سید محمدحسن شاهنگیان نخستین آهنگساز انقلاب اسلامی ایران به شمار میآید. او تحصیلات خود را تا مقطع فوقلیسانس، در رشتۀ MBA در شیکاگو (آمریکا) طی کرد و وارد دوره دکترای اقتصاد شد، اما آن را نیمهتمام رها کرد و برای شرکت در انقلاب، به ایران بازگشت.
شاهنگیان از سال ۵۸ تا ۶۰، مدیر واحد موسیقی و عضو شورای شعر و موسیقی صدا و سیما بود و همزمان، عضو هیأتمدیرۀ و مدیر گروه بینالملل بنیاد هنری مستضعفین نیز بود.
او از سال ۶۰ تا ۶۵، مدیرعامل شرکت هواپیمایی آسمان، از سال ۶۵ تا ۷۰ رایزن فرهنگی ایران در شبه قارۀ هند گردید، از سال ۷۰ تا ۷۳ عضو موظف هیأتمدیرۀ شرکت خاور، و همزمان، نایبرئیس هیأتمدیرۀ شرکت سایپا گردید. شاهنگیان از سال ۷۳ تا ۷۹، عضو موظف هیأتمدیرۀ شرکت سایپا (رئیس یا نایب رئیس) بود.
از سال ۷۹ تا ۹۴، در شرکت سرمایهگذاری صنعت نفت مسئولیتهایی به شرح ذیل داشتهاست:
عضو هیأتمدیرۀ شرکت سرمایهگذاری صنعت نفت (شرکت مادر) (۷۹ـ۸۲)؛ مدیر گروه شرکتهای شیمیایی زیرمجموعۀ شرکت سرمایهگذاری و رئیس هیأتمدیرۀ شش شرکت آن (از ۸۲ ـ۹۲)؛ رئیس هیأتمدیرۀ شرکت شیمیایی نفتگستر (۹۲ـ۹۴).
شاهنگیان همچنین از تیرماه ۹۵، عضو و نایبرئیس هیأتمدیرۀ بنیاد رودکی و مشاور معاون هنری وزارت ارشاد اسلامی است.
باید دوباره یک حرکت انقلابی در موسیقی کشور صورت گیرد
از اینکه در خدمت شما هستیم، متشکریم. شما در آمریکا تحصیل کردید. چهطور شد وارد عرصۀ موسیقی و سرود شدید؟
شاهنگیان: من در آمریکا در رشتۀ مدیریت تحصیل میکردم و رشتۀ تحصیلی من هیچ ارتباطی با موسیقی نداشت. از آنجایی که فعالیتهای اسلامی و انقلابی داشتیم و اخبار انقلاب را در داخل کشور دنبال میکردیم، موج خروشان حرکت مردمی در داخل کشور، مرا وادار به فکر کرد و کمکم درصدد برآمدم که برای بازگشت به کشور آماده شوم؛ با این فکر که ببینم آیا میتوانم وارد فعالیتهای چریکی بشوم یا نه. آمدن همان و ماندن، همان.
بله، ولی چهطور شد وارد عرصۀ موسیقی و سرود انقلاب شدید؟ گفتید آمریکا درس میخواندید؛ در چه رشتهای؟
شاهنگیان: من مدیریت میخواندم. پس از اتمام دورۀ فوقلیسانس، برای تحصیل در مقطع دکترا، رشتۀ اقتصاد را برگزیدم، ولی ناتمام رهایش کردم.
مدیریت اجرایی میخواندید؟
شاهنگیان : مدیریت بازرگانی،MBA .
مدیریت بازرگانی میخواندید. بعد هم دکترا را شروع کردید و آمدید به ایران.
شاهنگیان: ایران که آمدیم، عملاً تا قاطبۀ مردم ایران وارد وادی انقلاب شده بودند. ما هم وارد این رود خروشان شدیم و در مسیر این حرکت و دریای خروشان ملت انقلابی قرار گرفتیم و حرکتی را شروع کردیم. در آن روزگار، حوادثی اتفاق میافتاد که به نظرم میرسید باید به نحوی در تاریخ ثبت و ضبط شود. نگران بودم که مبادا این رخدادها از خاطرهها برود. فکر میکردم باید برایش زمان و انرژی گذاشت. از جمله رخدادها، بحث زندانیان سیاسی بود که آن روز سمبُلشان کسانی نظیر آیتالله طالقانی بودند. مردم خواهان آزادی آنها بودند و شعار آزادی زندانی سیاسی مطرح بود، یا کشتار هفده شهریور که اتفاق افتاد. به هرحال، این حوادث چیزی نبود که به راحتی بتوان به دست فراموشی سپرد و باید نمیگذاشتیم در تاریخ فراموش بشود.
وقتی حادثۀ جمعۀ خونین در میدان ژاله (سابق) اتفاق افتاد، به نظرم رسید که اگر بتوانم به صورت یک سرود، حادثۀ ۱۷ شهریور را بیان کنم، این حادثه بر زبانها جاری خواهد شد و در دلها باقی خواهد ماند. در واقع، اولین سرود از مجموعۀ سرودهای انقلاب که به دست مردم رسید، همان سرود ۱۷ شهریور بود. شعری سروده شد که روی سخن با شاه بود و گفته میشد: «هفده شهرِور روز ننگ تو / هفده شهرِور افتخار ما» و مفهوم کلی آن این بود که تو بالاخره از این همه جنایات که میکنی، جان سالم به در نخواهی برد. این کار چون اولین سرود من بود، همۀ کارهایش را خودم به تنهایی انجام دادم؛ یعنی شعر و آهنگ و اجرا، هر سه، به وسیلۀ خودم و بهتنهایی اتفاق افتاد. خواندنش را هم خودم انجام میدادم و به صورت گروه در آوردنش را هم به واسطۀ دو ضبط صوت انجام دادم. این سرود توسط آقای شهابالدین گنابادی (که بعداً وزیر مسکن شد)، در مسیر تکثیر و توزیع نوارهای حضرت امام قرار گرفت و به فاصلۀ چند ساعت، از تهران فراتر رفت و در سطح کشور توزیع شد و دستبهدست گشت و تأثیری باورنکردنی از خودش نشان داد.
یادم هست که هنگام توزیع نوارها که خود ما انجام میدادیم، من یک اتومبیل ب.ام.و سفید خیلی زیبا داشتم و خودم هم لباس شیک میپوشیدم و موهای بلند و ریشهای بلند داشتم. اصلاً کسی فکر نمیکرد که تا سقف صندوق این ب.ام.و پر از نوارهای حضرت امام است. میرفتم و نوارهای امام را توزیع میکردم. یک روز به چهارراه سرچشمه رفتم. آنجا یک مغازۀ قنادی متعلق به آقای شفق بود که از انقلابیون بود. نوارها را به او دادم؛ نوارهایی که شامل فرمایشهای حضرت امام، همراه سرود ۱۷ شهریور بود. تصادفاً عصر همان روز دوباره برگشتم به همان مغازه و دیدم یکی از جوانان از بازار آمدهاست و تعریف میکند که بچههای فرانسه سرودی ساختهاند بسیار جالب. من پیش خودم گفتم عجب اتفاقی افتاد که درست همزمان با فعالیت من، آنها نیز دست به ساختن سرود انقلابی زدهاند. سپس شروع به خواندن آن سرود کرد که میگوید: «هفده شهرِور روز ننگ توست…»! دیدم این سرود با چه سرعتی منتشر شده. ضمناً چون به دنبال فرمایشهای امام ضبط شده بود، مردم تصوّر میکردند که از فرانسه آمدهاست. این شایعه که سرود را بچههای فرانسه ساختهاند، برایم خیلی خوب شد و تا مدتی خیال ما راحت بود و ساواک دنبال سازندۀ آن در ایران نمیگشت، تا بالاخره ساواک پی برد و مرکز ساخت سرودهای انقلاب ـ یعنی حسینیۀ ارشاد ـ لو رفت.
سرود ۱۷ شهریور اولین سرود بود؟
شاهنگیان : بله، اول این سرود پخش شد و به دست مردم رسید. سرود بعد، سرودی بود که دربارۀ زندانیان سیاسی ساخته بودم.
چند ماه قبلش به ایران آمده بودید؟
شاهنگیان : من اردیبهشت سال ۵۷ به ایران آمدم.
تقریباً از همان ابتدای شکلگیری حرکت وسیع انقلابی مردم ایران.
شاهنگیان : بله، عملاً دورۀ اوج حرکت انقلاب را بودم.
از اواخر سال ۵۶، نهضت به صورت علنی شروع شد. غیر از این سرود، دیگر چه سرودهایی ساختید؟
شاهنگیان : خیلی زیاد بود. نزدیک به ۴۰ سال از آن زمان گذشته، خیلی یادم نمیآید، ولی آنهایی که خاطرم میآید، یکی سرود «زندانی» بود. آن موقع شعار مردم آزادی زندانی سیاسی بود. ما هم سرودی ساختیم برای زندانیها؛ با این مضمون که راه شما راه آزادی است و ما در راه شما قدم میگذاریم. آن کار هم کار زیبایی بود. بعد، سرود «۱۳ آبان» را بلافاصله پس از کشتار دانشگاه ساختم.
چگونه مطرح شد؟
شاهنگیان : اگر خاطرتان باشد، کشتار دانشگاه که اتفاق افتاد، دانشجویان زخمیها را روی دست میگرفتند و «لا اله الا الله» میگفتند. آقای شاهحسینی که بعداً مسئول ورزش کشور شدند، برای مدت کوتاهی در تلویزیون مسئولیتی پیدا کرد. ایشان در همان مدت کوتاه، فیلم کشتار دانشجویان را به اندازۀ کمتر از یک دقیقه پخش کرد و نوار آن به دست ما افتاد که مردم میگفتند «لا اله الا الله، لا اله الا الله». من همان شب که این نوار به دستم افتاد، تا صبح یک سرود کامل ساختم و خواندم و آماده کردم و آن سرود چنین بود:
«با سرود لا اله الا الله / میرویم به راه پاک روحالله
سیزده آبان روز ننگ دیگری برای تو / سرنگون کند شهید دانشگهی لوای تو
هر شهید جان دهد جان به ایمان دهد / کشتهاش چراغ ره است
راه او راه ماست، شیوۀ انبیاست / وز پیاش نصر من الله است.»
باور کنید اینقدر این سرود زود به دست مردم رسید که گویا از قبل آن را ساخته و آماده کرده بودند، و چون طبق معمول، بلافاصله امام در مورد حادثۀ کشتار صحبت میکردند، این سرود هم پشت نوار حضرت امام ضبط، و بهسرعت به دست مردم رسید. سرود دیگری که ساختم، خطاب به سربازان بود. شعر این چنین بود:
«بیا سرباز ای برادر رشیدم / بیا سرباز ای امیدم / بیا سرباز گر به جمع ما درآیی / بدمد صبح سپیدم / شبی به خانهها گذر کن / به اشک مادران نظر کن / تا بینی، نشان ز ماتم جدایی / ز گلبنی که غنچههایش برچینی / تو را قسم ز روز رستخیز پروا کن / ز کشتن برادر ای عزیز، پروا کن / تو نگه کن سوی یاران، ای غریب آشنا با من / تو ز مایی ای برادر، از چهای در خدمت دشمن / من و تو هر دو مسلمان، هر دو انسان هر دو دربندیم / تو بیا تا هر دو بر نابودی ظالم، کمر بندیم.»
وقتی این کار را ساختم، با آقای حسین شریف که معلم قرآن ما بود، تماس گرفتم و گفتم من یک تعداد بچۀ کوچک میخواهم که صدایشان ظریف باشد، میخواهم که سرود بخوانند. شما از میان بچههایی که قاری هستند و به آنها قرآن درس میدهی، تعدادی را جهت اجرای سرود انتخاب و معرفی کن. ایشان یک گروه ۱۵-۲۰ نفری از بچهها را انتخاب کرد. به کمک ایشان ضبطصوت بزرگی تهیه کردیم و به منزل پدر حاج حسین آقای انصاریان که خانۀ بزرگی بود، رفتیم. وسط آن منزل، اتاقی داشت که میشد در آن تمرین سرود کرد و صدا بیرون نمیرفت. یک روز کامل با بچهها تمرین کردیم، ولی کار برای ضبط کردن آماده نشد و ادامۀ تمرین به فردا موکول شد. همان شب که فکر میکنم شب اول محرم بود، کشتاری در تهران اتفاق افتاد. فردای آن روز که برای ادامۀ کار دوباره جمع شدیم، دیدم دو ـ سه نفر از بچههایی که خوب میخواندند، نیستند! سراغ آنها را گرفتم، گفتند دیشب تیر خوردند و گویا یک نفرشان هم شهید شده بود.
شرایط بسیار سخت بود، ولی به هرحال، آن سرود را این بچهها خواندند و اکثراً توسط خودشان توزیع شد. سرودهای ضبط شده را توسط همین نوجوانان و کودکان به سربازها میدادیم. سربازها هم که به یک بچۀ کوچک هفت ـ هشت ـ ده ساله کاری نداشتند، نوار را میگرفتند و میگذاشتند در جیبشان. به این ترتیب، در واقع سرود و پیامش مستقیماً دست صاحبش میرسید که پیام را گوش کند. در این ایام، کمکم با جناب آقای حسین شمسایی آشنا شده بودیم و از مرحوم آقای حمید سبزواری ـ که خدا رحمتشان کند ـ شعر میگرفتیم. ایشان شعرهای متعددی دادند و کارهای خیلی زیبایی تولید شد.
مثلاً، سرود «نصر من الله، جاودان نقش لوای تو…» یکی از این سرودها بود. من قضیهای راجع به این سرود تعریف کنم. حدود هفت ـ هشت سال پیش، یکی ـ دو جوان آمدند و گفتند که میخواهند با من صحبت کنند. بعد که آمدند، یکی از آنها که جوانی حدود ۲۵ساله بود، گفت که من سالهاست دارم دنبال سازندۀ این سرود میگردم که ببینم چه کسی ساختهاست؟ گفتم: چرا؟ مگر چه ویژگی دارد که شما پس از حدود ۳۰ سال دنبال سازندهاش میگردید؟ گفت: ما جمعی هستیم که کار فرهنگی و خبری میکنیم. هر روز این سرود را با هم میخوانیم و من اینقدر این سرود را زمزمه میکنم که خانمم صدایش در آمدهاست و میگوید خسته شدم از بس این سرود را خواندید! من با تعجب پرسیدم: مگر این سرود چه ویژگی دارد که شما اینقدر این سرود را میخوانی؟ گفت: این سرود هویت ماست. گفتم: یعنی چه؟ گفت: اگر کسی از من بپرسد شما چه کسی هستید، من این سرود را میخوانم و میگویم «ما چون محمد قهرمانی بتشکن داریم، همچون علی نامآوری دشمن فکن داریم. ما پرچم خونین به دوش خویشتن داریم، دشت شهادت را بسی گلگونکفن داریم. عمار و بوذر زاید این مردآفرین دامان، نام علی رخشد به طاق این بلندایوان. خون شهیدان میدود در این رگ و شریان…»
دیدم عجب نگاهی کردهاست به این سرود. من هیچ وقت ـ با اینکه خودم این سرود را ساختم ـ چنین نگاهی نکردهام و دیدم این جوان عجب حرفی زدهاست! عرضم این بود که که به هرحال، اشعار نغز آقای حمید سبزواری کفۀ غنای سرودهای ما را کاملاً افزون کرد وجود دوستان دیگر ـ از جمله آقای زورق، آقای شمسایی و آقای حسین صبحدل ـ نیز بسیار مؤثر بود.
جمعاً چند سرود در سال ۵۷ ساختید؟
شاهنگیان : الآن یادم نمیآید. یک وقتهایی بچههایی که آن روز سرود میخواندند، دور هم جمع میشوند. بعضی موقعها دفترچههایشان را میآورند و سرودها را میبینیم. گاهی فکر میکنم واقعاً بعضی از سرودها چهقدر زیباست. البته بسیاری از آنها را چندان به خاطر نمیآورم؛ زیرا در یک لحظه به ذهن آدم شعر میرسید و میگفتیم و سریع ساخته میشد و میرفت به دست مردم میرسید. در خاطرات من، اثری از خیلی از آنها باقی نماندهاست.
کمکم وارد آهنگسازی حرفهای شدید. چگونه بود؟
شاهنگیان : من هیچوقت حرفهای کار نکردم. همان دلیلی که من را در زمان انقلاب وادار به فعالیت میکرد، همان دلیل نیز مرا به قول شما، به دنیای حرفهای سرود و موسیقی نزدیک کرد.
حرفهای به این معنا که در برابرش دستمزدی دریافت بشود، نه؛ بلکه حرفهای به این معنا که کاملاً سازبندی داشت و ملودی داشت و دیگر یک کار آماتور نبود. بعضی از آهنگهایی که شما ساختید، شاید حرفهایها غبطه میخوردند که بتوانند مثل آن را بسازند. چهطور وارد این وادی شدید؟
شاهنگیان : واقعاً همان روحیهای که ما را وادار به این کرد که در زمان قبل از انقلاب وارد این وادی بشویم، همان روحیه و شاید همان دلایل، باز ما را وادار کرد برای انقلاب هم فعالیت موسیقیایی داشته باشیم. مثلاً، اول انقلاب، همانطور که شما مستحضر هستید، به من گفته شد که بروم در صداوسیما واحد موسیقی ایجاد کنم و مستقیماً با مدیرعامل صداوسیما کار کنم. در آن زمان، من مخالفت میکردم؛ میگفتم من نه موزیسین هستم که موسیقی را کاملاً بشناسم، نه مجتهد هستم که از نظر شرعی بتوانم فتوایی بدهم.
آن روزگار، گروه عظیمی از هنرمندان و دستاندرکاران کار را رها کرده و رفته بودند.گروهی نرفتند، ولی قصد همکاری کردن نیز نداشتند و نیامدند و دعوت ما را برای همکاری رد میکردند؛ از جمله یکی از آنها که یکی ـ دوتا از زیباترین کارهای انقلابی را هم او ساختهاست، ولی اصلاً روحیهاش انقلابی نبود و علاقهمند به ادامۀ کار نشد.
گروه سوم مردد باقی مانده بودند؛ نه امکان و جرأت رفتن داشتند و نه شهامت فعالیت و حضور در صحنۀ انقلاب را. من دیدم این گروه را نمیشود به میدان آورد. گروه چهارمی هم بودند که نه از حُب علی، که از بغض معاویه فعالیت هنری میکردند. اینها تودهای بودند و صرفاً به دلیل اینکه انقلاب اتفاق افتاده بود و بعضاً هم به امید اینکه بتوانند انقلاب را به نام خودشان تمام کنند، وارد این وادی شدند و کمک کردند و کارهای بسیار زیبا و حرفهای و عالی هم ساختند. البته بحمد الله، یکی از اینها را بنده چهار ـ پنج ـ شش سال بعد دیدم که دارد سرودی با نام «الله» میخواند و خیلی خوشحال شدم.
یک گروه پنجم هم بودند که طرفدار انقلاب بودند؛ مثل ابرآویز که سرود «الله الله» را ساختهاست و خوانندهاش آقای رضا رویگری بودند.
شاهنگیان : من ایشان را چندان نمیشناسم. بله، به قول شما گروه پنجمی هم بودند که داشتند کار میکردند.
قبل از پیروزی انقلاب، همین گروه دو تا کاسِت بیرون دادند.
شاهنگیان : بعد از گذشت چند ماه از پیروزی انقلاب، کمکم آن گروه که در صدا و سیما بودند و من دلم میخواست که وارد میدان شوند و جرأت نمیکردند، آنها هم وارد شدند؛ گو اینکه این روحیۀ عدم همکاری در زمینۀ انقلاب تا مدتها بعد نیز وجود داشت. مثلاً آقای حمید سبزواری بعد از پیروزی انقلاب، شعری برای سالگرد فاجعۀ خونین ۱۷ شهریور ساختند به نام «آدینۀ خونبار». این شعر را من آن موقع که در شورای شعر و موسیقی بودم، دادم دست یک بزرگی که آهنگ بسازد و برای سالگرد ۱۷ شهریور سال ۵۸ آماده نماید. چهار ـ پنج ماه وقت داشت.
مدتها از این زمان گذشت و من چون دو ـ سه جا مشغول کار بودم، فراموش کردم پیگیری کنم، تا ۱۴ شهریور سال ۵۸٫ بلافاصله پس از اینکه یادم افتاد، زنگ زدم به آقای شهبازیان و سراغ شعر آقای سبزواری به نام «آدینۀ خونبار» را که برای ۱۷ شهریور سروده شده بود، گرفتم و پرسیدم که انجام شد یا خیر. ایشان گفت: نه! گفتم چرا؟ گفت: آهنگسازها میگویند این شعر موسیقی بر نمیدارد. گفتم: بدهید آقای راغب. گفت: دادم، نتوانسته بسازد. خداحافظی کردم و زنگ زدم به آقای حمید سبزواری. گفتم: شعری شما برای ۱۷ شهریور به نام «آدینۀ خونبار» گفته بودید، مطلعش یادتان هست؟ گفتند همهاش یادم است. خدا ایشان را بیامرزد. گفتم: بگویید من بنویسم. یکی از بچههای گروه سرودمان هم پیش من کار میکرد. گفتم: مصطفی بچههای گروه را جمع کن، بگو ظهر بیایند اینجا. پرسید: چیزی ساختید؟ گفتم: نه، به آنها بگو بیایند، من در این فاصله میسازم. در مدت کوتاهی، ملودی دو بیت اول را ساختم و ضبط کردم و بچهها که آمدند، به آنها گفتم: فقط گوش کنید؛ چون فرصت زیادی برای تمرین نداریم. فقط گوش کنید، لب هم نزنید. به همین ترتیب، دو بیت، دو بیت و تکه ـ تکه، سرود را ساختم.
شعر این بود: «بس دردها از یاد تو در سینه دارم / داد از تو ای آدینه هر آدینه دارم
در سینه جای دل نهفته کینه دارم / زآن جمعۀ خونین غمی دیرینه دارم …»
ولی در شعر اسمی از میدان ژاله و ۱۷ شهریور برده نشده بود. من یکی ـ دو بیت به آن اضافه کردم که:
«در هفده شهریور آن گلبوتههای نوجوان / در ژاله پرپر شد، چون لاله پرپر شد
دارد بهاری پُرثمر بر باغ ایمان جلوهگر / سرو و صنوبر شد، سرو و صنوبر شد
بس دردها از یاد تو در سینه دارم / داد از تو ای آدینه هر آدینه دارم
در سینه جای دل نهفته کینه دارم / زآن جمعۀ خونین غمی دیرینه دارم.»
این سرود تا شب تمرین شد. فردای آن روز که ۱۵ شهریور بود، کار را ضبط کردیم و از صبح ۱۷ شهریور هم از رادیو پخش شد. اینگونه حرکات انقلابی در وادی موسیقی مورد نیاز بود تا کارها پیش برود. به همین دلیل، من عملاً به موسیقیدانها و حرفهایها نزدیک شدم. اتفاقاً بعد از ۳۷ سال، هفت ـ هشت روز پیشتر با آقای شهبازیان قرار بود یک کار بکنیم…
همین هفت ـ هشت روز پیش؟
شاهنگیان : همین هفت ـ هشت روز پیش. گفتم: فریدون یادت هست، آن ۱۴ شهریور را یادت هست و آن ۱۵ شهریور را که خودت کار ساختهشده را ضبط کردی و دیدی که میشود؟ باید بخواهیم که بشود. نخواهیم، نمیشود. کاری را که من برای جانباز ساختم هم از همین نوع کارها بود. واقعاً من هنوز هم اسم جانبازها که میآید، بغضم میگیرد. آنهایی که رفتند و شهید شدند، شهید شدند، خانوادۀ آنها هم عزت دنیایی و اُخروی خانوادۀ شهید را دارند، ولی این جانباز که ده سال، ۱۵ سال، حالا ۳۵ سال جلوی روی عزیزانش است و دارد ذرهذره آب میشود، نفسش میگیرد و هزاران مشکل دیگر دارد، این خیلی برای خانواده زجرآور است، برای خودِ آن جانباز هم خیلی سخت است. همیشه هم وقتی که به اینها فکر میکنم، دلم میگیرد. در آن زمان، قرار شد برای جانباز سرودی ساخته بشود و نشد، تا اینکه من یک شعر از آقای حمید گرفتم.
از آقای حمید سبزواری؟
شاهنگیان : بله. خلاصه آن سرود جانباز را با تمام عشق و علاقهام به آنها ساختم و مرحوم حسن یوسف زمانی هم تنظیم زیبایی کردند و بحمدالله، کار خوبی هم شد. مدتی گذشت. من تازه ازدواج کرده بودم و با همسرم رفته بودیم شیراز. دو روز که گذشت، عموی خانم به رحمت خدا رفت. باید خود را سریعاً به کاشان میرساندیم. شبانه اتوبوس گرفتیم و به اصفهان رفتیم. نیمهشب بود. قرار بود یکی ـ دو ساعت بعد ـ یعنی حدود چهار یا پنج صبح ـ اتوبوس به سمت کاشان حرکت کند. هوا کمی سرد بود و ما در خیابان قدم میزدیم که هم گرممان بشود و هم وقت بگذرد. پیرمردی سوار دوچرخهای بود. اگر خاطرتان باشد، آن وقتها روی زنجیر دوچرخهها یک قاب میگذاشتند تا شلوار راکب به زنجیر گیر نکند و روغنی نشود. گاهی این قاب کج میشد و رکاب دوچرخه به آن گیر میکرد و با هر پا زدن، صدای تلقتلق در میآمد.
این آقای بزرگوار داشت با دوچرخه میرفت؛ با همان صدای تلق تلق. پیرمرد این صدای تکراری را برای خودش به عنوان ریتم موزیک انتخاب کرده بود و با آن میخواند:
«ای شکسته استخوان، از جفای اهرمن / بسته راه دشمنان، با نثار جان و تن
پیکر نژند تو، مومیایی وطن / بستۀ کمند تو، قلب جمله مرد و زن
ای طلایهدار ما، ای همیشه یار ما / از تو زنده شد میهن…»
من از شوق، گریهام گرفت. ماه عسل، خانمِ تازه با ما آشنا شده، دید شوهرش دارد در نیمۀ شب ناگهان در خیابان گریه میکند. گفت: چه شد؟ گفتم: همۀ تلاشی که دارم میکنم برای همین است. ببین این آدمی که الآن سر کارش میرود، یا خمیرگیر است یا دلاک است یا رفتگر، و از قشر ضعیف است. من خوشحالم که کار ما آنقدر روی مردم اثر گذاشتهاست که نصفشب که دارد سر کار خود میرود، به جای اینکه چیزی که ۳۰ـ۴۰ سال یا ۶۰ سال شنیدهاست را بخواند، دارد این سرود را میخواند و این پیام را زمزمه میکند. این چیزی بود که من دنبالش بودم و خدا به من لطف کرد. الحمد لله.
به این ترتیب بود که به دلیل ضرورت، وارد عرصۀ سرود شدید و در نتیجه، با آهنگسازهای حرفهای که به هر صورت آمادگی داشتند همکاری بکنند، ولی نمیدانستند چگونه، همنشین شدید. یکی از آنها را گفتید آقای فریدون شهبازیان است. دیگر چه کسی؟ آقای راغب؟
شاهنگیان : آقای راغب از آنها بود که بعد از انقلاب، بسیار بسیار مؤثر و خوب و زیبا و صمیمانه همکاری کرد. فرد دیگری که میشود نام برد، آقای رضاقلی ملکی بود. خدا بیامرزدش. خیلی زود بعد از انقلاب از دنیا رفت. ایشان هم از این گروه بود، ایشان هم جزو گروهی بودند که یک هنری داشتند و هنرشان را در اختیار انقلاب گذاشتند. آقای ملکی آمد و گفت من میخواهم یک ملودی بسازم و میخواهم اینگونه باشد: «اللهُ یا الله، اللهُ یا الله». گفتم خیلی عالی است. بعد رفت یک چیزی ساخت. با هم مشورت میکردیم، اکثراً نظرات من را هم قبول میکرد و نظرش این بود که این فرد از انقلاب است و هرچه این میگوید، با موازین انقلاب همخوانی دارد. بالاخره ملودی را ساخت و آورد. من گفتم خیلی خوب است و دادم به آقای حمید سبزواری، و گفتم آقای حمید روی این شعر بگذارید. گفت: چه بگویم؟ (این اولین شعری بود که آقای حمید روی آهنگ گذاشت.) گفتم که بگویید خدایا از تو ممنونیم که به ما انقلاب را دادی و … و ایشان هم به زیبایی هر چه تمامتر، سرودند:
«دارم سپاس بیقیاس ای کردگار من / زیرا که باشد لطف بیحدّ تو یار من
از دام اهریمن رها کردی دیار من / آه ای خدای من، ای رهنمای من
ای دست تقدیرت، مشگلگشای من…»
«… دستم گرفتی ره نمودی سوی آزادی / بر بازوان ناتوان من توان دادی.»
شاهنگیان : بعد کمکم به این جمع، کسانی دیگر هم اضافه شدند.
مثل آقای میرزمانی.
شاهنگیان: … و مجتبی میرزاده. آقای میرزمانی آن موقع جوانی بود که با یکی از اعضایی که آنجا بودند، دوست بود و وارد گروه سرود ما شد.
به این ترتیب، وارد مرحلۀ دوران سرودهای انقلابی شدید. بازوان شما در آهنگسازی همین کسانی بودند که از آنها نام بردید؛ اضافه بر خودتان، آقای راغب و بیگلریپور و میرزاده و آقای فریدون شهبازیان. بعد بهتدریج وارد دوران دفاع مقدس شدید. اگر بخواهیم مرحلهبندی کنیم، یک مرحله تا ۲۲ بهمن ۵۷ و دیگر سال ۵۸ و این دوران پیروزی انقلاب است، که کار عمدتاً توسط شما و افرادی مثل شما که چهرههای حرفهای نبودند و بلکه ضرورت انقلاب آنها را به این وادی آورد، انجام میشد. حالا شاید بعضی هم حرفهای بودند و آن کاسِتها را میدادند. بعد، از سال ۵۸ است تا شهریور سال ۵۹٫ شهریور سال ۵۹ جنگ شروع شد و ضرورت سرودن برای دفاع مقدس در این مرحله که تا پایان جنگ ادامه داشت. در این دوران شما چه نقشی داشتید؟
شاهنگیان : من تا مدتی که مسئولیت واحد موسیقی را برعهده داشتم، طبیعتاً بنا بر مسئولیت خود، دنبال کار سرود بودم؛ دنبال این بودیم که موسیقیهای مناسب شرایط اجتماع و مناسب میدانهای دفاع مقدس که روحیهبخش باشد را بسازیم. دیگر یک سال از انقلاب گذشته بود و عدهای هم حضور پیدا کردند. با حملۀ دشمن به ایران، باز یک عدۀ دیگر وارد این وادی شدند. یک بخش جوانها بودند که وارد کار شدند و بعضی از آنها سرمایهای برای موسیقی کشور شدند؛ نظیر آقای حسامالدین سراج. یکی دیگر از کسانی که به جمع ما پیوست، آقای فیروز برنجان بود. ایشان خیلی زود پیوست؛ بسیار خوشسلیقه بود و جامعهشناس که خیلی خوب جامعه را میشناخت و کارهایش ـ چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب ـ بهشدت به دل مینشست و بر سر زبانها میافتاد. یکی از کارهایش، «خلبانان» است و دیگری «ای رهبر». سرودهای فراوان دیگر به زبان آذری و فارسی و حتی لُری ساختهاند.
فیروز برنجان که بعدها اسمش را به بابک رادمنش تغییر داد، در سال ۶۲ یا ۶۳ یک بار آمد پیش من و گفت: من آمدهام که از ایران بروم. گفتم: چرا میخواهی بروی؟ گفت: هم بیمار هستم و هم برای آیندۀ بچهها. بعد از اینکه رفت، من دیگر از او خبر نداشتم تا خیلی سال بعد فهمیدم اسمش را عوض کردهاست. یک شب در دوبی بودم، در خیابان او را دیدم. گفتم: شما اینجا چهکار میکنی؟ خیلی تحویلش نگرفتم. گفت: از دست من ناراحتی؟ گفتم: بله. گفت: من مریض بودم، باید میرفتم. گفتم: چرا اسمت را عوض کردی؟ «برنجان» بودی و حالا رفتی و شدی «بابک رادمنش»؟ جوابی به من داد که قانع شدم؛ گفت: «من دیدم آنجا یک سری ضدّ انقلاباند که منتظر بودند کسی از ایران برود و بگویند فرار کرده. من هم که آن همه کار انقلابی کرده بودم، اگر با همان اسم میرفتم، آنها همان حرف را میزدند. پس اسمم را عوض کردم تا وسیلۀ تبلیغ آنها نشوم و در عینحال بتوانم زندگی کنم.» حالا هم برگشته ایران، ولی من همواره او را فیروز برنجان خطاب میکنم. البته فرزند او هم خوانندۀ پُرطرفداری شد که هم عربی میخواند و هم انگلیسی، و مسلمان است و کارهای اسلامی میخواند. در ابتدا کسی نمیدانست که او ایرانی است. پس از چند سال فعالیت جهانی او، فهمیدیم که این خوانندۀ مسلمان و جوان فرزند فیروز برنجان است که به سامی یوسف معروف است و حالا بحمدالله موفق است.
من تا سال ۶۰ بیشتر در موسیقی نبودم، بعد رفتم وارد هواپیمایی شدم. سالهایی که در هواپیمایی بودم، رابطهام با موسیقی کاملاً قطع شد. ادارۀ کل موسیقی هم شکل گرفته بود و تعداد کافی آهنگساز و خواننده و شاعر جمع شده بود. سال ۶۵ به خارج از کشور رفتم تا سال ۷۰، و بعد که برگشتم، دیگر فکر کنم که آقای زورق معاون صدا بود. ما را دعوت کرد و آمدیم. یک خُرده کنار رادیو بودیم و آنجا هم باز کارهایی برای انقلاب کردیم که کارهای قشنگی هم شد؛ از جمله کاری که مشترکاً با خدابیامرز، آقای مجتبی کاشانی ساختیم که این کار هم قصهای داشت.
یک روز مشغول ضبط کاری برای اربعین یا اول مهر بودیم. من به ایشان گفتم: مجتبی خیلی وقت است کاری برای جانبازها نکردیم. هیچ کسی کار نکردهاست. خوب است مشترکاً کاری بسازیم. همان شب وقتی به خانه رفتم، مجتبی زنگ زد و گفت: راجع به جانباز؟ من نگذاشتم حرف بزند؛ پریدم توی حرفش و گفتم: عجلهای نیست. حالا بگذار فکر کنیم. ایشان گفت که شعری دری ان مورد ساختهاست و مطلعش را خواند: «من سروی آزادم، سرسبزم سراپا / موجی بیپروایم، عزمم عزم دریا.» فوراً قلم و کاغذ برداشتم. آن شب مهمان داشتم. او شعر را میگفت و من گریه میکردم و مینوشتم. از اتاق که بیرون آمدم، همسرم دید که من گریه کردهام. برادر خانمم گفت: چه شده؟ برگه را دادم دستش و شعر را خواند و منقلب شد. من در اتاق رفتم ـ این جور مواقع کسی با من کاری ندارد. آن شب تا صبح روی آهنگ کار کردم. صبح زنگ زدم به مجتبی که خدا رحمتش کند و گفتم: حالا گوش کن. من آهنگ را ساخته بودم و نواخته بودم و خودم هم با آن خواندم. گفت: خدا تو را رحمت کند. شعر این بود:
«من سروی آزادم، سرسبزم سراپا / موجی بیپروایم، عزمم عزم دریا
من ابرم بارانم اشک آسمانم / میبارم، میجوشم چون چشمه ز هر جا
جانبازی صبورم، سرشار از غرورم، موجم موج نورم
پیغام شهیدان، جاری در وجودم، پیدا از حضورم …»
این سرود را سالهای ۷۱ـ۷۲ ساختهاید.
شاهنگیان : بله.
حالا میخواهیم دورههای کار شما، یا شاید باید گفت دوران موسیقی انقلاب را دستهبندی کنیم. از نظر زمانی، میشود گفت تا ۵۸ یک دوره، از ۵۸ تا ۵۹ یک دورۀ دیگر، از سال ۵۹ تا پایان جنگ (یعنی تا ۶۸) یک دوره، از سال ۶۸ تا ۷۳ را هم میشود یک دوره حساب کرد، و بعد دورهای که از سال ۷۴ـ۷۵ شروع شده و تا حالا هم ادامه پیدا کردهاست. اسم این دوره را چه میتوان گذاشت؟
شاهنگیان : دورۀ بازگشت…
دورۀ ارتجاع موسیقی؟
شاهنگیان : دوباره باید یک حرکت انقلابی در موسیقی کشور صورت بگیرد. نسل جوان انقلابی باید انشاءالله کاری کند که نگاه الهی و اسلامی داشته باشد. اگر انگیزۀ الهی وجود داشته باشد، نصر خدا هم جاری خواهد شد: (إن تنصروا الله ینصرکم.) امیدوارم که این نسل موفق شوند. البته در اینکه سرود انقلاب فراموش شد، تردیدی نیست و سرود دیگر در کار نیست.
یعنی عملاً سرود انقلاب کنار گذاشته شدهاست؟
شاهنگیان : سرود انقلاب دیگر در کار نیست. اصلاً این کلمۀ «سرود» را ما وقتی وارد حوزۀ موسیقی شدیم، جایگزین واژۀ «ترانه» کردیم.
و نیز جایگزین واژۀ «تصنیف». الآن دیگر «سرود» هم نمیگویند و خودشان هم میگویند «تصنیف».
شاهنگیان: بله، و منتهی به وضع فعلی شد. در طول زمان، به سوی همان تصنیف برگشت که اصلاً شباهت و نسبتی با سرود ندارد.
این حرکت ارتجاعی چگونه شروع شد؟
شاهنگیان: به نظر من شما هر جا فشار بیاورید، از جایی بیرون زده میشود. روزگار سال ۵۸ را نمیدانم شما یادتان هست یا نه؟ ما تحت فشار بودیم. عدهای میکوشیدند که کل موسیقی را تعطیل کنیم که من واقعاً داشتم دیوانه میشدم و نمیتوانستم به اینها بفمانم که در زمان قبل از انقلاب، در رادیو ۱۸ ساعت موسیقی بود و شش ساعت کلام، و اگر ما برعکسش کنیم و بگوییم شش ساعت موسیقی ـ آن هم آهنگهای انقلابی ـ و ۱۸ ساعت کلام، نمیتوانیم برنامۀ رادیویی اجرا کنیم که دائم با حرف جلو برویم و هیچ زنگ تفریح نداشته باشد. شنونده را از دست میدهیم. شما رادیو و تلویزیون را برای چه میخواهید؟ مگر غیر از این است که امام فرمود این دانشگاه عمومی است؟ میخواهید پیامی را به جامعه تحویل بدهید، باید یک جاذبهای باشد که گیرایی داشته باشد.
آن فشارها کمرشکن بود. من آن سالها مدیریت کردم. چگونه؟ سازهای بزمی را حذف کردم. در بزمها یا ویولون بود با تنبک، یا تار بود با تنبک. من اینها را بسیار محدود کردم و در میکسها، صدای تار را پایین میآوردم. اگر میکسهای سال ۵۸ را ببینید، صدای تار را خیلی ضعیف میشنوید؛ فقط نمک موسیقی است، نه اصل. بعضی از موزیسینها که به اصطلاح «غمیش» میآمدند، آنها را هم اصلاح کردیم. من یادم هست، خدا رحمتش کند، مجتبی میرزاده آهنگی ساخته بود که خیلی قشنگ بود. گفتم مجتبی خیلی خوب است، فقط یک کم نانجیب است. برو نجیبش کن. او گفت: فهمیدم چه میگویی.
ما بدین ترتیب با همدیگر لغتنامۀ جدیدی تعریف کردیم؛ مثلاً ترکیب موسیقی نانجیب و نجیب یا ساز نجیب و نانجیب. من به این ترتیب، تنبک را اصلاً حذف کردم و به جای آن دف را آوردم. دف رزمی بود، تنبک بزمی بود. هنگام تدوین این کار را کردم تا موسیقی وجیه شود و بتوانیم شعر را روی آن سوار کنیم. وقتی حضرت امام قطعۀ سرود مطهری را تأیید کردند، من میخواستم تحلیل کنم که این سرود چه ویژگیای دارد که امام میفرمایند این قطعه خوب است. دیدم همۀ قصه این است که این قطعه کلامش پیام عالی دارد و سوار بر موسیقی است. این برای ما یک راه شد. ما این راه را ادامه دادیم. در طول آن سالها که مسئول بودم و بعضی میخواستند انحرافهایی در موسیقی ایجاد کنند، از جمله اینکه از صداهایی استفاده کنند که شباهتهایی با صدای خوانندههای قبل از انقلاب داشتند، من بهشدت مخالف میکردم و میگفتم که این کار هنر نیست که بعد از سه سال و پنج سال و ۱۵ سال، تازه ما یک چنین صداهایی را کشف کنیم و دوباره همۀ هنر ما این باشد که عیناً شبیه کارهای گذشته خلق میکنیم.
ولی حالا که بسیاری از تصنیفهای قبل از انقلاب را بازخوانی، و در جامعه پخش کردهاند.
شاهنگیان : بله، ولی این حرکت بعدتر بود. اتفاقاً من میگویم بعضی از این کارها، کارهای خوبی بود. داشتم از سفری میآمدم و رانندگی میکردم و بچهها هم در ماشین بودند. رادیو آهنگی پخش میکرد که میگفت: «تو ای پری کجایی، که رخ نمینمایی؟» من به خانمم گفتم: چه کسی گفتهاست که این شعر را برای امام زمان نگفتهاند؟ تو یک بار برای امام زمان گوش کن، ببین چه میشود؟
ولی باید همراه این تصنیف در جامعه حرکت کنیم به مردم توضیح دهیم و بگوییم که منظور از «پری» امام زمان است و پریخانم نیست!
شاهنگیان : نمیدانم. نیما شعری داشت که «تو را من چشم در راهم». من میخواستم این را کار کنم. گفتم من کاری ندارم که این را جناب نیما مثلاً برای دختر همسایهاش گفته یا امام زمان، ولی من دارم برای امام زمان کار میکنم، نگاهم اینگونه است. خیلی از کارهای قبل از انقلاب را اگر از منظر دیگری نگاه کنید، به نتیجۀ دیگری میرسید.
فکر نمیکنید که انحراف از همین جا شروع شد؟
شاهنگیان : ممکن است.
یک نگاه این بود، ولی الآن کار به جایی رسیده که شعرهای عاشقانه و سکسی پخش میشود.
شاهنگیان : کاملاً!
یعنی کاملاً پیداست که مردی در یک تصنیف، دارد حجم اندام یک زن را توصیف میکند. اینها را چه میشود نام نهاد؟
شاهنگیان : بله، همان «شب بود، بیابان بود، زمستان بود» که قبلاً آقای فرخزاد یا خانم پوران میخواندند، این کاملاً به آدم تصویر میداد که شب بود و زمستان و بود و بیابان بود و یارم در آغوشم هراسان بود و الی آخر. در واقع، این آهنگ کاملاً تصویری است. متأسفانه مشابهِ آن دوباره دارد میآید و بهانۀ این کارها هم به نظر من کارهای امام زمانی بود؛ یعنی عدهای به هوای امام زمان کارهای عاشقانه ساختند و بعد آرامآرام، امام زمان هم کنار رفت و شد این وضع که شدهاست و این عاشقانهها ماند.
داشتیم مراحل سرود انقلاب را میگفتیم. برای انقلاب سرود گفتیم، برای دفاع مقدس گفتیم، برای سازندگی گفتیم. به عنوان مثال، خانم سپیده کاشانی این سرود را گفت: «ای امید مردم، خوشههای گندم دستهدسته کن / خرمن طلا را، هدیۀ خدا را بستهبسته کن.»
شاهنگیان : یا مجتبی کاشانی در سال ۵۸ سرود: «بر سر آمده هموطن زمانۀ شعار / کارگاه و مزرعه بوَد در انتظار کار».
یعنی موضوعات اینها بود؛ انقلاب بود و دفاع مقدس بود و سازندگی بود؛ بعضیهایش هم که اصلاً مناجات با خدا بود. بعد، کمکم حرکت ارتجاعی شروع شد. ترفند اول این بود که گفتند موسیقی غربی حذف شود و به جای آن موسیقی سنتی استفاده شود. این به معنی حذف کلّ سرودهای انقلاب و دفاع مقدس بود که با موسیقی غربی ساخته شده بود؛ مثل «الله الله» و صدها سرود انقلابی دیگر؛ در حالیکه موسیقی غربی ذاتاً بد نیست و موسیقی سنتی ربطی به سنت اسلام و سنت حضرت رسول(ص) ندارد.
ترفند دوم این بود که گفتند هنر باید پیام خود را غیرمستقیم برساند. همین که در مورد معشوق شعر بگوییم، پیامگیرنده میفهمد که منظور از معشوق، امام زمان است. بعد، معشوق تبدیل به معشوقه شد و به این تصنیفهای شهوانی رسیدیم که دارد پخش میشود. بدین ترتیب، سرود و آهنگ و موسیقی انقلاب قربانی شد و همان اشعار و ملودیها و تصنیفهای شهوانیِ قبل از انقلاب از نو پخش شد. در این رانش، البته فشار رسانههای ضد انقلاب هم مؤثر بودهاست.
شاهنگیان : در رقابت با آن طرف [این انحراف تشدید شد].
یعنی کاملاً دارد با ملودی جدید و با شعر جدید و با آهنگ جدید گفته میشود. دیگر بستر سرود انقلاب کنار رفتهاست، انقلاب و سازندگی کنار رفتهاست. چه ماندهاست؟ اینکه یک مرد در مورد زنی چیزی بخواند، و مرحلۀ بعدی که هنوز نیامدهاست و اگر این جریان ارتجاعی ادامه پیدا کند، میآید، این است که زن برای مرد بخواند! این فرایند ارتجاعی چگونه به وجود آمد و چرا اینطور شد؟
شاهنگیان : عرض کردم، یک بخش مربوط به سختگیریهای بیش از اندازه بود که عکسالعمل آن، وضعیّت فعلی شد. وقتی که ما موسیقی را به طور کلی حرام کردیم و بعد هم هیچ تنوعی به آن ندادیم که گیرایی ایجاد کند تا جوانهای ما گوش بکنند، و از آن طرف شرایط روابط بینالمللی و ارتباط آدمها در روابط بینالمللی اینقدر آسان شد که هر کسی در هر گوشهای که نشستهاست، به راحتی میتواند به همۀ دنیا سر بزند، آنچه که دیگران تولید کرده بودند به گوش جوانان ما رسید. از این طرف هم ما جوانان خودمان را با خودمان مخالف کرده بودیم و بهتدریج، گروه مرجع نسل جوان عوض شد و این شرایط ارتجاعی بوجود آمد. این شرایط محصول نوعی از رفتار اجتماعی است. من با آن قسمت از فرمایش شما موافق نیستم که موسیقی سنتی ما به معنای موسیقی روحوضی است.
نه، من نگفتم که موسیقی سنتی ما فقط موسیقی روحوضی است، ولی آنچه عملاً باقی خواهد ماند فقط موسیقی روحوضی است. در یک فرآیند ارتجاعی، اول موسیقی انقلاب که با سازبندی غربی بود، کنار رفت و بهانه هم این بود که گفتند موسیقی سنتی با ملکوت ارتباط دارد و اصطلاح موسیقی سنتی را مترادف با عرفان و ارتباط با علم ملکوت گرفتند؛ در حالی که هیچ ارتباطی بین موسیقی سنتی با عرفان و خداشناسی، و موسیقی غربی با الحاد وجود ندارد. اگر تنبک ساز سنتی و گیتار ساز غربی است، راه بهشت از تنبک و راه جهنم از گیتار نمیگذرد.
موسیقی اصولاً سازهای منظم از اصوات است که در انسان تولید هیجان میکند. اگر این هیجان در مسیر خداپرستی، انقلاب، سازندگی، عبودیت و دفاع مقدس باشد و در این مسیر به کار گرفته شود، میشود موسیقی رحمانی؛ چه با ساز ایرانی باشد و چه با ساز فرنگی، و اگر در مسیر دنیاپرستی، ارتجاع، تخریب، لهو و لعب و سرسپردگی به شیطان به کار گرفته شود، میشود موسیقی شیطانی؛ چه با ساز ایرانی باشد چه با ساز فرنگی، چه موسیقی سنتی باشد چه موسیقی پاپ. موسیقی ظرفی است که حکم آن را مظروف آن تعیین میکند؛ موضوعاً با پیام قابل تعریف است و با مسیری که در آن به کار گرفته میشود. عرفان و سیر عرفانی مربوط به ایمان و عمل صالح است. نمیشود صرفاً با با یک ساز خاص گفت که میشود به سمت خدا رفت. این یک افراط است. یک افراط دیگر هم این بود که آمدند گفتند موسیقی ذاتاً شیطانی است و حتی اگر قاشق را به ظرف غذا بزنید، این هم حرام است. اگر یادتان باشد، زمان جنگ یک سرود خیلی قشنگی ساخته شده بود با این شروع: «این پیروزی، خجسته باد این پیروزی». موسیقی این سرود حرام نیست، ولی دوستان جاهل و دشمنان دانا نمیگذاشتند پخش شود. میگفتند حرام است!
این افراط و تفریط از دو طرف وجود داشت؛ درحالی که موسیقی وسیلۀ تهییج است. این تهییج اگر در جهت الهی باشد، موسیقی مقدس میشود، اگر در جهت شیطانی باشد موسیقی نجس و کثیف میشود. بنابراین، موسیقی یک ظرف است و آن چیزی که سرنوشتش آن را تعیین میکند، مظروفش است. اینکه شما میفرمایید سرود شهید مطهری مورد تأیید امام بود، به خاطر مظروف است. مظروف مقدس است که باعث میشود ظرف هم پاک بشود. آن تصنیف شیطانی هم به دلیل مظروف آن، شیطانی است. ما هیچ وقت نیامدیم مسئله را درست تجزیه و تحلیل کنیم. موسیقی حرام است اگر در راه حرام به کار گرفته شده باشد؛ یعنی در راه شهوت و در راه ازخدابیگانگی و در راه ناخودآگاهی به کار گرفته شود، و حلال و گاه مستحب و بعضی اوقات واجب است، اگر در راه خدا و خودآگاهی و خداآگاهی به کار گرفته بشود. ما این مسائل را باز نکردیم. اتفاقاً کسانی مثل شما باید وارد صحنۀ تئوری موسیقی میشدند؛ یعنی کسانی که در موسیقی کار کردند و واردند و صاحبنظرند، نباید اجازه میدادند که عرصه به دست کسانی بیفتد که یا عرفان را نمیشناسند که میگویند موسیقی راه رسیدن به سوی خداست، یا موسیقی را نمیشناسند که میگویند هر موسیقی حرام است و نمیدانند که باید در کجا از آن استفاده بشود. این است وضعی که ما در آن هستیم. حالا آیندۀ سرود یا تصنیف یا ترانه، آیندۀ این ترکیب شعر و موسیقی را در ایران چگونه میبینید؟
شاهنگیان : این هنوز از نتایج سحر است! من در کرمانشاه به سمیناری دربارۀ موسیقی رفته بودم. یکی از کسانی که خودش کارشناس موسیقی است و تحقیقات زیادی دارد، گفت: آقای شاهنگیان موسیقیهایی در این مملکت تولید میشود که من اگر بگذارم، شما اگر سکته نکنی، با توجه به روحیاتی که از شما میشناسم، قطعاً حالت سکته به شما دست میدهد.
اینکه شما میگویید موسیقی سیاه است. بحث من سر موسیقی سفیدی است که الآن مجاز است؛ یعنی الآن دارد از رسانهها پخش میشود.
شاهنگیان : کسی که دارد پخش میکند، سفید و سیاه را تعریف میکند.
یعنی آن کسانی که دارند پخش میکنند، تعریف میکنند. آن کسی که از رسانه پخش میکند، حتماً سفید تشخیص میدهد که پخش میکند. آیندۀ این موسیقی سفید را چگونه میبینید؟
شاهنگیان : آن نوع موسیقی سیاه به کنار. حالا خاکستریاش به این آلودگی نیست و روشنتر است. به این نتیجه رسیدهاند که میگویند اینهایی که ما میگوییم سفید نیست، خیلی هم در مقابل آنها سفید است. امسال در دهۀ فجر، فکر میکنم حتی از همین نوع موسیقی هم دارد شرکت داده میشود؛ با این استدلال ـ که شاید خیلی هم غلط نباشد ـ که اقلاً این که هست، ما تطهیرش کنیم و یک مقدار پاکشده و پالایششدهاش را در اختیار مردم قرار دهیم.
این رویکرد انفعالی است. گفت که گدایی بکن تا محتاج خلق روزگار نشوی! در انسان دو نیرو وجود دارد: یکی نیروی فطرت، دیگری نیروی شهوت. نیروی شهوت مسئولیتش ادارۀ حیات زیستی ماست. غذا میخوریم. این نیرو اثر دارد. هوس در زنان حامله خیلی تعیینکننده است. وقتی که هوس میکند که چیزی بخورد، باید بخورد؛ چون بدنش نیاز دارد. یکی هم نیروی فطرت است که مسئولیتش این است که حیات سرشتی ما و حیات ملکوتی ما را اداره کند و ما را به سمت خدا ببرد. اینکه ما عرصه را خالی کنیم و اصلاً کمک و امدادی به حرکت ملکوتی و سرشتی جامعه نرسانیم، و خودمان هم متمرکز بشویم روی بخش شهوی که در جامعه بخشی از آن طبیعی و بخشی از آن مجاز و بخشی از آن مطرود و بخشی از آن حرام است، این رویکرد انفعالی است و به هیچوجه قابل توجیه نیست. این رویکرد اگر ابتدای انقلاب وجود داشت که اصلاً انقلاب به وجود نمیآمد. این رویکرد انفعالی سرانجامش به کجا میرسد؟
شاهنگیان : من هم مثل شما ناامیدم از اینکه به رستگاری ختم بشود. قطعاً نتیجۀ آن پشیمانی و پشیمانی است، ولی اینکه باید چه کار کرد و چه کسی باید چه کاری بکند، واقعاً نمیدانم! یکی از کارهایی که وقتی خیلی به من فشار میآید انتخاب میکنم، این است به آن طرف رو میکنم و میگویم: اصلاً من نیستم، خداحافظ!
شما هم حتماً دیدهاید که آقای علی معلم یک شعر بسیار زیبا و قشنگ راجع به عاشورا دارد: «روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید…» یادم هست که ما مدت زیادی، شاید دو هفته ـ کمتر یا بیشتر ـ کوشش کردیم از آن سرود بسازیم. بعد از اینکه همۀ کارهایمان را کردیم، خواننده رفت پای میکروفون ایستاد و یکدفعه یک چیز دیگر را خواند. اینقدر هم زیبا خواند که اصلاً من ملودی را کنار گذاشتم و هر کاری که در دو هفتۀ قبل کردیم را رها کردم؛ فقط از آن پشت به او اشاره کردم که: ادامه بده، خیلی خوب است.
ملودیاش عوض شد.
شاهنگیان : اصلاً یک چیز دیگر خواند و رفت. خیلی قشنگ شد. به آقای راغب گفتم: شما یک آرپژ هم روی این بزن و با مدیر تولید، این سرود را برداشتیم و رفتیم خدمت برادری که مسئولیت داشت؛ به عنوان یک نمونه؛ یعنی مطمئن بودیم که این نمونه را تأیید میکند دیگر. این اگر تأیید بشود، ما دستمان باز میشود و یک مقدار از این کارها میکنیم. ایشان به محض اینکه سرود را دید، گفت: حرام است حرام. نتیجۀ آن حرامها این وضعی است که شدهاست.
نتیجۀ آن «حرام است»ها، این حرامخوانیها میشود.
شاهنگیان : این حرامخوانیها میشود. اگر آن روز از موسیقی حلال حمایت شده بود، شاید ما صدها نظیر آن را میتوانستیم تولید کرده و به جامعه داده باشیم.
حالا برویم سراغ سؤالی که اتفاقاً حضرت عالی داشتید؛ اینکه چه کار باید کرد. این معادله سه پارامتر دارد: یکی هنرمندان، دوم رسانهها و سوم منتقدان. این سه گروه در سرنوشت این کار مؤثر هستند. این سه گروهِ رسانهها، هنرمندها و منتقدان الآن کجای کار هستند و چه کار دارند؟
شاهنگیان : من عمدتاً رسانهها را اصلیترین عامل برای موضوع موسیقی و سرود کشور میبینم. به نظرم میرسد که سالهاست که رسانهها دارند نابهنجار رفتار میکنند و مسئولان امر اگر میدانند دارند چه کار میکنند، خدا به دادشان برسد. بخش اعظم از انحرافات جامعه محصول حرکت رسانههاست.
چند سال پیش، طی نامهای به ریاست محترم وقت رسانۀ ملی نوشتم شما میدانید که اسلام حجاب را از نُه سالگی برای دختر تعیین کردهاست. در برنامههای کودک شما، بچههای سه، چهار و پنجساله را میآورند و اینها همه به شکل تزئینی، روسری به سرشان است و از نیمۀ سر به بعد را پوشاندهاند. استدلال هم این است که هنوز واجبشان نشده، دلیلی ندارد که این چنین روسری داشته باشند. بنابراین کسی ایراد نمیگیرد. اتفاقی که دارد با این نوع روسری به سر کردن بچهها میافتد، این است که نسل بعد شما هیچکدام روسری را درست سرشان نخواهند کرد؛ به خاطر آموزشی که در خُردسالی به او و همۀ همسالانش دادید. شما میبینید که ۵۰ـ۶۰ درصد جوانهای ما به چه وضعی هستند. من مرتب به دلایل مختلف، به خارج میروم و برمیگردم. بهخدا یکپنجم جوانهایشان اینگونه نیستند؛ نه دختر و نه پسر. این همه آرایش مرسوم نیست. در دنیا بعد از عربستان، ما دومین واردکنندۀ لوازم آرایشی هستیم؛ با جمعیت ۸۰ میلیون نفری. آمریکای ۳۰۰ میلیونی اینقدر که ما لوازم آرایش مصرف میکنیم، مصرف نمیکند. اندونزی ۲۵۰ میلیونی و مالزی ۳۵ میلیونی هیچکدام این اندازه مصرف نمیکنند. در رتبهبندی جهانی، ما دومین مصرفکنندۀ لوازم آرایشی هستیم!
اولین عربستان است؟
شاهنگیان : این آمار به ما میگوید که اشکالها از کجاها دارد شروع میشود و به کجاها ختم میشود. وقتی پخش سرود «خمینی ای امام» را دوستان ما تا یک مدت ممنوع کردند، وقتی که پخش اذان آقای صبحدل را چندین بار ممنوع کردند…
چرا؟
شاهنگیان : برای اینکه میگفتند سرود «خمینی ای امام» با «ای مجاهد» شروع میشود و اشاره به منافقین دارد، یا یکی از «الله اکبر»های اذان آقای صبحدل از نظر تجوید، کامل و درست گفته نشده بود و همۀ اینها با حوادثی دوباره به آنتن برگشت. اگر «روزی که بر جام شفق، مل کرد خورشید» حرام باشد، آنوقت به این شرایط میرسیم که در آن هستیم. به نظر من، رسانه نقش مهمی دارد.
ولی رسانه تحت فشار گروههای فشار قرار داشت یا قرار دارد؛ گروههای فشار و گروههای ذینفوذ.
شاهنگیان : ولی آیا گروههای فشار و ذینفوذ باید این نقش را داشته باشند؟ اگر که قرار است که ما از مَرکب موسیقی درست استفاده کنیم، باید راکبی را رویش بنشانیم که مطلوب خدا و جامعۀ اسلامی باشد. اغراق هم نکنیم، افراط هم نکنیم. من تا آنجا که میتوانستم، این تلاش را کردم. یعنی چه؟ یعنی من از مجموعۀ تمام کارهایم که انقلابی و آیینی است، فقط پنج شعر دارم که راجع به انقلاب نیست یا راجع به ائمه نیست؛ یکی راجع به مهربانی است و یکی راجع به خانه است؛ اینکه در چارچوب خانه باید چه اتفاقهایی بیفتد. یکی از آنها هم راجع به پدر و مادر است که این مادر و پدر چه کسانی هستند و احترامشان چرا واجب است.
من به عنوان یک فرد، اینقدر که عقلم میرسیدهاست، برای انقلاب و جنگ و برای دین و آیین کار کردهام. اگر غیر از این دوتا بوده، در این چارچوب گفتوگو کردهام. آیا رسانه بهایی را که باید، برای این کارهای ایمانی و اعتقادی (یا هر چیز دیگر که نمیدانم اسمش را چه بگذارم) قائل است؟
انقلابی.
شاهنگیان : نمیخواهم اسمش را فقط «انقلابی» بگذارم، چون انقلاب یک اتفاق بود.
و هرچه داریم، از انقلاب داریم.
شاهنگیان : من میگویم انقلاب ما اسلامی است و حداقل میتوانیم سراغ کارهای اسلامی برویم. ما سالی یک روز یا دو روز یاد انقلاب اسلامی میافتیم. انقلاب ما مظلومتر از مظلومترین سفیر تاریخ است.
منظورتان؟
شاهنگیان : مسلم بن عقیل. ما برای مسلم بن عقیل کاری بسیار زیبا ساختیم. شعرش بسیار عالی بود و خوانندهاش هم آقای اصفهانی بود، نه یک خوانندۀ دمدستی، و ملودیاش هم الحمدلله بد نشده بود و تنظیمی مطلوب روی آهنگ داشت، ولی هیچوقت پخش نشد و نمیشود.
خط اولش را میخوانید؟
شاهنگیان : «چراغی نماندهاست به جز ماه بر خلوت تو». اینقدر این شعر غریبانه و زیباست، ولی پخش نمیشود. بعد از سه ـ چهار سال پخش شد. ظاهراً این عادت شدهاست. آقای رسانه، تو اگر قرار است به فرمایش حضرت امام دانشگاه عمومی باشی، چرا غافلی؟ این غربیها بیشترین هزینه را برای کارهای آیینیشان میکنند که ایدئولوژیشان را تبلیغ میکند. چرا ما وقتی بحث ایدئولوژی پیش میآید، اینقدر کوتاهی میکنیم؟ غمانگیز است! من اگر بخواهم خواننده بشوم یا آهنگساز بشوم، برای اینکه امتحانم کنند، میگویند اول یک کار مناسبتی بخوان و اگر مناسبتی را خوب خواندی، آن وقت قبول میشوی و میآوریمت جزء اینها. یعنی مناسبتی پیشدبستانی حساب میشود!
مناسبتی یعنی برای چه کسی؟ یعنی برای ائمه، یعنی برای انقلاب و یعنی برای ایام ویژۀ مناسبتهای انقلابمان؛ یعنی اکثر کارهایی که در ارتباط با انقلاب ما یا احساس ما یا ایمان ما یا اخلاق است. دوستانی بودند که خام میخواندند و سابقۀ خوانندگی نداشتند، ولی بعداً که خواننده شدند، دیگر این نوع کارهای ارزشی را نخواندند. من یک کار ساخته بودم برای حضرت قاسم؛ خیلی هم خوب بود و قرار بود کسی بخواند که صدایش سوز زیبایی دارد و اول هم مداح بود، اما بعد از اینکه خواننده شد، دیگر نخواند. طرف مداح است و خواننده شدهاست. بعد از اینکه خواننده شده، دیگر اعتقادی نمیخواند.
چرا؟ چون این اعتقادیها مال دمدستیهاست؛ آهنگسازیاش دمدستی است و من به عنوان یک آهنگساز دمدستی، الآن هم که گیر میکنند، یک شعر برایم میفرستند و میگویند آقا این را دو ـ سه روز بیشتر وقت نداریم؛ مثلاً چون نیمۀ شعبان دارد میآید. دو ـ سه روزه که ساختید، بعد میدهند دست یک کسی که دو ـ سه روزه تنظیمش کند و اینکه دو ـ سه روزه ساخته و تنظیم شدهاست را یک نفر دمدستی هم میخواند؛ فقط برای اینکه آمارش را بیاورد و بگوید ما مثلاً برای فلان مناسبت، کار ساختیم و کار کردیم، یا در طول سال آنقدر مناسبتی ساختیم.
حالا رسانهها اینطورند. خود ما الآن چه وظیفهای داریم؟
شاهنگیان : هنرمندان را دو گروه میکنیم؛ یک گروه که با تفکر انقلابی و اعتقادی ما موافقاند و یک گروه که موافق نیستند و مخالف هستند. آنها که موافق نیستند، بحث خودشان را دارند و راه خودشان را میروند، اما از جمع موافقان یک عدۀ زیادی مطرودند؛ چه شاعر، چه آهنگساز و چه خواننده. دلیل مطرودی چیست؟ اینکه به لحاظ سلیقهای که دارند، یک سبک دیگر فکر میکنند، یک ذرّه، یک جور دیگر فکر میکنند. اینها کنار هستند. مگر شما چهقدر نیرو مثل قیصر امینپور یا مثل آقای شمسایی دارید؟
بعضیهاشان زاویهشان خیلی زیاد شد.
شاهنگیان : من نمیدانم، چون خیلی نمیخواهم با قضیه، سیاسی برخورد کنیم، ولی آیا ما میخواهیم جامعه را از ظرفیتهایش محروم کنیم؟
نه، بحث محرومیت نیست. وقتی دیگر شعر انقلاب را و سرود انقلاب را کنار میگذارند، چه باید کرد؟
شاهنگیان : آنهایی که من میگویم، برای سرود و شعر انقلاب میآیند.
بگذریم. به طور کلی این تنگنظری وجود دارد، معلوم هم نیست همیشه تنگنظری وجود داشته باشد. بالاخره یک عده میمانند و یک عده میروند و هر دو هم با هماند؛ یعنی لازم و ملزوم همدیگرند و تا یک عده نروند، یک عده نمیآیند. باید دید چه کسانی میروند و چه کسانی میآیند.
شاهنگیان : دقیقاً. بنابراین، زمینه را از آدمهایی که بالاخره با عشق و علاقه داشتند کار میکردند، خالی میکنیم. خیلی از کارهایمان سرودۀ همانهاست که به نظر من هم خیلی زیباست. مثلاً برای امام حسین(ع) میگوید:
«صدای تو از دور، پیام تو از شهر ایمان میآمد / و ما دل سپردیم به آواز سبز و رهایت که از لالهزار شهیدان میآمد
به تو دل سپردیم و از غیر تو دل بریدیم / جلال خداوند را در جمال تو دیدیم
تو و تشنگی؟ نه! وجود تو لبریز مانند دریاست / و سرشار آب از آبشارگاه تو پیداست
و اکنون جهان تشنۀ توست…» و چهقدر این شعر برای امام حسین(ع) زیباست.
بله و هنرمندان و منتقدان چه؟
شاهنگیان : هنرمندان را میگویم. خیلی از اینها هنرمندند. اینها را ما از دایرۀ انتفاع خارج کردیم؛ به خاطر احتمالاً مقداری تفکر متفاوت و زاویه داشتن فکرشان با فکر منِ مسئول. همان مسئول که «خمینی ای امام» را به خاطر مسئولیتش، مجاز بود که ممنوع کند. ما برای ۲۲ بهمن یک کار ساختیم: «به بوی عشق بهاران چو بیقرار شدند / صلای یار شنیدند و رهسپار شدند / حیات تازه گرفتند از دم عیسی / به سرد پیکر بهمن دم بهار شدند…». پخش این کار هم ممنوع شد.
این هم ممنوع شد؟
شاهنگیان : عدهای آمدند از ما مصاحبه گرفتند و گفتند چند تا از کارهایت را بگو که ما پخش کنیم. ۲۲ بهمن بود. اسم چند کار را گفتم، یکی همین کار بود که خیلی زیبا بود، ولی متأسفانه وقتی نوار را آوردند، رویش نوشته بود «غیرقابل پخش».
چه کسی این کار را کرد؟
شاهنگیان : من نمیدانم! این همان تفکری است که روزی «خمینی ای امام» را ممنوع کرد. همیشه دشمن دانا و دوستان نادان همچون دو لبۀ قیچی رفتار میکنند و امروز هم ما و انقلاب ما دچار همین قیچی است.
خیلی از حضور شما در این مصاحبه تشکر میکنیم.
شاهنگیان : بنده هم سپاسگزارم.
تاریخ مصاحبه: بهمن ماه ۱۳۹۵