با پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ به رهبری امام خمینی(ره)، تغییرات بنیادین و وسیع سیاسی در سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی در ایران رخ داد. این تحولات محدود به ایران نبود، بلکه بسیاری از معادلات منطقهای و حتی بینالمللی را تحت تأثیر قرار داد. اما بیش از هر چیز، تأثیرات انقلاب اسلامی بر آرمان فلسطین گسترده بود و رژیم صهیونیستی را وارد بحران عمیق نظامی و امنیتی کرد. این بحران به حدی گستردهاست که در ابعاد استراتژیک، موجودیت این رژیم را تهدید میکند. چالش رژیم صهیونیستی که از سال ۱۳۵۷ آغاز شد، پس از سه دهه، اکنون خود را کاملاً نمایان ساختهاست.
راهبرد رژیم صهیونیستی از سال ۱۹۴۸
رژیم صهیونیستی زمانی که موجودیت غاصبانۀ خود را در سال ۱۹۴۸م. در سرزمین فلسطین اعلام کرد، بهخوبی میدانست پا به منطقهای گذاشتهاست که محیط عربی و اسلامی است و جوامع آن هیچگاه این رژیم تحمیلی را نخواهند پذیرفت و با آن تعامل نخواهند کرد، و حمایت جهان غرب از این رژیم هیچ مصونیتی برای آن پدید نخواهد آورد. به همین علت، این رژیم برای استمرار موجودیت خود در این محیط متخاصم، با کمک غرب، راهبردی را طراحی کرد که توان استمرار داشته باشد. استراتژی بقای این رژیم مبتنی بر پایههای زیر بود:
۱) داشتن توان بازدارندگی: رژیم صهیونیستی میداند که محیط پیرامونی، محیطی متخاصم است و به همین علت، همواره راهبردهای خود را بر پایۀ داشتن قدرت بازدارندگی استوار کرده بود؛ به گونهای که طرف مقابل هیچگاه به فکر حمله به آن نباشد. این بازدارندگی مبتنی بر اصل برتری نظامی بود که غرب آن را تضمین کردهاست. این بازدارندگی بر برتری کامل در عرصۀ سلاحهای متعارف و نامتعارف استوار است؛ بر داشتن سلاحهای اتمی، شیمیایی و بیولوژیک در عرصۀ سلاحهای نامتعارف، و داشتن سلاحهای پیشرفتۀ کلاسیک ـ از جمله سلاحهای پیشرفتۀ هوایی، زرهی و موشکی. نوع سلاحهای اهدایی یا فروخته شده از سوی غرب به این رژیم و تقسیم نقشی که غرب در این زمینه انجام داده، میزان این تعهد را نمایان میسازد.
۲) مرزهای امن: رژیم صهیونیستی از آنجا که عمق جغرافیایی محدودی دارد، در راهبردهای استراتژیک خود همواره مدل جنگهای پیشدستانه و پیشگیرانه را ابزاری برای از بین بردن زودرس تهدیدها و انتقال عرصۀ جنگ به محیط بیرونی انتخاب کردهاست. در این راهبرد، عمق محدود استراتژیک این رژیم همواره باید دور از عملیات نظامی قرار گیرد و احساس امنیت در جامعۀ صهیونیستی، در بالاترین حد احساس شود.
۳) امت مسلح: رژیم صهیونیستی از همان آغاز، در ابعاد نیروی انسانی در مقایسه با محیط، احساس نابرابری شدیدی میکرد و به همین علت، استراتژی «اُمت مسلح» را برای ایجاد توازن در بُعد نیروی انسانی به اجرا گذاشت. این رژیم از روز اول، دو سازمان نظامی ایجاد کرد که یکی از آنها ارتش کادر و حرفهای، و دیگری ارتش ذخیره است که از یکدیگر سازمان مستقلی دارند. در ارتش ذخیره، همۀ شهروندان ـ اعم از زن و مرد ـ باید دوسال خدمت نظام وظیفه انجام داده، و پس از آن، زنان تا سن ۴۵ سالگی و مردان تا ۵۰ سالگی، باید هر سال یک ماه خدمت کنند. در این نهاد نظامی، یکدوازدهم اعضای در زمان صلح، همیشه در حال خدمتاند و در زمان جنگ، اعضای آن به طور کامل حضور مییابند و به تعبیری، ۱۲ برابر میشود و همزمان وارد عملیات جنگی میگردد. ارتش کادر اسرائیل حدود ۳۰۰ هزار نفر ابوابجمعی دارد، ولی ارتش ذخیره بیش از چهار برابر آن نیرو دارد. عمل به اصل اُمت مسلح، عملاً بزرگترین ارتش منطقه را در اختیار این رژیم قرار میدهد که استعداد آن بالغ بر یکونیم میلیون نفر است.
۴) همپیمانی استراتژیک با غرب: رژیم صهیونیستی از همان آغاز، با عنوان «استعمار اسکانی» و همکاری از سوی قدرتهای استعماری غربی ـ و در رأس آنها، انگلیس ـ در منطقه کاشته شد تا نقش وظیفهای در خدمت منافع غرب در منطقه داشته باشد. این همپیمانی در آغاز با انگلیس ـ به عنوان سردستۀ قدرتهای استعماری جهان ـ بود، ولی پس از جنگ جهانی دوم و تغییر قدرتهای جهانی، این همپیمانی اینبار با آمریکا ادامه یافت. در این همپیمانی، غرب تعهد دارد که امکانات مالی، صنعتی و فناوریهای نوین و نظامی را در اختیار این رژیم قرار دهد و در تمامی محافل سیاسی بینالمللی و سازمانهای جهانی، از این رژیم حمایت کند. در مقابل، اسرائیل از منافع منطقهای آمریکا و اروپا (به هر صورت که لازم باشد) حمایت میکند.
کارکرد این راهبرد
رژیم صهیونیستی از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۳م. در چهار جنگ (در سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳) بر ارتشهای عربی به صورت فردی و جمعی پیروز شده و با وادار کردن مصر به امضای سازش کمپدیوید و بیرون کردن بزرگترین کشور عربی از معادلۀ رویارویی، عملاً جنگ دولتهای عربی با این رژیم را به طور کامل متوقف کرد. در این جنگها، رژیم صهیونیستی نهتنها محدوده ۲۱ هزار کیلومتر مربع اشغال شدۀ ابتدایی که قبلاً موجودیت خود را در آن اعلام کرده بود را حفظ کرد، بلکه حدود ۷۰ هزار کیلومتر مربع دیگر از سرزمینهای فلسطین، سوریه و مصر را نیز به آن افزود. در این جنگها، ارتشهای مصر، اردن، سوریه، عراق و چند کشور دیگر شرکت داشتند، اما همگی از سوی این رژیم شکست داده شدند. بدترین شکست اعراب در سال ۱۹۶۷م. بود که اسرائیل دوست دارد آن را «جنگ شش روزه» بنامد؛ زیرا در این جنگ، رژیم صهیونیستی همۀ ارتشهای عربی را در کمتر از یک هفته، شکست داد و کرانۀ باختری و نوار غزه و بلندیهای جولان و شبهجزیرۀ سینا را به محدودۀ اشغال خود افزود.
رژیم صهیونیستی همچنین در مراحل بعد، با برتری کامل نظامی موفق شد سازمانهای چریکی فلسطینی را نیز شکست دهد. این سازمانهای آزادیبخش که از سال ۱۹۶۵م. فعالیت خود را آغاز کردند، در کمتر از دو دهه از معادلۀ رویارویی حذف شدند. آنها ابتدا در دسامبر سیاه ۱۹۷۰م.، توسط رژیم وابستۀ حاکم در اردن، از این کشور اخراج شدند و در گام بعدی، با جنگ مستقیم از لبنان و محیط مرزی خود اخراج و به تونس تبعید شدند. این گروهها سرانجام پس از استحالۀ فکری، در سال ۱۹۹۳م. به امضای سازش اسلو وادار شدند. در این توافق، قرار بود رژیم صهیونیستی ظرف پنج سال از کرانۀ باختری و نوار غزه عقبنشینی کند و یک دولت مستقل فلسطینی با پایتخت قدس شرقی در این سرزمین برپا گردد، ولی اکنون با گذشت ۲۳ سال از آن زمان، این رژیم نهتنها حاضر به عقبنشینی از آن سرزمینهای محدود نیست، که با شهرکسازی در این مناطق اشغالی و اسکان صدها هزار صهیونیست در آن، عملاً زمینۀ اجرای توافق اسلو را کاملاً از بین بردهاست.
پیروزی انقلاب اسلامی و تغییر محیط استراتژیک اسرائیل
امضای قرارداد کمپ دیوید میان انور سادات ـ رئیسجمهور مادامالعمر مصر ـ و رژیم صهیونیستی کمی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، معادلۀ رویارویی را به نفع رژیم تلآویو تغییر داد، ولی پیروزی سریع انقلاب اسلامی عملاً تغییر معادلۀ استراتژیک به نفع اسرائیل را بهسرعت خنثی کرد. این رژیم که امیدوار بود به مرحلۀ تثبیت برسد، به نقطۀ اول احساس تهدید وجودی برگشت. انقلاب اسلامی با مطرح کردن شعارهای نابودی اسرائیل و «امروز ایران، فردا فلسطین»، و نیز اعلام روز جهانی قدس و تأسیس سپاه نیروهای قدس، عملا تهدید جدیدی برای اسرائیل پدید آورد. حمایت نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران از جنبشهای مقاومت در منطقه ـ بهویژه در لبنان و فلسطین ـ عملاً بازیگران جدیدی را وارد معادلۀ رویارویی با رژیم صهیونیستی ساخت و آغاز انتفاضۀ اول در سرزمینهای اشغالی فلسطین برپایۀ الگوی انقلاب اسلامی ایران و حضور گستردۀ مردم در صحنۀ رویارویی، فرایند تهدید را از بیرون به درون این رژیم منتقل کرد.
با آغاز حملۀ نظامی اسرائیل ضد لبنان در سال ۱۹۸۲، رژیم صهیونیستی تصور میکرد که با این عملیات، سازمان آزادیبخش فلسطین را از مرزهای خود دور ساخته و در جهت تثبیت موجودیت خود، گام مهمی خواهد برداشت، ولی حوادث بعدی نشان داد که این رژیم عملاً دست به یک ماجراجویی بزرگ زد که سرنوشتش را تغییر داد. اسرائیل با سیاست اشغالگری، دشمنی را در لبنان در مقابل خود دید که بهمراتب از ساف قویتر، و تهدید آن برای اسرائیل جدیتر بود. شکست سریع نیروهای ساف در مقابل این تهاجم و سکوت کامل دولتهای عربی در برابر این رویداد، ارتش و سپاه انقلاب اسلامی ایران را بهرغم استمرار جنگ تحمیلی رژیم صدام بر ضد انقلاب، وادار کرد تا نیرو به لبنان اعزام کنند تا با این تجاوز مقابله گردد.
در اولین دیدار فرماندهان ارتش و سپاه با امام خمینی(ره) ـ رهبر انقلاب ـ موضوع اعزام هفت لشکر ایرانی از نیروهای زمینی به لبنان مطرح شد که امام با این پیشنهاد مخالفت کرد. امام در این جلسه، برخی از مهمترین پایههای فکری خود را دربارۀ صدور انقلاب، نمایان ساخت. امام به فرماندهان نظامی اعلام داشت که اگر این کار شما بر پایۀ احساس تکلیف شرعی است، این تکلیف نمیتواند فقط شامل ایرانیها باشد و صاحبان زمین را از قلم بیندازید. دیگران ـ بهویژه لبنانیها ـ نیز مشمول این تکلیفاند، و بر فرض که شما رفتید و بهجای لبنانیها سرزمین لبنان را آزاد کردید، این سرزمین را به چه کسی تحویل خواهید داد؟ اگر پاسخ این پرسش مردم لبنان است، به نظر شما جامعهای که برای آزادی سرزمین خود خون نداده، میتواند آن را در آینده نگه دارد؟ امام پس از بیان دقیق فرایندهای اجتماعی و سیاسی، دستور دادند نیروهای رزمی از لبنان برگردند و به جای آنها، نیروهای تبلیغی و آموزشی اعزام گردند، و وظیفۀ سپاه را به ارائۀ هرگونه کمک لازم به لبنانیها برای آزادسازی سرزمین خود، محدود کردند. این الگو به سرعت شیفتگان انقلاب اسلامی در لبنان را گرد هم آورد و نیروی جدیدی به نام «حزبالله» پدید آورد که بر پایۀ پیشبینی امام، در سال ۲۰۰۰م. ارتش اشغالگر صهیونیستی را به عقبنشینی بدون قید وشرط از لبنان وادار ساخت و الگویی پدید آورد که در منطقه سابقه نداشت.
بیرون راندن ساف از مرزهای شمالی فلسطین اشغالی با لبنان در جنگ ۱۹۸۲م. عملاً اسرائیل را از تهدید بیرونی سازمان آزادیبخش فلسطین نجات داد، ولی ظهور حزبالله و آغاز ضربات کمرشکن مقاومت اسلامی بر پیکر ارتش اشغالگر، جامعۀ فلسطینی را به حدی امیدوار ساخت که انتفاضۀ اول را آغاز کرد. انتفاضۀ اول یک تحول بزرگ استراتژیک اجتماعی و سیاسی در جامعۀ فلسطینی به شمار میآید؛ چرا که جامعۀ فلسطینی بر پایۀ الگوی انقلاب اسلامی ایران، حرکت اعتراضی اکثریت اجتماعی مردم داخل خود را آغاز کرد و توانست جامعۀ فلسطینی را یک بار دیگر منسجم سازد. جامعۀ داخل فلسطین پس از اشغال این سرزمین، روحیۀ خود را کاملاً از دست داده بود و به همین دلیل، رهبری مبارزات این جامعه تنها به ساف محدود شد که در خارج قرار داشت.
این تحول با ایجاد اتحاد انقلابی در جامعۀ فلسطین، عملاً خلأ رهبری اجتماعی در نتیجۀ شکست ساف در لبنان را پُر کرد و رهبری قیام را از خارج به داخل سرزمین اشغالی منتقل نمود. این تحول به حدی بزرگ است که خود میتواند موضوع چندین کتاب و تحلیل باشد. به عبارت دیگر، پس از اشغال فلسطین و آوارهسازی سهچهارم جامعۀ فلسطینی، جامعۀ داخل دچار شوک بزرگی شد و به علت سرخوردگی عمیق، به سمت انزواگرایی رفت؛ به گونهای که شاهد فعالیت آن ضدّ اشغالگران نبودیم؛ در حالی که با پیروزی انقلاب اسلامی،جامعۀ داخل امید پیدا کرد و بر خلاف گذشته، پیشتاز مبارزۀ این جامعه کردید. رژیم صهیونیستی به علت سکون جامعۀ فلسطینی، مدعی بود که فلسطین «سرزمین بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین» است و این دروغ توجیهگر جنایت بزرگ آوارهسازی ملت فلسطین و پاکسازی نژادی در این سرزمین، در محافل جهان بهویژه در غرب بود. انتفاضۀ نخست چنان دشمن صهیونیستی را دچار وحشت کرد که برای خاموشی آن، به طور وحشیانه به شکستن استخوانهای معترضان فلسطینی پرداخت، ولی با همۀ این رفتارهای وحشیانه و بیسابقه، نتوانست این قیام فراگیر اجتماعی را متوقف سازد.
تغییر شرایط نظام دو قطبی بینالمللی از اوایل دهۀ نود میلادی و فروپاشی بلوک شرق و تقویت جایگاه حامیان غربی اسرائیل در این نظام جهانی، و نیز حملۀ رژیم صدام حسین به کویت که جبهۀ اعراب وجهان اسلام را دچار ضعف و اختلاف ساخت، عملاً یک فرصت طلایی برای رژیم صهیونیستی فراهم ساخت تا بر پایۀ آغاز کنفرانس مادرید و حمایت کامل غرب از فرزند نامشروعش در منطقه (اسرائیل)، با یکی از طرفهای فلسطینی وارد گفتوگو شود و با دادن کمترین امتیازات، سازش کند و با این اقدام، جامعۀ فلسطینی را درگیر گسیختگی و اختلاف سازد. امضای قرارداد اسلو میان ساف و رژیم صهیونیستی، خیانت بزرگی به مبارزات این مردم و آرمان آزادسازی فلسطین به شمار میآید. امضای این توافق جامعۀ فلسطینی را دچار قطببندی کرد و وحدت اجتماعی را از بین برد و به گروهی از جامعۀ فلسطینیان که در تونس در تبعید و حاشیه به سر میبرد، اجازه داده شد تا رهبری جامعۀ به پا خاستۀ فلسطینیان داخل را به شرط متوقفسازی انتفاضۀ این مردم، بر عهده گیرند. بازداشت هزاران فلسطینی مبارز و فعال در انتفاضه از سوی نیروهای سلطۀ جدیدالتأسیس فلسطینی، یک فاجعۀ ملی برای وحدت جامعۀ فلسطینی بود.
شناسایی موجودیت اشغالگران در چهار پنجم (۸۰ درصد) فلسطین و ارائۀ امید کاذب ایجاد دولت مستقل فلسطینی در یکپنجم خاک این سرزمین، سرابی بود که هرگز تحقق نیافت، ولی جامعۀ فلسطینی هزینۀ آن را پرداخت. گفتوگوی رهبران ساف با رژیم صهیونیستی در زمان مقرر توافق اسلو (پنج سال) به نتیجه نرسید. ساف تحت فشار غرب، این گفتوگو را چندین بار تمدید کرد، ولی رژیم صهیونیستی حاضر به واگذاری همان ۲۰ درصد سرزمین به سلطۀ فلسطینی نشد و بر سر نیمی از آن ـ بهویژه دربارۀ شهر قدس ـ چانه میزد. سرانجام، در سال ۲۰۰۰م. شکست گفتوگوهای چند ساله اعلام گردید. با شکست این گفتوگوها، امید واهی برپایی دولت مستقل فلسطینی از طریق گفتوگو با رژیم صهیونیستی کاملاً از دست رفت و جامعۀ فلسطینی دست به انتفاضۀ دوم خود زد. این انتفاضه ده روز پس از عقبنشینی ذلیلانۀ اشغالگران اسرائیلی از لبنان آغاز گردید و شدیداً از تجربۀ مقاومت حزبالله در مقابل این رژیم در جنوب لبنان متأثر بود. در این انتفاضه، صدها عملیات شهادتطلبانه از سوی مجاهدان فلسطینی به ثبت رسید که تلفات بیسابقهای در صفوف دشمن صهیونیستی بر جا گذاشت. در فرایند این انتفاضه، ناامنی وسیعی جامعۀ اسرائیلی را فرا گرفت و نهتنها از مهاجرت یهودیان بیشتر به سرزمین اشغالی فلسطین کاسته شد، که مهاجرت معکوس صهیونیستها از داخل به خارج را نیز آغاز کرد.
این انتفاضه زمینۀ تعادل جمعیتی میان فلسطینیان و صهیونیستها را در سرزمینهای اشغالی فراهم ساخت و در نتیجۀ آن، دشمن صهیونیستی که مدعی تنها دموکراسی در خاورمیانه بود، وادار به طرح ضرورت به رسمیت شناختن دولت یهودی در هرگونه سازش شد. احساس نگرانی دربارۀ هویت این رژیم در برابر تهدیدهای جدید، این رژیم را وادار به طرح مقولۀ «دولت یهودی» کرد. همچنین، دولت مغرور شارون ـ نخستوزیر رژیم صهیونیستی ـ پس از وحشت عمومی در میان شهروندانش، ناچار شد دیواری به طول صدها کیلومتر و با ارتفاع هشت متر، با هزینۀ میلیاردها دلار دور کرانۀ باختری بکشد تا این جامعۀ وحشتزده در این سرزمین باقی بمانند.
رژیم صهیونیستی به این نتیجه رسید که حزبالله لبنان تنها یک تهدید مرزی برای موجودیت او نیست، بلکه یک تهدید استراتژیک و وجودی است که جامعۀ فلسطینی را شدیداً تحت تأثیر قرار میدهدو بر همین اساس، باید در جهت نابودی آن حرکت کرد و این مهمترین الگوی امید را از بین بُرد؛ الگویی که به فلسطینیان تحرک میبخشد. رژیم تلآویو برای این نبرد مهم، شش سال پس از خروج از لبنان، امکانات و طرحهای نظامی فراهم کرد تا حزبالله را شکست دهد. جنگ ۲۰۰۶م. اسرائیل ضدّ حزبالله قطعاً در ابعاد استراتژیک، حادثۀ بسیار مهمی است که ویژگیهای منطقه را پس از جنگ تا حد زیادی تغییر داد. اسرائیل در این جنگ، دنبال شکست حزبالله بود و آمریکا تضعیف ایران از طریق قطع دستوپای آن در منطقه را مقدمهای لازم برای اجرای طرح «خاورمیانۀ بزرگ» میدانست. این جنگ مشترک آمریکا و اسرائیل به گفتۀ خانم رایس ـ وزیر خارجۀ وقت آمریکا ـ درد زایمان تولد نظم جدید منطقهای بود که آمریکا و اسرائیل در رأس آن قرار داشتهاند. این جنگ که ۳۴ روز ادامه یافت، جولانگاه حماسههای مختلف رزمندگان حزبالله شد و به شکست نظامی دشمن انجامید. حزبالله که برای چنین جنگی آماده بود، طرحی نوآورانه در جنگ به اجرا گذاشت که بعدها «جنگ نامتقارن» نام گرفت. در نتیجۀ این جنگ، رژیم صهیونیستی شکست نظامی بیسابقهای خورد و به سرعت، پس از آتشبس به تشکیل کمیتهای متشکل از چندین ژنرال ارشد، به ریاست ژنرال وینوگراد دست زد که وظیفۀ آن بررسی علل شکست اسرائیل در این جنگ و جلوگیری از تکرار آن شکست در آینده بود. تلآویو که همواره ارتشهای عربی را به صورت انفرادی و جمعی شکست داده بود، تا آن لحظه باور نداشت که در مقابل چند هزار رزمندۀ باایمان و مصمم، شکست خوردهاست. این کمیته با صرف وقت بیش از شش ماه و دیدار با حدود چهار هزار نظامی فعال در ستاد و میدان، به این نتیجه رسید که اسرائیل همچنان از برتری نظامی در میدان برخوردار است، ولی حزبالله با پنهان کردن همۀ امکانات خود در زیر زمین، عملاً این برتری را ناکارآمد کردهاست. گزارش وینوگراد که بخش آشکار آن ۵۰۹ صفحه بود، اشاره دارد که هواپیمای جنگی اسرائیلی با همۀ امکانات هوشمند موشکی و تخریبی وجود داشتند، ولی هدفی دیده نمیشد تا مورد حمله قرار گیرد. همچنین، اصابت بیش از چهار هزار موشک به مناطق شمالی فلسطین اشغالی تا شهر حیفا در این جنگ، اسرائیل را برای اولین بار با پدیدۀ آوارگان جنگی آشنا ساخت. در این جنگ، صدها شهروند اسرائیلی در نتیجۀ آتشباری حزبالله، کشته و زخمی شدند.
جامعۀ صهیونیستی که شامل هزاران مهاجر یهودی صهیونیست از دهها کشورجهان است که در این سرزمین گردآوری شدهاند و عوامل واگرایی را به صورت ذاتی در خود دارد، با این جنگ دچار گسیختگیهایی شد. در جنگ ۱۹۶۷م. که اسرائیل بر مجموع کشورهای عربی پیروز شده بود، رهبران اسرائیل آن را وعدۀ پیروزی یهوه خدای یهودیان و حمایت آن از تفکر صهیونیستی اعلام کردند، ولی زمانی که در جنگ ۳۴ روزه شکست خوردند، ناچار به سکوت شدند. این سکوت بسیاری از پایههای دینی تفکر این رژیم متجاوز را لرزان ساخت. سرانجام، جنگهای بعدی در سالهای ۲۰۰۸، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴م. ضد مردم مظلوم نوار غزه که با شکست نیز مواجه شد، آسیبپذیری این رژیم را به طور قطعی آشکار ساخت. رژیم صهیونیستی که شدیداً نیاز به پیروزی داشت، به غزه (که از سال ۲۰۰۷م. در محاصره بود) حمله کرد، ولی به علت الگوگیری مقاومت در غزه از حزبالله و اجرای الگوی جنگ نامتقارن، این رژیم درگیر شکستهای جدیدی شد.
این تحولات، رژیم صهیونیستی را وارد بحران عمیق راهبردی ساخت. برخی از تحلیلگران سیاسی بر این باورند که این تحولات از این جهت مهم است که فرایند ملتسازی در اسرائیل را با شکست روبهرو کردهاست. به گفتۀ ریفلین ـ رئیسجمهور این رژیم ـ در اجلاس اخیرِ «هرتسیلیا»، اکنون جامعۀ اسرائیل به چند قبیلۀ کاملاً مجزا از یکدیگر تقسیم شده و تنها تهدید خارجی میتواند این جامعه را متحد سازد. نیاز رژیم صهیونیستی به جنگ برای متحدسازی جامعۀ ناهمگون خود، اکنون به یک چالش تبدیل شدهاست و با تکرار شکستهای نظامی، گزینۀ مطلوبی برای این رژیم هم نمیتواند باشد،اما بدون آن نیز نمیتوان وحدت اجتماعی در درون این رژیم را حفظ کرد. به این ترتیب، اسرائیل با بحرانهای داخلی جدی روبهرو شدهاست. بحران داخلی سال ۲۰۱۲م. یکی از مهمترین ترین نمونههای چالشهای اجتماعی پیش روی این رژیم است. تلاش این رژیم برای تغییر این معادله از طریق طرح «گنبد آهنین» و صرف صدها میلیون دلار برای ایجاد چتر حفاظتی از اسرائیل در مقابل آتش مقاومت، تا کنون به علت ابتکارات جدید مقاومت بینتیجه ماندهاست.
بحران راهبردی در اسرائیل
تشدید شکافهای اجتماعی در اسرائیل و از دست دادن توان بازدارندگی در مقابل جریان مقاومت در لبنان و فلسطین، این رژیم را به تکاپو انداخت تا با راهحلهای جدید، امنیت خود را حفظ کند. رژیم صهیونیستی احساس میکند که با ورود مقاومت اسلامی همپیمان با جمهوری اسلامی ایران، با مشکلات عمیقی روبهرو شدهاست. از یک طرف، قدرت بازدارندگی متکی به برتری نظامی در برابر ایمان و استواری مقاومت، دیگر کارساز نیست، و از سوی دیگر، راهبرد مرزهای امن وحفظ عمق استراتژیک با سقوط هزاران موشک شلیک شده از لبنان و غزه به همۀ شهرهای صهیونیستینشین، با بحران بیسابقهای روبرو شدهاست. تئوری «اُمت مسلح» و آمادهسازی یکونیم میلیون نظامی برای دفاع از اسرائیل هم دیگر کارساز نیست؛ چرا که در جنگ نامتقارن، هنگامی که توان یکسرهسازی جنگ وجود نداشته باشد، تعداد نظامیان ارزشی ندارد.
همچنین، اتحاد وائتلاف با امریکا واروپا برای غرب پُرهزینه شده و به گفتۀ بسیاری از سیاستمداران در واشنگتن، ادامۀ آن دیگر بهصرفه نیست و اسرائیل به سرباری بر دوش غرب سنگینی میکند.علاوه بر این تحولات مهم، فرار سربازان صهیونیست از خدمت و نافرمانی به بهانۀ وجود اشباح(!)، نشان میدهد ارتش صهیونیستی نیز فاقد بسیاری از انگیزههای لازم است. در چنین شرایطی، دولتمردان صهیونیست با مقولۀ عقبنشینی از مواضع سابق خود بدون ایجاد تهدید برای اسرائیل، سازگاری پیدا کردهاند. عقبنشینی از غزه آن هم از سوی جنایتکارترین رهبر اسرائیل ـ یعنی شارون؛ قصاب صبرا و شتیلا ـ یکی از مصادیق بارز این دریوزگی به شمار میآید.
این شرایط عملاً اسرائیل را تنها در برابر دو گزینه قرار میدهد: اول، حفظ موجودیت غاصبانۀ خود با قدرت برتر نظامی که تشکیک در توان آن ممکن نباشد و به گونهای باشد که هر اقدام علیه اسرائیل برای هر طرف، پُرهزینه باشد؛دوم، پذیرش ضعف اسرائیل در برابر مقاومت و قبول راهحلهای میانه با طرفهای متخاصم و پذیرش آنچه تاکنون قبول نداشتهاند؛ مانند پذیرش برپایی دولت فلسطینی در کرانۀ باختری ونوار غزه.
رژیم صهیونیستی به علت ماهیت استکباری خود، تاکنون حاضر به پذیرش این واقعیتهای جدید نشدهاست. نتانیاهو ـ نخستوزیر این رژیم ـ همچنان از راهبردهایی تبعیت میکند که طرح اشغال کامل فلسطین دست نخورده باقی بماند. نتانیاهو درسیاست اعمالی خود در حال حاضر، نه طرح برپایی دو دولت اسرائیلی ـ فلسطینی را در سرزمینهای اشغالی قبول دارد، نه یک دولت دوگانۀ قومیتی را میپذیرد. این سیاستهای بیافق، عمق بحران این رژیم را نمایان میسازد. این سیاست اسرائیل در حال حاضر، مورد انتقاد مخالفان حزب «لیکود» در داخل و خارج قرار گرفته و این حزب را در چند سال اخیر، درگیر انشعابات متعدد ساختهاست.
البته رژیم صهیونیستی برای حفظ امنیت خود و عبور از این بحران عمیق، به راهبردهای مکمل و موقت رو آوردهاست. ناکارآمدی برتری نظامی در حفظ امنیت اسرائیل، این رژیم را به گسترش ناامنی در منطقه وادار ساختهاست. به عبارت دقیقتر، اسرائیل که قادر نیست امنیت خود را بر پایۀ امکانات ذاتی تأمین کند، تلاش دارد این امنیت را در ناامنی دیگر کشورهای منطقه و آشکارسازی همپیمانیهای پنهان با برخی رژیمهای عربی به دست آورد. هرچند اجرای تز امنیت اسرائیل در ناامنی منطقه هزینۀ سنگینی بر جوامع منطقه تحمیل کردهاست، ولی این راهبرد با توجه به تحولات اخیر عراق و سوریه و آزادسازی شهرهای مختلف، در حال شکست است، و عبور از آن، اسرائیل را در برابر بحران جدیدتر و کینههای بیشتر قرار خواهد داد.
سقوط نقش وظیفهای اسرائیل در قبال غرب نیز از بحرانهایی است که از میزان حمایت غرب از این رژیم در آینده خواهد کاست. غرب از زمان تأسیس این رژیم تاکنون، همواره بر پایۀ سود متقابل، امکانات مالی وتسلیحاتی به آن داده و در محافل بینالمللی از آن حمایت سیاسی کردهاست. این حمایت تا زمانی قابل استمرار است که این رژیم قادر به ایفای مأموریتهای واگذار شده باشد. عبور غرب ـ بهویژه، آمریکا ـ از اعتراضات اسرائیل در برخی تصمیمات منطقهای از جمله توافق هستهای، شاخص مهمی در جایگاه اسرائیل در سیاستهای خاورمیانهای آمریکا به شمار میآید. فعالسازی نقش لابی «آیپک» در آمریکا در چند سال اخیر برای استمرار حمایت آمریکا از این رژیم، نشان میدهد که رژیم صهیونیستی برای حفظ وضع موجود از همۀ ظرفیتهای ممکن استفاده میکند. انشعاب لابی آیپک وظهور لابی «جی استریت» آسیبپذیری این ظرفیتها را نیز نمایان میسازد. البته باید اذعان کرد که این لابی جدید ماهیت ضد اسرائیلی ندارد، ولی دربارۀ اولویت منافع ملی آمریکا با آیپک که خود را وقف دفاع بیچونوچرا از اسرائیل کردهاست، اختلاف دارد. جالب اینجاست که گستاخی بنیامین نتانیاهو در سفر به آمریکا و ایراد سخنرانی ضد سیاستهای وقت آمریکا و توافق هستهای در مجلس نمایندگان آن کشور، در نهایت توان ردّ این توافق از سوی کنگره را پیدا نکرد. همۀ این شاخصها حقایق جدیدی را آشکار میسازد که در رابطۀ آمریکا و اسرائیل، مؤلفههای جدیدی در حال ظهور است و این مؤلفهها در آینده ممکن است بر روابط این دو تأثیر بگذارد.
منابع
۱- احسان ادیب مرتضی، الامن القومی الاسرائیلی، بیروت، مرکز باحث للدراسات، ۲۰۰۶٫
۲- ایمن پدازور، ضعف جامعۀ اطلاعاتی و جاسوسی رژیم صهیونیستی، ترجمه: علیرضا ثمودی، تهران، انتشارات خرسندی،۱۳۹۳٫
۳-الیاس شوفانی، اسرائیل و آمریکا، الثکنه و المرکز، دمشق، دار الحصاد، ۲۰۱۵٫
۴- ایوبپور قیومی، حماسۀ حماس، تهران، انتشارات وداد، ۱۳۸۸٫
۵- ایوبپور قیومی، تأثیر جنگ ۳۳روزه بر سیاست خاورمیانهای نومحافظهکاران آمریکا، تهران، انتشارات اعتدال،۱۳۸۷٫
۶- دروس مستخلصه من حرب لبنان، تقریر لجنه الخارجیه و الامن فی الکنیست الاسرائیلی، ترجمه: عدنان ابوعامر، بیروت، مرکز الزیتونه للدراسات و الاستشارات، ۲۰۰۸٫
۷-عبدالرحمن محمدعلی، الجرائم الاسرائیلیه خلال العدوان علی غزه، بیروت، مرکز الزیتونه للدراسات و الاستشارات، ۲۰۱۱٫
۸- عوفر شیلح، لماذا یجب احداث ثوره فی الجیش الصهیونی، ترجمه: مرکز باحث للدراسات، بیروت، مرکز باحث للدراسات، ۲۰۰۴٫
۹- حاکم قاسمی، عوامل ساختاری بحران امنیتی در اسرائیل، بیروت، مرکز الزیتونه للدراسات و الاستشارات، ۱۳۸۸٫
۱۰- جیمس بتراس، قوه اسرائیل فی الولایات المتحده الامریکیه، ترجمه: داوود صالح رحمه، دمشق، دار علاءالدین للنشر، ۲۰۱۰٫
۱۱- محسن محمد صالح، حماس دراسات فی الفکر والتجربه، بیروت، مرکز الزیتونه للدراسات والاستشارات، ۲۰۱۴٫
۱۲- کریم الجندی، صناعه القرار الاسرائیلی الالیات و العناصر المؤثره، بیروت، مرکز الزیتونه للدراسات و الاستشارات، ۲۰۱۱٫
۱۳- مروری بر روابط خارجی رژیم صهیونیستی، تهران، مؤسسۀ تحقیقات و پژوهشهای سیاسی ـ علمی ندا، ۱۳۸۹٫
۱۴- جهاد محمد جهاد، الانتفاضه المبارکه و مستقبلها، کویت، مکتبه الفلاح، ۱۹۹۸٫