ارائه و معرفی هنرمندانۀ فرهنگ مهدوی و شخصیتهای قدسی و معصوم ـ مانند حضرت حجت (عج) ـ در قالب ساختارهای تلویزیون و تبلیغ آنها از زبان این رسانه، باید یکی از مهمترین اهداف در کشور ما محسوب شود. البته به همان میزان، در شیوۀ ارائۀ آن نگرانی و حساسیت وجود دارد تا منجر به آسیب و خدشه به ماهیت قدسی آنان نشود.
در طول تاریخ، ادیان همواره به صورت طبیعی از ابزارهای بلاغی و رسانههای زمان برای طرح مفاهیم اصولی و پایهای خود به حوزههای اجتماعی، استفاده کرده اند. این ابزارها که در گذشته رسانههایی بودهاند که از آنها به عنوان رسانههای سنتی یاد میکنیم، عموماً بر انتقال مفاهیم در قالب فرهنگ شفاهی تأکید داشتهاند. این بدان معنی نیست که فقط ادیان از این رسانهها استفاده میکردند؛ بلکه این رسانهها در زمانه خود رواج داشتهاند و از آنها به نفع یا به ضرر ادیان استفاده میشدهاست.
به نظر میرسد یکی از نگرانیهای غرب، مجهز شدن انقلاب اسلامی به ابزارهای ارتباطی نوین است. از این رو، نظریهپردازان غربی میکوشند این امکان را از نظر ذهنی کاهش دهند. بر اساس انگارۀ پستمن، مطالعۀ ابزارهایی که یک فرهنگ برای تبادل افکار و پیام از آنها استفاده میکند، برای شناخت آن فرهنگ کاملاً ضروری است. بر اساس این انگاره، تناسب و هماهنگی بین رسانههای سنتی با دین سبب میشد که تبلیغ دین مؤثرتر صورت گیرد تا اینکه رسانههای تکنولوژیک و مدرن مثل تلویزیون پا به عرصه گذاشتند. پستمن گویی میخواهد به ما بگوید رسانهۀ متناسب با دین شما فقط منبر و وسیلۀ نقلیۀ متناسب با جامعۀ شما درشکه، و اسلحۀ جنگی شما شمشیر و غذای متناسب با معدۀ شما چلوکباب است. شما حق ندارید از تلویزیون برای انتقال پیام، از هواپیما برای حمل و نقل، از موشک برای جنگ و از پیتزا به عنوان غذا استفاده کنید. از این رو سعی میکند که به ما اینگونه القا کند که تلویزیون رسانهای نبود که به طور طبیعی و در نتیجۀ نیاز دین به تبلیغ مفاهیم قدسی و اخلاقی به وجود آمده باشد؛ بلکه روند توسعۀ جامعۀ صنعتی و بورژوازی و پیشرفت علم و تکنولوژی اقتضای شکلگیری چنین رسانهای را ایجاب کرد.
از این رو مطالعۀ عملکرد تلویزیون و نوع برنامههای تولید شده و ساختمان زیباییشناسی رسانههای مدرن برخی را به پذیرش این اعتقاد سوق دادهاست که ماهیت و ساختار تلویزیون با دین و مفاهیم معنوی، همراستا نیست. چه بسا تبلیغ دین و معرفی شخصیتهای قدسی از طریق ابزارهای یاد شده، اگر با وسواس و با دقت تام همراه نباشد، آسیبرسان خواهد بود و اساساً جمع بین رسانههای مدرن مانند تلویزیون و دین که از دو ماهیت و دو ذات کاملاً متفاوت برخوردارند، امکانپذیر نیست.
پستمن با اصرار زیاد براین مطلب تأکید میکند که از هر ابزار و وسیلۀ ارتباط جمعی نمیتوان توقع تبادل هرگونه پیامی داشت. وی مدعی است که از مهمترین عناصر اولیه یک برنامۀ دینی، آن است که از نوعی قداست معنوی و ماورایی بودن برخوردار است. از این رو، جمع این دو مقوله سبب تبدیل شدن یک برنامۀ قدسی به آیینی مادّی میشود (Postman, 1995). به ادعای او، ذهن و روح و خاطرۀ ما آنچنان از برنامههای عادی و روزمره و سرگرمکننده و تبلیغات تجاری و انواع فیلمهای تفریحی انباشته و اشباع شدهاست که اصولاً مشکل میتوان تصور کرد که قادر باشیم تلویزیون را از ساختار و خصلت غیر روحانی آن خارج کنیم و هاله قدسی و ویژگی معنوی به آن ببخشیم. او میپرسدد تبدیل شکل «این جهانیِ» تلویزیون به شکلی «آن جهانی» متناسب با معنویت و قداست مذهبی چگونه ممکن است؟ تلویزیون حتی مذهب را بدون هرگونه محدودیت و بدون هرگونه مصلحتاندیشی و رعایت حال و به دور از هرگونه استثنا، به عنوان سرگرمی عرضه میکند (پستمن، ۱۳۷۳).
یکی دیگر از نظریهسازان غربی (هورسفیلد) میگوید: زبان و ابزارهای تلویزیون ویژگیهای مذهبی مانند رمز و وحی و سنّت نیستند، بلکه تخیل، شوخی، سرگرمی، جذابیت و جلب رضایتاند (Horesfield, 1991). دیگری (اسلین) نیز معتقد است تلویزیون آن پیوستار بنیادین و رمزآمیز را ندارد که از رهگذر آن، گروه تماشاگران در اوج شدت هنری و احساسی و عقلانی به هستی والاتری دست یابند و در بینش شبهعرفانی سهیم شوند (اسلین، ۱۳۷۵). نیز دیگری میگوید: تلویزیون به تولید و عرضۀ ارزشهایی میپردازد که جهانبینی و اعتقادات دینی را به چالش میکشاند (Melchert, 1994).
در اینکه در غرب رسانه به استخدام مسخ انسان در آمدهاست، حرفی نیست، ولی این فرآیند نتیجۀ تصمیمگیری هشیارانۀ رهبران غرب است، نه تکنولوژی. جد آنان ـ یعنی معاویه ـ از منبر استفاده میکرد و فرزندان خلفش امروز از ماهواره استفاده میکنند. رسانه بیتقصیر است. آنها مدعیاند که رسانههای مدرن ـ مانند تلویزیون ـ به دلیل ساختار خاص تکنولوژیک و نیز بسترهای اجتماعی ـ فلسفی شکلگیریشان و به کارگیری آنها در خدمت جریانهای غیراخلاقی و مفسدهبرانگیز، به همراه خود عوارضی را ایجاد کردند که سبب ایجاد تردیدهای جدّی نسبت به استفادۀ بی حد و حصر از این رسانهها در جهت تبلیغ مفاهیم دینی شد؛ به گونهای که عدهای به این باور رسیدهاند که ذات و ماهیت این رسانه چیزی جدا از سرگرمی نیست و با مفاهیم جدّی ـ بهویژه مقدس ـ فاصله دارد. این نظریهپردازیها ادامۀ همان نظریهپردازیهاست که میگفت دین از سیاست جداست. سیاست به امور کثیف دنیوی میپردازد، ولی دین مربوط به رابطه با علم قدسی است و این دو با هم قابل جمع نیست. البته سیاستهای ضد دینی ابوجهلها با دین قابل جمع نیست، ولی سیاست محمدی و علوی عین دیانت است.
در کنار این افراد، صاحبنظرانی هم اعتقاد دارند که به کارگیری تلویزیون در جهت برنامهسازیهای غیراخلاقی، تحمیق تودهها و وابسته کردن بیشتر مردم به نظام سرمایهداری (آنچنان که در تئوری «صنعت فرهنگ» مکتب فرانکفورت مورد تأکید است)، نمیتواند دلیل قطعی بر این باشد که ماهیت تلویزیون با مسائل غیراخلاقی و سبک مرادف است؛ بلکه مفاهیم معنوی و جدّی هم میتواند بهدرستی با این محمل به مخاطب عرضه شود.
نکتهای که در مطالعات مربوط به دین و رسانه نباید فراموش شود، این است که بیشتر متُدهای تعاملی بین دین و تلویزیون بر اساس بنیانهای مسیحی فعلی تعریف شدهاست. چون ماهیت مسیحیت فعلی بهاصطلاح اُخروی است و ماهیت تلویزیون دنیوی تلقی میشود، برخی صاحبنظران بر امتناع ذاتی این دو مقوله از یکدیگر رأی دادهاند؛ در حالی که باید این رسانه را در بطن واقعیتهای علمی و اقتضائات فرهنگی و رسالت دینی خود مطالعه کنیم؛ زیرا دین ما اسلام است و این دین در ذات خود، از نظر ساختاری و معنایی با الهیات تحریف شدۀ مسیحی تفاوتهای گستردهای دارد.
با وجود ظرفیتها و امکانات بسیار گسترده و تأثیرگذار در تلویزیون جهت بازتاب آموزههای اسلامی، لازم است به این نکته نیز توجه شود که محدودیتهای ناشی از ماهیت تلویزیون ـ مانند تحدیدکنندگی تصویر ـ مانع میشود که این رسانه را جهت تبلیغ آموزههای دینی، جایگزین همۀ رسانههای دیگر کنیم. باید به امکانات، محدودیتها، محاسن و کاستیهای احتمالی این رسانه توجه کرد.
توجه به این نکته کلیدی حیاتی است که اگرچه همۀ آموزههای دینی به مفهوم عام کلمه، قابل انتقال به زبان تلویزیون هستند، ولی گروهی معتقدند که تلویزیون نمیتواند ترجمان خوب و موفقی برای همۀ ابعاد دین باشد و منطقاً لازم نیست تلویزیون را رسانۀ انحصاری در تبلیغ دین فرض کرد. با این همه، بیتوجهی به قابلیت این رسانه سبب خواهد شد آموزههای دینی ارائه شده به وسیلۀ این رسانه کارآیی، توفیق و جذابیت لازم را به دست نیاورد و سبب مسخ و اضمحلال مفاهیم دینی و حتی گاهی نقض غرض شود؛ در حالی که با توجه کافی، میتوان از ظرفیتهای این رسانه در تبلیغ دین با کارایی و اثربخشی بسیار استفاده نمود.
اگرچه رسانههای مدرن در غرب متولد شده و متناسب با اقتضائات فرهنگی غرب مورد استفاده قرار گرفتهاند، ولی این دلیل نمیشود که ما نتوانیم از این رسانهها در جهت تبلیغ دین خود استفاده کنیم؛ کما اینکه از سایر دستاوردهای تمدن غرب در سایر حوزهها نیز استفاده میکنیم. به هرحال، بهکارگیری آنها در حوزههای فرهنگی و جغرافیایی دیگر از جمله ایران، نیازمند بازشناسی کاربرد آنها و زبان آنها و سعی در استفاده صحیح از آنهاست. تا این اتفاق نیفتد، هرگونه تلاش برای انتقال موفق مفاهیم فرهنگی در جغرافیای نوین، امکانپذیر نخواهد بود. ماهیت برنامههای رسانهای غربی بر زمینهای از عناصر و ساختارهای فرهنگی و معناشناختی خود شکل یافتهاست. بنابراین، رسانۀ مدرنی مثل تلویزیون که ماهیت زیباییشناختی و کاربرد آن بر اساس مأموریتهایی مثل سرگرمی و بازی در کشورهای غربی ساخته شدهاست، اگر بهدرستی شناخته شود، میتواند به سهولت در خدمت آموزههای وحیانی اسلامی درآید که نقطۀ مقابل لهو و لعب است.
بنابراین، نباید فراموش شود که استفادۀ بهینه از این ابزار در گرو شناخت دقیق زبان تلویزیون و اشراف بر امکانات زیباییشناختی آن و انتخاب درستِ آن دسته از روشهای کاربردی است که با امکانات بیانی تلویزیون نسبت معقولی پیدا میکند. حضور رسانههای مدرن در جوامع در حکم تیغ جراحی است و بهکارگیری درست آن نیازمند شناخت و مهارت کافی است؛ وگرنه به جای احیا، میمیرانَد.
به صِرف اینکه وسیلهای مثل چاقو که هم در آشپزخانه کاربرد دارد و هم در نزاع افراد بیفرهنگ، در چاقوکشی استفاده شدهاست، نباید گفت چاقو ماهیتاً کشندهاست و از آن نباید در آشپزخانه استفاده کرد. باید پذیرفت که از هر ابزار و وسیلۀ ارتباطی با شعاع و حوزۀ تأثیر خاصّ آن، میتوان ارتباط و تبادل هر موضوع و هر محتوا را با روش خاص خود توقع داشت. سادهلوحانهاست اگر تصور شود که برای تبیین آنچه را از طریق ابزاری معین میتوان تبیین کرد، از ابزار دیگر نمیتوان بهره جست؛ وگرنه معنی و ساختار ارزشی آن دستخوش دگرگونی میشود. مثلاً نباید گفت اگر در تلویزیون دربارۀ خاصیت سموم دفع آفات نباتی صحبت میکنیم، نباید از رادیو هم در این جهت استفاده کنیم؛ و گرنه خاصیّت سموم دفع آفات نباتی عوض میشود!
مقدمه
ارائه و معرفی خلاقانۀ فرهنگ مهدوی و شخصیتهای قدسی و معصوم مانند حضرت حجت(عج) در قالب ساختارهای تلویزیون و تبلیغ آنها از زبان این رسانه، با پرسشهایی روبهروست که نیازمند واکاوی و مطالعۀ عمیق است. این مقاله تلاش دارد با بازشناسی نسبت تلویزیون و دین و مرور نظریههای مربوطه، به این سؤال اساسی پاسخ دهد که: «انتقال مفاهیم مجرد و ارائۀ شخصیتهای قدسی و معصوم ـ مانند حضرت حجت (عج) ـ و تبلیغ فرهنگ مهدوی در تلویزیون، چگونه و تا چه اندازه امکانپذیر است؟» این نوشتار میکوشد از طریق مروری بر ادبیاتِ عموماً فلسفی و زیباییشناختی پیرامون این مسئله که بیشتر در غرب فراهم شده، با اتکا به اهداف دینی فرهنگ اسلامی به نسبت معقولی بین آن دو برسد.
نظریههای مطرح دربارۀ نسبت تلویزیون با مفاهیم دینی
نظریۀ ابزارگرایی : عدهای از دانشمندان بر این اعتقاد هستند که رسانه چون ابزار است، ماهیت کاملاً ابزاری دارد و این ابزار میتواند در خدمت تبلیغ مفاهیم و مضامین دینی ـ از جمله، تبیین معارف شخصیتهای قدسی و معصوم ـ قرار گیرد؛ همانطورکه میتواند در اختیار مفاهیم دیگر ـ از جمله معانی مغایر با معانی دینی ـ باشد. بنابراین، رسانه به عنوان ابزار، نسبت به محتوا موضع ندارد و هیچ جهتگیری از پیش تعیین شدهای نسبت به هیچ محتوا و پیامی ندارد. آنها استدلال میکنند که اساساً اینگونه اندیشیدن در مورد رسانهها یا هر نوع ابزار دیگر، خطاست؛ چه اینکه ابزار و تکنولوژی به دلیل ویژگیهای ذاتیاش، توان انسان را در تسلط بر جهان افزایش میدهد و نیل به اهداف و تأمین نیازمندیها را برای انسان تسهیل میکند. مثلاً همانطور که با ابزار حمل و نقل هر چیز را میتوان حمل کرد، با ابزار رسانهای نیز میتوان هر نوع پیام را فرستاد. بر اساس این نظریه، رسانه امتداد گوش و چشم ماست و هر آنچه به وسیلۀ گوش و چشم ما قابل دریافت است، به وسیلۀ رسانه قابل تبیین و تعریف است.
برخی مدعی هستند ریشههای فلسفی این نگاه چه بسا به ارسطو و پیشتر از آن باز میگردد. آنها میگویند ارسطو فناوری را چنین تعریف میکند: فناوری نظم و سامانی است که انسان به اشیا (وسایل، آلات، ادوات، ماشینها، مواد و علوم) میدهد تا به اهداف خود نائل شود (کریستیانز، ۱۳۸۵). به عقیدۀ آنها از دیدگاه ارسطو، فناوری ذاتاً واجد هیچ معنایی نیست؛ بلکه خنثی است. البته اگر امروز ارسطو سر از گور بر دارد، باید سالها وقت صرف کند تا نظریاتی که به اسم او در رشتههای مختلف علمی ابراز شده را بیاموزد. چه بسا روح ارسطو از بسیاری از نظریاتی که به او نسبت داده میشود بیخبر باشد، ولی به هرحال، فناوری هدف نیست؛ بلکه وسیلهای در خدمت اهداف ماست و نسبت به وجود آدمی و ماهیت جامعه، امری است عارضی که ارزش آن تابعی از اهداف ماست. محصولات فناوری نه ضروریاند و نه ذاتی (Hood, 1972).
کارشناسان یادشده گاه با تکیه بر تجارب بعضی شبکههای تلویزیونی در آمریکا و جاهای دیگر که جهت انتشار عقاید دینی کلیسایی به وجود آمدهاند، به کارآمدی تلویزیون در انتشار آموزههای دینی پرداختهاند. آنها دین را به مثابۀ یک مظروف در نظر گرفتهاند که تلویزیون به عنوان یک ظرف قرار است آن را منتقل کند. قائل شدن تنها نقش میانجیگرایانه برای تلویزیون به این معنا نیست که به محض تغییر در محتوای پیام، رسانه تلویزیون تغییر شخصیت میدهد و رنگ پیام جدید را به خود میگیرد. چون رسانه به عنوان ابزار فاقد شخصیّت ذاتی است، شخصیّت مربوط به اشخاص است نه ابزار (فهیمیفر، ۱۳۸۶). ناگفته نماند که تقریباً تمام کسانی که بر ابزارگرایی رسانهای تأکید داشتهاند، برای رسانه اقتضائاتی قائل هستند. تفاوت آنها با ذاتگرایان تنها در آن است که ماهیت رسانه را ابزار دانستهاند؛ نه اینکه به خصوصیات و ویژگیهای ذاتی برای رسانه قائل شوند؛ به گونهای که چنین تلقی شود که چون تلویزیون به وسیلۀ عدهای سکولار به کار گرفته شده، پس نباید جز در جهت خدمت به سکولاریسم از آن استفاده کرد.
نظریۀ ذاتگرایی : برخی ادعا دارند که تکنولوژی و سینما و تلویزیون رهاورد تکامل تفکر الحادی غرب در بستر تاریخ است و نمیتوان آنها را مجزا از ماهیت و جوهرۀ الحادی غرب بررسی کرد. آنها برای توجیه انگارۀ خود میگویند غرب دارای وحدتی است که سایۀ خود را بر اجزای آن گستراندهاست و هرگز نمیتوان یک جزء از آن را بیارتباط با کلیت این ارگانیزم و در مغایرت با آن، به کار گرفت. ماهیت تکنولوژی و رسانههای الکترونیکی به عنوان اجزای تمدن غرب، با حقیقت آن (یعنی الحاد) نسبت دارند. میزان تصرف ما در ماهیت رسانه در حد «اعراض» خواهد بود و حقیقت آن جوهره از تصرف محفوظ باقی خواهد ماند.
بر این اساس، عدهای بر این باور هستند که بین مفاهیم مجرد در دین و نمایش آنها در تلویزیون که محصول روند سکولاریستی تمدن غربی اسیت، هیچ نسبت بیواسطهای وجود ندارد و رسانههای الکترونیکی ذاتاً دارای هویت فرهنگی و تاریخی الحادی است. پس در تعامل با دیگر ابعاد زندگی انسانی، باید به تناسب داشتن یا نداشتن این ذات الحادی و ماهیت سکولار با هویتهای دیگر، توجه کامل داشت (حسینی، ۱۳۸۷). البته در نقطۀ مقابل این نظریه، برخی معتقدند که تکنولوژی در خدمت انحصاری تمدن غربی و هیچ تمدن دیگری نیست، اما اعراض آن میتواند در خدمت هر فرهنگی باشد (نک: داوری، ۱۳۷۹).
شاید مهمترین و مشهورترین فیلسوفی که آرای او مبنای این نظریه در این حوزه شده، مار تین هایدگر باشد. او با توجیه مبانی هستیشناسی فناوری، الگوی ابزارشناسانه را انکار میکند. هایدگر بر خلاف تلقی رایج، فناوری را امری هستیشناختی میداند. از دیدگاه او، انسان با فناوری رابطهای بیرونی ندارد؛ بلکه فناوری با ساختار وجودی انسان عجین شدهاست. ویژگی فناوری تنها از طریق توافق و انطباق آن با نوع بشر قابل درک است. به نظر هایدگر، فناوری ابزار نیست؛ بلکه گونهای از ظهور و انکشاف است؛ یعنی در گسترهای که این انکشاف و ظهور رخ میدهد، حقیقتی است (Joost Van, 1967; Heidegger, 1977). هایدگر تکنولوژی دورۀ جدید را به منزلۀ «گشتل» (Gestell) یعنی به منزلۀ آنچه به همهچیز و همهکس چارچوب و انتظام میبخشد، فهم میکند.
او رندانه معتقد است وقتی از ابزار به عنوان ابزار خنثی سخن میگوییم، به بدترین صورت دربارۀ آن داوری کرده و با آن مواجه شدهایم. این تصور که امروزه از آن تجلیل میکنیم، ما را از ماهیت و ذات فناوری کاملاً گمراه ساختهاست (زمانی، ۱۳۷۹). در نهاد فناوری، اقتضائات و غایاتی نهفته و با وجود آن عجین شدهاست که هرگز نمیتوان فناوری را از این اقتضائات، منتزع کرد. در این ارتباط، تکنولوژیهای رسانهای جدید نیز جهان ما و نحوۀ هستی ما را رسانهای کردهاند. به نظر هایدگر، تکنولوژی جدید در معنای عام کلمه را نباید صرفاً به منزلۀ مجموعهای از ابزارها فهمید. در واقع، تکنولوژیهای رسانهای جدید صرفاً ابزارهایی برای انتقال پیام یا اطلاعات نیستند؛ بلکه آنها جهان و نحوۀ هستی ما را در معنا و مفهومی وجودشناختی ـ و نه صرفاً جامعهشناختی و روانشناختی ـ تغیر دادهاند (عبدالکریمی، ۱۳۸۸). نظرات هایدگر درباره تکنولوژی بیشتر به رجز شبیه است تا یک تعریف موجز و کارشناسانه.
مک لوهان بر ادعای دیگری پافشاری میکند. او میگوید که اگرچه فناوری منبعث از ذهن و عمل انسان است، ولی انسان هر دوره، خود زاییدۀ فناوری زمان خویش است. به عبارت دیگر، هر فناوری بشر را به تدریج در فضای تازهای قرار میدهد و هر فضای تازه عاملی تعیینکننده در سرنوشت و زندگی بشر به شمار میرود. مک لوهان ذات ابزار را دربرگیرندۀ فرهنگ و پیام خاصی میداند که موجب تغییر در معیارها، آهنگ حرکات و مدلهای زیستی انسان میشود (مکلوهان و دیگران، ۱۳۷۷؛ دادگران، ۱۳۷۵). بنابراین، تلویزیون به عنوان یک تکنولوژی را باید از این منظر نگریست، در تلویزیون، بیش از محتوا و گزینشهای محتوایی باید به وجه ماهیتی این ابزار توجه کرد که تولیدکنندۀ نوعی فرهنگ جدید یا فرهنگ مجازی میشود.
در راستای این نظرات، عدهای معتقدند تلویزیون به مثابۀ ابزاری به تولید و عرضۀ ارزشهایی میپردازد که جهانبینی و اعتقادات دینی را به چالش میکشاند (Melchert, 1994). نیل پستمن از جمله تندترین افرادی است که نسبت به آثار تلویزیون در ایجاد یا تقویت احساس معنوی و دینی، ابراز تردید کردهاست. وی با صراحت، تلویزیون دینی را از فراهم کردن شرایط لازم جهت ایجاد حالات معنوی و تجربیات دینی، ناتوان میداند (عباسی، ۱۳۸۲). وی معتقد است تلویزیون مخرّب و دگرگونکنندۀ جهان سمبلیک دین است و محتوا و ماهیت آثار ارائه شده از طریق تلویزیون، تغییر مییابد. به نظر او تلویزیون، ارائهدهندۀ خدایی خیالی به جای خدای واقعی و اصلی و خوارکنندۀ آیینها، تعالیم و رسوم مذهبی است (پستمن، ۱۳۷۳).
نظریۀ بینابینی
گروهی هم معتقد هستند که پیام با ابزار نسبت دارد، اما میتوان با شناخت دقیق اقتضائات ظرف و استحصال ظرفیتهای تلویزیون و تعریف امکانات جدید، این ابزار را نسبت به انتقال مفاهیم دینی و مجرّد کارآمد ساخت. این نظریه به تعامل رسانه و دین در همۀ سطوح، تأکید دارد (۱۹۹۷ Hoover& Lundby). اگر تکنیک را معادل فن به کار ببریم و مراد از تکنولوژی را فناوری بدانیم، آیا میتوان گفت که تنها غرب مهد فن و فناوری بودهاست؟ فن و فناوری نتیجۀ نیاز فطری و عملی انسان به ابزارسازی بوده و در همۀ جوامع به وجود آمدهاست.
رسانۀ تلویزیون مانند هر ابزار دیگر، متضمن کارکردها، محدودیتها، اقتضائات یا قابلیتهای خاصی است که به بررسی، تحلیل و شناسایی نیاز دارد. چنانچه این قابلیتها و ویژگیها به خوبی شناخته گردد و در جهت صحیح و با رعایت امکانات و محدودیتهای آن به کار گرفته شود، میتواند ابزاری مناسب برای تقویت، گسترش و بالندگی فرهنگ و نظام دینی فراهم کند. در غیر این صورت، بدون تنظیمات و محاسبات لازم و به طور کلی بدون مدیریت و مهندسی فرهنگی دقیق، به آثار منفی فرهنگی و اجتماعی خواهد انجامید. به علاوه، اگر این گفته را بپذیریم که جوهر و ماهیت تلویزیون غربی است و با بنیادهای فرهنگی دینی و بومی منافات دارد، پس دینی کردن تلویزیون و سینما یک توهم خواهد بود و این همه تلاش در ایران و دنیا برای تولید فیلم و برنامههای مذهبی بیهوده خواهد بود (فهیمیفر، ۱۳۸۸). تولید و پخش برنامهها، فیلمها و سریالهای مذهبی در تلویزیون ایران پس از انقلاب و تأثیرات مثبت آن، بطلان این نظریه را که دین هیچگونه نسبتی با رسانههای مدرن ندارد، اثبات میکند. اگر منافات و امتناع ذاتی بین دین و تلویزیون و سینما وجود داشت، سازمانهای مذهبی مانند مسیحیت تا این حد در رسانههای مدرن، سرمایهگذاری نمیکردند.
کریستی میگوید: «رهبران دینی در غرب ـ بهویژه در آمریکا ـ به سرعت به امکان استفاده از رسانههای جدید برای تبلیغات دینی پی بردند. در سال ۱۸۹۷م. دو سال پس از تأسیس اولین سینما به دست برادران لومیر در پاریس، کلنل هنری هادلی ـ که یک پروتستانی آمریکایی بود ـ اظهار کرد که این تصاویر متحرک به بهترین معلمان و کشیشان تاریخ جهان تبدیل خواهند شد» (Christie, 1994). اینک تلویزیون و سینما به ابزارهایی نافذ در تبلیغ و ترویج درسهای مسیحیت و دیگر ادیان تبدیل شدهاست. اینکه امروز تلویزیون در همۀ عرصههای اجتماعی حضور دارد، نشان میدهد که تلویزیون میتواند مفاهیم دینی را به مخاطبان عرضه کند و اثرگذار باشد. بیل گراهام تلویزیون را قدرتمندترین ابزار ارتباط جمعی میداند که بشر تاکنون به خود دیدهاست. او میگوید: «تمام ویژگیهای من در زمان اصلی برنامه، توسط تقریباً ۳۰۰ فرستنده و ایستگاه تلویزیونی در ایالات متحده و کانادا پخش میشود؛ طوری که تنها با یک خطابۀ مذهبی در تلویزیون، میلیونها انسان را در سراسر عالم در اختیار دارم؛ خیلی بیشتر از آنچه که عیسی مسیح در تمام طول عمرش مخاطب داشتهاست» (بیل گراهام، ۱۹۸۳: ۵).
نخستین جمعیتهای دینی که قدرت تلویزیون را به عنوان ابزار تغییر و تحول فرهنگی دریافتند، سازمانهای بنیادگرا و اونجلیسی مسیحی بودهاند که حدود ۸۰ سال پیش، اقدامات خود را در اینباره آغاز کردند. این جریان نوین در فرهنگ و ارتباطات را باید در بستر پروتستانتیسم تحلیل کرد. ظهور پروتستانتیسم در اروپا و گسترش آن در غرب، سبب تحولاتی در معارف اعتقادی و شیوههای عملی زندگی مسیحیان شد که در دورههای مختلف تاریخی، با شرایط فرهنگی و گاه معارض با فرهنگ دینی، دست و پنجه نرم کرد. متدینان مسیحی برای مقابله با شوکهای وارده و حفظ حضور رسمی دین در جامعه به وسایل ارتباط جمعی الکترونیک رو آوردند (باهنر، ۱۳۸۷).
تجربۀ عینی دهها ساله نشان میدهد که تلویزیون توانستهاست به اعتقادات دینی خدمت کند. برخی برای ایجاد تعامل بین دین و رسانه، به دنبال یافتن وجوه تعامل این دو مقولهاند تا از این طریق، به راهکارهای تعامل بین آنها دست یابند. برای مثال، دیوید اولستون رسانه را نوعی فناوری میداند که با نمادها سروکار دارد. از نظر او، رسانه یک فناوری برای اطلاع دادن، ضبط کردن، اشتراک در نمادها و توزیع آنهاست. از طرفی، او دین را نیز معرفتِ نمادین میداند که بر شیوههای خاصی از شناخت، ادراک و تجربه دلالت دارد (شاهمحمدی، ۱۳۸۲).
رویکردهای مطالعاتی مختلف به تلویزیون
حداقل دو نوع رویکرد کلی در مطالعۀ تلویزیون به عنوان یک ابزار انتقالدهندۀ پیام، مورد نظر است که عبارت است از:
۱) مطالعۀ تلویزیون به عنوان مقولهای ارتباطی و ابزاری که به کارگیری آن منجر به ایجاد نوع خاصی از ارتباطات اجتماعی میشود: این زاویه از مطالعۀ تلویزیون معمولاً مورد نظر صاحبنظران ارتباطات است. میتوان گفت عمدۀ ادبیات مکتوب در مورد فلسفۀ تلویزیون و نسبت آن با دین، بر گفتمان ارتباطاتی مبتنی بودهاست؛
۲) مطالعۀ تلویزیون به عنوان یک هنر با ماهیتی زیباییشناختی: از این منظر، تلویزیون دارای زبانی خاص با ویژگیهای زیباییشناختی فرض میشود که میتواند پیام را بر محمل زیبایی و نظام زیباییشناسانهای که برای آن تعریف شدهاست، به مخاطب منتقل کند. مطالعۀ ما در این مقاله مشخصاً از این زاویه است. بر این اساس، اعتقاد داریم که چنانچه بتوان زبان تلویزیون را مبتنی بر اندیشۀ اسلامی کارآمد کرد، میتوان آن را در حد فوقالعادهای به خدمت اسلام درآورد. متأسفانه سطح مطالعۀ تلویزیون از این زاویه، حداقل در کشور ما بسیار نازل است. از این رو، هنگامی که برخی از تجربههای ناکام در زمینۀ انتقال محتوای دینی از تلویزیون برای ما پیش میآید، حکم بر امتناع ذاتی این ابزار از دین میدهیم که خطای بزرگی است؛ همانطور که در طول تاریخ هنرهای سنتی در همنشینی با پیامهای دینی دارای ماهیت دینی شدهاند ـ مانند هنرهای مربوط به قرآنآرایی ـ منع ذاتی ندارد که این تجربه دربارۀ تلویزیون نیز تکرار شود.
امکانات و محدودیتهای زبانی و زیباییشناختی تلویزیون
مطالعات انجام شده بر اساس تجربههای سازمانهای دینی در به کارگیری تلویزیون در تبلیغ دین، به ما میگوید که میتوان این رسانه را به خدمت دین درآورد؛ هرچند نمیتوان به محدودیتهای آن ـ مثل هر رسانۀ دیگر ـ بیتوجه بود. توجه به این محدودیتها به این معنی است که عاقلانه نیست انتظار داشته باشیم تلویزیون حداقل در حدّ مقدورات فعلی خود (که از آن جمله، میزان دانش و مهارت و علاقۀ کسانی است که آن را به کار میگیرند) بتواند آینۀ تمامنمای همۀ مفاهیم دین باشد. اصولاً رسالت تلویزیون و ساختار ابزاری آن، انتقال مساجد و برنامههای مذهبی آن به درون منازل نیست. هر برنامه مذهبی که شرکتکردنی است، لزوماً تماشاکردنی نیست. تأثیری که شرکت در یک اجتماع مذهبی یا مراسم سوگواری بر روح و روان شرکتکننده میگذارد، جدا از تأثیر تماشای همان مراسم در تلویزیون است (حیدری، ۱۳۸۱؛ بشیر، ۱۳۸۵).
تبلیغ ابعاد دنیوی دین به وسیلۀ تلویزیون
امکانات این رسانه در حال حاضر نمیتواند دقیقاً و به صورت صحیح، بازتابدهندۀ جنبههای مجرد دین باشد؛ چون بعضی از این جنبهها ـ مانند فرشتگان، برزخ، بهشت، دوزخ، قیامت و… ـ از دایرۀ تجّسم ما خارج است. ارائۀ برخی از جنبههای مجرد دین از تلویزیون چهبسا به تقدسزدایی منجر شود. باید توجه داشت که دین فقط شامل موارد مجّرد نمیشود و بخش عمدهای از پیامهای دین با امور دنیوی رابطۀ مستقیم دارد. تلویزیون میتواند به بهترین وجه، اخلاق درستکاری، کمک به همنوع، راستگویی و بسیاری دیگر از ارزشها را که ماهیتی دینی دارند ارائه کند. برای مثال، شولز استدلال میکند که برنامههای تلویزیون میتواند واجد عملکرد مذهبی باشند؛ حتی اگر هیچیک از سازمانهای مذهبی آن را تولید نکرده باشد یا عملکرد ویژهای را در مذهبی ساختن یا غیرمذهبی ساختن افراد، ایفا نکند. همچنین او متذکر میشود که حتی لزومی ندارد یک برنامۀ تلویزیونی بخش مذهبی زندگی را خطاب قرار دهد تا محملی برای معنای مذهبی باشد (هود، ۱۳۸۸).
پرداختن تلویزیون به مقولات مقدّس
نمایش چهرۀ شخصیتهای قدسی و معصوم مثل پیامبر و ائمۀ هدی(ع) به صورت مستقیم یا نمایش و تجسم مقولات مجرد مثل فرشتگان یا عالم برزخ از تلویزیون، به صورت دقیق و شایسته امکانپذیر نیست و موجب تقلیل ماهوی آنان میشود. برخی معتقدند زبان و ابزارهای اصلی تلویزیون گویای ویژگیهای مذهبی مانند وحی نیستند؛ بلکه تخیل، شوخی، سرگرمی، جذابیت و جلب رضایتاند (Horsfild, 1991). تعابیر توصیفی مثل ابدی، نامتناهی، کامل و قادر مطلق که دین مملو از آنهاست، بُعد رازمند و غیرقابل توصیف خالق و صاحب دین را به ما یادآوری میکند که هیچ بیانی نمیتواند به طور کامل به آن بُعد احاطه یابد (Ramzy, 1964). به عقیدۀ بیشتر کارشناسان، دین به واسطۀ الزاماتِ تغییرناپذیر و موعظههای آن، ذاتاً با لهو و لعب متعارض است. برخی نیز رو آوردن دین به قالبهای سرگرمکننده را سبب سادهسازی و سقوط معنوی آن میدانند (Ramzy, 1964).
پستمن معتقد است در مورد حضور مقولات قدسی در تلویزیون، توجه به دو نکتۀ اساسی اهمیت دارد: اول آنکه این مقولۀ مقدس باید حتماً به شکل «دنیوی» در آید، نه انتزاعی و مجرّد. همچنین این پدیدارهای قدسی در قالب شخصیتها تجلی پیدا میکنند؛ نه به صورت تصوراتی کلی و کاملاً ذهنی. قدرت اصلی تلویزیون در این نهفته است که دریچۀ قلب ما را به روی شخصیتها باز میکند؛ نه اینکه تنها دریچۀ مغز ما را برای ورود و پردازش اطلاعات و نیز تصورات انتزاعی و مجرّد و اندیشیدن به این مقولهها بگشاید. تصویر ذهنی انسان از شخصیتهای بزرگ ـ مثل بزرگان دین ـ با آن مقام علمی و عرفانی و توانایی بیان و قدرت اندیشه و نفوذ کلام زمانی که یک وسیلۀ ارتباط جمعی آنان را تصویر میکند و حضور آنان را به نمایش میگذارد، گاه مخدوش و متزلزل میشود (پستمن، ۱۳۷۳). بعضی از تجربههای روحانی آنان غیر قابل تصوّر و غیر قابل تصویر است. برای مثال، مسائلی چون مکاشفات عرفانی یا معراج پیامبران را میتوان از طریق بیان تصور کرد، ولی نمیتوان از طریق تلویزیون تصویر کرد؛ زیرا سادهترین اثر این عمل فروپاشی وضعیت قدسی این امور است که تاکنون در برابر مخاطبان وجود داشتهاست.
البته قدسی بودنِ امور دینی که هرکدام صورت خاص خود را دارد، نباید بهانهای برای از دسترس خارج کردن این ابزار در جوامع و مجامع دینی شود. اساساً تفکیک دین و دنیا، اینجا و آنجا، زمین و آسمان، از اشتباهات قرون وسطایی است و قدسیت تعالیم دینی در خصلت آسمانی بودنشان نهفتهاست (زکی، ۱۳۸۶). به ادعای ادیت فرون، تلویزیون نمیتواند عمیقاً به موضوعات داغ بپردازد و گفتوگوهای خیلی خاص و عمیق را با شدت لازم ارائه کند؛ زیرا اصولاً تلویزیون رسانهای است که با شخصیتهای جدی رفتاری ناخوشایند دارد (مکلوهان، ۱۳۷۷). البته این اظهارات را نمیتوان چندان جدّی تلّقی کرد؛ زیرا امروز جدیترین موضوعات از تلویزیون پخش میشود. به عنوان مثال، آیا مناظرۀ انتخاباتی ترامپ و هیلاری کلینتون جز از طریق تلویزیون میتوانست به آن وضوح پخش شود؟
با وجود آنکه معتقدیم زبان هر رسانه و ظرفیتهای آن در بیان وجوه مجرد، گاه کارآمدی ندارد، نباید از این نکته غافل ماند که مقصود ما از الکن بودن زبان تلویزیون، در نمایشی کردن و تجسم بخشیدن به مفاهیمی است که انسان از آنها تصوّری تجربهآمیز ندارد؛ وگرنه در برنامههای گفتوگو محور، میتوان اینگونه مسائل را به اندازۀ لازم طرح کرد.
در نظر گرفتن حوصلۀ مخاطب در طرح مسائل دینی
برخی میگویند حجم و میزان طرح مسائل دینی در کنار شیوۀ ارائۀ آن، یکی از نکات مهم در تبلیغ موفق دین و رسانه است. این پندار از همان تفکیک دین و دنیا سرچشمه میگیرد؛ وگرنه در جامعهای که به صورت نهادین و نه نمادین دینی شده باشد، هیچ مقولهای یافت نمیشود که ماورای دین باشد. آنها میگویند اگر حجم مباحث دینی به صورت مستقیم خارج از حوصلۀ مخاطب باشد، چه بسا دلزدگی ایجاد کند و سبب فاصلهگیری مخاطب از کل برنامههای دینی شود؛ در حالی که اگر پخش یک برنامۀ سرگرمکننده در فضای فلسفی ـ الهی صورت گیرد، آن هم دینی است.
منتقدی به نام دانیل بورستین به شکل دیگری به انگارۀ جدایی این دو پرداختهاست. وی ضمن اشاره به آغاز دوران «انقلاب بصری» در اواسطِ سدۀ نوزدهم، شرح میدهد که چگونه در جریان این انقلاب که عکسبرداری و تکثیر همهگونه تصویر به مرور آسانتر شد، راه دسترسی تودههای مردم به عکسهای سمبلیک و مقدس هموارتر گشت و هر روز بیش از پیش، امکان بهرهگیری از تصاویری با قداستهای خاص فرهنگی و نیز امکان تصاحب نمونههای کپیشدۀ آنها زیادتر گردید. از رهگذر چاپ، لیتوگرافی و فوتوگرافی و بعدها از راه سینما و تلویزیون، نمادهای مذهبی و ملی به اشیا و پیکرههایی تبدیل شدند که اگر نگوییم با نگاه تحقیرآمیزِ بیننده، لااقل با بیاعتنایی او روبهرو شدند. بورستین سپس به تشریح نتایج این واقعیت میپردازد؛ آنچنانکه گویی در مقام پاسخ به کسانی است که معتقدند اثر تهییجی و عاطفی یک چهره و تصویر مقدس، برقرار خواهد ماند.
وی سپس چنین تشریح میکند که بیشتر انسانها در دوران قبل از «انقلاب بصری» امکانات نسبی کمتری داشتند. مثلاً تصویر عیسی مسیح(ع) یا مریم مقدس(س) تقریباً فقط در کلیساها موجود بود. تصاویر و مجسمههای قهرمانان تاریخ و الگوهای اساطیری یا در مکانهای عمومی و موزهها یا در منازل ثروتمندان یافت میشد. البته کتابها هم حاوی اینگونه عکسها بودند، اما از یک طرف به دلیل گرانی در اختیار همه کس نبودند و از طرف دیگر، عکسی که در یک کتاب است و آن کتاب در قفسه جای دارد، نمیتواند همیشه در برابر دیدگان قرار داشته باشد و به ندرت دربرابر چشمان مردم قرار میگیرد. به همان میزان که مردم به این تصاویر دسترسی فراوانتری پیدا کردند، رفته رفته، از اثرگذاری آنها کاسته شد و به قول بورستین، کیفیت برخورد با آنها دگرگون گشت. سرانجام تصاویر، اهمیت و اعتبار خود را از دست دادند.
در حقیقت او میخواهد بگوید نمادها و مفاهیم مقدّس به دلیل دور از دسترس بودن آنها برای عوام مقدّس هستند. اگر این نمادها به آسانی در دسترس قرار گیرند، تقدس خود را از دست میدهند؛ زیرا ذاتاً تقدسی ندارند. البته ادعای او خلاف واقع است. عکس و تصویر حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) قبل از پیدایش تلویزیون و رسانههای جدید، در دورۀ رنسانس سوژۀ نقاشیهای پورنو شده بود و مدرنیته از پیش، حکم خود را دربارۀ آنها صادر نموده بود. منتقدی به نام جِی روزن با کمال وضوح ولی بر اساس همان مبانی سکولار، شرح میدهد که نمادها و تصاویر مقدس را میتوان بینهایت تکرار و تکثیر کرد، ولی باید توجه داشت که قدرت اثرگذاری آنها لایزال نیست و حدّ و مرزی دارد. به هر میزان که موارد کاربرد یک نماد مقدس بیشتر میگردد، از قدرت اثرگذاری و معنابخشی آن کاسته میشود (پستمن، ۱۳۷۵) و این کاسته شدن ـ به پندار او ـ نتیجۀ فقر ذاتی آثار مقدّس است.
تولید برنامههای نمایشی از شخصیتهای معصوم و مقدس
یکی از مأموریتهای تلویزیون در جامعۀ ما، بازتاب دادن زندگی ائمه(ع) و مقدسان است که با ایرادهایی همراه بودهاست. قدر مسلّم اینکه تصویر یک فضای خاصی، زبان قدسی را میطلبد و ساخت آن زبان بسیار دشوار نیست. هیچ مانع فقهی برای نزدیک شدن به شخصیت ائمۀ اطهار(ع) و تصویر کردن زندگی آنان وجود ندارد، ولی ضعف برخی از اثرپردازان در شناخت شخصیت معصومین، عدهای از صاحبنظران را به این نظر سوق دادهاست که اصولاً نمیتوان شخصیت ائمه(ع) را به تصویر کشید و نمایشی کرد.
یکی دیگر از مشکلات اساسی در این حوزه، تنگی افقهای تجربه شده، مبهم بودن قالبهای فعلی و الکن بودن زبان کنونی است. باید با تجربههای گسترده و جهتدار به بیانهای جدید دست یافت. بعضی از کارگردانان موفق (مانند مهرجویی در فیلم «گاو»، میر باقری در سریال «امام علی» و محمود عقاد در فیلم «محمد رسول الله») نشان دادهاند که سینما و تلویزیون در بیان مفاهیم دینی، کاملاً تواناست. از طرف دیگر، نگاهی به انبوه آثار نمایشی تلویزیون در حوزۀ دین نشان میدهد که نویسندگان و سازندگان آنها به معانی شخصیتپردازی دینی و قرآنی در طراحی نقشهای داستانی، نه واقفاند و نه اعتنا دارند. این مسئله سبب میشود گاه شخصیتهای منفی در کار نمایشی، جای شخصیت مثبت را گیرند و به عنوان شخصیت الگو، مخاطب را تحت تأثیر قرار دهند (فهیمیفر، ۱۳۸۸).
اسلین میگوید در مورد نمایشهای مذهبی یا داستان شخصیتهای قدسی و معصوم در تلویزیون، به صورت خلاصه دو نکتۀ اساسی و مهم وجود دارد: نخست اینکه در همۀ گونههای نمایش، میان دو گروه کشمکش رخ میدهد. البته او بدون توجه به این واقعیت که خوب و بد پدیدههای عینی هستند که در جامعه حضور دارند، نه مفاهیم ذهنی که در نمایش خلق شده باشد، ادامه میدهد که به گفتۀ هگل، هر گروه باید دستکم به گونهای ذهنی، دلایلی نیرومندی داشته باشد که دیگران «حق را به او بدهند». با توجه به این نکته، به دشواری میتوان رویداد را چنان تنظیم کرد که یکی از دو گروه آشکارا در جانب فرشتگان جای گیرد.
همچنین اگر رویداد را چنان ترتیب دهیم که یک دیدگاه را مشخصاً بر دیگری برتری بخشیم، تماشاگران متوجه خواهند شد و شاید این نکته تنفر بسیاری را برانگیزد. از همین رو، نمایشی که آشکارا تبلیغی یا بر پایۀ باوری ویژه باشد، چه بسا موجب نقض غرض شود (اسلین، ۱۳۷۵). این ادعا از آنجا ناشی میشود که اسلین و هگل به حقانیت ذاتی خیر و بطلان شر اعتقاد ندارند؛ وگرنه رجحان خیر بر شر امری نمایشی نیست؛ بلکه یک واقعیت عینی در هستی اجتماعی است. آنها نتیجه میگیرند که اینکه بخواهیم شخصیّتهای قدسی را کاملاً منزه و معصوم تصویر کنیم، با تجربیات کلاسیک در سینما در مورد شخصیتپردازی مغایر خواهد بود و اگر بخواهیم به آنان به عنوان شخصیتهای زمینی بنگریم، تعریف داده شده با شئون آسمانی آنها مغایر خواهد بود. کاملاً روشن است که این تناقض برخاسته از مفروضات مادی و سکولار این نظریهپردازان است.
تقلیل هر چیز به تصویر در تلویزیون
این ادعا که تلویزیون به عنوان یک ابزار تکنولوژیکی و زیباییشناختی به خودیِ خود دارای ویژگیهای خاصی مانند تقلیل هر چیز به تصویر است و تلویزیون به دلیل ماهیت تکنولوژیکیاش، همه چیز را به تصویر بدل میکند و ویژگی تصویر، تحدیدکنندگی آن و تقلیل محتوا به یک سیستم رمزگان مادی و عینی است، شاید در مورد تلویزیون صامت صادق باشد. امروز تلویزیون همه چیز را به تصویر و صدا تبدیل میکند که ادامۀ چشم و گوش آدمی است. به عقیدۀ ژیل دلوز، ذات تصویر خاصیت تحدیدکننده دارد و موضوع یا مفهوم را درحیطۀ قاب، محدود و مکانمند میکند و تلویزیون با توجه به زماندار بودن تصویر، آن را زمانمند نیز میسازد. نتیجۀ این محدود کردن، نسبی کردن حقایق مطلق است. بطلان این نظریه به دستگاه منطقی فلسفی احتیاج ندارد. چشم و گوش انسان هم همۀ اطلاعات را از طریق صدا و تصویر به مغز منتقل میکند، اما این پدیده موجب نشدهاست حقایق مطلق در نظر کسانی که به آنها اعتقاد دارند، نسبی شود. دلوز میگوید محدود و نسبی کردن حقایق سبب میشود ما جهان را به عنوان جهانی از چیزهایی بیرونی و بُعدمند ادراک کنیم (کولبروک، ۱۳۸۷)، ولی مشخص نمیکند که منظورش از جهان، کدام جهان است. عالم طبیعت از طریق تلویزیون بُعدمند نشدهاست. «بعد» نتیجۀ طبیعی «هستیگرفتگی» موجودات است.
در هر صورت، ماهیت روشهای فعلی و زیباییشناختی تلویزیون تا حدود زیادی بر اساس افکار سازندگان آن و کارکردهای دنیوی و سرگرمکنندگی که برای آن تعریف کردهاند، شکل گرفته و طبیعی است که با ورود به جوامع سنتی، رسانههای سنتی را به چالش بگیرد. به نظر میآید فرهنگهای سنتی وظیفه دارند رسانهها را هرچه بیشتر در اختیار خود گیرند و از محسّنات آنها به بهترین صورت بهره ببرند و حتیالمقدور از مضار آنها بگریزند. این مسیری محتوم است. معقول این است که به جای نفی تکنولوژیهای مدرن و گاه تأکید بیمنطق بر امتناع ذاتی آنها، راههای تصرف در ماهیت این رسانهها را در جهت فرهنگ سنتی، یافت. تاریخ نشان دادهاست که این مقصود امکانپذیر است (فهیمیفر، ۱۳۸۸). البته باید بدانیم که جامعۀ سنّتی به معنی جامعۀ اسلامی نیست. تقسیم جوامع بر سنّتی و مدرن ناشی از مقدماتی است که اساس آن در مقابله با منطق نیرومند فلسفۀ توحیدی جامعۀ اسلامی، زیر سئوال رفتهاست.
دینی کردن رسانه
از بحث مطرح شده میتوان چنین نتیجه گرفت که برای درک تناسب دین و تلویزیون، راهی جز مطالعۀ همزمان دین و رسانه ـ با توجه به همۀ ویژگیهای خاص آنها ـ وجود ندارد. در غیر این صورت نمیتوانیم به درک درستی از تناسب دین و رسانه برسیم و با عنایت به شرایط و سوابق موجود، شاهد بروز تضادهای گسترده بین این دو مقوله خواهیم بود. بنابراین، مطالعۀ بنیادین قابلیتهای بالقوه و بالفعل تلویزیون و درک صحیح از دین و نزدیک کردن ذهن خود به آن دو، سبب ایجاد تناسب موفق دین و تلویزیون خواهد بود. پس همانطور که باید رسانه را دینی کنیم (رسانه دینی)، باید گوشۀ چشمی به ضرورت بیان رسانهای از دین هم داشته باشیم.
دینی کردن رسانه یا رسانه دینی به معنی کارآمد کردن زبان تلویزیون در امتداد مفاهیم دینی و بسط قابلیتهای زیباییشناختی مبتنی بر خاستگاههای دینی است؛ کما اینکه مسیری که تلویزیون در بستر سکولاریسم پیمودهاست، موجب شده که اینک ما با تلویزیونی روبهرو هستیم که ماهیت زیباییشناختی سکولاریستی دارد. اگر تلویزیون در بستر توحید حرکت کند، ما در آینده با تلویزیونی روبهرو خواهیم بود که ماهیت زیباییشناختی برتری دارد.
بیان رسانهای دین به این معناست که بکوشیم آن بخش از مفاهیم دینی را که با زبان تلویزیون همنشینی بیشتری دارد بیابیم و آن را به ساختار تلویزیون نزدیک سازیم. اگر بخواهیم یک مثال ملموس از بیان رسانهای دین بزنیم، باید به برنامۀ «درسهایی از قرآن» حجتالاسلام قرائتی اشاره کنیم. این برنامه پس از حدود ۳۲ سال از تولید و پخش بیوقفه، هنوز به قدری بیننده دارد که مسئولان تلویزیون را به ادامه دادن آن مجاب کردهاست. محتوایی که آقای قرائتی در این برنامه ارائه میدهد، چیزی جدا از دیگر مفاهیمی نیست که برخی از برنامههای «گفتارمحور» مذهبی تلویزیون ارائه میدهند. چرا این برنامه دیرپاست، اما بسیاری از برنامههای مشابه پس از چندی از گردونۀ پخش خارج میشوند؟ علت این توفیق را باید در اجرای برنامه و قابلیتهای تلویزیونی مجری آن (آقای قرائتی) جستوجو کرد. کافی است روش اجرای مجری برنامه که بر سادگی گفتار، صمیمیت، استفاده از مطایبه و طنز و شوخی و کاربردی بودن مسائل مطرح شده استوار است تغییر کند تا برنامه به علت از دست دادن مخاطب، از آنتن گرفته شود. در تاریخ تلویزیون، مجریانی مانند لریکینگ (مجری شبکۀ سی.ان.ان) بودهاند که به علت قابلیتهای شخصی، توانستهاند برنامههایی با عمر چند دهه را روی آنتن داشته باشند. پس بیان رسانهای دین هم از جمله راههای نزدیک کردن این دو حوزه به یکدیگر است.
به هرحال، پیچیدگیها و دشواریهای ارائۀ یک الگوی کارآمد از ارتباط و تناسب دین و رسانه در کنار هم را باید دریافت. مسلّم است که برای آشتی دادن رسانه با دین، رسانه (در اینجا تلویزیون) باید بخشی از قابلیتهای خود را برای هماهنگی با دیگری، منعطف کند و به هدف همخوانی و تطبیق بیشتر، بخشی از روشها و شیوههای خود را دچار بازنگری قرار دهد. برای مثال، بدون موسیقی هرگز نخواهیم توانست دین را با رسانه پیوند زنیم؛ زیرا به نظر میرسد موسیقی خصیصۀ انفکاکناپذیر تلویزیون است، ولی باید موسیقی حلال را از موسیقی حرام تمیز دهیم و فلسفۀ حرمت یا حلیت آنها را دریابیم.
از طرف دیگر، زبان و ساختار زیباییشناسانۀ تلویزیون که در طول سالیان مدید به دنبال تولید سرگرمی و تفنن، خصایص ویژهای پیدا کردهاست، باید در همنشینی با مفاهیم و محتوای دینی بهتدریج واجد مختصات بیانی مناسب با محتوای دینی شوند تا تناسب این رسانه با دین بیشتر، و فاصلۀ آنها از هم کمتر شود. در این زمینه، مشکلات ما در رسانههای مدرن بیش از دیگر کشورهای غربی است؛ چون در وهلۀ اول، ما باید ساختار برنامههای تلویزیون را با عناصر فرهنگی خود تطبیق دهیم و به نوعی به خودیسازی آن بپردازیم و پس از آن، به ارتباط معنادار بین دین و تلویزیون فکر کنیم. این در حالی است جهان غرب به دلیل آنکه مهد این رسانههاست و محدودیتهای اخلاقی کمتری را اعمال میکند، راه دیگری را در پیش گرفتهاست.
به هرحال، باید همۀ تلاشهای ما به ارائۀ تعریفی نوین از ارتباط دین و رسانه معطوف باشد؛ تعریفی تازه که هم دربرگیرندۀ ویژگیها و ملحوظات دین ما باشد و هم شیوههایی را به کار گیرد تا مفاهیم دینی مورد نظر ما اساساً قابل تبدیل و ارائه به زبان رسانه (تلویزیون) باشد.
تصرف در زبان و ساختار زیباییشناسی تلویزیون
روشهای تلویزیون از نظر ساختار زیباییشناختی، پدیدهای نوین است که اساساً میراثدار یک نظام هنری و زیباییشناسی است و نیز بر زمینۀ فلسفی غرب و برای شرایط فرهنگی دیگر، مطابق اقتضائات آن به وجود آمدهاست. پس طبیعی است که زبان آن در انتقال مفاهیم خاص فرهنگی و اعتقادی ما، لکنت داشته با شد. این اعتقاد معقولی نیست که بدون تصرف در ماهیت این روشها، انتظار داشته باشیم پیامهای معنوی دین اسلام بدون کوچکترین دخل و تصرفی منتقل شود. در رویکرد زیباییشناختی به روشهای معمول در رسانه، از خاستگاههای ایدئولوژیک و زیباییشناختی زبان و تکنیکهای تولید برنامه برای تلویزیون و ابداع ظرفیتهای بیانی جدیدِ برآمده از بطن اقتضائات فرهنگی، بحث میشود.
با شکلگیری رسانههای جدید (مانند تلویزیون) در غرب، انسان غربی برای اولین بار مجبور شد احساسات زیباییشناختی خود را بر محمل تکنیکهایی به منصۀ ظهور برساند که زاییده و محصول اندیشههای فرهنگی خودش بود. ما در بسیاری از مسائل، با غرب فاصلۀ معناشناختی داریم، ولی این بدان معنا نیست که آنچه در آنجا تولید شده، چون زاییدۀ آن فرهنگ است و با آن فرهنگ موافق است، برای ما غیر قابل استفاده است. امروز اگر نگوییم تمام، بخش عظیمی از لوازم تکنولوژیک که به کار میگیریم، مستقیم و غیرمستقیم محصول غرب است. آیا این بدان معناست که چون اسلام غربی و شرقی نیست، یا باید اسلام را کنار بگذاریم یا باید از تمام دستاوردهای تکنولوژیک غرب چشمپوشی کنیم؟ خلق این تناقض بر اساس یک سفسطه صورت گرفتهاست که محصول بنگاههای نظریهپردازی غرب و سادهلوحی روشنفکران ماست که مسحور نظریهپردازیهای غرب شدهاند.
رسانههای مدرن مانند تلویزیون و سینما در بدو پیدایش، ماهیت زیباییشناسانه نداشتند. این ماهیت در روشهای تولید محصول، در بستر تجربه و در چارچوب تفکر تجربهکنندگان و عاملان آنها که عمدتاً غربی بودند شکل گرفت و اینک هم شکل میگیرد. بر این اساس، ما نیز باید با ابداع تکنیکها و ظرفیتهای زیباییشناختی جدید در تلویزیون که در فرهنگ اسلامی ریشه داشته باشد، در امتداد تجربیات تاریخی خود حرکت کنیم. در ضمن، باید مدلول دلالات فرهنگی ما، اسلام باشد. باید بهتدریج، در روشهای تولید برنامه برای رسانههای جدید تصرف کنیم و ماهیت این روشها را تغییر دهیم (فهیمیفر، ۱۳۸۸). این از مهمترین مسائلی است که در نوع رویکرد نسبت به رسانۀ تلویزیون، باید به آن توجه کرد. تغیر وجوه زیباییشناسانۀ این وسیله، کلید قفل تولید برنامۀ سالم و به خدمت مردم درآوردن تلویزیون است؛ چون ممکن است پیام و محتوای مورد استفادۀ ما از نظر زیباییشناسی با زبان و ساختار تولیدات تلویزیون در غرب قابل تطبیق و انتقال نباشد.
بنابراین، از اولویتهای ساخت و تنظیم پیام برای رسانۀ تلویزیون، شناخت وجوه زیباییشناسانه آن است، ولی با این همه باید توجه داشته باشیم که اصول زیباییشناسی در جهان مشترک است؛ زیرا منشأ زیبائی (خداوند متعال) واحد است. انگارۀ تفاوتهای زیباییشناسی این تصوّر را ایجاد کردهاست که گویی بین ملّتها دیوارهایی از نوعیت وجود دارد. تصور دیگر این است که گویی اسلام برای ما یک پدیدۀ فرهنگی ـ آن هم فرهنگ بومی ـ است؛ در حالی که اولاً اسلام یک پدیدۀ فرافرهنگی است و ثانیاً، نوع بشریک نوع واحد است. این انگارههای اشتباه این دغدغه را برای برخی از صاحبنظران ما به وجود آوردهاست که اساساً باید به تعریف تازهای از زیباییشناسی رسانۀ تلویزیون در ایران دست یازید تا بدین وسیله، بتوان به شکل بهتر و بیشتری از ظرفیتهای این واسطه (medium) برای انتقال پیام دینی و مقدس که در غرب در تبیین اصول زیباییشناسی تلویزیون مورد نظر نیست، استفاده کرد؛ در حالی که آنچه ما نیاز داریم، حذف دروغ، فحشا، جهل و حقارت از رسانه است و نیازی نیست که تلویزیون و روشهای تولید برنامههای تلویزیونی را از نو اختراع کنیم.
نکتۀ آخر اینکه در مطالعات تلویزیون از منظر ارتباطات، تلویزیون به مثابۀ یک کل ارتباطی در نظر گرفته میشود؛ در حالی که از منظر زیبایی شناختی، تلویزیون عبارت است از رسانهای با اجزا و گونههای مختلف ـ مانند، نمایش، مستند، خبر، مسابقات، برنامههای گفتوگومحور، جُنگها و… ـ که هرکدام از آنها با وجود مشترکات با دیگر گونهها از نظر مختصات زیباییشناختی، مستقل هستند. وقتی به نسبت دین با رسانه از زاویۀ هنری و زیباییشناختی میپردازیم، به این معنی است که ویژگیهای زیباییشناختی هرکدام از این گونهها را جستوجو میکنیم که تا چه حد توانایی انتقال درست مفاهیم را پیدا کردهاند. مشکلات ما بیشتر در انتقال مفاهیم در حیطۀ برنامههای نمایشی است و در دیگر گونههای تلویزیونی، کمتر چالش داریم. ولی چه میتوان کرد آنجا که سرچشمه تولید برنامههای نمایشی فرهنگمحور یا برنامههای ویژۀ دینی، خود با فرهنگ و دین بیگانه باشد؟!
نتیجه
در طول تاریخ، ادیان همواره به صورت طبیعی از ابزارهای بلاغی و رسانههای موجود استفاده کرده و از آن طریق، مفاهیم اصولی و پایهای خود را به حوزههای اجتماعی منتقل کردهاند. در گذشته، این ابزارها که اصطلاحاً از آنها به عنوان رسانههای سنتی یاد میکنیم، عموماً بر انتقال مفاهیم در قالب فرهنگ شفاهی تأکید داشتهاند تا اینکه تلویزیون به عنوان یک رسانۀ مدرن، پا به عرصۀ وجود گذارد.
تلویزیون مثل سایر رسانهها در نتیجۀ نیاز دین به تبلیغ مفاهیم قدسی و اخلاقی به وجود نیامد؛ بلکه روند توسعۀ جامعۀ صنعتی و بورژوازی و پیشرفت علم و تکنولوژی اقتضای شکلگیری چنین رسانهای را ایجاب کرد. مطالعۀ عملکرد تلویزیون و نوع برنامههای تولید شده و ساختمان زیباییشناسی روشهای تولید برنامه برای رسانههای مدرن، یک ضرورت است. از طرف دیگر، هراس غرب از به کارگیری رسانههای مدرن در جهت ابلاغ پیام اسلام موجب شده تا نظریاتی را ابداع کنند و برخی را به پذیرش این اعتقاد سوق دهند که ماهیت و ساختار تلویزیون با دین و مفاهیم معنوی، همراستا نیست. چه بسا تبلیغ دین و معرفی شخصیتهای قدسی از طریق ابزارهای یاد شده اگر با وسواس و با دقت تام همراه نباشد، آسیبرسان خواهد بود و اساساً جمع بین رسانههای مدرن مانند تلویزیون و دین ـ که از دو ماهیت و دو ذات کاملاً متفاوت برخوردارند ـ امکانپذیر نیست. پیش از این، چنین نظریاتی را دربارۀ بلندگو و ضبطصوت ابراز کرده بودند که حتی موجب صدور فتوای تحریم بلندگو به وسیلۀ برخی از علما شده بود!
آنچه در این گفتار میتوان نتیجه گرفت، این است که برای درک تعامل دین و تلویزیون، باید دین و رسانه را همزمان مورد مطالعه قرار داد. مطالعۀ بنیادین قابلیتهای بالقوه و بالفعل تلویزیون و درک صحیح از دین، سبب ایجاد کاربرد درست تلویزیون خواهد بود.
منابع
- اسلین، مارتین (۱۳۷۵). دنیای درام، نشانهشناسی عناصر نمایشی در سینما، تلویزیون و تئاتر، مترجم: محمد شهبا، تهران: بنیاد سینمایی فارابی.
- باهنر، ناصر (۱۳۸۷). رسانهها و دین، از رسانههای سنتی اسلامی تا تلویزیون. تهران: مرکز تحقیقات صدا و سیما.
- بشیر، حسین (۱۳۸۵). «نگاه از درون به مختصات سکولاریسم در رسانه»، نامۀ ارتباطات و دین (۴)، صص ۷-۶٫
- پستمن، نیل (۱۳۷۳). زندگی در عیش، مردن در خوشی، مترجم: صادق طباطبایی، تهران: سروش.
- پستمن، نیل (۱۳۸۱). تکنوپولی ـ تسلیم فرهنگ به تکنولوژی، مترجم: صادق طباطبایی، تهران: اطلاعات.
- حسینی، سید حسن (۱۳۸۷). «رسانۀ دینی یا دین رسانهای»، اطلاعات حکمت و معرفت (۷)، صص ۱۷-۱۲٫
- حیدری، پروین (۱۳۸۱). «تلویزیون، تضاد، دموکراسی»، پژوهش و سنجش (۳۲)، صص ۲۶۰-۲۴۷٫
- دادگران، محمد (۱۳۸۵). مبانی ارتباط جمعی. تهران: مروارید.
- دارایی، اصغر (۱۳۸۷). «زیباییشناسی تلویزیون»، رواق هنر و اندیشه (۲۸).
- داوری، رضا (۱۳۷۹). دربارۀ غرب. تهران: هرمس.
- زکی، محمدباقر (۱۳۸۶). نقش تلویزیون در عرفی شدن فرهنگ در رسانه تلویزیون و سکولاریسم، قم: مرکز پژوهشهای اسلامی.
- شاهمحمدی، عبدالرضا (۱۳۸۲). «عصر ارتباطات و اطلاعات و جهانی شدن دین»، پژوهش و سنجش (۳۵)، صص ۴۸-۳۳٫
- عباسی، شهابالدین (۱۳۸۲). «دین و فناوری تلویزیون از دید نیل پستمن»، پژوهش و سنجش (۳۵)، صص ۹۷-۷۹٫
- عبدالکریمی، بیژن (۱۳۸۸). مقدمۀ کتاب «تکنولوژی رسانهای از منظری انتقادی»، تألیف: پوست ون لون، ترجمه: احمد علیقلیان، تهران: همشهری.
- فهیمیفر، اصغر (۱۳۸۶). دیالکتیک صورت و معنا در هنر، تلویزیون و سینما، تهران: مؤسسۀ فرهنگی منادی تربیت.
- فهیمیفر، اصغر (۱۳۸۸). حکمت رسانههای مدرن، تهران: مارلیک.
- کریسیانز، جی. کیفورد. «فناوری و نظریه سهوجهی رسانه»، در: در: استوارت، ام هوور؛ لاندبای (۱۳۸۵). بازاندیشی دربارۀ رسانه، دین و فرهنگ، مترجم: مسعود آریایینیا، تهران: سروش، صص ۱۰۹-۹۱٫
- کولبروک، کلر (۱۳۸۷). ژیل دلوز، مترجم: رضا سیروان، تهران: مرکز.
- مک لوهان، مارشال (۱۳۷۷). برای درک رسانهها، مترجم: سعید آذری، تهران: مرکز مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیما.
- مکی، ابراهیم (۱۳۸۰). شناخت عوامل نمایش، تهران: سروش.
- مک لوهان، هربرت مارشال (۱۳۷۹). برای درک رسانهها، ترجمه: سعید آذری، تهران: مرکز تحقیقات.
- مورداک، گراهام. «رازآمیز شدن دوبارۀ جهان دین و تحولات مدرنیته»، در: استوارت، ام هوور؛ لاندبای (۱۳۸۵). بازاندیشی دربارۀ رسانه، دین و فرهنگ، مترجم: مسعود آریایینیا، تهران: سروش، صص ۱۳۳-۱۱۵٫
- هود، لی (۱۳۸۸). «اشباح، ارواح و شوارتزنگر»، مترجم: شهریار وقفیپور، رواق هنر و اندیشه (۳۵)، صص ۶۳-۳۸٫
- هورسفیلد، پیتر (۱۳۸۷). فراتر از زندگی: کارکردهای مذهبی تلویزیون، مترجم: مقداد مهرابی، رواق هنر و اندیشه (۲۷)، صص ۲۱-۱۲٫
- Brasher, B. (2001). Give Me That Online Religion. San Francisco: Jussy- Bass.
- Carpenter, Joe (1985). Tuning in The Gospel: Fundamentalist Radio Broadcasting and The Revival of Mass Evangelism, 1930-1945, Urbana: University of Illinois.
- Christie, T. (1994). The Lost Machine: Early Cinema and the Birth of the Modern World. London: British Film Institute.
- Deleuze, G. (1994). Difference and Religion, Trans. P. Patton. New York: Colombia University press.
- Ellen, J. Harold (1974). Models of Religious Broadcasting. Grand Rapids, MI: Eerdmans.
- Ferre, Johan, Ed. (1990). Channels of Belief: Religion and American Commercial Television. Ames: Lowe State University Press.
- Greeley, A. M. (1988). God in Popular Culture. Chicago: Thomas More Association.
- Greetz, Clifoord (1973). The Interpretation of Cultures. New York: Basic Book.
- Heidegger, Martin (1997). The Question Concerning Technology and Other Essay. (Translated by William Lovitt). New York: Harper and Row.
- Hoover, Stwart & Lundby Knut (1997). Rethinking Media, Religion and Culture. London: Sage Publication.
- Hoover, Stwart (1966) Mass Media and Religion Pluralism, in Lee Philip (Ed). The Democratization of Communication. (pp. 18-20), Cardiff: University of Wales Press.
- Hoover, S. M. (2001). Religion, Media, and the Cultural Center of Gravity. Ames: Iowa State University Press.
- Katze, E; Blumler, J.; Gurevitch, M. (1974). Utilization of Mass Communication by the Individual. New York: Harper Collins.
- Lerner, Daniel (1973). The Coming of Post Industrial Society. New York: Basic Book.
- Marety, Matin. E. (1982). Religion in American since Mid-Century. Boston: Beacon.
- Newman, J. (1996). Religion vs. Television: Competitors in Cultural Context. Westport, CT: Prager.
- Peck, Janice (1993). The Gods of Televangelism: The Crisis of Meaning and the Appeal of Religious Television. Gresskill, NJ: Hampton Press.
- Postman, Neil (1995). Amusing Ourselves to Death: Public Discourse in The Age of Show Business. London: Penguin Book.
- Ramsey I. T. (1964). Models and Mystery. London: Oxford University Press.
- Roof, Wade Clark (1972). American Voluntary Establishment. New York: Harper Row.
- Scherader, P (1972). Transcendental Style in Film: Ozu, Bresson, Dreyer. New York: De Capo Press.
- Suman, Michael, ed. (1997). Religion and Prime Time Television. London: Prager.
- Svennevig, Michael et al. (1998). God watching: Viewer, Religion and Television. London: John Libby.
- Zaleski, J. (1997). The Internet and Society. Cambridge: Polity Press.
- Clark, Lynns (1998). Building Bridges Between Theology and Media Stories. The International Study Commission on Media, Religion and Culture (www.iscmrc.org).
- Cary, James. W. (1975). Communication and Culture. Review Essay of The Interpretation of Cultures, by Clifford Greet, in Communication Research, April, (pp. 173 -191)
- Cobb, J. J. (1999). A Spiritual Experience of Cyberspace Technology in Society.
- Graham, Billy (1983). The Future of TV Evangelism in TV Guide.
- Hood, W. F. (1972). The Aristotelian versus the Heideggerian Approach to the Problem of Technology. In C. Mitcham & R. Mackey (Ed.), Philosophy and Technology: Reading in the Philosophical Problems of Technology (pp. 347-363), New York: Free Press.
- Hoower, Stwart. M. (1996). Mass Media and Religion Pluralism in Lee Philip, Ed. The Democratization of Communication. (pp. 18-20), Cardiff: University of Wales Press.
- Horesfild, Piter (1991). Religion Functions of Television (www.religion.org).
- Kieser, E. E. (1997). God Taboo in Prime Time? In M. Suman (Ed.), Religion and Prime Time Television. (pp.19 – ۲۱). Westport, CT: Prager.
- Mazwell, Piter (2002). Virtual Religion in Context Religion, No. 32 (pp. 343 – 354).
- Melchert, C. (1994). TV: A Competing Religion, Prism: A Theological Forum for the UCC (pp. 88 – ۹۶).
- Mihalache, A. (2002). The Cyber Space- Time Continuum: Meaning the Information Society, No. 18 (pp. 293 – ۳۰۰).
- Newcomb, H. M. (1990). Religion on Television. In J.P. Ferre (Ed.), Channels of Belief (pp 29-44), Ames: Lowe State University press.
- Rubin, A. (2002). Theseus – and – Gratifications Perspective of Media Effecting. Bryant & D. Zillman (Eds.), Media Effects: Advances in Theory and Research (pp. 525- 548) Mahwah, J: Lawrence Erlbaum Associates Inc.