در این مقاله، دو جهانبینی حق/ باطل، کفر/ ایمان و… که تضاد ریشهای و اصولی با یکدیگر دارند (و جنگ هشت سالۀ تحمیلی عراق علیه ایران به سرکردگی استکبار جهانی بر همین اساس شکل گرفته) مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.
ضمناً بررسی کوتاهی در مورد واژۀ صلح در دیدگاه اسلام صورت گرفته و اثبات خواهد شد که در فرهنگ قرآن، هیچگاه از صلح میان حق و باطل گفته نشده و این بیانگر آن است که امکان صلح میان جبهۀ کفر و ایمان وجود ندارد.
با بررسی شاخصهای جنگهای ملی، نژادی و… میتوان به اصالت جنگهای حق و باطل که مبنای عقیدتی دارند، پی برد؛ جنگهایی که در طول تاریخ ادامه داشته و الهامبخش ملتهای مظلوم و ستمدیده بودهاست. یکی از ویژگیهای برجستۀ جنگهای حق و باطل، حضور تودههای عظیم مردمی در جبهۀ حق است که نقش تعیینکنندهای در معادلات جنگی دارند. این واقعیت انکارناپذیری است که در جنگ هشت ساله ناظر آن بودیم. مفاهیم پیروزی و شکست در نبردهای حق و باطل، تفاوت فاحش و عمیقی با جنگهای خانمانسوزی دارد که با انگیزۀ کشورگشایی، حفظ و تثبیت قدرت و همراه با قتل و غارت صورت میگیرد. تبیین مفاهیم پیروزی و شکست از دیدگاه اسلام، به تحلیلها و ارزیابیها جهت میدهد و آن را هدفمند میسازد و از تردیدها و یأسها و نگرشهای سطحی و غلط جلوگیری میکند.
اصل تکلیف برجستهترین ویژگی نبردهای مکتبی است. در جمعبندی نهایی، بر روی این اصل تکیۀ بیشتری صورت میگیرد، تا این باور و یقین در اذهان زنده شود که یک انسان مکتبی در هر شرایطی ـ چه در هنگام جنگ، چه در زمان صلح ـ برای ادای تکلیف آمادهاست.
نبرد مکتبی: مقدمه
بدون تردید، یکی از مهمترین جنگها که در عصر کنونی بهوقوع پیوستهاست، جنگ تحمیلی استکبار جهانی علیه انقلاب اسلامی ایران است. در این زمینه، دهها و بلکه صدها پژوهش سیاسی، حقوقی، نظامی، فرهنگی و هنری آفریده شده و هرکدام این رخداد بزرگ را از زاویه و منظری مورد بررسی قرار دادهاند، ولی در این آثار نشانههای کمرنگ و پراکندهای از هویت دینی و مکتبی دفاع مقدس وجود دارد؛ در حالی که حضرت امام (ره) بیش از هرچیز بر هویت دینی و مکتبی دفاع مقدس تکیه مینمودند و تعابیری همانند اینکه: «تمام مقصد ما مکتب ماست،» «جنگ ما، جنگ عقیده است. تا شرک و کفر هست، مبارزه هست» و… بیانگر همین دیدگاه است.
راستی، چرا ما به جنگ خود عنوان دفاع مقدس میدهیم؟ ویژگیهای این قداست که آن را از سایر جنگها متمایز میسازد، چیست؟ چرا امام (ره) بیش از هر چیز بر هویت مکتبی جنگ تأکید داشتند؟ چه تفاوتی میکند که دوران حماسهآفرین دفاع مقدس را با هویت ملی، سیاسی، نژادی و نظامی به رسمیت بشناسیم، و یا دینی و مکتبی معرفی کنیم؟ اگر پاسخ روشن و شفافی دراینباره نداشته باشیم، در آیندهای نهچندان دور، جنگ هشت ساله و سراسر افتخار و شکوه و عظمت، همانند سایر جنگها به سندی که عامل ویرانی، قتل، غارت و عقبافتادگی ایران شد، مبدّل خواهد گردید.
طلوع انقلاب
سالها از پایان جنگ جهانی دوم میگذشت. نظام دوقطبی تثبیت شده بود. رقابت بین دو ابرقدرت شرق و غرب در قالب جنگ سرد ادامه داشت و دکترین تنشزدایی و پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای در دست امضا بود. در همین حال، درگیری میان آنها محدود و عمدتاً منطقهای بود و در نقاطی دور از مرزهای آن دو قدرت روی میداد.
آنها بر سرنوشت ملتها و کشورها حاکم بودند و معادلات بینالمللی در کاخهای سفیدِ واشنگتن و سرخِ کرملین رقم میخورد. غرب به دلیل سرخوردگی از کلیسا در قرون وسطا و تبلیغات وسیعی که علیه مسیحیّت شده بود، بهشدت از آیین مسیحیت سرخورده شده و از گرایشهای دینی آسودهخاطر به نظر میرسید. دنیای شرق (شوروی سابق) دین را افیون ملتها میدانست و هرگونه گرایش دینی را سرکوب کرده بود. در چنین دورانی، پدیدۀ عظیمی به نام انقلاب اسلامی در اطلس جغرافیای سیاسی جهان طلوع نمود و قواعد بازی در نظام بینالمللی را دگرگون کرد و در اوج ناباوری کاخنشینان شرق و غرب، با هویت اسلامی خود، به میزان زیادی قدرت ارادۀ ملتها را در تغییر سرنوشت و حاکمیت سیاسیشان نشان داد.
در چنین هنگامۀ تاریخی بود که سردمداران کفر جهانی از تجدید حیات اسلام، احساس خطر کردند و درصدد برآمدند آن را در نطفه خفه سازند و از گسترش اسلام جلوگیری کنند.
کیسینجر ـ طراح معروف سیاست خارجی آمریکا ـ در برشمردن خطراتی که منافع آمریکا در غرب آسیا را تهدید میکند، مهمترینِ آنها را ناشی از انقلاب ایران دانسته و آن را کابوسی برای رژیمهای سیاسی وابسته به غرب در همسایگی ایران میداند و میگوید: «خاورمیانه (غرب آسیا) با چهار خطر مواجه است: اول رادیکالیسم شیعه، دوم بنیادگرایی اسلامی، سوم انقلاب اسلامی و چهارم شوروی».
برژنف ـ رئیسجمهور و دبیرکل حزب کمونیست شوروی سابق ـ تجدید حیات اسلام را مهمترین رخداد سیاسی قرن بیستم دانسته و انقلاب ایران را تهدید و خطر مستقیمی برای مرزهای جنوبی روسیه شوروی میداند، و در گزارشی به بیست و چهارمین کنگرۀ حزب کمونیست، نگرانی خود را ابراز داشته و میگوید: «… قوانین اسلامی در بعضی از کشورهای شرق با شور و حرارت بسیار پا گرفتهاست… و تجدید حیات اسلام شاید مهمترین رخداد سیاسی قرن بیستم باشد. مناطق مسلماننشین شوروی که تاکنون بسیار آرام بودهاند، با ایران و افغانستان مرز مشترک دارند. ممکن است تحت تأثیر شور و هیجان مذهبی، انقلاب ایران از مرزها بگذرد.» موشه دایان ـ وزیر خارجۀ اسرائیل ـ در دولت بگین دربارۀ انقلاب ایران اعلام کرد: «زلزلهای در منطقه رخ داده است و من بگین را نصیحت کردم که مسئلهای مهمتر از کمپدیوید اتفاق افتاده که باید به آن بپردازیم.»
آری، عظمت این انقلاب نه به این لحاظ است که ملتی بدون سلاح با وجود حمایتهای آمریکا و انگلیس و روسیه و چین از رژیم شاهنشاهی، به عمر طولانی رژیم ستمشاهی پایان داد؛
نه به این خاطر است که این انقلاب دولت کارتر ـ رئیسجمهور آمریکا ـ را پس از اشغال لانۀ جاسوسی آنچنان دچار تزلزل کرد که امکان هر نوع تصمیمگیری را از او سلب، و عدم انتخاب مجدد او را رقم زد که در تاریخ آمریکا کمسابقه بود؛
نه به این دلیل است که عظیمترین و مجهزترین دستگاهها و سازمانهای اطلاعاتی ـ جاسوسی دنیا با تمام تجربیات و امکانات خود، نهتنها نتوانستند احتمال وقوع انقلاب را پیشبینی کنند، بلکه پنجماه پیش از بهمن ۵۷ اعلام کردند که ایران نهتنها در مرحلۀ انقلاب بلکه پیشاز انقلاب هم نیست و رژیم ایران تا ۱۰ سال آینده ثابت و پایدار خواهد ماند؛
نه به این جهت است که در مصاف با دشمنان داخلی و خارجی خود و در برابر توطئههای گوناگون و پیوسته ـ مانند: ترور سران انقلاب، کودتا، جنگ روانی، نفوذ در مراکز تصمیمگیری، تشدید اختلافات مرزی، تحریم و محاصرۀ اقتصادی و تهدید نظامی ـ همچون کوهی استوار ایستادگی نمود و پیروز و سرفراز بیرون آمد؛
نه به این لحاظ است که جرقههای این انقلاب در لبنان و فلسطین، آنچنان جهنم سوزانی برای رژیم صهیونیستی و حامیان خارجی آن ـ همچون آمریکا و اروپا ـ خلق کرد که برای اولین بار آنها را وادار به عقبنشینی از صحنه و اعتراف به شکست مفتضحانه و عجز از رویارویی با آن نمود؛
و نه به خاطر…
بلکه آنچه به عنوان نمونه برشمردیم، همه معلول پیروزی عظیمتری بود که پیروزی یک فکر، مکتب و ایدئولوژی و فرهنگ، یعنی پیروزی اسلام در تمام ابعاد ایدئولوژیکی، سیاسی و فرهنگی… و در یک کلام، پیروزی انقلاب ایران با هویت اسلامی بود که از اسلام ناب محمدی الهام گرفته بود؛ اسلام آگاهی، پویایی، قیام و ایستادگی؛ اسلام نبرد با مستکبرین و دفاع از مستضعفین؛ اسلام عزتآفرین و ذلتستیز؛ اسلامی که تا آخرین لحظه با استکبار جهانی میستیزد و هرگز اماننامۀ شرک و کفر را امضا نخواهد کرد؛ اسلامی که به یاری خدا تفرقهها را به وحدت، واگراهایی را به همگرایی، ظلمها و بیدادها را به عدالت، عقبافتادگیها را به پیشرفت و یأسها را به امید مبدل خواهد کرد.
بر این اساس، باید راز و رمز تمام توطئهها و اقدامات خصمانۀ استکبار جهانی ـ از جمله، جنگ تحمیلی هشت ساله علیه ایران ـ را در ماهیت اسلامی و مکتبی آن جستوجو کرد (۱).
حضرت امام راحل در تبیین این واقعیت در فرازی از پیام تاریخی خود اعلام نمود: «آیا جرم ما ایرانی بودن ماست؟ جرم ما فارسی بودن ماست؟ جرم ما اختلافات و تنازعات گذشتۀ مرزی ماست؟ خیر، اینچنین نیست. امروز همه میدانند جرم واقعی ما از دید جهانخواران و متجاوزان، دفاع از اسلام و رسمیت دادن به حکومت جمهوری اسلامی به جای نظام طاغوت ستمشاهی است. جرم و گناه ما احیای سنت پیامبر و عمل به دستورات قرآن کریم و اعلان وحدت مسلمانان ـ اعم از شیعه و سنی ـ برای مقابله با توطئۀ کفر جهانی و پشتیبانی از ملت محروم فلسطین و افغانستان و لبنان و بستن سفارت اسرائیل در ایران و اعلان جنگ با این غدۀ سرطانی و صهیونیسم جهانی و مبارزه با نژادپرستی و دفاع از مردم محروم آفریقا و لغو قراردادهای بردگی رژیم کثیف پهلوی با آمریکای جهانخوار بودهاست، و نزد جهانخواران و نوکران بیارادۀ آنان چه گناهی بالاتر از اینکه کسی از اسلام و حاکمیت آن سخن بگوید و مسلمانان را به عزّت و استقلال و ایستادگی در مقابل ستم متجاوزان دعوت کند؟» (۲)
بنابراین صفآرایی استکبار جهانی علیه ایران را باید در دو جهانبینی متضاد جستوجو نمود که تفاوتهای بنیادی و اصولی با یکدیگر دارند. با چنین نگاه و نگرشی است که امام خمینی (ره) در بخشی از پیام خود به مناسبت روز جهانی برائت از مشرکین، این تقابل را اینگونه ترسیم میکند: «امروز جنگ حق و باطل و جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنهها و مرفهین بیدرد شروع شدهاست و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کولهبار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزّت مسلمین را نمودهاند، میبوسم و سلام و درود خالصانۀ خود را به همۀ غنچههای آزادی و کمال نثار میکنم» (۳).
در این صورت، هرگز نباید جنگ تحمیلی علیه انقلاب اسلامی را با هیچیک از جنگهای جهان که رنگ و بوی ملی، نژادی، جغرافیایی، سیاسی، نظامی و… دارند، مقایسه نمود؛ بلکه باید تفاوتهای اساسی و منحصر به فرد آن را در تحلیلها، پژوهشها و قلمفرساییها مورد توجه جدی قرار داد که عبارت از موارد زیر است:
۱٫ برجستهترین امتیاز این دفاع مقدس ماهیت اسلامی آن است. تمام حماسهسازان این نبرد پُرشکوه با انگیزهای الهی و ملکوتی به عرصۀ رویارویی با کفر جهانی پا نهادند.
۲٫ هدف نهایی این جنگ فتح یک سرزمین و سرنگونی یک دولت سرسپرده و وابسته به استکبار جهانی نبود؛ بلکه هدف صدور انقلاب به سراسر جهان، بیداری ملتهای ستمدیده و شکستن اُبهت ابرقدرتها و مزدوران آنها بود.
۳٫ برخلاف تمام جنگها که از مرزهای ساخته و پرداختۀ ابرقدرتها و قدرتها تجاوز نکرد، جنگ تحمیلی بهدلیل ماهیت مکتبی خود، تمام مرزها را درنوردید و پیام رهاییبخش آن تا اقصینقاط جهان طنینانداز شد.
امام خمینی (ره) همواره این مواضع را مورد تأکید قرار میداد و میفرمود: «همه میدانند که ما شروعکنندۀ جنگ نبودهایم. ما برای حفظ موجودیت اسلام در جهان، تنها از خود دفاع نمودهایم.» «ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم لا اله الا الله را بر قُلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم.» «جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمیشناسد و باید در جنگ اعتقادیمان، بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم» (۴).
در این راستا، این سؤال اساسی مطرح است که سردمداران کفر جهانی تا چه زمانی علیه ما توطئهچینی نموده و با ترفندهای گوناگون علیه انقلاب اسلامی و ملت به پا خاستۀ ایران، به نبرد ادامه خواهند داد و استقلال و آزادی ما را تا چه مرزی تحمل خواهند کرد؟
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران با الهامگیری از قرآن، در پاسخ به این سؤال میفرمود: «به گفتۀ قرآن: “هرگز دست از مقابله و ستیز باشما بر نمیدارند، مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند.” ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، صهیونیستها و آمریکا در تعقیبمان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مکتبمان را لکهدار نمایند» (۵).
امام (ره) در بخش دیگری از رهنمودهای راهبردی خود میفرمود: «آری، اگر ملت ایران از همۀ اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانۀ عزّت و اعتبار پیامبر و ائمۀ معصومین ـ علیهم السلام ـ را با دستهای خود ویران نماید. آن وقت ممکن است جهانخواران او را به عنوان یک ملت ضعیف و فقیر و بیفرهنگ به رسمیت بشناسند، ولی در همان حدی که آنها آقا باشند، ما نوکر؛ آنها ابرقدرت باشند، ما ضعیف؛ آنها ولی و قیّم باشند، ما جیرهخوار و حافظ منافع آنها، نه یک ایرانی با هویت ایرانی اسلامی…» (۶).
گذشته از تأکیدات امام (ره) مبنی بر هویت اسلامی انقلاب و اسلامستیزی استکبار جهانی، اعترافات صریح سردمداران کفر جهانی، مسئولان، کارشناسان و مقامات رسمی آنان از حدود نُه دهۀ گذشته بهخوبی نشان میدهد که هدف اصلی تمام خصومتها و توطئههای رنگارنگ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی استکبار، مقابله با تجدید حیات و بیداری جهان اسلامی است که کانون و خاستگاه آن ایران اسلامی است. برای اثبات این مطلب و رفع هرگونه شبهه و تردید، به نقل برخی از موارد میپردازیم:
جرج بوش (پدر) ـ رئیسجمهور پیشین آمریکا ـ در پایگاه نیروی دریایی آمریکا به ایراد سخن پرداخت و گفت: «ایران امروز از بمب هستهای برای آمریکا خطرناکتر است؛ چون با یک جایگاه اسلامی و نفوذی که در میان مسلمانان جهان دارد، از چنان قدرتی در منطقه برخوردار شدهاست که میتواند مسلمانان را به حرکت درآورَد» (۷).
وزیر امور خارجۀ بوش، لورنس ایگل برگر، دربارۀ وضع کشورهای الجزایر، تونس و مراکش گفت: «اندیشۀ اسلامی در میان مردم این کشورها گسترش یافتهاست و ایران آنچنان مسلمانان این کشورها را بسیج کرده که هر لحظه احتمال انفجار در میان آنها میرود.» وی در ادامۀ سخنان خود اظهار داشت: «ایران را باید تحت فشار قرار داد تا از آرمانهای خود دست بردارد» (۸).
یکی از پژوهشگران به نام شروین ماروین ـ استاد دانشگاه در آمریکا ـ اظهار میکند: «چگونه میتوان باور داشت که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، یکباره شعار مرگ بر آمریکا در جهان طنینانداز شود؟ همین اسلام است که آرامش را از کشورهای غرب و طرفداران آنها در منطقۀ خلیج فارس، سلب نمودهاست. به اعتقاد ماروین، اسلامگرایی اسلامی امروز در بحرین، کویت، عربستان، مصر و الجزایر بهصورت یک پدیدۀ فراگیر شده و سران این کشورها را خطر سقوط تهدید میکند؛ اسرائیل به خاطر احیای دوبارۀ اسلام، آشفتهخاطر شدهاست و بهزودی شاهد فراگیرتر شدن اسلام خواهیم بود؛ زیرا اسلام در جان ملتها ریشه دواندهاست.»
علت تمام دغدغهها و هراس کفر جهانی، تجدید حیات اسلام ناب محمدی است؛ اسلامی که روح تازهای در ملتهای اسلامی دمیدهاست و با گذر از تمام مرزها، تا قلب اروپا و آمریکا درحال پیشروی است. به همین جهت، ماروین در ادامۀ سخنان خود افزود: «برای شناسایی اسلام باید از تصویر منجمد و بیروحی که از اسلام در اذهان کارشناسان علوم سیاسی و صاحبنظران علوم اجتماعی نقش بستهاست، دست برداشت و به روح پُر تکاپو و تحرک اسلامی توجه کرد» (۹).
روزنامۀ واشنگتن تایمز بر همین دیدگاه تأکید نموده و مینویسد: «خطر ایران نشانگر این حقیقت است که این کشور بزرگترین اشاعه دهندۀ اسلام است» (۱۰). گذشته از آمریکا و اروپا، سردمداران رژیم صهیونیستی ـ بزرگترین متحد و همپیمان استکبار جهانی ـ از تجدید حیات اسلام به شدت احساس نگرانی میکنند. حیّم هرزوک ـ رئیس رژیم صهیونیستی (۱۹۸۳ م.) ـ در پارلمان لهستان با ابراز هراس از رشد اسلامخواهی در جهان گفت: «جهان [غرب] بزرگترین تهدید علیه [منافع] خود ـ یعنی اسلامگرایی ـ را نادیده گرفتهاست.»
وی در بخش دیگری از اظهارات خود افزود: «اسلامخواهی تهدیدی است که اکثر کشورهای منطقه با آن روبهرو هستند» (۱۱). شورای یهودیان انگلیس در راستای همین دیدگاه اعلام کرد: «اصولگرایی اسلامی خطرناکترین دشمن صهیونیسم است» (۱۲).
گذری در قرآن
برخلاف نگاهها و تحلیلهای سطحی، سابقۀ اسلامستیزی از قرون جدید آغاز نمیشود؛ بلکه این پدیده همزمان با بعثت رسول گرامی خدا (ص)، بهویژه از زمان شکلگیری حاکمیت اسلامی در مدینه شکل گرفت. شواهد مسلّم تاریخی بهخوبی نشان میدهد در هر نقشه و توطئۀ سیاسی و نظامی که از سوی سردمداران شرک و کفر و نفاق علیه پیامبر و مسلمانان طراحی میشد، یهودیان همگام با منافقین و همسو با مشرکان مکه حضوری فعال داشتند که بررسی آن در چهارچوب این مقاله امکانپذیر نیست. به همین جهت، تنها به نقل برخی از آیات قرآن در این زمینه بسنده میکنیم که به صراحت نشان میدهد هدف اصلی آنان از تمام خصومتها، نفی اسلام است.
«بسیاری از اهل کتاب دوست دارند، بعد از آنکه شما [به اسلام] ایمان آوردید، به کفر برگردانند. [این خواست آنان] به خاطر شعلههای حسادتی است که از اعماق وجود آنان زبانه میکشد» (۱۳). تعبیر حسادت بیانگر این نکته است که آنان نمیتوانستند ناظر پیشرفت و نفوذ روزافزون اسلام باشند؛ زیرا بهخوبی احساس میکردند با تحقق این مقوله، دیگر جایگاهی برای آنها ـ بهویژه، برای احبار و رهبان (سردمداران دینی این مذاهب) ـ وجود نخواهد داشت. درست به همین دلیل بود که بهرغم آنکه نوید ظهور پیامبر خدا (ص) در کتب تورات و انجیل پیشبینی و در آنها درج شده بود، آن را کتمان کردند و برای عدم آگاهی مردم، آن را مخفی نگاه داشتند (۱۴).
با وجود تمام دشمنیهای آشکار و نهان، رسول گرامی خدا (ص) تمام کوشش و تلاش خود را به کار برد تا در دلهای آنان نفوذ نماید، ولی به دلیل همان حسادتها و کینههای درونی، غیر از گروه اندکی، اکثریت آنان بر طبل دشمنیها و توطئههای خود علیه مسلمانان کوبیدند و هیچ گرایشی از خود نشان ندادند. خدای بزرگ در ترسیم این واقعیت خطاب به پیامبر (ص) فرمود: « یهود و نصارا هرگز از تو راضی و خشنود نخواهند شد، تا اینکه از آیین (و خواستهها و اهداف) آنان پیروی کنی…» (۱۵).
نکتۀ قابل توجه آن است که قرآن عدم رضایت یهودیان و مسیحیان را مقطعی و محدود به زمان معینی نمیداند؛ بلکه با تعبیر هرگز، رضایت آنان را برای همیشه نفی میکند؛ یعنی آنان در هیچ عصر و زمانی، از دشمنیها و کینهتوزیهای خود دست بر نمیدارند؛ مگر آنکه از خواستها و مرام و منافع آنان و هواهای نفسانیشان تبعیت شود و مسلمانان از ایمان به اسلام دست بردارند و در برابرشان سر تسلیم فرود آورند. قرآن مجید این ستیز همیشگی و توقفناپذیر را در آیۀ دیگری، اینگونه بیان میکند: «پیوسته با شما میجنگند تا اگر بتوانند شما را از دینتان [اسلام] برگردانند…» (۱۶).
بنابراین، هدف اصلی و نهایی آنان دست برداشتن مسلمانان از اسلام است و تا زمانی که این هدف محقق نشود، نه از ما راضی میشوند و نه از جنگ و ستیز با دنیای اسلام دست برمیدارند، ولی گروهی سطحینگر تصور میکنند اگر با کفرپیشگان با منطق برخورد شود، آنان دست از خصومت برمیدارند و در برابر استدلالها و دلایل عقلی سرِ تسلیم فرود میآورند. قرآن در نفی این دیدگاه غلط، خطاب به پیامبر گرامی (ص) که مأمور بود مخالفان را با حکمتآموزی و پند و اندرز مجاب کند، میفرماید: «اگر برای کسانی که به آنها کتاب داده شده هر دلیل و استدلالی بیاوری، از قبله [و آیین تو] پیروی نمیکنند، و تو از قبله [و خواستههای] آنان پیروی نخواهی کرد» (۱۷).
اهداف و خواستههای سردمداران کفر را از دیدگاه قرآن در چند محور میتوان خلاصه کرد: ۱) بازگشت مسلمانان از اسلام به سوی کفر؛ ۲) عدم رضایت آنان در هیچ عصر و زمان؛ مگر آنکه دنیای اسلام در برابر خواستههای آنان تسلیم شود؛ ۳) جنگ و ستیز پیوسته و توقفناپذیر؛ ۴) عدم پذیرش هرگونه روشهای استدلالی و منطقی.
فرازهایی از تاریخ
برخلاف تصور و انتظارات سردمداران کفر و شرک که آرزوی نابودی اسلام را داشتند، بنا بر مشیت الهی، اسلام با درنوردیدن تمام مرزهای جغرافیایی، روزبهروز پیشرفت نمود و تا اقصینقاط گیتی نفوذ نمود. قرآن این واقعیت مسلّم تاریخی را با تمثیلی زیبا اینگونه ترسیم میکند:
«محمد فرستاده و رسول خدا و کسانی که [به او ایمان آورده] و همراه و همگام او هستند، در برابر کفرپیشگان سرسخت [و سازشناپذیر] و در میان خود [مظهر] رأفت و مهربانیاند… مَثَل و وصف آنان در تورات و انجیل، همانند بذر و دانهای است، که [از خاک] سر بر آورده و نیرومند و ستبر گردیده و بر روی ساقههای خود قامت برافراشته و استوار میگردد؛ بهگونهای که زارعان را شگفتزده میسازد و کافران را که چنین رشد بهتآوری را پیشبینی نمیکردند، به خشم میآورد، و خداوند به کسانی از آنان که ایمان آوردند و عمل نیکو و شایسته انجام دادند، آمرزش و پاداشی بزرگ را وعده دادهاست» (۱۸).
در این مَثَل زیبا و گویا، خدای بزرگ رشد روزافزون اسلام را که در محاسبات کارشناسان سیاسی و اجتماعی و مظاهر زر و زور نمیگنجد، به نهال نورستهای تشبیه کرده که بهتدریج به درختی تناور تبدیل گردیده و شاخ و برگهای سرسبز و خرم آن در همه جا سایهگستر میشود و در برابر دیدگان شگفتزدۀ دشمنان کفرپیشه، هر لحظه بر رشد آن افزوده میگردد و آنان را از شدت ناراحتی، به خشم و غضب میآورد.
راستی، چه کسی باور میکرد اسلامی که در محیط بسته و محدود مکه، تا سه سال امکان تبلیغ آشکار و علنی نداشت و پیروان پیامبرش در آغاز به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید، بهرغم فشارها، تهدیدها و رفتارهای ددمنشانه، پس از مدت کوتاهی از حصارهای مکه عبور کند، در مدینه با برپایی حکومت به رشد خود ادامه دهد، مرزهای جزیره العرب را در هم شکند و تا کاخهای سر به فلک کشیدۀ ایران و روم باستان نفوذ کرده و تا قلب اروپا پیشروی کند؛ چنان که پرچم اسلام حدود هفت قرن (از سال ۹۲ ق. برابر با ۷۱۱ م. تا ۱۴۹۲ م.) در اسپانیا (اندلس) برافراشته باشد؟
چه کسی تصور میکرد اسلامی که دشمنانش انتظار نابودیاش را داشتند، در قرنهای ۱۵ و ۱۷ از روسیه تا اعماق اروپای شرقی نفوذ کند و گسترش یابد؟ چه کسی انتظار داشت دولت عثمانی در قرون ۱۶ تا ۲۰ میلادی بر بیزانس ـ پایتخت روم شرقی ـ تسلط پیدا کند و بر قلمرو وسیعی در آن روز، حکومت نماید؟
به تعبیر قرآن مجید، کفرپیشگان که از رشد شگفتانگیز و روزافزون اسلام به خشم آمده بودند، آرام نگرفتند و غضب و نفرت خود را با برافروختن جنگهای خانمانسوز و ویرانگر به نمایش درآوردند و به فرمان خداوندان زر و زور و تزویر، جنگهای صلیبی را از سال ۱۰۹۶ تا ۱۲۷۲ م. (یعنی حدود ۲ قرن) بهراه انداختند و به قتل عام مسلمانان اقدام کردند. این خصومتها در طول تاریخ همچنان ادامه داشت، تا آنکه انقلاب شکوهمند اسلامی به پیروزی رسید و روح تازهای در کالبد بیجان ملتهای اسلامی دمیده شد و بارقههای امید در دل مسلمانان و ستمدیدگان جهان بار دیگر نمودار گشت.
آری، گسترش روزافزون اسلام در قلب اروپا و آمریکا از سویی و فروپاشی ابرقدرت شرق یا شوروی سابق و بیداری اسلامی در کشورهای مشترکالمنافع ـ بهویژه در آسیای مرکزی ـ از سوی دیگر، استکبار جهانی را به وحشت انداخت. بار دیگر در تداوم سیاستهای خصمانۀ گذشته جهان غرب، ستیز علیه مسلمانان شکل گرفت. در این راستا، حمله به برجهای دوقلو در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ م. و فروریختن دو ساختمان مرکز اقتصادی آمریکا در نیویورک که از بلندترین ساختمانهای جهان به شمار میرفتند (که با یک برنامهریزی حسابشده و توسط عوامل سرسپردۀ آلسعود به اجرا درآمد)، بهانهای بهدست بنگاههای سخنپراکنی آمریکایی و صهیونیستی داد تا تیر زهرآگین حملات خود را متوجه مسلمانان کنند و سیمای درخشان و انساندوستانۀ اسلام را مخدوش جلوه دهند، و از این رهگذر، با طرح تئوری اسلامهراسی، اذهان و افکار عمومی را از رشد اسلامگرایی در غرب بترسانند.
آمریکا برای تثبیت این دیدگاه، گروههای متحجّر، عقبافتاده، فرهنگستیز و ددمنش طالبان و القاعده و … را مورد حمایت قرار داد. این دو گروه بهظاهر مسلمان با استفادۀ ابزاری از اسلام و ارتکاب جنایاتی که انجام دادند، به سیاست اسلامهراسی آمریکا کمک شایانی کردند.
آمریکا پس از این موفقیت نسبی، درصدد برآمد که سلطۀ کامل خود را بر غرب آسیا که بیش از هر نقطۀ جهان در معرض بیداری و نهضت اسلامی بود، گسترش دهد. بهویژه، از زمانی که صدام در عراق، قذافی در لیبی، حسنی مبارک در لبنان، زینالعابدین بن علی در تونس و علی عبدالله صالح در یمن از اریکۀ قدرت به زیر کشیده شدند و هژمونی آمریکا و صهیونیسم بهشدت آسیب دید، آمریکا با تمام قدرت به صحنه آمد تا از گسترش روزافزون بیداری اسلامی جلوگیری کند. برای تحقق این هدف، آمریکا با تحریک و تشویق ارتجاع عرب که نگران سرنوشت خود بودند، با زمینهسازی لازم را برای حمله به خط مقدم جبهه و سرکوب جریان مقاومت اسلامی، جنگ همهجانبه و گستردۀ خود را علیه سوریه، بحرین، یمن، حزبالله لبنان، فلسطین و… آغاز کردند و از ارتکاب هیچ جنایتی خودداری نکردند.
علاوه بر این، آمریکا و غرب که ایران اسلامی را کانون تمام این خیزشها میدانستند، پروژۀ ایرانهراسی را راهاندازی، و از حربۀ زنگزده و دیرینۀ اتهامزنی (نقض حقوق بشر، دفاع از سازمانها وگروههای تروریستی مانند حزبالله لبنان و حماس، بر هم زدن صلح و امنیت در منطقه، تولید سلاحهای اتمی و…) بهرهبرداری کردند و از طریق جنگ روانی و رسانهای، کوشیدند سیمای روشن و صلحجویانۀ ایران اسلامی را تیره و تار نشان دهند؛ در حالی که ایران تنها کشوری است که برای برقراری وحدت و خاموش ساختن شعلۀ جنگهای ویرانگر و نیابتی، در کنار ملتهای مظلوم، علیه گروههای تروریستی و تکفیریها و داعشیهای جنایتپیشه ـ که دستپروردۀ آمریکا و رژیم صهیونیستی هستند ـ میستیزد و با مشاورۀ نظامی، به یاری مردم بیگناه و بیپناهی برخاستهاست که قربانی جنایات تکاندهنده و وحشیانهای شدهاند که اروپا و آمریکا با همکاری رژیمهای خودفروختۀ عربستان، قطر، ترکیه و… مسبب آن هستند.
سیاستهای منطقهای ایران بر دفاع از جبهۀ مقاومت متمرکز است. در این راستا، ایران با الهامگیری از اسلام ناب محمدی ـ بدون توجه به مرزبندیهای مذهبی، جغرافیایی، نژادی و قومی ـ به دفاع از ستمدیدگان ملتها میپردازد و با حمایت از مردم سوریه و مردم فلسطین، و نیز پشتیبانی از مردم عراق و بحرین و حزبالله و مردم لبنان و مردم یمن، صف یکپارچه و متحدی از شیعه و سنی تشکیل دادهاست. آمریکا، غرب و رژیم صهیونیستی میکوشند علاوه بر پروژههای اسلامستیزی، اسلامهراسی و ایرانهراسی، دربارۀ شیعههراسی به جوسازی بپردازند و فرهنگ پویا، حرکتآفرین و آزادیبخش شیعه را عامل تمام ناامنیها جلوه دهند.
اگر بخواهیم مجموعۀ توطئهها و ترفندهای رنگارنگ و پایانناپذیر کفر جهانی را در یک دید کلی و کلان در یک عبارت خلاصه کنیم، میتوان گفت راز و رمز تمام خصومتها و دشمنیهای آنان، نابودی اسلام و مسلمانان است. امام (ره) که این خطر را بیش و پیش از همه احساس میکرد، با صدور پیامی فرمود: «نباید از این مسئله غفلت کنیم که امروز روز آمادهباش همۀ دشمنان اسلام است» (۱۹). پایهگذار انقلاب اسلامی در بیان دیگری روی این واقعیت انگشت نهاد و اعلام کرد: «از انقلاب هرچه گذشت، بر توطئههایشان برای سقوط اسلام ـ این رمز الهیِ برچیده شدن دستگاههای ستمگران و چپاولگران ـ افزودند» (۲۰).
هرچند تمام توطئهها از سوی آمریکا و جهان غرب علیه نظام مقدس اسلامی ایران طراحی و اجرا شدهاست و جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران هم با تحریک، تشویق و حمایتهای گسترده و همهجانبۀ آنان به وقوع پیوست و ایران تنها در برابر تجاوزات وحشیانه و جنایات جنگی از خود دفاع نمود، باز ممکن است بر اثر تبلیغات انحرافی و جنگ روانی، این ذهنیت برای گروهی سادهاندیش و سطحینگر ایجاد شود که اسلام آیین شمشیر است و در طول تاریخ با زور شمشیر بر ملتها تحمیل شده است، و واژههای صلح و دوستی در فرهنگ اسلامی جایگاهی ندارد.
برای ردّ این دیدگاه انحرافی، ناچاریم بحثی را در زمینۀ صلح و اصالت آن در تفکر اسلامی ارائه دهیم. اگر بهرغم این نگرش انساندوستانه، جهانخواران و سردمداران کفر جهانی تمام راههای گفتوگو و روشهای مسالمتآمیز را بر روی دنیای اسلام ببندند و بخواهند با اعمال قدرت نظامی و استفاده از پیشرفتهترین سلاحها، مسلمانان را در برابر خواستهها و اهداف شیطانی خود به زانو درآورند، عزّت و استقلال و آزادی آنان را لکّهدار کنند و اسلام و مسلمانان را به نابودی بکشانند، اسلام برای تثبیت و حفظ موجودیت خود از آخرین گزینه ـ یعنی قدرت نظامی ـ استفاده خواهد کرد. برای روشنتر شدن موضوع، توجه شما را به نکات زیر جلب مینماییم.
صلح در دیدگاه اسلام
بدون تردید، صلح در فرهنگ اصیل اسلامی از اصالت و جایگاه خاصی برخوردار است، ولی اسلام صلحی را تأیید میکند که بر اساس عدالت شکل بگیرد و در آن هیچ حقی پایمال نشود، هیچکس حق وتو و نقض آن را نداشته باشد، هیچ تبعیضی در آن صورت نگیرد و حقوق تمام طرفهای مناقشه به طور یکسان و برابر در نظر گرفته شود؛ نه آنکه از ظالم و متجاوز حمایت شود و مظلوم و ستمدیده محکوم گردد.
نمونۀ بارز اینگونه عملکرد را بهخوبی میتوان در تجاوزات و جنایات رژیم جعلیِ اشغالگر اسرائیل در طول چند دهه، علیه ملت به پا خاسته و مظلوم فلسطین مشاهده کرد. بوقهای تبلیغاتی غرب میکوشند اقدامات ددمنشانۀ صهیونیستها را دفاع از موجودیت خود جلوه دهند و انتظار هم دارند که فلسطینیهای ستمدیده پای میز مذاکره بنشینند و معاهدۀ صلح امضا کنند و رژیم اشغالگر قدس را به رسمیت بشناسند.
مورد دیگر، جنایات سعودیها در یمن است. نمایندۀ سازمان ملل با تطمیع مقامات متجاوز خاندان سعودی، حتی از محکوم کردن کشتار وحشیانه و قتلعام کودکان بیگناه یمنی خودداری کرد. آنان انتظار دارند با وجود بمباران مجلس ترحیم یمنیها و کشته و زخمی شدن بیش از ۷۰۰ نفر غیرنظامی، ملت قهرمان و انصارالله یمن پای میز مذاکره بنشینند و پیمان صلحی ظالمانه را امضا کنند؛ در حالی که اسلام فقط صلح عادلانه را تأیید میکند.
دومین اصلی که در فرهنگ اسلامی مورد توجه قرار گرفتهاست، این است که صلح به مفهوم واقعی کلمه، نمیتواند بین جبهۀ حق و باطل، کفر و اسلام یا ظالم و مظلوم برقرار شود. امام خمینی(ره) ـ پایهگذار انقلاب اسلامی ـ بر همین اساس اعلام نمود: «صلح بین کفر و اسلام معنی ندارد» (۲۱)؛ چون مبانی، دیدگاهها و گرایشهای اصولی آنان ۱۰۰ درصد با یکدیگر مغایر است. طرفداران جبهۀ حق میکوشند پرچم عدالتگستر و آزادیبخش اسلام را به اهتزاز درآورند، و پیروان جبهه باطل تلاش میکنند آن را سرنگون سازند. مجاهدان راه خدا برای دفاع از مظلومان جهان به پا میخیزند و سرسپردگان کفر جهانی برای دفاع از ظالم و تثبیت موقعیت او، به هر اقدام غیر انسانی دست میزنند. بنابراین، اگر هم مذاکرهای بین دو جبهه صورت بگیرد، گذرا و کوتاه مدت است؛ چون این دو از اساس، با یکدیگر اختلاف دارند. درست به همین دلیل است که اعلام آتشبسها پیدرپی نقض میشود و اگر هم در نهایت توافقی صورت بگیرد، مانند آتش زیر خاکستر است و آتش اختلافات پس از چندی، دوباره شعلهور میشود. قرآن با عنایت به همین واقعیت، واژۀ صلح را تنها در مورد دو گروه از مسلمانان که دارای اصول مشترک اعتقادی و دینی هستند به کار بردهاست و اعلام میکند: «فقط مؤمنان با یکدیگر برادرند» (۲۲).
امام(ره) نیز با الهامگیری از قرآن، صلح و سازش میان کفر و اسلام و حق و باطل امکانناپذیر میدانست. برای اثبات این مطلب، به نقل برخی از رهنمودهای عزتآفرین آن سفر کرده به پیشگاه ربوبی بسنده میکنیم:
«مسئلۀ ما مسئلۀمکتبی است، مسئلۀ دلخواهی نیست. ما سر اسلام دعوا داریم… ما میتوانیم مصالحه کنیم؟ یعنی اسلام را ما فدا کنیم؟ مگر اسلام زمین است، مگر اسلام آسمان است؟…ماها چهکارهایم که برویم بنشینیم با اینها صلح کنیم…» (۲۳).
حضرت امام (ره) برای آنکه تضاد مبنایی سازشناپذیری با کفر جهانی را روشن سازد، میفرمود: «سازش با ظالم، ظلم بر مظلومین است؛ سازش با ابرقدرتها ظلم بر بشر است. آنهایی که به ما میگویند سازش کنید، یا جاهل هستند یا مزدور. سازش با ظالم یعنی اینکه دست ظالم را باز کن تا ظلم کند. این خلاف رأی تمام انبیاست» (۲۴).
امام ـ آن شخصیت کمنظیر، آن انسان والا که روح بلند و آرمانهای برجستهای داشت ـ باز میفرمود: «در سرتاسر دنیا تبلیغات راه افتادهاست برای آنکه اسلام را زمین بزنند. [به ما میگویند:] صلح کنید. این بر خلاف نظام انسانی است، بر خلاف نظام اسلامی است، بر خلاف ایدۀ انبیاست… این مخالف قرآن است، مخالف عقل است، مخالف اسلام است، مخالف ارزش انسانی است» (۲۵).
متأسفانه برخی از عافیتطلبان سطحینگر تصور میکنند کسانی که بر مواضع اصولی و مکتبی خود پافشاری میکنند و در برابر استکبار جهانی سر تسلیم فرود نمیآورند، راه کنار آمدن با جهانخواران ستمپیشه را نمیدانند و با آن آشنا نیستند. امام راحل (ره) در نفی این تفکر و دیدگاه غلط می فرمود: «کسی تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمیدانیم، ولی هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند… اگر بند بند استخوانهایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برَند، اگر زنده زنده در شعلههای آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز اماننامۀ شرک و کفر را امضا نمیکنیم» (۲۶).
اسوهها
بدون کوچکترین تردید، راهی که انقلاب اسلامی برای رویارویی و نبرد با سردمداران کفر جهانی برگزیده، همان راهی است که پیامبران، رسول گرامی خدا و امامان سازشناپذیر شیعه پیموده و در آن مسیر گام نهادهاند. به نقل برخی از نمونهها میپردازیم:
حضرت ابراهیم (ع)
یکی از پیشگامان این عرصه، پرچمدار توحید و یکتاپرستی، حضرت ابراهیم (ع) است. این پیامبر الهی نهتنها در برابر تهدیدها و توطئههای پیدرپی و رنگارنگ مشرکان کوچکترین سازشی از خود نشان نداد، بلکه با قاطعیت و صلابت و اقتدار به نبرد خود ادامه داد و از مواضع توحیدی و اصولی خود با قدرت دفاع نمود.
قرآن در ترسیم این واقعیت، اینگونه سخن میگوید: «به تحقیق برای شما، ابراهیم و کسانی که با او بودند، سرمشق و اسوهای نیکوست. زمانی که به قوم گفتند: ما از شما و از هرچه غیر خدا میپرستید، برائت و بیزاری میجوییم و کفر میورزیم، و میان ما و شما برای همیشه دشمنی و بغض و کینه پدید آمدهاست، تا زمانی که به خدای یگانه ایمان بیاورید» (۲۷).
شاید دلیل آنکه خداوند حضرت ابراهیم (ع) را بهعنوان الگو و اسوۀ یکتاپرستان معرفی میکند، آن است که آن حضرت در شرایطی به مبارزه بتپرستان و سرنگونی بتهای آنان پرداخت که یکه و تنها بود و حتی نزدیکان او نهتنها به او ایمان نیاوردند، بلکه بر مواضع شرکآمیز خود پافشاری میکردند. نکتۀ مهم دیگر آن است که ابراهیم (ع) فقط به اعلام برائت زبانی اکتفا نکرد؛ بلکه به موازات آن، به اقدامات عملی دست زد و با یک برنامهریزی حسابشده و بهرهبرداری از یک فرصت مناسب، بتان بیجان آنها را در هم شکست، ولی نمرودیان که حیات و منافع خود را در خطر میدیدند و در تمام عرصههای نبرد با ابراهیم (ع) احساس شکست میکردند، همانند تمام سردمداران شرک و کفر که فاقد منطق هستند، از حربۀ تهدید استفاده نموده و با برافروختن آتشی عظیم، خواستند ابراهیم(ع) را که تضاد مبنایی با او داشتند، در آتش قهر خود بسوزانند و بساط توحید و یکتاپرستی را برچینند؛ غافل از آنکه مشیّت الهی و دست قدرتمند او آتش سوزان بتپرستی را به گلستان یکتاپرستی تبدیل خواهد کرد.
نمرود و سرسپردگان دربار او باز هم به مبارزات خصمانه و کورکورانۀ خود ادامه دادند؛ تا زمانی که خداوند طومار قدرت پوشالی نمرود را نه با سپاهی عظیم، بلکه با پشهای کوچک و ناتوان در هم پیچید و به حیات ننگین او پایان داد؛ تا درس عبرتی برای نمرودیان هر عصر و زمانی باشد و بدانند که ارادۀ الهی بر پیروزی حق و نابودی باطل قرار گرفته و هیچ قدرتی یارای مقابله با آن را ندارد.
نکتۀ مهم، اساسی و برجستۀ دیگری که در موضعگیریهای حضرت ابراهیم (ع) در برابر جبهه و سردمداران شرک و کفر جلب توجه میکند و خطمشی همیشگی پویندگان توحید و یکتاپرستی را به وضوح نشان میدهد، بیان صریح و قاطع آن پیامبر الهی است که با قدرت اعلام نمود: «میان ما و شما برای همیشه دشمنی و بغض و خشم پدید آمده و آشکار شدهاست و تا زمانی که به خدای یگانه ایمان نیاورید، ادامه پیدا خواهد کرد.»
شواهد قطعی تاریخی نشان میدهد که حاکمیتهای کفرپیشه برای تثبیت موقعیت، حفظ منافع و تحمیل سلطۀ خویش بر موحدان و ستمدیدگان، هیچگاه و در هیچ زمانی از کارشکنیها و مواضع خصمانۀ خود دست برنداشتند و نهتنها به خدای یگانه ایمان نیاوردند، بلکه تا آخرین لحظه، بر مواضع غلط خود پافشاری نموده و به تکذیب آیات الهی و دعوت آسمانی پیامبران پرداختند و از ارتکاب هیچ جنایتی نیز خودداری نکردند. بنابراین، عدم سازش میان کفر و ایمان و حق و باطل یک شعار نیست، بلکه واقعیتی است که در طول تاریخ شاهد آن بودهایم. در عصر حاضر نیز مواضع خصمانه و ددمنشانۀ استکبار و صهیونیسم جهانی علیه دنیای اسلام، بیانگر همین حقیقت انکارناپذیر است.
حضرت موسی (ع)
یکی دیگر از اسوهها و الگوهایی که قرآن به عنوان سمبل سازشناپذیری در برابر جبهۀ شرک و کفر مطرح میسازد، حضرت موسی(ع) است. نبرد سرنوشتساز این پیامبر برگزیده به دستور مستقیم الهی، زمانی آغاز شد که فرعون در اوج قدرت بود؛ تا جایی که ادعای «أنا ربّکم الاعلا» سر داده و حتی معتقد بود خدایی غیر از او وجود ندارد. از سوی دیگر، حضرت موسی (ع) و برادرش هارون هنگامی در برابر نظام قدرتمند فرعونی قد برافراشتند که از هیچ نوع امکاناتی برخوردار نبودند. زمانی که وارد دربار فرعون شدند و پیام آسمانی و الهی خود را به او ابلاغ کردند، فرعون با تکبر و غرور گفت: «این دو پشمینهپوش مرا تهدید میکنند و از من میخواهند دعوت آنان را بپذیرم و از آنها تبعیت و پیروی کنم.» این تقابل و رویارویی نقطۀ آغاز نبرد نظام فرعونی و نظام موسوی بود. حضرت موسی (ع) بدون هیچگونه سازش، برای نجات بنیاسرائیل از سلطۀ شیطانی فرعون با هدایتها و امدادهای الهی برنامهریزی کرد،و در برابر تمام تهدیدها و تطمیعهای او ایستادگی نمود و با قدرت به آنان اعلام نمود: «اگر شما و هرکس که در روی زمین است، همگی کافر شوید، پس بیتردید خداوند بینیاز و ستوده است» (۲۸)، ولی فرعون برای تثبیت و حفظ موقعیت و منافع خود، نهتنها ایمان نیاورد، بلکه به درباریان مزدور و سرسپردۀ خود رو کرد و گفت: «بگذارید که موسی را به قتل برسانم. همانا من میترسم که دین شما را تغییر دهد یا آنکه در زمین فساد را آشکار و برپا کند» (۲۹).
نیز، زمانی که ساحران دربارش به باطل بودن روش خود پی بردند و بهرغم انتظار و دیدگاه فرعون با تمام وجود به حضرت موسی(ع) ایمان آوردند، فریاد برآورد: « …پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ سوگند یاد میکنم که دستها و پاهای شما را در جهت خلاف یکدیگر قطع کنم و سپس تمام شما را به دار آویزم.»
این نبرد سخت و نابرابر همچنان ادامه پیدا کرد؛ تا زمانی که به مشیّت الهی، طومار حاکمیت شرکآمیز و سراسر جور و جنایت فرعونی در هم پیچیده شد: «و بنیاسرائیل را از آن دریا عبور دادیم و سپس فرعون و لشکریانش از روی ستم و تجاوز، آنها را تعقیب کردند؛ تا آنکه [امواج خروشان نیل] او را غرق کرد. [وقتی فرعون مرگ خود را قطعی دید،] گفت: ایمان آوردم که هیچ معبودی جز آن که بنیاسرائیل به آن ایمان آوردهاند، نیست و من سر تسلیم فرود میآورم. [از سوی پروردگار به او خطاب شد:] آیا اکنون، و حال آنکه پیش از این نافرمانی و عصیان کردی و از فسادکنندگان بودی؟ پس امروز بدن و پیکر تو را [پس از غرق شدن و فرو رفتن در آب] بیرون میآوریم تا برای کسانِ پس از تو نشانه و آینۀ عبرت باشی، و بیتردید بسیاری از مردم در غفلت و بیخبری به سر میبرند» (۳۱).
پیامبر
رسول گرامی خدا (ص) در راستا و به منظور تداوم راه و روش انبیای الهی، از همان لحظهای که بعثت جهانی خود را آغاز نمود تا آخرین لحظه حیات درخشان و الهامبخش خود، از مبارزه با مظاهر شرک و کفر و نفاق دست بر نداشت: در برابر شکنجههای وحشیانه، یاران خود را به صبر و مقاومت دعوت میکرد؛ در سختترین شرایطِ شعب ابیطالب و محاصرۀ سخت اقتصادی در برابر سردمداران اسلامستیز مکه، سر سازش نشان نداد؛ به منظور صدور فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، دستور مهاجرت گروهی از مسلمانان را به سرزمین حبشه صادر نمود.
آن حضرت پس از آگاهی از توطئۀ ترور خود، از علی (ع) درخواست نمود در بستر او بخوابد، تا او به سوی مدینه هجرت نماید. پس از مدت کوتاهی، رسول اکرم (ص) برای آنکه بتواند در برابر تداوم توطئههای قابل پیشبینی اشراف مکه مقاومت کند و بسترهای لازم را برای تحقق احکام و آرمانهای اسلامی فراهم نماید، به تشکیل حکومت دست زد و با سازماندهی انصار و مهاجرین، خود را برای مقابله با هرگونه تهاجم آماده ساخت.
جنگ بدر
سردمداران کفرپیشۀ مکه که نمیتوانستند شاهد قدرت و نفوذ و گسترش روزافزون اسلام باشند، اولین آتش جنگ را برافروختند. هدف آنان این بود که پیامبر و مسلمانان از مبانی اعتقادی و اصولی خود دست بردارند. هدفشان آن بود که آنان را به زانو درآورند و در برابر خواستههای شرکآمیز خود، تسلیم نمایند. با این انگیزه، سپاهی مجهز را ساماندهی کردند و در حالی که تعداد نیرویشان سه برابر مسلمانان بود و از نظر امکانات نظامی روز، از توان بالا و چشمگیری برخوردار بودند، به سپاه اسلام که دارای کمترین تجهیزات نظامی بود و از نظر نیروی انسانی یکسوم آنان بودند، حملهور شدند؛ غافل از آنکه در رویارویی کفر و اسلام و حق و باطل، نیروی ایمان و امدادهای الهی است که سرنوشت جنگ را رقم میزند. به همین جهت، بهرغم محاسبات خود شکست سختی خوردند و با دادن تعداد نسبتاً زیادی کشته و اسیر به سوی مکه بازگشتند.
جنگ اُحد
بهدلیل سازشناپذیری جبهۀ نور در مقابل ظلمت، و عدالت در برابر ظلم و توحید در مقابل شرک، سردمداران شرک باز هم آرام ننشستند و به منظور انتقام گرفتن و مقابلۀ جدیتر با رسول خدا (ص) و مسلمانان ـ که بهرغم تمام تهدیدها بر اصول مکتبی و اسلامی خود مقاومت میکردند ـ جنگ دیگری را طراحی کردند. مسلمانان در آغاز با مدیریت و رهبری هوشمندانۀ رسول خدا (ص)، ضربات سنگینی بر پیکر سپاه کفر وارد آوردند؛ طوریکه وحشتزده، پا به فرار گذاشته و در حال بازگشت به مکه بودند، ولی متاسفأنه به دلیل سرپیچی از فرمان پیامبر (ص) و رهاسازی تنگۀ حساس احد به طمع جمعآوری غنایم جنگی، سپاه شکستخوردۀ قریش با استفاده از فرصتِ پیشآمده، با ساماندهی نیروهای رزمی خود، بار دیگر از پشت سر به سپاه اسلام حملهور شدند و گروهی از بهترین یاران رسول خدا (ص) به شهادت رسیدند.
ابوسفیان و اشراف مکه که تنها در اندیشۀ نابودی اسلام و جامعه اسلامی بودند، برای تضعیف روحیۀ مسلمانان از تاکتیک جنگ روانی نیز استفاده کردند و به شایعۀ کشته شدن پیامبر دامن زدند. گروهی متزلزل تحت تأثیر این شایعه قرار گرفتند و از صحنه جنگ گریختند، اما تعدادی از یاران باوفای پیامبر(ص) که علی (ع) همانند همیشه در رأس آنان قرار داشت، از جان رسول خدا (ص) پاسداری نمودند. در چنین هنگامۀ سرنوشتسازی، ابوسفیان و عکرمه در حالی که بتهای بزرگ را روی دست گرفته و غرق شادی و سرور بودند، از این فرصت مناسب استفاده کرده و فریاد میکشیدند: «اعل هبل، اعل هبل.» (سرفراز باد هُبَل.)
پیامبر به محض آنکه متوجه شد سردمداران کفر و شرک با جوسازی میخواهند روحیۀ سپاهیان اسلام را تضعیف کنند، بلادرنگ به علی (ع) و مسلمانان ثابتقدم و پایدار که همچنان در صحنۀ جنگ حضور داشتند، فرمان داد بگویند: «الله اعلی و اجلّ.» (خداوند بلندمرتبه و برتر است.) ابوسفیان باز دست از تبلیغ افکار شرکآمیز خود برنداشت و اعلام کرد: «نحن لَنا العُزّی و لا عُزّی لکم.» (ما بت عزّی داریم و شما چنین بتی ندارید.) رسول خدا (ص) بلافاصله دستور داد با بانگ رسا بگویند: «الله مولانا و لا مولی لکم.» (خدا سرور و یاور ماست و شما مولا و یاوری ندارید.)
منافقان مسلماننما و یهودیان از این پیشامد سخت خوشحال بودند و احتمال میرفت دست به شورش بزنند یا در جامعه بذر اختلاف بپاشند. رسول خدا (ص) که تمام تحرکات داخلی را رصد میکرد، به آنان هشدار داد که سپاه توحید در برابر جبهۀ کفر و شرک، شکستناپذیر است و با هر اقدامی که اساس اسلام را تهدید کند، بهشدت مقابله خواهد شد. در این زمان، پیامبر (ص) از سوی خدا مأموریت یافت برای حفظ کیان و عظمت اسلام و مسلمین، به تعقیب دشمن بپردازد. در این راستا، شخصی را مأمور کرد تا در تمام نقاط مدینه اعلام کند: «کسانی که دیروز در اُحد حضور داشتند، فردا باید برای تعقیب دشمن آماده شوند و کسانی که در جنگ اُحد شرکت نداشتند، حق ندارند در این جهاد با ما شرکت ورزند» (۳۲).
از سوی دیگر، ابوسفیان در آغاز تصمیم داشت سپاه خود را برای مقابله آماده کند، اما زمانی که شنید پیامبر (ص) با سپاهی قدرتمند از مدینه خارج شده و با عزمی راسخ میخواهد سپاهِ به ظاهر پیروز قریش را در هم بشکند، از تصمیم خود منصرف شد؛ بهویژه، زمانی که صفوان امیه رو به ابوسفیان کرد و گفت: «مسلمانان خشمگین و زخمخوردهاند و مقابله با آنان امکانپذیر نیست. بهتر است به همین مقدار اکتفا کنیم و راه مکه را پیش بگیریم.» (۳۳).
جنگ احزاب
یکی از بارزترین نمونههای تاریخی که بهخوبی نشان میدهد صلح بین کفر و اسلام امکان ندارد، جنگ احزاب است. تمام جریانها و قبایل مشرک با تحریک سردمداران یهودی با تشکیل جبهۀ متحد نیرومند نظامی، قریب به یک ماه مدینه را به محاصره درآوردند. آنان نقشۀ دقیقی برای براندازی اسلام طراحی کردند. در این نقشه، گروههای زیادی از قبایل عرب با حمایت همهجانبه و گستردۀ مالی یهودیان و فراهم ساختن همهگونه تجهیزات نظامی، خود را برای یک نبرد سرنوشتساز آماده کردند. سران قبایل یهودی پس از دیدار با سران قریش به آنان گفتند: «آیین بتپرستی از دین محمد بهتر است. شما در آیین خود استوار باشید و کوچکترین تمایلی به آیین او پیدا نکنید» (۳۴) و علیه توحید و دین اسلام با مشرکین متحد شدند.
قرآن در مورد این رخداد شرکآمیز اینگونه میفرماید: «نمیبینید کسانی که بهرهای از کتاب دارند، بتپرستان را تصدیق کرده و میگویند: آنان از مؤمنان یکتاپرست هدایتیافتهترند؟» (۳۵)
ابوسفیان که آرزوی نابودی اسلام را در سر میپروراند، زمانی که دید تمام دشمنان اسلام یکپارچه و متحد در کنار او گرد آمدهاند، به اندازهای غرق در غرور شد که نامهای به این مضمون به پیامبر نوشت: «من با سپاه گران برای برانداختن آیین تو آمدهام… و تا نبردی مانند اُحد برپا نکنم، برنخواهم گشت.» رسول خدا (ص) با قاطعیت و قدرت در پاسخ او نوشت: «… مدتی است که بهخود بالیده و تصور کردهای میتوانی خورشید فروزان اسلام را خاموش سازی، ولی این را بدان: تو زبونتر و کوچکتر از آنی که به این کار موفق شوی. بدون تردید بهزودی شکستخورده و سرافکنده برمیگردی، و من در آینده، بتهای بزرگ قریش را در برابر دیدگان حیرتزدۀ تو خواهم شکست» (۳۶).
سرانجام، نبرد سرنوشتساز اسلام و کفر و حق و باطل آغاز شد. عمرو بن عبدود ـ قهرمانی که زبانزد خاص و عام بود ـ پا در میدان مبارزه نهاد و با فریادهای مستانۀ خود اعلام کرد: «مدعیان بهشت کجا هستند؟ مگر شما ملت اسلام نمیگویید که کشتگان شما در بهشت و مقتولان ما در دوزخاند؟ یک نفر در میان شما نیست که مرا به دوزخ بفرستد یا من او را روانۀ بهشت سازم؟»
نفسها در سینهها حبس شده بود و هیچکس پاسخ نمیداد. عمرو که از سکوت مسلمانان عصبانی شده بود، فریاد برآورد: «من از داد زدن و مبارز طلبیدن خسته شدم و صدایم گرفت» (۳۷). در این لحظۀ تاریخی، علی (ع) در نهایتِ شهامت، به فرمان پیامبر پا در عرصۀ مبارزه نهاد و به عمرو پیشنهاد کرد که: «یا اسلام بیاور، یا دست از نبرد و دشمنی با محمد بردار.» او هیچکدام از دو پیشنهاد را نپذیرفت و آمادۀ جنگ شد. در این هنگام، پیامبر جملۀ تاریخی خود را ابراز نمود و فرمود: «برز الایمان کُلّه الی الشِرک کُلّه» (تمام ایمان در برابر تمام شرک و کفر قرار گرفت)؛ آنگاه دست به دعا برداشت و فرمود: «پروردگارا، علی را از گزند دشمن محفوظ بدار» (۳۸).
در اوج ناباوری عمرو، علی (ع) او را با یک ضربت کاری بر زمین انداخت. صدای از میان گرد و غبار، تکبیر که نشانۀ پیروزی علی (ع) بود به آسمان برخاست. منظرۀ نقش بستن عمرو بر زمین آنچنان رعب و وحشتی ایجاد کرد که همرزمان عمرو بیاختیار از صحنۀ نبرد گریختند و به لشکرگاه خود برگشتند. ابوسفیان بیش از همه ترسیده بود؛ تمام آرمانهای خود را نقش بر آب احساس میکرد و سرگردان و مأیوس شده بود.
رسول گرامی خدا (ص) برای آنکه ارزش و اهمیت این پیروزی سرنوشتساز را تبیین و تشریح کند، فرمود: «ارزش این فداکاری برتر از تمام اعمال امت من است؛ زیرا در سایۀ شکست بزرگترین قهرمان کفر، اسلام و مسلمانان عزیز، و ملت شرک خوار و ذلیل گردید» (۳۹).
تداوم مبارزه
نبرد همیشگی کفر و اسلام و حق و باطل واقعیتی است که گذشته از آنکه قرآن به آن تصریح دارد، شواهد تاریخی هم گویای آن است. ابوسفیان بهرغم آنکه رسول خدا (ص) در جریان فتح پُرشکوه مکه او را بخشید و خانۀ او را محل امن اعلام کرد، از ترس جان به ظاهر اسلام آورد و مسلمان شد، ولی او و خاندانش نتوانستند از عداوت و دشمنی ذاتی خود با اسلام دست بردارند.
هند ـ همسر ابوسفیان ـ زمانی که دید ابوسفیان اسلام آوردهاست، ریش او را گرفت و فریاد زد: «این پیرمرد احمق را بکشید!» (۴۰) معاویه ـ فرزندش ـ پدر را با اشعاری ملامتآمیز مورد خطاب قرار داد و گفت: «اسلام را نپذیر که ما را به رسوایی دچار خواهی کرد… یک لحظه به اسلام گرایش نشان مده که بر گردن ما بار ننگ میگذارد! سوگند به شترانی که با شتاب به سوی مکه رواناند و حاجیان را به آن میرسانند، مرگ برای ما از ملامت دشمنان آسانتر است که بگویند فرزند حرب، ابوسفیان، از روی ترس و وحشت از بت عزّی رو گرداندهاست» (۴۱).
در یکی از روزها، ابوسفیان دید، گروه زیادی پشت سر پیامبر(ص) در حال حرکتاند، او با مشاهدۀ این صحنه بهشدت ناراحت شد و نتوانست محبوبیت رسول خدا (ص) را تحمل کند و گفت: «اگر بتوانم، دوباره لشکری را ضّد این مرد جمع خواهم کرد.» حضرت سخن او را شنید، دستی بر سینۀ او زد و فرمود: «در این هنگام، خداوند تو را خوار خواهد کرد.»
متأسفانه پس از رحلت رسول خدا (ص)، با انحراف فاجعهآمیزی که با مدیریت پایهگذاران سقیفه در دنیای اسلام رخداد، زمام هدایت و رهبری امت اسلامی به مرور زمان، بار دیگر به دست خاندان بنیامیه افتاد؛ دودمانی که برای نابودی اسلام لحظهشماری میکردند. ابوسفیان که بیش از همه چنین آرزویی در سر داشت، روزی بر سر مزار حمزه ـ سید الشهدا ـ آمد و گفت: «ای ابوعماره، امری که بر سر آن با ما جنگیدی امروز به دست جوانان ما افتاده و با آن بازی میکنند!»
از این گذشته، ابوسفیان در فرصت دیگری در جمع امویان حضور یافت و ابراز داشت: « اینک که پس از ابوبکر و عمر گوی خلافت به دست شما افتادهاست، مانند توپ با آن بازی کنید و نگذارید دیگر از دستتان بیرون رود.» سپس سوگند خورد که بهشت و دوزخی هم وجود ندارد.
این عداوت و کینه و ستیز با اسلام همچنان ادامه داشت، تا زمانی که معاویه در شام بر مسند قدرت نشست. در این هنگام، او نیز خشم درونی خود را از نفوذ و پیشرفت اسلام کاملاً بروز داد: «روزی یکی از نزدیکان دربارش بر او وارد شد؛ با این تصور که او به تمام اهدافش دست یافته، به او گفت: “دیگر خطری تو را تهدید نمیکند و دست بنیهاشم از خلافت کوتاه شدهاست.” معاویه از این سخن برانگیخته شد و گفت: “تمام خلفای گذشته با مرگشان به فراموشی سپرده شدند؛ در حالی که نام این مرد هاشمی (پیامبر) هر روزه پنج بار از مأذنۀ مساجد سراسر جهان اسلام طنینانداز است و از او به بزرگی یاد میکنند و میگویند: اشهد أنّ محمداً رسول الله. ای بیمادر! تا نام این مرد را دفن نکنم و محو نسازم، آرام نخواهم نشست”» (۴۲).
فاجعۀ عاشورا
معاویه و دودمان او که اندیشهای غیر از نابودی اسلام در سر نداشتند و لحظهای از مبارزه با پیامبر خدا (ص) و مسلمانان دست برنداشتند، توانستند با حمایت خلفا در مسند قدرت بنشینند و سرانجام پرچم تحقق این آرزو را به دست یزید سپردند. او به تصور آنکه میتوان بین کفر و اسلام و حق و باطل سازش برقرار کرد، از سالار شهیدان، حسین بن علی (ع) خواست تا حاکمیت او را به رسمیت بشناسد و با وی بیعت کند. آن حضرت با صراحت و در نهایت قدرت فرمود: «زمانی که جامعه به زمامداری فردی مانند یزید مبتلا شود، باید فاتحۀ اسلام را خواند.» یزید که مست قدرت بود، آن حضرت را به مرگ تهدید کرد؛ غافل از آنکه حسین (ع) در خاندانی پرورش یافتهاست که مشتاق شهادتاند. در چنین هنگامهای، سالار شهیدان ندای تاریخی خود را سر داد که: «آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد؟ در چنین زمانی، انسان مؤمن مشتاق دیدار و لقای پروردگار خود است.»
یزید که دید حسین (ع) تحت هیچ شرایطی به حکومت ضدّ اسلامی او تن نمیدهد و با باطل سر سازش ندارد، فاجعۀ عاشورا را آفرید و پس از آنکه حسین (ع) و یاران باوفایش را در نیمروز قتل عام نمود و خاندان پاک او را به اسارت درآورد، در اوج قدرت ظاهری خود اعلام کرد: «بنیهاشم با قدرت و حکومت بازی کردند و هیچ خبر (غیبی) و وحی آسمانی در کار نبود!»
این نگرشِ ۱۰۰ درصد انحرافی به جاهطلبان، زورمداران و زرپرستان بنیامیه انتقال یافت و پس از آن در خاندان بنیعباس ادامه پیدا کرد. به همین دلیل، هیچیک از پیشوایان راستین اسلام ـ یعنی ائمۀ معصومین ـ که سرِ سازش با کفر و باطل نداشتند، به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند و بدون استثنا، مظلومانه و بهناحق به شهادت رسیدند.
عصر حاضر
گذشته از صدها رخداد که نبرد و رویارویی وقفهناپذیر حق و باطل را در طول تاریخ نشان میدهد، در عصر حاضر نیز شاهد همین واقعیت انکارناپذیر هستیم. همۀ سردمداران کفر یک هدف مشترک را تعقیب نموده و میکنند و آن نابودی اسلام ناب محمدی است؛ اسلامی که عامل بیداری، قیام، ایستادگی و مبارزۀ خستگیناپذیر ملتهای ستمدیدۀ اسلامی در برابر کفر جهانی است.
رژیم ستمشاهی در ایران که با الهامگیری از غرب، هدفی غیر از نابودی اسلام نداشت، در این راستا از حمایتهای همهجانبۀ آمریکا، رژیم صهیونیستی و پیر کفتار استعمار (انگلیس) برخوردار بود. بعد از سقوط این رژیم مزدور، پرچم حقستیزی به دست رژیم بعثی عراق سپرده شد. این بار نیز تمام سردمداران استکبار جهانی، یکپارچه و متحد، باز هم برای نابودی اسلام و نظام نوپایی که پرچم تجدید حیات اسلام را به اهتزاز درآورده بود، با برافروختن آتش جنگ تحمیلی، نبرد تمام عیاری را آغاز نمودند.
پس از شکست این توطئه، همانگونه که قرآن بیان داشته (پیوسته و همواره با شما میجنگند تا اگر بتوانند، شما را از ایمان به اسلام به سوی کفر برگردانند) (۴۳) و همانطور که امام (ره) پیشبینی کرده بود، کفر جهانی برای نابودی اسلام، ترفندهایی مانند: جنگ نرم، فتنهانگیزی، تحریمهای اقتصادی، جذب نخبگان بیبصیرت سیاسی و دینی، جنگهای روانی و تبلیغاتی، ایراد اتهامات بیاساس ـ نظیر نقض حقوق بشر در ایران، حمایت از تروریسم و تولید سلاحهای هستهای را به کار گرفت و رویارویی حق و باطل و اسلام و کفر همچنان ادامه پیدا کرد. این ستیز سرنوشتساز از زمان بیداری اسلامی تشدید شد و هر روز ابعاد جدیدی به خود گرفت. استکبار جهانی که بیش از هر مقطعی احساس خطر کرد، با تحریک و حمایتهای سیاسی و نظامی، ارتجاع عرب و کفرپیشگانی را که ماسک اسلامی به چهره دارند به صحنه آورد.
در نقشۀ جدید، کانونهای تجدید حیات اسلامی ـ مانند: حزب الله و جهاد اسلامی فلسطین و حماس لبنان ـ هدف قرار گرفت، ولی این بار هم در پرتو الطاف الهی و امدادهای غیبی و قیامهای مردمی، آمریکا و صهیونیسم، در جنگهای ۳۳ روزه، ۲۲ روزه و هشت روزه شکست مفتضحانهای خوردند و کابوس شکستناپذیری آنان در هم فرو ریخت، اما نبرد حق و باطل و ایمان با شرک و کفر و نفاق پایان نیافت. از آن لحظه، این رویارویی شکل جدیدی به خود گرفت: دست استکبار جهانی از آستین آلسعود درآمد و بحرین و یمن را به خاک و خون کشید.
ناگفته نماند که عراق پس از سرنگونی رژیم بعثی، اولین کشوری بود که به دلیل هممرزی و همسویی با دولت جمهوری اسلامی ایران مورد تجاوز وحشیانۀ آمریکا قرار گرفت. منطقۀ استراتژیک سوریه نیز از این حمله در امان نماند؛ کشوری که به دلیل حضور در محور مقاومت و ایفای نقش پل ارتباطی ایران و لبنان و عراق و هممرزی با رژیم اشغالگر قدس، حساسیت آمریکا و اروپا را برانگیخت. به همین جهت، حملات گستردۀ هوایی و زمینی علیه سوریه آغاز شد و ایران اسلامی با همان انگیزۀ الهی دوران دفاع مقدس، برای حفظ اسلام، به یاری حماسهآفرینانِ خط مقاومت در برابر کفر جهانی برخاست، و به یاری خدای بزرگ، پیروزیهای چشمگیری نصیب امت اسلامی شد.
در این هنگامۀ سرنوشتساز، دیدگاه روشنبینانۀ امام راحل(ره) مبنی بر اینکه «جنگ ما جنگ عقیده است و مرز و جغرافیا نمیشناسد،» تبلور و عینیت پیدا کرد. در همین راستا، دامنۀ رویارویی اسلام و کفر تا نیجریه، میانمار، کشمیر، پاکستان، افغانستان و… امتداد پیدا کرد و هرروز شاهد کشتار وحشیانه و مظلومانۀ مسلمانان این مناطق به جرم اسلامخواهی بوده و هستیم. طرح مسائلی از قبیل: ایجاد اختلافات مرزی و دینی، فعالیتهای هستهای، دستیابی به منابع نفتی و… بهانهای برای سلطه بر کشورها و ملتهای اسلامی است، اما هدف نهایی و اصلی تنها و تنها نابودی اسلام است و هر تحلیلی خلاف این واقعیت، به بیراهه رفتن و دورتر کردن افکار و اذهان از این هدف است. بار دیگر کلام الهی را در اثبات این حقیقت یادآوری میکنیم که: «بسیاری از اهل کتاب دوست دارند بعد از اینکه ایمان آوردید، شما را به سوی کفر برگرانند. [این به خاطر] حسادتی است که از اعماق وجودشان زبانه میکشد» (۴۴).
اصالت جنگهای مکتبی
در طول تاریخ جامعۀ بشری، جنگهای فراوانی به وقوع پیوستهاست؛ جنگهایی با انگیزههای ملی، نژادی، منطقهای، بینالمللی، نظامی، سیاسی، اقتصادی و….
این جنگها که هرکدام با ویژگی خاصی صورت گرفته و هیچ قداستی برای جامعۀ بشری نداشتهاست، از چارچوبهای مشخص خود فراتر نرفتهاند و الهامبخش ملتهای به پا خاسته و جامعۀ انسانی نبودهاند، و پس از گذشت زمان، یا به فراموشی سپرده شدهاند یا نقش مثبت و سازندهای در اذهان و افکار عمومی جهان از خود باقی نگذاشتهاند و در قلمرو زمان و مکان معین محدود ماندهاند، ولی جنگهای مکتبی هدفی والا، الهی و انسانی دارند، شوقانگیز و آرمانخیزند، از یک پشتوانۀ عقلی و منطقی برخوردارند و تعهدآور و مسئولیتآفرین هستند.
تمام این ویژگیها را در نبردهای مکتبی تکتک انبیا و پیامبر خدا (ص) و پیشوایان اسلام و ادامهدهندگان راه آنان، بهخوبی میتوان یافت و با شواهد قطعی اثبات نمود، که مجال بررسی همۀ آنها نیست. دفاع مقدس یا دفاع هشت ساله در مقابل جنگ تحمیلی کفر جهانی علیه ملت به پا خاستۀ ایران اسلامی، یکی دیگر از مصادیق بارز جنگهای مکتبی است؛ دفاعی که برای تحقق اهداف و آرمانهای پیامبران الهی ـ که برپایی حق و نابودی باطل بود ـ شکل گرفت. به همین جهت، این دفاع بر خلاف تمام تحلیلها، جنگ دو قدرت، نبرد دو ملت، ستیز نژاد فارس و عرب، جنگ اختلافات مرزی و… نبود. این نبرد جنگ تمامعیار کفر و اسلام بود؛ جنگی که به هیچیک از مرزهای ساختگی محدود نبود، تمام مرزها را درهم نوردید و با شکستن دروغین اُبهت ابرقدرتهای شرق و غرب، الهامبخش ملتهای به پا خاسته ـ بهویژه، ملل اسلامی ـ گشت.
بهدلیل آنکه حماسهآفرینان این عرصه با انگیزهای الهی و انسانی وارد نبرد شدند و رنگ و بوی خدایی به خود گرفتند، قداست پیدا کردند. درست به همین خاطر است که پس از گذشت سه دهه، وقتی پیکرهای پاک شهدای جنگ وارد سرزمین ایران اسلامی میشوند، شور و شوق وصفناپذیری میآفرینند و آرمانساز میشوند و همه برای ادامۀ راهشان احساس تعهد و مسئولیت میکنند. تجلی این واقعیت را میتوان در مدافعان راستین حرم نیز بهخوبی مشاهده کرد که برای مبارزه با کفر جهانی و دفاع از اسلام ناب محمدی در برابر اسلام آمریکایی، دست از جان شسته و با قطع تمام وابستگیها، با همان انگیزۀ الهیِ رزمآوران دفاع مقدس، مردانه در آنسوی مرزها میجنگند تا از کیان اسلام پاسداری کنند.
کفر جهانی که نتوانست در دوران دفاع مقدس اسلام و جمهوری اسلامی را به نابودی بکشاند، پس از آنکه دید این الگوی مکتبی الهامبخش ملتهای اسلامی منطقه شدهاست و پدیدۀ بیداری اسلامی تمام مرزها را درنوردیده و تا قلب اروپا و آمریکا در حال پیشروی است، جنگی یکپارچه را بر کشورهای اسلامی تحمیل کرد؛ غافل از آنکه با صدور انقلاب اسلامی ایران و پیامهای حرکتآفرین و حیاتبخش آن، ملل اسلامی سوریه، لبنان، یمن، بحرین، عراق و… نیز به نبرد با کفر جهانی برخاسته و برای حفظ اسلام و عظمت ملتهای اسلامی، تجاوزها، جنایتها، ویرانگریها، آتشافروزیها و تمام توطئههای رنگارنگ آنان را به جان میخرند و در برابر استکبار و مزدوران آنها، سر سازش و تسلیم فرود نمیآورند، و با پیروزیهای خود، روح تازهای در کالبد ملتهای ستمدیده ـ بهویژه، مسلمانان مظلوم ـ میدمند. در حقیقت، جنگهای مکتبی مانند جنگهای صدر اسلام و حماسۀ عاشورا چون هیچکدام از ویژگیهای جنگهای ملی، نژادی، قومی، قبیلهای و… را ندارند، در طول تاریخ باقیاند و تا نابودی کامل باطل و مظاهر شرک و کفر و نفاق در صحنه میمانند، تا طومار ننگین آنها را در هم بپیچند. قرآن در ترسیم این آیندۀ روشن و امیدبخش میفرماید: «او [خدا] کسی است که پیامبرش را بر اساس دین حق و برای هدایت جامعۀ بشری فرستاد تا [اسلام را] بر تمام ادیان پیروز گردانَد؛ اگرچه خوشایند مشرکان نباشد» (۴۵).
بسیج مردمی
یکی دیگر از ویژگیهای برجستۀ جنگهای مکتبی، بسیج گستردۀ نیروهای مردمی است. بر خلاف جنگهای ملی، نژادی، نظامی و نبرد قدرتها و ابرقدرتها، تودههای عظیم مردمی نه با تهدید و تطمیع، بلکه با انتخابی آگاهانه و باوری راستین و به صورت داوطلبانه و بلکه عاشقانه، راهی صحنههای خطرآفرین جنگ میشوند و بیش از تمام نیروهای کلاسیک و ارتشهای سازمانیافته نقشآفرینی میکنند و سرنوشت جنگ را رقم میزنند. این واقعیت انکارناپذیری است که در تمام نهضتهای پیامبران و جنگهای مکتبی ـ از جمله دفاع مقدس ایرانـ به وضوح قابل مشاهده است.
الگوی بسیج یا نیروهای مردمی الگویی است که تمام محاسبات دشمن را درهم میریزد، حماسه میآفریند، کابوس ترس را میشکند، با آغوش باز به استقبال مرگ میشتابد، یأسها را به امید مبدل میسازد، و در نهایت، پیروزی را به ارمغان میآورد. بسیج به دنبال نام و نشان نیست، در صددِ به دست آوردن نیازهای زودگذر مادی نیست و برای اهداف ناپایدار و قهرمان شدن وارد عرصۀ نبرد نمیشود؛ بلکه بسیج در فرهنگ اسلامی با اخلاص و انگیزهای ۱۰۰ درصد توحیدی و برای حفظ اسلام و پاسداری از مرزهای اسلامی و انسانی به میدان جنگ و رویارویی با کفر جهانی پا میگذارد. این الگوی کاملاً مردمی و موفق در جنگ تحمیلی، امروز توانستهاست الهامبخش ملتهای به پا خاستۀ سوریه، یمن، عراق، لبنان، فلسطین و… باشد. درست از زمانی که نیروهای بسیجی در این کشورها پا به عرصۀ نبرد گذاشتند، پیروزیها یکی پس از دیگری نمایان شد و تمام نقشهها و محاسبات آمریکا، اروپا و صهیونیسم برای ایجاد خاورمیانۀ جدید، با شکست مفتضحانه روبهرو شد. چرا چنین تغییر شگفتآوری به وجود آمد؟
مگر آنان از پیشرفتهترین سلاحهای نظامی برخوردار نبودند؟ مگر آنها از نیروهای نظامی باتجربه و آموزشدیده استفاده نکردند؟ مگر آنان برای در هم شکستن عزم و ارادۀ ملتهای اسلامی منطقه، دست به هر جنایتی نزدند؟ مگر هزاران انسان بیگناه را به خاک و خون نکشیدند؟ پس چرا شکست خوردند؟
چون تمام محاسبات آنان بر سلاحهای پیشرفتهای متکی است که اگر نیروی ایمان به خدا در کار نباشد، جز آهن پارهای بیش نیستند. از این گذشته، آنان از نیروهایی استفاده میکنند که با تهدید و تطمیع به جنگ آمدهاند و انگیزۀ پایداری برای حضور در عرصۀ نبرد ندارند و در صورت امکان از میدان جنگ میگریزند، ولی نیروهای بسیجی با انگیزه، عشق و باوری راستین، پا در عرصۀ نبرد گذاشتهاند و تا آخرین لحظه سرسختانه مقاومت میکنند و تا دشمن را به شکست نکشانند، از پا نمینشینند.
قرآن این حقیقت را چه زیبا ترسیم میکند: «چه بسیار پیامبرانی که در کنار آنان مردانی الهی جنگیدند؛ سست نشدند، و از خود ضعف و ناتوانی نشان ندادند و سر تسلیم فرود نیاوردند و خداوند صابران را دوست میدارد» (۴۶).
از این گذشته، نیروهای بسیجی از انبوه دشمن نمیترسند، از امکانات گستردۀ دشمن نمیهراسند و در برابر سپاه عظیم و قدرتمند دشمن میگویند: «… خدا و پیامبرش به ما وعده دادند و خدا و رسولش به ما راست گفتند [و زمانی که نیروی انبوه دشمن را دیدند،] جز بر ایمان و میزان تسلیمشان در برابر خدا افزوده نشد» (۴۷).
جز این ویژگیها، نیروهای بسیجی باور دارند که کیفیت بر کمیت برتری دارد. به همین دلیل، در تقابل جبهۀ حق و باطل و اسلام و کفر، یقین دارند نقش تعیینکننده از آنِ نیروهایی است که به نصرت الهی و امدادهای غیبی باور راستین دارند و در نتیجه از خود صبر و پایداری نشان میدهند. قرآن در اینباره، اینگونه سخن میگوید: «چه بسا گروهی اندک که به خواست الهی، بر گروهی زیاد و انبوه پیروز شدند و خداوند یار و یاور صبرپیشگان است» (۴۸).
مجموعه این نگرشها و گرایشها ویژگیهای منحصبه فردِ نیروهای بسیجی و مکتبی را تشکیل میدهد که در هر مکان و زمانی در برابر دشمنان قسم خوردۀ اسلام صفآرایی کنند، زمام اختیار را بهدست میگیرند و پایان پیروزمند جنگ را به سود جبهۀ حق و علیه جبهه باطل رقم میزنند. اینان برخلاف نیروهایی که در جنگهای ملی، نژادی و نظامی شرکت میکنند که پروندۀ آن با پایان یافتن جنگ بسته میشود، مادام که نشانی از کفر، ظلم، بیعدالتی، ستم و تجاوز و… در هر جای جهان وجود دارد، در صحنه حضور پیدا میکنند و در کنار مظلومان و مستضعفان جهان علیه سلطۀ استکبار میجنگند.
امام بسیجیان در اینباره میفرمود: «تا شرک و کفر هست مبارزه هست، و تا مبارزه هست ما هستیم.» این سخن الهامگرفته از فرازی از زیارت عاشوراست که در آن خطاب به دشمنان اسلام میخوانیم: «من با کسی که با شما سر سازش داشته باشد سرِ صلح دارم، و با کسانی که با شما سر جنگ داشته باشند میجنگم، تا روزی که قیامت برپا شود.»
این جنگ مرز و جغرافیا و زمان و مکان نمیشناسد. بر پایۀ این دیدگاه است که امام راحل میفرمود: «باید بسیجیان جهان اسلام در فکر ایجاد حکومت بزرگ اسلامی باشند و این شدنی است؛ چرا که بسیج تنها منحصر به ایران اسلامی نیست. باید هستههای مقاومت را در تمامی جهان به وجود آورد و در مقابل شرق و غرب ایستاد…» (۴۹).
مفاهیم پیروزی و شکست
همانطور که انگیزه و اهداف جنگهای نظامی، ملی، نژادی و … با جنگهای مکتبی کاملاً متفاوت است، مفاهیم پیروزی و شکست هم در این نوع جنگها با یکدیگر تفاوت اساسی و مبنایی دارد. در نبردهایی که ماهیت نظامی دارند، پای برتریها و رقابتهای تسلیحاتی در میان است و هدف، تسخیر سرزمینها و گسترش فتوحات، دست یافتن به منابع غنی (مانند نفت، گاز، طلا و اورانیوم)، تحمیل سلطه و سلب قدرت برنامهریزی و تصمیمگیری از ملتها و… است. جنگاوران نهتنها هیچگونه پیام انسانی و اخلاقی ندارند، بلکه برای تحقق اهداف خود به هر جنایتی دست میزنند و میلیونها انسان بیگناه را به خاک و خون میکشند؛ مانند جنگهای جهانی اول و دوم که جز ویرانی، تخریب زیرساختها، نابودی مراکز آموزشی و درمانی و قتل و غارت، هیچ دستاورد دیگری نداشته و ندارد.
جنگهای ملی و نژادی هم وضعیتی مشابه جنگهای نظامی دارند و از چارچوب منافع ملی و نژادی فراتر نمیروند. درست به همین دلیل است که نهتنها پایدار نمیمانند، بلکه همیشه با تلخی و یادآوری دردها و رنجها از آنها نام برده میشود و مفاهیم پیروزی و شکست در آنها، به برتری ملتها، نژادها و… محدود است.
ولی در جنگهای مکتبی ـ مانند جنگهای صدر اسلام و حماسۀ عاشورا ـ چون پای عقیده و نبرد حق و باطل، اسلام و کفر، عدالت و ظلم، نور و ظلمت و… در میان است، پیروزی و شکست در آنها مرزهای زمان و مکان را در مینوردد و تا پایان تاریخ تداوم مییابد و الهامبخش ملتها میشود و روح مبارزه با مظاهر شرک و کفر و نفاق را در آنها زنده میکند؛ آنان را از اسارت قدرتهای ستمکار رهایی میبخشد و استقلال و آزادی را برایشان به ارمغان میآورد؛ درست مانند جنگهای رسول خدا (ص) با سردمداران کفر، که در نهایت، فتح مکه ـ یعنی فروپاشی نظامهای مبتنی بر شرک و بتپرستی و برپایی شکوهمند نظام توحیدی و انسانساز اسلامی ـ را به ارمغان آورد، یا مانند حماسۀ ماندگار، مقدس و الهامبخش عاشورای حسینی که پس از گذشت قرنها، پیام آزادی، قیام در برابر نظامهای ظالمانه، حفظ عزت و کرامت، ذلتستیزی، سازشناپذیری در مقابل نظام سلطه، زندگی شرافتمندانه و… را به تمام آزادیخواهان جامعۀ بشری میآموزد و همیشه به عظمت از آن یاد میشود و هیچگاه به فراموشی سپرده نخواهد شد.
مفاهیم پیروزی و شکست در دفاع مقدس جمهوری اسلامی نیز که خاستگاه آن اسلام ناب محمدی و حماسۀ حسینی است (به دلیل ماهیت و ویژگیهای مشترکی که با آنها دارد) یکسان و برابر است. به بیان دیگر، سرنوشت رزمآوران طریق راستین حق از دو حال خارج نیست: یا در نبرد و رویارویی با جبهۀ باطل ـ مانند یاران باوفای حسین (ع) ـ به شهادت میرسند، یا آنکه دشمن را در جنگ مکتبی خود، به شکست میکشانند؛ که به تعبیر قرآن در هر دو حالت، به نیکی و زیبایی (و پیروزی) دست مییابند و شکست در قاموس آنان معنا و مفهومی ندارد: «بگو: آیا برای ما جز یکی از آن دو نیکی [شهادت یا پیروزی] را انتظار میبَرید؟» (۵۰)
قطعنامۀ ۵۹۸
گروهی سطحینگر پس از پذیرش قطعنامۀ ۵۹۸ به جوسازی پرداختند و خواستند القا کنند که: نتیجۀ جنگ هشت ساله چه شد؟ آن همه بحرانها، آنهمه ویرانیها، آنهمه شهادتها چه شد؟
چون امکان داشت اینگونه تحلیلها بر ذهن و افکار خانوادههای معظم شهدا و ایثارگران تأثیر بگذارد، امام خمینی(ره) برای مردود دانستن چنین دیدگاه غلطی، در فرازی از پیام خود نوشت: «فرزندان شما در کنار پیامبر اکرم و ائمۀ اطهارند. پیروزی و شکست برای آنها فرقی ندارد. امروز روز هدایت نسلهای آینده است. کمربندهایتان را محکم ببندید که هیچ چیز تغییر نکردهاست.»
امام راحل (ره) در بخش دیگری از پیام خود، در نقد نگاه سطحی افرادی که میخواستند شهادت شهدای دفاع مقدس را با پذیرش قطعنامه زیر سؤال ببرند، مرقوم نمود: «اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفۀ شهادت بیخبرند و نمیدانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفتهاست و سر در طبق اخلاص و بندگی نهادهاست، حوادث زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آنان لطمهای وارد نمیسازد.» امام (ره) در فراز دیگری از همین پیام مینویسد: «بغض و کینۀ انقلابیتان را در سینهها نگهدارید، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید و بدانید که پیروزی از آنِ شماست» (۵۱).
دفاع مقدس هیچ تشابهی با جنگهای مرسوم جهان ندارد؛ جنگ ما جنگ عقیده بود. اگر ایران اسلامی نتوانست در بُعد نظامی به تمام اهداف خود در جنگ دست یابد، ولی پیروزی در این رویارویی واقعیت انکارناپذیری است که آثار آن در بیداری اسلامی و قیام و ایستادگی و سازشناپذیری ملتها کاملاً مشهود است. به فرمودۀ امام راحل: «ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهایم. ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نمودهایم. ما در جنگ، پرده از چهرۀ تزویر جهانخواران کنار زدهایم. ما در جنگ، دوستان و دشمنان را شناختهایم. ما در جنگ به این نتیجه رسیدهایم که باید روی پای خود بایستیم. ما در جنگ اُبهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم. ما در جنگ ریشههای انقلاب پُربار اسلامیمان را محکم کردیم. ما در جنگ حسّ برادری و وطندوستی را در نهاد یکایک ملتمان بارور کردیم… از همۀ اینها مهمتر، استمرار روح اسلام انقلابی در پرتو جنگ تحقق یافت.»
امام(ره) در ادامه همین پیام اعلام میکند: «اسلامخواهی آفریقا از جنگ هشت سالۀ ماست، علاقه به اسلامشناسی مردم آمریکا و اروپا و آسیا ـ یعنی در کل جهان ـ از جنگ هشت سالۀ ماست» (۵۲).
با چنین نگرشی است که قاطعانه میتوانیم ادعا کنیم که ایران اسلامی در جنگ هشت ساله به پیروزی قطعی دست یافت و توانست از این رهگذر، پرچم مبارزه با کفر جهانی را به اهتزاز درآورد و بکوشد تا عزت از دست رفتۀ دنیای اسلام را به آنان بازگردانَد و آنان را نهتنها در برابر سرسپردگانِ ارتجاع منطقه، بلکه در برابر آمریکا، اروپا و صهیونیسم بینالملل، بدون کوچکترین هراسی به قیام و ایستادگی فرا بخواند، و میرود تا به یاری خدای بزر، دست تجاوزپیشۀ آنان را از تعیین سرنوشتشان قطع و کوتاه نماید.
اصل اساسی تکلیف
پایبندی به اصل ادای تکلیف در فرهنگ اصیل اسلامی از جایگاه ویژهای برخوردار است. انسان خداباور و خدامحور در هر شرایطی همواره میکوشد به وظیفۀ الهی خود عمل کند، و اگر در موقعیتی حساس و سرنوشتساز بر سر دوراهی قرار گیرد، بدونتردید به انتخابی دست میزند که رضایت خدا در آن باشد و حتی بزرگترین آسیبها را به جان میخرد تا بتواند به تکلیف الهی خود عمل کند.
اهمیت و حساسیت این اقدام بیش از هر زمان، آنگاه ظهور و بروز پیدا میکند که پای حفظ اسلام و مصالح نظام و امت اسلامی در میان باشد. برای نمونه، میتوان به ماجرای صلح امام حسن (ع) اشاره کرد. آن حضرت بهرغم آنکه خود را برای نبرد و سرنگونی معاویه آماده کرده بود، بهدلیل نفاق و خیانت گروهی از خواص، برای جلوگیری از بحرانها و آشوبهای احتمالی و قتل و خونریزیِ بیثمر انسانهای بیگناه، از عزم راسخ و آبرو و حیثیت خود چشمپوشی، و معاهدۀ صلح را امضا کرد تا بقای اسلام را تضمین کند.
نمونۀ بارز دیگر، پذیرش حکمیت در جریان جنگ صفین بود. با وجود آنکه سپاه علوی در آستانۀ پیروزی نهایی قرار گرفته بود، ولی باز گروهی از خواص با جوسازی مقدسمآبانِ کوتاهفکر و سطحینگر، در حساسترین لحظات، روح بلند و سازشناپذیر علی(ع) را وادار نمودند حکمیتی را بپذیرد که به سود حاکمیت ضدّ اسلامی و ضدّ انسانی معاویه تمام میشد. بدون شک، اگر پای حفظ اسلام و مصلحت دین و جامعۀ اسلامی در میان نبود، علی (ع) ـ حماسهآفرین جنگهای بدر و اُحد و حُنین و… ـ هرگز به آن تن در نمیداد.
آری، این دو امام همام چه در زمانی که خود را برای جنگ آماده کرده بودند و چه در وقتی که معاهدۀ صلح و پذیرش حکمیت را امضا نمودند، فقط به تکلیف الهی خود عمل کردند و در هر دو مورد، آبرو و حیثیت خود را فدای رضایت خداوند ساختند تا اسلام بماند و خونی به ناحق بر زمین ریخته نشود.
متأسفانه در جنگ هشت ساله، بار دیگر تاریخ تکرار شد. امام اعلام نموده بود: «تب جنگ در کشور ما جز با سقوط صدام فرو نخواهد نشست» (۵۳) و فرموده بود: «اکنون که به مرز پیروزی مطلق رسیدهایم و قدمهای آخرمان را بر میداریم، صدای ناآشنای صلحطلبی ـ آنهم از کاخ ستمگران و جنگافروزان ـ بهگوش میرسد» (۵۴)، اما بهناگاه، در اوج ناباوری ملت به پا خاسته و رزمآوران دلاور، نستوه و خستگیناپذیر جبهههای حق علیه باطل، از رسانهها اعلام گردید که امام (ره) قطعنامۀ ۵۹۸ را پذیرفتهاست.
در این هنگامۀ سخت و بحرانی که گویا شوکی بر جامعه وارد شدهاست، حضرت امام در فرازی از پیام تاریخی خود اعلام کرد: «قبول این مسئله برای من از زهر کشندهتر است، ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم… مردم عزیز و شریف ایران، من فرد فرد شما را چون فرزندان خویش میدانم و شما میدانید که من به شما عشق میورزم و شما را میشناسم. شما هم من را میشناسید. در شرایط کنونی آنچه موجب این امر شد، تکلیف الهیام بود. شما میدانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطرۀ خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود، و تنها به امید رحمت و رضای او، از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتهام با خدا معامله کردهام» (۵۵).
با وجود این، افراد و گروههایی که در جنگ نقش چندانی نداشتند یا از ترس خسارتهای مالی و جانی، خود را از عرصۀ جنگ دور نگهداشته بودند، با نگاههای سطحی و محاسبات جنگهای رایج دنیای مادی، شروع به جوسازی کردند و کوشیدند با القائات منفی، دستاوردهای دفاع مقدس را زیر سؤال ببرند و همۀ رشادتها و شهادتها را بر باد رفته جلوه دهند.
امام(ره) در نفی بنیادی چنین نگرشهای غیراصولی در یکی از پیامهای خود فرمود: «چه کوتهنظرند آنهایی که خیال میکنند چون ما در جبهه به آرمان نهایی [سقوط صدام و محاکمۀ او] نرسیدهایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خود گذشتگی و صلابت بیفایده است… من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان، بهخاطر تحلیلهای غلط این روزها رسماً معذرت میخواهم و از خداوند میخواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی، مگر فراموش کردهایم که ما در جنگ برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه، فرع آن بودهاست؟ ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد، به وظیفۀ خود عمل نمود و خوشا به حال آنان که تا لحظۀ آخر هم تردید ننمودند، و آن ساعتی هم که مصلحت بقای انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفۀ خود عمل کردهاست. آیا از اینکه به وظیفۀ خود عمل کردهاست، باید نگران باشد؟»
امام خمینی (ره) در بخش دیگری از همین پیام افزود: «… همه ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفهایم، نه مأمور به نتیجه» (۵۶).
بدون تردید، هدف امام (ره) از این کلام این نبود که رسیدن به نتیجه مورد نظر نظام نیست؛ بلکه منظور این است که اگر بهرغم تمام برنامهریزیها، آمادگیها، مبارزهها، ایستادگیها، شهادتطلبیها و… به اهداف نهایی نرسیدهایم، نباید در دام تردیدها و یأسها گرفتار شویم و احساس شکست کنیم؛ بلکه باید در تمام فراز و فرودها به ادای تکلیف و وظیفۀ الهی خود عمل کنیم.
برداشت نادرست دیگری که از پذیرش قطعنامۀ ۵۹۸ در اذهان برخی از افراد سطحینگر و راحتطلب نقش بست، این بود که تصور کردند استکبار جهانی دیگر دست از خصومتها و کینهتوزیها و توطئههای خود بر میدارد و دوران صلح و آرامش آغاز میشود. اینان از سویی، ماهیت و ذات کفر جهانی را که دشمنی ریشهای و مبنایی با اسلام دارد نشناختهاند، و از سوی دیگر، با رسالت کفرستیزی اسلام بیگانهاند. گذشته از تمام خصومتهای پنهان و آشکار آمریکا، اروپا و صهیونیسم جهانی ـ که از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی تا مقطع کنونی، بدون کوچکترین وقفه ادامه داشتهاست ـ جنگ افروزیهای جدید آنها علیه اسلام و مسلمانان منطقه بهخوبی نشان میدهد که تا شرک و کفر هست، مبارزه هست، و تا زمانی که آنان از مواضع کفرآمیز و ضداسلامی خود دست برندارند، این نبرد ادامه خواهد داشت.
شاید به همین دلیل است که امام(ره) فرمود: «من به صراحت اعلام میکنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود، برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایهگذاری میکند و دلیلی هم ندارد که مسلمانان جهان را به تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاهطلبی و فزونطلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد… ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان، با تمام وجود تلاش نماییم و این را باید از اصول سیاست خارجی خود بدانیم. ما اعلام میکنیم که جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزادۀ جهان است و کشور ایران به عنوان یک دژ نظامی و آسیبناپذیر، نیاز سربازان اسلام را تأمین، و آنان را به مبانی عقیدتی و تربیتی اسلام و همچنین به اصول و روشهای مبارزه علیه نظامهای کفر و شرک، آشنا میسازد.»
پینوشتها
۱٫ برگرفته از: تحلیلی بر انقلاب اسلامی، ص ۱۳، دکتر م. محمدی.
۲٫ صحیفۀ نور، ج ۲۰، ص ۱۱۶٫
۳٫ همان، ص ۲۳۴٫
۴٫ همان، ص ۲۳۶٫
۵٫ همان، ص ۲۳۷٫
۶٫ همان، ص ۲۳۸٫
۷٫ روزنامۀ کیهان، ش ۱۴۴۹۹٫
۸٫ همان.
۹٫ همان، ۲۵/۳/۷۱٫
۱۰٫ روزنامۀ جمهوری اسلامی، ش ۳۹۸۷٫
۱۱٫ همان.
۱۲٫ خبرگزاری جمهوری اسلامی، ۲۵/۲/۷۱٫
۱۳٫ قرآن، بقره، ۱۰۹٫
۱۴٫ همان، ۱۴۶٫
۱۵٫ همان، ۱۲۰٫
۱۶٫ همان، ۲۱۷٫
۱۷٫ همان، ۱۴۵٫
۱۸٫ همان، فتح، ۲۹٫
۱۹٫ صحیفه نور، ج ۲۱، ص۸٫
۲۰٫ همان، ج ۱۵، ص ۲۳۹٫
۲۱٫ همان، ج ۱۴، ص ۱۶۴٫
۲۲٫ قرآن، حجرات، ۱۰٫
۲۳٫ صحیفۀ نور، ج ۱۳، ص ۲۹۸٫
۲۴٫ همان.
۲۵٫ همان.
۲۶٫ همان.
۲۷٫ قرآن، ممتحنه، ۴٫
۲۸٫ قرآن، ابراهیم، ۸٫
۲۹٫ قرآن، غافر، ۲۶٫
۳۰٫ قرآن، اعراف، ۱۲۳٫
۳۱٫ قرآن، یونس، ۹۲-۹۰٫
۳۲٫ سیرۀ ابنهشام، ج ۲، ص ۱۰۱٫
۳۳٫ طبقات کبری، ج ۲، ص ۴۹٫
۳۴٫ سیرۀ ابنهشام، ج ۲، ص ۲۱۴؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۳۳٫
۳۵٫ قرآن، نساء، ۵۱٫
۳۶٫ سیرۀ حلبی، ج ۲، ص ۳۴۵٫
۳۷٫ مغازی، ج ۲، ص ۴۷٫
۳۸٫ کنز الفوائد، ص ۱۳۷؛ بحار، ج ۲۰، ص ۲۲۷٫
۳۹٫ بحار، ج ۲۰، ص ۲۱۶؛ مستدرک حاکم، ج ۳۰، ص ۳۲٫
۴۰٫ تفسیر نمونه، ج ۲۷، ص ۴۰۷٫
۴۱٫ شرح نهج البلاغۀ ابن ابیالحدید، ج ۲، ص ۱۰۲٫
۴۲٫ همان، ج ۱، ص ۴۶۳٫
۴۳٫ قرآن، بقره، ۲۱۷٫
۴۴٫ قرآن، بقره، ۱۴۹٫
۴۵٫ قرآن، توبه، ۳۳٫
۴۶٫ قرآن، آلعمران، ۱۴۶٫
۴۷٫ قرآن، احزاب، ۲۲٫
۴۸٫ قرآن، بقره، ۲۴۹٫
۴۹٫ صحیفۀ نور، ج ۲۱، ص ۵۳٫
۵۰٫ قرآن، توبه، ۵۲٫
۵۱٫ صحیفۀ امام، ج ۲۱، صص ۹-۸۸٫
۵۲٫ همان، ج ۲۰، ص ۳۲۶٫
۵۳٫ صحیفۀ نور، ج ۲۰، ص ۱۲۲٫
۵۴٫ همان.
۵۵٫ همان، ص ۲۴۱٫
۵۶٫ همان، ص ۹۵٫
۵۷٫ زمزم نور، ص ۲۵٫