اسلام، آسیا و قرن بیست‌ویکم

میزگرد ماه: اسلام، آسیا و قرن بیست و یکم

0 431

کاظمزاده : بسم الله الرحمن الرحیم. این جلسه، اولین نشست از سلسله نشستهایی است که قرار است در مورد اسلام در جهان امروز و در قرن بیست‌ویکم برگزار شود. این نشست را با عنوان «آسیا، اسلام و قرن بیست‌ویکم» آغاز می‌کنیم. با توجه به گستردگی آسیا، این قاره را به مناطق مختلف تقسیم کرده‌ایم و هریک از سخنرانان، متناسب با حوزۀ تخصصشان در مورد یک منطقه سخن خواهند گفت. نگاهی به آمار و پراکنش مسلمانان در جهان امروز نشان میدهد که موضوع این جلسه از چه اهمیتی برخوردار است، چه نگاه‌هایی در غرب نسبت به اسلام وجود دارد و اسلام به عنوان زندهترین دین جهان، از چه جایگاهی برخوردار است.

مؤسسۀ PEU (Pan European University) که یک مؤسسۀ مطالعاتی و نظرسنجی است، سال گذشته در خصوص رشد جمعیت مسلمانان و غیرمسلمانان طی چند دهۀ آینده، مطالعه‌ای انجام داده که نتایج آن قابل تأمل است و به جلسۀ ما ارتباط دارد و اهمیت آن را می‌رساند. طبق این بررسی، گفته شده طی سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۵۰م. رشد جمعیت مسلمانان دو برابر بیشتر از رشد کل جمعیت جهان خواهد شد و در نیمۀ دوم این قرن، مسلمانان به بزرگ‌ترین گروه مذهبی جهان تبدیل خواهند شد. طبق این بررسی، گفته شده‌است که رشد جمعیت جهان طی دهههای آینده، ۳۵ درصد، ولی رشد جمعیت مسلمانان ۷۳ درصد خواهد بود. طبق این بررسی، در سال ۲۰۱۰م. مسلمانان با ۶/۱ میلیارد نفر جمعیّت، ۲/۲۳ درصد رشد داشتند که این رقم در سال ۲۰۴۰م. به ۷/۲۹ درصد خواهد رسید و ۱۰ سال بعد از آن (یعنی ۲۰۵۰م.) به ۴/۳۱ درصد خواهد رسید. باز طبق این بررسی، به طور میانگین، هر زن مسلمان ۱/۳ فرزند دارد، ولی هر زن مسیحی ۷/۲ و هر زن غیرمسلمان ۳/۲ فرزند دارد.

اصولاً بررسیها و آمارها نشان می‌دهد در غرب با چه دقت و حساسیت و دغدغه‌ای رشد اسلام را مورد مطالعه قرار می‌دهند. با توجه به ضرورت این بحث و با توجه به اینکه در جهان و به‌خصوص در غرب آسیا و خاورمیانه و حتی آسیای میانه، تغییر و تحولات سیاسی با متغیرهای غیرسیاسی ـ از جمله دینی و مذهبی ـ در جریان است، به نظر می‌رسد کالبدشکافی این شرایط به درک موقعیت ما کمک خواهد کرد. ما بحث را با سخنان استاد ملازهی آغاز می‌کنیم. ایشان در دو بخش، از این بحث سخن خواهند گفت. در بخش اول، در موضوع آسیاشناسی سخن می‌گویند که شامل جمعیت، دین، اقتصاد، منابع طبیعی و انرژی خواهد بود. در بخش دوم هم سهم نقش مسلمانان در هر یک از این بخشها و ظرفیت‌ها بررسی خواهد شد.

ملازهی : به نام خدا. برای اینکه کلاً تصویری از آسیا داشته باشیم، اول باید محدودۀ جغرافیایی را که مدنظرمان است، روشن کنیم. آسیا کجاست؟ تعریف‌های متفاوتی از آسیا شده‌است. سرزمینهای شرقی اروپا، آسیا نامیده میشود. البته در بخشی از آسیا، منطقۀ اروپا قرار گرفته‌است، ولی یک تعریف مشخص‌تر از آسیا هم وجود دارد که در این تعریف، مناطقی که آسیا را از قاره‌های دیگر جدا می‌کند مدنظر قرار می‌دهند که به نظر معقول‌تر می‌آید. در شرق، تنگۀ برینگ آسیا را از قارۀ آمریکا جدا می‌کند. اگر تنگه بُسفُر و دریای مرمره را در نظر بگیریم، می‌شود گفت آسیا را از اروپا جدا می‌کنند؛ به اضافۀ آن بخش خشکی که کوه‌های اورال هستند و بحث جداگانه‌ای است. آن‌طرف‌تر که می‌رویم، مرز بین قارۀ آفریقا با آسیا را باب‌المندب و تنگۀ عدن در نظر می‌گیرند. این محدوده در واقع آسیا را تشکیل می‌دهد که به نوعی، می‌شود گفت که بین اقیانوس منجمد شمالی، اقیانوس هند و اقیانوس کبیر محصور است. این منطقه را کلاً آسیا می‌گویند.

آسیا یک سری ویژگی تاریخی دارد که خیلی جالب است. در این منطقه، اولین ملت‌هایی که امپراتوری درست کردند و نیز اولین ملت‌هایی که کتابت و خط را به وجود آوردند و اولین ملت‌هایی که دین الهی را به وجود آوردند، پدید آمدند. سه دین الهی اسلام، یهود و مسیحیت در این منطقه پدیدار شدند. به لحاظ جغرافیایی، منطقه‌ای است که از نظر آب و هوا و میزان بارندگی و پوشش گیاهی، بسیار متنوع است. در این منطقه شما بلندترین قلۀ جهان ـ یعنی قلۀ اورست با ۸۸۴۸ متر ارتفاع ـ را شاهد هستید. پایین‌ترین سطح دریا را که بحر المیت در فلسطین هست، شاهد هستید. گرم‌ترین نقطۀ جهان را هم در نزدیک عدن، در شبه‌جزیرۀ عربستان شاهد هستید. به لحاظ جغرافیا و میزان بارش، آسیا دارای دو منطقۀ کاملاً مجزاست. یک منطقۀ به اصطلاح «تَر» در جنوب شرق آسیا که میزان بارندگی بسیار بالاست و یک منطقۀ «خشک» که به فلات ایران و آناتولی و عربستان سعودی می‌رسد. خشک‌ترین منطقه در قارۀ آسیا، منطقه‌ای است که بخشی از آن به ایران برمی‌گردد و بخشی به پاکستان و منطقۀ الربع الخالی در عربستان هم هست. ایران هم در منطقۀ خشک قرار می‌گیرد. به لحاظ میزان بارندگی، پایین‌ترین میزان بارندگی در قارۀ آسیا در این منطقه است. بالاترین میزان بارندگی در شمال هند است که ۱۲ متر در سال باران می‌بارد؛ یعنی تقریباً هر روز باران می‌آید. پوشش گیاهی هم تحت تأثیر این وضعیت قرار دارد. به این معنا که شما به هر میزان که از شرق و جنوب شرق آسیا به سمت غرب می‌روید، میزان خشکی افزایش پیدا می‌کند تا به منطقۀ خاورمیانه می‌رسد که تقریباً می‌شود گفت در منطقۀ خشک قرار دارد.

طولانی‌ترین رودخانه‌های دنیا در آسیا قرار دارند. رودخانۀ یانگ‌تسه یا رودخانۀ زرد در چین، شش هزار کیلومتر طول دارد. بسیاری از رودخانه‌های بزرگ دیگر ـ مثل آمودریا، جیحون، سند و گنگ ـ در قارۀ آسیا قرار دارند.

وقتی یک مقدار ریزتر به وضعیت آسیا نگاه کنیم، در یک تعریف، چهار منطقه و در تعریف دیگر، پنج منطقه در آن می‌گنجند. یک منطقۀ آسیا منطقۀ خاورمیانه است. منطقۀ دیگر، منطقۀ جنوب شرق آسیاست که شامل دو قسمت می‌شود: یکی منطقۀ شرق که چین و ژاپن و کرۀ جنوبی و مغولستان را شامل می‌شود، و دیگری جنوب شرق آسیاست که ۱۱ کشور در آن قرار میگیرند. تفاوت‌ها به لحاظ اقتصادی و به لحاظ منابع و به لحاظ ساخت قدرت و توسعه نیز مد نظر است. بعد از خاورمیانه، آسیای مرکزی است؛ پنج کشور آسیای مرکزی به اضافۀ بخش آسیایی روسیه. این منطقه هم به لحاظ ذخایر نفت و گازی که در آن وجود دارد، منطقۀ مهمی است. یک منطقۀ دیگر، منطقۀ شبه‌قارۀ هند در جنوب آسیاست که آنجا هم به دلایل مختلف، از مهم‌ترین مناطق دنیاست.

از نظر جمعیتی، آخرین آمارها نشان می‌دهد جمعیت دنیا هفت میلیارد نفر است. ۶۱ درصد این جمعیت در آسیاست و دو کشور مهم و پُرجمعیت دنیا در قارۀ آسیا هستند. چین یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون نفر جمعیت، و هند یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر جمعیت دارد. در واقع، چهار میلیارد و ۳۰۰ میلیون نفر از مردم جهان در قارۀ آسیا هستند که بخش اصلی آن در دو کشور هند و چین متمرکز است و این دو کشور در آیندۀ تحولات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی می‌توانند تأثیرگذار باشند. با احتساب تیمور شرقی ـ که آخرین کشوری است که طبق تصمیم‌گیری سازمان ملل، طی یک همه‌پرسی که انجام داد زاده شد ـ در مجموع ۴۹ کشور در قارۀ آسیا وجود دارد. ۹۰ درصد جمعیت آسیا در شرق و جنوب شرق آن واقع است. تمرکز جمعیت در بعضی جاها مثل کشور بنگلادش که یک کشور اسلامی است، بسیار زیاد است. محیط جغرافیایی نسبتاً کوچک، اما تمرکز جمعیت در این منطقه زیاد است.  بقیۀ کشورهای شرق آسیا هم کم‌وبیش با همین وضعیت روبه‌رو هستند. وقتی به سمت غرب می‌آییم، این تمرکز جمعیت کمتر میشود. منطقه بیابانی است، بیشتر جاها کویر است. عربستان سعودی که یک کویر بزرگ است، کویر لوت در ایران است و در جاهایی حتی در چین و در آسیای مرکزی، کویرهای خیلی بزرگی وجود دارد.

یک ویژگی دیگر که از نظر جغرافیایی جالب توجه است، فلات‌های قارۀ آسیاست. فلات مغولستان و تبت را در منطقۀ شرق آسیا، و ایران و آناتولی را در منطقۀ غرب آسیا داریم. رودخانه‌های بزرگ که اشاره کردم در آسیا وجود دارد و جمعیت که عمدتاً در سواحل دریا یا در اطراف رودخانه‌های بزرگ مستقر هستند. بحثی که مطرح است، این است که چرا آب و هوا در این منطقه به این شکل است. سه مسیر باز در قارۀ آسیا وجود دارد که نوع آب و هوا و میزان بارندگی را مشخص می‌کند: یکی مسیری است که از شرق و از طرف اقیانوس آرام حرکت می‌کند و دارای ابرهای باران‌زا و پُربارش است. یک مسیر، مسیر مدیترانه‌ای است که ایران هم کمابیش از این مسیر، از باران بهرهمند میشود، ولی میزان بارش آن خیلی ضعیف است و بیشتر نشست باران اصلی را در منطقۀ اروپا دارد و خیلی کم به آسیا می‌رسد. یک منطقۀ دیگر، اقیانوس هند است. مسیر بادهای اقیانوس هند به گونه‌ای است که به دلیل ارتفاعات زیاد هیمالیا، عمدۀ این بارش‌ها در هیمالیا صورت می‌گیرد و اشاره کردم که در مناطقی، ۱۲ متر در سال باران می‌آید. این باعث شده‌است با عدم توازن در بارش، منطقه به لحاظ طبیعی بسیار متنوع شده و از نظر جغرافیا و میزان پوشش گیاهی و آب، بسیار متنوع و متفاوت باشد. یکی از مسائل مهمی که آسیا در آینده با آن روبه‌رو خواهد بود، مسئلۀ آب است که پیش‌بینی می‌کنند دشواری‌های زیادی به بار بیاورد.

به لحاظ مذهبی، در این منطقه ادیان متفاوتی وجود دارد، اما در منطقۀ خاورمیانه سه دین اصلی وجود دارد: اسلام، مسیحیّت و دین یهود. از نظر تناسب جمعیتی، اکثریت جمعیت این منطقه مسلمان هستند، یک اقلیت از مردم منطقه مسیحی هستند و جمعیت بسیار ناچیزی در منطقۀ خاورمیانه پیرو یهود دین است. دین دیگرِ مهم در آسیا، دین برهمایی یا هندویی است. می‌شود گفت دین هندویی که جمعیت بالایی دارد، بعد از اسلام، دومین جمعیت دینی را در قارۀ آسیا دارد. دین سوم، دین بودایی است که در اصل از شبه‌قارۀ هند سرچشمه گرفته، ولی به شرق آسیا تسرّی پیدا کرده‌است. مردم ژاپن در آن منطقه، پیرو آیین کنفوسیوس هستند.

به لحاظ زبانی، در خاورمیانه سه زبان اصلی وجود دارد که عبارت‌اند از: زبان عربی، فارسی و ترکی. زبان مردم جنوب آسیا ـ یعنی شبه‌قارۀ هند ـ عمدتاً دو زبان هندی و اردوست، ولی زبان فارسی در این منطقه ریشۀ دیرینه دارد. البته زبان بنگالی هم وجود دارد که با توجه به جمعیت بنگال که در دو بخش بنگالِ هند و بنگالِ بنگلادش است، قابل تأمل است. به لحاظ نژادی، قارۀ آسیا دو نژاد اصلی دارد: یکی نژاد زرد که عمدتا مردم شرق آسیا از نژاد زرد هستند تا به ترکمنستان می‌رسد و عمدۀ ترک زبان‌های منطقه از نژاد زرد هستند، و دیگری نژاد سفید که شامل دو گروه می‌شود: یکی آریایی‌ها هستند که در هند و خاورمیانه زندگی میکنند و دیگری سامیها که عرب‌ها و یهودیان از این گروه هستند. در کنار این دو نژاد اصلی، سیاه‌پوستان هم در برخی از مناطق آسیا حضور دارند که به صورت مهاجر یا به صورت بومی هستند و در مناطق شرق آسیا، از قدیم‌الایام حضور داشتند.

این فضای کلی قارۀ آسیا از نظر بوم‌شناسی و مردم‌شناسی است، اما نقش آسیا در تمدن بشری و اقتصاد جهانی و توسعه به چه شکل و صورتی بوده‌است؟ دو منطقه متفاوت در قارۀ آسیا داریم. یک منطقه که تولیدکنندۀ مواد خام و عمدتاً انرژی است؛ یعنی خاورمیانه که مرکز تولید نفت و گاز است و حدود ۶۰ درصد نفت و گاز جهان در خاورمیانه ـ به‌خصوص در حوزۀ خلیج فارس ـ است که شامل ایران، عراق، عربستان سعودی، امارات متحده و کویت میشود. اینجا مرکز ثقل انرژی آسیاست. منطقۀ دوم انرژی آسیا، حوزۀ دریای خزر و آسیای مرکزی است که دومین حوزۀ انرژی در آسیاست. این دو منطقه، مرکز تولید انرژی است و به اصطلاح، منبع اصلی تولید انرژی هستند. از طرف دیگر، کشورهای چین، هند، ژاپن و کره مصرف‌کنندۀ اصلی انرژی هستند. از قضا، اوضاع طوری پیش رفته‌است که غرب آسیا تولیدکننده و شرق آسیا مصرف‌کنندۀ انرژی شده‌است؛ در حالی که کشورهایی که تولید می‌کنند، علی‌القاعده باید می‌رفتند به طرف اینکه با انرژی ارزان که دارند، صنعتی هم بشوند، ولی متأسفانه سیاست قدرتهای جهانی و ساختار قدرت در این مناطق به گونهای بوده که این کشورها به سمت تک‌محصولی بودن هدایت شده‌اند؛ یعنی فقط تولید انرژی میکنند و خیلی کمتر به دنبال این رفتند که ابتکار به خرج بدهند و صنعتی شوند و فکر کنند که یک زمانی اگر منابع نفت و گاز تمام شد، چگونه باید زندگی کنند.

به هرحال رهبران این کشورها به دلیل ساختار خاص ذهنی که در منطقه وجود داشته‌است، کمتر به دنبال این موضوع رفتند. البته شرایط از یک کشور به کشور دیگر متفاوت است، ولی وقتی کلیّت را در نظر بگیریم، می‌بینیم که این خصلت را دارند که فقط تولیدکننده هستند و دیگران هستند که صنعتی شده‌اند. ژاپن، در شرق آسیا در شمار کشورهای صنعتی آسیا قرار دارد و به لحاظ تولید، در درجۀ اول دنیاست؛ چین در درجۀ دوم، و سپس کشورهای دیگر قرار میگیرند. کرۀ جنوبی، تایوان، سنگاپور با سرمایه و دانش فنی غرب، صنعتی شدهاند. اخیراً بعضی از سیاست‌ها توسط غرب در مالزی و اندونزی پیش گرفته شده و سبب شده مالزی و اندونزی هم که جزء کشورهای اسلامی هستند، جزو کشورهای صنعتی به شمار بیایند یا به سمت صنعتی شدن پیش بروند.

بنابراین، خیلی خلاصه اگر بگویم، در قارۀ آسیا در قرن بیست‌ویکم، قدرت اول جهانی از نظر اقتصادی، چین خواهد بود. یک تئوری درباره جابه‌جایی تمدنها وجود دارد که میگوید تمدن از حوزۀ بین‌النهرین به مدیترانه و از مدیترانه به اقیانوس اطلس رفته و از اقیانوس اطلس به طرف قارۀ آمریکا رفته و از قارۀ آمریکا به طرف چین و شرق آسیا بر می‌گردد. اینکه در آینده، این منطقه چه جایگاهی در مجموعۀ ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دنیا می‌تواند ایفا کند، بر میگردد به اینکه مسلمانان چه وضعیتی در قارۀ آسیا خواهند داشت. در سه منطقه در آسیا، اکثریت جمعیّت مسلمانان قرار گرفته‌است. در خاورمیانه، اکثریت جمعیت را مسلمانان تشکیل میدهند. در آسیای مرکزی، اکثریت جمعیت را مسلمانان تشکیل میدهند. در شبه‌قارۀ هند، مسلمانان در دو کشور اصلی ـ یعنی بنگلادش و پاکستان ـ اکثریت هستند و اکثریت جمعیت در منطقه، بودایی و هندومذهب هستند، ولی تحت تأثیر فرهنگ اسلامی قرار دارند.

در شرق آسیا، اکثریت، بودایی یا پیرو آیین کنفوسیوس هستند. دولتهای غربی مسیحیت خاص خود را در آنجا تبلیغ میکنند، اما دو کشور اسلامی در آن منطقه وجود دارد. مهم‌ترین و پُرجمعیت‌ترین کشور اسلامی در شرق آسیا است که اندونزی است. مالزی هم یک کشور اسلامی است، اما در سایرکشورها هم مسلمانان حضور دارند. در چین، از دیرباز یک اقلیت بزرگ از مسلمانان زندگی میکنند؛ در فیلیپین، تایلند، میانمار و… همین‌طور جالب توجه است که در شرق آسیا نیز منابع نفتی قابل توجهی در اختیار مسلمانان است. اندونزی و برونئی نفت دارند، مالزی نیز دارای نفت است و در ویتنام نیز منابع نفتی به چشم میخورد. بنگلادش منابع گاز شناخته شده‌ای در سطح خیلی بالا دارد.

اما تنها منابع نفت و گاز در این مناطق نیست. سنگ آهن یکی از منابع مهمی است که در کشورهای اسلامی آسیا وجود دارد. افغانستان معادن سنگ آهن بسیار قابل توجهی در مقیاس دنیا دارد. معادن مس در کشورهای اسلامی قابل توجه است. دو کشور انحصاراً قلع دنیا را در اختیار دارند: اندونزی و مالزی، و به مقدار کمتری ویتنام، ولی دو کشور اندونزی و مالزی قلع دنیا را در انحصار دارند. بنابراین، به لحاظ منابع طبیعی و زیرزمینی کشورهای اسلامی آسیا کشورهای ثروتمندی هستند. اگر مدیریت سیاست‌های این کشورها به این سمت برود که صرفاً فروشندۀ مواد خام نباشند، آیندۀ مسلمانان آسیا با توجه به آمار و ارقامی که در اختیار هست، روشن است.

جمشیدی : به موضوع بسیار مهمی اشاره شد و آن نقش مسلمانان در آسیا ـ به عنوان قلب دنیا ـ است. آنچه در آسیا بیشتر مورد توجه است، حرکتهای آزادی‌خواهانه است. حرکت‌های آزادی‌خواهی و آزادی‌طلبی از آسیا شروع شده‌است. اگر استعمار انگلیس در شبه‌قارۀ هند با چالش روبه‌رو شد، به نقش آزادی‌بخشی اسلام در این شبه‌قاره باید توجه نمود. هند با تمام ظرفیتش، وارث یک تمدن بزرگ اسلامی بود. انگلیسی‌ها از قرن هفدهم شروع به استعمار این قاره کردند؛ بساط خود را در این شبه‌قاره به گونه‌ای پهن کرده بودند که برای همیشه در آنجا حضور داشته باشند و آن مردم بخت‌برگشته را استعمار کنند و هند برای همیشه مستعمرۀ آن‌ها باشد، اما در آنجا حرکت عظیم آزادی‌خواهی با مشارکت مسلمانان و هندوها شکل گرفت و می‌توان گفت مسلمانان و هندوها بودند که توانستند استعمار را که حسابی در آنجا جا خوش کرده بود و یکی از مهم‌ترین نقاط دنیا را با آن گستردگی در اختیار داشت، از دروازۀ سیاست برانند؛ هرچند از پنجرۀ فرهنگ و اقتصاد برگشت، ولی انگلیس را با هزینه‌های بسیار زیاد و قربانیان بسیار زیادتر، از کشور خود راندند.

البته عوامل انگلیس  نیز بیکار ننشستند و با تجزیۀ شبه‌قارۀ هند، کوشیدند  هویت اسلامی شبه‌قارۀ هند را تضعیف کنند. و مسلمانان و هندو که در کمال صلح و دوستی در کنار هم زندگی میکردند را به دشمنی با یکدیگر وادار کنند و دیدیم که پاکستان از هند جدا شد. جدا شدن پاکستان از هند کار خوبی بود یا کار مثبتی نبود؟ در این مورد نظریه‌های مختلفی وجود دارد. یک نظر میگوید اگر مسلمانان در مجموعۀ هند می‌ماندند، نسبت جمعیتشان بیشتر می‌شد و به طریق اولی، تاثیرگذاری‌شان بیشتر می‌شد و میتوانستند خود را و برادران و خواهران هندو مذهب خود را از زیر یوغ استعمار نو بیرون بکشند و مجد و عظمت از دست رفتۀ هندوستان را مجدداً احیا کنند و محیط فرح‌بخش و صلح‌آمیزی را ایجاد کنند که در آن، مسلمانان و هندوها ـ برادرانه ـ در کنار یکدیگر زندگی کنند. تجزیۀ هند خنجری بود که به قلب قدرت ملی مردم هند وارد شد و هندوستان را از ذخیرۀ عظیم اسلامی‌اش محروم ساخت. به هر تقدیر، این اتفاقی است که افتاده‌است، ولی مردم شبه‌قارۀ هندوستان اگر به هوشیاری لازم دست یابند، می‌توانند آب رفته را به جوی برگردانند. اسلام و زبان فارسی دو سرچشمۀ قدرت مردم هندوستان بوده‌است.

اگر زبان ملی مردم هندوستان ـ یعنی زبان فارسی ـ حفظ شده بود، این مردم میتوانستند آثار انقلاب اسلامی را مطالعه کنند. خمیرمایۀ این حرکت، روح اسلامی و حرکت جمعی و رهبری روحانیت مبارز بود و به گونه‌ای انقلاب را رقم زد که بدون مُداهنه، می‌شود گفت ما در دنیا، انقلابی به این عظمت و گستردگی و تأثیرگذاری و شفافیت نداشتیم. انقلاب اسلامی موجب بیداری اسلامی در مقیاس فراقارهای شد. بیداری اسلامی امروز در کشور نیجریه به روشنی دیده میشود و این بیداری موجب انتشار تشیع در این کشور شده‌است. تشیع و آزادی‌خواهی در نیجریه استعمارگران را به وحشت انداخته‌است. امروز آمار شیعیان نیجریه تا ۱۵ میلیون نفر گفته میشود. آقای شیخ زکزاکی در خاطراتش میگوید: من در دانشگاه در رشتۀ اقتصاد درس میخواندم. یک روز استاد اقتصاد ما در مورد دو مقولۀ علمیِ influence به معنی نفوذ فرهنگی و نفوذ نظامی داشت توضیح می‌داد؛ می‌گفت نفوذ نظامی در حال جمع شدن است و دیگر توان و رمق واقعی ندارد؛ گرچه اینجا و آنجا هست، ولی چیزی که واقعاً تأثیرگذار و ماندنی است و با رغبت و استقبال و علاقۀ مردم مورد توجه قرار می‌گیرد، نفوذ فرهنگی و معنوی است. سپس می‌گوید: من سؤال کردم آیا شما شاهد و مثالی دارید؟ استاد گفت: بله، دارم؛ خمینی در عراق و شاه در ایران. می‌گوید: خمینی که الآن در عراق و در تبعید است، نفوذ معنوی دارد، ولی شاه که دارای ارتش نیرومندی است و مستظهر به قدرت نظامی آمریکا و انگلیس و سایر قدرت‌های غربی است، در مقابل خمینی احساس ضعف میکند. حرفی که خمینی در عراق می‌زند، فردا یا چند ساعت بعد در کل ایران متابعت می‌شود و دستور یا امر او مورد اتباع قرار می‌گیرد. شاه دیگر نمی‌تواند در مقابل خمینی کاری کند.

می‌گوید: من در آن جلسه به حدی نسبت به شخصیت امام خمینی علاقه‌مند و مجذوب شدم که پرسیدم: شما آقای خمینی را دیده‌اید؟ استاد گفت: خیر. می‌گوید: خیلی مشتاق شدم و بالاخره به حضور امام آمدم و ملاقاتی که با امام داشت را توضیح می‌دهد که چه اتفاقی افتاد و امام چگونه از او استقبال کرد و صحبت کرد و گفت به حوزۀ علمیه برو و درس بخوان. می‌گوید: من رفتم و وقتی به نیجریه برگشتم، ده کیلومتر جمعیت را دیدم که آمده بودند بنده را که خمینی را دیده بودم، ببینند. این جاذبۀ انقلاب اسلامی است که واقعاً افتخارآمیز است.

اگر دوستان تأملی هم در مورد اندونزی و مالزی، دربارۀ اهمیت و جمعیت این دو کشور اسلامی که سطح جمعیتشان و اقتصادشان و فرهنگ این دو کشور چگونه است داشته باشند، می‌بینند که وقتی اطلاعات مربوط به مبارزه با تشیّع و محصور کردن شیعیان در این کشورها را میشنویم، در مییابیم که استکبار جهانی از انتشار اسلام ناب محمدی تا چه اندازه وحشت دارد و چرا یک جمع محدود از شیعیان را در این کشورها را تا این اندازه آزار میدهند و محدود می‌کنند؟ در مالزی رسماً فقط ۱۵۰۰۰ نفر شیعه زندگی میکنند، اما اگر به مردم آزادی داده شود، همه به تشیع رو میآورند. در اندونزی فقط یک میلیون و ۹۰۰ هزار نفر شیعه وجود دارد و اگر آزادی وجود داشته باشد، همه رو به اسلام ناب محمدی میآورند. وحشت از تشیع به خاطر وحشت از نیروی مقاومتی است که انقلاب اسلامی در مقابل استکبار جهانی به وجود آورده‌است.

رویوران : محوری که به بنده واگذار شده، کشورهای عربی واقع در جنوب غرب آسیاست. غرب آسیا منطقه‌ای است که امروز به آن «خاورمیانه» نیز گفته میشود. این منطقه دربرگیرندۀ ۱۲ کشور عربی ـ آسیایی (از مجموع ۲۹ کشور عربی) است که شامل کشورهای عراق، سوریه، لبنان، اردن، فلسطین، عربستان سعوی، کویت، قطر، بحرین، امارات، عمان و یمن میشود. جمعیت این ۱۲ کشور در حدود ۱۳۵ میلیون نفر است. مساحت این منطقه ۴۰۳۹ هزار کیلومتر مربع است. از لحاظ اقتصادی، بررسی شاخص‌ها احتیاج به دقت بیشتری دارد؛ چون برخی آمارها مربوط به سال ۲۰۱۱، ۲۰۱۲، ۲۰۱۳، ۲۰۱۴ یا ۲۰۱۵م. است و به همین دلیل، نمی‌شد یک آمار همگن در مورد همۀ ابعاد اقتصادی در یک سال پیدا کرد.

مجموع تولید ناخالص ملی این کشورها در حدود هزار و ۸۰۰ میلیارد دلار است. تولید سرانۀ هر نفر به طور میانگین، ۱۳ هزار و ۵۰۰ دلار است. البته این آمارها نیز گاهی کمی غلط‌انداز به نظر میرسد. مثلاً، توزیع ثروت در این منطقه به شدت متفاوت است. در کشورهای شیخ‌نشین خلیج فارس ـ مانند امارات ـ درآمد سرانه به ۴۱ هزار دلار می‌رسد و در قطر، ۳۵ هزار دلار است، ولی این رقم در کشور یمن حدود ۱۰۵۰ دلار است. در قسمت‌های کرانۀ باختری رود اردن و نوار غزه در فلسطین، به علت نبود آمار، مشکل پژوهشی وجود دارد، ولی با وجود این به نظر میرسد درآمد سرانه در این دو منطقه، سالانه زیر هزار دلار باشد. اقتصاد اکثر این کشورها تک‌محصولی است و این کشورها همگی بخشی از کشورهای توسعه‌نیافته هستند. ذخایر نفت و گاز در این کشورها به بیش از ۶۲۰ میلیارد بشکه نفت و ۴۵ تریلیارد فوت مکعب گاز میرسد. معادن بسیاری در این مناطق یافت می‌شود، ولی همۀ سیستم‌های اقتصادی این کشورها متأسفانه مبتنی بر پایۀ خام‌فروشی است. ذخایر پولی کشورهای شورای همکاری خلیج فارس که شامل کشورهای عربستان، کویت، امارات، قطر، بحرین و عمان میشود، به بیش از ۲۲۰۰ میلیارد دلار می‌رسد که رقم بسیار قابل توجهی است و عمدتاً از طرف شرکت‌های سرمایه‌گذاری، در غرب سرمایه‌گذاری شده‌است. اخیراً شاهد بودیم که وزیر خارجه عربستان تهدید کرد که ۷۵۰ میلیارد دلار از ذخایر پولی کشورش را که در آمریکا سرمایه‌گذاری کرده، از بازار آمریکا خارج خواهد کرد. البته این یک اظهار نظر بود که گفته شد و عربستان چنین اختیاری نداشت و ندارد که این تهدید را عملی کند. شورای همکاری خلیج فارس بازار مصرف کالاهای بسیار زیادی است. سالانه بیش از دو هزار میلیارد دلار واردات به این بازار سرازیر می‌شود که بخشی از آن به سمت بازار ایران و کشورهای دیگر، صادرات مجدد می‌شود.

دین اسلام در این منطقه ظهور کرد. خورشید نبوت پیامبر(ص) در حجاز طلوع نمود و در کل منطقه توسعه یافت و گسترش این ظهور و تجلّی هنوز هم ادامه دارد. پایتخت دولت‌های خلافت خلفای راشدین، در مدینه و کوفه و پایتخت دولت امپراتوریهای اموی و عباسی در دمشق و بغداد مستقر بود. این امپراتوریها سرزمین وسیعی از سلسله‌جبال هیمالیا در شرق تا سلسله‌جبال پیرنه در غرب را زیر فرمان خود گرفتند. در قرنهای یازدهم و دوازدهم میلادی، کشورهای آراگون و انگلیس و چند دولت اروپایی دیگر تصمیم گرفتند فلسطین و برخی مناطق ساحلی لبنان، سوریه و مصر را تحت سلطۀ خود در آورند و از چنگ مسلمانان خارج کنند. این جنگها بعدها به نام «جنگ‌های صلیبی» شناخته شد و دو قرن ادامه پیدا کرد، ولی به دلیل استمرار حضور داوطلبان جهان اسلام، این جنگها به نفع جهان اسلام پایان پیدا کرد.

خیلی جالب است که در مناطق شهر قدس، بسیاری از محله‌ها به نام مجاهدان کشورهای اسلامی نام‌گذاری شده است؛ کما اینکه در جنگ ۱۹۴۸م. ۴۰۰ نفر داوطلب از بوسنی و هرزگوین به فلسطین آمدند و با صهیونیستها جنگیدند. از ۱۰۰ سال پیش، جنبش جهانی صهیونیسم درصدد بود که فلسطین را مصادره کند و یک دولت به نام یهودیان، ولی به نفع انگلیس در این منطقه ایجاد کند. این بحران همچنان ادامه دارد. در حال حاضر بخشی از جامعۀ فلسطین، این واقعیت جدید را قبول نکرده‌اند و همچنان در مقابل اشغال مقاومت میکنند. علی‌رغم اینکه بسیاری از کشورها و دولت‌ها مخالف رژیم صهیونیستی شدند، مصر با امضای قرارداد «کمپ‌دیوید»، اردن با امضای قرارداد «وادی عربه» و ساف با امضای قرارداد «اسلو»، دشمن صهیونیستی را به رسمیت شناختند؛ هرچند همچنان جنبش مقاومت اسلامی در فلسطین زنده است و از سرزمین فلسطین دفاع می‌کند.

یکی از ویژگی‌های سیاسی مهم این منطقه، بحث وابستگی شدید است. متأسفانه نظام‌های حاکم ـ به‌ویژه نظامهای کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس و اردن ـ از جملۀ سرسپرده‌ترین رژیمها به غرب هستند. خیلی جالب است بدانید بیش از یک دهه پیش، در اسنادی که بعد از ۳۰ سال در آمریکا آزاد شد، از یک جاسوس بسیار مهم در این منطقه نام برده شده بود و بعد از نزدیک یک دهه که رمزگشایی شد، معلوم شد که آن جاسوس مهم، شخص ملک‌حسین پادشاه اردن است که بالاترین حقوق ـ یعنی یک میلیون دلار در سال ـ را از سازمان سیا (CIA) دریافت میکرد. این فرد در رأس یک شاخۀ جاسوسی در سیا قرار داشته‌است.

در حال حاضر، سوریه تنها کشور از کشورهای هم‌مرز با فلسطین است که اسرائیل را به رسمیت نشناخته‌است. اکنون مردم عراق سعی میکنند استقلال خود را به دست آورند، یمن برای آزادی و استقلال می‌جنگد و از لحاظ سیاسی، منطقه میان محور مقاومت و استقلال‌طلبی به رهبری جمهوی اسلامی ایران، و محور تسلیم‌پذیری و وابستگی به رهبری عربستان و ترکیه، تا حد زیادی تقسیم شده‌است. نظام‌های وابسته به نظام سلطه سعی می‌کنند علیه مردم منطقه و به نفع استکبار، جنگ نیابتی کنند؛ حتی به قیمت هم‌پیمانی با اسرائیل که مهم‌ترین دشمن اعراب است و بخشی از سرزمین عربی را به اشغال خود درآورده‌است، اما به طور کلی، در این معادله، محور مقاومت و ملّتها دست بالا را دارند.

از لحاظ امنیتی، منطقه درگیر جنگ است و ناامنی وجود دارد، ولی برتری نظامی و میدانی در اختیار محور مقاومت است و جریان استقلال‌طلبی سوریه الآن برتری میدانی را کاملاً به دست آورده و از مرحلۀ براندازی به وسیلۀ تروریستها عبور کرده‌است. در یمن، عربستان در حال شکست است. به هرحال، هدف عربستان در رسیدن به صنعا و حاکم کردن نظام سیاسی هم‌پیمان با خودش در آنجا بود که بعد از یک سال و نیم، موفق به تحقق چنین هدفی نشده‌است. این شرایط از نظر خون‌ریزی و قساوت، دردناک و ناامیدکننده، اما از نظر مقاومت، امیدوارکننده است. مردم منطقه واقعاً در جست‌وجوی تحقق الگویی هستند که با کرامت باشد و بتواند جایگاه مناسبی برای این کشورها و تک تک کشورهای اسلامی ـ عربی را رقم بزند. شاید استقبال از رهبری جمهوری اسلامی ایران در منطقه به دلیل همین نیاز است. این نیاز در کشورهای منطقه وجود دارد. اینکه در عراق می‌بینیم آمریکا عراق را اشغال نظامی کرد، ولی نفوذ ایران در آن کشور گسترش پیدا کرد، به دلیل احساس نیاز مردم عراق به الگوی سیاسی مترقی مردم‌سالاری اسلامی است. در سوریه، مسئله بعد از جنگ شدت بیشتری پیدا کرده‌است. در لبنان و در بحرین و یمن نیز این مسئله کاملاً دیده می‌شود و این نشان می‌دهد که الگوی مردم‌سالاری اسلامی که مبتنی بر استقلال‌طلبی و خودباوری و ایجاد یک الگوی اسلامی و غیروابسته است، برای کشورهای منطقه همچنان از جذابیت بسیار بالایی برخوردار است و این علت اصلی گسترش انقلاب اسلامی در سطح منطقه است.

فهیمیفر : در بستر این بحث (که البته بحثی بسیار طولانی است،) می‌شود سیر شکل‌گیری اندیشۀ اسلامی و پیدایش تمدن و فرهنگ یکپارچۀ اسلامی و افول این فرهنگ و تمدن را هم بررسی کرد. من سعی می‌کنم در این بحثِ بسیار مختصر، صرفاً به طرح مسائل تاریخی نپردازم؛ بلکه با یک الگوی فکری، جریاناتی که اتفاق افتاده را بررسی کنم و به صورت یک نوع نظریه ـ که البته نظریه نیست و به صورت یک واقعیت علمی مطرح شده‌است ـ آن را طرح کنم.

ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی اتفاق افتاد؛ در زمانی که در دنیا، تمدن پارس و روم رو به افول نهاده بود و جریانات فکری یونان و روم عملاً در دوران قرون وسطی، به گرداب خمودگی و محاق اساسی افتاده بود. در این عرصه، وقتی اسلام ظهور میکند، مانند طلوع خورشید، یخ‌بندان تاریخ قرون وسطی را ذوب میکند و شکوفایی نوینی در تاریخ به وجود میآورد. اسلام می‌تواند سرزمین‌های بسیاری را در فاصلۀ زمانی بسیار کم، فتح کند و فرآیند فرهنگ‌سازی و تمدن‌سازی اسلام آغاز می‌شود. تمدن اسلامی به لحاظ قلمرو، در زمان هشام ـ خلیفۀ اموی ـ به مرزهای تازهای می‌رسد؛ یعنی در شمال آفریقا، به شبه‌جزیره ایبری و در شرق، به حدود هند می‌رسد و یک منطقۀ بسیار گسترده را در بر میگیرد.

جالب است در مقابل با سایر تمدن‌ها، شکل‌گیری این تمدن از همه سریع‌تر و رشد آن بیشتر است. این خود منشأ یک سؤال است که پاسخ‌های عدیده‌ای به آن داده شده‌است؛ از جمله اینکه جهان تشنۀ یک معرفت و نگاه جدید بود و این تشنگی سبب شد که فرهنگ اسلامی و این دین به مثابۀ یک آب گوارا، کام بشریت را نوازش دهد. سؤالی که غربی‌ها معمولاً از خودشان دارند، این است که چه‌طور امپراتوری ساسانی که در مقابل روم عرض‌اندام میکرد، در مقابل مسلمانان شکست خورد؟ دو قدرت بسیار قدر در آن زمانه وجود داشته‌است؛ یکی امپراتوری روم شرقی و دیگری امپراتوری ساسانی. این‌ها با هم دائماً در حال جنگ بودند. در قرآن، در سورۀ روم، به یکی از این نبردها اشارهای همراه با پیش‌گویی شده‌است.

بحث‌هایی که می‌کنند، یکی این است که در واقع، نقطۀ قوت تمدن ساسانی که دین زردشت بود، از درون سست شده بود. اتفاقاً در اواخر دورۀ ساسانی می‌بینیم چه‌قدر حرکتهای مذهبی و ادیان مختلف ظهور پیدا می‌کنند که نشان‌دهندۀ این است که دین زردشت نمی‌تواند پاسخ‌گوی نیازهای زمان باشد. حکومت ساسانی مبتنی بر آموزههای زردتشتی بود و اصولاً اردشیر ـ پایه‌گذار این سلسله ـ خود یک موبدزاده بود. درهم‌تنیدگی دین و سیاست در عصر ساسانی به اندازهای بود که فردوسی میگوید: «چنان دین و شاهی به یکدیگرند / تو گویی که در زیر یک چادرند.»

از درون این عصبیت، نظام طبقاتی و کاسِتی ساسانی به وجود آمده بود. دین در دولت ساسانی طبقاتی شده بود؛ به گونهای که هر طبقۀ اجتماعی آتشکدۀ خاص خود را داشت. اشراف، شاه‌زادگان و موبدان برای خود آتشکدهای داشتند و کشاورزان و تهی‌دستان و رعیت، آتشکدۀ دیگری. رعیت حق حضور در آتشکدۀ اشراف را نداشتند. در چنین جهانی، اسلام ظهور کرد و فریاد برابری گونههای بشری و طبقات اجتماعی را برآورد و فریاد ۲۵۰ سال حرکت و پویش اسلامی به وسیلۀ امامان اسلام ـ از امام علی تا امام حسن عسکری ـ زیر تاق تاریخ طنین‌انداز شد و در نهضتهای شیعی تداوم یافت. امروز در عصر نوزایی تمدن اسلامی، باید بتوانیم از درونِ آموزههای اسلام، نظریههای معطوف به عمل را استخراج کنیم. ما بیش از هر چیز، نیازمندیم از درون اسلام، با نگاه‌های بسیار عمیق علمی و آزاد، بتوانیم انرژی‌هایی که می‌تواند تبدیل به تمدن شود را بگیریم.

در هر صورت، ساسانیان به خاطر تصلّب و فسادی که در درون آن‌ها وجود داشت، سقوط کردند. در ادبیات شفاهی ما از جمله در اشعار فردوسی ـ که اگرچه مکتوب است، ولی به صورت شفاهی نیز سینه به سینه نقل شده ـ به این حقایق اشاراتی شده‌است. آنچه مانند خنجر از پشت به سینۀ تمدن اسلامی فرو رفت، ناسیونالیسم عربی بود که موجب برخاستن عکس‌العملهای ناسیونالیستی در مقابل آن شد. اعراب نتوانستند در اسلام ذوب شوند تا زمینۀ ماندگاری روح اسلام در کالبد تاریخ را فراهم آورند. تولید انگارههای نژادپرستانه در میان اعراب، عکس‌العملهای وسیعی داشت و منجر به یک سری نهضتهای ناسیونالیستی، هم در ایران و هم در جاهای دیگر شد، اما تسامح و مدارایی که عباسیان ـ به‌خصوص، تا قبل از ورود ترک‌ها در قرن سوم ـ داشتند، سبب شد که اسلام تبدیل به فرهنگ شود. اسلام، قرآن داشت. این قرآن بلافاصله مورد تبیین و توجه قرار گرفت؛ نه تنها از سمت عربها، که عمدتاً از طرف ملت‌هایی که به اسلام پیوسته بودند و به آن پیوند خورده بودند که شاید مردم ایران در رأس آن‌ها قرار داشتند. این ملتها مشارکت کردند و از همان اول، بین عروبت و اسلامیت تفاوت دیدند؛ اسلام را در چهرۀ زندگی اهل بیت پیامبر(ص) کشف کردند و گذشتۀ دردناک خود را در قیافۀ خلافت و سلطنت عربی دیدند و خودشان را با قرآن مواجه دیدند، نه با یک فرهنگ نژادی.

جالب است که مردمی که معمولاً در مقابل حملاتی که از طرف اقوام بیگانه به آن‌ها میشود، مقاومت میکنند، در مقابل اسلام به شدت مشتاق بوده و آغوش گشوده بودند. این مردم حقیقت اسلام را گرفتند و تسلیم آن شدند و آن را در میان خود نهادینه کردند. تمدن اسلامی از حدود قرن دوم که نهضت ترجمه شروع می‌شود، به دلایلی، اندک اندک به نوعی فرهنگ تبدیل میشود. مباحث جدّی کلامی و فلسفی در میگیرد و بحث جبر و اختیار و تفویض در مدارس، محور تشکیل حلقهها و گعدهها و دعواها و ماجراهای پُر رمز و راز اجتماعی و سیاسی میگردد. بدیهی است که جبرگرایی به مذاق سلاطین خوشایند باشد و در مقابل، امامان اسلام بحث اختیار (نه اختیار مطلق، که اختیار نسبی) و مسئولیت انسان را مطرح میکنند. برخی نظریههای افراطی نیز مطرح میشود و رمز جمود و خمود و عقب‌ماندگی مسلمانان را باید در همین نظریههای افراطی ـ به‌ویژه، آن‌ها که جنبۀ جبرگرایانه دارند ـ جست‌وجو نمود.

هنوز هم متأسفانه بعضاً این جریان‌ها را به صورت تئوریک، می‌بینیم. رهاورد این داستانها بحث آرکاییسم بود که استعمار و انگلیس آگاهانه در ایران به راه انداختند. حداقل در هنر، بحث آرکاییسم را چون نماد است، خیلی می‌بینیم، در ادبیات خیلی میبینیم. صادق هدایت در این زمینه کار کرد و افراد دیگر نیز؛ یک نگاه کور غیرعلمی که بنیان‌گذارانش افراد خاصی بودند؛ مثل کتاب «دو قرن سکوت» سید عبدالحسین زرین‌کوب که بعد در دیدگاه‌های برخی از این‌ها پژواک پیدا کرد. تلاش استعمار بر این بود که تاریخی که با اسلام آغاز شده‌است را سیاه جلوه دهد و قبل از آن را سفید نماید و این کار را در تمام کشورهای اسلامی ـ در هر جا به نحوی ـ انجام دادند؛ در حالی که مردم این منطقه، اسلام را به عنوان راه سعادت‌آفرین زندگی دنیوی و اخروی خود پذیرفته بودند و پذیرفتهاند. استعمار کوشید اگر نمی‌تواند مردم ایران را از اسلام جدا کند، برای آن‌ها یک نوع اسلام ایرانی بسازد و در جاهای دیگر، اسلام‌های دیگر را تولید کند و از این طریق و به این ترتیب، به بنیاد اسلام در تاریخ ضربه بزند؛ در حالی که اسلام ایرانی همان اسلام انگلیسی است.

بنابراین با شکل‌گیری نهضت ترجمه، خلافت عباسی کوشید جلوی جریان اسلام ناب محمدی در تاریخ را بگیرد، ولی بالاخره تمدن اسلامی در چنین بستری متولد میشود و رشد میکند و با همه سختیهایی که فرا روی خود دارد،  ثمرات شیرینی برای بشریت داشته‌است. این تمدن گسترهای از آسیای غربی تا اروپای جنوب غربی ـ از طریق شمال آفریقا ـ را تحت تسلط خود در میآورد. در این بستر، فرهنگ و تمدن اسلام ظهور تاریخی پیدا میکند. ما چنین تمدن‌آفرینی‌ای را در تاریخ بسیاری از ادیان نمی‌بینیم. این استعداد در وجودشان نیست. این‌ها برای دنیا تئوری ندارند، اما قرآن تئوری دارد؛ دنیا و آخرت را در راستای هم می‌داند و می‌گوید بر اساس این آموزه‌ها، ما می‌توانیم بنیاد تمدن ـ یعنی صورت جسمانی و متجسمی از این فرهنگ ـ را ایجاد کنیم. الحمدالله این تا اندازهای اتفاق افتاده‌است و نشان‌دهندۀ این است که اگر اسلام به‌درستی تبیین شود، گذشته از آنکه میتواند تمدن‌ساز باشد، می‌تواند تمدنی در اوج را ایجاد کند که از تمام جامعۀ جهانی حمایت نماید.

در جریاناتِ به‌اصطلاح فلسفی که در ادامۀ جریانات کلامی و تئولوژیک شروع شد، باز هم می‌بینیم ایرانیها مشارکت کردند. معلم ثانی فارابی است که مؤسس است. او در فاراب، در ماوراءالنهر به دنیا آمد و در دمشق از دنیا رفت. کِندی خیلی مؤسس نیست؛ می‌گویند ایشان مترجم حکمت یونانی است؛ حکمت یونانی را با آمیزه‌های اسلامی به گونه‌ای پیوند زده‌است. بعدها اخوان الصفا شکل گرفتند که تحت تأثیر نهضت اسماعلیه بودند و برخی از آن‌ها از منطقۀ آسیای غربی هستند و به تعبیری، شاید بتوان گفت که ایرانی هستند. مهم‌ترین دغدغۀ اخوان الصفا این است که وحی با علم هیچ منافات و تنافری ندارد؛ بحثی که هنوز هم مطرح هست. می‌بینیم برخی در کلام جدید غرب می‌گویند: «این دو چه نسبتی با هم دارند؟» در این زمان، ما می‌توانیم یک تلقی عقلانی از اسلام داشته باشیم و آموزه‌های وحیانی را دست‌مایۀ آباد کردن دنیا و آخرت خود قرار دهیم؛ منتها چیزی که متأسفانه همیشه در تمدن ایرانی مطرح بوده، این است که آدم‌هایی که حرف حسابی داشتند، به خاطر قدرت استبدادی دربار، خیلی راحت نمی‌توانستند حرفشان را بزنند. از حدود اواخر قرن اول، جریان تمدن اسلامی شروع می‌شود، تا قرن پنجم که به اصطلاح، اوج تمدن اسلامی است و پایۀ این تمدن، فکر فلسفی یا اندیشۀ عقلانی یا تبیین عقلانی اسلام است و پشتوانۀ آن، فارابیها و بوعلیسیناها و مکتب مشاء است.

در حوزۀ هنر، حماسه را میبینیم. جالب است. دورۀ حاکمیت اسلام است، اما هنری که داریم، هنر حماسی است. در قرن پنجم، این تمدن که به اوج رسیده، به تدریج رو به افول میرود. تضعیف عقل‌گرایی، رواج خرافات و افول فکر فلسفی از جمله عوامل افول تمدن اسلامی ذکر شده‌است. از این به بعد، جبرگرایی که لازمۀ پذیرش حکومتهای سلطنتی و استبدادی بوده‌است، رواج مییابد و یک فکر جبری‌گراییِ مغایر با تفکر و تعقل که در اسلام مطرح است، نشو و نما پیدا میکند و این هم یک زمینۀ دیگر است. علت‌های دیگری هم وجود دارد. اندک اندک، با یک دوران مواجه می‌شویم که دیگر در آن اندیشۀ فلسفی مطرح نیست، علم هم مطرح نیست. جالب است که تا قبل از قرن پنجم، علوم تجربیِ مبتنی بر مشاهدۀ سیستماتیک طبیعت را داریم و دانشمندان بسیار بزرگی به وجود آمده‌اند؛ افرادی که وظیفه دارند از درون طبیعت، علم را بیرون بکشند و این علم را در خدمت رفاه مردم قرار بدهند؛ یعنی مکتب علمی و مشاهدهای که اسلام به آن توجه خاص دارد و قرآن ما را به مشاهدۀ علمی دعوت میکند.

از آن زمان [چون تفکرات جبری‌گرایی متأسفانه خیلی به این چیزها توجه نمی‌کرد و یک نوع زهد و انزوا از دنیا را به صورت ریاکارانه رواج میداد،] سقوط تمدن اسلامی آغاز میشود. البته در کنار این جریانات، خواجه نظام مدارس «نظامیه» را ایجاد کرد و نظامیهها ساخته شدند، اما تلقی خواجه نظام از اسلام، یک تلقی فقهی صِرف بود و ایشان یکی از دانشمندان اهل تسنن است. گفته میشود که او ایرانی است. در هرحال، در این نظامیهها که در دوره سلجوقی ساخته شد، عملاً تلقی از اسلام به مثابۀ یک سازۀ ذوابعاد، به یک نگرۀ تک‌بُعدی مبدّل شد؛ یعنی جریانی که محوریت آن تعقل و اندیشه بود، به صِرف نقل بدون توجه لازم به عقل تقلیل یافت. جالب است که برخی کارهای غزالی را که نگاه میکنیم، میبینیم او این جریان را تا حد زیادی تئوریزه کرد. «تهافت الفلاسفه»‌ای که نوشت و بعد هم جواب‌هایی که ابن رشد و دیگران به او دادند یا پاسخی که فخر رازی داد، نشان داد که این‌ها در واقع تلقی‌شان از اسلام یک تلقی صرفاً نقلی است.

همین تلقی‌ها زمینه‌های وجود و بروز ابن‌تیمیه در قرن هشتم را پدید آورد. تلقی نازل و تک‌بُعدی و سطحی از اسلام جریانی را به وجود آورد که امروز به وهابیّت و از آن عریانتر، به داعش منتهی شده‌است. اسلام حداقل این ابعاد را دارد: کلام، فلسفه، فقه و اخلاق. فقه در جای خود لازم است، اما فقه تمام اسلام نیست. فقه اگر بخواهد به مسائل و موضوعات روز بپردازد، باید به تعقل و اندیشه‌ورزی متکی باشد. در آرای برخی از این نحلهها، حتی علم کلام که تئولوژیکی است را مورد سؤال قرار می‌دهند؛ چون محورش عقلانی است. بالاخره، تبیین عقلانیت و دریافت عقلانی از اسلام را مورد سؤال قرار می‌دهند. این چنین است که فلاسفه و اندیشمندان مورد اذیت و آزار و فرار دائمی قرار می‌گیرند. با این برداشت قشری، عملاً چیزی که از اسلام ماند، یک پوسته بود، یا به تعبیر برخی از روایات، «یک پوستین وارونه»؛ مثل اسلام وهابیت و اسلام طالبان و اخیراً، اسلام داعش. مجموعه‌ای از احادیث که خیلی از آن‌ها مجعول و ساخته و پرداختۀ سیاست است، پایۀ این جریان شد. اگر جریان عقل‌گرایی ـ که امامان اسلام و قرآن مجید پرچم‌دار آن بوده و هستند ـ میتوانست در متن جامعه ادامه پیدا کند، بی‌تردید تمدن اسلامی امروز در افق بسیار بالاتری قرار داشت. این انسداد مورد تأسف بسیاری از اندیشمندان بوده‌است؛ از مدرس تا امام‌خمینی و از اقبال لاهوری تا شهید مطهری.

ما بعد از غزنویان و ظهور سلجوقیان، تقریباً با یک نوع نقطۀ عطف روبه‌رو هستیم؛ دورهای که تقریباً تا دوران مغول طول می‌کشد. علت اینکه مغول‌ها می‌آیند و در یک چشم به هم زدن (از نظر مقیاس تاریخی، یعنی در چند سال محدود) طومار تمدن اسلامی را در هم میپیچند، به خاطر زمینۀ قبلی انحطاط و پیشینۀ افولی است که یاد شد. اگر جامعۀ اسلامی بنیاد برومند فلسفی و ظرفیت نیرومند عقلانی داشت، به این سرعت مضمحل نمی‌شد. این رخداد نشان‌دهندل آن است که زیرساختها و بنیادهای تمدن اسلامی با چالش‌های اساسی روبه‌رو شده بود و این فروپاشی برق‌آسا و ناگهانی، نتیجۀ آن است. همان‌طور که در مورد علل سقوط تمدن ساسانی نیز چنین تبیینی وجود دارد.

جالب است که کتب اربعۀ شیعه در قرن چهارم نوشته می‌شود؛ یعنی وقتی به نگارش در میآید که جریان عقلانی نیرومندی در تشیع وجود دارد و تلقی از اسلام، یک تلقی عقلی است؛ در نتیجه، این نهضت در همۀ بُعدها میتواند فعال شود و برخی از بزرگ‌ترین شاعران و هنرمندان ما در همین دوره ظهور میکنند. از قرن ششم به بعد که سلجوقیان به روی کار میآیند، دوران ستیز با عقل آغاز میشود. در واقع این دوران، دوران به محاق رفتن تفکر علمی است و ما عملاً پویایی چندان نداریم. نمی‌گویم مطلقاً نداریم، ولی پویش علمی به آن شدت و حدت قبل نیست.

سلجوقیان خیلی طرف‌دار جریانات عقلگرا نبودند، ولی دورۀ سلجوقیان یکی از دوره‌های باشکوه و طلایی هنر ایران و اسلام است. البته در آن دوران، ایران به معنای امروزین آن مطرح نیست و آنچه مطرح است، «اُمت» است، ولی معماران، شاعران و ادبای فراوانی هستند که ظهور میکنند و برخی از بزرگ‌ترین شاعران ما در این دوره ظهور کرده‌اند. در این دوره یک جریان نیرومند عرفانی شکل می‌گیرد. در واقع یک جریان جدید تاریخ‌ساز به نام عرفان شروع می‌شود که تلقی نوینی در کنار تلقی مبتنی بر استدلال ارائه میکرد؛ یک تلقی ذوقی مبتنی بر عشق با فریاد از هجر، و شوق وصل و رسیدن به حقیقت هستی که معشوق ازل و ابد عارفان است.

البته این عرفان یک بُعد عملی هم داشت که عرفان عملی نام گرفت و بُعد نظری هم داشت. این نگرش کمکم تبدیل به یک نوع نگاه در فلسفه شد و در آثار ملاصدرا و مولوی و ابن‌عربی به اوج خود رسید و این اتفاقاً خیلی مهم است. یکی از مهم‌ترین منابع زایش هنر اسلامی، همین عرفان است و اگر ما می‌بینیم در حدود اواسط صفویه ادبیات ایرانی نزول می‌کند، به خاطر خروج از عمق نگاه عرفانی و فلسفی به سطحی برداشتهای اخباریگری و قشری است. من یک مقاله در این زمینه دارم. یکی از مسائل این است که تلقی و ابعاد عرفانی و منبع عرفانی که برای هنر اسلامی و ادبیات ایران اسلامی اهمیّت حیاتی داشت، از هم فروپاشید.

دورۀ صفویه تقریباً دورۀ زوال اندیشۀ عرفانی در اسلام است که به جای عرفای بزرگ، دراویش مطرح شدند. در دورۀ صفویان ـ به‌ویژه، در اواخر صفویه ـ به خاطر قدرت جریان اخباریگری، تفکر فلسفی به محاق رفت و سبب شد که دوران بالندگی هنر ایران اسلامی در همین جا تقریباً به پایان برسد.

در پایان، باید عرض کنم که شعر و هنر اسلامی در دورۀ سلجوقیان به اوج خود می‌رسد و این اوج تا حملۀ مغول ادامه دارد. حملۀ مغول تمدن اسلامی را در هم می‌نوردد و سبب می‌شود یک سری از متفکران به کشورهای دیگر ـ مثلاً هند و فلات آناتولی ـ فرار کنند. می‌دانیم مولوی در همین دوران [وقتی کودک است] به خاطر ترسی که از حضور مغول‌ها وجود داشت، با پدرش به قونیه میرود. زبان فارسی نیز همراه با این متفکران در نقاط مختلف منتشر میشود و غنا و رواج بیشتری مییابد. یکی از مسائلی که مطرح شده، این است که چرا زبان فارسی پیش از اسلام (یعنی در ایرانِ پیش از اسلام) شاعر به آن معنا ندارد. ما در عصر ساسانی، یک سری آوازه‌خوان داریم که بربط می‌زدند و شعر هم می‌خواندند، ولی شاعران بزرگ مثل سنایی، مولوی، خیام، سعدی و حافظ، قبل از اسلام پیدا نشدند. دلیل آن هم بسیار واضح است. این شاعران بزرگ از سرچشمۀ معارف اسلامی نوشیدند و چون چشمه در تاریخ ادبیات جوشیدند و تاریخ ادبیات را گُل‌افشان کردند. برخی از مستشرقین ـ مثل ویل دورانت یا ادوارد براون ـ می‌گویند هیچ زبانی و هیچ تمدنی این همه شاعر، آن هم شاعران به این بزرگی ندارد. در اروپا، کسانی مثل دانته و شکسپیر هستند، ولی قابل مقایسه با مولوی و حافظ نیستند. چرا این‌همه شاعر بزرگ؟ چون در این دوران، فرهنگ اسلامی هم اوج عرفانی دارد و هم رویش عقلانی در این دوران به اوج خود رسیده‌است. زبان فارسی به بال پرواز اندیشۀ اسلامی و پایگاه پرواز هنر ایران اسلامی تبدیل شده‌است. این چنین است که شعر، شعور انسان ایرانی را به عرش میرساند و خود به اوج میرسد. حلقه‌های عرفانی که در زبان فارسی شکل میگیرند، سبب می‌شوند هنر اسلامی و شعر فارسی گسترش یابد. در دورۀ صفوی هم هر چه ما به آخر این دوره میرسیم، جریانات فلسفی کم‌رمقتر و تجلیات عرفانی کم‌فروغتر میشود. اگرچه در حدیث، کتاب گران‌سنگِ «بحار الانوار» نوشته میشود، ولی در فلسفه، رشد و نمو چشمگیری دیده نمی‌شود؛ مگر طلوع خورشید روح‌نواز فلسفۀ صدرایی. منتها زمانی که تمدن اسلامی به سمت تک‌بُعدی شدن رفت، از ذوابعاد بودن خارج شد و به تک‌بُعدی بودن قناعت کرد، زمینه‌های زوال شروع شد. تیر خلاص را جنگ‌های ایران و روس به این تمدن زدند. روسها با گلوله‌‌های توپ، به برج و باروی این تمدن حمله کردند و ما به جای اینکه از تعقل، از قرآن و اسلام مدد بگیریم، سعی کردیم از برادران شرلی کمک بگیریم و نتیجه آن شد که شد. تمدن اسلامی در دورۀ قاجار به‌شدت مورد تعدی واقع شد و گفتند ما باید دنبال یک منبع دیگر بگردیم که غرب و جریاناتی بود که گذشت.

متقی : من بحثم را تحت عنوان «مسئلۀ غرب» مطرح میکنم. اینکه امروز غرب به عنوان «یک مسئله» برای اندیشۀ اسلامی، دولت‌های اسلامی و حتی تمدن اسلامی دیده میشود، ریشه در چه واقعیاتی دارد. باید ببینیم که این غرب چه‌قدر بنیاد دارد و چه نگاه بنیادینی نسبت به موجودیت خودش دارد. کلاً، مجموعه‌هایی که خودشان را در مقابل غرب تعریف میکنند، باید بدانند چه می‌خواهند و برای آنچه می‌خواهند، برنامهریزی کنند. اگر گسترش فکری و تحلیلی هم داشته باشند، اندیشۀ خود را بازسازی کنند و خود را به روز کنند. مجموعه‌هایی که نگاهشان یک نگاه فقط تعارضی باشد، قبل از اینکه به خودشان فکر کنند که کیستند و کجا هستند و چه باید کنند، به دیگران فکر می‌کنند. موقعیتی که ما داریم، این است که در فضای مقابله با غرب قرار داریم، ولی غرب را به‌درستی نمی‌شناسیم و واقعاً نمی‌دانیم که ریشۀ تاریخی پیدایش این پدیده چیست؛ آن مجموعه را نمی‌شناسیم و گاه حتی خودمان را نیز نمی‌شناسیم. می‌دانیم که تهدیدات متنوع و پیچیده متوجه ما شده‌است، اما نمی‌دانیم که برای اینکه تهدیدات را برطرف کنیم، نیازمند چه آگاهیهایی، و در نتیجه نیازمند چه نوع قدرت هستیم. قدرت امروز متنوع و چندبُعدی است.

فضای جهان غرب و اینکه چگونه این تمدن پدیدار شده‌است، یک پرسش جدی تاریخی است. بی‌تردید، پیدایش رنسانس و پدیدۀ پروتستان و سرانجام، پیدایش پدیدۀ تمدن مادی غرب یک مسئلۀ جدی برای تاریخ بشر است. بعضی تصور میکنند بدون پروتستانتیسم، جهان غرب نمی‌توانست در فضای این تمدن قرار بگیرد؛ میگویند پروتستانتیسم یک تحول بنیادی به وجود آورد که مبنای اصلی آن تغییر در ماهیت تکلیف است. ما امروز خیلی ساده می‌گوییم «تکلیف» این است که این کار انجام شود یا خیر. این «تکلیف» در اندیشۀ دینی یک قالب بسیار بنیادین دارد. تمام بحث‌های دینی به همین حوزۀ تکلیف برمی گردد که دین چه ماهیتی برای کنش انسانی در نظر دارد و این انسان چه باید انجام دهد که در افق آن دین، موقعیت خود را ارتقا و گسترش دهد. اساس فضای تکلیف در حوزۀ پروتستانتیسم، به جای توجه به خدا، به توجه به دنیا برمی گردد و اینکه تکلیف را بر قدرت، مهاجرت (به معنی تسخیر جهان) و جابه‌جایی و تولید و انگارههای سود‌طلبانه و سلطه‌جویانۀ فردی قرار داده‌است. پیش از آن، تکلیف این بود که باید مسیری را که خدا برای تقدیر مشیت وجودی تو تعریف کرده و مقرر کرده‌است، بپیمایی. خدا برای انسان چه خواسته‌است، اینکه چگونه زندگی کند، چه سلوکی داشته باشد، چه شخصیت و در حقیقت، چه رتبهای داشته باشد، اینها ماهیت عبودیت و منش و سلوک انسان دین‌مدار بود. انسان دین‌مدار رتبۀ خود را ارتقا میدهد. پروتستانتیسم تحولی در ارتباط با تکلیف ایجاد می‌کند و مبنای آن، یک مبنای جدید میشود. در این مبنای جدید، انسان غربی به‌جای اینکه رتبۀ خود را ارتقا دهد، امکانات خود را ارتقا میدهد؛ به جای اینکه از خود یک انسان قدرتمند و دانشمند و عادل و لطیف و زیبا و خلاق بسازد، سعی میکند قدرت و علم و خلاقیت و زیبایی را به استخدام خود در آورد، و دنیایش توسعه دهد نه خودش را. انباشت سرمایه اصل میشود و سرمایه‌داری معبدی میشود که در آن انسان جدید به عبادت بر میخیزد؛ به خود میگوید نباید دچار وضعیتی شوی که پولت را هزینه کنی.

اشرافیت مبتنی بر کشاورزی و رعیت‌پروری با فضای پروتستانتیسم سازگاری ندارد. در این فضای جدید، انسان با سرمایه معنا پیدا میکند. انسانی که این انباشت سرمایه را انجام می‌دهد و این قدرت را نه صرفاً برای مصرف و بهره‌جویی، بلکه برای ایجاد یک مازاد فراگیر و جهانگیری شکل میدهد، ارزش پیدا میکند. در این دیدگاه، همان‌طور که علم یک امر انباشتی و تراکمی است، تمدن‌سازی هم بدون انباشت سرمایه و تراکم ثروت معنا پیدا نمی‌کند. تو باید مرحله به مرحله کالا را بسازی و تولید کنی و مازاد ثروت ایجاد کنی. در این فضا، جهان غرب تکلیف خودش را با خودش روشن می‌کند. خدا کاملاً کنار میرود و دنیا به جای آن مینشیند. تکلیف خودش را در این قالب روشن می‌کند که چه کسی هست و چه کسی باید باشد. فراجویی را نه در خود، که در پیرامون خود جست‌وجو می‌کند.

اینجاست که مهاجرت می‌کند، سرزمینهای کشف شده را تسخیر میکند و سرزمینهای کشف‌نشده را کشف می‌کند. آمریکا یک سرزمین کشف نشده و تسخیر نشده بوده، آن را کشف و تسخیر و رام خود میکند. آمریکای شمالی یک سرزمین کاملاً وحشی است. نگاه کنید، هر روز یک طوفان دریایی و یک موج بلاخیز در آن بر میخیزد؛ برخلاف آمریکای جنوبی و آمریکای مرکزی که سرزمین آرامی است و مردمان آرامی دارد و همچنین جغرافیای آرامی دارد. آمریکای شمالی وحشی است، جغرافیای آن جغرافیای وحشی است. کسانی که در اوایل قرن هفدهم به آنجا می‌روند، یک بخش سلفی تکفیریِ پروتستانت به نام پیورتین‌ها هستند. می‌روند که بسازند و می‌روند که غلبه کنند. حرفشان این است که کلیسا فاسد شده‌است، فرهنگ راکد شده‌است و دولت کاسب شده‌است و در نتیجه، جامعه بی‌حرکت شده است. پس باید چه کنم؟

ما با این بحث آشنایی داریم که قرآن میگوید در جایی که نمی‌توانید خدا را پرستش کنید، مهاجرت کنید. منتهی «هجرت الی الله»، ولی آن‌ها «مهاجر الی الدنیا» و «الی الارض» شدند. وقتی که به آمریکای شمالی می‌روند، اسم خودشان را می‌گذارند «زائر»، ولی نه زائر خانۀ خدا، که زائر معادن طلا و گلههای بزرگ گاو و چراگاههای بزرگ، و با خود سیل بردگان را از آفریقا به آمریکا میبرند و با شلّاق به کار میگیرند تا در آنجا، نه بندگی خدا را بکنند، که بر بندگان خدا، خدایی کنند. در نتیجه، فضایی به وجود می‌آید که در آن، قالب‌های اندیشههای اروپایی را دستورالعمل خود قرار میدهند و بر انگاره‌هایی پای میفشارند تا جامعۀ جدید را بسازند. بحث مهاجرت در این قالب معنا پیدا میکند. این هم تفکر دینی است، منتهی دین جدید، دین دنیاپرستی! دینی که به‌شدت تجاری شده‌است. بحثشان استثناگرایی است. می‌روند و خودشان را در رابطه‌ای که با آن، خدایی خودشان را برقرار کنند، تثبیت می‌کنند. این است که باید تولید کنی و بسازی و قدرت تشکیل دهی و زمانی که قدرت تشکیل دادی، جهان را کنترل کنی و خودت جامعۀ نمونه و اندیشۀ نمونه شوی و ادبیات نمونه و قدرت نمونه را به وجود آوری.

اینکه امروز میبینیم در آمریکا، بحث اصلی بحث سبک زندگی است و اوباما به‌تازگی که در سازمان ملل صحبت می‌کند، بخش عمدۀ صحبت‌هایش این است که بگوید فرهنگ آمریکایی، فرهنگی است که به منِ سیاه‌پوست حاشیه‌ای هم فرصت داده تا رئیس‌جمهور شوم، ولی دیگر اشاره نمی‌کند که چرا در آمریکا سیاهان نژاد پستتر هستند! این بحث‌هایی است که قالب‌های سبک زندگی دارد. اوباما بحث‌هایی که در کتاب خود دارد را در سازمان ملل نمی‌گوید. در آن کتاب مینویسد زمانی که کاندیدای مجلس سنا شده بودم، عکس خودم را دستم گرفته بودم و سر یک چهارراه ایستاده بودم و برای خودم تبلیغ می‌کردم. یک خانم و آقای نسبتاً مسن رد شدند و به من گفتند: تو آدم خوبی هستی. چرا می‌خواهی خودت را همراه این همه آدم‌های پدرسوخته کنی؟ یعنی خود اوباما در کتاب خودش که به فارسی هم ترجمه شده‌است، نشان میدهد که نگرش مردم آمریکا نسبت به سیاست‌مدارانشان چیست و چگونه آن‌ها را یک مشت پدرسوخته میدانند.

بنابراین بحث‌هایی که امروز ما در فضای جهان غرب داریم این است که نشانه‌هایی از رسالت‌گرایی، ایدئولوژی‌گرایی، بحث‌های لیبرال کلاسیک تحت عنوان رقابت آزاد و تجارت دارد. همۀ بحث‌هایی که در حداقل این هفت ـ هشت سال گذشته داریم می‌کنیم، مربوط به قالب‌هایی است که آمریکا در فضای نهادگرایی می‌خواهد آن کنترل را انجام دهد. در این وضعیت، نگاهشان یک نگاه استثناگراست و استثناگرایی، برتری‌گرایی هم دارد. اینجاست که تیپ‌هایی مثل بابی سعید در کتاب «هراس بنیادی»، و ادوارد سعید بحث‌های مربوط به شرق‌شناسی را مطرح میکنند و این فضای نگاه فرادستی جهان غرب را برجسته می‌کنند.

جهان غرب چه تصویری از فضای جهان اسلام دارد میسازد؟ تصویری که از جهان اسلام میسازد، یک تصویر آمیخته با خشونت است. این تصویر خشونت را بیشتر از هرجا، در کتاب «برخورد تمدن‌ها»ی هانتینگتون می‌توانید ببینید. یک فصل به نام «مرزهای خونین جهان اسلام» دارد. بحث‌ این است که جهان اسلام به لحاظ فضای هنجاری، دارد به هم نزدیک می‌شود و قالب تمدنی پیدا می‌کند و اگر قالب تمدنی پیدا کند، اصلی‌ترین چالش را برای جهان غرب باید در آینده داشته باشیم. نمونۀ آن، حمایت ایران از مردم بوسنی است هنگامی که هدف نسل‌کُشی غرب قرار گرفتند و از آن طرف، حمایت‌های ارامنۀ آمریکا از جنگ ارمنستان و آذربایجان. این گروه‌ها چگونه حوزه‌های خویشاوندی و زمینه‌های همبستگی را به وجود می‌آورند؟ بحث او این است که اگر این همبستگی ایجاد شود، آن قالب تمدنی حاصل خواهد شد. اما زمینه‌های تعارض وجود دارد و این زمینه‌های تعارض را باید در یک وضعیت تشدیدشده قرار داد.

در جهان اسلام چند سطح تعارض وجود دارد. اولا در بین خود کشورهای اسلامی و در بین خود گروه‌های اجتماعی و جامعه و دولت تضاد وجود دارد. نکته دوم این که بین کشورهای اسلامی تعارض و تضاد زمینه‌ها و تفاوت‌ها وجود دارد. نکته سوم تعارض بین خود گروه‌های انسانی است. این گرو‌های انسانی آنقدر متنوع هستند که می‌توانند خودشان به یک منشأ جدال بین خودشان با چاشنی تحریکات غرب تبدیل شوند. و یک حوزه دیگر تعارض بین جهان اسلام و جهان غرب است. زمانی  این تعارض شکل می‌گیرد که آنها بتوانند هم بسته شوند و اگر هم بسته نشوند این تعارض حاصل نخواهد شد. به همین دلیل است که راهبرد جهان غرب، امروز با جهان اسلام این است که در جهان اسلام دولتهای شکننده ایجاد کنند. جهان اسلام برای اینکه بخواهد تمدن‌ساز شود، نیازمند دولت‌سازی اسلامی است و دولت‌هایی که وجود دارد باید در وضعیت شکننده قرار بگیرند. کشورهای اسلامی باید تجزیه شوند. نگاه غرب این است که باید مسلمانان در فضای تعارض قرار بگیرند. می‌گویند چهار نوع اسلام وجود دارد: یک نوع اسلام، اسلام ستیزه‌جوست؛ یک نوع دیگر، اسلام انقلابی است؛ یک نوع دیگر، اسلام سنتی و نوع دیگر، اسلام لیبرال است. مدعی میشود آن‌قدر تمایز بین این‌ها وجود دارد که می‌شود مانع از شکل‌گیری یک نوع فضای همکاری شویم. منظور از اسلام ستیزه‌جو، اسلام گروههای تروریستی است که به وسیلۀ غرب به وجود آمدهاند. منظور از اسلام انقلابی، اسلام مردم آزادی‌خواه و استقلال‌طلب است. منظور از اسلام لیبرال، اسلام گروههای غرب‌گراست و منظور از اسلام سنتی نیز روشن است.

مسئله غرب مسئلۀ گسترش و سلطه است و پنهان هم نمی‌کند و اعلام میکند که برای آسیا هم برنامه داریم؛ چه برای غرب آسیا و چه برای شرق آسیا. وقتی که اوباما صحبت می‌کند، می‌گوید دریای چین باید یک دریای صلح باشد، ولی خود آمریکایی‌ها بیشترین تنش را در دریای چین ایجاد کردند. می‌گوید برای یک مقدار آب و سنگ که نباید اینجا نظامی شود. این بحثی است که جهان غرب دارد.

جهان غرب مسئله‌اش مسئله بازتولید خودش است. بحث کارل اشمیت این است که کشورهای نوظهور، ایدئولوژی‌های نوظهور و قدرتهای نوظهور باید خنثی و منزوی شوند. کارل اشمیت یک نوع الهام‌گیری از بحث‌های ابن‌خلدونی دارد. بنابراین، مسئلۀ امروز جهان غرب، مسئلۀ سیطره است و سیطرۀ آن، سیطرۀ اقتصادی و نظامی با توجیه فریب‌آمیز عقلانی است؛ برای سیطرۀ خود کار می‌کند و کانون تفکر دارد و تولید فکر میکند و می‌شناسد. کتابی که خانم بنارد نوشته، شبکه‌های اسلام لیبرال در آسیا را مطرح میکند. خانم بنارد همسر آقای خلیل‌زاد است. این‌ها از این محافظه‌کاران تُند آمریکایی هستند. تفکر قبلی این‌ها این بود که ما باید فضا را لیبرالیزه کنیم، ولی بعد به این جمع‌بندی رسیدند که اگر خواسته باشند لیبرالیزه کنند، لیبرال‌ها در برابر آزادی‌خواهان اصولگرا مقاومت نخواهند کرد و بنیادگراها پیروز می‌شوند. پس باید بنیادگرایی افراطی را تولید و تقویت کرد؛ یعنی رویکرد خانم بنارد که آن شبکه‌های اسلام لیبرال در آسیا را به نوعی کار کرده‌است، دیگر کارکرد خودش را از دست داده‌است. بنابراین بحثی که ما داریم، این است که نگاه جهان غرب این است که نباید اسلام دست‌مایۀ تمدن‌سازی شود؛ چون تمدن در بستر یک قدرت حرکت میکند و این قدرت با منافع سرمایه‌داری و سلطه‌جویی غرب در تعارض قرار دارد. مبنای تمدن را بر دولت‌سازی و یک دولت مرکزی می‌دانند. پس باید هم بین دولتها در جهان اسلام تضاد باشد و هم این تضادها همواره باز تولید میشود.

نکتۀ پایانی که باید عرض کنم این است که این نظریه که تمدن غرب با نهضت پروتستان آغاز شد، یک اشکال اساسی دارد و آن اشکال اساسی این است که مبنای اولیۀ آغاز تمدن و جهانگیری، غرب اسپانیا و پرتغال است و نهضت پرتستان هیچگاه و به هیچ صورت، وارد شبه‌جزیرۀ ایبری و دو کشور اسپانیا و پرتغال نشده‌است.

نظری : یک ضرب‌المثل معروف در زبان مالایی که زبان رسمی اندونزی وجود دارد که «تا همدیگر را نشناسیم، نمی‌توانیم دوست دار یکدیگر شویم.» بحث من در مورد مؤلفه‌های گسترش اسلام در اندونزی است. قبل از آغاز بحث، اطلاعاتی در مورد این کشور مطرح میکنم. اندونزی مجمع‌الجزایری است که متشکل از ۱۰ هزار جزیره و دارای ۳۳ استان است. نظام این کشور جمهوری است و با انتخابات در مجلس، رئیس‌جمهور تعیین میشود. بزرگ‌ترین کشور مسلمان و چهارمین کشور پُرجمعیت جهان با ۲۵۱ میلیون نفر جمعیت است. از نظر موقعیت جغرافیایی، در جنوب چین و در اقیانوس آرام و در شمال اقیانوس هند قرار دارد. جزیرۀ جاوه بزرگ‌ترین جزیرۀ این کشور است که نیمی از جمعیت اندونزی در آن ساکن هستند. همین جزیره قلب فرهنگی و اقتصادی و تاریخی اندونزی هم تلقی می‌شود. موقعیت ژئوپلتیک کشور اندونزی امتیازی برای آن به شمار میرود. همچنین، فرهنگ اسلامی در این کشور بسیار نیرومند است.

دست‌رسی به آب‌های گرم اقیانوس، جمعیت قابل توجه، منابع معدنی زیادی که در این کشور وجود دارد و وسعت سرزمینی که کشور اندونزی دارد، در مجموع به صورت بالقوه، مؤلفه‌های اقتدار این کشور محسوب میشود. سالیان سال، کشورهای غربی (مثلاً پرتغال در قرن شانزدهم و هلند تا قرن نوزدهم) مردم این کشور را زیر سلطۀ بی‌رحمانۀ خود قرار دادند و امروز نیز غرب در این کشور نفوذ بنیادین دارد.

نکتۀ دیگری که مطرح است، نحوۀ حضور اسلام در کشور اندونزی است. اسلام به وسیلۀ مبلغان مسلمان و از مسیر ایران و هند وارد اندونزی شده‌است. تاریخی که مورخان برای ظهور اسلام در اندونزی مطرح کردند، از آغاز قرن اول هجری یا قرن هفتم میلادی است. دریانوردان مسلمان، تاجران و مبلغان مسلمان از جمله عوامل گسترش اسلام در اندونزی بودهاند. در هر ارتباط، سه عامل پیام‌دهنده، پیام و گیرنده پیام دخالت دارند. محتوای پیام اسلام برای همۀ ملّتها جالب و جاذب بوده‌است و در سرعت و گسترش و تداوم و استمرار و وفاداری مردم به آن، بسیار مؤثر بوده‌است. بنابراین، عامل مهمی که اهمیت زیادی دارد، محتوای پیام اسلام است. عامل دوم، مبلغان و داعیان هستند. بحث مبلغان و داعیان پیام یا یک فرهنگ، بحث مهمی است که در حقیقت از محورهای گسترش فرهنگ محسوب می‌شود. عنصر دیگر، شیوه‌ها، ابزارها و قالب‌های تبلیغ است که دامنۀ آن خیلی وسیع است. یک بخش از این شیوه‌ها را شریعت اسلام اجازه می‌دهد و بخش‌هایی را اجازه نمی‌دهد. تمایزی که تبلیغات اسلامی با تبلیغات غربی دارد، در هر سه محوری است که من اجمالاً عرض کردم؛ یعنی این دو، تمایز محتوایی دارند، از جهت مبلغان و داعیان تمایز دارند و در شیوه‌ها و قالب‌ها یا تکنیک‌های تبلیغ هم غربیها از شیوههایی استفاده میکنند که شریعت اسلام آن‌ها را اجازه نمی‌دهد.

بررسی‌ای که در مستندات تاریخی انجام داده‌ام، نشان میدهد که چه چیزی باعث جلب توجه بومیان جزایر اندونزی به اسلام شد. اول، معارف متعالی خود اسلام است؛ یعنی خود محتوای اسلام و اخلاق و معنویت اسلام. پیام اسلام از طریق ارتباطات اقتصادی و تجاری منتقل شده است. بازرگانان مسلمان ـ به‌ویژه، بازگانان ایرانی و هندی ـ در انتقال پیام اسلام به اندونزی مؤثر بودهاند. محور دیگر، تعاملات تمدنی و فرهنگی و اجتماعی است و محور دیگر، عرفان اسلامی و شخصیت عرفایی است که حامل پیام اسلام برای مردم جزایر اندونزی بودهاند. عامل بعد، زبان و ادبیات فارسی است. زبان و ادب فارسی یکی از مؤلفههای گسترش اسلام در اندونزی است. بخش عمده‌ای از تبلیغات اسلامی، به‌وسیلۀ شخصیت‌های تازه‌مسلمان اندونزیایی صورت گرفته است. مبلغان مسلمان معمولاً از پرچم‌داران بیداری و عدالت‌خواهی در جامعه نیز بودهاند. اسلام نشان داد که پشتیبان تودههای مردم و مستضعفان است. اسلام توانست به‌سرعت این باور را مطرح کند و پشتیبان و مرجع مردم باشد. پیوندهای عاطفی و ازدواج با بومیان هم عامل مهمی در گسترش اسلام در اندونزی شمرده می‌شود، و نیز سیطرۀ حکومت‌های فاسد و بیدادگر که عموماً مخالف اسلام بودهاند.

در خصوص معارف اسلامی، مستندات زیادی از نویسندگان و محققان اندونزیایی وجود دارد که قابل توجه است. علامه مطهری نکته‌ای را بسیار مطرح می‌کردند و آن اینکه محتوای خود اسلام چون مشتمل بر ملک و ملکوت است، یعنی برای زندگی این دنیایی نیز برنامه دارد، موجب جلب توجه تودههای مردم به آن میشود. در مجموع، این مؤلفه‌ها می‌تواند ما را به این حقیقت برساند که ما مسلمانان مسئولیت داریم با عمل به اسلام ناب محمدی، اسلام را از نو به جهان معرفی کنیم. این تکلیف ما مسلمانان جهان است. این تکلیف در شریعت اسلام، کاملاً با تکلیفی که جهان غرب خودش را با آن معنا کرده، متفاوت است. بنابراین، عمل به شریعت و وفاداری به آن و سعۀ صدر و رفتار خوب مسلمانی می‌تواند باعث توسعۀ فرهنگ اسلامی شود.

قزوه : بحث من دربارۀ شبه‌قارۀ هندوستان است. من به مدت پنج سال، در هندوستان مدیریت مرکز تحقیقات زبان فارسی را بر عهده داشتم. اسلام و زبان فارسی در شبه‌قارۀ هندوستان، بسیار در هم تنیده و نزدیک به هم هستند. به این نکته اشاره کنم که ما یک سلسله کتاب به زبان سانسکریت در دسترس داریم که مربوط به دو هزار سال پیش است و روی چوب‌هایی شبیه پاپیروس‌های قدیم ثبت شده‌است که مثل بادبزن‌هایی که باز می‌کنیم، آن را باز میکنند و مطالعه میکنند. نکتۀ جالبی که وجود دارد، این است که قریب به هزار اسم خداوند در این کتب ثبت شده‌است. من به نوعی معتقدم اعتقاد به توحید در هندوستان ریشۀ تاریخی داشته‌است. ولی اسلام وقتی به هندوستان میرود، با استقبال صمیمانۀ مردم روبه‌رو میشود. بعدها انگلستان هم جلوی پیش‌روی اسلام در هندوستان را گرفت  و هم جلوی انتشار زبان فارسی را. مردم هندوستان ـ حتی آن‌ها که هندو مذهب هستند ـ برای پیامبر اسلام احترام ویژه قائل هستند.

اسلام در دورۀ خلیفۀ دوم به‌تدریج وارد هندوستان میشود. امرای اُموی چهار حملۀ نظامی به هند کردند. محمدقاسم در دوره حجاج و برادرزادۀ حجاج بن یوسف ـ که والی عراق بود ـ به سند حمله می‌کند و تا پنجاب پیش‌روی میکند. به‌طور طبیعی، ورود اسلام به شبه‌قارۀ هند پس از ورود اسلام به آسیای غربی صورت میپذیرد. در دورۀ حجاج بن یوسف ثقفی، امویان حملۀ نظامی میکنند، ولی جای پایی پیدا نمی‌کنند؛ برخی را مسلمان می‌کنند و بر می‌گردند. خود محمدقاسم بعد از حجاج زندانی می‌شود.

در دورۀ عمربن عبدالعزیز حکومتهای محلی اسلامی در هند تأسیس میشود و علوی‌ها در آنجا قدرت می‌گیرند و دولتهای علوی‌ها بیشتر در مولتان شکل میگیرد. سپس حملۀ محمود غزنوی شروع می‌شود؛ به عنوان یک حرکت جدی که بت‌ها را می‌شکند و آنجا صاحب قدرت می‌شود. پس از او هندوها مجدداً قدرت میگیرند، تا دورۀ بعد که دورۀ غوریان است. شهاب‌الدین غوری در آنجا در اولین حمله شکست می‌خورد، ولی در لاهور، لشکر ۱۲۰ هزار نفری او بر لشکر ۳۰۰ هزار نفری هندوها پیروز میشود. اسلام در این دوره دیگر در هند تثبیت شده‌است؛ یعنی علاوه بر اینکه این دفعه وارد هند می‌شود و کشمیر را به تصرفات خودش اضافه می‌کند، تا نواحی بنگال هم پیش میرود و آنجا می‌ماند و سلطنت میکند.

بعد، دورههای دیگری است که مسلمانان حاکم‌اند؛ مانند حکومت ممالیک، آل‌طغرل، تیموریان و بالاخره، دوران طلایی بابریان که حکومتهای درخشانی در تاریخ هند محسوب میشوند. در طول این تاریخ، اسلام در بخش عمده‌ای از هندوستان منتشر شده و در آن نهادینه میگردد و زبان فارسی به عنوان زبان دوم اسلام در شبه‌قارۀ هند منتشر میگردد. عارفانی نظیر میر سیدعلی همدانی میکوشند معارف اسلامی را به مردم هندوستان بیاموزند. فرهنگ اسلامی آنچنان در هندوستان ریشه میدواند و ساقه میدهد و شکوفه میکند که در کشمیر، خواندن نیایش‌های دسته‌جمعی اسلامی تا امروز نیز رواج دارد. در سرینگر در مرکز کشمیر، صبح که از خواب بلند میشوی، آوای نیایش دسته‌جمعی مردم از مساجد را میشنوی. این اوراد آموزههای میر سیدعلی همدانی است. او در زمان حافظ در کشمیر میزیست و با مردم از قرآن و اهل بیت پیامبر(ص) سخن میگفت. در این دوران، حکومت شیعی در کشمیر تأسیس میشود.

از وقتی که پرتغالیها و سپس انگلیسیها به هندوستان آمدند، جنگ با اسلام و زبان فارسی در شبه‌قارۀ هند عملاً آغاز شد. دشمنی با زبان فارسی در هندوستان به دلیل دشمنی با اسلام است؛ چون معارف اسلامی از طریق زبان فارسی وارد هندوستان شده‌است. انگلیسیها کوشیدند بین مسلمانان و هندوها اختلاف ایجاد کنند و بدین‌وسیله جلوی گسترش اسلام در میان هندوها را بگیرند؛ در حالی که بخش عظیمی از هندوها مسلمان شده بودند. پرتغالی‌ها توانستند بیش از یک قرن، در سریلانکا با خون‌ریزیهای بسیار حکومت کنند. بعد از آنها، هلندیها و فرانسوی و انگلیسیها میآیند.

دوران پادشاهی همایون، جهانگیر و اکبرشاه دوران درخشان اقتدار هندوستان است. این پادشاهان مانع سلطۀ غرب بر هندوستان میشوند. نفوذ انگلستان از دوران اورنگ‌زیب آغاز شد. اورنگ‌زیب شخصیتی مثل متعصب‌های امروز دارد. آدمی است که پول پادشاهی را نمی‌گیرد، قرآن می‌نویسد، کتابت می‌کند و می‌فروشد و زندگی‌اش را می‌گذراند، ولی با همان حال، برادرش را میکُشد و پدرش را کور می‌کند در قلعۀ آگرا زندانی می‌کند. برادرش داراب را که به هرحال فیلسوف و آدم بزرگی است، در غربت و فضای بد در لاهور، توسط یک هندو می‌کشد.

انگلیسی‌ها دقیقاً از این دوره نفوذ میکنند. یگانگی و قدرت و هوای هم را داشتن که پادشاهان بابری داشتند، از زمان اورنگ‌زیب که مدت زمان زیادی (حدود ۵۰-۴۰ سال) حکومت میکند، از بین میرود و تمام جنگ‌های برادرکُشی از همین زمان اورنگ‌زیب آغاز شده‌است. وقتی که به قرآن سوگند دروغ بخورد و به‌راحتی آدم بکُشد، معلوم است این سلطنت دیگر وفا نمی‌کند. انگلیسی‌ها به کمک اورنگ زیب می‌آیند و مردم هند را می‌زنند و قلع و قمع می‌کنند.

اولاً، انگلیسی‌ها جای پای بقیه را پاک میکنند؛ یعنی خارجی‌های دیگر ـ از جمله هلندی‌ها و پرتغالی‌ها ـ را کنار می‌زنند و در کلکته، کمپانی «هند شرقی» را راه می‌اندازند. آن‌ها تا ۵۰ سال فقط کتاب چاپ میکردند. سپس به‌تدریج زبان فارسی را تضعیف میکنند و کتاب‌های اردو چاپ می‌کنند؛ یعنی طی چندین مرحله، به مدت ۲۰۰ سال صبر میکنند و موفق می‌شوند اعتماد مردم را جلب ‌کنند. انگلیس این‌گونه است. امیرخسرو دهلوی ـ شاعر بزرگ زبان فارسی ـ را محدود، و حتی حقوقش را قطع میکنند؛ چون به زبان فارسی شعر میگوید. این دوره تقریباً هم‌زمان با اواسط دورۀ قاجار است؛ دوره‌ای است که اردوگاه انگلیس قدرت میگیرد. در این دوره، هم اسلام را و هم زبان فارسی را در شبه‌قارۀ هند تحقیر میکنند. انگلیس دقیقاً از بعد از اورنگ‌زیب این کار را میکند، تا اینکه آخرین پادشاه بابری را با تحقیر، فرزندانش را جلوی او میکشند و این کار را بوسیله نُوابها انجام میدهند. بخشی از پایه‌های قدرت انگلیس در هند نُوابها هستند. سپس به‌تدریج موفق می‌شوند و اگر اسلامی عرضه میکنند، از نوع اسلام قادیانی است.

به هرحال، بحث سیاست انگلیس در هند، مانند همه جا، بحث «تفرقه انداز و حکومت کن» است. در هندوستان، هندو و مسلمان را به جان هم میاندازند. امروز هم در میان مسلمانان، سعی میکنند به وسیلۀ وهابیّت، تفرقه‌افکنی کنند. آن‌ها به وسیلۀ وهابیت در میان اهل سنت نفوذ کردهاند. تضعیف زبان فارسی در شبه‌قارۀ هند، سیاست همیشگی انگلیس و آمریکا بوده‌است. زبان فارسی زبان ملّی مردم هند است، ولی تضعیف آن در شبه‌قارۀ هند، سیاست همیشگی انگلیس و آمریکا بوده‌است. زبان فارسی زبان مورد علاقۀ مردم هند است، ولی آن را در شبه‌قارۀ هند عملاً کنار زدهاند. بیشترین نسخ کتاب فارسی هنوز هم در کتاب‌خانههای هندوستان است. قبر شعرای فارسی زیارتگاه مردم هند است؛ مانند مزار اقبال لاهوری در لاهور و مزار امیرخسرو دهلوی در دهلی. تصوّف در هندوستان زمینۀ اجتماعی گستردهای دارد و بعضی از بزرگان ادب فارسی از اهل تصوّف بودهاند؛ مانند معین‌الدین چشتی یا بیدل دهلوی. کرسیهای زبان فارسی در هند احتیاج به حمایت جدی دارند. بعضی از این کرسیها با پول عربستان سعودی تعطیل شده‌است. مدارسی که عربستان سعودی در شبه‌قارۀ هند تأسیس کرده، تفکرات وهابی و تروریستی را ترویج میکنند و محصولات این مدارس گروههایی نظیر «سپاه صحابه» در پاکستان میشوند. عربستان سعودی، آمریکا و انگلیس سه ضلع مثلثی هستند که اسلام و زبان فارسی را ـ به عنوان زبان اسلام در شبه‌قارۀ هند ـ تهدید می‌کنند.

جمشیدی : دوران اکبرشاه و شاه جهان اوج قدرت امپراتوری اسلامی هند است. در این دوران، دولت هند کمال تعامل سازنده را با تمام اقوام هندی ـ اعم از مسلمان و هندو ـ داشت؛ طوری که برخی از سیاست‌مداران معاصر هندی آرزوی تجدیدحیات آن دوره را میکنند.

قزوه : نقش انگلیس در دورۀ بعد از اورنگ‌زیب، خیلی پُررنگ است. این مسئله واقعاً میتواند موضوع یک پژوهش باشد و یک کتاب بسیار خوب تحقیقی می‌تواند نتیجۀ آن باشد. در کنار اکبرشاه، مرد خردمندی نظیر فتح‌الله شیرازی قرار دارد که وقتی می‌میرد، اکبرشاه گریه می‌کند؛ او که برای هیچ‌کس گریه نکرده‌است. می‌پرسند: چرا گریه میکنی؟ می‌گوید: اگر تمام خزانۀ هند را بدهیم و او زنده شود، هند ضرر نکرده و سود برده‌است. قبر او در کشمیر، در کوه سلیمان است. در آن دوران، تعامل هند و ایران بسیار نیرومند بوده‌است.

خلجمنفرد : ترک‌ها و ترکیه هم امروز و هم در طول تاریخ، نقش برجسته‌ای در جهان اسلام دارند. در آناتولی، قدرت مسلمانان با ورود اسلام [در سال ۱۰۷۱م.] به شبه‌جزیرۀ آناتولی شکل گرفت و اسلام به طور رسمی، وارد ترکیۀ امروزی شد و حکومت تشکیل داد. سلجوقیان روم در قونیه تشکیل حکومت دادند و قونیه مرکز سلجوقیان روم و مرکز تمدن و فرهنگ و اقتصاد و رفاه و ادبیات بوده‌است. ما به مدت ۲۰۰ سال، شاهد دورۀ شکوفایی تمدن اسلامی در قونیه شاهد هستیم و جالب اینکه بسیاری از نمادهای فرهنگ و ادبیات فارسی، در آن دوره حاکم بوده‌است؛ به گونهای که یک محقق تُرک میگوید حتی پادشاهان، اسمشان را کیقباد و کیخسرو می‌گذاشتند که بگویند ما ادامۀ بزرگان ایران هستیم. از سال ۱۲۹۹ـ۱۳۰۰م. عثمانی‌ها آمدند و به سرعت توسعه پیدا کردند و از آناتولی شرقی به آناتولی غربی رفتند و استانبول و قسطنطنیه را دور زدند. اول «ادرنه» را پایتخت خودشان کردند. نهایتاً با فاصله‌ای حدود ۱۵۰ سال، در ۱۴۵۴ سلطان محمد فاتح، «اسلام‌پُل» (استامبول) را فتح کرد که فتح بزرگی بود. از آن موقع، اسلام و حکومت عثمانی در کلّ آناتولی و بالکان و متصرفات بزرگ عثمانی توسعه پیدا کرد. بعد از سلطان محمد فاتح، بایزید به قدرت رسید. بعد سلطان سلیم حکومت کرد که جنگ چالدران را راه انداخت و بعد، سلیمان، که در این دوران تا دیوارهای وین پیش رفتند و توسعه پیدا کردند.

البته با چالش بزرگی در شرق مواجه شدند: با صفویه درگیر شدند. از زمان سلطان سلیم، حکومت عثمانی حالت خلافت اسلامی به خود گرفت. سلطان سلیم خود را خلیفۀ اسلامی و جانشین خلافت عباسی اعلام کرد. حکومت عثمانی‌ها تا سال ۱۹۲۲م. ادامه پیدا کرد. این‌ها خودشان را مدعی اسلام می‌دانستند و مدعی شریعت اسلامی و خلافت اسلامی بودند، ولی انگلستان به‌تدریج در دوران خلافت عثمانی نفوذ کرد و آن را از درون تضعیف نمود. در جنگ جهانی اول، انگلستان تیر خلاص را به این حکومت زد و آن را متلاشی نمود و قلمرو آن را تجزیه کرد و اسم شبه‌جزیرۀ آناتولی یا رومیۀ قدیم را «ترکیه» گذاشت و به عمر بزرگ‌ترین امپراتوری اسلامی اروپا پایان داد.

ترکیه طبق برنامۀ سیاسی انگلستان و با فرماندهی یک افسر خشن و بی‌رحم یونانی که خود را آتاتورک مینامید، به وجود آمد. آتاتورک سنگ بنای اسلام‌زدایی را در شبه‌جزیرۀ آناتولی به زمین نهاد و بذر غرب‌گرایی، اسلام‌ستیزی و ترویج الحاد و لادینی و سکولاریسم را در این قلمرو پراکند و میراث اسلامی امپراتوری عثمانی را بر باد داد. بین بدیع‌الزمان نورسی و آتاتورک در مجلس اول، چنان دعوایی اتفاق افتاد که گفته شد وقتی نورسی به اتاقش برگشت، آتاتورک به دنبال او به اتاقش آمد و گفت: من دو چشم تو را در می‌آورم، اگر بخواهی دوباره جامعۀ اسلامی را احیا کنی و ما را به سمت اسلام بکشانی!

در دوران آتاتورک (تا جنگ جهانی دوم)، با تمام وجود سعی کردند ترکیه را به سمت غرب بکشانند؛ اگرچه می‌دانستند که مردم ترکیه نمی‌توانند هویت و میراث اسلامی خود را فراموش و آن را انکار کنند؛ لذا در همان موقع به فرمان آتاتورک، برای کنترل حیات اسلامی مردم ترکیه، سازمان قدرتمندی به نام «سازمان دیانت» درست کرده بودند تا اسلام را در ترکیه یک دین دولتی کنند و تحت کنترل خودشان درآورند، تا اینکه جنگ جهانی دوم شکل گرفت و بعد از آتاتورک، فضایی به وجود آمد که در آن فضا، مردم ترکیه توانستند کمی نفس بکشند. آتاتورک مظهر کامل دیکتاتوری و بی‌رحمی بود.

بعد، به‌تدریج، دوباره مظاهر اسلامی به ترکیه بازگشت و در دهۀ۶۰ و ۷۰ و ۸۰م. اسلام در ترکیه دوباره گسترش پیدا کرد، تا به دورۀ انقلاب اسلامی می‌رسیم. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، در ترکیه اتفاقات بزرگی افتاد. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران سبب شد جریان اسلام‌گرایی در ترکیه جان تازهای بگیرد. خیزش اسلامی در این کشور شروع شد و در سال ۱۹۸۰م.، با فاصلۀ کوتاهی نسبت به پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اسلامگرایی در ترکیه در همۀ ابعاد توسعه پیدا کرد. در این شرایط دو اتفاق افتاد: یکی اینکه کودتای بسیار سخت نظامی در سال ۱۹۸۰م. شکل گرفت و به دنبال آن، اسلام‌گرایان راستین ـ نظیر نجم‌الدین اربکان ـ به‌شدت سرکوب شدند؛ دوم اینکه نوعی اسلام‌گرایی انگلیسی در ترکیه به وجود آمد. در این فضا، بعضی از اسلام‌گرایان دست به تأسیس نهادهای آموزشی زدند که مشهورترین آن‌ها مربوط به آقای فتحالله گولن است. او از همان سال‌ها به‌تدریج مشغول فعالیت شد. آمریکاییها موافق تقویت یک جریان  اسلامی بودند که غرب‌گرا باشد. تشکیلات فتح‌الله گولن در داخل و خارج ترکیه توسعه پیدا کرد. در داخل ترکیه، تا آنجا که توانستند، اربکان را تضعیف کردند و این در شرایطی بود که افرادی نظیر اردوغان قبای اسلامگرایی را به تن کرده بودند و عصای سیاست انگلیس را به دست گرفته بودند و چشم خود را بسته، و گوش خود را در مقابل فرمان غرب باز کرده بودند. اردوغان پیش از آنکه به قدرت برسد، همیشه آثاری از دکتر علی شریعتی و امام خمینی را زیر بغل داشت و خود را یک اسلامگرای واقعی نشان میداد و با همین ترفندها به شهرداری استامبول (اسلام‌پُل) رسید.

جاه‌طلبیهای اردوغان و تیم او با سیاستهای ضد جبهۀ مقاوت اسلامی غرب به انطباق رسید. غرب میخواست دولت ضدّ صهیونیستی بشار اسد را از سر راه خود بردارد و اردوغان میخواست به نوعی نفوذ خود را در عراق و سوریه توسعه دهد. این دو خواست مبنای یک جنایت بزرگ علیه دو کشور سوریه و عراق گردید و تروریستها از خاک ترکیه به سوی سوریه و عراق سرازیر شدند؛ در حالی که دلارهای نفتی را نیز در جیب داشتند. اردوغان برای همراه کردن اخوان‌المسلمین در مصر و نوار غزه و منزوی کردن جبهۀ مقاومت اسلامی ضد صهیونیستی، به آن‌ها روی خوش نشان داد و یک ژست ضد صهیونیستی هم به خود گرفت. اخوان‌المسلمین مصر نیز تصور کردند میتوانند در پای دیگ آتش نذری که اردوغان به پا کرده بود و با آتش تروریسم آن را گرم نموده بود، کاسهای به دست بگیرند و به انتظار بایستند. اخوانیها در مصر، به عنوان حمایت از اخوان سوریه، وارد یک بازی خطرناک و خون‌بار شدند.

در یک مقطع در سال ۲۰۱۵م. تمام مخالفان اردوغان دست به دست هم دادند و در نتیجه، در انتخابات، در مقطع اول اردوغان شکست خورد؛ یعنی اکثریت را به دست نیاورد، اما در مقطع دوم با بازی تردستانهای که کرد، دوباره پیروز شد. اردوغان از دیرباز با فتحالله گولن آشنایی داشت. کودتایی ضدّ اردوغان شکل گرفت و ادعا شد که فتحالله گولن در آن دخالت داشته، ولی اردوغان این کودتا را به راحتی پشت سر گذاشت و شمشیر را در مقابل فتحالله گولن از رو بست. این کودتا در شرایطی رخ داد که اردوغان پایه‌های حکومت خود را استحکام بخشیده بود و خوب هم از الگوی انقلاب اسلامی استفاده کرد. به قول رئیس سازمان دیانت ترکیه، کودتاهای گذشته میآمدند تا صدای الله اکبرها را خاموش کنند این بار الله‌اکبرهای مساجد ـ با هدایت سازمان دیانتی که اردوغان تقویت کرده بود ـ کودتا را خاموش کردند و این واقعاً هم تحلیل درستی است.

امروز اتفاقی که افتاده، این است که اگر چه اردوغان با مشکل جدی کُردها مواجه است، اگرچه اردوغان با یک شکاف اجتماعی بعد از کودتا مواجه است، اما از آن طرف، اردوغان مخالفانش را تا حد زیادی حذف می‌کند. اردوغان دستگاه تبلیغی بسیار قوی‌ای را در اختیار گرفته‌است و تمام سازمان‌های رسانه‌ای ترکیه در دست اوست. بنا  به برخی آمار، محبوبیت اردوغان در جامعۀ ترکیه زیاد شده‌است؛ بعد از کودتا، زیادتر هم شده‌است. محافل نزدیک به اردوغان صحبت از خلافت‌گری اردوغان میکنند. در سیاست خارجی، اردوغان دوش‌به‌دوش طرح غرب در سوریه و عراق حرکت میکند. مشکل کُردها و مشکلات داخلی ترکیه باعث شده تا حد زیادی اردوغان متوجه مسائل داخلی شود و سعی کرده عمل گرایی سیاست خارجی را که در دورۀ اول حکومت خود داشت، دوباره احیا کند؛ سعی کرده بین غرب و شرق تعادلی ایجاد کند و به روسیه و چین نزدیک شده‌است. با تبلیغاتی که در ترکیه صورت گرفته که آمریکایی‌ها و غربی‌ها در کودتا دخالت داشته‌اند، اردوغان کوشیده‌است یک چهرۀ ضدّ غربی برای خودش در ترکیه بسازد و فضای ضدّ آمریکایی در ترکیه فوق‌العاده شدت گرفته‌است.

در حوزۀ اقتصاد هم کارنامۀ دولت حاکم و اسلام‌گرایان در ترکیه بسیار قوی است؛ یعنی رونقی که از دوران اوزال شکل گرفته، الآن توسعۀ زیادی پیدا کرده‌است. امروز اقتصاد ترکیه مثل دهۀ ۸۰ و ۹۰ نیست. در حالی که در داخل دارد می‌جنگد و در خارج دارد می‌جنگد و در این کشور کودتا شده‌است، دلار ترکیه و نرخ لیر در ترکیه تکان نخورده‌است؛ حدود ۱۰ درصد بالا رفته که دوباره دارد به سمت پایین برمی‌گردد. برخلاف تصور ما، سهم توریسم در اقتصاد ترکیه بین ۱۲ تا ۱۴ درصد است که تازه بخشی از این توریسم، داخلی است و همۀ آن خارجی نیست و یک سال و اندی است که روس‌ها به ترکیه نرفته‌اند، ولی ساختار اقتصادی ترکیه بسیار محکم شده‌است. ترک‌ها فقط سالانه بین ۲۸ تا ۳۸ میلیارد دلار، قطعات اتومبیل به اروپا صادر می‌کنند؛ یعنی بسیاری از کارخانه‌های اتومبیل‌سازی، چون قطعه‌سازی در اروپا گران تمام می‌شود، از ترکیه میخرند.

فتح الله گولن به عنوان قدرت نرم، عامل نفوذ ترکیه در بسیاری از کشورهای اسلامی ـ به‌ویژه در بالکان و آسیای مرکزی ـ بود. با بیرون رفتن فتح الله گولن از صحنه، ترکیه از این نظر آسیب شدیدی دیده‌است. مدارس فتح‌الله گولن بسته شده‌است و در بالکان، آسیای مرکزی و در بسیاری از کشورها، این مدارس در حال افول است. از این نظر، قطعاً نفوذ ترکیه در کشورهای اسلامی کمتر شده‌است، ولی به هرحال، ترکیه در درون خودش، به عنوان یک کشور قدرتمند دارد ظهور می‌کند.

حشمتی : من در قالب طرح سؤال و یک چالش و طوفان فکری، فقط طرح مسئله می‌کنم. قرار بود من به فرآیند گسترش اسلام در آسیای مرکزی بپردازم و به این سؤال جواب بدهم که چگونه از دل فرهنگ لاییک، تروریستهای وهابی برآمدند و به عنوان یکی از جناح‌های مهم (داعش)، بالاخره توجه دنیا را به جنایات خود جلب کردهاند. منطقۀ آسیای مرکزی در طول تاریخ، محلی بوده که همیشه برای اعمال نفوذ قدرتها برای تسلط بر آن، مورد منازعه بوده‌است؛ یعنی همیشه منفعل بوده تا فعال. الآن پدیدۀ وهابیت و حرکتهای داعشی که برآمده از این منطقه است، نتیجۀ فعالیت عواملی است که در خارج از منطقه قرار گرفتهاند. بنابراین، نمی‌شود گفت که عوامل منطقه‌ای و درونی اولویت دارد. البته به علت اینکه این منطقه همیشه محل نزاع بوده، روحیۀ جنگاوری در این منطقه همواره وجود داشته‌است. البته این جنگها زمینه‌های قومی و نژادی هم داشته‌است. در این منطقه، ترک‌ها اکثریت را دارند؛ اگرچه مردم تاجیکستان هم از نظر فرهنگی و هم از نظر قومی، تفاوتهایی با سایر اقوام دارند.

مذهب اکثریت مردم این منطقه حنفی است. تصوف هم در این منطقه رایج است و اقلیت شیعه هم در تاجیکستان و هم در ازبکستان وجود دارد. انقلاب اسلامی ایران نیز در این منطقه تأثیرگذار بود و آسیای مرکزی را تحت تأثیر خود قرار داد و ایرانِ اسلامی به عنوان اولین کشوری که در منطقه نفوذ فرهنگی دارد، مطرح شد، ولی در طول ۳۵ سال گذشته، به دلیل تبلیغاتی که عملاً علیه انقلاب اسلامی صورت میگیرد، نفوذ فرهنگی انقلاب اسلامی به حداقل رسیده‌است. در تاجیکستان، اسلام‌گرایان به‌شدت سرکوب شدهاند. مردم شیعه در جمهوری آذزبایجان ـ که اکثریت مطلق جمعیت را دارند ـ به‌شدت سرکوب میشوند و جرأت نمی‌کنند حرف بزنند.

مؤمنیراد : من فقط طرح موضوع می‌کنم. به لحاظ تخصصی که دارم، به نظر می‌آید که در مباحثی که در خصوص اسلام و آسیا در قرن بیست‌ویکم طرح می‌شود، مسئلۀ حقوق عمومی و سیر تکوین و تصور و تحول حقوق در آسیا و کشورهای اسلامی می‌تواند قابل توجه باشد، و نیز اینکه الآن در وضعیت فعلی، حقوق عمومی در آسیا و حقوق عمومی در کشورهای اسلامی چگونه است. حقوق عمومی را تأکید می‌کنم که به هرحال، حقوق بشر از آن جدا می‌شود.

در زمینۀ حقوق بشر، ما با غرب اختلاف مبنایی داریم. به عنوان مثال، حق هدایت و رستگاری جزء اساسی حقوق بشر است که غرب نسبت به آن کاملاً بی‌تفاوت است. میخواهم عرض کنم که فرآیند نهادسازی و ایجاد سازوکار حمایت از حقوق بشر، در دیدگاههای مختلف متفاوت است. ما در آسیا یک وضع خاص را می‌بینیم که عللی دارد که قابل بحث است. ما در جهان اسلام، اعلامیۀ حقوق بشر قاهره را داریم و حقوق بشری که در مرکز اسلامی لندن می‌بینیم. متأسفانه این فقط در سطح صدور اعلامیه است. البته تشکیل دادگاه هم تصویب شده، ولی به هیچ وجه اجرایی نشده‌است.

من فقط طرح موضوع کردم و می‌خواهم از این موضوع، گریزی به این مسئله بزنم که با پیروزی انقلاب اسلامی، حقوق عمومی اسلام و فقه اسلام با اندیشه‌ای که امام راحل داشت و اندیشۀ انقلاب اسلامی و حقوق عمومی و حقوق بشر آن، از دل قرآن بیرون کشیده و زنگارهای آن پاک شد و نهایتاً به گونه‌ای بروز و ظهور کرد که یک معجزۀ حقوقی رخ داد. آنچه ما در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می‌بینیم، یک افتخار بزرگ برای مسلمانان جهان از نظر توجه بنیادین به حقوق بشر است و ارزش کشور ما را در یک منطقه‌ای که بسیار پُرآشوب است، بالا می‌برد؛ به گونه‌ای که دموکراسی ما که نظام مردم‌سالاری اسلامی است، باعث افتخار و سربلندی افتخار و سربلندی ملت ایران است.

تاریخ مقاله: آذرماه ۱۳۹۵

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.