حسینی: پایه فکر نوزائی غرب به شدت اعتبار خود را از دست داده است.

0 78

به نام خدا

 

 

سوال: جناب آقای دکتر حسینی؛ از اینکه با «فرهنگ اسلامی» گفتگو می کنید سپاس گزاریم. حضرتعالی به عنوان یک فیلسوف، کاربرد فلسفه در ارتقاء سطح فرهنگی جامعه را چگونه توجیه و تفسیرمی کنید. به نظر شما فیلسوف چه نوع خدمتی را به جامعه خود می کند؟

جواب: با سلام و تشکر، اول چند مسأله را باهم مرور کنیم. امروزه بحث از کاربرد به خصوص در ارزیابی و بررسی فلسفه اسلامی زیاد به کار می­رود. گرچه این بحث و نقد فلسفه در جامعه غربی و فلسفه تحمیلی و فلسفه قاره­ای نیز مطرح است، اما این مقدار که درباره فلسفه اسلامی، تردید و شکاکیت کاربردی و کاربستی مطرح شود، در مورد دیگر مکاتب فلسفی رایج مشاهده نمی­کنیم. البته به هرحال این یکی از سه گانه­های چالشی فلسفه اسلامی است. منظورم از سه گانه، یکی همین شبهه کاربردی نبودن فلسفه اسلامی، دوم تصلّب منطقی و بنیادگرایی منطق ارسطویی در فلسفه اسلامی، و سوم زایشی نبودن فلسفه اسلامی است. من اسم این سه تردید و چالش جدی را سه­گانه فلسفه اسلامی گذاشته­ام، از آن رو که خود به نقدپذیری و تحول فلسفه اسلامی کمک زیادی می­کند. حالا به مسأله دوم و سوم کاری ندارم. اما در مورد مسأله اول یعنی کاربردی بودن. چند حالت وجود دارد. اول اینکه بگوییم این اصطلاح در حقیقت از یک منطق دوگانه علوم نظری و علوم کاربردی نشأت گرفته است. فیزیک و ریاضیات علوم نظری­­­­اند، در حالی که معماری و مهندسی نفت علوم کاربردی­اند. اگر منظور بر این اساس چنین تفکیکی باشد، مسلم است که فلسفه حتی فلسفه­های غیر مطلق (مثل فلسفه رسانه، فلسه تکنولوژی و …) نیز علوم کاربردی نیستند، از آن رو که ریاضیات هم کاربردی نیست. به هر حال هر جایگاهی که برای علوم محض قبول داشتیم برای فلسفه و فلسفه اسلامی هم می­توان قائل شد. بگذریم از اینکه وقتی به خواجه نصیرالدین طوسی نگاه می­کنید، معنای چنین تفکیکی را واقعاً نمی­فهمید. خواجه یک فیلسوف مهندس و یک مهندس فیلسوف بود. و یا وقتی به ابن سینا نگاه می­کنید معنای چنین تفکیکی را متوجه نمی­شوید.

نسبت فلسفه و حکمت اسلامی، گرچه از قرن ۷ به بعد دچار نوعی انشعاب از علوم طبیعی و تجربی شده به جز استثناءها، اما هیچ وقت از نقش جهان بینی سازی خود جدا نگردید و این را باید از ویزگی­های ذاتی حکمت و فلسفه به حساب آورد. و این جهان بینی سازی، هر گونه تفکیک و مرز بندی علوم را کنار می­زد. در حقیقت یک روح واحد بر اجزاء و بدن علم حاکم می­گردید.

معنای دیگر کاربرد، دیدگاه ابزارگرایانه ناشی از حاکمیت تکنوکراسی و تکنوپولی در عصر حاضر است. به این معنا، همه چیز باید به ساخت یک اپلیکیشن ختم شود،، به محصول تجاری برسد، و تولید ثروت کند. ادبیات خطرناکی که به دلیل اهمیت علم، در جامعه جذاب، مهندسی زده و در عرصه علوم انسانی، روز به روز بدتر می­شود. همه ما موضوع انشاء علم یا ثروت را به یاد داریم، و به یاد داریم که حتی فرزندان “حاجی بازاری­ها” و طبقه اشراف نیز از انتخاب ثروت در نوشتن انشاء ضرر می­کردند، حتی اگر ثروت را مقدم بر علم می­دانستند، و الان به همه صحبت می­کنیم که “علم برای ثروت”، و این در حالی است که علمی که فلسفه و حکمت اسلامی ما را بدان ارجاع­ می­دهد، منشعب از علم ذات اقدس الهی است که تعالیم دینی از آن به نور یاد می­کند. العلم نور یفذفه الله فی قلب من یشاء. پس به این معنای دوم هم البته فلسفه اسلامی کاربردی نیست، چون منجر به بازار، تولید ثروت، محصول و اپلیکیشن نمی­شود.

اما معنای سوم کاربردی این می­تواند باشد که فلسفه اسلامی اگرچه ریشه یونانی و ایرانی و حکمی دارد، اما درصدد و تلاش بر این است که زیست فکری و عناصر و حیات اولیه اندیشه را بر بنیان خود و عقلانیت قرار  دهد، آن هم نه عقل خود بنیاد و جدا شده از منشاء عقل. این هم یک معنا از کاربرد می­تواند باشد. و اتفاقاً فلسفه اسلامی در این معنا از کاربردی­ترین علوم است.

قاعده علیت در فلسفه اسلامی (به فرض صحت و به دور از انتقالات امثال غزالی) کاملاً کاربردی است. یک دانشمند زیست شناس براساس اصل و قاعده علیت، نمی­تواند تصادف و شانس را در سلسله فواعل طبیعی بپذیرد. این مگر کاربرد فلسفه اسلامی در علوم دیگر و حتی به صورت کلی­تر در نوع زیست فکری انسان­ها نیست. مگر آنچه در قرون طلایی علمی دانشمندان اسلامی، صورت گرفت به غیز از کاربرد فلسفه و حکمت اسلامی در علوم ریاضیاتی و طبیعی و نجوم و غیره بود.

خلاصه بزرگ­ترین کاربرد فلسفه اسلامی، ایجاد و ساخت جهان بینی است. تمامی رویدادهای علمی و حتی پدیدارهای شخصی و اجتماعی دیگر با این جهان بینی، با مثلاً قاعده الواحد، با ضرورت علیت و … دیده می­شود. بگذریم از اینکه تثبیت عقلانیت و عقل محوری، خود بزرگ­ترین کاربرد فلسفه اسلامی محسوب می­شود. اطمینان دارم گسترش فلسفه اسلامی به ارتقاء فرهنگ عقلانی و رفتار حکیمانه  و الهی منجر می­شود. این حداقل کاربرد فلسفه اسلامی در یک جامعه انسانی است اما به معنای اول و دوم، خیر، کاربردی نیست.

 

سوال: مروری بر فلسفه اسلامی داشته باشیم. به نظر شما فلسفه اسلامی در تاریخ چه مسیری داشته و کدام فیلسوف مسلمان را در نقطه فرازین فلسفه اسلامی می بینید؟

اینکه چه فیلسوفی در قله است، را کسی باید جواب دهد که اشراف نسبتاً کاملی داشته باشد، شخصاًً هیچ جوابی نمی­توانم بدهم. اما همواره به روش علمی و عقل گرایی همراه با طبیعت گرایی حاکم بر تفکر ابوریحان بیرونی و هم چنین جامعیت وی توجه کردم. فلسفه اسلامی تاریخ نسبتاً روشنی دارد. ورود فلسفه اسلامی از یونان، تلاش حکماء ایرانی، تأسیس مکاتب چندگانه فلسفی، تلفیق و همراهی کلام و فلسفه، و البته گاه بحث تعارض عقل و دین و مطلق گرایی در این دو حوزه، همه نشانگر پویایی، نقد پذیری، و عقل محوری فلسفه اسلامی بوده است.

البته می­دانید که درباره ماهیت فلسفه اسلامی اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند فلسفه اسلامی به همان مقدار محل سوال است که فیزیک و زیست شناسی اسلامی، حالا من نمی­دانم چطور هنوز بر چنین حرفی اصرار می­کنند. همین الان در قرن تحولات علمی دو نوع زیست شناسی داریم.

سخن از ابوریحان بیرونی نیست. سخن از همین دیروز و امروز است. الآن در حال حاضر زیست شناسی تکاملی داروینی داریم که کاملاً الحادی و اتئیستی است یعنی نتایج چنین زیست شناسی، الحاد است. نماینده شاخص آن ریچارد داکینز است. داکینز یک فیلسوف نیست، زیست شناس است و معتقد است “زیست شناسی” نه من” به الحاد منجر می­شود و داروینیسم بنیان تفکر الحادی و حذف خدا از دایره هستی و تنوع گونه­ها و حتی پیدایش حیات است. از آن سو همین زیست شناسی تکاملی با تأکید بر پیچیدگی­های تقلیل ناپذیر، یعنی مواردی از نظم و شگفتی طبیعی که نمی­توان آن را در مسیر تدریجی و تکاملی انتخاب طبیعی قرار داد، نتایج الهیاتی به بار می­آورد. و این قابل توجه است. در مورد فیزیک هم چنین است. شما هم فیزیک دینی دارد، هم فیزیک الحادی. ضرورتاً به نگاه و نگرش مبنایی شما هم ربطی ندارد. خود کشفیات علمی سویه این نظر و یا نظر دیگر است. الآن هم در مقام قضاوت نیستم، می­خواهم بگویم در غرب به خصوص در یکی از طبیعی­ترین علوم، یعنی زیست شناسی، بر این نکته تأکید دارند که زیست شناسی هم دینی و غیر دینی و یا اسلامی و یا غیر اسلامی دارد، حال هنوز عده­ای در کشور اصرار متعصابه دارند که نه علوم انسانی اسلامی معنا دارد نه علوم بومی. در همین فلسفه اسلامی گفته می­شود بهترین دلیل به امکان شیء، وقوع شیء است. خوب وقتی نگاه می­کنید به پزشکی ابن سینا، نمی­توانید بگویید این پزشکی محض است. این پزشکی دینی و البته اسلامی است. وقتی به فردوسی نگاه می­کنید هم ادبیات محض نیست. مهندسی خواجه نصیرالدین و ریاضیات شیخ بهایی هم محض نیست، همه اینها دینی است و همه رخ داده است. حالا ما ساعت­ها بحث زبانی درباره بی­معنایی علوم اسلامی و یا علوم بومی بکنیم. بگذریم از اینکه در میان همین دوستان، کسانی بودند که اوایل انقلاب نه علوم انسانی که همه علوم را اسلامی و یا غیر اسلامی می­دیدند. البته این اصلاً به معنای نفی دانش جهانی نیست. تردیدی نیست که علم یک فرآیند طبیعی جهانی است، گرچه نیازهای منطقه­ای الهام­گر علم حتماً متفاوت است. اما حرف من همین است که در این فرآیند جهانی هم علم نسبت به مسأله مبدأ آفرینش، نسبت به ارزش­ها، و نسبت به فرهنگ عمومی و فرهنگ علم خنثی نیست.

به هر حال این یک دیدگاه است. نمایندگان شاخص این تفکر، آقای سروش و آقای ملکیان هستند. نگرش دیگر نقطه مقابل این است. یعنی معتقدند که فلسفه اسلامی، گرچه از یونان تأثیر گرفته است، اما فلسفه اسلامی ماهیت کاملاً جدایی دارد. غایت و حتی تعریف این علم از دیدگاه حکماء مسلمان هم جدا است. سید حسین نصر در این جا قرار دارد و از ابن سینا و دیگر حکماء مسلمان در تأیید این دیدگاه به شدت استفاده و دفاع می­کند. ایشان سنت گرایی قرن بیستمی را هم احیاء و تجدید همان حیات فکری می­داند که در جای خود بسیار مهم است. توجه کنید ایشان فلسفه اسلامی را کاملاً و ذاتاً متفاوت از فلسفه یونانی می­داند. نصر حتی معتقد است تفکر یونانی ضربه بزرگی به تفکر عقل گرایی وحدت محور وارد کرده است. وی از ارسطو به بعد را تا تفکر  حکمی اسلام، دوران مدرن، به معنای ضد سنت می­داند، از آن رو که بشر عقل خود بنیاد و مستقل خود را بر همه امور و شئون دیگر مسلط کرد، یعنی دقیقاً همان اتفاقی که چندین قرن بعد در نوسازی حیات فکری غرب یا همان رنسانس رخ داد.

دیدگاه سوم در مورد فلسفه اسلامی هم راه میانه­ای را انتخاب کرده است. یعنی اینکه فلسفه اسلامی ذاتاً متصل به فلسفه یونانی است، گرچه مسلمانان مسایل تازه­ای را بر مباحث فلسفه اسلامی اضافه کردند، ابداعات جدیدی داشته­اند و حتی تا حدودی غایت. هدف این علم را در سازگاری با کلام، و دین و الهیات تغییر دادند. الیور لیمان برای مثال، و به نظر من حتی هانری کوربن، متعلق به این مدرسه فکری است.

اما من فکر می­کنم چند مسأله را باید در نظر داشت:

اول اینکه به لحاظ تاریخی، تفکر حکمی مسلمانان و به ویژه ایرانیان مقدم بر جنبش و نوآوری­های علمی (منظور علوم طبیعی و ریاضی است)، بوده است. فلسفه، کلام و منازعات علمی کلامی مقدم بوده است، و این خود نشان دهنده جهت گیری علوم از حکمت و فلسفه اسلامی است. جهان بینی دانشمندان مسلمان توسط این نوع فلسفه­ها شکل گرفته بود و طبیعی بود که تمام دستاوردهای علمی از این نگرش وحدت محور متأثر باشد.

دوم همین تأکید بر وحدت گرایی است. شما در تاریخ علم و فلسفه و کلام غالباً (نه همه جا) با یک روح واحد مسلط بر همه شئون زندگی اعم از علمی، اجتماعی و غیره مواجه اید. شاید به همین دلیل است که در اساس، آن تاریخ پر نزاع میان علم و دین در دنیای مسیحیت، در اسلام دیده نمی­شود. اسلام دین ارزش­گذاری مطلق به علم و دانش و روش­های علمی است و هیچ محدودیتی در آن نمی­بیند. و این حتماً یکی از ویژگی­های انحصاری دین اسلام است.

نکته سوم هم آنکه به نظر من، اگرچه فیلسوفان مسلمان با ترجمه آثار یونانی و سریانی و در حقیقت با پیشینه یونانی ـ ایرانی و دیگر عناصر خارج از حوزه تفکر اسلام (به معنای دین نهادی) شروع کردند، اما هم بسیاری از تعالیم دینی و اسلامی با آموزه­های حکمی سازگاری داشت، و هم فیلسوفان مسلمان هم موضوع حکمت اسلامی، هم مسایل و هم غایت و هم حتی روش را نوسازی و متحول کردند. و البته مهم­تر از همه این­ها نوع تفکر و جهان بینی آن­ها بود که خود متأثر از تعالیم دینی و اسلامی بود.

به این معنا، فلسفه اسلامی هم همان قدر قداست دارد که علوم دیگر، نه بیشتر. و همان قدر می­تواند گمراهی بیاورد که دیگر علوم و نه کمتر. اگر جهان بینی حاکم بر علوم را حذف کنید، البته می­توان به راحتی گفت که علوم نه ماهیت خاصی دارند، و نه ارزش­بارند. و البته دانشمندان اسلامی در مقام کار و فعالیت علمی، کاملاً به دور از توجه به دین قداست، کار علمی خود را دنبال کرده­اند.

به هر حال به نظر من این یکی از تفاوت­های جدی فلسفه اسلامی از فلسفه غرب است.

 

سوال: سخن از فلسفه اسلامی است. یکی از فیلسوفان مشهور ملاصدرا است. به نظر شما کارهای ملاصدرا امروز چه قدر در غرب خوانده می شود؟ آیا صحیح است که امروز یک گرایش نهفته ولی مداوم نسبت به مکتب ملاصدرا در غرب بوجود آمده است؟

آشنایی فیلسوفان غرب با فیلسوفان اسلامی قدمت بسیار طولانی دارد، فقط در یک نمونه توماس اکوین که از مهمترین فیلسوفان مسیحی است، بارها از ابن سینا یاد کرده است. اگرچه برخی از فیلسوفان، و البته به دلایل متعدد، شانس و اقبال برخی فیلسوفان بیشتر بوده است. برای مثال، فارابی، ابن سینا، غزالی و ابن الرشد شاید بیشتر از دیگران معرفی شده­اند که البته این هم تصادفی نیست.

اما آشنایی غرب با ملاصدرا به همین دوره جدید باز می­گردد و به نظر من مرحوم هانری کوربن و دیگر  حسین نصر، شاید بیشترین سهم را داشته باشند و خیلی از مروجان تفکر صدرایی متأثر از این دو متفکرند.

در عین حال من فکر می­کنم فسفه صدرایی به دلیل چند ویژگی در آینده در غرب فراگیرتر می­شود.

اول اینکه تفکر عقل گرای محض نیست و بنابراین از نقد عقل محض و عقل گرایی محض مصون است. ادبیات و مضامین اسفار با اشارات و شفاء متفاوت است.

دوم اینکه مسایلی که امروزه در فلسفه دین مطرح می­شود، در این فلسفه هم وجود دارد. بحث از ایمان، تجربه دینی، حیات پس از مرگ، ادله مختلف اثبات خدا و … .

سوم اینکه از لحاظ تاریخی، ملموس­تر است و حس نزدیک افرادی مثل حاجی سبزواری، حکماء و مکتب تهران و آخرین حلقه آنان. یعنی علامه طباطبایی و شاگردان برجسته آنان مثل آقایان جوادی آملی، حسن زاده آملی، آقای دکتر سید حسین نصر و شهید مطهری، خود یکی از مزِیت­های این تفکر فلسفی است.

برخی آثار و نوآوری­ها ملاصدرا را در درس­های تاریخ فلسفه گفته می­شود،اما متن خوانی و محوریت متن در فلسفه اسلامی، که متأسفانه در مجامع و دانشگاهی داخلی هم رو به افول است، خیلی مورد توجه ژرف جویان و محققان قرار نمی­گیرد با یک تفاوت میان اینجا و غرب که در اینجا استاد و مدرس نسبتاً کافی وجود دارد، اما در دانشگاه­های امریکا بسیار معدودند.

 

سوال: به عنوان نمونه به نظر شما ژان پل سارتر در اگزیستانسیالیسم تا چه اندازه به مکتب ملاصدرا نزدیک و یا از آن دور شده است؟

این البته کاملاً نظر شخصی است و حتماً قابل نقد. اما من فکر می­کنم میان آنچه اگزیستانسیالیسم گفته می­شود و تفکر صدرایی در اصالت وجود، یک قیاس ناپذیری سختی وجود دارد، این اصطلاح را در مقابل قیاس ناپذیری نرم به کار می­برم که در آن شاید از مسایل مشترک با یک نوع شباهت خانوادگی بتوان سخن راند. اما در قیاس ناپذیری سخت، خیر. این فرضیه حتماً نیاز به ادله کافی دارد، فقط به این نکته اشاره کنم که چنین قضاوتی هم نه به معنای تقدس فلسفه صدرایی و نه به معنای درست بودن آن در مقابل مثلاً اگزیستانیالیسم است. به هیچ­وجه چنین قصدی نیست. اما حتماً به این معنا است که تفکر صدرایی متأثر و ملهم از چند پیش فرض مهم است. برای نمونه رئالیسم و واقع­گرایی، هم در هستی شناسی، هم در معرفت شناسی، هم در ارزش شناسی و هم در روش شناسی. مفروض دیگر تفکر صدرایی، عدم ناسازگاری ذاتی علم و دین، عقل و عقلانیت است. یعنی به نوعی رد تفکیک.

 

سوال: سخن به فلسفه غرب کشید. در این عرصه امروز پوزیتیولیسم به بوته آزمایش گذاشته شده است و نقاط قوت و ضعف آن قابل بررسی شده اند. به نظر شما نقاط قوت و ضعف این مکتب کدامند؟

ببینید پوزیتویسم و به خصوص پوزیتویسم منطقی که توسط خودشان و در فاصله کوتاهی بعد از چند دهه از رونق افتاد و خودشان حرف­های خودشان را نقض کردند و یک نوعی از مسیر پویایی تفکر فلسفی خارج شدند، اما نباید از این نکته غفلت کرد که اثری که پوزیتویسم علمی و به خصوص پوزیتویسم منطقی بر مباحث دین پژوهی و فلسفه دین گذاشت بسیار سهمگین است و هنوز هم ادامه دارد. به خصوص توجه کنید تمامی نظریاتی که از ابتدای نیمه دوم قرن بیستم درباره معناداری و یا تحقیق پذیری گزاره­های دینی مطرح شد، واکنش به طرح این موضوع توسط پوزیتویست­ها و یا نگاتیویست­های منطقی بوده است.

ده­ها دیدگاه مختلف درباره زبان دین و نوع معناداری زبان دین مطرح شده است. مهم این است که در اکثر این نظریات جدید زبان دین و واقع گرایی زبان دین به کارکردها و آموزه­های دیگر تقلیل یافته است. این دقیقاً اثر پوزیتویسم منطقی است. این دقیقاً اثر کارهای اتئیستی افرادی مثل آنتونی فلو است که وی هم، قبل از دوره اخیرش، در زمره پوزیتویست­های منطقی قرار می­گیرد، گرچه خود این نسبت را نمی­پسندد. و این به نظر من قوت پدیده پوزیتویسم است که گرچه خودش از میان رفته است اما همه فیلسوفان دین را چه طرفداران الهیات و چه ضد آن را وادار کرده است که در چنین زمینی بازی کنند. تعیین دامنه و قواعد بازی و اثر آن در کلام و الهیات و فلسفه دین، بزرگ­ترین اثر و قوت جنبش پوزیتویسم است. شاید پیشگامان پوزیتویسم، خود چنین پیش بینی­ای نمی­کردند که چنین زحمتی را برای فیلسوفان دین درست کنند. همانطور که اشاره کردم، اکثر دیدگاه­های زبان دین تقلیل گرایانه، کارکردگرایانه و نمادگرایانه است و گزاره­های دینی را از معنای رئالیستی خود خارج کرده است که مجال آن در این بحث نیست. مشابه چنین وضعیتی را باید در ریشه­های قدیمی­تر آن یعنی حدود ۲۰ سال قبل در نقد عقل نظری کانت دید که باعث تقلیل دین به اخلاق و سست کردن پایه­های الهیات طبیعی و فلسفه نظری دین گردید. که به نظر من، از این جهت بین بعضی از کارها نیز شباهتی دیده می­شود. البته اطمینان دارم که مقایسه این دو جریان به چنین قضاوتی نباید ختم شود.

 

سوال:آیا صحیح است که غرب از مرحله یقین فلسفی بر مبنای ماتریالیسم عبور کرده و به مرحله شک فلسفی در همان مبنا رسیده است؟

جواب: فکر نمی­کنم از دکارت به بعد، دیگر یقین فلسفی جدی­ای ظهور کرده باشد. اما حتماً این نکته مسلم است که عقل خود بنیاد که پایه­های فکری نوزایی غرب و بعد از آن اتکاء انحصاری به تجربه و تجربه گرایی که از عوامل رشد علمی اروپا هم بوده است، به شدت اعتبار و اصالت خود را از دست داده است و شکاکیت فلسفی امروز دامن همه تفکرات فلسفی را در بر گرفته است که آثار این شکاکیت را به سادگی می­توان دید. البته حیطه این شکاکیت از نقد عقل مدرن و یا علم گرایی نیز فراتر رفته است، و حتی علوم به اصطلاح دقیقه مثل ریاضیات را هم شامل شده است. به هر حال شکاکیت فلسفی از زمان دکارت به بعد در تفکر بشری رسوخ کرده است. بسیاری از دیدگاه­هایی که امروزه در حوزه فلسفه علم نیز مطرح شود، نوعی سوال و یا تردید و یا شکاکیت در دستاوردها و کشفیات علمی است که در جای خود مهم است.

 

سوال: به عنوان آخرین سوال شما در جهان اسلام روی کدام چهره های فلسفی دست می گذارید و آنها را چهره های موفق می نامید؟

جهان اسلام کارنامه بسیار درخشانی در حوزه فلسفه و تفکر حکمی دارد. به هر حال شخصیت­های اصلی جریان­های حکمی ستارگان فروزانی­اند. چهره­های گمنامی نیستند، به قول امروزی­ها چهره ماندگارند. بگذریم از اینکه مگر چهره ماندگار هم داریم که کل شی هالک. گفته است کل شیِ قضیه کلیه موجبه. البته می­توان به استناد به تتمه آن یعنی الا وجهه گفت که هر کس جهت الهی را انتخاب کرده باشد، ثانیاً و بالعرض ماندگار است. در کنار این شخصیت­های فلسفی، مفاخر حوزه ادبیات شما هم، همه حکیم­اند. و لذا نمی­گویید شاعر فردوسی شاعر ناصر خسرو. می­گویید حکیم فردوسی، حکیم ناصر خسرو. منبع عظیمی از حکمت و عرفان و ادبیات. حیرت­آور است. اما به هر حال من شخصاً علامه طباطبایی را چهره فلسفی منحصر به فردی می­دانم که ذکر دلایل آن در این گفتگو نمی­گنجد. و معتقدم حتی در جامعه ما قدر و منزلت و روش فکری و سلوک معنوی، و سبک زندگی وی آن طور که شایسته بوده است، شناخته نشده است.

تاریخ مقاله: اردیبهشت ماه ۱۳۹۳

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.