دکتر طلال عتریسی متولد ۱۹۵۲ در لبنان مدرک دکترای جامعه شناسی تربیتی خود را در سال ۱۹۷۹ از دانشگاه سوربن فرانسه دریافت کرد.
ایشان استاد جامعه شناسی تربیتی و روانشناسی اجتماعی در دانشگاه لبنان و مدیر کل مرکز مطالعات استراتژیک بیروت هستند.
وی از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ مدیر کل مرکز مطالعات استراتژیک و تحقیقات و مستندات در بیروت بود. از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۰ سردبیر مجله پژوهشی “شؤون الاوسط” بود که این مجله به مسائل خاورمیانه می پرداخت. ایشان از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۷ مدیر دانشکده جامعه شناسی دانشگاه لبنان بود. وی همچنین از سال ۲۰۰۸ به مدت یک سال مدیر مرکز مطالعات اجتماعی و تربیتی در بیروت بود و از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ به عنوان عضو هیئت عالی تعیین روش ها و برنامه های دانشگاه لبنان منصوب شد و در همین مقطع عضویت شورای علمی آموزش عالی دکترای ادبیات و علوم انسانی و جامعه شناسی دانشگاه لبنان را بر عهده داشت.
مهم ترین تالیفات دکتر طلال عتریسی بدین شرح می باشد.
۱- کتاب «آینده اسلام» که نشر دارالفکر دمشق در سال ۲۰۰۴ آنرا به چاپ رساند.
۲- کتاب «دولتی بدون مردان» که به جدال حاکمیت و اصلاحات در خاورمیانه پرداخته است در سال ۲۰۰۵ توسط انتشارات دارالهادی بیروت آنرا منتشر کرد.
۳- «جمهوری سخت» از دیگر کتاب های ایشان است که در آن ایران در تحولات داخلی و سیاست های خارجی مورد بررسی قرار گرفته است. این کتاب را دارالساقی بیروت در سال ۲۰۰۶ نشر داد.
۴- ایشان همچنین با مشارکت دکتر بشیر نافع در سال ۲۰۰۸ کتاب «ایران، دولت و بحران» را به نگارش در آورد.
۵- در سال ۲۰۰۹ کتاب «ژئو استراتژی ایران، اشکالات و جایگزین ها» در بیروت چاپ شده است و یکی از مهم ترین آثار ایشان می باشد.
دکتر عتریسی از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ در کنفرانس ها و میزگردهایی شرکت داشته است که به اختصار به برخی از آنها اشاره می گردد:
میزگرد”جهان اسلام و مسئله فلسطین”، به دعوت مرکز مطالعات و رایزنی های زیتونه در بیروت ۲۵/۱۱/۲۰۱۱
میزگرد “انقلاب و تحولات دموکراتیک در جهان عرب” به دعوت مرکز مطالعات وحدت عربی و مؤسسه علمی سوئدی در اسکندریه(مصر) در تونس ۶- ۹/۲/۲۰۱۲
“نخستین همایش بین المللی علوم انسانی اسلامی” به دعوت کانون بررسی های فرهنگی و اجتماعی، تهران ۱۹-۲۱/۵/۲۰۱۲
همایش “اسلامگرایان و نظام حکومتی دموکراتیک در دوران گذار انقلاب های عربی” بدعوت مرکز عربی بررسی ها و مطالعات سیاست ها، قطر در ۶-۷/۱۰/۲۰۱۲
همایش ” دین و دولت در جهان عرب ” به دعوت مرکز مطالعات وحدت عربی و مؤسسه علمی سوئدی در اسکندریه (مصر) در تونس، الحمامات ۱۵-۱۷/۱۰/۲۰۱۲
“همایش پیامدهای منطقه ای بحران سوریه” بدعوت انستیتو دانشگاه اروپا، فلورانس- ایتالیا ۵/۶/۲۰۱۳
حلقه مناقشه: ” بازخوانی تجربه اسلام سیاسی در مصر” بدعوت مرکز تحقیقات صدر، بیروت – لبنان ۲۵/۷/۲۰۱۳
حلقه مناقشه: ورقه عمل درباره “آینده جنبش های اسلامی و نقش آن در پرتو تحولات مصر” به دعوت مرکز اسلامی اندیشه معاصر، بیروت- لبنان ۱۵/۸/۲۰۱۳
میزگرد “نقش نخبگان بین وابستگی فرهنگی و وابستگی سیاسی” بدعوت مرکز تمدنی نیل و مرکز اندیشه عربی قانون، بیروت – لبنان ۲۲/۸/۲۰۱۳
* این دگرگونی که به روی کار آمدن جنبشهای اسلامی و دستیابی آنها به مصادر قدرت انجامید پدیده تازه ای بود که کسی آن را پیش بینی نمی کرد.
* در تونس دولت النهضه از یک سو با لائیک ها و از سوی دیگر با سلفی ها اختلاف دارد و هر کدام از دو طرف النهضه را متهم به اتهامات متناقضی می کنند.
* در یمن پس از ترک قدرت از سوی علی عبدالله صالح اوضاع تغییر نکرده است و کشمکش ادامه دارد.
* در لیبی کشمکش مسلحانه میان قبایل و گروهها و امرای جنگ که زیر بار تسلیم سلاح خود به طرف های دولتی و مسئولان امنیتی جدید نمی روند جریان دارد.
* در بحرین انقلاب بر محور تظاهرات و تحصن درجا می زند بدون آنکه انقلابیون از خواسته ها و مطالبات خود بکاهند و بدون آنکه افق روشنی هم در مورد راه حل سیاسی که رهبران معارضه در پی آنند، مشاهده شود.
* در سوریه تحول از همان هفته های نخست از اهداف خود منحرف شد و تبدیل به ابزاری در دست قدرت های منطقه ای و بین المللی گردید.
* رویدادهای اخیر مصر که به سقوط محمد مرسی رئیس جمهور این کشور انجامید اوضاع آشفته و چشم انداز انقلاب های عربی را دگرگون کرده است.
* آنچه که تا کنون از تحولات بعد از انقلاب در کشورهای عربی رخ داده است حکایت از فروریخته شدن بنیادها و ساختارهای امنیتی و اداری و اقتصادی در این کشورها نمی کند.
* در مصر کماکان هملهنگی امنیتی با اسرائیل ادامه دارد و دیدارهای مسئولان اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل از مصر بعد از انقلاب همچنان جریان دارد.
* متاسفانه تلاش شده است تا از جریان بیداری اسلامی چهره متفاوتی مملو از وحشیگری، قتل، شکنجه و تصفیه جسدی اسرا و همه کسانی که به لحاظ فکری و عقیدتی با آنها همراه نبوده اند ایجاد کنند.
۱- جناب آقای دکتر عتریسی، آینده تحولات جهان عرب را در سایه انقلاب های بیداری اسلامی یا چگونه می بینید؟
بدون شک جهان عرب در حال گذران مرحله ای از تحولات بنیادین است. این تحولات به دگرگونی هایی بر می گردد که منجر به سرنگونی زمامداران ستمگری شد که سال های طولانی بر ملت های خود ستم کرده و کشور خود را به لحاظ اقتصادی به غرب وابسته کرده و به لحاظ سیاسی همپیمانی با امریکا را در پیش گرفته و در تمامی سال های حکمرانی خود بر ضد جنبش های مقاومت ضد صهیونیستی فعال بوده اند.
در میان این زمامداران برخی همچون مصر در محور مشهور به اعتدال قرار داشتند که این محور مجموعه ای از هم پیمانان کاخ سفید بودند. رئیس جمهور پیشین مصر خواهان صلح با اسرائیل و عادی سازی روابط با این رژیم بود و از فلسطینی ها هم می خواست که با اسرائیل مذاکره کنند و تن به راه حل های آشتی با آن بدهند. سرنگون شدن این زمامداران به معنای تحقق یافتن یک دگرگونی است، یک دگرگونی عمیق و ریشه ای. این تحول قاعدتا باید همه ی مواردی را که به آن اشاره کردم در بر گیرد و همچنین همپیمانی هایی که مبتنی بر وجود این زمامداران بود.
این دگرگونی همچنین به روی کار آمدن جنبش های اسلامی و دستیابی آن ها به مصادر قدرت انجامید. این یک پدیده تازه ای بود که کسی آن را پیش بینی نمی کرد. همین امر جنیش های اسلامی عربی را در مقابل چالش های تازه ای نیز قرار داد و از آنان انتظار می رفت و می رود تا در باره مسائل و چالش های اقتصادی و سیاسی، راه حل ها و دیدگاه هایی متفاوت از نظام های گذشته ارائه دهند. در واقع تظاهرکنندگان در میدان ها، شعارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زیادی مطرح کردند که همگی از انتظارات آنان برای ایجاد تغییر حکایت داشتند.
بنابراین جهان عرب امروزه در یک دوران گذار به سر می برد. اگر شرائط مناسب این مرحله در سطوح سیاسی و اقتصادی و اجتماعی تحقق یابد، تغییرات سمت و سوی مناسبی را خواهد داشت. ولی بدون شک چالش ها، بزرگ و شرائط سخت است و یک تلاش استثنایی و ویژه ای را می طلبد و همچنین یک نگاه و نگرش همه جانبه و گسترده را نیاز دارد، خصوصا از طرف جنبش های اسلامی که باید چگونگی تعامل با واقعیت های جدید را به خوبی بدانند.
۲- آیا انقلاب های بیداری اینک با بن بست مواجه شده اند یا تداوم خواهند داشت؟
در این زمینه میان هرکدام از انقلاب ها در هر یک از کشورها تفاوت وجود دارد. در تونس دولت النهضه از یک سو با لائیک ها و از سوی دیگر با سلفی ها اختلاف دارد و هرکدام از دو طرف، النهضه را متهم به اتهامات متناقضی می کنند. گروه نخست یعنی لائیک ها این جنبش را به اسلامی کردن تدریجی قوانین متهم می کنند و سلفی ها آن را به کوتاهی در اجرای شریعت. این یعنی فقدان اجماع در باره هویت نظام جدید.
اما در یمن هنوز پس از ترک قدرت از سوی علی عبدالله صالح اوضاع تغییر نکرده است و کشمکش به همان نحو ادامه دارد. یمن در جهت سامان دادن به اوضاع اقتصادی خود و حل مشکلات اجتماعی و سیاسی اش با حوثی ها و با گرایش جنوبی ها به تجزیه از یمن و با مشکل وجود تشکیلات القاعده، گامی به جلو برنداشته است. این به معنای آن است که تحولی حقیقی در نظام سلطه و اداره کشور رخ نداده است.
در لیبی کشمکش های مسلحانه میان قبائل و گروه ها و امرای جنگ که زیر بار تسلیم سلاح خود به طرف های دولتی ومسئولان امنیتی جدید نمی روند، جریان دارد. در همین حال قدرت های جهانی مثل فرانسه و انگلیس دارند بدون هیچ توجهی به اوضاع امنیتی یا سیاسی این کشور، نفت مورد نیاز خود را پمپاژ می کنند.
در بحرین هم انقلاب بر محور تظاهرات و تحصن در جا می زند، بدون آن که انقلابیون از خواسته ها و مطالبات خود بکاهند و بدون آن که افق روشنی هم در مورد راه حل سیاسی که رهبران معارضه در پی آنند، مشاهده شود.
در سوریه نیز تحول از همان هفته های نخست از اهداف خود منحرف شد و تبدیل به ابزاری در دستان قدرت های منطقه ای و بین المللی گردید. امروزه تحولات میدانی در این کشور حاکی از آن است که نظام در حال برگرداندن تسلط و سیطره خود بر بسیاری از مناطق تحت کنترل مخالفان مسلح است.
به هر حال الگوی انقلاب ها از هر کشور به کشوری دیگر متفاوت است و دستاوردها و تحولات نیز به همین نحو مختلفند.
ولی رویدادهای اخیر مصر که به سقوط محمد مرسی رئیس جمهور منتخب این کشور انجامید، بگونه ای اوضاع را آشفته و چشم اندازهای مربوط به انقلاب در کشورهای عربی را سخت دگرگون کرده است.
سرنگون کردن رئیس جمهوری که عضو و متعلق به جنبش اخوان المسلمین است، به این جنبش که انتظار می رفت بعد از این انقلاب ها در کل کشورهای عربی توسعه و نفوذ فوق العاده ای بیابد، ضربه ای بس قوی وارد آورد به نحوی که امکان توسعه ی نفوذ آن و دستیابی به قدرت در دیگر کشور های عربی را به شیوه واحد و همسان، سلب کرد و آن را از وضعیت و حالت تهاجمی خارج کرده و در وضعیت تدافعی قرار داده است.
این رویداد خصوصا در مرحله پس از سرنگونی نظام های پیشین، نوعی عقبگرد و پسرفت در عرصه انقلاب های عربی بشمار می آید. چنان که نشان می دهد که دغدغه اصلی رهبران انقلاب ها خصوصا اسلامگرایانی که به قدرت دست یافتند، در مسائل داخلی است، و سیاست خارجی و مناسبات منطقه ای و کشمکش با اسرائیل در اولویت این انقلاب ها قرار ندارد. والبته کاملا روشن است که اوضاع داخلی نیز در ابعاد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی سخت و پیچیده و بغرنج است و دست یابی به راه های برونرفت از آن ها و حل و فصل مناسب آن ها نیاز به سال ها تلاش دارد، و این به معنای آن است که انقلاب ها باید سال ها انتظار کشند تا به الگویی از تغییر و تحول دست یابند.
۳- آیا تغییرات کشورهای حوزه بیداری اسلامی در دایره چهره ها باقی خواهد ماند یا سیاست های اصلی و بنیادی این کشور ها را هم در بر خواهد گرفت؟
آن چه که تاکنون از تحولات بعد از انقلاب رخ داده است حکایت از فرو ریخته شدن بنیادها و ساختارهای امنیتی و اداری و اقتصادی در این کشور ها نمی کند. و نظام های جدید، سیاست خارجی جدیدی را که کاملا با سیاست های گذشته رژیم های سرنگون شده متفاوت باشد، ترسیم نکرده اند. بلکه ما شاهد ملاحظه کاری و سیطره روح محافظه کاری بر سیاست ها و مواضع حکومت های پس از انقلاب ها هستیم. آن ها در صدد اطمینان بخشی به غرب و امریکا هستند که سیاست های آنان خصوصا در قبال اسرائیل و سیاست های اقتصادی و نهادهای جهانی آن نظیر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و نیز مناسبات آنان با ایران دستخوش تحول نخواهد شد. لذا تغییر بنیادی تا به امروز به رغم تغییر چهره ها و نمادهای سیاسی، رخ نداده است.
برای نمونه در مصر کماکان هماهنگی امنیتی با اسرائیل ادامه دارد و دیدارهای مسئولان اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل از مصر بعد از انقلاب همچنان جریان دارد. سیاست مصر در قبال بستن تونل ها عوض نشده است. مصر همچنین به سیاست و مواضع کشورهای خلیج فارس و امریکا در قبال تحولات سوریه پیوسته و فاقد سیاست مستقلی است که حاکی از نگاه ویژه و متفاوت در مورد سوریه به صورت خاص و منطقه به صورت عام باشد.
این ها همه مسائل استراتژیک هستند که می بایست انعکاس دهنده رویکردهای جدید حکومت های روی کار آمده بعد از انقلاب ها باشد. همانگونه که در مورد توجه به مسائل داخلی به عنوان اولویت های مورد نظر نزد اسلامگرایان پس از رسیدن به قدرت اشاره شد، این رده بندی اولویت ها نشان می دهد که آنان تا مدت زمان زیادی به تغییر استراتژی ها اقدام نمی کنند، در حالی که نشانه های تغییر در رویکردها و راهبردها می بایست حداقل از همان ماه های نخست تصدی قدرت، آشکار می شد. اما ماه ها بگذرد و هیچ نشانه ای از تحول حقیقی به چشم نخورد، قطعا نگرانی را نسبت به توان انقلاب ها در ایجاد تغییرات ریشه ای بر می انگیزاند.
۴- آیا به نظر شما رفتار گروه های تندرو و افراطی بر روند بیداری اسلامی و انتشار فرهنگ مقاومت و در خدشه دار کردن چهر ه اسلام در افکار عمومی اثر خواهد گذاشت یا خیر؟
بدون شک رفتارهای جریان های افراطی خصوصا گروه های معروف به جماعت های جهادی تکفیری تأثیر منفی بسیاری در معرفی چهره اسلام و مسلمانان دارد، اقدامات این دسته گروه های تندرو در قتل و جنایت وحشیانه و انعکاس آن ها توسط رسانه ها و شبکه ها اجتماعی که انسان حتی قادر به مشاهده آن ها نیست، اثرات منفی عمیقی بر جریان بیداری اسلامی می نهد، خصوصا که مردم از جریان بیداری رفتار متفاوتی را توقع و انتظار دارند.
متاسفانه تلاش شده است تا از جریان بیداری اسلامی چهره متفاوتی مملو از وحشیگری، قتل و شکنجه و تصفیه جسدی اسرا و همه کسانی که به لحاظ فکری و عقیدتی و دینی با آن ها همراه نبوده اند، ایجاد کنند و این را از عملکرد گروه های سلفی تکفیری بویژه در سوریه می خواهند تحقق بخشند، که البته اولین زیانکاران از این چهره غیر واقعی از اسلام و بیداری ، خود همین کسانی هستند که دست به این رفتارهای فجیع زده اند.
این رفتار ها سؤالات بسیاری را در مورد عقاید آن ها مطرح کرده است، از جمله این که این چه اعتقاداتی هستند که پیروان خود را به سوی کشتار و تکفیر و این نوع از وحشیگری ها سوق داده و بدون هیچ تبعیض و تفاوتی به صورت یکسان به کشتار زنان و کودکان و اسرا وادار می سازد ؟ نتیجه این سؤالات هم چیزی جز نفرت و گریز از اعتقادات و این جریانات فکری نیست.
من معتقدم که مردم به حدی از آگاهی دست یافته اند تا مدعیان اسلام تکفیری را از جریان های دیگر و از جریان مقاومت تشخیص دهند. چنان که در سوریه مشاهده می شود که پس از گذشت چند ماه از تسلط اینگونه جماعات تکفیری بر بخش هایی از خاک این کشور، مردم بر ضد آن ها شوریده اند و خواهان نجات خود از دست آن ها هستند. این به معنای برخورداری مردم از میزانی از آگاهی است که به آن ها قدرت تشخیص و تفکیک داده است. و بعید نیست که رفتارهای نا درست این مجموعه ها در افزایش سریع تر و بیشتر آگاهی مردم نسبت به ماهیت آن ها تأثیر داشته و موجب فاصله گرفتن بیشتر از آن ها و پرهیز از ماندن در کنار آن ها شده باشد.
۵- با توجه به اینکه اصولا اصلاح فرهنگی جوامع، فرآیندی طولانی مدت است و نیازمند به ثبات سیاسی و اجتماعی است، آیا به نظر شما وضعیت کنونی کشورهای حوزه بیداری، به تحولات فرهنگی مورد نظر و اسلامی کردن سبک زندگی خواهد انجامید؟
اگر اختلاف نظر کنونی میان جریان های سیاسی و فکری در کشورهایی که در آن ها انقلاب رخ داده است، به همین نحو ادامه یابد، این به معنای آن است که اصلاحات فرهنگی و احیای هویت اسلامی نیاز به زمان طولانی دارد. آن چه که تحقق این مسئله را به تأخیر می اندازد به نظر من این است که جریانات اسلامی که در این کشور ها بر سر کار آمده اند از رأی یک اکثریت قاطع و کوبنده برخوردار نبوده اند که به آن ها اجازه دهد که قانون اساسی مورد نظر خود یعنی قانون اساسی اسلامی را وضع کنند. آن ها با اکثریت کمی روی کار آمدند. و این اجازه می دهد که گروه های دیگر نظیر لیبرال ها و لائیک ها شروط خود را بر آن ها تحمیل کنند و اجازه ندهند قانون اساسی این کشور ها قانونی اسلامی باشد.
روشن است که هر تحول در سطح فرهنگی ، عملیاتی درازمدت و طولانی و نیازمند سال ها وقت برای تحقق آن است. این چیزی است که در تجربه جمهوری اسلامی پس از گذشت سی سال از انقلاب ملاحظه کردیم، چرا که فرهنگ محصول مدارس و دانشگاه ها و تئاتر و سینما و ادبیات و هنر و پژوهش های اسلامی و ابعاد مختلفی است که به سبک زندگی و شیوه تفکر و تجارب و مهارت های ملت ها در زمینه های مختلف زندگی مربوط است. لذا این بطور طبیعی یک فرآیند طولانی و پیچیده و درازمدت و نیازمند سال های زیادی است.
خصوصا که کار در این زمینه در خلأ و محیط بکر صورت نمی گیرد بلکه این تلاش وجود دارد تا در بنیادهایی که غرب طی قرن ها ایجاد کرد و رژیم هایی پی در پی با در دست نگهداشتن زمام سلطه و قدرت از آن ها محافظت کرده اند، ایجاد تغییر کند. چنان که جریانات دیگر غیر اسلامی هم به نوبه خود با فرهنگ اسلامی مقابله می کنند و این امری طبیعی است اما به پیچیدگی بیشتر وضعیت می انجامد.
حال اگر به این مسئله عدم استقرار و ایجاد حالت ترس از اسلامگرایان را بیفزائیم و جوسازی در مورد به اصطلاح خطر اسلامی کردن فرهنگ، و اسلامی کردن مدیریت، و مبتنی کردن سیاست خارجی بر اصول اسلامی و مانند این ها ..که از سوی مخالفان طرح و دامن زده می شود، به وضعیت به تأخیر انداختن تغییرات بنیادی می رسیم که داستان امروز این انقلابات است. با این تأخیرها، انقلاب ها نیز خصوصیت ها و خاصیت های خود را از دست می دهند. البته این ترس هم وجود دارد که حتی در آینده هم قدرت ایجاد این تغییرات را نداشته باشند.
۶- به نظر شما گسترش اخیر پدیده ی عصبیت های مذهبی، دارای ریشه ی عقیدتی است یا نتیجه سیاست های منطقه ای و بین المللی هدفمند است؟
این تشنج مذهبی را که امروزه بطور خاص در جهان عرب مشاهده می کنیم بدون تردید در درجه نخست ریشه سیاسی دارد و نشانه های دلالت کننده بر آن بسیار است. از جمله این نشانه ها بطور مثال می توان به این اتهام که حزب الله در صدد اجرای یک پروژه و طرح شیعی در منطقه است، اشاره کرد که در یک مقطع خاصی این اتهام زده شد و نه پیش از آن. این مقطع، زمانی بود که حزب الله در جنگ ۳۳ روزه بر دشمن صهیونیستی به پیروزی تاریخی دست یافت. بعد از این جنگ بود که برخی لبنانی ها و اعراب از جمله عربستان سعودی بر ضد حزب الله موضع گرفتند و بطور ضمنی این پیروزی را ضربه ای بزرگ به سیاست ها و استراتژی هایشان و همپیمانی هایشان با امریکا تلقی کردند.
تحریک های مذهبی بر ضد حزب الله و ضد مقاومت بعد از ترور رفیق حریری نخست وزیر سابق لبنان ادامه داشت و میان این تحریک تعصبات مذهبی و سلاح مقاومت ربط داده شد به نحوی که خواهان خلع سلاح مقاومت شدند، چنان که سلاح حزب الله را با هویت شیعی آن مرتبط دانستند. این ادبیات قبل از این همه سال های مقاومت مطرح و شناخته شده نبود!!! و علاوه بر آن نباید فراموش کنیم که جفری فیلتمن سفیر سابق امریکا در لبنان در کمیته شنود در کنگره امریکا اعتراف کرد که حدود ۵۰۰ میلیون دلار برای مخدوش کردن چهره حزب الله هزینه کرده است.
بدون شک انگشت نهادن بر روی هویت شیعی حزب الله و برجسته سازی بعد مذهبی آن، برای ایجاد ترس از حزب الله و تولید فضای حزب الله هراسی، بخشی از برنامه فیلتمن در مخدوش سازی چهره حزب الله بوده است. هنگامی که همین حزب با همین هویت در جنوب لبنان با اشغالگری اسرائیل می جنگید کسی از این هویت شیعی سخنی به زبان نمی آورد و هیچ یک از لبنانی ها میان تشیع حزب الله با ایران ربط نمی داد.
همچنین در مورد اتهام های گوناگون از شیعه گری و فارسی گری و مجوسی گری که متوجه ایران کرده اند ، این سؤال مطرح است که چه اتفاقی افتاده است که به طرح اینگونه عناوین تحریک آمیز نژادی و مذهبی علیه ایران انجامیده است ؟؟؟ چرا این اتهامات را در سال های پیش تر مطرح نکردند.
در واقع اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ سر آغاز حمله تبلیغات مذهبگرایانه به ایران است. یعنی به جای حمله به امریکا که عراق را به اشغال در آورده یا به کشورهایی که اجازه استفاده از خاک خود را به امریکا برای حمله به عراق داده بودند، ایران را مورد حمله قرار داده و جنگ مذهبی علیه ایران را شروع کردند.
این در حالی است که سیاست های ایران در مورد مسائل منطقه تغییر نکرده و هویت اسلامی منطقه نیز عوض نشده بود. بنابراین تمرکز بر بعد مذهبی یک راهبرد عامدانه ای بود که هدف های زیر را دنبال می کرد:
– جلوگیری از تبدیل شدن ایران به نمونه ای جذاب و قادر به جذب ملت های عرب و مسلمان در جبهه رویارویی با استکبار جهانی و خصوصا امریکا و نیز در رویارویی با رژیم صهیونیستی.
– تغییر کشمکش در منطقه از کشمکش با رژیم اشغالگر و با هیمنه و سلطه امریکا بر منطقه به کشمکش داخلی میان مسلمانان و این از اهداف استعماری و صهیونیستی دیرینه ای است.
– قرار گرفتن برخی دولت های عربی و اسلامی در جایگاه رهبری در کشمکش مذهبی برای جبران از دست دادن جایگاه و نقش منطقه ای و اسلامی خود خصوصا پس از وقوع انقلاب های بیداری که وضعیت استراتژیکی جدیدی را در منطقه آفریدند.
لذا می توان گفت که تشنج مذهبی که امروز شاهد آن هستیم هیچ ارتباط مستقیمی با اختلافات فقهی میان فریقین ندارد بلکه یک پروژه سیاسی آشکاری است که بعد تعصب مذهبی را در خدمت تغییر جهت کشمکش اصلی منطقه به یک رویارویی داخلی ویرانگر قرار داده است.
۷- نقش نخبگان را در خارج کردن جهان اسلام از حالت تعصبات مذهبی و رویکرد تکفیری که امنیت و صلح اجتماعی جوامع اسلامی را در معرض خطر قرار داده است، چگونه ارزیابی می کنید؟
البته قشر نخبه در این زمینه بطور خاص مسئولیت بزرگی بر دوش دارد و از موقعیت اثرگذاری بر افکار عمومی از طریق دانشگاه ها و رسانه ها و سخنرانی ها و همه عرصه های فعالیت هایی که نخبگان عموما در آن ها حضور دارند، برخوردار هستند. در تجربه کنونی ای که جوامع اسلامی در حال گذران آن هستند، قطعا مسئولیت نخبگان، حساسیت و دقت بیشتری را می طلبد. خصوصا که در حال حاضر کسانی در صدد هدایت اختلافات و کشمکش ها به سمت بعد مذهبگرایانه و عصبیت های مذهبی هستند. آن ها از توان رسانه ای بسیار بالایی نیز برخوردارند و امکانات مالی گسترده ای هم در اختیار دارند که سعی می کنند با توزیع آن در میان شخصیت ها و نهادها و شبکه های ماهواره ای، آن ها را در عرصه کشمکش مذهبی و دامن زدن و انتشار آن در سطح وسیع فعال کنند. نخبگان فرهنگی باید با این پدیده جهنمی مقابله کنند.
این به نظر من نیازمند شفافیت در نگاه، و تشخیص و تعیین اولویت ها در کشمکش های جاری و ثبات در مواضع و برخورداری از زبان قابل فهم برای مردم به منظور رساندن پیام به آن هاست. نخبگان نباید به خاطر سختی های موجود در مسیر ایجاد تحول و دگرگونی یا به خاطر گستردگی در عرصه های کشمکش و یا به علت توانایی های دشمن به دنبال ناامید کردن مردم باشند. اتفاقا مسئولیت نخبگان کاملا عکس این است یعنی نشر بیداری و ایجاد خوش بینی و اعتماد به قدرت ملت هاست. و این می تواند تا حد بسیاری از موج تعصبات و تکفیر و عصبیت های مذهبی جلوگیری یا حداقل تأثیران منفی آن را کم کند.
اما به علت همین اهمیت نقش نخبگان و روشنفکران است که می بینیم سعی می شود آنان را به نحوی به حاشیه برانند، تا در مقابله با طرح های فتنه برانگیز اقدامی نکنند بلکه سعی می کنند آن ها را در این طرح ها به خدمت بگیرند و متأسفانه برخی از آن ها هم جذب طرح های فتنه مذهبی شده و به سوی دست اندرکاران آن گراییده اند. آنان در دفاع از طرح مذهبگرایانه یا حمله به جریان مقابل قلم زده یا سخن گفته اند. همین امر تأکیدی بر نقش نخبگان و روشنفکران در کشمکش جاری در جوامع اسلامی است و نیز تأکیدی بر حساسیت مسئولیتی است که در شرائط حساس کنونی بر دوش دارند.
۸- میزان اثرپذیری جوامع عربی و اسلامی که دارای تنوع دینی و مذهبی هستند از تحریکات و شعارهای مذهبی که از درون خود این جوامع بر می خیزد یا بر جوامع دیگر را تا چه حد ارزیابی می کنید؟
برانگیختن عصبیت های مذهبی بسیار کار خطرناکی است…و عصبیت در بعد اجتماعی در واقع به معنای تبدیل مناسبات میان ادیان و مذاهب به ترس و نگرانی از یکدیگر و به صورت متقابل و دو سویه است. این ایجاد ترسِ متقابل، ضمنا به معنای آن است که یک گروه حق است و دیگران در گمراهی اند، یا اینکه هرکدام با احساس حقانیت در صدد حمله به مذاهب دیگر و نابود کردن آن ها هستند، چرا که احساس می کند آن ها با نظر و مذهب وی مخالف اند و می خواهند مانع از انجام عبادات و برگزاری شعائر مذهبی و برخورداری از حقوق دینی آن ها شوند. بنابراین عصبیت های مذهبی چیزی نیست جر ایجاد ترس متقابل و آمادگی برای دفاع از مذهب، پیش از فهم حقیقت ماجرا و حرف و حدیث های هرکدام.
تعصب و عصبیت، بنا بر طبیعت خود، کور و جاهلانه است. و این یعنی که تنوع و گوناگونی در جامعه، در معرض تهدید و ترس از نابودی قرار دارد و نگران از ریشه کن شدن است. در چنین حالتی مردم چگونه می توانند در صورت داشتن تفاوت و اختلاف در مذاهب و ادیان در یک جامعه و محیط واحدی باهم زندگی کنند؟ و چه کسی می تواند احساس اطمینان و امنیت مورد نیاز را برای ادامه زندگی طبیعی فراهم و ایجاد کند؟؟ و در این صورت از کدام جامعه به معنای اجتماع و تجمع واحد های بشری، می توانیم سخن بگوئیم ؟ و از کدام پیکر واحد که قران ما را به آن فراخوانده است می توانیم سخن به میان آوریم؟
مشکلِ عاملان تعصب و عصبیت از طریق برانگیختن مذهبگرایی، در آن است که هیچ گاه قادر به از بین بردن تنوع و گوناگونی در هیچ جامعه ای نیستند. تحریک مذهبی هر چقدر هم اوج گیرد نمی تواند اصل تنوع را از بین ببرد. شاید در کل تاریخ بشری جامعه ای را که فاقد تنوع و تفاوت و اختلاف باشد، نتوانیم پیدا کنیم. پس این سنت و شیوه تکفیر کردن نزد انسان همواره ناشی از تفکر و عقلیتی است که گاه با دیگران دارای اختلاف است، در این اختلاف گاه به سمت تندروی و سختگیری میل می کند و گاه به سمت مدارا و تساهل. این گرایش به این سو یا آن سو را کسی نمی تواند متوقف یا تعطیل کند. ما حتی در دوران اسلامی در تمامی مراحل آن، در اوج و در افول، هیچگاه با چنین اندیشه ای که در صدد از بین بردن تنوع و گوناگونی در جامعه باشد، مواجه نبوده ایم.
بعضی از افراد در جوامع اسلامی از این اندیشه تحریک مذهبی اثر پذیرفته اند و اوضاع کنونی را در کشورهایی همچون پاکستان و عراق به عنوان نمونه بوجود آورده اند. این بسیار خطرناک و غیر قابل قبول است، ودر درجه نخست بر علمای امت است که در مقابل این کشتارها و ضد این تحریک و برانگیختن های مذهبی که توجیه کننده این کشتارهاست، بایستند.
اندیشه تحریک مذهبی و گرایش تکفیری که از آن تغذیه می شود و به خشونت و کشتار در جامعه به بهانه های گوناگون و توجیه های مختلف منجر شده ( و به جای آن که به دشمن کنونی و خطر آنی بپردازد و به دشمن دورتر می پردازد)، نمی تواند برای مدت طولانی به حیات خود ادامه دهد. و این، با طبیعت جوامع بشری که همواره بر تنوع شکل گرفته و بر محور آن می گردند، تعارض دارد. و هیچ گروه دینی یا نژادی یا مذهبی هم زیر بار کسی که در صدد نابود کردن آن است، نمی رود و تسلیم نمی شود. در این زمینه شواهد تاریخی بسیار است. حداکثر کاری که این تعصبات مذهبی می توانند انجام دهند، منفجر کردن جوامع از درون و انتقال کشمکش به درون و یه قلب این جوامع است و این باعث می شود که مشکلات و کشمکش های مهم دیگر جامعه که دارای طبیعت استراتژیک یا اقتصادی یا فرهنگی هستند و یا طر ح های توسعه به عقب رانده و فراموش شوند، زیرا مردم مشغول به جنگ داخلی می شوند.
۹- نظر شما در مورد تشتت آراء موجود در میان نخبگان فکری و دینی در سایه فضای تندروی های دینی و مذهبی حاکم بر جوامع اسلامی، چیست و راه های ترمیم این شکاف و وحدت میان امت را چه می دانید؟
تندروی دینی و مذهبی که برخی علما و روشنفکران در دام آن افتاده و از آن سخن می گویند و بدان دعوت می کنند، پدیده ای خطرناک و ویرانگری است. در اروپا جنگ های دینی یک صد سال به طول انجامید بدون آن که در نهایت قادر باشد که حتی یکی از مجموعه های دینی را از بین ببرد، چه رسد به جوامعی همچون جوامع عربی و اسلامی که از تنوع بسیاری در مذاهب و ادیان و نژادها برخوردارند. آیا تا کجا ممکن است که خشونت ها در صورت شعله ور شدن در این جوامع به کشتار به اصطلاح گمراهان و کافران بینجامد؟ چندسال ممکن است که این جنگ بطول انجامد؟ و چه حجمی از ویرانی و وحشت از آن برجای خواهد ماند؟ و چند سال و چند دهه نیاز است تا این ویرانی ها بازسازی شوند و پیامدهای اجتماعی و اخلاقی و.. و حتی دینی ایجاد شده از این اقدامات ترمیم گردد؟
این پرسش ها را باید آن گروه از روشنفکران و علمایی که به این جریان پیوسته و خصوصا پس از انقلاب های عربی و بیداری اسلامی به تحریکات مذهبی ضد مذاهب دیگر پرداختند، از خود بپرسند و به این سؤال پاسخ دهند که آیا معتقدند که ایجاد تنش مذهبی و تجاوز و قتل و تعدی و تکفیر برخاسته از آن، دفاع از اسلام است؟ آیا با این روش می توان دیگران را به سوی دین جذب کرد؟ یا اینکه این اقدامات موجب دین گریزی می شود؟ و آیا ممکن است نتایج این گونه سلوک و رفتار و تأثیرات آن را از دیگر بخش های جامعه و اوضاع اجتماعی و فرهنگی و سیاسی که در آن به سر می برد، دور و مصون نگاه داشت و مانع از تأثیر منفی تحریکات مذهبی بر آن ها شد؟ چرا ذائقه و طبیعت فقه اسلامی به صورت عام در بخش های عمده تاریخ اسلامی، از طبیعت تحریک آمیز مذهبی حکایت نمی کند، بلکه کاملا عکس آن را نشان می دهد، یعنی مبتنی بر قبول دیگری و مدارا با آن و دعوت دیگران به صورت نیکو( و به تعبیر قران باللتی هی احسن) بوده است و نه با ارعاب و تکفیر و قتل.
و از آن مهمتر در مرحله بعد از انقلاب در کشورهای عربی، نیازی اساسا به روش های متعصبانه تحریک مذهبی و تکفیری و روش های قتل و کشتار مخالفان وجود ندارد، بلکه این کشور ها در مرحله گذار بیش از هر چیز نیازمند وحدت ملی هستند، و این مسئله باید مورد توجه و اهتمام و فراخوان روشنفکران و اندیشمندان در این مرحله باشد، یعنی مشارکت همه جریانات و گروه ها و مذاهب و ادیان در عملیات بازسازی و بنای جدید جامعه کنونی، که مرحله بازسازی آن عموما سخت و شکننده بوده و هر آن امکان فروپاشی و گسیختگی در آن وجود دارد.
آن چه که در مصر، در تجربه اخوان اتفاق افتاد، را همه مشاهده کردیم. چگونه بعد از یک سال به سرعت فروپاشید. نه به خاطر آن که تجربه خشونتباری بود بلکه به خاطر آن که تجربه موفقی در وحدت ملی در دوران سخت انتقالی در تاریخ مصر نبود. انقلاب، تنها میراث سنگین و سختی از مشکلات اجتماعی و اقتصادی و فقر و بدهی و وابستگی به خارج را برای رهبران کشور انقلاب و کشور برجای نهاد و طبیعی است که هیچ طرف یا حزبی قادر نبوده و نیست که به تنهایی پیامدها را تحمل کند یا با آن ها بدون همکاری دیگران مقابله نماید.
آن گاه در چنین شرائطی برخی رهبران دینی و سیاسی به دنبال تحریکات مذهبی رفتند. و نتیجه آن تعدی تا حد قتل به شیوه وحشیانه ی یکی از علمای شیعه در داخل خانه خودش بود که تنها گناه وی پذیرش مذهب دیگری است و بس.
عصبیت مذهبی در درون هر جامعه، اگر جلوی آن سریع گرفته نشود، به خشونت ویرانگر منجر خواهد شد، بهانه آن هم هرچه باشد فرق نمی کند. اما تحریک و انگیختن و حتی تعصب بر ضد خارج یعنی بر ضد اشغالگری که امت را تهدید می کند و یا بر ثروت های آن چنگ انداخته است و کرامت امت را پایمال کرده است، یک تحریک مطلوب و واجب، و بدون هیچ بحث و جدل، ضروری و دارای اولویت است. و این همان چیزی است که نخبگان و اندیشمندان باید بدان تشویق کنند. این رویکرد وحدت آفرین است و مشخص کننده اولویت هایی است که باید بدان پرداخته شود.
وحدت روشنفکران و اندیشمندان و خروج آن ها از دام عصبیت های مختلف تحقق نمی یابد مگر با وحدت بر محور مقابله با عوامل و عناصر تهدید کننده منافع امت. لذا تحریک و انگیختن بر ضد اشغالگر هرچه باشد به نفع مردم و امت است اما جنگ داخلی با هر انگیزه مذهبی یا غیر مذهبی در واقع فراخوانی است به سمت گسیختن جوامع اسلامی و اقشار نخبه و اندیشمندان آن ها در سطوح مختلف.