محمّد معروف به علی و مشهور به محمّدعلی و متخلّص به حزین (متولّد در اصفهان در سال ۱۱۰۳ ه/۱۶۹۱ م. و متوفّی در بنارس در سال ۱۱۸۰ ه/۱۷۶۶ م.) نظر به آثار گرانقدرش در رشتههای مختلف معارف اسلامی، فلسفه، طب، کلام و شعر و ادب از آن نابغههای جهان اسلام نمایندگی میکند که در دوران قبل از حملهی مغول به ایران، دنیای علم و ادب را آب و تاب میبخشیدند.
آثار حزین که اسم بعضی از آنها در کتب تاریخ و تذکره و خود آثار حزین آمده و بعضی از آنها چاپ شده و نسخ خطّی برخی از آنها در کتابخانههای مختلف مضبوطاند، از لحاظ کمیت و کیفیت قابل ملاحظه هستند. بنده در این وقت، فقط نصف آخر تاریخ احوال حزین را بررسی میکنم که بیشتر دربارهی احوال سیاسی و اجتماعی شبه قارّهی هند است.
حزین، این اثر خود را که تاریخ حزین یا سوانح عمری و یا تاریخ احوال حزین خوانده شده، به نام تاریخ و سفرنامهی حزین نامیده و همراه با دیوانش در ایران به چاپ رسیده است[۱]. او این سفرنامه را در سال ۱۱۵۴/۱۷۴۱ در شاهجهانآباد به رشتهی نگارش آورد[۲]. نظر به اهمیت تاریخی و اجتماعی، این اثر حزین به انگلیسی ترجمه شده[۳] و مورد استفادهی مورّخان قرار گرفته که دربارهی سقوط صفویان و تیموریان هند و هرج و مرج سیاسی در قرن هجدهم میلادی در این دو کشور رخ داده، کتابهایی معتبر نوشتهاند[۴].
درست است که در قرن هجدهم میلادی، یعنی وقتی که حزین به هند آمد، تیموریان هند و سلطنت آنها رو به زوال گراییده بود و در نتیجه، بینظمی و بیآرامی سراسر هند را فراگرفته بود. حزین این اوضاع را مشاهده کرده، متأثّر شد و عکسالعمل خود را نسبت به آن نشان داد. با این حال، اظهارات حزین دربارهی هند و هندیها خیلی تند و نیشدار است و آنچه او در این ضمن گفته، مبتنی بر حقیقت نیست. به نظرم میرسد که برداشت او دربارهی هند بیشتر اضطراری است که نتیجهی احوال حزین در ایران بود[۵].
بنابراین قبل از بررسی این اثر حزین، باید به بعضی پیشآمدهای زندگی حزین توجّه کرد، زیرا که این پیشآمدها تأثیر زیادی بر ذهن و فکر او گذاشته و در شعر و این اثر او انعکاس یافته است. به قول خود حزین:
«بر ناظران مخفی نماند که شرح سوانح و تاریخ احوال من از نوادر و غرایب حالات روزگار است»[۶].
حزین که نسبش با شانزده واسطه به شیخ زاهد گیلانی (م: ۷۰۰/۱۳۰۱) میرسد، در خانوادهای اهل دانش دیده به جهان گشود و از محضر معروفترین اهل علم و ذوق کسب فیض کرد. او به فراگرفتن علم و فضل چنان مایل بود که حتّی رشتهی ازدواج را در این راه، زنجیر پای خود پنداشت و بنابراین مجرّد زیست. این تمایل افراطی او به علم و دانش، او را به علمای مسیحی، یهودی و صایبی هم کشاند و از آنها کسب فیض کرد[۷]. زندگی حزین آمیخته با سفر است که در دوران آن از متخصّصان رشتههای مختلف که در نقاط حتّی دوردست ایران و خارج از ایران زندگی میکردند، کسب فیض کرد[۸]. سپس نتایج مطالعات گسترده در زمینههای گوناگون علمی و ادبی بهویژه معارف اسلامی را در آثار متعدّد خود گنجانید[۹]. حتّی ترجمهی تورات هم نوشت[۱۰]. او مورد احترام عموم مردم ایران و پادشاهان معاصر صفوی قرارگرفت. پادشاهان صفوی میخواستند که حزین با دربار آنها وابستگی داشته باشد، ولی او قبول نکرد. به هر صورت چنین هم شد که اگر او برای بهبود اوضاع ایران، پیشنهادی به دربار صفوی ارائه میداد، مورد اعتنا قرار نمیگرفت. او به هر حال تا سه سال به مجاورت آستان ملائکپاسبان (یعنی روضهی رضویه) پرداخت که از طرف دربار صفوی به او سپرده شده بود. این مسؤولیت حزین، نمیدانم چرا، در بیشتر گزارشهایی که دربارهی حزین نوشته شده، مورد ذکر قرار نگرفته است؛ در حالی که او در تذکرهی حزین در ضمن احوال دو نفر شاعر به وضوح نوشته است که: «در مدّت سه سال شرف مجاورت آن آستان ملائکپاسبان که این فقیر را مرزوق شد، آن سیّد والاقدر…»[۱۱] و جایی دیگر هم اشاره به این حقیقت میکند که: «چون فقیر به مجاورت آن روضه فایز گشت، هر روز حاضر شده قرائت حدیث و…»[۱۲]
در زندگی حزین، ایران دچار حملههای عثمانیها، افغانها و روسیه قرارگرفت و هرج و مرج دامنهداری به وجود آمد که او را وادار کرد در جستوجوی گوشهای آرام به مسافرت در نقاط مختلف و حتّی دوردست از زادگاه خود بپردازد. در دوران این زندگی پرماجرا، او شاهد قتل سی و نه نفر صغیر و کبیر سیدِ (یعنی افراد خانوادهی صفوی) بیگناه به دست محمود افغانِ نابکار بود[۱۳].
حزین در زندگی خود در اوقات مختلف مبتلای امراضِ شدیدی هم شد. بعضی از این ناخوشیها او را مجبور ساختند ماهها بستری شود. باری چنان اتّفاق افتاد که به قول او:
«عجب حالتی داشتم. قوای دماغیه باطل شده بود و اصلاً معلومی از معلومات من در صفحهی خاطر نمانده، سادهی محض مینمود. تا یک سال چنین بود.»[۱۴].
اتفاقاً املاک موروثیاش که در گیلان و تنها وجه معاش خانواده بود، بعد از درگذشت عمو و پدرش و هم بنا بر استیلای جماعت روسیه بر آن ناحیه و بیآرامی سیاسی مملکت ایران، از دست رفت[۱۵]. پس حزین دچار مشکلات مالی هم شد.
این بود احوال زندگی حزین در ایران که او را شدیداً محزون و زودرنج ساخته بود و بنا بر فشار اوضاعِ نامساعد، با وجودِ مخالفت «جماعت انگلیسیهی فرنگ» که برخی از زشتیهای اوضاع هند را برشمرده و ترغیبِ رفتن به فرنگ مینمود و در این باب مبالغه بسیار میکرد[۱۶]، حزین در دهم رمضان اربعین و مائه بعد الالف (۱۱۴۰ ه)، با کشتی عازم هند شد و به تتّه رسید[۱۷]. دو ماه آنجا اقامت داشت؛ مریض هم شد. چون اوضاع را نپسندید، از بیصبری و حرکت از ایران خود را ملامت میکرد و میخواست به ایران برگردد. چون تابستان رسیده بود، موسم سفر با کشتی گذشته بود.
در تتّه از بیآبی، بدهوایی و اوضاع زشت ـ که به قول او: «این مملکت را عَرَض عام است» ـ بیآرام شد. بنابراین به توصیهی مردم از تتّه به بلدهی خداآباد که در آن وقت از معمورههای سند بود، آمد. در اینجا هم از شدّت حرارت، ناخوشی هوا، هجوم احزان و شداید و امراض مختلفهی صعب مضطرب بود. مدّت هفت ماه در اینجا در بیکسی به سر برد. چون ناخوشیها رو به انحطاط نهاد، حیرتی طرفه عارض او شد. پس از خداآباد به بهکّر آمد و تقریباً یک ماه آنجا اقامت کرد. در اینجا هم اصلاً طبع را طاقت بر تحمّل اوضاع و احوال اشخاص این دیار نبود. در نتیجهی ناتوانی، اختلال بر مزاجش استیلا داشت. بالأخره از بهکّر یا محفّه به ملتان رسید. این مسافرتش هم بدون زحمتها و مشقّتها نبود. در ملتان قریب به یک سال اقامت داشت و مشغول به تصنیف و تألیف شد. کنه المرام را به نگارش درآورد که در بیان قضا و قدر است که او را به هند کشیده بود. علاوه بر این رسایل دیگری هم تألیف کرد. چون در ملتان به سر میبرد، رودخانهی سِند در تابستان طغیان کرد. صحراها و شوارع را فراگرفت و خرابی بسیار به عمارات و مساکن آنجا رسید. چون موسم خریف رسید، آب رو به کمی نهاد. ولی بیماری وبا در شهر شایع شد و مردمان به تبلرزه مبتلا گشته، اکثر آنها مردند. این وضع پنج ماه ادامه یافت. حزین هم مبتلای به این تب شد.
حزین از ملتان به لاهور رسید و از لاهور به دهلی آمد که به نظرش بلدهای بیش نبود. او بیشتر از یک سال در دهلی اقامت داشت. هجوم هموم او را در دهلی بیآرام کرد؛ بنابراین مصمم شد برگردد. به لاهور مراجعت کرد. میخواست از کابل به قندهار رود، سپس به خراسان منتقل و به هر گوشهای که بیابد، منزوی شود. ولی خبر رسیدن نادر به قندهار و تصمیمش برای آمدن به هند، او را وادار کرد به آن طرف نرود؛ بنابراین باز به دهلی آمد تا از دهلی به بنارس برود. او برای مدّتی کوتاه از بنارس به عظیمآباد رفت و سپس به بنارس مراجعت کرد و آخرین نفس را در همین شهر تاریخی هند کشید[۱۸].
کسی که در وطن خود ایران و بعداً در هند اینهمه زحمتها دیده باشد، آیا میتواند زیر بار آنها فریاد نکشد، گریه نکند و حتّی آن الطاف و حمایتهایی را هم که اهل هند بر او نثار کردند فراموش نکند. حزین حتّی از دوستیهای والهی داغستانی مؤلّف تذکرهی ریاض الشعرا، که با او آشنایی قدیمی داشت و در ایران همسفر او بود و حزین میخواست همراه او به هند بیاید، اصلاً یاد نمیکند. تذکرهی معاصران حزین هم از ذکر این شاعر و نویسنده عاری است[۱۹].
پس اظهارات انتقادآمیزش دربارهی اوضاع سیاسی و اجتماعی هند را باید به عنوانِ صدای اضطراری یک نفر محزون تحمل کنیم. برداشت او از هند، با نظرهای نویسندگان و شعرای دیگر ایرانی ـ که به هند آمدند، زندگی خوبی داشتند، خوشحال بودند، و میگفتند که «تا هند نیامد حنا رنگین نشد» ـ متفاوت است و در بیتی دربارهی آسایشی که در هند نصیبش شد، چنین اشاره میکند:
«حزین! از پای رهپیما بسی سرگشتگی دیدم
سر شوریده بر بالین آسایش رسید اینجا»
باید رفتار مخاصمتآمیز حزین نسبت به هندیها و انتقادِ شدید او از هند را همانند معاصران او نادیده بگیریم. به قول علیقلیخان والهی داغستانی:
«آفرین، صد آفرین به خُلق کریم و عمیم بزرگان که با کمال قدرت در صدد انتقام برنیامده، از کمال حلم و مروّت بیشتر از پیشتر در رعایت احوالش خود را معاف نمیدیدند و این معنی را زیاده موجب خجلتِ عقلای ایران ـ که در این دیار به بلای غربت گرفتارند ـ کرده»[۲۰].
پس باید از خدای متعال بارانِ رحمت بر روح پرفتوحش مسألت نماییم.
حالا توجّه فرمایید که او دربارهی زندگی خود در هند چه میگوید. باید یادآور شد که حزین مدّت سی و چهار سال در هند به سر برد و پادشاهان و امرا و سایر ناس، کمال محبّت و مراعات نسبت به وی مرعی داشتند. سَنَد چند لَک ]صد هزار[ دام به طریق مدد خرج به او اعطا شده بود[۲۱]، و محمّد شاه که ارادتمند حزین بود، هزار روپیه ماهانه برای مصارف خانقاهش میپرداخت[۲۲]. با وجود این تسهیلاتی که حزین در هند داشت، او دربارهی زندگی خود در این کشور مینویسد:
«من این مدّت اقامت را در این مملکت از زندگی محسوب ندانسته، همانا آغاز رسیدن به سواحل این ملک، انجام عمر و حیات بود و آنچه در این مدّت هشت سال از آنجا تا بلدهی دهلی که معروف به شاهجهانآباد است، دیدهام و آنچه از انصاف و احوال و اوضاع این مملکت و ساکنانش شنیده و یافته بودم، همه معاین و آنچه شنیده و به خاطر خطور نکرده بود، مشاهده و معلوم شد»[۲۳].
جایی دیگر هم میگوید:
«بدایت ورود مرا به این کشور نهایت و انجام زندگی تصوّر نمایند»[۲۴].
او ۳۴ سالِ اقامت خود در هند را زندگی حساب نمیکند، یعنی در این مدّت او نابود بوده، ولی در همین دورانِ نابودی، او تاریخ حزین و تعدادی از آثار دیگر خود را تألیف میکند.
حزین در این اثر خود به بیان اوضاع سیاسی و اجتماعی هند و ایران به تفصیل نوشته و دربارهی هند گزارشی نسبتاًَ اجمالی آورده است.
چنانکه میدانیم، حزین زمانی به هند مهاجرت میکند که دولت تیموریانِ هند رو به زوال گراییده بود. بنابر بیدست و پایی محمّد شاهِ تیموری و اختلافات جدّی مابین وزرا و امرا و حتّی کارمندان دولتی، لطمهی شدیدی به وضع سیاسی و اجتماعی وارد آمده بود. تصویر اوضاع اجتماعی رو به زوال هند را که حزین در این اثر خود ترسیم کرده است، از حقیقت شاید به دور نیست. ولی لحن انتقاد او از هند و هندیها و مبالغهی او در این باره تا حدّی زننده است که حتّی حقایقی که او بیان کرده است، رنگِ تعصّب نویسنده نسبت به هند و هندیها را میگیرد.
علاوه بر این، حزین گزارش کوتاه ولی معتبر حملهی نادر شاه به هند و علل و نتایج بد آن را که آورده است، دارای اهمیت است.
قبل از تحلیل و تجزیهی بیانات حزین در موردِ حملهی نادر به هند باید عرض شود که گزارشهای متعدّد آن به فارسی نوشته شده است. حزین، همزمان با این حمله در هند به سر میبرد، ولی او شاهد عینی این حمله نبوده است. پس او حتماً اطلاعاتی دربارهی این فاجعه را از دیگران شنیده و سپس آنها را به نگارش آورده است. با این حال، گزارش مختصر حزین در موردِ این حمله، بعد از مقایسه و مقابله با گزارشهایی که شاهدهای عینی مثل میرزا مهدی خان (در جهانگشای نادری)، محمّد حسین قدّوسی (در نادرنامه)، علی قلی خان والهی داغستانی (در ریاض الشعرا)، عبدالکریم (در بیان واقع) و غیره دادهاند، مختلف نیست. پس میتوان گفت که حزین تفصیل این حمله و غیره را از شخصی معتبر شنیده بود.
حزین این گزارش را با شکایتی شروع میکند که به جز بابر، دیگر تیموریان هند به پادشاهان صفوی، که همیشه دست دوستی و حمایت به سوی اینها دراز میکردند، عکسالعمل متقابل را نشان نمیدادند. آنچه حزین در این مورد نوشته است شنیدنی است:
«(بابر) نیز مادام الحیات چه در ایّام دولت هند و چه قبل از آن شیوهی اعتضار و اظهار خلوصِ وداد نسبت به آن دولت قاهره شعار ساخته… و در وقت سنوح قضایای هایله در ایران یا زوال اغراض ایشان، به سبب آسودگی و عدم منازع قوی در گوشهی مملکت هند آن شیوه را مبدل به آثار نخوت و غرورِ موفور ساخته، راه آشنایی مسدود میداشتند و این عادت در طباع سلسلهی بابریه استقرار یافته. همانا رسوخ این شیوه از تأثیرات آب و هوای هند است، چه ظاهر است که خلقِ این دیار با کسی بیغرض آشنا نیاند و از باستان نامهها پیداست که قبل از اسلام نیز رایان و فرماندهان این دیار را همین طبیعت بود»[۲۵].
مستحضر هستیم که تیموریان هند روابط نزدیک و دوستانهای با صفویها داشتند. هزارها ایرانی، از آن جمله حتّی افرادی از خانوادهی صفویان و امرا و وزرای آنها به علل مختلف به هند منتقل شدند و در رفاه زندگی کردند، ولی این هم حقیقت است که تیموریانِ هند و صفویان ایران با وجود ردّ و بدلکردن سفیران دوستی و نامهها و پیامهای خلوص و مودّت، بنابر علل سیاسی و نظامی و خاکی به یکدیگر اعتماد کلّی نداشتند و از یکدیگر میترسیدند. هر دو کشور اقداماتی میکردند که به نفع آنها بوده و بعضی اوقات در تلاش حفظ موقعیت خود، منافع کشور دیگر نادیده گرفته میشد. سیاست همین است. کشوری نیست که مایل به حفظ منافع خود نباشد و باید به حزین یادآور شویم که همهی تیموریان هند دستنشاندهی آنها نبودند که مثل باجگزاران و زیردستان آنها هند را اداره میکردند. این نظر حزین هم درست نیست که تیموریانِ هند «راهِ آشنایی مسدود داشتند». منابع معتبری وجود دارد که دارای گزارشهای مفصّل ردّ و بدل سفرا و نامهها و پیامها مابین این دو خانوادهی بزرگ شاهی است. اسم سفرا و متون نامههای شاهی تا کنون در منابعِ معتبر و معاصر مضبوطاند و کتاب Indo-Persian Relations تألیف استاد ریاضالاسلام این موضوع را مفصّل بررسی میکند.
حزین نوشته است که در زمان سلطنت شاه طهماسب دوم (۱۷۲۲-۱۷۳۱)، چون اوضاع سیاسی رو به زوال نهاد و صفویها به ضعف گراییدند، تیموریان اصلاً به صفویها کمک نکردند و به عکس با میر ویس افغان و پسرش حسین راه آشنایی را باز کردند و به آنها حتّی نامهها هم نوشتند. این درست است. ولی قضیه این است که میر ویس علیه صفویها شورش کرد و گرگین، استاندار قندهار، او را گرفت و به ایران فرستاد. او با دربار صفوی روابط دوستانه برقرار کرد. به حج رفت و سپس به قندهار برگشت. گرگین را شکست داد و خود را زیردست تیموریانِ هند اعلام کرد. خطبه به نام بهادر شاه تیموری هند خوانده شد. پادشاه این موقعیت او را به ظاهر قبول کرد و او را علی مردان خان خطاب کرد. ولی این اقدام سیاسی پادشاه تیموری، اضطراری و مصلحت سیاسی بود.
او به هر صورت این پیشامد را نپسندید و پنهانی به شاه سلطان حسین صفوی نامهای نوشت. او را دربارهی خطر حضور میر ویس در قندهار اطلاع داد و خواستار اقداماتی علیه او شد، ولی برای صفویهای این دوره، این امر مقدور نبود.
این ادّعای حزین هم درست است که تیموریان هند به ویژه بعد از اورنگزیب سفرایی به ایران نفرستادند؛ در حالی که نمایندگان سیاسی ایران به هند فرستاده میشدند.
حزین چنان که قبلاً گفته شد، اطلاعات جدیدی دربارهی حملهی نادر به هند و جریاناتِ دیگر مربوط به آن را فراهم نکرده است. باز هم مورّخان بعدی از بیانات حزین برای تصدیقِ اظهارات مورخان دیگر معاصر استفاده کردهاند. او درست میگوید که محمّد شاه تیموری پاسخ مناسب سفیران نادر شاه را نداد. حزین علّت عدم اعتنا به نامههای نادر در دربار تیموریان هند را چنین توضیح داده است که اینها فکر میکردند که نادرشاه در فعّالیّتهای خود در افغانستان موفّق نخواهد شد و بنابراین لازم نیست که با او رابطهای برقرار کنند؛ ولی نادر شاه در برنامهی خود موفّق شد و بالأخره به هند آمد و دهلی را گرفت که در حقیقت ناکامی سیاست خارجی هندیها را نشان میدهد.
دربارهی کشتار اهل دهلی، حزین نوشته است که در جنگ کرنال بیشتر از سه نفر قزلباش کشته نشدند و بیست نفر زخمی شدند، ولی در شورشِ اهل دهلی علیه نادر و سربازانش ـ که در کوچه و بازار پایتخت تیموریان به سر میبردند ـ تقریباً هفتصد نفر کشته شدند و بنابراین نادر دستور قتل عام اهلِ دهلی را داد.
حزین در دوران مسافرت خود از تتّه تا دهلی و از دهلی به بنارس، طرق و شوارعِ تمامی این مملکت را همیشه ناامن و خطرناک یافت و به کراهت و نفرت در اینجا زیست[۲۶]. حزین دربارهی ایرانیهایی که با وجود این اوضاع هند به اینجا آمدند، و این که چرا سلاطین ایران به هند حمله و این کشور را تسخیر نکردند، چنین نظر میدهد:
«وجه عدم ضبط سلاطین عجم هندوستان را بر ارباب بصیرت واضح است، چه کسی را که مقری و مقامِ اقامتی چون ممالک ایران باشد که بالذّات اعدل و اشرف و بالعرض احسن و اکمل معمورهی ربع مکشوف است، هرگز به اختیار خویش اقامت در هندوستان نتواند بود و طبیعت مجبول است که به غیر از حال اضطرار راضی به توقّف در این سرزمین نگردد و این معنی مشترک است در پادشاه و رعیت و سپاه و چنین است حال هر که او را حسِّ صحیح بوده در آب و هوای دیگر خاصه در ممالک ایران و روم تربیت یافته باشد، مگر آنکه غافل و بیخبر به این دیار درآید و قدرت بازگشت نیابد و یا آنکه به سبب موانع و عوارض وی را مجال اقامت در جایی نمانده و سالف ایّام خویش را به صعوبت و زبونی تمام گذرانیده در این دیار به مال و جاهی بیاعتبار رسد و به غایت ضعیفالاحساس و سفلهنهاد بوده، دل بر آن بندد و به تدریج عادت پذیر گشته، انس و آرام گیرد»[۲۷].
خلاصه اینکه حزین فرصتی را برای انتقاد از هند از دست نمیدهد. حتّی ابیاتی داریم که همین احساسات شدیداً انتقادآمیز حزین نسبت به هند و اهل هند در آنها ارائه شده که بعضی از آنها را نباید جدّی بگیریم، بلکه باید به آنها با چشم اغماض بنگریم و بگذریم.
ـ منابع:
اسکندر اسفندیاری: واقعات ایران و هند، نشر میراث مکتوب، ۱۳۷۷ هجری.
حزین لاهیجی، شیخ محمّد علی: تذکرهی حزین، کتابفروشی تأیید اصفهان، چاپ دوّم ۱۳۳۴ ه ش.
حزین لاهیجی، شیخ محمّد علی: دیوان حزین لاهیجی، به ضمیمهی تاریخ و سفرنامهی حزین، تصحیح بیژن ترقّی، کتابفروشی خیّام، چاپ دوم ۱۳۶۲ ه ش.
حسینی سنبهلی مرادآبادی، میر حسین دوست: تذکرهی حسینی، چاپ نولکشور، ۱۸۷۸ م.
قانع تتّوی، میر علی شیر (م: ۱۲۰۳ ه) بن میر عزّتالله: مقالات الشعرا، به تصحیح و حواشی از سیّد حسّامالدّین راشدی، سِندی ادبی بورد، کراچی، ۱۹۵۷ م.
والهی داغستانی، علی قلی خان: ریاض الشعرا، تصحیح پروفسور شریف حسین قاسمی، کتابخانهی رضا، رامپور، ۲۰۰۱ م.
Balfur, E.G.:Life of Sheikh Ali Hazin, 1830.
Riazul Islam: Indo-Persian Relations, Iranian Culture Foundation, Tehran, 1970.
پادشاهان صفوی میخواستند که حزین با دربار آنها وابستگی داشته باشد، ولی او قبول نکرد.
ـ پینوشتها:
*استاد فارسی دانشگاه دهلی، دهلی.
[۱]. حزین لاهیجی، شیخمحمّدعلی: دیوان حزین لاهیجی، به ضمیمهی تاریخ و سفرنامهی حزین، تصحیح بیژن ترقّی، خلاصهی این رساله به نام واقعات ایران و هند به تصحیح اسکندر اسفندیاری شامل رسایل حزین لاهیجی است که از طرف مرکز نشر میراث مکتوب در سال ۱۳۷۷ هجری منتشر شده است.
[۲]. در تاریخ و سفرنامهی حزین در این باره مینویسد: باعث بر تسوید آن شد که در این اوان که آخر سال اربع و خمسین و مأئه بعد الالف… (ص ۸۸).
[۳]. این ترجمه به نام Life of Sheikh Ali HazinازE.G. Balfurدر سال ۱۸۳۰ م. به چاپ رسیده است.
[۴]. مثلاً استاد ریاضالاسلام در کتاب معروف خود به انگلیسی به نام Indo-Persian Relations در جایی که حملهی نادر شاه به هند را بررسی میکند، از این اثر حزین استفاده میکند، رک: همین کتاب استاد ریاضالاسلام، ص ۱۴۴ و بعد.
[۵]. آقای بیژن ترقّی هم تقریباً همین گونه نظری دارند که: از آنجا که شیخ تا آن زمان روی آسایش ندیده، پیوسته در غربت و بیسروسامانی بوده، پدر و مادر و برادران و دوستانش به علل مختلف فوت کرده بودند و از طرفی علاقهای که به سلاطین صفوی داشته و آفتاب قدرت این سلسله را در زوال میبیند، خشونت و عصبانیت به وی عارض شده، دوستان و آشنایان را از خود رنجانده و بزرگان آن سامان را هجوهای رکیک میکند. (دیوان حزین لاهیجی، تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۱۲).
[۶]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۴۲٫
[۷]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۲۹٫
[۸]. حزین در موارد مختلف در سفرنامهی خود اسم بعضی استادان خود را برده است که در نقاط مختلف زندگی میکردند.
[۹]. آقای بیژن ترقّی اسم تقریباً پنجاه اثر حزین را در مقدّمهی خود به دیوان حزین لاهیجی، ص ۹-۱۷ آورده است.
[۱۰]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۲۰٫
[۱۱]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تذکرهی حزین، کتابفروشی تأیید اصفهان، چاپ دوم ۱۳۳۴، ص ۹۰ و ۱۲۳٫
[۱۲]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تذکرهی حزین، ص ۹۰ و ۱۲۳٫
[۱۳]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۴۶٫
[۱۴]. همان، ص ۴۱٫
[۱۵]. همان، ص ۲۶٫
[۱۶]. همان، ص ۸۶٫
[۱۷]. همان.
[۱۸]. این اطلاعاتی است که از لابهلای نگارشهای حزین در تاریخ و سفرنامهی حزین مأخوذ است.
[۱۹]. والهی داغستانی، علیقلیخان: ریاض الشعرا، تصحیح پروفسور شریف حسین قاسمی، کتابخانهی رضا، رامپور، ۲۰۰۱ م.، ص ۲ و ۳٫
[۲۰]. همان.
[۲۱]. حسینی سنبهلی مرادآبادی، میر حسین دوست: تذکرهی حسینی، چاپ نولکشور، ۱۸۷۸ م.
[۲۲]. قانع تتّوی، میر علی شیر بن میر عزّتالله: مقالات الشعرا، ص ۱۶۹٫
[۲۳]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۸۷٫
[۲۴]. همان، ص ۸۸٫
[۲۵]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۹۵٫
[۲۶]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۹۰٫
[۲۷]. حزین لاهیجی، شیخ محمّدعلی: تاریخ و سفرنامهی حزین، ص ۹۶ .