از زمانی که کشورهای ۵+۱ ـ از جمله، آمریکا ـ توافق هستهای را با ایران امضا کردند، عربستان سعودی میزان دشمنی خود را ضدّ ایران افزایش داد و برخلاف سیاستهای جدید آمریکا در پذیرش و تعامل اجباری با ایران به عنوان یک قدرت برتر در غرب آسیا (بهویژه، در مدیریت بحرانهای منطقهای)، عربستان به سیاست گسترش بحرانها در سوریه، عراق، بحرین و یمن و تشدید تضاد با ایران رو آورد. سؤال مهم دربارۀ این رفتار، این است که عربستان با چه رویکردی این سیاستها را دنبال میکند. پرسش دیگر اینکه چرا حکومت آمریکا ۲۸ صفحه از گزارش حادثۀ یازده سپتامبر را که در سال ۲۰۰۲م. منتشر شد و به نقش عربستان در این واقعه میپردازد و قبلاً به دستور بوش پسر ـ رئیسجمهور اسبق آمریکا ـ سانسور شده بود، اینک پس از ۱۵ سال منتشر میکند و کنگرۀ آمریکا بر پایۀ آن، قانون «جستا» و امکان شکایت علیه دولت عربستان از سوی قربانیان آمریکایی این حادثه را تصویب میکند. سؤال آخر اینکه چرا آقای ترامپ ـ نامزد پیروز انتخابات ریاستجمهوری آمریکا ـ اعلام میکند که عربستان عامل ناامنی در خاورمیانه است و آمریکا هزینۀ اجرای سیاستهای خود در منطقه را باید از ذخایر پولی سعودیها تأمین کند؟ این اظهار نظر ترامپ که تازه به دوران رسیده به شمار میآید و پیچیدگیهای عرصۀ سیاسی و حاکمیت را کاملاً درک نمیکند، از چه فهم سیاسی سرچشمه میگیرد و چه حقایقی را آشکار میسازد؟ و بالاخره، چشمانداز رابطۀ آمریکا و عربستان در آینده، با توجه به این تحولات چه شکلی پیدا خواهد کرد؟
عربستان در گذر تاریخ
آنچه مسلم است، رژیم آلسعود در اوایل قرن بیستم، توسط انگلیس در نجد در نقطۀ مرکزی شبهجزیرۀ عرب به وجود آمد و جاسوسان انگلیسی مانند لورانس و همفر، به عنوان فرستادگان بریتانیا در ایجاد این رژیم و حفظ همپیمانی فیمابین، نقش اساسی ایفا کردند. با آغاز جنگ اول جهانی و نیاز نظامی بریتانیا، ضرورت این ارتباط و هماهنگی بیشتر شد؛ چرا که انگلیس ضدّ دولت عثمانی اعلام جنگ داد و باید از همۀ امکانات خود برای تحقق پیروزی بهره میجُست. در آن زمان، بریتانیا از عبدالعزیز آلسعود در نجد و شریف حسین در حجاز حمایت میکرد و از همۀ همپیمانان خود در نجد و حجاز خواست تا ضدّ دولت عثمانی و متحدان محلی آنها ـ مانند آلالرشید در شمال شبهجزیرۀ عرب ـ وارد جنگ شوند. این نیروها به دور از اشتراکات دینی میان برادران عرب و ترک، توان خود را در خدمت دولت استعمارگر و صلیبی انگلیسی و برای ـ بهاصطلاح ـ سرنگونی دولت خلافت عثمانی قرار دادند و پیروزی انگلیس را در این جنگ تسهیل کردند.
عبدالعزیز آلسعود در پایان جنگ، با کمک دولت انگلیس، قبیلۀ آلالرشید (قبیلۀ شمر، متحد دولت عثمانی) را در استانهای قصیم، حائل و جوف در شمال شکست داد. سپس انگلیس در یک خیانت آشکار به مهمترین متحد خود در حجاز ـ یعنی امرای هاشمی ـ به آلسعود اجازه دادند تا آنان را از این منطقه بیرون کنند و نیز به سرزمین پادشاهان متوکلی یمن در جنوب نیز حملهور شوند و آنان را نیز شکست دهند و سه استان نجران و جیزان و عسیر را از یمن جدا سازند. با گسترش حوزۀ سرزمینی، زمینۀ اعلام نظام پاشاهی سعودی در شبهجزیرۀ عرب در سال ۱۹۳۴م. فراهم گردید.
از قبل از جنگ جهانی اول، امپراتوری انگلستان با آلسعود روابط دیپلماتیک برقرار کرده بود و متعهد شد که از سعودیها در مقابله با آل رشید ـ که متحد امپراتوری عثمانی بودند ـ حمایت کند. جریان برپایی دولت سعودی از آنجا آغاز شد که بین سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۳۲م.، خاندان عبدالعزیز از سوی انگلیس مسلح شد و توانست آرام آرام بر مناطق قبایل و عشایر مختلف تسلط یابد و مناطق تحت سلطۀ خود را افزایش دهد و سرانجام، در سال ۱۹۲۵م. موفق به سیطره بر شهر مکه شود و در سال ۱۹۲۶م. شهر مدینه و جده را نیز تصرف کند و کنترل خود را بر سرتاسر حجاز تثبیت نماید و شروع به برپایی مقدمات حکومت سلطنتی (پادشاهی) آلسعود کند. البته پُرواضح است که یکی ساختن و یکپارچه کردن چند منطقه و تسلط بر همۀ آنها لزوماً وحدت را به دنبال نمیآورد.
در آن مقطع، در واقع شبهجزیرۀ عربستان مأمن جوامعی متفرق و قبیلهای، با عقاید مذهبی و سیاسی متعدد و سنن و پیشینه و آداب متعدد بود. از آن زمان تاکنون، ساختار حاکم بر عربستان سعودی عمدتاً از جامعۀ نجد است و مشارکت دیگر مناطق در حاکمیت آلسعود در ۸۰ سال گذشته، بسیار ضعیف بودهاست.
ملک عبدالعزیز برای شکست دادن رهبران محلی که به نوعی اقتدار وی را با چالش روبهرو میساختند، بر قدرت نظامی و آیین و مکتب وهابیسم متکی بود. جنگها و تلاشهای وی در واقع ماهیت قدرتطلبی داشت، ولی تحت عنوان تأسیس یک دولت متحد، تحت پرچم توحید بود («توحید» نامی است که در عربستان، به عقاید احیاگر مذهبی، محمد بن عبدالوهاب ـ بنیانگذار وهابیت ـ داده میشود.) ابنسعود همچنین در همان اوایل شکلگیری قدرتش در صدد کنترل قبایل متعدد بادیهنشین بود، و این سیاست مبتنی بر این اصل است که قبایل و اعراب دورهگرد را وادار به استقرارگزینی میکرد. این سیاست به سیاست ارضی معروف شد. به هر صورت، پادشاهی آلسعود بر عربستان در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۲م. پایهگذاری شد و حکومت آن پادشاهی مطلقه اعلام گردید.
پادشاهان آلسعود از ۱۹۰۲م. تاکنون، به ترتیب زیر بودهاند: عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل (۱۹۰۲ـ ۱۹۵۳م.)؛ سعود بن عبدالعزیز (۱۹۵۳ـ ۱۹۶۴م.)؛ فیصل بن عبدالعزیز (۱۹۶۴ـ ۱۹۷۵م.)؛ خالد بن عبدالعزیز (۱۹۷۵ـ ۱۹۸۲م.)؛ فهد بن عبدالعزیز (۱۹۸۲ـ ۲۰۰۵م.)؛ عبدالله بن عبدالعزیز (۲۰۰۵ـ ۲۰۱۵م.)؛ سلمان بن عبدالعزیز (۲۰۱۵م. تاکنون).
خاندان حاکم سعودی از درون
پادشاه عبدالعزیز ـ سر سلسلۀ دولت تازهتأسیس آلسعود ـ برای رسیدن به حکومت، از حق پدرش در پادشاهی گذشت و سپس از محقق شدن بلندپروازیها و آرزوهای پنج برادر دیگرش نیز در رسیدن به حکومت و پادشاهی جلوگیری نمود؛ از جمله، برادر بزرگترش محمد بن عبدالرحمن که دوشادوش عبدالعزیز برای تحقق حکومت عربستان جنگیده بود. ملک عبدالعزیز به عنوان اولین پادشاه عربستان، منشوری را منتشر کرد که در بند اول آن آمده است: «تا زمانی که پسران من زندهاند، قدرت به نوههایم نخواهد رسید.» در بند «ب» از مادۀ ۵ قانون جانشینی این کشور که در مارس ۱۹۹۲م. صادر شد، صراحتاً اعلام شده که حکومت و زمامداری انحصاراً در اختیار فرزندان و نوادگان ملک عبدالعزیز است که در سال ۱۹۳۲م.، دولت عربستان را بنیانگذاری کرد.
از این حیث، برخلاف نظامهای سلطنتی دیگر که قدرت از پدر به پسر میرسد، در خاندان سعودی، قدرت به برادران پادشاه انتقال مییابد. بنابراین ساختار قدرت در عربستان متفاوت و پیچیده است و همین امر باعث شدهاست که هوس شاهزادگان برای رسیدن به قدرت بیشتر، از طریق جلب کمک حامیان خارجی این رژیم ـ مانند آمریکا و اخیراً اسرائیل ـ تأمین شود و به همین دلیل، اقدامات آنان تاحدی غیرقابل پیشبینی است.
ملک عبدالعزیز در ۹ نوامبر ۱۹۵۳م. در سن ۷۶ سالگی در کاخ شاهزاده فیصل، در خواب دچار حملۀ قلبی شد و از دنیا رفت و جسد وی در ریاض دفن شد. چهار خانوادۀ مطرح در عربستان هستند که ساختار سیاسی خاندان حاکم (خاندان فیصل) در این کشور شمرده میشوند. این چهار خانواده عبارتاند از: آلثنایان (شاخۀ غیرنظامی)، آلفیصل (قدرت سیاسی و نظامی)، آلکبیر، آلجیلاوی. خاندان آلسعود سالیان درازی است که قدرت را در عربستان در اختیار دارند و پستهای مختلف و کلیدی در دست فرزندان و نوههای ابنسعود (آلفیصل) در حال گردش است و دستبهدست میشود.
خاندان سعودیها تا آنجا که آمار نشان میدهد، در حدود ۱۵ هزار نفرند و فرزندان عبدالله بن سعود (ابنسعود) حدود دو هزار نفر را از این تعداد دربر میگیرد. فرزندان ابنسعود علاوه بر تصدی امور مهم و حساس عربستان سعودی، منابع مالی و ثروتهای نجومیِ حاصل از فروش ذخایر نفتی و منابع طبیعی عربستان را نیز بدون هیچ نظارت یا انتخاب مردمی، در اختیار دارند. در واقع، هر شاهزاده در عربستان متناسب با نسبت خانوادگیاش، مالک یک چاه نفت یا درصدی از درآمد آن میگردد. همانطور که بیان شد، تکلیف پادشاه و بالاترین مقام کشور عربستان را منشور عبدالعزیز مشخص مینماید. در این صورت، سؤال اساسی که مطرح میگردد، این است که فرزندان عبدالعزیز چه کسانی هستند؟! در پاسخ باید گفت از آنجا که تعداد همسران رسمی و غیررسمی ابنسعود به وضوح مشخص نیست (برخی منابع، تعداد همسران رسمی را در حدود ۱۷ تا ۲۲ زن میدانند)، تعداد دقیق پسران او هم به وضوح مشخص نیست، اما بر اساس آنچه بیشتر گزارش شده، او دارای حداقل ۴۵ پسر است؛ هرچند در برخی منابع، تعداد پسرهای او تا ۱۵۰ نفر نیز بیان شدهاست.
سعود، فیصل، خالد، فهد، عبدالله و سلمان، شش پسر عبدالعزیزند که توانستهاند از سال ۱۹۵۳م. تاکنون به پادشاهی برسند؛ پسرهایی که البته همه برادر ناتنی همدیگر و از مادرهای متفاوتاند. در سال ۱۹۵۳م.، پس از مرگ عبدالعزیز، فرزند ارشدش سعود بن عبدالعزیز به سلطنت رسید. او که فرزند عبدالعزیز از همسر اولش بود، در ۳۰ سال آخر عمر پدر، عملاً همۀ امور کشور را در دست داشت و تقریباً همۀ فتوحات سعودی در شبهجزیرۀ عربستان و خلیج فارس، به دست وی انجام گرفت. ملک سعود در حالی به پادشاهی رسید که خاندان آلسعود ـ بهویژه، برادرش فیصل ـ از سلطنت وی و نزدیکی او با مصرِ عبدالناصر، احساس نگرانی و نارضایتی مینمودند. خاندان آلسعود ملک سعود را به خوشگذرانی، ولخرجی و مشروبخواری و نداشتن صلاحیت جسمی و روحی متهم میکردند و او را برای ادامۀ سلطنت مناسب نمیدانستند، تا اینکه فیصل، فهد و سلطان با هم اتحاد کردند و فیصل با کودتا، کابینۀ جدیدی را در غیاب ملک سعود که برای سفر درمانی به خارج از کشور رفته بود، تشکیل داد. ملک سعود در ۲ نوامبر سال ۱۹۶۴م. با کودتای برادرش (البته با حمایت غالب آلسعود)، از سلطنت معزول، و تا پایان عمرش از شبهجزیرۀ عربستان تبعید گردید.
ملک فیصل نیز در حدود ۱۱ سال پادشاهی عربستان را برعهده داشت تا اینکه در سال ۱۹۷۵م. به دست برادرزادهاش، فیصل بن مساعد ترور شد. پس از فیصل، برادرش خالد به سلطنت رسید. خالد نیز در سال ۱۹۸۲م. به دست یک شاهزادۀ سعودی در دربار به قتل رسید و فهد ـ فرزند دیگر عبدالعزیز ـ به پادشاهی رسید. قتل یا عزل مکرر پادشاهان، نشان از شدت رقابت میان فرزندان عبدالعزیز دارد. فهد برای پایان دادن به ترور پادشاهان، با برادران ناتنی خود به توافق رسید که پادشاهی میان سدیریها و بقیه تقسیم گردد و یکدرمیان باشد. بر همین اساس، او عبدالله را ولیعهد خود اعلام کرد و از او خواست تا ولیعهد خود را در آینده، از سدیریها انتخاب کند. در نهایت در سال ۲۰۰۵م.، فهد نیز درگذشت و عبدالله به پادشاهی رسید. ملک عبدالله هرچند در سال ۲۰۰۵م. با مرگ برادر ناتنیاش به پادشاهی رسید، اما از سال ۱۹۹۵م. و پس از بیماری و زمینگیر شدن ملک فهد به خاطر سکتۀ قلبی، عملاً تمامی اختیارات یک پادشاه را در دست داشت. عبدالله در دورۀ حاکمیت خود، به ترتیب دو تن از سدیریها به نامهای سلطان و نایف را به عنوان ولیعهد اعلام کرد که هر دو در زمان حیات پادشاه، فوت شدند. عبدالله برادرش سلمان (سدیری) را به ولایتعهدی انتخاب کرد و برای محکمکاری، مقرن که غیرسدیری است را به عنوان ولیعهد دوم اعلام کرد.
ملک عبدالله در سال ۲۰۱۴م. از دنیا رفت و برادرش سلمان به قدرت رسید. پادشاه جدید در عرض چند ماه، برادرش مقرن را از ولایتعهدی عزل کرد و عهدنامۀ پدرش و توافق برادرش فهد را نیز زیر پا گذاشت و محمد بن نایف ـ برادرزادهاش ـ را به عنوان ولیعهد اول و پسرش محمد بن سلمان را به عنوان ولیعهد دوم منصوب کرد. این اقدام ـ یعنی انتقال حاکمیت از برادران به نوادگان عبد العزیز ـ یک تحول مهم به شمار میآید که در میان خاندان آلسعود، دربارۀ آن اجماع و اتفاق نظر وجود ندارد و در صورت فوت ملک سلمان، میتواند موضوع جانشینی را به یک بحران جدی تبدیل سازد.
خاندان سُدیری (هفت برادر سُدیری)
خانم حصه بنت احمد السُدیری پنجمین و محبوبترین همسر ملک عبدالعزیز از میان ۲۲ زن دیگرش بودهاست. به همین خاطر، پسران او از قدرت و نفوذ زیادی در عربستان برخوردار بوده و هستند. هفت پسر عبدالعزیز ـ از جمله، فهد بن عبدالعزیز، چهارمین پادشاه عربستان ـ فرزندان حصه هستند. این خانواده در زمان پادشاهی ملک فهد، تبدیل به نیرومندترین ائتلاف گردید و از آنجا که فهد بزرگترین فرزند خانواده است، این برادران به آلفهد نیز مشهورند. پس از مرگ فهد، این گروه گاهی «شش سُدیری» نیز نامیده میشدند.
این برادران عبارتاند از: ۱) ملک فهد بن عبدالعزیز (پنجمین پادشاه عربستان)؛ ۲) امیر سلطان بن عبدالعزیز (ولیعهد سابق که فوت شدهاست)؛ ۳) امیر نایف بن عبدالعزیز (ولیعهد سابق که او نیز فوت شدهاست)؛ ۴) امیر عبدالرحمن بن عبدالعزیز؛ ۵) امیر ترکی بن عبدالعزیز؛ ۶) ملک سلمان بن عبدالعزیز (پادشاه کنونی عربستان)؛ ۷) امیر احمد بن عبدالعزیز (نایب سابق وزیر کشور). از این مجموع، سه برادر تنی سلمان که در قید حیاتاند ـ یعنی عبدالرحمن ، ترکی و احمد ـ از اقدام برادرشان در نقض میثاق پدری ناراضی هستند، ولی تا زمانی که برادر بزرگتر طبق قاعدۀ قبلی در حاکمیت است، آنها سکوت کردهاند، ولی معلوم نیست جلو زدن برادرزادگان از آنها را در آینده، قابل تحمل بدانند.
خاندان شُریمی
فهده بنت العاصی بن شُریم آلالرشید ـ همسر دیگر عبدالعزیز ـ نیز پسرانی دارد که هریک داعیۀ ولایتعهدی و پادشاهی دارند. ملک عبدالله ـ پادشاه قبلی عربستان ـ فرزند فهده است. فهده پسران دیگری نیز دارد که در مقابل ائتلاف قدرتمند هفت برادر سُدیری (خاندان سُدیری)، از ائتلاف نسبتاً خوبی برخوردارند. در حال حاضر، متعب ـ فرماندۀ گارد ملی و فرزند ملک عبدالله ـ رهبری این خاندان و ائتلاف را برعهده دارد. این دودمان از قدرت و جایگاه قابل توجهی برخوردار است. اقدام دو سال پیش سلمان در حصر ولایتعهدی به دو خاندان از سدیریها (فقط خاندان سلمان و نایف) و محروم ساختن دیگران (دیگر سدیریها و شریمیها) از حضور در گردونۀ رقابت پادشاهی، عملاً یک ائتلاف مخالف فراخاندانی در میان فرزندان عبدالعزیز پدید آورده که پیشبینی میشود در آینده، رقابت جدی میان اجزای خاندان آلسعود ایجاد کند.
وابستگی آلسعود به آمریکا
همانطور که اشاره شد، دولت سعودی در اوایل قرن گذشته با کمک مستقیم انگلیس برپا شد و این خاندان تا پایان جنگ جهانی دوم، به همپیمانی کامل با بریتانیا پایبند بود. حتی زمانی که انگلیس سرزمین فلسطین را به صهیونیستها بخشید، عبدالعزیز از این اقدام حمایت، و به صورت مکتوب، رضایت خود را از این اقدام اعلام کرد.
تحولات نظام بینالمللی پس از جنگ دوم جهانی و قرار گرفتن آمریکا در رأس اردوگاه غرب، موجب شد که وفاداری نخست عربستان به سوی آمریکا تغییر یابد. مهمترین عرصۀ همکاری آمریکا و سعودی در زمینۀ نفت بود. عربستان در دهۀ ۳۰م. امتیاز استخراج و فروش نفت را به شرکت آرامکو (شرکت آمریکایی ـ سعودی) واگذار کرد. این تحول برای آمریکا پس از جنگ دوم و در چارچوب نیازهای جنگ سرد، اهمیت زیادی داشت؛ چرا که تسلط بر منابع نفت ایران و عربستان ـ به عنوان اولین و دومین کشورهای صادرکنندۀ نفت در مجموعه اوپک ـ به واشنگتن قدرت تحکم به بازار انرژی جهان را میبخشید.
جایگاه عربستان سعودی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و خروج کشورمان از گردونۀ سلطۀ آمریکا، دوچندان شد؛ به ویژه که آمریکا با افزایش سرمایهگذاری در نفت عربستان، این کشور را به سرعت به تولیدکنندۀ اول اوپک تبدیل کرد. در راهبردهای خاورمیانهای چهار دهۀ اخیر آمریکا، واشنگتن همواره اعلام میکرد که نفت خلیج فارس و امنیت اسرائیل دو پایۀ اصلی استراتژی این کشور در خاورمیانه است که هرگونه تهدید آنها میتواند جنگ به دنبال داشته باشد. به عبارت دیگر، این همپیمانی از دوران ریاست جمهوری روزولت در دهۀ ۴۰م. آغاز شدهاست. قرار شد آمریکا امنیت ریاض را تأمین کند و در مقابل، عربستان سعودی نفت و پول در اختیار واشنگتن قرار دهد.
اهتمام آمریکا به نفت منطقه، هم به علت وابستگی آمریکا به این کالای استراتژیک است، هم به خاطر تمایل آمریکا به انحصار سلطه بر توزیع آن در سطح بینالمللی، و هم برای استفاده از آن به عنوان ابزار برخورد با دیگر کشورها. حمایت آمریکا از نظام حاکم در ریاض در طول این چند دهه و فروش وسیع جنگافزارهای پیشرفته به آن و نیز تضمین امنیت آن، مهمترین شاخصهای این همپیمانی دو طرفه است. در سال ۱۹۹۰م. زمانی که رژیم صدام به کویت حمله و آن را اشغال کرد و شهر خفجی عربستان را نیز به اشغال خود در آورد، آمریکا فوراً تهدید به جنگ کرد و با انتقال سلاح به عربستان، آمادۀ مقابله جدی با صدام شد و در فوریۀ ۱۹۹۱م. با آغاز جنگ، صدام را به عقبنشینی از خاک عربستان و کویت وادار ساخت. نکتۀ جالب در این حمله، این است که شرکت ملی سرمایهگذاری کویت که پیش از این جنگ ۲۲۰ میلیارد دلار دارایی در غرب داشت، ناگهان ناپدید شد. کویت در آن زمان، بیشترین ذخیرۀ مالی را در میان کشورهای خلیج فارس از آنِ خود کرده بود، اما غرب با آزادسازی کویت، عملاً بدون سروصدا، این ثروت را مصادره کرد. این رفتار نشان داد که غرب به ذخایر مالی کشورهای منطقه چشمداشت دارد و در زمان مناسب، آنها را تصاحب میکند.
تحولات یک دهۀ اخیر
چالشهای پیش روی نظام عربستان سعودی و آیندۀ پادشاهی در این کشور، با در نظر گرفتن تمامی مطالب گفته شده از چگونگی تأسیس نظام پادشاهی عربستان به دست ابنسعود، منشور ابنسعود، خاندانهای مهم و رقیب آلسعود، مشکلات ولایتعهدی و جانشینی، تحولات جدید و انحراف از منشور پدر و آغاز روند پادشاهی سلمان تا مسائل و اتفاقات امروز عربستان، ایجاب میکند که نیمنگاهی به معضلات پیش رو و آیندۀ این پادشاهی و این کشور بیندازیم.
۱. آغاز بیداری اسلامی در داخل، تحرکات ضد حکومتی در شرق این کشور (استان شرقیه)، سرکوب شدید معترضان از سوی حکومت، به شهادت رساندن شیخ باقر نمر و صدها نفر دیگر، چالشهای جدیدی است که استمرار رژیم سعودی در حاکمیت را تهدید میکند.
اشغال بحرین از سوی رژیم عربستان در سال ۲۰۱۱م. به این دلیل آغاز شد که بحرین و شرق عربستان از تداخل بسیاری برخوردارند و آلسعود از ترس گسترش قیام مردم قطیف و احساء، ناچار به این اقدام شد. همانطور که در اثنای بررسی تاریخچۀ عربستان بیان گردید، حکومت سعودی عربستان از همان ابتدا با چالشهایی در حوزههای سیاست داخلی و خارجی روبهرو بود و چالشهای جدید این شرایط را تشدید میکند. اگر مشکلات و موانع ملک عبدالعزیز برای استیلا بر کل منطقۀ شبهجزیره ـ بهویژه، حجاز ـ را نادیده بگیریم، میتوان اولین چالش جدی عربستان را بحث قومیتهای دینی و مجامع عقیدتی دانست که در همان آغاز حکومت، قدرت عبدالعزیز را با چالش روبهرو میکردند و عبدالعزیز با کمک جنگجویان صحرایی (وهابیها) و قوانینی از جمله سیاست ارضی، سعی در کنترل یا سرکوب و از میان برداشتن آنها داشت.
جدیترین چالش آلسعود در سال ۱۹۷۹م. به وقوع پیوست؛ وقتی دو رویداد سیاسی ـ اجتماعی مهم با حداقل فاصلۀ زمانی از هم، جامعۀ سیاسی عربستان را در هم ریخت. در ۲۰ نوامبر ۱۹۷۹م.، جهیمان بن محمد العتیبی در شهر مکه، خانۀ خدا را تصرف کرد و درحدود دو هفته آن را در اختیار خود گرفت. عتیبی از فارغالتحصیلان مدارس وهابی بود که علیه نظام آلسعود قیام کرد و دولت سعودی با کمک فرانسویان، او و پیروانش را در داخل حرم امن الهی به قتل رساند. واقعۀ دوم به برگزاری مراسم عاشورا در ۲۸ نوامبر همان سال باز میگردد که عملی خلاف تحریم رسمی محسوب میشد. شیعیان شرق عربستان تحت تأثیر سرخوردگی اجتماعی ـ سیاسی و با انرژی گرفتن از تحولات منطقه ـ بهویژه، پیروزی انقلاب اسلامی ایران ـ مبادرت به برگزاری مراسم عاشورا نمودند. پاسخ سخت و سرکوبگرانۀ نظام در برابر انجام این مراسم مذهبی، اعتراض داخلی گستردهای را در بر داشت که منجر به درگیری خشونتآمیز و خونین میان نیروهای امنیتی و مردم گشت. در واقع، رویدادهای آن سال (سال ۱۹۷۹م.) نقطۀ عطفی در سیاست داخلی عربستان سعودی محسوب میشود که موجب شد برای کسب رضایتمندی اجتماعی، وعدۀ انجام اصلاحاتی داده شود؛ هرچند بسیاری از این اصلاحات در حدّ شعار هم پیگیری نشد.
۲. نزاع و کشمکش خاندان السُدیری و الشُریمی
با توجه به اینکه ساختار قدرت در رژیم آلسعود بر بافت سنتی قبیله و تعصبات قبیلهای استوار است، هرگونه تغییر و جابهجایی در رئوس قدرت، میتواند برای مسئولین و متصدیان امر، فرصت یا تهدید باشد و این به نسبت خانوادگی و قبیلگی آنان بستگی دارد. از این رو، روند ولایتعهدی و پادشاهی در عربستان، بیشتر از رئوس دیگر قدرت، با دقت تمام مورد توجه قبایل و خاندانهای بانفوذ عربستان است و همانطور که بیان شد، در میان این دودمانها، خاندانهای السدیری و الشریمی از قدرت و نفوذ بالاتری برخوردارند. نکته در این جاست که اگر روند پادشاهی لازم است طبق منشور عبدالعزیز ادامه یابد، بایستی پادشاهان مابعد عربستان همگی از طایفۀ السدیری باشند. برخی معتقدند که تشکیل شورای بیعت توسط ملک عبدالله، گامی در جهت حفظ جایگاه خاندان شریمی در مقابله با خاندان السدیری است. اقدام سلمان در نادیده گرفتن شورای بیعت و حذف تبار پادشاهان قبلی ـ مانند فرزندان ملک سعود، فیصل، خالد، فهد و عبد الله و سلطان (ولیعهد درگذشته) ـ از قدرت، شرایط جدیدی در درون خاندان حاکم پدید آوردهاست که هر آن، ممکن است به بحران تبدیل شود.
۳. کشمکش میان حامیان نظام پادشاهی و مخالفان آن در حال تشدید است
بسیاری از شاهزادگان عربستان یا در خارج کشور به سر میبرند یا سالیان درازی را برای آموزش یا خوشگذرانی در کشورهای غربی به سر بردهاند. برخی از آنان با مشاهدۀ حکومتهای غربی و پیشرفت آنان، بهنوعی منتقد نظام پادشاهی و ساختار سیاسی عربستان گشتهاند. از جملۀ این شاهزادگان، میتوان به بسمه ـ دختر ملک فهد، پادشاه سابق عربستان ـ اشاره نمود که بارها سیاست علمای وهابی در رابطه با زنان را مورد انتقاد قرار دادهاست. همچنین میتوان به طلال بن عبدالعزیز ـ شاهزادۀ لیبرالی که در دهۀ ۶۰م. به دلیل حمایت از اصلاحات در قانون اساسی، به مصر و سپس به لبنان گریخت ـ و ولید ـ فرزندش ـ اشاره نمود که یکی از ثروتمندترین شاهزادگان و مؤسس و مدیر مجموعۀ کانالهای تلویزیونی «روتانا» است. برخی دیگر از شاهزادگان، به دلیل حفظ منافع خود، با چنین رویکردی مخالفاند و از این رو، کشمکش و نزاعی میان آنان رخ دادهاست.
علاوه بر اختلاف در درون ائتلاف حاکم بر سر نوع نظام سیاسی یا تقسیم قدرت، تحرکات گستردهای در میان مردمی که شرایط کنونی را قبول ندارند، نمایان شدهاست. تحرک گستردۀ زنان ضدّ ممنوعیت رانندگی آنان در ریاض، تظاهرات گستردۀ مردم ضدّ نحوۀ امدادرسانی در زمان سیل جده در چند سال پیش و نیز اقدام مخالفان به ایجاد شبکههای تلویزیونی ضد نظام ـ مانند شبکههای «الاصلاح» و «نبأ» ـ از شاخصهای کاهش تسلط کامل نظام بر صحنۀ داخلی به شمار میرود. علاوه بر آن، بسیاری از اتباع این کشور در خارج نیز فعالیتهای سیاسی ضدّ این نظام را آغاز کردهاند که به شکل تظاهرات هفتگی در مقابل سفارتخانههای سعودی در غرب، همچنان ادامه دارد.
آیندۀ رابطه با آمریکا
عرصۀ سیاسی از نگاه علمی، یک عرصۀ عقلانی است که همۀ حوادث آن بر اساس مشورتهای جمعی، تصمیمسازی، سناریوهای انتخاب شده و محاسبات دقیق اتفاق میافتد. اینکه ۱۴ سال پس از اعلام گزارش یازده سپتامبر، دوباره این موضوع در رسانههای آمریکا مطرح میشود و گروهی از قربانیان این حادثۀ تروریستی، خواهان آشکارسازی نقش عربستان در این واقعه، از طریق انتشار ۲۸ صفحۀ سانسورشدۀ این گزارش شدند، نمیتواند یک مسئلۀ اتفاقی باشد. اقدام کنگرۀ آمریکا در تصویب قانون «جاستا» برای باز کردن باب شکایت علیه عربستان از سوی بازماندگان قربانیان ۱۱ سپتامبر و وتوی آن توسط اوباما و سپس تصویب مجدد آن توسط دو سوم نمایندگان کنگره و تبدیل شدنش به قانون لازمالاجرا و آغاز شکایت برخی از قربانیان نیز نمیتواند اتفاقی باشد. اعلام اوباما ـ رئیسجمهور آمریکا ـ مبنی بر اینکه واشنگتن دیگرحاضر نیست به خاطر عربستان وارد جنگ در خاورمیانه گردد و این کشور باید اختلافات خود را با ایران از طریق تفاهم حلوفصل کند نیز با بسیاری از پایههای مسلّم سیاست خارجی منطقهای آمریکا در تعارض است. انتشار مقاله در روزنامۀ نیویورک تایمز آمریکا همراه با نقشۀ تقسیم عربستان به پنج قسمت و اظهارات اخیر بایدن ـ معاون رئیسجمهور آمریکا ـ وخانم کلینتون و کری ـ وزرای قبلی و فعلی خارجۀ آمریکا ـ در اعلام و آشکارسازی حمایت عربستان از گروههای تروریستی داعش و جبهه النصره(فتح الشام) در سوریه و عراق، قطعاً اتفاقی نیست.
مجموعۀ این شاخصها، علت این روگردانی نسبی آمریکا از عربستان را مطرح میسازد. در پاسخ به این پرسش، فرض اولیه این است که یا توان آمریکا به حدی تضعیف شدهاست که دیگر توان عمل به تعهدات قبلی در برابر همپیمانان را ندارد، یا جایگاه نفتی، ژئوپلتیک ومالی عربستان نزد آمریکا تغییر کردهاست. دربارۀ توان آمریکا، میتوان گفت که قطعاً آمریکا توانش ضعیف شدهاست، اما همچنان قدرت اول نظامی و اقتصادی جهان به شمار میرود و همچنان در رأس نظام بینالمللی قرار دارد. ظهور چین به عنوان قدرت بزرگ اقتصادی و اتحاد و ائتلافی جدید مانند مجموعۀ شانگهای و بیرکس در مقابل غرب، نیز توافق هستهای با کشورمان و شناسایی ایران به عنوان برترین قدرت منطقهای، شاخصهای تنزل جایگاه آمریکا در نظام بینالمللی است.
این تغییر رفتار تنها نمیتواند نتیجۀ تغییر جایگاه آمریکا در نظام بینالمللی باشد. در آن سوی معادله، اکتشاف نفت شِیل و خودکفایی آمریکا در زمینۀ انرژی، همچنین بازگشت عراق و ایران به گردونۀ صدور نفت و وجود مازاد عرضۀ نفت در بازارهای بینالمللی، از اهمیت نفتی عربستان کاستهاست. گرایش عربستان به هماهنگی سیاستهای نفتی خود با روسیه و نه با غرب نیز یک رفتار جدیدی است که قابل تأمل است. پایین آمدن قیمت نفت و رختن بربستن مازاد درآمدهای نفتی از جیب دولت سعودی در چند سال اخیر و درگیر شدن با کسری بودجه بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار در هر سال، جایگاه این کشور را برای غرب تغییر داد. شاید به همین علت است که ترامپ ـ نامزد پیروز انتخابات ریاستجمهوری آمریکا ـ اظهار داشت سعودی تاکنون گاو شیرده برای آمریکا بود و ما از آن بهرهمند بودیم، ولی با اکنون شیر آن خشکیدهاست و ما راهی جز ذبح آن نداریم.
سیاستهای لجوجانۀ عربستان در ادامۀ حمایت از تروریستهای تکفیری ـ وهابی در منطقه، علت دیگر این اختلاف است. این سیاستها در آغاز با همکاری غرب همراه بود، اما پس از انتقال تهدید این گروهها به همۀ قارههای جهان ـ بهویژه، اروپا و آمریکا و شرق آسیا ـ ادامۀ این سیاستها قابل اغماض نیست. آمریکا در این زمینه، پس از نارضایتی گستردۀ اجتماعی در غرب از ناامنیهای داعش، سعی دارد مقولۀ حمایت از گروههای تروریستی را از خود دور کند و به گردن عربستان بیندازد و خود را کاملاً تطهیر کند. علاوه بر آن، غرب میکوشد به بهانههای مختلف، ذخایر مالی عربستان در غرب را که از ۱۲۰۰ میلیارد دلار تجاوز میکند، تحت عناوین عاملان حادثۀ تروریستی ۱۱ سپتامبر و حتی حوادث تروریستی جدید، مصادره کند. همچنین در سایۀ موج بیداری اسلامی و قیام ملتها ضدّ نظامهای استبدادی و وابسته، غرب میکوشد هزینههای خود را از طریق دوری از نظامهای بسیار مستبد، کاهش دهد.
به عبارت دقیقتر، نظامهای غربی نظامهای منفعتطلباند و هرگاه منافع آنان دچار تهدید گردد، مزدوران خود را قربانی میکنند و با جابهجایی، تلاش میکنند شرایط وابستگی را استمرار ببخشند؛ کاری که قبلاً با مبارک و بنعلی و علی عبدالله صالح، در مصر و تونس و یمن انجام گرفت. آنچه در سیاستهای غرب ثابت و تغییرناپذیر است، مقوله منافع است و در قاموس غرب، بهجز آن، همه چیز قابل معامله و قربانی شدن است.
البته ریشۀ این اختلاف را حادثۀ ۱۱ سپتامبر باید دانست که برای روابط آمریکایی ـ سعودی، بسیار متزلزلکننده بود؛ چون ۱۵ نفر از ۱۹ عامل آن از شهروندان عربستان بودند. پس از این قضیه، احساسات ضدّ سعودی در آمریکا برانگیخته شد و اندیشکدهها و رسانههای زیادی علیه همپیمانی با سعودیها مطلب نوشتند. برای مثال، در ژوئن ۲۰۰۲م. گزارش مؤسسۀ رَند تأکید کرد که سعودیها در سطوح مختلف تروریسم، از طراحان تا تأمینکنندگان مالی دخیل هستند. شورای روابط خارجی آمریکا نیز در گزارش اکتبر ۲۰۰۲م. خود تصریح کرد که اشخاص و نهادهای عربستانی، برای چندین سال مهمترین منبع سرمایههای القاعده بودهاند و مقامات سعودی از این مسائل چشمپوشی کردهاند. علاوه بر این، در نوامبر ۲۰۰۲م.، در گزارشهای مطبوعاتی عنوان شد که همسر بندر بن سلطان ـ سفیر عربستان در آمریکا ـ به عوامل مرتبط با هواپیماربایان یازده سپتامبر کمک کردهاست. کنگره، اعتبار عربستان سعودی را بهعنوان یک دوست و متحد استراتژیک آمریکا زیر سؤال برد و در سال ۲۰۰۵م.، در انتقاد از سعودیها، دو مصوبه در مجلس نمایندگان ارائه داد؛ یکی از این دو، ممنوعیت کمک به عربستان و دیگری تقاضا برای اصلاح نظام آموزشی در جهت جلوگیری از افراطگرایی بود. تبلیغات ضدّ سعودی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۴م. شدت گرفت و حتی دموکراتهایی چون جان کری، به انتقاد از ارتباط جرج دبلیو بوش با عربستان سعودی پرداختند و خواستار استقلال انرژی آمریکا از عربستان شدند.
حمله آمریکا به عراق هرچند میتوانست عربستان را از لیست انتقام آمریکای زخمخورده در یازده سپتامبر خارج کند و نوعی بلاگردان برای سعودی باشد، اما برای آلسعود خالی از خطرهای حیاتی نبود. برنامههای آمریکا در عراق طبق نقشه جلو نرفت. آمریکاییها ذهنیت درستی از رفتار اجتماعی مردم عراق نداشتند. با برگزاری انتخابات در این کشور، شیعیان طرفدار ایران به پیروزی رسیدند و اهل سنت از مشارکت جدی در حکومت خودداری کردند و با تحریکات خارجی، هویتهای خُرد بر هویت کلان ملی غلبه پیدا کرد. امنیت و توسعه در عراق شکل نگرفت و به علت گسترش ناامنی و تروریسم، عراق تبدیل به یک کشور ورشکسته شد. از طرف دیگر، با شکست اسرائیل در جنگ ۲۰۰۶م. و قدرت گرفتن جهاد اسلامی و حماس در غزه، اوضاع بیش از پیش به نفع محور مقاومت چرخید. با شکست دولت الگو در عراق و حملۀ اسرائیل به لبنان برای نابودی حزبالله، دو پایۀ اصلی طرح خاورمیانۀ جدید آمریکایی فروریخت و خاورمیانۀ جدید واقعی، مقاومتیتر از قبل شد. این امر باعث شد که آمریکاییها تنشهای موجود را کاهش داده و روابط خود با عربستان را مانند گذشته در حد اتحاد نگه دارند؛ هرچند که چهرۀ این کشور نزد آمریکاییها زشتتر شده بود. تغییر سطح روابط دو کشور از اتحاد به روابط عادی یا خصمانه، کاملاً توسط آمریکاییها دیکته میشود؛ چون عربستان همیشه خواهان بهترین روابط با آمریکا و قرار گرفتن تحت حمایت آن است.
از سال ۲۰۱۱م.، بحران سوریه، نقطۀ افتراق دیگری بین این دو کشور بود. عربستان و آمریکا هر دو از گروههای تروریستی سوریه حمایت کردند و تلاشهای فراوانی برای شکست ارتش و براندازی حکومت بشار اسد در سوریه داشتند. در ابتدای بحران سوریه، آمریکا کاملاً دست ترکیه و قطر و عربستان را برای آتشافروزی در سوریه باز گذاشت و از آنها حمایتهای اطلاعاتی و پشتیبانی لجستیکی به عمل آورد. بعدها که مسجل شد ارتش آزاد در سوریه دوام نمیآورد، این کشورها اقدام به احیای القاعده و وارد کردن تروریستهای جدید از نقاط مختلف دنیا ـ از جمله، کشورهای غربی ـ کردند. این اقدام نیز نتوانست در سرنوشت بازی به نفع معارضه، تغییر اساسی بدهد، اما با از کنترل خارج شدن این تروریستها، نظام دمشق و ارتش سوریه در مبارزه با آنها وجهۀ جهانی کسب کرد و بر مشروعیت آن افزوده شد و شرایط سوریه بهگونهای تغییر کرد که حتی کشورهای غربی نیز از فروپاشی ارتش و حکومت مرکزی سوریه نااُمید شدند.
در این شرایط، عربستان و ترکیه خواهان دخالت مستقیم از طرف آمریکا در سوریه شدند. آنها میخواستند که طرحی شبیه به تجربۀ ناتو در لیبی یا حملۀ آمریکا به عراق، در قضیۀ سوریه نیز پیاده گردد. درست چند روز پس از آنکه اوباما اعلام کرد سلاح شیمیایی خط قرمز ما در سوریه است، در نزدیکی محل استقرار بازرسان سازمان ملل بمباران شیمیایی انجام میگیرد. به این بهانه، عربستان و ترکیه از آمریکا میخواهند که مداخله کند، اما آمریکا بنا به دلایل زیادی، توان ورود به سوریه را در خود نمیدید یا نگران گیر کردن در باتلاق سوریه بود. بعدها پس از ورود روسیه به جنگ سوریه، عملاً امکان چنین عملی از سوی آمریکا سلب شد. این امر از منظر آلسعود، واگذار کردن سوریه به محور مقاومت محسوب میشود. آنها بهخوبی به این نکته پی برده بودند که هرچند متحد آمریکا هستند، ولی برای آمریکاییها «متحد منفور» بهحساب میآیند. ظاهر متحجرانۀ حکومت، مذهب بنیادگرا و وضعیت بسیار بد حقوق بشر در عربستان، از دلایل رفتار دوگانه و منفعتپرستانۀ آمریکا در سیاست خارجی محسوب میشد. روابط این دو کشور خالی از هرگونه «ارزش» مشترک بودهاست.
البته در این جا لازم است نکتۀ بسیار مهمی را خاطرنشان کنیم که مخالفت دولت آمریکا با اجرای خواستههای عربستان سعودی، به دلیل علاقهمندی واشنگتن به حفظ ثبات منطقه و صلح جهانی نیست؛ بلکه آمریکا از این واقعیت واهمه دارد که بیش از این اعتبارخود را در خاورمیانه از دست بدهد. دولت آمریکا تا به امروز، در حال پرداخت هزینههای هنگفت و سنگین مربوط به تجاوز این کشور به عراق و افغانستان بودهاست. این مسائل خشم سعودیها را برانگیخته و آنچه باعث شده خشم آنها به مراتب فزونی یابد، مسئلۀ مربوط به شروع تدوین قانونی در راهروهای کنگره آمریکا، مبنی بر دست داشتن شماری از شاه زادگان سعودی در حمایت از برخی از عاملان انجام حملات ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱م. ضدّ آمریکاست.همین امر باعث شد تا ریاض تهدید کند، در صورت تصویب این قانون، تمام سرمایهها و سهام خود در بانکها و شرکتهای آمریکایی را پس میگیرد. این مطلب را اخیراً، روزنامۀ نیویورک تایمز به نقل از عادل الجبیر ـ وزیر امور خارجۀ عربستان سعودی ـ فاش کرده بود.
در سایۀ این جدایی و سردی در روابط بین آمریکا و عربستان سعودی، نشست سران آمریکا با کشورهای عرب حوزۀ خلیج فارس مطرح شد. شاهزادۀ کهنهکار سعودی، ترکی الفیصل که رئیس سابق سرویس اطلاعات نظام پادشاهی عربستان سعودی بود، در اینباره چندی قبل به شبکۀ خبری سی.ان.ان گفته بود: بین عربستان سعودی و دیگر کشورهای عرب حوزۀ خلیج فارس برای برقرار روابط با آمریکا، بازنگری کلی صورت خواهد گرفت و این کشورها باید بدانند تا چه میزان میتوان به آمریکا اعتماد کرد؛ باید بدانند تا چه میزان میتوان به ثبات در آرای رهبران آمریکا اعتماد داشت؟ چه مسائلی میتواند باعث شوند تا منافع مشترکمان به هم گره بخورند؟ باید تمام این مسائل را در قبال آمریکا مورد ارزیابی و بازنگری مجدد قرار داد. نباید انتظار داشته باشیم هر رئیسجمهور جدید دیگر که در آمریکا به قدرت میرسد، بار دیگر بتواند ـ همان گونه که گفتم ـ روابط بین ریاض و واشنگتن را به دوران سابقش باز گرداند؛ چرا که در آن دوران روابط ما به گونهای دیگر بود. سایمون هندرسون ـ مدیر برنامۀ خلیج فارس و سیاستهای انرژی در مرکز مطالعات واشنگتن ـ هم در اینباره چنین میگوید: به طور حتم، باراک اوباما ـ رئیسجمهور آمریکا ـ به ریاض سفر نکردهاست تا سند «گواهی مرگ» روابط آمریکا و پادشاهی عربستان سعودی را امضا و صادر کند، اما با این وجود به نظر میرسد اکنون اوباما نوید آغاز دورهای جدید از روابط بین واشنگتن و ریاض را میدهد؛ دورهای که در آن، دو کشور از هم فاصلۀ بیشتری دارند و شک و تردید نسبت به هم در این دوره بیشتر میشود، و این امر نشان میدهد اوضاع با سالیان قبل فرق کردهاست. به همین دلیل، باید گفت این سفر اوباما به ریاض این بار یک سفر تاریخی بود. به عقیدۀ بروس ریدل ـ کارشناس مرکز بروکینگز و مسئول سابق در آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا ـ اکنون دو کشور هنوز هم به یکدیگر نیاز دارند و با وجود تمام اختلافات، به مرحلۀ جدایی و طلاق از هم نرسیدهاند.
منابع و مآخذ
ابراهیم، فؤاد (۱۹۹۸م.). الفقیه و الدوله، بیروت: دار الکنوز الأدبیه.
ابنغنام، حسین (۱۹۹۴م.). تاریخ نجد، قاهره: دار الشرق.
الصنیتان، محمد (۲۰۰۴م.). النخب السعودیه، دراسه فی التحولات و الاتفاقات، بیروت: مرکز دراسات الوحده العربیه.
انس، عبدالله (۲۰۰۲م.). ولاده الافغان العرب، لندن: دارالساقی.
الفالح، متروک (۲۰۰۲م.). المستقبل السعودیه، الاصلاح او التقسیم لندن: قضایا الخلیج.
الفقیه، سعد (۲۰۰۴م.). الازمه الدیمقراطیه فی البلدان العربیه، لندن: دار الساقی.
الرشید، مضاوی (۱۳۹۳). عربستان سعودی و جریانهای اسلامی جدید، مترجم: رضا نجفزاده، تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
www.fardanews.com/fa/news/516062/
www.bibaknews.com/220242
www.isna.ir/news/95050119186
peace-ipsc.o
www.mashreghnews.ir/fa/print/194319rg/fa/tag