رویوران: بسماللهالرحمنالرحیم! موضوعی که برای این میزگرد انتخاب شده، بررسی روندهای کلان سیاسی-اجتماعی در خاورمیانه با تأکید بر خاورمیانۀ عربی است. اگر دوستان جریانات اجتماعی – فرهنگی و سیاسی را در خاورمیانه عربی را با دقت بیشتری تعقیب کنند مناسبتر خواهد بود.
زورق: اگر بخواهیم در مورد عرصه تحولات سیاسی اجتماعی در خاورمیانه امروز صحبت کنیم باید به عوامل همگرایی اشاره کنیم. اولین عاملی که باعث ایجاد همگرایی میشود زمین مشترک است. احتمال این که مردمی که زمین مشترک دارند با هم همگرا شوند بیشتر است تا مردمی که زمینشان مشترک نیست. مثلاً ما با مردمی که در برزیل زندگی میکنند زمین مشترک نداریم. بنابراین همگرایی اجتماعی و فرهنگی بین ما دشوار تر است تا کشور های همسایه ما. دومین عامل تاریخ مشترک است. مردمی که با هم تاریخ مشترک دارند احتمال همگرایی بین آنها بیشتر میشود تا مردمی که با هم تاریخ مشترک ندارند. مثلاً ما با ژاپن تاریخ مشترک نداریم ولی با عراق تاریخ مشترک داریم. سومین عامل زبان مشترک است. مردمی که زبان مشترک دارند، احتمال همگرایی بین آنها بیشتر است تا مردمی که زبان مشترک ندارند. ما با افغانستان راحتتر میتوانیم تبادل اطلاعات کنیم تا با چین یا روسیه. یکی از عوامل خیلی مهم دین مشترک است. برای عواملی همچون زبان و دین باید حساب جداگانهای باز کرد. مردمی که دین مشترک و اعتقاد مشترک دارند احتمال همگرایی آنها بیشتر است. عامل دیگر فرهنگ مشترک است. مردمی که فرهنگ مشترک دارند احتمال همگرایی آنها بیشتر است تا مردمی که فرهنگ مشترک ندارند. همۀ این عواملی را که ذکر کردم را ما معمولاً به عنوان عوامل غیرسیاسی میشناسیم. یعنی استاد جغرافیای ما در دانشگاه کاری با سیاست ندارد. استاد تاریخ ما در تحلیل تاریخ کاری با قوانین علم سیاست ندارد. استاد زبان ما کاری با نقش زبان در قدرت ملّی و عرصه سیاست ندارد. استاد جامعهشناسی و فرهنگ ما کاری با ابعاد جامعه شناختی و فرهنگی سیاست ندارد. اصلاً ذهن آنها غالباً خالی از قواعد علم سیاست است. در حالی که زیربنای اصلی عرصه سیاست اینهاست. چون این عوامل زیربنای همگرایی هستند و همگرایی تولید قدرت میکند و واگرایی نیز تولید ضعف میکند. سیاست علم تدبیر قدرت است بنابراین با عوامل همگرائی و واگرائی سرو کار دارد. ما فقط مباحث خاصی که به عنوان علوم سیاسی مطرح هستند را به عنوان سیاست میشناسیم. اسامی مکاتب سیاسی و اصول روابط سیاسی و این جور چیزها را بعنوان علم سیاست میشناسیم. مثلاً حزب را به عنوان یک موضوع سیاسی میشناسیم ولی نقش زبان ملّی در وحدت سیاسی کشور را نمی فهمیم. در حالی که اگر شاکله سیاسی یک کشور را به یک بدن تشبیه کنم، حزب زیگیلی است که روی صورت سیاست در آمده است. آن قدر که زبان در سیاست نقش دارد حزب نقش ندارد. آن قدر که فرهنگ نقش دارد حزب نقش ندارد. ما در این گونه جلسات وقتی به بررسی مسائل سیاسی از قبیل مسائل خاورمیانه میپردازیم، بیشتر به قلۀ کوه یخ نهاد های سیاسی در دریای متلاطم تحولات نگاه میکنیم. مثلاً از خود می پرسیم که منصور هادی چی گفت؟ ویا بنسلمان چه کرد؟ و یا وزیر خارجۀ آمریکا به کجا سفر کرد؟ اینها لایۀ خیلی سطحی و ظاهری دریای سیاست هستند. ریشههای مسائل سیاسی در لایه های عمیق اجتماعی و فرهنگی قرار دارد که ما آنها را معمولاً نمیبینیم و در نظر نمی گیریم و بررسی نمیکنیم. شما اطلاع دارید مراکز شرقشناسی در کشور های اروپائی و آمریکا، کارشان مطالعات دقیق در مورد لایه های عمیق و زیرین این کوه یخ است که از چشم ما پنهان است. یعنی جغرافیای طبیعی، تاریخ، دین، مذهب، زبان، فرهنگ، و خصوصیات اجتماعی و فرهنگی را مطالعه میکنند تا بتوانند روندهای سیاسی را تشخیص دهند. ما میخواهیم بدون مطالعه این لایه های زیرین روندهای سیاسی را تشخیص دهیم. بنابراین نمیشود موفق شویم. یعنی ما همیشه به دنبال سطح روئین حوادث هستیم و به دلیل این که ریشههای فرهنگی و تاریخی و اجتماعی حوادث را بررسی نمیکنیم به درک عمیقی از تحولات سیاسی نمی رسیم. فقط به رویه حوادث نگاه میکنیم. یعنی اگر بخواهیم در مورد اوضاع سیاسی خاورمیانه صحبت کنیم سیاستهای سیاستمداران و کنشگران سیاسی را مطرح میکنیم و رفت و آمدهای دیپلماتیک را مطرح میکنیم و زد و خوردهای که در مرزی یا حملات نظامی را مطرح میکنیم و اینها در یک نگاه بلند مدت صورت مسائل سیاسی هستند نه ریشه های ژرف آن. پیشنهاد این است که یک مقدار مسائل را عمیقتر ببینیم. برای این که مسائل را عمیقتر ببینیم، در مورد لایههای زیرین تشکّل یا تشتت قدرت سیاسی باید مطالعه کنیم. یعنی اول جغرافیای طبیعی را ببینیم و بعد جغرافیای سیاسی را و نخست زبان و فرهنگ و نهاد های اجتماعی را ببینیم و بعد احزاب را! اتفاقا کسانی که ضد قدرت عمل میکنند حمله به نهاد های اجتماعی می کنند. معادلۀ قدرت جهانی این طور شکل گرفته که غرب در رابطه با خودش همگرایی میکند و در رابطه با دیگران واگرایی! وگرنه غرب نمی توانست و نمیتواند بر جهان مسلط شود و آن را به نفع خود اداره کند. هر کسی بخواهد به نفع بشریت کار کند و یا اصولاً بخواهد جهان را اداره کند باید این جستجو و کند و کاو را بکند. دولت موعود جهانی نیز بر پایه بنیاد های نوین اجتماعی و فرهنگی شکل خواهد گرفت. غرب مصمم است عوامل همگرائی را در ظرف جغرافیائی تمدن اسلامی خنثی کند. مثلاً جغرافیای طبیعی را با جغرافیای سیاسی خنثی میکنند. جغرافیای طبیعی ما با عراق یکی است. ولی جغرافیای سیاسی ما یکی نیست. با افغانستان هم همینطور است. غرب می کوشد واقعیت تاریخ را با روایت تاریخ خنثی کند. یعنی جوری تاریخ را روایت میکنند که واقعیت تاریخ خنثی شود. وحدت زبانی را بوسیله تقویت و تنظیم لهجه های محلّی از بین میبرند. همانطور که در هند و پاکستان زبان فارسی را از بین بردند و در آسیای مرکزی خط قرآنی را عوض کردند و بجای آن خط روسی را رواج دادند و در شبه جزیرۀ ایبری هم زبان را عوض کردند و هم خط را. کارشناسان شبیخون فرهنگی فرهنگ عمومی و ملّی را به وسیلۀ تقویت خرده فرهنگها و ایجاد گسل های فرهنگی، خنثی میکنند و بمنظور تجزیه سیاسی ابتدا اقدام به تجزیۀ فرهنگی میکنند. ما چون به اصول ریشهای علم قدرت که در علم سیاست بصورت عمومی مطرح نمیشود توجه نداریم و مردان ما که در حوزههای جامعهشناسی و فرهنگ و تاریخ کار می کنند با این اصول نا آشنا و بیگانه هستند به آسانی اسیر دست سیاست های فرهنگی و اجتماعی آنها میشویم و آنها به راحتی تغییراتی را در حوزۀ اندیشۀ ما ایجاد میکنندو از این تغییرات به نفع تثبیت و توسعه منافع خود استفاده می کنند. وقتی میخواهیم در مورد روندهای سیاسی اجتماعی صحبت کنیم باید به بُعد اجتماعی و فرهنگی آن دقیقتر نگاه کنیم. وقتی میگوییم مصر، قبل از مبارک و سیسی و اخوان المسلمین و ارتش مصر، توجه داشته باشیم مذهب و تاریخ و زبان آنها چیست. جمعیت آنها چقدر است؟ آیا جمعیت این کشور جوان است یا نه؟ جهت و ظرفیّت تغییرات در این کشور به چه سمتی است. وقتی از یمن نام میبریم توجه داشته باشیم که کشوری است که ۴درصد رشد جمعیت دارد. کشور به این جوانی معلوم است که منبع انرژی است. عربستان هم که به این کشور حمله کرده اشتباه کرده که قبل از این که مطالعات جامعهشناختی بکند تصمیم سیاسی گرفته است. پیشنهاد من این است که در مورد مسائل خاورمیانه با تأکید بر خاورمیانۀ عربی که موضوع بحث ما است به حوزههای فرهنگی و جامعهشناختی بیشتر توجه شود. پیشنهاد من این است که این بحثهای فرهنگی و اجتماعی را وارد متون سیاسی کنیم. یعنی دانشجویان علوم سیاسی باید هوشیاری تاریخی داشته باشند و مسائل جامعهشناختی و فرهنگی را در تجزیه و تحلیل تحولات سیاسی و روابط بینالملل مورد توجه قرار دهند. خیلی از تحلیلهای ما در مورد غرب، به دلیل عدم شناخت مااز ماهیت تحولات تاریخی غرب منطبق بر واقعیات غرب نیست. جالب است که صاحب نظران ماگاه این اشتباهات را میکنند.
متقی: در یک کلام من فکر میکنم ما در تحلیل مسائل منطقهای و در تحلیل سیاست دچار یک آفت شدهایم. اولین آفت ژورنالیسم و دوم فورمالیسم است. ویژگی اصلی ژورنالیسم و فورمالیسم این است که هر دو یک نگاه سطحی به مسائل دارند. بحث، مربوط به درک تحولات منطقهای به ویژه خاورمیانه بدون توجه به آن ریشههای بنیادین و قالبهای فرهنگی و تاریخی و مذهبی و زبانی است. آیا اینها میتوانند منشاء همبستگی یا منشاء جدایی شوند؟ نکتهای که به صورت بنیادین روی آن تأکید داشتند این است که مسئلۀ اصلی مراکز شرقشناسی موجود این است که تفاوتها را برجسته کنند. چون شناخت تفاوتها خود به خود زمینۀ تبدیل یک قالب ادراکی به کنش سیاسی را به وجود میآورد. امروز در عصر رسانهها و فضای ارتباطات بخش عمدۀ کار صرف تولید «مفهوم» شده است. این مفاهیم در قالب بحثها، برچسبها و اتهامها هستند که واگرائی را تشدید میکند. در حالی که غربیها نگاهشان این است که ما هویتمان آمریکایی است. هر مذهب یا نژادی میخواهی داشته باش! هر پیشینه و طبقۀ اجتماعی میخواهی داشته باش! ولی باید در فرهنگ آمریکائی هضم شوی! این میدانید چیست؟ آن زمانی که اسلام قدرت داشت حرف این بود که قولوا لا اله الا الله تفلحوا! نگاه کلی است. قدرت نگاه کلی را منعکس میکند. وقتی که ما خرده گیر شدیم، در فضای خردهگیری تضادها هم گسترش پیدا میکند و این یکی از نشانههای ضعف است و ضعیف باید ضعیفتر شود! چگونه ضعیف باید ضعیفتر باشد؟ به این صورت که نیروی متضاد را درون خودش بازتولید کنید. جدال ایجاد شده و بعد تشدید شود. جدالی که شاید کمی طبیعی است ولی این قدر تشدید میشود که از واقعیت تاریخی خودش فاصلههای جدی به دست میآورد. من کاملاً با این سبک تحلیل موافقم که نگاهمان بنیادین باشد. برای این که هر مسئلهای را که مطرح میکنیم هیچ اشکالی ندارد، مسئله را به جای این که در عرض باز کنیم بتوانیم در عمق باز کنیم. نشانههای عمق چیست؟ همان عناصر فرهنگ و مذهب و زبان و ارتباطات تاریخی که وجود دارد. من در قالب جغرافیا به قول وزارت خارجهایها رزرویشن دارم. هم میپذیرم وهم نمیپذیرم و می گویم الزاماً این نیست. به این دلیل که خیلی از مجموعههایی که در کنار همدیگر زندگی میکنند میتوانند منشاء درگیری هم باشند. مثل وضعیتی که در بوسنی حاکم بود. خیلی از تحلیلهایی که هانتیگتون داشت این است که میگوید: حوزههای گسل مربوط به حوزههایی است که تماس و حوزۀ ارتباطشان بیشتر است.
زورق: در بروز بیماریها یک سری ریسک فاکتور وجود دارد. هیچکدام ازاین ریسک فاکتورها به تنهایی بیماری ایجاد نمیکنند. ولی وقتی چند تا از اینها در کنار هم قرار میگیرد بیماری ایجاد میکند. مثل استرس، چربی، سیگار، عدم تحرک، الگوی غلط تغذیه و ژنتیک وقتی کنار هم قرار می گیرند بیماری قلب را بوجود می آورند! عواملی که من عرض کردم هرکدام به تنهائی یک عامل همگرایی هستند. اما به تنهایی شرط همگرایی نیستند. وقتی شما مثال بوسنی را میزنید در آنجا یک تاریخ مشترک وجود ندارد. بلکه تضاد تاریخی وجود دارد. این تضاد مربوط به جنگهایی است که در زمان عثمانی برپا شده و کشتاری که از همدیگر کردهاند. سابقۀ بهرهگیری از اسلاوها در اروپا به زمان امپراطور اموی در شبه جزیره ایبری برمیگردد. ملاحظه میفرمایید که گاه عوامل تاریخی عوامل جغرافیایی را خنثی میکنند. علتش این است. در مورد بعضی از مناطق جغرافیا عامل همگرایی است، ولی اختلاف مذهبی عامل واگرایی است.
متقی: اتحاد شوروی را در نظر داشته باشید. همه اتحاد شوروی شدند. ولی به خاطر این که یکی تاجیک و هر کسی ویژگیهایی داشت هیچگاه با همدیگر یکپارچه نشدند. من کاملاً با بحثهای ریسک فاکتورها موافقم.
رویوران: من روی چهار محور میخواهم صحبت کنم. یک بحث مربوط به فرآیند بیداری اسلامی و بحث دیگر برنامه بهار عربی در موج اول آن است. متغیر دوم موج دوم است که الآن سودان و الجزایر را در بر گرفته است. جریان سوم، آمریکا به عنوان یک قدرت بینالمللی و تلاش آن برای مطرح کردن برنامه معاملۀ قرن است. نکتۀ چهارم، جریان محور مقاومت اسلامی است. من سعی کردم در عمقی که جناب آقای دکتر متقی فرمودند وارد شوم. یکی از مهمترین ویژگیهای موج اول بیداری اسلامی، خستگی اجتماعی از استبداد است. به همین دلیل مردم شعارهایی که میدادند و میگفتند: الشعب یرید اسقاط النظام! نظام استبدادی باید از بین برود. متأسفانه در این حرکت اجتماعی گسترده گرایش ضد استبدادی قوی بود اما گرایش به نهادسازی و نظامسازی بسیار ضعیف بود. یعنی مردم نسبت به آینده بلاتکلیف بودند. به همین دلیل اجازه دادند که دیگران سوار این موجها شوند و آنها را مدیریت کنند. متأسفانه غربیها آمدند و با برنامه بهار عربی، مدیریت این ظرفیت اجتماعی را به دست گرفتند و روی دو مسئلۀ تشدید شکافهای اجتماعی و تلاش در جهت تشدید شکافهای فرهنگی کار کردند. ! ما در مصر دیدیم که اسلام گراها بوسیله انتخابات روی کار آمدند. تمام ضد اسلام گراها در جبهۀ مقابل متحد شدند و در این تضاد اجتماعی ارتش به کمک و حمایت یک جبهه برخاست و قدرت را در دست گرفت و در نهایت هر دو طرف را هم سرکوب کرد و دیکتاتوری به مصر بازگشت. در تونس کمابیش همین وضعیت پیش آمد.
متقی : وضعیتی که در سال ۳۲ در کشور خودمان پیش آمد. یعنی مذهبیها و ملی گراها و تودهایها دچار اختلاف شدند و نهایتاً سرکوب شدند. زمانیکه ارتش آمد بعضی از آنها ترجیح دادند ولی عاقبت نتایج آن را دیدند این وضعیت را ما خودمان دیدیم.
رویوران: در تونس همین وضعیت با یک تفاوت به وجود آمد. یعنی مردم موفق شدند بنعلی را بیرون کنند. اما در نهایت سرمایهدارها با سکولارها و ناسیونالیستها در حزب ندای تونس جمع شدند و در مقابل اسلام گراها ایستادند. نهایتاً اتفاقی که در این زمینه افتاد این بود که در موج اول، غرب شکافهای اجتماعی را تشدید و فضا را امنیتی کرد تا توانست از این شکافها به نفع خود بهره برداری کند. در لیبی یک سری نیروهای ضد اسلامی از عناصر ارتش سابق در مقابل اخوانیها و فجر اسلام قرار گرفتند. در یمن فضا را امنیتی کردند. در آنجا شرایط به سمت از هم پاشیدگی اجتماعی و مذهبی میرفت. ولی یک رهبر با درایت در این میان پیدا شد. آقای بدرالدین حوثی موفق شد بدنه اصلی جامعه یمن را سازماندهی کند و در صنعا حضور پیدا کند و قدرت را تحت تأثیر و مدیریت خودش قرار دهد ولی به سرعت عامل خارجی وارد شد و فضا را امنیتی کرد. در بحرین هم ارتش عربستان وارد شد و سرکوب اکثریت مردم متحد و انقلابی بحرین که شیعه هستند همچنان ادامه دارد. به نظرم موج اول بیداری مقابله با استبداد بود ولی در تمام کشورهای عربی با مشکل مواجه شد. نسبتاً موفق ترین آن تونس است. ولی در تونس، درحزب ندای تونس تمام سرمایهدارها و وزرای سابق و تمام ناسیونالیستها و سکولارها در مقابل حرکه النهضه متشکل شده اند و مانع پیروزی مردم تونس شده اند.
اشعری: آقای دکتر رویوران این سؤال برای من پیش آمد که چرا بعضی از جوامع مثل یمن و ایران بیشتر وحدت پذیرند؟ یعنی آن ریشههای فرهنگی که زمینۀ پذیرش رهبری جنبش اسلامی انصار الله یا رهبری امام خمینی را بوجود می آورد چیست؟ چه زمینههایی است که رهبری و وحدت پذیری را در جامعه به وجود میآورد؟
رویوران: من اولاً قبول دارم که خودم در یک زاویۀ سیاسی – اجتماعی دارم بحث میکنم. ولی عمق اجتماعی و فرهنگی آن به اندازه لازم قوی نیست. ولی در مدیریت بحران در منطقه رویکرد من دغدغهها و نگرانیها است. مثلاً در کودتای مصر آنها آمدند یک سری دغدغه ایجاد کردند. جامعهای که ضد نظامیان قیام کرده و این انحصار را خواست بشکند، ولی نهایتاً بازتولید یک جامعۀ نظامی و حکومت نظامی را پذیرفت. میخواهم بگویم که برای فهم این که چرا جامعه چنین وضعیتی را پذیرفت، باید ببینیم فرهنگ آن چیست؟ و این پذیرش از کجا ناشی میشود؟
در موج دوم که در سودان و الجزایر اتفاق افتاده است من تصور میکنم رشد به سمت تکامل اجتماعی – سیاسی دیده میشود. غرب با تشدید شکاف ها و امنیتی کردن فضا موج اول را مدیریت کرد، در موج دوّم تا کنون در الجزایر یک نفر کشته نشده است. این جامعه حواسش هست و اجازه نمی دهد کسی این فضا را امنیتی کند. این به نظر من نکتۀ خیلی مهمی است. نشان دهنده یک نوع بلوغ اجتماعی است. در سودان اتفاقا نیروهای نظامی به دنبال امنیتی کردن فضا بودند. اما واکنش اجتماعی بگونه ای بود که چنین چیزی اتفاق نیفتاد. با این که تجمع و تحصن اعتراضی جلوی ستاد مشترک ارتش سودان بود طبق آمار ۱۲۶ نفر کشته شد. بعد هم در بعضی از شهرهای دیگر گروهی کشته شدند. ولی مردم اجازه ندادند که فضا امنیتی شود. یک تفاوت خیلی جالب بین الجزایر و سودان وجود دارد. در الجزایر آنها که حاکم بودند باصطلاح چپ و ناسیونالیست و قومی بودند. یک بخش از عمدۀ نیرویی که الآن در میدان التحریر تحصن می کند اسلامگرا هستند. در سودان اخوان را دو شقه شده است. یک شقه آن طرفدار مرحوم حسن ترابی است که در جریان معارضه بود. یک شقه را هم خود عمربشیر نمایندگی میکرد. اتفاقا در سودان حرکت اجتماعی سکولارتر از الجزایر است. در الجزایر معارضه اسلامیتر است. شما ببینید درالجزایر بعد از نماز جمعه بیرون میآیند. ولی در سودان این طور نیست. حالا شبکه تلویزیونی الجزیره با رئیس حزب کمونیست در سودان مصاحبه میکند. چرا حزب کمونیست؟ به دلیل این که هم غرب می خواهد سکولار ها را تقویّت کند وهم سکولارهای سودان در جایگاه قویتری حضور دارند.
نکتۀ دیگری که در موج دوم دیده میشود، شعارهای ضد عربستان و امارات در الجزایر و در سودان است. این نشان دهندۀ این است که مردم درکی از رفتار این دو کشور دارند که میدانند اینها ابزارهای غرب برای بر هم زدن صحنه برخی از کشورهای منطقه هستند. به همین دلیل شعارها و پلاکارتها در این اعتراضات علیه این دو کشور کاملاً روشن است. نکتۀ دیگری که در موج دوم بیداری دیده میشود تلاش برای مقابله با فساد است. یعنی شعارها مقداری گسترش پیدا کرده است. تقاضای مردم فقط تغییر رأس نظام نیست آنها خواهان برکناری همه آدم های فاسد هستند. در هر دو کشور الجزایر و سودان هم کار سران این دو کشور تمام شده است، هم بوتفلیقه استعفا داده و هم علیه آقای عمرالبشیر کودتا شده است. اما مردم میگویند نه، تغییر نماد نظام کافی نیست این نظام باید بطور کامل تغییر کند. در الجزایر میگویند هیچکس از نظام قبلی نباید باشد. در سودان هم تمام گفتگوها به گونهای بود که میگفتند اکثریت در هر مجلس به حکومت انتقالی باید با مردم باشد و نه با نظامیان و همینطور هم شد. توافقی که سه روز پیش امضأ شد در همین چارچوب است. یعنی اینها اجازه ندادند یک بار دیگر بحث مصر در سودان و الجزایر تکرار شود.
سومین متغیر بسیار مهم عنصر آمریکا و سیاستهایی است که آقای ترامپ در منطقه میخواهد اجرا کند. اولویت اول آمریکا تثبیت اسرائیل در منطقه است. اسرائیل میخی است که غرب به تابوت ملّت ها در خاورمیانه کوبیده است. در قدیم میگفتند آمریکا دو تا اولویت دارد. یک پایه تصمیمات آمریکا حفظ امنیت و استمرار اسرائیل و دیگری نفت است. الآن با توجه به بازار نفت و نفت شِل و مسائلی از این قبیل، اسرائیل همچنان اولویت اول آمریکا است. تا الآن ۷۱ سال از عمر این رژیم و تأسیس یک پادگان نظامی بنام اسرائیل میگذرد. برای تثبیت اسرائیل مکانیزمهایی در نظر گرفته بودند. یکی از آنها بحث گفتگوی دوجانبۀ فلسطین و اسرائیل است. دوم بر پایۀ قطعنامههای سازمان ملل که تمام تلاشها از بحثهای اسلو و قطعنامههای ۱۸۵۰ و بعد طرح دو دولت و مسائلی از این قبیل کلاً در این چارچوب قرار میگیرد. با آمدن آقای ترامپ اصلاً نگاه برای تثبیت اسرائیل عوض شد. چه اتفاقی افتاد که این نگاه عوض شد؟ در فرآیند بیداری اسلامی همین که نظام حاکم در مصر ضعیف شد و مردم به خیابانها ریختند اولین جایی که آتش زدند سفارت اسرائیل بود. در اردن هم هر زمان اتفاقی پیش میآید شعارهای ضد اسرائیل کاملاً مشخص است. مدتی پیش در اردن تظاهراتی علیه اسرائیل بود و گارد سفارت اسرائیل تیراندازی کرد. چند نفر اردنی کشته شدند که بعد اسرائیل ناچار شد دیۀ آنها را بدهد. گفتند شما حق دارید امنیت داخل سفارت را تأمین کنید. ولی حق ندارید کاری به خیابان داشته باشید، گروههای انتظامی اردن حضور داشتند. در نهایت بین اینها سازش اتفاق افتاد. این نشان داد که گفتگوهای دوجانبه برای حل بحران، مشکل را حل نکرده است. تضاد با اسرائیل در اردن و در مصر در اوج خودش است. به همین دلیل الگوی جدیدی که با ترامپ به اجرا در آمد این است که برای تثبیت اسرائیل باید کل معادلات منطقه را تغییر داد. یعنی الگوی تضاد در منطقه باید تغییر کند و ایران به جای اسرائیل محور تضاد باشد. بعد جبههای از کشورهای متحد آمریکا باید شکل بگیرد که اسرائیل در محور آن باشد و در این چارچوب جدید باید بحران فلسطین را از متن به حاشیه راند و بدین صورت مسئله راحل کرد. نه بر اساس الگوی قبلی بلکه بر اساسی الگوی جدید! گفتگوی دوجانبه فلسطین و اسرائیل تبدیل به چند جانبه میشود. ممکن است عربستان و امارات و بقیۀ هم در آن حضور پیدا کنند. مبانی حقوق بینالملل به کناری می رود و محور بحث به مسئله معادلهی قدرت تبدیل شود. دیگر مهم نیست که قدس را اسرائیل برای خودش میخواهد. جولان را برای خودش میخواهد. شهرکها را در کرانۀ باختری برای خودش میخواهد ! یعنی دیگر مبنایی وجود ندارد که رفتار آمریکا را محدود بکند. مقدمۀ اجرای معاملۀ قرن تغییر این تضاد است. باید این تضاد تغییر پیدا کند. به همین دلیل ما میبینیم اولین سفر آقای ترامپ در منطقه به عربستان سعودی است و در آنجا از عربستان میخواهد همۀ کشورهای اسلامی را جمع کند. عربستان هم همین کار را کرد و نمایندگان ۵۴ کشور را جمع کرده بود و گفت من میخواهم ناتوی عربی درست کنم. در چارچوب تغییر تضاد این طرح را گفت. بحث معاملۀ قرن یک بار دیگر تعریف خواهدشد. من تصور میکنم این بحث خروج از توافق هستهای و تقابلی که بین ایران و آمریکا در منطقه اتفاق افتاده معادلهای را که آمریکا دنبال میکرد را تحت تأثیر قررار داده است. یعنی چی؟ نمونه این که رژیم های همۀ کشورهای شیخنشین خلیج فارس آمریکایی هستند و همه در آن جبهه تعریف شده بودند. نزدیکترین آنها به ما عمان است که آقای نتانیاهو به آنجا رفت. نمونه دیگر قطر است که تلویزیون الجزیره در قطر یک اسرائیلی میآورد. یعنی یک حرکت در جهت عادیسازی روابط اعراب و اسرائیل وجود دارد. وضعیّت بحرین و عربستان را که دارید میبینید. لذا من تصور میکنم اقدام جمهوری اسلامی ایران در زدن هواپیمای بدون سرنشین آمریکایی تا حد زیادی معادلات قدرت را تحت تأثیر قرار داد. کشورهای منطقه به این نتیجه رسیدند که نه آمریکا آن قدرت قاهر یکسرهکننده است و نه ایران کشور ضعیفی است که تسلیم اراده آمریکا شود. نتیجتاً کسانی که تصمیم گرفته بودند همۀ تخم مرغهایشان را در سبد آمریکا بگذارند یک مرتبه از مفروضاتی که برای تصمیم خود داشتند برگشتند. لذا ما میبینیم که هیئت اماراتی به ایران میآید و به گونهای عمل میکند که تخم مرغهایش را در سبد های مختلف بگذارد. حداقل درون یک سبد نگذارد. یا هیئت قطری هم به ایران آمد. به همین دلیل من تصور میکنم با بحث مقابلۀ ایران و آمریکا و سرنگون ساختن پهباد آمریکا در آبهای ایران معادلاتی که آمریکا به دنبال آن بود را تا حد زیادی تحت تأثیر قرار داد.
چهارمین محور بحث محور مقاومت است. در سالهای اخیر ایران موفق شد فرهنگ محور مقاومت را به عراق، سوریه، لبنان، یمن گسترش دهد. پیشرفت محور مقاومت خودش یک دغدغه و نگرانی برای غرب است. به همین دلیل دولت های غربی تلاش میکنند که تا جایی که ممکن است معادلات جدید را بر هم بزنند. زدن جاهای مختلف در سوریه به بهانۀ مقابله با ایران نشان دهندۀ این است که تلاش میکنند کمک های ایران به مردم سوریه در سوریه تثبیت نشود. زدن نقاطی در عراق در چند روز گذشته به این معنی است که اسرائیل به دنبال تعمیم الگوی سوریه به عراق است. ولی این شرایط نیز قطعاً برای آمریکا بحرانسازی میکند. چرا؟ چون فضای عراق دست امریکاست. بعد نفوذ ایران و آمریکا در عراق در یک موازنهای قرار دارد. ورود اسرائیل به عراق قطعاً آمریکا را تحت فشار قرار میدهد. آمریکا از دیپلماتهای خودش خواست خاک عراق را ترک کنند. از ۳۰۰۰ نفر باصطلاح دیپلمات آمریکایی بیش از هزار نفر از عراق رفتهاند. دلیلش همین است. یعنی ورود اسرائیل به عراق نفوذ آمریکا را در عراق تحت تأثیر قرار می دهد. این گونه نیست که آمریکا به راحتی اجازه دهد اسرائیل مردم عراق را بمباران کند و این کار بدون واکنش اجتماعی در عراق انجام شود. البته آقای فلاحی فرماندۀ عملیات استان انبار در عراق با CIA در ارتباط بوده و گرای حضورنیروهای حشد الشعبی را منتقل میکرد که اسرائیل بتواند آنها بزند و الآن در عراق بازداشت. این فرد نظامی به علت ارتباط با خارجیها مسئلهساز شده است. نخست وزیر و وزیر دفاع میگویند نباید او را بگیریم. بعضی میگویند باید بگیرندش و این نشان دهندۀ موازنهای است که وجود دارد. ماندهاند که او را بگیرند یا نگیرند. منظور من این است هیچ جریان یا شخصیتی به دنبال یکسره کردن بحران نیست چون توان آن را ندارد. این واقعیت عراق است. لذا جریانهای کلان که در چهار محور عرض کردم عبارتند از موج اول بیداری، موج دوم، بحث آمریکا و معاملۀ قرن و بحث محور مقاومت شدیداً در این صحنه کارکرد دارند. شاید جمع بندی این وضعیت هم خیلی سخت باشد. من خیلی تلاش کردم یک دورنمای معین را ترسیم کنیم ولی متأسفانه جریانها قابلیت تغییر روزانه دارد. یعنی از حوادث غیر قابل پیش بینی متأثر میشود.
زارعی: موضوع جلسۀ ما یعنی موضوع بررسی روندهای سیاسی اجتماعی در خاورمیانه موضوعی است که بسیار مورد نیاز جمهوری اسلامی و جهان اسلام است. طبیعتاً با یکی دو جلسه این بحث و بررسی به سرانجام نمیرسد. من این جور متوجه میشوم که حتی اگر کلمۀ کلان و کلمۀ سیاسی را برداریم و فقط بگوییم روندهای اجتماعی در خاورمیانه و همین یک موضوع را در گسترۀ خاورمیانه مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، ارزش آن را دارد و بسیار هم مورد نیاز است. من برای خودم جمع بندی اولیه ای دارم به این معنی که جهان اسلام یعنی خاورمیانه و غرب آسیا فاقد سه عنصر است که این مسائل بازتاب اجتماعی روشن و مشخصی ندارد. اولین عنصر فقدان هویت است. ما وقتی دلایل شکست موج ۲۰۱۱ بیداری اسلامی را بررسی میکنیم دقیقاً به این مسئله میرسیم که ما با یک بحران اجتماعی مواجه هستیم. درست است که احزابی خطا کردند و کارهایی انجام دادند که نباید انجام میدادند. ولی در عین حال وقتی در بستر اجتماع میرویم میبینیم اشکال اساسی در جامعه و اجتماع است. همین مصر را مثال میزنم که جنبشی از ۵ بهمن تا ۲۲ بهمن ۱۳۸۹ راه افتاد. یعنی یک موج در فاصلۀ کوتاهی، حکومتی را واژگون کرد. وقتی این موج را مطالعه میکنیم میبینیم که اسم آن را نمیتوان موج اجتماعی گذاشت. در واقع یک پروژه سیاسی به اجرا در آمده و با این پروژه سیاسی حکومت حُسنی مبارک در آنجا ساقط شد. بعد هم همین پروژه در تونس و بعضی جاهای دیگر تکرار شد. البته ما دو حکایت در سرنگونی و بعد از سرنگونی دولتها داریم. این دو را باید از همدیگر تفکیک کرد تا بتوان خوب مسائل اجتماعی این مراکز را بررسی کرد. جمعیت مصر در زمان وقوع این واقعه ۸۰ میلیون نفر بود. الآن میگویند جمعیت مصر ۱۰۰ میلیون نفر شده است. از آن ۸۰ میلیون چند نفر در این انقلاب یا جریان شرکت کردند؟ چرا همه شرکت نکردند ؟ چرا جمعیت چندان انبوه نبود؟ چرا این جنبش گسترش پیدا نکرد؟ مگر جامعۀ مصر دچار فقر مفرط نبود؟ مگر جامعۀ مصر دچار دیکتاتوری مطلق نبود؟ مگر جامعۀ مصر دچار بیهویتی سیاسی نبود؟ مگر جامعۀ مصر با انواع مشکلاتی که یک ملت به خاطر آن بلند میشود و قیام می کند روبرو نبود؟ چرا از این فرصت استفاده نکرد و در حالی که رژیم در حال فروپاشی بود، در مصر ملت حکم تماشاچی را داشتند. آن موقع گفته شد که ۱۷ میلیون شهروند در قاهره زندگی میکنند. اما جمعیتی که از جاهای مختلف آمدند و در میدان التحریر قاهره اجتماع کردند تعدادشان در پرحضورترین زمان حدود ۵۰۰ هزار نفر بود. طبیعتاً همه هم از قاهره نبودند. در بهترین شرایط ۵۰۰ هزار نفر از ۱۷ میلیون جمعیت پایتخت و از ۸۰ میلیون جمعیت مصر در میدان التحریر حضور پیدا کردهاند. این نشان میدهد که ملت یک مشکل دارد. اگر به دنبال فرصت بود، که این فرصت فراهم بود. اگر به دنبال به اوج رسیدن مشکلات بوده که به اوج رسیده است. چرا وسط نیامدهاند؟ چرا از آن چیزی که به دست آوردند حفاظت نکردند. اینها همه سؤالات کلیدی است. به نظرم جامعۀ مصر و جوامع عربی اولاً دچار بحران هویت هستند و هویت مشخص ندارند. هویت را ما میتوانیم در چند عنصر معنی کنیم.
۱- رهبری! ملتهای عرب در واحدها و مجتمع عربی فاقد رهبری هستند. هیچ نوع رهبری حتی رهبری ضعیف به معنای واقعی کلمه وجود ندارد. حکومتها به هیچ وجه نقش رهبری ملتهایشان را ایفا نمیکنند.
۲- تفکر! ما در جوامع عربی عنصر و ارزشی به نام تفکر و تأمل نمیبینیم.
۳- غیریت! جامعۀ عربی نمیداند که اصلاً باید با چی و چرا مخالف باشد. بهم ریختگی عجیبی در اینها وجود دارد.
۴- تاریخ! یک گسست تاریخی در جوامع عرب و حتی غیر عرب منطقه رخ داده است و پیوند تاریخی ملتها قطع شده است. افتخاراتی که در جوامع مصر، لیبی و الجزایر بوده کنار رفته است. اصلاً انگار این ملتها تازه به دنیا آمدهاند. به قول ما ایرانیها زیر بته به عمل آمدهاند. تاریخ و سابقهای ندارند که بخواهند به ان تکیه کنند.
۵- تدین! دیانت به این مفهوم که در حرکت، نگاه، انتخاب، نشست و برخاست فرد نقش داشته باشد، وجود ندارد.
۶- تجربه! اصلاً تجربهای نمیبینیم. همین مصر را که مثال زدم، اگر بر گردیم به زمانی که در سدۀ ۱۹ ناپلئون اینجا را تصرف کرد و مدتی آنجا بود و بعد از آن کسانی آمدند و رفتند. اصلاً جامعۀ مصر با ریشهها و تاریخ خودش قطع ارتباط کرده و دچار بحرانی در تجربهاندوزی شده است. ما تجربهای در جامعۀ مصر نمیبینیم. اینها را برای این میگویم که مقداری روی مسائل تأمل کنیم و بعد به راه حلی برسیم.
عنصر دوم فقدان امید است. یعنی جوامع اسلامی و جوامع خاورمیانه دچار بحران امید شدهاند. امید به آینده و امید به دعوتها نیست. پروژه غرب در جوامع جهان اسلام خیلی کار کرده است. جنبشهایی هم در جهان اسلام مثل ایران و جاهای دیگر حول محور غربزدگی و غربگرایی به وجود آمده است. اما این پروژه در نزد ملتها بیاعتبار است. بنابراین غربگرایان نمیتوانند منشاء دعوت باشند. همانطور ناسیونالیستها، سوسیالیست ها و حتی اسلامگرایان به دلیل شکستی که خوردند و تنشهایی که در درون آنها به وجود آمده است. با پیروزی انقلاب اسلامی یک تجربۀ جدید روی میز مردم و مسلمانها آمد و آن هم بحث تمسک به اسلام است. شما دیدید از سالهای ۱۹۸۰ میلادی به این طرف چه جنبشی در جهان اسلام به وجود آمد. در فلسطین اسلام گراها آرام آرام مطرح شدند. انتفاضه ۱۳۶۶ به وجود آمد. همانطور اسلام گراها در اردن پیروز شدند و مجلس را گرفتند. در الجزایر جریان عباس مدنی جلو آمد و موج بزرگی در آنجا راه افتاد. در تمام کشورهای اسلامی موج اسلام گرائی راه افتاد. بعد بعضی از این جریانات اسلامگرایی هم تجزیه و متشتت شدند و به سمت افراطگرایی رفتند. ته قصه به داعش رسید و پروژه داعش هم به بنبست رسید. امروز در همۀ شقوق اسلامگرایی برای مسلمانها علامت سؤال وجود دارد. اسلام از نوع اسلام ناب محمدی یعنی از نوع انقلاب اسلامی مورد سؤال است که آیا با این مدل میتوان جلو رفت یا نمیشود؟ دوم اسلام اخوانی است. بالاخره اسلام اخوانالمسلمین در کشورهای اسلامی منطقه تلألو ایجاد کرد. بعد از قضایایی که پیش آمده هر جا ما یک روایت از اخوانیها داریم. فقط یک روایت جدید از اخوان در دنیا نیست و این سؤال مطرح است که کدام روایت مربوط به اخوانالمسلمین است؟ اسلام وهابی، اسلام تکفیری و اسلام سکولار تمام شقوق و شعوب آن الآن محل تأمل و محل سؤال است. یک مسئله هم این است که پروژههایی که در کشورهای اسلامی در اینجا به اجرا گذاشته شده یا کاملاً ناموفق بودند یا زیر سؤال هستند.
عنصر دیگر ایدئولوژی است که ما در جهان اسلام شکل به درد بخوری از آن نداریم. منظورم از ایدئولوژی یک ساز و کار ویک تشکیلات است. کارهای حزبی و کارهایی که بر اساس قرار و مدار مشترک بین جمعی پدید میآید. یعنی در هیچ جای جهان اسلام حزبی که تجربهای اندوخته باشد نداریم. همانطور که عرض کردم همۀ اینها را به صورت خام میگویم. اگر نگاهی به وضع جهان اسلام مخصوصاً در حوزۀ عربی بیندازیم میبینیم از جنبههای مختلف با بحرانهای هویتی در این جوامع مواجه هستیم. در حال حاضر یک سؤال و خلأ وجود دارد که فریادرس کیست و کجاست؟ طبیعتاً در نهاد مسلمانها این سؤال وجود دارد که بالاخره ما باید به کجا متوسل شویم؟ بر اساس گزارشی که جناب آقای رویوران اشاره فرمودند الآن فرصت خوبی برای موفقیت جبهۀ مقاومت اسلامی است. بالاخره یک جریانی به نمایندگی از مسلمانها جلوی اسرائیل و آمریکا ایستاده است. جلوی جنگ علیه مسلمانها ایستاده است. ولی این جریان برای مسلمانها معرفی و تبدیل به یک وضعیت روشن نشده است. سؤال این است که آیا ما میتوانیم یک بار دیگر با روشی مشعل انقلاب اسلامی را در میان تودههای مردم در جوامع اسلامی ببریم و با تکیه بر تجربۀ انقلاب اسلامی در آنها اعتماد ایجاد کنیم؟ بگوییم، درست است که جهان اسلام تجربۀ شکست خورده زیاد دارد اما یک تجربۀ موفق هم وجود دارد. یک حکومت در اثر انقلاب تشکیل شده و در مواجهه با انواع طوفانها و مشکلات پابرجا و قدرتمند مانده است و به عنوان یک قدرت در جهان اسلام میتواند حرف بزند. حالا ما در این فضا چگونه میتوانیم این مسئله را رهبری کنیم به گونهای که به پرچم جهان اسلام تبدیل شود؟ این واقعاً مسئلۀ مهمی است. چقدر خوب است که ما بر اساس راهنمایی که در تیتر این جلسه آمده کارگروههایی را تشکیل دهیم تا ببینیم چطور میتوان امید را در جهان اسلامی زنده کرد. اگر امید و اعتماد زنده شود خیلی مسائل آسان می شود و خیلی کارها میتوان انجام داد. جهان اسلام تکانی خورده است اما این تکان به شکل موج است. اگر راهبری نشود و تبدیل به یک منطق روشن نشود و به تعبیری تبدیل به نان نقد در سفرۀ اندیشه مسلمانان نشود میتواند یک موج گذرا باشد. به نظرم ما الآن یک موج احساسی داریم. هنوز هم افراد زیادی هستند که ایستادهاند و تماشا میکنند. درست است که خوششان میآید اما هنوز ته ماجرا را متوجه نیستند یعنی هنوز به وظایف واقعی خود آگاه نشده اند. هنوز زنگارهای اختلاف شیعه و سنی افراد را سر جای خودشان میخکوب کرده و اجازه نمیدهد از جای خود حرکت کنند. ما باید راهی برای ورود در تودهها پیدا کنیم. وقت هم داریم و جهان در حال گذر است. قدرتهای گذشته از تخت قدرت فرو افتادهاند. جهان جدیدی هنوز شکل نگرفته است. ما وقت داریم که در حوزۀ اجتماعی برنامهریزی کنیم. نمیگویم احزاب مهم نیستند و به سراغ آنها نرویم. یکی از کارهای لازم ما دیدار با این احزاب و گروههاست. ولی اینها واقعاً اصل نیستند. موج ۲۰۱۱ بیداری اسلامی به ما گفت که اینها در جنبشهای اجتماعی هیچکارهاند. وقتی جنبش راه افتاد اخوانیها میگویند ماهم شریک! در تونس قنوشی میگوید أنَ شریک! اول کار که اخوانیها نبودند. آنها بعد با شک و تردید جلو رفتند و پیوستند. پس معلوم شد متن جامعه یک چیز است و احزاب چیز دیگری
شبیبی: این سؤال برای من مطرح شد که چرا رهبرپذیری یا عدم وجود آن در جوامع غرب آسیا قابل مشاهده نیست؟ به عبارتی چرا این جوامع مدیریتپذیر به معنای رهبری نیستند و اگر هستند این مسئله تبیین نشده است؟
متقی: آقای دکتر گفتند ایران رهبرپذیر است ولی کشورهای عربی و خیلی از کشورها نیستند.
شبیبی: بله! همین چرایی که چرا رهبرپذیر نیستند یا چرا مدیریت را درسطح کلان به عنوان راهبرد و یک مؤلفۀ اصلی قبول نمیکنند. فکر میکنم چند عامل را باید مورد توجه قراردهیم. این که متأسفانه در جوامع عربی و حداقل در جوامع غرب آسیا در دهههای اخیر بسترهای اجتماعی و سیاسی در مقایسه با برخی از کشورهای دیگر خیلی مورد توجه قرار نگرفته است. مثلاً در اروپا بچهها را از کودکی آموزش میدهند. یکی از واحدهایی که بچهها از پیش از دبستان تمرین میکنند Social Activity است. یعنی بچه باید سخنرانی کردن، صحبت کردن حتی ظرفشویی و آشپزی کردن را تمرین کند. ما از یک مدرسه که با متد سوئیسی کار میکردند بازدید داشتیم. در این مدرسه یک اجاق بود که بچههای ۵ ساله این مدرسه باید با آن آشپزی میکردند. من و دوستم از مدیر مدرسه پرسیدیم بچه دختر میخواهد در آینده مادر شود و باید آشپزی کند، چرا پسرها هم آشپزی میکنند؟ گفت: این پدر آینده است و باید بداند نقش مادر چی است. Social Activity در آنجا خیلی مرسوم است. احزاب از بچگی عضو میگیرند. در آنجا به آنها کار میدهند و تمرین میکنند. فعالیتهایی در آنجا صورت میگیرد. شاخۀ جوانان را حتماً دیدهاید. اینها را ما به شکلی در کشور خودمان هم نهادینه نکرده ایم. آنچه کرده ایم به معنای راهبردی نیست. به معنای عمیقی که جناب آقای زورق هم به آن اشاره کردن نیست. باز هم مثال میزنم. در آموزش ژاپنی یکی از بازیهایی که در مدارس انجام میشود بازی میز و صندلی است. همین بازی که ما هم در ایران داریم. یک میز قرار میدهند و تعدادی صندلی میگذارند. تعداد صندلیها را کم میکنند و هر که زودتر نشست جایگاه و پست و مدیریت مال اوست. مثلاً سه تا صندلی و ۵ تا آدم هست. این ۵ نفر باید بچرخند و هر کس زودتر نشست دو نفر دیگر بیرون میروند. درنظام ژاپنی که من خودم دیدم یک نیمکت میگذارند که سه نفر جا میگیرد. ۵ نفر آدم را میدوانند و میگویند به محض این که زنگ متوقف شد شما ۵ نفر باید در این نیمکت بنشینید. یعنی دو تا جا باز کنید. بعد تعداد را اضافه میکنند. به اینها یاد میدهند که به بقیۀ هم جا بدهند. متأسفانه مثالی که در خاورمیانه داریم شما میبینید که اکثر رهبران سیاسی یا نظامی بودند یا گرایش به نظامیها داشتند. افتخار رهبران در این منطقۀ لباس نظامی پوشیدن است. سپهبد، ارتشبد، بزرگ ارتشتاران! در یمن، مصر عراق و حتی محمد رضا در کشور ما این آدم ها افتخارشان این بود که با لباس نظامی نیروهای مختلف ظاهر شوند. میخواهم جمع بندی کنم که وقت به بقیۀی دوستان هم برسد. جناب آقای زورق به یک سری مشترکات یا عوامل همگرایی اشاره کردند. آن چیزهایی که ایشان فرمودند کاملاً درست است. خیلی از اینها ذاتی است. یعنی در مورد زبان، فرهنگ، دین و مذهب ما کاری نکردیم. یکی از آقایان سفرا حرف قشنگی میزد. میگفت: همسایه را شما انتخاب نمیکنید، دوست را شما انتخاب میکنید. بنابراین باید همسایه را بپذیرید و برای او برنامهریزی کنید. روندهای کلان سیاسی اجتماعی که ما در خاورمیانه با آن مواجه هستیم علتش خیلی واضح است. بیداری اسلامی خیلی خوب شروع شد. همه گمشدهای داشتند. همه به دنبال یک هویت مفقود شده بودند. منتها نمیدانستند چطور باید این کار به سرانجام برسد. مثالهای آن هم خیلی واضح است. سرانجام لیبی، مصر، سودان و یمن به چه شکلی شده است. عوامل را خیلی سطحی و سریع عرض میکنم. عامل اول بحث رهبری و عدم وجود رهبری در این جوامع است. یعنی کادرسازی به معنای درستی صورت نگرفته است. ایراد دیگری که ما در منطقه داریم که بر روی روندها تأثیر گذار است، این است که معمولاً نگاه ما کلان و راهبردی نیست. طولانی مدت نگاه نمیکنیم. یعنی به محض این که مردم به خیابان ریختند، میخواهیم فردا همه چیز درست شود. در حالی که روندهای دمکراسی و دمکراتیک ممکن است دهها سال طول بکشد. الآن میبینید که همه میگویند در این ۴۰ سال انقلاب اسلامی چکار کردید؟ ۴۰ سال در مقیاس تاریخ و در مقابل ۴۰۰ سال اصلاً چیزی نیست. این تجربۀ خوبی است ولی باید به آن وقت داد و برای دهههای بعد هم کارکرد. ایراد دیگری که وجود دارد این است که در روندسازی مشق و تمرین کافی نداریم. یعنی کار دمکراتیک و حزبی و گروهی نکردهایم. جناب آقای دکتر زارعی اشاره کردند که ضعف اعتقادات و باورها روز به روز بیشتر میشود. آن چیزی که ایشان به عنوان بحران هویت اشاره کردند. یعنی طرف تاریخ و سابقه خودش را فراموش میکند. مصر و الجزایر تاریخ خودشان را فراموش میکنند. اینها خیلی ناراحت کننده است.
بحث دیگر این است که به نقش رسانهها توجه کافی نشده است. یعنی در جهان عرب تبلیغات یک واژۀ خندهدار است. لذا شما میبینید در قطر وقتی الجزیره راه می افتد در کمال ناباوری به قدری تأثیر گذار بود که صدای همسایههایش را در آورد. این نشان میدهد که اگر روی تبلیغات برنامهریزی کنند میتوانند اثر جدی داشته باشند. در رابطه با کادرسازی هم این را بگویم. مثال جالب توجه خود بریتانیا است. در بریتانیا یک لیوان آب مجانی به کسی داده نمیشود. یعنی همۀ شهروندان باید مالیات دهند تا بتوانند یک لیوان آب بخورند. بعد شما میبینید هزاران نفر از سیاه و سفید عرب و غیر عرب و افریقایی و آسیایی نه تنها مفتی زندگی میکنند بلکه پولی هم به آنها میدهند. دانشگاه میروند و به آنها کار هم میدهند. کافی است یکی از اینها رئیس جمهور یا وزیر شود. بدین امید که کافی است یکی از اینها درکشور خودش رئیس حزب شود این هزینه ها را می کنند. مطلب مهم آخر نقش مخرب سایر بازیگران هوشمند است. یعنی کشورهایی که به آنها اشاره کردیم سالیان سال اندیشکدههایشان روی این مسائل کارکردهاند. روی تشیع کار کردهاند. روی تسنن کار کردهاند. اکثر کتابهای تاریخی ما در ایران توسط غربیها نوشته شده است. کما این که کتاب اخیر نخست وزیر اسبق بریتانیا«کار کار انگلیسهاست» بحثهای فنی هم دارد. اینها نشان میدهد که آنها قشنگ مسائل را بررسی میکنند. تعدادی از این دیپلماتهای ارشد و سفرا را که من دیدم وقتی ماموریتشان در ایران تمام میشود مطلب مینویسند و مطالب آنها را سفیر بعدی حتماً میخواند. سفیر هلند کتابی به زبان هلندی نوشته بود که الآن به انگلیسی هم ترجمه شده است. نکات خیلی عجیب و غریبی در مورد ایرانیان نوشته بود. چون میداند چاپ میشود و در ایران میخوانند سعی کرده به گونهای عمل کند که به کسی برنخورد. در این کتاب میگوید ایرانیها ویژگیهای خیلی خوبی دارند. ما در هلند اگر ۵دقیقه به ضیافتی که دعوت هستیم دیر برسیم میزبان حتماً یک توهین ضمنی میکند. مثلاً میگوید غذای ما سرد شد. در ایران وقتی من دیر میآمدم میزبان با تعجب میگفت عالیجناب چی شد، اتفاقی افتاده است؟ من میتوانم کمک کنم؟ بعد انگار نهانگار که من تخلف و خُلف وعده کردهام. دور میز شروع به تعریف کردن از همدیگر میکنند. بعد از جلسه پیش من از فلان دکتر یا مهندس بدگویی میکند. جان لینبرت گروگان آمریکایی که فارسی هم بلد بود و زمان اشغال سفارت همسرش کاردار سفارت آمریکا بود، در زمان اوباما مسئول امور ایران در وزارت خارجه بود، کتابی به نام کشتی با اشباح دارد. در این کتاب ایرانیان را به اشباح تشبیه کرده است. ویژگیهای ایرانیها را میگوید. سالهای سال همسرش ایرانی بوده و فارسی را خوب بلد است. یکی از ویژگیهای ایرانیها را این میداند که ایرانیها خیلی به تاریخ اهمیت میدهند. خیلی عقب میروند. اینقدر غرق تاریخ میشوند که اصل ماجرا و حال را فراموش میکنند. خیلی دوست دارند به آنها بگویی شما بردید ولی هر بلایی میخواهی سرشان بیاور. خیلی دوست دارند که مسائل پیچیده باشد. اگر ساده به آنها چیزی بگویی زیاد خوششان نمیآید، باید مبهم صحبت کنی. به عنوان مطلب آخر این را عرض کنم که سایر بازیگران هوشمند مثل آمریکاییها و غربیها روی فرهنگ ما کارکردهاند. این تلاش ها برای همان نفوذ فرهنگی است. الآن به ساختار کشورهای همسایه نگاه کنید. الآن یکی از معضلهای ریاست جمهوری در تونس یک وکیل همجنس گرا است. در تونس همجنس بازی جرم است. او میگوید : اگر من رئیس جمهور شوم میخواهم به ایران و عربستان از طریق دیپلماتیک بفهمانم که همجنسگرایی نباید جرم باشد. معلوم است که روی این مسئله کارکردهاند. بنابراین نقش مخرب بازیگران هوشمند را که من عرض کردم و آقای دکتر زارعی هم تحت عنوان اسلام ناب محمدی، اسلام وهابی و اسلام سکولار اشاره کردند منشعب از دانستههای دشمن است که دارد نفوذ میکند و اثر آن جدی است. الآن اگر از آمریکاییها بپرسید که میجنگید؟ تحلیلگران اصلی آنها میگویند نه!
سادهتر و ارزانتر از جنگ نفوذ است که این اتفاق دارد رخ میدهد. بنابراین تجربه کمک میکند که انقلابهایی که به صورت خود جوش با طینت خیلی پاک پدیدار میشودند را بتوانند مدیریت کنند. همان کاری که در مقابله با بیداری اسلامی بوسیله پروژه بهار عربی متأسفانه شکل گرفت و دارند روی آن کار میکنند.
زورق: سؤالی که جناب آقای اشعری در جلسه مطرح فرمودند این بود که چرا رهبریپذیری در ایران به وجود آمد ولی در کشورهای دیگر هنوز شکل نگرفته است؟ ما در کشور خودمان که نگاه میکنیم در قیام ملی شدن صنعت نفت یکی از اساسیترین مشکلات مشکل رهبری بود. خود تشتتی که در رهبری به وجود آمده بود در تودههای اجتماعی منعکس و منجر به درگیریهای خیابانی شد. پس از ناامیدی مردم، سپهبد زاهدی با کمک شعبان بیمخ توانست همۀ بساط دولت مصدق را بر هم بزند. در انقلاب اسلامی چه اتفاقی افتاد؟ اولین اتفاق این بود که همۀ مردم از احزاب ناامید بودند. حزب توده و جبهۀ ملی، حزب زحمتکشان، ناسیونالیست ها و لیبرالیستها هیچکدام جاذبهای نداشتند. در زمان پیروزی انقلاب همۀ مکاتبی که عمدتاً سرمنشا غربی هم دارند در مقابل مردم رنگ باخته بودند. نکتۀ دوم این که اسلام با بیان جدید برای مردم جامعه مطرح شد. در حوزه، مرحوم شهید مطهری، در دانشگاه مرحوم جلال آل احمد و دکتر شریعتی پیدا شدند و به گونهای امید به اسلام را در جامعه دانشگاهی شکل دادند. نکتۀ سوم این که واقعاً توسط امام یک طرح حکومتی اعلام شد. در دهۀ ۴۰- ۵۰ امام ۱۱ دوره ولایت فقیه را در نجف تدریس کردند. همان دورههای اول متن آن پلی کپی شد و در تهران مخفیانه دست به دست میگشت. این سه مسئله را که با هم جمع کنیم به این معنا می رسیم که در هر انقلاب دو نیرو به وجود میآید. یک نیرو، نیروی رانش از وضع موجود است و دومین نیرو، نیروی کشش به سمت وضع موعود است. اگر فقط یکی از این دو نیرو باشد انقلاب صورت نمیگیرد. این دو نیرو باید با هم باشند. در ایران نیروی رانش از وضع موجود به وجود آمده بود. مردم از رژیم استبدادی پهلوی خسته شده بودند و از مکاتب وارداتی هم خیری ندیده بودند. میخواستند تغییر ایجاد کنند. دوم این که الگویی از آینده مطلوب ارائه شده بود. خواندن جزوۀ ولایت فقیه شور و شوقی در میان مردم ایجاد کرده بود که حتی حاضر بودند جانشان را به خطر بیندازند تا این جزوه را بخوانند. خواندن این جزوه در آن موقع کار سادهای نبود بنابراین یک الگو برای آینده ارائه شد. بعد هم بر اساس آن عمل شد. الآن در کشورهای عربی منطقه خاورمیانه نیروی رانش از وضع موجود در حال به وجود آمدن است. آخرین مرحلۀ آن آزمون خلافت بود. ناسیونالیست ها در جهان عرب تجربه خود را پس دادند ولی نتیجه ای عاید نشد. اوج آن حرکت توسط جمال عبدالناصر بود و به شکست مفتضحانۀ جنگ شش روزه تبدیل شد. سوسیالیسم شکست خورد و در عراق جواب نداد. عراق حاضر نشد با اسرائیل بجنگد. در جریان جنگ شش روزه قسمتی از نیروی عراق وارد اردن شد ولی با اسرائیل نجنگید. صادقانهترین وجه آن را هم اگر بگوییم سوریه بوده، سوریه نتوانست مسئلۀ اسرائیل را حل کند. باز هم سوریه قسمتهایی از زمینش را از دست داد. بنابراین سوسیالیزم هم در جهان عرب شکست خورد. با ایجاد موج انقلاب اسلامی امیدی به خلافت ایجاد شده بود که تیر خلافت هم به سنگ داعش خورد و این همه خونریزی ایجاد کرد. بنابراین الآن نیروی رانش از وضع موجود در جهان عرب وجود دارد. سرخوردگی از نظامات کهن و دلزدگی از اندیشههایی که مطرح شده، وجود دارد ولی چی وجود ندارد؟ نیروی رانش به سوی وضع مطلوب وجود ندارد. چون جهان عرب تصویری از نظام مطلوب ندارد. جمهوری اسلامی با تجربیات خود دارد احساس مساعدی در جهان عرب ایجاد میکند. ولی صِرف وجود احساس مساعد کافی نیست و باید اندیشۀ مساعد هم به وجود بیاید. متأسفانه متفکرین ما که در زمینۀ تشیع و امامت کار میکنند بحثهای خود را بیشتر در قالب کلامی مطرح میکنند. اگر میخواست قالبهای کلامی به تنهائی جواب دهد باید در طول ۱۴۰۰ سال گذشته جواب میداد. ما باید امروز بحثهای مربوط به نظام اسلامی و تشیع و امامت را بعنوان بحثهایی فرافرقهای و اسلامی در قالب جدید به انسان مسلمان امروز ارائه کنیم تا انسان مسلمان امروز بتواند الگویی برای آینده خود داشته باشد و نیروی کشش به سوی وضع مطلوب در او به وجود بیاید تا انقلاب جهانی اسلام صورت بگیرد. اگر نکنیم چه میشود؟ اگر نکنیم سردرگمی در جهان اسلام ادامه پیدا میکند. امروز ۷۱ سال از استقرار رژیم اسرائیل گذشته است و تا ۷۱۰ سال دیگر هم این رژیم ادامه پیدا میکند. اگر نیروی رانش به سمت وضع موعود به وجود نیاید، یکی یکی حرکت های اعتراضی و چهره های معترض میآیند و شعارهای انقلابی میدهند و بتدریج خسته میشوند و یا باصطلاح پورسانت میگیرند و مثل محمود عباس در فلسطین خانههای لوکس تهیه میکنند و بعد میروند پیمان کمپ دیوید را امضأ میکنند. بعد یک نفر دیگر به جای او میآید و تا ابد این روند ادامه پیدا میکند. گرۀ کور جهان عرب با ارائۀ وضع مطلوب به جهان عرب قابل حل شدن است. این را هم بدانیم اگر جهان عرب آزاد نشود منطقۀ مرکزی و کانونی جهان اسلام آزاد نشده و ما در جهان اسلام تنها خواهیم بود کمااینکه در شرایط فعلی تا حدّی هستیم. یعنی سرنوشت ما به سرنوشت پیرامونی ما گره خورده است. ممکن است ۴۰ سال یا بیشتر مقاومت کنیم ولی تا یک تغییر بنیادین در جهان اسلام صورت نگیرد تحولی که در ایران صورت گرفته از نظر تاریخی تثبیت نمیشود. بنابراین ضرورت معرفی اسلام ناب محمدی نه تنها در قالب کلامی بلکه با بیان و منطق جدید که برای عموم بویژه نسل جوان قابل درک باشد ضرورت دارد. برای انسانی که مثل ما نیست و جور دیگری فکر میکند و گذشتۀ دیگری داشته و وجدان مذهبی او در شرایط دیگری شکل گرفته، ما باید متناسب با او برای او و با منطق او صحبت کنیم. اگر این کار را بکنیم هم گرۀ زندگی او از جهت تاریخی باز میشود و هم مشکل کل جهان اسلام حل خواهد شد.
شیخالاسلام: من بحث را به دو قسمت مقاومت و سازش تقسیم میکنم. فکر میکنم الآن باید در مورد مقاومت درست نظریهپردازی کنیم. الآن تقریباً همۀ ملتها قبول دارند که چیزی به اسم مقاومت اسلامی وجود دارد. آن چیزی که ملتها بعنوان یک آرمان به دنبال آن هستند عزتمندی است. آن چیزی که ما با جمهوری اسلامی به دست آوردیم، تثبیت این عزتمندی است. توجه کنید که ما از چه زمانی به دنبال امام رفتن را شروع کردیم. وقتی حضرت امام صحبت از حکومت اسلامی کرد؟ نه! وقتی حضرت امام جلوی شاه و آمریکا و اسرائیل ایستاد. در سال ۱۳۴۲ امام حرف از عزت اسلامی زد. خطاب به محمد رضا گفت تو چرا نوکر آنها میشوی بیا نوکر ملّت خودت شو. من احساس میکنم چیزی که الآن مورد توافق مردم کل منطقه است و کمر استکبار را هم شکسته همین مقاومت اسلامی است. به واقع استکبار نمیخواهد ما را شکست بدهد بلکه میخواهد ما را به سازش بکشاند. شکست در اوج مظلومیّت و مقاومت خود یک پیروزی است. یک چنین شکست مثل واقعۀ حماسه آفرین کربلا است و دومرتبه روی آن بنای عزت و آزادی خواهی ساخته میشود. ولی اگر در آن موقع حضرت امام حسین (ع) یزید را تأیید کرده بود و با او بیعت کرده بود دیگر فاتحۀ اسلام خوانده شده بود. ما یک موضوع کنفرانس وحدت را فقه مقاومت گذاشتهایم که ببینیم شیعه و سنی و همه مسلمانها در رابطه با مقاومت چه میگویند. آیا میتوان یک فقه نظری و یکپارچه را به دست آورد؟ پیش از انقلاب در ایران مقاومت و مبارزه علیه شاه به یک نظریۀ یکپارچه تبدیل شد. الآن مبارزه علیه ظلم که سمبل آن در منطقه رژیم صهیونیستی و در جهان آمریکا است یک نظریۀ یکپارچه است. روندی که الآن در جهان عرب وجود دارد کمابیش همین است. ممکن است ما نتوانیم اندونزی را در این روند تعریف کنیم. ولی لبنان، فلسطین، سوریه، یمن و الجزایر –یعنی ظرف جغرافیائی تمدن اسلامی- را میتوانیم این طوری تعریف کنیم. بعضی جاها مقاومت شکلهای مختلف به خود گرفت. ولی در هر صورت همه مقاومت است. تقریباً هم دارند در یک جبهه متحد میشوند. وقتی که ما هواپیمای بدون سرنشین و نظامی آمریکایی را ساقط کردیم همۀ مردم در جهان اسلام و جهان عرب خوشحال شدند. من اخیرا که در بیروت و سوریه بودم به این نکته پی بردم که چرا اینها این قدر خوشحال میشوند. چرا این را جزء افتخارات خودشان میدانند. آنها بحثهای خیلی عمیقی هم میکردند. کشتی قانون شکن انگلیسی را که گرفتیم باز همین جور بود. به نظر من همۀ مردم قبول دارند که امروز دو جبهه در مقابل هم است که تضاد آنها برخلاف تضاد صوری در نظام دو قطبی یک تضاد واقعی بر اساس دو جهان بینی است. یک جبهه، جبهه مقاومت است. یک جبهه، جبهه سازش و نوکری استکبار است. مردم از جبهه سازش بیزارند و تلاش میکنند خودشان را با جبهۀ مقاومت همسانسازی کنند. من فکر میکنم اگر کمر همت ببندیم و از این زاویه به مسئله نگاه کنیم به نتیجه میرسیم. لازم نیست که حکومت اسلامی در این کشور ها برقرار شود. ما در عراق نمیتوانیم حکومت اسلامی برقرار کنیم. ما نمیتوانیم در لبنان حکومت اسلامی برقرار کنیم. ولی می توانیم پرچم مقاومت را در سراسر ظرف جغرافیائی تمدن اسلامی برافرازیم. یک نفر مسیحی میگفت وقتی رهبر انقلاب اسلامی ایران صحبت میکند من درب اطاق را میبندم و میخواهم حتی یک کلمه از حرفهای ایشان از دستم نرود. میخواهم همه را گوش کنم و ببینم چه میگوید. این خودش را این طوری با رهبری انقلاب و جبهۀ مقاومت تعریف میکند.
مهتدی: این عنوان این قدر گسترده و بزرگ هست که من فکر نمیکنم بتوان در یک جلسهی دو-سه ساعته راجع به این عنوان صحبت کرد وبه جمع بندی رسید. مگر همین که هر کدام از اساتید در مورد بخشی از آن صحبت کردند. آقای دکتر زارعی مسئلۀ بحران هویت را مطرح کردند و جناب آقای شبیبی نیز از هوشمندی بازیگران صحبت کردند. بنابراین هرچه را که عرض میکنیم زاویهای از زوایای این عنوان بزرگ است. چون بحث روندهای کلان سیاسی – اجتماعی هست بنده به چهار عنوان اشاره میکنم.
اولاً تغییر بزرگی در معادلات سیاسی، نظامی و امنیتی منطقه رخ داده است. این تغییر خیلی مهم پس از پیروزی حزبالله در لبنان از سال ۲۰۰۰ بتدریج شروع شد. بعد از آن، در سال ۲۰۰۶ جنگ ۳۳ روزه که یک جنگ جهانی علیه مقاومت اسلامی بود و به شکست انجامید. تصور میکردند ظرف ۵ روز کار حزبالله را تمام خواهند کرد. ۳۳ روز طول کشید و شکست خوردند. بعد آنچه در سوریه، عراق و یمن رخ داد و معادلات قبلی را تحتالشعاع قرار داد یا اصلاً آنها را خنثی کرد. در جنگ ۱۹۷۳(جنگ اکتبر) آقای کیسینجر پیشروی نیروهای اسرائیل در صحرای سینا را متوقف کرد. چرا؟ آقای انور سادات گفت من با اسرائیل میجنگم وبا آمریکا نمیتوانم بجنگم. یا گفت:۹۹درصد برگهها دست آمریکا است. یعنی کل ملت عرب و ملت اسلامی یک درصد برگهها را دارند. امروز ثابت شده که تمام این معادلات غلط بوده است تبلیغات غربی این فرهنگ را در منطقه گسترش داده بودند که اسرائیل ارتشی دارد که شکستناپذیر است و اصلاً با آن نمیتوان در افتاد. الآن ارتش اسرائیل برای حمله دیگر برنامهای ندارد بلکه برنامۀ دفاع دارد. در شهرک های صهیونیست نشین برای مقابله با حملههای احتمالی حماس و جهاد اسلامی در نوار غزه مانور دفاعی برای خودش انجام میدهد. در شمال فلسطین اشغال شده هم همینطور است. مانورهایی که انجام میدهند برای این است که اگر در آینده حزبالله بخواهد وارد جلیل شود آنها چطور میتوانند مقاومت کنند و جلوی رزمندگان حزب الله بایستند. این یک تغییر عظیم در معادلات قدرت در سطح منطقه است. همچنین در مورد آمریکا این دو تحولی که رخ داد و آقای دکتر شیخالاسلام به آن اشاره کردند یعنی زدن پهباد فوق پیشرفته آمریکا و بازداشت و گرفتن کشتی نفتکش قانون شکن انگلیسی تأثیر بسیار عمیقی روی معادلات قدرت در منطقه گذاشته است و ثابت کرده که یک کشور جهان سومی در چارچوب جنگهای نامتقارن میتواند در مقابل آمریکا و اسرائیل بایستد. پس این جوری نیست که ۹۹درصد برگهها دست آمریکا باشد. یا این که ارتش اسرائیل شکستناپذیر باشد. اصلاً چنین چیزی نیست و این فرضیه ها همه غلط است. ثابت شدن این مسئله پرتو خود را روی همۀ زمینههای فرهنگی و اجتماعی و حتی اقتصادی انداخته است.
دوستان بحث رهبری را در انقلابها مطرح کردند که حرکت های کشور های عربی چون رهبری نداشت به نتیجه نرسید. من یادم هست وقتی این حرکت ها در سال ۲۰۱۱ شروع شد همه جا از رهبری جمعی صحبت میکردند. بعد ثابت شد که رهبری جمعی نمیتواند اهداف انقلاب را به نتیجه برساند. الآن ما نباید رهبری را در چارچوب مرزهای سیاسی دولتها ببینیم و بگوئیم که در مصر و عراق و دیگر جاها رهبر کیست. امروز با توجه به این که جبهۀ مقاومت یا محور مقاومت قدرت اصلی در منطقۀ خاورمیانه عربی است رهبری با آقای سید حسن نصرالله و سید عبدالملک حوثی است. یعنی وقتی آقای سید حسن نصرالله صحبت میکند در همۀ کشورهای عربی از موریتانی و مغرب تا عراق و لبنان میلیونها نفر پای تلویزیونها مینشینند و سراپا گوش می شوند. حرفهای سید حسن نصرالله و توصیههای ایشان تأثیر مستقیم روی کل ملت عرب میگذارد. این نوع رهبری برای مقاومت که از مرزها عبور میکند بحثی است که ما باید آن را پیگیری و بررسی کنیم و نتایج آن را ببینیم. این یک مسئله خیلی مهم است. بحث دیگر روحیۀ گسترش فرهنگ مقاومت در جوامع اسلامی است! اگر قبلاً جوامع امید نداشتند که مقاومت به نتیجه نهائی برسد الآن ثابت شده که مقاومت به نتیجه میرسد. زمانی آقای محمود عباس به حماس میگفت شما دارید فشفشه روی اسرائیل میاندازید. امروز آن فشفشهها تبدیل به موشکهایی شده که تا خود تلآویو هم میرسد. اسرائیل در مقابل نوار غزهای که چند سال است محاصره است، در حال انفعال است و هیچ راه گریزی ندارد. این را ما به رأیالعین در جوامع عربی میبینیم. آقای دکتر زارعی گفتند این یک خوشحالی است ولی این خوشحالی را میتوان با برنامهریزی به یک فعل و کنش تبدیل کرد. ما نمونۀ این تأثیر را الآن در الجزایر و سودان و تونس و مراکش میبینیم که اثر خودش را بخصوص در شمال افریقا گذاشته است.
سوم رژیمهای وابسته به آمریکا و غرب هستند. آنها زمانی تمام توان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تبلیغاتی خود را با اعتماد به نفس علیه محور مقاومت اسلامی گذاشته بودند. الآن این رژیمها دچار ترس و وحشت شدیدی شدهاند و به شدت احساس ناامنی میکنند. چون مشروعیت نداشتۀ آنها از طرف ملتهایشان مورد سؤال قرار گرفته است. عربستان سعودی خیلی علیه محور مقاومت و بیداری اسلامی کار کرد. روزی که انقلاب در مصر و تونس شروع شد آقای ملک عبدالله حقوقها را اضافه کرد. بعد در بحرین انقلاب شروع شد آنجا را اشغال نظامی کردند. در یمن انقلاب شروع شد آنجا را بمباران کردند. هر امکانی داشتند به کار بردند و دیگر ظاهراً هیچ راهکار جدیدی ندارند. باید گفت آنها شب خوابشان نمیبرد و به طور کامل دست به دامن آقای ترامپ شدهاند که ۵۰۰ سرباز به عربستان سعودی بفرستد که آنها اندکی احساس امنیت بکنند. در عربستان که امروز اصلاً جنگ زمینی نیست که ۵۰۰ تا سرباز وارد جنگ زمینی شوند. جنگ زمینی وجود ندارد. امروز جنگ موشک و تکنولوژی است. تضعیف این رژیمهای مستبد و ساخته دست استعمار و سست شدن زیر پای رژیمهایی که وابسته به آمریکا بودند کاملاً مشهود است. به همین دلیل است که ما میبینیم اینها برگشتهاند و به سراغ مسکو میروند. به سراغ جمهوری اسلامی میآیند. امارات و قطر و سعودیها آمدند. به همین ترتیب همه در صف قرار دارند. این برگشت به دلیل ترس اینهاست. اگر تا کنون فکر میکردند آمریکا و اسرائیل میتوانند امنیت اینها را حفظ کنند از این به بعد امیدی به حفظ امنیتشان از سوی آمریکا و اسرائیل ندارند. آقای ترامپ صریح میگوید که من نمیآیم کشتیهای شما را حفاظت کنم. آمریکا که از خلیج فارس نفت نمیبرد. ۸۰درصد نفت را چین و ژاپن و اروپای غربی میبرند، بنابراین خودشان امنیت را برقرار کنند. ما چرا هزینه کنیم؟ آمریکا دیگر حاضر نیست بدون باج خواهی هزینهای برای حفظ امنیت این رژیمها بکند. به این ترتیب اینها چارهای ندارند جز این که به سمت محور مقاومت اسلامی بیایند. این به این معنا نیست که اینها تبدیل به مقاومت خواهند شد. حداقل نشان میدهد که اینها چقدر دچار ترس هستند.
آخرین روندی که من روی آن کار کردم، مسئلۀ خنثی شدن تبلیغات مربوط به اختلافات مذهبی است. اینها از اختلاف سنی و شیعه بیشترین استفاده را کردند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آن زمان مرحوم شهید دکتر فتحی شقاقی بنیانگذار جنبش جهاد اسلامی برای آزادی فلسطین، این حرکت ها را محکوم کرد و در این باره مقالهای نوشت. غربی ها از آن زمان بحث فارس و عرب و مجوس و صفوی را شروع کردند. گفتند ایران به دنبال گسترش شیعه و تمدن تشیع در منطقه است. الآن که من مسائل را دنبال میکنم میبینم اصلاً این اصطلاحات برافتاده است و اینها دیگر خاموش شدهاند. من روزنامهها را روی شبکههای اجتماعی میبینم. قبلاً هر خبری در مورد جمهوری اسلامی یا مقاومت اسلامی بود بلافاصله عدهای کامنت میگذاشتند که این محور شیعه است، این هلال شیعی است. ربطی به اسلام ندارد. الآن ساکت شدهاند. الآن نه تنها این روند متوقف شده بلکه اگر گاهی در جایی کامنتی دیده میشود، این کامنت این قدر خجول است و صد نفر به آن پاسخ میدهند که این جوری نیست. البته من تصور میکنم نتیجۀ این مسائل در جهان عرب «اسلام سیاسی شده» و بعد «تضعیف شده» است. به دلیل رفتاری که اخوانیها کردند. بخصوص رفتاری که در مصر کردند. با آمریکا ساختند و کمپ دیوید را حفظ کردند. نامۀ فدایت شوم برای شیمون پرز نوشتند. با مقاومت به جنگ برخاستند. کاری که آقای مرسی کرد. بعد هم به خاطر جنایتهایی که داعش به اسم اسلام کرد. ما الآن میبینیم در سودان و الجزایر و تونس دیگر مردم به دنبال اسلام سیاسی نیستند. بیشتر حکومتهایی که بر اساس عدل و مشارکت مردم استوار شوند مورد توجه است. ما دیدیم که حزب ندای تونس در تونس پیروز شد در حالی که حزب النهضه آقای قنوشی که در اول رأی آورده بود الآن در حاشیه قرار گرفته است. الآن همه جا این جوری است. اخوان سوریه رفتند با اسرائیل ساختند و نامۀ فدایت شوم برای اسرائیل نوشتند. این روند «اسلامی سیاسی» را در منطقه تضعیف میکند و این خودش مسئلهای است. مسئلۀ اختلافات شیعه و سنی هم به شدت فروکش کرده است. در آن زمان اتهامات زیادی را به شیعه میزدند. میگفتند: آنها سب صحابه میکنند. مشرک هستند. الآن بدون این که ما برای مقابله با این فعالیتها کاری کرده باشیم بساط این تبلیغات جمع شده است. الآن مردم به دنبال وحدت شیعه و سنی هستند. سنی و شیعه فرقی نمیکند. در محور مقاومت هم حزبالله و هم حماس هر دو هستند. اصلاً بحث شیعه و سنی مطرح نیست. بیشتر از این هم خبر میآید که در شمال افریقا، در الجزایر و خیلی جاهای دیگر خود علمای اهل تسنن میگویند مردم دارند به تشیع روی میآورند می پرسند که اصلاً تشیع و مکتب اهل بیت یعنی چی؟ ما اگر میلیاردها پول صرف چاپ کتاب کرده بودیم که این وضعیت را بوجود آوریم و وحدت اسلامی را تقویت کنیم و اختلاف شیعه و سنی را بر طرف کنیم به اندازه ای که محور مقاومت اسلامی موجب وحدت شده نمی توانستیم. این یک روند فرهنگی بسیار مهم است که در منطقه به چشم میخورد. البته خیلی از اندیشمندان روی جهان عرب حساب نمیکنند و روی جوامع اسلامی غیر عرب حساب میکنند. فیلسوف ارزشمند آقای مالک بن نبی زمانی که اولین کنفرانس حرکت عدم تعهد تشکیل شد گفت : احیاء تمدن اسلامی باید توسط مسلمانان غیر عرب صورت گیرد. چون مسلمانان عرب مثل آبی هستند که از آسیاب افتاده و انرژی خود را از دست داده است و دیگر انرژی لازم را برای احیاء تمدن ندارد. باید متکی به جوامع اسلامی غیر عرب شد. الآن هم این مسئله مطرح است. هفتۀ پیش آقای مهاتما محمد در ترکیه صحبت کرده که باید احیاء تمدن اسلامی از طریق همکاری کشور هائی نظیر مالزی و پاکستان و ترکیه صورت بگیرد و از کشور های عربی نظیر مصر نامی نبرده است. در حالی که قرآن به زبان عربی است. پیامبر عرب است. اماکن مقدس نظیر بیت الله الحرام و مسجد النبی در جهان عرب هست.
خالد قدومی: من به دنبال بحث تحلیل سیاسی نیستم. چون اساتید تحلیلهای خوبی داشتند و من استفاده کردم. من فقط یک سؤال را در خدمت دوستان عرض میکنم که ما به دنبال چی هستیم؟ هدف ما برای آینده چه باید باشد؟ فکر میکنم این مفهوم عمده به عنوان «تغییر» است. به نظر من تغییر ضرورت دارد و نه اصلاح! ما به دنبال اصلاح نباید باشیم. چون مفهوم اصلاح و تغییر خیلی با هم تفاوت دارد. مفهوم اصلاح مثل این است که من میز را از آن طرف اطاق به این طرف بیاورم. مفهوم تغییر چیست؟ چون من پزشک هستم آن را با هیدروژن و اکسیژن که دو تا گاز هستند مثال میزنم. از ترکیب این دو گاز، آب تولید میشود. اسم و نوع جنس آب با هیدروژن و اکسیژن متفاوت است. به این عمل تغییر میگویند یعنی تحول در ماهیّت و کارکرد. هیدروژن برای بدن بی فایده است. اکسیژن به حالت خالص و بدون تغییر نیز فایدهای نمیرساند ولی آب منشاءِ حیات است، و جعلنامن الماء کل شی الحی! ما به دنبال تغییر باید باشیم. چون اصلاح به همان الگوی عربی میرسد که در آن حل مشکلات دو کشور و دو دولت مطرح است. مثلاً ما و اسرائیلیها قدس را بین خودمان تقسیم کنیم و بعد به الگوهای اسلو میرسیم. ولی برای این که به تغییر بنیادین برسیم چه کار کنیم؟ چون در این جلسه یک بحث رسانه ای مطرح نیست و بحث درمیان نخبگان است. سؤال میکنم نقش جوانان در ساخت این صحنه چند درصد است. تا امروز اسلام سیاسی و اسلام انقلابی در جهان عرب نتوانسته تمام جوانان را جذب کند. الآن از بهار عربی ۱۱ سال میگذرد. از مردم بپرسید که چه میخواهند؟ شعارهای مردم در دنیای عربی چه بود؟ مردم چه میخواهند؟ تغییر را میخواهند. ما از بین دو عنصر امنیت و دمکراسی را اگر از مردم سؤالکنیم و آنها امنیت را انتخاب میکنند. دمکراسی را بعنوان الویّت اوّل نمیخواهند. مردم به دنبال کار هستند. به دنبال تعلیم و آموزش هستند. فلسطین که اسمش میآید اما در میان اعراب و در میان دولت های عرب در اولویت نیست. آزادی در اولویت اوّل نمیآید. دمکراسی در اولویت اوّل نمیآید. این مسئله اصلی ما است. تا جایی که اگر بخواهیم به مردم پیام امید بدهیم باید صحبت ما متناسب با خواست های مردم باشد. نباید حرفهای سنگین و نظریههای پیچیده را بیان کنیم. حضرت امام که آقای شیخالاسلام به ایشان اشاره کردند وقتی علیه شاه و استکبار صحبت میکرد، اگر در آن زمان از مردم ایران میپرسیدی شما به دنبال چی هستی؟ همۀ مردم میگفتند که باید حکومت استبداد و ستم تغییر کند. دخترهای با حجاب و بیحجاب و سکولار و اسلام گرا بودند ولی حرف امام علیه استبداد بود. ما باید به این زبان حرف بزنیم. آقای دکتر زارعی فرمودند که ما باید یک الگو برای اسلام سیاسی انتخاب کنیم. به نظر من تا امروز الگوی مشترکی برای تبیین اسلام سیاسی چه برای شیعه و چه برای سنی ایجاد نشده است که در نتیجه آن مسلمانان همه یکپارچه باشند. تا امروز انقلاب اسلامی ایران موفق است. آقای شیخالاسلام میدانند که چی شد که ما پشت سر شیخ تسخیری نماز خواندیم. همان موقع که هیئت حماس آمدند در فضای مجازی در خارج پخش شد که امام جماعت شیعه بود و اینها سنی بودند و پشت سرش نماز خواندند. از زاویۀ مذهبی متأسفانه این الگوی وحدتی را کاملاً زیر سؤال بردند. حقیقت این است که در دنیای عرب نخبگان اسلام گرا این مسئله را مطرح کردند و نه مردم!
تا امروز ما موفق نشدیم که راجع به یک الگو اجماع کنیم. ما باید نسل جوان را جذب کنیم. یک الگوی که پیشرفت ورفع احتیاجات آنها را درنظر بگیرد باید درست شود. الآن موضوع مهمی که ممکن است کل جهان عرب روی آن اجماع نظر داشته باشند بحث مقاومت اسلامی است. چرا؟ نه به صرفاً به دلیل ایدئولوژی، بلکه به دلیل عزت خواهی! یعنی مردم با محور مقاومت احساس تشخص کردند و فهمیدند که با اسلام میتوانند کاری انجام دهند. یک کسی در این منطقه پیدا شد که به صورت سیاست آمریکا سیلی زد. از جنگ جهانی دوم تا امروز چه کسی توانست کشتی بریتانیا را متوقف کند؟ این خیلی مهم است. الآن از این حادثه صرفاً استفاده به نفع یک مذهب نباید بشود. مثلاً در پاکستان بحث سنگین بحث هستهای بود. پاکستانیها موفق نشدند چون داخل این کشور شکاف زیاد بود ولی ما به دنبال اسلام هستیم باید متحّد باقی بمانیم این است که ما به دنبال تغییر هستیم و الگوی واقعی در این تغییر حفظ وحدت است که همه در آن اجماع داشته باشند.
مرجانی نژاد: اکثر موارد را دوستان فرمودند. در بررسی روندهای کلان سیاسی اجتماعی خاورمیانه، علل، زمینهها، پیشنهادها، رفع مشکل ها و حل معضلات را به طور خلاصه فرمودند و احتیاج به تکرار بنده نیست. اگر اجازه بدهید من میخواهم روش شناخت ابزارهای سلطه را بیان کنم.
۱- تولید و اشاعۀ تضادهای قومی و مذهبی!
۲- تغییر فرهنگ جوامع!
همانطور که رهبر معظم انقلاب همیشه راجع به نفوذ و تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی میفرمایند غربی ها جوامع اسلامی را دچار بحران هویتی میکنند و عزت و کرامت آنها را نابود میسازند. یعنی فرهنگ جامعه را به سطح نازلی تقلیل می دهند! مد نظر آنها اول تولید و اشاعۀ تضادهای قومی و مذهبی است. بعد الگو و مدل فکری برای ترویج تسلیمپذیری در جامعه ارائه میدهند و همزمان برای مدیریت جامعه کادرسازی میکنند و بعد هدایت جامعه را از طریق برنامههای جاذب و گسترده و توانای رسانه ای و اخیرا فضای مجازی هدایت میکنند. مهمتر از همۀ اینها، انحصار و اقتصاد و فناوری را در دست خود دارند و نمایش پیشرفت و مانور قدرت و سلطه می دهند. دوستان پیشنهادهائی را دراین زمینه فرمودند، ولی به راه کارهای عملکردی، تخصصی و اجرایی نیازمندیم. فقط به بیان مسئله نباید بپردازیم. دوای شفابخش ایجاد یک راه کار عملکردی است. آن هم مستلزم این است که اولاً ما جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی هر کدام از این کشورها بخصوص کشورهای خاورمیانۀ عربی را توسط متخصصین متعهد و دلسوز بررسی کنیم و تشخیص دهیم و معرفی کنیم.
دوم یک اطاق فکر ویژه خاورمیانه از اندیشمندان و اساتید باید همیشه تحولات را رصد کند و راه کار بدهد. ماباید از دستاوردهای پژوهشی، فناوری و ابزارهای مؤثر بهرهبرداری کنیم. یکی از بازوهای مهم که بتوانیم راه کارهای عملکردی را تحقق ببخشیم این است که ضمن اصل حمایت فکری نباید ما خودمان را از حمایت مالی بی نیاز بدانیم.
کاظم زاده: بر حسب شرایط کاری خودم به این جمع بندی رسیدم که در خاورمیانه سرنوشت را بیشتر، پروژهها و ائتلافها تعیین میکند. اگر در منطقۀ ما تحولات بر اساس روندها پیش میرفت شاید شاهد اوضاع کنونی نبودیم. اگر با این پیشفرض موقعیت نیروهای درگیر را با هم بسنجیم، نکاتی در کنار پیشرفتهای ملموس و چشمگیری که اساتید فرمودند مشاهده میشود. یعنی خلأهایی وجود دارد که اگر این خلأها برطرف شود پیشرفتهای محور مقاومت را از این که هست میتواند بیشتر کند. من تعجب میکنم از این که چرا این خلأها برطرف نمیشود. جمع بندی بنده از طرف دیگر این است که از اواخر دورۀ اوباما بتدریج یک ائتلاف علیه مردم منطقه شکل گرفت که من نام آن را ائتلاف پنج ضلعی گذاشتم. آن هم نه با تمام نیروی این پنج کشور بلکه نیروهائی درون این کشورها شکل گرفتند بر اساس طرحی کار را به نوعی پیش میبرند. یکی از این ۵ ضلع راستگرایان در آمریکا هستند که قدرت را در دست گرفتند. در انگلیس کسانی که الآن حاکم شدند با آنها همراه هستند. در عربستان سعودی جناح تازه به دوران رسیدۀ کودتا گر به سرکردگی محمد بن سلمان روی کار آمد و در امارات هم محمد بن زاید قابل مشاهده است و ضلع پنجم آن راستگرایان حاکم بر اسرائیل هستند. چیزی که میتوان استنباط کرد این است که اینها خواستهها و منافع خودشان را با آن چیزی که برای آیندۀ منطقه ترسیم کردهاند و به دنبال آن هستند در چارچوب طرح موسوم به معامله قرن با هم جوش دادهاند. به همین خاطر در مواقعی که احساس نیاز میکنند به کمک همدیگر میآیند. آمریکا کم میآورد و با ایران نمیتواند درگیر شود سریع انگلیس بدون هیچ مقدمه ای کشتی نفتکش ایران را توقیف میکند. اما در طرف مقابل میخواهم این نکته را خدمتتان عرض کنم. کار خودشان را با استفاده از آموزههای واقع گرائی تهاجمی پیش میبرند. از استراتژی این آموزش در مواقع مختلف به اقتضای شرایط استفاده میکنند. ما معادل این شرایط را در جنگ سوریه داشتیم. اگر خاطرتان باشد در جنگ سوریه یک ائتلاف تحت عنوان دوستان سوریه شکل گرفته بود و اسماً گفتند تا یکصد کشور هم عضو دارد. بعد گفتند ۶۰ کشور، بعضاً ۹۰ کشور هم گفتند. در نقطۀ مقابل چه کسانی بودند؟ ایران و حزبالله و سوریه و بعد هم روسیه تاحدّی به آن اضافه شد. اعضای محور مقاومت با وجود این که از نظر تعداد کم بودند ولی چون از نظر کیفی با هم منسجم بودند به مردم و دولت سوریه کمک کردند تا توانست بر آن ائتلاف پیروز شود. متأسفانه الآن این شرایط به صورت معکوس در حال اتفاق است. درست است که الآن محور مقاومت پیروزیهای زیادی به دست آورده ولی الآن کسانی که همراه این ائتلاف پنج ضلعی قرار میگیرند کشورهای زیادی محسوب میشوند و به انواع مختلف هزینه میدهند. الآن اگر شرایط در چهارچوب طرح معاملهی قرن پیش برود در آینده خبری از اردن نخواهد بود. خبری از تشکیلات خودگردان فلسطین هم نخواهد بود. در این طرح اتحادیۀ اروپا منحل میشود. بنابراین من فکر میکنم خود اخوانیها در معرض این طرح و پروژه هستند. ترکیه یکی از آنهاست. من فکر میکنم همۀ کسانیکه درمعرض قربانی شدن یا تهدیدهای این ائتلاف پنج ضلعی قرار دارند باید یک بار دیگر به یک ائتلافسازی جدید و هماهنگی و انسجام جدید دست بزنند تا بتوانند این حلقهها را محکم کنند. اگر این اتفاق بیفتد حتماً شرایط متحول میشود. اخیرا هم که از تغییر رویکرد امارات و عربستان سخن گفتند. من خودم به این امر امیدوار نیستم. چون اینها از همان اول در این پروژه بودند. یعنی محمد بن زائد و محمد بن سلمان اختیارشان دست خودشان نیست که هر وقت خواستند وارد ائتلاف شوند و هر وقت خواستند بیرون بیایند. من فکر میکنم همچنان باید خطر را در منطقه جدی ببینیم اگر از منظر دیگر هم نگاه کنیم میبینیم تحولات جدی دیگر در راه است که باید در مورد آن فکر اساسی بشود. من نمیدانم نظر دکتر خالد قدومی چیست ولی خود من نظرم این است که با توجه به این که حماس هم عضو اخوان و هم عضو محور مقاومت است شاید بتواند نقش مثبتی در ائتلافها ایجاد کند. در سفر اخیر هم که به ایران تشریف آوردند فکر کردم شاید از این منظر اتفاقهایی در راه باشد. به هر حال اگر فکر کنیم ما خیلی فرصتها داریم که استفاده نشده است. باید حتماً فکر شود که از این فرصتها بیشتر استفاده شود. در مورد عراق و سوریه هم وقتی آمریکا کم آورد انگلیس بدون این که رسماً از او خواسته باشند سریع به کمکش رفت. سرنوشت اعضاءِ محور مقاومت به هم دوخته شده است. اینها یا با هم پیروز میشوند یا خدای ناکرده اگر یکی شکست بخورد همه شکست میخورند. به نظر من این فکر در خیلی از وقت ها جدی گرفته نمیشود. شاید حزبالله خیلی مواقع داوطلبانه بدون این که از او درخواست شود شرایط را تشخیص میدهد و سریع موضعگیری میکند. ولی به نظر میآید در سایر اعضاءِ محور مقاومت، هوشمندی و موقعیتشناسی به اندازه لازم نیست.
رویوران: سفر هئیت حماس به ایران و این که ایران از محور مقاومت حمایت میکند یک مسئلۀ تمام شده است. ولی اظهاراتی که در این زمینه بود که هرگونه حمله به ایران با واکنش حماس روبرو خواهد شد اتفاقا این معادله را دوطرفه کرد. چون خیلیها شاید به دلیل تفاوت قدرت بین ایران و حماس و مسائلی از این قبیل در این قسمت شک داشتند.حزبالله و حماس اعلام کردهاند بقیۀ هم به گونهای این موضع را اعلام کردهاند.
فهیمیفر: اگر بخواهم ورودی به بحث داشته باشیم که علیرغم این که کشورهای عربی در مقابل فرآیند بیداری اسلامی و با برنامه بهار عربی هزینههای هنگفتی میکنند، چرا نتیجه نمیگیرند؟ اگر کسی بتواند به این سؤال جواب دهد ما میتوانیم رویکرد جدیدی به بحثهای خاورمیانه داشته باشیم. به نظر میرسد که دولتهای عرب واقعاً نمیدانند که میخواهند چه کار کنند. بحثی که در مورد هویت گفته شد به نظر من یک بحث تاریخی است. همانطور که فرمودید رفع حوائج و نیازهایی که بیشتر اجتماعی و مبتنی بر زندگی روزمره است مد نظر بوده است. اگر پیروزی انقلاب اسلامی در ایران درست علتیابی شود مشخص می شود که کشورهای عربی چه مشکلی دارند که نمیتوانند یک جنبش سیاسی را به یک جریان عمومی عزت خواهی تبدیل کنند و بتوانند در مقابل آمریکا و اروپا بایستند. یکی از علل این وضع به طرز تلقی برادران شیعه و برادران اهل تسنن از اسلام باز میگردد. تلقی تشیع از اسلام همواره تلقی سیاسی است. حتی شما وقتی در بحثهای کلامی هم وارد شوید نقطۀ تمایز اسلام شیعی از اسلام اهل تسنن بحث ولایت است. یعنی از همان ابتدا اسلام اهل بیت (ع) برای حکومت و سرپرستی و ولایت تئوری داده است. این تئوری از ابتدای شکلگیری تحولات از صدر اسلام تا الآن همیشه به صورت یک جریان در مناطق شیعه نشین وجود داشته است. از ابتدا که جریانات کلامی از قرن دوم در اسلام شکل گرفت، اگر بررسی کنیم می بینیم میزان احادیثی که متعرض مباحث سیاسی و اجتماعی میشوند در مقایسه با جوامع روایی شیعه چقدر متفاوت است. میخواهم عرض کنم جریانی دردورۀ صفویه به نظریۀ شیعی سیاسی تبدیل شد و حاکمیت پیدا کرد. وقتی ما به منابع آن دوره برمیگردیم میبینیم بین مُعَبد کَرَکی که در دربار صفویه بود و بعضی از علمای شیعه در ایران بحث است که میگویند شما شیعه را وارد حکومت کردید و این خلاف است. تلقی بعضی از تشیع این است که در زمان غیبت معصوم ما نباید حکومت داشته باشیم. اما میبینیم که نظریهای روی کار آمد که بالاخره برای تشیع به صورت ماهوی این حق را قائل شد که متعرض مباحث حکومتی و روزمره و مسائل اجتماعی شود و از آن انقلاب بیرون آمد. من فکر میکنم به صورت موازی آن در جریان های دیگر چنین قدرتی نیست. یا چنین تلقی از اسلام نیست. شما نگاه کنید زیر گوش دانشگاه الازهر در مصر این حرکت به وجود میآید اما هیچ برنامهای برای مدیریت آن ندارند. در نتیجه جنبش رها شد. در صورتی که اگر الازهر میآمد و یک تئوری برای سیاست و فلسفۀ سیاسی معطوف به حکومت ارائه می داد جریان جور دیگری میشد. فکر میکنم آن چیزی که پروژه بهار عربی را بوجود آورد و فرآیند بیداری اسلامی را تحت الشعاع قرار داد. پان عربیسم است. یعنی پان عربیسم ریشههای ارزشی خودش را از وحدت شعبی میگیرد.
رویوران: البته نارضایتی اجتماعی وجود دارد. اگر ما بحث را ناسیونالیسم عربی بنامیم شما هیچ شاخصی پیدا نمیکنید. که این نظریه را تأیید کند. هیچ شعار حزبی، قومی و نژادی در این حرکت وجود نداشت.
فهیمیفر: خود نام بهار عربی یک شاخص است هر چند غربی ها این نام را بکار بردند به همین دلیل ما به آن نمیتوانیم بهار اسلامی بگوییم. بهار عربی باید احقاق یک سری حقوق مثل لگد کوب شدن عزت عربی را در خود داشته باشد. حالا من منظورم این بود که تفکر اسلامی در این حوزه جغرافیائی عمق لازم را ندارد. بنابراین اگر واقعاً در دراز مدت جهان عرب بخواهد به مسئولیت خود عمل کند تا ملّت اسلام به یک قدرت تبدیل شود باید تلقی خودش را از اسلام عمیقتر کند و به نحله ای از اسلام شیعی و تفکر امام خمینی نزدیک شود. تلقی معمول و مرسوم از اسلام باید از حالت سطحی و ظاهری در بیاید. اسلام به عنوان گزارههایی که وحیانی است و با همۀ ابعاد زندگی اجتماعی نسبت پیدا می کند مطرح شود. یعنی متعرض تمام ابعاد زندگی می شود. متعرض مسائل انسانشناسی و جامعهشناختی و تکنولوژی و همۀ وجوه می شود. تلقی عمومی برخی از فرق اهل تسنن نسبت به اسلام این است که ذاتاً دین با اینها نسبت برقرار نمیکند. در واقع دین شخصی است و به مثابه یک عامل محرک اجتماعی برای شکل بخشی به تمدن نیست. من فکر میکنم واقعاً در جهان اسلام سازندگان تمدن اسلامی از تمام دنیای اسلام بودند. ریشههای قبیلهای و هرم منزلتی که بعضی ازجوامع بر اساس آن شکل میگیرند و وحدتها و وفاقهای خودشان را شکل میدهند قبل از این که به آن تلقیهای دینی برگردد، به تلقیهای سنتی از قبیله برمیگردد. چرا مردم ایران در مقابل امپریالیزم آمریکا میایستند؟ به خاطر این که تلقی آنها از انقلاب، تلقی ایدئولوژیک و نه صرفاً تلقی اقتصادی است. چون زمانی که مردم انقلاب کردند وضعیت اقتصادی بعضی از شهرهای بزرگ نسبت به بعضی از کشور ها چندان بد نبود. ولی شعار عمومی مردم در تظاهرات این بود که فرهنگ اسلامی دارد به زوال میرود و ما هویت اسلامی خودمان را از دست میدهیم. انقلاب یعنی داشتن یک جهانبینی و تفکری که متعرض همۀ وجوه زندگی و ساحات زندگی انسانی باشد. یعنی هویت اعتقادی اسلامی و هویت فطریالهی را از نو زنده کند. آنچه در بهار عربی اتفاق افتاد از نظر عمق و سطح و کیفیت فاصله دارد با آن سطحی که به یک انقلاب عمیق اجتماعی منتهی شود. نکتۀ آخر این که دو قرائت از اسلام وجود دارد. اسلام ناب محمدی که بیدرای بخش و حامی تعقل است و اسلام وهابی و اخباری . ما برای ادراک دین و به اعتبار دین ادراک جهان چقدر به عقل اهمیت میدهیم؟ یعنی در واقع اسلام شیعی بیشتر اسلام عقلانی است. ما وقتی میخواهیم اسلام را به مثابه یک سازۀ عقلانی بررسی کنیم میبینیم که فیلسوفان شیعی بیشتر بودند. در نحله های دیگر بیشتر جریانات غیر عقلانی نفوذ داشتند. همینها سبب شده که ما الآن به میراثی رسیدیم که نوع تلقی سطحی از اسلام نمیتواند در بعضی کشورها انقلاب کند. هنوز کشورهای عربی روی این که ما عرب هستیم ملت عرب باید ما را جمع و جور کنند پافشاری میکنند کما اینکه بعضی ها در ایران نیز این تفکر ارتجاعی ناسیونالیستی را دارند. یعنی ملت و نه امت! من اخیرا صحنهای را دیدم که اسرائیل غزه را بمباران کرده بود. یک زن ستمدیدۀ فلسطینی رو به دوربین گفت فرماندهان عرب شما کجایید که دارند ظلم میکنند. این یک تلقی نهادینه شده است. باید این تلقی برگردد و ما اسلام را به عنوان یک دین که برای همۀ شئون زندگی ما برنامه دارد قبول کنیم. یعنی ما ابتدا مسلمانیم و بعد ایرانی هستیم. در ابتدا مسلمانیم و بعد عرب هستیم. به نظر من اگر این تلقی تبیین و تعمیق شود و بازنگری به منابع معرفتی خودمان داشته باشیم سرمایهای خواهد بود برای این که جور دیگری به ملیت و جهان اسلام و به غرب نگاه کنیم.
مرجانی نژاد: بین علما این بحث بود که آیا میتوان علیه ولی امر قیام کرد؟ چون قبلاً مرشد اخوان المسلمین با حسنی مبارک بیعت کرده بود و گفته بود من با تو به عنوان ولی امر بیعت میکنم. چون طبق آیۀ اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولامر منکم در بین اهل سنت هر حاکمی را ولی امر میدانند. حتی اگر گنهکار و فاسق باشد قیام علیه ولی امر را جایز نمیدانند. لذا وقتی انقلاب در مصر شروع شد ما دیدیم که الازهر کاری نکرد. حتی بعضی سلفیها این حرکت را به تشیع وصل میکردند. در همان زمان هم، بعضی از شیوخ جوان الازهر در میدان تحریر بودند و مردم را تهییج میکردند و نماز جمعه برقرار میکردند. بهرغم بحثی که در مورد عدم قیام علیه حاکم وجود داشته است.
آیت اللهی: من سه نکته را در نظر دارم که دوستان بهتر از من آنها را میدانند و فقط برای یادآوری، بیان میکنم. نگاه امام رضوان الله علیه در زمان انقلاب، نگاه به جهان اسلام و نه فقط به ایران بود. نگاه امتی داشتند. یادتان هست در ابتدای انقلاب مردم خاطرۀ بدی از مواضع گروهکها بر علیه ارتش و خصوصاً نیروی زمینی داشتند. چون بالاخره نیروی زمینی با مردم درگیر شده بود، شعار انحلال ارتش در میان گروهک ها همه گیر بود و مرتب مطرح میشد. مقام معظم رهبری در آن زمان نزدیکترین فرد انقلاب به ارتش بودند. چون افسران جوان انقلابی در دوران انقلاب شناخته شده بودند و مخفیانه به انقلاب کمک کرده بودند خودشان هم درخواست انحلال ارتش را داشتند و میگفتند اسم دیگری مثل ارتش ملی یا ارتش انقلابی روی آن بگذاریم. امام در پاسخ این درخواستها فرمودند اگر ما با ارتش این جوری برخورد کنیم ارتشهای منطقه نهضتهای کشورهای خودشان را سرکوب میکنند. این نشان میدهد که برای امام فقط ایران مسئله نبود. مسئلۀ انقلاب اسلامی و امت اسلامی مطرح بود. نگاه ایشان کاملاً فرا سرزمینی و فرا جغرافیایی بود. گاهی اوقات بعضی از نخبگان هستند که اشتباه را دامن میزنند. من سه شب جاکارتا بودم. شب اول که رسیدم رفتم از بیرون شیر و ماست بخرم. نگاهم به جوانی افتاد که مسلمان بود. پرسیدم این اطراف مسجد هست؟ آدرس مسجد را داد و من برای نماز به آن مسجد میرفتم. بعد هم دیدم که مسجد امام جماعت ندارد به من گفتند شما جلو بایست نماز بخوان! گفتم من شیعۀ جعفری هستم. به نماز ایستادم و آنها اقتدا کردند میخواهم بگویم جهان اسلام برای وحدت آماده است. بیشتر محور این اختلاف افکنی وهابیت سعودی است. قبل از امام حضرت آیتالله بروجردی رضوان الله علیه در رابطه با شیخ محمود شلتوت نامهنگاری کردند و در رابطه با همگنسازی مراسم حج بین شیعه و سنی اقدام کرده بودند. ولی امام با فتوای خود کاملاً مردم را راحت کردند که دیگر شک و تردیدی وجود نداشته باشد فتوای امام این بود که در نماز جماعت آنها شرکت کنید و نماز شما صحیح است. افراد انگشت شماری بودند که حتی در مکه برای همراهی با جمع در مسجد نماز را اقتدا میکردند و بعد نمازشان را فرادا اعاده میکردند. شما فتوای امام در مورد سلمان رشدی را ببینید. تقریباً تمام جهان اسلام روی این فتوا متحد شدند. ما موردی ندیدیم که دربارۀ فتوای ایشان نظر به ضرورت وحدت مسلمانان وجود نداشته باشد. خیلی خلاصه عرض کنم که در دوران طولانی بین سال ۴۲ تا ۵۷ بسیار کمک کرد که جامعۀ ایران برای تداوم انقلاب آمادگی پیدا کند. اتفاقی که در جهان عرب در جریان پروسه بیداری اسلامی و پروژه بهار عربی افتاد به مثابه این بود که جامعه تب کرد. نه رهبری شکل گرفته بود. نه جامعه آمادگی داشت، نه نخبگان مسائل را به دقّت مرور کرده بودند که چه کار میخواهند بکنند. طبیعتاً سریع این تب تمام شد و به فضایی که شاهد هستیم تبدیل شد. الآن توطئهها بیشتر از گذشته است. من در سال ۱۹۹۰ در فرانسه بودم. روز شنبهای بود، بیکار بودم. مجبور بودم تا دو شنبه برای کار بمانم. با سه نفر از دوستان به کتابخانۀ ژرژ پمپیدو رفتیم. نگاهی به مجموعه کردیم. بعد گفتیم هر کدام از ما این چند تا کلمه را سرچ کنیم. خمینی، انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و امثالهم. این در حالی بود که ۱۱ سال از انقلاب اسلامی گذشته بود. هزار عنوان کتاب چاپ شده در کتابخانۀ ژرژ پمپیدوی فرانسه وجود داشت. به ازاء ۱۰ سال، سالی ۱۰۰ کتاب دربارۀ انقلاب اسلامی چاپ شده بود. دنیا دارد همان حرکت فرهنگی که باعث شکلگیری انقلاب اسلامی شد را مطالعه میکند و علیه همان حرکت با طراحی های جدید، توطئهها میکند و توطئههای مختلف شکل میدهد که بیشترین فشار آن روی اختلاف مذهبی شیعه و سنی و آدرس غلط به مسلمانان دادن است. آدرسهای غلط نظیر طالبان، القاعده و داعش به دنیا داده میشود. حرکتی که سبب شد گروههای مختلف از اروپا و روسیه و چچن در جنگلهای ترکیه جمع شده و مجهز و مسلح شوند و وارد عراق و سوریه شدند و به کشتار مردم پرداختند این برنامه بدون هماهنگی غرب نبود. بدون تدارک مالی نبود. در آن زمان ۶ نفر از مهندسان ما در سوریه گروگان گرفته شده بودند. با کمک ترکیه رفتیم و آنها را آوردیم. بچههایی که در پوشش ترکیهای برای مبادله میرفتند میگفتند درون جنگلهای ترکیه گروه گروه دارند آماده میشوند و تمرین نظامی میکنند. مدتها طول کشید که این نیروهای اروپایی و غیر اروپایی در این منطقه جمع شدند و بعد یکباره فاجعه ای به نام داعش سر درآورد. واقعیت این است که توطئهها تمام نشده و تمام شدنی هم نیست. تا شکست کامل استکبار و پیروزی امت اسلامی این توطئهها ادامه خواهد داشت. هم روی اختلاف قومی و مذهبی امید دارند و هم روی آدرسهای غلطی که به دنیا میدهند.
متقی: من این بحث را دارم که جهان اسلام دچار بحران هویت است. بخشی از این بحران هویت مربوط به خودمان است. بخشی مربوط به فضایی است که در ۲۰۰ سال گذشته بر ما تحمیل شده است. بحران هویت بعد از جنگ سرد بیشتر و بیشتر شد. قبلاً میگفتیم جهان عرب، ناسیونالیسم! در آن زمان مثلاً دهۀ ۶۰ یا دهۀ ۷۰ اگر از یک عرب میپرسیدی تو کی هستی؟ چه مصری باشد، چه عراقی یا فلسطینی باشد میگفت: من یک عرب هستم. یک هویت دارد. اگر در دهۀ ۸۰ میپرسیدی که who Are You هویتت چیست؟ میگفت: عراقی یا مصری هستم. اگر از ۱۹۹۰ به بعد میپرسیدی میگفت من شیعه یا سنی یا کرد یا چیز دیگری هستم. این بحثی است که در این منطقه وجود دارد. زمینههای آن وجود داشته است و در طول زمان اتفاقا تشدید شده است. نقطۀ تعادلی برای پیوند گروههای اسلام گرا حاصل نشد. بدن دارای چهار عنصر است. اکسیژن، هیدروژن، نیتروژن و کربن! چی شد که این وضعیت در بدن به وجود آمده است. یک نقطۀ تعادلی بوجود آمد! اگر ما میخواهیم انقلاب منطقهای با هویت اسلامی داشته باشیم آن نقطۀ تعادلی باید شناسایی شود. این نقطۀ تعادلی را خود ما هم نمیدانیم که چیست. همان جوری که انقلاب کردیم و کتابها و تئوریها و نظریات درباره آن را بعداً انگلیسیها، فرانسویها و آمریکاییها آنطور که دوست داشتند نوشتند. ما چند تا کتاب نوشتیم که نقش شیعه و اندیشۀ امام را تئوریزه کنیم؟ رویکردی که من دارم این است که اتفاقا نگاه امام ساختاری بود. ولی نگاه امام این بود که اگر اسلام در ایران پیروز شود زمینههای پیروزی اسلام در جهان فراهم میشود. خیلیها میخواهند بگویند من میگویم حکومت و سیاست در دوران ما خیلی پیچیدهتر از دوران امام است. در دوران انقلاب فضا مربوط به پیروزی انقلاب در یک کشور بود، امروز بحث اصلی انقلاب در جهان اسلام است. این یک بحث اساسی است. ما این را میدانیم غرب انقلابی را که ما انجام دادیم تئوریزه کرده است. شما ببینید ما چند تا کتاب در مورد جنگ سوریه نوشتیم و چند تا کتاب و مقاله در انگلیس و فرانسه و آمریکا نوشتند؟ این چالش اساسی برای ما و ایران به عنوان ایران موتور انقلاب است. ما کنش گر هستیم. اگر تئوری کنش را نداشته باشیم هزینههای ما زیاد میشود. یکی از ضرورت های مهم این است که تئوریزه کنید. یکی از ویژگیهای منحصر به فرد مقام معظم رهبری این است که بحثها را تئوریزه میکنند. یعنی واقعیت امر این است که من نگاه ایشان را فراتر از صد تا استاد روابط بینالملل درداخل کشور در تبیین تحولات منطقه میدانم. جنگ، انقلاب، مقاومت! آیا ما چقدر میتوانیم پیش برویم؟ امروز عصر مرز بندی است. من به پیوند، همبستگی و ادغام توجه دارم اما مرز بندی یک امر جدی است. جهان غرب این مسائل خود با این انقلاب را خوب تئوریزه کرده است. هانتینگتون در سال ۹۶ بحثی دارد. میگوید: اگر ما انسجامی که دارد بعد از دوران جنگ سرد شکل میگیرد را به هم نریزیم خودمان به هم ریختهایم. بعد میگوید زمینههای آن وجود دارد. بحثی به نام مرزهای خونین جهان اسلام دارد. میگوید: برخورد جهان اسلام با غرب خونین است. برخورد خود کشورهای اسلامی با هم خونین است. برخورد گروههای اسلامی با همدیگر خونین است. اگر خونین هم نباشد، باید خونین بشود. این بحث بنیادینی است که وجود دارد. بنابراین ما یک نقطه به عنوان مزیت نسبی داریم و هیچ چیز دیگر هم نداریم و آن بحث مقاومت است. این مقاومت میتواند نیروی تعادل بخش انقلاب باشد. وقتی که هیدروژن با اکسیژن ترکیب میشود، وقتی که بدن با چهار تا عنصر شکل میگیرد. علتش این است که نقطۀ تعادلی دارد. اگر از من معلم بپرسید مسئلۀ خاورمیانه چیست؟ میگویم: نقطۀ تعادلی خاورمیانه مربوط به مقاومت است. در این فضای مقاومت مسئلۀ دیگری معنا ندارد. مسئله ملیت دیگر معنا ندارد. باید باور داشته باشی که بتوانی چیزی را بسازی. امام یک نکته را مطرح کرد. گفت: حفظ نظام سیاسی اوجب واجبات است. برداشتی که وجود دارد این است که ممکن است شما تولید را در کوتاه مدت متوقف کنید اما توقف در نظام سیاسی معنا پیدا نمیکند. آیا جمهوری اسلامی چه مزایایی دارد؟ آیا مقاومت متوقف میشود یا نمیشود؟ من با دکتر کاظم زاده کاملاً موافقم. اگر متوقف بشود یک دومینو شروع می شود که با آن همه فرو ریخته ایم. تا زمانی باقی میمانیم که معادله مقاومت وجود داشته باشد. پس از نگاه من نقطۀ تعادل انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و منطقه، مقاومت است. این مقاومت میتواند عناصر را با همدیگر مهندسی کرده که چه حاصل کند؟ جهان غرب میخواهد چی را فرو بریزد؟ جهان غرب میخواهد بحث مربوط به همین مقاومت را فرو بریزد. بقیۀاش عناصر جانبی فروپاشی عنصر تعادلی مقاومت است. مقاومت باعث پیدایش تعادل در منطقه خواهد شد.