با نگاهی به قرآن کریم متوجه میشویم که قرآن برای بیان مفاهیم خود بهره زیادی از داستان و داستانگویی برده است. به دلیل آنکه مفاهیمی که در قران بیان میشود از جمله وجود خدا، قیامت، پیامبر بودن حضرت محمد(ص) و… عناوینی هستند که هضم آن برای مردمان آن روزگار و حتی مردمان این عصر فهم آن سنگین است ولی بیان این مفاهیم به صورت داستان آسانتر است. استدلال قرآن برای مسائلی که مطرح میکند به این شکل است که برای هر مبحثی که مطرح میکند مثال ها و مصادیقی می آورد، برای نمونه وقتی درباره زنده شدن دوباره در روز رستاخیز سخن میگوید برای انسان مثالی میزند و او را به نگریستن در تغییر فصول و موجوات زنده پیرامون خویش فرا میخواند. از همین روست که مدام داستانهایی را برای مخاطبان تعریف میکند که در گذشته رخ دادهاند. خداوند این وقایع را برای انسان ها بازگو میکند تا یقین داشته باشند وعدههای الهی در گذشته به وقوع پیوسته است پس درآینده هم به وقوع می پیوندد. داستان تخیلی اثری است که اکثرا مبتنی بر خیال است و نشات گرفته از ذهن انسان است. در حالیکه داستان تاریخی ذکر وقایع گذشته است. لفظ اسطوره را نیز نمیتوان بر داستان های قرآن نهاد. به این دلیل است که اسطوره یا داستان های اساطیری داستان هایی افسانهای هستند و میتوان گفت که غیر واقعی اند و میتوان گفت که اساطیر داستان هایی قدیمی هستند که در باور برخی از مردم رخنه کرده است و آن را پس از گذشت زمان حقیقی قلمداد کرده اند. داستان هایی که در قرآن گفته میشود، واقعیت تاریخی داشته و بیشتر جنبه عبرت آموزی دارند تا مردم با خواندن این داستان ها از سرگذشت گذشتگان آگاه شوند و به قدرت الهی پی ببرند و مسلمانان بشارت داده شوند و نیز عبرتی باشد برای آنهایی که به خداوند و کتابش ایمان ندارد. داستانگویی در قرآن دلیل دیگری هم دارد و آن اینکه مخاطب با مسائل و مفاهیمی که در پس این داستان ها وجود دارد بیشتر و بهتر ارتباط برقرار می کند. برای مثال برای درک صبری که خداوند در طول این زندگی دنیوی از انسان خواسته است و در قرآن ذکر شده است که خداوند صابران را دوست دارد و صابران رستگارند، با ذکری داستانی همچون داستان ایوب نبی(ع) مفهوم صبر بهتر تفهیم می شود. اینکه قرآن تا این حد از داستان های تاریخی بهره گرفته است شاید دلیل ساده دیگری هم داشته باشد و آن اینکه در تمام دورانها انسان با داستان و چیزی به نام قصه رابطه برقرار کرده است و از ان لذت برده است همچون حماسه ها که قرن هاست سینه به سینه نقل شده اند تا سرانجام توسط شخصی به صورت مکتوب درآمده اند.
در داستان های قرآنی نمی توان گفت که به فرم بیشتر اهمیت داده شده است یا به محتوا. در تمام داستان ها هدف اصلی بیان مفاهیم توحیدی و دینی است ولی شیوه داستانگویی در این داستان ها به این گونه است که اگر مخاطبی بدون در نظر گرفتن محتوا، این داستان ها را مطالعه کند، از آنها لذت خواهد برد و به عبارتی دیگر میتوان گفت که همه این داستان ها به یک شیوه بیان نمی شود. ارسطو در فن شعر بیان میکند که هر داستانی دارای ابتدا، میانه و انتها است که به ترتیب به دنبال هم میآیند. این ترتیب در داستان های کلاسیک همیشه رعایت شده است. در رمان های مدرن این قالب شکسته شد، همچنانکه ژان لوک گدار میگوید: “هر داستانی ابتدا، میانه و پایان دارد ولی قرار نیست که حتما به ترتیب به دنبال هم بیایند”. در برخی از این داستان ها همچون داستان حضرت موسی(ع) گاهی قسمتی از داستان بیان میشود که بتواند مخاطب را بیشتر درگیر کند، مثلا در سوره طه داستان را از آنجا شروع می کند که موسی(ع) با خانواده اش در بیابان است و از دور آتشی را می بیند و به سراغ آتش میرود تا شاید از این سرگشتگی دراین بیابان تاریک بیرون بیاید به سوی آتش میرود و صدای پروردگار را میشنود و وقتی متوجه می شود که به پیغمبری انتخاب شده است از خداوند قدرت میخواهد و اینکه زبانش فصیح شود و هارون یاورش گردد و خداوند دعایش را مستجاب میکند و به او میگوید که ما قبلا هم به تو کمک کردهایم و داستان برمیگردد به زمانی که مادر موسی او را در رود نیل رها میکند و اینگونه است که در قرآن می بینیم برای بیان مفاهیم بگونه ای عمل می کند تا هضم این مفاهیم راحت تر باشد. در برخی داستان ها پیام اصلی قبل از خود داستان بیان شده است. در سوره حجر در آیه ۴٩ از رحمت الهی سخن به میان آمده است و در آیه ۵٠ از عذاب او و سپس در ادامه داستان بشارت فرشتگان به ابراهیم(ع) گفته شده است، در سوره هود برعکس، بعد از نقل داستانهای قوم نوح و … نوشته شده است: “این خبرهایی است برای قوم پیامبر(ص) نقل کردیم و ما به مردمان ظلم نکردیم و آنها بودند که به خودشان ظلم کردند”. داستانهای قرآنی یک هدف خاص را دنبال می کنند که آن هدف به صورت بسیار واضحی هم بیان شده است. هدف بشارت و انذار بندگان خداوند است و برای اثبات سخن خویش انسانها را به تفکر در این داستان ها دعوت میکند چرا که با تفکر در این داستان ها هر انسانی به این نتیجه می رسد که بی شک پروردگاری وجود دارد که از تمام حرکات بشری آگاه است از همین روست که داستان های قرآنی را می توان از نوع ادبیات تعلیمی دانست. هدف از این نوع ادبیات آموزش و تربیت است. در بعضی از این داستانها زندگی یک شخصیت به طور کامل بررسی شده است همچون زندگی یوسف(ع) و داستان از این قدرت برخوردار است که خواننده با آن همذات پنداری داشته باشد. همزاد پنداری در اینجا به این معنی نیست که خود را با شخصیت یکی از پیامبران برابر کنیم بلکه همزاد پنداری با کلیت داستان منظور است. اینکه این حوادث که برای امت های گذشته رخ داده است برای انسان های امروزی هم اتفاق میافتد و انسان امروزی باید یاد بگیرد که در برابر این حوادث چه واکنشی از خود نشان دهد. بحث اصلی که در مورد این داستان ها باید مورد توجه قرار گرفته شود واقعی بودن ان است. از لحظه اول این خواندن این داستان ها باید این مسئله را بدانیم و باور کنیم که این داستان ها واقعی هستند و خود سبک این داستان ها هم بر این مسئله صحه می گذارند. عنصری که در این داستان ها ظاهرا کمتر از بقیه به آن توجه شده است مبحث زمان است. زمان به صورت برجسته ای در این داستان ها وجود ندارد ولی فراموش هم نشده است، در داستان موسی(ع)، زمان دیدار ساحران و موسی(ع) بیان میشود و نیز زمان عبور موسی(ع) از رود نیل و یا زمان خارج شدن حضرت لوط از شهرش، ولی در داستانی همچون داستان اصحاب کهف، زمان کامل مشخص نمیشود و ٣٠٠ سال و چندی گفته می شود و زمان تولد پیامبران و… شاید کشف این زمان در داستان ها به انسان سپرده شده است و از طرفی این نامشخص بودن زمان بر جذابیت و و نیز بر شدت درگیر شدن مخاطب با داستان می افزاید. عنصر مکان در بسیاری از داستان ها نامشخص است. مکان زندگی و رسالت برخی از رسولان همچون صالح (ع) وهود(ع) را مشخص نیست و تا اکنون هم کسی با صراحت نتوانسته است مکان آنها را مشخص کند. شاید یک دلیل آن ماهیت فرامکانی و فرا زمانی این درسهاست. این رخدادها اگرچه در زمان و مکان خاص رخ داده اند ولی برای همه زمانها و همه مکان ها «درس» هستند. فرم داستان های قرآنی با محتوا، پیام و مفهوم آنها مطابقت دارد؛ به عبارتی محتوای این نوع داستان ها آنچنان است که می توانند به هر زمان و مکانی تعلق داشته باشند؛ از همین روست که بهای زیادی به عناصر زمان و مکان داده نشده است. در برخی داستان های دیگر همچون داستان حضرت یوسف(ع) مکان کاملا مشخص است و یا داستان هایی که برای پیامبراسلام (ص) روی داده است. اغلب مکان های اخروی هم به این دلیل کاملا مشخص نیستند، هم به دلیل اینکه در روز رستاخیز زمان و مکان مفهوم خود را به معنای امروزی از دست میدهند و نیز توصیف آنها به صورت دقیق خارج از محدوده ذهن بشری است. نوع شروع این داستان ها با هم تفاوت دارد و همیشه به یک صورت نیست. به عنوان مثال در داستان حضرت سلیمان(ع)، داستان بدون مقدمه شروع می شود. سوره کوثر مثال جالبی است در نگاهی گذرا این سوره گویی دارای شخصیت و اصلا دارای داستانی نیست همه چیز در چند آیه خلاصه می شود گویا طرحیست برای یک داستان. در این سوره در مورد یک حادثه که برای پیامبر(ص) رخ داده است سخن میگوید ولی داستان را بیان نمی کند، فقط اشاره ای می کند که هر کس به پیامبر(ص) لقب ابتر را داده است خودش ابتر است. همین کافیست تا داستان در ذهن مخاطب مجسم شود. عنصر تعلیق از نقاط مهم بسیاری از داستان های قرآنی است. تعلیق زمانی وجود خواهد داشت که مخاطب، اطلاعات کافی در اختیار نداشته باشد و مدام منتظر بماند و هر لحظه اندکی اطلاعات در اختیاراو قرار داده شود تا منتظر پایان داستان بماند. مانفرد فیستردر کتاب نظریه و تحلیل درام میگوید: “تعلیق همواره به وجود تنش بین بی خبری کامل از یک سو و میزان مشخصی از انتظار پیشبینانه مبتنی بر اطلاعات داده شده، از سوی دیگر وابسته است.” اثرهیچ جذابیتی نخواهد داشت اگر خالق اثر همه چیز را آماده در اختیار مخاطب قرار دهد. اگر این اتفاق رخ دهد مخاطب هر لحظه می تواند داستان را رها کند البته داستان های قرآنی از هنر دیگری هم برخوردارند و آن اینکه درست است که مخاطبان از چگونگی به اتمام رسیدن داستان بی خبر هستند، ولی می دانند که پیامبران الهی و نیز افراد با ایمان در پایان رستگارند و این هنر این داستان هاست که در عین حال که مخاطب اگرچه تا حدودی از پایان داستان باخبر است بازهم داستان مخاطب را به دنبال خود می کشد. هیچ یک از داستان های قرآنی دارای پایان باز نیستند چرا که داستان هایی هستند که در گذشته رخ داده اند و تمام شدهاند پس اینگونه نیست که مخاطب خودش برایش پایانی مشخص کند و داستان را به تعبیر خویش قضاوت کند، نتیجه همه داستان ها مشخص است و ان همان مفاهیم الهی و اسلامی است ولی باز هم بعضی از داستان ها به طور کامل به پایان نمی رسد، مثلا : از چگونگی مرگ پیامبران با صراحت و وضوح سخنی به میان نمی آید. داستانی از زندگی آنها نقل می شود که با مفاهیمی که قرآن کریم مد نظر دارد همخوانی دارد. مانفرد فیستر این سوال را مطرح می کند که شدت توان تعلیق به چه عواملی بستگی دارد و سپس پاسخ می دهد (همان کتاب) ١. میزان توانایی دریافت کننده در همزاد پنداری با پروتاگونیست داستانی (در داستان مریم(ع) مخاطب حود را شریک درد و رنج مریم می داند به خصوص زنان که مسئله زایمان را بهتر درک می کنند. مریم کودکی به دنیا می آورد و رنجی را برای زاییدن آن تحمل می کند ولی اکنون چگونه به شهر بازگردد چه کسی باور میکند که او بدکاره نیست؟)۲٫ توان تعلیق با مقدار خطری که وجود دارد افزایش می یابد (خطری که مریم(ع) را تهدید می کند، مردم به او بدگمان خواهند شد، آبروی او در خطر است و نیز آبروی خانواده اش، تا زمانی که فرزند او به سخن می آید، همواره این سوال ذهن مخاطب را درگیر می کند که این داستان چگونه پایان می گیرد؟) ۳٫ کمیت و وضوح اطلاعات معطوف به آینده است(در داستان یوسف(ع) که مدام مشکلات متنوعی برای او پیش می آید مخاطب از آینده آگاهی کمتری دارد) ۴٫ ارزش اطلاعات، هرچه احتمال رویدادی بیشتر باشد تعلیق ان کمتر است و بالعکس(زکریا صاحب فرزند می شود، موسی(ع) از دریا میگذرد، آتش برای ابراهیم(ع) گلستان می شود). در بعضی از داستانها اطلاعاتی که به مخاطب داده می شود از شخصیت داستان مخفی نگه داشته شده است، مخاطب می داند که موسی کودک به کاخ مصر راه یافته است ولی مادر نگرانش بی خبر است.
در داستان خضر، هم موسی و هم مخاطب دلیل کارهای خضر را نمی داند ، در پایان داستان است که مخاطب و موسی، از راز کارهای خضرآگاه می شوند ولی باز هم هر دو از اینکه خضر کجا می رود بی خبر هستند. در داستان سلیمان و ملکه صبا، فقط بلقیس است که از وجود تختش در کاخ سلیمان بی خبر است و یا باز هم در این داستان مخاطب و سلیمان، هر دو از اینکه چرا هدهد غیبت داشته است بی خبرند. در داستان موسی همچنانکه در سطور بالا به آن اشاره شد، می توان گفت از یک تمهید سینمایی به نام فلاشبک که هنوز هم در اکثر فیلم های سینمایی رایج است بهره درستی برده شده است، داستان پیامبری او گفته می شود و سپس داستان به ابتدا باز می گردد و یا در داستان یوسف(ع)، خوابی که یوسف در کودکی می بیند در پایان داستان تعبیر میشود. عنصر گفتگو در این داستان ها به شیوه جالبی به کار گرفته شده است به اینگونه که مدام بر تعلیق داستان می افزاید و درعین حال شخصیتها را برای مخاطب میشناساند و داستان را نیز به پیش می برد. دیالوگهای خضر و موسی(ع) را اگر مطالعه کنیم کاملاً از شیوه به کاربردن دیالوگ در این داستان ها آگاه میشویم و یا دیالوگ هایی که در داستان خلقت آدم، بین خدا، آدم، ملائک و ابلیس روی میدهد. در داستان مریم زمانی که مریم زیر درخت تنها می ماند مونولوگ مریم را شاهد هستیم و نمونههای دیگری همچون سخن گفتن پروردگار با موسی،سخن گفتن جبرئیل با پیامبر(ص)، دیالوگ هایی که بین رسولان و مردمان روزگار وجود دارد. عنصر حادثه و حرکت در این داستان ها در هم تنیده شده است و آنها را با منطق داستانی قرآن می توان پذیرفت. عبور موسی از رود نیل، هم حرکت را نشان می دهد و هم حادثه ای در منطق دنیوی رخ نمی دهد و این است که این دو عنصر حالت معجزه را دارند. سیر تفکری ابراهیم به سوی توحید، هجرت پیامبر به مدینه و مخفی ماندن در غار، حرکت ذوالقرنین در غرب و شرق، حرکت موسی به مدین، کشتی نوح در دریا و نیز داستان یونس و…
کشمکش حضور فراوانی در این داستان ها دارد. در داستان موسی زمانی که موسی از شهر فرار می کند به دلیل آن است فرعون و اطرافیانش قصد دستگیری او را دارند زیرا او با یکی از افراد آنها درگیر شده است و او را کشته است. در داستان یونس(ع)، یونس فرار می کند و به دریا میرود، کشمکشی برای او رخ داده است به این دلیل که او از اصلاح قومش نومید شده است، گفتگویی که بین خدا و آدم صورت می گیرد و ادم از بهشت به زمین هبوط می کند. در داستان یوسف، مصر با خشکسالی روبه رو می شود، یا یوسف، با زن عزیز مصر درگیر می شود و عفت خود را حفظ می کند. در خانواده یعقوب کشمکش بین پدر و پسران رخ می دهد و یا کشمکشی که بین نوح(ع) و پسرش وجود دارد. در داستان ابراهیم، ابراهیم برای یافتن خالقی برای کائنات و برای رسیدن به یقین با خود درگیر است. مادر موسی نیز بر سر انداختن پسرش به دریا با خودش درگیر است. ایوب (ع) با مریضی اش و صبرش بر سر حکمت الهی. تمام شخصیت هایی که در این داستان ها هستند حتی آنها که داستان بر روی آنها تمرکز چندانی نداشته است به صورت جالبی پرداخت شده اند هرچند بعضی از این شخصیت ها مخاطب برای شناخت آنها به طور کامل بایستی به تحقیق بپردازد. همچون شخصیت ذوالقرنین، و موجوداتی که در قرآن به آنها جن اطلاق می شود. گاهی برای توصیف یک شخصیت به چند جمله اکتفا شده است. توصیف دختران شعیب نمونه خوبی است و یا در توصیف قدرت موسی زمانی که با مشتی شخصی را به هلاکت می رساند. و حتی خداوند بزرگ به عنوان یکی از عناصر اصلی این داستان هاست که اگرچه او را هرگز نمی توان به درستی شناخت (همچنانکه خودش فرموده است) ولی در این داستان ها به عنوان یک شخصیت به درستی پرداخت شده است، وقتی که مدام تاکید میشود که در زمین سیر کنید و آفریده های پروردگارتان را ببینید در واقع راوی در حال توصیف شخصیت خویش است.
قهرمانان قصص قرآنی پیامبران هستند که مدام در حال مبارزه با یک ضد قهرمانان(کفار و فرعونیان) هستند. در طول داستان یوسف، هرچه داستان جلو میرود ما با شخصیت او و زلیخا بیشتر آشنا می شویم هر چند زیبایی یوسف(ع) هرگز به صورت کاملی توصیف نشده است. در داستان سلیمان از حضور اشخاصی به نام جن سخن به میان می آید و از طریق اعمالی که انجام می دهند با آنها آشنا می شویم. در اکثر داستان ها مخاطب پیامبران را از طریق معجزاتی که انجام می دهند می شناسد زیرا هر پیامبری به مناسبت مکان و زمانی که در آن به سر می برد. اعمالی را به صورت معجزه انجام می دهد. پرداخت شخصیت زن در این داستان ها به گونهای است که شمایلی کلی از آنها را ترسیم می شود ولی شخصیت پردازی ضعیف توصیف نشده اند. برای زن فرعون خانه ای در بهشت وجود دارد همین توصیف گویای مطلب است که آسیه چگونه زنی بوده است. در مورد دختران شعیب هم همین طور، برای توصیف آنها تنها به چگونه گام برداشتن آنها بسنده می شود. انواع زنان در موقعیت های مختلف در این داستان ها حضور دارند. مادر موسی و احساسات مادرانه اش زمانی که کودک را در رود رها می کند، حالت اغواگرانه زلیخا، پاکدامنی زنی همچون آسیه در خانه فرعون و حضور زنانی قدرتمند از لحاظ اجتماعی و مادی همچون بلقیس. برخی از شخصیت ها در داستان ها از زبان دیگر شخصیتها توصیف میشوند، برای نمونه زیبایی یوسف(ع) از زبان زنان. راوی در بسیاری از این داستان ها، شخصیت ها را تحلیل نمی کند بلکه فقط آنها را توصیف میکند و تحلیل آنها را به عهده مخاطب میگذارد. قرآن داستان هایی را برای ما نقل میکند که در عین واقعی بودن زمانی برای مخاطب باور پذیر خواهد بود که به دین اسلام اعتقاد داشته باشد.
مولفه های حماسی در داستانهای قرآن
اکنون به بررسی مولفه و مشخصه های حماسه در داستان های قرآنی میپردازیم. در اینجا نیازی نمیبینیم که به تعریف حماسه بپردازیم، تنها بسنده می کنیم به اینکه مولفه های اساسی حماسی را با داستان های قرآنی مطابقت دهیم. پژوهشگران حماسه را به اعتبارهای مختلفی تقسیم کرده اند و نیز نمادها و مختصاتی را برای حماسه مشخص کرده اند. همچنانکه دکتر سیروس شمیسا در کتاب انواع ادبی گفته است: “حماسهها همه یک نوع هستند و یک کانون مشترک دارند اما در جزئیات بین آنها فرق های زیادی است”. یکی از عناصری که بایستی در آثار حماسی وجود داشته باشد و بدون این عنصر حماسه ویژگی حماسی بودن خود را تاحدودی از دست میدهد رشادت ها و جنگاوری هاست که این مورد به وفور در داستان های قرانی دیده میشود. اگر ازجنگ هایی که در زمان پیامبر اسلام(ص) رخ داده است چشم بپوشیم و مطالعه خود را به داستان گذشتگان محدود کنیم، می توان به داستان شکست دادن جالوت توسط داوود(ع) اشاره کنیم و یا دلاوری و قدرت موسی، بیشتر جنگ هایی که در داستان های قرآنی وجود دارد دارای انگیزههای والای معنوی هستند.
قرآن عین حقیقت است، و داستان های آن خیالی نیست که نیازی به اغراق و دیگر صنایع ادبی داشته باشد. در بعضی از سورهها از توصیفها و تشبیههای بسیار زیبایی استفاده شده است برای نمونه زمانی که میخواهد نعمتهای بهشتی را توصیف کند و یا از دردناک بودن عذاب های دوزخ سخن میگوید.
سوالهایی که در حماسه برای مخاطب درباره چگونگی رخدادها مطرح میشود با منطق حماسی پاسخ داده می شود. ولی بعضی از سوالهایی که در داستان های قرآنی پیش می آید با هیچ منظق دنیوی و داستانی پاسخ داده نمی شود به جز منظق الهی و اینکه پروردگار عالمتر و آگاهتر از انسان است و هیچ کار بیهوده ای انجام نمی دهد. در حماسه قهرمان با هیولایی می جنگد و آن را از بین می برد. در داستان های قرآنی اگر قهرمانان همان پیامبرای باشند با هیولایی نمیجنگد و با همچون بعضی قهرمانان رویین تن نیستند آنها با موانعی روبه رو میشوند که هولناکتر از هیولاها هستند. گذشتن از رود نیل برای موسی(ع) به مثابه هیولایی میماند که اگر از آن را نکشد به دست فرعون میافتد در داستان پیامبران آنها با کمک نیروی الهی از این موانع عبور میکنند. در داستان های قرآنی نیز باید نیروی متافیزیکی وجود داشته باشد به این دلیل که راوی این داستان ها خداوند است و این داستان ها برای اثبات وجود او و پیامبر بودن محمد(ص)گفته میشود.
قهرمانان ادبیات حماسی قهرمانانی ملی و نژادی هستند ولی پیامبران یا مردان خدا اینگونه نیستند و به این دلیل هم هست که مردمان به آنها به سختی اعتقاد پیدا می کرده اند. پیامبران همیشه در میان مردم حتی قبل از ان زمان که به رسالت برسند به مردانگی و درستکاری شهرت داشته اند. قهرمانان حماسه به سفرهای سخت می روند،اساسا داستانهای قرآن سفری طولانی به گذشته هستند و خداوند هر بار پیامبر(ص)را به سفری می برد تا او مخاطبان را به یقین برساند. سفری که ذوالقرنین شروع می کند، سفری که یونس در پیش می گیرد ویا سفر موسی در بیابان به سوی مقصدی برای رهایی. در حماسه در هر بخش از زندگی قهرمان یک ضد قهرمان وجود دارد، هر چند مثلا در داستان رستم و اسفندیار هر دو قهرمان هستند ولی در داستانهای قرآنی ضدقهرمانی همیشگی وجود دارد و آن نفس شیطانی انسان یا نفس اماره است هرچند کفار و فرعونیان به عنوان ضد قهرمان معرفی می شوند. در حماسه ها همیشه سخن از آینده و پیشگویی کردن وجود دارد، در شاهنامه جاماسب کشته شدن اسفندیار را به دست رستم برای گشتاسب پیشگویی کرد. در داستان یوسف(ع) خوابهایی که یوسف می بیند، در پایان داستان تعبیر میشود و یا خوابی که ابراهیم(ع) برای قربانی کردن اسماعیل(ع) می بیند، خداوند به موسی(ع) وعده میدهد که در برابر ساحران پیروز می شود، در سوره کوثر، با صراحت گفته می شود که پیامبر ابتر نیست و پیشگویی هایی که در مورد پیروزی مسلمانان در جنگ ها صورت گرفته است و…
همین عناصر در داستان های قرآنی هستند که مخاطب را درگیر میکند و داستان را در عین اینکه از منطق دنیوی دور است قابل باور میکند چرا که مخاطب قبل از خواندن این داستان ها باور کرده است که خداوند توانایی انجام هر کاری را دارد. در داستانی همچون داستان یونس(ع) نمادهایی وجود دارد که تا حدودی به تراژدی هم نزدیک است، یونس(ع) در اثر خبطی که انجام میدهد به دریا میافتد و در شکم جانوری دریایی رنج زیادی را متحمل میشود ولی خدا دعایش را مستجاب میکند و دوباره باز میگردد و به رسالتش ادامه میدهد در تراژدی رنجی که قهرمان می کشد بیشتر از خطایی است که انجام میدهد ولی مخاطب در داستان یونس نمیداند که آیا خطای او بزرگتر است یا رنجی که میبرد. همه داستان های قرآنی شفقت و هراس را بر میانگیزند و باعث تزکیه نفس میشوند، چرا که هدف قرآن بشارت و اندرز است. در این مبحث این مطلب بررسی شد که اگر قرآن دارای مولفه های حماسی و یا حتی تراژدی است و در داستان هایش از مولفههائی استفاده کرده است که امروز در داستان های کلاسیک و حتی مدرن استفاده شده است. ولی نکته مهم این است که داستانهای قرآنی حقیقت دارند و هیچ یک از این داستانها خیالی نیستند. در واقع میتوان گفت یکی از جلوه هایی که این کتاب را به یک معجزه بدل کرده است همین است که برای بیان مفاهیمش از بهترین روشها استفاده کرده است تا اکثر انسانها در هر عصری که هستند با آن ارتباط برقرار کنند و با تفحص در این داستانها دریابند که چیزی جز حقیقت نیستند. مولفههایی که در حماسه وجود دارد اکثرا خیالپردازیهای نویسنده هستند مانند شاهنامه فردوسی و در هر حالتی ساخته و پرداختهی ذهن بشری است. ولی داستانهای قرآن داستانهای واقعی هستند پس اینکه به آنها فقط نام داستان را بدهیم درست نیست، هر آنچه را که در قرآن میخوانیم صرفا به این دلیل است که به سوی خدا هدایت شویم و باور کنیم خداوند حقیقت محض است و به این دلیل برای از طرف خداوند نازل شده است تا انسان راه سعادت را هموارتر طی کند. هرچند داستانهای قرآن، داستان نیستند بلکه درست ترین روایت تاریخ بشرند.