فرهنگ اسلامی: بسم الله الرحمن الرحیم. تشکر میکنیم از شما استاد گرانقدر که تشریف آوردید. چند نقطۀ بحرانی در خاورمیانه وجود دارد. اولین نقطۀ بحرانی که تمام بحرانهای دیگر هم از آن سرچشمه میگیرد، مسئلۀ فلسطین است. تنشها بین رژیم صهیونیستی و لبنان ـ بهویژه، جنبش مترقی حزب الله ـ و نیز تنشهایی که بین رژیم صهیونیستی و مردم فلسطین در نوار غزه و جنبش حماس و حرکت پیشرو جهاد اسلامی وجود دارد. به هرحال ریشۀ اصلی تمام بحرانهای خاورمیانه، اول در اسرائیل است و علت ایجاد بحران هم ایجاد یک پادگان بزرگ به نام اسرائیل است که دهها سال است که به سرکوب ملت فلسطین پرداختهاست. ریشۀ دوم همۀ بحرانهای خاورمیانه در عربستان سعودی است؛ با ایدئولوژی وهابیت و ترویج و تولید تروریسم.
اتفاقاً رژیم آمریکا از متحدان پروپاقرص و سرسخت این دو رژیم است؛ رژیم صهیونیستی و رژیم سعودی. الآن وضعیت در صحنۀ مسائل فلسطین به چه صورت است؟ البته مسائل فلسطین را در دو سطح میشود دید: یک سطح، سطح دولتهاست که دولتهای درگیر با مسئلۀ فلسطین یک طیف را میسازند. یک سرِ طیف دولت سوریه است، یک سرِ طیف هم دولت عربستان سعودی. در وسط، مصر و اردن و لبنان قرار میگیرند. اگر چنانچه عربستان را بتوانیم همسایۀ اسرائیل بشماریم (با مسئلۀ دو جزیره که ادعا کردهاند از مصر خریدهاند، وگرنه عربستان جزو همسایههای رژیم صهیونیستی نمیشود)، همسایگان اسرائیل یک طیفاند.
مردم عربِ درگیر قضیۀ فلسطین، در مرحلۀ اول، مردم غزه هستند و بعد مردم کرانۀ باختری و بعد مردم لبنان و مردم سوریه و اردن و مصر. تحولات در بین دولتهای عرب و در بین ملتهای عرب با توجه به مسئلۀ فلسطین، الآن به چه صورتی درآمده؟
رویوران: من تصور میکنم اینکه سخن خود را از اسرائیل به عنوان یکی از کانونهای اصلی ناامنی در منطقه شروع کنیم، کار درستی است. اسرائیل در گذشتۀ نه چندان دور، با امکانات نظامی که غرب در اختیارش قرار میداد و میدهد، همواره از برتری نظامی برخوردار بود و با این برتری نظامی خیلی از کارها را انجام میداد، و از یک موضع کاملاً متکبرانه با عربها و محیط عربی برخورد میکرد. ولی از سال ۲۰۰۶م. که در مقابل حزب الله شکست خورد و این برتری زیر سؤال رفت، اسرائیل در تعامل با محیط وارد فاز جدیدی شد، و از زاویۀ ایجاد یک نوع واگرایی، وارد ایجاد یک نوع ائتلاف و اتحاد با این محیط علیه ملّتها و نیروهای مقاومت شد. نهایتاً، این همکاری بین اسرائیل و ارتجاع عرب در جنگ ۳۳ روزه شروع شد. مفتی عربستان کمک به حزب الله و دعا برای پیروزی رزمندگان اسلام را حرام اعلام کرد و به صورت علنی ادامه یافت، که امروز به آخرین وضیعت خاص خودش رسیدهاست. اسرائیل نه تنها با گروههای تروریست در جهان عرب ـ مثلاً با مخالفان مسلح در سوریه ـ که با بعضی از کُردها در عراق و با رژیمهای مرتجع عربی نوعی اتحاد و ائتلاف دارد، تا نیروهای خود را علیه انقلاب اسلامی بسیج کند.
متأسفانه در سفر ترامپ، عربستان دنبال تقویت و تعمیم این حالت بود. بنابراین، وضعیت عربستان در کنار اسرائیل روشن است و سفرهای انور عشقی، ترکی فیصل و بسیاری از مسئولان سعودی به اسرائیل و مذاکره با مسئولان رژیم صهیونیستی در اجلاس امنیتی مونیخ و جاهای دیگر، همه نشان میدهد که این ارتباط به شدت ادامه دارد.
اما عربستان با سفر آقای ترامپ دنبال تعمیم این اتحاد صهیونیستی بود. آنچه که ملک سلمان در این سفر مطرح کرد، ایجاد یک ائتلاف و اتحاد علیه انقلاب اسلامی بود، و این نشان میدهد که الآن اسرائیل با اتکا به ارتجاع عرب و غرب، در یک وضعیت تهاجمی قرار دارد و در جهان اسلام رخنه کرده، و از طریق برخی رژیمهای ضدّ مردمی اتحاد و ائتلافهایی با رژیمهای سرسپرده پیدا کرده، و از طریق این اتحاد و ائتلافها دنبال تشدید شکاف در جهان اسلام و معرفی یک دشمن جایگزین به جای خودش است که رژیمهای مرتجع را علیه آن بسیج کند. در اینجا جمهوری اسلامی ایران را به عنوان یک هدف تعریف کردهاند.
این شرایط نشان میدهد که متأسفانه منطقه در وضعیت کلان، در این بُعد خیلی شرایط خوبی ندارد؛ هرچند که در داخل فلسطین، اتفاقاً فلسطینیها همچنان به عنوان نیروهای معترض ـ چه به صورت انتفاضه، چه بهصورت عملیات و مسائل مختلف ـ علیه اشغالگر، این مقاومتها را همچنان ادامه میدهند و رژیم صهیونیستی در مقابل تحرک آزادیبخش ملّت فلسطین، سعی میکند با مصادرۀ زمین، تخریب خانهها، آوارهسازی مردم و بازداشت افراد ـ که بیش از هفت هزار نفر از رزمندگان مقاومت در زندانهای رژیم صهیونیستی هستند « جامعۀ فلسطینی را سرکوب کند و تحت کنترل دربیاورد.
در فلسطین، من تصور میکنم مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی نهادینه شدهاست. تصمیمی که مردم فلسطین گرفتهاند، مبارزه است؛ هرچند که یک دولت به نام این جامعه همچنان در چارچوب سازش فعالیت میکند و در سایۀ اشغالگر، ایفای نقش میکند. جالب است بدانیم کارمنداندولت آقای محمود عباس برای تردد، با مجوز رژیم صهیونیستی از پستهای بازرسی عبور میکنند، با هماهنگی اسرائیل مأمورانش جابهجا میشوند. خود آقای محمود عباس هم با هماهنگی اسرائیل به این طرف یا آن طرف سفر میکند؛ یعنی نمیتواند خارج از چهارچوب سیاستهای رژیم صهیونیستی هیچ کاری انجام دهد.
جالب است که مجاری مالی این رژیم به اصطلاح خودگردان هم در اسرائیل است، و آنکه سیستم مالی ساف را به طور کامل در دست گرفته، اسرائیل است. مالیات، گمرک و مسائلی از این قبیل، همه را اسرائیل میگیرد و همین کنترل را به ابزاری در جهت تشدید انقیاد ساف در برابر خود تبدیل میکند. اگر کاری انجام دهند که خوشایند اسرائیل نباشد، منابع مالی ساف را مسدود مینمایند، و هر وقت خوشخدمتی میکنند این موانع برداشته میشود. متأسفانه این وضعیّتِ دولتی است که به نام فلسطین به وجود آمده و به یک سیستم جاسوسی و سرکوب علیه جامعۀ فلسطینی تبدیل شدهاست. وزیر دفاع رژیم صهیونیستی، لیبرمن، اعلام کرد ۴۰ درصد عملیاتی که علیه اسرائیلیها صورت میگیرد، به وسیلۀ دولت محمود عباس خنثی میگردد. این نشان میدهد که این دولت از آنِ فلسطینیها نیست؛ از آنِ اسرائیلیها است، اما با لباس فلسطینی!
فرهنگ اسلامی: در حقیقت، محمود عباس مانند عضو دولت اسرائیل عمل میکند. به هرحال، بحث شما یک نگاه گذرا به کلّ مسائل فلسطین بود که خیلی در جای خودش مفید و لازم است. تا قبل از بحرانی که در سوریه شروع شد، وضع از نگاه ناظران بیطرف به این صورت بود که فلسطینیها در موضع یک مُحقّ مظلوم قرار داشتند که با یک نیروی اشغالگر میجنگیدند. دولت سوریه هم در کنار فلسطینیها بود. حزبالله لبنان هم به حمایت فلسطینیها برخاسته بود و جلوی تجاوز اسرائیل به لبنان را هم میگرفت. الآن با وضعیت جدیدی که به وجود آمده، اولاً در جهان عرب، قُبح همکاری با اسرائیل شکسته شده، و عربستان، مصر و اردن و شیخنشین امارات متحدۀ عربی صریحاً و رسماً از همکاری و اتحاد با اسرائیل دم میزنند. از طرف دیگر، پروژۀ بهار عربی که به وسیلۀ غرب ایجاد شد تا پروسۀ بیداری اسلامی را خنثی کند و ظرفیت این پروسه را به نفع اسرائیل مصادره کند، باعث شد که آتش تروریسم به صورت هدایتشده و سازمانیافته، به وسیلۀ غرب، روی دو کشور عربی ضدّ غربی و ضدّ اسرائیلی، متمرکز شود: اول لیبی، سپس سوریه.
در جهان عرب، فقط این دو کشور بودند که در مقابل غرب استقلال داشتند و در شعار مبارزه با اسرائیل و حمایت از فلسطین، صادقانه عمل میکردند. وقتی پروژۀ بهار عربی در کشورهای عربی آغاز شد، هیچکدام از سرسپردگان غرب آسیب ندیدند؛ نه رژیم مصر، نه رژیم تونس، نه رژیم اردن، نه رژیم عربستان سعودی، ولی دو رژیم هدف حملات تروریستی قرار گرفتند: رژیم لیبی و رژیم سوریه، که هر دوِ آنها ضدّ صهیونیستی بودند. هر دو کشور تقریباً ویرانه شدند و هر دو کشور عملاً تجزیه شدند. در اینجا، نقش خودِ دولت خودگردان ساف که در حقیقت پلیس فلسطینیِ اسرائیل است، جای خود دارد. متأسفانه حماس هم نتوانست صحنه را درست تجزیه و تحلیل کند، و پروژۀ بهار عربی را از پروسۀ بیداری اسلامی تفکیک کند. در آغاز بحران، فلسطینیها به جای اینکه در کنار دولت مترقی مردم سوریه باشند، در مقابل دولت سوریه ـ نه رسماً، ولی عملاً ـ قرار گرفتند و عملهایی ازشان سر زد. الآن که بخواهند بررسی کنند و عمیقتر نگاه کنند، متوجه میشوند که چه اشتباه بزرگی کردهاند. در حالی که حزبالله لبنان از همان اول، بهدرستی مسائل را تشخیص داد و متوجه شد که این موجی که در سوریه به وجود آمده، نه یک پروسۀ اجتماعی، که یک پروژۀ صهیونیستی است و محکم در مقابلش ایستاد.
ما شک نداریم در اینکه مسئولان حماس هم در علایق فلسطینیشان هم در علایق اسلامیشان، آدمهای صادقی هستند، ولی چرا آن روشنبینی که در مسئولان حزبالله لبنان وجود دارد، در مسئولان حماس نبود؟ چرا آنها از اول نتوانستند یک موضع منطقی و روشن بگیرند؟ شاید اگر آنها از اول موضع درست و روشنی گرفته بودند، بحران در سوریه به این وضعی که امروز با آن روبهرو هستیم، در نمیآمد. علتش به نظر شما چیست؟
رویوران: ابتدا به همین بحث فرآیند سازش و تعمیمش به سطح منطقه بپردازیم. در سال ۱۹۷۸م.، پیمان کمپ دیوید امضا شد. مصر به عنوان قویترین و مرکزیترین و مؤثرترین کشور عربی، در مقابل رژیم صهیونیستی تسلیم شد و سازش کرد. در آن هنگام، تمام کشورهای عربی ارتباطشان را با مصر قطع کردند. چرا؟ چون میگفتند اسرائیل دشمن است و دوست نیست و امضای پیمان سازش و دوستی با اسرائیل از طرف دولت سادات، یک خیانت است، اما حوادث ادامه یافت و شرایط تغییر پیدا کرد. حملۀ صدام به کویت، نقطۀ آغاز تحولات گسترده در منطقه بود. آمریکا رژیم کویت را مجدداً مستقر کرد و کویت را کما فی السابق، تحتالحمایۀ خود قرار داد و همه کشورهای شیخنشین خلیج فارس احساس کویت را پیدا کردند و به آمریکا راه دادند تا حضور پیدا کند.
فرهنگ اسلامی: قبل از آن حضور نداشت؟
رویوران: قبل از آن حضور آمریکا در این کشورها بسیار محدود بود و به صورت مستقیم در این کشورها حضور نداشت.
فرهنگ اسلامی: در قطر که نفوذ داشت.
رویوران: نه، همین دو پایگاه نظامی بعد از سال ۹۰م. در قطر تأسیس شد.
فرهنگ اسلامی: ولی در عربستان از قبل پایگاه نظامی داشت…
رویوران: تنها کشوری که به صورت رسمی به آمریکا پایگاه داده بود، عربستان بود که در منطقۀ خوَر به آمریکا پایگاه داده بود. اما این فرآیند از کویت به قطر، به بحرین، به امارات و به عمان سرایت پیدا کرد و حضور مستقیم آمریکا در منطقه، بسیاری از شرایط سیاسی را تحت تأثیر قرار داد. در مراحل بعدی هم که بحران کویت به پایان رسید، آمریکا از موضع جدید خود به عنوان یک سرپرست و قیّم بسیاری از کشورهای عربی، در کنفرانس مادرید تلاش کرد که آنها را به نوعی سازش با اسرائیل ترغیب کند. شقوق سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مالی و بانکیِ همکاری با اسرائیل را هم تعریف کرده بود. کنفرانس مادرید از لحاظ سیاسی، یک فرایند بسیار مهم است که زمینههای همکاری بسیاری از این رژیمها با اسرائیل را فراهم کرد.
متأسفانه بعد اسلو و تسلیم ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) در برابر سیاستهای آمریکا در ۱۹۹۳م.، و بعد اردن با امضای «وادی عرب» در ۱۹۹۴م.، تعداد کشورهایی که تسلیم شدند و با اسرائیل سازش کردند و آن را به رسمیت شناختند، عملاً افزایش پیدا کرد. بعد از این شرایط، ما شاهد این بودیم که کشورهای بحرین، قطر، امارات و عمان دفتر همکاری با اسرائیل باز کردند و تونس و مغرب نیز همین کار را انجام دادند. اینها نشان میداد که چهرۀ پدیدۀ اسرائیل که زمانی عنوان «دشمن» داشت، دارد تغییر میکند.
پیروزی مقاومت در سال ۲۰۰۰م. و وادار کردن اسرائیل به عقبنشینی از جنوب لبنان، یک مقطع مهم تاریخی در منطقه بود، که نشان داد یک جنبش اسلامی اسرائیل را شکست داده و آن را وادار به عقبنشینی کردهاست. این منطق که کشورهای عربی در پیش گرفتند که «با اسرائیل باید سازش کرد چون ما نمیتوانیم بر اسرائیل پیروز شویم»، تا حد زیادی زیر سؤال رفت. البته این تأثیرگذاری عمدتاً در سطح مردم بود. تجاربی که عمدتاً در لبنان اتفاق افتاد، تأثیرگذاریاش روی جامعۀ فلسطین بود، نه روی ساختارهای رسمی فلسطینی. ما شاهد بودیم که مقاومتی با نامهای «حماس» و «جهاد اسلامی» شکل گرفت. پیروزی حزبالله در جنگ ۲۰۰۶م. (جنگ ۳۳ روزه) هم منطق مقاومت را نیرومندتر کرد و در کارنامۀ خود یک پیروزی نظامی دیگر ثبت نمود و فرایند تسلیم را با چالشهای جدیدی مواجه کرد.
این فرایند مقاومت پایگاه داشت. پایگاههایش سوریه و نیز تا حدی لیبی، و حتی یمن بود. درست است که ایران اسلامی حامی اصلی مقاومت بود، ولی همچنان رژیمهایی در کشورهای عربی بودند که از این فرایند حمایت میکردند. با آغاز موج بیداری اسلامی و سپس اجرای پروژۀ بهار عربی، ما شاهد این پدیده هستیم که کشورهایی که آخرین کانونهای حمایت از آرمان فلسطین در جهان عرب بودند، در معرض یک توطئۀ بزرگ قرار گرفتند. منظورم سوریه و لیبی است. در تونس، ما میبینیم بحران داخلی میمانَد و به یک رفُرم ختم میشود؛ در مصر هم همینطور، ولی در سوریه، بینالمللی میشود و تروریست ها از ۷۰ کشور جهان به این کشور آورده میشوند. دهها کشور در سطح منطقه و عرصۀ بینالمللی در این بحران دخالت دارند، در لیبی و در یمن هم همینطور. الآن با جنگی که عربستان و متحدانش علیه مردم یمن انجام دادهاند مردم یمن را به خاک و خون کشیدند.
طرفهای محور سازش عملاً سعی بر این دارند که با تغییراتی در آخرین باقیماندۀ محور مقاومت، این مقاومت را به گونهای در هم بشکنند و یک وضعیت یکدست در منطقه در چارچوب محور تسلیم و سازش ایجاد کنند. قطعاً غرب در این نقشه سهیم بوده، اسرائیل سهیم بوده. متأسفانه برخی از گروههای مقاومت در این تحولات دچار اشتباه محاسبه شدند؛ یعنی مسائل منطقه را در یک سطح کلان نگاه نکردند، در یک سطح خُرد را دیدند. در یک سطح خُرد حزبی اخوانی، در یک سطح خُرد اجتماعی نگاه کردند؛ به دور از آن نقشۀ کلی منطقهای. متأسفانه اسرائیل و آمریکا آن را مدیریت میکردند.
حماس قطعاً در سوریه دچار یک اشتباه تحلیلی شد و الآن با سند راهبردی جدیدی که اعلام کرده، شاید نمودهایی از عقبنشینی از آن اشتباهها هم در آن دیده میشود. حماس با آغاز بهار عربی، کاملاً به عنوان یک تشکل اخوانی بروز و ظهور داشت و تابعی از اخوان مصر بود، اما در این سند راهبردی ما میبینیم حماس میگوید: «ما یک جنبش مقاومتی هستیم که هدفش آزادسازی فلسطین است، و با کشورهای حامی مقاومت، دنبال آزادسازی فلسطین از نهر تا بحر هستیم.» هیچ اشارهای به اخوان در این دیده سند نمیشود. حماس خودش را دیگر اخوانی نمیداند، مقاومتی میداند.
من تصور میکنم این تحولات منطقه بهنوعی امتحان بود؛ برای همه؛ برای کسانی که در محور مقاومتاند، از این جهت که یک سطح کلان از تحلیل داشته باشند و بدانند که چه اتفاقی دارد میافتد، و نیز در یک سطح خُرد در بازتعریف خود و ارتباطات و همپیمانیهایشان. حماس برخلاف سند اول که ۱۹۸۸م. اعلام شد که حماس را بخشی از اخوان و تابعی از سیاستهای آنها تعریف میکرد، این بار خود را یک جنبش مقاومت تعریف کردهاست که هدفش آزادسازی فلسطین است. من تصور میکنم حماس شاید حاضر نیست به صورت کاملاً آشکار بگوید «من اشتباه کردم»، اما در سند راهبردی دلایل مختلف و نیز شاخصهای مختلف وجود دارد ، که نشان میدهد حماس از این تجربه استفاده کرده و در صدد بازگشت به جایگاه طبیعی خودش، به دور از بسیاری از اشتباههایی است که انجام دادهاست.
فرهنگ اسلامی: سؤال این بود که «چرا حماس گرفتار این اشتباه شد، ولی حزبالله نشد؟» وقتی موج تکفیر و ترور در سوریه آغاز شد، حزبالله حتی قبل از ایران موضع گرفت و گفت: «ما در کنار دولت و ملت سوریه ایستادهایم و با تروریسم میجنگیم»؛ در حالی که نیروهایی از فلسطینیها، شاید هم افرادی از بعضی از گروههای مقاومت فلسطینی، با این موج همراهی کردند. علت این اختلافِ دید چیست؟
رویوران: اختلاف دیدِ حزبالله و حماس به یک بستر مذهبی برمیگردد. حزبالله یک جنبش شیعی است، حماس یک جنبش سُنی است. البته این شاید بخشی از مسئله را منعکس کند؛ چون جهاد هم سُنی است، اما دچار اشتباه نشد. به هرحال، حزبالله خودش را تابعی از رهبری انقلاب اسلامی میداند و چون تابعی از رهبری انقلاب اسلامی میداند، جلوتر از او یا با فاصله عقبتر از او، حرکت نمیکند و خودش را بر اساس اعتقاد خودش، به گونهای تنظیم میکند؛ در حالی که حماس چنین پایبندیای برای خودش تعریف نکرده؛ بلکه بهعکس، پایبندی خودش را ابتدا تابعی از اخوان میدانست و چون اخوان در منطقه دچار اشتباههای فاحش شد، این اشتباهات به موضعگیری حماس تسری پیدا کرد که تابعی از اخوان بود.
بحث دوم، بحث سیاسی و دلبستگیهاست. حماس در موج بیداری اسلامی شرطبندی گستردهای روی به قدرت رسیدن اخوان و داشتن پایگاههای جدیدی در منطقه کرده بود، ولی تجربۀ اخوان نشان داد که اینها نه موفق شدند در جاهایی مثل تونس و مصر در قدرت بمانند، و نه در جهت کسب تأیید عمومی آمادگی دارند. اینها به سرعت با جامعه دچار مشکل شدند و نهایتاً این تجربه شکست خورد، و شکست خوردن تجربۀ اخوان قطعاً برای حماس هزینههای زیادی به وجود آورد.
شاید یک مقدار هم در بُعد فردی بعضی از اتفاقات رخ داد. متأسفانه با شروع بحران سوریه، بسیاری از رسانههای غربی و عبری و عربی، به دروغ، جنگ را بین شیعه و سنی تعریف کردند؛ در حالی که جنگ بین تروریسم و یک نظام لاییک بعثی در سوریه بود، و یک سری معارضان مسلح که در مقابلش بودند. این معارضان و دولت هیچکدام بافت مذهبی نداشتند، اما رسانهها به گونهای این مسائل را مذهبی نمایش دادند که حماس در یک لحظه، خودش را در طرف سُنی قرار داد؛ در حالی که اصلاً تعریفِ مذهبی از جنگ سوریه یک توطئۀ رسانهای بود.
خلاصه، میخواهم بگویم مجموعهای از مسائل در موضعگیری حماس تأثیر داشت و حماس را دچار یک اشتباه تحلیلی در ارتباط با سوریه کرد، اما من تصور میکنم الآن قطعاً حماس آن حماسِ چند سال پیش نیست و از این نوع اشتباهها که انجام داد، درسهای زیادی به دست آوردهاست.
الآن در آنچه که بین قطر و عربستان دارد اتفاق میافتد، یکی از ۱۰ شرطی که عربستان برای آشتی با قطر مطرح میکند، بیرون کردن اخوان ـ از جمله شیخ قرضاوی ـ از قطر است. دوم، اخراج حماس و رهبران حماس از قطر است. نتیجۀ تعامل حماس با برخی از این کشورها، این شده که حماس به عنوان یک گروه تروریستی از طرف عربستان اعلام شود و الآن شرط سازش عربستان با قطر، اخراج حماس است. این نشان میدهد که حماس در جای نامناسبی سرمایهگذاری کرد. اکنون هم هر آن ممکن است قطر پشت آنها را خالی کند، این در شرایطی است که عربستان این موج ترور و وحشت را در منطقه ـ از افغانستان تا لبنان و از چین تا یمن ـ به وجود آوردهاست.
جالب است که اخیراً در شبکههای اجتماعی، در بسیاری از کانالهای قطری، بحث انتقال رئیس دفتر سیاسی حماس از قطر به سوی ایران مطرح میشود. این خیلی جالب است. هیچکس این خبر را تأیید نکرده، اما اخراج از قطر و رفتن به ایران، نشان میدهد که ایران آخرین پناهگاه گروههای آزادیخواه است. همین مسئله (درست یا غلط، مهم نیست) نشاندهندۀ این است که قطر یک کشور ایدئولوژیک نیست؛ کشوری است که بر اساس مسائل سیاسی تصمیم میگیرد؛ در حالی که ایران یک کشور با اصول ثابت در جهت دفاع از عدالت و آزادی است و میتواند آخرین پناهگاه گروههای مترقی باشد. من تصور میکنم اینها شاخص است و نشان میدهد که اشتباهاتی اتفاق افتاده، اما حماس دارد تلاش میکند این اشتباهات را پشت سر بگذارد و یک سیاست درستتر و مستقلتر در پیش بگیرد.
فرهنگ اسلامی: مطالب نسبتاً گستردهای گفته شد. اولین مطلب، مسئلۀ شیعه و سنی است. حق با شماست. تبلیغات در زمینۀ اختلاف شیعه و سنی زیاد شد. سعی شد که صحنه، صحنۀ درگیری شیعه و سنی تجلی پیدا کند، ولی در واقع مسئلۀ شیعه و سنی نبود. در همین صحنۀ ایران که نگاه کنید، منافقین یک گروه معارضِ ضدّ جمهوری اسلامی ایران هستند، ولی در شناسنامۀ همۀ اعضای این گروه نوشته شده: «مذهب» شیعۀ اثنیعشری». اما منافقین به عنوان یک گروه تروریستی، رابطۀ خیلی نزدیکی با آمریکا و اسرائیل و صدام و عربستان و همه سرسپردگان امپریالیسم داشتند و امروز متحد عربستان سعودی هستند که مُروّج وهابیّت است. از آن طرف، جهاد اسلامی یک گروه مقاومتیِ ضدّ صهیونیستی است. شناسنامۀ اعضایش را که نگاه کنید، نوشته شده: «مذهب: شافعی»، ولی متحّد جمهوری اسلامی ایراناند.
در کنفرانسی که منافقین با آن سابقۀ سیاه تروریستی در پاریس برگزار کردند، چهرههای شناخته شدهای از مقامات دولتهای پیشین در آمریکا و نیز شاهزادگانی از عربستان سعودی شرکت کردند. امروز جنبش انقلابی جهاد اسلامی برای آزادی فلسطین، با چشم باز به مسائل منطقه نگاه میکند و آن را تجزیه و تحلیل مینماید. تا حالا یک موضع از جهاد اسلامی ندیدهایم که در مقابل مواضع انقلاب اسلامی باشد. این نشان میدهد که مسئلۀ شیعه و سنی مطرح نیست. مسئله، مسئلۀ حق و باطل است. مسئلۀ «خود اهریمنی» در مقابل «حرکت الهی» است. در این صحنه که در گسترۀ کرۀ زمین وجود دارد، تمام نیروهایی که حقگرا هستند به هم نزدیک میشوند؛ حتی اگر چنانچه رسماً از یک دین و یا یک مذهب نباشند، اینها عملاً دارند از یک مذهب پیروی میکنند که آن مذهب پیروی از حق است. همۀ گروههایی که از حق، و در نتیجه از خدا رو برمیگردانند هم به هم نزدیک میشوند. این چنین است که هوگو چاوز به ایران نزدیک میشود و ملک سلمان از ایران دور میگردد.
مسئلۀ دیگر، توافقاتی است که آمریکاییها با اخوان المسلمین صورت دادند و با برگ حزب «عدالت و توسعۀ» ترکیه نیز بازی کردند. اردوغان آن بازی کشتی کمکرسانی به مردم فلسطین را به راه انداخت. اسرائیل هم طبق وظیفهای که داشت، به آن حمله کرد و چند نفر مردم بیگناه کشته شدند، تا اردوغان پز ضدّ صهیونیستی بگیرد و مُرسی هم انتخابات را ببرد و روی کار بیاید. همزمان با این اتفاقات، یک موج شدید افراطگرایی و ضدّ شیعه کشورهای عربی را فرا گرفت. این موج روی دو کشورِ عرب ضدّ صهیونیست غیر شیعه ـ یعنی سوریه و لیبی ـ متمرکز شد. آن چیزی که باعث شد که حماس اشتباه کند، این بود که اصول ایدئولوژیک اسلام را در تحلیلهای سیاسی ندید. ناگهان تصور کرد که آمریکا دوست است؛ چون دارد با اخوانالمسلمین در مصر دوستی میکند و حاضر است حضور اخوان را در مصر تحمل کند. یک موج شدید ضدّ شیعی هم به وجود آمد که حماس مصلحت ندید در مقابل آن بایستد؛ تحلیل نکرد که این موج روی یک سراب صهیونیستی در حال حرکت است و این سراب یک فریب فرامذهبی است؛ در حالی که قرآن که همۀ مذاهب اسلامی قبولش دارند، با صراحت میگوید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، یهود و نصارا را دوست نگیرید… هر که آنها را دوست بگیرد، از آنها خواهد بود» و پیامبر ـ بنا بر منقول ـ گفت: «هرکس از ظالمی حمایت کند، خدا همان ظالم را بر او مسلط میکند.»
حماس متأسفانه جای دوست و دشمن درست تشخیص نداد و تولّی و تبرّی یک لحظه فراموش شد. آمریکا که نطفهاش در رحم سکولاریسم منعقد شده در جای دوست قرار گرفت، و از جمهوری اسلامی که انقلابش با «الله اکبر» آغاز شد، فاصله گرفت. این ضعف ایدئولوژیک حماس است. حتی با این تعریف که شما فرمودید حماس از هویت خودش کرده، که «من یک جنبش مقاومتی در مقابل اسرائیل هستم»، حرکت حماس در تنها رها کردن دولت ضدّ صهیونیستی سوریه کار بسیار اشتباه و نادرستی بود. بر فرض که حماس به عنوان یک حرکت اسلامی و اخوانی توانست موفق شود و کل فلسطین را آزاد کرد، بعد چه مدلی برای ادارۀ فلسطین دارد؟ آیا میخواهد بر اساس قرآن عمل کند، یا میخواهد بر اساس الگوهایی که امواج سیاسی ارائه میکنند کار کند؟
همین ضعف ایدئولوژیک و اعتقادی باعث شد که حتی بر مبانی مذاهب اهل جماعت هم که نگاه کنیم، همین یعنی مذاهب شافعی، حنفی و مالکی دلیلی ندارد که اینها ضدّ شیعه باشند. اینها باید محبّ شیعه باشند. چهرههایی که این مذاهب را ایجاد کردند، از مُحبّان اهل بیت و علاقهمند به اهل بیت بودند. خودِ شافعی از دوستداران اهل بیت است. خودِ ابن ابیالحدید اصلاً به گونهای از حضرت علی ستایش میکند که شاید کمتر شیعهای به اینگونه ستایش کرده باشد. او شارحِ «نهجالبلاغه» است. اگر یک شافعی بخواهد شافعی باشد، مذهبش به او حکم میکند که به ایران نزدیک باشد؛ به خاطر جوهرۀ حُبّ اهلبیت که در این مذهب هست.
این نکتۀ مهمی است، نقطۀ ضعفی اساسی است که بهاش میشود توجه کرد. به همین دلیل، میبینیم که آن مرزهای ایدئولوژیک دقیقاً رعایت نمیشود. کسی که مسلمان و معتقد به خدا باشد، میگوید: «من تکلیفم چیست، خدا از من چه میخواهد؟» آن تکلیف را در نظر میگیرد.
عامل دیگری که باعث این اشتباه شده، رؤیای خلافت است. درست است، موقعی امپراتوری اموی و امپراتوری عباسی برقرار بودند، که اولی یک امپراتوری کاملاً سنی بود، و دومی از یک بستر شیعی در اعتراض به بنیامیه به وجود آمده بود، ولی وقتی هر دوشان را با معیارهای اسلامی و با معیارهایی که در قرآن مطرح است و با معیارهایی که در فرمایشهای حضرت رسول(ص) مطرح است، ارزیابی کنیم، از نظر معیارهای قرآن و معیارهای پیغمبر اینها نمرۀ قبولی نمیگیرند؛ اگرچه امپراتوریهای بزرگی بودهاند که از هیمالیا در شرق دنیا، تا قرطبه در غرب را به دست آورده بودند. این امپراتوری در زمان بنیعباس تجزیه شد و دو قطب «غرب» و «شرق» در آن به وجود آمد. غربش قرطبه بود، شرقش بغداد.
خودِ اینکه این رؤیا آدم را به این حرکت وادار کند، بدون نقد آن با معیار قرآن، یک اشتباه دیگر است. بر فرض که ما بخواهیم یک امپراتوری ایجاد کنیم، مرضیّ خدا چیست؟ اگر صِرف امپراتوری هدف باشد، همین امپراتوری غرب که هست! یک امپراتوری است که شرق و غرب دنیا را دارد. اتفاقاً این هشداری است که به خودِ ما هم باید داده شود. ما هم نباید دنبال امپراتوری، دنبال جهانگیری باشیم. باید دنبال عمل به تکلیف باشیم، دنبال عمل به دستوراتی که خداوند دادهاست باشیم. فکر میکنم مشکل اصلی که حماس داشت و آن مشکل را جنبشهای حزبالله و جهاد اسلامی نداشتند، این بود که در جنبش حزبالله، قرآن بیشتر در نقطۀ کانونی توجه قرار گرفته، اما در جنبش حماس «رهبران اخوان در مصر» مورد توجه قرار داشتند. فاصله، در حقیقت فاصله از رهبران اخوان تا قرآن است.
رویوران: من تصور میکنم ما الآن شاید خیلی راحتتر میتوانیم یک بار دیگر بحث موج بیداری اسلامی را تحلیل کنیم. موج بیداری اسلامی، قیامهای مردمی برای نجات از دیکتاتوری و استبداد و بازگشت به ارزشهای اسلامی بود، اما غرب با مدیریتی که انجام داد، این جنبشها را به جنبشهای ضدّ بیداری اسلامی تبدیل کرد. در دو بُعد، دو نوع جنبش اسلامی داریم که غرب اینها را در فرایند این موج، از بین برد. موج اول، موج اسلامِ اخوانی است. آمریکا در زمان مبارک، با اخوان وارد گفتوگو شده بود و اینها را در یک شرایط ناپایدار، به سمت قدرت هُل داد. اینها در نهایت، نه آمادگیاش را داشتند و نه توانستند کاری از پیش ببرند و در نهایت هم سقوط کردند.
بُعد دیگر، استفاده از گروههای سنی جهادی در جهت اهداف خودشان در سوریه و لیبی بود. هم از اینها به عنوان ابزار استفاده کردند، و هم علیه اینها کار کردند. لذا، این توطئهای علیه الگوهای مختلف اسلامیِ سُنی از طرف غرب بود. البته بعضیها به دلیل اینکه یک نوع فهم داشتند، این توطئه را میفهمیدند. من یادم است آن موقع که اخوان را در مصر به سمت قدرت هُل میدادند، اتفاقاً با آقای حلباوی که یک زمانی که سخنگوی اخوان در اروپا بود و مقیم انگلیس است، صحبت کردم. گفت که اخوانی ها دارند اشتباه میکنند. اینها در تعامل با غرب، به جای اینکه تعامل اجتماعی را تعمیق کنند، تعامل با بیگانه را تعمیق کردند. خیلی جالب است که این فرد به دلیل اعتراضش، نهایتاً از اخوان اخراج شد.
این یک توطئه در مدیریت قیامهای بهار عربی بود، که آمریکا موفق شد ضربهای جدی و کارآ به جنبشهای اسلامی وارد کند. حماس بخشی از این جنبشها بود که متأسفانه شاید آن تحلیل کلان، آن معیار و آن تحلیل در اختیارش نبود که غرب میخواهد چه بلایی سر جنبشهای اسلامی بیاورد. به همین دلیل، وارد همان راهی شد که بقیه شدند و در نهایت دچار مشکلاتی هم شدند. در اینکه غرب برای ما خیر نمیخواهد که قطعاً شکی نیست. همکاری با غرب، در قرآن نهی شده: «لا تتّخذوا الیهودَ و النّصاری أولیاء من دون الناس…» با اینها نمیشود همکاری کرد، نمیشود به عنوان یک دوست و یک وَلی برخورد کرد. شاید این نگاه در فرهنگ اخوانی نبود و متأسفانه به دلیل نبودِ این نگاه این اشتباهات اتفاق افتاد، اما من تصور میکنم ما الآن در شرایط متفاوتی هستیم؛ یعنی ما این تجربه را پشت سر گذاشتهایم و راحتتر میتوانیم قضاوت کنیم که در این موج، چه کسانی آسیب دیدند و چه کسی برنامهریزی کرده بودند که اینها آسیب ببینند.
فرهنگ اسلامی: این موج یک طیف را به وجود آورد. یک سر طیف، جریان اخوانیِ مصری و تونسی بود، که به هرحال نمادهای قدرت را در اختیارشان قرار دادند و نهادهای قدرت را در اختیار خودشان گرفتند. طیفی که دارم عرض میکنم، طیفی است که گرفتار رؤیای خلافت شدهاست یا دغدغۀ خلافت را دارد. الگوی خلافتش هم خلافت اموی یا عباسی است. در حقیقت، میخواهد چرخ تاریخ را به عقب برگرداند. دنیا را یک هزار سال به عقب ببرد. یک سرِ دیگر آن هم داعش میشود که رسماً اسم خودش را «دولت اسلامی» میگذارد؛ ابتدا در مرحلۀ اول، عراق و شام، و در مرحلۀ بعد، کل کرۀ زمین؛ در حالی که اگر امپراتوری اموی امپراتوری صالحی بود، امپراتوری عباسی نباید به وجود میآمد. حتماً نقاط ضعف اساسی در امپراتوری اموی وجود داشته که به آن نهضتهای اجتماعی منجر شده، که بنیعباس از آن زمینۀ اجتماعی استفاده کردند و بنیامیه را طرد کردند. اگر امپراتوری عباسی دچار نقطۀ ضعفی نبود، نباید در جنگهای صلیبی و حملۀ مغول شکست میخورد. باید دنیا را میگرفت.
اشکال اصلی این است که تصور میکنند الگو درست همان الگوست. قادر به نقد علمی آن نیستند. علت به اصطلاح شکست الگوی اموی ـ عباسی را هم شیعه میدانند؛ در حالی که امامان معصوم، کوچکترین اقدام نظامی علیه این دو امپراتوری انجام ندادند. البته آنها را نقد میکردند و میگفتند این دو امپراتوری بر اساس معیارهایی که قرآن گفته، به وجود نیامده، ولی اقدام عملی علیه آنها نمیکردند. اینکه این دو امپراتوری از بین رفتند، به دلیل ضعفهای داخلی خودشان بود.
رؤیای خلافت باعث شده که کسانی که دنبال این رؤیا میروند، دنبال روشهایش هم بروند. چون در زمان خلفا سر میبریدند، اینها هم سر میبُرند. چون آدم آتش میزدند، اینها هم آدم آتش میزنند. نتیجهاش شده این فاجعه، که امروز حتی عربستان سعودی ـ که خودش جزء ایجادکنندگان این گروهها هست ـ برای حفظ آبرو، ائتلاف ضدّ داعش تشکیل میدهد. نتیجهاش این شده که الآن در سوریه، ما با یک کابوس روبهرو باشیم. عکسهای شهرهای سوریه را که آدم میبیند، به یاد عکسهای هیروشیما میافتد؛ فقط با هیروشیما یا خرمشهر زمان جنگ قابل مقایسه است. خرمشهر را هم یک سیاست غربی ـ عبری ـ عربی به آن صورت درآورد؛ یعنی کاری که صدام حسین در خرمشهر کرد، شبیه کار داعش در سوریه است.
شما خودتان آنجا را دیدهاید. من فکر میکنم دیرالزور هم الآن شبیه خرمشهر در زمان جنگ است. آن زمان روی در و دیوار خرمشهر یک جای سالم نبود. در مورد کربلا و شهادت حضرت امام حسین(ع)، میگویند که آنقدر زخم تیر و تیغ به بدن امام وارد کرده بودند که جای سالمی در بدن ایشان نبود. برای تقرُب به عمر بن سعد و بنیامیه، در لحظاتی که امام دیگر در حال پرواز از این دنیا به دنیای دیگر بودند، هرکس میرفت و زخمی میزد تا بگوید که «من هم بودهام، نگویید این کنار کشید و نبود.»
حالا در مَثل مناقشه نیست. این رخدادها با هم قابل مقایسه نیستند، ولی آدم در و دیوار این شهرها را که در سوریه و خرمشهر و هویزه و قصر شیرین و … که نگاه میکند، میبیند در این شهرها یک جای سالم، یک ساختمان سالم وجود ندارد. در یک ساختمان، یک دیوار سالم وجود ندارد، یک پنجرۀ سالم وجود ندارد، ولی هنوز مردم دارند در همان ویرانههای شهرهای سوریه زندگی می کنند؛ یعنی قاتل و مقتول در این صحنۀ وحشتناک همه قربانی رؤیای خلافت شدهاند. الآن در سوریه وضع به جایی رسیده که اگر همین امروز آتشبس شود و همۀ گروههای مسلح اسحلهشان را تحویل دولت دهند، کسی نمیتواند در سوریه در مقابل مردم اسم اسلام را ـ به عنوان یک الگوی حکومتی ـ بیاورد؛ از بس که داعش به عنوان حکومت اسلامی، جنایت کردهاست.
رویوران: یکی از موادی که بین گروههای معارض و دولت سوریه مورد توافق قرار گرفت و در قطعنامۀ ۲۲۵۴ آمد، این است که در سوریه یک دولت غیردینی و لاییک به وجود بیاید، و این نشان میدهد که هیچ کسی در سوریه طرفدار یک دولت دینی نیست. بله، متأسفانه در کل پروژه بهار عربی اسلام قربانی شد. قرائتهای مختلفِ اسلام قربانی شدند و الآن در بسیاری از کشورها که این موج از آنجا به گونهای رد شده، ما حساسیت نسبت به اسلام داریم: در تونس، در لیبی، در مصر، در سوریه. این نشان میدهد که متأسفانه این توطئۀ بزرگی بود که آمریکا یک موج آزادیخواهی را به تسلیم و نفرت از اسلام تبدیل کرد. این توطئه علیه مردم و تا همین الآن ادامه دارد. الآن سوریه و لیبی به یک مخروبه و ویرانه تبدیل شده، یمن به یک ویرانه تبدیل شده. در بحرین، واقعاً به دلیل رفتار دولت، یک فاجعه و یک شکاف جدی در بافت ملی به وجود آمده.
فرهنگ اسلامی: همچنین در قطیف و احساء…
رویوران: در عربستان همچنین. در تونس الآن جامعه از هم پاشیده. اینها همه نشان میدهد که متأسفانه جوامع اسلامی ما از آن بصیرت لازم برخوردار نبودند؛ چه اسلامگرا و چه غیر اسلامگرا. این متأسفانه هست؛ یعنی من تصور میکنم بسیاری از افراد فریب بعضی از شعارها را خوردند و ابزاری در جهت بسیاری از توطئهها هم شدند، و تا همین الآن هم آگاه نیستند که چه اتفاقی افتاده، تا دوباره در چنین فرایندی قرار نگیرند و از تکرارش جلوگیری کنند. این متأسفانه یک فاجعه است. الآن شما میبینید آقای ترامپ به منطقه میآید و عربستان نمایندگان ۵۴ کشور را احضار میکند. بعد ترامپ میشود حامی اصلی اسلام و حرمین شریفین، و رهنمود میدهد که باید یک ائتلاف با مشارکت اسرائیل علیه انقلاب اسلامی صورت بگیرد. عمق فاجعه از اینجا کاملاً معلوم است. اینکه چه کسی دارد برای ما مسلمانان تعیین تکلیف میکند، چه کسی دارد برای ما مسلمانان خط و نشان میکشد؛ دشمن است یا دوست؟
فرهنگ اسلامی: وقتی از سوریه وارد عراق میشویم، بحث تا حدود زیادی تفاوت میکند. در عراق یک نظام دیکتاتوری ساقط شد. علت سقوط نظام صدام این بود که تاریخ مصرفش تمام شد؛ حکومت صدام با جنایاتی که در حلبچه و در جاهای دیگر کرده بود، و نیز با روحیۀ خاصی که او نسبت به کسانی که به حمله به ایران تحریکش کردند، پیدا کرده بود، دیگر نمیتوانست ادامه پیدا کند. کشور عراق به وسیلۀ آمریکا اشغال نظامی شد، ولی شیعیان توانستند با توجّه به اینکه اکثریت مطلق مردم عراق شیعه هستند، با یک سازوکار کاملاً مدنی، با در نظر گرفتن حقوق شهروندی، بنیانی برای ایجاد یک نظام ملی ایجاد کنند. الآن هم با تمام کارشکنیهایی که غرب در عراق میکند، موفق شدهاند قسمتهایی از خاک کشورشان که به وسیلۀ داعش اشغال شده بود را آزاد کنند.
از عراق عبور کنیم، به یمن برویم، میبینیم که درست است که در آنجا مردم شیعۀ ۱۲ امامی نیستند و شیعۀ زیدی هستند ـ و عدهایشان هم شافعی هستند ـ ولی آنجا هم اگر حملات نظامی عربستان سعودی نبود، الآن یک دولت مدنی در یمن شکل گرفته بود و پایههای یک جامعۀ نسبتاً سالم به وجود آمده بود. به افغانستان هم که مراجعه کنیم، میبینیم در مرکز و شمال افغانستان، کم وبیش این مدل قابل توجه است و مداخلۀ خارجی است که باعث جلوگیری از پیدایش جامعۀ مدنی در افغانستان میشود. به هرحال، مداخلۀ خارجی در منطقه مخالف شکلگیری جامعۀ مدنی و ایجاد مردمسالاری اسلامی است.
در مجموع، جمعبندی شما به عنوان کارشناس مسائل سیاسی در جهان عرب در مورد اوضاع عراق و سوریه و یمن (این سه کشور عربی) چیست؟ الآن وضعیت در این سه کشور چگونه است؟
رویوران: با ورود آمریکا به عراق، آمریکا ابتدا روی اکثریت شیعی، به عنوان یک همپیمان که سالها در زمان صدام رنج برده و تحت فشار بوده و کشتار شده، حساب میکرد، ولی جامعۀ شیعی به همپیمانی با آمریکا تن نداد. به همین دلیل، آمریکا به سرعت به سمت اقلیتها حرکت کرد و همکاری با کُردها و سنیهای عرب را جایگزین همکاری با شیعیان کرد. متأسفانه ضعف هوشیاری تاریخی و چندپارگی جوامع در منطقه، این اجازه را به دشمن میدهد که مانور بدهد. آنچه که در عراق اتفاق افتاد، این بود که بافت اجتماعی در نتیجۀ حضور آمریکا در این کشور و اشغال این کشور، تاحدی پاره شد و متأسفانه رفتارهای متعارض مذهبی از همۀ طرفها، موجب شد که برخی از رسانهها تبلیغ کنند که در عراق یک نوع تنازع شیعه ـ سنی وجود دارد. کارهایی که تکفیریها در انفجار حرم امامین عسکریین(ع) در سامرا انجام دادند، به این مسئله دامن زد، اما جامعۀ عراق به دلیل اکثریت شیعی و به دلیل آگاهی بالایی که در این جامعه وجود دارد، به سرعت موفق شد از آن وضعیت خارج شود. خیلیها در سال ۲۰۰۷ تصور میکردند کار عراق به نفع آمریکا تمام شد و جنگ داخلی وارد مرحلۀ تقسیم و تجزیه شد. در هر روز، بیش از ۳۰۰ نفر بر اثر انفجارات کشته میشدند.
فرهنگ اسلامی: اینکه هر روز بیش از ۳۰۰ نفر کشته میشدند، ظاهراً عمدتاً از شیعیان بودند.
رویوران: متقابل بود، ولی چون شیعه اکثریت داشت، طبیعی است بیشتر از شیعیان کشته میشدند.
فرهنگ اسلامی: اقدامات تروریستی اصولاً علیه شیعیان انجام میشد. گزارش زیادی از حمله علیه اهل سنت منتشر نشد.
رویوران: چرا. در جاهایی اتفاق افتاد. بعداً خواهم گفت. این جامعه موفق شد به سرعت از این وضعیت خارج شود. حملۀ داعش به عراق و ستمی که داعش نسبت به اهل سنت داشت، اتفاقاً یکی از مهمترین عوامل بازگشت اهل سنت به وحدت ملی در عراق شد. شهر موصل یک شهر دو میلیونی است، ۷۰۰هزار نفر آنجا باقی ماند. اکثریت مطلق مردم با دیدن داعش، توان تحملش را نداشتند. اینکه الآن شما میبینید در حشد الشعبی، هفت تیپ از اهل سنت هست، این در نتیجۀ تحولاتی است که اتفاق افتاده. اینگونه نیست که اتفاقی یک سُنی عضو حشدالشعبی شود. نه، در نتیجۀ یک باور ضد داعش شدند و آمدند و در این نیرو شرکت کردند. در عملیات فلوجه، عمدۀ نیروهایی که برای آزادی شهر عملیات کردند، سنی بودند. همین الآن در موصل، شیعه و سنی دست در دست هم دارند با داعش میجنگند.
اتفاقاً حشد الشعبی مناطق پیرامونی موصل را آزاد کرد؛ مناطق روستایی و شهرهای کوچک و حومۀ شهر را. اما در اصل، در مورد آزادی شهر، واحدهای مختلط این کار را انجام دادند. این نشان میدهد که ملت عراق موفق شد دشمن را خوب بشناسد و به سرعت در مقابل دشمن در حشد الشعبی بسیج شود. حشد الشعبی تشکلی شد که پناهگاه همۀ عراقیان است. مسیحیان در این چارچوب سازمان پیدا کردند، ایزدیها آمدند، سنیها آمدند، همه آمدند. این نشان میدهد که در فرایند تحولات عراق، وحدت ملی ایجاد شد. حشد الشعبی در ایجاد این وحدت در چارچوب خودش، یک نمونه شد؛ هرچند که بسیاری از رسانهها غربی و عربی و عبری همچنان هر وقت واژۀ حشد الشعبی را میخواهند به کار ببرند، میگویند: «حشد الشعبیِ شیعی»؛ در حالی که اصلاً اینگونه نیست.
خیلی جالب است که واحدهای سُنی در کنار واحدهای شیعه یا ایزدی یا مسیحی، از لحاظ فکری انسجام بسیار بالایی پیدا کردهاند. به همین دلیل، ما میتوانیم بگوییم که عراق از این مرحله تا حد زیادی عبور کرد، و شاید یکسرهسازی در عراق نسبت به همۀ کشورهای منطقه نزدیکتر است.
در یمن و بحرین هم به دلیل حضور شیعه، اتفاقاً فرایند شکلگیری جامعۀ مدنی سرعت پیدا کرد؛ یعنی در اصلاحات سیاسیِ مورد توافق که در یمن به آن رسیدند، که تحت عنوان «نتایج گفتوگوی ملی» از آن یاد میشود، یک دولت مدنی بر اساس مشارکت مردم، رأی مردم و مشارکت همگانی شکل گرفت. آنچه معارضان دارند در بحرین درخواست میکنند، اصلاح قانون اساسی، مشارکت مردم برپایۀ یک نظام مدنی است. این نشان میدهد که در جاهایی که شیعه حضور دارد، به دلیل روح تعالیم اسلام ناب محمدی، شکلگیری جامعۀ مدنی راحتتر صورت میگیرد.
شیعیان دچار آن اشکال که اخوان در مجموع دچار آن شد، نشدند. البته عربستان وارد یمن شد و این فرایند را متوقف کرد، نیز وارد بحرین شد و این فرایند را متوقف کرد. قبل ار ورود عربستان به بحرین، ولیعهد بحرین مسئول گفتوگو بود. ایشان روز قبل از ورود عربستان، اعلام کرد که ما به یک چارچوب رسیدیم. متأسفانه عربستان به عنوان کشوری که دارای امکانات بسیار وسیع و نقش وظیفهای از طرف آمریکاست، این فرایندها را دچار مشکل کرد و با تحمیل جنگ علیه یمن و بحرین و سرکوب شدید مردم، عملاً شرایط را در این دو کشور، ناپایدار کرد. الآن یمن به ویرانه تبدیل شدهاست. در بحرین هم اتفاقاً سرکوبها شدید بودهاست. فقط ۳۰۰ مسجد در بحرین منهدم شده. صدها حسینیه و مسجد تخریب شدند. چرا؟ چون اتفاقاً مسجد کانون فعالیت مدنی بودهاست.
فرهنگ اسلامی: البته در شهرهای شیعهنشین عربستان سعودی هم وضع همینطور است. تمام ساختمانها در شهرهای شیعهنشین گلولهباران شده و ساختمان سالمی باقی نماندهاست. درست است که در رسانهها تصویر این تخریب منتشر نمیشود، اما گاه گُداری که انسان این عکسها در اینترنت میبیند، سؤال میکند که: «اینجا شهری در سوریه است یا لیبی؟» مردم اینطور در عربستان سرکوب شدهاند.
رویوران: بله، متأسفانه همینطور است.
فرهنگ اسلامی: شما آینده را چهطور میبینید؟
رویوران: من تصور میکنم منطقه قطعاً شرایط بسیار سختی پشت سر گذاشت. امتحان سختی بود. بعضیها قبول شدند، بعضیها رد شدند، بعضیها اشتباهاتی مرتکب شدند و سعی میکنند جبران کنند. بافتهای اجتماعی دچار مشکلات جدی شد، شهرها به ویرانه تبدیل شد. دشمنیهایی به وجود آمد که نیاز به سالها کار التیام بخش دارد برای اینکه از آن عبور کنند. من تصور میکنم الآن اولاً خودِ جبهۀ همپیمان با غرب و اسرائیل در منطقه دچار مشکل شده. الآن موضعی که عربستان علیه قطر گرفته و تحریمهایی که اعلام کرده، خودش اتفاقاً حقیقتی را نشان میدهد. الآن آمریکا دنبال این است که قطر را به عنوان یک قربانی معرفی کند و جنایتهایی که به نفع غرب در منطقه اتفاق افتاده، به گردن او بگذارد؛ در حالی که قبلش در زمان اوباما، میخواستند عربستان را قربانی کنند نه قطر را.
اما نوع افشاگریهایی که دارد علیه یکدیگر میکنند، که قطر میگوید عربستان بوده که این کارها را کرده، عربستان میگوید قطر بوده، اتفاقاً یک نوع رشد سیاسی به جامعه میدهد که هردو شان در این فرایند بودهاند و هر دو فریبخوردۀ غرب بودهاند، و اتفاقی یا آگاهانه، این نقش تخریبی را در اتحاد و ائتلاف با غرب، در سطح منطقه ایفا کردهاند. به همین دلیل، من تصور میکنم که منطقه الآن در مقابل یک تصمیم قرار گرفته، و آن استفاده و عبرت گرفتن از گذشته و تصمیم برای آینده است.
فرهنگ اسلامی: نکتهای که دربارۀ قربانی شدن قطر گفتید، همان است که اتفاقاً در مورد صدام رخ داد. غربیها به صدام سلاح کشتار جمعی دادند. مسلّم است که عراق در زمان صدام، سلاح شیمیایی داشت و علیه مردم ایران و مردم خودش استفاده کرد، ولی بعد آمریکا به جای اینکه شریک جرم عراق باشد (چون این سلاح را در اختیار عراق قرار داده بود)، مدعی عراق شد و گفت: «عراق سلاح کشتار جمعی دارد و باید به آن حمله کرد» و رفت و گرفت. الآن هم با تولید داعش، همانطور که شما اشاره فرمودید، به یک قربانی احتیاج دارند. حالا سؤال این است که این قربانی کدامیک از این دو کشور است: عربستان یا قطر؟ از نظر تاکتیکی میتواند قطر باشد، ولی از نظر استراتژیک، حتماً قربانی باید عربستان باشد؛ به خاطر اینکه دیگر ساختار حکومتی عربستان پاسخگوی نیازهای جامعۀ عربستان در قرن بیستویکم نیست. کشوری که در آن اصلاً انتخابات ـ حتی به صورت محدود ـ معنا نداشته باشد، کشوری که در آن حقوق زنان معنا نداشته باشد و اصلاً حقوق شهروندی در آن معنا نداشته باشد، این نظام را دیگر نمیشود نگاه داشت. به نظر شما، غرب تاکتیک را برگزیده است یا استراتژی را؟
رویوران: من تصور میکنم غرب همچنان دارد در چارچوب تاکتیک عمل میکند. عربستان با رشوۀ بزرگی که به آمریکا داده، فعلاً خودش را به عنوان متحد غرب حفظ کرده و دست خودش را در ارتکاب جرایم در یمن و در منطقه، باز میبیند. در ارتباط با قطر هم یک موج از تهاجم را شروع کرده که این کشور را در مقابل خودش تسلیم کند. این نشان میدهد که همراهی غرب بیشتر با عربستان است تا قطر؛ چون غرب تاکتیکی دارد عمل میکند، ولی چیزی که میخواهم بگویم، این است که به نظرم منطقه تماشاگر اختلافی است که قبلاً اطلاعاتی در موردش نداشت. الآن عربستان مجموعۀ وسیعی از ان.جی.او (NGO) های قطر را در لیست تروریسم آورده و اعلام کرده که اینها رابط جبهه النصره، رابط داعش، رابط احرار الشام و … هستند. قطر هم در مورد عربستان، دارد این کار را انجام میدهد. این یک رسوایی متقابل است. نتیجهاش این است که این جبهۀ متحد غربی در منطقه که قائل به قدرت غرب است، از لحاظ اجتماعی سقوط خواهد کرد. یعنی این تبلیغاتی که الآن دارد صورت میگیرد، ظاهرش علیه یکدیگر است، اما در نهایت، یک قیچی دولبه است که اتفاقاً متحدان آمریکا را عملاً دارد از هستی، از حیثیت، از بسیاری از ادعاهایی که اینها به نام اسلام و حرمین و مسائل دیگر دارند میکنند، ساقط میکند. به همین دلیل، من تصورم این است که مردم منطقه با یک آگاهی به سمت آینده حرکت خواهند کرد.
فرهنگ اسلامی: در خبرها آمده بود ترکیه میخواهد ۲۰ هزار نیرو به قطر بفرستد.
رویوران: بله، درست است.
فرهنگ اسلامی: اینها را به مقابلۀ چه کسی میخواهند بفرستد؟
رویوران: عربستان. یکی از احتمالات این است که عربستان به قطر حملۀ نظامی کند. نیروی آمریکایی در قطر نیروی هوایی است. عمدۀ نیروها یا در قسمتهای راداری کار میکنند یا خلبانی. اساساً نیروی زمینی آمریکا در قطر وجود ندارد و قطر دنبال نیروی تُرکی یا پاکستانی است تا در آنجا مستقر شوند، که اگر عربستان حمله کرد، اینها با عربستان مقابله کنند.
فرهنگ اسلامی: ترکیه بخشی از ناتو است. میشود اینجور فهمید که اگر بنا باشد تغییری در عربستان صورت بگیرد، از طریق این نیروها صورت بگیرد.
رویوران: ترکیه یک جریان اخوانی است، قطر هم یک جریان اخوانی است. این جریان آنها را به هم پیوند میدهد.
فرهنگ اسلامی: البته نه قطر اخوانی است، نه ترکیه.
رویوران: قطر اخوانی نیست، ولی حامی اخوان است.
فرهنگ اسلامی: قطر که اساساً خودش را وهابی تعریف کرده؛ در حالی که در اینطور کشورها مذهب اصلاً نقشی ندارد. متأسفانه صحنۀ سیاست غرب طوری است که در آن مذهب بیشتر ابزار قرار میگیرد. قطر را یک رژیم وهابی تعریف کردهاند. در ترکیه هم روشی که دولت حاکم فعلی در پیش گرفته، نمادش اسلامی است، نهادش منافع غرب است؛ یعنی نقشی که دولت ترکیه در نابود کردن سوریه ایفا کرد، و سوریه را به عنوان بخشی از محور مقاومت تخریب کرد، نقشی بود که غرب تعریف کرده بود. خودِ آمریکا مستقیماً نمیتوانست این نقش را ایفا کند. بنابراین، اگر دستی وارد قطر میشود، آستین آن، آستینِ ترک است، ولی دست، دست آمریکاست! روی پرچم این نیرو نوشتهاست «ترکیه»، ولی ماهیتاً دارد بر اساس یک سیاست آمریکایی عمل میکند. نمیگوییم فردا بین عربستان و قطر جنگ میشود و نیروهای تُرک میروند ریاض را میگیرند. چنین فرضی معقول هم نیست، اما غرب دارد تاکتیک و استراتژی را با هم جلو میبرد تا اینکه نهایتاً ببیند وضعیت چیست. اگر بتواند، هر دو را حفظ میکند. اگر بتواند یک قربانی مجازی پیدا کند و همۀ گناهان داعش را بر سر آن تخریب کند، این دو کشور را حفظ میکند؛ چون این دو ابزارهای خود او هستند، اما اگر نتواند و ناچار شود یکیشان را قربانی کند، آن یکی ممکن است عربستان باشد؛ چون قطر اصلاً ظرفیت لازم برای قربانی شدن را ندارد.
مشکل اساسی آمریکا در دهههای آینده، خود رژیم عربستان سعودی است. این رژیم از نظر فرصت تاریخی به پایان عمر خودش رسیدهاست؛ یعنی دیگر تاریخ به این رژیم اجازۀ حیات نمیدهد. رژیمی که حتی شاهزادههایش و شاهزادهخانمهایش که هزاران نفرند، به این طرف و آن طرف نامه بنویسند که اینها حقوق ما را سلب کردهاند و ما را زندانی کردند، و از آن طرف، یک نفر از شاهان سابقش حرمسرا تشکیل دهد و آنقدر با زنها ارتباط برقرار کند که از کمر ساقط شود و روی ویلچر بنشیند، چنین رژیمی مشکل بتواند به حیات خود ادامه دهد!
رویوران: من تصور میکنم نگاهی که در الآن آمریکا هست، یک نگاه استراتژیک نیست. آقای ترامپ خیلی تاجرمآبانه رفتار میکند.
فرهنگ اسلامی: اصلاً، شخصیتاً یک استراتژیست نیست.
رویوران: ایشان خودش هم گفته رژیمهای عربی گاوهای شیرده هستند و باید اینها را دوشید! او به عربستان آمد و عربستان را دوشید و رفت، الآن نوبت قطر است. فعلاً اولین باجی که قطر داده، پرداخت ۱۲ میلیارد و ۱۰۰ میلیون دلار برای خرید ۶۰ فروند هواپیمای اف۱۶ بودهاست. ممکن است در آینده، چند قرارداد دیگر هم برای راضی کردن آقای ترامپ و آمریکا انجام دهند. امارات و کویت هم تصمیم گرفتهاند که همین کار را بکنند؛ خریدهایی یا قراردادهایی با آمریکا ببندند. نتیجتاً، آمریکا برای این شیخنشینها کیسه دوخته که حداقل از اینها چیزی در حدود ۱۰۰۰ میلیارد دلار باید بیرون بیاید. تا الآن چیزی در حدود ۹۰۰ میلیارد دلار تحقق پیدا کرده و مابقیاش تحت فشارهای مختلف، باید تحقق پیدا کند.
اینها روشهای کثیفی است که آمریکا و خودِ آقای ترامپ دارند در منطقه دنبال میکنند. همۀ سرسپردگان آمریکا هم میدانند که باید پول بدهند. متأسفانه نظامی که در داخل کشور خود پایگاه اجتماعی ندارد و استمرارش در گرو حمایت آمریکاست، باید پول بدهد. ولی من تصور میکنم این شرایط که ترامپ ایجاد کرده، خودش یک رسوایی برای آمریکاست. یک رسوایی برای همپیمانان آمریکا هم هست. خود همین یکی از مسائلی خواهد بود که سطح آگاهیهای اجتماعی را بالا خواهد برد. جملهای که مقام معظم رهبری گفتند، به نظرم خیلی معنادار و نکتهای ظریف و پُرحکمت، و به هرحال حکیمانه است، که همپیمانی و دشمنی هر دو هزینه دارد. ما داریم هزینۀ «دشمنی» با اسرائیل و غرب را میپردازیم، عربستان دارد هزینۀ «همپیمانی و دوستی» با آنها را میپردازد، اما در برآیند کلی، هزینهای که عربستان دارد میپردازد، بیش از هزینۀ ماست.
فرهنگ اسلامی: بله، سرسپردگی و ایستادگی هر دو هزینه دارد، ولی هزینۀ سرسپردگی بیشتر است.
رویوران: خیلی بیشتر است، خیلی بیشتر! الآن عربستان دارد با الگوی ترامپ، این حقیقت را نمایان میکند؛ یعنی در گذشته خیلی نمایان نمیشد که هزینۀ همپیمانی خیلی بالاست، اما به دلیل شخصیت و رفتار آقای ترامپ، این حقیقت کاملاً نمایان شده و من تصور میکنم این پدیده در رشد اجتماعی و بصیرت سیاسی جهان اسلام در آینده، تأثیرگذار خواهد بود.
فرهنگ اسلامی: خیلی ممنون و سپاسگزاریم.