وداع با یار صمیمی امام و انقلاب

0 218

سخن نخست

غرب و انقلاب اسلامی در ایران

بیست و دوم بهمن ۱۳۹۵، آغاز سی‌ونهمین سال پیروزی انقلاب اسلامی است. حدود ۵۳ سال پیش، در خردادماه ۱۳۴۲، قیام پُرشکوهی ریشه بست که در بهمن ۱۳۵۷به شکوفه نشست. در سحرگاه پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، مأموران مسلح رژیم شاهنشاهی به خانۀ یک روحانی وارسته و یک اندیشمند سترگ و یک رهبر بزرگ حمله بردند، که پیش از آن سال  و آن سال‌ها، در هاله‌ای از اندیشه و صبر انقلابی، ناظر خیانت‌هایی بود که به یک اُمّت می‌شد: روح‌الله الموسوی الخمینی. سه روز پیش از آن روز، مأموران مسلح آن رژیم مزدور به مدرسۀ فیضیه حمله کرده بودند و طلاب علوم اسلامی را به خاک و خون کشیده بودند و اینک می‌رفتند تا معلم و استاد مدرسۀ فیضیه را از خانه‌اش به زندان ببرند و به گمان باطل خود، یک صدای معترض را در گلو خفه کنند؛ در حالی که نمی‌دانستند دارند در بازی تقدیر، نقش منفی خود را ایفا می‌کنند و روح‌الله الموسوی الخمینی را از کُنج منزل، به میدان یک مبارزۀ تاریخی منتقل می‌کنند تا صدای او رساتر از گذشته، به گوش همه در همه‌جا برسد.

پس از انتشار خبر دستگیری امام، مردم از خانه‌ها و کوچه‌ها و خیابان‌های قم به سوی منزل امام سرازیر شدند و همراه با فرزند ارشد ایشان ـ شهید آیت‌الله سیّد مصطفی خمینی ـ ساعت ۶ بامداد به سوی حرم حضرت معصومه(س) حرکت کردند؛ در حالی که شعار می‌دادند: «یا مرگ یا خمینی!» هم‌زمان، علما و مراجع قم بیانیه‌هایی در حمایت از امام صادر کردند و خواستار آزادی فوری ایشان شدند. ساعت ۱۰ صبح، نیروهای مسلح شاهنشاهی با تیربار و مسلسل به مردم شلیک کردند و مردم را به رگبار بستند و این کشتار بی‌رحمانه و خونین تا ساعت ۵ بعدازظهر ادامه یافت. هم‌زمان، در سایر شهرهای ایران صدای اعتراض مردم برخاست. در تهران، مستضعفان جان‌برکف، فریاد در گلو، صدای اعتراض خود را به گوش تاریخ رساندند. بازار تهران که آن روزگار قلب حرکت ملّت در کنار حوزه و دانشگاه بود، تعطیل شد. دانشگاه و حوزه و بازار و خیابان، معلمان و معممان  و پیشه‌وران و کارگران، همه یک‌صدا خواهان آزادی امام شدند و چرخ‌های ارابۀ انقلاب در اوّلین حرکت به سوی مقصود تاریخی خود، به چرخش درآمد. شاه فهمید «روح‌الله الموسوی الخمینی» یک فرد نیست، او یک ملّت است که در مقابلش قرار گرفته‌است.

اعتراض امام به دور جدید وطن‌فروشی بود که شاه آغاز کرده بود. اعطای حق کاپیتالاسیون به مأموران آمریکایی، انهدام تولید داخلی و تک‌محصولی کردن اقتصاد کشور و دور دوم اسلام‌زدایی ایران (پس از دور اوّل آن که در عصر رضاخان صورت گرفته بود)، از جمله مسائلی بودند که امام به آن‌ها اعتراض داشت و خواهان حفظ هویت اسلامی ایران و استقلال کشور در مقابل قدرت‌های خارجی بود.

به دنبال کشتار مردم در قم، یک قتل‌عام وسیع نیز در سایر شهرها ـ از جمله در تهران ـ صورت گرفت؛ طوری که صدای ناظران خارجی ـ از جمله، شیخ محمود شلتوت، رئیس دانشگاه «الازهر» مصر و مفتی اعظم مصر ـ را هم درآورد. در هجدهم فروردین سال بعد (۱۳۴۳)، امام از زندان آزاد، و سپس به ترکیه و بعد به عراق تبعید شدند و در نجف به تدریس اسلام و تربیت نیروهایی پرداختند که معنای واقعی اسلام (یعنی آزادی از هر سد و مانعی که در مقابل سیر انسان به سوی خدا وجود دارد و عدالت به معنای وسیع کلمه) را بدانند، و نظریۀ مهم و دوران‌ساز خود ـ یعنی «ولایت فقیه» ـ را اعلام کردند. حرکت امام دو موج در حوزه و دانشگاه به وجود آورد و این دو موج، امواج متعددی را در متن جامعه و مردم ایجاد کردند. در دانشگاه، مردانی نظیر جلال آل‌احمد و دکتر علی شریعتی به ندای اسلام‌خواهی امام جدّی‌تر اندیشیدند و دانستند که این اسلام که امام منادی آن است، دین خرافه و خواب و خیال و ریاضت و افسانه و افسون نیست (آن‌چنان که دشمنان اسلام و مدعیان دروغین اسلام می‌گویند و می‌نمایانند)، که دین تعقل و حقیقت و بیداری و عینیّت و سازندگی و واقعیّت و تحرک آزادی اجتماعی است؛ آن‌چنان که خمینی خود می‌گوید، و اگر کسی دلش برای این ملت می‌سوزد، باید به ندای این مرد گوش جان بسپارد.

جلال آل‌احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمده بود. او پسرعموی آیت‌الله طالقانی بود؛ مردی قلم به دست که عمری صلیب بر دوش، به مبارزه در راه عدالت و آزادی پرداخته بود و اینک در می‌یافت که مفهوم واقعی آزادی و عدالت در اسلامی است که خمینی پرچم‌دار آن است، نه در مکاتب الحادی که غرب فریب‌کارانه برای اغوای توده‌های مردم آفریده است. او پس از «دید و بازدید»، «خسی بر میقات» را نوشت و نیز در «سنگی بر گوری» و «از رنجی که می‌بریم»، صدای اعتراض خود را بلند کرد. آل‌احمد در هجدهم شهریور ۱۳۴۸، پس از آنکه «غرب‌زدگی» را نوشت، آن‌چنان که شمس آل‌احمد در کتاب «از چشم برادر» یاد کرده، به وسیلۀ ساواک سربه‌نیست شد.

دکتر علی شریعتی در دوم آذر ۱۳۱۲ در مزینان به دنیا آمد و پس از تحصیل در رشتۀ جامعه‌شناسی در دانشگاه سوربن، به ایران برگشت و بلافاصله به وسیلۀ ساواک دستگیر شد. او پس از آزادی، مدتی در مدرسه‌ای تدریس کرد و سپس به عضویت هیأت‌علمی دانشگاه مشهد درآمد، ولی از آنجا که سر کلاس، دانش‌جویان را به بیداری و آگاهی دعوت می‌کرد، کلاس درسش تعطیل، و به عنوان کارمند اداری به تهران منتقل شد. دکتر شریعتی در تهران سخنرانی‌های خود را در حسینیۀ ارشاد آغاز کرد که بلافاصله پس از ضبط، از نوار پیاده شده و تایپ و تکثیر می‌شدند. این سخنرانی‌ها توفانی در دانشگاه‌های ایران برپا کرد. او از ارادتمندان امام خمینی و از دوستان نزدیک مقام معظم رهبری بود. می‌توان گفت که آثار شریعتی به‌سرعت فضای دانشگاه‌های ایران را به نفع اسلام و علیه الحاد، و فضای حوزه‌ها را به نفع پویایی و علیه رکود و ایستایی، و فضای جامعه را به نفع حرکت و علیه سکوت تغییر داد.

آیت‌الله شهید مرتضی مطهری در ۱۳ بهمن ۱۲۹۸ در فریمان خراسان به دنیا آمد و در حوزۀ علمیۀ قم به تحصیل پرداخت. آیت‌الله شهید صدوقی، آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی، آیت‌الله سیدحسن طباطبایی و بالاخره، امام خمینی از اساتید او بودند. بدین ترتیب، او آب هدایت را از سرچشمۀ معرفت نوشید و فیلسوفی زبردست، اسلام‌شناسی بزرگ و خطیبی سترگ گردید و با آثار خود، در هدایت جوانان پُرشوری که به اسلام رو آورده بودند، نقش تعیین‌کننده ایفا کرد.

آیت‌الله سیدمحمد حسینی بهشتی در دوم آبان ۱۳۰۷ در اصفهان به دنیا آمد، در سال ۱۳۲۱ وارد مدرسۀ «صدر» و سپس وارد حوزۀ علمیۀ قم شد. آیت‌الله سیدمحمد محقق داماد، آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری، آیت‌الله حجت کوه‌کمری، آیت‌الله شیخ مرتضی حائری و بالاخره، امام خمینی، از اساتید او بودند. او نیز مانند شهید مطهری، آب را از سرچشمه نوشید و خود چشمۀ جوشانی از خردورزی و آگاهی‌بخشی شد. او به امر آیت‌الله حائری برای تبلیغ اسلام، به هامبورگ رفت و از نزدیک با تمدن غرب نیز آشنایی پیدا کرد. بهشتی به چهار زبان فارسی، عربی، آلمانی و انگلیسی مسلط، و مانند آیت‌الله شهید مطهری، از اعضای شورای انقلاب اسلامی بود.

این چهار مرد بزرگ که از حوزه و دانشگاه برخاسته بودند، نمایانگر مسیری بودند که در مقابل جامعۀ ما گشوده می‌شد.

در دهۀ پنجاه، پس از برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و تبلیغات سنگین دربارۀ یک چهرۀ تاریخی به نام کوروش که با جنگ‌های خونین، قلمرو وسیعی را به دست آورده بود و از آنجا که با یهودیان خوب تا کرده بود، مورد علاقۀ آن‌ها نیز قرار داشت، زنگ‌های تاریخ به صدا در آمدند. شاه به صورت افسانه‌ای، در تخت جمشید که نمادی از استبداد و استحمار بود، تاج‌گذاری کرد. دیکتاتورها از سراسر جهان مهمانش بودند. حتی غذای آن‌ها را از فرانسه آوردند. سپس، تمام احزاب نمایشی ـ نظیر حزب «مردم» وابسته به وزیر دربار و حزب «ایران نوین» وابسته به نخست‌وزیر ـ تعطیل شدند و یک حزب نمایشی به نام «رستاخیز»، به توصیۀ هانتینگتون ـ نظریه‌پرداز آمریکایی ـ به وجود آمد. مطبوعات را بستند. فقط دو روزنامۀ «کیهان» و «اطلاعات» که متعلق به دو سناتور انتصابی بودند، اجازۀ نشر یافتند و یک روزنامۀ جدید به نام «رستاخیز» تأسیس شد و تقویم رسمی کشور از هجری به شاهنشاهی تغییر یافت، ولی در همین حال آشکار شد که شاه از بیماری سرطان رنج می‌برد؛ در حالی که ولی‌عهد به سن قانونی نرسیده و دو زن (اشرف و فرح) که زن‌برادر و خواهرشوهر بودند، در دربار با هم درگیر بودند و مردان بزرگ و آهنین رژیم پهلوی ـ یعنی اقبال و عَلم ـ مرده بودند. کارتر در آمریکا به حکومت رسید و بنا به توصیۀ نظریه‌پردازان آمریکایی، ‌خواست بن‌بست رژیم پهلوی را با ایجاد یک دیکتاتوری نظامی با پوشش دموکراسی نمادین (نظیر جمهوری‌های ترکیه و پاکستان) حل کند. این در حالی بود که فضای بیداری بر حوزه و دانشگاه سایه انداخته بود و جمعیّت جوان کشور خواهان تغییر در شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور خود، بر اساس آرمان‌های اسلامی بودند؛ در حالی که شاه و آمریکا هر دو از واقعیت‌های ایران عقب مانده بودند.

شاه می‌گفت اگر من بروم، ایران «ایرانستان» می‌شود و منظورش این بود که ایران یکی از جمهوری‌های اتحاد جماهیر شوروی می‌شود؛ در حالی که نمی‌دانست شوروی خود یکی از دو قطب نظام جهانی الحاد است و جنگ سرد یک جنگ زرگری است، و هرگاه لازم باشد، شوروی در کنار آمریکا قرار خواهد گرفت؛ آن‌چنان که در جنگ جهانی دوم قرار گرفت. آمریکا نگران تسرّی انقلاب چین به ایران بود و به همین دلیل مدل تک‌حزبی را به ایران دیکته کرده بود. اساساً اصلاحات ارضی و توسعۀ صنایع مونتاژ و تخلیۀ روستاها برای جلوگیری از یک انقلاب روستایی نظیر انقلاب چین اتفاق افتاده بود.

امید بزرگ غرب به سن امام بود. مردی در آستانۀ ۸۰ سالگی، پرچم یک انقلاب بزرگ را بلند کرده بود و غرب امیدوار بود همان کاری را در ایران بکند که قبلاً در هند و بعداً در آفریقای جنوبی نمود، و از امام خمینی، یک گاندی یا نلسون ماندلای جدید بسازد و ضمن تغییر نماد قدرت، نهاد آن را حفظ کند. در سال ۱۳۵۶، آیت‌الله سیّد مصطفی خمینی، امام موسی صدر و دکتر علی شریعتی، هر یک به گونه‌ای از صحنه خارج شدند. آیت‌الله سید مصطفی خمینی به شهادت رسید، امام موسی صدر ناپدید شد و دکتر علی شریعتی نیز همان‌گونه سربه‌نیست شد که قبلاً جلال آل‌احمد شده بود، ولی ارابۀ انقلاب به رهبری امام و به همت مردانی نظیر شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید چمران، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری، به حرکت درآمد.

سال ۱۳۵۷ یک سال تعیین‌کننده برای شاه و آمریکا از یک سو، و امام و انقلاب از سوی دیگر بود. شاه مهره‌هایی نظیر شریف امامی، ازهاری و بختیار را یکی پس از دیگری رو کرد، ولی نتوانست کاری از پیش ببرد. آمریکا کوشید با برگ نظامیان، ملی‌گراها، کمونیست‌های نفتی و حتی منافقین بازی کند، ولی کاری از پیش نبرد، و انقلاب در بیست‌ودوم بهمن ماه ۱۳۵۷ به پیروزی رسید؛ نظام سلطنتی متلاشی شد و جمهوری اسلامی به رهبری امام و به دست مردم تأسیس گردید.

منافقین و کمونیست‌ها چند ده نفر بیشتر نبودند که از زندان آزاد شدند، ولی به سرعت تکثیر شدند و با تبلیغات القایی و اغوایی، جوانان  مستعد را فریب دادند. ده‌ها گروه مارکسیستی تأسیس شد. مائوئیست‌ها، لنینیست‌ها، مارکسیست‌ها، طرف‌داران انور خوجه، طرفداران صرب‌ها و تیتو، چریک‌های فدایی خلق اکثریت و اقلیت، توده‌ای‌ها، خلق مسلمان، دموکرات‌ها، کومله، گروهک‌های خلق عرب، خلق ترکمن، خلق کرد، خلق ترک و… یکی پس از دیگری سازمان یافتند و با بودجه و تبلیغات و حتی گاه تسلیحات، به میدان آمدند. بعضی از گروه‌ها متشکل از یک مرد میان‌سال و چند جوان دختر و پسر ۲۰ تا ۳۰ ساله و پول فراوان و تبلیغات بی‌حساب بودند. روز کارگر سال ۱۳۵۸، آن‌قدر اعلامیه‌های مارکسیستی به در و دیوار خیابان‌های شهرهای ایران چسباندند که گویی تمام مردم ایران از کوچک و بزرگ و شهری و روستایی، مارکسیست هستند، ولی در تظاهرات روز کارگر مشخص شد که اولاً مارکسیست‌های ایران چند صد نفر بیشتر نیستند، و ثانیاً عموماً از فرنگ برگشته‌اند. حتی روزنامۀ «جمهوری اسلامی» عکس کارت بانکی یکی از آن به‌اصطلاح کارگران را منتشر کرد که در خیابانی پیدا شده بود و مربوط به یک بانک انگلیسی در لندن بود! در همان سال بود که امام اطلاعیۀ تاریخی خود را صادر کردند و گفتند: «خدا هم کارگر است.» این یک تودهنی محکم به غرب بود که می‌خواست با شعار حمایت از کارگران، به جنگ خداپرستی در ایران بیاید.

۱٫ بازی غرب با برگ گروه‌های مارکسیستی ادامه پیدا کرد و کار به جایی رسید که این گروه‌ها انقلاب اسلامی ایران را رسماً هدف تبلیغات و تهاجم روانی مستقیم خود قرار دادند و آن را یک حرکت آمریکایی نامیدند. در این موقعیت بود که دانش‌جویان مسلمان پیرو خط امام برای اثبات ماهیت مستقل و ضدّ امپریالیستی انقلاب اسلامی ایران، سفارت آمریکا را اشغال کردند و به ادامۀ کار این لانه جاسوسی پایان دادند. این اولین شکست بزرگ غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران، پس از سقوط رژیم وابستۀ شاهنشاهی بود.

۲٫ آمریکا کوشید در مقابل نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران، از ارتش استفاده کند و با کودتای نوژه به عمر این نظام انقلابی پایان دهد، ولی این کودتا به سختی شکست خورد، کودتاچیان دستگیر شدند و دستگیری کودتاچیان به معنی تصفیۀ عوامل آمریکا از ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. این دقیقاً شکست دیگری برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران به شمار می‌رفت و می‌توان گفت این دومین شکست بزرگ غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۳٫ اگر کودتاچیان از درون ارتش فعالیت می‌کردند، عوامل غرب در بیرون ارتش شعار می‌دادند: «ارتش ضدّ خلقی منحل باید گردد.» هدف آن‌ها از این شعار، بی‌پناه گذاشتن کشور در مقابل تجاوزات خارجی و تحرکات تجزیه‌طلبانۀ داخلی بود. امام در مقابل فرمودند: «ارتش، ارتش اسلام است» و همین‌طور هم بود و هست. بدنۀ ارتش برخلاف میل غرب و ضدّ انقلاب، به انقلاب اسلامی پیوسته بود. همین تبلیغات ضدّ انقلابی باعث می‌شد پیوستگی ارتش به انقلاب شدیدتر  و بنیادی‌تر گردد و ارتش جوانمردانه از کشور و انقلاب دفاع کند. این سومین شکست بزرگ غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۴٫ با شکست کودتای نوژه و ضعف روزافزون گروهک‌های ضدّ انقلاب، غرب به مهره‌ای به نام صدام رو آورد. قرار شد صدام قرارداد مرزی ۱۹۷۵م. الجزایر را پاره، و از زمین و دریا و هوا به ایران حمله کند و خوزستان را از ایران جدا کند. همین اتفاق هم رخ داد، ولی نیروهای ارتش، سپاه و بسیج و نیروهای نامنظم مردمی ارتش صدام را ـ که با تجهیزات غربی مجهز شده بود ـ از خاک کشور بیرون ریختند و خرمشهر آزاد شد و این طرح غرب نیز به شکست منتهی گردید. این چهارمین شکست بزرگ برای غرب، به رهبری آمریکا و انگلیس بود.

۵٫ پس از فتح خرمشهر، اسرائیل برای کمک روانی به صدام، به جنوب لبنان حمله کرد و رسانه‌های غربی تبلیغ کردند که جهان عرب از دو سو ـ از طرف ایران و اسرائیل ـ مورد حمله است؛ اسرائیل با لبنان می‌جنگد و ایران با عراق. ایران در پاسخ، یک تیپ از نیروهای سپاه را به لبنان فرستاد و آن‌ها به جوانان لبنانی، آموزش دفاع برای دفع تجاوزات اسرائیل را دادند. به این ترتیب، هستۀ اولیۀ تشکیل حزب‌الله لبنان به وجود آمد و نبرد با اسرائیل وارد مرحلۀ تازه‌ای شد و این پنجمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی بود.

۶٫ جنگ تحمیلی ابعاد گسترده‌ای پیدا کرد. دو قطبِ شرقی و غربی نظام جهانی الحاد (از طریق سومالی، اردن و…) به صدام کمک مالی، تسلیحاتی ، لجستیک و نیروی انسانی می‌رساندند. بنابراین، ضرورت داشت گروه‌های بیشتری از مردم به جبهه‌ها بروند. بدین ترتیب، پایه‌های بسیج مستضعفین یا بسیج ۲۰ میلیونی شکل گرفت و نقش تعیین‌کننده‌ای در دفاع مقدس پیدا کرد. این ششمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۷٫ پیدایش حزب‌الله لبنان و گسترش مقاومت اسلامی به عرصۀ فلسطین، موجب پیدایش «سازمان جهاد اسلامی» برای مبارزه با اسرائیل گردید. این سازمان ضربات تعیین‌کننده‌ای به ارتش متجاوز اسرائیل وارد آورد و زمینۀ پیدایش جنبش «حماس» را پدید آورد و این هفتمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۸٫ غرب در مقابل انقلاب اسلامی، بازی جدیدی را آغاز کرد. رکن دوم ارتش پاکستان و دولت عربستان و مستشاران آمریکایی و انگلیسی مشترکاً «طالبان» را تأسیس کردند. این گروه تروریستی با شعارهای افراطی، به وسیلۀ زور و زر، بر افغانستان مسلط شد. غرب تصور می‌کرد که ایران با این گروه خودکامه همگرا خواهد شد و پایه‌های مردمی خود را از دست خواهد داد، ولی عکس‌العمل طالبان در ایران، پیدایش جنبش اصلاحات شد که بر نقش مردم به شدت تأکید می‌نمود و انتخابات را رکن اساسی مشروعیت نظام می‌دانست. این هشتمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۹٫ با گرم شدن آش اصلاحات، غرب، غرق ذوق شد؛ عوامل آن شعار «عبور از خاتمی» را سر دادند و تصور کردند که می‌توانند با شعار دموکراسی، هویت اسلامی نظام را از آن بگیرند، اما عکس‌العمل آن، پیدایش دولتی بود که با انتخابات روی کار آمد، ولی به‌شدت علیه غرب و علیه صهیونیسم و به نفع ولایت فقیه و اسلام شعار می‌داد، و بدین ترتیب، هر دو رکن جمهوریت و اسلامیت نظام جمهوری اسلامی تأیید، تأکید و تثبیت شد. این نهمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۱۰٫ حرکت بعدی غرب، حمله به عراق بود تا نظام صدام را که اصولاً پایگاه مردمی نداشت حذف کند و بدین ترتیب، لکّۀ ننگین کشتار مردم عراق با سلاح کشتار جمعی غربی به وسیلۀ رژیم صدام را از دامن خود بشوید، و یک دموکراسی نمادین با حضور نظامی غرب در عراق به وجود آورد. نتیجۀ این اقدامات حذف صدام شد، ولی منجر به تثبیت مشروعیت حضور غرب در عراق نشد و این دهمین شکست برای غرب در مقابل جمهوری اسلامی ایران بود.

۱۱٫ با برگزاری انتخابات و روی کار آمدن دولت منتخب ملت عراق، یک رژیمِ متمایل به جمهوری اسلامی ایران در عراق روی کار آمد و این یازدهمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۱۲٫ غرب در ادامۀ شکست‌های پی‌درپی، به دنبال راه چاره می‌گشت. تئوریسین‌های غربی طرح ایجاد سازمان «القاعده» را ریختند و با تبلیغات سنگین در مورد ماجرای ۱۱ سپتامبر و ایجاد گروه‌های تروریستی و گسترش تروریسم در جهان و خاورمیانه، کوشیدند چهرۀ اسلام و انقلاب اسلامی را ملکوک و منفور کنند، ولی نتیجۀ این سیاست آن شد که عربستان سعودی به عنوان خاستگاه تروریسم، با یک چالش عظیم سیاسی روبه‌رو شود و پایگاه بین‌المللی و مشروعیت خود را از دست بدهد. این دوازدهمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۱۳٫ به دنبال پیدایش القاعده، «داعش» را ایجاد کردند تا به وسیلۀ آن، سوریه و عراق را تخریب کنند و محور مقاومت اسلامی ضدّ صهیونیستی را شکست دهند و الگوی خلافت را در مقابل الگوی امامت و جمهوری اسلامی مطرح کنند، ولی این سیاست موجب شد کاستی‌های الگوی خلافت برای برادران اهل سنّت آشکار شود و گرایش به جمهوری اسلامی در میان نخبگان آن‌ها افزایش یابد، و این سیزدهمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بوده‌است.

۱۴٫ طرح الگوی خلافت موجب توجه برادران و خواهران اهل سنت به مسائل سیاسی گردید و مطالبات سیاسی آنان را در مقابل حکومت‌های خودکامه افزایش داد و این چهاردهمین شکست غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بوده‌است.

۱۵٫ جنایات تروریست‌ها در عراق، ضرورت دفاع از جان و مال و ناموس مردم بی‌پناه را افزایش داد. از آنجا که عربستان، ترکیه، اردن و قطر به طور مستقیم، و آمریکا، انگلیس و فرانسه به طور غیرمستقیم از تروریست‌ها حمایت می‌کردند، ایران ناگزیر شد برای دفاع از این مردم بی‌پناه، به آن‌ها کمک‌های مستشاری بدهد. بدین ترتیب، لشکر موفق و مؤیَد «حشد الشعبی» در عراق پدید آمد و این پانزدهمین شکست غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بوده‌است.

۱۶٫ کمک‌های مستشاری ایران به سوریه، در کنار اقدامات انسان‌دوستانۀ حزب‌الله لبنان و لشکر فاطمیون در سوریه، منجربه شکست تروریست‌هایی شد که ده‌ها مستشار آمریکایی و انگلیسی و ترکیه‌ای آن‌ها را مستقیماً هدایت می‌کنند، و موجبات سازمان‌دهی نیروهای مردمی را در سوریه فراهم نمود. این شانزدهمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران بود.

۱۷-۱۸٫ در این گیرودار، با ماجراهای انتخابات ۱۳۸۸، غربی‌ها از ذوق حلیم داخل دیگ افتادند و به فتنه دامن زدند و مدعی شدند مردم به دلیل تقلب در انتخابات، دست به اعتراض عمومی زده‌اند و اخبار فراوانی در این‌باره منتشر نمودند؛ در حالی که توجه نمی‌کردند که معنی دوم این تبلیغات این است که انتخابات‌های قبلی صحیح بوده‌است که مردم اعتراض نمی‌کردند؛ پس دموکراسی واقعی در ایران واقعیت دارد. آنان بدین وسیله، تبلیغات قبلی خود دربارۀ عدم وجود دموکراسی در ایران را نفی کردند و در نتیجه، موجی از دموکراسی‌خواهی ظرف جغرافیایی تمدن اسلامی ـ از شمال آفریقا تا خاورمیانه ـ را فرا گرفت و منجر به سقوط بن‌علی، مبارک و علی عبدالله صالح شد. این‌ها هفدهمین و هجدهمین شکست برای غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران  بودند؛ زیرا از یک طرف، ماهیت دموکراتیک نظام ایران را به جهانیان نشان دادند و از طرف دیگر، منجر به تسرّی دموکراسی‌خواهی به شمال آفریقا و خاورمیانه گردیدند.

۱۹٫ سران جامعۀ جهانی ـ یعنی رئیس‌جمهور آمریکا، نخست‌وزیر انگلیس و رئیس‌جمهور فرانسه ـ کوشیدند شکست خود با سقوط پی‌درپی بن‌علی و حسنی مبارک و علی عبدالله صالح را با سقوط بشار اسد جبران کنند. آن‌ها با تقلید از شعار امام که فرمودند «شاه باید برود»، رسماً اعلام کردند که «بشار اسد باید برود» و میلیاردها دلار پول در این راه مصرف کردند و هزاران نفر را کشتند و میلیون‌ها نفر را آواره کردند، ولی نه تنها بشار اسد نرفت، بلکه مردم سوریه در یک انتخابات رسمی به او رأی دادند و او امروز رئیس‌جمهور منتخب مردم سوریه است. این نوزدهمین شکست برای غرب در مقابل جمهوری اسلامی ایران است؛ شکستی که پایه‌های قدرت غرب را به لرزه درآورده و ضعف سیاست‌های غرب را آشکار ساخته‌است.

۲۰٫ مداخلات غرب در سوریه و عراق، نه تنها موجب تضعیف ایران نشده، بلکه ایران را به صورت یک قدرت منطقه‌ای در مقابل غرب مطرح کرده‌است و این بیستمین شکست غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران است.

۲۱٫ گسترش امواج اسلام‌خواهی راستین و دموکراسی‌خواهی که با مداخلات غرب شدت گرفته، موجب افزایش فعالیّت‌های سیاسی و مدنی در یمن، بحرین و … شده‌است. حملۀ عربستان سعودی به مردم بی‌پناه یمن، نه تنها انقلاب اسلامی مردم یمن را سرکوب نکرده، بلکه نقاط ضعف رژیم دیکتاتوری عربستان که از همه نوع کمک‌های جامعۀ جهانی (یعنی سران آمریکا، انگلیس و فرانسه) برخوردار است را آشکار نموده‌است؛ به گونه‌ای که مزدوران آفریقایی و مزدوران شرکت آمریکایی «بلَک واتر» و القاعده و داعش هم نتوانسته‌اند عربستان را از این مهلکه نجات دهند. این بیست‌ویکمین شکست غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران است.

۲۲٫ حمله به یمن و خیانت عربستان به علی عبدالله صالح، موجب پیوستن علی عبدالله صالح به انقلاب اسلامی یمن و تقویت پایگاه مردمی انصارالله و پذیرش رهبری ملی سید عبدالملک حوثی از طرف تمام قبایل یمن شده و این بیست‌ودومین شکست غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران است.

۲۳٫ انصارالله یمن امروز با ارادۀ قوی‌تر با دشمنان ملت یمن می‌جنگد و از موشک‌های تدافعی و تهاجمی استفاده می‌کند و تا عمق ۵۰ کیلومتری خاک عربستان سعودی پیش‌روی کرده‌است. این بیست‌وسومین شکست غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران است.

۲۴٫ با گسترش انقلاب اسلامی در بحرین، عربستان سعودی این جزیرۀ کوچک را اشغال نظامی کرد و ارتش‌های آمریکا و انگلیس نیز با این تجاوز همکاری کردند، ولی نتوانستند صدای مردم بی‌پناه بحرین را در گلو خفه کنند و این بیست‌وچهارمین شکست غرب در مقابل انقلاب اسلامی ایران است.

۲۵٫ گسترش اعتراضات مردمی در بحرین، موج مطالبات سیاسی و حرکت‌های آزادی‌خواهانه و درخواست حقوق مدنی را در قطیف و احصاء (عربستان) افزایش داده‌است و این بیست‌وپنجمین شکست غرب در مقابل اسلام و انقلاب اسلامی است.

۲۶٫ در مذاکرات هسته‌ای، پنج کشور غربی که سران سه کشور آن، نام خود را «جامعۀ جهانی» گذاشته‌اند، با ایران مذاکره کردند و کوشیدند ملت ایران را از حقوق هسته‌ای خود محروم کنند، ولی توجه نداشتند که دارند به جهان اسلام اعلام می‌کنند که ملّت ایران با دست خالی، توانسته‌است با اتکال به خداوند، بلندترین قله‌های علم و دانش را فتح کند؛ به گونه‌ای که پیشرفت علمی آنان ما را نگران کرده‌است. این بیست‌وششمین شکست برای غرب در مقابل اسلام و انقلاب اسلامی است.

ولی با این‌همه، غرب دستاوردهایی هم داشته‌است. آن‌ها توانستند با تبلیغات خود، بخشی از نخبگان ما را به خود جذب، و عوامل خود را هدایت و رهبری کنند؛ با تاچریسم، تولید ملّی ایران را تضعیف کنند و به بی‌کاری دامن بزنند و با توسعۀ تولید مواد افیونی در افغانستان و پاکستان و انتقال آن‌ها به ایران، چهار میلیون معتاد در ایران به وجود آورند، و با ترویج سکولاریسم، فرصت‌طلبی، فحشا، فساد و اعتیاد، به نظام ارزش‌های اجتماعی ما ضربات جدّی وارد کنند، ولی انقلاب همچنان به مقاومت خود ادامه داده‌است.

علّت شکست‌های پی‌درپی غرب در این است که نمی‌خواهند با مشیّت الهی تاریخ سازگار شوند. تاریخ، ناسازگاران را به چاه ظلمانی انهدام فرو خواهد ریخت؛ در حالی که اگر سازگار شوند، می‌توانند در کنار حرکت اسلامی تاریخ، به حیات فیروزمند و کام‌یابی‌های مادی و معنوی دست پیدا کنند.

برای دانلود مستقیم نسخه PDF مجله برروی لینک زیر کلیک کنید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.