سوریه و افول قدرت آمریکا: تغییرات قدرت در نظام بین الملل

0 138

مقدمه:

در تاریخ روابط بین الملل همواره تحولاتی وجود داشته است که تأثیرات عمیقی بر نظم بین­المللی گذاشته است. از این تحولات به عنوان «نقاط گذار» در روابط بین الملل یاد می­شود. فروپاشی بلوک شرق یکی از مهمترین نقاط گذار در  قرن معاصر محسوب می­شود. اما در کنار نقاط گذار مواردی نیز وجود دارد که می­توان از آنها به عنوان «فرآیندهای گذار» یاد کرد. این دسته از تحولات با توجه به فرآیند محور بودن آنها نشانه­هایی قابل ملاحظه در معادلات بین المللی دارند و تغییراتی غیر قابل اجتناب در نظم بین المللی می­گذارند. با توجه به ظهور بازیگران جدید نظیر چین و مجموعه کشور­های بریکس و افول نسبی قدرت آمریکا، نشانه­هایی از شیفت فرآیندی در ساختار نظام بین الملل به نظر می­رسد. عقب نشینی ایالات متحده آمریکا از جنگی که بر علیه سوریه اعلام کرده بود از جمله این نشانه­­هاست.

* نشانه¬هایی از شیفت فرآیندی در ساختار نظام بین الملل به نظر می¬رسد. عقب نشینی ایالات متحده آمریکا از جنگی که بر علیه سوریه اعلام کرده بود از جمله این نشانه¬¬هاست.
* در دوران پس از پایان جنگ سرد ایالات متحده وارد دوران افول نسبی خود شد و دیگر تنها کشور قدرتمند و صاحب نفوذ در تعیین قواعد بازی و تصمیم گیری ها در سیاست بین الملل نیست.
* با سقوط شوروی این تصور در ایالت متحده ایجاد شد که در دوران پسا کمونیستی آمریکا به عنوان یگانه بازیگر قدرتمند نظام بین الملل توان ایجاد نظم تک قطبی را دارد.
* جنگ عراق ۱۵۰۰ میلیارد دلار هزینه و بیش از ۵۰۰۰ کشته برای آمریکا و هزاران کشته و زخمی برای ملت عراق بر جای گذاشت.
* چین با پشتوانه اقتصادی قدرتمند در صدد تبدیل و انتقال این توانائی به دیگر حوزه ها از جمله قدرت نظامی برای جلوگیری از هرگونه خطری برای دستاوردهای اقتصادی خویش است.
* اگر مداخله خارجی از سوی غرب در سوریه موفقیت آمیز باشد این امکان در غرب به وجود می آید که بتواند همواره مسائلی که برای روسیه و چین آنها را داخلی تلقی می کنند ترتیب اثر دهد حال فرقی نمی کند که این مسائل به قفغاز شمالی مربوط باش یا به تبت و یاسین کیانگ.
* روسیه در مدیترانه اهداف بلند مدتی در نظر دارد و سوریه را به عنوان یک ضلع قدرت مدیترانه می داند.
* در بیست سال گذشته ایران تبدیل به یک بازیگر قدرتمند منطقه ای شده است که از افغانستان تا لبنان تاثیر گذار است.
* حضور ایران از آغاز جنگ داخلی در سوریه نشان داده است که اگر روسیه در فضای سیاسی حامی سوریه است ایران به صورت کاملا جدی حامی دولت سوریه است.
* حل بحران سوریه بدون ایران عملا ممکن نیست بویژه که ایران در عرصه مقاومت حضور تعیین کننده دارد.
* مخالفت مجلس عوام انگلستان با اقدام نظامی در قبال سوریه تحت تاثیر آشکار مخالفت های مردمی بود.
* اقدامات ایران در بعد منطقه ای از جمله عوامل انصراف آمریکا از حمله سوریه بود.
* ایالات متحده همچنان قدرتمندتری کشور جهان است ولی یک قدرت رو به زوال است.

توحید هاشمی سوریه و افول قدرت آمریکا

۱-افول یکجانبه­گرایی آمریکا

پس از جنگ جهانی دوم ایالات متحده آمریکا با در اختیار داشتن منابع عظیم اقتصادی، سیاسی و نظامی توانست یک نظام هژمونیک بین المللی چندجانبه­گرا[۱] را ایجاد و تثبیت کند. برقراری این نظم تا سال ۱۹۷۱ یعنی تا زمان فروپاشی نظام برتون و ودز ادامه داشت، اما بعد از این سال بسیاری از محققان بر شروع دوره افول نسبی قدرت هژمونی آمریکا اجماع نظر دارند. از یک سو رشد رقبای اقتصادی چون اروپای غربی و ژاپن، رقابت تسلیحاتی با شوروی و هزینه­های انبوه نظامی در جنگ ویتنام از جمله مهمترین دلایلی است که چالش­های بسیاری را در مقایسه با سایرین در حفظ برتری نظامی، اقتصادی و سیاسی به ایالات متحده آمریکا تحمیل کرد، و از سوی دیگر آمریکا بدون توجه به عوامل مؤثر بر افول هژمونی خود، به تشدید نظامی­گری و افزایش هزینه­های عمومی پرداخت و ضعف در جهت بازتولید برتری اقتصادی و اصلاح ساختارهای تولیدی و تجاری منجر به تشدید افول هژمونی آمریکا گردید. به عبارت دیگر توازنِ تولیدِ توانِ نظامی، سیاسی و اقتصادی در بعد داخلی و تعهدات بین المللی برای تداوم حفظ نظم هژمونیک در ایالات متحده بر هم خورد و مراحل مقدماتی بحران مشروعیت بین المللی نظم هژمونیک به رهبری آمریکا کلید خورد. اصولا پایه و اساس مشروعیت هژمونیک به جنبه­های رهبری و هنجاری قدرت برتر مربوط می شود تا اینکه به کارگیری زور و خشونت عامل اصلی در این نظم باشد.[۲] به همین دلیل به هر میزان که نظم هژمونیک مبنای چندجانبه­گرایی داشته باشد استفاده از خشونت، زور و سرکوب در محیط بین المللی کاهش پیدا می­کند و هر چه نظم هژمونیک بر یکجانبه­گرایی استوار باشد کاربرد زور و در رأس آن نیروی نظامی استفاده بیشتری پیدا می­کند. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا به دلیل پرداخت هزینه­های کارکرد رژیم­های اقتصادی، سیاسی و امنیتی بین­المللی، اقتدار بلامنازعی در تعیین روند تحولات بین­المللی و تصمیم­گیری و تحمیل اراده خود بر سایر بازیگران داشت اما در دوران پس از پایان جنگ سرد ایالات متحده وارد دوران افول نسبی خود شده و دیگر تنها کشور قدرتمند و صاحب نفوذ در تعیین قواعد بازی و تصمیم­گیری­ها در سیاست بین­الملل نیست. این دگرگونی در حوزه­های سیاست، اقتصاد و حتی مسائل نظامی و استراتژیک نیز روی داده است. همچنین رشد وابستگی متقابل پیچیده­ای در حوزه­های گوناگون و با دامنه­های متفاوت در میان بازیگران بین­المللی ایجاد شده است که در کنار کاهش نسبی توانمندی مادی و اقتصادی آمریکا، نظام بین المللی را از یک جانبگی به سوی چند جانبه گرایی با درجات مختلف توزیع قدرت سوق داده است. به عبارت دیگر منافع سایر بازیگران این اجازه را به یک بازیگر چه آمریکا و چه دیگری نمی­دهد که بی­توجه به سایرین و بدون هماهنگی و اقناع آنان تصمیمات یک جانبه­ای را با موفقیت در گستره جهانی دنبال کند. به این ترتیب آمریکا برای فعالیت و تصمیم­گیری­های موثر بر نظام بین الملل به دنبال حمایت سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی دیگر کشورها در جهت اجرای عملیاتی است که برای نظام بین الملل حیاتی و ضروری می­پندارد. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده بدون مشورت و هماهنگی با هم­پیمانان خود اقدام به عملیاتی نظامی و سیاسی در نقاط مختلف جهان، از جمله ویتنام و کره می­نمود و در این مسیر منتظر هیچ­گونه حمایت مالی و نظامی هم­پیمانان نبود و در موارد بسیاری نیز کشورهای هم پیمان از این یک­جانبه­گرایی حمایت می­کردند. اما در دوران افول هژمونی، آمریکا نه تنها برای انجام عملیات­های گوناگون نظامی و سیاسی بین المللی ناگزیر به جلب نظر سایرین شده است که حتی برای کاهش هزینه ها و فرسایش توان خود نقش­هایی را نیز میان دیگر هم­پیمانان خود تقسیم می­کند. نمونه آشکار این تحول در جریان جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ روی داد. در این جنگ ایالات متحده امریکا شش ماه زمان صرف کرد تا بتواند برخی از کشورهای هم پیمان خود را برای تقبل هزینه­های اقتصادی و ارسال نیروی نظامی قانع کند، با این حال پس از شروع جنگ برخی از این کشورها از جمله ایتالیا از صف متحدین جنگ بر علیه عراق خارج شد.[۳] دیگر کشورهای حاضر در جنگ، امتیازات اقتصادی و سیاسی بسیاری دریافت نمودند. حضور برجسته طرفین درگیر در این جنگ، نظیر ژاپن، آلمان، عربستان و کویت با پشتیبانی مالی و نظامی و تدارکاتی کامل تصمیم­گیری نهایی در مورد سرنوشت جنگ را دشوار نمود و موجب شد تا آمریکا نتواند به تنهایی در مورد آینده حکومت صدام حسین تصمیم بگیرد، به همین دلیل سازمان ملل با مشارکت سایر کشورها محور تصمیم­گیری در مورد عراق شد. با سقوط شوروی و از بین رفتن دشمن مشترک کمونیسم، میان آمریکا و هم پیمانانش اختلاف نظر آشکاری در بازتعریف دشمن به وجود آمد. به عبارت دیگر، در دوران نظم هژمونیک بین الملل چندجانبه­گرا، کشورهای عضو بلوک غرب تحت رهبری آمریکا تعریفی هماهنگ از دشمن مشترک یعنی کمونیسم داشتند، در حالی­که بعد از فروپاشی نظام کمونیستی، آمریکا و هم­پیمانانش تعریف مشترک و هماهنگی از ماهیت، ساختار و ابعاد دشمن و تهدید جدید ارائه ندادند. تمایل آمریکا برای جایگزین کردن دشمنی به نام تروریسم و القای خطرات دائمی آن از اهمیت نقش ایالات متحده در رهبری نظام هژمونیک ریشه می­گیرد، با این حال کشورهای هم­پیمان آمریکا ضرورتا تعریف مشابه و مشترکی از تهدید، ابعاد و نمونه های تروریسم ارائه نکردند؛ به طوری که بسیاری از کشورها در نوع برخورد با این مسئله، مصداق­ها، راهکارها وتصمیم­گیری­ها، تلاش کردند تا سازمان ملل متحد را به عنوان  نماینده جامعه جهانی در راهی جدای از آمریکا جایگزین و تقویت کنند.[۴] با سقوط شوروری این تصور در ایالات متحده ایجاد شد که در جهان پسا کمونیستی آمریکا به عنوان یگانه بازیگر قدرتمند نظام بین الملل توان ایجاد نظم تک قطبی را دارد، اعلام نظم نوین جهانی توسط بوش پدر در همین راستا صورت گرفت. اما بهانه لازم برای عملیاتی کردن این نظم نوین را، حملات  ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا داد. این حملات به درون خاک آمریکا، تأثیرات مهمی در برتری گفتمان اعمال قدرت برای برقراری نظام تک قطبی در سیاست خارجی آمریکا نهاد. تصمیم برای حمله نظامی به افغانستان در اکتبر سال ۲۰۰۱ و به عراق در مارس ۲۰۰۳ توسط آمریکا یک نوع یک جانبه­گرایی و تکروی آشکار در کنار اقدام بین المللی غیر قانونی بود زیرا شورای امنیت سازمان ملل متحد،اجازه حمله نظامی به افغانستان و عراق را به ایالات متحده آمریکا نداده بود. کشورهای هم پیمان آمریکا نیز تعریف واشنگتن از ریشه­ها، تحرکات و عوامل تروریسم را به طور همه جانبه نپذیرفتند و به خصوص در حمله به عراق پشت سر این کشور حرکت نکردند. تقریبا به جز انگلستان که اساسا هم پیمان نزدیک آمریکا محسوب می­شود، سایر کشورهایی که به طور محدود در افغانستان و به طور محدودتری در عراق حضور یافتند عمدتا این امر را به دلیل خالی نگذاردن صحنه تصمیم­گیری پس از سقوط این کشورها برای آمریکا انجام دادند. طی دو دهه گذشته روی آوردن آمریکا به سیاست­های سرکوب نظامی و سیاسی و تحریم­های اقتصادی گسترده علیه مخالفان و گسترش به کارگیری ابزارهای خشونت آمیز از نشانه­های آشکار برای دستیابی به یک نظام تک قطبی بود؛ در حالی که مجموعه اقدامات و اعمال خشونت آمیز و یک­جانبه ایالات متحده به جای آنکه این کشور را در برقراری یک نظم نوین بین المللی با محوریت تک قطبی آمریکا یاری نماید، در عمل به کاهش اقتدار بین­المللی آمریکا منجر گردید. به عبارت دیگر نتایج و تبعات منفی جنگ طلبی­های آمریکا در دوران پسا کمونیستی در عمل بیش از آنکه به برقراری یک نظام تک قطبی منجر شود، کاهش قدرت و فرسایش توان ایالات متحده را در پی داشت. در مورد بحران سوریه نیز  به نظر می­رسد که اگرچه ایالات متحده آمریکا همچنان به لحاظ توان اقتصادی و قابلیت­های نظامی از برتری مشهودی نسبت به سایر بازیگران سیاست جهانی برخوردار است اما این کشور با توجه به توان و ابزارهایی که در اختیار دارد از اعمال تمامی اهداف خود در سیاست جهانی و در برخورد با دیگران ناتوان است. در حقیقت عقب نشینی آمریکا از مواضع خود در قبال اقدام نظامی علیه سوریه به مثابه ناتوانی امریکا در ادامه رویکرد یکجانبه­گرایی در عرصه بین­المللی است.

۲- مشکلات داخلی ایالات متحده آمریکا

پس از پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا بیش از نیمی از کل تولید جهان را در دست داشت؛ در این دوره کمک­های اقتصادی کلانی به صورت وام­های بلند مدت و بلاعوض از سوی آمریکا به دیگر کشورها اعطا می­شد. اما به نظر می­رسد با آغاز هزاره سوم، ایالات متحده آمریکا بیش از آنکه به دیگران کمک کند، خود به کمک دیگران نیاز پیدا کرده است. نشانه­های افول نسبی قدرت آمریکا را می­توان به صورت عینی در آمار و ارقام مربوط به داده­های اقتصادی این کشور مشاهده کرد. ایالات متحده آمریکا با وجود اینکه همچنان با حجم تولید ناخالص داخلی بیش از ۱۵ تریلیون دلار و دارا بودن مقام اول واردات جهان و سوم صادرات جهان، همچنان موتور محرک اقتصاد جهانی شناخته می­شود اما با گذر زمان سیر منفی را در برخی از حوزه­های اقتصادی پیموده است. یکی از این حوزه­ها، مربوط به بدهی­های خارجی می­شود که از میانه دهه­ی ۱۹۷۰ به بعد، روند افزایشی سریعی داشته است. در فاصله بین سال­های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰، میزان بدهی خارجی از ۳٫۶ تریلیون به ۵٫۶ تریلیون افزایش یافته است، امادر عرض کمتر از ۵ سال (۲۰۰۱ تا اکتبر ۲۰۰۵)، به دلیل سیاست­ها نادرست اقتصادی دولت بوش، این میزان به رقم ۷٫۹۷۰ تریلیون دلار رسید.[۵] همچنین بر طبق آمارهای رسمی بدهی عمومی دولت آمریکا حدود ۶۸درصد تولید ناخالص داخلی این کشور است و بدهکارترین کشور جهان به شمار می­رود.[۶] علاوه بر افول تدریجی قدرت نسبی اقتصادی، وقوع بحران اقتصادی نیز بر مشکلات اقتصادی آمریکا افزوده است، افزایش نرخ بیکاری و کسری بودجه، آسیب­هایی هستند که همچنان اقتصاد آمریکا را تحت تأثیر قرار می­دهند. مشکلات داخلی آمریکا به خصوص به لحاظ اقتصادی منجر به مشروعیت زدایی از قدرت جهانی آمریکا نیز شده است. زمانی مردم سراسر جهان ایالات متحده را مدرن­ترین، پیچیده­ترین و مولدترین اقتصاد در سراسر دنیا می­دانستند، در حالی که اکنون، ایالات متحده را بی ثبات­ترین کشور­ جهان می­بینند.[۷] از لحاظ سیاسی نیز در حال حاضر با افزایش روندی از نخبه­سالاری و ساختار­های اقلیت مآبانه، آمریکا به سوی گونه­ای الیگارشی خفیف سوق یافته­است، در حالی­که بسیاری از کشور­های در حال توسعه توسعه­ی آموزش، با توجه به نوعی فرآیند گذار به سوی مردم­سالاری کثرت­گرا در حال حرکت هستند.[۸]  علاوه بر  مشکلات فوق که دولت آمریکا گرفتار آن است حمله به سوریه به معنای بی توجهی به اراده مردم ایالات متحده است که با شعار تغییر خواهان اصلاح و بازسازی کشور بودند. جنگ عراق ۱۵۰۰ میلیارد دلار هزینه و بیش از ۵۰۰۰کشته برای آمریکا و هزاران کشته و زخمی برای بعث عراق برجای گذاشت و شروع مجدد جنگ در سوریه به معنای تقبل هزینه­های جدید ناشی از جنگ بر دوش مالیات دهندگان آمریکایی است. افزایش هزینه­های نظامی در پی افزایش پایگاه­های نظامی با توجه به تمرکز گرایی جدید در سیاست خارجی آمریکا با تاکید بر منطقه آسیا و به خصوص چین نیز توان مالی آمریکا را فرسوده کرده است. مجموعه شرایط فوق به همراه تبعات منفی جنگ افروزی­های گسترده آمریکا به ویژه در خاورمیانه به عقب نشینی آمریکا از حمله به سوریه انجامید.

۳- مخالفت بازیگران بین المللی

چین و روسیه منافع زیادی در حفظ حکومت بشار اسد دارند. بخش مهمی از سیاست خارجی روسیه در منطقه خاورمیانه بر پایه روابط نزدیک با سوریه بنا گذاشته شده است. هر دو کشورهای روسیه و چین همواره مخالفت خود را با هر گونه تغییر حکومت سوریه از طریق مداخله خارجی اعلام کرده­اند؛ این مسئله از یک نگرانی مشترک نشأت می­گیرد و آن این است که اگر مداخله خارجی از سوی غرب موفقیت آمیز باشد این امکان برای غرب به وجود می­آید که بتواند همواره در مسائلی که روسیه و چین آنها را داخلی تلقی می­کنند ترتیب اثر دهد حال فرقی نمی­کند که این مسائل به «قفقاز شمالی» مربوط باشد یا «تبت» و یا «سین­کیانگ».

۱-۳ چین

به نظر می رسد چین از تحولات منطقه عربی خاورمیانه تأثیر قابل ملاحظه­ای پذیرفته است. این تحولات از یک سو در سطح مناسبات دو جانبه چین با کشورهای عربی و از سوی دیگر اثر گذاری منطقه­ خاورمیانه بر مناسبات جهانی قابل مشاهده است. چین در دوره سیاست «درهای باز» در سال ۱۹۷۹، در روابط بین الملل، سیاست «عدم دخالت» و بسنده کردن به اتخاذ مواضع غیر تعیین کننده را در پیش گرفته بود. هدف عمده سیاست درهای باز حفظ منافع اقتصادی و اجتناب از درگیری با قدرت­های بزرگ و به خصوص آمریکا بود. اما افزایش قابل ملاحظه توان اقتصادی و نظامی، چین را به سمت تاثیرگذاری بیشتر در قبال اتفاقات جهانی سوق داده است؛ آشکارترین نشانه این راهبرد جدید دو بار استفاده متوالی از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل در خصوص بحران سوریه بود، در حالی که چین در سی سال گذشته از هفت مورد حق وتوی در آن هم در موضوعات غیر خاورمیانه استفاده کرده است؛ یعنی موضعی تعیین کننده در خصوص یک مسئله جهانی که تأثیر آن به صورت مستقیم بر امنیت ملی چین تأثیرگذار نیست. در شرایط کنونی آمریکا نگرانی شدیدی از صعود چین در صحنه بین المللی و کاهش نقش خود دارد و چین نیز تمایل زیادی به پشت سرگذاشتن آمریکا و ظهور به عنوان قدرت نخست جهانی در عرصه­های اقتصادی و سیاسی دارد. مهمترین وجه قدرت چین در اقتصاد این کشور نهفته است؛ به طوری که چین با پشتوانه اقتصادی قدرتمند در صدد تبدیل و انتقال این توانایی به دیگر حوزه­ها از جمله قدرت نظامی برای جلوگیری از هرگونه خطری برای دستاوردهای اقتصادی خویش و در صورت موفقیت در این زمینه، به یک قدرت چندبعدی تبدیل خواهد شد. اما پیشرفت­های چشمگیر چین در بیشتر حوزه­های اقتصادی و نظامی که سبب بروز جلوه­های مهمی از چالش­های سیاسی و اقتصادی میان این کشور و ایالات متحده گردیده است، به همان میزان که ظهور یک ابر قدرت جدید در نیمه اول قرن بیست و یک را پیش بینی می­کند، نشانگر افول قدرت نسبی ایالات متحده در عرصه­های مختلف اقتصادی، سیاسی و نظامی نیز است. [۹] به همین دلیل ایالات متحده آمریکا، راهبرد «تمرکز بر آسیا»[۱۰] را در سیاست خارجی خود طرح کرده است که روشن است که در این زمینه، هند و به خصوص چین بسیار بیشتر از سایرین در کانون توجه آمریکا قرار دارند. چین نیز خطر این راهبرد را به خوبی درک کرده است و سعی دارد به عنوان یک اقدام عملی به مقابله به یکجانبه­گرایی آمریکا در موضوع سوریه بپردازد. سقوط نظام سیاسی سوریه پیامدهای ناامن ساز مستقیمی با امنیت کل منطقه دارد؛ افزایش رقابت­های خصومت آمیز میان قدرت­های منطقه، شروع جنگ­ها مذهبی-قومی و مشکلات ناشی از تلاش کردها برای استقلال می­تواند کل منطقه را به آشوب بکشد و این امر در حوزه­های سیاسی و اقتصادی، می­تواند مشکلات جدی برای چین به همراه داشته باشد. سیاست اصلی چین در قبال تحولات سوریه، جلوگیری از سقوط نظام سیاسی به دلیل برهم خوردن نظم منطقه­ خاورمیانه است. با این حال چین با احتیاط عمل می­کند و در همین رابطه درباره وتوی طرح­ها و تصمیم­­های شورای امنیت در قبال سوریه به اصول سیاست خارجی خود یعنی رد دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر، رد سیاست تحریم و مجازات کشورهای دیگر و تاکید بر حل مشکلات داخلی کشورها از طریق مذاکره و نه از راه اقدام نظامی اشاره می­کند. موضع­گیری­های چین در قبال بحران سوریه تا حدی نیز بازتاب دهنده شرایط داخلی چین نیز است، زیرا به خاطر تحولات مناطقی چون «سین کیانگ» و «تبت»، چینی­ها با چالش­های امنیتی ویژه­ای روبرو هستند که می­تواند مورد بهره­جویی مداخله­گرانه کشورهای غربی قرار گیرد. به نظر چینی­ها، عقب نشینی در برابر مداخله جویی قدرت­های غربی در امور دولت­های مستقل، می­تواند مشوق کشورهای غربی در پیشبرد سیاست­های مداخله­جویانه در سراسر جهان باشد. همچنین، امکان تسری جنگ سوریه و ناآرامی کل منطقه، از جمله دغدغه­های چینی در زمینه حفظ امنیت منطقه مهم انرژی برای آنهاست. امنیت انتقال انرژی از مبدا کشورهای منطقه خاورمیانه به چین بسیار مهم است که در صورت وقوع جنگ و افزایش حضور نظامی کشورهای غربی در منطقه می­تواند با تهدیدات و مشکلات بسیاری برای چین همراه شود. شکاف رو به گسترش میان تولید داخلی و مصرف نفت،  چین را به گونه‌ای روزافزون به نفت وارداتی وابسته کرده است. وابستگی چین به نفت وارداتی از ۳۰ درصد در سال ۲۰۰۲ به ۵۰ درصد در ۲۰۰۷ و به ۶۰ درصد در ۲۰۱۰  رسیده است و پیش بینی می­شود این رقم به ۸۵ درصد در سال ۲۰۳۰ برسد. منطقه خاورمیانه به دلیل برخورداری از بیشترین ذخایر انرژی، طبیعتاً از بالاترین قابلیت‌ها در تأمین امنیت انژری چین و پاسخگویی به نیاز استراتژیک این کشور برخوردار است. طبق پیش‌بینی‌ها، وابستگی چین به انرژی خاورمیانه در سال‌های آتی رو به افزایش خواهد بود؛ به گونه‌ای که تا سال ۲۰۲۰ به بیش از ۷۰ درصد خواهد رسید.[۱۱] به طور کلی نیز مداخله­جویی آمریکا در خاورمیانه و لشگرکشی این کشور به منطقه در تعارض با منافع کلان و راهبردی چین در خاورمیانه و شمال‌ آفریقا بوده و نگرانی­های گوناگونی را در این زمینه در بین رهبران چین برانگیخته است. موضع چین در قبال سوریه، آشکار کننده یکی از وجوه پنهان کشمکش میان آمریکا و چین است. از زاویه نگاه رهبران چین به سلسله مراتب نظام بین الملل، مخالفت با یکجانبه­گرایی آمریکایی و تعیین تکلیف این کشور برای دیگر واحدهای نظام جهانی با راهبردهای کلان چین در تعارض بوده و از این دیدگاه عقب نشینی در برابر آمریکا در صحنه رقابت­ها و جنگ­های داخلی سوریه به منزله بازتولید وضعیت یکجانبه­گرایی آمریکا تلقی می­شود. چین به الزامات مربوط به مشارکت و رقابت راهبردی با قدرتی چون آمریکا واقف بوده و از این روی تلاش می­کند تا از کم هزینه­ترین امکانات و سازوکارهای دیپلماتیک برای تحقق اهداف خود در سوریه استفاده کند.

۲-۳ روسیه:

تصمیمات و اقدامات روسیه به عنوان یکی از حامیان بشار اسد، بر اعضای دائم شورای امنیت در موضوع سوریه بسیار تاثیرگذار است. روسیه در مدیترانه به اهداف بلند مدتی در نظر دارد و سوریه را به عنوان یک ضلع قدرت در مدیترانه می‌داند. طی دو دهه گذشته و پس از فروپاشی نظام کمونیستی، روسیه تقریبا تمامی پایگاه­های منطقه­ای (افغانستان، عراق، یمن و لیبی) خود را در خاورمیانه از دست داده است. سوریه در حال حاضر تنها  پایگاه سیاسی و نظامی روسیه در منطقه بسیار مهم دریای مدیترانه است؛ از دست دادن این پایگاه قدرت نقش آفرینی روسیه در منطقه خاورمیانه را به شدت کاهش خواهد داد. همچنین، روسیه به این کشور به عنوان مهمترین خط تقابل و برخورد با زیاده خواهی­های آمریکا می­نگرد و بر این اساس به صورت کاملا آشکار به دفاع از سوریه برخاسته و هزینه­های این حمایت را می پردازد. حمایت بدون قید و شرط از سوریه با توجه به رفتار بین المللی دو دهه گذشته روسیه، تعجب بسیاری از تحلیلگران مسائل بین­المللی را در پی داشت؛ شدت این حمایت به گونه ای بود که در حاشیه نشست گروه ۲۰ در سن پترزبورگ ولادیمیر پوتین در خطاب به باراک اوباما گفته بود: «اهمیت سوریه برای ما به اندازه اهمیت اسرائیل برای آمریکاست.»[۱۲] روسیه نیز همچون چین به قطعنامه شواری امنیت در مورد برکناری اسد از قدرت رای منفی داد؛ در حقیقت این رای واکنشی از جانب روسیه به یکجانبه گرایی آمریکا و فشارهای غرب در اجرای برخی طرح­ها در منطقه پیرامونی روسیه نظیر «سپر دفاع موشکی ناتو» قابل تفسیر است. روسیه نیز به خوبی می­داند که در صورت سقوط نظام اسد تنها پایگاه قابل اتکای خود در منطقه را از دست خواهد داد و شرایط جدید خاورمیانه اجازه یارگیری جدیدی به روسیه را نخواهد داد به همین دلیل با قدرت نمایی سعی در حمایت کامل از نظام سوریه دارد. روس­ها به این نتیجه رسیده­اند که سقوط بشار اسد بخشی از برنامه راهبردی غرب برای خاورمیانه بعد از تحولات عربی است و از این رو هرگونه تغییرات عمیق در خاورمیانه مترادف با تضعیف موقعیت روسیه در نظام بین­الملل خواهد بود. بر این اساس روسیه حمایت­های کاملی را از حکومت بشار اسد صورت داده است. تحولات سوریه نشان داد که حمایت روسیه از این بشار اسد و نظام سیاسی آن، حمایتی جدی است به گونه­ای که حتی ناوهای خود را در بندر طرطوس و دریای مدیترانه افزایش داد. سیاست حمایتی روسیه نشان داد که این کشور خواهان حفظ و چه بسا احیای نقش خود در نظام بین­الملل است و سوریه را نقطه عطفی برای اثبات قدرت خود به یکجانبه­گرایی ایالات متحده و بی توجهی این کشور در لحاظ کردن منافع روسیه می­بیند. بنابراین در نهایت ایالات متحده مجبور شد نقش این کشور را در اداره تحولات بین الملل بپذیرد. بر این اساس، آمریکا طرح روسیه را مبنی بر خلع سلاح شیمیایی سوریه پذیرفت و در شورای امنیت سازمان ملل نیز قطعنامه ای در این رابطه به تصویب رسید.

۴- نقش منطقه­ای ایران

در بیست سال گذشته، ایران تبدیل به یک بازیگر قدرتمند منطقه­ای شده است که از افغانستان تا لبنان تاثیرگذار است حضور ایران از آغاز جنگ داخلی در سوریه نشان داده است که اگر روسیه در فضای سیاسی حامی سوریه است، ایران به صورت کاملا جدی حامی دولت سوریه است. به طور سنتی مخالفت­های ریشه­ای در برابر برتری­جویی­ها و سلطه­طلبی­های ایالات متحده ریشه در اسلام ناب محمدی دارد که انقلاب اسلامی ایران مهمترین کانون اشاعه این مخالفت­ها و مقاومت­ها است. اهداف خاورمیانه­ای سیاست خارجی ایران نیز همواره از مهمترین دلایل برخورد و تضاد منافع با سیاست­های ایالات متحده بوده است، بحران ۱۱ سپتامبر بهانه محاصره فیزیکی ایران را برای آمریکا از طریق اشغال افغانستان و عراق فراهم آورد. از این رو یکی از مهمترین دلایل لشکرکشی­های آمریکا به خاورمیانه به محاصره در آوردن جمهوری اسلامی ایران و فشار بیشتر بر این کشور بود.آمریکا در سیاست­های خاورمیانه­ای خود سعی داشت تا با تضعیف جایگاه منطقه­ای ایران نقش این کشور در تحولات خاورمیانه را به حداقل برساند تا از این طریق بتواند از یک سو مهمترین کشور منطقه و محور مقاومت در برابر سلطه طلبی­ها خود در خاورمیانه را به حاشیه براند و از سوی دیگر امنیت متحد استراتژیک خود و حافظ منافع غرب یعنی رژیم صهیونیستی را تأمین کند. یکی دیگر از مهمترین اهداف آمریکا در اشغال عراق تقویت قدرت منطقه­ای اسرائیل و افزایش ضریب امنیتی این رژیم تا فرات بود اما اشتباهات استراتژیک ایالات متحده در اشغال عراق و روی کارآمدن دولت مردمی در این کشور زمینه  قدرت­یابی شیعیان منطقه را با محوریت ایران موجب شد. به طوری که سهم­خواهی آنها از صورت­بندی قدرت در خاورمیانه ضمن به هم زدن توازن قدرت در منطقه به نفع شیعیان، در عمل تهدیدات بیشتری را متوجه آمریکا و رژیم صهیونیستی نمود. اکنون جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهمترین بازیگر صحنه عراق بسیار تأثیرگذار و به نوعی قدرت یکسره کننده معادلات است. حضور ایران در بحران سوریه نیز با توجه به پیوند استراتژیک میان دو کشور در چارچوب محور مقاومت و برخورد با زیاده­خواهی­های غرب و تحدید قدرت آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه قابل بررسی است. این حضور به ارائه کمک­های موثر در جهت تقویت قدرت دولت اسد برای مقابله با شورشیان مسلح و تروریست­های سلفی انجامید. به عبارت دیگر ورود ایران به مسئله سوریه و مدیریت صحنه نبرد منجر به تغییر معادله میدانی شد که در نتیجه دولت سوریه توانست برتری نسبی قابل توجهی در مدیریت عرصه جنگ به دست آورد؛ این در حالی بود تا قبل از آن شرایط جنگ به نفع نظام سوریه و محور مقاومت منطقه نبود. قدرت منطقه­ای ایران اجازه می­دهد تا توان به کارگیری بازیگران منطقه­ای مهم همچون حزب­الله و عراق را داشته باشد که این بازیگران در یک نظام سازمانی تعریف شده نقش موثری در مهار بحران سوریه به نفع محور مقاومت ایفا کردند. مدیریت فاکتورهای صحنه جنگ در بعد منطقه­ای توسط ایران نیز باعث شد تا از تسری جنگ فرقه­ای و مذهبی به لبنان و عراق جلوگیری به عمل آید. این مسئله در حادثه شهر صیدا به روشنی قابل ذکر است. در شهر صیدا در لبنان، «شیخ احمد الاسیر» که مواضع بسیار تند علیه ایران و حزب­الله دارد، تحت حمایت قطر با تحریک احساسات مذهبی جوانان توانست به تدریج گروهی نظامی با جوانان سلفی تشکیل دهد. هدف اصلی احمد الاسیر ایجاد بحران سازی از طریق ایجاد فتنه­ای مذهبی و تسری جنگ مذهبی تمام عیار به داخل لبنان بود تا با ایجاد ناامنی در صیدا، دسترسی حزب­الله به جنوب لبنان دچار مشکلات زیادی شود و با توجه به اهمیت شهر صیدا که دروازه ورود به جنوب لبنان است بتوانند به نفع اسرائیل به حزب الله و به صورت عام تر به ایران ضربه بزنند.[۱۳] اما ورود ایران به این مسئله و  هماهنگی با ارتش لبنان بحران ایجاد شده توسط شیخ احمد الاسیر را خنثی و امنیت را به شهر صیدا بازگرداند. ابراز تمایل برخی از کشورهای مهم برای دعوت از ایران جهت حضور در اجلاس ژنو ۲ نیز با توجه به جایگاه و نقش ایران در تحولات سوریه صورت گرفته است به طوری که سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه گفته است که در صورتی که نشست ژنو ۲ برگزار شود باید از ایران به عنوان یکی از کشورهای تاثیرگذار در سوریه دعوت به عمل آید. این نکته ای مهم در بحران سوریه است که می توان برداشت کرد که روسیه به جایگاه مهم ایران در بحران سوریه آگاه است و با اعلام این مسئله به امریکا تاکید کرده است که  حل بحران سوریه بدون ایران عملا ممکن نیست؛ به ویژه که ایران در عرصه مقاومت حضوری تعیین کننده دارد و با حمایت از حزب الله و ارتش سوریه نقشی مهم و استراتژیک در این کشور ایفا می­کند. ایران از بازیگران اصلی منطقه است و بی توجهی به منافع ایران به معنی نادیده گرفتن مهمترین نیروی موثر در جهت برقراری صلح وثبات در منطقه است. امریکا نیز نسبت به قدرت منطقه­ای ایران و توان تأثیرگذاری آن بر کل منطقه آگاه است.

۴-افکار عمومی

امروزه اهمیت افکار عمومی و پاسخگویی سیاستمدارن به مردم بر کسی پوشیده نیست به همین دلیل مخالفت مردم بسیاری از کشورها در پی اعلام حمله نظامی آمریکا به سوریه یکی از جدیدترین مصداق­های تاثیرگذاری افکار عمومی بر سیاست جهانی است. در بحران سوریه حتی مردم کشورهای آمریکا و انگلستان  از مخالفان سرسخت جنگی جدید در خاورمیانه بودند. از زمانی که استفاده از سلاح شیمیایی در سوریه در صدر اخبار جهان قرار گرفت و بحث حمله نظامی به سوریه جدی شد، موسسات نظر سنجی مختلفی به رصد افکار عمومی و نظر آن­ها در رابطه با حمله به سوریه می­پرداختند. موسسه پیو(pew) نظر سنجی ­های هفته به هفته­ای در در این رابطه انجام داد؛ عمده این نظر سنجی­ها آمار تقریبی زیر را نشان می­دهد. ۴۸ درصد دموکرات­ها مخالف حمله اوباما به سوریه بودند در مقابل تنها ۲۹ درصد موافق حمله به سوریه بودند. این نظرسنجی در میان گروه های مستقل نیز انجام شد و ۵۰ درصد از آن ها مخالف حمله بودند در حالیکه تنها ۲۹ درصد از مستقل­ها موافق حمله نظامی علیه دولت بشار اسد بودند. در میان جمهوری خواهان نیز، ۳۵ درصد موافق و ۴۰ درصد مخالف حمله نظامی به سوریه بودند.[۱۴] نظر سنجی دیگری نیز توسط NBC نشان می­دهد که ۶۱ درصد آمریکایی­ها معتقد بودند که حمله نظامی به سوریه برخلاف آنچه گفته می­شود یک حمله به مناطق خاص است، منجر به یک جنگ طولانی مدت با حضور گسترده آمریکا در سوریه خواهد شد. و به همین دلیل مخالف حمله نظامی به سوریه هستند. هر چند که اکثریت آمریکایی­ها موافقند که استفاده از سلاح شیمیایی توسط هر کشوری به عنوان خط قرمزی برای ایالات متحده شناخته می­شود و باید با آن برخورد کرد، با این وجود هنوز بسیاری از آمریکایی­ها معتقدند شواهد کافی وجود ندارد که دولت بشار اسد از سلاح شیمیایی علیه مردم سوریه استفاده کرده است. مسئله دیگری که در مخالفت افکار عمومی آمریکا­ با حمله نظامی به سوریه به نظر می­رسد این است که ایالات متحده برای حمله به سوریه باید با اجماع شورای امنیت سازمان ملل و با همراهی کشورهای هم­پیمان اقدام کند. بر اساس نظرسنجی NBC، لزوم اجماع سازی و همراه کردن هم­پیماننان، پیش از هرگونه اقدام نظامی، از حمایت ۵۸ درصدی آمریکایی­ها برخوردار است.[۱۵] نظر سنجی آسوشیتدپرس نیز نتایج مشابهی در مخالفت بیشتر مردم با جنگ بر علیه سوریه  نشان می­دهد.[۱۶] این نظرسنجی­ها بعد از تبعات منفی در داخل آمریکا بر اثر جنگ­افروزی­های خاورمیانه­ای این کشور در افغانستان و عراق اهمیت بیشتری پیدا می­کند. تاثیر افکار عمومی بر مسئله حمله به سوریه در داخل این کشور به گونه­ای بود که دولت اوباما به ناچار اعلام کرد که موضوع سوریه را به کنگره و کسب مجوز از آن محول کرده است. در نهایت نیز اوباما با پوتین بر سر نابودی تسلیحات شیمیایی سوریه به توافقی سیاسی رسیدند که شورای امنیت نیز قطعنامه­ای با موافقت اعضا در این زمینه تصویب کرد. هر چند نمی­توان نقش روسیه و حمایت کامل آن از دولت سوریه و در دست گرفتن ابتکار عمل در موضوع سوریه را نادیده گرفت، اما نمی­توان این امر را نیز در نظر نگرفت که مخالفت اکثریت مردم آمریکا با حمله به سوریه، نقش به سزایی در توافق آمریکا و روسیه و توافق سیاسی با این کشور در مساله سوریه داشت، زیرا اوباما برای حمله به سوریه نه مجوز شورای امنیت و نه حمایت هم پیمانان غربی­ را داشت. نمونه دیگری که اهمیت افکار عمومی در عصر کنونی را نشان می­دهد، مخالفت مجلس عوام انگلستان با اقدام نظامی در قبال سوریه بود تحت تأثیر اشکار مخالفت­های مردمی بود. پس از جنگ دوم جهانی که انگلستان همواره از متحدین سرسخت و به نوعی دنباله­رو سیاست­های جهانی آمریکا بود؛ به محض جدی شدن حمله به سوریه، مجلس عوام انگلیس در حمله این کشور به سوریه در کنار ایالات متحده مخالفت ورزید و عملا این کشور از مداخله نظامی در سوریه کنار کشید. این امر نشان داد که قدرت و وزن افکار عمومی در عصر کنونی، تا چه میزان از اهمیت برخوردار است و در شرایطی که افکار عمومی مخالف حمله به سوریه بودند، مجلس عوام که خود را نماینده این افکار می داند با این حمله مخالفت کرد. در آلمان نیز، که یکی از مهمترین کشورهای عضو اتحادیه اروپاست، مخالفت عموم مردم با حمله نظامی به سوریه موجب شد، دولت این کشور از همان ابتدا مخالفت خود را با حمله نظامی به سوریه اعلام کند.

نتیجه­گیری

افول آمریکا و تغییرات قدرت در نظام بین الملل به این معنی نیست که این کشور قدرتش را به عنوان یک ابرقدرت از دست داده است، بلکه به آن معناست که رقبای احتمالی آینده در ابعاد منطقه­ای و بین­المللی دیگر آن کشورهای ضعیفی نیستند که امریکا در ۲۰ سال گذشته در تعامل یا تقابل با آنها بوده است. ظهور چین، هند، ژاپن، اتحادیه اروپا و دیگر کشورهای مجموعه بریکس توان آمریکا را برای اعمال خواست­هایش تحلیل خواهد داد. با این حال منافع بین المللی آمریکا از بین نخواهند رفت اما کاهش خواهند یافت. در نتیجه هزینه عملیات و اقدامات آمریکا افزایش خواهد یافت و این موضوع می تواند محدودیت­هایی بیشتری برای ایالات متحده در سطح بین المللی ایجاد کند. مسئله سوریه یکی از نشانه­های روندی بود که در نظام بین الملل در حال تغییر است و تغییرات قدرت را اجتناب ناپذیر می­کند. تحولات سوریه، قطب­بندی­های خاورمیانه را روشن­تر کرد در یک طرف ایران، روسیه و چین و در طرف دیگر آمریکا و هم­پیمانانش قرار دارند. هر یک از طرفین اهداف خاصی را مدنظر داشتند. از همان ابتدای شکل­گیری انقلاب­های عربی، کشورهای منطقه­ای از جمله عربستان، ترکیه و قطر تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا کنترل این تحولات را در دست گیرند. آمریکا نیز سعی کرد نقش این سه کشور در تحولات کشورهای عربی را به رسمیت بشناسد و حتی در برخی از موارد مدیریت تحولات را بر عهده این کشورها گذاشت. به عنوان مثال تحولات بحرین و یمن به مدیریت عربستان سعودی واگذار شد و نقش قطر و ترکیه و همچنین عربستان در تحولات مصر و تونس به رسمیت شناخته شد. اما در تحولات سوریه به دلیل قطب بندی آشکار و تضاد منافع آنها اختلافات آشکاری در سطح منطقه­ای پدیدار گشت. سه کشور عربستان، ترکیه و قطر خواهان حمله نظامی غرب به رهبری ایالات متحده و با کمک سیاسی و نظامی این سه کشور بودند. ایالات متحده نیز تمایل به حمله نظامی را مخفی نمی­کرد. در مقابل ایران از تبعات خطرناک آینده سوریه بیمناک بود و سعی در جلوگیری از تسری یک جنگ مذهبی به تمام منطقه و همچنین حفظ نقش و قدرت منطقه­ای خود در تقویت جریان مقاومت ومقابله با آمریکا و اسرائیل داشت؛ روسیه و چین نیز از بحران سوریه ضمن حفظ منافع خاورمیانه­ای خود، به عنوان فرصتی مناسب برای افزایش نقش بازیگری خود در امور بین المللی استفاده کرده و روند تغییرات قدرت و تأثیرات آن بر  روند مسائل بین المللی را آشکار کردند. سیاست های روسیه، چین و ایران در بعد بین­المللی و منطقه­ای باعث عقب نشینی آمریکا از حمله به سوریه شد. مخالفت با قطعنامه­های شورای امنیت برای حمله به سوریه توسط روسیه و چین باعث شد ایالات متحده نتواند پشتوانه حقوقی سازمان ملل را به همراه داشته باشد. همچنین پیش بینی ناپذیری آینده تحولات سوریه و اقدامات ایران در بعد منطقه­ای از جمله عوامل انصراف آمریکا از حمله به سوریه بود. در نهایت آمریکا مجبور شد تا نقش روسیه و چین را بیش از پیش در سیاست بین­الملل مد نظر قرار دهد. همکاری آمریکا و روسیه برای حل دیپلماتیک بحران سوریه، نشان داد که توافقات قدرت­های بزرگ، تا چه حد بازیگران میانی را تحت تاثیر قرار می­دهد و نقش و منافع آن­ها را تحت الشعاع توافقات بین خود می­کند؛ مسئله­ای که می توان در قالب تحمیل شرایط ساختار نظام بین­الملل به آن اشاره کرد. توافق آمریکا و روسیه بار دیگر نشان داد که تعیین سرنوشت بسیاری از مسائل سیاست بین الملل بر نقش قدرت­های بزرگ استوار است و پویایی سیاست بین الملل مبتنی بر نقش و کارکرد قدرت های بزرگ است. مسئله سوریه نشان داد که مشکل آمریکا  فراتر از سوریه است و بحران آمریکا شامل تمامی ابعاد سیاست خارجی این کشور است.[۱۷] مشکل کنونی آمریکا به اوضاع داخلی فرسوده آمریکا از نظر اجتماعی نیز مربوط می­شود؛ بحران‌های مالی کنونی آمریکا و هزینه­های زیادی که صرف جنگ‌های گذشته شده به اضافه اینکه آمریکا به روشنی می­دانست که قادر به اداره­ی بحران های بعد از جنگ در سوریه نخواهد بود، باعث شد که آمریکا در حمله به سوریه شانه خالی کرده و تصمیم به جنگ را به عهده تصویب کنگره بگذارد. اگر چه ایالات متحده همچنان قدرتمندترین کشور جهان است ولی یک قدرت رو به زوال است، در حالی که بازیگران قدرتمندی چون چین، هند و برزیل در حال افزایش قدرت هستند و روسیه نیز قدرت بین­المللی خود را در سطح نسبتا مناسبی حفظ کرده است.

 

[۱] – مطالعه بیشتر در: حسین پوراحمدی، اقتصاد سیاسی بین الملل و تغییرات قدرت آمریکا، مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، ۱۳۸۶، ص۱۱۹ تا ۱۶۵

[۲]همان، ص ۱۷۳

[۳] – رابرت د. شولزینگر، دیپلماسی آمریکا در قرن بیستم، مترجم محمد رفیعی مهرآبادی، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۸۹، صص ۶۳۱-۶۳۵

[۴] – حسین پور احمدی،«اقتصاد سیاسی بین الملل و پیامدهای اقتصادی-سیاسی حملات یازده سپتامبر به آمریکا»، فصلنامه مطالعات دفاعی- امنیتی، پاییز ۱۳۸۰

-[۵] نوذر شفیعی، عبدالحمید قلی زاده، «نظریه سیکل قدرت؛ چارچوبی برای تحلیل فرایند افول قدرت نسبی ایلات متحده و خیزش چین»، فصلنامه روابط خارجی، سال چهارم، شماره چهارم، زمستان ۱۳۹۱، ص ۱۵۱

[۶]– مهدی بخشی، آنچه باید از اقتصاد آمریکا دانست، بولتن تحلیلی مطالعات آمریکا، ۱۳۸۷، http://did.ir/catalog/index.aspx?cn=pp00020081509180815

[۷]– نوذر شفیعی، عبدالحمید قلی زاده، پیشین، ص ۱۵۲

[۸] – امانوئل تاد، آمریکا پس از جهانگشایی، ترجمه احمد عظیمی بلوریان، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۸۳، ص۴۶

[۹] – Robert Kappel, The Decline of Europe and the US: Shifts in the World Economy and in Global Politics, http://www.giga-hamburg.de/dl/download.php?d=/content/publikationen/pdf/gf_international_1101.pdf

[۱۰] – Pivot to Asia

[۱۱] – Kent Calder, “East Asia and the Middle East: A Fateful Energy Embrace”, The China and Eurasia Forum Quarterly, Volume 3. No.3

[۱۲] –  کریم جعفری، اجبار برای مصالحه یا تقسیم منافع: توافق آمریکا و روسیه در بحران سوریه، ماهنامه سیاسی – تحلیلی همشهری دیپلماتیک، شماره ۷۶،  مهر ۱۳۹۲

 

[۱۳] – http://www.irdiplomacy.ir/fa/page/1917854

[۱۴]http://www.people-press.org/2013/09/09/opposition-to-syrian-airstrikes-surges/

[۱۵]http://firstread.nbcnews.com/_news/2013/08/30/20256971-nbc-poll-nearly-80-percent-want-congressional-approval-on-syria

[۱۶]http://bigstory.ap.org/article/ap-poll-most-americans-oppose-strike-syria-1

[۱۷] – http://www.foreignpolicy.com/articles/2013/08/29/wounded_giant_united_states_syria?wp_login_redirect=0

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.