
سخن نخست
… نظام جهانی به شدت از درون تهدید میشود؛ به یک دلیل و چندین نشانه. اولین و آخرین عاملی که سبب تلاشی نظام حاکم جهانی میشود و همواره این نظام را از درون تهدید میکند، همان عاملی است که تاکنون، در طول تاریخ بشر، تمام تمدنها و مدنیتها و نظامات پیشرفته اجتماعی و امپراتوریهای بزرگ و دولتهای جهانگیر و جهانگشا و ابرقدرتها را نه تنها از اریکه قدرت به زیر کشیده، بلکه آنچنان به زمینشان زدهاست که از آنها گاهی جز خاطرهای در تاریخ، چیزی باقی نماندهاست. کجا رفتند «عاد» و «ثمود»؟ بر سر «کلده» و «آشور» چه آمد؟ جامعه پیشرفته «لوت» به کدامین سرنوشت مبتلا شد؟ این نظام جهانی نیز میرود تا به آنها به پیوندد و همچون ساسانیان و هخامنشیان و اشکانیان و پیشدادیان و فراعنه و خاقانهای چین، از خود تنها یاد و خاطرهای تلخ و غمرنگ در تاریخ به یادگار بگذارد.
آمریکا و شوروی امروز، مانند ایران و توران دیروز چارهای ندارند جز اینکه دیر یا زود سرنوشت محتوم خود را پذیرفته و به موزههای باستانشناسی عصر جدید رفته و مومیایی شده، فقط به حظّ بصری بینندگان و عبرت عمیق آیندگان قناعت کرده و زیر باران بیامان زمان به انتظار قیامت بمانند.
این عامل خطرناک و شگفت که این طور آسان، قدرتهای بزرگ را درهم میشکند، چیست، چراست؟ این عامل، «تمام شدن سوخت شعاری» یک نظام و «پر شدن ظرفیت شعوری» آن است. وقتی که یک قدرت و یک نظام و یک تمدن بر اساس شعارهای خاصی به وجود آمد و در طول زمان به تمام آن شعارها رسید و شعارهایش را در مجموع تحقق بخشید، فلسفه وجودی خویش را در تاریخ از دست میدهد و زمان برای تولد تمدنی دیگر و زایش قدرتی تازه و نو با شعارهای متفاوت و جدید آماده میگردد و در این مرحله است که انقلابات بزرگ صورت میپذیرد…
آنچه در سطرهای بالا ملاحظه کردید، بخشی از مقالهای بود که در آبانماه سال ۱۳۵۹ش. در روزنامه «جمهوری اسلامی» به چاپ رسید و بعدها در کتابی تحت عنوان «سپیده سرزده است» به وسیله انتشارات سروش منتشر شد و مستقلاً نیز در قالب کتابی تحت عنوان «پایگاه جهانی انقلاب» به وسیله حزب جمهوری اسلامی نیز چاپ گردید.
در این مقاله ادعا شده بود که یک «نظام جهانی دو قطبی» بر جهان حاکم است که تحت عنوان «نظام جهانی الحاد» نامگذاری شده بود. بعدها با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سردمداران نظام جهانی به وجود «نظام جهانی دوقطبی» اعتراف کردند و از اینکه این نظام فرو ریخت، ابراز نگرانی و اعلام کردند اداره جهان پس از فروپاشی نظام جهانی دوقطبی کار دشواری است. آنان بعد از پیدایش «هلال شیعی» و محور مقاومت به وسیله کشورهای جمهوری اسلامی ایران، جمهوری سوریه و حزبالله لبنان نیز اظهار نگرانی و اعلام خطر نمودند.
از آن تاریخ تا امروز ۳۴ سال گذشتهاست. در طول این دوران، اتحاد جماهیر شوروی سقوط کردهاست، هلال شیعی با سقوط صدام و پیوستن دولت مردمی جمهوری عراق به محور مقاومت تکمیل شدهاست، مقاومت اسلامی در غزه جوانه زده و بهشدت در مقابل هجوم وحشیانه مغولهای جدید مقاومت کردهاست، تمام تمهیدات قطب کاپیتالیستی نظام دوقطبی الحاد، با شکست روبهرو شده و تب تغییر و شوق آزادی و شور استقلال از اقیانوس اطلس تا دریای عرب، جهان اسلام را دربرگرفته است.
حرکت چرخ تاریخ در ۳۰ سال گذشته به درستی پیشبینی ما گواهی میدهد. در مقاله «پایگاه جهانی انقلاب» از دو عامل به عنوان عواملی که تمدنها را با بن بست روبهرو میسازد، سخن به میان آمد. نخست «تمام شدن سوخت شعاری تمدنها» و دوم «پر شدن ظرفیت شعوری» آنها. هانتینگتون نیز در کتاب «جنگ تمدنها» به گونهای به عامل اول اشاره کردهاست. تمدن غرب امروز شعار جدیدی ندارد تا بر محور آن، پویش جدیدی ارائه کند. دقیقاً به همین دلیل است که فوکویاما در «پایان تاریخ و آخرین انسان» عملاً به تمام شدن سوخت شعاری غرب اعتراف میکند و میگوید این پایان تاریخ است و انسان غربی حد نهایی نوع انسانی است که در چنین تمدنی میتواند به وجود آید.
اما درباره «پرشدن ظرفیت شعوری»، غرب کافی است نگاهی به سیاستهای خاورمیانهای آمریکا بیندازیم. یک روز با طرح سازمانهایی نظیر سازمان سیا و اجرای رکن دوم ارتش پاکستان و پول عربستان و مطالعات شرقشناسان، «طالبان» را در پاکستان و افغانستان، تولید انبوه میکنند و اعضای مارکسیست حزب خلق و حزب پرچم افغانستان را نیز وارد آن میکنند و احمد شاهمسعود ترور میشود و بعد فریاد میکشند که برج های دوقلوی نیویورک را عوامل شاخهای از طالبان، به نام «القاعده» زدند و با هفت ـ هشت هواپیمای مسافربری، آن دو برج را نابود کردند.
بعد بگیر و ببند شروع میشود؛ صدها نفر از فعالان سیاسی عرب دستگیر و زندانی میشوند و در آخر اعلام میشود رهبر القاعده را گرفتیم و در دریا انداختیم. آنگاه چرخهای ارابه تغییر به حرکت در میآید؛ آمریکا ناگهان طرفدار آزادی مردم خاورمیانه میشود و بن علی و مبارک سقوط میکنند. اولی به عربستان میرود و دومی در مصر میماند و حزب «عدالت و توسعه» هم در ترکیه روی کار میآید. گویی آمریکا تصمیم گرفته به روی اخوانالمسلمین در خاورمیانه لبخند بزند. راشد الغنوشی و محمد مُرسی به این تغییر سیاست غرب لبیک میگویند، ولی چیزی نمیگذرد که السیسی، مرسی را دستگیر و زندانی میکند و راشد الغنوشی نیز در تونس خود را جمعوجور میکند و با صراحت اعلام میکند که من خمینیِ تونس نیستم.
آنچه پس از فرونشستن گرد و غبار حوادث باقی میماند، اراده رسمی غرب برای سقوط بشار اسد به عنوان حلقه وصل زنجیره مقاومت اسلامی در منطقه است. کار به جایی میرسد که سران غرب رسماً و علناً از سقوط اسد دم میزنند و هزاران تروریست را با پول عربستان و حمایت لجستیک ترکیه و شادی سادهلوحانه فریبخوردگان عرب، وارد سوریه میکنند و گروه گروه آدمکش سامان میدهند، ولی در این گیرودار بشار اسد نه تنها سقوط نمیکند، بلکه در انتخابات با رأی اکثریت مطلق مردم به پیروزی میرسد و نشان میدهد که غربیها در سوریه با منتخب مردم میجنگند و هزاران آدمکش حرفهای را برای جنگ با ملتها استخدام کردهاند.
در این آشفتگی و سراسیمگی مجدداً آمریکا طرفدار حقوق بشر میشود؛ ادعا میکند که میخواهد با تروریستها بجنگد و تصمیم دارد یک ائتلاف ضدداعش با شرکت ۴۰ کشور ـ لابد به نیت چلّهنشینی ـ به راه بیندازد. اگر واقعاً آمریکا چنین ارادهای دارد، چرا تاکنون صدها میلیون دلار تجهیزات نظامی برای تروریستها فرستادهاست؟ چرا ترکیه به عنوان بازوی ناتو از داعش حمایت میکند و صادرات خود را به قلمرو داعش بیش از ۵۰ درصد افزایش دادهاست؟ چرا طالبان و القاعده در پاکستان و افغانستان تولید شدهاند؟ چرا النصره و داعش را در عراق و سوریه ایجاد کردهاند؟ چرا گروههای کوچک و بزرگ تروریستی را تغذیه کردهاند؟
اساساً با این همه هزینه چه به دست آوردهاند؟ هیچ، جز بدنامی! این همان عامل دوم سقوط تمدنهاست: «پرشدن ظرفیت شعوری آنها!»