میل به جهانی شدن در ذات هر فرهنگ، اندیشه و تمدنی نهفتهاست. بر این اساس، میتوان مشاهده نمود که در طول تاریخ، فرهنگها و تمدنها، متناسب با قوت اندیشه و عمل، کوشیدهاند تا جهانی شوند. همین روال در هنر نیز قابل ملاحظهاست. بسیاری از آثار و مکاتب هنری، از مرزهای جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی که در آن مُتکوّن شدهبودند، گذر نموده و جهانی شدند.
پژوهش حاضر که به روش توصیفی ـ تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانهای صورت گرفته، در ابتدا به تفاوت معنای جهانی شدن و جهانیسازی پرداخته و سپس با بررسی روند تاریخی شکلگیری و تکامل مقولۀ جهانیسازی، به تأثیر این گفتمان بر هنر بومی و شکلگیری هنر معاصر ایران میپردازد.
نتایج پژوهش حاضر نشانگر آن است که هنر جهانی غربی، هنری است با تعامل و ارتباط ضعیف با علایق، سلایق و روحیه و باورهای قومی و شاهراهی است یکطرفه که تنها صادرکننده است و در مسیر خود، معمولاً از هنر سنتی ملتها چیزی باقی نمیگذارد. اقتضای یکسانسازی در روح جهانیسازی، با استقلال هنری در تعارض است. این در حالی است که نفی جهانیسازی در هنر بهمعنای عدم پذیرش جهانی شدن وچشم بستن بر تحولات جهانی هنر و حتی هنر غربی نیست؛ بلکه درک صحیح روند جهانی شدن و شناخت دقیق هنر جهانی و غرب و استحالۀ آن در روح و فرهنگ ایرانی، میتواند به شکلگیری هنری با هویت اسلامی انسان ایرانی و متناسب امروز بیانجامد.
مقدمه
امروزه، جهانی شدن بر تمام ابعاد و زوایای زندگی انسان، اعم از اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، تأثیر گذاردهاست. بهرهگیری مناسب از فرصتها و دستاوردهای جهانی شدن، نیازمند حفظ و تقویت فرهنگ و هویت ملی است. چنانچه فرهنگهای مختلف در مواجهه با جهانی شدن تقویت نگردند، این روند میتواند در بُعد فرهنگی، آثاری منفی بر هویت ملی آنان به جا گذاشته و به بروز تعارضاتی منجر گردد. هویت هر جامعه به فرهنگ آن وابسته است و تاریخ هر ملت از استمرار فرهنگی آن پدید میآید. فرهنگی که به سمت جهانی شدن گام برمیدارد، برای مواجهۀ درست با آن، با ید به لحاظ معرفتی در هویت خود، ظرفیت این مواجهه را داشته باشد و در تعامل جهانی، متناسب با هویت خود عمل کند.
در عرصۀ فرهنگ، دو دیدگاه هست که یکی مدعی گسترش فرهنگ جهانی و دیگری مدعی تقویت و گسترش فرهنگهای محلی است. در دیدگاه اول، جهانیسازی فرهنگ، به یکسانسازی فرهنگی میانجامد و دیدگاه دوم که دیدگاه محلیگراست، مدعی است که به رغم فرایند جهانی شدن، فرهنگهای ملی در حال تقویت شدن هستند.
جهانی شدن میتواند با دستاوردهای مثبت و خلق فرصتهایی تازه همراه باشد و این امکان نیز وجود دارد که پیامدهایی منفی و تهدیدکننده نیز در برداشته باشد. مهم آن است که هر کشور، با اتخاذ موضعی مناسب در این مقوله، بتواند معادلۀ منطقی و قابل قبولی برقرار کند که از فرصتهای پدید آمده، بیشترین بهره را بُرده و تهدیدات آن را به حداقل برساند.
ایرانیان در طول تاریخ، به دلیل برخورداری از هویت فرهنگی اسلامی، موفق به برقراری تعاملی سازنده با سایر تمدنها شدهاند. ایران اسلامی از آغاز، به دلیل وضعیت ویژۀ جغرافیای سیاسی، محل تلاقی اقوام و رفتوآمد نژادهای گوناگون واقع شده و به آیینۀ التقا و آشتی فرهنگها بدل گشتهاست. در نتیجه، ایرانیان از این موقعیت در جهت داد و ستد فرهنگی بهره بردهاند.
هنر و اندیشۀ اسلامی ایرانی، از قدمت و سابقهای طولانی برخوردار است و در دورههایی از تاریخ ایران اسلامی، ارتباط عمیق میان هنر و اندیشه، موجب شکوفایی هنر و پیدایش کمال در صورتهای متفاوت آن گشتهاست. این در حالی است که گسست از این نحوۀ نگرش، بهتدریج موجب کمرنگ شدن هویت در هنر ایران اسلامی شدهاست. به منظور حصول هنری متناسب با هویت، فرهنگ و اندیشۀ اسلامی در زمان حاضر و در روند جهانی شدن، نیازمند شناخت دقیق و همهجانبۀ ریشههای ایرانی ـ اسلامی این هنر هستیم. از شناخت صحیح این ریشهها، معانی و مفاهیم و قابلیتهای ارزشمند آن، میتوان در جهت شکوفا کردن هنر امروز بهره برد.
این پژوهش به هدف شناسایی فرصتها و امکاناتی که جهانی شدن فراروی جوامع میگذارد و نیز بررسی تأثیر این گفتمان بر هنر ایران، در ابتدا به تفاوت معنای جهانی شدن و جهانیسازی پرداخته و سپس با بررسی روند تاریخی شکلگیری و تکامل مقولۀ جهانیسازی، به تأثیر این گفتمان بر هنر بومی و شکلگیری هنر معاصر ایران میپردازد.
پیشینۀ پژوهش
در پیشینۀ پژوهش، ابتدا باید به مطالعات صورت گرفته در زمینۀ جهانی شدن و سپس ارتباط آن با هنر اشاره نمود. پژوهشگران، اصطلاح «جهانی شدن» را نمایانگر گسترش دامنۀ کنش و واکنش انسان و اجتماعات انسانی در عرصۀ جهان دانستهاند. «جهانی شدن به مثابۀ روندی فراگیر، کلیّۀ ابعاد زندگی فردی و گروهی بشر را در گسترۀ اقتصاد، سیاست، فرهنگ و غیره، متأثر ساختهاست. تنوع در تعاریف و بنیادهای جهانی شدن، ناشی از این حقیقت است که جهانی شدن رویدادی در حال تکوین و شدن است» (حافظنیا و دیگران، ۱۳۸۵: ۲) و به گفتۀ برخی صاحبنظران، «جهانی شدن بیانگر نوعی پراکنش کُروی (اندیشه، کالا و غیره) است» (Salzano، ۲۰۰۳: ۴۵). مالکوم واترز معتقد است جهانی شدن فرایندی اجتماعی است که در آن، قید و بندهای جغرافیایی که بر روابط اجتماعی و فرهنگی سایه افکنده، از بین میرود و مردم به طور فزاینده، از کاهش این قید و بندها آگاه میشوند (واترز، ۱۳۷۹: ۱۲). آنتونی گیدنز نیز بر این عقیده است که «جهانی شدن، درهمتنیدگی رویدادها و روابط اجتماعی سرزمینهای دوردست با تار و پود موضعی یا محلی جوامع دیگر است؛ پدیدهای که میتوان آن را نوعی تلاقی حاضر و غایب دانست» (گیدنز، ۱۳۷۸: ۴۲). از تحولات فرهنگی عصر جهانی شدن با عنوان پساتجددخواهی نیز یاد میشود. مُروّجان این مکاتب به پایان واقعیت عینی عقیده دارند و تأکید میکنند که جهان و ادراک ما از آن، مقولهای ذهنی است. به عبارتی، ادراک هر فردی همان قدر معتبر است که ادراک هر فرد دیگر (رجایی، ۱۳۸۰: ۶۹). برآمدن جهان بیمرز و بیمفهوم شدن مرز فیزیکی دولتها و حتی فرسایش دولت ـ ملتها در نتیجۀ تعاملات فزایندۀ جهانی را یکی از پیامدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات دانستهاند(Reis، ۲۰۰۲: ۳۵).
در زمینۀ تأثیرات جهانی شدن بر هنر و نیز نقش هنر در مواجهه با روند جهانیسازی نیز تاکنون پژوهشهای مختلفی صورت گرفتهاست. دیوید موتاسا، در بررسی شیوههای استفاده از هنر در چالشهای ناشی از جهانی شدن، اشاره نمودهاست که «هنر در زندگی، فرهنگ و مذهبِ تمامی مردم جهان، فارغ از نژاد، رنگ و… جاری است. انواع هنر، از جمله نقاشی، صنایع دستی و اَشکال سهبعدی بهخوبی نشان میدهند که هنر چگونه از موانع، اعم از طبیعی یا تحمیلی، میگذرد. از سوی دیگر، جهانی شدن بهعنوان پیامد ناگزیرِ پیشرفتهای تکنولوژی جهان، مورد استقبال قرار گرفتهاست. از نظر برخی، جهانی شدن، به یک معنی، تحقق آرزوهای خودخواهانۀ قدرتهای غربی است که میخواهند جهان را به دهکدهای جهانی تبدیل کنند تا خود رئیس آن باشند. بدیهی است که جهانی شدن برای جهانِ هنر، خطرات و فرصتهایی در بر دارد.» او بر این عقیده است که «هنر تا حد زیادی توانسته صورت صحیح جهانیشدن را پیشبینی کند و ثابت کرده که صورت صحیح جهانی شدن در پی سلطهگری نیست؛ بلکه در پی آن است که همۀ بازیگران را به یک اندازه در این امر سهیم کند. پس هنر به نوعی رسانۀ ارتباطی تبدیل شده که همه باید برای مواجهه با واقیت نظم درهمریختۀ جهانی، از آن بهره بگیرند… هنر ابزاری است برای آموزش فرهنگ و سنت به اعضای جوامع مختلف و در طول قرنها، راهی بوده برای انتقال آموزههای سنتی از کهنسالان به نسلهای بعد. اشکال و انواع هنر، نسلهای بعد را از ساختارهای سیاسی هر دوره آگاه کردهاند و بیتردید، بیانکنندۀ شیوۀ زندگی مردم هستند» (موتاسا، ۱۳۸۵: ۸۹).
برخی پژوهشگران نیز به تفاوتهای دیدگاه جهانیسازی و جهانی شدن و نسبت این دو با هنر پرداختهاند. فرهاد ساسانی اشاره کرده که «در روند جهانیسازی، نوعی اجبار در پذیرش الگوی مسلط وجود دارد؛ درنتیجه، هنرهای غیرمسلط و منطقهای، صرفاً به اشیایی با ارزش، اما موزهای، ایستا و خنثی تبدیل میشوند. در واقع، جهانیسازی، مدرن را در برابر سنتی قرار میدهد و به این ترتیب، به مدرن، بار مثبت و به سنتی، بار منفی میدهد… اما در مقابل، جهانیشدن، رویکردی تکثرگرایانه، دیگریپذیرانه و تنوعخواهانه دارد و در فرآیند شُدنِ اختیاری و پیوسته میکوشد که ضمن پذیرش خود، دیگری و غیرِخود را نیز به رسمیت بشناسد. در اینصورت است که کثرت نه فقط در تنوع تکتک فرهنگها، بلکه در تلفیقهای گوناگونی از فرهنگها و هنرهای متفاوت، کم شدن فاصلۀ هنر بومی و غیربومی و در نتیجه، شکلگیری انواع ترکیبهای بومی و غیربومی رخ مینماید. در نتیجه، گرایشهای مختلفی در هنر ظهور مییابند و هنرهای منطقهای، سنت بومی خود را به شکلی پویا، با تعامل و وامگیری آزادانه از دیگر هنرهای منطقهای ادامه میدهند» (ساسانی، ۱۳۸۵: ۱۸۷- ۲۰۰).
به تعبیر کسانی چون کریگ لاترل، جهانی شدنِ هنر را نباید تحمیل یک هنر غالب دانست. دیگر فرهنگها، صرفاً دریافتکنندگان منفعل اندیشهها و تصویرهای غربی نیستند؛ بلکه بر این تأثیرگذاریها، تأثیر میگذارند و وامگیری بینافرهنگی، حالت گفتوگو دارد (Latrel، ۲۰۰۰: ۴-۴۶). پژوهش حاضر با اتکا بر پژوهشهای پیشین، به بررسی فرصتها و امکاناتی میپردازد که جهانی شدن فرا روی جوامع میگذارد و نیز به شناسایی تهدید جهانیسازیِ فرهنگ پرداخته و تأثیر این گفتمان را بر هنر بومی و شکلگیری هنر معاصر ایران، مورد مطالعه قرار میدهد.
روش تحقیق
پژوهش حاضر به روش توصیفی ـ تحلیلی انجام گرفته و قلمرو این تحقیق را متون مکتوب دربارۀ موضوع پژوهش تشکیل دادهاست.
اهداف
هدف پژوهش حاضر شناسایی فرصتها و تهدیدهای «جهانی شدن» و «جهانیسازی» در عرصۀ فرهنگ و نیز بررسی تأثیر این گفتمان بر هنر بومی و شکلگیری هنر معاصر ایران اسلامی است.
سؤالات پژوهش
به منظور دستیابی به اهداف فوق، این پژوهش ناظر بر پرسشهای زیر صورت گرفتهاست:
۱٫ چگونه میتوان پیامدهای منفی جهانیسازی را در هنر، به حداقل رساند؟
۲٫ در عرصۀ هنر، چگونه میتوان از فرصتها و امکانات جهانیشدن بهره گرفت؟
فرضیهها
۱٫ هنر غربی، در تعاملی ضعیف با روحیه و باورهای اقوام دیگر قرار داشته و در مسیر خود، هنرهای سنتی ملتها را با بحران هویت مواجه میسازد. اقتضای یکسانسازی در روح جهانیسازی، با استقلال هنری در تعارض است.
۲٫ درک صحیح روند جهانیشدن و شناخت دقیق هنر جهانی و غرب و استحالۀ آن در روح و فرهنگ ایران اسلامی، میتواند به شکلگیری هنری با هویت ایرانی و متناسب امروز بیانجامد. نیل به این هدف، مستلزمِ داشتن هاضمۀ نیرومند فرهنگی، از طریق حیات بخشیدن به اندیشه و رسوم دینی و ملیِ معقول و دگرگون کردن آن هنر، طبق منابع و باورهای اعتقادی است.
تعاریف
پیش از ورود به بحث، ارائۀ تعاریف و بررسی پیشینۀ مبحث جهانیشدن، ضروری است. «جهانانگاری به چارچوبی اطلاق میشود که دارای مَکش و ماهیتی عقلی و مفهومی است. در حقیقت، جهانانگاری را میتوان شیوهای تفکر محسوب داشت که در پرتو آن، فرد، جهان را ساحتی یگانه قلمداد میکند و انسانها و اقوام را با وجود تنوع و تفاوتهای فرهنگی، نژادی و قومیشان، به عنوان خانوادهای واحد قلمداد میکند که این کرۀ خاکی، خانه ـ کاشانۀ همگی آنهاست. سرچشمه و خاستگاه جهانانگاری را شاید از جریانهای متنوع داخل در مذاهب، علوم و اومانیسم بتوان استخراج نمود. بدیهی است که بعضی از متفکرین، جهانانگاری را وجهی مخربانگاری تلقی میکنند و لذا از موضعی رادیکال، مدعی هستند که استیلای غرب و تداوم سلطه، امروزه در لباس رستاخیز جهانباوری پدیدار شده و لذا حق اقوام و سکنۀ سرزمینهای پیرامونی را مورد تعرض قراردادهاست» (ضیمران، ۱۳۸۵: ۵۱- ۶۰).
برخی صاحبنظران، بر این باورند که مبحث جهانیشدن تازه نیست و قدمتی تاریخی دارد: «بحث جهانیها شاید موضوع تازهای نباشد. در گذشته، تعبیرهایی چون مدینۀ فاضله، آرمانشهر، اوتوپیا یا حتی رویکردهای جهانشمولی چون اسلام مطرح شدهاند و جهانگشاییهای برخی فرمانروایان، گونهای جهانی نظامی و سیاسی به شمار میآید. توجه به وجه جهانیبودگیِ انسان را میتوان در دینهای الهی و بهویژه اسلام، مشاهده کرد؛ چرا که همۀ انسانها، از هر نژاد، رنگ و قومی نزد خدا با هم برابرند؛ اگرچه نگاه جهانی و افق جهانی چیزی نیست که خاص این روزگار باشد، اما نوع مطرح شدن و نوع جهانیگرایی آن تاحدی متفاوت است» (ساسانی، ۱۳۸۵: ۹۲). سیدعبدالرضا موسوی بر تفاوت زیاد این دو نوع جهانیگرایی تأکید میکند و میافزاید: «جهانیشدن مفهومی جدید است و متعلق به عصر مدرن… این هردو (رؤیای مدرنیته و رسالت پیامبران) میتواند جهانیشدن نام گیرد، اما… تفاوت در دو مسئلۀ مهم، یعنی خاستگاه و هدف جهانی شدن در سایۀ مدرنیته و ادیان الهی، شایان توجه است (موسوی، ۱۳۸۳: ۹۲).
از سوی دیگر، پیش از ورود به بحث لازم است به این نکته توجه کنیم که بین جهانی شدن و جهانیسازی، تفاوت وجود دارد؛ اگرچه هر دو مفهوم را ترجمهای از واژۀ Globalization میدانند، اما عدم توجه به این تفاوت، عامل سوءتفاهمهای بسیار شده و میشود.
«جهانیسازی» رویۀ پسامدرنِ مدرنیسم و چهرۀ پسااستعماریِ استعمار است؛ با این تفاوت که یک یا چند فرهنگ غالب، اغلب به شکل ناخودآگاه اما «اجباری» یا دستکم غیراختیاری، الگوی جهانی شدن برای همگان میشوند. لفظ «جهانیسازی» به نوعی دارای بار تعدی و سببی است و بهخوبی اجبار و سلطهگرایی نهفته در این برداشت را نشان میدهد. جهانیسازی انگار به روندی اشاره دارد که عاملی بیرون از «ما» به اجبار میخواهد ما را وارد فضایی سازد که متعلق به ما نیست. در روند جهانیسازی، نوعی اجبار در پذیرش الگوی مسلط وجود دارد. در نتیجه، هنرهای غیرمسلط و منطقهای، صرفاً به اشیایی باارزش، اما موزهای، ایستا و خنثی تبدیل میشوند. در واقع، جهانیسازی، مدرن را در برابر سنتی قرار میدهد و به این ترتیب، به مدرن، بار مثبت و به سنتی، بار منفی میدهد.
در مقابل، «جهانی شدن» رویکردی تکثّرگرایانه، دیگریپذیرانه و تنوعخواهانه دارد و در فرآیند «شدنِ اختیاری و پیوسته»، میکوشد ضمن پذیرش خود، دیگری و غیرخود را نیز به رسمیت بشناسد. در این صورت است که کثرت نه فقط در تنوع تکتک فرهنگها، بلکه در تلفیقهای گوناگونی از فرهنگها و هنرهای متفاوت، کم شدن فاصلۀ هنر بومی و غیربومی و در نتیجه، شکلگیری انواع ترکیبهای بومی و غیربومی رخ مینماید. به این ترتیب، گرایشهای مختلفی در هنر ظهور مییابند و هنرهای منطقهای، سنت بومی خود را به شکلی پویا، با تعامل و وامگیری آزادانه از دیگر هنرهای منطقهای ادامه میدهند. جهانی شدن به روند و فرآیندی خودخواسته و آرامآرام اشاره دارد. در اینجا لفظ «شدن» به نوعی دارای نمود استمراری و در نتیجه، مفهوم پویایی و حرکت است (ساسانی، ۱۳۸۵: ۱۸۸).
به تعبیر کریگ لاترل، «جهانیشدنِ هنر را نباید تحمیل یک هنر غالب دانست. دیگر فرهنگها، صرفاً دریافتکنندگان منفعل اندیشهها و تصویرهای غربی نیستند؛ بلکه بر این تأثیرگذاریها تأثیر میگذارند. وامگیری بینافرهنگی، حالت گفتوگویی دارد» (Latrel، ۲۰۰۰: ۴-۴۶).
میل به جهانیشدن، خصیصۀ ذاتی هر اندیشه، فرهنگ و تمدن است. جامع و مانع بودن یک ایدۀ جهانشمول که شرط منطقی و فلسفی صحت یک ایده است، بهنوعی معنای جهانی شدن را متبادر میکند. یک ایده در ذات خود، تمایل و ادعای جهانی شدن را دارد. بنابراین، در طول تاریخ، فرهنگها و تمدنها، متناسب با قوت اندیشه و عمل کوشیدند تا جهانی شوند و تعدادی از آنها جهانی هم شدند و تاکنون جهانی هم ماندهاند. در هنر نیز دقیقاً چنین سیاقی وجود دارد. بسیاری از آثار هنری و حتی مکاتب هنری از مرزهای جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی که در آن متکون شده بودند، گذشتند و جهانی شدند و گرچه در حیطۀ ادبیات فرهنگی و اجتماعی زمانۀ خود پرورده شدهبودند، پرده زمان را درنوردیدند و تاریخی شدند.
اما «جهانیسازی» یک مفهوم خاص است که کاملاً با معنی و مفهوم جهانی شدن، با تعریف فوقالذکر، متفاوت است. این واژه که در ادبیات سیاسی معاصر ظهور پیدا کردهاست، بر نقش نظام سرمایهداری در فعالسازی نیروها و قدرت سرمایهداری غربی برای گستراندن فرهنگ اروپایی ـ آمریکایی تأکید میورزد که از طریق وسایل و ابزارهای ارتباطی عصر جدید و کنترل حوزههای فعالیت اقتصادی، به منظور یکسانسازی (unification) فرهنگی و هنری، دنبال میشود. منبع قدرت نظریۀ جهانیسازی، اقتصاد و نظامیگری است که عمدتاً در ایالات متحدۀ آمریکا جمع است؛ از اینرو، این نظریه در وجه کلی، یک نظریۀ سیاسی و جهانخوارانۀ آمریکایی است (شریعتمداری، ۱۳۸۰: ۲۵).
دگردیسی فرهنگی و تغییر ارزشهای بنیادین و قطع ریشههای فرهنگی یک ملت توسط مهاجم، سبب مانایی سلطۀ مهاجم میشود. به تعبیر صاحبنظران، به دلایل جغرافیایی، ایران همواره در معرض تاختوتاز اقوام متعدد بودهاست. تنها در این میان، دین مبین اسلام که از طریق عربها به دست ایرانیان رسید، در ایران ماندگار شد. جالب است که واکنش ایرانیان در قبال یورش نظامی فرهنگی یونانی و عربی، کاملاً متفاوت بود. فرهنگ اسلام با فطرت الهی انسان مؤانست داشت؛ از اینرو، ایرانیان با آغوش باز، فرهنگ اسلامی را پذیرا شدند و در اندک زمانی، به پاسداران فرهنگ اسلامی در حوزۀ اندیشه، فلسفه، علم و هنر تبدیل گردیدند، اما این نسبت بین ایرانیان و فرهنگ غرب واقع نشده و تعارضی عمیق میان داشتههای ایرانیان و فرهنگ غرب، مانع از استحالۀ فرهنگ ایران در فرهنگ اروپایی شدهاست. اقوام ایرانی، فرهنگ اسلامی را پذیرا شدند؛ توانستند آمیزشی معقول بین فرهنگ خود و اسلام برقرار کنند و به حیات خود به عنوان ایرانیان مسلمان ادامه دهند. این نکتهای است که صاحبنظران بسیاری از جمله هانری کربن، جان نلسون فرای، پوپ و فریه به آن پرداختهاند.
مواجهه با تهدید جهانیسازی و بهرهگیری از فرصتهای جهانی شدن با تقویت بنیانِ اندیشهایِ و اعتقادی هنر
یکی از بارزترین پیامدهای جهانی شدن، تبعات فرهنگی آن بر جوامع است. جهانیسازی فرهنگ و تمدن غرب در سیر تاریخی خود، اندکاندک، فرهنگهای دیگر را از اعتبار خواهد انداخت؛ طوری که میتوان گفت از مهمترین اهداف جهانیسازی، نابودی اقتدار فرهنگهای دیگر بودهاست. جهانیسازی، به منسوخ شدن فرهنگ، دانش و تجربههای اختصاصی اقوام و ملل خواهد انجامید که شکلگیری برخی از آنها، قرنها زمان بُردهاست. این پدیده استقلال سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هنری کشورها را در بُعد ملی تضعیف کرده و میتواند به ظهور اختلافات و ناهمگونیهای حادتر بینالمللی، دامن زنَد (مولانا، ۱۳۸۰).
از جمله نگرانیهای موجود در مواجهه با جهانی شدن، ترس از ایجاد فرهنگ مشترک و مسلط جهانی است. در این چارچوب، این نگرانی وجود دارد که زمینۀ سخن گفتن از فرهنگهای ملی یا ویژگیهای فرهنگی و پیشینههای هنری که وجه تمایز مردمان است، از میان برود (صالحالمهدی و تقیه، ۱۳۸۵: ۳۱- ۳۸). فرهنگها و جوامع ملی، هریک از نظام ارزشی خاصی که از سنتها و معتقدات دینی برآمده برخوردارند. در مواجهه با جهانی شدن، این ارزشها دچار تناقض و چالش میشود (ادیب، ۱۳۸۷: ۱۸).
ازسویی، توجه به این نکته ضرورت دارد که هرگونه وضعیتی که بر جوامع انسانی حاکم شود و به تبع آن، تجلیات علمی و فنی و هنری آنها ناشی از جهان بینی و تفکر و فرهنگ حاکم بر آنهاست. به این ترتیب، هر نوع تغییر وضعیت حاضر در وهلۀ اول، نیازمند تغییر در جهانبینی و نگرش و تفکر انسان است. به بیان دیگر، نمیتوان با معیارهای و ارزشها و تفکر غربی و فرهنگ آن، به مبارزه با تبعات منفی فرهنگی و هنری «جهانیسازی» رفت؛ مگر آنکه معیارهایی از جهانبینی و فرهنگ ملی برگُزید، به آنها باور داشت و آنها را به کار بست (نقیزاده، ۱۳۸۴: ۱۶۰-۱۷۱). هنر، جزء تفکیکناپذیری از فرهنگ ملتهاست. هنرِ هر مردمی، محصول مستقیم هستیشناسی، جهانبینی و نحوۀ فکر آن مردم است. اگر این عوامل موجود باشد، خودبهخود هنری را اقتضا میکند که مبانی و ریشههای زیباشناختی و تکنیکهایش از این هستیشناسی و فلسفه ریشه گرفتهاست.
در واقع، نمیتوان بین پشتوانههای فلسفیِ هنر و مبانی زیباییشناختی آن از یک طرف و تکنیک و ساختار هنری که عرضه میشود از طرف دیگر، مغایرت وجود داشته باشد؛ زیرا شاکلۀ مادی هنر (ساختار و قالب) ریشه در ارزشهای فلسفی خاص خود دارد. اگر ساخت مادی اجتماع بر پایۀ فکر فلسفی و سنتهای تاریخی که موجِد تداوم فرهنگی است، قرار نگیرد، تعارض به بار میآورد. از این رو، اعتقاد بر این است که تمدن را نمیشود وارد کرد؛ بلکه باید آن را تولید کرد. بر اساس این تئوری، هنر را نیز نمیتوان وارد کرد. ملتِ هنرمند، خود سازندۀ هنرند، نه واردکنندۀ آن. جامعۀ متمدن، جامعهای است که فرهنگ آن توانایی زایش تمدن یا ساخت مادی را داشته باشد یا حداقل فرهنگ آن جامعه بتواند به تعامل منطقی با فرایندها و فرآوردههای تمدن جدید برسد.
فرهنگ و تمدن غرب، یک فرهنگ و فلسفۀ فعال بودهاست و برخلاف فلسفه و فرهنگ متعلق به تمدنهای عقبمانده از کاروان پیشرفتهای بشری، از ساخت مادی و فیزیکال تمدن منتزع نیست؛ بلکه بنیادِ آن محسوب میشود. این تمدن، میراثدار هستیشناسی ویژهای است و در حوزههای عدیدۀ فعالیت و تفکر بشری، مانند هنر، صاحب رأی، ایده و مکتب است. روند جهانیسازی هنر غربی، پابهپای جهانیسازی فرهنگ و تمدن آن، ظهور یافته و متکامل شدهاست. هنر اروپایی ـ آمریکایی که در اینجا از آن به هنر غربی یاد میکنیم، به مثابۀ یکی از ابعاد و چهرههای فرهنگ و تمدن غربی، به موازات گسترش فرهنگ سکولار غرب از رنسانس، گسترش یافت. این هنر با عوامل جامعۀ غربی، یعنی رشد اقتصادی و شکلگیری طبقۀ سوداگر، رشد وسایل ارتباط جمعی و فاصلهگیری تدریجی از تفکر دینی رابطۀ تعاملی داشتهاست. به موازات تسلط فناورانه و اقتصادی غرب بر کشورهای شرقی، تسلط فرهنگی و هنری غرب نیز تدریجاً شکل گرفت و به سرعت، رو به پیشرفت گذاشت؛ طوری که مبانی زیباشناسی هنر غربی، غایات، ابزار و مادۀ هنری و موضوعات و هستیشناسی هنر غربی که زمانی در قارۀ اروپا محصور بود و از آن تحت عنوان «هنر اروپایی» یاد میشد، اینک تا حد زیادی جهانی شدهاست.
هنر ایران اسلامی نیز تا عصر صفویه، در پیوندی عمیق با اندیشه و اعتقادات مذهبی و فرهنگی، همواره آمیزۀ ارزشمندی را ارائه نمودهاست. «ایران همواره چهارراه حوادث تاریخی بودهاست که اقوام و تمدنهای گوناگون از آن عبور کردهاند. ایران از دیرباز، کانون ارتباط جهانی و حلقۀ مهم اتصال بین فرهنگهای پُرمایۀ قدیم بودهاست. ایرانیان طی هزاران سال گشتوگذار در میان اقوام گوناگون جهان و پذیرش فرهنگها و تمدنها و رویارویی مستقیم با حاملان این فرهنگها از قومیتهای گوناگون، به جای واگرایی و دفع عناصر فرهنگی کارامد و کارساز اقوام دیگر، در پی جذب و ذوب آن در فرهنگ خودی بودهاند (ثلاثی، ۱۳۷۹: ۱۳۰).
در واقع، یکی از دلایل ایرانیان برای پذیرش اسلام، جهاننگری و جهانشمولی اسلام بود. بعد از پذیرش اسلام، روحیۀ همزیستی مسالمتآمیز با پیروان ادیان دیگر و احترام به فرهنگها ی گوناگون در میان ایرانیان مسلمان تقویت شد، اما نگاهی به تاریخ ایران نشان میدهد که از زمانی که اندیشۀ ایرانی در اواخر صفویه، رو به اضمحلال رفت، هنر ایرانی نیز به افول گرایش کرد و خلأ آن را بهتدریج، هنر غربی پُر کرد و در امتداد سودای جهانی شدن، یکایک عرصههای حضور هنرِ ایرانی را تسخیر کرده و هنری را پیافکند که هنر معاصر ایرانی در امتداد آن شکل گرفتهاست.
اگر پس از صفویه، هنر ایرانی اندک اندک از حس و حال تاریخی خود فاصله گرفت و هویت آن به افول گرایید، به این سبب بود که تاریخ تفکر و هستیشناسی اسلامی ایران به صورت یک گفتمان عملی و نظری، افول کرد و جای خود را به گفتمانی وارداتی از اروپا داد. بنگریم به اینکه افول تاریخ فکر ایرانی با اتمام سلسلۀ فلاسفۀ صاحب مکتب (مکتب به معنای واقعی و فلسفی آن) نظیر ملاصدرا، میرداماد، میرفندرسکی و غیره در پایان عصر صفوی، مقارن است .
شکلگیری هنر التقاطی پس از صفویه که نتیجه آهنگ جهانیسازی غرب در ایران بود، در تعامل منطقی با ارزشهای فلسفی هنر سنتی ملی ایران قرار نگرفت؛ بلکه رودرروی آن ایستاد و به همین سبب، ایجاد تعارض کرد. هنر ایرانی پس از صفویه، در جریان توفنده و نیرومند جهانیسازی تمدن و فرهنگ غربی، رو به استحاله گذاشت؛ بهتدریج از خاستگاههای فکری و فرهنگی خود که هویتبخش این هنر بود، فاصله گرفت و به هنری بیهویت بدل گشت. اگرچه در فاصل پایان صفویه تا زمان حاضر، در هنر ایرانی تجربههای ایرانی خوب و حتی گاهی اصیل به وقوع پیوست، هنر ایرانی نتوانست به معنای واقعی کلمه، یک مکتب اصیل هنری تأسیس کند؛ چرا که تأسیس یک مکتب اصیل هنری، در گروِ حضور و زایا بودن ریشههای فرهنگ و تمدن اصیل است.
هنر پس از صفویه ـ بهویژه، هنر دوران قاجار ـ حد فاصل بین هنر سنتی اصیل و هنر وارداتی غربی است و از این رو، جنبۀ التقاطی دارد. در دورۀ قاجار، علیالخصوص از زمان محمدشاه و دورۀ ناصری، با پشت کردن به هنر سنتی، تعمداً به سوی هنر اروپایی آغوش گشودند. جریان اروپایی هنر در دامان گفتمان روشنفکری دربار ناصری پرورده شد، نظام گرفت و با اتکا به پول و قدرت دربار، ترویج یافت.
پس از انقلاب مشروطیت و اضمحلال دربار سنتی ایرانی، جریان هنر غربی وابسته به دربار نیز به انتهای خود رسید و این هنر در جامعه به عنوان یک جریان فعال اجتماعی، از ابعاد وسیعتری برخوردار گردید (Diba، ۱۹۹۹). در دوران پهلوی، وجه سنتی این هنر، تضعیف، و وجه غربی و مدرنیستی آن بهشدت تقویت گردید. هنر التقاطی ایرانی ـ اروپایی بر محمل جریان روشنفکری ایرانی شکل گرفت و ترویج یافت. مقارن با افول اقتدار هنر سنتی و قدرت گرفتن هنر غربی در ایران، این هنر نتوانست با مخاطب ایرانی همانگونه که هنر سنتی ارتباط برقرار میکرد، ارتباط برقرار سازد. از این تاریخ به بعد، معضلی در هنر ایرانی شکل گرفت که بهحق، از آن با عنوان «بحران هویت» یاد شدهاست.
بحران هویت در هنر به معنای جدااُفتادگی هنر مسلط از تودۀ مخاطب است که ریشههای این هنر، غیربومی است. در چنین وضعی، یک پدیده بنام هنر وجود دارد و مسلط است، اما در باورها، سلایق، ذائقۀ هنری و اعتقادات ملی ریشه ندارد یا به صورت ضعیفی به آن مرتبط است. . در نتیجه، در کشور ما میان هنر سنتی و هنر معاصر، تفاوت عمدهای وجود دارد. علت، آن است که این دو هنر از دو آبشخور فلسفی، جغرافیایی و ذوقی متفاوت سیراب میشوند که گاه، اساساً جلوههای هنری کاملاً مغایر یکدیگر را بروز میدهند.
هنر ایرانی که متناسب با سیر تاریخی فرهنگ، در تعامل نزدیک با اقتضائات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شکل گرفت و تکامل یافت، پس از دوران صفویه با ترویج فرهنگ غربی، اندکاندک دچار دگردیسی شد و از حرکت بازایستاد. اما جامعه از حرکت بازنایستاد و اقتضائات جدید و نیازهای نوینی پیدا شد که هنر سنتیِ از حرکت بازایستاده، نتوانست پاسخگوی آنها باشد. هنرِ متأثر از روح هنر اروپایی اندک اندک اتصالات خود را با منابع تغذیهکنندۀ ملی ـ مذهبی از دست داد.
هنر به گفتۀ بندتو کروچه ـ فیلسوف ایتالیایی ـ با شهود سروکار دارد (کروچه، ۱۳۴۴) و از آنجا که هنر سنتی ایران نتیجۀ شهود ایرانی و برآیند عملکرد فاکتورهای فلسفی، فرهنگی و روانشناختی ایرانیان و ترجمان روحیۀ ملی ماست، در قبال هنری وارداتی غربی که با ذائقۀ تاریخی ایرانیان مغایر بود، ارتباط برقرار نکرد و منجر به ظهور مقاومتهایی در مخاطبان شد. این مقاومت بحرانی به بار آورد که از آن به «بحران هویت» تعبیر شد.
مهمترین تظاهر و پیامد بحران هویت در هنر معاصر ایران، جدااُفتادگی هنر از عامۀ مخاطبان است. شکاف بین هنر و مخاطبان ایرانی هیچگاه بدین حد گسترده نبودهاست . مردم ایران در طول تاریخ، در هنر سنتی خود محصور و محاط بودند و هیچگاه حس جدااُفتادگی مجال بروز نمییافت. اصولاً، تعریف هنر در جامعۀ ایرانی با تعریف هنر در غرب معاصر، به کلی متفاوت بود، اما امروزه، صدور مستقیم آثار هنری غرب و ترویج هنر اروپایی توسط هنرمندان بومیِ جوامع شرقی که تحصیلکردۀ دانشگاههای غربی بودهاند، اندکاندک، ذائقۀ مخاطبان بومی را تغییر داده و عرصه را برای هنر غربی فراختر و برای هنر سنتی تنگتر کردهاست.
در نتیجه، نکتۀ بسیار مهمی که در جمعبندی این مطالب باید به آن اشاره نمود، این است که هنر غربی به موازات تکامل فرهنگ و تمدن غرب شکل گرفته و تکامل یافتهاست. بنابراین، با اقتضائات مادی و معنوی و روح تمدن غرب موافقت و مؤانست دارد.
همچنین، بررسی خاستگاهها و زمینههای اجتماعی شکلگیری و رشد هنر غربی در ایران که نتیجۀ گفتمان جهانیسازی اروپایی آمریکایی بود، نشان میدهد که بانیان این جریان، غفلتاً یا تعمداً، اسلام و باورهای اسلامی را در مردم، بهعنوان مخاطبان هنر نادیده گرفتند. این منبع، در حقیقت هویتبخش هنر ایرانی بود. واقعیت این است که اعتقادات اسلامی در هنر سنتی ایرانی، تنها در حیطۀ محتوای هنر نقش بازی نمیکند؛ بلکه کالبد، ساختار، تکنیکها، قالب بیانی و کلاً هویت زیباشناختی هنر ایرانی، برآمده از اعتقادات اسلامی است.
هنر مدرن متأثر از غرب نتوانست در ایران نهادینه شود؛ زیرا ذائقۀ تودۀ مخاطبان هنر که با هنر اسلامی آمیخته بود، نمی توانست بهسادگی تغییر یابد و با روح هنر التقاطی غربی ـ ایرانی همدلی کند و انس بگیرد. در نتیجه، یکی از تحولات اساسی در جامعهشناسی هنر ایرانیِ دوران معاصر، فاصله بین هنر رایج و تودۀ مردم و میان بسیاری از آفرینشگران این هنر با مردم است. این مقوله در تفاوت خاستگاههای هنر و هنرمندان از یک سو و مخاطبان هنر از سویی دیگر ریشه دارد که قبلاً از آن سخن به میان آوردیم.
بدین ترتیب، روح جهانی سازی در هنر با استقلال هنری در ایران در تعارض است. هنر جهانی غربی اقتضای یکسانسازی (unification) را دارد؛ هنری است با تعامل و ارتباط ضعیف با علایق، سلایق و روحیه و باورهای اسلامی؛ در حالی که هنر سنتی زاییدۀ روحیۀ ملی و تکاملیافته در متن علایق ملی و منابع فرهنگی ملی است. هنر جهانی غربی شاهراهی است یکطرفه که تنها صادرکننده است و در مسیر خود، معمولاً از هنر سنتی ملتها، مگر در حد لعاب و شکل ظاهری چیزی باقی نمیگذارد. ذکر این نکته اهمیت دارد که نفی جهانیسازی در هنر به معنای چشم بستن بر تحولات جهانی هنر و حتی هنر غربی نیست؛ بلکه به معنای درک صحیح آن و استحالۀ هنر جهانی و غرب در روح و فرهنگ ایرانی است و نه بهعکس. لازمۀ نیل به این هدف، داشتن هاضمۀ نیرومند فرهنگی از طریق حیات بخشیدن به رسوم دینی و ملی معقول و دگرگون کردن آن هنر بر طبق منابع و باورهای اعتقادی است؛ دقیقاً همان کاری که هنر ایرانی در طول تاریخ خود، با هنر بینالنهرینی، آشوری، یونانی، هندی و چینی کرد. به عبارت دیگر، همواره در طول تاریخ، فرهنگها و هنرها از هم تأثیر پذیرفتهاند. چنانچه این تأثیرپذیری به شکل آگاهانه و خودخواسته و از میان گنجینۀ مشترک بینافرهنگی اقتباس شود، میتوان شاهد ظهور هنری جهانی بود که از سطح هنر تکفرهنگی فراتر رفته و از قابلیت درک فرافرهنگی برخوردار گردد.
نتیجه گیری
امروزه، در عصری که پدیدۀ جهانیشدن، همۀ جوامع انسانی را تحت تأثیر قرار دادهاست، شناسایی فرصتها و تهدیدهای این پدیده در عرصههای متفاوت، از جمله فرهنگ و هنر، ضروری است. در طول تاریخ، فرهنگها و هنرها همواره از هم تأثیر پذیرفتهاند. این تأثیرپذیری، هم با دستاوردهای مثبت و خلق فرصتهای تازه همراه است و هم میتواند پیامدهای منفی و تهدیدکننده، نظیر بحران هویت در هنر را در پی داشتهباشد. در این راستا، شناخت قابلیتها و ظرفیتهای ملی و فرهنگی، در اتخاذ موضعی مناسب به منظور بهرهبرداری از فرصتها و کاهش تهدیدها، ضروری است.
در این میان، توجه به تفاوت معنا و اهداف «جهانیسازی» و «جهانیشدن»ضروری است. اقتضای یکسانسازی در روح جهانیسازی، با استقلال هنری در تعارض است. جهانیسازیِ هنر، به شکلگیری هنری منجر خواهد شد که در تعامل و ارتباط ضعیف با علایق، سلایق و روحیه و باورهای قومی قرار دارد و در مسیر خود، از هنر سنتی ملتها معمولاً چیزی باقی نمیگذارد؛ در حالی که اگر هنر در پیوند با اندیشه و باورهای مذهبی هر ملت قرار گیرد، میتواند حضوری بومی و نیز جهانی داشته باشد.
بنابراین، درک صحیح روند جهانی شدن و شناخت دقیق هنر جهانی و غرب و استحالۀ آن در روح و فرهنگ ایران اسلامی ایرانی، میتواند به شکلگیری هنری با هویت ایرانی و متناسب امروز بیانجامد. نیل به این هدف مستلزم داشتن هاضمۀ نیرومند فرهنگی، از طریق حیات بخشیدن به رسوم دینی و ملیِ معقول و دگرگون کردن آن هنر طبق منابع و باورهای اسلامی است. براین اساس، روند جهانی شدنِ هنر، تنها با تکیه بر اندیشه و در اختیار داشتن ابزار بیان، محقق خواهد شد.
کتابنامه
ادیب، مصطفی (۱۳۸۷). «جهانی شدن، فرصتها و تهدیدهای فراروی ایران اسلامی (با تأکید بر راهبرد فرهنگی)»، نامه پژوهش فرهنگی، سال نهم، شماره اول.
ثلاثی، محسن (۱۳۷۹). جهان ایرانی و ایران جهانی، تهران: نشر مرکز.
حافظنیا، محمدرضا؛ کاویانیراد، مراد؛ کریمیپور، یدالله؛ طاهرخانی، مهدی(۱۳۸۵). «تأثیر جهانی شدن بر هویت ملی»، فصلنامه ژئوپلیتیک، سال دوم، شماره سوم و چهارم ـ پاییز و زمستان.
رجایی، فرهنگ (۱۳۸۰). پدیده جهانی شدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران: آگاه.
ساسانی، فرهاد (۱۳۸۵). «جهانیسازی و موزهای شدن هنر، جهانی شدن و پویایی سنت هنری»، نشریه فرهنگ و هنر، شماره ۶۷٫
شریعتمداری، علی (۱۳۸۰). «جهانیسازی و فرهنگ»، سنجش و پژوهش، شماره ۲۵٫
صالحالمهدی، محمد؛ تقیه، محمدحسن (۱۳۸۵) «هنر و جهانی شدن»، فرهنگ و هنر.
ضیمران، محمد (۱۳۸۵). «جهانی شدن و جهانانگاری در هنر و ناخرسندیهای آن»، نشریه فرهنگ و هنر هنر، شماره ۶۷٫
فهیمیفر، اصغر (۱۳۸۵). «جهانی شدن و جهانیسازی و استقلال هنری در ایران»، همایش هنر و جهانی شدن.
کروچه، بندتو (۱۳۴۴). کلیات زیباییشناسی، ترجمه فؤاد روحانی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
گیدنز، آنتونی (۱۳۷۸). تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقیان، تهران: نشر نی.
موتاسا، دیوید؛ فرحزاد، فرزانه (۱۳۸۵). «هنر و جهانی شدن»، نشریه فرهنگ و هنر، شماره ۶۷٫
موسوی، سیدعبدالرضا (۱۳۸۳). «ضرورت ائتلاف هنر ایران و هند در روند جهانی شدن»، نشریه هنر و جهانی شدن، مرکز مطالعات و تحقیقات هنری ـ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
مولانا، حمید (۱۳۸۰). «جهانی شدن رسانههای جمعی»، پژوهش و سنجش، شماره ۲۵٫
نقیزاده، محمد (۱۳۸۴). «نقش هنر جهانی شده در بروز وارونگی فرهنگی»، نامه فرهنگ، شماره ۵۶٫
واترز، مالکوم (۱۳۷۹). جهانی شدن، ترجمه اسماعیل مردانی گیوی و سیاوش مریدی، تهران: دلاوری.
Diba, L. (1999). Royal Persian Painting, L. I.B. Tauris Publishers in association with Brooklyn Museum of Art.
Latrell, Craig (2000). “After Appropriation”, TDR: The Drama Riview, No. 4. pp. 44- 46.
Reise, Tatiana (2002). Globalization Theories and the Role of the Internet in Political Struggle, New York, Thunder’s Mouth Press/Nation.
Salzano, Massimo (2003). Globalization o the Italian School of Public Finance, University of Salerno.
تاریخ مقاله: فروردین ۱۳۹۳