بسم الله الرحمن الرحیم
کلیات
زبان مردم تاجیکستان تا تصرف تاجیکستان بوسیله روسیه، فارسی بود. لیکن در دوران اتحاد جماهیر شوروی، در راستای سیاست جدا سازی هویت فرهنگی ماوراءالنهر از و جهان فارسی زبان ؛ به ویژه ایران، نام این زبان را از ” فارسی” به ” تاجیکی” تغییر دادند. حقایق و شواهد تاریخی و علمی، این نامگذاری امریهای را که آشکارا ماهیتی سیاسی داشت، تکذیب مینماید.
* در دوران تسلط روسیه تزاری بر ماوراءالنهر زبان و ادبیات فارسی در تاجیکستان به همان سرنوشتی گرفتار آمد که زبان و ادبیات فارسی در هندوستان گرفتار آن شد.
* ادبیات فاخر فارسی در وهله نخست ماترک مشترک تمامی فارسی زبانان و فارسی گویان و در دیگر وهله میراث مشترک همه بشریت است.
* اتحاد جماهیر شوروی برای خلق های مسلمان (ترک و تاجیک) نسخه تبدیل الفبای اسلامی به حروف الفبای لاتین و بعد سیریلیک را پیچید ولی حروف الفبای ارمنی و گرجی را تغییر نداد.
* میلیون ها نفر فارسی زبان در ماوراءالنهر به دلیل دوگانگی خط از دسترسی مستقیم به ادبیات معاصر و دیگر تولیدات مکتوب تاجیکستان در حوزه دانش و فرهنگ و هنر محروم می باشند.
* تغییر الفبای سیریلیک بهه الفبای فارسی زبانان جهان، برای نشاط علمی، فرهنگی، آموزش و پژوهشی تاجیکستان امری است محتوم.
تمایل حاکمان روسیهی تزاری و نیز اصرار حاکمان شوروی، که گرایشهای پان ترکیسم نیز از آن جانبداری میکرد، همواره بر جدا سازی میان این دو پارهی ایران فرهنگی و جعل هویت جدید و عاری از مظاهر ایران فرهنگی برای ماوراءالنهر و بالخصوص سزمین های تاجیک نشین بود. لیکن این سیاست فرهنگی مورد تایید اهل دانش و ادب نبود. “بارتولد”دانشمند مشهور روس، در آغاز قرن گذشته تأکید داشت که : « تاجیکان نمایندگان تجارت، هنر و در مجموع فرهنگ ایرانیان هستند» [واسیلی و. بارتولد. گزیدهی مقالات تحقیقی. تهران، ۱۹۷۹٫ ص ۳۳۲]. با وجود اینکه در دولت شوروی از خواندن زبان فارسی به نام اصیل آن به شدت پرهیز میشد، دانشمندانی چون “صدرالدین عینی” توانستند با رواج اصطلاح «ادبیات فارس و تاجیک» در ادبیات علمی شوروی، تا حدودی این سیاست فرهنگی روسی را اصلاح نمایند.
لیکن از نظر دور نمیبایست داشت که سیاست استیلاگران بیگانه و کج اندیشیها و بدسلیقهگی های جریان پانترکیسم (که چون دیگر همزادهایش مانند پان عربیسم و پان ایرانیسم برای جهان اسلام شوم بود و نامبارک)، مبنی بر جدا سازی هویت فرهنگی ماوراءالنهر از ایران فرهنگی و جهان فارسی زبان؛ به ویژه ایران، در مجموع به فرهنگ اسلامی – ایرانی ماوراءالنهر و زبان فارسی که بهحق دومین زبان اسلام شناخته می شود و ادبیات فاخر، بین المللی و جهانی این زبان، آسیبهای فراوان و صدمههای غیر قابل جبرانی وارد نمود.
ماوراءالنهر خاستگاه زبان فارسی جدید و ادبیات آن است. از عهد دولت سامانی (۲۰۴ – ۳۹۵ هق. / ۸۱۹ – ۱۰۰۵م.) تا گریختن ” عالم خان”؛ آخرین امیر بخارا (۱۹۲۰م.) ، با وجود تحولات فراوانی که در ترکیب قومیتی ساکنان ماوراءالنهر روی داد و تغییرات متعدد خاندانهای حکومتگر بر این سرزمین، زبان و ادبیات دین و دیوان و دانش و آموزش، همواره یا فقط فارسی بود، یا بخش اعظم، فارسی و بخش دیگر، ترکی جغتایی بود.
لیکن در دوران تسلط روسیهی تزاری و به ویژه روسیهی سرخ بر ماوراء النهر، زبان و ادبیات فارسی در این سرزمین به همان سرنوشتیگرفتار آمد که زبان و ادبیات فارسی در هندوستان گرفتار شد. تفاوت مهم و جدی میان عاقبتی که بیگانگان مهاجم استیلاگر در هندوستان و ماوراءالنهر برای زبان و ادبیات فارسی رقم زدند، به ساکنان اصیل و اصلی ماوراءالنهر، یعنی تاجیکان بازمیگردد که زبان مادری و ادبیات پدری، یعنی زبان و ادبیات فارسی را در این سرزمین با دل و جان پاسداری نمودند.
زبان و ادبیات
زبان و ادبیات هر ملت، گرانبهاترین گنجینههای آن ملت به شمار میآیند، و همچنین چهرهنمای روح جامعهی آفرینندهی آن.
عمق و توسعهی هر زبان و غنای ادبیات آن، مدلول جهانی است که این زبان و ادبیات در آن رشد و نمو نموده است.
روشنترین مرزهای قابل ترسیم برای جهان فارسی زبان، یا به دیگر تعبیر، حوزه فرهنگی زبان فارسی، همانا گستره و ژرفای نفوذ زبان و ادبیات فارسی به عنوان بارزترین شاخصه فرهنگ فارسی زبانان است.
البته ادبیات فاخر زبان فارسی، مانند هر اثر فاخر از هر زبانی دیگر، علاوه بر هویت جغرافیای زبانی، هویتی فرازبانی نیز میگیرد.
ادبیات فاخر از زبانی که بدان آفریده شده است، به قالب زبانهای دیگر فرو میرود و مقام جهانی شدن مییابد، به شرطی که قابلیت و فرصت جهانی شدن را توأمان بیابد.
ادبیات فاخر فارسی در وهلهی نخست، ماترک مشترک تمامی فارسیزبانان و فارسیگویان و در دیگر وهله، میراث مشترک همهی بشریت است. آفریدههای نازندهی ادب فارسی و آفرینندگان سترگ و هم نازنین آن، از دیرینترین آثار به جای مانده، تا دوران اوج زایندگی و بالندگی، علاوه بر آن که معرّف فرهیختگان و علاقهمندان فارسیگوی و فرهنگخوی در سراسر جهان است، مأنوس و مألوف مردمان عادی و بیادعای هر برزن و بازاری است که امروزه در سه واحد سیاسی مستقل زیست میکنند: ایران، تاجیکستان و افغانستان. و همچنین در بسیاری از دیه و شهرهای کشورهای همسایه، و حتی همسایهی همسایگان این سه کشور.
لیکن به هر دلیل، با تأسف میبایست اذعان داشت که ادبیات معاصر این سه کشور فارسیگوی، جز برای خصیصین این حوزه، آن گونه که شایسته است، برای همدیگر شناسانده نشده است.
بدیهی است ادبیات چنانچه جولانگاهی فراخ برای عرضه، نقد و تهذیب نیابد، نه مجالی برای رشد و نمو خواهد یافت، نه بختی برای جهانی شدن.
اگر چه بسیاری از آثار ادبی از زبانی که به آن آفریده شده است، به دیگر زبانها، ترجمه میگردد. به ویژه امروزه. خاصه آثاری که به حق یا به ناحق شهرت میگیرند. و علاوه بر اهل مطالعه از هم زبانان و دانندگان زبان اثر، دیگران نیز میتوانند نسخهی ترجمهی اثر را مطالعه نمایند. لیکن آثاری که به زبانی خلق میگردند که زبان مادری و رایج یا زبان میانجی بخش بیشتری از نفوس بشری میباشد، بی تردید جولانگاه عرضه، نقد و تهذیب، مجال رشد و نمو و بخت برای جهانی شدن این آثار هموارتر و بیشتر است.
روزی، روزگاری، ادبیات فاخر فارسی از دل چین تا قلب اروپا، خوانندگان بیشماری داشت که این آثار را به زبان اصلی و نه ترجمه، میخواندند و حظ میبردند و حتی با این زبان خلق اثر مینمودند. در همان روزها و روزگاران، زبان کتابت فارسی، معیاری داشت کمابیش رایج در همان گسترهی پهناور.
و همین زبان، تنها یا یکی از زبانهای آموزشی و تنها یا یکی از زبانهای دیوانی، امپراطوریهای واقع در این گسترهی وسیع بود.
بنا بر سببهایی که پوشیده نیست و اغلب در حوزههایی بی ارتباط با زبان و ادب جای میگیرند؛ مانند دگرگونیهای سیاسی و فرهنگی و پدیدآیی استعمار و تغییر نظامهای سیاسی و تحولات اقتصادی و اجتماعی، گسترهی رواج زبان و ادب فارسی به تدریج محدود به سرزمینهای خواستگاه این زبان؛ یعنی فلات ایران شد و امروزه زبان رایج و رسمی سه کشور ایران، افغانستان و تاجیکستان است.
متأسفانه همان سببهایی که گسترهی رواج و نشاط زبان و ادب فارسی را تنگ نمود، کمابیش موجب آشفتگی زبان معیار و مکتوب این سه کشور فارسی زبان نیز گردید.
تاجیکستان امروز، بخشی از ایران بزرگ تاریخی یا به تعبیری ایران فرهنگی و به تعبیر اصح؛ در حوزهی اصلی فرهنگ و تمدن ایرانی جای میگیرد.
روشن است که انقطاع یا گسست فرهنگی که آغاز قرن ۱۰هجری قمری (۱۶ میلادی) تا کمابیش دوران ما، میتواند مبدایی قراردادی برای این گسست شمرده شود، و بیش از آن، دو گانگی الفبای زبانی یگانه، در شمار مهمترین عوامل نقصان زبان معیار میان فارسی زبانان و فارسی دانان گردیده است.
تبدیل الفبای مأنوس و مألوف زبان فارسی به الفبای لاتین و پس از آن سیریلیک، برای قریب به یک قرن و همچنین جایگزینی زبان روسی به عنوان زبان دانش و پژوهش برای دههها، ایستایی و دگرگونی فراوانی را در زبان فارسی ماوراءالنهر یا فارسی تاجیکی موجب گردیده است. در این فرایند، تفاوتهای قابل ملاحظهای در تعابیر، ساختار و قواعد زبانی، میان فارسی ایران و افغانستان با فارسی ماوراءالنهر پدید آمده است. بدیهی است در اینجا به هیچ روی مقصود واژگان و اصطلاحات قویم و جذابی نیست که در فارسی ماوراءالنهر بهکار میرود و در فارسی ایران ( و شاید در فارسی افغانستان) معمول نیست و همچنین تفاوت گویش تاجیکی با شیوهی فارسی معیار در ایران نیز منظور نیست. بلکه اشاره به آسیبدیدگیهای زبان، از عوامل غیرطبیعی و تحمیلی اشاره شده است.
تغییر الفبای جوامع مسلمان در کشور شوروی مانند دیگر جایها، نه محصول رایزنیهای مجامع علمی بود و نه نتیجهی همهپرسی عمومی بلکه به شیوههایی غیرعلمی و غیرمردمسالارانه از طریق ارعاب و اغفال و سوء استفاده از ناتوانیها و نادانیهای عمومی، توسط حکومتگران به اجرا درآمد. و این تغییر و تبدیل در الفبا، به استحالهی زبان مردمان این سرزمینها نیز انجامید.
جای اشارت دارد، اتحاد جماهیر شوروی که برای خلقهای مسلمان ترک و تاجیک اتحادیهی خود، نسخهی تبدیل حروف الفبای اسلامی به حروف الفبای لاتین وبعد سیریلیک را پیچید، الفبای ارامنه و گرجیها را حرمت گزارده، کریمانه از کنار آن عبور نمود. این در حالی است که میراث مکتوب مسلمانان تحت سلطهی اتحاد جماهیر شوروی از هر لحاظ- به ویژه ارزش علمی و فرهنگی- به مراتب عظیمتر از میراث مکتوب ارامنه و گرجیان بود. شهرهایی مانند بخارای شریف و سمرقند چوقند، برای روزگارانی مدید، در شمار کانونهای تمدنی جهان اسلام بودند.
دو مرحله تغییر الفبا، از الفبای اسلامی و یا به تعبیر جالب تاجیکان “الفباینیاکان”، به لاتین (۱۳۰۸ هش./۱۹۲۹م.) و از لاتین به سیریلیک (۱۳۱۹هش./ ۱۹۴۰م.)، و همچنین تبعات حاصل از تسلط روسیهی تزاری بر بخش بزرگی از ماوراءالنهر که “ترکستان روسیه [۱۲۸۵هق./۱۸۶۸ م.] نامیده شد و نفوذ در بخش به ظاهر مستقل باقیمانده، یعنی امارت بخارا و مهمتر از همه، چیرگی نهایی نظام شوروی بر آسیای مرکزی[۱۳۰۳ هش. / ۱۹۲۴م.] که منجر به از میان رفتن یا استحالهی نخبگان علمی و فرهنگی قدیم و دگرگونی لوازم نخبگی علمی و فرهنگی در عصر هیمنهی امپراطوری سرخ گردید، زبان و ادبیات فارسی را که در کوران تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تحولات این دوران ماوراءالنهر از ترکتازیهای استعمار در آسیای مرکزی، به رنجه افتاده بود، در خاستگاه خود (ماوراءالنهر خاستگاه زبان فارسی جدید یا دری) در فترت فرو برد.
تفوّق یک جناح در نظام جدید از سویی و همچنین سیاست مدیران روسی نظام جدید به بها دادن به زبانهایی بی پیوند با همسایگان بزرگ و مهم چون ایران و افغانستان و مهمتر از آن، فاقد پشتوانهی سترگ هویتآفرین و هویت مدار ادبیات مکتوب، بر انزوای زبان و ادبیات فارسی در موطن آن بیافزود.
مجموعهی این عوامل، فرایندی را پدید آورد که زبان فارسی در ماوراءالنهر، از سیر طبیعی بازماند و از نشاط و بالندگی افتاد.
البته در تاجیکستان، خواست ملی و ارادهی حاکمیت بر ارتقاء زبان و ادبیات فارسی به عنوان زبان نخست در همهی سطوح آموزشی، علمی، فرهنگی و دیوانی یا اداری، تعلق دارد. لیکن آسیب زدایی دهههای فترت زبان فارسی در این سرزمین، آسان نیست. بالخصوص که این آسیب زدایی مبتنی بر آسیب شناسی درست نباشد.
بیتردید تجدید نشاط و طراوت زبان و ادبیات فارسی در ماوراءالنهر و انطباق آن با مطالبات زمانه، در پیوند هرچه سریعتر این دریاچه به دریای خروشان زبان و ادبیات فارسی در بیرون از این سرزمین است. و تنها راه این پیوند، احیای الفبای فارسی در این سرزمین است.
حسرت و افسوس که میلیونها فارسی زبان به دلیل دوگانگی خط، از دسترسی مستقیم به ادبیات معاصر و دیگر تولیدات مکتوب تاجیکستان در حوزهی دانش و فرهنگ و هنر، محروم میباشند. همانگونه که میلیونها تاجیک از دسترسی مستقیم به هزاران اثر از متون ادبیات کلاسیک زبان خودشان و دهها و صدها اثر فاخر ادبیات فارسی و دیگر تولیدات مکتوب به زبان فارسی در حوزهی دانش و فرهنگ و هنر که در ایران و افغانستان و دیگر جایها منتشر میگردد، بازداشته شدهاند.
و دریغ که نقصان معیار ادبیات مکتوب زبان فارسی یا فقدان زبان معیار یگانه، برای فارسی زبانان امروز – خلاف دیروز – ، به میزان زیادی فضای بالندگی آثار مکتوب معاصر فارسی را بیهوده محدود کرده است.
زبان مشترک
نقش و جایگاه یگانگی زبان در حوزهی تعاملات میان دو کشور، به ویژه مناسبات فرهنگی، بینیاز از توضیح است. لیکن بزرگ نمایی نقش و مبالغه در اهمیت هر عاملی، به همان اندازهی کوچک نمایی یا نادیده انگاری نقش و اهمیت عامل، میتواند تبعاتی نامطلوب در برداشته باشد.
در سیاست گذاری مناسبات خارجی، میبایست واقع بین بود و نقش و جایگاه عوامل را نه افزود و نه کاست.
جمهوری اسلامی ایران با جمهوری تاجیکستان در زبان مشترک و در خط جداست و با جمهوری اسلامی افغانستان در خط و یکی از دو زبان رسمی این کشور مشترک است.
این اشتراکات بسیار ارزشمند و تاثیرگذار، میتواند از مهمترین مؤلفههای همگرایی فرهنگی این سه کشور، شمار آید. لیکن علایق شخصی، هیجانات عاطفی و شعارهای احساسی، نمیبایست به ارزیابی غیر واقعی از نقش و اهمیت این اشتراک بیانجامد.
اشتراک زبانی، مؤلفهای بسیار مهم در مناسبات میان دو یا چند کشور و همگرایی فرهنگی میانشان میباشد. لیکن کارکرد مؤثر اشتراک زبانی در مناسبات کشورها، در منظومهای از عوامل هم گرایی است که معنی پیدا میکند.
اشتراک در زبان و خط، میان کشورهای متعددی در جهان وجود دارد. زبانهای عربی، ترکی، اردو، اسپانیولی، فرانسه و انگلیسی، به عنوان زبان مادری، یا زبان رسمی بسیاری از کشورهاست. لیکن شاهد هستیم که کارکرد این عامل در روابط میان این کشورها، از جمله مناسبات فرهنگی، در پیوند با دیگر عوامل است که مجال نقشآفرینی در همگرایی میان آنها پیدا مینماید و هم زبانی الزاماً منجر به همدلی این کشورها نگردیده است. همچنانکه گاه مناسبات میان دو کشور ناهمزبان، به مراتب از مناسبات میان دو کشور هم زبان صمیمانهتر است.
حتی شاهد بودهایم که عواملی چون باورهای اعتقادی، غنای ادبی، تفوق تمدنی و فرهنگی، نفوذ اقتصادی، هیمنهی سیاسی و نظامی، گاه منجر به انزوا، حذف یا تبدیل زبان، یا ناکارکردی اشترک زبانی گردیده است.
از دیگر سو مبالغه و تبلیغات غیر کارشناسانهی در خصوص اشتراک زبانی، میان دو یا سه کشور، در منطقهای که دربردارندهی کشورهای متعدد دیگری است که در دیگر مؤلفههای فرهنگی مشترک و در زبان نامشترکند، میتواند در سیاست گذاری کلان فرهنگی و منطقهای از کارکرد دیگر مشترکات بکاهد و یا به نوعی قطب بندی فرهنگی مبتنی بر زبان و همچنین جلب خصومت نسبت به زبان هدف و اقلیتهایی که زبان مادریشان زبان هدف است، بیانجامد.
تاکید مجدد و مؤکد میگردد که اهمیت اشتراک زبانی در تعاملات دو کشور بر هیچ کس پوشیده نیست، لیکن زیان مترتب بر وزندهی غیر واقعی به هر عنصری در مناسبات خارجی و تعاملات فرهنگی، بر هیچ عالمی نیز نمیبایست پوشیده ماند.
خط
با توجه به رسمیت یافتن زبان فارسی در تاجیکستان و جایگزینی آن با زبان روسی در غالب سطوح آموزش – به ویژه تحصیلات ابتدایی و متوسطه – و تنزل سواد روسی در این کشور، تغییر الفبای سیرلیک به الفبای فارسی – همان گونه که غالب اندیشمندان تاجیک نیز اذعان دارند- تنها مسیری است که از تبدیل محیط علمی و فرهنگی تاجیکستان به مرداب، جلوگیری مینماید.
به عبارتی دیگر، بالندگی علمی و فرهنگی تاجیکستان یا میبایست با وصل به دریای فارسیزبانان جهان با تغییر الفبای سیرلیک به الفبای فارسی صورت پذیرد یا با تجدید دوبارهی زبان و ادبیات روسی و جایگزینی آن با زبان فارسی.
نظر به جایگاه زبان فارسی (فارسی تاجیکی) در تاجیکستان، به عنوان اصل بنیادین هویت ملی تاجیکان که تلاش برای احیای آن به پیش از استقلال تاجیکستان بازمیگردد ( اعلان زبان تاجیکی به عنوان زبان رسمی در سال ۱۳۶۸ هش./ ۱۹۸۹م.)، احیای مجدد زبان روسی در تاجیکستان اگر هم رویایی شیرین برای روسیه و روسفیلهای تاجیک باشد، جز خیالی خام نمینماید.
بنا براین تغییر الفبای سیریلیک به الفبای فارسیزبانان جهان، برای نشاط علمی، فرهنگی، آموزشی و پژوهشی تاجیکستان امری است محتوم.
این واقعیت علاوه بر غالب اندیشمندان تاجیک، بر بسیاری از زمامداران حکومت تاجیکستان نیز پوشیده نیست. لیکن سیری که در سالهای اخیر برای احیای الفبای نیاکان در تاجیکستان پیگرفته میشود، به هیچ روی تأمینکنندهی لوازم تغییر الفبا حتی در بلندترین مدت نیز نمیباشد.
به نظر میآید مهمترین عوامل از میان عوامل متعدد درونی و بیرونی که میتوان برای وضعیت کنونی الفبا در تاجیکستان برشمرد، در دو دستۀ عمده میتوان طبقهبندی نمود:
- فقدان ارادهی جازم حاکمیت و اجماع نخبگان سیاسی، علمی و فرهنگی بر تغییر الفبا از سیرلیک به فارسی. دلایل این فقدان گوناگون و پرداختن به آن از حوصلهی این مقال بیرون است.
- تغییر الفبای سیرلیک به الفبای فارسی در فرایندی بلندمدت، با برنامه ریزی های دقیق علمی- فرهنگی و اجتماعی، هزینهی مالی بسیار سنگینی را طلب میکند. بنیهی اقتصادی، علمی – فرهنگی و اجتماعی تاجیکستان، به تنهایی و بهویژه در حال حاضر، قابل به تحمل این بار نیست.
تاریخ مقاله: مهرماه ۱۳۹۳