در مقالۀ پیش رو، ابتدا با نظام سیاسی ایالات متحده آمریکا ـ به عنوان سرکردۀ نظام استکباری در جهان ـ آشنا میشویم. سپس، تاریخچۀ احزاب دوقلوی جمهوریخواه و دموکرات در آمریکا به عنوان دو حزب حاکم بر سرنوشت مردم ایالات متحدۀ آمریکا و اصلیترین ستون اعمال قدرت در این کشور، تشریح شدهاست. در پایان، برای شناخت دقیقتر ماهیت استکباری آمریکا، جناح بندیهای موجود در درون هیأت حاکمۀ آمریکا، در قالب جناح صنایع مصرفی و خدماتی، جناح نفتی و جناح وابسته به صنایع نظامی، و در نهایت، لابی صهیونیستی به عنوان یک نهاد تصمیمساز در ایالات متحدۀ آمریکا معرفی شدهاند.
۱٫ شناخت نظام آمریکا از درون
اگر بخواهیم ماهیت نظام حاکم بر ایالات متحده آمریکا را به صورت خلاصه، کالبدشکافی کنیم، لازم است به اصول چهارگانۀ نظام در غرب ـ بهویژه در آمریکا ـ توجه کنیم:
الف) حاکمیت مطلق نظام سرمایهداری (کاپیتالیسم) بر مناسبات سیاسی، امنیتی و نظامی، مبتنی بر ترجیح منافع افراد بر منافع جمعی، در همۀ شئون زندگی مورد تأکید و تبلیغ است.
ب) حاکمیت اقتصاد بازار به مفهوم تأکید بر محوریت اقتصاد در تعیین اولویتهای جامعه، که در آن، اقتصاد رقابت آزاد ساختار فعالیتهای اقتصادی را تعیین میکند؛ به گونهای که نظام عرضه و تقاضا تعیینکنندۀ قیمت کالاها و خدمات است و نرخ سود معیاری غیرقابل چشمپوشی برای کلیۀ فعالیتهای اقتصادی به شمار میآید.
پ) سکولاریسم در نظام سیاسی و فرهنگی، مبتنی بر دنیاگرایی، اصل اساسی محسوب شده و بر رعایت این اصل در مناسبات بین مردم تأکید میشود. سیاست تسامح در برابر سایر ادیان و فرهنگها و تساهل برای زندگی مسالمتآمیز با دیگران، در ذیل نظام سکولار غربی، ترویج و تقویت میشود.
ت) تأکید بر دموکراسی، جوهرۀ نظام حزبی، و برگزاری انتخابات به عنوان مبنای حکومتداری و تعیین نظام قدرت در جامعه به شمار میرود. اگرچه در تعین حدود و ثغور آن در جوامع مختلف غربی اختلاف نظر وجود دارد، اما به صورت اجمالی، حکومت اکثریت مردم از طریق کسب آرای عمومی در آمریکا، اصلی پذیرفته شدهاست.
نظام ایالات متحده برای ترویج و تبیین این اصول چهارگانه در داخل آمریکا و جهان، از ابزارهای گوناگونی استفاده میکند، که یکی از مهمترینِ آنها در ساختار قدرت در این کشور، بهرهگیری از نظام حزبی است، که عمدتاً بر دو پایۀ احزاب دموکرات و جمهوریخواه استوار است. در خارجِ ایالات متحدۀ آمریکا هم منافع این کشور چه از طریق قدرت سخت ـ مانند آنچه در افغانستان و عراق شکل گرفت ـ و چه از طریق قدرت نرم ـ مانند آنچه که در انقلابهای رنگی در گرجستان و اوکراین و… سازماندهی شد ـ دنبال میشود. باید توجه داشت ظاهر حکومت آمریکا که در قانون اساسی این کشور و قوانین پایهای دیگر ارائه میشود، با آنچه در عمل در ساختار نظام سرمایهسالار در این کشور حاکم است، تفاوتهای اساسی دارد، که در ادامه به آن پرداخته میشود.
۱-۱٫ شناخت نظام سیاسی حاکم بر آمریکا
سیستم دو حزبی که معرّف دو روش نسبتاً مختلف با یک هدف مشترک است، بر نظام سیاسی آمریکا حاکم است. به جرأت میتوان گفت هیأت حاکمۀ آمریکا تنها اعضای دولت و شخص رئیسجمهور، و به تبَع آن، کارکنان کاخ سفید و نمایندگان کنگرۀ آمریکا نیستند؛ بلکه این سرمایهداران بزرگ هستند که با ایجاد شبکههای بزرگ تارعنکبوتی، نظام اجرایی و قانونگذاری، و به طور کلی، شیرازۀ حکومت را در ایالات متحدۀ آمریکا، تحت تأثیر تعیینکنندۀ خود قرار میدهند.
یکی از مهمترین ابزارهای قدرت در این نظام سرمایهسالار، شبکههای تارعنکبوتی احزاب دوقلوی دموکرات و جمهوریخواه است که در واقع ارکان سیاسی ـ تبلیغی سرمایهداران بزرگ محسوب میشوند. به عنوان نمونه، اگر به تاریخ برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا طی بیش از ۲۰۰ سال گذشته توجه کنیم، در خواهیم یافت که کلیۀ مطالب پُر رزق و برقی که در پیرامون انتخاب رئیسجمهور مطرح میشود، سرابی بیش نبودهاست. برای اثبات این مدعا، باید گفت از زمان برگزاری اولین دورۀ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که در سال ۱۷۸۹م. برگزار شد، و طی آن، رهبر جنگهای استقلال، جرج واشنگتن روی کار آمد، تا این زمان که ترامپ به عنوان چهل و پنجمین رئیسجمهور آمریکا زمام امور را در دست دارد، از میان این ۴۵ نفر، بهجز نفر اول و دوم (جرج واشنگتن و جان آدامز) بقیه تماماً یا از طرف حزب دموکرات یا از جمهوریخواه بهقدرت رسیدهاند. در زمان آن دو نفر اول هم هنوز نظام دوحزبی به شکل امروزی برقرار نشده بود.
حاکمیت مطلق این دو حزب بر کلیۀ انتخابات ریاستجمهوری، مجلسین سنا و نمایندگان، مجالس ایالتی، فرماندارهای ایالتی، شهردارها و شوراهای شهر، خود سؤالهای متعددی را در ذهن انسان به وجود میآورد؛ از جمله اینکه چرا بهرغم آنکه تشکیل و فعالیت احزاب در آمریکا آزاد است، طی بیش از ۲۰۰ سال، تنها این دو حزب، آن هم بهصورت همهجانبه و مطلق توانستهاند بر اریکۀ قدرت تکیه زنند؟ کارگزاران هیأت حاکمۀ آمریکا در پاسخ به این سؤال، چنین ادعا میکنند که: «احزاب سیاسی در آمریکا ریشه در متن مردم دارند و به عنوان یگانه وسیلهای که جامعه میتواند با آن قدرت سیاسی کسب کند، از طرف مردم پذیرفته شدهاند» (worldbook.com).
اینکه احزاب آمریکا یگانه وسیلۀ ممکن که میشود با استفاده از آن قدرت سیاسی کسب کرد هستند، مطلب درستی است، اما چگونگی آن داستان بسیار جالبی دارد که در عمل، مردم نقش کماثری در آن دارند. این موضوع در سطور آینده بیشتر تبیین میشود، ولی برای درک صحت و سقم این ادعا که «احزاب آمریکا ریشه در متن مردم دارند»، لازم است بر چگونگی تشکیل احزاب و جناحهای مختلف حاکم بر آنها در ایالات متحده، مروری داشته باشیم.
۲-۱٫ چگونگی تشکیل احزاب در آمریکا
پس از پشت سر گذاشتن استقلال و متحد ساختن ۱۳ ایالت مستعمرۀ سابق انگلیس، فکر تشکیل احزاب سیاسی برای ایجاد استحکام در پایههای حکومت جدید، به عنوان یک ایدۀ اساسی و تجربه شده در انگلیس، بین رهبران آن روز ایالات متحده آمریکا مطرح گردید. از جملۀ این افراد، الکساندر هامیلتن (Alexander Hamilton) ـ نمایندۀ نیویورک در مجلس مؤسسان قانون اساسی و از نزدیکان جرج واشنگتن (George Washington) در دوران جنگهای استقلال (که در آن زمان ۲۰ سال داشت) ـ بود. او اولین کسی بود که در این زمینه اقدام کرد. بعدها هامیلتن در زمان تصدی وزارت خزانهداری آمریکا در کابینۀ جرج واشنگتن، از سابقۀ مبارزاتی و موقعیت سیاسی خود بهره جُست، و در سال ۱۷۹۰م. حزبی را تحت عنوان «فدرال» (Federalist Party) پایهگذاری کرد. این نخستین حزب سیاسی به مفهوم امروزی در آمریکا بود که بر اساس فلسفۀ سیاسی جان استوارت میل (John Stuart Mill) ـ نظریهپرداز انگلیسی ـ بعد از استقلال آمریکا به وجود آمد (worldbook.com).
هفت سال بعد، توماس جفرسون (Thomas Jefferson) ـ سومین رئیسجمهور آمریکا ـ که در کابینۀ جرج واشنگتن، مسئولیت وزارت امور خارجه را بر عهده داشت، با کمک و پشتیبانی جیمز مدیسون ـ چهارمین رئیسجمهور و از نویسندگان قانون اساسی آمریکا ـ حزب جدیدی را تاسیس کردند. علت تأسیس حزب جدید، رقابت و اختلافاتی بود که بر سر گرایشها و برداشتهای مختلف از نظام سرمایهداری، بین جفرسون و الکساندر همیلتن به وجود آمده بود.
سرانجام، جفرسون و مدیسون در سالهای ۱۷۹۷-۱۸۰۱م. حزبی را به نام «جمهوریخواه دموکرات» (Democratic-Republican Party) پایهگذاری کردند. این حزب ۲۷ سال بعد ـ یعنی در سال ۱۸۲۸م. ـ به «دموکرات» تغییر نام یافت و از این سال تاکنون، همچنان در صحنۀ سیاسی آمریکا حضور دارد. در آن سالها، توماس جفرسون نمایندۀ گرایشهای لیبرال ـ دموکرات بود و الکساندر همیلتن نمایندۀ گرایشهای سرمایهداران محافظهکار محسوب میشد. در واقع، آنها نمایندگان گرایشهای مختلفی در درون نظام سرمایهسالار آمریکا بودند، که بعدها نیز همانطور که در ادامۀ این مقاله شرح داده میشود، طرفداران آنها به شعبههای مختلف تقسیم شدند.
پس از گذشت ۳۰ سال از تأسیس حزب «فدرال»، این حزب در سال ۱۸۲۰م. منحل شد (www.diffen.com) و به جای آن، حزب «ویگ» (Whig Party) توسط پسر جان آدامز ـ ششمین رئیسجمهور آمریکا ـ در سال ۱۸۳۰م. تأسیس گردید. علت اصلی عدم موفقیت حزب فدرال، اختلافاتی بود که بین همیلتون ـ بنیانگذار حزب فدرال ـ و جان آدامز ـ دومین رئیسجمهور آمریکا که او نیز از پایهگذاران این حزب بهشمار میرفت ـ به وجود آمده بود.
پسرجان آدامز حزب «ویگ« (به معنای حزب ملیِ جمهوریخواه) را تأسیس کرد که در واقع انشعابی از حزب جمهوریخواه دموکرات بود. حزب ویگ را میتوان پدرحزب جمهوریخواه فعلی دانست. حزب ویگ به مدت ۲۴ سال، تا سال ۱۸۵۴م. به فعالیت خود ادامه داد، تا اینکه آبراهام لینکلن (Abraham Lincoln) ـ شانزدهمین رئیسجمهور ایالات متحدۀ آمریکا ـ که فرماندهی شمالیها را در جنگهای داخلی سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۸۶۴م. برعهده داشت، وموجب پیروزی شمالیها شده بود که طرفدار لغو بردهداری بودند، حزب «جمهوریخواه» را بهوجود آورد. این حزب جایگزین حزب ویگ شد (www.britannica.com). البته اگرچه آبراهام لینکلن به عنوان ملغیکنندۀ نظام بردهداری در آمریکا معرفی شدهاست. شکی نیست که او به تنهایی به نظام بردهداری در آمریکا پایان نداد؛ بلکه در اثر وقوع انقلاب صنعتی در انگلیس و بعدها در آمریکا، سرمایهداران در آمریکا تصمیم گرفتند به عمر بردهداری کهن پایان دهند، تا نظام سرمایهسالار این بار بتواند از بردگان آزاد شده، در قالب کارگران کارخانهها و معادن بهرهکشی کند.
در واقع، میتوان گفت لینکلن با استفاده از وجههای که نزد سرمایهداری جدید کسب کرده بود، توانست به جای حزب منحلشدۀ ویگ، حزب جدیدی را تحت عنوان حزب جمهوریخواه تأسیس کند. این حزب از آن زمان تاکنون در صحنۀ سیاسی آمریکا، حضور فعال دارد. به طور خلاصه، میتوان گفت گرایشهایی که موجب پدید آمدن حزب فدرال شده بود، در درون حزب ویگ ادامه یافت تا به حزب جمهوریخواه فعلی رسید. همچنین، حزب «جمهوریخواه دموکرات» که توسط جفرسون پایهگذاری شده بود، بعدها تحت رهبری آندره جکسون ـ هفتمین رئیسجمهور آمریکا ـ در سال ۱۸۲۸م. به حزب «دموکرات» تغییر نام یافت.
در این میان، احزاب دیگری نیز چند صباحی در صحنۀ سیاسی آمریکا قد علم کردند که چندان موقعیتی به دست نیاوردند؛ از جمله، انشعابی که تئودرو روزولت ـ بیستوششمین رئیسجمهور آمریکا ـ ازحزب جمهوریخواه صورت داد و حزب بول موز (Bull Moose) را در سال ۱۹۱۲م. به وجود آورد، اما پس از ترور روزولت، به جایی نرسید و حزب منحل شد (ایالات متحده آمریکا یا سرزمین…). در حال حاضر، انواع گروهها و دستهجات، سندیکاها، فدراسیونها و کنفدراسیونهای مختلف، تحت عناوین متفاوت در آمریکا فعالیت دارند. حتی حزب کمونیست نیز در این کشور فعالیت دارد و آنطور که خودشان ادعا میکنند، هزاران عضو دارد، اما بههرحال، کماکان حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه بر تمامی ارگانهای اجرایی حاکم هستند (www.questia.com).
در اینجا این سؤال مهم پیش میآید که آیا این احزاب هویت مستقلی دارند، یا آنکه ماهیت واقعی آنها به جناحهای دیگری وابسته است، و اگر پاسخ مثبت است، آن جناحها کداماند؟! برای پاسخ به این سؤال مهم، باید جناحهای مختلف حاکم بر این احزاب را مورد بررسی قرار دهیم. البته شناخت جناحهای حاکم بر احزاب آمریکا در واقع، به ما در جهت پی بردن به تفاوتهای روشهای غارت ملتها توسط سرمایهداران حاکم بر این کشور کمک میکند. بنابراین، این اختلافها به معنای اختلاف در هدف مشترک سرمایهداران حاکم بر احزاب دموکرات و جمهوریخواه نیست؛ بلکه اختلاف در روشهای آنها برای سلطۀ هرچه بیشتر بر منابع سایر کشورهاست.
۳-۱٫ شناخت جناحهای حاکم بر احزاب آمریکا
همزمان با رشد شتابندۀ انقلاب صنعتی در اروپا، اثرات آن به سرعت در جامعۀ ایالات متحده آمریکا نیز ریشه دواند. بعد از مدت نسبتاً کوتاهی، سرمایههای یهودیان مهاجر آمریکا، در کنار تخصص و استعداد علمی و صنعتی عدهای دیگر از مهاجران، دست بهدست هم داد تا تحولی عظیم را در سرزمین جدید الاکتشاف به وجود آورد. در آغاز، صنایع کوچک و نیمهسنگین شروع به رشد نمودند، و با افزایش روزافزون تعداد مهاجران، از یکسو روزبهروز بر تعداد متخصصان و نیروی کار ماهر و نیمهماهر افزوده میشد، و از سوی دیگر، با مهاجرت سیل عظیم جمعیت به این سرزمین، شهرهای جدید به وجود آمد و بازار مصرف خوبی برای تولید بیشتر فراهم گردید.
در این دوران بود که سرمایهداران جناح صنایع سبک و بیشتر مصرفی و مالی به وجود آمدند (۱). بعد از گذشت چندین سال، با کشف اولین چاه نفت جهان در ناحیۀ «تینوسویل» ایالت پنسیلوانیا، مواد اولیۀ بسیار مهمی برای راهاندازی کارخانههای عظیم کشف گردید. سرمایهداران آمریکایی با بهرهگیری از نیروی کارِ حدود ۱۵ میلیون سیاهپوست آفریقایی که به زور به این سرزمین آورده شده بودند، ذخایرعظیم دستنخوردۀ طلا، نقره، زغالسنگ، سنگ آهن و… را یکی پس از دیگری کشف و استخراج میکردند، اما در این میان، چاههای نفت از اهمیت ویژهای برخوردار بود. به همین جهت، سرمایهدار بزرگی مانند راکفلر، متوجه تأسیس این صنایع در جنوب آمریکا ـ که ذخایر بسیار غنی نفت داشت ـ شد. خانوادۀ راکفلرِ پدر از درون صنایع مصرفی، شرکت نفت «استاندار اویل» را تأسیس کرد، و از راه درآمد حاصل از آن، طی کمتر از ۳۰ سال بیش از ۱۰۰ بانک بزرگ تأسیس کرد، که «چیس منهتن» ـ یکی از بزرگترین بانکهای آمریکایی ـ از جملۀ آنهاست. کمکم، جناح جدیدی در درون هیأت حاکمۀ آمریکا به وجود آمد که از سرمایهداران صنایع نفتی(۲) به شمار میروند.
این دو جناح با آنکه در نهایت اهداف مشترکی را تعقیب میکردند، اما سرمایهداری آمریکا به مرحلهای رسیده بود که تضاد منافع بین صنایع نفتی و شرکتهای بزرگ تولیدکنندۀ صنعتی که به محصول آنها نیاز داشتند، امری اجتنابناپذیر شده بود. به همین دلیل، دو جناح با اتخاذ روشهای متفاوت، سعی میکردند به نحوی افکار درونحزبی را به سمت منافع خود سوق دهند، اما همانطور که گفته شد، در نهایت هر دو جناح به دنبال هدف مشترکی بودند که استثمارِ هرچه بیشتر برای به دست آوردن حاکمیت مطلق بر سرنوشت اکثریت مردم بود.
با گذشت زمان، آمریکا توانست در رقابتهای سرمایهداری، انگلیس، فرانسه و دیگر کشورهای استعماری را کنار زده و خود بهعنوان استعمارگر جدیدی در سطح جهان مطرح شود. این مسئله بهویژه بعد از جنگ جهانی اول ـ که آمریکا تنها در اواخر آن وارد جنگ شده و از خسارات هنگفت آن دور مانده بود ـ جنبۀ جدی تری بهخود گرفت. شروع جنگ جهانی اول سرمایهداران آمریکایی را متوجه صنایع نظامی ساخت. بهخاطر ویژگیهای خاصی که این صنعت میتوانست در به دست آوردن سلطۀ سیاسی داشته باشد، سرمایههای عظیمی در جهت ساختن ابزارآلات نظامی بهکار گرفته شد؛ چرا که وقوع جنگ جهانی اول، تجربه مفیدی برای اثبات این عقیده بود که حاکمان آیندۀ جهان کسانی هستند که سلاح مجهزتر و انبوهتری داشته باشند.
از همینجا، جناح سومی متشکل از سرمایهداران صنایع نظامی (۳)، در درون احزاب دموکرات و جمهوریخواه شکل گرفت. جناح تازه در کار با سرمایهداران تجاری و مالی که از سالها قبل به فعالیت مشغول بودند، همراه با سرمایهداران صنایع نفتی، استخوانبندی حاکمیت جدید آمریکا را بعد از جنگ جهانی دوم، پیریزی کردند.
اصولاً مناسبات داخلی سرمایهسالاران در درون احزاب جمهوریخواه و دموکرات، به سه شکل صنایع مصرفی، نظامی و نفتی سازمان پیدا کرد. در این زمان بهعلت آنکه اکثر سرمایهدارانِ جناح مصرفی و مالی جذب حزب دموکرات شده بودند، منافع سرمایهداران مذکور اقتضا میکرد شعارهای حزبی خود را به سوی دفاع از حقوق بشر و حمایت از اقلیتهای نژادی ـ از جمله، سیاهپوستان و سرخپوستان ـ و دفاع از حقوق اجتماعی زنان ـ به عنوان نیمی از جمعیت نیروی کار جامعه ـ سوق دهند. دموکراتها همچنین برای اینکه کار بازرگانان و مراکز پولی و اعتباری رونق بیشتری پیدا کنند، به ثبات بیشتر در روابط بین کشورها نیاز داشتند. به همین دلیل، سیاست خارجی حزب دموکرات، برقراری صلح و امنیت بود و در شعارهای انتخاباتی خود، مرتباً این را تکرار میکردند.
علاوه بر این، منافع سرمایهداران صنایع نفتی در آمریکا بیشتر اقتضا میکرد که آمریکا با کشورهایی که دارای ذخایر بزرگ نفتی بودند، مناسبات گستردهای برقرار کند، تا به اصطلاح «هفت خواهران نفتی» بهتر بتوانند نفوذ خود را در این کشورها گسترش داده، و با افزایش تولیدات نفت و گاز، سهم بیشتری از تولید جهانی را تحت کنترل خود درآورند ـ بهویژه که از طریق همکاری با شرکتهای انگلیسی و هلندی، بازارهای بزرگ مصرف انرژی را دراختیار خود میگرفتند. بدین ترتیب، تا زمانی که در کشورهای مختلف جهان صلح و آرامش حکمفرما بود، آنها میتوانستند از طریق صدور سرمایه و دستیابی به نیروی کار و مواد خام ارزان، با راحتی بیشتری اهداف استعماری خود را به پیش ببرند و سودهای سرشاری را نصیب خود سازند.
این سرمایهداران برای بهرهبرداری هرچه بیشتر، به دو منبع مهم نیاز مبرم داشتند: یکی مواد خام اولیۀ کشورهای جهان (عمدتاً جهان سوم)، و دیگر بازارهای مصرف که در داخل آمریکا محدود و اشباع، ولی در خارج تقریباً بکر بود. بنابراین، جهتگیری سیاستهای اکثریت حزب دموکرات بهخاطر تسلط بیشتر این جناحها، به سوی سلطۀ اقتصادی بر کشورهای دیگر تمایل پیدا کرد، اما مسلم بود که حفظ سلطۀ اقتصادی بدون داشتن پشتیبانی قدرت نظامی برتر، امکانپذیر نبود. بر همین اساس، سرمایهداران صنایع نظامی که بیشتر درون حزب جمهوریخواه نفوذ کرده بودند، در سیاست خارجی خود برتری نظامی آمریکا و ایجاد جنگ و آشوبهای منطقهای برای فروش بیشتر سلاح، و همچنین حفظ سیادت اقتصادی و سیاسی را محور قرار میدادند.
این جناحبندی درونحزبی موجب گردید بسیاری به غلط این تصور را داشته باشند که با روی کار آمدن دموکراتها، سیاست خارجی آمریکا به سمت ایجاد صلح و امنیت چرخش پیدا خواهد کرد، و با حاکم شدن جمهوریخواهان، سیاست نظامیگرایان و جنگطلبان حاکم خواهد شد، اما واقعیت آن است که حزب دموکرات و جمهوریخواه در ماهیت هیچ تفاوتی ندارند؛ هر دو یک هدف را تعقیب میکنند و مثل دو لبۀ یک قیچی عمل میکنند؛ هرچند همانطور که گفته شد، در روشها با هم اختلاف دارند.
باید توجه داشت که به مرور زمان، با تحولات جهان سرمایهداری و ایجاد شبکههای بزرگ اینترنتی و فضای مجازی، به تدریج هم سرمایهداران صنایع مصرفی و هم نظامی و هم نفتی در درون حزب دموکرات حضور پیدا کردند، و در درون حزب جمهوریخواه نیز هر سه جناح حضور دارند. جناح غالب در حزب زمانی در دست نظامیگراها میافتد ـ مانند دوران ریگان ـ که جناح نظامی حزب جمهوریخواه قدرت بیشتر گرفتهاست و از سیاستهای جنگافروزانه حمایت همهجانبه میکند. در زمانی دیگر ـ مانند زمان ریاستجمهوری ریچارد نیکسون و بوشِ پدر ـ که که جناح نفتی غالب بود، دنیا را به سمت تحولات اساسی در بازار نفت و انرژی جهان سوق دادند. زمانی هم مانند شرایط امروز، جناح صنایع مصرفی در آمریکا زمام امور را به ترامپ میسپارد که مناسبات نزدیکی با بازرگانان و بانکداران بینالمللی دارد (فرانک ال. شوئل، ۱۳۶۳).
باید گفت بهطور کلی، این شرایط داخلی و نیز شرایط بینالمللی است که موجب میگردد زمانی سرمایهداران صنایع مصرفی قدرت را در آمریکا به دست بگیرند و با برگ زیتون و پوشیدن دستکش مخملی، اهداف سلطهجویانۀ خود را پنهان دارند، و زمانی دیگر سرمایهسالاران صنایع نظامی با هیاهوی بسیار، جنگ علیه سایر کشورها را برای تأمین منافع کلی آمریکا به راه میاندازند. در گذشته نیز شاهد بودهایم زمانی که سرمایهداران آمریکایی برای تثبیت موقعیت خود درجنوب شرقی آسیا، به نفع خود میبینند که در جنگ ویتنام وارد شوند، بهرغم آنکه کِندیِ دموکرات بر سر کار بود، این جنگ را شروع کردند. زمانی هم که باید ناچار تحت فشار افکار عمومی و شکستهای بیسابقه، با قربانی کردن بیش از ۶۰ هزار کشته از شهروندان آمریکا و ویتنام، جنگ را خاتمه دهند، از نظر نظامی از ویتنام خارج میشوند؛ بهرغم آنکه جرالد فوردِ جمهوریخواه و نمایندۀ صنایع نظامی بر سر کار بود.
به بیان دقیقتر، برای تحلیل رفتارهای دولت ایالات متحده آمریکا لازم است جناحهای داخلی احزاب دوقلوی دموکرات و جمهوریخواه را بهخوبی بشناسیم و به منافع آنها در داخل آمریکا و بیرون آن توجه کنیم؛ همچنان که باید تضاد منافع آنها را نیز بهخوبی بشناسیم، تا بتوانیم تعارضهای رفتاری آنها و تاکتیکهای متفاوتی را که برای رسیدن به یک هدف مشترک برمیگزینند، بهدرستی تحلیل کنیم. بنابراین مهم است که بدانیم خاستگاه منافع کسانی که رئیسجمهور آمریکا را به قدرت میرسانند، کجاست و آنها به چه جناحی وابسته، و از چه حزبی هستند.
اما برای ارائه تحلیلی صحیح و همهجانبه باید همزمان به شرایط داخلی آمریکا و اوضاع جهانی نیز توجه کنیم. همچنان که اگر شکست آمریکا در ویتنام و افشای جریان افتضاح «واترگیت» در سال ۱۹۷۳م. نبود، مطمئناً سرمایهداران آمریکایی در انتخابات ۱۹۷۶م. کسی همچون فورد را بر کارتر ترجیح نمیدادند؛ همانطور که ریگان را به خاطر شکست سیاست حقوق بشری کارتر در سال ۱۹۸۰م. که در نتیجۀ پیروزی انقلاب اسلامی ایران و نیکاراگوئه و نیز تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام به وجود آمد، بر کارتر ترجیح نمیدادند.
در این میان، نباید از تأثیرگذاری شگرف لابیها در ساختار سیاسی آمریکا غفلت کرد. از جمله مهمترین لابیهای سیاسی در آمریکا، لابی صهیونیستهاست. این لابی امروز به صورت گسترده در شبکههای مالی، تجاری و رسانهای آمریکا دست دارد، و در جای خود، به عنوان تعیینکنندۀ بسیاری از تصمیمها عمل میکند.
۴-۱٫ نقش صهیونیستها در هیأت حاکمۀ آمریکا
گذشته از سه جناح نفتی، نظامی و تجاری ـ مصرفی که توضیح داده شد، صهیونیستهای آمریکا علاوه بر نفوذ در سه جناح مذکور، مناسبات خود را با لابیهای (۴) قدرتمند در آمریکا به گونهای تنظیم میکنند که به منافع آنها نیز توجه شود.
طی یک قرن اخیر، مهمترین پستهای سیاسی ـ اقتصادی در آمریکا در اختیار یهودیان صهیونیست قرار داشتهاست. بر اساس تخمینهایی که در محافل پژوهشی آمریکا ارائه شدهاست، بیش از ۷۰ درصد بازرگانان، وکلای برجستۀ دادگستری و پزشکان مشهور، بیش از ۴۰ درصد صاحبان صنایع، کارمندان عالیرتبۀ دولتی و تقریباً اکثر بانکهای بزرگ آمریکایی، عضو لابیهای صهیونیستی و یهودی آمریکا هستند (صفاتاج، ۱۳۸۸: ۹۲۰-۹۲۵).
یهودیان آمریکا برای تأثیرگذاری و نفوذِ هرچه بیشتر بر سیاستگداران آمریکایی، سازمانهای متعددی را ایجاد کردند که مهم ترین آنها «آیپَک» است. در سال ۱۹۹۷م. که مجلۀ فورچون (Fortune) از اعضای کنگره و دفاتر آنان خواست فهرستی از مهم ترین گروههای فشار را مشخص کنند، در این نظرخواهی آیپک بعد از انجمن بازنشستگان آمریکا، در ردۀ دوم قرار داشت (همان: ۹۲۰). بررسی نشنال ژورنال (National Journal) نیز در مارس ۲۰۰۵م. به نتیجۀ مشابهی رسید و آیپک را در ردهبندی قدرت در واشنگتن، در جایگاه دوم قرار داد (www.tasnimnews.com). این موضوع زمانی اهمیت بیشتری دارد که بدانیم از جمعیت بیش از ۳۰۰ میلیون نفری آمریکا، طبق آخرین سرشماری، کمتر از هشت میلیون نفر آنها (حدود دو درصد) یهودی هستند.
امروزه خانوادههای معروف یهودیان آمریکایی امپراتوریهای مالی بزرگی را تشکیل دادهاند که هم در انتخابات مجلس نمایندگان و مجلس سنا و هم در انتخابات رئیسجمهوری آمریکا نقش تعیینکنندهای ایفا میکنند (www.jewishvirtuallibrary.org). به عنوان نمونه، خانوادۀ روچیلدها (Rothschild) از طرفداران پروپاقرص صهیونیسم بینالملل هستند. این خانواده که در واقع یکی از ادارهکنندگان اصلی رژیم تلآویو به شمار میرود، به اندازۀ کل ثروت خانوادههای سلطنتی اروپا، دارایی دارد (نک: صفاتاج، ۱۳۸۸: ۳/ ۷۷۸-۷۸۵). یهودیان آمریکا به شکل سنتی، بر دو ارگان مهم قدرت در آمریکا ـ یعنی مراکز مالی (بانکها و بازارهای بورس) و رسانههای گروهی ـ مسلط هستند.
نظر به اهمیت این موضوع در نظام تصمیمگیری در ایالات متحدۀ آمریکا، به بررسی کوتاهی از این دو مرکزِ تحت نفوذ لابی صهیونیستی میپردازیم، تا برداشت دقیقتری از ماهیت نظام استکباری آمریکا داشته باشیم.
الف) نفوذ صهیونیستها در مراکز مالی و پولی آمریکا
از ۵۰ بانک بزرگ جهان، ۱۱ مورد آمریکایی هستند که دو بانک بزرگ «جی. پی. مورگان» و «ولس فارگو» در رأس همه قرار دارند (www.relbanks.com). شناخت عملکرد صهیونیستها در این بانکها که جزو بزرگترین بانکهای جهان سرمایهداری بهشمار میروند، از لحاظ حوزۀ نفوذ و میزان جذب سرمایه و سرمایهگذاری در سایر کشورها بسیار اهمیت دارد. همچنین، توجه به نحوۀ عملکرد آنها و مالکیت این بانکها که عمدتاً در اختیار امپراتوریهای مالی آمریکایی ـ از قبیل گروه راکفلر و گروه مورگان هستند ـ بسیار مهم است.
موضوع بحث این مقاله بررسی ماهیت این گروهها و نحوه عملکرد آنها نیست، که این خود باید در جای مناسب مورد بررسی قرار گیرد، اما با توجه به نقشی که این گروههای مالی امروزه در لابیهای سیاسی موجود در آمریکا دارند، لازم است که توجه علاقهمندان را به این واقعیت جلب کنیم که درک ماهیت هیأت حاکمۀ آمریکا بدون توجه به نقشی که صهیونیستها در این نظام دارند، امکانپذیر نیست (نک: www.relbanks.com) لابی یهودی از طریق سازمانهای متعددی که در آمریکا دایر کرده، از ثروت و پول خود برای جلب حمایت اعضای کنگره از اسرائیل نیز استفاده میکند، و همیشه توانستهاست دولتهای آمریکا را تحت فشار قرار دهد تا به کمکهای خود به اسرائیل که ارزش تراکمی آن از سال ۱۹۵۱ تا ۲۰۱۳م. بر ۱۳۶ میلیارد دلار بالغ میشود، ادامه دهند؛ کمکهایی که ۶۱ درصدِ آن، کمک نظامی بودهاست (www.tasnimnews.com).
ب) نفوذ صهیونیستها در رسانههای گروهی آمریکا
همانطور که توضیح داده شد، رسانههای گروهی در آمریکا در جهت دادن به افکار عمومی نقش اساسی را بر عهده دارند؛ طوری که اگر رسانههای گروهی را از انتخابات حذف کنند، معلوم نیست اساساً انتخاباتی برگزار شود! شاید به همین دلیل، صهیونیستهای آمریکایی علاوه بر تسلط بر بانکها و بازارهای بورس، به رسانههای گروهی ـ اعم از روزنامه و مجلات و رادیو و تلویزیون ـ توجه نمودهاند.
بودجۀ بزرگترین خبرگزاری جهان، «آسوشیتدپرس»، که در ۱۳۸ کشور جهان نمایندگی دارد، روزانه بیش از سه میلیون کلمه به جهان مخابره میکند و نقش مهمی در جهت دهی به افکار عمومی و خبررسانی و خبرسازی بر عهده دارد و به شکل تعاونی اداره میشود، بیشتر از سوی محافل صهیونیستی تأمین میگردد. همچنین، مدیران بنیانگذار آن عمدتاً از یهودیان آمریکا بودهاند.
امروزه نیمی از روزنامهها و مجلات آمریکایی که تعداد آنها بیش از ده هزار عنوان است، مستقیماً یا غیرمستقیم به وسیلۀ یهودیها اداره میشوند. به عنوان نمونه، میتوان در میان مهمترین روزنامهها از «واشنگتن تایمز» و «شیکاگو سانتایمز»، و در بین مجلات از «کامنتِری» (Commentary) و «نیو ریپابلیک» (New Republic) یاد کرد. این نشریات به گروههای یهودی آمریکایی وابسته هستند. روزنامهای مانند «نیویورک تایمز» هم که گاهی منتقد سیاستهای اسرائیل است، از اسرائیل به صورت غیرمستقیم جانبداری میکند (نک: صفاتاج، ۱۳۸۸: ۵/ ۹۲۵).
شبکههای معروف رادیو ـ تلویزیونی در آمریکا نیز بهطور کلی تحت نفوذ صهیونیستها هستند. از جمله، سه شبکۀ معروف «اِی.بی.سی» (ABC)، «سی.بی.اس» (CBS) و «ان.بی.سی» (NBC) توسط یهودیان صهیونیست بنیانگذاری شدهاند، و رئیس هیأتمدیرۀ شبکۀ «اِی.بی.اس» (ABS) از سال ۱۹۵۳م. فردی به نام لئونارد گلدنسون بود که به همراه دو دستیارش ـ به اسامی لئون هس و اوراستا ریوک ـ هر سه صهیونیست و از طرفداران پروپا قرص اسرائیل بودند. شبکۀ معروف دیگر به نام «کمپانی ملی سخنپراکنی» یا همان «اِن.بی.سی» (NBC) اگرچه امروز تغییر مدیریت دادهاست، اما همچنان از گروه راکفلرِ یهودی محسوب میشود، و پنج نفر از اهضای هیأت مدیرۀ ۱۵ نفرۀ آن، صهیونیست هستند، و همچنین ۱۲ نفر از معاونان رئیس هیأت مدیرۀ آن صهیونیستاند (همان: ۴/ ۵۳۰-۵۵۳). در شبکۀ «سی.بی.اس» (CBS: سیستم سخنپراکنی کلمبیا) نیز ویلیام اس پالی ـ رئیس هیأت موسس ـ و جیمز روزنفلید ـ مدیر شبکه ـ و معاونش، دیوید فوش، هر سه صهیونیست بودند.
اگر شرکتهای چند ملیتی چاپ کتاب و نشریات بینالمللی را نیز بر جمع این امکانات بیافزاییم، اهمیت حضور صهیونیستها و تسلط آنها بر دستگاههای خبر و بنگاههای سخنپراکنی، بیش از پیش هویدا میشود، اما این بدان معنا نیست که با مطلق کردن نفوذ صهیونیستها و قدرت آنها در جهت دادن به افکار عمومی مردم جهان، قصد آن را داشته باشیم که اذهان عمومی را مغبون سازیم؛ چرا که بسیاری از این اخبار توسط خود صهیونیستها منتشر میشود تا خود را بر جهان مسلط نشان دهند (web.archive.org).
واقعیت آن است که امروزه صهیونیستها در داخل آمریکا نیز منتقدانی دارند، و با توجه به گسترده شدن شبکههای اجتماعی و دسترسی مردم به رسانههای کوچک، برای لابی صهیونیستی در توجیه سیاستهای کودککُشی رژیم تلآویو، وضعیت بسیار دشوارتری به وجود آمدهاست. با این حال، هنوز جریان حاکم بر رسانههای مطرح د رآمریکا در خدمت منافع اسرائیل و هواداران آن قرار دارد.
جمعبندی بحث
به طور کلی، شناخت ماهیت هیأت حاکمۀ آمریکا با شناخت گذشتۀ تاریخی این کشور از لابهلای کتابها ـ و نه آنچه در رسانهها میخوانیم ـ به ما کمک خواهد کرد که اولاً، تحلیل دقیقی از استکبار جهانی داشته باشیم و بتوانیم خود را برای مقابله با توطئههای آن آماده سازیم. ثانیاً، به شناخت عملکردها و نتایج اقدامهای آمریکا علیه مردم ایران و جهان کمک میکند تا از طریق افزایش بصیرت عامۀ مردم در دشمنشناسی، بتوانیم شعارهای ضدّ آمریکایی را که در جای خود مناسب هستند، به شعور مخالفت با توسعهطلبی استکبارجهانی در هر شکلش برسانیم، که نتیجۀ آن، نوعی ایمنسازی افکار عمومی مردم در برابر توطئههای آشکار و پنهان استکبار جهانی علیه انقلاب اسلامی خواهد بود.
پینوشتها
۱٫ مهمترین بنگاههای صنایع مصرفی، خدماتی و بانکداری آمریکا عبارتاند از: یونایتد فورت، جنرال الکتریک، زیراکس، کوکاکولا، پپسیکولا، آی.بی.ام، بندیکس، تایم، چیس منهتن و بانکهای مورگان. سردمدار اصلی این جناح خانوادۀ راکفلر است.
۲٫ سرمایهداران بزرگی انحصار استخراج نفت در خودِ آمریکا و خارج از آن را تواماً در دست دارند، که مهمترین آنها عبارتاند از: اگزان، تگزاکو، استاندارد اویل کالیفرنیا، موبیل، گلفاویل و…. سردمداران این جناح نیکسون و هنری کیسینجر ـ نظریهپرداز سیاست خارجی آمریکا در چند دهۀ گذشته و طراح اصلی دکترین «گوام» ـ بودهاند.
بر اساس این طرح، آمریکا برای حفظ منافع خود از لحاظ نظامی و امنیتی، باید به نیروهای محلی همپیمان و ژاندارمهای منطقهای تکیه داشته باشد. این طرح از لحاظ اقتصادی، به برقراری روابط گستردۀ تجاری با بلوک کمونیست، برای به دست آوردن بازارهای جدید و نیز نفوذ در درون این کشورها از طریق ارائۀ کالاهای مصرفی، معتقد است. شرکتهای مُعظم نفتی آمریکا در سالهای اخیر از چنان قدرتی برخوردار بودهاند که دیگر جناحهای آمریکایی به هیچوجه نمیتوانند آنها را نادیده بگیرند. بیسبب نیست که اکثر مهرههای تعیینکنندۀ وزارت خارجه و سازمان سیا در چند دهۀ اخیر، به این جناح تعلق داشتهاست (برادران دالس، کیسینجر، دین راسک، دین آچسن، ادموند ماکسی و تیلرسون در کابینۀ ترامپ).
۳٫ به آن گروه از سرمایهداران آمریکایی گفته میشود که شامل صنایع نظامی و شرکتهای پشتیبانی آنهاست، که در امر تولید و فروش سلاحهای جنگی و تأمین ادوات نظامی و آموزش مستشاری سهیماند. بنگاههای عمدۀ این جناح عبارتاند از: جنرال دینامیکس، مکدانل داگلاس، لماک هیداکرافت، گرومان آیرو ـ اسپیس و غیره….
این جناح از زمان بهقدرت رسیدن دوایت آیزنهاور در ۱۹۵۳م. توانست کامل قدرت را بهطور در دست گیردو البته قبل از آن، هری ترومن زمینۀ شکوفایی سرمایهداری نظامی را در آمریکا بهوجود آورده بود. در آغاز دهۀ ۱۹۸۰م. بعد از آنکه سیاست حقوق بشری جناح سرمایهداری مصرفی (کارتر) با شکست مواجه گردید، آمریکاییها در تلاش برای احیای میلیتاریسم زمان ترومن و آیزنهاور، رونالد ریگان ـ نمایندۀ مُسلّم جناح نظامی ـ را بر سر کار آوردند، و وی بلافاصله اقدامات لازم را شروع کرد تا شکستهای مفتضحانۀ نظامی آمریکا در توطئه طبس و جریان گروگانگیری جاسوسهای آمریکایی را از ذهنها محو سازد.
لشکرکشی به گرانادا و لبنان و تهدیدهای نیکاراگوئه نیز در همین راستا صورت گرفت، اما شکست مفتضحانۀ رژیم بعثی عراق در عملیات متعدد ـ از جمله «فتحالمبین» و «بیتالمقدس» ـ و نیز فرار آمریکاییها از لبنان با دادن بیش از ۳۰۰ کشته، و نیز پیروزی چشمگیر ساندنیستها در انتخابات ریاستجمهوری نیکاراگوئه بهرغم همۀ توطئهها و محاصرههای دریایی آمریکا، ضربۀ بزرگ دیگری بر جناح نظامی آمریکا وارد آورد. در ادامۀ این مسیر، جرج بوش پدر و پسر در دو مرحله جنگ در عراق، میلیاردها دلار را صرف ماجراجویی در منطقۀ خاورمیانه کردند، که در نهایت، شرکت اسلحهسازی و خدمات پشتیبانی «وایت واتر» سود کلانی از مالیاتدهندگان آمریکایی و فواید حاصل از نفت عراق را به جیب زد.
۴٫ در دایرهالمعارف «بریتانیکا»، واژۀ «لابی» اینگونه تعریف شدهاست: «لابی عبارت است از گروهی کارگزار فعال که منافع خاصی دارند و بر کارمندان رسمی ـ بهویژه، قانونگذاران ـ فشار میآورند تا آنها را در کاری که انجام میدهند، تحت تأثیر قرار دهند. »
منابع و مآخذ
ایالات متحده آمریکا یا سرزمین تحول دائم، نشریۀ مینو، چاپ کتابفروشی ابنسینا.
فرانک ال. شوئل (۱۳۶۳). آمریکا چگونه آمریکا شد؟، ترجمه: ابراهیم صدقیانی، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.
صفاتاج، مجید (۱۳۸۸). دانشنامۀ صهیونیسم و اسرائیل، تهران: انتشارات آرون.
www.worldbook.com
www.diffen.com/difference/Anti-Federalist_vs_Federalist
www.britannica.com/topic/Whig-Party
www.questia.com/read/14291969/campaigning-in-america-a-history-of-election-practices
www.tasnimnews.com/fa/news/1395/03/12/1090135
www.jewishvirtuallibrary.org/the-pro-israel-and-pro-arab-lobbies#The Formal Israeli Lobby
www.relbanks.com/worlds-top-banks/market-cap
www.relbanks.com/usa
www.tasnimnews.com/fa/news/1395/03/12/1090135