عبدالرسول شبیبی، کارشناس ارشد غرب آسیا و حقوق بینالملل
سرانجام با گذشت بیش از دو دهه از قانون سال ۱۹۹۵ م. مصوب کنگرۀ آمریکا، دونالد ترامپ در تاریخ ۱۵ آذرماه و در آغاز شش ماه دوم ریاست جمهوری، وعدۀ انتخاباتی خود مبنی بر انتقال سفارت کشورش از تلآویو به قدس را رسماً عملی کرد؛ تصمیمی که پیش از این، همۀ رؤسایجمهور آمریکا ـ اعم از جمهوریخواه و دمکرات ـ قول عملی کردن آن را در جریان انتخابات داده بودند، ولی به محض راهیابی به کاخ سفید، به بهانهۀ شرایط بحرانی و حساس منطقه و تأثیر احتمالی آن بر منافع ایالات متحده از اجرای آن طفره رفته بودند.
شاید بتوان مهمترین دلایل اتخاذ این تصمیم ـ بهرغم مخالفتهای صریح سران اکثر کشورها، از جمله همپیمانان آمریکا و همچنین شخصیتهای بینالمللی و جهانی ـ را به صورت اجمالی، اینگونه بیان کرد:
۱٫ ترامپ در جریان کارزار انتخاباتیِ مستظهر به لابی قدرتمند جامعۀ یهودیان در آمریکا، بارها از انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس سخن گفته بود و همین امر حمایتهای قابل توجهی را برای وی رقم زد. بنابراین، ترامپ با توجه به جایگاه ویژۀ اسرائیل در منافع ملی آمریکا و در میان حزب جمهوریخواه، این موضوع را سرلوحۀ کارهای خود قرار داده بود. تعیین جراد کوشنر ـ مشاور ارشد ویژه و داماد او ـ برای پیگیری مسائل مربوط به صلح خاورمیانه در همان روزهای نخست ورود به کاخ سفید، همراه با سفرهای متعدد به سرزمینهای اشغالی در همین راستا صورت گرفته بود.
۲٫ بحران و چالشهای متعدد و پیچیدۀ منطقهای و داخلی در غرب آسیا، فرصت بیبدیلی برای درگیری و مشغولیت سران کشورهای منطقه در دام اختلافات و نزاعهای ساختگی فراهم کرد که به تبَع آن، موضوع فلسطین از کانون توجه و اولویت نخست جهان اسلام خارج گردید. علاوه بر آن، مقدمات و ارزیابیهای مقامهای اسرائیلی حاکی از واکنشهای محدود و قابل کنترل جهان عرب در برابر این اقدام است؛ تا آنجا که عاموس یادلین ـ رئیس سابق سرویس اطلاعات نظامی اسرائیل ـ یادآور می شود: «فلسطینیان، اعراب و ترکیه، اسرائیل را با تفنگ خالی تهدید میکنند.»
۳٫ ضعف مفرط جهان عرب ناشی از چالشها و بحرانهای ساختگی، علاوه بر تشدید دامنۀ نزاع و اختلافهای منطقهای، فرصت بیبدیلی را برای ایفای نقش و القای سیاستهای ترامپ و به تبَع آن، نزدیکی تلآویو برای بهرهبرداری از ایدۀ «تفرقه بینداز و حکومت کن» ایجاد کردهاست؛ تا آنجا که برخی از دولتهای عرب همسایه ـ از جمله ریاض ـ برای سرپوش گذاشتن بر ناکامیهای متعدد سیاسی و منطقهای، به هر قیمت به سوی آمریکا و رژیم صهیونیستی رو آوردهاند.
با این حال، نادیده انگاشتن برخی واقعیتهای حقوقی و سیاسی، در کنار عکسالعمل دولتها، سازمانها و ملل آزاده، میتواند این رؤیای صهیونیستی – آمریکایی را تا حدود زیادی باطل سازد. از آن جمله، میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱٫ تلآویو هیچگاه از ادعاهای واهی خود دربارۀ حاکمیت بر شهر قدس دست برنداشتهاست. با این حال، جامعۀ بینالمللی نهتنها این ادعا را به رسمیت نشناختهاست، بلکه تسلط اسرائیل بر این شهر را «اشغالگری» میخواند. بر همین اساس، پس از صدور قطعنامۀ شمارۀ ۴۷۸ شورای امنیت سازمان ملل در سال ۱۹۸۰ م.، ۱۳ کشورِ دارای سفارتخانه در شهر قدس، سفارتخانههای خود را از آنجا به تلآویو منتقل کردند و هماکنون از قریب به ۹۰ سفارتخانۀ موجود در اسرائیل، هیچکدام در قدس نیستند. این موضوع نشان میدهد برخلاف نگرش رژیم صهیونیستی و آمریکا، دولتهای مختلف در این زمینه همچنان به تصمیمات بینالمللی پایبند هستند.
۲٫ اقدام ترامپ علاوه بر مغایرت با قوانین و مقررات مختلف بینالمللی، در تعارض آشکار با نظرات و تصمیمات سازمان علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو)، نظر مشورتی دیوان بینالمللی دادگستری (ICJ) راجع به دیوار حائل، و دیگر قطعنامههای سازمان ملل ـ از جمله: قطعنامههای ۲۴۲ (۱۹۶۷)، ۳۳۸ (۱۹۷۳)، ۴۴۶ (۱۹۷۹)، ۴۵۲ (۱۹۷۹)، ۴۶۵ (۱۹۸۰)، ۴۷۶ (۱۹۸۰)، ۴۷۸ ( ۱۹۸۰)، ۱۳۹۷ (۲۰۰۲)، ۱۵۱۵ (۲۰۰۳)، ۱۸۵۰ (۲۰۰۸) و ۲۳۳۴ (۲۰۱۶) ـ است. به همین دلیل، ایت اقدام نمیتواند حمایت غرب و جامعۀ جهانی و نهایتاً سازمان ملل یا شورای امنیت را در پی داشته باشد.
۳٫ تصمیم ترامپ علاوه بر تضاد با نقش میانجی و بیطرف آمریکا در مذاکراتِ به اصطلاح صلح و توافقات قبلی فلسطین و رژیم صهیونیستی (از جمله مذاکرات اسلو)، میتواند باعث تضعیف مواضع محور عربی ـ عبری و همپیمانان آمریکا در منطقه و نیز تضعیف موضع آنان در حمایت از سازش و مذاکره با مدیریت و ابتکار آمریکا گردد. این در حالی است که تا پیش از آن، برخی کشورهای عربی ـ از جمله: مصر، اردن، سعودی، امارات، کویت و… ـ از سیاست و مواضع آمریکا در قبال فلسطین و مذاکراتِ به اصطلاح سازش، حمایت میکردند.
۴٫ تصمیم ترامپ در ادامۀ رفتارهای غیرمنطقی در قبال تعهدات جهانی و خروج آمریکا از چند موافقتنامۀ بینالمللی و چالش با غرب است که شکاف بیشتر در روابط آمریکا و اروپا را رقم میزند.
بدین ترتیب، تصمیم ترامپ علاوه بر فقدان وجهۀ حقوقی و حمایت بینالمللی، نهتنها امکان جلب مشارکت سایر کنشگران منطقهای و بین المللی را نخواهد داشت، که تضعیف بیش از پیشِ جایگاه و نقش ادعایی ایالات متحده در موضوعات منطقهای و بینالمللی و نهادهای تأثیرگذار جهانی را به همراه دارد، و علاوه بر آن، همپیمانان آن کشور در منطقه را (به دلیل عدول از شعارهای پیشین خود در قبال فلسطین و قبلۀ اول مسلمانان) با چالشهای فزایندهتر و رویارویی با ملل خود مواجه میکند آنان را در کنار بحرانهای جاری، با بحرانها و چالشهای جدیتر داخلی روبهرو میسازد.
دکتر صادق رمضانی گلافزانی، استاد دانشگاه تهران و رئیس مرکز مطالعات فلسطین ریاست جمهوری
آنچه در سیاستهای ترامپ ـ بهویژه در موضوع انتقال سفارت آمریکا به قدس شریف و به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی ـ مشهود است، این است که این سیاستها علاوه بر اینکه کمکی به برونرفت از بحرانهای داخلی و نیز قدردانی از حمایتهای لابی صهیونیستی در رساندن وی به ریاست جمهوری بود، در واقع تثبیت رژیم صهیونیستی در منطقه و رویارویی با خط مقاومت و در رأس آن، مقابله با جمهوری اسلامی ایران است. اگرچه در بازی سیاست، این احتمال هم دور از ذهن نیست که به مرگ بگیرند تا ملت فلسطین به تبِ سازش رضایت دهند.
طرح انتقال سفارت آمریکا به قدس و به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی که در سال ۱۹۹۵ م. در کنگرۀ آمریکا به تصویب رسیده بود، اما بدون تردید، زمان مقتضی برای آن، عصر ترامپ بود. فقط او میتوانست با توجه به شخصیت خصمانهاش آن را اعلام کند، اما اینکه آن را اعمال کند، به شرایطی نیازمند است که تماماً در اختیار ترامپ نیست.
پُر واضح است که این مصوبه مورد حمایت دو جریان دموکرات و جمهوریخواه است و جانبداری آشکار آمریکای ترامپ از رژیم صهیونیستی به معنای مخالفت با تمامی حقوق فلسطینیان است.
به عبارت دیگر، مسئلۀ سازش و تقسیم اراضی ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ م. با این طرح به محاق رفته و اسلو و کمپ دیوید و تمامی قطعنامههای بینالمللی صادره از سازمان ملل متحد و دادگاه بینالمللی لاهه و یونسکو در اعلام اسلامی بودن قدس و… به تاریخ خواهد پیوست؛ چرا که آمریکا در صدد است که سیادت و اقتدار خود را در منطقۀ خاورمیانه به رخ کشد و تنها و تنها مصوبات کنگره خود را لازمالاتّباع گرداند.
اگرچه سازمان ملل متحد از سالها پیش، جایگاه و اقتدار خویش را از دست داده و تسلیم اوامر و نواهی آمریکا شدهاست و این ایجاب می کند تا تحولی در ساختار آن به وجود آید، اما بر تمامی کشورهای عضو است که برای رعایت حریم و حرمت خود هم که شده، مانع لغو و نادیده انگاشتن مصوبات این سازمان از سوی آمریکا شوند.
تردیدی نیست که دونالد ترامپ برای اجرای طرح خود، به دنبال بهانههایی است که در اتاقهای فکر مشترک صهیونیسم مسیحی تدارک میشود. البته همانطور که سید مقاومت اسلامی، سید حسن نصرالله ـ دبیر کل حزب الله لبنان ـ تأکید کرده و گفتهاست: «ما امروزه بار دیگر در برابر تجاوز آمریکایی صهیونیستی به شهر اشغالی قدس قرار داریم و بار دیگر بر موضع خود یعنی پیروزی یا شهادت تاکید می کنیم،» فلسطینیان آواره همچنان بر حق بازگشت به فلسطین تأکید می کنند و رؤیای آنان به زودی محقق خواهد شد.
همه باید از مواضع تاریخی مراجع دینی اسلامی و مسیحی در مخالفت با تصمیم ترامپ در بارۀ قدس حمایت و قدردانی کنیم و بدانیم که ترامپ در تصمیم خود دربارۀ قدس اشغالی، تنهاست و فقط اسرائیل در این تصمیم با او همراه است.
دبیرکل حزب الله لبنان حکیمانه اشاره میکند که «هدف آمریکا در حمایت از داعش، منحرف کردن اذهان از آرمان فلسطین است.»
سندروم پسا اوباما بهخوبی در چهرۀ ترامپ متجلی است. هرچند طرفداری افراطی اوباما از رژیم صهیونیستی بر کسی پوشیده نبود، اما ترامپ و طرح اخیر او در انتقال سفارت به قدس و به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی، تهدیدی جدی علیه امنیت جهانی به شمار میرود.
اگرچه هیچ فلسطینی بر کرۀ خاکی وجود ندارد که قدس را تسلیم اشغالگران صهیونیست کند، این اقدام آمریکا رژیم صهیونیستی را گستاختر خواهد کرد. چه بسا اگر بخواهیم واقعبینانهتر سخن بگوییم، طرح آمریکا تمامی مقدسات اسلامی و قبل از آن اسلام را نشانه گرفتهاست.
بر این مبنا اگر به دنبال راهکاری برای نجات فلسطین باشیم، لازم است برای تحقق آزادی فلسطین، اسرائیل به طور کامل تحریم گردد، هرگونه رابطۀ کشورهای عربی با آن قطع شود و سفارتخانههای این رژیم در چنین کشورهایی تعطیل و بسته شود. این اقدامات حداقلی در کنار انتفاضه و تسلیح کرانۀ باختری و اعتماد کردن به نسل جوان فلسطینی که در چند ماه گذشته در برابر نصب دوربین و گیتهای کنترل فلسطینیان بر ورودیهای مسجدالاقصی توسط رژیم صهیونیستی قیام، و دشمن را از کردۀ خود پشیمان کردند، فرصتهای بهینهای پیش روی همگان قرار میدهد که دلسوز حقیقی فلسطین هستند و اندیشۀ مذاکره و همزیستی مسالمتآمیز با اشغالگر قدس را از سر برون راندهاند.
بر ماست که نگذاریم شعلۀ انتفاضه فرو نشیند، به دستاورهای حداقلی چون عقبنشینی موقت ترامپ از طرح خود بسنده نکنیم و آمریکا را برای همیشه از ورود به چنین مسئلهای پشیمان سازیم؛ به گونهای که کنگره طرح خود را پس بگیرد.
محمد ایرانی، صاحبنظر در امور غرب آسیا
اقدام به انتقال سفارت یک کشور از شهری به شهر دیگر، صرفاً یک اقدام نمادین دیپلماتیک محسوب نمیشود؛ بلکه در رژیمهای حقوقی بینالملل به معنای شناسایی مرکزیت کشور و اعطای مشروعیت به پایتختیِ آن کشور و دولت متوقفٌ فیه است.
اقدام بیمحابا و غیرمنتظرۀ دونالد ترامپ در اعلام انتقال سفارت آمریکا از تلآویو به بیتالمقدس، از دو نگاه مورد ارزیابی قرار گرفتهاست: دیدگاه اول بر این اعتقاد است که اعلام انتقال هرگز به صورت ناگهانی صورت نگرفته، بلکه حاصل سلسله بررسیهایی است که از قبل تدارک دیده شده و تمام عملیات لازم برای اجرای آن با در نظر گرفتن عنصر زمان و بررسی وضعیت حاکم، در مناسبترین شرایط ممکن در منصۀ اعلام، ظاهر گردیدهاست؛ به این معنا که دونالد ترامپ کاری به اتمام رساند را که رؤسای جمهور قبلی ایالات متحده قادر به انجام آن نبودند یا به هر دلیلی تمایلی به عملیاتی شدن آن نداشتند (البته اگر واژۀ اتمام درست باشد).
دیدگاه دوم در مقابل نگاه اول، معتقد است که ترامپ بدون توجه به عوارض و آثار آن، همانند سایر اقدامات ساختارشکنانهای که تاکنون بروز داده و خود و کشورش را در مقابل نُرمهای بینالمللی قرار داده، این بار نیز همین شیوه را اتخاذ کرده و بهتنهایی در مقابل همۀ مخالفتهای بینالمللی، به این ماجراجویی کلان دست زدهاست.
به نظرم میتوان در این واقعه به ترکیبی از هر دو دیدگاه قائل بود. معذلک، هرکدام از این دو دیدگاه که در نظر گرفته شود، واقعیت امر این است که رئیسجمهور جدید آمریکا رویکرد متفاوتی را نسبت به اسلاف خود به نمایش گذاشته و میگذارد. اقدامات وی در خلال چند ماه ریاستش بر آمریکا نشان میدهد که وی نهتنها اصولاً اعتقادی به قواعد حقوقی حاکم بر روابط بینالملل ندارد، بلکه در اعلام این عدم اعتقاد نیز پروایی ندارد. برای او مهم نیست که در مقابل جامعۀ بینالملل قرار گیرد. ترامپ ساختارشکنی است که در فاصلۀ کوتاه کاخنشینی، از مخالفت با موافقتنامۀ کیوتو و آب و هوایی پاریس شروع کرد و با تقابل با توافق ترانزیت بینالمللی آتلانتیک، ایستادگی در مقابل مصوبات سازمان یونسکو و خروج از این نهاد فرهنگی بینالمللی (در دفاع از اسرائیل)، تهدید و تکاپوی اقدام به خروج از توافقنامۀ هستهای بینالمللی ایران (برجام) و دهها مورد دیگر، نهایتاً امروز به اعلام پایتختی بیتالمقدس برای کیان غاصب صهیونیستی رسید.
ظاهراً این رویکرد یکجانبهگرا و تقابل با جامعۀ بینالمللی در آینده نیز ادامه خواهد یافت. جالب اینکه وی در این آوردگاه تاریخی، در مقابل مصوبات و قطعنامههای بینالمللی قرار گرفته و پیشینیان وی همواره بانیان و سپس مدافعان اجرای این قطعنامهها بودهاند.
اقدام ترامپ به طور مستقیم در تقابل با قطعنامههای ۱۸۱ (موسوم به تقسیم)، ۲۴۲ و ۴۷۸ شورای امنیت سازمان ملل است که هم بر تعیین سرنوشت بیتالمقدس از طریق مذاکرات اصرار، و هم بر الحاق آن به رژیم صهیونیستی مخالفت دارند.
واقعیت دیگری که در چرایی این اقدام ترامپ در این مقطع زمانی خاص نهفتهاست، حال و روز منطقه و وضعیت به هم ریختۀ جهان عرب و دولتهایی است که هرکدام بهشدت درگیر معضلات داخلی و خارجیاند.
در مرحلۀ اول، نطفۀ آنچه موجب شد منطقه وارث شرایط موجود باشد و فضا را برای اقدام دونالد ترامپ فراهم سازد، در اولین شناسایی رژیم صهیونیستی و صلح کمپ دیوید در ۱۹۷۹ م. گذاشته شد، که در پی آن، شناساییهای دیگر طرفهای عربی به صورت علنی و آشکار ادامه یافت. اختلاف اول بین دولتهای وابسته و جریان مقاومت فلسطینی که خواستار بازگشت کل سرزمینهای اشغالی بود شکل گرفت؛ تا اینکه سرانجام همۀ طرفهای ذیربط تسلیم شدند و فراتر از آن، عملاً در مقابل جریان مقاومت و مبارزان عرصۀ نبرد با اسرائیل غاصب ایستادند، و شرمآورتر اینکه این جریان اصیل تاریخساز و غیور و افتخارآفرین را تروریست نامیدند!
از آن پس، اختلافات درون عربی و انقسامات سیاسی عامل دیگری گردید تا ضعف بر آنان مستولی گردد. نمونۀ اختلاف درون عربی را عربستان سعودی با اقدامات خود علیه سوریه، قطر، یمن و لبنان به نمایش گذاشت و با حمایت آشکار از تروریستهای مسلح، در دام غرب گرفتار آمد.
مدعیان رهبری جهان عرب و اسلام برای پوشش این ضعف، دست به دامانِ زدوبندهای پشت پرده با قدرتهای بین المللی و رژیم صهیونیستی شدند. کار این دولتهای مزدور به جایی رسید که برای اثبات بیشتر وادادگی خود، دولتهای حامی مقاومت را برای ارضای اربابان، دشمن ردیف اول نامیده و با صهیونیستها رابطه برقرار کردند. پیام روشن این رویکرد شرمآور عربستان و دوستانش واضح است و نتیجهای جز نمایش جسارتآمیز و فرصتطلبانۀ ترامپ در اعلام قدس، به دنبال ندارد.
کوتاه سخن اینکه فروش قضیۀ فلسطین توسط حکام عرب، و در پی آن، تردد پیدا و آشکار آنان به سرزمینهای اشغالی، بیتالمقدس تاریخی را در کف صهیونیستها نهاد. اگرچه اشغال قدس شرقی در ۱۹۶۷ م. صورت گرفت، اما این اشغال در ۲۰۱۷ م. ـ یعنی ۵۰ سال بعد ـ جنبۀ حقوقی یافت و توسط ترامپ همانند هدیهای از جیب تحولات منطقه و خیانت اعراب، تقدیم کیان صهیونیستی شد.
اما آیا این پایان راهاست و باید همه چیز را تمامشده تلقی نمود؟ بسیار بعید به نظر میرسد با رشد جریان مقاومت از سال ۲۰۰۰، نتایج جنگ ۳۳ روزۀ ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ م.، شکست داعش و تروریستها در عراق و سوریه، فلسطین و مسجد الاقصی تسلیم شود.
محمدرضا رئوف شیبانی، سفیر پیشین ایران در سوریه
ترامپ ـ رئیسجمهور آمریکا ـ طبق وعدهای که در طول مبارزات انتخاباتیاش داده بود، تصمیم خود مبنی بر انتقال سفارت آمریکا از تلآویو به بیتالمقدس را اعلام، و وزیر خارجۀ خود را به اجرا نمودن این دستور مکلف نمود. این موضع ترامپ در واقع تأکیدی بر اجرای مصوبۀ کنگرۀ آمریکا و تأییدی بر تصمیم سال ۱۹۸۵ م. پارلمان اسرائیل در انتخاب بیتالمقدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی بود. در این نوشتار، سه موضوع بررسی میشود: دلایل تصمیم ترامپ، پیامدهای آن و اقدامات قابل اجرا.
۱) چرایی تصمیم ترامپ را میتوان در موارد زیر خلاصه نمود:
الف) تعهد شخص ترامپ و تیم همراه او به صهیونیستها. تیم اطراف ترامپ عمدتاً عُلقهها و تمایلات صهیونیستی دارند یا اینکه خود، صهیونیست هستند (مانند جرالد کوشنر، داماد ترامپ). طبیعی است که این تمایلات جهت گرفتن حداکثر امتیاز برای صهیونیستها مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
ب) ویژگیهای شخصیتی ترامپ. ترامپ شخصیتی ماجراجو و عمدتاً رویکردی ساختارشکنانه دارد. او همواره به دنبال اتخاذ تصمیماتی است که در گذشته با مشکل مواجه بودهاست.
پ) بهرهبرداری از چتر حمایتی یهود در چالشهای داخلی. مشکلات عدیدۀ داخلی ترامپ حیات سیاسی او را به چالش کشیده و او را تا مرز استیضاح پیش بردهاست. وی به منظور سرپوش نهادن بر این مشکلات، به این اقدام دست زده تا حمایت لابی یهود موجود در آمریکا در قبال فشارهای سیاسی و حقوقی را به دست آورَد، و همزمان، پوشش حمایتی لازم را برای نتانیاهو در قبال اتهامات وارده در زمینۀ فساد، ایجاد نماید.
ت) استفاده از نابسامانی حاکم بر منطقه. شرایط فعلی حاکم بر منطقه نیز فرصت طلایی و مناسبی را برای اتخاذ این تصمیم فراهم نمود؛ به گونهای که اردوگاه آمریکایی ـ صهیونیستی فرصت مشابه را نه در گذشته در اختیار داشتهاند و نه در آینده برای آنها قابل تصور است . مشخصههای شرایط مذکور عبارتاند از: درگیر بودن کشورهای محور مقاومت، اختلافات حاکم بر روابط عربی، وجود حاکمیتهایی که تمایلات سازشی در آنها نسبت به گذشتگان بینظیر است و….
۲) پیامدهای اقدام ترامپ
الف) پیامدهای مثبت
ـــ تقویت رویکرد مقاومت و زیر سؤال رفتن تفکر سازشکاری. تفکر سازشکارانه همواره بر این اصل اصرار داشت که با کنار نهادن شیوۀ مقاومت و اتخاذ رویکرد گفتوگو میتوان به حقوق فلسطین دست یافت. حال با این تصمیم ترامپ، افکار عمومی فلسطینی و منطقه بار دیگر کارساز بودن روش سازش را زیر سؤال میبرد. همین اصل موجب شکلگیری حرکتها و جنبشهای جدید در فلسطین خواهد شد.
ـــ ابهام در روند گفتوگوهای سازش. با تصمیم ترامپ، عملاً افق پیش روی مذاکرات فلسطینی و صهیونیستی در هالهای از ابهام فرو خواهد رفت.
ـــ ایجاد وحدت در افکار عمومی منطقه حول موضوع فلسطین و به چالش کشیده شدن کشورهایی که آمریکا و رژیم صهیونیستی را در این سناریو همراهی نمودهاند.
ـــ تعمیق اختلاف اروپا و آمریکا. برای اولین بار در سالهای اخیر، شاهد موضع روشن و قاطع اروپا در شورای امنیت سازمان ملل متحد علیه تصمیم آمریکا هستیم.
ـــ تقویت وحدت صف فلسطینی. این وحدت که با توافق حماس و فتح در تشکیل دولت وحدت ملی شکل گرفت، با تصمیم اخیر ترامپ تقویت خواهد شد.
ب) پیامدهای منفی
ـــ منحرف شدن مسیر آزادسازی فلسطین و شکلگیری دور جدیدی از مذاکرات. متأسفانه اخباری حاکی از همراهی برخی کشورهای عربی منطقۀ خلیج فارس با سناریوی آمریکایی ـ صهیونیستی است. چنانچه این خبر درست باشد، باید منتظر حلقههای بعدی این سناریو باشیم. خطرناکترین حالتهای قابل تصور به این ترتیب است: همراهی کوتاهمدت حکام عرب با اعتراضات مردمی و تلاش در جهت مدیریت این اعتراضات، حفظ محمود عباس به عنوان سمبل سازشکاری در فلسطین، پذیرش شرایط ایجاد شده ناشی از تصمیم ترامپ و قبول آن به عنوان امری واقع، ارائۀ طرح جدید عربی برای فلسطین بدون تأکید بر پایتختی قدس شریف و….
ـــ نادیده گرفتن و بیاعتبار ساختن مصوبات شورای امنیت سازمان ملل متحد.
۳) اقدامات قابل اجرا
الف) جذب جوانان سرخوردۀ فلسطینی. اصرار برخی طرفهای فلسطینی به مذاکره با رژیم صهیونیستی و عدم حصول هیچ نتیجۀ ملموسی از این رویکرد، بسیاری از جوانان طرفدار فتح و سازمان آزادیبخش فلسطین را دچار یأس و سرخوردگی خواهد نمود. بر گروههای مقاومت فلسطین لازم است که با جذب این جوانان، ضمن تزریق خون جدید به پیکر خسته و کهنسال خود، نسبت به شکلدهی به جریانهای جدید و بانشاط در مسیر مقاومت فلسطین، اقدام نمایند.
ب) استعفای محمود عباس از مسئولیت خود. او که متأسفانه در دورۀ مسئولیتش حقی از حقوق از دست رفتۀ فلسطینی را به دست نیاورد، بلکه به ژاندارمی برای امنیت صهیونیستها تبدیل شد، اندک حقوق باقیماندۀ فلسطینی ناشی از مقاومت را نیز از دست دادهاست. استعفای او و واگذار شدن امور فلسطین به دست اصحاب واقعی آن بسیاری از کشورهای فعال در اردوگاه آمریکایی را وحشتزده کرده و امنیت رژیم صهیونیستی را با چالش جدی مواجه خواهد کرد.
لازم است جریانهای مقاومت در منطقه پس از پیروزی در جبهۀ سوریه علیه تروریسم داعش، توان خود را با محوریت حزب الله لبنان در جهت مبارزه با اشغالگری صهیونیستی در فلسطین (به عنوان موضوع اصلی جهان اسلام و عرب) بسیج نمایند.
احمد کاظمزاده، کارشناس ارشد خاورمیانه و دانشجوی دکتری روابط بینالملل
برای پاسخ به چرایی صدور اعلامیۀ ترامپ در این مقطع زمانی، میتوان به سه دسته از عوامل توجه کرد: نخست اوضاع داخلی سرزمینهای اشغالی؛ دوم اوضاع منطقه، و سوم، اوضاع بینالمللی ـ بهخصوص از منظر دولت خاص و ویژهای که بر آمریکا حاکم شده و نوعی استثنا به شمار میرود.
در خصوص اوضاع سرزمینهای اشغالی، میتوان گفت در حالی که نوعی پراکندگی و شکاف و چنددستگی در طرف فلسطینی دیده میشود و در خصوص راهبرد آزادسازی فلسطین وحدت نظر حاصل نشده، در طرف صهیونیستی در خصوص مسائل حیاتی ـ که قدس هم یکی از آنهاست ـ تقریباً نوعی اجماع و انسجام وجود دارد. تقریباً همۀ احزاب و گروههای صهیونیستی به این نتیجه رسیدهاند که در خصوص بیتالمقدس، آوارگان، آبها، شهرکهای یهودینشین واقع در کرانۀ باختری و همینطور، مرزها، مواضع واحدی در پیش بگیرند. به همین علت، سیاستهایی که راستگرایانِ حاکم در این موارد به رهبری نتانیاهو اتخاذ میکنند، معمولاً با تأیید اغلب محافل صهیونیستی ـ حتی رقبای حزبی جناح راستگرا ـ همراه است.
در منطقه نیز در رابطه با عوامل و متغیرهایی که به نظر میرسد در صدور اعلامیۀ ترامپ مؤثر بوده، میتوان به چند مورد اشاره کرد: نخست، روند عادیسازی رابطه با رژیم صهیونیستی است که عربستان به همراه چند کشور عربی دیگر (شامل بحرین و امارات) آغاز کرده و این در حالی است که حتی در طرح صلح پیشنهادی ملک عبدالله ـ پادشاه سابق عربستان ـ هرگونه عادیسازی رابطه با این رژیم به خروج بدون قید و شرط آن از اراضی اشغالی سال ۱۹۶۷ م. (از جمله شرق بیتالمقدس) مشروط شدهاست. در واقع، نسل جدید و کودتاگر رهبران سعودی به رهبری محمد بن سلمان با عقبگَردی که در سیاست سنتی عربستان در قبال فلسطین ایجاد کرده، این امیدواری را در راستگرایان صهیونیستی به رهبری نتانیاهو ایجاد کردهاست که با جلو انداختن ترامپ و پنهان شدن پشت سر او، تیر خلاص را به سمت بیتالمقدس شلیک کند، تا بلکه بتواند در مراحل بعد، زمینۀ اخراج حدود ۴۰۰ هزار فلسطینی را از این شهر و حومۀ آن فراهم کند.
از دیگر عوامل منطقهای، میتوان به پروژههای تروریسم تکفیری و براندازی دولت و نظام سیاسی سوریه اشاره کرد. هرچند این پروژهها به شکست انجامیدند، اما رژیم صهیونیستی در تلاش است تا دیر نشده، با آخرین بهرهبرداریها از شکافهایی که در جهان اسلام و منطقه ایجاد کردهاند، هدف خود را بهخصوص در امحای هویت اسلامی قدس انجام دهند.
در خصوص عوامل فرامنطقهای نیز مهمترین عامل و متغیر تأثیرگذار در این زمینه، خود دولت آمریکا و بهخصوص شخص ترامپ است که عملاً به عضوی از کابینۀ نتانیاهو تبدیل شدهاست و از نقش سنتی یا ادعای آمریکا برای میانجیگری در حل بحران فلسطین، فاصله گرفتهاست. با توجه به اصطکاکهایی که در دورۀ اوباما برای اولین بار بین آمریکا و جناح راستگرای حاکم به رهبری نتانیاهو در فلسطین اشغالی بروز کرد، مافیای صهیونیستی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را به گونهای مدیریت کرد که به شکست دموکراتها و روی کار آمدن ترامپ بینجامد. در واقع از آن مقطع مشخص بود که راستگرایان صهیونیستی پروژههای جدیدی در دستور کار دارند که خارج کردن فلسطین از دستور کار مذاکرات بینالمللی و تبدیل آن به اجرای طرحهای یکجانبۀ راستگرایان صهیونیستی یکی از آنهاست. البته آنها برای دورۀ ترامپ، طرحهای به مراتب گستردهتری در سر داشتند که شکست پروژۀ تروریسم تکفیری و پروژۀ براندازی دولت قانونی سوریه و همینطور ناکام ماندن پروژههای بعدی، مانع از اجرای این طرحها شد، لذا در چنین شرایطی، راستگرایان صهیونیستی و آمریکایی میکوشند بهرهبرداریهای خود را از اوضاع آشفتۀ منطقه به سرانجام برسانند.
با توجه به عوامل تأثیرگذار دخیل در هر سه سطح داخلی، منطقهای و بین المللی، میتوان گفت راهکارهای مربوطه زمانی میتواند ثمربخش باشد که در هر سه سطح به کار گرفته شود، تا با همافزاییِ یکدیگر، بتوان امیدوار شد که هم جلوی اجرای اعلامیۀ ترامپ (مبنی بر انتقال سفارت آمریکا از تلآویو به بیتالمقدس) گرفته شود و هم اینکه راستگرایان حاکم بر دولت ترامپ و نتانیاهو فرصت بهرهبرداری از این اعلامیه را برای اجرای فجایع جدید در اخراج ۴۰۰ هزار سکنۀ قدس و حومۀ آن یا نابودی مسجد الاقصی، پیدا نکنند.
مهدی عزیزی، مدیر سایت بیداری اسلامی و قائممقام خبرگزاری قدس
منطقۀ غرب آسیا وارد مرحلۀ جدیدی از رویدادهای سیاسی و میدانی شدهاست. گفتمان مقاومت اسلامی با برخورداری از توان سیاسی و میدانی، توانست گفتمان برتر تحولات منطقه باشد؛ گفتمانی که آرمان قدس را از یک معادلۀ عربی به یک اولویت اسلامی و ملی تبدیل کرد. از سوی دیگر با تکامل محور مقاومت، ادبیات سیاسی جدیدی پدیدار شد و دوران «تهاجم بدون دفاع» به «حملات پیشدستانه» تغییر کرد.
قدس مفهوم ایدئولوژیک و محتوای راهبردی امت اسلامی باقی ماند و همین موضوع به ناکامی تمامی سناریوهای نابودی آرمان فلسطین انجامید. با تمامی تلاشهای برای پیشبرد فرایند سازش در منطقه و شتاب در روند عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی، سرعت رویدادهای محور مقاومت در کنار تجربهها و عقلانیت سیاسی آن، مانع از به نتیجه رسیدن اهداف اردوگاه غرب شد.
از سوی دیگر، با گسترش هندسۀ جغرافیایی مقاومت اسلامی و نیز تحول در شیوهها، فصل جدید مقاومت با همگرایی و گسترۀ بیشتری از ملت اسلامی آغاز شد: دایرۀ حامیان مقاومت در سطح عمومی و نخبگان گسترش یافت و فرهنگ و گفتمان مقاومت اسلامی حتی به جریانهای غیر اسلامی نیز راه پیدا کرد. در چنین شرایطی، آغاز انقلابهای عربی و بیداری اسلامی میتوانست به یک همپوشانی راهبردی میان محور مقاومت در فلسطین و ملتهای اسلامی منتهی شود.
از این رو با آغاز بیداری اسلامی تلاش شد تا با مدیریت تحولات داخلی برخی از این کشورها، مانع از بروز آثار این گفتمان در میان امت اسلامی شوند. نداشتن تجربۀ سیاسی در برخی کشورها و محافظهکاری و نبود رهبری قدرتمند و از همه مهمتر، بروز پدیدۀ تکفیری داعش با حمایت سعودیها و غرب، از مهمترین موانعِ به تکامل رسیدن این انقلابها و نیز همبستگی آن با محور مقاومت بود.
در چنین شرایطی، داعش مأموریت جدیدی یافت تا با ایجاد یک مدل جایگزین در برابر محور مقاومت، تمامی امکانات این کشورها را در اختلافات و درگیری داخلی هزینه کند تا امنیت پیرامونی رژیم صهیونیستی تأمین گردد، اما نتیجۀ امروز بر خلاف ارزیابیهای غرب و حکومت سعودی بود. داعش در تمامی جبهههای سوریه، عراق و لبنان شکست خورد و حتی برگههای سعودی ـ مانند بارزانی و حریری و صالح ـ هم نتوانستند به بازگشت تروریسم و داعش کمک کنند.
در چنین شرایط منطقهای و با این پیشینههای سیاسی، اکنون تصمیم انتقال پایتخت آمریکا از تلآویو به قدس مطرح میشود که در سال ۱۹۹۵ م. در کنگره تصویب شد. مهمترین انگیزههای این تصمیم به شرایط منطقهای باز میگردد؛ چرا که آمریکا از تمامی جبهههایی که برای آسیب رساندن به محور مقاومت اسلامی باز کرده بود، ناامید شدهاست.
طبیعی است که قدس به عنوان یک اولویت اسلامی، مهمترین مانع محور سعودی عبری و غربی برای حذف آرمان فلسطین است. بنابراین، در طرح آمریکا، باید این موضوع در نخستین گام از اولویت اسلامی خارج شود و همانطور که در طرح معاملۀ قرن آمریکا برنامهریزی شدهاست موضوع فلسطین در معادلۀ اعراب و اسرائیل حل و فصل شود، و آنگاه اعراب خود موضوع فلسطینیها را حل کنند.
اما بایدپذیرفت که این تصمیم بدون شناخت کامل آمریکاییها از ظرفیت واکنش امت اسلامی و فلسطین به قدس مطرح شد و بیتردید، یکی از اهداف آن، سنجش اقتدار امت اسلامی و میزان واکنش و نگرانی آنان در برابر چنین تصمیماتی بود. با این وجود، ما معتقدیم ظرفیتهای محور مقاومت در منطقه با توجه به ویژگیهای جدید و برخورداری از تجربههای میدانی و سیاسی در گذشته، به گونهای است که کوچکترین امید آمریکاییها در حذف آرمان قدس را از بین بردهاست.
محمدرضا حاجیان، کارشناس غرب آسیا
یکی از اصول مهمی که صهیونیسم برای تشکیل رژیم صهیونیستی بر آن اتکا کرده، حمایت قدرتهای اروپایی و آمریکا است. از آنجا که دولتهای اروپایی و آمریکا بر مبنای جدایی دین از سیاست شکل گرفته و ادعای مخالفت با تبعیض نژادی هم دارند، صهیونیستها طی چندین دهه پس از تشکیل رژیم صهیونیستی، مجبور بودند برای عدم اختلال در کسب حمایت این قدرتها، خود را به شکل ظاهری، غیر مذهبی و غیر نژادی جلوه دهند. آنها در خلال دهههای گذشته تلاش کردهاند که خود را مظلوم و قربانی نشان دهند و همواره از اهرم هولوکاست بیشترین بهره را برای جلب افکار عمومی غرب بردهاند، اما واقعیت این است که شاکلۀ اصلی صهیونیسم بر مذهب و نژاد بنا شدهاست. اساساً بدون طرح وجود تقدس مذهبی برای سرزمین فلسطین، صهیونیستها شانس زیادی برای جلب نظر یهودیان در مهاجرت به فلسطین و تحمل مشکلات ماندن در این سرزمین را نداشتند. هستۀ اصلی قداست سرزمین فلسطین برای صهیونیستها، شهر قدس و مسجد الاقصی است. به بیان دیگر، قداست دینی فلسطین برای صهیونیستها بدون مسجد الاقصی و کرانۀ باختری بیمعنا و بیمفهوم خواهد بود.
با وجود حمایت مطلق آمریکا و سایر کشورهای اروپایی از صهیونیستها، آنان بهخوبی میدانند که باید بر اساس واقعیتهای منطقه و دنیا عمل کنند و نباید برنامههای خود را به گونهای به اجرا گذارند که باعث خسارتهای جبرانناپذیر برای آنها بشود. از این رو، برای اشغال و سیطره بر فلسطین، سیاست و برنامهای تدریجی و خزنده را در پیش گرفتند و از سال ۱۹۱۷ م. که اعلامیۀ بالفور صادر شد، هر چند مدت یک بار با توجه به شرایط بین المللی و منطقهای، بخشی از این سیاست و برنامه را به اجرا گذاشتند. در سال ۱۹۴۸ م. از آنجا که شرایط برای اشغال شهر قدس و مسجد الاقصی فراهم نبود، این اشغال را در سال ۱۹۶۷ م. انجام دادند.
از آنجا که طبق عقاید صهیونیستی، باید مسجد الاقصی ویران، و روی زمین آن یک معبد صهیونیستی که آنان آن را معبد سلیمان مینامند بنا شود، در سال ۱۹۶۷ م. پس از اشغال شهر قدس و مسجد الاقصی، برخی از صهیونیستها فکر کردند که اکنون وقت این اقدام فرا رسیدهاست. از این رو، مقادیری مواد منفجره را آماده کرده و به سوی مسجد الاقصی حرکت کردند. مقامات سیاسی و امنیتی رژیم صهیونیستی با شنیدن این خبر، فوراً با اعزام نیروهای نظامی و امنیتی به دستگیری افرادی که قصد این کار را داشتند، اقدام، و مواد منفجره را مصادره کردند. صهیونیستهای دستگیر شده با ناباوری از این اقدام نیروهای امنیتی، وقتی سؤال کردند: «چرا مانع این کار شدهاید؟»، با این پاسخ روبهرو شدند: «ما اکنون در موقعیتی نیستیم که بتوانیم با پیامدهای تخریب مسجد الاقصی مواجه شویم و ممکن است این کار باعث نابودی کامل ما بشود، اما ما صبر میکنیم و به گونهای عمل خواهیم کرد که در آینده، عربها و مسلمانان با دست خود این مسجد را به ما تقدیم کنند.»
نگاهی به تحولات منطقه از سال ۱۹۶۷ م. تاکنون، نشان میدهد که این سیاست صهیونیستی تا حدی پیشرفت داشته و اگر برخی تحولات ناخواسته و پیشبینی نشده نبود، تاکنون صهیونیستها به اهداف نهایی خود رسیده بودند. پیروزی انقلاب اسلامی ایران مهمترین تغییر پیشبینی نشده بود که بسیاری از محاسبات صهیونیستها را بر هم زد و خواب آنها را آشفته کرد. صهیونیستها بهرغم سیاستها و برنامههای متعدد ـ از جمله: قرارداد کمپ دیوید، کنفرانس مادرید، قراداد اسلو و طرح به اصطلاح صلحِ عربی ـ و حملات نظامی و سرمایهگذاری روی وابستگی دولتهای عربی و اسلامی به غرب، با یک نیروی عظیم به نام مردم مواجهه شدند که تمامی برنامهها و سیاستهای آنها را ناکام میگذاشت.
در پایان قرن بیستم، زمانی که حرکت مردمی ضدّ صهیونیسم در منطقه با سرعت غیر قابل باوری شتاب میگرفت، صهیونیستها و دولتهای وابسته به غرب سراسیمه برنامۀ ایجاد شکاف و خلل در صفوف مردم منطقه را در پیش گرفتند و متأسفانه توانستند با پول و امکانات زیادی که در اختیار داشتند، به موفقیتهایی نیز برسند. این موفقیت آنها تا آنجا پیش رفت که برخی احزاب و جریانهای سیاسی و نهضتی که مبارزه با صهیونیسم از اهداف اصلی آنها بود، با جریانها و حرکتهای همسو با آمریکا و صهیونیسم، همصدا و همجهت شدند. این همسوییِ بخشی از جوامع عربی و اسلامی با طرحها و برنامههای صهیونیستی و آمریکایی خسارتها و آسیبهای قابل توجهی را به جبهۀ ضدّ صهیونیستی وارد آورد. همزمان، حوادث منطقه به گونهای پیش رفت که نقاب از روی دولتها و جریانهای سیاسی وابسته به غرب که تا قبل از این با ریاکاری تلاش میکردند وابستگیهای خود را مخفی کنند، بر افتاد و ماهیت حقیقی آنها بر ملا شد.
آنچه که ما امروز به نام اعلامِ به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی از سوی آمریکا شاهد هستیم، یک حرکت عجولانه از سوی صهیونیستها و برمبنای محاسباتی است که در آن، وضعیت فعلی جبهۀ ضدّ صهیونیستی ضعیف ارزیابی شده و بنابراین باید حداکثر بهره را برای تثبیت موقعیت رژیم صهیونیستی از آن گرفت.
اگرچه ممکن است بر مبنای محاسبات مادی صهیونیستها، چنین اقدامی برای آنها نتایج مثبتی به دنبال داشته باشد، اما واقعیت آن است که عوامل مؤثر بر حرکت مردمی بسیار بیشتر و پیچیدهتر از محاسبات صهیونیستها است و آینده قطعاً نشان خواهد داد که نهتنها صهیونیستها از این برنامه و سیاست سودی نخواهند برد، بلکه جریان تحولات در جهت عکس منافع آنان حرکت خواهد کرد.
زمانی که صهیونیستها در سال ۱۹۸۲ م. برای نابودی مقاومت فلسطینی به لبنان هجوم آوردند، هرگز تصور نمیکردند که بعد از خروج نیروهای نظامی فلسطینی از لبنان، حرکتی به نام حزب الله در لبنان سر برآورَد و آنان را به فرار از لبنان مجبور کند. زمانی که آمریکا در سال ۲۰۰۳ م. به عراق حمله کرد، هرگز تصور نمیکرد که این کشور در مبارزه علیه تروریستهای آمریکایی، همپیمان ایران و سوریه شود. به طور یقین، اقدام آمریکا در به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی، پیامدهایی به همراه خواهد داشت که هرگز در محاسبات آمریکا و صهیونیستها مورد ملاحظه قرار نگرفتهاست.
Keep on writing, great job!
This page truly has all the information and facts I wanted
about this subject and didn’t know who to ask.