بحران زیست محیطی، بحرانی اخلاقی و معنوی است

گفتگو با دکتر آیت الله سيد‌مصطفي محقق داماد

0 249

اشاره:

بحران زیست محیطی که زندگی بشریت معاصر با آن مواجه است را باید جدای از ریشه های زیست شناسی و تجربی آن و آنچه در حوزه علوم طبیعی زیستی و تکنولوژی مطرح می شود مورد بررسی قرار داد زیرا بی شک از نوع بحران فکری و اخلاقی است و مادامی که نگاه بشر به زندگی و جهانی که در آن می زید و محیطی که او را احاطه کرده است تغییر نیابد قابل حل نخواهد بود. اما سخن این است که از کجا باید راه حل آغاز شود؟ در کتاب «الهیات محیط زیست» که توسط یک عالم دینی و حقوقدان نوشته شده، سعی شده تا بحث بحران محیط زیست از منظر الهیات، فقه، فلسفه و ادیان مورد بحث و بررسی قرار گیرد چراکه مولف بر این باور است که پاسخ به سوال فوق در شناخت علل و عوامل پدید آمدن این بحران نهفته است. دغدغه های محیط زیستی، مقولاتی جهانی هستند. شاید هوایی که ما تنفس می کنیم، موسساتی در قاره یی دیگر آلوده کرده باشند. سوراخ شدن لایه ازن به خاطر تولید گاز فلور و کربن بر تمام انسان ها تاثیر می گذارد. همچنین فقر و گرسنگی در یک کشور می تواند فشارهایی را بر منابع کشورهای مهاجرپذیر وارد کند. برخی معتقدند که غلبه روح سوداگری بر انسان معاصر و سیطره تمدن صنعتی او را به جان طبیعت انداخته و برای تامین منافع خویش، کمر به نابودی طبیعت بسته است. در این رابطه می توان به نیچه، فیلسوف آلمانی اشاره کرد که می گوید: ما در زمانی واقع شده ایم که تمدنش در خطر نابودی به وسیله تمدن است. بشریت امروز می داند که با این لجام گسیختگی تمدن و با این بی اعتنایی نسبت به عناصر محیط و با این خود محوری و از همه مهم تر بریدن از اصل خویش دیگر آینده اش تضمینی ندارد. در واقع انسان مدرن با تکیه بر اعجاز عظیم تکنولوژی خود، رو به پرستش خویش آورده و تکنولوژی مدرن انسان را به نقطه مرگباری رسانده که او ناگزیر از نابود کردن خویش است. بخش مهمی از بحران های زیست محیطی ریشه در نگرش ما نسبت به طبیعت، موجودات زنده و شیوه نگاه ما به آنها، برداشت مان نسبت به چگونگی هستی آنها و چگونگی ادراک ما نسبت به روابطی دارد که بر آنها بار می کنیم. در واقع زیربنا و پشتوانه نگرش ما نظام فکری خاصی است که جهان بینی ویژه یا نگرش خاصی نسبت به طبیعت و جایگاه انسان در آن را می سازد. در واقع بحران های زیست محیطی امروزی یک بحران اخلاقی است و ضرورت توجه به اصول اخلاقی را یادآوری می شود که برای به سامان بازگرداندن رابطه انسان با طبیعت مورد نیازند. بحران های زیست محیطی موجب جلب توجه برخی اندیشمندان به ویژه از دهه ۱۹۶۰ به بعد شده است یعنی از هنگامی که کنفرانس سازمان ملل متحد که در ماه ژوئن سال ۱۹۷۲ و با عنوان انسان و محیط زیست برگزار شد، بنای چنین مطالعاتی را پایه ریزی کرد. بر همین اساس کتاب «الهیات محیط زیست» اثری با رویکردی فقهی – الهیاتی دریچه یی نوین در قلمرو مطالعات محیط زیست با رویکردی اسلامی گشوده است و ما نیز سعی کردیم به بهانه انتشار این اثر گفت و گویی با دکتر سید مصطفی محقق داماد صورت دهیم و به برخی از زوایای بحث محیط زیست و فلسفه طبیعت بپردازیم.

 

***

 

در طی سالهای اخیر شما در تحقیقاتی که داشتید و همینطور اخیرا کتاب الهیات محیط زیست را منتشر کرده اید سعی نمودید نگاهی فلسفی به محیط زیست داشته باشید. به نظر شما چنین امری تا چه اندازه می تواند بر باورها و عقاید مردم تاثپرگذار باشد و  نابسامانی های محیط زیست را جبران کند؟

در ابتدا به این نکته اشاره کنم که دغدغه های زیست محیطی مقولاتی جهانی اند. شاید هوایی که ما تنفس می کنیم، موسساتی در قاره ای دیگر آلوده کرده باشند. سوراخ شدن لایه اوزن به خاطر تولید گاز فلور و کربن بر تمام انسانها تاثیر می گذارد. همچنین فقر و گرسنگی در یک کشور می تواند فشارهایی را بر منابع کشورهای مهاجر پذیر وارد کند. برخی معتقدند که غلبه روح سوداگری بر انسان معاصر و سیطره تمدن صنعتی او را به جان طبیعت انداخته و برای تامین منافع خویش، کمر به نابودی طبیعت بسته است.  از سوی دیگر به این نکته اشاره کنم که مردم‌ عامّه‌ چنین‌ می‌پندارند که‌ فلسفه‌ موضوعی‌ کاملاً جدا از زندگی‌ روزمرّه‌ است‌. وقتی‌ گفته‌ می‌شود فیلسوف‌، شخصی‌ در نظرشان می‌آید که‌ از زندگی‌ عادی‌ و معمولی‌ کاملاً فاصله‌ گرفته‌ و در معنای‌ متعالی‌ وجود فکر می‌کند. واقعیت‌ این است‌ که‌ هر چند این‌ پندار دور از حال‌ مردم‌ کوچه‌ و بازار تا حدودی‌ جای‌ گرفته‌ ولی‌ علاوه‌ بر آنکه‌ پیشینه‌ فکر فلسفی‌ آن‌ را تأیید نمی‌کند سیره‌ عملی‌ و علمی‌ فیلسوفان‌، چه‌ گذشته‌ و معاصر، نشان‌ می‌دهد که‌ کاملاً درگیر مسائلی‌ بوده‌ و هستند که‌ برای‌ زندگی‌ روزانه ما اهمیت‌ و با آن‌ یا مستقیم‌ و یا غیر مستقیم‌ تماس‌ دارد. بنابراین حتی فیلسوفان اسلامی هم درباره زندگی عادی مردم هم نظر داشته اند و این مورد را تنها نباید در غرب جستجو کرد. درست‌ است‌ که‌ فیلسوف‌ درباره‌ هستی‌ بطور کلی‌ می‌اندیشد، ولی‌ جای‌ انکار نیست‌ که‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از دل‌ مشغولی‌ او در مورد هستی‌ جهان‌ و انسان‌ و جایگاه‌ او و ارتباط‌ کل‌ هستی‌ با اوست‌.

 

با چنین نگرشی که شما دارید به نظر می رسد که بحث محیط زیست چندان مورد غفلت قرار نگرفته اگرچه شما هنوز پاسخ مرا ندادید؟

 

من قبل از اینکه وارد جزئیات سئوال شما بشوم باید ابتدا بحث محیط زیست را به خوبی معنا کنم. واژه‌ اِکولوژی‌ که‌ در دهه‌های‌ اخیر ابعاد وسیعی‌ و بخشها و انشعابات‌ گوناگونی‌ یافته‌ و در رسانه‌های‌ گروهی‌ مکرراً بکار می‌رود، کمتر از صد سال‌ است‌ که‌ معنای‌ زیست‌شناسی‌ بخود گرفته‌ است‌. در حالی‌ که‌ این‌ واژه‌ از ریشه‌ یونانی‌ اُیکس‌ بمعنای‌ خانواده‌ و لوگوس بمعنای‌ دانش‌ چیزی‌ برگرفته‌ می‌باشد، و بنابرین‌ اِکولوژی‌ یعنی‌ عملی‌ که‌ راجع‌ به‌ امور حیاتی‌ و ضد حیاتی پیرامون‌ هر موجود زنده بحث می‌کند. اکولوژی‌ شامل‌ دانش‌ تدبیر و اداره‌ طبیعت‌ بطور کلی‌، و همچنین‌ اجزاء خاص‌ طبیعت‌ و نحوه به‌ هم‌ پیوستگی‌ و وابستگی‌ آنها به‌ یکدیگر و اینکه‌ چگونه‌ آنها با هماهنگی‌ یکدیگر یک‌ محموله‌ را تشکیل‌ داده‌اند، نیز می‌شود. و به‌ دیگر سخن‌ اکولوژی‌ دانشی‌ است‌ که‌ در فهم‌ جهانی‌ که‌ ما در آن‌ زندگی‌ می‌کنیم‌، و همچنین‌ اینکه‌ جهان‌ چه‌ تأثیری بر ما می‌گذارد، ما را یاری‌ می‌دهد، و از همین‌ نظر است‌ که‌ رابطه‌ بسیار‌ تنگاتنگی‌ با فلسفه‌ خواهد یافت‌.

در بحث محیط زیست برخی از فیلسوفان هم وارد این موضوع شدند و سعی کردند با نگاهی فلسفی به طبیعت بپردازند. شما چه نگاهی به بحث محیط زیست و طبیعت از منظر فلسفی دارید؟

 

 

فلسفه‌ طبیعت‌ بمعنای‌ اندیشیدن‌ انسان‌ در پدیده‌ها‌ی‌ جهان‌ و بهره‌مندی‌ او از این‌ معرفت‌، در رفع‌ نیازهای‌ روحی‌ از رهگذر درک‌ جمال‌ و زیبایی,‌ تاریخی‌ دراز دارد و به‌ صدها سال‌ پیش‌ از افلاطون‌ و ارسطو بر می‌گردد. ذکر این‌ نکته‌ هم‌ خالی‌ از اهمیت‌ نیست‌ که‌ مطالعه‌ در تاریخ‌ فکر بشری‌ نشان‌ می‌دهد که‌ اندیشه‌ حکمت‌ طبیعی‌ سرچشمه‌هایی‌ از فرهنگهای‌ کهن‌ ایران‌، سومر، مصر، هند و چین‌ داشته‌ است‌. معرفتهای‌ باستانی‌ شرق‌ در مورد جهان شناسی‌، اندک‌ اندک‌ از راه‌ مراوده میان‌ بازرگانان‌ و مسافران‌ و جنگاوران‌ شرقی‌ و غربی‌ به‌ فرهنگ‌ یونانی‌ سرایت‌ کرد و مدتها در بستری‌ جدید تحت‌ عنوان‌ «فلسفه‌ طبیعی‌» جریان‌ یافت‌ و رنگ‌ یونانی‌ بخود گرفت‌.

 

البته شما صحبت از یونان باستان کردید به نظر می رسد می توانیم از طالس هم صحبتی کنیم.

 

بله همینطور است. طالس‌ بازرگان «ملتی» که‌ در سده‌های‌ هفتم‌ و ششم‌ پیش‌ از میلاد می‌زیست‌ در طی‌ سفرهای‌ خود به‌ بابل‌ و مصر، با معارف‌ شرقی‌ آشنا شد و بهنگام‌ بازگشت‌ به‌ یونان‌ آن‌ معارف‌ را به‌ ارمغان‌ برد. او که‌ در جستجوی‌ ماده‌ بنیادین‌ جهان‌ بود آب‌ را ماده آغازین‌ دانست‌، و پس‌ از وی‌ آناکسیمندرس‌ و آناکسیمنس‌ در اعتقاد به‌ وحدت‌ مادی‌ جهان‌ از طالس‌ پیروی‌ کردند. شخص‌ اخیر هوا را منشاء هستی‌ می‌دانست‌. فلسفه‌ طبیعت‌ در قرن‌ بعد توسط‌ هراکلیت‌ بگونه‌ای‌ وسیعتر و غنیتر از وحدت‌ مادی‌ جهان‌، پیگیری‌ شد. جهانبینی‌ وی‌ بر دو رکن‌ اصلی‌ استوار بود:

  1. ۱٫ آتش‌ جوهر اصلی‌ هستی‌ است‌، چون‌ بیشکل‌ است‌ و ثبات‌ و سکون‌ ندارد و با ذات‌ متغیر و متحرک‌ جهان‌ همنوایی‌ دارد.
  2. ۲٫ جهان‌ سرشار از عناصر متضاد است‌، و همه‌ چیز در جهان‌ با ضد خود که‌ لازمه‌ آن‌ است‌ همراه‌ و همواره‌ با آن‌ در ستیز است‌. ولی‌ در عین‌ حال‌ این‌ عالم‌ مملّو از اعتداء، تحت‌ حاکمیت‌ نظام‌ بالنده‌ «لوگوس‌» از وحدتی‌ کامل‌ و استوار بهره‌مند است‌. نزدیکی‌ میان‌ عقاید هراکلیت‌ با جهانشناسی‌ شرقی‌ و بخصوص‌ اندیشه‌های‌ زرتشتی‌ آنچنان‌ زیاد است‌ که‌ گرده‌گیری‌ یکی‌ از دیگری‌ را به‌ اثبات‌ می‌رساند. و با توجه‌ به‌ شواهد تاریخی‌، الهام‌ گرفتن‌ هراکلیت‌ از آموزه‌های‌ زرتشت پیامبر‌، به‌ آسانی‌ باورکردنی‌ بنظر می‌رسد. فلسفه‌ طبیعت‌ سرانجام‌ در فلسفه‌ ارسطو فیلسوف‌ نامدار یونانی‌ تبلور می‌یابد، بطوری‌ که‌ بخش‌ عمده‌ فلسفه‌ او را تشکیل‌ می‌دهد. در تقسیمبندی‌ ارسطویی‌ فلسفه‌ به‌ دو قسم‌ اصلی‌, نظری‌ و عملی‌ تقسیم‌ می‌شود و بخش‌ عمده‌ قسم‌ نخستین‌ را, فلسفه‌ طبیعت‌ یا طبیعیات‌ تشکیل‌ می‌دهد، بطوری‌ که‌ آنچه‌ در اصطلاح‌ امروز فلسفه‌ اولی‌ نامیده‌ می‌شود، شاگردان‌ ارسطو آن‌ را «متافیزیک‌» بمعنای‌ بخشی‌ که‌ باید پس‌ از فلسفه‌ طبیعت‌ قرار گیرد، خوانده‌اند. ارسطو در فلسفه‌ طبیعت‌ از نظر وحدت‌ گرایی‌ راه‌ خود را از پیشینیان‌ خویش‌ جدا نساخت‌، ولی‌ از اینجهت‌ همان‌ مسیری‌ را پیمود که‌ آنان‌ پیموده‌ بودند، هر چند که‌ به‌ یک‌ نظام‌ فلسفی‌ ‌ دست‌ یافت‌. وجه‌ مشترک‌ حکمت‌ طبیعی‌ در مکتبهای‌ گوناگون‌ یونان‌ باستان‌ این است‌ که‌ بنیانگذارانِ همه‌ این‌ مکاتب‌ به‌ جهان‌ و هستی‌ بمثابه‌ یک‌ کل‌ نظر داشتند و گیتی‌ را ارگانیسمی‌ زنده‌ می‌پنداشتند و هر یک‌ از اجزاء طبیعت‌ را که‌ خود ارگانیسمهای‌ فرعی‌ از سازواره‌ جهانیند، بهره‌مند از روح‌ و نفس‌ و شعور دانسته‌ و بر این‌ باور بودند که‌ آنان‌ در تشکیل‌ نفس‌ کلی‌ جهان شرکت‌ دارند، و بر این‌ جهان‌ و بر پدیده‌های‌ آن‌ از دیدگاه‌ فیلسوفان‌ ارگانیسم‌ گرا‌، قوانینی‌ حاکمند. بنابرین‌ قوانین‌ طبیعت‌ قوانینی‌ ارگانیسمی‌ است‌ و به‌ رفتار کل‌ ارگانیسم‌ جهانی‌ و رفتار اجزاء در پیوند با کل‌ معطوف‌ می‌گشت‌. در بررسی‌ آثار ارسطو، نشانه‌هایی‌ از این‌ نظام‌ جهانبینی‌ را که‌ میراث‌ پیشینانش‌ بود مشاهده‌ می‌کنیم.

در مقابل مکتب وحدت گرایی فلسفی، حکمایی وجود داشتند که به کثرت در بنیاد عالم و تعدد بیحد و حصر جهان قائل بودند. انباذقلس بجای یک عنصر بنیادین، مواد چهارگانه آب، آتش وخاک و هوا را, عناصر اصلی می‌دانست، و برای جهان کثرت مادی قائل بود. پیروان ذی‌مقراطیس معتقد بودند ماده عالم اجسامی هستند که در ذات و طبیعت نوعیه متفقند و در اشکال .و مقادیر، مختلفند و جماعتی دیگر از آنان، نظیر اصحاب خلیط که اجسام را بالذات مشتمل بر کلیه اجسام و خواص آنها می‌دانستد بر آن عقیده بودند که ماده عالم اجسامی هستند که در ذات و طبیعت نوعیه مختلفند.

 

آیا فیلسوفان اسلامی هم به طبیعت نظر ویژه ای داشته اند؟

 

اغلب فیلسوفان اسلامی درمورد طبیعت صحبت کردید. من از فیلسوف متاخر که در مورد آن بیشتر تحقیق کردم مثال می زنم .بر اساس گزارش نظریه پردازان حکمت صدرایی و در رأس آنان حکیم سبزواری، نوعی نگرش کثرت حقایق هستی در میان مشائین رایج بوده است. اندیشه‌ گران ‌مسلمان، از همان‌ آغاز با الهام از معارف اسلامی مشرق زمین را پذیرفتند و برای‌ مجموعه‌ عالم‌ با تمام‌ اجزاء و عناصر جمادات‌، گیاهان‌، حیوان‌ و انسان‌، وجودی‌ واحد، نشئت‌ گرفته‌ از مبدأ حق‌ و ذات‌ کبریایی‌، قائل‌ شدند. ابن‌سینا وخواجه طوسی حکیمان نامدار جهان اسلام برای طبیعت و مطالعه در آن اهمیت فوق العاده قائل شدند و عالم محسوس را دارای روح ونفس و آیینه‌ای که منعکس کننده حقیقت ازلی و ذات لایتناهی است, دانستند.

از لحاظ جهانشناختی، جهان محسوس بنظر آنان تنها یکی از این مراحل وجود است که از حقیقت علیا و ذات بی انتها نشئت گرفته، تنزل یافته و بصورت عالم محسوس در آمده است. آنان سلسله وجود را دارای مراتبی دانستند و هر مرتبه ای را جهانی عنوان دادند. بدین ترتیب که در رأس سلسله هستی، وجود باریتعالی قرار گرفته که وجودی است بینهایت و ذاتی مستجمع جمیع صفات کمالیه است. مقام ذات او بدون لحاظ صفات را جهان «هاهوت» عنوان داده‌اند(این اصطلاح از کلمه هو در عربی گرفته شده است که در آیه شریفه قرآن «هوالله احد»، آمده است، یعنی ذات باری با قطع نظر از صفات). ذات باری با لحاظ صفات را جهان «لاهوت» می‌نامند. (این واژه از الله گرفته شده، مرکب است از لاه وـ ت .) ذات باریتعالی فیاض علی الاطلاق است و فیضی که بلاواسطه متصل به حق است جهان عقول مجرده می‌باشد که مسلط و قاهر بر این جهان و این جهان مقهور و معلول آن است. این جهان را «جبروت» عنوان داده‌اند. (این واژه مبالغه «جبر» بمعنای قهر است و در قرآن مجید نیامده هر چند که در ادعیه اسلامی آمده است.) پایینتر از جهان جبروت جهان ملکوت است (این واژه مبالغه «ملک» و از قرآن مجید اخذ شده است. وکذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض / انعام / ۷۵) که جهان نفوس کلیه می‌باشد. نفوس کلیه هرچند مجردند ولی از نظر مرتبه نازلتر از جهان عقول هستند. وبالاخره نازلترین جهان را که «جهان طبیعت» یعنی مجموعه آسمان و زمین است جهان «ناسوت» می‌نامیدند. (این واژه از ناس بمعنای مردم است)

حکیمان مسلمان برای سلسله مراتب هستی دو حرکت قائلند یکی را قوس نزول و دیگری را قوس صعود می‌نامند، نزول وجود از مبدأ تا جهان طبیعت قوس نزولی وجود است. ولی بنظر آنان هستی پس از نزول از تجرد و رسیدن به مرحله ماده محسوس متوقف نمی‌شود، بلکه قوس صعودی خود را آغاز می‌کند. تکامل هستی در قوس صعودی از جهان طبیعت آغاز می‌گردد و به جهان عقول که جهان تجرد است می‌رسد. از انسان در اصطلاح حکیمان اسلامی به وجودی که حاوی تمام مراتب است تعبیر می‌شود. منظور از این تعبیر این است که خاک، یک موجود مادی محض در مسیر تکامل نطفه و سپس علقه، مضغه، و انسان می‌شود. انسان نخست به مراحل عالم خیال و نفس می‌رسد و پس از آن به مرحله عقل واصل می‌گردد، یعنی ماده در قوس صعود به جهان عقول می‌رسد. جهان عقول همان جهان جبروت بود که در مسیر نزول رتبه نازله حق متعال و قاهر و مسلط بر جهانهای پایینتر بود. انسان می‌تواند چنین تکامل یابد. بنظر حکیمان اسلامی انبیا و اولیا این مراحل را طی کرده و به جهان عقول دست یافته‌اند.

در عرفان اسلامی وحدت هستی اعم از جهان محسوس و غیر محسوس بنیانیترین مسائل شناخته شد. محی الدین عربی آفرینش و جهان هستی را یک تجلی می‌داند. بنظر او تمام آنچه در جهان است تجلی اسماء و صفات حق است خداوند برای نمایاندن خود به آنها هستی بخشیده و هر آنچه در جهان محسوس است سایه ای از همان نمونه‌های اعلاست.

نظریه وحدت هستی و ارتباط مظهریت جهان محسوس از ذات باریتعالی در کلمات عرفا و متصوفه چنان پیش رفت که برای تبیین وتقریب آن به اذهان پیروانشان از بکارگیری تعبیرات و تشبیهات گوناگون چاره‌ای نداشتند.

تاریخ مقاله: آبان ۱۳۹۳

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.