* اشاره: این مصاحبه، فصلی از گفتوگوی دور و دراز من با شاعر صمیمیّت و مهربانی، مرتضی امیری اسفندقه است؛ گفتوگویی که ما را با یک بیدلپژوه از نسل جوان شاعران انقلاب اسلامی ایران آشنا میکند. مرتضی امیری اسفندقه در چهل و چند سالگی عمر خویش، شاعری است پختهگو و نکتهسنج، امیری در همهی سبکها و قالبهای شعر پارسی بهخصوص در قالب قصیده حرفهای تازهای دارد. وی نه تنها بسیاری از شعرهای بیدل که حتّی بسیاری از نثرهای رقعات و چهار عنصر و رسالهی نکات را از حفظ دارد و همزمان با حافظهای قوی و ذهنی پویا و مطالعهای عمیق، اشعار بیدل را با اشعار و آثار دیگر شاعران و متفکّران و کتب الهی مطابقت میدهد. [علیرضا قزوه]
امیری اسفندقه قزوه
* قزوه: در یک کلام از بیدل بگو…
ـ امیری اسفندقه: بیدل گفتنی نیست، دیدنی است. که:
«گر از رنگ پرسی، چه پرسیدن است؟
کـه پرسـیدن رنگها دیـدن اسـت»
و:
«هر جات بپرسند ز تمثالِ حقیقت
باید، نسـبِ حرف بهآیینه رسانی».
* قزوه: از بیدلشناسان بگویید…
ـ امیری اسفندقه: بیدل آن است که بتوان او را شناخت.
* قزوه: یعنی چه؟!
ـ امیری اسفندقه: یعنی اینکه او، پنهان است. پنهان تا آنجا که تو پیدا شوی.
* قزوه: روشنتر بگویید…
ـ امیری اسفندقه: زیاد هم تاریک نیست! بیدل، همواره، داعیِ خودشناسی است! خود را بهرخ نمیکشد. وقتی خود، همواره خویشتن را «هیچ» مینامد و میبیند، دیگر چه بیدلی و چه بیدلشناسی و… از نردبان بیدل نمیتوان بالا رفت! بیدل همواره خود را محو میکند. بیدلشناسی یک رشته و یک افتخار و یک شوق و شغل نیست. بیدلشناسی، خودشناسی است. هرچه بیشتر به خود میپردازی، بیشتر به او نزدیکی و آشناتری با او. هم از این روست شاید که در دانشگاه رشتهی بیدلپژوهی نیست.
* قزوه: با نوشتههایی بیدل، کی آشنا شدی و کجا؟
ـ امیری اسفندقه: بیست و پنج سال پیش و در مشهدِ پاک.
* قزوه: چه کسی تو را با این نوشتهها آشنا کرد.
ـ امیری اسفندقه: آموزگار دینیام؛ حاج شیخ محمّد باقر ساعدی خراسانی(ره).
* قزوه: او بیدلشناس بود؟
ـ امیری اسفندقه: ایشان بهبیدلشناسی و حافظشناسی و سعدیشناسی و… اعتقاد نداشت! ایشان میگفت: «بیدل بندهی خدا بود و در بندگی گویِ سبقت از همگنان ربوده بود و از طریق سجده و سجّاده، معارف به او عطا شده است».
* قزوه: نخستین بیتی که از بیدل شنیدی چه بود؟
ـ امیری اسفندقه: «سرمـایهی تو جـز عرق شـرم هیچ نیست
چیزی مشو که هرچه شوی بیحیا شوی».
* قزوه: از عرفانِ بیدل بگویید.
ـ امیری اسفندقه: بیدل با همهی عرفانِ تازه و زلالش، اخلاق را بهجای عرفان میستاید و درد انسان را بیاخلاقی میداند و نه بیعرفانی.
* قزوه: در کجا؟
ـ امیری اسفندقه: در همهجا و همواره، در رسالهی چهار عنصر و در رباعیّات و در غزلها و خود او در رسائلش یادآوری میکند که حضرت حقّ آخرین پیامبرِ(ص) خود را به عرفان ستایش نکرده، بلکه به اخلاق ستایش فرموده؛ اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیْمٍ.[۱]
* قزوه: پس عرفان او چه میشود؟
ـ امیری اسفندقه: بیدل در سرزمینی رشد کرده که مهدِ عرفان است، سرزمین عجایب هفتگانه و هفتادگانه! سرزمین جانهای مجنون و شیفته، تا خدای بزرگ و ماجرا جویان بزرگتر… سرزمین بهگود گیتا و مهابهارت و بودا و… امّا، از همهی اینها عبور کرده و… بیدل شیفتهی انبیاء و اولیاست. او شیوهی حضرت ختمی مرتبت را آخرین و کاملترین شیوه میداند و میبیند. او شاگرد درسِ حضور قرآن است:
«زبانم قابلِ حمد خدا شـد
که با نام محمّد، آشنا شد
دو عالم چون صدف درهم شکستم
کـه آمـد، گوهـر نامـش بهدسـتم»
و:
«انبیا صاحـبِ دعـوت بودند
صورت و معنیِ الفت بودند
سالهـا بر اثر سـعیِ وفاق
عرضه دادند، طریقِ اخلاق
تا تو زان شیـوه مکرّم گشتی
غولیات محو شد، آدم گشتی»
و…
او شبی در عالم رؤیا، با حضرتِ ختمی مرتبت روبهرو میشود، «در عین این تماشا، شخصی دیدم چون چراغ بر بالینم نشسته و تارک سرم بهآیینهی زانویش نقش اتّصال بسته، … چون وا رسیدم، جوهر ایجاد عالم و آدم بود، یعنی رسول خاتم صلّی الله علیه…
آنکه امکان تا وجوب و واحدیّت تا احد
صـورتِ تمـثالی از آییـنهی زانوی اوسـت
و… چشم وا کردم، امّا پاسِِ ادب محویّتی بر حواس و قوایم گماشت که بههیچ جرأتی سر از زانویِ مبارکش نتوانستم برداشت و…» این رؤیای صادق را حضرت مرتضی علی علیهالسّلام برایش تعبیر میکند!
* قزوه: چگونه؟
ـ امیری اسفندقه: در رؤیا میبیند که:
«شیری با مهابت در آن ایوان، مستقبل قبله نشسته و جمیعِ جهات تعیّن احرام نگاهِ غیرت پناهش بسته، سروش اسرار یقین گوشِ تأمّلم بهاین آهنگ گشود و ملهم رموز تحقیق آیینهی آگاهیام بهاین صیقل زدود که جناب ولایت مآب علی مرتضی است متمکّن مسند بساطِ کبریا:
آنکه نتوان یافت در ذاتِ جلال آیینهاش
آنکـه در خلوتسـرای نشـئهی تنزیه ذات
نبی کس را مجالِ دم زدن
نور او با نور احمـد، خفـته در یک پیرهن»
و حضرت علی مرتضی خطاب بهبیدل میفرمایند: «تعبیر خوابت این است که حقیقت محمّدیه همه وقت سایهی افکنِ احوال توست… و باطن نبوّت هیچگاه دامن تربیت از سرت برنمیگیرد…»
* قزوه: نتیجه؟
ـ امیری اسفندقه: نتیجه، هیچ! بهقولِ نیما «محضِ یادگار» یادآوری شد.
* قزوه: چه میتوان گفت؟
ـ امیری اسفندقه: میتوان گفت بیدل در قلبِ عرفان، در مرکز زیستِ مرتاضانِ بزرگ، جذبِ حقیقت محمّدیه، نبوّت و باطنِ نبوّت، ولایت است و افسون هیچچلّه و چلّهنشینی در جان و دل و ذهن و زبان او کارگر نمیافتد!
* قزوه: تعریف بیدل از «شعر» چیست؟
ـ امیری اسفندقه: ذکرِ خدا. او این تعبیر را و ترکیب را در انجمن ادبی خویش بهکار میبرده است.
* قزوه: تعریف بیدل از «بندگی» چیست؟
ـ امیری اسفندقه: بندگی، عاجزیست، دیگر هیچ.
* قزوه: بیدل، اصلش از کجاست؟
ـ امیری اسفندقه: از هندی و فارسی و برلاس و… که بگذری و باید که بگذری و شاید که بگذری، او بههیچ آب و خاکی ننازیده است:
«عنقای آشیان اطلاق در قفسِ اندیشهی تقیید افتاد و آهنگِ پردهی عینیّت نقابِ قانونِ غیریّت گشاد و… پیکر بینشان قادریّت کسوتِ آب و رنگ عبودیّت بهخود پوشید»
* قزوه: بسیاری معتقدند ایرانیان صائب را بر بیدل ترجیع میدهند، بهاعتقاد شما بیدل بزرگتر است یا صائب؟
ـ امیری اسفندقه: بزرگ و بزرگتر در فضای معرفتی شعر و شاعری تعبیری نارسا است و دنیایی. در عالم عرفان و حکمت و اخلاق، بهترین شاعر سخنگو پرهیزکارترین آنهاست!
* قزوه: با این وصف بیدل پرهیزکارتر است یا صائب؟
ـ امیری اسفندقه: بیتردید، بیدل!
* قزوه: بهچه استنادی؟
ـ امیری اسفندقه: با استناد بهآنچه که از آنِ صاحبات کلمه و کلام باقیمانده. آنچه باقیمانده، نشان میدهد که بیدل اهل مراقبه بوده است.
* قزوه: هرگز سخنی در باب تقوی از بیدل بهیادها هست؟
ـ امیری اسفندقه: بله، سخنی بسیار نیک و درخور که بیدل دهلوی با تأثیر از کلام انبیاء و اولیاء، تقوی را بهسه بخش تقسیم کرده است، تقوی اهلِ دنیا، تقوی اهلِ عُقبی و تقوی اهل الله که تقوی اهل الله بهتعبیر بیدل، منعِ دل است از خطرات، بهپاسِ ناموس تنزّهی ذات. این تقسیمبندی نخست از کلام حضرت امیر(ع) بهدست میآید، در انواع عبادت.
* قزوه: نتیجه؟
ـ امیری اسفندقه: نتیجهای در کار نیست، و یا دستِ کم این مخلص اهلِ نتیجهگیری نیست، اینقدر هستکه این مایه معنی و معرفت و اخلاق در کمتر انسانی با شعر جمع شده است. شاعران بزرگ حتماً اخلاق مداران و پرهیزکاران بزرگ هم نبودهاند و اصولاً جمع شعر و شاعری با تقوی نه کار هر شاعری بوده است و اگر مانهالجمع نبوده است، الجمع مهمّی امکن اولی نیز هم برای هر شاعری نبوده و امّا بیدل از این حیث کاملاً نمونه است.
* قزوه: مراقبهی بیدل را چگونه تعریف میکنید؟
ـ امیری اسفندقه: تعریفی ندارم، فقط با توجّه بهآثار او میتوان گفت نوع مراقباتِ بیدل از نوع مراقبات بیقاعدهی سلوک نبوده است و او هرگز آنقدر مجذوب و یا مست و یا منگ و یا خیالاتی و یا هرچه از این قبیل مثبت و منفی، نبوده است که سالها بر حالی بماند. او با همهی جان جنونمند جاذبی که دارد یادآوری میکند که:
«گر جنون رسم هدایت میداشت
وگر ایـن شـیوه بهقانـون میبود
جذبه در خلق سرایت میداشت
همه کـس امّت مجـنون میبود»
و نیز:
«جمـعیّـت دل کـمـال دارد
آشفتگی آنقدر هنر نیسـت»
و این است که غایتِ مراقباتِ بیدل بهاعتدال ختم میشود و بیدل جستجوگر اعتدال است و باز میگوید که:
«تعدیل بههر امر کمالِ عرفاست»
و در این قسم اندیشه نیز، پیرو حضرت ختمی مرتبت و تعالیم اوست که خیرالامور اوسطها. و این اعتدال را بیدل در هیچ اندیشهای عرفانی و حکمی سراغ ندارد، مگر در شخص رسول خاتم و اولیاء و در این راستا، سخنِ او صریح و بیپرده است و حقّ این اعتدال نبوی را، در هند و در برابر مرتاضان بزرگ آن سامان بهرخ میکشد. میتوان گفت هیچ شاعری در عصر بیدل و در هند و همهی شهرهای هند، بهاندازهی بیدل دهلوی منادیِ اخلاق نبوی و اندیشهی اسلامی نبوده است!
* قزوه: بیدل از ریاضت چه میگوید؟
ـ امیری اسفندقه: میگوید. ریاضت صفا و باطن میآرد بهشرط اعتدال و ضعف بر قوی میگمارد بهافراط کمال!
* قزوه: کدام جماعت را در بیدل پژوهان موفّقتر میبینی؟
ـ امیری اسفندقه: جماعتی که نظر باز آن برو دوشند.
* قزوه: از میان افغانان و تاجیکان و… کدام گروه، زودتر بیدل را دریافتهاند؟
ـ امیری اسفندقه: بهگمانم این سؤال و پرسش غلط است. اینکه چه کسی بیدل را زودتر خوانده و کشف کرده مهمّ نیست و نمیتواند باشد، چه کسی او را بهتر خوانده و معرّفی کرده، حایز رتبه است.
* قزوه: چه کسی بهتر خوانده و معرّفی کرده؟
ـ امیری اسفندقه: میتونم بگویم هنوز، هچکس. چه کسی میتواند مدّعی شود که همهی آثار بیدل را جمعاً و کیفاً و کمّاً دیده و خوانده؟
* قزوه: علی الظاهر هیچکس! اگر کسی پیدا شود و بگوید من خواندهام چه؟
ـ امیری اسفندقه: چنین کسی فعلاً نیست و پیدا نخواهد شد و اگر هم باشد و یافته آید، ادّعا نخواهد کرد که ادّعا هرگز بیدلانه نیست، با خواندن بیدل ادّعا از دست میرود و این خاصیّت اوست! بیدل را نمیتوان یک شبه و یک نفس خواند! بیدل با همهی رحم و لطف، سخت بیرحم است! بیدل تخریبچی است! خرابت میکند و اگر تو طاقتِ خرابی نداشته باشی نمیتوانی پا بهپایِ آثارش پیش بروی! بیدل، حسن شهرت انتظاریات را کور میکند و اگر در تو چشم شهرت باز باشد و باز بخواهد بماند از تماشای بیدل باز میمانی! بیدل از تو وا میستاند! بهتو هیچ نمیدهد! و تو اگر اهلیّت از دست دادن داشته باشی میتوانی پا بهپایِ او و آثار او پیش بروی وگرنه اگر آمده باشی که چیزی بهدست بیاوری، در مطالعهی نخست، خوابت میبرد و خواب میبردت! و…
* قزوه: و چه؟
ـ امیری اسفندقه: «خموشی در فضـای دل صفا میپرورد بیدل
غباری داشت گفتوگو، نفس در خویش دزدیدم»
* قزوه: نظرت در مورد پروفسور بچکا چیست؟
ـ امیری اسفندقه: ایشان خیلی توفیق داشته که چشمش بهروی آثار بیدل باز شده است. این توفیق کمی نیست همینکه بهباغی برسی که تا پیش از این نرسیده بودی! و بچکا بهاین باغ رسیده! امّا بوی گلهای باغ آنقدر مستش کرده که کلّه تاب، رفته است؟
* قزوه: چه طور؟
ـ امیری اسفندقه: بچکا، معتقد است که بیدل منکر افسانهی بهشت و دوزخ است و هم منکر زندگی پس از مرگ است. و با این نتیجه هنوز بیدل را کاملاً نخوانده است و دریغ از استاد بچکا که از یکی از کتلهای کوهِ آثار بیدل چنین پرت شده است. مگر نگفت:
«معـنی بلنـد مـن فهـمِ تـنـد مـیخـواهـد
درک فکرم آسان نیست، کوهم و کتل دارم»
بچکا البتّه اشتباهات دیگر هم دارد.
* قزوه: کجا؟
ـ امیری اسفندقه: در ترجمهی کتاب «خزانهی عامره» که آن را گنجینهی امیران ترجمه کرده.
* قزوه: آیا بهاین اشتباه پی نبردهاند؟
ـ امیری اسفندقه: البتّه که پی بردهاند. دکتر شفیعی کدکنی با ادب تمام در نوشتار آوردهاند که استاد بچکا «خزانهی عامره» را به the Treasure of the Amirs ترجمه کرده است یعنی گنجینهی امیران در صورت که عامره به معنی آبادان است و ربطی به امرا ندارد. البتّه دکتر شفیعی یادآور شدهاند که علّتِ این اشتباه «از بلاهای نقلِ شرقیّات بهخطِّ لاتین است». امّا، حسن دانش مقدّم که بیدل را همواره میخواند و میخواند و توصیه میکرد که مخوانیدش، میگفت اشتباه بچکا اشتباهی از لونِ اشتباهاتِ ذهنی است!
* قزوه: یعنی چه؟
ـ امیری اسفندقه: یعنی اینکه اگر بچکا بیدل را درست و راست میشناخت حتّی اگر بهخطِّ لاتین عامره را امرا میدید نمیپذیرفت… که جای بیدل هرگز در دربارِ امیران و در هرجا که امیران باشند و بودند نیست و نبوده! بههرحال، او اهل طنز بود و هست.
* قزوه: دانش مقدّم کیست؟
ـ امیری اسفندقه: حسن دانش مقدّم از بیدل خوانانِ عمیق و دقیق خراسانی «فردوسی» بود که خواندن بسیار بیدل را بر ما توصیه نمیکرد. او شناختی کافی و وافی از ادبیّات کهن و نوین پارسی داشت و هماکنون در قید حیات است و از آرزوهایِ این مخلص این است که او نوشتههایش را پیرامون بیدل چاپ کند و نمیکند.
* قزوه: چرا؟
ـ امیری اسفندقه: میگوید: شما چاپ کنید، من رسالهی نکات را با او خواندهام.
* قزوه: از نکات چه میگفت؟
ـ امیری اسفندقه: میگفت، هرکه نکات را میخواند، میداند که عملی است. او میگفت و معتقد بود که شایسته است تا مؤسّسهای همچون مؤسّسهی دهخدا بهنام مؤسّسهی بیدل، فراهم آید تا همهی خوانندگان بیدل شیفته و غیرشیفته، در آن محفل و هر روزه و با مطالعه گرد هم آیند و تبادل فکر و اندیشه داشته باشند. و این گفتهی او هنوز بهقوّت خود باقی است. خانهی خود او چنین حسّ را در ما زنده میکرد. اینکه چه خواندهای؟ از بیدل؟ و چه دریافت کردهای؟ اینکه این بیت نباید درست باشد و باید آنگونه باشد اینکه اینجا بیدل تحریف شده است! او مرتاض نبوده است و هزار اینکهی دیگر که یادباد آن روزگاران یادباد.
* قزوه: دیگر چه؟
ـ امیری اسفندقه: دیگر اینکه او نیز بیدل را بهما مشق میداد. میگفت: «خواندید، کافی نیست، مشق بنویسید» و راستی را مشق نوشتن نقد بیدل چقدر آنچنانی و آنچنانیتر بود:
«آنچه از نسخهی دل فهم کنی اگر همه خود نقطهای است. چون مردمک، توفانش از جا نمیبرد. و هرچه از خارج جمع نمایی، هرچند دفترهاست، در چشم گشودنی چون مژه برهم میخورد… و زبانِ لاف را آنقدر آب ندهی که طبیعت از انفعال عدم صورت، بهدامن تری آویزد و گردنِ دعوی آن همهی نیفرازی که تنگی گریبان ملاحت چاک رسوایی انگیزد…» اینها مشقهای او بود برای ما در هر هفته و هر جلسه مشقها را میدید و میخواند و از ما میخواست تا بخوانیم و میگفت بخوانید و بنویسید و بنویسید و بخوانید. او اگر متنی از بیدل را خوانده بودی و ننوشته بودی میگفت تا ننوشتهای، پیرامونش سخن مگو… و معتقد بود که بیدل را باید نخست درست خواند و نوشتن بهدرست خواندن کمک میکند…
* قزوه: از دیگر بیدلپژوهانی که میشود نامی از آنها بهمیان آورد بگو.
ـ امیری اسفندقه: جواد خدنگ نیکفرجام! او سخت شیفتهی غزلیّاتِ بیدل بود و کار آگاه این بود که سخنان نیچه و هایزنبرگ و لئوبوسکالیا و افلاطون و هرچه همهی چه را با شعر بیدل تطبیق دهد و نتیجه بگیرد که این سخن نیچه را بیدل، بهنظم و در غزل و بهزیبایی هرچه تمامتر فراسوی نیک و بد، گفته است! بیدل بخوانید! شاید اگر روزی حاصل آن تلاشها را چاپ کند، بهکتابِ بالینی، جذّابی دستیابیم. و البتّه، او از آنهاست که بیدل را برای معرّفی بیشتر خویش، بهدیگران، نمیخواند. بیدل را حظّ میبرده. حظّش را با دوستان تقسیم میکرد و اهلِ سخنرانی و اینگونه حرفها راجع بهبیدل نبود. ولی آنگاه که بحثِ انسان برتر نیچه را با تجلّی ادراک بیدل، مقایسه میکرد محوِ آن کلماتِ مجذوب میشدی. شاید، چند نوار از صحبتهای او در نزد دوستانش باشد.
* قزوه: دیگر؟
ـ امیری اسفندقه: دیگر دکتر فاطمی، سیّدی بزرگوار که کتاب تصویرگری در غزلیّات شمس را با راهنماییهای دکتر غلامحسین یوسفی و استاد جلالالدّین «سیّد جلال» آشتیانی نوشته است. ایشان در دانشگاه مشهد و در دههی شصت کرسی بیدلپژوهی داشتند و دانشجویان را مکلّف کرده بودند بهفهم غزلیّات بیدل و خوانشِ آن و امتحان هم میگرفتند و خودشان هم بسیار دقیق و عمیق بیت بهبیت غزل را بازرسی میکردند و گاه بهتکلّف، پرده از اسرار غزل هم باز میگرفتند. آن ایّام این شیوه، در دانشگاه مرسوم نبود و موجد این عمل، خود دکتر سیّد حسین فاطمی بودند. این کار باعث شده بود که پای بیدل بهدانشگاه بهطور رسمی باز شود و در کلاسهای ادبیّات آنجا بحثِ بیدل گرم باشد. من بر سر آن کلاسها بودهام بهشکل نخودی! و ایشان مرا در آن کلاس پذیرفتهاند که از همینجا سلام بهایشان باد. یادم میآید آن دوران را زلالِ زلال.
* قزوه: دیگر…؟
ـ امیری اسفندقه: پدرم خدا بیامرز که معتقد بود بیدل فردوسی نیست، رستم است! و هر گاه میپرسیدم از او که یعنی چه؟ میگفت: خودت باید بفهمی! و از زیرِ پاسخ درمیرفت و پاسخش را نیز هم با خود بهگور برد! که خاک بر او خوش باد.
* قزوه: بیدل و فردوسی و رستم…؟
ـ امیری اسفندقه: بله! بهخاطر داشته باشیم که بیدل روحی حماسی داشت و البتّه جسمی حماسی نیز هم. بهنوعی باستانی کار و ورزشکار بوده و نشانههای ادبِ حماسی در جای جای آثارش هست. او حتّی نام از رستم نیز آورده است و سخن از پلنگ انداختن او ترسیم کرده است. بسیاری از صحنههای حماسی را در شعرش:
«هشـدار بهمیـدان وغـا ننمایی
رویی که ندیدهای در آیینهی تیغ
بیباکی کن رقیـب مردان ایـن اسـت
سر بر کف گیر، سیب مردان این است»
و:
«لافتی الّا علی بنویس بر بازوی مرد»
او منظومهی عظیم مهابهارت را که منظومهای است حماسی، خوانده بوده است و جان کلام، بیدل مردی حماسی است و (باده با او هیچکس در جام نتوانست کرد). عموی او میرزا قلندر که یلی بوده و پهلوانی، گندی گندآوری، دریادلی، دلیری، سرآمدی… ماجرایِ جنگ هزاره را که میرزا قلندر در آن جنگ بوده و زخم عمیق برداشته و با وجود زخم عمیق بسیجیوار سه روز جنگیده و… بیدل در چهار عنصر آورده است. رباعی:
«بیباکی کن شکیب مردان این است»
در وصف میرزا قلندر و در فضلِ معرّفی او آمده است.
* قزوه: از نثر بیدل چه میتوان گفت؟
ـ امیری اسفندقه: میتوان گفت نثر بیدل از شعرش بسیار تا بسیار مظلومتر و مجهولتر واقع شده است.
* قزوه: چرا؟
ـ امیری اسفندقه: زیرا که نه تنها کاوشی دقیق پیرامون آن نیست، بلکه آن مقدار کاوشی هم که صورت پذیرفته است، شتابزده است.
* قزوه: کدام مورد؟
ـ امیری اسفندقه: مورد زیاد است. از آن میان میتوان اشاره کرد فقط بهاین دقیقه که هنوز اثری از رقعاتِ بیدل و کلماتِ قصار او در کتابهای درسی راه نیافته است. و هم اینکه هنوز ویژگیهای نثر او، واکاویده نشده است و حتّی شعرهای منثور او با شاملوئیات معاصر مقابله و مقایسه نشده است!
* قزوه: شعرهای منثور؟
ـ امیری اسفندقه: بله! با یک گزینش، میتوان اندازهی بسیاری از شعرهای شاملویی معاصر، شعر منثور از بیدل دهلوی بهدست داد.
* قزوه: از نثر دیگر چه میتوان گفت؟
ـ امیری اسفندقه: میتوان گفت نگاه دقیق بیدل بهنثر در برابر نظم، عمیق است، اینکه او نثر را گل و نظم را غنچه میداند همچون «پل والری» که نثر را راه رفتن و شعر را رقص میداند و اینکه بیدل در یک تحلیل شکوهمند نثر را شعر مفصّل و شعر را نثر مجمل نامیده است سخت یادکردنی است. نثر بیدل همچنان نشان میدهد که بیدل تا چه پایه و مایه اهل قلم بوده است و اهلِ تحریر درکنار بیان و تقریر. در این خصوص در دو رساله «نسخهی دل»، و «مکتوب شوق» اثر قلمِ این مخلص همهی آنچه که باید بیاید آمده است. خوانندگان را بهآن دو رساله ارجاع میدهم.
* قزوه: یعنی هیچاستادی در مورد نثر بیدل هیچ سخن نداشته است؟
ـ امیری اسفندقه: داشته است! امّا آن سخنان در خصوص نثر بیدل حق نثر او را ادا نکرده است.
* قزوه: نمونه؟
ـ امیری اسفندقه: نمونهی نظر دکتر زرّینکوب در کتابِ دفتر ایّام نظر ایشان را این مخلص در کتاب نسخهی دل نقد و نقل کرده است. اینکه استاد فرمودهاند نثر بیدل سرانجام ملالآور است در مورد همهی آثار منثور بیدل شاید که صدق نکند. و البتّه در خصوص برخی از آثار منثور او صحّت داشته باشد آن بخش هم ملالآورتر از مرزباننامه نیست. دقّت کنید:
«زندگی ارباب سخا، صبحی است تبسّم ریز، اشغال دامن افشانی و مردن: خواب نازی، تخفیفِ کدورتهای سرگرانی مادهی ایثار، حیاست و علامتِ حیا چشم بینا»
و:
«فیضِ ازل شاملِ دریا دلانی که رشحهی کرم چون ابر، از صفحهی جبینشان پیداست و جوهر ایثار، چون موج از شکنِ آستینشان پیدا».
«هرکس که بهحق ایمان دارد شفقّت از خلق دریغ ندارد».
«خشکی امواج پسندیدن، دلیل ناآشنایی دریاست و عسرتِ احوالِ خلق خواستن، گواهِ ناشناسایی مولی تخلّقوا باخلاق اللهدر کسبِ جود و کرم کوشیدن است نه کسوتِ بخل و خسّت پوشیدن».
آیا این موارد به سهلی و سادگی گلستان سعدی نیست؟ آیا این سعدیوارهها، نوعی نثر گلستانی بهسبک دیگر بهسبک هندی و حتّی شما بفرمایید هند و چینی نیست. میتوان بسیاری از این موارد را گزینش کرد و در دسترس قرار داد، سبکهایی که نه بهسبک هندیاند و نه عراقی. بهسبک بیدلاند.
* قزوه: سعدیواره؟
ـ امیری اسفندقه: بله سعدیواره. مگرنه بسیاری از بزرگان پس از سعدی و بهتحقیق از گلستان سعدی، کتابها نوشتند، بهارستانها و نگارستانها! بیدل هرگز مدّعی پرداختن خمسهای همچون خمسهی نظامی و یا گلستانی همچون گلستان او نبوده است! اصل یکی است، مابقی حرف! امّا با پرهیز از این ادّعا، بسیاری سعدیواره دارد. میتوان گفت حتّی بسیاری از نثرهای بیدل سعدیوارههایِ عرفانی تاریخ نثر فارسی است. گلستانی عرفانیِ صرف، بیدل در نثر آموزگاری است درستکار! نثر او را که میخوانی آموزگاری را پیش رویِ خویش مییابی که با متانت و دقّت در حال تدریس است. تدریس مثلاً فواید سخن و خاموشی، گو اینکه دانشآموزی پرسیده است سخن و خاموشی در عرفان یعنی چه! و او پاسخ داده است که:
«سخن از دلایل دعویهای هستی است و دعوی هستی در محکمهی کبریای حق باطل».
«خموشی از شواهد اوضاع نیستی است و شخص رحمت پیوسته با این وضع مقابل».
و این نکته را بهشعر چنین گفته:
«خموشی در فضای دل صفا میپرورد بیدل…»
فرق این دو مورد باهم را اهلش درمییابد. بیدل بهطور کلّی در فواید و شناختِ خموشی و سخن مقالهای داشته است که آن را در خاتمهی عنصر سوّم، با ذکر اینکه این بخش مقالهای جداگانه بوده و بهاینجا آورده شده همانطور که کتاب درست و راستی از شعر بیدل تحتِ عنوان شاعر آینهها بهنگاه و نقد دکتر شفیعی کدکنی دست فراهم داد و اهلِ پرهیز و پروا از شعر بیدل را با بیدل بیشتر و شفّافتر مواجه کرد، کتاب درخور دیگری هم با همان سبک و سیاق میتواند نثر بیدل را بهرخ بکشد و این مهمّ در حال شدن است.
* قزوه: از میان عرفا، بیدل، یادآور کیست؟
ـ امیری اسفندقه: عرفا، همهی یادآور هماند، و میانِ آنها تفرقه نیست، همهی باهم متحّدند و اختلاف احوالاتشان نیز سرانجام سر از وفاق و اتّفاق درمیآورد. امّا بیدل بسیاری یادآور شمس تبریزی است.
* قزوه: از کدام زاویهها؟
ـ امیری اسفندقه: از زاویههای عرفان اعتراض و عرفانِ نقد و عرفانِ تحقیق و عرفان کریم و کرامتمند بیشائبههای کرامت… و خیلی موارد دیگر. این نکته را نیز ناگفته نگذارم که در میانِ استادان معنوی او، شیخ کابلی یک شمس بهتمام معنی است. شمسی که شناختِ او در شناختِ بیدل، میتواند سهم بهسزایی داشته باشد. شاه کابلی سه نوبت با بیدل دیدار داشته و در هر سه نوبت با خواب کردن بیدل غیب شده است و کرّتِ سوم رفته است که رفته است…
* قزوه: بیدل با او کجا و کی آشنا شده؟
ـ امیری اسفندقه: در خواب و در آغاز سلوک جوانی و… قصّهاش را خود بیدل با نثر و بسیار زیبا و متین و دوست داشتنی در چهار عنصر آورده است. مطالعهی دیدار بیدل و شاه کابلی با نثر سنگین و روایی بیدل یکی از شیرینترین مطالعههاست. این متن، همچون بسیاری از متنهای شریف بیدل خود یک کتابِ تمام است. ای کاش! درکنار دیدارهای شمس و مولوی، دیدار بیدل و شاه کابلی نیز بررسی شود و ای کاش بخشی از این روایت منثور در کتابهای درسیِ حوزه و دانشگاه در رشتههای ادبی جواز حضور پیدا کند. جای نثر بیدل در واحدهای درسی دبیرستانها و دانشکدههای ادبی سخت خالی است. و: «بیدل را هنوز بهمدرسه نیاوردهاند». موردی که گویا برای صائب تبریزی رخ داد و صائب از آن متأسّف بود!؟ بههر روی، «آرایش نظم غنچه و نثر، گل است». تعریف را میبینید! چه تعریف بلندی از نثر داده است.
* قزوه: اگر بخواهی از بیدل ایراد بگیری چه ایرادی میگیری؟
ـ امیری اسفندقه: ایراد فعلاً کار من نیست! من محبِّ اویم و «حُبّ الشّیء یُعمی و یُصمّ». آنچه من از بیدل با شما میگویم، آن چیزی که دوست دارم و من محبّت خود را از بیدل عرضه میدارم و نه شناختم را، گو اینکه او بسیاری مواقع در نظم و نثر بهزبانی با من سخن میگوید که هرگز نمیفهمم امّا یقین دارم ضعف در محبّتِ من است! و این محبّت اگر روزی ضمیمه و نتیجهی دانش شود، بیتردید زبان دشوار او ساده خواهد شد، کما اینکه تا حال اینگونه بوده. آنانکه بیدل را نمیفهمند بیدل را دوست ندارند. مشکل اینجاست، ورنه بهداد سخن بیدل رسیدن با همهی دشواری، آنقدرها هم دشوار نیست! تازه آنجا که بیدل را میخوانی و نمیفهمی! آغاز کرشمهی محبّت اوست! کرشمهای که سرانجام بهفهم، فهمی عمیق و بیادّعا و صمیمی میانجامد.
* قزوه: فکر میکنی بر سنگ مزار بیدل چه بیت باید حکّ شود؟
ـ امیری اسفندقه: نمیدانم! امّا این بیت از بیدل را بهزمزمه شنیدهایم که:
«چه مقدار خون در عدم خورده باشم
که بر خاکم آیی و من مرده باشم»
و این رباعی را:
«نامحرم قصّهی هلاکم مگذر
گر مـرد، شـنا نهای ز خاکـم مگذر
بردوش عرق کشیدهام محمل عمر
غافل ز مزار شرمناکم مگذر»
ولی من همواره این بیت از بیدل را که متعلّق بهیکی از مخمّساتِ اوست دوست میداشتهام که:
«بر خـاکِ مـزارم قـدم آهسـته گذاریـد
دیروز، در این خاک، بهار، آینهبین بود»
این بیت با شعری که سهراب سپهری بر سنگ مزار خویش و از خویش دارد خیلی هماهنگ است: «بهسراغ من اگر میآیید نرم و آهسته قدم بردارید…»
* قزوه: از میانِ داستانهایی که بیدل بهنثر و در بابِ احوالات خویش دارد کدام مورد را میپسندی؟
ـ امیری اسفندقه: همه را دوست داشتنی دیدهام هر کدام حسّ و حالی دارد، ماجرای دفع اجنّهی او، ماجرای کنیزکِ بیمار او، ماجرای اسد رافضی او، ماجرای رحلتِ شاه قاسم هواللّهی او، ماجرای غش کردنِ او در بازار از فرطِ گرسنگی «البتّه غش کامل نکرده» و ماجرای شکایت میرزا ظریف از او پیش شاه قاسم و قسّ علی هذا از این میان ماجرایِ «انوپ نقّاش» مثال زدنی است، انوپ نامی که بهدرخواست، از بیدل میخواهد تا تصویر او را نقّاشی کند. هر وقت این داستان را خواندهام بارها و بارها، همهی مضامین نقّاشی شعر بیدل در ذهنم زنده شده:
«نقّـاش بهزور کلـکِ خـود مینــازد
گر دامن او کشد ز دستم مرد است»
و
«بهگرد نقّاش شوق گردم که میکشد حسرتم بهسویت»
این ماجرا، بسیار قابل مقایسه با تصویر «دوریانگری» اثر «اسکار وایلد» است. همینجا بهاین دقیقه اشاره میکنم که هنرمندانِ اهلِ قلم در حوزهی ادبیات داستانی در خصوص بیدل، بسیار تا بسیار کوتاهی کردهاند. گو اینکه هنوز، باور نداشتهاند که بیدل داستاننویس بسیار دیگری! هم بوده! داستاننویسی مطّلع. هنوز، ویژگیهای داستانهای بیدل در نظم و نثر بررسی نشده است و جای آن دارد که ادبیّات داستانی این مهمّ را جدّی بگیرد. از همین مصاحبه، آموزگارانه از دوستان درخواست میکنم که این مشق و این تکلیف را سرسری نگیرند. و هم اینکه مأخذ داستانهای بیدل هم هنوز در کتابی همچون مأخذ قصص مثنوی معنوی از دکتر بدیعالزّمان بهدست نیامده است که جایِ آن سخت خالی است.
* قزوه: با این وصف در مورد بیدل هیچ کاری نشده؟!
ـ امیری اسفندقه: نه! نشده! علمی و دانشگاهی در مورد بیدل کار کم داریم آنچه در ایران و خارج از ایران هست نسیمی و شمیمی از شور و شوقِ آثار بیدل در جان خواننده است که پراکنده شده. یکی سخت معتقد بهاو بوده و دیگری سخت کافر و منکر او و… اصل کار، شناختِ بیدل با توجّه بهآثار او و استادان او و شاگردان او هرچه همه چهی اوست. میتوان آمار گرفت! مأخذ قصص بیدل در دست است؟ نه! سبک بیدل در روایت فراهم آمده؟ نه! فرهنگ ترکیبات بیدل، مستقلاً با معنی و یعنی دست فراهم داده؟ نه! سبکشناسینثر او در بازار است؟ نه! تأثیر بیدل از قرآن و حدیث در دست است؟ خیر! بحور قلیلالاستعمال بیدل سبکشناسی شده؟ نه! مقابلهی نثرشناسی بیدل با توجّه و تغییر در چهار عنصر بررسی شده؟ نه! فرهنگ بسامدی دیوان بیدل در دست است؟ نه! دیوان بیدل رسماً و عرفاً و شرعاً و حقّاً، تصحیح شده! نه! اینها که میگوییم نه! در اندازههای یک تحقیق دانشگاهی نه! وگرنه پیرامون این مباحث سخن گفتن و انشاء نوشتن تا بخواهی شاید سخن هست. انشاء با پایانِ این بود انشایِ من، خوش باد معلّم من، همچون انشاهای تکراری دوران مدرسه. نوشتن کتابهای با تجزیه و ترکیبِ اسلوبمند آثار بیدل، دقیق و عمیق، این عمل هنوز ظهوری و بروزی درخور نداشته است. و از این چشم انداز، کتابِ «شاعر آینهها» از دکتر شفیعی کدکنی همواره یک اثر آموزگارانهی با اسلوب است و البتّه یک سرمشق و الگو که میتوانست و میتواند مورد پیروی دیگر بیدلپژوهان، در پژوهش دیگر آثار بیدل قرار گیرد.
* قزوه: آیا در میان آثاری که در مورد بیدل و آثار او «نظم و غزل» نوشته آمده، اثری بهاین شکل و شیوه سراغ دارید؟
ـ امیری اسفندقه: اثری که گام بهگام با غزل میرزا جلو آمده باشد و پرده از رخ این عروس خانگی بهتدریج بازگرفته باشد بنده سراغ ندارم. با وجود آنکه بسیاری از کتابها و مقالات پیرامون بیدل را از فارسیزبانان خواندهام. تا پیش از این اثر محقّقین، آیا در کدام اثر دیگر مواجه بودهایم بهاین صحّت و صراحت؟ یک دانشآموز شعر بیدل آیا بر مراجعه بهاین اثر، با مراجعه بهکدام اثر دیگر میتواند این وابستهها را و ژرف ساختِ این وابستهها را با ذکر نمونههای صریح آن سراغ کند؟ شناختِ این چهار وابسته در شعر بیدل کلید بسیار کاملی است در راستای گشودن بسیاری از قفلهای کلام او. یک اشتباهِ کوچک در بیدلشناسی! و در تعریف بیدل، بهتحریف میانجامد. و با این فرصتهای کم در عصر جدید بسیار کمتر، چرا باید وقت دانشآموزان بهتحریف گرفته شود! و نیز وقتِ آموزگاران بهتصحیح تحریف! آنچه شفیعی کدکنی، در راستای آشنایی با بیدل انجام داده سوایِ علاقهی بیدل و عدم علاقه بهبیدل است و این مهمّ است. آنکه آنقدر در بیدل گم شده، و در برابر او خود را حقیر میبیند، هیچ از بیدل برای من و تو ندارد. و نیز آنکه بیدل را حقیر میبیند هم، از بیدل هیچشناختی ندارد. بیدل نه حقیر است و نه تحقیر میکند و اثر شفیعی کدکنی از این زاویه، بسیار درخور توجّه است. علمی و آگاهانه. در مطالعاتِ پیرامون بیدل بهاین مطلب بسیار برمیخوریم که: «۴۰ سال است بیدل را میخوانم ولی هنوز فهم درستی از او ندارم» و… شفیعی راهِ فهمِ بیدل را کوفته، درنوردیده و هموار کرده است. شاعر آینهها، فقط یک گزیده نیست. یک فرهنگِ بیدلپژوهی است، یک نشان درست از کوچه پس کوچهی شعر و اندیشهی بیدل است. یک دائرهالمعارف کوچکِ جیبی، یا، تاقچهای برای یک آشنایی بیتعریف از بیدل. نه شفیعی آنقدر کوچک بوده که بخواهد در پناه نام بیدل، خود را بزرگ کند و مدّاحِ خودی باشد در مدح خورشید! و نه بیدل، را شأنِ وصفایِ تحقیق این است. آنکه بسیار در مورد بیدل کار کرده و در هر کار، فقط میزان حیرتِ خویش را از بیدل، بهرخ کشیده که کار نکرده! کار آن کرده، که کلید بهدست داده! شبکهی درهم تنیدهی تداعیهای واژگانی یک شاعر را رسم کرده و… شاعر آینهها، آیینهی شفّافِ بیدلپژوهی است، این مخلص هنوز با همهی وقت که در امر بیدلپژوهی و بیدلپژوهان، داشته، هیچاثر تحقیقی را در باب بیدل و آثارش، تا این حد، باور ندارد. شعر حاصل حوزهی ناخودآگاه است و این محصول اگر قرار باشد، معرّفی شود، باید بهحوزهی خود آگاه وارد شود و آوردن محصول مسمّی و ناخودآگاهی بهحوزهی هشیاری و خودآگاهی بهفرض امکان، کار هر ذهن ورزیده و زبان ورزیدهتری نیست. بسیاری از نقدهای بیدل، این دقیقه را دریافت نکرده است و در کمال حیرت، نقدها شاعرانه است! نه محقّقانه! سرایش، ناخودآگاه است، امّا پژوهش، خودآگاه!
* قزوه: از تذکرههایی که بیدل را معرّفی کردهاند بگو…
ـ امیری اسفندقه: تذکرهنویسی اصولاً عمل دشواری است. تذکرهنویس، اگر دروغ بگوید، که بسیار هم میگوید! میتواند مسیر معرّفی یک شاعر را تا مدّتها گردآلود کند. در عالم ادبیّات متأسّفانه! برای حرف تذکرهنویسان اعتبار قایلند! و تذکرهنویسی، از این اعتبار سوء استفادهها کرده است و میکند. تراشیدن کشفها و کرامتها برای شاعران، درآوردن حرفهای نامربوط برای آنها، بهعقد درآوردن زنهایِ بسیاری برای شاعران، ساختن داستانها و فراوان بیمعنا برای آنها و قسّ علی هذا… اینکه در تذکرهات، شاعری را سپر عقدههایِ فروخفتهی خویش و خاندان خویش کنی، واو را، دستمایهای قرار دهی برای ابراز و گاه اثبات عقیدههای عقیمِ خویش و تبارِ خویش، ناجوانمردی است. این مخلص، بهعنوان یک آموزگار فارسی، معتقد است که باید یک پالایش جدّی در تذکرهها صورت پذیرد، تذکرهنویسِ بیایمان و دروغگو و منحرف، مصیبت بهبار میآورد. تذکرهنویس، باید بداند، که او در حالِ ثبتِ یک رویدادِ تاریخی است. رویدادی بزرگ، که باید، درست و راست ثبت شود. امانتداری، شرط تذکرهنویسی است. علاوه بر شناختِ دقیق و آگاهی عمیق از کمال کار و نقد روزگار شاعر با جمع کردن زندگی شاعرانِ بزرگ نمیتوان بزرگ شد. امّا میتوان کوچک شده و بسیاری از تذکرهنویسان، اینگونهاند. نداشتنِ تذکرهی ادبی در ادوار شعر فارسی، جبران ناپذیر است. امّا داشتن تذکرههایِ بیبُِتّه، هم خسرانی عظیم دارد. با توجّه، بهاین دقیقه، تذکرههایی که از بیدل فصلی را بهخویش اختصاص دادهاند، قابلِ توجّه و تأمّل میتوانند باشند. اینکه شاعری و تذکرهنویسی، با بیدل هم حجره بود، حتماً درستتر گفته، سخن درستی نمیتواند باشد، چه اغلب همین آشنایان، نارواییها روا میدارند که بیگانگان روا نمیدارند! که با من هرچه کرد آن آشنا کرد… ادبیّات معاصر، ایران، با وجود آنهمه نخبه و برگزیده، هنوز، تهیّه و تنظیم تذکرهای، جامع و مانع را در دست ندارد. شاید، بهدلیل همین، دشواریِ موضوع سوایِ دلایل دیگر. ما هنوز تذکرهی شاعرانِ مشروطه را فراهم نیاوردهایم. و تذکرهی شاعرانِ انقلاب را بهدست ندادهایم. و… تذکرهنویسی در دورانِ معاصر هنوز بهکشفِ زلالی نزدیک نشده است. تذکرهنویسی یک حال و مقام بلند ادبی میخواهد نه فقط کنجاوی و تجسّس!؟ یادمان باشد حتماً که تذکرهنویس، تذکره را با نگاه بهآینده مینویسد، نگاهی بهآینده با بررسی موضوع و مضمونی که در حال وقوع یافته است و مییابد. باری، تذکرههایی که بیدل را معرّفی کردهاند بهزعم ما مدرسهایها و معلّمها، یکدست نیستند و دست بالای دست گفتهاند که بسیار است و سرانجام دستِِ خدا فوقِ همهی دستهاست. و دستِ خدا با بیدل، همراه بوده، هست و خواهد بود.
* قزوه: فکر میکنی همزمان، با بیدل بزرگ، چند شاعر بزرگ قابل قبولند؟
ـ امیری اسفندقه: ما و حتّی دنیا، باید بپذیریم و بپذیرد، که سرزمینِ ایران، از حیثِ حضور شاعر، در هیچدورهای کم نیاورده است. از این حیث، شعر و شاعری در ایران، مثلِ فوتبال است در برزیل، چگونه است که در برزیل، هی بهِهی ستارگان فوتبال ظهور میکنند؟! هنوز بِهبِهتو نرفته، رونالدو میآید و هنوز، رونالدو، همهی آفزینشهای خاصّ ورزشی خویش را نمایش نداده، رونالدینیو قدعلم میکند و… بهآسمان فوتبال برزیل که مینگری، ستاره باران است. شعر و شاعری در ایران نیز همینگونه است. خاکِ ایران، شاعر، بهبار میآورد. آن هم شاعران بزرگ ! بهعصر، حافظ که مینگری، سلمان ساوجی و خواجوی کرمانی و عبید زاکانی و هرچه دلت بخواهد شاعر را همه در یک زمان رؤیایی، آن هم پس از ظهور شاعری بزرگ همچون سعدی میبینی! در ایران، خیلی از شاعران بزرگ، حتّی گمنام میمانند که یکی از دلایلش همین حضور و وفور نعمتِ شاعری است. خیلی از شاعران با همهی بزرگی در سایهی بزرگ دیگر قرار گرفتهاند و از یاد تا مدّتی فراموش شدهاند که ماجرای این مسأله زیاد است و نقل آن در اینجا زیادی است. بههر روی، زمین شعر پارسی، هرگز و در هیچ دورهای از حجّت، خالی نبوده، حتّی گاه این زمین. بهچارکهای متفاوت تقسیم شده و هر چارک برای خویش حجّتی داشته. در ایران، حتّّی بیش از پنجاه شاعر بزرگ، درست در یک، عصر، وجود داشته است. و داشتن بزرگان واقعی، بیش از شمار انگشتان دست و در یک عهد و عصر، برای ایران، یک رویداد همواره بوده است. مادر ایران، هرگز، از مرد زاییدن، عقیم نشده است. بهگفتهی فرّخی یزدی و این زن فرزانه را همواره فرزندِ فرهیخته، در گهواره بوده که همینجا بهعنوان یک آموزگار ایرانی خدای مهربان را از بابت این نعمت بسیار سپاسگزارم. همین بیدل عزیز هدیهی زبان پارسی است، بهعالم تفکّر و اندیشه. بیتردید، هرکه با زبان پارسی آشنا شده، در ابرازِ معارف در ابرازِ معارف و حقایق، زبانِ مادریِ خویش را از یاد برده و این دقیقه و نکته رؤیت شده است. امروزه، اگر بسیاری زبان فارسی را فراموش میکنند تا بهزبان اجنبی شعر بگویند، از سرفریب است و فرصت طلبی! بیدل شعر بهزبانِ غیرپارسی هم میتوانسته بگوید. میتوانسته، یک رابیندرانات شود با سرودههای صوفیانه و با «گیتانجَلی»، امّا زبان پارسی را برگزیده، چنانکه زبان پارسی او را! فارسی شکّر است بهگفتهی جمالزاده و شُکّرِ این شکرخایی واجب است. گوته، چرا محو حافظ میشود و دیوان شرقیاش فراهم میآید؟ اگر گوته، زبان فارسی میدانست تا آنجا که بیدل میداند چه اتّفاقی رخ میداد؟! امیر خسرو دهلوی، حسن دهلوی، ناصر علی سرهندی و خیلی از دهلویهای دیگر، چگونه است که نه بهزبانِ دهلی که بهزبان فارسی شعر گفتهاند؟ درست است که زبانِ فارسی آن دوره در آن سامان رخنه و نفوذ داشته، ولی همین الآن هم زبانِ انگلیسی در آن سامان صاحب سلطه است، آیا شاعر بزرگی با مجموعهی آثاری بهزبان انگلیسی، در آن ولایت ظهور کرده است؟ در خود انگلیس، بهزور، هم، ظهور نمیکند تا چه رسد بهدهلی! این سخن یک تعصّب نیست و یک تفاخر هم نه! زبان پارسی بیتردید کریم است و کلیم. ایرانیان اصراری ندارند تا بیدل را از خود کنند! ایرانیان حتّی با داشتن سندِ نسبِ بیدل بهشیراز، آن را بهرخ نمیکشند. چرا که بیدل، هدیهی زبانِ این قوم است بهجهانِ بشریّت! بیدل، پسرخواندهی زبان فارسی است و از اهلِ بیت این زبان! پسرخواندهای اصیل که بهخیمه و خرگاه و خلوتِ خاص این زبان، راه یافته است. بیدل متعلّق بههر قوم که شود، و باشد، افتخار زبان پارسی است و سرانجام، بیدل. نه ازبک است، نه روسی، نه هندی، نه افغانی و نه هیچچیز دیگر. بیدل بهروایت متن، پارسی است. و امروزه، در دورانِ غلبهی متن و مرگِ نویسنده که البتّه این اصطلاح مرگ نویسنده را از «رولان بارت» میدانند، امّا بهگمان من این همان گفتار عینالقضات است که «این شعرها را چون آینهای دان» داشتم میگفتم که در روزگار هیاهویِ بیمورد بر سر این نکتهی قدیمی، صحّتِ این موضوع بیشتر قابلِ اظهار و اثبات است. بیتردید، همزمان با بیدل شاعران بزرگ دیگری هم بودهاند، امّا از میان همهی این، بیدل است که شعر پارسی میسراید بهپارسایی کلامی پارسی مبتنی بر مرامی پارسا و بیدل پارسایِ پارسی گوست. این است که نام او میدرخشد. خیلی پیش از اینها دوستی غیرایرانی ]حالا کجایی مهمّ نیست[، با این بنده، در مورد بیدل بحث میکرد و شعرهای بیدل را با وجود غلط فراوان که در خوانش داشت، تلاش میکرد با تکیه بر مبانی حدّی و بومی بهاین بنده، بفهماند. با این باور که من بیدل را نمیفهمم! مخلص، بهاو گفتم. تلاش کن نخست پارسی را درست بخوانی، و بنویسی که فهمِ آن، اتّفاقی است که از پسِ این دو وادی، رخ میدهد. و آیا ما پارسیان، بهدلیل اینکه زبانمان در خارج از مرزهای جغرافیایی خویش، موجدِ آثاری عظیم و معرّف انسانی شریف بوده، باید از ناحیهی دوستانِ آن انسان شریف و هواخواهانِ آن آثار عظیم، موردِ مؤاخذه قرار بگیریم؟ سرانجام، بیدل را کسی درست معرّفی خواهد کرد که زبان پارسی را بهفرم و محتوای، درست و راست بشناسد. مگر اینکه بیدلی یافته آید که طلسم حیرتی و محیط اعظمی بهغیر از زبان پارسی داشته باشد! آنگاه حساب حساب دیگری است! هرکس در هر کجای جهان، در مورد بیدل کار میکند و درست هم کار میکند، بهزبانِ پارسی خدمت میکند و زبان پارسی را معرّف است. آیا این مسألهی ساده، درست نیست؟! آیا غیر از این است؟ دشمنانِ زبان پارسی، هرگز بیدلشناس خوبی نخواهند بود و نه تنها دشمنان، که جاهلانِ زبان پارسی هم بهدرکِ درستی از شعر بیدل، نایل نخواهند آمد. من بهآن دوستِ غیرایرانی بیدل پَرست! یادآوری کردم که مولوی، عطّار، حافظ، بیدل، نظامی و هرکه همه که از همه جا، هریک کرشمهها و تابلویِ ظرفیّت و ظرافتِ زبان پارسیاند و کجایی بودنِ آنها با وجودِ متنِ پارسی آنها، هرگز مهمِ نمیتواند باشد. سرانجام هر شاعری اهلِ شهرِ و روستایِ و کشور زبانِ شعری خویش است ظاهراً و باطناً. چه خوب بود اگر بیدلپژوهانِ غیرایرانی، بهصحّت، شعرهای احتمالی غیرپارسیِ بیدل را سراغ میگرفتند و پیدا میکردند و برای ما میخواندند و ترجمه میکردند. کمترین نکتهای که بیدل، بهعنوانِ یک شاعر پارسیگوی میتواند بهمخاطبانِ غیرایرانی خویش یادآوری کند. همین است که پارسی را پاس بدارند. دریغ است اگر بیدل بهنفعِ حزبی مصادرهی بهمطلوب شود که بیدل از اللهگویان سلیس و سرهی زبانِ پارسی است بهصدق و صفا. حتّی عرفانی که بیدل معرّف آن است، همان عرفانی است که وجهِ اتّم و کامل آن، عرفانی مبتنی بر علم و عمل است. عرفانی که در دو واژه که در حقیقت یکیاند خلاصه میشود. نبوّت و ولایت!
[۱] القلم (۶۸)، آیهی ۴٫