مقدمه :
عرفان ومفاهیم عرفانی در شعر و ادبیات فارسی جایگاه و پیشنیهی طولانی و دراز مدت دارد به عقیدهی محققان و پژوهشگران ، ادبیات عرفانی از اوایل قرن پنجم هجری به این طرف وارد ادبیات فارسی شده است .
با ورود عرفان و مفاهیم عارفانه و صوفیانه در زبان و ادبیات فارسی تحول عظیمی در این زبان رخ داده است .
با این تحول زبان عامیانه فارسی به زبان عمیق تبدیل شد ؛ دایره واژگانی و دایره مفهومی بعضی از کلمات گسترش و وسعت پیدا کرد .
قبل از ورود عرفان، عشق و مفهوم آن در ادبیات فارسی به دایرۀ محدودی خلاصه می شد اما با این تحول مفهوم عشق گسترهی وسیعی پیدا کرد و تنها به عشق زمینی و ارتباط صوری خلاصه نشد .
* سنائی غزنوی تفکر عارفانه را در قالب غزل مطرح کرده است
* سیر و سلوک راه میان بر برای رسیدن به محبوب و وصال معشوق است
* هوشنگ ابتهاج درشعرهایش یم عاشق تمام عیار است
* سایه بر این باور است که اگرشعلۀ عشق حقیقی در درون انسان روشن شود به مقام« نور شدن » خواهد رسید
* شعرهای هوشنگ ابتهاج از نظر پرداخت زبانی به اشعار حافظ نزدیک است
* در اشعار ابتهاج عشق از بسامد بالائی برخوردار است
* سایه معتقد است که تمام هستی وکائنات هدفمندانه و دقیق به ارادۀ حضرت باری¬تعالی سیر و حرکت می-کند
* سایه دربیت« نامدگان و رفتگان از دو کرانۀ زمان – سوی تو می¬دوند هان ای تو همیشه در میان» ای تو همیشه در میان به آیه « انالله و انا الی راجعون» توجه کرده است
* سایه در وجود و ضمیر خود خدا را می بیند و جلوۀاوست که او را سحرگاهان به محراب عبادت می¬کشاند
* سایه معتقد است به جز از عشق به خداوند ، حاصل تمام کارهای دنیا پشیمانی و بیهودگی است
* سایه معتقد است که انسان باید چشمش رابر ظواهر فریبنده ببند تا به مقام حضور برسد
ورود عرفان درزبان وادبیات فارسی کمک زیادی به غنامندی این زبان کردچون قبل ازآن زبان فارسی به عنوان یک زبان فاخرعلمی شناخته نمیشدتا حدی که دانشمندی چون ابوریحان البیرونی قبل از ورود عرفان در بارهی زبان فارسی چنین می گوید : « زبان فارسی جز به کار گفتن داستان های خسروان و قصه های شبانه نیاید » بسیاری از صاحب نظران دربارهی تاریخ قطعی ورود عرفان به زبان فارسی و ایجاد تحول در زبان فارسی اظهار نظر نکرده اند عدهی دیگر بر این باور هستند که که ورود عرفان در شعر فارسی همزمان با صدور فهلویات است و دوبیتی های بابا طاهر به عنوان اولین اشعار عرفانی در زبان فارسی ذکر شده است و همین طور رباعی های ابوسعید ابوالخیر جز اولین آثار عرفانی در زبان فارسی به حساب می آید .اما کسی که به صورت جدی و نقش تعیین کننده در وارد کردن عرفان در زبان فارسی دارد حکیم سنایی غزنونی است .او اولین کسی است که تفکر عارفانه و صوفیانه را در قالب غزل مطرح کرد. بدون شک سنایی اولین پرچمدار شعر عرفانی است چنانچه مولانا جلال الدین محمد بلخی در بارهی او چنین گفته است :
عطار روح بود و سنایی دوچشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم
پس از آن بسیاری از بزرگان و مفاخر ادبیات فارسی به عرفان و معرفت توجه کردند و بسیاری از این شاعران خودشان مسلک عارفانه داشته اند .
در ادبیات معاصر باوجود اینکه دغدغه های شاعران امروزین نسبت به شاعران گذشته تغییر کرده وبسیاری از موضوعاتی که شاعران گذشته به آن توجه می کردند شاعران امروز به آن توجه ندارند اما با این وجود عرفان در آثار شاعران معاصر نیز جایگاه ویژهی دارد.
در این نوشتار سعی من این است که جایگاه مفاهیم عرفانی و معرفتی را دراشعار هوشنگ ابتهاج [سایه ]تحلیل و ارزیابی نمایم با بررسی شعر وآثار سایه با مفاهیم عرفانی برخورد می کنیم که هر کدام از آن مفاهیم بحث و تحلیل جداگانهی می طلبد در اینجا سعی خواهم کرد به بعضی از این مفاهیم نگاهی داشته باشم .
نگاه عارفانه و سلوک عاشقانهی هوشنگ ابتهاج در شعر هایش:
سلوک یعنی تلاش در جهت پیمودن نزدیکترین راه به سوی خداوند که همان راه راست است بنا براین سیر و سلوک راه میان بُر برای رسیدن به محبوب و وصال معشوق است این که گفته اند عشق راه میان بر است حرف درستی است.هوشنگ ابتهاج در شعرهایش یک عاشق تمام عیار است ودر حقیقت همین عشق است که از آن سلوک و منش عارفانه شکل می گیرد تقریبا در اکثر شعر هائی که سایه از عشق در آن سخن گفته است آن عشق یکنوع عشق عارفانه است .
هوشنگ ابتهاج در مثنوی « سماع سوختن » با بیان عارفانه به تعریف عشق می پردازد و از عشق به عنوان « شادی » مرحلهی «آزادی» و آغاز « آدمیزادی» یاد می کند :
عشق شادیست ، عشق آزادیست
عشق آغاز ِ آدمیزادی است
در بیت دیگر از همین مثنوی از عشق به عنوان شروع رسیدن و شکفتن یاد می کند : « تپش نبض باغ در دانه است » مانند باغی که با رسیدن دانه و میوه سر شار از شکفتن می شود و سایه زندگی بدون عشق را زندگی نمی داند کسی را که عاشق نیست جز مردگان حساب می کند :
« زنده است آنکه عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد »
در بیان دیگر در این مثنوی عشق را مثل شعلهی آتشی می داند که اگر این شعله در وجود انسان روشن نشود انسان فقط یک مشت خاک بی ارزش است:
« آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکیست پر کدورت و غش »
سایه بر این باور است که هر چیزی که در جهان است در آتش عشق خواهد سوخت اگر شعلهی عشق حقیقی در درون انسان روشن شود انسان به وصال محبوب و به تعبیر سایه به مقام « نور شدن» خواهد رسید و با این عشق و سوختن انسان از زندان خویشتن رهایی پیدا می کند :
خشک و تر هرچه در جهان باشد
مایهی سوختن در آن باشد
سوختن در هوای نور شدن
سبک از حبس خود دور شدن
ابتهاج می گوید نباید کاری کرد که شعلهها و زبانههای عشق در قلب انسان خاموش شود در آن صورت قلب انسان مانند تکهی سنگی خواهد بود که عشق را در درون خودش حبس کرده و این خلاف سرشت انسان است او می گوید اگر انسان دلی چون کوه و گداخته از عشق داشته باشد و از آن مراقبت نکند هیچ ارزشی نخواهد داشت و آن شعله ها هم از بین خواهد رفت او تاکید می کند که این شعله و گدازه را باید روشن نگهداشت :
کوه هم آتش گداخته بود
بر فراز و فرود تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ
دم سردِ که کرد او را سنگ ؟
ثقل و سردی سرشت خارا نیست ؟
نور در جسم خویش زندانی است
سنگ از این سرگذشت دل تنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است
مگرش کوره در گداز آرد
وآن روان ِ روانه باز آرد (۴)
شعرهای هوشنگ ابتهاج از نظر موسیقیایی و پرداخت زبانی و نحوهی بیانی به شعر های خواجهی رندان حضرت حافظ خیلی نزدیک است به همین دلیل او توانسته است
از آموزه های عرفانی و اخلاقی ادبیات کلاسیک خیلی خوب استفاده کند درشعرهای ابتهاج عشق از بسامد بالایی برخوردار است از قرینه هایی که در بافت و پرداخت ابیات استفاده کرده است می توان بسیاری از شعرهایش را به عشق معنوی و الهی تفسیر کرد.
در غزل زیر سایه به تجلی خداوند در کائنات اشاره کرده است و لحن عارفانه، غزل تاثیر گذاری خلق کرده است .
نامدگان و رفتگان از دو کرانۀ زمان
سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان
درچمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
هرچه به گِرد خویشتن می نگرم در این چمن
آیینهی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته ای ، باغ درون هسته ای
هسته فروشکسته ای کاین همه باغ شد روان
مست نیاز من شدی ، پردهی ناز من شدی
از دل خود بر آمدی آمدن تو شد جهان
آه که می زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم مرده و زنده را چه غم ؟
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو ، جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان (۱)
محتوا و مضمون این غزل کاملا یک مفهوم عرفانی است سایه در این شعر معتقد است که تمام هستی و کاینات هدفمندانه و دقیق به ارادهی حضرت باری تعالی سیر و حرکت می کند .
دکتر غلام حسین شریفی و ریحانه صادقی در تحقیقی در مورد این غزل چنین اظهار نظر کرده اند :
« در این غزل اشارهی به سیر صعودی و نزولی در عالم دارد که حکما و عرفا از آن به عنوان قوس صعود و نزول یاد کرده اند و قول خداوند تبارک و تعالی در آیه شریفه
« انالله و انا الیه راجعون » را مصداق بارز این سخن ذکر کرده و گفته اند که هر دو جهان از یک نفس رحمانی به وجود آمده است .
بر این اساس موجودات هر دم به نفس روحانی هست و نیست می گردند و سرعت این تجدد فیض رحمانی به حدی است که نمی توان رفتن و آمدن آن را درک کرد بلکه آمدنش عین رفتن و رفتنش عین آمدن است .
این آمد و شد به جهان کثرت و عالم وحدت به صورتی است که گویا هنوز نیامده رفته اند به نظر می رسد این بیت را بتوان با این موضوع ربط داد:(۲)
نامدگان و رفتگان از دو کرانهی زمان
سوی تو می دوند هان ای تو همیشه در میان
همانطوری که این دو پژوهشگر در توضیح این غزل چنین بیان کرده اند در حقیقت نیز همین گونه است مطلع این غزل و همین بیتی را که ذکر کردیم بیانگر مفهوم آیه مبارکه انالله و انا الیه راجعون است.
شاعر می گوید کسانی که به دنیا نیامده اند و کسانی از دنیا رفته اند و در دو کرانهی زمانی قرار گرفته اند همه به سوی خداوند بر می گردند و این خدای بزرگ است که همیشه وجود دارد و کسانی رفته اند و می آیند همه در نهایت به خداوند می رسند عین بیان قرآن کریم که« ما از خدائیم و به سوی او بر می گردیم ».
یا این دو بیت :
هرچه به گِرد خویشتن می نگرم در این چمن
آیینهی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
این دو بیت بیانگر این است که شاعر اهل سلوک و معرفت و منش عارفانه است و در وجود و ضمیر خودش هم خدا را می بیند و جلوه و بوی محبوب است که او را سحرگاهان به مناجات و عبادت می کشاند و بخاطر رایحهی خوش محبوب است که قدم به بوستان می گذارد تا سرشار از رایحهی ازلی شود .
در این غزل جلوه های گوناگون معشوق در جهان گزارش شده است از طرف دیگر به دو اسم « ظاهر» و «باطن» الهی نیز اشارهی دارد :« ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ» یا « سوی تو می دوند هان ای تو همیشه در میان » و « آمدن تو شد جهان » .
در غزل دیگری با لحن عاشقانه و مفاهیم ارزشمند عرفانی به جایگاه بلند انسان عاشق اشاره می کند که ملائک به این وضعیت انسان غبطه می خورند :
غیر عشق او که دردش عین درمان گشتن است
حاصل هرکار دیگر جفت حرمان گشتن است
خوشدلی خواهی پی او گیر کاندر باغ مهر
صبح را از بوی این گل ذوق خندان گشتن است
شمع را زان رو خوش افتاده است این خود سوختن
کز فنای تن هوای او همه جان گشتن است
تا نهادی گنج راز عشق خود در خاک ما
قدسیان را ملتمس تشریف انسان گشتن است
تا سر زلف تو شد بازیچهی دست نسیم
کار و بار جمع مشتاقان پریشان گشتن است
جام بشکستند و اکنون وقت گل خون می خورند
حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است
از لب پیمانه گر سر می رود لب بر مگیر
مرد را ازجان گذشتن به ز پیمان گشتن است
سایه ! ایمان خلیلی نیست در این دام کفر
ورنه اتش را همان شوق گلستان گشتن است (۳)
سایه معتقد است به جز از عشق به خداوند حاصل تمام کارهای دنیا حرمان و پیشمانی و بیهودگی است و هیچ چیزی در عالم به اندازهی عشق محبوب و معبود ارزشمند نیست عشق حضرت محبوب است که درد و درمانش عین هم است.
سایه باور دارد که هیچ خوشحالی بهتر از رفتن به دنبال محبوب نیست. در بیت دیگری از این غزل سایه می گویدبخاطر آموختن راز گنج عشق الهی به انسان است که خداوند انسان را در جایگاه اشرف مخلوقات قرار داده است .
برای همین چنین گفته است :
تا نهادی گنج راز عشق خود در خاک ما
قدسیان را ملتمس تشریف انسان گشتن است
در بیت دیگر این غزل به ایمان خلیلی اشاره می کند :
سایه، ایمان خلیلی نیست در این دام کفر
ورنه آتش را همان شوق گلستان گشتن است
منظور سایه از ایمان خلیلی همان ایمان حقیقی است ایمان انبیای الهی که فنا فی الله و بقا بالله رسیده اند زیرا بر این باور است که از فنای تن و عشق وسوز خالصانه می توان به زندگی جاوانه و ابدی دست یافت .
۲
مناجات :
یکی از گونه های شعر عرفانی مناجات و راز و نیاز با خداوند است بزرگان و قله های استوار زبان و ادب فارسی شخصیت های چون سنایی غزنوی ، مولانا جلال الدین محمد بلخی ، خواجه عبدالله انصاری، عطار نیشابوری حافظ و سعدی شیرازی مناجات نامه های ارزشمند و فاخری را در دفتر ادبیات فارسی ثبت کرده اند. هوشنگ ابتهاج نیز از این مسئله غافل نشده است و در غزل زیر با بیان شاعرانه، ساده و بدون تکلف از خداوند عشق و شیدایی ودل دریایی در راه رسیدن به محبوب و وصال حضرت دوست طلب می کند و بر این باور است که دل عاشق و شوریدهی انسان همراه با گوهر اشک و آب دیده می تواند راهنمای خوبی برای رسیدن به محبوب باشد.
خداوندا دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگ آسا به من ده
حریفان را بس آمد قطره ای چند
بگردان جام و آن دریا به من ده
نگارا نقش دیگر باید آراست
یکی آن کلک نقش آرا به من ده
ز مجنونان دشت آشنایی
منم امروز آن لیلا به من ده
به چشم آهوان دشت غربت
که سوز سینهی نی ها به من ده
تن آسایان بلایش بر نتابند
بلی من گفتم آن بالا به من ده
چو با دریا دلان افتی، قدح چیست ؟
به جام آسمان دریا به من ده
گدایان همت شاهانه دارند
تو آن بی زیور زیبا به من ده
غم دنیا چه سنجد با دل من
از آن غم های بی دنیا به من ده
چه دل تنگ اند این آیینه رویان
دلی درسینه بی سیما به من ده
به جان سایه و دیدار خورشید
که صبری در شب یلدا به من ده (۴)
۳
خلوت و عزلت گزینی
در اصطلاح اهل تصوف و معرفت خلوت ، محادثه سّر است با حق تعالی که غیر را راهی به این خلوت نیست اما صورت خلوت انقطاع از غیر است و به وسیلهی صورت خلوت وصول به معنی خلوت توان یافت . (شرح اصطلاحات تصوف ج . ۵ ذیل معنی خلوت)
مدتی است که سالک از خلق و امور دنیایی به کلی دوری می کند و از شرایط خلوت این است که در خلوت خانه یا اتاق تاریک در گوشه ای به دور از خلق و مردم رو به سمت قبله و پاک وطاهر می نشیند و فارغ از دغدغه های دنیا از همه چیز و همه کس چشم می پوشد و فقط به ذکر خدا و توجه به مبدا عالم هستی تا چشم دل او به نور الهی و نور حق روشن گردد و به حضور دائم نایل شود .
توجه به خلوت و دنیا گریزی در اشعار سایه بیانگر این است که شاعر لحظات خلوت و تنهایی برای خود ایجاد کرده و به رسیدن وصال محبوب فکر کرده است. (۵)
در این چند بیت شاعر به بیان حالات خود در خلوت پرداخته و معتقد است که انسان با چشم بستن از ظواهر دنیایی می تواند به وصال محبوب برسد:
چشم بستندم که دنیا را مبین
دل ز دنیا کنده ام من پیش از این
مال دنیا مال دنیا ای کریم
با تو در دنیا و عقبی ننگریم
دیده ام بس چشم باز بی حضور
مانده از دیدار آن دلدار دور
وی بسا خلوت نشین پاکباز
چشم بسته رفته تا درگاه راز
آن که چشمم داد بینایی دهد
سینه را انوار سینایی دهد (۷)
سایه در این شعر معتقد است که انسان باید چشمش را نسبت به ظواهر فریبندهی دنیا ببندد و دل از مال دنیا دور نگهدارد چون دل بستن به مال و ظواهر دنیایی مقام حضور را از بین می برد و بدون مقام حضور انسان به دیدار محبوب نایل نخواهد شد این مقام با خلوت نشینی و پاکبازی به دست می آید بنا بر این انسان باید پاکبازی پیشه کند تا به درگاه راز و به وصال حضرت محبوب برسد .
سایه با این موضوع شعر های دیگری هم دارد و بخاطراینکه دامنهی این بحث طولانی نشود از ذکر آن خود داری می کنم .
۴
بیداری و آگاهی :
خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر بدن سه قسم قرار داده است یکی آنکه پرتو آن بر تمام اجزای انسان روشنی بیندازد و این حالت را یقظه می گویند . دیگر آنکه پرتو آن کاملا منقطع شود و این حالت را نوم می گویند به حالت بیداری از خواب غفلت یقظه گفته می شود (فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی ، ذیل یقظه) بدون شک بیداری از خواب غفلت به دلیل تجلی حقیقت بر قلب انسان سالک الی الله است و انسان زمانی که به مرتبهی بیداری و یقظه برسد به دیدار محبوب نایل خواهد شد البته بیداری و شب زنده داری باعث بیدار دلی انسان می شود (۸)
مایهی درد است بیداری مرد
آه از این بیداری پر داغ و درد
خفتگان را گر سبکباری خوش است
شب روان را رنج بیداری خوش است
گرچه بیداری همه حیف است وکاش
ای دل دیدار جو بیدار باش
هم به بیداری توانی پی سپرد
خفته هرگز ره به مقصودی نبرد
پی نوشت ها :
۱ – ه . ا. سایه ، آیینه در آیینه ، به انتخاب دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ، نشر چشمه ،۱۳۹۳ ، ص ۱۶۴ و ۱۶۵
۲ – پژوهشنامه زبان و ادبیات فارسی ، شماره ۲، تابستان ۱۳۸۸، بازتاب مفاهیم عرفانی در شعر هوشنگ ابتهاج ، دکتر غلام حسین شریفی ، ریحانه صادقی ، ص .۱۳۸
۴ – سیاه مشق ، ه.ا.سایه. تهران ، نشر کارنامه، ۱۳۷۸ ص – ۱۱۰
۴ – سیاه مشق ، ه.ا.سایه. تهران ، نشر کارنامه، ۱۳۷۸ ص -۱۲۶ – ۱۲۷
۵ – ه . ا. سایه ، آیینه در آیینه ، به انتخاب دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ، نشر چشمه ،۱۳۹۳ ص ۱۸۲ – ۱۸۳ – ۱۸۴
۶ – پژوهشنامه زبان و ادبیات فارسی ، شماره ۲، تابستان ۱۳۸۸، بازتاب مفاهیم عرفانی در شعر هوشنگ ابتهاج ، دکتر غلام حسین شریفی ، ریحانه صادقی ، ص. ۱۴۱
۷ – سیاه مشق ، ه.ا.سایه. تهران ، نشر کارنامه، ۱۳۷۸ .ص. ۳۰۶
۸ – پژوهشنامه زبان و ادبیات فارسی ، شماره ۲، تابستان ۱۳۸۸، بازتاب مفاهیم عرفانی در شعر هوشنگ ابتهاج ، دکتر غلام حسین شریفی ، ریحانه صادقی ص۱۳۷٫
۹ – سیاه مشق ، ه.ا.سایه. تهران ، نشر کارنامه، ۱۳۷۸ ص.۳۰۴