جستاری در آراء فرقه مرجئه

0 131

مقدمه

هرچند پژوهش‌های تاریخی نویسندگان کتاب‌های مختلف ملل و نحل، از وجود برخی اختلافات میان مسلمانان در زمان پیامبر اکرم (ص) و همچنین برخی اختلاف‌نظرها در مسائل مربوط به درگذشت و تدفین آن حضرت حکایت می‌کند، اما درواقع باید گفت هیچ‌یک از این موارد ژرفا و قوت کافی برای ایجاد شکاف میان مسلمانان را نداشته‌اند و در حقیقت آنچه بتوان آن را نخستین اختلاف فرقه‌ساز در جامعۀ مسلمین دانست، نزاع بر سر جانشینی پیامبر اکرم (ص) بوده است. در پی این رویداد تفاوت ‌نظرهایی چون اختلاف دربارۀ فدک، اختلاف دربارۀ برخورد با مدعیان دروغین نبوت و همچنین مسألۀ نوع مواجهه با مرتدان و حکم آنها و پاره‌ای اختلافات فقهی و سیاسی و البته ورود اندیشه‌های جدید در میان مسلمانان از طریق گسترش قلمرو اسلام، از یک‌سو زمینه‌ساز شکاف‌های اجتماعی و سیاسی در جامعۀ مسلمین و از سوی دیگر بستر بروز آراء متفاوت و گاه متضاد کلامی شد. مسألۀ تعیین حدود ایمان و یا تعیین مصداق مؤمن نیز از مسائلی بود که پایه‌ و اساس پیدایش فرقه‌ای کلامی با نام مرجئه شد.

* مسئله تعیین حدود ایمان و یا تعیین مصداق مؤمن از مسائلی بود که پایه و اساس پیدایش فرقه مرجئه شد.
* ارجاء در لغت به دو معنی «امیدوارکردن» و «به تأخیر انداختن» آمده است.
* شهرستانی در ملل و نحل حسن بن محمد حنفیه را اولین کسی می داند که درباره ارجاء سخن گفته است.
* بسیاری از محققین، مرجئه را فرقه مطلوب امویان دنیامدار می دانند و مرجیان را همگام و همراه جدائی ناپذیر امویان می خوانند.
* یکی از مهم ترین دلایلی که پاره ای از مرجیان را به رویاروئی با امویان وامی داشت علاوه بر افراط امویان در سب حضرت علی(ع) تلقی آنها از تعریف «مسلمان» بود.
* شاید بتوان موضع مرجئه در قبال حکومت بنی امیه را در مقاطع تاریخی مختلف و همچنین در میان فرق مختلف مرجئه، متفاوت دانست.
* شکاکان را می توان همان مرجیان سیاسی دانست که برخی از آنان دچار شک و سردرگمی در تشخیص حق از باطل و برخی دیگر مردمانی محافظه کار و گوشه نشین بودند.

ماندانا چگنی فراهانی جستاری در آراء فرقه مرجئه
  • اصطلاح مرجئه

۱-۱- معنای واژۀ مرجئه

در لغت عرب، واژۀ «ارجاء»، که کلمۀ «مرجئه» را مشتق از آن می‌دانند، به دو معنا آمده است که هریک از این دو معنا از وجهی به اندیشه‌های این فرقه اشاره دارد: معنای اول «امیدوار کردن» و معنای دوم «کار را به تأخیر انداختن». با احصاء وجوه مختلفی که در کتاب‌های مختلف ملل و نحل برای تسمیه این گروه آمده است، می‌توان معنای دوم را بر معنای اول ترجیح داد، اگرچه محققی چون نوبختی در کتاب فرق‌الشیعه معنای اول را به عنوان ریشۀ اشتقاق نام مرجئه پذیرفته است و مرجیان را افرادی می‌داند که به بخشایش و آمرزش الهی امیدوارند.[۱]

۱-۲- وجه تسمیه

وجوه تسمیۀ ذکر شده در کتاب‌های متفاوت در باب نام این فرقه را می‌توان در شش مورد زیر خلاصه کرد. این فرقه از آن رو مرجئه نام گرفته است که قائلان به آن:

الف) عمل را در مرتبۀ نیت و اعتقاد به حساب نمی‌آوردند و به تعبیری به تأخیر می‌انداختند.

ب) دستورات الهی را به تأخیر می‌انداختند، یعنی امر خدا را پشت سر گذارده به آنها عمل نمی‌کردند و مرتکب گناه کبیره می‌شدند و آن را مخل ایمان نمی‌دانستند.

ج) بر این باور بودند که خدای متعال تعیین و انتصاب امام را بعد از رحلت پیامبر (ص) به تأخیر انداخت تا مردم خود امام خود را انتخاب کنند.

د) حضرت علی (ع) را از خلیفۀ بلافصل بودن به خلیفۀ چهارم بودن به تأخیر انداختند.

هـ) حکم مرتکبین گناه کبیره را تا قیامت به تأخیر می‌انداختند.

و) آنچنان که نوبختی گفته است، کسانی بودند که امید به بخشایش و آمرزش بی‌حد و حصر الهی‌ـ مشروط به داشتن ایمان‌ـ داشتند.

  • تاریخچۀ فرقۀ مرجئه:

شاید بتوان گفت یکی از نخستین رویدادهای تاریخی که بحث از کفر و ایمان را در سطح جامعه مطرح ساخت، مربوط به دوران خلافت ابوبکر و مقابلۀ او با قبایلی از مسلمانان بود که از دادن زکات خودداری می‌کردند (ماجرای اهل ردّه). برهۀ تاریخی حساس دیگر، در زمان کشته شدن عثمان و بروز اختلافات میان طرفداران عثمان و منتقدان سرسخت او بود که وی را به دلیل ارتکاب به معاصی کبیره نکوهش می‌کردند. درگرفتن جنگ جمل و صفین، میان دو گروه از مسلمانان و در واقع رویارویی مسلمانان با یکدیگر با این توجیه که گروه مقابل را تکفیر می‌کردند و تکفیر حضرت علی (ع) و معاویه و عثمان از طرف خوارج و وقایع بعدی همچون واقعۀ کربلا، لعن و سبّ حضرت علی (ع) و خاندانش در مجالس بنی‌امیه و تکفیر آنها و حتی ورود برخی اندیشه‌های تساهل‌آمیز مسیحیان در میان مسلمانان، حوادثی بودند که مسألۀ تعیین مصداق «مؤمن» را در جامعۀ اسلامی تبدیل به امری ضروری ساخته بود.

۲-۱- مؤسس مرجئه:

در میان فرق شناسان درمورد مؤسس و پایه‌گذار ارجاء اختلاف نظر وجود دارد. شهرستانی در ملل و نحل با لفظ «قیلَ» حسن بن محمد حنفیه را اولین کسی می‌داند که دربارۀ ارجاء سخن گفته است؛ اما در همان کتاب درجایی دیگر از غیلان دمشقی به عنوان نخستین کسی که دربارۀ ارجاء سخن گفته نام می‌برد. در کتاب فرق معاصر از فردی در عراق به نام «قیس بن عمروالماضری» به عنوان نخستین ارائه دهندۀ نظریات مرجئه نام برده‌اند. در آثاری مانند تهذیب الکمال، الملل و النحل، قاموس الرجال، معجم الفرق الاسلامیه، الطبقات الکبری، الوافی بالوفیات، ظاهره الارجاء و فضل الاعتزال، از حسن بن محمد حنفیه به عنوان مؤسس و بنیان‌گذار مرجئه یاد شده است. در نگاه برخی مورخین، رویکرد سیاسی ارجاء مقدم بر رویکرد کلامی آن است و ظاهراً باید گفت فرزند محمد بن حنفیه و یا فردی چون ثابت بن قطنه بر ارجاء سیاسی تأکید داشته‌اند و غیلان و حماد بر ارجاء کلامی. در کتاب القدریه و المرجئه آمده است که اولین شخصی که در مورد ایمان قائل به ارجاء شد «ذر بن عبدالله» و به پیروی از او «حمادبن ابی سلیمان» است که احتمالاً به خاطر عظمت علمی حمادبن ابی سلیمان، از وی به عنوان پایه‌گذار ارجاء کلامی یاد می‌شود.[۲]

۲-۴- مرجئه؛ امویان و بنی عباس

در مورد نسبت میان مرجئه و حکومت بنی امیه دو وجهه نظر متفاوت وجود دارد، اگرچه یکی از این دو از شواهد تاریخی بیشتری برخوردار است و آن این رأی است که بسیاری از محققین مرجئه را فرقۀ مطلوب امویان دنیامدار می‌دانند و مرجیان را همگام و همراه جدایی‌ناپذیرامویان می‌خوانند. آنان معتقدند که اندیشه‌های سیاسی مرجئه که شاید بتوان حاصل آن [و نه لزوماً هدف آن] را نوعی مساوی و مساوق دانستن حق و قدرت دانست، برای ادامۀ حکومت امویان کارآمد بود. چراکه مرجیان، نه نماز پشت سر آنان را باطل و نه جنگ و قتال و خروج بر آن‌ها را جایز می‌دانستند. شاید تعبیر نوبختی برای این نوع مواجهه مرجیان با بنی‌امیه، تعبیری گویا باشد که آنان را «اتباع ملوک و اعوان کل من غلب» می‌دانست.[۳] اما برخی مورخین دیگر از نسبت نه چندان مسالمت‌آمیز مرجیان با امویه سخن گفته‌اند و در رساله‌ای مربوط به قرن اول هجری از «سلیم بن ذکوان اباضی»، قائلان به ارجاء، مخالفان سرسخت امویان و دشمنان بیداد و ستم وصف شده‌اند.[۴] قتل بسیاری از «مرجیان اعم از قائلان به «مرجئه قدریه» و یا حتی «جبریه» توسط حکام اموی و حضور مؤثر ایشان در قیام‌های ضداموی نه تنها اشکالات جدی بر نظریۀ همدستی همۀ «مرجئه» با امویان وارد می‌سازد، بلکه سیمای دیگری از آنان ترسیم می‌کند که دقیقاً ریشه در همان تعریف ایشان از ایمان دارد. دارالایمان یا دایرۀ شمول اسلام از نظر مرجئه بسیار فراخ‌تر از محدودۀ تنگ عرب‌گرایانۀ امویان‌ـ که اسلام را عملاً منحصر در اعراب و گاه قبایلی خاص از عرب می‌دیدـ و نیز در تقابل با «خارجیان» قرار داشت که دارالایمان را به اردوگاه‌های منزوی و دورافتادۀ خود محدود کرده و «در تصور امّتی مرکب از قدیسین بودند.»[۵]

یکی از مهم‌ترین دلایلی که پاره‌ای از مرجیان را به رویارویی با امویان وامی‌داشت، علاوه‌بر افراط امویان در سبّ حضرت علی (ع)، تلقی آنها از تعریف «مسلمان» بود. مرجیان به حمایت و تأیید هرکس که به هر دلیل، حتی به ظاهر اسلام می‌آورد، مبادرت می‌کردند و خواهان استفادۀ نومسلمانان از حقوق یک فرد مسلمان و از جمله معافیت از پرداخت جزیه بودند. شیوخ و مؤمنین مرجئه که ایمان را اقرار به خدا و رسول او و کفر را منحصر در خداناشناسی می‌دانستند و عبادت را به ایمان و معرفت خدا، محدود ساخته بودند و حتی برخی از ایشان نماز را عبادت تلقی نمی‌کردند و بالاتر از آن می‌گفتند هرگاه آدمی به معرفت خدا رسد و بعداً با زبان به انکار او پردازد کافر نخواهد شد[۶]، نمی‌توانستند شاهد برخورد خشن و سرکوبگرانۀ امویان با نومسلمانانی باشند که درواقع به‌واسطۀ بیم از کاهش درآمد بیت‌المال در جرگۀ مسلمانی پذیرفته نمی‌شدند.[۷]. سرانجام گروهی درمیان مرجئه شکل گرفتند که در طول دوران حکومت اموی در کنار نومسلمانان و در جهت احقاق حقوق ایشان و تشویق اهل ذمه به مسلمانی، حتی به رویارویی با بنی امیه پرداختند.

البته نباید فراموش کرد که این تفاوت‌ نظرها در روایت‌های تاریخی در خصوص موضع مرجئه در قبال بنی‌امیه را می‌توان به فرق مختلف درون مرجئه‌ نیز نسبت داد. زیرا دیدگاه فرق متفاوت مرجئه در باب امر به معروف و نهی از منکر و در نتیجه برخورد با حاکم جور متفاوت بوده است؛ مرجیان جبری و قدری معتقد به وجوب امر به معروف و نهی از منکر، حتی در قالب جهاد و قیام علیه حاکم ستمگر بودند، اما مرجئه خالصه نوعی سازش و همنوایی با حاکمیت بنی امیه داشتند و به همین دلیل هم بنی امیه طرفدار آن‌ها بودند. اما مرجئه جبریه قائل به سکوت و سازش در برابر بنی امیه نبودند و معتقد بودند باید در برابر حاکم ستمگر قیام نمود. آنها به جز مسألۀ مخلوق بودن قرآن و نفی صفات و تنزیه خداوند، در اهداف اجتماعی و اقتصادی و سیاسی خود نیز با قدریه همراه بودند، زیرا این فرقه برای تحقق بخشیدن به برابری اجتماعی میان مسلمانان عرب و موالیان و برداشتن قانون اخذ جزیه از تازه مسلمانان مبارزه می‌کردند. اینان شعار شورایی بودن خلافت و ضرورت انتخاب سزاوارترین و برترین فرد به این مقام از طریق شورا و اجماع مسلمانان را سر می‌دادند و به دادگری در حکومت، پیروی از کتاب و سنت و پیشوایان هدایت و به کار گرفتن مسلمانان شایسته و با تقوا دعوت می‌کردند. فقهای درباری شام و جزیره با تکفیر مرجئه جبریه و صدور فتوای قتل آنها، خلفا را در سرکوبی شورش جبریه یاری می‌رساندند. [۸]

پس از این توضیحات شاید بتوان موضع مرجئه در قبال حکومت بنی‌امیه را در مقاطع تاریخی مختلف و همچنین در میان فرق مختلف مرجئه، متفاوت دانست و سال‌های پایانی حکومت امویان را برخلاف دوران ابتدایی حکومت آنان، سال‌های جدایی تدریجی و گاهی تقابل برخی مرجیان و خلفای اموی دانست.

پس از سقوط امویان و از میان رفتن تدریجی مسأله‌ای به نام نومسلمانان، زمینه‌های فعالیت مرجئه نیز رو به کاهش نهاد و حضور آنان در صحنۀ فعالیت‌های اجتماعی نیز کمرنگ شد، اگرچه این سخن به معنای غفلت از نقش مرجیان در انتشار دین اسلام میان گروهی از اهل ذمه نیست. در دوران حکومت عباسیان نیز خلفای عباسی هرچند در ابتدا نیم‌نگاهی به مرجئه داشتند، اما نزدیکی آنان بیش از همه به اصحاب‌الحدیث بود. اگرچه در همین دوران و پس از آن نیز مذهب ارجاء در شرق رونق خود را از دست نداد. تا جایی که در سده‌های دوم و سوم هـ در خراسان و ماوراء‌النهر و به خصوص در بلخ، مکتبی شکل گرفت که در عهد سامانی (۲۶۱ـ ۳۸۹ هـ) به مکتب غالب بر محافل کلامی ماوراء النهر تبدیل شد و در دیگر سرزمین‌های اسلامی نیز رونق یافت. این مکتب که در عمل، زمینه آن ارجاء حنفی با نزدیکی بسیار به مواضع اصحاب الحدیث در دیگر مسائل بود، نظام اعتقادی خود را کاملاً بر پایه آراء ابوحنیفه می‌دانست و برخی شاگردان عراقی او چون ابویوسف و محمدابن حسن شیبانی پیشگامان فکری آن به شمار می‌آمدند.[۹] به لحاظ رابطۀ سه گانه میان ابوحنیفه، اندیشه ارجاء و مردمان بلخ، این شهر را «مرجی آباد» خوانده‌اند. سامانیان از علمای حنفی پشتیبانی ‌کردند و به آنها مناصبی نیز ‌دادند.

با همۀ این فراز و نشیب‌ها در پی محدود شدن قلمرو حضور مرجئه و همچنین ظهور فرق و مذاهب جدید و در عین حال بسط اندیشه‌های فرق قبلی، به تدریج اندیشۀ ارجاء با اندیشه‌های دیگر فرق آمیخته شد. در واقع می‌توان گفت صرفاً همین پیوند بود که موجب زنده ماندن برخی آراء مرجیان، آن هم در نظریات و آراء کلامی دیگران شد و فرقۀ مرجئه به عنوان یک فرقۀ مستقل به تدریج صحنۀ تاریخ اسلام را ترک گفت.

  • آراء کلامی مرجئه

همانطور که پیش از این ذکر شد، مسألۀ اساسی و محوری کلامی در آراء فرقۀ مرجئه، مسألۀ حدود ایمان و به عبارت دیگر مسألۀ معروف به کفر و ایمان در علم کلام است. شیخ حسن طوسی در تمهید‌الاصول می‌گوید: «درباب کفر و ایمان سه چیز مورد گفتگو است: اول- این که آیا حقیقت ایمان امری باطنی است یا اعمال ظاهری و باطنی هر دو جزء ایمان‌ هستند؟ دوم- این‌که اعتقاد به خدا و اصول دین آیا کسب‌شدنی است یا کسب‌شدنی نیست؟ و یا عمل ظاهری در محکم شدن ایمان مؤثر است یا نیست؟ آیا با انجام دادن کار بد یا خوب، ایمان کم و زیاد می‌شود و یا آن‌که اعتقاد به خدا ذاتی و موهبتی است و هرکس این موهبت را دارا شده باشد کم و زیاد نخواهد شد . . . حاصل اینکه آیا ایمان فقط یک حالت درونی بسیط و بدون جزء است یا علاوه بر آن مشتمل بر اجزاء دیگری نیز هست؟ زیرا در دین سه چیز دیده می‌شود: یکی اعتقاد است که درونی و در دل است و کاری باطنی و غیرمحسوس است. دیگر اعتراف و اقرار به زبان است که شهادت قولی نسبت به اصول اعتقادی است. دیگری انجام دادن تکالیف بدنی و اعمال ظاهری است که از شرع رسیده است. پس این بحث پیش آمد که ایمان جز اعتقاد که کاری درونی است، چیزی دیگر نیست و یا شهادت دادن به زبان هم باید با آن همراه باشد و یا هر سه مورد باید در کنارهم باشند؟»[۱۰]

پاسخ‌های متفاوت به این پرسش دست‌کم پنج نوع نگاه را در تاریخ اسلام شکل داده است: «۱) روش اعتقاد به کافر شدن شخص گناهکار: خوارج نخستین گروهی بودند که ایمان را مشتمل بر سه جزء بیان کردند و گفتند شخص گناهکار از دین‌برگشته و مرتد است؛ به همین سبب توبه‌اش را هم غیرقابل قبول می‌دانستند؛ و چون در نظر ایشان ایمان دارای این سه جزء است، هرکس یکی از این سه جزء را نداشته باشد، کافر شمرده می‌شود و در نتیجه مرتکب گناه کبیره کافر است و مانند کافر حربی می‌باشد که کشتن او و بردن مال و زن و فرزندانش بر مسلمانان روا می‌باشد. ۲) اعتقاد به منافق بودن گناهکار: حسن بصری از کسانی بود که او هم ایمان را مشتمل بر سه جزء می‌دانست و ظاهر و باطن هر دو را جزء ایمان می‌شمرد و اختلافی که با خوارج داشت، این بود که می‌گفت کسی که گناه کبیره می‌کند، مؤمن حقیقی نیست، اما به ظاهر مؤمن است و کسی که ظاهر و باطنش یکی نباشد منافق است و او در ظاهر مؤمن است، هرچند در باطن کافر است. ۳) روش اعتقاد به منزلت بین‌المنزلتین: واصل‌بن عطا که شاگرد حسن بصری بود در این عقیده که شخص گنهکار به ظاهر مؤمن باشد و ایمان به ظاهری و باطنی تقسیم شود، با استادش مخالفت کرد و از او کناره‌گیری نمود و گروهی را تشکیل داد که فرقۀ معتزله نام گرفت. او گفت پایگاه شخص گنهکار متوسط میان کفر و ایمان است و اصل منزلت بین‌المنزلتین را به وجود آورد. عقیدۀ فرقه معتزله درباب کفر و ایمان این است که ایمان دارای همان سه جزء است و هرکس یک جزء از آن را نداشته باشد، نه مؤمن ظاهری است و نه باطنی. اما حالت سومی برای ایشان هست. . . » منزلت بین المنزلتین معتزله به این معناست که گنهکاری که توبه نکرده باشد نه کافر است و نه مؤمن. جامعۀ مسلمین در این دنیا باید با او همچون یک مؤمن برخورد کند و او از حقوق مسلمین برخوردار خواهد بود، اما از آنجا که مؤمن هم نیست، در آخرت از عذاب جهنم رهایی نخواهد یافت و البته اگر گناهکار توبه کند، توبه‌اش پذیرفتنی است و می‌تواند به پایگاه ایمان بازگردد. «۴) روش اعتقاد به فاسق بودن گناهکار: بیشتر اهل سنت، ایمان را مشتمل بر دو جزء می‌دانند: یکی در دل اعتقاد داشتن و دیگری اقرار کردن به زبان؛ بنابراین می‌گویند کسی که گناه کبیره انجام می‌دهد، مؤمن حقیقی می‌باشد، اما مؤمنی است بدکار و گناهکار. . ۵) روش اعتقاد به ارجاء: فرقۀ مرجئه از کسانی هستند که ایمان را یک جزء که آن هم اعتقاد باطنی باشد دانستند و کسی را که مرتکب هرگناهی شود بدون توبه رستگار شمردند. . .»[۱۱] اگرچه شیخ طوسی مذهب ارجاء را بدین‌ترتیب معرفی کرده است، باید گفت بیش از آنکه یک یا دو جزئی بودن ایمان (اعتقاد قلبی و یا اعتقاد قلبی به علاوۀ اقرار زبانی) نزد مرجیان برای ما روشن باشد، عقیدۀ اصلی آنان، یعنی خارج بودن عمل از ارکان ایمان است که در کتب ملل و نحل به کرّات نقل شده و برای ما واضح و محل اطمینان است. از این اصل اساسی مرجیان دست‌کم چند مسألۀ فرعی ظهور می‌کند[۱۲]:

  • پیوند ایمان و عمل: درحالیکه اهل سنت و به‌ویژه محدثان، با الهام از متون اسلامی بر این عقیده بودند که ایمان دست‌کم مرکب از دو رکن باور قلبی یا اظهار زبانی و نیز عمل به واجبات و ترک محرمات است و بدین‌ترتیب انجام اعمال و تکالیف دینی، خود بخشی از ماهیت ایمان را شکل می‌دهد و در صدق عنوان اسلام برایشان دخیل است، طرفداران ارجاء چنین دخالتی را نمی‌پذیرفتند. درواقع در همین زمینه بود که مرجیان، شناخت‌ و باور را از شریعت جدا می‌کردند و درحالیکه دین را به باور و شناخت‌ مربوط می‌دانستند، شریعت را امری جدای از آن و غیردخیل در ماهیت دین می‌انگاشتند.
  • نقصان و زیادت ایمان: درحالی که برخی از صاحب‌نظران معتقد بودند که اعمال نیک، ایمان را افزایش می‌دهد، مرجئه عقیده داشتند که ایمان چون همان باور و اعتقاد قلبی و یا حداکثر باور به ضمیمۀ اقرار به زبان است، اعمال دینی، نه چیزی بر آن می‌افزاید و نه چیزی از آن می‌کاهد و از این روی، نمی‌توان کسی را بدان سبب که به انجام تکالیف دینی پایبندی بیشتری دارد، «مسلمان‌تر» دانست. شاید همین نگاه، تکیه‌گاه مرجیان برای دعوت به برابری در برخورداری از حقوق شهروندی یکسان در حوزۀ حاکمیت اسلام و نفی هرگونه تبعیض در حقوق و تکالیف میان اعراب و موالی یا وابستگان غیرعرب بوده است و شاید به همین سبب، مسلک ارجاء در حوزه‌های شرق یعنی خراسان و ماوراء النهر و در میان طوایفی که عمدتاً عرب نبوده‌اند، رواج بیشتری یافت.
  • مسأله استثناء در ایمان، بدان معناست که آیا رواست کسی به طور مطلق بگوید «من مؤمنم» یا اینکه باید این سخن را با قید «ان شاءالله» یا شروطی مشابه مقید سازد. موضع عمومی اهل سنت‌ـ دست‌کم در گزارش مخالفان مرجئه‌ـ لزوم استثناء گفتن است و از همین رو مرجیان نام شکاک بر آن‌ها می‌نهادند، اما مرجئه چنین قیدی را لازم نمی‌دانستند و ادعای مسلمانی را بدون این قید نیز روا می‌دانستند.
  • مسألۀ عدم خلود در آتش برای گناهکاران: مرجئه از آن روی که گناهکار را نه کافر، بلکه مسلمانی می‌دانستند که مرتکب خطا شده است، معتقد بودند چنین کسی در آتش مخلّد نمی‌شود. این دیدگاه نیز دیدگاهی در برابر نگاه خوارج و معتزله بود که می‌گفتند هرچند وعدۀ خداوند به پاداش اخروی گریزناپذیر است، تحقق وعید او لازم و حتمی نیست و ممکن است تخلف پذیرد. اینکه خداوند از وعد خود تخلف نمی‌کند، اما تخلف از وعید برای او جایز است، نه تنها زشت و قبیح نیست، بلکه باید آن را از فضل الهی دانست. مرجئه افزون بر این، در مباحث سیاسی‌ـ‌اجتماعی نیز خلفا را، حتی اگر مرتکب کبایر می‌شدند، تکفیر نمی‌کردند وبه همین سبب آنان را قائل به رواداری و تساهل می‌دانستند.

۳-۱- مرجئه؛ اختلاف نظرها

هرچند مرجیان در اصل خارج بودن عمل از ارکان ایمان، اتفاق نظر داشته‌اند، اما در مسائل مختلفی نیز با یکدیگر اختلاف نظر داشتند و به واسطۀ همین اختلافات، گروهها و فرقه‌های مختلفی در میان آنان شکل گرفت. برخی از این مسائلِ محل اختلاف، به نقل از مقالات ‌الاسلامیین و اختلاف المصلیین عبارتند از: اختلاف در مفهوم ایمان که منشأ اصلی تقسیم آنان به گروههای مختلف بوده است. اما اختلافات دیگر که اشعری در این کتاب به آنها اشاره کرده، عبارت‌اند از:

  • اختلاف در تحدید کفر
  • اختلاف در معاصی
  • اختلاف در تقلید در ایمان
  • اختلاف در وعد و وعید و قولی که از جانب خداوند آمده باشد
  • اختلاف در امر ونهی
  • اختلاف درباب مخلد بودن کفار در آتش
  • اختلاف در باب مخلد بودن فجّار اهل قبله در آتش
  • اختلاف در صغایر و کبایر: که ذیل اختلاف آنان در معاصی قرار می‌گیرد.
  • اختلاف در غفران کبایر با توبه
  • اختلاف در معاصی انبیاء
  • اختلاف در موازنه (احباط سیئات به واسطۀ حسنات)
  • اختلاف در تکفیر کسانی که قائل به تأویل بودند
  • اختلاف در توحید
  • اختلاف در رؤیت
  • اختلاف در قرآن
  • اختلاف در ماهیت حق‌تعالی
  • اختلاف درباب مسألۀ عفو مظالم بندگان
  • مرجیان در مسائل دیگری چون اسماء خداوند، قول به قدر نیز اختلافاتی داشتند. [۱۳]
  • مرجئه؛ نظرات فرقه‌های دیگر

برای بررسی مواجهۀ دیگر فرق با تفکر ارجاء، ابتدا به تقسیم‌بندی دیگری[۱۴] که مرجیان را به سه گروه شکاکان، منحرفان و میانه‌روان تقسیم می‌کند، می‌پردازیم. شکاکان را می‌توان همان مرجیان سیاسی دانست که برخی از آنان دچار شک و سردرگمی در تشخیص حق از باطل و برخی دیگر مردمانی محافظه‌کار و گوشه‌نشین بودند که نسبت به امور اجتماعی و دینی بی‌تفاوت بودند و مصلحت را در کناره‌جویی می‌دیدند. منحرفان که مرجئۀ مبتدعه، منحرفه، غالی و به تعبیری «مرجئۀ خبیثه» نیز خوانده شده‌اند، برای عمل ارزشی قائل نبودند و هیچ گناهی را مضر ایمان نمی‌دانستند و بر این باور بودند که خداوند در روز رستاخیز همۀ گناهان را می‌بخشد. (جهمیه و کرامیه را می‌توان در شمار این گروه دانست.) مرجئۀ منحرفه که تا حد انکار کلیۀ فرائض پیش رفته‌ بودند، همواره مورد مذمت و نکوهش فرق مختلف مسلمانان و شخصیت‌های بزرگ اسلامی بوده‌اند و شاید همین افراط‌ها بود که سبب شد نام مرجی و مرجئه در مقاطعی از تاریخ برای سرزنش و تحقیر طرف مقابل استفاده شود.

مرجئۀ معتدله یا میانه‌روان برخلاف گروه‌های دیگر، نه دچار شک و تردید بودند و نه بی‌اعتنا به عمل و مبتلا به اباحیگری. آنان صرفاً عمل را از ارکان ایمان نمی‌دانستند و برخلاف خوارج و معتزله، مرتکب کبیره راـ حتی اگر توبه نکرده باشدـ مؤمن قلمداد می‌کردند و حکم او را در آخرت به خداوند ارجاء می‌دادند و در دنیا احکام مؤمنان را بر آنها جاری می‌دانستند. این نوع از قول به ارجاء را شاید بتوان در اکثر فرق مسلمانان جز خوارج و معتزله یافت.

اهل سنت و جماعت، چنانچه در التبصیر فی ‌الدین آمده است، ارتکاب به معصیت را دلیل بر خروج از ایمان نمی‌دانند. اسفراینی می‌گوید که بزرگانی چون شافعی، ابوحنیفه و اصحاب الحدیث مانند مالک بن انس و احمد بن حنبل نیز بر همین عقیده بودند. در میان اهل سنت نیز می‌توان به عقاید شیخ ابومنصور ماتریدی، مؤسس فرقۀ مهم ماتریدیه و همچنین ابوحفص نسفی از بزرگان این فرقه اشاره کرد. ابومنصور به نقل از ابوحنیفه، مرتکب کبیره را از رحمت حق محروم نمی‌دانست و امر او را به خداوند واگذار می‌کرد و براین باور بود که چنین عقیده‌ای را می‌توان نوعی از ارجاء دانست که التزام به آن حق است.[۱۵] نسفی نیز قائل است که خداوند تمامی معاصی، جز شرک را می‌بخشد.

اشعری و غالب اشاعره نیز ایمان را به تصدیق تحدید کرده اند و فاسق اهل قبله را به واسطۀ ایمانش مؤمن می‌دانستند و به واسطۀ فسق‌اش فاسق، یعنی از نظر آنان، مرتکب کبیره خارج از اسلام نیست و امر او به مشیت خداوند وابسته است، اما به هرحال مخلد در آتش نیز نیست.

شیعیان نیز چنانچه نوبختی، از اعلام کلام امامیه، تصریح کرده است، ایمان را مشتمل بر عمل نمی‌دانند و طاعات را جزء ایمان قلمداد نمی‌کنند. از منظر برخی متکلمین امامیه، ایمان، تصدیق به قلب و به عقیدۀ برخی دیگر تصدیق به قلب و اقرار به لسان است و این با مبنای اصلی ارجاء معتدل تفاوتی ندارد. شیخ طوسی (متوفی به سال ۴۶۰هـ.ق) و سدید الدین محمود حمصی رازی (قرن ششم هـ.ق) و ابن میثم (۶۹۹-۶۳۶ هـ.ق)، ایمان را تنها مشتمل بر تصدیق قلبی می‌دانستند. ابن‌میثم، قول زبانی را سبب ظهور ایمان و طاعات را ثمرات مؤکد آن می‌دانست. اما خواجه نصیر (متوفی به سال ۶۷۲ هـ.ق) و علامۀ حلّی تصدیق قلبی و اقرار لسانی را جزء ارکان ایمان به شمار می‌آوردند و علامه اشاره به این دارد که مرجئه، اصحاب الحدیث و جماعتی از اشاعره با امامیه در این موضوع اتفاق نظر دارند که- چنانچه شیخ مفید در اوائل المقالات ذکر کرده است- «. . . مرتکب کبائر از اهل معرفت و اقرار (یعنی کسانی که تصدیق قلبی و اقرار زبانی به اسلام کرده‌اند) به واسطۀ ارتکاب معاصی کبیره فاسق و گناهکارند اما از اسلام خارج نمی‌شوند.»[۱۶] بنابراین باید گفت خارج دانستن عمل از ارکان ایمان را نمی‌توان وجه انتقاد شیعه از مرجئه دانست. در واقع سابقۀ سیاسی این فرقه در عدم حکم به امامت حضرت علی (ع) پس از پیامبر (ص) و یا اعتقادات مرجئۀ منحرفه و تأثیر حضور آنان در اجتماع بوده است که انتقادات شیعیان را نسبت به آنان برانگیخته بود.

 

 

 

  • فهرست منابع و مآخذ:

 

– ابوزهره، محمد (۱۳۸۴): تاریخ مذاهب اسلامی، ترجمۀ علیرضا ایمانی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.

– استادی، رضا (۱۳۷۴): مقدمه‌ای بر ملل و نحل یا ادیان و مذاهب، تهران: دفتر انتشارات اسلامی.

– اسفراینی، شاهپوربن طاهر (۱۹۵۵م)، التبصیر فی الدّین، تحقیق محمد زاهد کوثری، مصر.

– اشعری، ابوالحسن (۱۳۶۲): مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدی، تهران: امیرکبیر

– اشعری قمی، سعدبن عبدالله (۱۳۶۱): المقالات و الفرق، تهران.

– اصفهانی، ابی الفرج (بی‌تا): الأغانی، بیروت: دارالاحیاء التراث العربی.

– الحمیری، ابوسعیدبن نشوان (۱۹۷۲م): الحور العین، تحقیق کمال مصطفی، اعادات طبعه فی طهران، بی تا.

– بغدادی، عبدالقاهر (۱۳۳۳ش)، الفرق بین الفرق، ترجمۀ محمدجواد مشکور (تاریخ مذاهب اسلام)، تبریز: شفق.

– جهانگیری، محسن (۱۳۹۰): « مذهب ارجای دینی سیاسی و کلامی فلسفی در اسلام و ظهور فرقۀ مرجئه» در مجموعه مقالات۱: کلام اسلامی، ص ۳۴، محسن جهانگیری، تهران: حکمت

– جعفریان (۱۳۷۱): مرجئه، تاریخ و اندیشه، قم: نشر خرّم

– خسروشاهی، سیدرضا (۱۳۴۱):  علل ظهور فرق و مذاهب اسلامی، تهران: نقش جهان.

– رضازاده لنگرودی، رضا (۱۳۶۳): «برخورد اندیشه‌های سیاسی در اسلام (پژوهشی در مرجئه)»، کتاب طوس، مجموعه مقالات، دفتر اول

– سامی النشار، علی (۱۳۸۵ ق): نشأه الفکر الفلسفی فی الاسلام، مصر: دارالمعارف.

– شهرستانی، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم (۱۳۶۲): الملل و النحل، ترجمه و تحریر نو مصطفی خالقداد هاشمی، تهران: اقبال.

– صابری، حسین (۱۳۸۶): تاریخ فرق اسلامی جلد (۱)، تهران: انتشارات سمت.

– طبری، محمدبن جریر طبری (۱۴۰۷ هـ): تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، بیروت: انتشارات عزالدین.

– طوسی، محمدبن حسن (۱۳۵۸ش)، تمهید الاصول در علم کلام اسلامی، ترجمۀ عبدالمحسن مشکوه الدینی، تهران: انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران.

– عطوان، حسین (۱۳۷۱): فرقه‌های اسلامی در سرزمین شام، ترجمۀ حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی

– مکدرموت، مارتین (۱۳۶۳): اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ترجمه احمد آرام، تهران: مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک‌گیل.

– نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی (۱۳۷۵): فرق الشیعه، ترجمه جواد مشکور، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ تهران

– وات، مونتگمری (۱۳۷۰): فلسفه و کلام اسلامی، ترجمه ابوالفضل عزتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی

– وحیدی، شهاب الدین (۱۳۸۶): «مرجئه»، هفت آسمان (۳۳)، بهار. ۱۳۶-۱۱۵

 

[۱] نوبختی، فرق الشیعه، ص ۱۴٫

[۲] وحیدی، «مرجئه»، ص ۹

[۳] نوبختی، فرق الشیعه، ص

[۴]  رضازاده، برخورد اندیشه‌های سیاسی در اسلام (پژوهشی در مرجئه)، ص ۱۳۹

[۵]  وات، فلسفه و کلام اسلامی، ص ۵۰

[۶]  اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، صص ۷۸-۶۹

[۷]  طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ۳/۵۹۲

[۸]  برگرفته از: حسین عطوان، فرقه‌های اسلامی در سرزمین شام، ص ۱۰۴٫

[۹] جعفریان، مرجئه،تاریخ و اندیشه، ص ۱۸۰-۱۸۱

[۱۰] طوسی، تمهیدالاصول، ص سی‌وهفت

[۱۱] طوسی، تمهیدالاصول، ص سی‌وهشت تا چهل

[۱۲]  برگرفته از تاریخ فرق اسلامی، ج۱، صص ۱۰۲-۱۰۴

[۱۳] . برگرفته از: اشعری، مقالات الاسلامیین، صص ۲۳۴-۲۲۳

[۱۴]  برگرفته از: جهانگیری، مجموعه مقالات۱: کلام اسلامی، ص ۳۴

[۱۵]  به نقل از: جهانگیری، مجموعه مقالات۱: کلام اسلامی، ص ۴۱

[۱۶] به نقل از: جهانگیری، مجموعه مقالات۱: کلام اسلامی، ص ۴۰

تاریخ مقاله: آبان ۱۳۹۳

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.