احمد شهریار | «شکّرشکن شوند همه طوطیانِ هند / زین قندِ پارسی که به بنگاله میرود» (حافظ). امروز چند زبان زنده دنیا را سراغ داریم که از قدیمیترین، پویاترین، غنیترین، و پرمخاطبترین زبانها باشند؟ حتماً زبانهای انگشت شماری را میتوان نام برد که زبانهای عربی و فارسی نیز درمیان آنها میدرخشند.
فارسی (پارسی)
زبان فارسی (پارسی) که از فارسی میانه و آن نیز از فارسی باستان برگرفته شدهاست، از قدیمیترین و پُرمخاطبترین زبانهای دنیاست که علاوه بر کشور ایران، در افغانستان و در تاجیکستان به عنوان زبانهای رسمی این دو کشور به کار برده میشود و دهها میلیون نفر به این زبان فاخر حرف میزنند. تنها کشورهای مذکور نیستند که زبان فارسی زبان رسمی آنهاست. هندوستان نیز تا قبل اینکه در چنگ استعمار انگلیسیها درآید، زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی کشور تجربه کردهاست. فارسی قرنها زبان اول مردم این کشور بزرگ بودهاست و نویسندگان بسیار و کتب بی شمار، یادگار دورۀ طلایی زبان فارسی در شبهقاره هستند. حتی پس از استقلال شبهقاره (هند و پاکستان) از انگلیس، زبان فارسی کاربرد زیادی در این دو کشور داشتهاست، که برای اثبات آن میتوان به سرود ملی پاکستان اشاره کرد که بهجز یک حرف اضافه، تمامی کلمات و جملات آن به زبان فارسی است. پس از گذشت حدود ۷۰ سال از استقلال این کشور، هنوز هر روز هزاران نفر این سرود را در اجتماعات صبحگاهی، برنامههای دولتی، بازیهای ملّی و بینالمللی و دیگر اجتماعات خود قرائت میکنند.
امروز زبان فارسی در کنار زبانهایی همچون یونانی، لاتین و سانسکریت، یکی از زبانهای کلاسیک شناخته میشود. این اتفاق در سال ۱۸۷۲م. در نشست ادیبان و زبانشناسان اروپایی در برلین، افتاد. طبق تعریف زبان کلاسیک، تنها زبانی را میشود کلاسیک خواند که دارای سه ویژگی باشد؛ یعنی باستانی باشد؛ دارای ادبیات غنی باشد؛ و در آخرین هزارۀ عمرش کمترین تغییرات را تجربه کرده باشد. فارسی از حیث تنوع و شمار ضربالمثلها در میان سه زبان اول جهان قرار دارد و از لحاظ تعداد کلمات یکی از غنیترین زبانهای دنیا به شمار میرود. فرهنگ لغتی همچون لغتنامۀ دهخدا (در ۱۸ جلد) و فرهنگ معین (در ۶ جلد) این گفته را تا حدود زیادی اثبات میکند(۱).
ایران و شبهقاره
ایرانیان و مردمان شبهقاره از یک نژاد (آریایی) هستند که اینک در کشورهای پهناور، با اشتراکات زبانی و رسومات مختلف، زندگی خود را ادامه میدهند. مهاجرت آریاییها به هند در زمان جمشید آغاز شد. قبیلههای آریایی در آن زمان به دلیل کمبود جا و به خاطر افزایش جمعیت و چارپایان، در جستوجوی مرتع و چراگاههای تازه، به سوی سرزمینهای گرمتر جنوبی مهاجرت کردند. گروهی از آنان به سوی فلات ایران، گروهی به سوی دشتهای آسیای صغیر و گروه دیگر به سوی سرزمینهای گرم و فراخ هند و پاکستان رهسپار، و در این سرزمینها ساکن شدند. این مهاجرتها پیدرپی، در صورت موجهای مختلف صورت گرفت.
مرتضی فلاح در این باره مینویسد: «پس از این مهاجرت، مشترکات نژادی و فرهنگی میان این دو گروه (ایرانیان و هندیان) هرگز گسسته نشد. مردم دوران باستان سرزمین ایران با مردمان دوران باستان سرزمین هند، همبستگیهـای بـسیار داشـتنـد. ایـن موضـوع بهخصوص در زبان و مسائل مربوط به فرهنگ آنها دیده میشود که گـویای هـمزیستی طولانی آنهاست. پس از آنکه اقوام آریایی به سوی ایران و هندوستان آمـدند، شاخۀ هندی آن در شمال هند اقامت کردند و زبانی در میان آنها رواج یافت که همان زبـان سـانسکریت بـاستان است. به مرور و پس از گذشت صدها سال، این زبان در میان طبقۀ گزیده و خـاص هـند رواج یافت و زبان عامۀ مردم به نام “پاراکریت” از آن اشتقاق پیدا کرد» (۲).
در «اوستا» از هند نام برده شدهاست و این پیوند و روابط دیرینه ایران و شبهقاره را تأیید میکند. به گفتۀ مرتضی فلاح: «نام هندوستان در اوستا هم بارها آمدهاست. در وندیداد، فَرگَرد اول، به شرح سرزمین پنجاب پرداخته شدهاست. در این کتاب، از ۱۶ محلّ بسیار خوش بحث شدهاست که پانزدهمین بخش آن، جزء هِپته هِیندو (Hepta Hindu) است که از خاور هند به سوی بـاختر امتداد دارد. ایـن هیپته هیندو، سرزمین حوزۀ رودخانهای است که در اوستا، راجع به پنجاب و سند از آن نام برده شدهاست» (۳).
از طرفی در کتاب «ریگودا» به ایرانیان با نامهای دیگری اشاره شدهاست؛ مانند پرشوه، پرشیکهه و پرتیهوپرشوه. جلالی نایینی مینویسد: «کتاب ریگودا نیز به ایران اشاراتی دارد و در آن کتاب، ایرانیــان نـخست به نــام “پَرشوَه” (Parshava ) و بـعد ”پَرشیکهه” (Prshikha ) خوانده شدهاند و “پَرتیهو پَرشوه” (Prithu-Parshava) مذکور در ریگودا، ظاهراً پارتها و پارسها هستند» (۴).
علاوه بر روابط و رسومات، این دو کشور از قدیم مشترکات زبانی زیادی نیز داشتهاند و زبانهای اوستایی و سانسکریت خویشاوندی و ریشۀ نزدیک و مشترک دارد. «زبان فارسی که یـکی از یـادگاران کهن میراث مشترک فرهنگی ایران و شـبهقـارۀ هند اسـت، در اصـل از یـک ریشۀ بسیار قدیمی منشعب شدهاست. زبان اوستایی با سانسکریت، یعنی زبان وادها ـ که همان زبان بـاستانی هـند است ـ ریشۀ مشترک و نزدیک دارد» (۵).
از دیگر روابط میان دو کشور، میتوان به روابط تجاری و اقتصادی اشاره کرد. آلات جنگ فراوانی از شبهقاره به ایران وارد میشدهاست. حتی در شاهنامۀ فردوسی نیز از دورۀ پیشدادیان و کیانیان، صدها بار از چنین آلاتی سخن به میان آمدهاست که در هندوستان ساخته شده بودهاست؛ مانند تیغ هندی، شمشیر هندی، خنجر هندی، نیزۀ هندی، درای هندی، خود هندی، چتر هندی، جامۀ هندی و از دیگر وسایل، مانند عود هندی و غیره.
علاوه بر اینها، هِردوت به لشکریان هندی در زمان حکومت خشایارشاه اشاره میکند که جامههای کتانی بر تن داشتند و کمانها و تیرهایی از نی، با پیکانی سنگی با خود حمل میکردند و بر عرادههایی سوار بودند که گورخر به آن میبستند (۶).
زمانی که اسکندر به ایران هجوم آورد، ایران بیشتر از هند به سمت زبان و فرهنگ یونانیها رفت و تحت نفوذ آنها قرار گرفت. این امر چند قرن به درازا انجامید، اما حتی در این دوران پیوندهای این دو کشور از هم به طور کامل گسیخته نشد. جواهر لعل نهرو در کتاب خود، «کشف هند» چنین نوشتهاست: «پس از هجوم اسکندر، ایران تا چند قرن، زیر نفوذ یونانیان بود. در این دوران پیوندهای ایران و هند ادامه داشت. آثار معماری معروف آشوکا در هند، تـحت تأثیر معماری تختجمشید ساخته شدهاست وهنرهای یونانی ـ بودایی که در شمال غربی هند و افـغانستان یافت میشود، از تأثیر هنرِمعماریِ ایران تهی نیست (۷). ظاهراً تخت جمشید در عصر حاکمیت یونانیان بر ایران ساخته شدهاست.
قبل ورود به بحث سیر و نقش زبان فارسی در شبهقاره، پرداختن به وضعیت کشور پهناور هند (شبهقارۀ آن زمان) بیمورد نخواهد بود.
شبهقاره
شبهقارۀ هند بخش شبهجزیرهای جنوب آسیاست. این شبهقاره در برگیرندۀ کشورهای هند، پاکستان، بنگلادش، نپال، بوتان و میانمار (برمه) است. از دید جغرافیایی، شبهقاره بودن آن به خاطر این است که بر صفحۀ زمینشناختی جدا از قارۀ آسیا قرار دارد. کشور هند از قدیم یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان به شمار میرفتهاست و در تعریف و توصیف هند به نظم و نثر سخنها گفتهاند. در مقدمۀ کتاب «کاروان هند» آمدهاست: «امین احمد رازی مینویسد: مخفی نماند که هندوستان مملکتی است در غایت طول و عرض… چندان خوبی که در آن دیار است، در هیچ مملکتی نیست. از عبدالله بن سلام نقل است که شادی را ده جزء آفریدهاند، نُه جرء آن را به هندوستان و یک جزء را به باقی جهان دادهاند. یکی از خوبیهای هندوستان آن است که مسافر را احتیاج به زاد و همراه نیست؛ چه در هر منزل، خوراک و علیق چهارپا و محل آسایش موجود است و سلسلۀ آمد و رفت از یکدیگر گسسته نمیگردد؛ خصوص در زمستان که از غایت اعتدال هوا، تردد بیشتر است… دیگر هر نوع که کسی خواهد باشد، منعی و تکلیفی نمیباشد. استیفای لذت نفسانی آنچه هواپرستان و جوانان را در هند میسر است، در هیچ دیاری نیست» (۸).
شاعری دربارۀ اوضاع هند در آن زمان نوشتهاست: «ز خوبیهای هند این خوبیاش بس / که هرگز نیست کَس را کار با کَس» (۹). ملا محمدسعید اشرف مازندرانی نیز شعری دارد که میگوید: «رو به سوی هند شبها در وطن خوابیدهاست / هرکه عیش و عشرت هندوستان را دیدهاست» (۱۰).
زبان فارسی در شبهقارّه
زبان فارسی در هند قدمت ۹۰۰ ساله دارد. میتوان تاریخ ورود رسمی این زبان به شبهقاره را از زمان لشکرکشیهای سلطان محمود غزنوی دانست که نخستین آن در سال ۳۹۲ق. اتفاق افتاد. پس از آن، زبان فارسی تا زمان نفوذ کامل انگلیسیها در شبهقاره در سال ۱۲۷۴ق. به عنوان زبان رسمی این کشور پهناور ادامه داشت. در این مدت طولانی، فارسی زبان رسمی و اوّل شبهقاره بودهاست و تمامی مناطق، مذاهب و زبانهای شبهقاره را بهشدت تحت تأثیر قرار دادهاست. در تقویت زبان فارسی در هند، مهاجرتهای صورت گرفته نیز نقش بسزایی را ایفا کردند. زمانی که مغولها به ایران حمله کردند و دست به کشتار بیدریغ و جنایات بیشمار زدند و خانهها و مدرسهها را نابود کردند، مهاجرتهای مردم ایران به شبهقاره شدت گرفت و این تنها یک هجرت نبود؛ بلکه تقویت زبان فارسی در شبهقاره نیز بود که در این سرزمین پهناور، این زبان را بیش از پیش تقویت بخشید. خدمات پادشاهان گورکانیان به زبان فارسی در شبه قاره هرگز فراموششدنی نیست که در جای خودش به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.
در مقالۀ «پیشینه و آیندۀ زبان فارسی در شبهقارۀ هند» آمدهاست: “از لشکرکشیهای مکرر محمود غزنوی به هند، که نخستین آنها به سال ۳۹۲ق. و آخرین آنها در دهم شعبان ۴۱۶ اتفاق افتاد، تا سال ۱۲۷۴ قمری که هند رسماً به تصرف انگلیسها در آمـد، حدود ۳۰ سلسلۀ فارسیزبان در هند به سلطنت رسیدند و در این مدت که نُه قرن به درازا کشید، زبان فارسی زبان رسمی حکومتهای هند بود و دانشمندان و نویسندگان و لشکریان و شاعران و دولتمردان این سامان همه بـه زبـان فارسی مینوشتند و سخن میگفتند. بومیان هند نیز به آموختن زبان فارسی رغبت نشان میدادند و در نتیجه، این زبان و به تَبَع آن، فرهنگ اسلامی تقریباً درتمام زمینهها و جوامع هندی، نفوذ کامل و فراگیر یافت، تا بدان پایـه کـه نـهال برومند زبان فارسی در این سـرزمین کمکـم بـه درختی کهنسال و قوی مبدل گشت و ریشه دوانید»(۱۱). در نتیجۀ این مهاجرتها و ورود زبان فارسی به هند، شاعران، ادیبان و نویسندگان فراوانی پیدا شدند و تعداد زیادی از این شاعران و نویسندگانِ از ایران مهاجرت کرده، وارد این کشور شدند: «شاعران و ادیبان و نویسندگان بـسیاری ظـهور کـردند و یا از ایران روی بدان سامان نهادند و کتابها و دیوانهای شـعر فـراوانی به مدد ذوق و قریحۀ آنان تألیف گردید و سروده شد. مهاجرت دانشمندان و هنرمندان ایرانی به دیار هند که از قرن پنجم و پیش از روزگار ابـوریحان بـیرونی آغـاز گردیده بود، سبب رواج زبان فارسی و فرهنگ اسلامی در خطۀ هندوستان شـد و این مهاجرتهای فردی وگروهی با حملۀ مغولان به ایران و کشتار بیرحمانه و جنگ و خونریزیهای آنان و ویرانی مراکز علمی ـ مـانند نظامیهها و خـانقاهها و مـساجد و غیره ـ فزونی گرفت و فتنهها و آشوب گریها و ویرانگریهای مغولان، بسیاری از علما و مشایخ صـوفیه و شـعرا و نویسندگان و دیگر هنرمندان و گروههای جامعۀ آن روزگارِ ایران را رهسپار هند گردانید و باعث شد تا زبان و ادب پارسـی در سـدههای هـفتم و هشتم، در خطۀ هند رواج کامل یابد» (۱۲).
همانطور که خواندیم، این حملات از سویی ویرانگر بود و از طرفی هم امتیازاتی را همراه داشتهاست که از مهمترین آنها، ورود و تقویت زبان فارسی در شبهقاره بودهاست. طی مقالهای دربارۀ بررسی تحلیلی جایگاه زبان فارسی در شبهقاره، رضا مصطفوی از زمان و سبب نفوذ و گسترش زبان فارسی در شبهقاره، اینگونه مینویسد: «آغاز ورود زبان فارسی دَری را به شبهقارۀ هند، باید نـیمۀ قـرن چهارم هجری، همزمان با شروع حملات سبکتگین غزنوی در سال ۳۶۹ق. دانست که گسترش آن به وسیلۀ محمود غـزنوی در سـال ۳۹۱ تـا ۴۱۷ق. ادامه یافت. حملههای غزنویها به هند دو امتیاز مهم داشت: نخست اینکه بتخانههای بزرگ هند مانند سومنات و مـیرتهه و کـشمیر و… ویران شدند و به جای آنها مسجد ساخته شد و رسم بتپرستی (تا حدّی) منسوخ گردید، و بدین گونه فرهنگ ۴۰۰سـالۀ غنی اسلام در آن خطه گسترش یافت؛ دوم اینکه زبان فارسی در آنجا رواج یافت که بـعدها بـه عنوان زبان ادبی و ملّی و عرفانی و دینی در آن دیار، یکی از امتیازات ارزشمند به شمار رفت و دربار غـزنویان مـحل تـجمّع مترجمان بسیار برای ترجمههای فارسی به هندی و بالعکس گردید و بسیاری از متون ادب فارسی به زبـانهای گـونهگون شبهقاره ترجمه شدند. مسلمانان تحولی شگرف و فراگیر در همۀ شئون فرهنگی شبهقـاره بـه وجود آوردنـد. بعضی از ایرانیان مانند ابو ریحان بیرونی، به آموختن زبان سانسکریت و علوم هـندی روی آوردنـد و حتی سبب معرفی فرهنگ و تمدن هندیان به جهانیان شدند» (۱۳).
دلیل اینکه چرا شاعران و نویسندگان ایرانی به شبهقاره روی آورند، یکی ـ دو تا نیست. احمد گلچینمعانی صاحب کتاب «کاروان هند» در بیان چرایی مهاجرت شاعران و نویسندگان ایرانی به سرزمین شبهقاره، چنین مینویسد: «رفتن این گروه به شبهقاره اعم از دکن ثلاثه (احمد نگر، گلکنده، بیجاپور) و هند مغول (قلمرو تیموریان) و نقاط دیگر چون کشمیر در عهد چکان و سند در زمان جامان و ارغونیان… نه از بیتوجهی شاهان صفوی به شعر و شاعری بوده، بلکه علل و وجوهات دیگری داشتهاست؛ از قبیل… فتور ارباب مناصب… قتلعام شاهزادگان که مروج شعر و مربی شاعران بودند، فتنههای پیاپی ازبکان، هجوم عساکر روم به دفعات، دعوت شاهان هند از ایشان، همراهی سفیران ایران، رنجش و ناخرسندی، گریز از تهمت لامذهبی، قلع و قمع سران طائفۀ خود در عهد شاهعباس اول، آزردگی از خویشان یا همشهریان، درویشی و قلندری، پیوستن به آشنایان و بستگان خود که در آن سامان مقام و منصبی داشتند، سفارت، تجارت، سیاحت، ناسازگاری روزگار، پیدا کردن کار، راه یافتن به دربار.
گذشته از اینها، مردم هند ـ بهخصوص آنان که با ایرانیان اتحاد مذهب و اشتراک زبان داشتند ـ ایشان را ارج مینهادند» (۱۴). دلیل دیگر را ادوارد براون در کتاب خود تحت عنوان «تاریخ ادبیات ایران»، جلد چهارم از خود میتراشد و میگوید: «از حیثِ ادبیات و وجود شاعران بزرگ، قحطی عجیبی در عهد صفویه حکمفرما بود… بیشتر شعرای مشرق زمین (یعنی از اروپای شرقی تا دریای چین) که شغلشان شاعری است، مدیحهسرا هستند، و اگر قول رضاقلیخان (هدایت) را صحیح بدانیم که گوید سلاطین بزرگ صفوی ـ خاصه شاه طهماسب و شاه عباس اول ـ مایل بودند شعرا به جای آنکه در مدح آنها قصیده بسازند، در منقبت ائمۀ اطهار شعر بگویند، این نیز یک علت قوی و دلیل معتبر برای تقلیل عدۀ شعرا در مملکت خواهد بود. در دربار سلاطین مغول هند پیش از درگاه ائمه منافع مادی انتظار میرفت. لهذا چشم و پای شعرای طامع بیشتر متوجه و رهسپار دهلی بود تا کربلا، اما اشعار مذهبی در ذکر مصیبت یا بیان کرامات ائمه در ایران ترقی فوقالعاده نمود» (۱۵). اما گلچین معانی این ادعا را کذب محض دانسته و میگوید که شاید جناب ادوارد براون دواوین شاعرانی را که به هند رفتند، نخوانده بودهاست تا ببیند که هریک از این شاعران در هندوستان، چه مقدار قصیده و ترکیببند و ترجیع و ساقینامه به مدح و منقبت امامان سرودهاند (۱۶).
به هرصورت، ورود زبان فارسی به شبهقاره، رسالتهای مختلفی را به نحو احسن ایفا کرد که بهتر است اینجا به طور اجمال، به آنها بپردازیم.
زبان فارسی، مروج و مبلغ دین اسلام در شبهقاره
زبان فارسی در شبهقاره در بسیاری از زمینههای عقیدتی، اجتماعی، سیاسی و ادبی مردم نقش بسزایی داشتهاست. اسلام بزرگترین و جامعترین دین الهی است که از شبهجزیرۀ عرب، مانند خورشیدی سر زد و طلوع کرد و در زمانی نه چندان زیاد، انوار آن دنیا را در بر گرفت. علامه شبلی نعمانی در مقدمۀ ادبیات منظوم ایران (شعر العجم) مینویسد: «اسلام سحاب فیض و کرمی بود که در همه جا یکنواخت بارید، لیکن اثر آن در هرجا به قدر قابلیت و استعداد محل بودهاست. هر ملیتی کهاستعدادش زیاد بود، زیادتر استفاده نمود. عربستان، ایران، هند، مصر، روم، ترکستان و… همگی تحت لوای اسلام در آمدند، ولی در قبول اثر با هم یکسان نبوده، بلکه فرق نمایانی بین آنان موجود میباشد. به عبارت اُخری، در هر یک از ملل مزبوره، خاصهای که وجود داشت، اسلام آن خاصه را ترقی داده به اوج کمال رسانید. مثلاً تُرکان که دارای حس سلحشوری بودند، وقتی که قبول اسلام نمودند، این خاصه در آنها رو به ترقی نهاد. ایرانیان که در تمدن و تهذیب و علم و ادب و فنون ممتاز بودند، بعد از قبول اسلام، خصایص مزبوره در آنها اوج گرفته، به اعلی درجۀ کمال رسیدند» (۱۷).
اسلام در شبهقاره توسط زبان فارسی رواج پیدا کرد. امروز در شبهقاره (هند و پاکستان کنونی) تعداد مسلمان نه فقط چشمگیر، بلکه باورنکردنی است، که این بهجای خود، خدمت بزرگ زبان فارسی به مسلمانان هند را نشان میدهد. در مقالۀ «پیشینه و آیندۀ زبان فارسی در شبهقارۀ هند» در اینباره آمدهاست: «توسعۀ راستین اسلام در شبهقارۀ هـند، از راه زبـان فارسی و بـه وسیلۀ محمود غزنوی و سپس شهابالدین غوری انجام گرفت و سبب گردید تا هندیان زبان فارسی را فـرا گیرند و با این وسیله، با فرهنگ اسلامی آشنا شوند. رواج زبان فارسی در خـطۀ پهناور هند، بر همۀ زبـانهای هـندی تأثیر گذاشت، و این آمیختگی واژگانی تا بدان پایه فزونی یافت که بسیاری از واژههای فارسی در زبانهای هندوستان امروز ـ یعنی زبانهای آسامی، بنگالی، گُجراتی، کنار، کشمیری، مالیالم، مراتی، اریا، پنجابی، سنسکریت، تامل، تلگو، اردو و هندی ـ به کار رفت و حتی بعضی از آن زبانها به خط فارسی کتابت گردید» (۱۸).
زبان فارسی به عنوان زبان اسلام، در هند جایگاه بلندی برای خودش داشت و در بسیاری از مدارس تدریس میشد و مردمان از مذاهب و زبانهای مختلف، برای یادگیری آن به مدارس میرفتند. کسانی که فارسی میدانستند و در خانههای خود کتابهای فارسی را نگهداری میکردند، این را برای خود باعث افتخار میدانستند و برای این کار بر دیگران فخرفروشی میکردند. در این چنین مدارس، کتابهای فارسی که به مسائل مذهبی و عرفانی و نیز فرهنگ اسلام میپرداخت، تدریس میشد: «نظامیهها که قدیمیترین دانشگاههای ما بـود، درمولتان و لاهور تأسیس شد و زبان فارسی و علوم اسلامی در آنجا تدریس گردید و عرفان و فرهنگ و تصوف اسلامی و بهویژه، اشعار شاعران فارسی زبان ایران تأثیر شگرفی بر روی فرهنگ و مذاهب هندی گذاشت، و مراکز مهمی همچون لاهـور در دورۀ غـزنویان، کانون انتشار زبان و ادب و فرهنگ گردید. زبان فارسی به وسیلۀ ارشاد و تبلیغ معارف دینی و عرفانی در خانقاهها و اماکن صوفیان رایج گردید و مریدان این دو پیر (نـظامالدیـن اولیا و فریدالدین گـنجشـکر دهلوی) و دیگر مشایخ صوفیه، به وسیلۀ همین زبان فارسی از فیض روحانی و تعلیمات آنان بهره میبردند. در این دوره، مخصوصاً سلطانالمشایخ شیخ نظامالدین اولیا برای نقش و نفوذی که در محیط ادبی و شخصیتهای ادبی داشت، از اهـمیت خاصی بـرخوردار است. انواع قالبهای شعر فارسی مانند قصیده و مـثنوی نـیز در ایـن دوره رواج کـامل داشـت و«خمسۀ» امیرخسرو دهـلوی نـمونۀ اعلای مثنویسرایی این دوره به شمار میرود. غزل فارسی نیز در این دوره اهمیت خاصی دارد و امیرحسن سنجری که او را “سعدی هـند” نامیدهاند، و نـیز امـیرخسرو را باید از جمله غزلسرایان مشهور این روزگار دانست» (۱۹). اما مذهب تشیع که اول در ایران رواج پیدا کرد، در سدۀ هشتم وارد شمال پاکستان و جنوب هند گردید که در اول به دلایلی همراه سکوت بود، اما پس از گسترش تشیع در ایران، این نهضت در شبهقاره نیز تقویت شد و شیعیان هند مذهبشان را علناً اعلام کردند. از زمان ایلخانان کـه بـرخی پادشاهان آن سلسله مسلمان و شیعه شده بودند، مذهب تشیع نیز تحت سرپرستی بعضی از رهبران پیشرفت میکرد، تا اینکه حکومت صفوی در ایران روی کار آمد و مذهب تشیع، مذهب رسمی ایران قرار گرفت. لذا، اکثر مـردم بـه ایـن مذهب گرویدند و تاکنون ادامه دارد. مهاجرت عارفان ایرانی به شبهقاره، از یک سو باعث رواج و گسترش دین اسـلام شـد و از سـوی دیگر، مدیحه و مـنقبت اهلبیت و ائمۀ اطهار را رواج بسزایی داد. بنابراین، تأثیر مذهب تشیع از همان اوایل در سرزمین هند مشاهده میشود. یکی از دوبیتیهای معروف منسوب به شیخ معینالدین چشتی اجمیری (متوفی: ۱۲۳۵م.) رواج تشیع و گرایش به این مذهب در هند را در همان اوایل نشان میدهد. آن دوبیتی این است:
«شاهاست حسین، پادشاه هست حسین / دین است حـسین، دینپنـاه است حـسین
سَر داد، نداد دست در دست یزید / حقّا که بنای “لا اله” است حسین» (۲۰).
در کنار دیگر ائمۀ اطهار(ع)، شیعیان هند به امام رضا(ع) ارادت خاصی دارند و این ارادت از زمان گورکانیان ادامه داشتهاست. نصیرالدین محمد همایون پس از شکست خوردن در جنگ علیه شیرشاه سوری، به ایران گریخت و از شاه طهماسب صفوی کمک خواست و پذیرش تشیع خود را به طور رسمی اعلام نمود. حیدررضا ضابط مینویسد: «پسر ارشد و جـانشین بـابر، نصیر الدیـن محمد همایون در سال ۱۵۴۰ میلادی در جنگ با دشمن قدرتمندش، شیر شاه افغانی شکست خورد و از هند گریخت و از شاه طهماسب صفوی یاری طلبید… امپراتور همایون نخست وارد مشهد مقدس شد و ۴۰ روز در مشهد اقـامت کـرد و مرتب به زیارت مرقد مطهر امام رضا(ع) مشرف میشد و از آن حضرت، بازگرداندن امپراتوری هند را درخواست میکرد. همایون در قزوین، پذیرش تشیع خود را به طور رسـمی اعـلان نـمود و شاه طهماسب صفوی ۱۲ هزار اسبسوار ایرانی را در اختیار همایون قرار داد تا مـلک موروثی همایون ـ یعنی هندوستان ـ را برای او فتح نماید. همایون هم به شاه طهماسب وعده داد تشیع را در سراسر هند ترویج نماید…. سلاطین حکومتهای شـیعه و ایـرانیِ نـظامشاهی، عادلشاهی، قطبشاهی و اوده، همراه با هـدایا و نـذورات، افرادی را بـه عنوان نائبالزیارۀ خود به حرم مطهر امام رضا(ع) اعزام میکردند» (۲۱). او در جای دیگری از مقالهاش چنین مینویسد: «امام رضا(ع) در شبهقارۀ هند و پاکستان، به عنوان “امام ضامن” معروف میباشد. در دوران حکومت قطبشاهیان در جنوب هند، مرسوم بود هنگامی که میخواستند بنای یک شهر یا یک پروژۀ بـزرگ سـاختمانی را آغاز نمایند، ابتدا ساختمانی به نام امام رضا(ع) میساختند و بعد از تکمیل آن، کارهای ساختمانی پروژه آغاز میشد» (۲۲).
فرهنگ نویسی
با رواج و گسترش زبان و ادبیات فارسی در هند، نیاز به فرهنگنویسی بهشدت احساس میشد. برخی بر این کار همت گماشته و اولین فرهنگلغتها را به رشتۀ تحریر در آوردند: «فرهنگنویسی فارسی نـیز در قرن هـشتم هـجری در هند رواج یافت و با گسترش زبان و ادب فارسی در این سرزمین، نیاز بیشتری به آن احساس شد و مولانا محمد فخرالدین مبارکشاه غزنوی معروف به “فخر قواس” ـ معاصر علاءالدین خلجی ـ نخستین فرهنگ فارسی به فارسی را با حدود ۲۰هزار لغت در همین دوره تألیف کرد.
نکتۀ درخور توجه اینکه با وجودی که هندیها در لغتنویسی سنسکریت پیشینهای درخشان داشتند و زمان تألیف امرسنگه که فرهنگ منظومی بوده ظاهراً به قرن چهارم میلادی مربوط میشود، اما فرهنگنویسان هندی در مورد تألیف کتابهای خود، همواره متأثر از فرهنگنویسی ایرانیان بودند و روشهای تدوین فرهنگ را بدانگونه پیریزی کردند که در ایران متداول و مرسوم بود، و این خود یکی دیگر از موارد تأثیر فرهنگ و تمدن ایران در فرهنگ هند بـه شـمار میرود» (۲۳).
معماری
ایران از قدیم در زمینۀ معماری، صاحب سبک خاص و منحصربهفرد بودهاست. معماری ایرانی امروز هم یکی از زیباترین نمونههای معماری دنیا به شمار میرود. آثار و باقیات فراوانی از سدههای گذشته را در شهرهای مختلف ایران میشود دید و تحسین کرد. با ورود زبان فارسی و معماران ایرانی، این هنر در هند نیز جایگاه معتبری را به خودش اختصاص داد: «بنای تاجمحل در آگره (که یکی از آثار شگفت معماری جهان است)، به دست سرمعمار، استاد عـیسی اصفهانی ساخته شد؛ شاهکاری که رنه گروسۀ فرانسوی آن را “روح ایرانی که در کالبد هند تجسم یافته” توصیف میکند. بنای مهم دیگر تخت طاووسشاه جهان است و از شاهکارهای دیگر مـعماری جـهان است که به دست سعیدای شـاهر گـیلانی زرگرباشی بنیاد گرفت… مـعماری معروف آشوکا در هند تحت تأثیر معماری تختجمشید ساخته شدهاست و هنرهای یونانی ـ بودایی کـه در شمال غربی هند و افغانستان یـافت میشود، از تأثیر هنر معماری ایران، تهی نیست» (۲۴).
سیاست
برای روابط سیاسی ایران و هند، همین بس که هنگامی که دومین پادشاه گورکانی هند، نصیرالدین همایون پس از اینکه در سال ۱۵۴۰م. به دست شیرشاه سوری شکست خورد، به کشور ایران رفت و آنجا پناهنده شد و پس از ۱۵ سال پناهندگی، در سال ۱۵۵۵م. و با کمک شاه طهماسب صفوی، بر اسلامشاه سوری (دومین و آخرین پادشاه سوری) حمله کرد و تاج و تختش را پس گرفت. همسر نورالدین محمد جهانگیر (۱۶۰۵-۱۶۲۷م.) نورجهان ایرانی بود که قدرت اصلی حکومت او را تحت سلطۀ خود داشت. در میان پادشاهان ایران، نادرشاه احتمالاً به تحریک انگلیس، به هند حمله نمود و این حمله زمینهای برای نفوذ انگلیس در هند و سپس ایران فراهم آورد.
شعر
شعر در زبان فارسی قدمتی بیش از ۱۱۰۰ سال دارد. به عقیدۀ دکتر ذبیحالله صفا، از میان ملیتهای قدیم جهان، کمتر ملتهایی هستند که دارای سابقۀ ممتد ادبی و آثار مختلف دلانگیز به شیوههای گوناگون باشند (۲۵). نخستین نمونههای شعر به دستآمده، پیشینهشان به روزگار زرتشت پیامبر و سرودههایش میرسد. سرودهها و اشعار مانوی به پارسی میانه نیز در نزد اهل فن اهمیت دارد. لیکن اجماع علمای فن بر این است که وزنِ هیچکدام از این اشعار، عروضی (کمّی) نیست. بنابراین، این اشعار با شعر امروزیِ پارسی تفاوت بنیادین دارند، اما در این شکی نیست که نوشتههای به دست آمده در این سرزمین کهن به بیش از سه هزار سال قبل میرسد که فرهنگ غنی این سرزمین را بازگو میکند. به گفتۀ دکتر صفا، منظومهایی از هزار سال قبل از میلاد در دست است که قدمت شعر این سرزمین نشان میدهد (۲۶). در کتاب «هزار سال شعر فارسی» چنین آمدهاست: «هیچ زبانی در دنیا نیست که این همه آثار ادبی را در صفحات کتابها ضبط کرده باشد و هیچ زبانی در دنیا نیست که آفریدههای آفرینندههایش با گذشت این همه سال، امروزه روز هم به همان آسانی، قابل درک و خواندن باشد» (۲۷).
به هرحال، نخستین شاعران پارسیسرا (مراد از «پارسی» در اینجا فارسی دری و در مقابلِ فارسی میانهاست) در دربار یعقوب لیث صفاری پدیدار شدند. محمد سگزی و بسام کُرد از سرایندگان دربار یعقوباند. اگرچه نمونههایی از شعر به زبان پارسی دری پیش از این دوران وجود دارد، ولی بررسی آنها مشخص میکند که در زمان سروده شدنشان شعر پارسی هنوز قوام نیافتهبود؛ چرا که وزن آنان به طور مطلق، عروضی نیست. در اینجا نمونهای از اینگونه اشعار که تعدادشان انگشتشمار است، میآوریم. این قطعه شعر بر آتشکدۀ «کرکوی» واقع در سیستان نگاشته شده است:
«فُرخته باذا روش / خُنیده کرشسپِ هوش
همی برست از جوش / اَنوش کن می انوش
دوست بَذآگوش / بَذآفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش / که دی گذشت و دوش.»
مرحلۀ بعدی شکلگیری و تکامل شعر کهن پارسی در ماوراءالنهر و خراسان اتفاق افتاد. علت آن بیش از هر چیز، پشتیبانی فرمانروایان سامانی از زبان پارسی بود. در این روزگار، شاعران بزرگی چون رودکی سمرقندی و دقیقی بلخی پدیدار شدند. فردوسی ـ بزرگترین حماسهسرای ایران ـ نیز اواخر این دوره را درک کرد. با روی کار آمدن غزنویان، از رونق شعر پارسی کاسته نشد و ایشان ـ بهویژه، محمود غزنوی ـ از پشتیبانان جدی سخنوران بودند. در این دوره، شاهد برآمدن سرایندگان بزرگی چون فرخی سیستانی و عنصری بلخی هستیم.
از روزگار غزنوی به بعد ـ بهویژه از آغاز پادشاهی سلجوقیان ـ اندک اندک جنبش سُرایش شعر به زبان پارسی دری به نواحی مرکزی ایران و حتی نواحی غربی (چون آذربایجان) کشیده شد. در این عهد، شاعران بزرگی چون ناصرخسرو بلخی، قطران تبریزی، فخرالدین اسعد گرگانی و اسدی توسی پدیدار شدند.
در سدۀ ششم هجری، شاهد پیدایش سرایندگان بزرگی چون عطار نیشابوری، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی، انوری ابیوردی، ظهیر فاریابی و دهها شاعر بزرگ دیگر هستیم. سدۀ هفتم هجری اوج شعر پارسی محسوب میشود و در آن، دو شاعر بزرگ، سعدی شیرازی و مولانا جلالالدین بلخی رومی آسمان شعر پارسی را روشن کردند. پس از این دو بزرگوار، شعر پارسی در سراشیب و فرود افتاد؛ اگرچه در سدۀ هشتم، با ظهور شعرایی چون عبید زاکانی و حافظ شیرازی اعتلا یافت.
بازار زبان و ادبیات در هندوستان، نخست با حرکت محمود غزنوی، و سپس با ورود مهاجران ایرانی رونق گرفت. پس از نیمۀ قرن هفتم، زبان و ادب در خطۀ هند به سرعت پیشرفت کرد. دولت مستعجلِ خلجیان که فقط ۳۰ سال به طول انجامید، به زبان و ادبیات فارسی خدمت بسزایی کرد. جلالالدین خلجی پادشاهی هنرشناس و هنردوست بود و طبع شعر داشت و دربارش را با دانشمندان، موسیقیدانان و ادیبان رونق بخشیده بود: «دانـشمندان و مـوسیقیدانان و تاریخنویسان و فیلسوفان و ادیبان، از کشورهای همسایه به دربـارش در دهـلی میشتافتند. شاعر بلندپایۀ هند، امیر خسرو دهلوی (۷۲۵-۶۵۲) نیز در همین روزگـار میزیست.در دربار علاءالدیـن خلجی (۷۱۵-۶۹۵) نیز علما و دانشمندان و ادیبان بسیاری حضور داشتند.
به گـفتۀ مـؤلف تاریخ «فیروزشاهی»: «هریک عالم وقت در بـخارا و سـمرقند و بغداد و مـصر و خـوارزم و دمـشق و تبریز و اصفهان و ری و روم و در ربع مسکون باشند، و در هـر علمی که فرض کنند، از منقولات و تفسیر و فقه و اصول فقه و اصول دین و نحو و لفظ و لغـت و مـعانی و بدیع و بیان و کلام و منطق، موی میشکافتند…و بعضی از آن استادان در فنون عـلم و کـمالات علوم به درجه غزالی و رازی رسیده بـودند.» مؤلف یاد شده نام عدۀ بسیاری از علما ودانشمندانی را که به زبان فارسی مینوشتند و مـیسرودند را نـقل کردهاست. عارف بزرگ و افتخار ایـن دوره، نـظامالدیـن اولیا و فریدالدین گـنج شـکر دهلوی نیز در همین زمـان مـیزیستند» (۲۸).
خدمت پادشاهان سلسلۀ گورکانیان به زبان فارسی، در هند بهیادماندنی است.به تبَع از پادشاه، وزرا، امرا و اهل دربار او نیز در این راه صلههای سنگینی به شعرا و اهالی علم و ادب میپرداختند و خدمت بسزایی به زبان فارسی انجام میدادند: «در قرن دهم، ظهیرالدین محمد بابر ـ مؤسس سلسلۀ گورکانیان هند ـ نـویسنده و اهل ذوق بود و با پادشاهان صفوی روابط دوستانه داشت. پسرش، همایون نیز هنرمند و شاعر بود و هنرمندان را به هند دعوت میکرد و نزدیک به ۱۵ سال اقامت او در ایران (۱۵۵۵-۱۵۴۲م.) در دورۀ طهماسب صفوی، در انتشار زبان فارسی و فرهنگ اسلامی در هند، تأثیر بسیار زیادی داشت… “آیین اکبری” تألیف ابوالفضل دکنی از ۱۵۱شـاعر ایرانی، “منتخب التواریخ” عبدالقادر بدایونی از ۱۶۷ شاعر و ۳۸ عارف و ۶۹ دانشمند و ۱۵ حکیم در دربار اکبر یاد میکند کـه هـمه ایرانی بودند. اکبرشاه نیز که جلوسش در سال ۹۶۴ق. مبدأ “تاریخ اکبری” به شمار میرود، در ترویج زبان فارسی و تربیت شاعران پارسیگوی کوشید، به فـارسی شـعر میگفت و دربارش کانون شعرا و سخنوران بود و منصب ملکالشعرایی را بـرای نـخستین بار پی نـهاد و غزالی مشهدی (متوفی ۹۸۰ق.) و پس از او، فیضی دکنی (متوفی ۱۰۰۴ق.) را بدین مرتبه بر کشید. عبدالرحیمخان ملقب به “خان خانان” (متوفی ۱۰۳۶ق.) از رجال بـزرگ دربار او بود و او نیز به فارسی شعر میگفت» (۲۹).
هرچند همۀ پادشاهان هند دربار داشتند و نهتنها ارکان حکومت آنان، که دانشمندان، شاعران، نویسندگان، صوفیان و حتی معماران و منجمان و صنعتگران و نقاشان و خوشنویسان و کاشیسازان و قالیبافان و گچبُران و جواهرسازان که در دربار آنان میزیستند، فارسیزبان بودند.از طرف مقابل، شاعران غیرایرانی که اصالتاً هندی بودند و اکثر آنها زبان مادریشان فارسی هم نبود، به این زبان فاخر شعرهای ماندگاری سرودند.
اکنون چند نمونه از اشعار شاعران هندیالاصل که از آنها اشعار بسیار فاخر و پُرمحتوا به زبان فارسی به جای ماندهاست را به عنوان مثال، میآوریم و از دیگر شاعران ـ مانند مسعود سعد سلمان، غنی کشمیری، واقف لاهوری و…، برای پرهیز از طول کلام، صرفنظر میکنیم.
امیر خسرو دهلوی:
«ابر میبارد و من میشوم از یار جدا / چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع / من جدا گریهکنان، ابر جدا، یار جدا»
بیدل دهلوی:
«هرجا صلای محرمی راز دادهاند / آهستهتر ز بوی گل آواز دادهاند
مژگان به کارخانۀ حیرت گشودهایم / در دستِ ما، کلیدِ درِ باز دادهاند»
اقبال لاهوری:
«سُرور رفته باز آید که ناید / نسیمی از حجاز آید که ناید
سرآمد روزگار این فقیری / دگر دانای راز آید که ناید»
فیضی دکَنی:
«ما طائر قدسیم، نوا را نشناسیم / مرغ ملکوتیم، هوا را نشناسیم
با لنگرِ دل کشتی توحید برانیم / موجِ غم و توفانِ بلا را نشناسیم»
غالب دهلوی:
«بیا که قاعدۀ آسمان بگردانیم / قضا به گردشِ رطل گران بگردانیم
ز حیدریم من و تو، ز ما عجب نبوَد / گر آفتاب سوی خاوران بگردانیم.»
مدح ائمۀ اطهار(ع) در شبهقاره
ایران در زمان شاه عباس و شاه طهماسب، بهشدت به سوی شعر در مدح ائمۀ اطهار گرایید. دلیل اصلی این کار علاوه بر عشق و علاقۀ شاعران به این نوع اشعار، تشویقهای این پادشاهان شیعی بود. همانطور که قبلاً گذشت، آنان اشعاری را که در مدح ائمۀ اطهار سروده میشد، به قصیدهای که در شأن خود پادشاه سروده باشند ترجیح میدادند. شاه عباس اول کسی بود که برای اولین بار، شاعری را به خاطر یک بیتش که برای مولای متقیان سروده بود، به زر سنجید. در «کاروان هند» چنین آمدهاست: «به زر سنجیدن که در هند معمول شد، پایهگذارش او (شاه عباس اول) بود؛ چه، یک قرن پس از آن که وی شانی تکلو را به جایزۀ این بیت که در مدح مولای متقیان(ع) گفته بود: “اگر دشمن کشد ساغر و گر دوست / به طاقِ ابروی مردانۀ اوست” به زر سرخ و سفید سنجید، جهانگیر پادشاه به زرِ سفید (روپیه) سنجیدن را آغاز کرد» (۳۰). در هند نیز شاعران زیادی در وصف ائمه، اشعار و مناقب سرودند و مرسوم بود که در دواوینشان حتماً شعری را در وصف پیامبر اکرم(ص) و ائمۀ اطهار میسرودند. مهمترین کسی که در وصف مولای متقیان شعر سرودهاست، پادشاه گورکانی، همایون بودهاست که رباعی ذیل از او به یادگار ماندهاست:
«هستیم ز جان، بندۀ اولاد علی / هستیم همیشه شاد با یاد علی
چون سِرّ ولایت ز علی ظاهر شد / کردیم همیشه وِرد خود، ناد علی» (۳۱).
اقبال لاهوری در مثنوی «رموز بیخودی»، حضرت زهرا(س) را چنین وصف و ثنا میگوید:
«مریم از یک نسبتِ عیسی عزیز / از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمهٌ للعالمین / آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتی دمید / روزگار تازه آیین آفرید
بانوی آن تاجدار “هل اتی”/ مرتضی، مشکلگشا، شیر خدا
پادشاه و کلبهای ایوان او / یک حسام و یک زره، سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق / مادر آن کاروانسالار عشق
آن یکی شمع شبستان حرم / حافظ جمعیت خیرالامم
تا نشیند آتش پیکار و کین / پشت پا زد بر سر تاج و نگین
وآن دگر، مولای ابرار جهان / قوت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی سوز از حسین / اهل حق حریتآموز از حسین
سیرت فرزندها از اُمهات / جوهر صدق و صفا از اُمهات
مزرع تسلیم را حاصل، بتول / مادران را اسوۀ کامل، بتول
نوری و هم آتشی فرمانبرش / گُم رضایش، در رضای شوهرش
گریههای او ز بالین بینیاز / گوهر افشاندی به دامان نماز
اشک او برچید جبریل از زمین / همچو شبنم ریخت بر عرش برین» (۳۲).
بیدل دهلوی نیز اشعار زیادی در وصف مولای متقیان دارد. یکی از قصایدش را اینجا نقل میکنیم:
«به این شوری که در سر دارم از سودای پنهانش / سر مویی اگر بالم، جهان درَد گریبانش…
در این مرتع، شکار مکرِ روباهان شد آن غافل / که آگاهی ندادند از کنام شیر یزدانش
کدامین شیر یزدان؟ مرتضی آن صفدر غالب / که میخوانند مردان حقیقت، شاه مردانش
نگه دریوزه کن تا بینی آن آیات قدرت را / به دلها گوش نِه، تا بشنوی آواز قرآنش
ز اِنعام “سَلُونی” بر خط امکان، صلا گستر / ز حکم “لو کشَف” بر عالم تحقیق، فرمانش
تأمل تا عیار دستگاه قدر او گیرد / دهد دوش نبی الله، نشان از پایۀ شأنش
دو طاق منظر رحمت، خم محراب ابرویش / دو مصراع در علم نبی، لبهای خندانش
ترحمآفرین ذاتش، شفاعتپرور اخلاقش / کرمتصویر، الطافش، نجاتایجاد احسانش…
به گاهِ حملۀ این شیر اگر خواهد سپر داری / جگر در خاک جوید رستم از سام نریمانش
شُکوه رعد غیرت، صورخیز از نعرۀ شیرش / جلال برقِ قهر حق، نگاه چشمِ غضبانش
لب بت گر به تصدیق کمالش یا علی گوید / به نوری آشنا گردد که آرد کعبه ایمانش…
بضاعت کو که باشد تحفۀ بزم قبول آنجا؟ / جهان گر شرم دارد، زیره نفروشد به کرمانش
طریق عجز میپویم، نمیدانم چه میگویم / به توصیف خداوندی که دانشهاست حیرانش».
ولیمحمدخان لغاری که عـلاوه بـر مهارت در فنون جنگی، شاعر و سخنور برجستهای بود، یک دیوان مثنوی «هیرورانجها» و کتابی بـه نـثر فـارسی در علم طب به نام «معالجات امراض» به یادگار گذاشتهاست. او پس از حمد و نعت، مناقب حضرت علی(ع) را آوردهاست. او از اهل تسنن بود. منقبت امیرالمؤمنین، علی(ع) از مثنوی «هیرو رانجهای» او انتخاب شدهاست:
«شاهِ مردان و قدرت یزدان / اسدالله، خُسرو گُردان
گمرهی را ز لطف، رَه بـخشد / بـا گـدا شاهی و کُله بخشد
معدن جود هست و ابر سخا / مخزنِ علم و کانِ حلم و حیا
مهرِ او نار را کـند گلزار / قهر او آب را کند چون ناز…»
حتی بسیاری از شاعرانی که مسلمان هم نبودند ـ مانند موهن داسملکانی آزاد که هندومذهب بود، یک مـثنوی خود که داستان عاشقانۀ پنجابی اسـت را با منقبت حضرت علی(ع)، چنین آغاز میکند:
«علی آن شهسوار وادی عشق / بر فلک رفته زو منادی عشق
اوست از جامِ بادۀ باقی / مجلس حُسن و عـشق را سـاقی
شـاه عشّاق و ماه خوبان است / حُسن را جسم و عشق را جان است
هرچه ز افـلاک بـاشد و ارکان / همه جسم است و او چو روح و روان
رازدار خدا به محفل عشق / همره مصطفی به منزل عشق
بـلبل گـلشن خـداست علی / میوۀ باغ مصطفی است علی
هر بلندی که این جهان را هست / پیـش قـدر بـلند او شد پَست
جذبۀ عشق او ز روی یقین / کرد بیپرده حُسن شاهد دین
عاشق مصطفی، خدا بـودهاست /بـه علی، عشق مصطفی بودهاست
در شجاعت عدیل اوست عدیم / چون شریکِ خدای ربّ رحـیم
مـثل او را به داد و دین به مثل / چون محالاتِ عقل نیست محل
وَه چه خوش گفت آن خـجسته حـکیم / رحـمه الله علیه و التسلیم
در مدیحش مدایح مطلق / زهق الباطل است و جاء الحق» (۳۳).
زبان فارسی در دوره اخیر و سبب کمرنگ شدن آن
با آمدن انگلیسیها، شکوه دیرینۀ زبان و ادب فارسی در هند، دگرگون و کمرنگ شد. این نکته را نیز باید یادآور شد که آنها به محض ورود که هیچ، حتی پس از تثبیت قوت و نفوذشان در هند، سالها نتوانستند این زبان شکوهمند را از بیخ و بن، از هند حذف کنند. برعکس، برای سالهای زیاد به همان منوال پیش رفته، هم خودشان فارسی میآموختند و هم دیگران را از فرا گرفتن فارسی منع نمیکردند: «شکوه دیرینۀ زبان و ادب فارسی در هند با آمدن انگلیسها به این سرزمین دگرگون شد. آنها برنامههای آموزشی خود رابرای هندیها ترتیب دادند. زبان فارسی و به تبَع آن فرهنگ اسلامی از رواج و رونق گـذشته برخورداربود. انگلیسها پس از آنکه تسلط خود را بر هند تثبیت کردند، حدود ۲۵ سال در حفظ زبان فـارسی بـه روال پیـشین کوشیدند. آنان میدانستند که این زبان پیش از آنان، در تمام شئون فرهنگی و مملکتی هند ریشه دوانیده بود. در دادگـاهها، دربارها و مراکز فرهنگی، اسناد و مدارک را به زبان فارسی تنظیم شده بودند و بهناچار، روش گذشته را حفظ کردند و بـه فراگیری آن نیز رغبت نشان دادند، تا با دانستن زبان فارسی، در امور کشورداری توفیق بیشتری کسب کنند.
مولانا عبدالحق ـ دبـیر «انجمن اردو» » مینویسد:«هنگامی که دیوان محاکمات بنگال به انگلیسها واگذار شد، ابقای زبان فارسی از شرایط مهم قرارداد بـود. به هـرحـال، آموختن زبان فارسی و به دست آوردن مهارت در آن زبان برای دادرسان لازم مینمود، و در غیر این صورت، آنان نمیتوانستند مسئولیتهای مـهم خـود را انـجام دهند. بر کارمندان دیوان دادگستری و مترجمان بود که امتحانات زبان فارسی رابگذرانند. قوانین و مقررات بـه صـورت ترجمۀ فارسی در دست آنان بود و بر وکلا نیز لازم بود که قوانین وضوابط را حفظ کنند» (۳۴).
انگلیسیها با اینکه نقشههایی را برای نابودی زبان فارسی از نظام و مملکت هند، در سر میپروراندند، میدانستند که نمیتوانند این نقشه را فوراً عملی کنند و باید زمان زیادی برای پیاده کردن آن صبر کنند،و تا آن زمان راهی جز یادگیری فارسی نخواهند داشت. در نامهای که ایلن میکفرسون به جیمر میکفرسون مینویسد، چنین میخوانیم: «من خوشحالم که شما بسیار سرحال و راضی هستید و بـه تحصیل زبـان فارسی دلبستگی دارید. عزیز من! باور داشته باشید با بـه کـار بـردن استعداد کافی در آموزش این زبان و یاری دوستان، شما مـیتوانید فـرصتی به دست آورید که در هند پیشرفت کنید. باید بهاستحضار شما برسانم که برای به دسـت آوردن مـهارت در زبان فارسی، هیچ دقیقهای را فروگذار نـکنید. پس از آن، آمـوختن زبان عـربی نیز بـر شـما آسان میشود. جوان فهمیدهای که با ایـن زبـان به خوبی آشنایی داشته باشد، میتواند در این کشور به مقامات برسد» (۳۵).
به این ترتیب، انگلیسیها باوجود انزجارشان از زبان فارسی، با سابقۀ طولانی و فرهنگی این زبان آشنا بودند؛ تا جایی که در سال ۱۷۵۷م. عدهای را برای آموختن زبان فارسی به بصره فرستادند و ارن هیستینگز ـ استاندار کلکته ـ برای آموختن زبان فارسی، مدرسهای در این شهر بنیان نهاد. او مدرسهای اسلامی نیز تأسیس کرد که در آن زبان فارسی تدریس میشد. مدارسی که در آن زمـان زبان فارسی در آنها تدریس میشد، به اختصار عبارت بودند از:مدرسۀ کـلکته، دانـشکدۀ اگره، مدرسۀ بریلی، مدرسۀ بنارس، مدرسۀ کانپور، دانشکدۀ دهـلی، مدرسۀ دهلی، مدرسههای فریزر دهلی و….
انگلیسیها حـدود ۲۵سال زبان فارسی را تحمل کردند و پس از آن، بنای مخالفت را با آن زبان را گذاشتند. کمپانی هندشرقی نیز گسترش زبان انگلیسی را در منطقه توصیه کرد. علاوه بر نفوذ و مخالفت انگلیسیها با زبان فارسی که دلیل اصلی تضعیف این زبان در شبهقاره هند گردید، دلایل دیگری نیز وجود دارد که در تضعیف زبان و ادبیات فارسی سهم زیادی داشتهاست؛ از جمله رواج صنعت چاپ؛ زیرا پیش از ظهور صنعت چاپ، آثار مهم تـاریخی و ادبی و حماسی به یکی از دو زبـان سانسکریت یـا فارسی نوشته مـیشد و هـر شخص تحصیلکرده میبایست دسـتکم یکی از این دو زبان را به طور کامل بداند. به هرحال، موقعیت ممتاز این دو زبان کـلاسیک به حدی بود که مانع رشـد و تـکامل لهجههای محلی در شـبهقـاره میشد، اما زمانی که چاپ کتاب و روزنامه متداول شد، قدرت و نفوذ این دو زبان در هم شکست و زبانهای محلی قوت یافتند؛ به گونهای کـه ادبیات محلی به زبانهای محلی انتشار یافتند؛ زیرا انگلیسیها میکوشیدند با تقویت لهجههای گوناگون و طرح آنها به عنوان زبانهای مستقل، قدرت ملّی هندوستان را تضعیف کرده و مردم را پارهپاره و دستهدسته کنند. عوامل دیگری هم در کـاهش نفوذ زبان فارسی در شبهقاره مؤثر بودهاند؛ مانند (۳۶):
۱) کاهش اهمیت و نفوذ و اعتبار ایران در مـنطقه ـ بهویژه پس از آغـامـحمدخان قاجار.
۲) تقویت و جایگزین شدن زبان اردو به جای زبان فـارسی بـرای مـسلمانان و ایـجاد نـوعی بینیازی نسبت به زبان فارسی. انگلیسیها پس از جایگزین ساختن اردو به جای زبان فـارسی و از بـین بردن حساسیتهای جامعه ـ بهویژه، جامعۀ مـسلمانان ـ نسبت بـه زبان فارسی، توانستند به هدف اصلی خود که همانا کمرنگ نمودن نفوذ زبان فارسی و جایگزین کردن زبان انگلیسی در منطقه است، به راحتی دست یازند؛ به گونهای کـه انگلیسی به عنوان زبـان دوم مردم منطقه درآمد.
۳) تلاش دولت هند پس از استعمار برای اعتبار بخشیدن به زبان هندی، به عنوان زبان سراسری و ملی.
۴) منظور ننمودن زبان فارسی در شمار زبانهای رسمی ۱۶گانۀ هند.
۵) عدم تأمین شغلی فارغالتحصیلان زبان فارسی.
۶) بیتوجهی و عدم سیاستگذاری صحیح و اعمال سلیقۀ شخصی در برخورد با زبان فارسی در منطقه.
وضعیت زبان فارسی در زمان ما
طبق آماری که از وضع دانشگاههای هند در سال ۱۳۵۵ به دست آمده، در هند ۹۶ دانشگاه رسمی و دولتی وجـود دارد. زبان و ادب فارسی در ۲۰ دانشگاه، در مقطع لیسانس و در ۳۶ دانشگاه در مقاطع لیسانس و دکترا تدریس میشود. بنابراین، بیش از ۶۶ درصد دانشگاههای هند دارای کرسی تدریس زبان فارسی هستند. علاوه بر ایـن، طـبق همان آمار، در همۀ دبیرستانهای هند در جـاهایی کـه اردو تدریس میشد، و نیز در دورۀ سه سالۀ لیسانس عمومی، زبان فارسی به عنوان درس اختیاری وجود داشتهاست. در حال حاضر، مراکز تدریس زبان و ادب فارسی در دانشگاههای هند در مقطع فـوق لیـسانس و دکترا بسیارند. حوزههای علمیه نیز پایگاهی نسبتاً مهم برای ترویج این زبان به شمار میروند. اکـنون در بـیشتر حـوزههای علمیه، زبان فارسی مورد توجه و در حال تدریس اسـت. اهـمیت وجود زبان فارسی در این مراکز، از این روست که:
الف) طلاب حوزههای مذکور از متن جامعه و طبقات فقیر مسلمان هستند؛
ب) زبان فارسی در کنار دیگر متون ـ بهویژه متون مذهبی ـ تدریس میشود؛
پ) این طلبهها وعاظ و ائمۀ جماعات و مدرسان آیندۀ جامعۀ مسلمین خواهند بود.
با این حال، ادبیاتی که در هند تدریس میشود، ادبیات قدیمی است و تدریس گلستان و بوستان سعدی و عباراتی که در این کتابها به کار گرفته شدهاست، اگر با زبان امروزی کشور ایران و فارسی امروز کاملاً همانند نباشد، تا حدودی تفاوت دارد و پاسخگوی مشکلات طلبهها و دانشجویان فارسی زبان نخواهد بود.
وضعیت زبان فارسی در کشور پاکستان هم به همین صورت است. با اینکه فارسی در بسیاری از دانشگاههای پاکستان تدریس میشود و حتی زبان اردو که در پاکستان است، رابطۀ خود را از نظر واژهها همچنان با زبان فارسی حفظ نمودهاست، تدریس زبان فارسی در حد فارسی کلاسیک محدود مانده و پاسخگوی مشکلات دانشجویان زبان فارسی نیست، و آنان هنگامی که برای زیارت یا تفریح به ایران سفر میکنند، از نظر زبان فارسی با مشکلات جدی مواجه میشوند.
برخی از شاعران و نویسندگان فارسی در هند و پاکستان
برخی از شاعران و نویسندگان فارسی زبان معاصر در هند، اینها هستند: پروفسور دکتر هادی حسن، دکتر هرومل سدار نـگانی، پروفسور دکتر نذیر احمد، پروفسور دکـتر امـیرحسن عابدی، قاضی سجاد حسین، پروفسور عطا کریم برق، دکتر نورالحسن انصاری، دکتر محمد اسلمخان، دکتر محمدیونس جعفری، دکـتر عـبدالودود اظهر، دکتر کبیر احـمد جـائسی، دکتر سیدوحید شرف، دکتر سید رئیساحمد نعمانی، دکتر رضیه اکبر حسن، دکتر شمسالدین احمد، دکتر ضیاءالدین دسائی، دکتر شریفحسین قاسمی، پروفسور طـلحه رضـوی برق، دکتر شریفالنساء انصاری، پروفسور بهگوت سروپ، دکتر رفیعالدین احمد، دکتر چندر شیکهر، دکتر ریحانه خاتون، دکتر آصف زمانی، پروفسور شعیب اعظمی، دکتر عبدالقادر جعفری، دکتر مـحمدتـقی علی عـابدی، دکتر خورشید فاطمه حسینی، دکتر سید احسن الظفر، دکتر نبی هادی، دکتر انوار احمد، دکتر قمر غفار، دکتر سیدمقبول احمدو، دکتر نرگس جـهان، دکـتر شـمیم اختر، دکتر ذاکره شریف قاسمی، محمد سعید احمد شمسی، دکتر سیدکلیم اصغر، دکتر خانمحمد عامر، دکتر نقی عباس، دکتر عزیز مهدی، دکتر اخلاق آهن، دکتر بلرام شکلا و…، که گروهی از آنان دارفانی را وداع گفتهاند.
برخی از شاعران و نویسندگان فارسی زبان در پاکستان اینها هستند: پروفسور مولوی محمد شفیع، شیخ مـحمد اکـرام، دکتر غلام جیلانی بـرق، پروفسور فـیروزالدیـن رازی، پروفسور مقبولبیگ بدخشانی، پیـر سـید حسامالدین راشدی، دکتر محمد باقر، دکتر غلام سرور، پروفـسور وزیرالحسن عابدی، دکتر سـید مطیعالامام، سـید مـحمد عابد شبر، پروفسور مـنظورالحـق، دکتر خواجه عبدالحمید عرفانی، دکتر محمد ریاض، دکتر سید سبط حسن رضـوی، دکتر کلثوم فاطمه سید، مـحمد شـریف چـودهری، پروفسور حـضور احـمد سلیم، دکتر مـحمد عـبداللّه، سید حسنین کاظمی، دکتر محمد بشیر حسین، دکتر مرتضی جعفری، عـلیمحمد حسینی، دکتر عبدالوحـید قـریشی، دکتر عـبدالشـکور احـسن، دکتر ظهورالدین احـمد، دکتر عابد علیخان، دکتر سید علیرضا نقوی، دکتر سیدمحمد اکرم، دکتر صـغری بـانو شکفته، دکتر محمد صدیق شبلی، دکـتر سـاجدالله تـفهمی، دکـتر آفـتاب اصغر، دکتر ظـهیر احـمد صدیقی، دکتر محمد ظفرخان، دکتر آقا یامین، دکتر حمید یزدانی، دکتر انعامالحق کوثر، دکـتر سـلطان الطـاف علی، دکتر گوهر نوشاهی، دکتر صابر آفـاقی، رشـاد احـمد، دکـتر طـاهر صـدیقی، دکتر خالده آفتاب، دکتر شمیم محمود زیدی، دکتر نسرین اختر ارشاد، خانم بنت زهرا، دکتر یاسین رضوی، دکتر مهر نورمحمدخان، دکتر سید قیوم، دکتر غـلام ناصر مروت، دکتر شیرزمان فیروز، دکتر بشیر انور، دکتر محمد سلیم اختر، دکتر عصمت نسرین، دکتر محمداختر چیمه، دکتر محموده هاشمی، غلام حسن بلتستانی، دکتر اختر راهی، دکـتر انـجم حمید، دکتر عبداللطیف، دکتر ریحانه افسر، دکتر سلیم مظهر، دکتر محمد ناصر، دکتر نجمالرشید، دکتر طاهره اکرم، دکتر رشیده حسن، دکتر شهلا سلیم نوری، حسین عارف نـقوی، خـانم فائزه زهرا میرزا، دکتر خضر نوشاهی، محمد نذیر رانجها، محمدعلی اختیار، حاجی یعقوب علی انیس، فدا حسین نوشاد، صادق صبا، علی کمیل قزلباش، علی بابا تاج، احمد شهریار و… که گروهی از آنان به جوار رحمت حق پیوستهاند.
سخن آخر
هرچند زبان و ادبیات فارسی پس از قرنها درخشش در شبهقاره، امروزه در انزوای کامل قرار گرفته و بهشدت به توجه کشورهای هند و پاکستان نیاز دارد، امیدواریم که با همکاری کشورهای ایران و هند و پاکستان از طریق مذاکرات سیاسی بـا مـقامات سیاسی ـ فرهنگی دربارۀ رشد و اعتلای زبان و ادبیات فارسی در کشور، مبادلۀ پژوهشگران و محققان، بـورسیههای دانـشجویی و دورههای کوتاهمدت آموزشی، برپایی کرسی زبـان فـارسی در دانشگاههای معتبر هند و پاکستان، ایجاد بخش مکاتبهای آموزش زبان فارسی برای غیرایرانیان در دانشگاه مکاتبهای «پیام نور»، ارتباط بـا حـوزههای علمیه، انـتشار منظم نشریات ادبی بـه زبـان فارسی و چاپ و انتشار کتب و تحقیقات استادان و محققان هندی در زمینۀ ادبیات فارسی، این زبان فاخر اسلام دوباره جایگاه از دست رفتۀ خود را به دست بیاورد و اعتلای هرچه بیشتر را در عصر ما و آینده، تجربه کند؛ ان شاء الله
حاشیهها
۱) دانشگاه تکزاس: زبان فارسی نو، بازدید: دسامبر ۲۰۱۱.
۲) جایگاه فرهنگ و زبان فارسی در شبه قاره، مرتضی فلاح، ص ۶۹٫
۳) مطالعات ملی، شماره ۳۸، صفحه ۱۳۳٫
۴) زبان و ادب فارسی در شبه قاره ی هند، جلالی نایینی، ص ۷۳۰٫
۵) مطالعات ملی، شماره ۳۸، صفحه ۱۲۹٫
۶) نامۀ بـاستان، محمد جواد مشکور، ص ۲۱۷٫
۷) کشف هند، جواهر لعل نهرو، ج ۱، ص ۲۴۹٫
۸) کاروان هند، ج ۱، مقدمه، نقل از هفت اقلیم.
۹) همان.
۱۰) همان.
۱۱) پیشینه و آینده زبان فارسی در شبه قاره هند، مجله کیهان فرهنگی، ص ۳۸٫
۱۲) همان.
۱۳) بررسی تحلیلی جایگاه زبان فارسی در شبه قاره، رضا مصطفوی، مجله نامه پارسی، بهار ۱۳۸۰، شماره ۲۰، صص ۶ و ۷٫
۱۴) کاروان هند، احمد گلچین معانی، ج ۱، مقدمه، ص ۵٫
۱۵) تاریخ ادبیات ایران، تألیف ادوارد براون، ترجمه رشید یاسمی، ج ۴٫
۱۶) کاروان هند، مقدمه، ص ۱۲٫
۱۷) ادبیات منظوم ایران، تألیف علامه شبلی نعمانی، ترجمه: سید محمد تقی فخر داعی گیلانی، نشر مجلس، سال انتشار ۱۳۱۴ شمسی، مقدمه مولف.
۱۸) پیشینه و آیـنده زبان فارسی در شبه قاره هند، ص ۳۸٫
۱۹) همان.
۲۰) برخی مناقب سرایان حضرت امام علی (ع) در شبه قاره، شاهد چوهدری، مجله اطلاعات حکمت و معرفت، مهر ۱۳۸۶و شماره ۱۹، ص ۹۴٫
۲۱) تجلی عشق رضوی در شبه قاره هند، حیدر رضا ضابط، ص ۶۲٫
۲۲) همان، ص ۵۷٫
۲۳) پیشینه و آیـنده زبان فارسی در شبه قاره هند، ص ۳۸٫
۲۴) جایگاه فرهنگ و زبان فارسی در شبه قارهء هند، فصلنامه مطالعات ملی، سال دهم، ۱۳۸۸، شماره ۳۸٫
۲۵) تاریخ ادبیات در ایران، ج ۱٫
۲۶) همان.
۲۷) هزار سال شعر فارسی، ص ۱۸٫
۲۸) پیشینه و آینده زبان فارسی در شبه قاره هند، ص ۳۸٫
۲۹) همان، ص ۳۹٫
۳۰) کاروان هند، مقدمه، صص ۱۴ و ۱۵٫
۳۱) برخی مناقب سرایان حضرت امام علی در شبه قاره، ۱۰۶٫
۳۲) مثنوی رموز بی خودی، کلیات اقبال.
۳۳) برخی مناقب سرایان حضرت امام علی (ع) در شبه قاره، شاهد چوهدری، مجله اطلاعات حکمت و معرفت، شماره ۱۹، ۱۳۸۶، ص ۹۷٫
۳۴) پیشینه و آینده زبان فارسی در شبه قاره هند، ص ۳۹٫
۳۵) همان.
۳۶) مقدمهای بر علل تضعیف زبان فارسی در شبه قاره هند، غلام رضا نورمحمدان، ص ۱۸٫
منابع و مآخذ
ـــــ تاریخ ادبیات در ایران، دکتر ذبیح الله صفا، چاپ دهم، انتشارات فردوس، تهران، ۱۳۶۹٫
ـــــ هزار سال شعر فارسی، به انتخاب جعفر ابراهیمی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تهران، ۱۳۶۵٫
ـــــ کاروانِ هند، احمد گلچین معانی، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، سال ۱۳۶۹٫
ـــــ ادبیات منظوم ایران، تألیف: شبلی نعمانی، ترجمه: سید محمد تقی فخر داعی گیلانی، مطبعه مجلس، تهران، ۱۳۱۴٫
ـــــ جایگاه فرهنگ و زبان فارسی در شبه قاره، مرتضی فلاح، مجله مطالعات شبه قاره، بهار ۱۳۸۹، شماره ۲٫
ـــــ زبان فارسی، ویکی پدیا.
ـــــ جلالی نایینی، محمد رضا (۱۳۶۵) زبان و ادب فارسی در شبه قاره ی هند، «نامواره ی دکتر محمود افشار»، ج ۲، تهران، بنیاد موقوفات محمود افشار یزدی.
ـــــ مشکور، محمد جواد، نامه ی بـاستان، (مـجموعه مـقالات)، به اهتمام سعید میر محمد صادق و نادره جلالی، تهران، پژوهشگاه علوم انـسانی ومـطالعات فـرهنگی.
ـــــ نهرو، جواهر لعل(۱۳۶۱) کشف هند، ترجمه: محمود تفضلی، چاپ دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر.
ـــــ پیشینه و آیـنده زبان فارسی در شبه قاره هند، مجله کیهان فرهنگی، تیر ۱۳۷۱، شماره ۸۶٫
ـــــ بررسی تحلیلی جایگاه زبان فارسی در شبه قاره، رضا مصطفوی، مجله نامه پارسی، بهار ۱۳۸۰، شماره ۲۰٫
ـــــ دیوان امیر خسرو دهلوی، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۹٫
ـــــ تجلی عشق رضوی در شبه قاره هند، حیدر رضا ضابط، مجله مشکوه، زمستان ۱۳۸۴، شماره ۸۹٫
ـــــ دیوان غالب دهلوی، به اهتمام محسن کیانی، تهران: انتشارات روزنه، ۱۳۷۶.
ـــــ غزلیات بیدل دهلوی، انتشارات پیک (انتشارات نگاه)، تهران، ۱۳۸۰٫
ـــــ کلیات اقبال لاهوری، انتشارات پیمان، تهران، ۱۳۸۲٫
ـــــ مقدمهای بـر علل تضعیف زبان فارسی در شبه قاره(هند) غلامرضا نورمحمدان، مجله کیهان فرهنگی، تیر ۱۳۷۲، شماره ۹۹٫
ـــــ سهم نویسندگان و سخنوران شبه قاره در ادبیات فارسی، سید مرتضی موسوی، مجله کتاب ماه ادبیات و فلسفه، اردیبهشت، ۱۳۸۴، شماره ۹۱٫
منابع مجازی:
ـــــ ویکی پدیا.
ـــــ ویکی فقه.
ـــــ گنجور.