تاملاتی پیرامون بحران سوریه و سیاست خارجی ایران

بحران سوریه

0 238

هر پروژه دیپلماتیک در حوزه سیاست خارجی باید طرحی جامع و همه جانبه داشته باشد تا همه ابعاد مادی و معنوی و منافع وامنیت ملی را لحاظ و تأمین کند و نه اینکه یک بعدی باشد و نتیجه کارتونی برای در بر داشته باشد یعنی بخشی را بزرگ و کند بخش های دیگری را خُرد و ناچیز و مهمل بگذارد.

* زمینه اجتماعی مطالبات مردمی و ناتوانی سیستم امنیتی در سوریه باعث شد برخی از نیروهای خارجی که منتظر فرصت بودند و دشمنی های با دولت سوریه به خاطر مواضع حمایت گرایانه اش نسبت به مقاومت داشتند از زمینه های اجتماعی مطالبات به حق مردم سوء استفاده کنند و سوار بر موج شوند و مطالبات مردم و اعتراضات مسالمت آمیز آنان را به سمت رویاروئی مسلحانه سوق دهند.
* یکی از علل اینکه مخالفان نتوانستند تا کنون صحنه نبرد را به نفع خودشان یکسره کنند به خاطر این است که بخش مهم و بیشتر مردم سوریه با آنها موافق نیستند.
* در سوریه نظامی را می بینیم که در برهه های زیادی و در نقطه عطف های تاریخی فراوانی و در کنار مردمش و در کنار ملت های عرب و در مقابل دشمنان آنان ایستاده است.
* سوالی که وجود دارد این است که اگر قدرت در شرایطی که اکنون وجود دارد از طریق ساقط کردن نظام فعلی سوریه به دست مخالفان بیفتد در آن صورت تصمیم گیری در مورد آینده سوریه در اختیار چه کسانی است؟

سید مرتضی نعمت زاده فرهنگ اسلامی

تحولات سوریه با اثرپذیری از تحولات جنبش بیداری در منطقه اسلامی و عربی خاورمیانه و شمال افریقا شروع شد. با عنایت به ساختار سیاسی سوریه، بعد از وقایع بیداری انتظار می رفت که تحولاتی در این کشور نیز اتفاق بیفتد. سوریه به رغم اینکه به لحاظ جغرافیای سیاسی و در طول تاریخ خود بویژه در تاریخ معاصر، در کنار آرمان های ملت های مسلمان و عرب و در حمایت از مقاومت فلسطین گاه یک تنه ایستاده ودر این عرصه از جایگاه بسیار مهمی برخوردار بوده است؛ اما به هر حال همانند بسیاری از کشورهای عربی، ساختاری نسبتا بسته و تک حزبی داشت و لذا به طور طبیعی بخشی از مردم متأثر از تحولات بیداری اسلامی، خواهان اصلاحاتی در این کشور شدند که البته دولت سوریه هم کم و بیش متوجه این موضوع شد و این مسئله را مورد اهتمام خود قرار داد و در صدد برآمد تا اصلاحاتی متناسب با خواسته های مردم خود در نظام سیاسی ایجاد کند، اما سرعت تحولات از سرعت اصلاحات پیشی گرفت و مقداری هم بی تجربگی نیروهای امنیتی سوریه بود که با مطالبات مردم برخورد امنیتی کرد و مساله سوریه یا در واقع مطالبات بحق و اعتراضات مسالمت آمیز مردم را وارد وضعیت جدیدی ساخت.

 

البته هنگامی که سخن از نظام سیاسی در سوریه به میان می آید نباید از حافظ اسد یا بشار اسد تصوری مانند صدام حسین  داشته باشیم، چرا که در عراقِ دوران صدام، تنها یک نفر بود که در عراق فکر می کرد و مجاز بود فکر بکند و دستور می داد و آن کسی جز صدام نبود. وضعیت در لیبی دوران قذافی بی شباهت به عراق نبود اما در سوریه وضع اینگونه نبوده و نیست. در سوریه این بشار نیست که حکومت می کند بلکه حزب بعث است که فکر می کند و اجرا می کند در واقع ما شاهد اتوکراسی حزبی هستیم و نه فردی. آن چه که سوریه را اداره می کند یک خرد جمعی حزبی است و همین نیز از عوامل پایداری سیستم حاکم بر سوریه در مقایسه با عراق یا لیبی بشمار می آید.

 

 به هرحال زمینه اجتماعی مطالبات مردمی و نا توانی سیستم امنیتی در سوریه باعث شد برخی از نیروهای خارجی که منتظر فرصت بودند و دشمنی هایی با دولت سوریه به خاطر مواضع حمایت گرانه اش نسبت به مقاومت داشتند، از زمینه اجتماعی مطالبات بحق مردم سوء استفاده کنند و سوار بر موج شوند و مطالبات مردم و اعتراضات مسالمت آمیز آنان را به سمتِ رویاروییِ مسلحانه سوق دهند. طرف های خارجی سوار بر این موج شدند و تحولات سوریه را به سمت جنگ داخلی و درگیری خانه گی بردند؛ بدون اینکه بتوانند یا اصولا بخواهند کمترین گامی در جهت تحقق خواسته های مردم بردارند و یا حتی کوچکترین اعتقادی به آنها داشته باشندتلاش هایی هم که کم و بیش دولت سوریه انجام داد تا بتواند تغییرات و اصلاحاتی هم انجام دهد در چنین شرایطی نتوانست مثمرثمر باشد. زیرا طرح های خارجی از دولت سوریه اصلاحات اجتماعی را نمی خواستند بلکه خواهان سازش پنهان با اسرائیل و از پشت خنجر زدن به آرمان فلسطینی بودند.

 

البته وقتی که سخن از “ جنگ داخلی ” در سوریه به میان می آید، منظور موقعیت جغرافیایی این جنگ است و نه چارچوب هویتی آن.   آنچه در سوریه جریان دارد؛ یک جنگ سوریسوری نیست. بلکه تعبیر جنگ داخلی بدین معناست که کل جنگ در داخل خاک سوریه است، وگرنه این جنگ به خارج مرتبط است، نه تنها به لحاظ نفرات و تجهیزات، بلکه حتی به لحاظ رویکرد. تحولی که در سوریه در حال وقوع است یک انقلاب نیست چون انقلاب، طبیعتش درون زا و ناشی قیام داخلی است. آنچه که در سوریه اتفاق افتاده؛ قیام داخلی نیست. بلکه همان گونه که اشاره شد خارجی ها آمدند و سوار بر موج خواسته ها و مطالبات داخلی ها شدند و آن را تحت الشعاع قرار دادند. در واقع مردمی که باید در صحنه حاضر بوده و تصمیم گیرنده اصلی باشند؛ در حال حاضر وجود و نقشی در تحولات ندارند.

 

اتفاقا یکی از علل اینکه مخالفان نتوانسته اند تا کنون صحنه نبرد را به نفع خودشان یکسره کنند؛ به خاطر این است که بخش مهم و بیشتر مردم سوریه با آن ها موافق نیستند، نه بدلیل اینکه تنها موافق بشار اسد هستند؛ بلکه به خاطر نوع رفتارها و رویکرد ها و شعارهای خشونت طلبانه و قشری گرایانه تندی است که این نیروها و باندهای مسلح دارند که باعث شده است اقلیت های دینی و مذهبی و حتی نژادی و بخش مهمی از جامعه سنتیِ اهل سنت و نیز بازرگانان و تجار بیش از پیش در کنار اسد قرار گیرند. از سوی دیگر به لحاظ ساختاری، تشکیلات ِمشخص و مسلطی در میان مخالفان وجود ندارد که مردم تکلیف شان را با آن تشکیلات بدانند و مواضع مخالفان را از طریق آن تشکیلات متوجه شوند. گروه های مختلفی با رویکردهای مختلف و مخالف و متضاد هستند که قطعا اگر روزی نظام سوریه سقوط کند، این گروه ها به جان یکدیگر خواهند افتاد و نوع این درگیری های آن ها، درگیری مسلحانه خواهد بود. چون مهم ترین ابزاری که در دست آن هاست اسلحه است. نه یک چهارچوب منطقی و یک بنیان اعتقادی مشترک.

                                                                                ******

یکی از مشکلاتی که در تونس و مصر وجود دارد، مخالفت های گروه های داخلی با دولت های منتخب مردمی حاکم پس از پیروزی انقلاب است. به رغم این که اخوان المسلمین با رأی اکثریت مطلق یعنی بالاتر از ۵۰ درصد در این کشورها بر سرکار آمده اند، اما با توجه به این که گروه های های دیگر به لحاظ توانایی، نفوذ و تاثیرگذاری، خودشان را کم تر از اخوان نمی بینند و بعضا از حمایتهایی نیز برخوردارند، وارد کشمکش و رقابت تند و شدید با دولت های حاکم شده و بحران در این کشورها تداوم بخشیده اند. اما در سوریه اگر مخالفان به پیروزی برسند رقابت ها، دیگر رقابت های سیاسی نخواهد بود، بلکه با یکدیگر به رقابت مسلحانه خواهند برخاست. مشابه این پدیده، هم اینک به صورت محدودتری در لیبی مشاهده می شود. این مسئله پیامدهای بسیار بدی برای مردم سوریه دارد و لذا مردم سوریه اگر هم طرفدار بشار اسد نباشند، که بخش زیادی از مردم طرفدار بشار اسد هستند، ولی در مورد مخالفان اطمینان کاملی ندارند که اگر روزی روی کار بیایند، بتوانند وضعیتی بهتر از وضعیت کنونی، بوجود بیاورند. این تازه صرفنظر از ماهیت وابستگی آن ها به خارج است که آن هم قابل اغماض نیست. اما در مورد حمایت مردم از بشار اسد باید گفت که اگر مردم با بشار نبودند قطعا نظام، در مقابل این هجوم عظیم و همه جانبه ی برخوردار از حمایت جهان استکبار و جریان ارتجاع عرب، بیش از دو سال و اندی که از آن می گذرد، دوام نمی آورد و قطعا دچار از هم پاشیدگی می شد. مثلا ارتش جدا می شد. نهاد دینی جدا می شد، نهاد سیاسی از هم می پاشید. چرا که اصولا نهاد سیاسی در هر کشور متشکل از دو بخش رأس و بدنه است. اگر بدنه ناراضی باشد  بالاخره دیر یا زود از رأس جدا می شود و به مردم می پیوندد. پس انسجام نظام کنونی سوریه ناشی از آن است که مردم در کنار نظام اند یا حداقل، نظام را بر مخالفان ترجیح می دهند.

 

بهر حال در این بحران، جمهوری اسلامی ایران به دلیل ارتباط بسیار نزدیکی که با دولت و مردم سوریه داشت، تلاش کرد که این بحران را به سمت رویکرد مسالمت آمیزی سوق بدهد و گفت و گویی میان دولت و مخالفان ایجاد کند. در این زمینه چند نکته قابل توجه است، یکی این که ایران به دلیل نوع نگاه، ساختار و رویکردی که دارد؛ در تحولات، به طور اصولی در کنار ملت ها و در حمایت از مطالبات حق طلبانه شان می ایستد، بدون اینکه مداخله ای در امور داخلی  آن ها بکند.

 

اما پدیده ای که در سوریه اتفاق افتاد یک پدیده پیچیده تری نسبت به تحولات کشورهای دیگر است. اگر در مصر تحولاتی را که اتفاق افتاد خلاصه کنیم، می توانیم به راحتی بگوییم که در یک طرف نظام قرار داشت و در یک طرف مردم .کاملا حق و باطل روشن و از هم مجزا بود .نظام به لحاظ رفتاری و ساختاری تابع غرب و مورد حمایت غرب بود و از طرفی مردم بودند که نسبت به عملکرد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و استراتژیکی نظام معترض بودند. در تونس هم همین طور بود. اما در سوریه با یک پدیده پیچیده ای مواجه هستیم. یعنی نمی توانیم این پدیده را فرمول در رویارویی مردم و نظام خلاصه کنیم. بلکه ما با عناصر جدیدی در این عرصه مواجه هستیم. تا آنجایی که حتی مطالبات مردم در حاشیه قرار گرفتند.

 

تا کنون که چارچوب سیاست کلی ایران در رابطه با سوریه چنین بوده است : حمایت از مردم و خواسته ها و مطالبات بحق شان در برابر نظام، و حمایت از نظام در برابر مخالفان خارجی و جریانات داخلی وابسته به آن ها. چرا؟ چون ایران به خاطر نوع ساختار، رویکرد و طبیعت انقلاب اسلامی و طبیعت سیاست کلان نظام و آموزه های امام خمینی در حمایت از مستضعفان، باید در کنار ملت ها باشد.

 

اما از سوی دیگر در سوریه نظامی را می بینیم که در برهه های زیادی و در نقطه عطف های تاریخی فراوانی در کنار مردمش و در کنار ملت های عرب و در مقابل دشمنان آنان ایستاده است. در شرایطی که دیگر کشورهای عربی، آرمان های مهم از جمله آرمان فلسطین را فراموش کرده بودند، دولت سوریه هزینه های بسیار زیادی در این زمینه کرده بود. علاوه بر این که دولت سوریه تنها دولتی بود که در زمان جنگ ایران و عراق با تمام وجودش در کنار ایران ایستاد. تنها کشور عربی که ایستاد و اجازه نداد جنگ تحمیلی، “جنگ عرب و فارس” وجنگ شیعه و سنی” تلقی شود، سوریه بود. برای این ایستادن هم هزینه کرد. در شرایطی که در  طول ۸ سال جنگ ایران و عراق، سوریه کنار ایران ایستاد، حق آن است که ایران هم در شرایط سخت دولت سوریه در مقابل دشمنان متجاوز که تلاش دارند این نظام را به دلیل مواضع انقلابی اش ساقط بکنند، در کنار دولت و ملت سوریه بایستد.

 

این صرف نظر از ضرورت های استراتژیکی دیگری است که ایجاب می کند با توجه به این که سوریه عضوی از پیکر مقاومت است و در مقابل اسرائیل ایستاده است و در واقع یکی از هم پیمانان مهم ایران بشمار می آید، ایران باید در کنارش بایستد و از او دفاع کند. البته یکی از مشکلاتی که وجود دارد این است که شاید ایران نتوانسته است وجه حمایتگرانه اش را از مردم و مطالبات به حق آن ها، به خوبی نشان دهد. علت آن هم، این است که همان کسانی که در صددند تا دولت سوریه را ساقط کنند، دشمنانی تاریخی و سنتی ایران بوده و اجازه نداده و نمی دهند که سیاست های ایران کاملا در سطح بین المللی و در جهان عرب شناخته شود. سیاست های ایران را یکجانبه و حتی منحرفانه منعکس کرده و سعی دارند که به نحوی  القا کنند که ایران در کنار دولت سوریه و در مقابل ملت سوریه ایستاده است. ایران تلاش کرد تا رویکرد و رفتار دولت سوریه را از رویکرد و عملکرد امنیتی به سیاسی تبدیل کند؛ یعنی سعی کرد نوع تعامل نظام سوریه با مردم را تعدیل کند و در واقع جلوی کشتارها را بگیرد و از افزایش قربانیان کم کند. البته این معنای آن نیست که هر کس در این جنگ کشته شده به دست نظام و دولت سوریه بوده باشد.

                                                                        *****

مشکلی که وجود دارد این است که در جنگ های داخلی اصولا قربانیان اصلی را مردم تشکیل می دهند. چرا؟ چون همواره مسلحان قدرت تحرک دارند، قدرت دفاع دارند و خودشان را از شرایط سخت دور می کنند. این مردم هستند که در معرض آسیب پذیری قرار دارند. علاوه بر این که ویرانی هایی که بوجود می آید، از دارایی های مردم است و مردم بیشترین خسارت و تلفات را متحمل می شوند.

 

ایران سعی کرد که راه حل سیاسی را جایگزین راه حل نظامی کند؛ اما کسانی که تداوم جنگ در سوریه به نفع آن ها بوده و هست اجازه تحقق این کار را نداده و نمی دهند. البته در مساله سوریه ظرفیت هایی وجود دارد که ایران می توانست از آن ظرفیت ها برای این کار استفاده کند. از جمله ارتباط بسیار نزدیکی که ایران با کشورهای عدم تعهد داشته و دارد و برخی از کشورهایی که نسبت به وقایع سوریه خارج از چارچوب یعنی اراده امریکا نگاه می کنند. شاید ایران می توانست گروه کشورهای « دوستان واقعی سوریه» را که نسبت به وقایع سوریه نگاه منصفانه تری دارند، جمع کند. ایران به همراه چین و نیز روسیه اگر طرحی داشتند، می توانستند حمایت های کشورهای عدم تعهد و کشور های عضو بریکس را نسبت به یک چنین طرحی جلب کنند و به عنوان یک جریان قدرتمند، در جهت تبدیل هویت بحران از امنیتی به سیاسی و از مسلحانه به گفت و گو اثرگذاری کنند.

                                                            ******

در مورد آینده سوریه به نظر می آید که مسأله از زوایای مختلفی قابل بررسی باشد. سؤالی که وجود دارد این است که اگر قدرت در شرایطی که اکنون وجود دارد از طریق ساقط کردن نظام فعلی سوریه به دست مخالفان بیفتد در آن صورت تصمیم گیری در مورد آینده سوریه در اختیار چه کسانی است؟ چه کسانی تصمیم خواهند گرفت که مردم و کشور سوریه در موضع ضد صهیونیستی بمانند یا هم پیمان رژیم صهیونیستی باشند؟ به نظر می رسد آمریکا قطعا اجازه نخواهد داد که دولت آینده سوریه، دولتی خارج از اختیار آمریکا باشد. یعنی اینطور نیست که بعد از آن همه سرمایه گذاری آمریکا و متحدان آمریکا، حکومت در دستان کسانی قرار گیرد که با اسرائیل تضاد و رویارویی داشته باشند. اگر دولتی که در سوریه روی کار می آید، تبلور اراده مردمی باشد؛ ما نباید خیلی نسبت به آینده نگران باشیم، چرا که  دولتی در جهت منافع مردم خود حرکت کند؛ قطعا مواضع سازشکارانه ای در قبال اسرائیل نخواهد داشت. هر چند ممکن است اقدامات ضد اسرائیلی خیلی قوی هم نداشته باشد، دست کم شبیه آن چه که در مصر شاهد آن هستیم خواهد شد. اولویت اخوان المسلمین در حال حاضر رویارویی با آمریکا و اسرائیل نیست؛ بلکه تقویت حکومت است، لذا در مصر موضع دولت، موضعی انقلابی در برابر اسرائیل نیست.

 

در مورد حضور القاعده در سوریه، این تئوری وجود دارد که آمریکا تلاش کرده است تا نیروهای جهادی را که در سطح منطقه خاورمیانه و شمال افریقا و در کل قاره سیاه، پراکنده و منتشر هستند و رژیم های هم پیمانِ امریکا و اسرائیل را تهدید می کنند، زیر پرچم القاعده با انگیزه های به ظاهر جهادی و برای نبردی مقدس با نظامی به اصطلاح علوی و لائیک در سوریه جمع آوری و به جنگ با نظام سوریه سرگرم کند و از این طریق هر دو یعنی هم نیروهای جهادی و هم سوریه را تضعیف و سپس از بین ببرد، تا تهدید را، هم از اسرائیل و هم از رژیم های وابسته خود دور کند. این می تواند یک نظریه قابل قبولی باشد. چرا که اولا  کشورهای خلیج فارس از جمله عربستان همواره سعی می کنند خطر را از خودشان دور نگه دارند و نیروهای جهادی را در خارج از حیطه جغرافیایی خودشان مشغول کنند، از جمله در عراق، و افغانستان و...  این نظریه نیز وجود دارد که آمریکا چون در افغانستان در صدد زمینه سازی برای طالبان است، لذا با هدایت نیروی جهادی به سوی سوریه آنان را از صحنه افغانستان دور می کند تا در چارچوب ملی با طالبان گفت و گو کند.

 

بنابراین حادثه ای مانند سوریه باعث شد که بسیاری از نیروهای جهادی و سلفی از مناطق مختلف از جمله عراق و افغانستان، و از کشورهای شمال آفریقا حتی هواداران القاعده از اروپا در سوریه جمع شوند به ویژه که نیروهای جهادی در آفریقا نوعی انعطاف پذیری و پراکندگی تشکیلاتی دارند، یعنی تشکیلاتشان یک تشکیلات به هم پیوسته و منضبط نیست. گروه هایی به صورت متفرق وجود دارند و لذا به آسانی قابل کنترل نیستند که به دلیل شعارهای ضد آمریکائی القاعده خود را طرفداران آن می دانند اما اگر در یک جا جمع شوند می توانند به راحتی هدف قرار گیرند و این بسیج با پرچم القاعده در سوریه همزمان برای تضعیف نظام سوریه، تضعیف ایران و شکستن جبهه مقاومت و ترویج گفتمان و جنگ مذهبی در جهان اسلام است. یکی از عوامل مؤثر در هدایت و جمع آوری نیروهای جهادی، کمک های مالی است که دولت های خلیج فارس خصوصا عربستان از جمله از طریق مؤسسات خیریه، که بابت جهاد، کمک های مردمی را جمع می کنند و سپس به القاعده می دهند،طرفداران  القاعده را به سمت مناطق مورد نظرشان هدایت می کنند.

 

سؤالی که در اینجا مطرح است این است که ما تا چه اندازه باید به گسترش تفکر اسلامی، انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی اهتمام داشته باشیم. در این زمینه نظرات متفاوتی وجود دارد. آیا ما باید به درون بپردازیم یا حداقل ابتدا به درون بپردازیم یا به بیرون؟  آن چه که از نظرات حضرت امام بر می آید ما باید جمع کنیم میان تقویت درونی و رویکرد بیرونی، یعنی از پاسخ به نیاز های مردم غفلت نکنیم ولی پاسخ به نیازها، ما را از اهداف انقلابی مان باز ندارد. گاهی وقت ها بی توجهی به نیازهای مردم بر مبنای شعارهای انقلابی و گاهی کنار نهادن شعارهای انقلابی و سیاست های انقلابی به خاطر اولویت دادن به نیازهای داخلی مورد توجه واقع شود. این نکته بسیار مهمی است و ما در سیاست کلان خود باید به این مساله توجه کنیم. آنچه که مسلم است یک نظام نمی تواند بدون اینکه مردم در کنارش باشند در مقابل فشارهای خارجی، مقاومت کند. در سیاست خارجی هم اگر سیاست ها مطابق خواست مردم و مورد حمایت مردم نباشد، باز هم با مشکل مواجه می شود.

 

 گاهی این احساس در جامعه ما وجود دارد که دولت یا نظام، نسبت به اهداف خارجی بیش از مردم خود و نیازهای آن ها اهتمام دارد. یا بالعکس گاهی وقت ها گفته می شود که ایران منافع ملی اش را بر منافع جهان اسلام ترجیح می دهد. حتی گفته می شود که اگر در سوریه از نظام سوریه حمایت می کنیم در واقع داریم از امنیت ملی خودمان دفاع می کنیم نه از ارزشهایمان که ایجاب می کند ما در کنار ملت ها باشیم. بعضی می گویند به نحوی ما مردم سوریه را قربانی امنیت ملی خود می کنیم یا گفته می شود که  جنگ هایی که بین فلسطین و اسرائیل اتفاق افتاده است، جنگ های نیابتی بوده است، یعنی فلسطینی ها دارند به جای ما و برای ایران می جنگند. این سخنان بخشی ناشی از عدم شناخت رویدادهایی است که در منطقه در جریان است و بخشی هم شاید ناشی از این است که ما نتوانسته ایم افکار عمومی را خوب توجیه و آگاه کنیم. ناتوانی ما در مدیریت و تبلیغات، به این مساله دامن می زند. به هرحال این ها مسائل بسیار مهمی است که باید نسبت به آن ها شناخت پیدا کرد. آیا ما در سوریه از ارزش ها حمایت می کنیم یا از منافع؟ آیا منافع همیشه با ارزشها در تعارضند یا نه آیا اساسا منافع ما برپایه ارزش هایمان تعریف نشده اند؟ آیا اگر ما از فلسطینی ها در مقابل اسرائیل حمایت می کنیم، به خاطر آن نیست که هم پیمان ما هستند و در دایره هویت تاریخی ما قرار دارند ؟ آیا ما با شیعیان و حزب الله لبنان هم پیمان هستیم و با آنها سرنوشت مشترک داریم یا آنان از ما پول می گیرند تا برای ما بجنگند؟ و هیچ ارزش مشترکی میانمان وجود ندارد؟

 

 اگر ارزش های مشترکی وجود داشته باشد، دیگر نمی شود گفت که آن ها به نیابت از ما می جنگند. چون آن ها برای دفاع از ارزشی که به آن اعتقاد دارند می جنگند و ما هم چون به آن ارزش ها اعتقاد داریم از آن ها حمایت می کنیم، نه بخاطر مسائل دیگر. از آن جا که امنیت لبنان و سوریه و ایران به یکدیگر گره خورده است ما نمی توانیم وضعیت امنیتی لبنان و سوریه را نادیده بگیریم. این ارزش مشترک ماست. مقاومت یک ارزش مشترک است. همانگونه که دفاع از حقوق مردم ارزشی است که ما نمی توانیم و نباید از آن صرفنظر کنیم.

 

شاید برخی تصور کنند که ما به ایده های امام که توجه ویژه به مردم مسلمانرا توصیه می فرمود، خیلی پایبند نبوده ایم و خوب عمل نکردیم. یعنی اگر هم در کلام پایبند بوده ایم در اجرا خوب عمل نکرده ایم، اما به هر حال سیاست خارجی ما مبتنی بر ارزش هایمان بوده است. ارزش های ما مجموعه ای از ارزش های مادی و معنوی و ارزش های ملی و اسلامی است. لذا وقتی که از فلسطین حمایت می کنیم طبیعی است که چون در امتداد و در راستای سیاست ها و استراتژی ملی و اسلامی ماست. این رویکرد باید هم به ارزش های مادی ما خدمت کند هم به ارزش های معنوی ما. یعنی هم باید امنیت ما را تأمین کند وهم امنیت هم پیمانان ما را، هم ارزش های ما را تأمین کند و هم ارزش های هم پیمانان ما را. پس اینگونه نیست که ما تصور کنیم که حتما منافع مادی ما باید از منافع معنویمان جدا باشد یا الزاما باید متضاد باشند.

 

در اینجا تصوری وجود دارد، و آن این که شاید در رویکرد سیاست خارجی مان خصوصا در بُعد انقلابی و جایگاهی برای مسائل اقتصادی خود تعریف نکرده ایم و گویا آن را خارج از ارزش های انقلابی تلقی می کنیم، در حالی که تداوم هر انقلاب و هر نهضت متکی به توان و حمایت اقتصادی است. اسلام بدون شمشیر علی ع ” به عنوان نماد انقلابی ” و بدون ثروت خدیجه ع  ” به عنوان نماد توان اقتصادی ”  نمی توانست توسعه یابد.

                                                            *****

 جوهره سیاست خارجی ترکیه مسائل مالی و منافع اقتصادی است. برای منافع مالی خیلی کارها را انجام می دهد. اگر مسائل سیاسی، امنیتی را دنبال می کند، بخشی از آن با رویکرد و هدف اقتصادی است. امریکا و اروپا نیز این گونه هستند. ما باید در سیاست خارجی مان به این مساله توجه کنیم. البته نه این که بخواهیم امریکا، اروپا یا ترکیه را به عنوان الگوی خود انتخاب کنیم چرا که آن ها ارزش های انسانی و دینی را برای تأمین منافع خود زیر پا می گذارند یا نادیده می گیرند یا منافع خود را مبتنی بر پایمال کردن منافع و حقوق دیگران قرار می دهند. ترکیه در مسئله سوریه به خاطر وابستگی ساختاری خود پای امریکا و قطر و عربستان را به این کشور باز کرد و سوریه و مردم آن را به نابودی کشید و در عراق به خاطر منافع اقتصادی خود روابطی را با کردستان عراق ایجاد کرد که انسجام و تمامیت ارضی این کشور را در معرض تهدید قرار می دهد. لذا این الگو مورد تبعیت ایران قرار نخواهد گرفت. اما جلب منافع در چارچوب ارزش های اسلامی و انسانی و با رعایت منافع مشترک، امری مستحسن و مورد تأکید اسلام است. دنبال کردن منافع اقتصادی تا جایی که ارزش های اسلامی را نقض نکند یک ارزش است و قرآن برای آن احترام قائل است و آن را ” فضل الهی “ توصیف می کند، لذا اگر منافع ما به زیان انسان های دیگر نباشد و ما را از یاد خدا و ارزش های الهی غافل نکند، هیچ مشکلی ندارد. ما اگر با منفعت طلبی غربیان مخالفیم چون در پی غارت و فقیر کردن مردم هستند، در حالی که ما در اسلام قاعده لا ضرر و لاضرار داریم. قران هم می گوید هم پیمانی ها و همکاری ها باید برای کارهای نیکو و بر اساس تقوا باشد و نه تعدی و گناه، ” تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان “.

 

از سوی دیگر همواره ما باید قادر باشیم قدرت داخلی را تبدیل کنیم به قدرت خارجی تبدیل کنیم و قدرت سیاسی را به قدرت اقتصادی، قدرت اقتصادی را به امنیتی، قدرت امنیتی را به قدرت راهبردی، قدرت راهبردی را به قدرت نظامی، قدرت نظامی را به قدرت سیاسی و قدرت سیاسی را به قدرت اقتصادی و قدرت اقتصادی را به قدرت فرهنگی و قدرت فرهنگی را به قدرت معنوی و دینی!  این یک امر طبیعی است. تبدیل انرژی ها به یکدیگر یک قانون است. بنابراین وقتی ما در عراق نفوذ داریم این نفوذ می تواند به نان بر سر سفره مردم خودمان تبدیل شود. تنها کافی نیست که این نفوذ تبدیل شود به یک قدرت امنیتی بلکه باید قادر باشیم که آن را به یک دستاورد اقتصادی هم تبدیل کنیم. اگر در افغانستان نفوذ داریم تنها نباید این نفوذ در چارچوب امنیتی و در چارچوب سیاسی باقی بماند بلکه باید نان آن بر سر سفره مردم بیاید تا مردم بدانند دولتمردان آنان، ثروت ملی را  تبدیل به دستاورد های مادی و معنوی می کنند.

البته در بیشتر کشورها، بخشی از ثروت آن ها صرف توسعه نفوذ، تأمین امنیت و تاثیرگذاری های فرهنگی و ترویج سبک زندگی ملی در میان دیگر ملت ها می شود و این امری بسیار طبیعی و رایج است. این کار برای حفظ امنیت ملی و پیشگیری از تهدیدات یا دورکردن تهدیدها از قلمرو جغرافیایی صورت می گیرد. به طور مثال یکی از عواملی که اجازه داد رژیم عراق پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران حمله نظامی کند این بود که در آن دوران، ایران فاقد حیات خلوت امنیتی و قدرت بازدارندگی سخت و نرم در داخل و خارج بود. لذا تصمیم گیری آن ها در مورد حمله به ایران به راحتی انجام گرفت. در حالی که الان با این که بارها از حمله به ایران سخن به میان می آید اما وجود خاکریزها و حیات خلوت های متفاوت، ناشی از نفوذ خارجی ما، به لحاظ امنیتی مانع از آن می شود که اقدامی صورت گیرد.

 

 بنابراین قطعا بخشی از هزینه ها را باید صرف این امنیت کنیم. اما به طور کلی همواره هزینه ها چه در داخل و چه در خارج نیاز به مدیریتی دارد تا بتواند حداکثر نیازها یعنی همان مجموعه نیاز های مادی و معنوی مردم را تامین کند.

 

پس  هر پروژه دیپلماتیک در حوزه سیاست خارجی ما باید طرحی جامع و همه جانبه باشد تا همه ابعاد مادی و معنوی و منافع وامنیت ملی را لحاظ و تأمین کند و نه یک بعدی باشد و نتیجه کارتونی برای ما در بر داشته باشد یعنی بخشی از توان ما را نا متناسب بزرگ کند بخش های دیگری را خُرد و ناچیز و مهمل بگذارد.

در مسئله سوریه نیز چنین معادلاتی باید مورد توجه واقع شود.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.