کشورهای فارسی زبان پاره های یک پیکرند

0 432

مصاحبه با سید سکندر حسینی (بامداد)، شاعر معاصر افغانستان

فرهنگ اسلامی: جناب آقای سید سکندر حسینی، شما از شاعران معاصر افغانستان هستید. کمی از خودتان برای ما بگویید.

حسینی: من سید سکندر حسینی هستم. در سال ۱۳۷۰ شمسی، در یک روستای کوچک و کوهستانی به اسم «مرغزار» از توابع استانداری بلخ، به فاصلۀ ۱۵۰ کیلومتری از مرکزیت استان، در یک خانوادۀ زراعت‌پیشه و نسبتاً باسواد به دنیا آمدم. دوران کودکی‌ام همزمان با حکومت سیاه طالبان، با ترس و وحشت در دامنۀ کوه‌های دوردست بلخ سپری شد. البته در منطقۀ دورافتاده‌ای مانند زادگاه من، قبل از دوران طالبان هم از مکتب و دانش و معرفت خبری نبود و همۀ اهالی زادگاه من اهل کشاورزی و دامداری بودند و هستند، اما یک سنت حسنه از سال‌های دور در مناطق محروم و دورافتادۀ افغانستان پابرجاست و آن هم فعالیت‌های مکتب‌خانه‌های بومی و محلی در این مناطق است که هنوز هم در افغانستان و به‌خصوص در روستاها و مناطق دور از شهر این کشور، جریان دارد. بنابراین اکثریت مردم بومی و محلی سرزمین ما با دانش‌های ابتدایی، احکام، مسائل دینی و مذهبی‌شان آشنایی کامل دارند.

در مکتب‌خانه‌های محلی، قرآن و کتاب‌های فارسی به‌خصوص ادبیات و شعر ـ مانند دیوان حافظ شیرازی، دیوان میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی، سنایی غزنوی و بعضی از آثار نظامی گنجوی ـ تدریس می‌شود. با وجود این سنت ارزشمند، من در ایام کودکی‌ام در مکتب‌خانه شروع به خواندن و یادگیری قرآن کریم و ادبیات فارسی کردم. خیلی زود با شعر و ادبیات انس و علاقه پیدا کردم و از همان زمان که در مکتب‌خانۀ روستایمان با حافظ و بیدل آشنا شدم، زندگی‌ام با شعر و ادبیات پیوند و رابطۀ عجیبی پیدا کرد. من در همان مکتب‌خانۀ محلی در هفت سالگی، دیوان حافظ و حدود ۱۰۰ غزل بیدل را حفظ کرده بودم و این شروع خوبی برای من بود که به جرگۀ علاقه‌مندان به ادبیات بپیوندم.

در دوران ریاست جمهوری برهان‌الدین ربانی، حکومت مجاهدین افغانستان از طالبان شکست خوردند. با سقوط کابل توسط طالبان، دولت ربانی استان بلخ را پایتخت خویش قرار داد و دولت ایران که با او ارتباط خوبی داشت، با وساطت محمدحسین جعفریان ـ رایزن فرهنگی ایران در بلخ (مزارشریف) ـ کتاب‌های درسی مدارس ایران را در افغانستان توزیع کردند. در چنین وضعیتی، وجود کتاب در افغانستان خیلی ارزشمند بود؛ چون مردم از ترس طالبان، کتاب‌ها و کتابخانه‌هایشان در چا‌ه‌ها و چاله‌ها دفن می‌کردند و سوگمندانه، بسیاری از آثار فرهنگی افغانستان در سال‌های سیاه طالبان دفن شدند و از بین رفتند.

به همین دلیل، در چنان وضعیت آشفته و بحرانی، وجود کتاب‌های ایران در افغانستان خیلی ارزشمند بود و این کتاب‌ها توانست مدتی چرخۀ مکتب خانه‌ها و مدارس کشور را به چرخش در آورد. ما از کلاس اول تا سوم ابتدایی ، در همان مکتب‌خانۀ محلی زیر نظر معلمی که از شهر آمده بود، کتاب‌های درسی مدارس ایران را خواندیم. امروز محمدحسین جعفریان ـ شاعر، مستندساز، خبرنگار و رایزن فرهنگی ایران در بلخ در سال‌های حکومت سیاه طالبان ـ بهترین دوست من است و با هم دوستی نزدیک داریم. حرکت او باعث شد که من و جمعی زیادی از هم‌نسلان من از بی‌سوادی مطلق رهایی پیدا کنیم و به این موقعیت برسیم.

پس از سقوط طالبان در تمام نقاط افغانستان، درِ مکاتب و مدارس به روی فرزندان افغانستان باز شد و من از کلاس چهارم شروع به تحصیل کردم و از سال ۸۵، وارد حوزۀ علمیه شدم. از سال ۱۳۸۷، به مرکز استان بلخ (شهر مزار شریف) رفتم و دروس حوزۀ علمیه را ادامه دادم و با همان علاقه که در کودکی در من ایجاد شده بود، وارد سرزمین جادویی شعر و ادبیات شدم. بعد به کابل رفتم، مسیر ادبیات را دنبال کردم و در یک مجلۀ ادبی به اسم «سیمرغ» شروع به نوشتن کردم. اولین آثار من توسط همان مجلۀ ادبی منتشر شد. بعدها وارد دانشگاه شدم، جامعه‌شناسی خواندم و سردبیر یک هفته‌نامۀ سیاسی شدم و به فعالیت‌های گوناگون پرداختم. فعلاً با گذشت یک دهه و فعالیت متعدد فرهنگی ادبی، هنری و سیاسی در کابل، مدت یک سال است که در ایران زندگی می‌کنم و از همۀ آن فعالیت‌ها، فقط شعر و ادبیات و حوزۀ علمیه برایم مانده‌است.

فرهنگ اسلامی: آیا تألیفاتی هم دارید؟ در چه زمینه‌هایی؟

حسینی: همان‌طور که عرض کردم، بیشتر فعالیت‌ها و حرکت‌های من در طول یک دهۀ اخیر، در مسیر ادبیات افغانستان و بالندگی ادبیات این سرزمین ـ به‌خصوص ادبیات دینی و ارزش‌گرا و متعهد ـ بوده‌است. متأسفانه در این راستا هیچ حرکت جدی و قابل توجه صورت نگرفته بود. من شخصاً از همان ابتدای فعالیت‌های ادبی‌ام، دغدغۀ حرکت‌های اسلامی و ارزش‌گرا در راستای ادبیات امروز افغانستان را داشتم و به همین دلیل، در عرصۀ شعر عاشورایی امروز افغانستان کار کردم. در سال ۹۱، اولین مجموعۀ شعر عاشورایی معاصر افغانستان را با نام «بوسه بر گلوی نی» منتشر کردم. پس از آن، در سال ۹۲ اولین کنگرۀ شعر و ادبیات عاشورایی افغانستان (واژه‌های تشنه) را با دوست هم‌فکر و هم‌دغدغه‌ام، سید زکریا راحل برگزار کردیم که این حرکت در آستانۀ پنج سالگی قرار دارد. مجموعۀ شعر عاشورایی معاصر افغانستان (بوسه بر گلوی نی) در سال ۹۳ به صورت کامل‌تر و منظم‌تری با همکاری حوزۀ هنری و انتشارات سورۀ مهر منتشر شد و در صدد هستم که چاپ سوم آن را هم توسط نشر فرهنگ اسلامی منتشر کنم. دومین اثری که منتشر کردم، مجموعه‌ای است با نام «شاه شمشادقدان» که شعر‌های مهدویت و انتظار شاعران امروز افغانستان در آن جمع شده‌است.

فرهنگ اسلامی: شما مدتی است که در ایران زندگی می‌کنید. ایران را از نظر فرهنگ و مردم، چگونه یافتید؟

حسینی: من به عنوان یک شهروند افغانستان که در آن کشور به دنیا آمده‌ام و بزرگ شده‌ام، ایران و جغرافیای فارسی را وطن خودم می‌دانم. مردم ایران مردمِ خود من هستند؛ هم‌فرهنگ، هم‌آیین و هم‌عقیده با مردم افغانستان. اهالی افغانستان و فرهنگ مردم ما از دویست سال پیش به این طرف، آسیب‌ها و زخم‌های زیادی را بر بدن خود تحمل کرده‌اند و امروز که امروز است، این رنج‌ها و زخم‌ها هنوز پابرجاست و بر جراحتش افزوده شده‌است، اما فرهنگ در ایران اسلامی همواره ارزشمند بوده و مردم آن فرهنگ‌دوست و اهل فرهنگ‌اند.

فرهنگ اسلامی: نظر شما در بارۀ مشترکات زبانی و فرهنگی ایران و افغانستان چیست؟

حسینی: افغانستان وا یران و سایر کشورهای آسیای غربی تکه‌های جدا شده از یک پیکرۀ واحد و جدایی‌ناپذیر است و نمی‌توان این کشورها را از نظر فرهنگ و زبان جدا کرد. مشترکات فرهنگی و زبانی را در جایی می‌توان مطرح کرد که بین کشورها تفاوت‌ها و نقاط تمایز زیاد باشد و برای تحکیم روابط کشورها از نقاط اشتراک ـ مانند اشتراکات فرهنگی و زبانی ـ استفاده کرد، اما در مورد افغانستان و ایران، باید گفت که این دو کشور دارای یک فرهنگ، یک زبان، یک تمدن و یک دین هستند. این دو در گذشته به عنوان یک قلمرو بزرگ در سطح دنیا مطرح بوده‌اند و فعلاً از نظر سیاسی به عنوان دو کشور شناخته می‌شوند، اما ارزش‌ها و مفاخر این دو کشور مشترک است. به عنوان مثال، مولانای بلخی را که در جغرافیای کنونی افغانستان متولد شده‌است، نمی‌توان گفت فقط مربوط افغانستان است؛ همین‌طور سنایی غزنوی، خواجه عبدالله انصاری و ده‌ها شخصیت ادبی دیگر که در جغرافیای افغانستان کنونی به دنیا آمدند و پرورش یافتند. این مفاخر همان‌طور که به افغانستان تعلق دارند، به ایران نیز تعلق دارند. از این طرف، حافظ و سعدی و خیام و… را نمی‌توان گفت فقط متعلق به ایران است. به عنوان مثال، من که شهروند افغانستان هستم، از همان دوران کودکی با حافظ و شعر حافظ زندگی کرده‌ام و آن را متعلق به خودم می‌دانم. این حق را یک فرزند ایرانی هم دارد که مولانا جلال‌الدین محمد بلخی و مثنوی معنوی را متعلق به خودش بداند.

بنابراین، به نظر من بحث مشترکات فرهنگی را نباید مطرح کرد؛ چون آوردن کلمۀ «مشترکات» بیانگر این است که ما نقاط اختلاف و جدایی هم داریم. باید بگویم که ما دارای فرهنگ واحد، زبان واحد، دین واحد و پیکرۀ جدایی‌ناپذیر از همدیگر هستیم.

فرهنگ اسلامی: ادبیات انقلاب اسلامی چه تأثیری بر ادبیات افغانستان داشته‌است؟ اشعار شاعران انقلابی مثل علامه شهید سیداسماعیل بلخی را چه‌طور می‌توان با ادبیات انقلاب ایران پیوند زد؟

حسینی: از ابتدای شکل‌گیری جریان شعر مقاومت در دو کشور، بحث تأثیر متقابل ادبیات مقاومت و پایداری دو کشور بر همدیگر مطرح است. تاریخ سیاسی ایران و افغانستان در قرن اخیر، شباهت‌های زیادی با هم دارد و به همین دلیل، ادبیات آن دو هم تقریباً شبیه هم است، اما طبیعتاً تفاوت‌هایی نیز با هم داشته‌است.

در دوران مشروطیت، ادبیات ایران و افغانستان به هم خیلی نزدیک شده‌است؛ چون استبداد و ظلم حاکم در دو کشور شبیه هم بوده‌است. شاعران و روشن‌فکران برای رهایی از ظلم دستگاه‌های فاسد حکومت، مبارزات و تلاش‌های بی‌شماری کردند و این وضعیت در ایران و افغانستان تقریباً شبیه همدیگر بود، اما با قطعیت تمام می‌توان گفت که جنبۀ مقاومت و پایداری شعر ایران در دوران مشروطیت، قاطع‌تر از افغانستان بوده‌است و ادبیات مقاومت در افغانستان در دوران مشروطیت، کمتر شکل گرفته‌است؛ چون خاستگاه جنبش مشروطیت در ایران از بین مردم بود. شاعران و روشن‌فکرانی که علیه حکومت اعتراض می‌کردند، کسانی بودند که از دل خود مردم برخاسته بودند و برای دفاع از مردم دست به حرکت‌های علیه حکومت استبدادی وقت ایران زدند.

اما در افغانستان، مشروعیت و اعتراض‌ها علیه حکومت ظالم وقت افغانستان، در دل خود دربار سلطنتی آغاز شد. شاعران، نویسندگان و روشن‌فکران افغانستانی هم که به وضعیت موجود اعتراض کردند، کسانی بودند که خودشان در سلطنت و دربار افغانستان موقف و جایگاه داشتند. برای همین، جنبش مشروطیت در افغانستان در نطفه خفه شد و این باعث شد که ادبیات مقاومت و پایداری این کشور به یک جریان قدرتمند و تأثیرگذار تبدیل نشود. سلطنت وقت افغانستان همۀ شاعران و روشن‌فکران معترض را از بین بردند. جمعی به دار آویخته شدند و عده‌ای مجبور به سکوت، و عده‌ای مجبور به فرار و ترک وطن.

ادبیات مقاومت در افغانستان، با مبارزات حق‌طلبانۀ علامۀ شهید، سید اسماعیل بلخی شکل گرفت و این قبل از انقلاب اسلامی ایران توسط حضرت امام در ایران بود. شهید بلخی روحانی مبارزی بود که قصدش تنها اصلاح حکومت فاسد افغانستان نبود؛ بلکه او مثل امام خمینی(ره) هدفش براندازی نظام فاسد شاهی در افغانستان بود، اما بنا به دلایلی، قیامش شکست خورد. او ۱۵ سال در زندان دهمزنگ کابل، توسط سلطنت محمد ظاهرشاه ـ پادشاه وقت افغانستان ـ زندانی شد. بسیاری از هم‌رزمان بلخی نیز زندانی و گرفتار شدند و شهید بلخی بعد از مدت کوتاه رهایی از زندان، در سال ۱۳۴۷، مسموم شد و به شهادت رسید. بدون شک، شهید بلخی را باید بنیان‌گذار مقاومت علیه دستگاه ظالم وقت افغانستان، و شعرها و آثارش را اساس و پایۀ ادبیات مقاومت و پایداری در افغانستان دانست. البته استاد خلیل‌الله خلیلی نیز معاصر شهید بلخی است، ولی روح مقاومت و مبارزه و حق‌طلبی در اشعار شهید بلخی آشکارتر است.

آنچه از بلخی در ادبیات ما باقی مانده‌است، بیانگر شخصیت مبارز و روحیۀ متهور و شجاع اوست. او یگانه راه رهایی افغانستان را قیام علیه دستگاه فاسد افغانستان می‌دانست و این از لابلای شعرهای شهید بلخی، کاملاً مشهود و آشکار است؛ چنانچه خودش گفته است:

«حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا / جهل را مَسند و بر فقر، مقام است اینجا

علم و فضل و هنر و سعی و تفکّر ممنوع‌ / آنچه در شرع حلال است‌، حرام است اینجا

فکرِ مجموع در این قافله‌، جز حیرت چیست‌؟ / زان که اندر کف یک فرد، زمام است اینجا

بلخیا! نکبت و ادبار ز سستی پیداست / چارۀ این همه، یک‌باره قیام است اینجا.»

یا این بیت از شعر معروف این شهید والامقام: «زخون بنویس بر دیوار ظالم / دوای درد استبداد خون است.» شعر بلخی بدون شک، با ادبیات انقلاب اسلامی ایران پیوند دارد. با اینکه بلخی قبل از انقلاب اسلامی ایران، حرکت انقلابی‌اش را در افغانستان آغاز کرد و ادبیاتی که او پایه‌گذاری کرد، قبل از شکل‌گیری ادبیات انقلاب اسلامی در ایران بود، اما آرمان و اندیشۀ او همان آرمان و اندیشۀ انقلاب اسلامی و بنیان‌گذار انقلاب اسلامی ایران، حضرت امام خمینی(ره) بود. او در آخرین سفرش به عتبات عالیات قبل از شهادتش، زمانی که حضرت امام در نجف بود، با ایشان دیدار داشت و بدون شک اندیشه‌های حضرت امام در این دیدار با این شهید مبارز، بر سلوک مبارزاتی شهید بلخی تأثیر گذاشت. بنابراین، نمی‌توان ادبیات مقاومتی را که شهید بلخی در افغانستان شکل داد، بدون پیوند با ادبیات انقلاب ایران دانست.

اما پس انقلاب اسلامی ایران و حملۀ اتحاد جماهیر شوری بر افغانستان و با مهاجرت جمعی از نویسندگان و شاعران افغانستان به ایران، ادبیات انقلاب اسلامی نقش مؤثری در تقویت و بالندگی ادبیات افغانستان ـ به‌خصوص، ادبیات مقاومت ـ داشت. نسل اول و دوم شاعران مهاجر افغانستان شاعرانی‌اند که همگام با انقلاب اسلامی ایران و ادبیات انقلابی حرکت کردند و ادبیات مقاومت افغانستان را شکل دادند. البته ادبیاتی که در داخل افغانستان شکل گرفت، کمتر تحت تأثیر ادبیات ایران قرار داشتند، اما شاعرانی که به ایران مهاجرت کرده بودند، به دلیل اینکه عدۀ قابل توجهی از آنان مضامین مشترکی چون عاشورا و… را با شاعران انقلابی ایران داشتند، از فضای ادبی ایران بیشتر تأثیر پذیرفتند. شاعرانی چون سید فضل‌الله قدسی، محمدکاظم کاظمی، سید ابوطالب مظفری، محمد آصف رحمانی، قنبرعلی تابش و… کسانی بودند که با جریان ادبیات انقلاب اسلامی ایران، همگام بودند و بخش قدرتمندی از ادبیات مقاومت افغانستان را شکل می‌دادند.

فرهنگ اسلامی: از شاعران انقلاب اسلامی ایران، در افغانستان چه کسانی بیشتر شناخته‌شده و مطرح هستند؟

حسینی: جریان شعر داخل افغانستان با همۀ جریان‌های ادبی و شاعران شناخته‌شدۀ ایران آشنایی دارند. حتی در دهه‌های قبل که وسایل ارتباطی و رسانه‌ها کمتر بودند، باز هم شاعران و نویسندگان افغانستان اتفاقات و تحولات ادبی را در ایران دنبال می‌کردند. برای همین، جریان‌های جدیدی که نیما و شاملو و شاعران نوپرداز ایرانی در ایران شکل دادند، خیلی زود در افغانستان گسترش پیدا کرد و شاعرانی در داخل افغانستان به این جریان‌ها پیوستند و تاکنون هم همین‌طور است.

اما شاعران نسل امروز افغانستان ـ به‌خصوص در داخل کشور ـ با توجه به فضای سیاسی موجود در افغانستان و گرایش‌هایی که به غرب وجود دارد، کمتر به شعر و ادبیات انقلاب اسلامی ایران و حتی ادبیات مقاومت افغانستان تمایل دارند. بنابراین، با شاعران ایرانی هم کمتر آشنایی دارند. البته شاعران انقلابی چون علی معلم دامغانی، علیرضا قزوه، قیصر امین‌پور، و از نسل امروزی‌تر کسانی چون فاضل نظری، در افغانستان خیلی مطرح هستند و مهم‌ترین دلیل شناخت شاعران امروز افغانستان از شاعرانی چون علی معلم و علیرضا قزوه، تأثیر و همراهی‌شان با نسل شاعران مهاجر افغانستان و توجه به ارزش‌های جغرافیای فارسی‌زبانان است که این شاعران را در افغانستان مورد توجه قرار داده‌است. اما در کلیت، متأسفانه در داخل افغانستان، شاعران نسل امروز افغانستان با ادبیات انقلاب اسلامی ایران کمتر پیوند دارند. البته عدم توجه شاعران ایران به ادبیات افغانستان و شعر این سرزمین که همگام با ایران در دنیای امروز شعر فارسی حرکت کرده، در این قضیه بی‌تأثیر نیست.

البته در برابر شناخت گسترده‌‌ای که شاعران افغانستان نسبت به شعر ایران دارند، شاعران ایران آشنایی چندانی با جریان‌های ادبی افغانستان ندارند. به عنوان مثال، شعر شاعری مثل مهدی جهان‌دار که هنوز اثری منتشر نکرده‌است، در دورترین نقطۀ افغانستان خوانده می‌شود، اما حتی از شاعران انقلابی ایران جز عدۀ معدود، کسی شاعری مثل شهید عبدالقهار عاصی را نمی‌شناسد که اتفاقاً یکی از بهترین‌های ادبیات افغانستان و از شاعران مقاومت افغانستان هم به شمار می‌رود. البته خوش‌بختانه حرکت‌های خوبی توسط نهاد‌های ایرانی و افغانستانی در هر دو کشور آغاز شده‌است که به همدلی و ارتباط بیشتر این دو کشور هم‌زبان و هم‌فرهنگ منجر می‌شود.

به عنوان مثال، بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایران حرکت‌های مشترکی را با اتحادیۀ نویسندگان افغانستان آغاز کرده‌است. نمونه‌اش حضور امسال نویسندگان افغانستان در جایزۀ «جلال آل‌احمد» بود که این روزنه‌ای به سمت همدلی‌های بیشتر این دو کشور است. همچنین، انتخاب شدن شاعر شناخته‌شدۀ افغانستانی، استاد محمدکاظم کاظمی به عنوان دبیر علمی دوازدهمین جشنوارۀ بین‌المللی شعر فجر و مشارکت و حضور شاعران امروز افغانستان در این جشنواره و رفت‌وآمدهای فرهنگی نویسندگان دو کشور طی دو ـ سه سال اخیر، همۀ نشانۀ همدلی‌های بیشتر این دو ملتِ از هم جدا شده است. به امید اینکه شاهد فصل‌های روشنی از ارتباطات ادبی و فرهنگی این دو ملت هم‌زبان و همۀ گسترۀ دوست‌داشتنی زبان فارسی باشیم.

فرهنگ اسلامی: با اینکه مولانا در افغانستان و شهر تاریخی بلخ به دنیا آمده‌است و یکی از بزرگ‌ترین و بی‌بدیل‌ترین شاعران همۀ ادوار شعر فارسی به شمار می‌رود. چرا جایگاهی که بیدل در افغانستان دارد، مولانا در سرزمین خودش ندارد؟

حسینی: من اصلاً این‌گونه فکر نمی‌کنم. مولانا جایگاه ارجمندی در افغانستان دارد و به‌خصوص در این سال‌های اخیر، مردم افغانستان به ارزش و عظمت حضرت مولانا بیشتر توجه می‌کنند. البته که بیدل هم در افغانستان بسیار مخاطب دارد و همۀ مردم افغانستان به او علاقۀ زیادی دارند. دلیل اینکه شما فکر می‌کنید که بیدل در افغانستان جایگاهش بیشتر از مولاناست، این است که بیدل و شعر او در بین مردم بومی افغانستان رسوخ پیدا کرده‌است، و این هم به خاطر این است که در مکتب‌خانۀ محلی، دیوان‌های خطاطی‌شدۀ بیدل خیلی زیاد است و بیدل را در افغانستان بیشتر با نام «میرزا بیدل» (یعنی خوش‌نویس) می‌شناسند.

مولانا هم جایگاه و عظمت خودش را بین مردم افغانستان ـ به‌خصوص جامعۀ تحصیل‌کرده و دانشگاهی افغانستان ـ دارد و سُنت مثنوی‌خوانی هنوز هم در جاهای مختلف افغانستان مرسوم است. حتی کسانی در افغانستان هستند که مراسم  رقص و سماع را با نام و یاد حضرت مولانا برگزار می‌کنند. به هیچ‌وجه نمی‌توان گفت که مولانا در افغانستان جایگاهی ندارد؛ بلکه جایگاه و عظمت او در جامعۀ افغانستان، روزبه‌روز بیشتر از گذشته می‌شود. البته بیدل هم جایگاه بی‌بدیلی در جامعۀ ما دارد و آهنگ‌هایی که استاد محمدحسین سرآهنگ به سبک موسیقی سنتی افغانستان خوانده و اکثراً شعرها و غزلیات بیدل است، برای معرفی جایگاه بیدل در افغانستان بی‌تأثیر نبوده‌است.

فرهنگ اسلامی: وضعیت شعر امروز افغانستان را چگونه ارزیابی می‌کنید و شعر افغانستان چه ویژگی‌هایی دارد؟

حسینی: ادبیات افغانستان از روزی که با جغرافیای کنونی‌اش شناخته می‌شود، فراز و فرود‌های بی‌شماری را تجربه کرده‌است. با تمام بی‌مهری‌هایی که در مورد ادب و فرهنگ سرزمین ما شده‌است، شعر و ادبیات امروز این کشور هنوز پویا و زنده است. بعد از سقوط طالبان در افغانستان و شکل‌گیری دولت رئیس‌جمهور کرزی، روزنه‌های امید به سمت و سوی افغانستان در تمام زمینه‌های مختلف باز شد و ادبیات این سرزمین را به سمت و سوی روشنی و بالندگی حرکت داد.

بر عکس نسل‌های گذشتۀ شعر و ادبیات افغانستان که نسل جنگ، نا امیدی، یأس، شکست و سرخوردگی‌های اجتماعی بود، نسل امروز نسل بعد از جنگ است. با اینکه هنوز این کشور در آتش جنگ‌ها و نابسامانی‌های اجتماعی و سیاسی این سرزمین می‌سوزد، نسل امروز نسل امید و سازندگی است. برای همین، شعر افغانستان کمی از فضای جنگ دور شد و شعر صلح و امید هم در ادبیات امروز افغانستان جایگاهی به دست آورد، و کسانی که در این عرصه و در این زمینه قلم برداشتند، فصل جدیدی در ادبیات این سرزمین پدید آوردند.

در این سال‌های اخیر، گام‌های استوار و ارزشمندی برای اعتلا و شکوفایی ادبیات افغانستان برداشته شد و نسل امروز ما توانستند خود را در جوامع فارسی‌زبان و حتی جوامع ادبی کشورهای دیگر تثبیت کنند. شاعران و نویسندگان نسل امروز ما در جایزه‌های مختلف جهانی و کشورهای زبان فارسی مقام آوردند و وضعیت نشر آثار ادبی افغانستان نسبت به گذشته بهبود پیدا کرد و با رسانه‌های اجتماعی، امکان ارتباط شاعران و نویسندگان افغانستان با نویسندگان فارسی‌زبان و بقیۀ کشورهای دنیا فراهم شد. این مسائل و دلایل باعث شد که ما در افغانستان، شاهد شکل‌گیری یک جریان ادبی پویا و شکوفا باشیم.

چیزی که شعر امروز افغانستان را متمایز می‌کند، وجود درد و اندوه نهفته در شعر امروز افغانستان است. در واقع همین درد است که شعر را شعر می‌سازد. بسیاری از نویسندگان و شاعران امروز ایران بر این عقیده‌اند که شعر امروز ایران دیگر این درد را ندارد؛ بلکه شعر ایران وارد دنیای صنعت و مدرن شده و خالی از درد است. مسئلۀ دیگر، ویژگی‌های زبانی و سلامت زبانی شعر افغانستان است که هنوز دچار تکلف و تصنع نشده‌است و شعر امروز ایران از این مسئله رنج می‌برد.

اما در هرحال، بسیاری از راه‌ها هست که شعر ایران آن را پیموده‌است و راه‌های زیادی هست که شعر افغانستان نرفته‌است. با این وجود، شعر افغانستان ویژگی‌هایی دارد. مهم‌ترین مسئله همان سلامت و فخامت زبانی شعر افغانستان است که شعر این کشور را متمایز می‌کند. دیگر اینکه شعر افغانستان سرشار از فضای صمیمی و ملموس، همراه با یک رنج عمیق است که این ویژگی را ادبیات بسیاری از کشورها ندارد و فضای شعر امروز جهان پُر است از تکلف، تصنع، آرایه‌های ادبی دست‌وپاگیر و بازی‌های زبانی، که هیچ کمکی به شاعرانگی نمی‌کند و هیچ اندیشه و دردی در دل آن نهفته نیست، اما خوش‌بختانه شعر و ادبیات افغانستان از این ایراد‌ها محفوظ مانده و هنوز دچار این آشفتگی، پریشانی و بی‌روحی نشده‌است.

فرهنگ اسلامی: شما تاکنون چه فعالیت‌هایی در عرصۀ ادبیات افغانستان داشته‌اید و برنامه‌های آینده‌تان برای شعر و ادبیات این سرزمین چیست؟

حسینی: اولین فعالیت‌های من برای ادبیات افغانستا،ن تلاش‌ها و حرکت‌هایی بود که در هفته‌نامۀ ادبی «سیمرغ» انجام دادم. این هفته نامه ادبی در ۱۱۵ شماره، به مدت سه سال به طور پیوسته در کابل منتشر شد. در این دوره، فعالیت این نشریه در حوزۀ ادبی کابل و کل کشور، بسیار مؤثر و قابل توجه بود. ما علاوه بر انتشار پیوستۀ این هفته‌نامۀ ادبی، همایش‌های متعدد ادبی را با موضوعات و محورهای گوناگون در کابل، بلخ، غزنه و… اجرا کردیم و چندین مجموعۀ گروهی از شعر معاصر افغانستان را در چند موضوع مختلف، از جانب این نشریۀ ادبی منتشر کردیم که در فضای آشفتۀ سیاسی افغانستان، کارهای درخشانی در فضای ادبیات به حساب می‌آید.

پس از هفته‌نامۀ ادبی «سیمرغ»، با جمعی از دوستان، حلقۀ ادبی «سوره» و حلقۀ ادبی «پردیس» را برای تقویت و بالندگی ادبیات متعهد و ارزش‌گرا در افغانستان تأسیس کردیم و حدود دو ـ سه سال، جلسات هفتگی نقد ادبی را در وضعیتی در کابل برگزار کردیم که هیچ جریان و انجمنی به نقد ادبی اهمیت و توجه نداشتند. این باعث شد که جلسات متعدد نقد ادبی توسط بقیۀ کانون‌های ادبی در کابل شکل بگیرد و این فعالیت‌ها برای تربیت یک نسل از شاعران متعهد و ارزشی در افغانستان، بسیار ارزشمند و قابل توجه بود. ما در حلقۀ ادبی «سوره» و «پردیس» علاوه بر جلسات هفتگی، چند کنگره و بزرگ‌داشت از شاعران شناخته‌شدۀ افغانستان داشتیم. من برای اولین‌بار در حلقۀ ادبی «پردیس»، طرح کنگرۀ شعر و ادبیات عاشورایی افغانستان (واژه‌های تشنه) را مطرح، و با همکاری دوست و برادر شاعرم سید زکریا راحل، برگزار کردیم. این کنگره دو سال به دبیری ایشان برگزار شد.

همین‌طور، جشنوارۀ نوروزی و ادبی«بوی باران» و اولین کنگرۀ شعر مهدوی افغانستان با عنوان «آیین چشم‌به‌راهی» را توسط این حلقۀ ادبی برگزار کردیم و این حرکت‌ها گام‌های خوبی در عرصۀ شعر و ادبیات اسلامی بود. حلقات دیگر در کابل و حتی بقیۀ شهر‌های افغانستان، به شعر اسلامی توجه کردند و چندین همایش شعر مذهبی و دینی در کابل و بلخ برگزار شد، و البته در هریک از همایش‌ها، حضور ما و جمع دوستانی که ما تربیت کرده بودیم، مؤثر و قابل توجه بود.

از سه سال پیش به این طرف، «خانۀ مولانا» را تأسیس کرده‌ام و فعالیت‌های ادبی‌ام را با نام حضرت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی پیوند زدم. علاوه‌ بر جلسات هفتگی، انتشار کتاب‌های شعر و داستان، برگزاری ده‌ها همایش و کنفراس‌های ادبی برای تقویت و بالندگی شعر و ادبیات افغانستان، برگزاری دو دور از همایش ادبی «خوبان پارسی‌گو» در کابل باحضور شاعران شناخته‌شدۀ افغانستان و ایران، برگزاری دو دور از کنگرۀ شعر و ادبیات عاشورایی افغانستان، دایر کردن نشست‌های علمی ـ ادبی مهم‌ترین فعالیت‌های «خانۀ مولانا» در طول این سه سال فعالیت این خانه بوده‌است. از طریق خانۀ مولانا، طرح‌های زیادی برای شکوفایی و بالندگی ادبیات امروز افغانستان داریم که در آینده اگر عمر باقی بود و توفیقی دست داد، این برنامه‌ها و طرح‌ها را به مرحلۀ اجرا خواهیم گذاشت. یکی از این برنامه‌ها طرح «جایزۀ ادبی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی» است که در آیندۀ نه چندان دور، به اجرا گذاشته خواهد شد. وجود چنین جایزۀ ادبی در افغانستان واقعاً لازم است؛ به دلیل اینکه جشنواره‌های رقابتی ـ ادبی در افغانستان بسیار کم است و ما وظیفه داریم برای نسل امروز شاعران افغانستان فرصت حضور و رقابت ایجاد نماییم، و از طرف دیگر به مفاخر بزرگ کشورمان ارج بگذاریم.

در کشور ما که سیاست و برنامه‌ریزی دولت این است که ارزش‌های فرهنگی سرزمین ما را از بین ببرد و عظمت و بزرگی قله‌های بلند ادبی علمی و معرفتی ـ مانند مولانای بلخی، ابوریحان بیرونی، سنایی غزنوی، خواجه عبدالله انصاری و… ـ را کم‌رنگ جلوه دهد، نویسندگان و نخبگان ما وظیفه دارند که ارج‌گذاری و احترام به مفاخر بزرگ علمی، فرهنگی و ادبی را در فضای آشفتۀ فرهنگی این کشور نهادینه بسازند. برگزاری جایزه‌ها و همایش با نام این بزرگان، کمترین حرکت برای احترام به مقام و جایگاه این بزرگان است. همچنین، سلسلۀ همایش ادبی «شب‌های بلخ» را داریم که مباحث مهم ادبیات معاصر افغانستان، ضعف‌ها، چالش‌ها ، قوت و ویژگی‌های شعر امروز کشور در این سلسله همایش‌ها و نشست‌ها تحلیل و بررسی خواهد شد. ما سعی خواهیم کرد که بخشی از این سلسله همایش‌ها را در شهرهای مختلف ایران اجرا کنیم و این برای تقویت همدلی و ایجاد روابط گسترده میان نویسندگان و شاعران دو کشور، کمک و زمینۀ خوبی خواهد بود.

نمونه‌‌هایی از شعر سید سکندر حسینی

۱) ذوق تماشا

نوای ربنا در قطعه‌‌های باربَد جاری است

نشاط از گوشۀ محراب و ذکر«یاصمد» جاری است

چه عطری می‌وزد هر لحظه از گلدستۀ مسجد

درون جانمازم شور «الغوث و احد» جاریست

به دستم رشتۀ تسبیح هم تهلیل می‌گوید

طرب از لابه‌لای مهره‌ها و هر عدد جاری است

به کنج خلوت خود تا سحر دارم مناجاتی

خدا در بین هر قلبی که تنها می‌شود جاری است

شبی دل را به دریا می‌زنم سرمست از توحید

جنونی سمت ساحل در میان جزر و مد، جاری است

۲) تپش

تپش‌های دل من تُند کرده نبض دریا را

میان موج‌ها گم می‌کنم ذوق تماشا را

دلم با سورۀ «یاسین» و «انزلنا» به شور افتاد

«دخان» را ناگهان خواندم، دل دریا به شور افتاد

چه شوقی پشت یک احساس مبهم می‌شود جاری

نم اشکی به یاد عشق، کم‌کم می‌شود جاری

هو العشق از درونم چون نیازی سر بر آورده‌است

هو الرحمان شبیه یک کبوتر، پَر در آورده‌است

 به معراج دعا حس کرده‌ام حال پریدن را

میان اشک‌هایم دیده‌ام شور چکیدن را

قنوتی بسته‌ام بر بال جبرائیل یک لحظه

بهشتی پیش چشمم می‌شود تشکیل یک لحظه

درون من «مفاتیح الجنان» و «گلشن راز» است

دری سمت خدا، از گریه‌های نیمه‌شب باز است

کنار خانقاه مولوی در بلخ می‌گِریم

به یاد لحظه‌های معنوی در بلخ می‌گِریم

دلم سرشار مِی با خوشه‌های تازۀ انگور

«الهی‌نامه» می‌خوانم به سوی شهر نیشابور

به وجد آمد دلم با مویه‌های خواجه عبدالله

«قلندرنامه» خواندم پابه‌پای خواجه عبدالله

۳) گل‌های ارغوان

تصویر ماه در بغل قاب گریه کرد

گل‌های ارغوان همه خوناب گریه کرد

در نینوا دوباره پیمبر شهید شد

سجاده و اقامه و محراب گریه کرد

آه‌ ای گل شبیه پیمبر که مادرت

دیگر نداشت داغ تو را تاب، گریه کرد

تصنیف اشک و ماتم لیلا شنیدنی است

با زخم‌ها و نالۀ مضراب، گریه کرد

در موقع نبرد تو لرزید کهکشان

هفت آسمان ستاره و مهتاب گریه کرد

بعد از تو خواب از همۀ خیمه‌ها پرید

با چشم‌های مادر تو، خواب گریه کرد

صحرا برای داغ عزیز تو اشک ریخت

منظومۀ بلند تو را آب گریه کرد

۴) معبد پروانه‌ها

از نگاهت قرن‌ها سیراب سقاخانه‌ها

چشم‌های تو دلیل مستی پیمانه‌ها

 کاشف الکرب حسین، اِکشف بحقّ بوتراب

ای چراغ شام تارِ جملۀ کاشانه‌ها

شعله شعله در کنار رود سرکش سوختی

قتلگاهت شد پس از آن، معبد پروانه‌ها

قاصدک‌ها ذره‌ذره بِین آتش سوختند

غرق خون، بال کبوتر‌ها میان لانه‌ها

تشنه بودی آب از داغت عزاداری گرفت

مشک‌ها عمری است می‌گِریند روی شانه‌ها

علقمه در علقمه پیچیده شور ذوالفقار

برق شمشیر تو حتی نیست در افسانه‌ها

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.