دکتر متقی:
بسم الله الرحمن الرحیم. پرسش هایی که برای ما در رابطه با انقلاب اسلامی مطرح است از این قرار است که در چه فضایی انقلاب شکل گرفت؟ الگوی ارتباطی امام با نخبگان چگونه بود؟ الگوی ارتباطی امام با گروه های اجتماعی چگونه بود؟ و اساسا استراتژی حضرت امام چه بود؟ چریکهای مسلح آن زمان عقیده داشتند به جنگ مسلحانه. به عنوان هم تاکتیک و هم استراتژی. این رهیافت ها به نوعی به گل نشست. نگاه رهیافت اجتماعی به پدیده انقلاب، اهمیت ویژه ای دارد به ویژه با روح انقلاب اسلامی پیوند دارد.
دکتر شیخ الاسلام:
به نظر من امام تا آن زمان که در واقع وقت انقلاب نرسیده بود، خیلی به انقلاب فکر نمی کردند. امام وظیفه دینی خودشان را در هر برهه انجام می دادند. و چون این وظیفه را به نحو احسن انجام میدادند، مردم نیز با ایشان همراه شدند و منجر به این چنین عظمتی شد. حضرت امام در هر برهه ای هم تحلیل داشتند و هم راهکار. اگر ما بخواهیم این قضیه را بفهمیم، سه موضوع را در همان مقطع باید مد نظر بگیریم. مردم، حضرت امام و دیگری ایدئولوژی و مکتبی که در آن برهه راهکار را نشان می دهد. به نظر من این سه در برهه های مختلف، به عنوان مثال در زمان غائله انجمن های ایالتی ولایتی یا مسئله کاپیتولاسیون یا قیام ۱۵ خرداد و یا ماجرای تبعید حضرت امام. در هر مرحله ای، امام کوچک ترین تردیدی نداشتند در صحت پاسخی که به آن مشکل می دادند. پاسخ های اسلامی ایشان در قالب ظلم ستیزی قابل تعریف است، خود این ظلم ستیزی محوری است که مردم را حول آن جمع می کنند و پاسخی که مردم می دهند، به نظر من در این تعامل بسیار مهم است. احترام به روحانیت و اعتماد مردم به امام. الهامی که از نهضت حسینی (ع) گرفته شده است، در ملت ایران متبلور گشته و ریشه آن مبارزه با ظلم و طاغوت گرایی است، مردم از عاشورا الهام می گرفتند که یزید که بوده و در این جا تفسیر می شده است. حضور مردم در صحنه تعیین کننده است. روش امام در این انقلاب روشی غیر از روش هایی است که قبل از این بوده است. بعد از این که حضرت امام به نجف مشرف میشوند، درس ولایت فقیه و حکومت اسلامی را مطرح می کنند. در میان مردم ایران این بحث مطرح نبود. بلا شک، خلوص و ایمان حضرت امام و رابطه قوی که با مردم داشتند، مؤثر بوده است ولی آنچه برای امام اهمیت حیاتی داشت عمل به تکلیف الهی بود. برای امام تکلیف دینی مطرح است و صرفاً پیروزی مطرح نیست. جمع این ها با هم منجر به همراهی یک ملت با ایشان شد و انقلابی که در مقابل امپریالیزم غرب می ایستد. تا قبل از نهضت حضرت امام، معنویت در جهان غرب نابود شده است. اشتباهاتی که به نام کلیسا انجام شده، حریم شکنی که ماتریالیست ها و مارکسیست ها داشته اند، به گونه ای که اصلا کسی جرات مقابله با این ها را نداشت. پس از نهضت امام است که حتی مردم غرب جرات پیدا می کنند که از دین سخن بگویند. و جالب این جا است که وقتی هم که جرات می کنند، باز نمی توانند دین، سیاست، دنیا، آخرت، ماده و معنا را با هم یکپارچه کنند. این طور بیان می کنند که اخلاق و دین مساله ای فردی است و سیاست مساله ای اجتماعی است. نظریه پردازی قوی حضرت امام است که همه موارد ذکر شده را با هم یکپارچه میکند. و شاگردهای ایشان به زیبایی این مجموعه را با دموکراسی یا همان مردم سالاری وارد قانون اساسی میکنند. وقتی قانون اساسی را مشاهده میکنیم، می بینیم هم در نهایت اسلامیت است و هم در نهایت مردم سالاری این هردو را در آن مشاهده میکنیم. انگلستان که به اصطلاح سمبل دموکراسی غرب میباشد، در زمان جنگ جهانی دوم مجلس خود را تعطیل کرد. و نمایندگان را پی کارشان فرستاد و تمام اختیارات مجلس را به یک قسمتی از هیئت دولت تحت عنوان کابینه جنگی تفویض کرد. اما در ایران، در تمام طول هشت سال جنگ که داشتیم مجلس با قدرت کار خود را ادامه میداد. در قانون اساسی ایران در هیچ جایی تعطیل کردن مجلس وجود ندارد. علت دشمنی غرب با انقلاب اسلامی ایران هم واضح است. ما آن ها را به چالش کشیده ایم. این چالش یک چالش علمی، تجربی و عملی است. جنگ های مختلفی که در منطقه درگیر آنها هستیم از یک زاویه در این تفسیر می گنجد. البته روش حضرت امام یعنی آوردن مردم به صحنه با انگیزه الهی برای تحقق یک خواست مشخص، به دنیای اسلام هم منتقل شده است. و نیز این حادثه ای که در اربعین اتفاق افتاد. نشان میدهد که جهان اسلام یا حداقل جهان شیعه، حاضر هست این دستاورد را تا ورای منطقه هم گسترش دهد. در اربعین مردم به صحنه آمدند، با انگیزه الهی، زیر نظر یک رهبری مشخص با همان عشق مقدس یعنی عشق به امام حسین (ع) و آرمان او با این که تهدید به بمب گذاری و عملیات از سوی داعش شده بودند باز هم مردم شرکت کردند. از نظر من در پرتو نهضت حسینی، و ظلم ستیزی و با آرمانهای اسلام ناب محمدی میتوان قدم هایی فراتر از ایران برداشت. علی الخصوص که نظریه پردازی های دیگر، مثل نظریه پردازی اخوان المسلمین، و بازی های سیاسی نظیر بازی داعش و بحث خلافت، با شکست جدی مواجه شده اند.
دکتر متقی:
دو نکته دیگر نیز حائز اهمیت است. یک بحثی است در رابطه با دین و دولت در ایران. نگاهی که وجود دارد این است که همواره نگاه اسلامی به حکومت هائی که بر این کشور حکومت کردند یک نگاه انتقادی بوده است. و حتی در بهترین وضعیت مرحوم نایینی مساله را در قالب دفع افسد به فاسد مطرح فرموده اند. ضمن این که هرگاه زمینه اجتماعی وجود داشته باشد رهبر دینی باید این مطالبه را اجرایی کند. بحثی دیگری که موجود است. همان بحثی است که فرمودید انقلاب اسلامی ایران غرب را به چالش کشید و محور اصلی و موتور اصلی حرکت ایران گرایش به اسلام ناب محمدی بود.
فخرزاده:
نگاه امام با نگاه های دیگر یک تفاوت اساسی داشت. و آن این که نگاه علما به حکومت از منظر فروع دین بود. یعنی این که چرا رفتار این حکومت با اعمال دینی و اعمال فروع دینی منطبق نیست. مثلا شیوه بانکداری، رفتار اجتماعی، فساد اخلاقی و …. . اما حضرت امام یک نگاه اصولی به حکومت و جامعه داشتند و معتقد بودند که جامعه اسلامی باید حکومت اسلامی را برقرار کند. بنابراین از همان ابتدا نگاه امام یک نگاه حکومتی بود و بحث هایی که با دیگران داشت، در همین راستا بود. مسئله دیگر باور امام به استقامت مردم بود. شاید کمتر کسی مانند امام در تاریخ ایران و انقلاب مردم را باور داشت و معتقد بود اگر اتفاقی قرار است بیفتد توسط گروه ها و احزاب خاص مقدور نیست، بلکه باید توسط مردم [و توسط همه مردم] اتفاق بیفتد. بنابراین حداکثر وظیفه ای که برای شخصیت ها و روشنفکران قایل میشدند، دمیدن روح آگاهی اجتماعی به کالبد جامعه بود. یعنی آنها را دعوت می کرد به آگاهی دادن به جامعه. امام هیچ وقت روشنفکران را در جایگاه رهبر جامعه تلقی نمی کردند که برای حل موضوعی تلاش کنند. حل مساله را در واقع به دست مردم می دیدند و به همین دلیل اکثر پیام ها و گفتگوهایی که امام انجام می دادند مخاطبشان عموم مردم بودند. نکته بسیار مهمی که در رفتار امام بارز است، حضرت امام از فضای فرهنگی و اجتماعی استفاده می کردند. چون خیلی از حرکت ها اگر بر باورهای مردم متکی باشد، زودتر به ثمر مینشیند. باورهائی که میان مردم پیوند عمومی برقرار می کند، مد نظر امام بوده است. مهمترین باور در جامعه ما که می توانست در مسیر انقلاب از آن کمک گرفت، حادثه کربلا بود. امام هم به کربلا باور داشتند و هم از این باور در راه انقلاب مدد گرفتند. اگر دقت کنیم در حادثه پانزده خرداد، امام در فیضیه وقتی سخنرانی می کنند، این سخنرانی در واقع شصت روز پس از واقعه مدرسه فیضیه است و در آن جا دعوت به قیام و تظاهرات را می کنند و جهت سیاسی را تبیین می کنند. بعدها عملا راهپیمایی عاشورا و تاسوعا ۵۷ یک رفراندوم عمومی بود که در واقع پیروزی انقلاب را رقم زدند. و امام در صحبت هایشان اعلام می کنند که رژیم پهلوی در روزهای پایانی عمر خود به سر می برد. امام معتقد بودند که مردم نقش اساسی را ایفا می کنند. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب برای ساخت نهادها. همه نهادهایی که ساخته شد، ساختاری مردمی داشت و بر اساس باورهای مردم شکل گرفت و مردم در آن فضاها خیلی راحت تنفس می کردند و خیلی خوب ارتباط برقرار می کردند. یکی از عوامل موفقیت نهادهای بعد از انقلاب همین مساله بود.
دکتر زورق:
انقلاب اسلامی ایران، از جهتی ششمین انقلاب، و از جهتی سومین انقلاب میباشد. درک علل وقوع انقلاب در تحلیل این دو زنجیره قابل تبیین است. انقلاب اسلامی سومین انقلاب است، از زنجیره انقلاباتی که با بعثت پیامبر آغاز شده اند که اولین آنها انقلابی بود که با گسترش پیام اسلام در شبه جزیره عربستان بوجود آمد و نظام ارزشهای اجتماعی را تغییر داد و مرزهای قومی و نژادی را کمرنگ ساخت و ملی گرائی را تضعیف کرد و از مجموعه ایمان آورندگان به پیامبر یک امت به وجود آورد. دومین انقلاب، پس از درگذشت خلیفه سوم شکل گرفت و علی(ع) با اراده آگاه و آزاد مردم به قدرت رسید ولی ارتجاع عرب که توانسته بود در دمشق پایگاه نیرومندی داشته باشد در مقابل او مقاومت کرد و نهایتاً با زر و زور و تزویر علی را تضعیف کرد و نهایتاً شهید نمود و امپراطوری اموی را تأسیس نمود، انقلاب دوم تأثیرات برگشت ناپذیری در نجد و حجاز و بین النهرین برجای گذاشت و سومین انقلاب در این زنجیره انقلاب اسلامی ایران است که در آن نیز –مانند دو انقلاب پیشین، فرآیندی شکل می گیرد که یکسر آن خدا و دیگر سر آن مردمند و نتیجه این انقلاب ها روی آوری به نظام سیاسی امامت [و در عصر غیبت کبرا ولایت فقیه] بوده است.
اساساً «امام» ـ با فتحه ـ در لغت به معنی پیش است و «امام» ـ با کسره ـ در لغت بهمعنی پیشرو، مقتدا، پیشوا و رهبر میباشد. در اصطلاح تشیع «امام» بهمعنی پیشروترین فرد جامعه در مسیر حرکت انسان به سوی خداوند متعال است.
طبیعتاً پیغمبران همه امام عصر خود بودهاند ولی عکس قضیه لزوماً صادق نیست و همه پیشروان راه آزادی و خدا پرستی، پیامبر نبودهاند.
پیغمبر اسلام نیز امام و پیشرو و مقتدا و رهبر و در عین حال پیامبر خداوند بود. او میکوشید در عین پیشروی و پیشتازی در راه خدا، جامعه و روزگار خویش را بر اساس الگوی خدایی بسازد و انسان را براساس فطرت الهی و خداییش پرورش دهد و گرایش به صفات ثبوتیه خداوند را، در سیمای جامعه اسلامی متجلی سازد و به همین دلیل اقامه عدل در سرلوحه برنامههای او قرار داشت و نیز میکوشید در هر حال، این امکان را برای نسلهای بعد و دورانهای آینده حفظ کند.
در یک تقسیم بندی کلی میتوان دو راهبرد اصلی پیامبر را از یکدیگر تمیز داد و بر این اساس کوششهای او را به سه دسته تقسیم کرد. نخستین راهبرد پیامبر که یک راهبرد حداقلی بود، «تثبیت قرآن» بود. مقصود ما از «تثبیت قرآن» تنها گرفتن آیات الهی از فرشته وحی و بازگو کردن آن برای مخاطبانش در روزگار او نیست. او این مأموریت را به سرعت و با دقت و صراحت انجام داد ولی مأموریت او برای تنزیل قرآن چیزی فراتر از این حدود بودهاست. او مأموریت داشت برای تثبیت قرآن در تاریخ نیز تلاش کند و یک ظرفیت تاریخی را بهوجود آورد که بهوسیله آن امکان حفظ قرآن و انتشار آن در عرض مکان و طول زمان ـ سینه به سینه و دست به دست و نسخه به نسخه ـ فراهم آید بهگونهایکه جامعه بشری امکان دسترسی به قرآن را در هر زمان و در هر مکان که بخواهد داشته باشد.
بدین منظور حداقل ایجاد یک قدرت سیاسی مسلم که با شعار «لا اله الا الله» راه خود را در تاریخ بگشاید و با پرچم قرآن به تمدن آفرینی دست بزند ضرورت داشت و لو اینکه این «قدرت مسلم» ضرورتاً «مومن» نباشد هر چند ایدهآل آن بود که یک «قدرت مسلم مؤمن» این رسالت تاریخی را عهده دار شود.
مأموریت دوم پیامبر حرکت در جهت تأسیس جامعۀ جهانی طراز قرآن و ارائه عملی مدینهالنبی و ساختن انسان و جامعه طراز قرآن بود. جامعهای که چون آینه، تصویر سیمای خدا را در خود منعکس نماید و مظهر قدرت، دانش، عدالت، زیبایی، لطف و خلاقیت الهی باشد. جامعۀ طراز قرآن جامعهای است که رویهها، روشها، آئیننامهها و دستورات زندگی را از متن قرآن و سیره پیامبر او استخراج میکند و هر زمان و در هر شرایط برای روزگار نو، حرف تازه دارد. جامعهای استوار بر «مردم سالاری» و مسئولیت اجتماعی و جهانی انسان مسلمان در برابر خدا و خود و مردم. جامعهای که در آن این آموزۀ پیامبر که «کلکم راع و کلکم مسئولون عن رعیته» تجلی عینی داشته باشد و آموزۀ دیگر پیامبر که «من اصبح و لم یهتم بالامور مسلمین فلیس به مسلم» در آن تبلور عمومی پیدا کند. جامعهای که در آن در سطح رهبری نظام تصمیمگیری مشورتی (و شاورهم فی الامر) و در امور عمومی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نظام تصمیمگیری شورایی ( و امرهم شورا بینهم) فرآیند پیشروی و پیروی در مسیر حرکت الهی تاریخ را امکانپذیر گرداند. این یک راهبرد حداکثری است.
بیتردید، تأسیس جامعه طراز قرآن، بدون تثبیت قرآن امکانپذیر نیست. از این رو راهبرد اولیه پیامبر تثبیت قرآن در تاریخ بهمعنی وسیع کلمه بود و راهبرد ثانویه او تأسیس جامعه جهانی طراز قرآن. هر کوششی برای تأسیس جامعۀ جهانی طراز قرآن و ایجاد انسان و جهان طراز قرآن اگر بهقیمت بهخطر افتادن تثبیت آن تمام میشد، پیامبر ـ بیهیچ تردید ـ آن کوشش را متوقف مینمود تا از تنزیل قرآن حمایت کند.
پیامبر در مأموریت خود برای تثبیت قرآن در تاریخ بدون هیچگونه تردیدی، پیروز شد. او توانست با اقدامات سیاسی، نظامی و فرهنگی که در زمان خود انجام داد زمینههای پیدایش تمدن اسلامی را فراهم آورد و مأذنهای به بلندای یک تمدن بسازد تا از فراز آن پیام قرآن به همه نسلها و در همه دورانها برسد ولی کوشش او برای تأسیس جامعۀ جهانی طراز قرآن و ساختن جهان طراز قرآن بیتردید توأم با موفقیت نبوده و این مأموریت هنوز پایان نیافته است.
در یک تقسیم بندی کلی، کوششها و برنامهریزیهای پیامبر را به سه دسته میتوان تقسیم کرد:
۱ـ برنامهها و کوششهای عمومی
۲ـ برنامهها و کوششهای ویژه تثبیت قرآن
۳ـ برنامهها و کوششهای ویژه تأسیس جامعۀ جهانی طراز قرآن
منظور از برنامهها و کوششهای عمومی، آن دسته از اقدامات پیامبر است که برای تثبیت قرآن در تاریخ و تأسیس جامعه جهانی طراز قرآن ـ هر دو ـ ضروری بودهاست، مجموعه اقدامات و برنامهریزیهای پیامبر که موجب تثبیت قرآن و فراهم آوردن زمینههای لازم برای تأسیس جامعۀ طراز قرآن میگردید، در این دسته جای میگیرد. نظیر فعالیتهای تبلیغی پیامبر در مکه، اقدامات تبلیغی پیامبر در مدینه و اعزام گروههای آموزشی به نقاط مختلف شبه جزیره عربستان و اعزام گروههایی از مهاجرین به حبشه و اقدامات دفاعی در برابر تهاجمات نظامی مشرکین و قریش و…
آن دسته از اقدامات پیامبر که برای جلب توجه قریش و نخبگان سیاسی آن به اسلام بهمنظور استفاده از موقعیت سیاسی و اجتماعی آنها به نفع اسلام و یا کاهش خطرات آنها برای اسلام صورت میگرفت جزء برنامهها و کوششهای تثبیتی پیامبر قرار میگیرد، نظیر وعده حکومت بر عجم و سیادت بر عرب به قریش در صورت گروش به اسلام و یا رعایت حرمت اجتماعی ابوسفیان در فتح مکه و یا توزیع نابرابر غنائم در جنگ هوازن و بخشیدن هدایا به آنهایی که نفوذ سیاسی بیشتر و ایمان کمتر داشتند برای جلب توجه آنها و هضم قدرت سیاسی بالقوۀ آنها بهنفع جامعه اسلامی و…
آن دسته از برنامهها و کوششهای پیامبر که تنها بهمنظور ارائه تأویل درست قرآن و نشان دادن انسان طراز قرآن و نیز راه بنای جامعه طراز قرآن صورتگرفته و در جهت زمینهسازی برای نظام اسلامی و جامعه طراز قرآن مورد توجه پیامبر قرار داشته است، بهنام برنامهها و کوششهای تأسیسی میشناسیم. از جمله برنامهها و کوششهای تأسیسی پیامبر میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ـ معرفی علی بهعنوان خلیفه و وصی خود پس از نزول آیه «و انذر عشیرتک الا قربین»
ـ حمایت از مشی علی در جلوگیری از تصرف غیرمجاز در بیتالمال و صدقات و جزیه مسیحیان نجران ازسوی برخی ماموران جمعآوری صدقات و مالیات
ـ اعزام علی به مکه برای اعلام آیات برائت از مشرکین
ـ معرفی علی به دستور خدا در غدیر خم به عنوان امام جامعۀ اسلامی پس از خود.
ـ صدور حکم اسامه بهعنوان فرماندهی نظامی و دستور به نخبگان قریش برای حرکت با سپاه اسامه و در نتیجه کاهش فشار سیاسی بر مردم از طریق گروههای فشار و ذینفوذ هنگام رحلت پیامبر بهمنظور شکلگیری آگاهانه و آزادانه نهاد امامت در تاریخ
ـ تلاش برای نگارش وصیتنامه برای تبیین خط مشی سیاسی آینده جامعه اسلامی
ولی بزرگترین اقدام پیامبر در جهت تأویل قرآن و معماری جامعه طراز قرآن، ارائه نظام سیاسی امامت یا نظام اسلامی است که باید بهعنوان یک نظام سیاسی پیشرفته و پیشتاز جانشین نظامات سیاسی کهن که نوعاً نظامات سلطنتی و طاغوتی بودند، میشد.
ناکامی پیامبر در بنای جامعه جهانی طراز قرآن و نهادینهکردن جامعۀ طراز قرآن در تاریخ سبب آن نشد که پیامبر نتواند نظام سیاسی ایدهآل اسلام را به تاریخ ارائه کند. این مأموریت بزرگی بود که خدا بر عهده او نهاده بود و او در انجام این مأموریت کامیاب شد.
نظام «امامت» یک نظام مردم سالار است که در آن همه مردم نه تنها حق دارند بلکه مکلف هستند و مسئولیت دارند که برای شناخت امام و بنای سازمان سیاسی جامعه بهرهبری امام مشارکت کنند. بهدلیل این تکلیف اجتماعی بود که پیامبر علی را بهعنوان امام و پیشروترین فرد جامعه در راه خدا و ولی مؤمنین در غدیرخم معرفی نمود. اینک این مسئولیت مردم بود که در کمال آزادی و آگاهی با او به عنوان امام که منصب خود را بهدلیل تقرب خود به خدا بهدست آورده بود بیعت کنند و بهرهبری او قدرت سیاسی جامعه اسلامی پس از رحلت پیامبر را بهوجود آورند.
پیامبر در مأموریت خود که اعلام امام و معرفی او بود کامیاب شد ولی مردم در مسئولیتی که بر پایۀ نظام امامت برعهده داشتند نتوانستند موفق شوند.
دلیل اصلی ناکامی مردم در تحقق مسئولیت و تکلیف شرعی خود در قبال تشکیل نظام اسلامی ریشه در نحوه گروش و گرایش قبایل عرب به اسلام داشت. نقشآفرینی جدی و وسیع پذیرندگان ثانویه پس از فتح مکه و مشارکت مؤثر آنان در تحولات سیاسی مدینه و حجم وسیع پذیرندگان ثانویه در برابر حجم قلیل نوآوران و نوگرایان جامعه اسلامی از عوامل اساسی ناکامی در ایجاد نظام امامت یا نظام اسلامی پس از رحلت پیامبر بود. بهعبارت دیگر همان عاملی که سبب پیروزی تثبیت قرآن شد یعنی گروش و گرایش انبوه قبایل عرب به اسلام تحت شرایط سیاسی پس از فتح مکه و بهویژه در عام الوفود همان عامل سبب شکست تأسیس جامعۀ طراز قرآن گشت. مجموعه شرایط سیاسی، امنیتی و اقتصادی پس از فتح مکه قبایل عرب را ناگزیر به اعلام گروش به اسلام کرد در حالی که بسیاری از آنها بههیچ روی آمادگی پذیرش قلبی آن را نداشتند. بهعنوان مثال در سال نهم هجری هنگامیکه عروه بن مسعود بهعنوان یکی از بزرگان قبیله ثقیف اسلام آورد و در قبیله خود اسلام خویش را اظهار کرد و مردم قبیله خود را به اسلام دعوت نمود، تیر باران شد و به شهادت رسید. و چند ماه پس از شهادت او، سران قبیله بهاین نتیجه رسیدند که راهی جز پذیرش اسلام پیشروی آنها باقی نمانده زیرا قدرت رویارویی با شرایط جدید را ندارند و از این رو نمایندگانی را راهی مدینه کردند. گفتگویی که در این زمینه بین عمروبن امیه و عبدیا لیل ـ سران قبیله ثقیف ـ صورتگرفته برای درک نحوه تأثیر تحولات شبه جزیره بر زندگی قبایل عرب درسال نهم هجری مفید است. این گفتگو درباره سه محوراصلی صورتگرفته که عبارتند از:
۱ـ ضرورت درک شرایط جدید در شبه جزیره که اختلافات کهن عشایر را تحت تأثیر خود قرار داده است و صفبندی جدیدی بهوجود آوردهاست.
۲ـ ضعف جدی قبایل مشرک در مقابل نیروی بالقوه مسلمانان و هم پیمانان آنها
۳ـ ضرورت چاره اندیشی فوری و مؤثر
سابقه سیادت سیاسی قریش نیز قبایل عرب را به پیروی از آنان وا میداشت. با تسلیم قریش در برابر اسلام، شبه جزیره عربستان طوعاً و کرهاً تسلیم اسلام گردید.
عبدیا لیل که به دلیل شرایط سنیاش نامزد شده بود تا به نمایندگی از طرف قبیله ثقیف به مدینه برود، از انجام این مأموریت به تنهایی سرباز زد زیرا او از تکرار سرنوشت عروه بن مسعود درباره خودش بیم داشت. از این رو پس از گفتگوهای بسیار، پنج نفر دیگر نیز همراه او به سوی مدینه حرکت میکنند.
هیئت ثقیف که بهدلایل سیاسی برای پذیرش اسلام وارد مدینه شده بود بر سر نحوۀ پذیرش اسلام با پیامبر چانهزنی میکرد. اولین درخواست این هیئت حفظ بت لات برای سه سال دیگر بود که پذیرفته نشد. آنها حتی پیشنهاد کردند برای یک ماه دیگر بتخانه لات بهحال خود واگذاشته شود که آن نیز پذیرفته نشد. نمایندگان ثقیف نگران عکسالعمل مردم قبیله علیه هر نوع تعرض به بتخانه لات بودند. آنها همچنین درخواست کردند که از خواندن نماز معاف شوند که پذیرفته نشد. سرانجام آخرین پیشنهاد این هیئت که پذیرفته نیز شد معافشدن بزرگان و سران این قبیله از تخریب بتکدههایشان به دست خودشان بود. این پیشنهاد پذیرفته شد ولی در عوض پیامبر دو نفر از بزرگترین و سرشناسترین مدافعان پیشین بتپرستی یعنی ابوسفیان و مغیره بنشعبه را مأمور تخریب بتخانه لات کرد. نکته قابل توجه آن که این دو نفر نیز بر سر تخریب بتخانه با یکدیگر چانهزنی میکردند و سرانجام ابوسفیان، مغیره را پیش انداخت و خود در ذی الهدم ماند.
مغیره در حالی که گروهی از نزدیکانش حفاظت از او را بر عهده گرفته بودند برای تخریب بتخانه وارد آن شد در حالی که زنان قبیله ثقیف سوگمندانه از خانهها بیرون ریخته و در سوگ بتهایشان میگریستند.
در سال نهم از طرف بنی عامر، عامر بن طفیل و اربد بن قیس بهعنوان گفتگو برای پذیرش اسلام وارد مدینه شدند ولی آنها نقشه ترور پیامبر را در سر داشتند که موفق نشدند. عامر بن طفیل ضمن گفتگوهایش با پیامبر تهدید کرد که مدینه را از سواره و پیاده علیه اسلام پر خواهد کرد.
وقتی که ضمام بن ثعلبه از بنیسعد وارد قبیلهاش شد و اظهار اسلام کرد، مردم پیرامونش را گرفتند و فریاد میزدند: «ضمام! از جذام، از برص و از جنون بترس!» آنها حقیقتاً تصور میکردند که توهین به بتها موجب امراض صعبالعلاج خواهد شد.
بدین ترتیب گرایش قبایل عرب به اسلام بهویژه پس از فتح مکه بیشتر دلایل سیاسی، امنیتی و اقتصادی داشت زیرا فضای سیاسی و امنیتی و راههای مواصلاتی در اختیار قبایل مسلمان و متحدان آنها قرار گرفته بود و برای قبایل مشرک راهی جز پذیرش اسلام باقی نمانده بود.
این قبایل نو مسلمان اگر چه حاضر بودند زیر پرچم اسلام متحد شوند و حتی آمادگی آن را داشتند تا برای ایجاد یک قدرت نوین که بتواند شانه به شانه امپراتوریهای بزرگ بساید فداکاری کنند ولی هرگز آمادگی آن را نداشتند که الگوی نظام اسلامی و جامعه توحیدی را سر مشق زندگی خود قرار دهند.
با فتح مکه، تمام چهرههای سیاسی قریش، حتی آنها که جزء دشمنان دیرین پیامبر محسوب میشدند وارد جامعه نخبگان سیاسی مدینه شدند و جزء اصحاب پیامبر بهشمار آمدند و پس از رحلت پیامبر از جمله پرچمداران دعوت اسلامی و سرداران سپاه اسلام بهشمار میآمدند. بدین ترتیب در حالی که سرداران سپاه پیامبر نظیر علی یکی پس از دیگری خانهنشین میشدند و در حاشیه قرار میگرفتند و حتی طلحه و زبیر از نقاط کانونی قدرت دور میشدند خالد بن ولید، عکرمه بن ابی جهل، عمرو بن عاص، یزید بن ابی سفیان و معاویه بن ابی سفیان بهعنوان سرداران اسلام وارد عراق و شام و اردن و فلسطین و مصر میشدند و سرزمینهای تازه را فتح میکردند و دروازههای ثروت و قدرت را میگشودند.
بهتدریج پذیرندگان اولیه از صفحه شطرنج سیاست حذف شدند و جای آنها را پذیرندگان ثانویه گرفتند. بخش اموی نخبگان قریش با حذف تدریجی بقایای پذیرندگان اولیه و از پای درآمدن و یا درآوردن خلفای راشدین بنیانگذاران امپراتوری اموی در تاریخ گردیدند. آنها با حفظ شعائر و مراسم و مناسک اسلامی بهصورت نمادین، محتوای مردمی و انقلابی و خدایی آن را بهنفع اشرافیت قریش تغییر دارند و نظام سلطنت را از نو بر جامعه عرب و جهان اسلام حاکم ساختند.
حکم «نظام اسلامی» تنها برای عصر پیامبر و علی نبود و نیست و معرفی علی در غدیر تنها برای آن روز و روزگار نبود و نیست. پیامبر الگوی نظام اسلامی را برای همیشه و به همه نسلها بهعنوان مترقیترین نظام سیاسی و«تنها الگوی مردم سالاری ممکن» به جامعه بشری معرفی کردهاست.
پیامبر در غدیر خم، رسماً علی را بهعنوان «ولی مؤمنان» معرفی نمود و بهدنبال آن مسلمانان حاضر در غدیرخم، با علی بهعنوان ولی مؤمنان، بیعت کردند. جمعیت حاضر در غدیر از هفتاد هزار نفر تا صد و بیست هزار نفر ذکر شدهاند. پیرامون این رخداد تاریخی ـ که راویان فرق اسلامی آن را نقل کردهاند و پیامدهای آن، دو پرسش مهم وجود دارد که باید به آنها پاسخ داد. پاسخ به این پرسشها هم به کشف ابعاد نظری «نظام اسلامی» کمک میکند و هم نحوۀ شکل گیری تحولات مهم اجتماعی و سیاسی در صدر اسلام را توضیح میدهد.
نخستین پرسش، مربوط به نحوه برخورد پیامبر با «ولایت علی» است. پرسش این است: اگر پیامبر علی را صالحترین گزینه برای تشکیل دولت اسلامی پس از خودش میدانست و حکومت او را شرط لازم برای تداوم حرکت مدینه در مسیر رسالت تاریخی خود مییافت چرا برای تقویت موقعیت سیاسی او بیش از این نکوشید و برای اینکه حکومت او از جانب نخبگان قریش مورد پذیرش قرار گیرد تمهید دیگری را درنظر نگرفت؟ و در جهت تثبیت آن اقدام سیاسی دیگری را انجام نداد و به ابلاغ ولایت او اکتفا کرد؟
در حالی که ما میدانیم در جنگ خندق، پیامبر برای ایجاد شکاف در اتحاد قبایل عرب علیه اسلام دست به معامله سیاسی و اقتصادی زد و با قبیله غطفان وارد مذاکره شد و در مذاکراتی که بین نمایندگان پیامبر و عینیه بن حصن و حارث بن عوف ( نمایندگان غطفان ) صورتگرفت، نمایندگان پیامبر پیشنهاد کردند درصورتیکه قبیله غطفان اردوگاه سپاهیان متحد ارتجاع عرب را ترک کنند، ثلث محصول سالانۀ خرمای مدینه را تحویل آنها دهند. پیامبر با این پیشنهاد کوشید اتحاد قبایل قریش، غطفان و یهود علیه اسلام را برهم بزند. اگر چه این قرارداد با مخالفت سعدبنمعاذ و سعدبنعباده (روسای قبایل اوس و خزرج در مدینه و از رهبران انصار) لغو شد ولی پیامبر برای یک منظور سیاسی ـ نظامی دست به یک معامله سیاسی ـ اقتصادی با یک قبیله مشرک زد آیا آینده اسلام و سرنوشت دولت اسلامی پس از او، آنقدر اهمیت نداشت که بهخاطر آن پیامبر با نخبگان قریش ـ که اینک همه ولو حداقل در سطح ظاهری مسلمان شده بودند ـ وارد چانهزنی شود و به آنها امتیازاتی بدهد؟
و نیز میدانیم در جریان فتح مکه، پیامبر با ابوسفیان که تا آن روز از هیچ اقدامی علیه پیام و پیامبر فروگذار نکرده بود و بارها علیه جان پیامبر و یاران او وارد برنامهریزی نظامی و اقدام عملی شده بود با ملایمت بسیار زیادی رفتار کرد و خانه او را منطقه امن اعلام کرد تا هر که به آن پناه میبرد در امان باشد در حالی که او با تردیدهای جدی و در شرایطی که مکه محاصره نظامیشده بود و هیچ راه حلی جز پذیرش اسلام فرا روی او نمانده بود، اظهار اسلام کرد. پیامبر با این تدبیر امکان ورود آبرومندانه ابوسفیان به جامعه نخبگان مدینه را فراهم آورد و بدینوسیله او را به همکاری با جامعه اسلامی ولو بهمنظور جستجوی فرصت برای کسب موقعیت در آن و در نتیجه کاهش خطرات او برای تنزیل قرآن، ترغیب نمود. آیا آینده دولت اسلامی و سرنوشت تأویل قرآن پس از پیامبر کمتر از این اهمیت داشت؟
ما همچنین میدانیم که پس از جنگ هوازن، هنگام تقسیم غنائم جنگی، پیامبر به ابوسفیان، معاویه، حکیمبنحزام، حارث بن حارث کلده، حارث بنهشام، سهیل بنعمرو، حویطب بنعبدالعزی، علاء بن جاریه، عینیه بن حصن، اقرع بنحابس، مالک بنعوف و صفوان ابنامیه، بههر یک یکصد شتر از غنائم جنگی داد درحالیکه به مهاجرین نخستین و انصار عملاً چیزی داده نشد. دلیل این توزیع نابرابر، جلب توجه و علاقه دشمنان دیرین اسلام به اسلام و کاهش خطرات جدی آنان برای اسلام بود. زیرا آنها اگر چه مسلمان شده بودند ولی هنوز از جانب آنها نگرانیهای جدی برای جامعه اسلامی وجود داشت. بدین ترتیب برای جلب محبت آنها و تغییر رفتار سیاسی آنها نسبت به اسلام به آنها سهم بیشتری نسبت به سایر مسلمانان داده شد و به انصار و مهاجرین که جان خود را سپر ایمان خود کرده بودند و برای خدا و کسب رضوان الهی میجنگیدند، عملاً چیزی داده نشد. آیا آینده سرنوشت سیاسی جامعه پس از رحلت پیامبر کمتر از آن اهمیت داشت که برای جلب علاقه و توجه گروههای فشار به حکومت و ولایت علی اقدام ویژهای صورت پذیرد؟
پیامبر در غدیر خم، بهفرمان خدا، عمل کرد. فرشته وحی باو این آیه را نازل کرد: «یا ایها الرسول! بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس» (ای رسول خدا، آنچه را از خدا بر تو نازل شدهاست بهمردم برسان و اگر نرسانی رسالت الهی را نرساندهای و خدا ترا از مردم حفظ خواهد کرد). بدین ترتیب خدا ابلاغ این پیام را معادل ابلاغ رسالت الهی پیامبر دانسته است و به او اطمینان داده که او را از خطراتی که با ابلاغ این پیام متوجه جانش خواهد بود، حفظ خواهد کرد و پس از نزول این آیه بود که بهدستور پیامبر مردم در صحرای غدیر خم گرد آمدند و او علی را به مردم معرفی کرد و گفت: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (هرکس من مولای او هستم، این علی مولای اوست) و پس از این اقدام پیامبر، فرشته وحی مجدداً نازل شد و پیام خدا را باو رساند که: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما برگزیدم) چگونه این خبر که «هر کس من (پیامبر) مولای او هستم علی مولای اوست» سبب اکمال دین، اتمام نعمت الهی و رضایت خداوند بزرگ میشود؟ چرا اظهار این جمله آن قدر خطرناک بوده که خدا به پیامبرش رسماً و بهصراحت تأمین جانی میدهد و میگوید «خدا ترا از مردم حفظ خواهد کرد» مگر این جمله چه معنا و مفهومی داشته؟ چگونه میتوان معنای واقعی آن را درک کرد؟
معمولاً محدثین و مورخین شیعه از این عبارت تنها ولایت علی بهعنوان جانشین بلافصل پیامبر را استنباط میکنند در حالی که معنی جمله فوق این هست ولی این همه معنی جمله فوق نیست؛ پیامبر با اعلام ولایت علی آغاز پایان عصر حکومتهای خودکامه سلطنتی را و آغاز عصر مردمسالاری اسلامی را نوید داد ولی متأسفانه جامعه عرب در آن زمان ظرفیت اجتماعی و فرهنگی لازم را برای درک و پذیرش نظام «مردمسالاری اسلامی» نداشت.
این جمله خبری که از زبان پیامبر در غدیر خم در فضای تاریخ منتشر شد اعلام این واقعیت بود که از این به بعد بر جامعه اسلامی کسی حق حکومت دارد که مانند محمد بیندیشد و راه او را و برداشت او از قرآن را و تفسیر او از وجود را سرلوحۀ زندگی خود قرار دهد ولی او را و حکومت او را افراد جامعه اسلامی باید با آزادی و آگاهی انتخاب کنند و با انتخاب چنین حکومتی هویت خود و سرنوشت نسل خود و راه آینده خود را انتخاب کنند.
بیتردید در چشم اشرافیت و استکبار قریش، محمد ـ که در آستانه چشم بستن از این جهان بود ـ یک فرصت بهشمار میرفت و علی جوان که تازه راه خود را در تاریخ میگشود و یک تهدید جدی شمرده میشد. محمد فرصت بود زیرا او بود که با مجموعه تعالیم و دستاوردهایش امکان وحدت قبایل عرب حول یک پرچم واحد ـ لا اله الا لله ـ و یک جهانبینی واحد ـ توحید ـ ویک کتاب واحد ـ قرآن ـ و یک دولت واحد ـ دولتی که قریش و عرب آن را دولت خود میدانست ـ فراهم آورده بود و برای اولین بار در تاریخ عرب شرایطی پیش آمده بود که میشد با این دستاوردها دولتی نیرومند تشکیل داد و دست به جهانستانی و کشورگشایی زد ولی علی یک تهدید بود زیرا: علی جوان بود، در آغاز زندگی اجتماعی و سیاسی خود قرار داشت و اگر بهقدرت میرسید و برحق حاکمیت خدایی مردم که بهمعنی آگاهی و آزادی آنهاست پای میفشرد ممکن بود هرگز قدرت بهدست سایر تیرههای قریش که در پی ایجاد یک امپراتوری عربی بودند نرسد و از آن مهمتر و اساسیتر، علی گرایش عمیق به آموزههای قرآن داشت و مانند محمد بهشدت به مستضعفین عشق میورزید و از اشرافیت قریش متنفر بود و این برای قریش غیرقابل تحمل بود. بنابراین ستیزهجویی با علی زیرپرچم لااله الا الله در دستور کار اشراف قریش قرار گرفته بود حتی برخی از اشراف قریش که جزء پذیرندگان اولیه بهشمار میرفتند عملاً با حکم قرآنی ولایت علی مخالفت کردند و آن را نپذیرفتند و عملاً انکار کردند.
پرسش دیگری نیز هست که معمولاً مطرح میشود ولی غالباً پاسخ درستی به آن داده نمیشود و با توجه بهاین واقعیات پاسخ صحیح خود را مییابد. پرسش این است: اگر حقیقتاً بین ۷۰ الی ۱۲۰ هزار نفر در غدیر خم حضور داشتند و پیامبر در برابر آن جمعیت انبوه ولایت علی را اعلام کرد پس چرا پس از مدت کوتاهی آن عهد و پیمان فراموش شد و همه آن بیعت را فراموش کرده و از یاد بردند و پس از رحلت پیامبر قدرت سیاسی جدیدی را حول محور اشراف قریش بهوجود آوردند؟
پاسخ پرسش فوق را باید در واقعیات زیر جستجو کرد:
۱ـ نظام اجتماعی اعراب در صدر اسلام نظام قبائلی بود.
۲ـ در نظام قبائلی ریشسفیدان و شیوخ قبائل حرف اول را در سطح قبیله خود میزدند. در قبائل، افراد کمتر هویت فردی و بیشتر هویت جمعی و قبیلگی داشتند.
۳ـ در بین قبایل عرب، قبیله قریش نقش مرجعیت سیاسی و دینی قبایل عرب را ایفا میکرد و شیوخ قریش ـ که همان اشراف قریش نیز بودند ـ شیوخ شیوخ قبایل عرب محسوب میشدند.
۴ـ در جریان فتح مکه، شیوخ قریش هم بهدلیل بنبست نظامی ـ اقتصادی ـ امنیتی که فراروی آنها قرار داشت و هم بهدلیل چشم امید و طمعی که به قدرت ایجاد شده در میان اعراب توسط اسلام دوخته بودند در برابر اسلام تسلیم شدند. آنها امیدوار بودند که بتوانند این قدرت را بربایند و در اختیار خود بگیرند و بهوسیله آن برای اولین بار در تاریخ یک قدرت بزرگ عربی ایجاد کنند.
۵ـ با اسلام آوردن قریش بقیه قبایل عرب در عام الوفود ـ یکی پس از دیگری ـ با اعزام نمایندگانی به مدینه اعلام گروش به اسلام کردند و بدین ترتیب بخش قابل توجهی از شبه جزیره عربستان به دلایل سیاسی، امنیتی و اقتصادی ـ و نه به دلایل اعتقادی ـ تسلیم اسلام شد.
۶ـ اشراف عرب حاضر بودند با رعایت مظاهر و مناسک اسلامی بامید حفظ پایگاه اجتماعی خود اعلام گروش به اسلام کنند و با شعار لا اله الا الله و محمداً رسولالله روی به فتح سرزمینها تازه آورند ولی حاضر نبودند به مساوات و مواساتی که اسلام پرچمدار آن بود و به همه اعضای امت با نگاه واحد مینگریست تن در دهند.
۷ـ بیتردید بخش وسیعی از توده مردم در قبایل عرب به اسلام ایمان آورده و آمادگی جانفشانی در راه آن را پیدا نمودند و همین ایمان اسلامی بود که پل پیروزی اشراف قریش و عرب در فتح سرزمینهای تازه میشد.
۸ـ اشراف عرب بههیچ وجه حاضر نبودند به اجرای احکام اقتصادی و سیاسی اسلام از قبیل برداشتن کامل مرزهای طبقاتی، تساوی در تقسیم بیتالمال و کنار گذاشتن احساسات قومی تن در دهند و از زندگی اجتماعی و سیاسی و اعتقادی پیامبر و علی و فاطمه الگو بگیرند.
بدین ترتیب اشراف قریش کسی را بهعنوان محور قدرت سیاسی میپذیرفتند که:
۱ـ التقاطی از ارزشهای اسلامی و عربی را در خود جمع کرده باشد.
۲ـ حتیالمقدور از یاران دیرین پیامبر بوده و از مقبولیت اجتماعی نسبی در بین پذیرندگان اولیه و جامعه ایمان آورندگان برخوردار باشد.
۳ـ رفتار مسالمتجویانهای نسبت به اشرافیت قریش داشتهباشد و به آنها عملاً فرصت دهد تا در صحنه سیاست دست به تثبیت موقعیت خود بزنند.
چنین شخصیتی میتوانست پل پیروزی اشرافیت قریش بهشمار آید.
و این دقیقاً همان چیزی است که با کارگشایی و رازداری و همکاری بنیامیه عملاً در تاریخ اتفاق افتاد.
اصول اساسی نظام اسلامی را میتوان در واقعیات زیر جستجو کرد:
۱ـ انسان ذاتاً و فطرتاً خداجوست و خداجویی بهمنزله عشق نامحدود به صفات الهی یک استعداد بالقوه در فطرت انسانهاست.
همین خداجویی سرچشمه خودسازی فردی و خودسازی اجتماعی و فرهنگ سازی و تمدن آفرینی در نوع بشر میشود. تمدن آفرینی انسان ریشه در خداجویی انسان دارد.
۲ـ رسالت انبیاء بالفعل کردن این استعداد بالقوه بودهاست تا از این طریق انسان به خودآگاهی و خداآگاهی برسد.
۳ـ حکومت نقش وسیعی در ایجاد زمینههای لازم برای خودآگاهی و خداآگاهی افراد جامعه ایفا میکند، زیرا تنظیم مناسبات و روابط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و هدایت عمومی و سیاسی جامعه بهصورت انکارناپذیری تحت تأثیر سیاستهای حکومت است.
۴ـ پیامبران عموماً در برابر حکومتهای خودکامه و به تعبیر قرآن «طاغوت» موضع میگرفتند آنها با نفی حکومت طاغوت در پی اثبات حق اختیار و آزادی مردم بودند، زیرا مردم تنها با اختیار و آزادی میتوانند به خودآگاهی و خداآگاهی برسند. این چنین است که میبینیم ابراهیم در برابر قدرت نمرود ایستادگی میکند و بر او پیروز میشود. موسی در برابر قدرت فرعون موضع میگیرد و بنیاسرائیل را بهرهایی میرساند و عیسی در برابر قدرت قیصر موضع گیری میکند و پس از سه قرن مبارزات انقلابیون مسلمان (از زمان ظهور عیسی تا دوران کنستانتین ) امپراتوری روم به آئین مسیح ( که آئین اسلام در دوران خود است) میگرود و بالاخره محمد آخرین پیامبر خدا نخستین پیامبر اولوالعزمی است که دولت تشکیل میدهد و قدرت سیاسی را بهدست میگیرد.
۵ـ با توجه به نقش بیشائبه دولت در سرنوشت عمومی مردم و با توجه به مسئولیت عمومی مردم در راه خودآگاهی و خداآگاهی، همه افراد جامعه مکلف هستند در تشکیل دولت اسلامی و تقویت آن بهعنوان یک فریضه بکوشند و پیشروترین فرد جامعه را که امام آنها است کشف کنند و با پیروی از او راه تنظیم مناسبات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بر اساس الگوی اسلامی را هموار سازند.
۶ـ «امام» کسی است که از همه بیشتر صفات الهی را در خود متجلّی ساخته باشد یعنی از همه تواناتر، داناتر، عادلتر، لطیفتر، آفرینندهتر و از نظر روحی زیباتر و حتی در صورت تساوی در سایر ابعاد از نظر ظاهری نیز زیباتر باشد.
۷ـ امام را باید کشف کرد. بنابراین رأی مردم به امام بهمعنی انتخاب او نیست بلکه بهمعنی اکتشاف اوست و هریک رأی بهمعنی یک تأیید بر صحت این اکتشاف است.
۸ـ فریضه تشکیل نظام اسلامی مانند هر فریضه دیگر نظیر نماز، روزه و… مشروط به دو شرط آگاهی و آزادی است. بنابراین سیستم امامت را نمیتوان بههیچ عنوان بر مردم تحمیل کرد ولی باید به مردم از نظر فکری و فرهنگی کمک کرد تا به آن درجه از درک اعتقادی و بلوغ سیاسی برسند تا خود نظام اسلامی یا سیستم امامت را برگزینند. همانگونه که باید به مردم از نظر اعتقادی کمک نمود تا خود نماز بخوانند و یا روزه بگیرند.
۹ـ وقتی که اکثریت مطلق مردم نظام اسلامی را انتخاب کردند، امام مکلف به رهبری جامعه خواهد بود.
بنابراین نظام اسلامی یک نظام مردم گرا، پیشرو ولی هدفمند است و هدف آن بر فلسفه آفرینش انسان منطبق است و با پیدایش نظام اسلامی جامعه بشری به آخرین نظام سیاسی که متناسب با ساختمان سرشتی و زیستی اوست دست مییابد.
اگر فوکویاما بهصورت تردید برانگیزی از نظام لیبرال دموکراسی غرب بهعنوان پیشرفتهترین نظام سیاسی یاد میکند و در اثبات ادعای خود دلیل منطقی روشنی نیز ارائه نمیکند. بهنظر ما نظام اسلامی کاملترین سیستمی است که در صورت تحقق و استقرار آن به تمام خواستها و نیازهای فطری و غریزی بشر پاسخ داده میشود. فوکویاما نظام لیبرال دموکراسی غرب را پایان تاریخ مینامد ولی ما این ادعا را چنین اصلاح میکنیم که نظام لیبرال دموکراسی غرب پایان عصر ناخودآگاهی و ناخداآگاهی تاریخ است و نظام اسلامی نوید بخش آغاز عصر خودآگاهی وخداآگاهی ملتهاست و این دو نظام یک نقطه عطف را در تاریخ بشر بهوجود آوردهاند.
بنابراین مشارکت در فرآیند تشکیل قدرت سیاسی و بنای حکومت اسلامی اگر چه حق مردم است ولی تکلیف مردم نیز هست. همانگونه که آموزش و جستجوی دانش نیز اگر چه حق هر زن و مرد مسلمان است ولی تکلیف هر زن و مرد مسلمان نیز هست. به عبارت دیگر همانطورکه جستجوی دانش فریضهای برای هر مرد و زن مسلمان است و نه یک امتیاز فرهنگی که در اختیار آنها گذاشته شود، مشارکت در کشف (شناخت) امام و اطاعت و پیروی صادقانه و صمیمانه از حکومت او و کمک به چرخش چرخهای سیاست جامعه بر محور رهبری او یک فریضه شرعی و یکی از واجبات است. اقامه نظام امامت خود بهخود به معنی حرکت در مسیر اقامه عدالت در جامعه نیز هست و اقامه عدالت شرط لازم برای سیر فردی و اجتماعی به سوی خداست.
هر فریضه در اسلام که بر عهده افراد مسلمان گذاشته میشود بهمعنی آناست که فرد مسلمان مکلف است آزادانه و آگاهانه به انجام آن اقدام کند. آزادی و آگاهی دو شرط لازم برای انجام هر فریضه شرعی است.
انجام هر فریضه شرعی اگر همراه با آگاهی و آزادی نباشد، باطل است. بهعنوان مثال نماز در حال مستی بهدلیل فقدان آگاهی باطل است و روزه در حال اجبار ـ مثلاً در حالت گرسنگی کشیدن اجباری به عللی نظیر دسترسی نداشتن به مبطلات روزه مثل غذا و آب و…و یا از ترس یک عامل بیرونی باطل میباشد.
شناخت امام و کشف او و بیعت با او و کمک به او و اطاعت از مقررات و قوانین دولت او و حرکت با او بهسوی قلههای بلندخردورزی و عشق و آزادی و خداپرستی فریضهای شرعی است که باید در کمال آزادی و آگاهی صورت پذیرد و بدون آزادی و آگاهی تشکیل حکومت اسلامی غیرممکن است.
تشکیل حکومت اسلامی فریضهای است که بر هر زن و مرد مسلمانی واجب است ولی مشارکت آنها در این فرآیند باید آگاهانه و با انگیزۀ ایجاد جامعه اسلامی و با قصد قربت به خداوند متعال و با شناخت فلسفه آفرینش انسان و دلیل وجودی حکومت اسلامی صورت پذیرد. مشارکت در تشکیل حکومت اسلامی با انگیزههای سودطلبانه شخصی، گروهی، قومی، ملی و حزبی و بدون قصد قربت به خداوند متعال رافع مسئولیت انسان مسلمان در پیشگاه خدا و موجب تقرب او به ذات اقدس الهی نیست، بلکه هر زن و مرد مسلمان موظف است که:
۱ـ فلسفه نظام اسلامی و ارکان آن را بهخوبی بشناسد و به نقش خود و امام و مردم در این فرآیند کاملاً آگاهی داشته باشد.
۲ـ افراد جامعه با نیت پاک و قصد قربت به خداوند در فرآیند تشکیل حکومت اسلامی شرکت کنند و بکوشند حتیالمقدور از آلایههای شخصی، حزبی، قومی و طبقاتی پیراسته باشند و بهقصد جاهطلبی، قدرتطلبی، حزبگرایی و باند بازی در این فرآیند مشارکت نکنند، بلکه هدف آنها از تشکیل حکومت اسلامی اجراء بهتر و دقیقتر دستورات الهی در راه اقامۀ عدل و ساختن انسان و جامعه طراز قرآن باشد.
۳ـ مشارکت در فرآیند تشکیل حکومت اسلامی و نظام امامت واجب کفایی نیست بلکه واجب عینی است و همه موظف هستند در این فرآیند شرکت کرده و به اندازهای که میتوانند بر صحت و قدرت نیل به این هدف، مشارکت کنند. مشارکت در این فرآیند از تشخیص امام آغاز و به حمایت و پیروی از دولت او پایان مییابد و در طول این مسیر نقشهای متعددی برای اعضاء جامعه از مشارکت در مدیریت و برنامهریزی اجتماعی تا دفاع از قلمرو اسلامی و مرزهای آن قابل تصور است.
بنابراین «نظام اسلامی» که آخرین و کاملترین نوع نظام سیاسی برای جوامع بشری است دارای تفاوتهای اساسی با نظامهایی است که امروز بهعنوان نظامهای جمهوری معرفی میشوند.
برخی از نظامهایی که امروز بهعنوان نظامهای جمهوری معرفی میشوند اساساً جمهوری دمکراتیک و متکی بر رأی مردم نیستند مانند نظامهای میلیتاریستی پاکستان و ترکیه و مصر که همیشه در آن نظامیان حرف آخر را میزنند.
برخی دیگر از این نظامات بر مبنای حکومت اقلیت استوار شدهاند که از آن جمله در کشور لبنان است.
سه گروه اصلی جمعیتی در لبنان بهترتیب شیعیان، اهل سنت و مسیحیان مارونی هستند ولی هرم قدرت به نسبت عکس جمعیت است بدین ترتیب که همواره رئیس جمهوری مسیحی مارونی، نخست وزیر از اهل سنت و رئیس مجلس از شیعیان انتخاب میشود.
در سیستم سیاسی کشورهایی که مشهور به کشورهای دموکراتیک هستند نیز نقاط قابل تأملی وجود دارد. بهعنوان مثال در انگلستان رئیس حزب حاکم بر پارلمان خود بهخود بهعنوان نخست وزیر انتخاب میشود، هر چند در حوزۀ انتخابیه خود با آراء کمی انتخاب شده باشد.
در آمریکا نیز حزبی که نامزدهایش در ایالات بیشترین آراء را کسب کردهاند به ریاست جمهوری میرسد و انتخاب رئیس جمهور با رأی مستقیم مردم نیست. گذشته از همه این موارد در این جمهوریها معمولاً تکیه اصلی بر دو یا سه حزب سیاسی است که بهعنوان ارکان قدرت بر امور کشور تسلط دارند و مردم چه بخواهند و چه نخواهند باید این سلطه را بپذیرند. بهعنوان مثال دهها سال است که دو حزب جمهوری خواه و دموکرات بر آمریکا و دو حزب محافظه کار و کارگر بر انگلیس حکومت میکنند و مردم این دو کشور عملاً قدرت تغییر این احزاب را ندارند.
در بسیاری از جمهوریها سخن از کشف فرد ذیصلاح نیست بلکه سخن از کسب قدرت بههر وسیله ممکن ـ از زد و بند حزبی گرفته تا تبلیغات عوام فریبانه و وسیع ـ میباشد و عملاً مردم قدرت انتخاب بسیار محدودی دارند و معمولاً اکثریت مردم در انتخابات شرکت نمیکنند زیرا به تأثیر نقش خود اطمینان ندارند و میدانند که یک اقلیت برخوردار که به نام «الیتز» یا «نخبگان» بر کشور حکومت میکنند که بههیچ روی حاضر نیستند از قدرت کنار بروند بلکه فقط با عناوین مختلف، سیاستهای تغییرناپذیری را دنبال میکنند.
در نظام اسلامی، مردم، همه به یک اندازه مسئولیت دارند که در امور اجتماعی مشارکت کنند و این مشارکت، جدی، مؤثر و تعیین کنندهاست. نخبگان در نظام اسلامی بیش از دیگران حق بهره برداری از مواهب اجتماعی را ندارند و نباید به این نام برای خود حقوق و امتیازات ویژهای قائل شوند بلکه تکلیف بیشتری دارند.
حکومتهای آریستوکرات و طرفداران نظریههای تبعیض، حکومتهای مردمی را به نام «پوپلیسم» مورد حمله قرار میدهند واکثریت مردم و تودههای بینام و نشان را «احمق»، «بیتشخیص»، و بیصلاحیت در تمیز امور زندگی خود میدانند و چنین تبلیغ میکنند که حکومت، خاص نخبگان است و منظور از نخبگان در حقیقت همان برخورداران از قدرت که به دلیل امتیازات اجتماعی و سیاسی و طبقاتی به مدارج فرهنگی نیز میرسند، میباشد. البته اگر روزی طرفداران اقلیت نخبه، خارج از حوزه قدرت قرار گیرند یا امید خود به این امکان را از دست بدهند آنگاه عاشق سینه چاک حکومتهای مردمی خواهند شد که قبلاً آنها را به نام دموکراسی تودهای و پوپلیسم محکوم میکردند.
دومین شرط برای انجام هر فریضه ـ از جمله فریضه تشکیل حکومت اسلامی ـ آزادی است. در جامعه مسلم، مردم باید در کمال آزادی امام، پیشتاز و پیشروترین فرد در راه خدا را بشناسند و با او بیعت کنند و از او حمایت کنند و از او فرمانبری نمایند و با رهبری او و با همیاری سایر اعضای جامعه اسلامی چرخهای اقتصاد و سیاست و فرهنگ و خدمات جامعه را به چرخش درآورند و با طواف بگرد کعبه قدرت او، امور جامعه را منظم و پویا سازند.
بنابراین، حرکت نخست برای ایجاد نظام اسلامی باید از جانب مردم آغاز شود. این حرکت باید در کمال آگاهی و آزادی صورت پذیرد و در صورتیکه مردم این حرکت را آگاهانه و آزادانه انجام دادند، امام موظف به ایفای نقش الهی خود خواهد بود. بنابراین ایجاد نظام «پیشتازی و پیروی» یا «امت و امامت» و یا به تعبیر دیگر «نظام اسلامی» بههیچ روی از طریق کودتا، حرکتهای نظامی و بازیهای حزبی و سیاسی انجام نمیشود بلکه اولین قدم در راه ایجاد آن، آگاه ساختن مردم و تلاش برای آزاد ساختن آنهاست تا آنها خود با آگاهی و آزادی درراه فریضه بزرگ و حیاتی ایجاد نظام اسلامی قدم بردارند و به پیش بروند. تبلیغات فریبکارانه، بند و بستهای سیاسی، اعمال فشارهای روانی، اقتصادی، سیاسی و امنیتی هیچکدام بهعنوان اهرم ایجاد قدرت برای آفرینش نظام اسلامی کاربرد ندارد. تنها اهرمهای ایجاد قدرت در نظام اسلامی آگاهی و آزادی مردم است.
در صدر اسلام نیز قدرت حکومت پیامبر در مدینه بر دو رکن بزرگ آگاهی و آزادی استوار بود. پیامبر، نخست با تبلیغات صادقانه و فداکارانه خود قبایل عرب بهویژه دو قبیله خزرج و اوس را آگاه ساخت و سپس با تقویت هوشیاری و ایمان انقلابی آنها در جهت آزادی آنها از اسارت سیادت سنتی قریش کوشید و نیز با آگاهی و آزادی مردم خداجوی مدینه از قدرت نوین اسلامی دفاع و حراست نمود.
بنابراین پیامبر نمیتوانست برای حکومت اسلامی پس از رحلت خودش از جانب مردم تصمیم بگیرد و از طرف آنها اقدام کند. تنها اقدامی که او میتوانست انجام دهد تلاش در جهت آگاهی و آزادی مردم در رابطه با نحوه انجام فریضه تشکیل حکومت جدید پس از رحلت خودش بود و او این وظیفه را به شایستگی انجام داد. او بهدستور خداوند علی را ـ که پس از او امام و پیشرو مردم در راه خدا بود ـ معرفی کرد و مردم را از ولایت او آگاه ساخت همان گونهکه در فرصتهای دیگر نیز برای آگاهی مردم در این زمینه کوشیده بود و در عین حال برای اینکه اراده عمومی در جهت تحقق حکومت اسلامی و ایجاد نظام «امت و امامت» در کمال آزادی عمل کند کوشید راههای تحمیل اراده از طریق گروههای فشار و اشرافیت قریش و بهاصطلاح قدیم «خواص» و به تعبیر امروز «نخبگان قریش» را مسدود کند تا مردم بهدور از هرگونه فشار سیاسی قادر به تصمیمگیری باشند و بتوانند با آگاهی و آزادی بهعنوان دو شرط لازم، پیشروترین فرد جامعه در راه خدا را بهرهبری خود برگزینند و با این گزینش و پذیرش، خود را و جامعه خود را در مسیر روند تکامل الهی تاریخ قرار دهند و جامعهای قدرتمند، دانشمند، لطیف، دادگر، زیبا و خلاق بهوجود آورند تا بتوانند الگویی برای اقوام و ملل دیگر باشند.
پیامبر بهعنوان نخستین گام در این مسیر، موفق شد ولایت علی را در بزرگترین همایشی که تاریخ عربستان تا آن روز بهخاطر داشت، اعلام کند و دهها هزار مسلمان ـ که عمدتاً از پذیرندگان ثانویه بودند ـ در این همایش تاریخی حضور داشتند. ولی کوششهای پیامبر برای کاهش قدرت گروههای فشار و ایجاد شرایط لازم برای ظهور آزادانه اراده عمومی در مدینه با موفقیت همراه نبود.
مهمترین اقدام پیامبر برای کاهش تأثیر گروههای فشار بر مدینه هنگام رحلت او، صدور فرمان حرکت سپاه از مدینه با عضویت نخبگان قریش و بهفرماندهی اسامه بود. اگر چه اسامه برای تشکیل و حرکت این سپاه صمیمانه کوشید ولی نخبگان قریش که موظف به حضور در آن سپاه با دستور پیامبر شده بودند، عملاً از حضور در اردوگاه، سرباز زدند و برای ایفای نقش سیاسی و تسخیر قدرت سیاسی به نفع خود، در مدینه ماندند. بدیهی است در صورتیکه سپاه اسامه همراه با نخبگان قریش از مدینه دور میشد، مردم مدینه آزادانه تر میتوانستند و در مورد جانشینی پیامبر تصمیم بگیرند و در این صورت با آگاهی از حضور پیشروترین فرد جامعه در بین خود، به تکلیف شرعی و مسئولیت خدایی خود برای ایجاد نظام اسلامی در تاریخ اقدام نمایند. ولی این اتفاق رخ نداد زیرا نخبگان قریش ـ چه اقلیتی که از پذیرندگان اولیه محسوب میشدند و چه اکثریتی که از پذیرندگان ثانویه بودند ـ حول محور یک شخصیت که مطلوب گروهی از پذیرندگان اولیه قریش و نیز مورد پذیرش پذیرندگان ثانویه قریش بود همگرا شده بودند و زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این همگرایی از زمان فتح مکه بهوجود آمده بود.
دومین اقدام پیامبر برای ایجاد جو مناسب تر برای ظهور آزادانه اراده عمومی در مدینه، کوشش برای نگارش «وصیت نامه» بود که آن هم با مخالفت جدی و سرسختانه برخی از نخبگان قریش ناموفق ماند و عملی نشد. بنابراین نخبگان قریش برنامهریزی برای مداخله در سرنوشت مردم به نفع خواستهای سیاسی و اقتصادی خود را از زمان حضور پیامبر در مدینه آغاز کرده بودند و این مداخلات را عملاً در آخرین روزها و ساعات عمر پیامبر رسماً بهمنصه ظهور نهادند.
نقش قریش در تحولات و رخدادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی شبه جزیره عربستان از اهمیت بهسزایی برخوردار است این نقش تحت تأثیر دو عامل جغرافیایی و تاریخی قرار داشت، از منظر جغرافیایی مکه بر سر راه تجاری بینالمللی «بخور» قرار داشت که از روم به سواحل دریای سرخ میرفت و از نظر تاریخی قریش بهعنوان فرزندان ابراهیم و اسماعیل و کلیدداران کعبه جایگاه ویژهای در میان قبایل عرب داشتند.
شهر مکه در شبه جزیره عربستان موقعیت ویژه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی داشت. موقعیت اقتصادی شهر مکه ناشی از دو عامل تجارت و زیارت بود. از نظر تجاری، مکه سر راه کاروانهای تجاری قرار داشت که کالاها و محمولههای خود را بین پارس و روم از یک طرف و حبشه و یمن و هند از طرف دیگر مبادله میکردند. یک راه تجارتی، شام را به یمن متصل میساخت و از مکه میگذشت. از این راه منسوجات پارسی و رومی به هند و ادویه هندی به روم برده میشد. در عصر قدیم کاروانهای تجاری یک شهر متحرک بودند که بهحرکت درمیآمدند و بردگان در کنار چهارپایان نقش بسیار مهمی در جابهجایی کالاها و امور خدماتی کاروانها ایفاء مینمودند. هر کاروان پس از طی چند منزل راه در یک منزلگاه در نزدیکی یک شهر اطراق میکرد و به خرید و فروش و داد و ستد و استراحت و معالجه بیماران و تعویض مرکبهای از کار افتاده میپرداخت. یکی از این منزلگاهها در نزدیکی مکه بود و شهر مکه از نظر اقتصادی متکی به موقعیت تجاری خود بود و اقتصاد مکه و درآمد قریش وابسته به تعداد کاروانهایی بود که در طول یک سال در این شهر بار میافکندند و دست به خرید و فروش میزدند.
منبع دوم اقتصادی شهر مکه زیارت بود. کعبه اگر چه بتخانه شده بود ولی بهعنوان یک مکان مقدس مورد احترام قبایل عرب قرار داشت و قبایل عرب معمولاً سالی دو بار برای زیارت به مکه میآمدند و این رفت و آمدها منبع درآمد سرشاری برای قریش در مکه محسوب میگردید. هر کاروان تجارتی برای اقامت در مکه هزینه میکرد و با خود رونق اقتصادی را به شهر مکه میآورد و بخش قابل توجهی از این درآمد عاید اشرافیت قریش میشد. موقعیت فرهنگی مکه ناشی از نقش معنوی کعبه در مکه و نیز پایگاه معنوی قریش در میان قبایل عرب بود. کعبه بهعنوان میراث ابراهیم خلیلالله مورد احترام همه قبایل عرب قرارداشت. عرب، ایمان آلوده بهشرک خود را در رابطه با این خانه و آن قبیله توجیه میکرد. قبایل عرب سیادت قریش را بهعنوان «آل ابراهیم» پذیرفته بودند و کما بیش به نقش مذهبی و راهبری معنوی آنان گردن نهاده بودند. سیادت قریش بهعنوان یک امر مقدس مورد پذیرش قبایل عرب قرار گرفته بود. از طرف دیگر اشراف قریش نیز از این موقعیت ویژه سود سرشاری را عاید خود میساختند و آنها حتی برای افزایش درآمد اقتصادی خود از موقعیت فرهنگی و معنوی مکه دست به وضع قوانین ویژه میزدند.
موقعیت اجتماعی قبیلۀ قریش تحت تأثیر موقعیت اقتصادی و فرهنگی آن قرار داشت. قبیلۀ قریش تنها قبیله تجارتپیشۀ عرب بود که نقش آن محدود به ارائه خدمات به کاروانهای تجاری عبوری از مکه نمیشد بلکه خود نیز در تجارت بینالمللی دست داشت. بزرگان قبیله قریش بهدلیل همین روابط تجاری، روابط شخصی نیرومندی با برخی از امراء و چهرههای ذینفوذ در نقاط مختلف پیرامونی شبه جزیره عربستان برقرار کردهبودند ما از روابط نیرومند قریش با پادشاه حبشه، نجاشی و درباریان او مطلع هستیم و نیز میدانیم وفات هاشم در غزه، و رحلت مطلب در «ردمان» هر دو در جریان سفرهای تجارتی رخ دادهاست. ولی سایر قبایل عرب از نظر اقتصادی در شرایط متفاوتی زندگی میکردند. آن دسته از قبایل عرب که در برخی از مناطق نسبتاً خوش آب و هوا نظیر یثرب یا طائف زندگی میکردند تا حدودی به زراعت و دامپروری روی آورده بودند. بهویژه مردم یثرب زراعت پیشه بودند و طبیعتاً از نظر اقتصادی در سطح پایینتری نسبت به قریش تجارتپیشه قرار داشتند و آن دسته از قبایل عرب که نه تجارتپیشه بودند و نه زراعتپیشه، به نوع دیگری از معیشت روی آورده بودند و آن غارت بود. از نظر اجتماعی، قریش در خاستگاه بلندتری نسبت به سایر قبایل عرب قرار داشت و بالاخره موقعیت سیاسی قریش در میان قبایل عرب تحت تأثیر موقعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و نفوذ معنوی آن قرار داشت و بدین روی فتح مکه، ازنظر سیاسی برای اسلام به معنی فتح شبه جزیره عربستان بود. موقعیت سیاسی و اجتماعی قریش عمیقاً تحت تأثیر موقعیت اقتصادی و معنوی آن قرار داشت. تجارت و زیارت دو شاهرگ اصلی اقتصاد و سیاست قریش بود و ظهور پیامبر اسلام ادامه جریان سود و سرمایه در این دو شاهرگ را تهدید میکرد. حرکت کاروانهای تجارتی و زیارتی در بیابانهای صعب العبور نجد و حجاز ـ مثل تمام نقاط دیگر جهان آن روز ـ تنها با نیروی عضلانی بردهها و مرکبهای جاندار امکانپذیر بود. از بردهها برای جابهجایی محموله ها، حراست از کاروانها، تدارکات، خدمات و هر اقدامی دیگری که نیازمند نیروی بدنی قوی و چابک بود استفاده میشد. تجارت برده نیز یک تجارت پر رونق در دنیای قدیم محسوب میگردید و این تجارت رونق خود را تا قرون جدید که به تدریج نیروی ماشین جانشین نیروی بردهها شد، حفظ نمود.
معمولاً شکستخوردگان در جنگ، مالباختگان، بدهکارانی که قدرت پرداخت اصل و فرع بدهی خود را نداشته و غارتزدگان به بردگی گرفته شده و در بازار برده فروشها، بهفروش میرسیدند. بردهداران، مالک بردهها شمرده میشدند و حق هرگونه تصمیمگیری در مورد آنها را داشتند میتوانستند آنها را بنوازند، شکنجه کنند، بهفروش برسانند، نگاه دارند و یا حتی بکشند.
شعارهای لا اله الا الله، المفلس فی امان الله، الناس عیال الله، قو لو لا اله الا الله تفلحو، طنین وسیعی در دنیای قدیم بهویژه در میان بردهها، مستضعفین، جوانان و زنان داشت. پیامبر به صراحت و رسماً مؤمنان را بندگان خدا میخواند و مردم را به بندگی خدا دعوت میکرد و این دعوت بهطور ضمنی تضعیف موقعیت اجتماعی اشراف و برده داران و بهره کشان از وضع موجود را بههمراه داشت.پیامبر بهصراحت همه مردم را بندگان خدا مینامید و بهطور ضمنی در این باور دیر پای که «بنده تنها بنده ارباب و مالک خود است و جسم و جانش در ید قدرت اوست» تردید جدی ایجاد میکرد. پیامبر رسماً تنها اطاعت از خدا را شایسته شأن انسان میدانست و این اندیشه از اساس، عبادت دنیایی از معبودهای جاندار و بیجان را تهدید میکرد. او یک زلزله در ارکان افکار دیرپای شرک آلود ستمگرانه بهوجود آورده بود.
این شعار پیامبر که «المفلس فی امان الله» نمیتوانست خواب را در چشم برده داران، رباخواران و برده فروشان نشکند و اقتصاد ربوی حاکم بر مکه را تهدید نکند. پیامبر رسماً و به صراحت اعلام میکرد که بدهکارانی که نمیتوانند اصل و فرع بدهی خود به رباخواران را بپردازند در امان خدا هستند و نباید آنها را در بازار بردهفروشان فروخت و این تهدیدی جدی بود برای همه آنهایی که از ربا و برده سود میبردند و این سوداگران در طیفی از قبایل گوناگون بهویژه قبیله قریش منتشر بودند و از نگاهبانان جدی وضع موجود بهشمار میرفتند. سرمایهداران یهود و اشراف مشرک قریش از ربا سود سرشماری میبردند و اینک پیامبر عملاً منافع آنها را تهدید میکرد. بعدها قرآن با تحریم ربا رسماً روی در روی رباخواران ایستاد و منافع سرشاری را که آنان از رباخواری بهدست میآوردند از چنگشان خارج ساخت. پیشرفت اسلام اگر چه تدریجی بود ولی مستمر و برگشتناپذیر بود. با هجرت پیامبر به مدینه و تسلط افواج مسلمان بر راههای مواصلاتی شبه جزیره عربستان بهتدریج تمام خطوط مواصلاتی و راههای تجاری که دریای سرخ را به شام متصل مینمود برای قریش نا امن گردید و با جوانهزدن اسلام در مکه تردد کاروانهای تجارتی به مکه کم شد زیرا کاروانداران از تأثیر پیام اسلام بر بردگان که نیروی خدماتی و عامل حرکت کاروانهای تجارتی بهشمار میرفتند در هراس بودند. کاهش تردد کاروانهای تجارتی به مکه دقیقاً بهمعنی کاهش درآمد قریش بود. بالاخره با فتح مکه قریش و متحدان آنها یا میبایست با اسلام کنار میآمدند و بهامید فرصت مینشستند ـ گزینهای که قریش آن را انتخاب کرد ـ و یا باید هجرت میکردند و از شبه جزیره دور میشدند و در جای دیگر(مثلاً در شام) رحل اقامت میافکندند، راهی که بسیاری از قبایل یهود در پیش گرفتند.
برای قریش بهویژه بنیامیه دو امید بزرگ وجود داشت. نخستین امید بزرگ آنها ربایش پرچم اسلام از دست محمد و هر که مثل او میاندیشید بود. آنها میتوانستند با ربایش این پرچم ایمان اسلامی را بهاستخدام جاه طلبیهای سیاسی خود در آورند و از جمله این جاه طلبیها تکوین زمینههای پیدایش یک قدرت بزرگ بینالمللی بود و این دقیقاً همان کاری بود که پس از رحلت پیامبر آن را بهتدریج و بهدقت انجام دادند و با عبور از خلفای راشدین ـ بهعنوان پل پیروزی ـ به امپراتوری اموی رسیدند. امید بزرگ دیگر آنها مرگ پیامبر بود. آنها در انتظار مرگ پیامبر روز شماری میکردند و بر این باور بودند که با مرگ او چراغ آرمانهای بزرگ او خاموش خواهد شد و زمان، زمینه مناسبی را برای تجدید توان و تکرار دوباره شرایط پیشین فراهم خواهد آورد. بنابراین آنها به هیچ روی نمیتوانستند پس از پیامبر، علی جوان را که تکرار روح آرمان خواه محمد در کالبد زمانه خود بود، تحمل کنند. کسی که دقیقاً پا در جای پای پیامبر میگذارد و سختگیرانه درپی احداث جامعه طراز قرآن و پیدایش انسان طراز قرآن است. آنها نمیتوانستند به مردم اجازه دهند تا آگاهانه و آزادانه با او بیعت کنند و از او حمایت نمایند و او را بهقدرت برسانند و بدین ترتیب همه امیدهای اشرافیت قریش را بر باد دهند.
آنها بهدقت شاهد بودند که بهمیزانی که جوانان، زنان، بردگان و مستضعفین نجد و حجاز از حصار سنتها، باورها و روابط حاکم بر قبایل عرب میگریختند و به اسلام پناه میآوردند از قدرت قریش و قبایل هم پیمان آنها کاسته میشد. «آگاهی» و «آزادی» مردم بزرگترین خطراتی بودند که منافع اشراف قریش را تهدید میکردند چنانکه مبنای حرکت نهضت جهانی اسلام، آگاهی و آزادی مردم بود.
بنابراین انهدام بتپرستی دقیقاً بهمعنی انهدام یکی از ارکان قدرت اقتصادی و سیاسی قریش بهشمار میرفت. اگر مرگ محمد برای نو مسلمانان قریش یک فرصت محسوب میشد، زندگی سیاسی علی بزرگترین خطری بود که منافع آنان را تهدید میکرد. از طرف دیگر کاهش قدرت قریش بهمنظور افزایش قدرت انتخاب و در نتیجه آزادی و آگاهی مردم مورد توجه پیامبر قرار داشت. پیامبر در «حجه الوداع» با ادغام «حج تمتع و عمره» عملاً از تعداد سفرهای زیارتی به مکه و از درآمد قریش کاسته بود. این واقعیتی بود که از چشم قریش هرگز پنهان نبود و از این رو بود که خلفا بهعنوان گامی برای جلب نظر و علاقه قریش و افزایش حمایت آنها از قدرت جدید بهتدریج این حکم را لغو کردند و به رونق مجدد بازار مکه کمک نمودند.
شاید امروز کسانی باشند که بهدلیل نا آشنایی با شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی آن روز شبهجزیره در درک پدیده غدیر دچار ابهام شوند ولی برای قبایل عرب و بهویژه قبیله قریش معنای سیاسی جمله خبری «من کنت مولاء فهذا علی مولاه» کاملاً روشن و آشکار بودهاست. این جمله خبری بهمعنی تکمیل بنای مدینهالنبی و اتمام نعمت آگاهی و آزادی برای مردم خداجو و تخریب بنیاد همه آمال و آرزوهای اشراف قریش بود. از این رو قریش تا مرز انهدام همه دستاوردهای اسلام در مقابل این پدیده ایستادگی میکرد و اگر نبود خویشتنداری بردبارانه علی و یاران او، قریش از آرزوی طلایی ربایش پرچم اسلام و ایجاد امپراتوری اسلامی ـ عربی چشم میپوشید و بر برگشت به شرایط پیش از اسلام و ترویج مجدد بتپرستی پای میفشرد.
تضمین خدا به پیامبر که «والله یعصمک منالناس» اشاره به سرسختی در مقابل ولایت علی و وصایت او دارد. قرآن در مقابل سرسختی و ستیزهجویی گروههای فشار که عموماً از میان تیرهها و عشایر قریش برخاسته بودند، به پیامبر تأمین داد.
بدون درک ابعاد نظری نظام اسلامی از یک سو و نحوه گرایش و گروش قبایل عرب و بهویژه قریش بهعنوان پذیرندگان ثانویه از سوی دیگر، نمیتوان پیچیدگیهای تحولات صدر اسلام را شناخت و درک نمود.
موضع امام علی در برابر امت موضع انتظار بود. او منتظر امت خود بود. او میدانست که مشارکت در فرآیند تشکیل حکومت اسلامی یک «فریضه» است که باید در برابر آن مسئول بود نه یک «امتیاز» که میتوان از آن گذشت. چنانکه از دیدگاه اسلام ناب محمدی، آموزش نیز یک فریضه است برای هر مرد و زن مسلمان و نه یک امتیاز اجتماعی. اگر امام، پیشرو امت خویش است، هنگامیکه امت از صحنه تکلیف سیاسی و اجتماعی خود غایب باشد امام چگونه میتواند فرآیند پیشروی و پیروی را هدایت و رهبری کند؟ حضور امت در صحنه «تکلیف سیاسی» بهمعنی حضور آگاهانه و آزادانۀ افراد و آحاد جامعه در فرآیند شناخت و کشف امام و تشکیل سازمان سیاسی جامعه بهرهبری او و تقسیم مسئولیتهای عمومی و اجتماعی به تدبیر او و دفاع از کیان جامعه بهفرماندهی او و مشارکت در فرآیند رشد و توسعه معنوی، اقتصادی و سیاسی جامعه با هدایت او و با استفاده از فنون تصمیمگیری مشورتی در امور رهبری و تصمیمگیری شورایی در حوزه اموری است که شرعاً بر عهده مردم نهاده شدهاست.
تشکیل حکومت اسلامی بهعنوان عبادت وظیفهای عمومی است که باید با آگاهی، آزادی و قصد قربت به خداوند متعال به آن پرداخت. بنابراین همانطورکه گفته شد مشارکت در این عبادت نمیتواند با انگیزههای سودطلبانه شخصی، گروهی، حزبی، قومی، ملی، طبقاتی، نژادی و… صورت پذیرد و باور بهاین تکلیف عبادی، مرزی بود که علی را از بسیاری از نخبگان عرب و گروههای فشار جدا میکرد.
از این دیدگاه ابتدا، هر فرد مسلمان باید فلسفه حکومت اسلامی را بشناسد و کارکرد ارکان آن را دقیقاً دریابد همانگونه که بر او واجب است نماز و ارکان آن را بشناسد. دوم، با نیت خالص و قصد قربت در فرآیند تشکیل حکومت اسلامی مشارکت کند و هدف او از این مشارکت آگاهانه و آزادانه ایجاد نظامی برای حرکت درستتر فرد و جامعه در مسیر خودآگاهی و خداآگاهی باشد و سوم، بهاین حقیقت توجه داشته باشد که انجام این تکلیف را نمیتوان به سایر لایههای اجتماعی واگذار کرد و خود را از مسئولیت مبرا دانست ـ اشتباهی که عملاً انصار مرتکب آن شدند ـ بلکه شناسایی امام، بیعت با او و حرکت بهرهبری او و تشکیل نظام اسلامی تکلیف شرعی هر مسلمان است.
بدینصورت جامعه اسلامی که به آزادی و آگاهی رسیدهاست، در هر مقطع از حیات سیاسی خود، پیشروترین عضو جامعه در راه خدا را میشناسد و به او رأی میدهد و با رأی خود اراده خود را در اختیار او قرار میدهد و با طواف به گرد کعبه قدرت او، امور اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه خویش را تنظیم میکند.
بنابراین «نماز امامت» از امت آغاز میگردد. تا هنگامیکه امت از صحنه تکلیف خود غایب است امام مکلف به تشکیل حکومت نیست زیرا او نمیتواند امت غایب را، امامت کند. «انتظار» سیره همه امامان شیعه بودهاست. آنها همه منتظر حضور امت خود در صحنه تکلیف سیاسی خویش بودهاند. هیچ امامی از طرق متداول کسب قدرت ـ که قدرتمندان و سیاستمداران بهمعنی متداول به آن روی میآورند ـ نظیر کودتا، بند و بستهای حزبی، بازیهای سیاسی، قول و قرارهای پشت پرده با نخبگان اجتماعی و تبلیغات سودجویانه و فریبکارانه سیاسی قدم در راه کسب قدرت نمیگذارد و هر نوع حکومتی که با این روشها روی کار آید حکومت اسلامی نیست هر چند اگر هر حکومتی از این طرق و با شعار دموکراسی نیز روی کار آید درنهایت ضد دموکراسی خواهد شد و با انحصار قدرت در یک الیت یا گروه نخبه، عملاً در مقابل خواست قلبی مردم قرار خواهد گرفت. این همان اتفاقی است که بهطورمعمول رخ داده است.
علی میدانست که تشکیل حکومت رسولالله در مدینه نیز بر دو رکن آگاهی و آزادی مردم مدینه استوار بود. هنگامیکه مردم به آگاهی نیاز داشتند پیامبر بهعنوان امام و پیشرو در راه خدا برای آگاه کردن آنها میکوشید. ۱۳ سال زندگی توأم با رنج و فداکاری پیامبر در مکه در راه آگاهی مردم سپری شد، تا در نهایت مجاهدات شبانهروزی پیامبر ثمر داد و خورشید آگاهی از افق یثرب طلوع کرد و جوانان پیشتاز قبایل خزرج و اوس با او بیعت کردند و سپس با مأموریت مصعببنعمیر به یثرب و تبلیغات آگاهی بخش او در یثرب عملاً از دو قبیله خزرج و اوس یک امت تشکیل شد که آمادگی پیروی از امام زمان خود را داشت، و با حضور پیامبر در یثرب و بیعت آگاهانه و آزادانه مردم یثرب ـ که اینک مدینهالنبی نامیده میشد ـ با او عملاً نظام سیاسی امت و امامت شکل گرفت.
اگر چنانچه میبینیم پیامبر برای بقای نظام امامت بهرهبری علی بعد از خودش، دست به برخی از تدابیر سیاسی نمیزند و وارد بند و بستهای سیاسی و ائتلافهای حزبی در میان نخبگان قریش و امتیازدهی و امتیازگیری برای حفظ قدرت به نفع علی نمیشود برای آن است که اساساً این روشهای سیاسی از مبطلات حکومت اسلامی است زیرا مانع تحقق دو شرط اساسی آگاهی عمومی و آزادی اجتماعی میشود و موجب تحکیم مبانی قدرت اقلیتی که سهم بیشتری از آنچه که حق اوست میخواهد بر اکثریت مردم جامعه میگردد.
«جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» راهبرد اساسی امام خمینی بر اصل ضرورت آگاهی و آزادی مردم اشاره دارد. این دو کلمه یک سیستم را میسازند و هریک بدون دیگری بیهویت و بیمعنی میشوند. «جمهوریت» یعنی احترام به حق آگاهی و آزادی مردم و «اسلامی» یعنی حرکت در مسیر به «خودآگاهی و خداآگاهی رسیدن» جامعه و تاریخ.
تمام کوششهای پیامبر در رابطه با حفظ نظام امامت پس از خودش در جهت آگاهی و آزادی مردم شکل گرفت. او بهدستور خداوند، ولایت علی را به مردم ابلاغ کرد و آنها را از امامت او آگاه نمود و با صدور فرمان فرماندهی اسامه و تکلیف نخبگان قریش به همراهی با او و فرمانبری از او تلاش نمود از فشار گروههای فشار و ذی نفوذ بر اراده عمومی بکاهد.
ولی نه نخبگان قریش تن به فرماندهی اسامه و دل به امامت علی دادند و نه تودههای مردم هوشیاری لازم را در انجام وظیفه سیاسی خویش در رابطه با تکلیف حفظ نظام اسلامی از خود نشان دادند. برخی از نخبگان سیاسی که عمدتاً پذیرندگان ثانویه از آنها حمایت میکردند، همچنین مانع نگارش وصیتنامه سیاسی پیامبر شدند تا در زمینه تکلیف عبادی مردم در قبال نظام اسلامی، مکتوبی از او باقی نماند. آنها عملاً مداخله در سرنوشت مردم را از آخرین روزهای عمر پیامبر آغاز کردند.
مسئله اساسی دیگری که در پیشروی علی قرار داشت مسئله تثبیت قرآن و سپس تأسیس جامعه طراز قرآن بود. علی میدانست که بدون تثبیت قرآن، تأسیس جامعه طراز قرآن غیرممکن خواهد بود. بنابراین اگر خطری تثبیت قرآن را تهدید کند نخست باید آن خطر را برطرف کرد، سپس به تأسیس جامعۀ طراز قرآن اندیشید. او همچنین میدانست که حجم اجتماعی پذیرندگان ثانویه بسیار بیشتر از پذیرندگان اولیه و نوگرایان و نوآوران جامعه اسلامی است و پذیرندگان ثانویه در پی کسب غنیمت سیاسی و فرصت اجتماعی در مقابل تنزیل قرآن تسلیم شدهاند و در صورتی که امید به حفظ منافع و نیل به آرزوهای خود را از دست بدهند هرگز تنزیل قرآن را تاب نخواهند آورد. او میدانست مبارزه نخبگان قریش با پیامبر تنها برای دفاع از بتپرستی صورت نگرفته بود، آنها از منافع اقتصادی و سیاسی خود نیز دفاع میکردند و بهاین مبارزه با تمام قدرت و تا آنجا که عملاً مقدور بوده ادامه دادند. آنها هنگامی در برابر پیامبر تسلیم شدند که اسلام در مدینه جوانه زده بود و راههای مواصلاتی و ارتباطی نجد و حجاز در اثر فعالیتهای نظامی افواج مسلمان، برای کاروانهای تجاری قریش ناامن شده بود و عملیات نظامی قریش در بدر به یک شکست بزرگ منتهی شده بود و جنگ احد هم نتیجه تعیین کنندهای برای آنها ببار نیاورده بود و جنگ خندق با عقب نشینی قریش و قلع و قمع متحدان راهبردی آنها یعنی افراد قبیله بنیقریظه به پایان رسیده بود و درنهایت با محاصره نظامی مکه، چارهای جز تسلیم سیاسی به امید فرصتهایی که در آینده باید جستجو شوند، برای قریش باقی نمانده بود.
با فتح مکه و اعلام گروش قریش به اسلام چرخ گرایش سیاسی قبایل عرب به اسلام بهگردش درآمد و قبایل عرب با اقتدا به سنت سیادت و رهبری قریش نمایندگان خود را گروه گروه به مدینه اعزام داشتند و تسلیم تنزیل قرآن شدند زیرا در شرایطی که منظومهای از قبایل مسلمان و هم پیمانان آنها تشکیل شده بود، هر قبیله که وارد این منظومه نمیشد تا تحت حمایت نظامی و امنیتی آن قرار گیرد، جان و مال و ناموس افرادش، شکارگاه قبایل دیگر میگشت. بنابراین چرخش قبایل عرب در عامالوفود به سوی اسلام دلایل سیاسی، اقتصادی و امنیتی داشت و این طور نبود که ظرف یک سال همه قبایل عرب ناگهان بهصورت معجزه آسایی تغییر ماهیت داده و از هویت دیرین خود کاملاً فاصله گرفته باشند.
واضح است که همه افراد جامعه آمادگی حضور در عرصههای نظامی را نداشتند. زنان و کودکان یکسره از عملیات نظامی معاف بودند و مردان سالخورده نیز معمولاً در جبهههای جنگ حضور نمییافتند و گذشته از همه اینها نظام سربازگیری به شیوه امروز نیز رایج نبود. بنابراین بودند کسانیکه شرایط شرکت در عملیات نظامی را داشتند ولی بنابر دلایلی از انجام این وظیفه سرباز میزدند، افرادی متمرّدی نظیر عبداله ابن ابی و طرفدارانش در جنگ احد (آنها در آن هنگام بیش از ۳۰% سپاه اسلام را تشکیل میدادند). به هر تقدیر در آن روزگار ظرفیت نظامی تا حدود انکارناپذیری ابعاد جمعیت جامعه اسلامی را به نمایش میگذاشته است.
از طرف دیگر میدانیم در حجهالوداع در حدود ۷۰ الی ۰۰۰/۱۲۰ نفر زائر حضور داشتند که در غدیرخم گردآمدند و این جمعیت غیراز جمعیت شهر مکه است که بسیاری از آنان در مراسم حج شرکت نمودند.
تعداد شرکت کنندگان در حج نیز اگر چه نشان دهنده ابعاد جمعیت نو مسلمانان میباشد ولی میدانیم تنها کسانی در مراسم حج شرکت میکردند که تمکن اقتصادی و استطاعت لازم از نظر سلامت و توان بدنی را داشته باشند. بنابراین برای همه مسلمانان امکان حضور در مراسم حج وجود نداشته است ولی این ارقام در کنارهم واقعیتی را نشان میدهند که نمیتوان بهسادگی از آن گذشت و آن واقعیت حجم اجتماعی عظیم «نومسلمانان» در سال دهم هجری و در آستانه رحلت پیامبر در مقایسه با جرم انقلابی مدینه در سالهای اولیه هجرت است. مسئولیت دفاع از اسلام و جانفشانی در راه آن متوجه انقلابیون مسلمان ـ اعم از مهاجرین اولیه و انصار ـ بود که جرم انقلابی مدینه را تشکیل میدادند در حالی که چرخش چرخهای سیاست تحت تأثیر نگرشها، خواستها و آزهای نومسلمانان و پذیرندگان ثانویه نیز قرار داشت که حجم اجتماعی وسیعی را در برمیگرفتند. این رشد سریع، پس از جنگ حنین شدت بیشتری پیدا کرد و یک «جهش» را از خود نشان داد.
میزان جمعیت حاضر در غدیر در حدود ده برابر کل عظیمترین نیروی نظامی است که مسلمانان توانسته بودند در طول حیات اسلام گرد آورند. این رشد انفجاری، همانطورکه گفته شد ناشی از تسری جادویی ایمان در قلوب تمام اعراب نبود بلکه ناشی از تغییرات سریع معادلات سیاسی، امنیتی و اقتصادی در عربستان بود. هر چند اسلام نیز قلوب آماده و حق جو را که عمدتاً در لایههای اجتماعی جوانان، زنان و مستضعفین جامعه یافت میشدند، فتح میکرد و از آنان سربازان از جان گذشتهای در راه دفاع از اسلام و قرآن میساخت. علی میدانست که در مجموع، شبه جزیره هنوز به بلوغ تاریخی برای درک فلسفه سیاسی اسلام و نظام طراز قرآن نرسیدهاست و او میدید که هنوز اصل تنزیل قرآن در شبه جزیره عربستان در خطر است و تأسیس جامعۀ طراز قرآن نیازمند مجاهدتها و جانفشانیها و ایثارها و فداکاریهایی است که سراسر تاریخ اسلام را تحت تأثیر خود قرار خواهد داد و شبه جزیره عربستان و دنیای اسلام در ابتدای این راه بلند قرار دارد. جنگهای ارتداد که پس از پیامبر رخ داد صحت این نگرش را عملاً تأیید کرد. فاطمه دقیقترین و درستترین تفسیر را از سکوت معنیدار علی پس از رحلت پیامبر ارائه داده است. او که برای دفاع از تأویل راستین اسلام در برابر خواستها و آزهای حجم اجتماعی عظیم نو مسلمانان، به مسلمانان پیشتاز و انقلابیون مسلمان و انصار پناه برده و از آنان استمداد میجست در برابر آنان که میگفتند «اگر علی بهسراغ ما میآمد ما با او بیعت میکردیم»، میگفت: «علی (امام) چون کعبه است مردم به سراغ کعبه میروند، کعبه به سراغ کسی نمیآید»
سیره امامان شیعه در برابر «نظام اسلامی» دارای چهار لایه مشخص است. این چهار لایه از مجموع سیره امامان شیعه قابل استخراج و بررسی است.
نخستین لایه، لایه «اظهار» است. همه امامان شیعه امامت خود را اظهار کرده و آن را هرگز کتمان نکردهاند. اظهار امامت اگر چه ممکن است در شرایط اختناق تنها برای کسانی صورت پذیرفته باشد که آمادگی لازم را برای درک فلسفه وجودی امت و امامت و نظام اسلامی پیدا کرده باشند ولی بهر تقدیر این واقعیت است که هیچ یک از امامان شیعه از مسئولیت خود روی برنگردانده و از زیر بار این مسئولیت شانه خالی نکرده است و همه بهجز آخرین امام به دلیل این مسئولیت پذیری، در راه انجام وظیفه الهی خویش بهشهادت رسیدهاند.
دومین لایه سیره امامان شیعه در برابر «فریضه نظام اسلامی»، «انتظار» و اعراض از مداخله زودرس است. تمام امامان شیعه در شرایطی که جامعه آمادگی پذیرش نظام اسلامی نداشته و اکثریت مطلق افراد جامعه آماده ایفای نقش خود در این زمینه نبودهاند، از مداخله زود هنگام برای تأسیس نظام اسلامی اعراض کرده و در انتظار بلوغ سیاسی جامعه اسلامی ماندهاند. از این رو، امامان شیعه بر خلاف جویندگان مقام و جستجوگران قدرت و گروههای ذینفوذ و فشار هرگز از روشهای متداول و معمول که منجر به تحمیل اراده اقلیت جامعه بر اکثریت آن میگردد و اکثریت خاموش را تابع خواستها و آزهای سیاسی طالبان قدرت میگرداند استفاده نکردهاند بلکه در این شرایط کوشش آنها متوجه بیداری و هشیاری سیاسی و تاریخی اکثریت خاموش بودهاست.
سومین لایه سیره امامان شیعه در رابطه با «فریضه نظام اسلامی»، لایه آگاهی بخشی و «انذار» است. همه امامان شیعه خود را موظف میدانستهاند که برحق اختیار و آزادی مردم پافشاری کنند و در عین حال، تکلیف الهیـ سیاسی مردم در تشکیل نظام اسلامی را تبیین نمایند و از آنها دعوت کنند که نسبت به انجام این فریضه عبادی ـ سیاسی قیام کنند و دلیل اصلی به شهادت رسیدن ایشان عمل به این تکلیف شرعی بودهاست.
در شرایطی که جامعه ابراز آمادگی برای پذیرش نظام اسلامینموده و این آمادگی را از خود بهمنصه ظهور گذارد، امام خود را مکلف به پذیرش مسئولیت و اقدام برای ایفای نقش امامت و رهبری و هدایت امت میداند و از ایفای این نقش روی برنگردانده و این مسئولیت را با قدرت میپذیرد و به انجام میرساند.
لایههای سیره امامان شیعه در برابر مسئولیت ایجاد نظام اسلامی از «ابراز» آغاز میشود و درنهایت، در صورت آمادگی اجتماعی به «اقدام» منتهی میگردد. معمولاً دو لایه انتظار و انذار برهم قابل انطباق بوده و همزمان موردتوجه و عمل قرار میگیرد.
در سیره هر یک از امامان یک یا دو یا سه و یا حتی گاه چهار لایه پیشگفته دیده میشود. گذشته از پیامبر، تنها امامانی که در زندگی آنان هر چهار لایه فوق قابل بررسی است، اولین و آخرین امام یعنی امام علی و امام مهدی هستند. اظهار و ابراز امامت علی در رسمیترین، صریحترین و قویترین شکل ممکن صورتگرفت و پیامبر بهدستور صریح خدا و نزول آیات قرآن، ولایت علی را اعلام کرد و علی خود در این مراسم حضور داشت و پیامبر او را بلند کرد و به همه حاضران ـ که تعداد آنها تا ۱۲۰ هزار نفر گزارش شده ـ بهعنوان ولی مؤمنان پس از خود معرفی کرد.
پس از رحلت پیامبر، انتظار طولانی علی، برای آمادگی جامعه اسلامی و بلوغ سیاسی آن، آغاز شد. این مرحله همزمان با انذار نیز بود و علی ـ و نیز فاطمه ـ از هر فرصتی برای انذار جامعه و یادآوری تکلیف الهی مردم به عمل به حکم اقامه نظام اسلامی خودداری نکردند.
چهارمین لایه سیره امامت در زندگی سیاسی علی که پذیرش مسئولیت و اقدام برای اقامه نظام اسلامی است، مصادف با آخرین سالهای عمر او است. در این سالهاـ درحدود چهارسال آخر عمر علیـ ایشان با ابراز آمادگی مدینه برای پذیرش امامت و رهبری خود روبرو میگردد و این مسئولیت را میپذیرد و در راه دفاع از کیان جامعه و نظام اسلامی میکوشد و در این راه نیز به شهادت میرسد.
شهادت علی در حقیقت بهمعنی شکست عملی نظام اسلامی در برابر سلطنت طلبان قریش بود که در راه تاسیس نظام امپراتوری و سلطنتی اموی میکوشیدند. این شکست نشان داد که دوران نظام اسلامی بهدلیل فقدان بلوغ سیاسی جهان اسلام در آن روز فرا نرسیده بودهاست. ولی علی عملاً با چهار سال حکومت خود، راه را به همه جویندگان رهایی نشان داد. دومین امامی که هر چهار لایه سیره امامان در برابر فریضه نظام اسلامی در زندگی او متجلی شده و میشود امام مهدی است. مرحله اظهار و ابراز امامت او همزمان با بیش از هفتاد سال دوران غیبت صغرا است. او در این دوران امامت خود را بهوسیله نواب خود با صراحت به شیعیان خود ابراز کردهاست. دومین و سومین لایه این سیره در دوران غیبت کبرا متجلی شدهاست. غیبت کبرا، دوران انتظار او برای بلوغ سیاسی و جهانی و تاریخی جامعه اسلامی است. این انتظار طولانی عملاً به معنی یک انذار و هشدار جدی نیز بودهاست و این هشدار و انذار از زبان صدها فقیه، عالم و مصلح شیعه در طول قرون انتظار طنینانداز شدهاست که یکی از آخرین و بزرگترین این فقها و علما و مصلحان تاریخ اسلام، امام خمینی بودهاست. چهارمین مرحله، مرحله اقدام برای ایجاد نظام جهانی اسلام است که با آمادگی جهانی و ظهور او بهمرحله عمل درخواهد آمد. بنابراین طول عمر امام مهدی سه مرحله مشخص را شامل میشود که در این سه مرحله، چهار لایه سیره امامان در برابر فریضه نظام اسلامی پدیدار شدهاست.
بلوغ سیاسی و آمادگی اجتماعی و نقش اختیار و اراده عمومی در نظام اسلامی بهاندازهای تعیین کنندهاست که اگر مردم از ایفای نقش خود در راه اقامه و ادامه نظام اسلامی سر باز زنند، امام به اجبار و با وجود اشتیاقی که به اقامه و ادامه این فریضه برای نجات مردم دارد، از پذیرش مسئولیت و یا ادامه آن منصرف میشود و این همان رخدادی است که در زمان امام حسن مجتبی اتفاق افتادهاست. دلیل اصلی اقدام امام حسن به کنارهگیری از قدرت و انعقاد قرارداد صلح با معاویه، سازش پنهان و آشکار نخبگان عرب با معاویه و قعود جامعه در برابر قدرت روزافزون ارتجاع عرب و جمود اجتماعی در درک فلسفه امامت، نظام اسلامی و شرایط سیاسی در آن دوران تاریخی بود. چنانکه علت اصلی غیبت امام مهدی، غیبت آحاد جامعه اسلامی از صحنه مسئولیت سیاسی و شرعی خود و تشکیل ندادن عملی امت جهانی اسلام است.
همانطورکه میدانیم پیامبر اسلام گذشته از مقام پیامبری، امام نیز بود. او پیشتاز راه خدا در عصر خود و در همه اعصار بود و هر چهار لایه سیره امامت در زندگی سیاسی و اجتماعی پیامبر متجلی است.
پیامبر باصراحت رسالت خود را اعلام نمود و با اعلام رسالت خود عملاً امامت و پیشتازی خود در راه خدا را نیز اعلام کرد. او سیزده سال در مکه به انذار مردم پرداخت و در انتظار بلوغ سیاسی و اجتماعی مردم ماند. با بیعت اکثریت مطلق مردم مدینه با او، در مدینه دولت اسلامی را تشکیل داد و در ده سال آخر دوران پیامبری خویش، امامت نیز کرد.
پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا در زمان مأمون را نباید بهعنوان اقدامی برای اقامه فریضه امامت تلقی نمود، زیرا امام رضا به اجبار این نقش را پذیرفت و خود تمایلی به ایفای این نقش نداشت. دوم، این نقش از سوی مأمون بهعنوان یک فریب سیاسی به امام رضا تحمیل شد، نه آنکه اکثریت مطلق مردم به آن درجه از بلوغ سیاسی رسیدهباشند که عملاً اقدام به اقامه فریضه امامت کنند و ایفای نقش امامت را از امام رضا بخواهند. از این رو وقتی مأمون پیشنهاد پذیرش خلافت را به امام رضا میدهد، امام رضا در پاسخ او میگوید: «تو اگر خود را شایسته خلافت میدانی که نمیتوانی آن را به من پیشنهاد کنی و اگر نمیدانی این امر را به مردم واگذار.»
در عصر غیبت کبرا فریضه اقامه نظام اسلامی از پیروان راستین اسلام ناب محمدی ساقط نمیشود ولی عمل به این تکلیف مانند سایر تکالیف الهی تابع استطاعت و توان آنها در حوزه جغرافیایی است که در آن زندگی میکنند. با توجه بهاین که پیشتازان جامعه اسلامی در راه تکلیف سیاسی و اقامه فریضه امامت ـ که بهاصطلاح به آنها شیعه گفته میشود ـ همواره مورد خشم و نفرت قدرتهای خودکامه و مستبد و نیروهای ارتجاعی و واپسگرا بودهاند، بنابراین در هر شرایطی امکان اقامه این فریضه را نداشتهاند ولی در صورت استطاعت، آنها باید در عصر خود فرد پیشتاز جامعه خویش در راه خدا را بشناسند و با رهبری او و حمایت از او و پیروی از او شرایط لازم برای ایجاد نظام اسلامی و حرکت اجتماعی در جهت خودآگاهی و خداآگاهی را فراهم آورند.
ایجاد نظام اسلامی، آرمان بزرگ انقلابیون مسلمان در طول تاریخ اسلام بودهاست و نهضتهای شیعی شکوهمندی در تاریخ برای ایجاد آن شکلگرفته است.
همه نهضتهای شیعی در تاریخ اگر چه فریادی علیه وضع موجود بودهاند ولی دعوت آشکاری به بنای وضع موعود نیز به حساب میآمدهاند. نهضتهای توابین، مختار، زیدبنعلی، محمد نفس زکیه، شهدای فخ، هر یک اعتراضی به وضع موجود و اقدامی در راه تحقق وضع موعود بهشمار میروند. قیامهای ادریسیان در فاس، حسن بن زید در طبرستان و حسن بن علی اطروش در گیلان نمونههای دیگری از اعتراض دائمی شیعیان به وضع موجود و کوششهای فداکارانۀ آنها برای بنای وضع موعود بهنظر میرسند. ازجمله آزمونهای دیگر تشیّع در راه زمینهسازی وضع موعود، میتوان از اقدامات آل بویه در گیلان، فاطمیان در مصر، سربداران در خراسان، مرعشیان در طبرستان و صفویان در بخش وسیعی از آسیای غربی نام برد.
ایجاد نظام جمهوری اسلامی در ایران که بهدنبال انقلاب اسلامی ایران صورتگرفت در مقایسه با آزمونهای پیشین یک نمونه نسبتاً موفق از تجربیات سیاسی تشیع در عصر غیبت کبرا را ارائه داده است. اگر ازمنظر سیره امام خمینی بنگریم در نظام اسلامی به اصل آزادی و اختیار مردم کاملاً احترام گذاشته میشود و رأی مردم در رأس امور شناخته میگردد. مردم بهوسیله مجلس خبرگان ـ که اعضای آن با رأی مستقیم مردم انتخاب میشوند ـ شایستهترین و پیشتازترین فرد جامعه در راه خدا را کشف میکنند و او را بهعنوان رهبر خود میپذیرند و بهوسیله همان شورا بر او نظارت میکنند و تداوم شایستگی او در رهبری و امامت مردم را میسنجند. رهبر نیز برای رهبری مردم از روش تصمیمگیری مشورتی که یک اصل قرآنی است استفاده میکند. این روش با تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام در جمهوری اسلامی ایران نهادینه شدهاست. در جمهوری اسلامی مردم برای مدیریت امور اجرایی جامعه خود از روش تصمیمگیری شورایی که آن نیز یک اصل قرآنی است استفاده مینمایند و نمایندگان مجلس شورای اسلامی و رئیس جمهور را با رأی مستقیم خود برای تصمیمگیری شورایی و اجرای آن تصمیمات بهشرحی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مندرج است، انتخاب مینمایند.
بنابراین در مکتب سیاسی امام خمینی تصمیمگیری در رهبری اجتماعی در جمهوری اسلامی مشورتی و در مدیریت اجتماعی کشور شورایی است. بدین ترتیب در جمهوری اسلامی، عقل جمعی بهاستخدام فطرت انسانی در میآید و عقل و عشق و آزادی سه وجه منشور جمهوری اسلامی را بهوجود میآورند.
زمان ظهور امام زمان، تابع آمادگی جامعه اسلامی و جامعه جهانی برای برقراری جمهوری جهانی اسلام است. پیدایش انقلاب اسلامی ایران و ایجاد نظام جمهوری اسلامی در ایران و پیدایش نهضتها و حرکتهای اسلامی در جهان اسلام بهعنوان نشانۀ آمادگی نسبی بخشهایی از جامعه جهانی اسلام برای اقامه فریضه جمهوری اسلامی میتواند تلقی شود ولی سیطره قدرتهای خودکامه بر جهان وناآشنایی بخشهای وسیعی از مردم جهان با فلسفه سیاسی اسلام و جمهوری اسلامی بدان معنی است که هنوز زمان ظهور فرا نرسیده؛ هر چند بسیار نزدیک شده باشد.
نظام جهانی اسلام نیز بر سه رکن عقل و عشق و آزادی استوار خواهد بود و مردم جهان آزادانه و آگاهانه به آن روی خواهند آورد. بهنظر میرسد در نظام جهانی اسلام نیز در سطح امامت و رهبری از روش تصمیمگیری مشورتی استفاده خواهد شد. در این روش امام بهعنوان تصمیم گیرنده نهایی مسئول تصمیمگیری است ولی در این فرآیند با خبرگان و نخبگان و صاحبنظران مشورت نیز میکند. و در سطح مدیریت محلی، ملی و منطقهای از شیوه تصمیمگیری شورایی استمداد خواهد شد و جهان با رهبری امام زمان بهوسیله جهانیان اداره خواهد شد و تمدنی خودآگاه و خداآگاه بهوجود خواهد آمد و توسعه معنوی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بیسابقهای را برای بشریت فراهم خواهد آورد.
همه ارکان اصلی نظام اسلامی برای تحقق آن حیاتی بهشمار میآیند زیرا عقل و عشق و آزادی بدون یکدیگر نمیتوانند وجود داشته و به حیات خود ادامه دهند. عشق بدون آزادی میمیرد و عقل بدون عشق حقیقی از مسیر توحید منحرف میشود و عشق بدون عقل به عشقهای مجازی و در نهایت به نظام جاهلیت مبدل میگردد و عقل بدون آزادی به استبداد و جمود و رکود منتهی میشود. این سه با هم یک دایره بسته همافزایی و شکوفایی را بهوجود میآورند و بدون هم، هر سه پژمرده شده و از بین میروند.
اگر انواع نظامات سیاسی از خودکامه و سلطنتی گرفته تا جمهوری یک مدرّج را میسازند، نظام امت و امامت یا نظام اسلامی در کدام نقطه از این مدرّج قرار میگیرد؟
بدیهی است نظام اسلامی هیچ تناسبی با نظامات سلطنتی ندارد و نظام امامت به معنی دیکتاتوری و استبداد صالحان نیز نیست، چون استبداد با اصل اختیار انسان در تعارض است و اختیار شرط لازم برای پرستش خداست، ولی نسبت نظام اسلامی با نظامات جمهوری چگونه خواهد بود؟
اگر جمهوری بدین معنی است که مردم بدون توجه به سرشت الهی خود و تنها براساس هوس ـ و عملاً به صورت کورکورانه ـ هر فردی را که تمایل داشتند ـ ولو ذیصلاح و شایسته نباشد ـ به تمشیت امور خود برگزینند، با چنین تعریفی از جمهوریت، قطعاً نظام اسلامی جمهوری نخواهد بود.
اگر جمهوری بدین معنی است که مردم، نظام منبعث از اراده خود را تنها مسئول تأمین نیازهای غریزی خود نظیر مسکن، رفاه، امنیت، تغذیه و… تصور کنند و برای تأمین این نیازها هیچگونه قید اخلاقی و رعایت حقوق بشری و عدالت انسانی را شرط ندانند و دولت منبعث از اراده آنها برای تأمین این نیازها روی به استثمار ملل دیگر و غارت سرزمین دیگران آورد، با این تعریف از جمهوریت، نظام اسلامی هرگز جمهوری نخواهد بود. ولی اگر جمهوری به معنی نظامی است که ارکان آن براساس اراده منبعث از آگاهی و آزادی مردم در مسیر حرکت به سوی خودآگاهی و خداآگاهی و کشف امام و پیشتاز راه خدا و حرکت به رهبری او در سیر الیالله شکل گرفته باشد، نظام اسلامی قطعاً جمهوری اسلامی است.
بنابراین نظام اسلامی، جمهوری است، ولی هر نظامی که داعیه جمهوریت دارد نمیتواند اسلامی تلقی شود. از طرف دیگر تجربیات متنوع تشیع در طول تاریخ برای تأسیس نظام اسلامی نباید سبب پیشداوری درباره حقیقت این نظام گردد زیرا نمونۀ کامل نظام اسلامی در زمان مهدی موعود پدیدار خواهد شد.
از طرف دیگر انقلاب اسلامی ایران ششمین انقلاب از زنجیره انقلاباتی است که تحت تأثیر انقلاب صنعتی قرار داشته اند. می دانیم تحولات ملازم انقلاب صنعتی جهان را برای یکسری انقلابات سیاسی و اجتماعی آماده ساخته است.
تحول مادر، تحولی است که برای آن برنامهریزی میشود ولی هر تحول مادر میتواند تحولات ناخواستهای را بهدنبال داشته باشد که برای وقوع آنها برنامهریزی نشده است و به آنها تحولات ملازم گفته میشود. تحولات ملازم میتوانند مثبت و یا منفی باشند. تحول مادر در نظر امرای سکولار در اروپا بنای بهشت مدرنیته در این قاره و فتح بازارهای جهان و ایجاد انسان و جهان سکولار بود ولی این تحول مادر، تحولات ملازمی را بهدنبال داشت که کرهاً تاریخ را در بستری به حرکت درآورد که مورد خواست و نیاز پویش انسان درجهت خودآگاهی و خداآگاهی بود.
امرای سکولار صورت خدا را که صفات اوست ـ ناخودآگاه ـ بر صفحه «گِل» نقاشی کردند و با آن شهر فرنگ را ساختند در حالی که انبیاء ـ از آدم تا محمد(ص) ـ آمده بودند تا صورت او را بر صفحه دل ترسیم کنند و انسان را بهگونه صفات او بیافرینند. فاصله از ناخودآگاهی تا خودآگاهی و از ناخداآگاهی تا خداآگاهی فاصله از گِل تا دل است.
تحولات ملازم انقلاب صنعتی به این شرح است
۱ـ لغو عملی بردهداری
پیش از انقلاب صنعتی چرخهای اقتصاد، امنیت، دفاع و حمل و نقل، با نیروی بردگان به حرکت درمیآمد. بردگان فاقد هرگونه حقوقی بودند و بردهداران با آنها به منزله اشیاء جاندار رفتار میکردند. از این رو در افکار و آراء اندیشمندان بزرگ عصر باستان از بردهداری حمایت شدهاست نظیر آراء و عقایدی که ارسطو در این باره ابراز داشته و از بردهداری حمایت نمود و بردهها را به نام، «اموال جاندار» نامگذاری کرده است. کوششهایی که اسلام به نفع بردهها و علیه بردهداری صورت داد اگرچه عملا موجب ارتقاء پایگاه اجتماعی بردهها شد و بردهها رسما از حقوق انسانی برخوردار شدند ولی نظام بردهداری همچنان در جهان به حیات خود داد. حتی در سپیده دم انقلاب صنعتی، اتکاء به نیروی بردهها همچنان ادامه داشت و انقطاع از این منبع انرژی بهصورت ناگهانی رخ نداد. امرای سکولار در بنای اروپای جدید، بهویژه در کشف دنیای جدید ـ یعنی قاره آمریکا ـ و نیز بسط و توسعه قدرت خود در اقتصاد و سیاست و امنیت، از نیروی بردهها با سخاوت کامل استفاده نمودند. گسترش اسپانیاییها در نیم کره غربی زمین و آمریکای شمالی وجنوبی، توسعه و گسترش نفوذ فرانسه در این جهان نو، رقابت انگلیس و اسپانیا در این قاره و بسط قدرت در آن و تأسیس کلنیهایی در نیوپلیموت، ماساچوست، نیوانگلاند، نیوهمپشایر، نیوندرلند، نیویورک، نیوجرسی و سایر نقاط این قاره جدید با استفاده از نیروی بردگان امکانپذیر شد. از این رو باید پذیرفت آفرینش کشور ایالات متحده که مانند یک «چادر چهل تکه» از اقوام گوناگون ساخته شده است، جز با استفاده از نیروی بردگان ممکن نبوده است. غربیها بردگان را در آفریقا شکار میکردند و گروه گروه آنها را در کشتیها میریختند و به بندر لیورپول در انگلیس منتقل کرده و از آنجا به آمریکا ارسال مینمودند تا بردههایی را که زنده به مقصد میرسند در خشکی و بقیه را در دریا تخلیه کنند. پیروزی انقلاب صنعتی در انگلیس و آمریکا، در هردو سرزمین، محصول استفاده وسیع، اندیشمندانه و بیرحمانه از نیروی کار بردهها بود. از بردهها برای انجام اموری استفاده میشد که هنوز ماشین در آن موارد بهکار گرفته نشده بود. تنها پس از گذشت نیم قرن از صدور اعلامیه استقلال آمریکا بود که برخی از چهرههای مذهبی مسیحی علیه بردهداری در جنوب و شمال این کشور دست به اعتراض زدند. چهرههای متعلق به کلیساهای متودیست و باپتیست و پریسبیترین بهویژه در این زمینه شاخص بودند. ولی حرکتهای ضد بردهداری در حدود ۱۷۸۳ میلادی تا ۱۸۶۰ میلادی بهصورت جدی صورت گرفت. ایالتهای شمالی آمریکا طرفدار برقراری محدودیتهایی در استفاده از نیرو کار بردهها بودند. چون بهروشنی میدیدند که نیروی کار ماشین ارزانتر ومطمئنتر از نیروی کار بردههاست ولی در جنوب هنوز هم علاقه به نفع استفاده از نیروی کار بردهها بهصورت نامحدود وجود داشت. در حالی که قرن نوزدهم به نیمه میرسید هنوز جوش و خروش و بحث و گفتگو درباره تجارت برده در آمریکا به شدت رواج داشت و بالاخره در شرایطی نیروی کار بردهها از مدارخارج شد که انقلاب صنعتی و ماشین، نیاز به بردهداری را کاملا منتفی ساخته بود.
با وجود این نباید فراموش کرد که گرچه انقلاب صنعتی و ماشین زمینه عملی الغاء بردهداری را فراهم ساخت ولی القای نظری آن از صدر اسلام آغاز شده و آزادی بردهها بهصورت یک آرمان الهی طرح گردیده بود؛ آرمانی که تا پیش از نقشآفرینی ماشین در زندگی بشری، امکان تحقق عملی خود را نمییافت. ماشین، الغای بردهداری را عملا امکانپذیر نمود بهطوریکه امروز بردهداری در سراسر جهان در شکل و شمایل سنتی آن ملغی شدهاست. آزادی برده به صورت فرآیندی اجتماعی بهتدریج در ایالات متحده توسعه یافت و شهرهای پرجمعیتی نظیر نیویورک و فیلادلفیا عملاً این فرآیند اجتماعی را تمکین کردند. در سال ۱۸۵۰ نیویورک در حدود پانصد هزار نفر، فیلادلفیا در حدود سیصد هزار نفر و شهرهای دیگر نظیر بالتیمور، بوستون، نیواورلئان، سین سیناتی، و بروکلین هر کدام بیش از صد هزار نفر جمعیت داشتند و بخش عمدهای از این جمعیتها را بردهها تشکیل میدادند. بردهها از برکت توسعه نقش ماشین در زندگی اجتماعی به آزادی رسیدند نه از حرکت سیاسی و اجتماعی ضد بردهداری نخبگان مالی در آمریکا.
۲ـ تعمیم آموزش
پیش از انقلاب صنعتی و اختراع ماشین چاپ، کتابت صنعتی گران قیمت بود. به این دلیل آموزش، معمولا امتیازی اشرافی شمرده میشد. جهان قبل از اختراع خط بهطور مطلق در عصر ارتباطات شفاهی میزیست. با اختراع خط در مصر و پس از آن اختراع کاغذ در چین، جهان به عصر کتابت قدم گذاشت ولی بهدلیل آنکه استنساخ کاری زمان گیر بود و کاتبان باید وقت زیاد و دقت فراوان بهکار میبردند تا یک کتاب را نسخه برداری کنند، خواندن و نوشتن امتیازی بود که تنها اشراف از آن بهرهمند بودند. هنگام ظهور پیامبر اسلام در حجاز فقط هفده نفر باسواد بودند و ظاهرا قلم در آستانه ظهور پیامبر به عربستان قدم گذاشت. چین که پیشگام در اختراع کاغذ، مرکب و قطب نماست، چاپ دستی را نیز اختراع کرد و بدین ترتیب گام بلند دیگری در راه تعمیم آموزش برداشت. گرانی کتابت سبب گرانی آموزش میگردید، از این روی معمولا آموزش امتیازی اشرافی به شمار میآمد نه یک حق عمومی. درایران باستان آموزش امتیاز ویژه شاهزادگان، موبدان و اشراف بود همانگونه در هند و روم نیز چنین تبعیضی وجود داشت.
پیام پیامبر با تأکید و توصیه جدی به پیروان او، درباره خواندن،اندیشیدن و جستجوی علم همراه بود. از دیدگاه پیامبر اسلام، آموزش یک امتیازی نبود که باید به همه تعلق بگیرد بلکه یک تکلیف بود و هست که برعهده هر مرد و زن مسلمان گذاشته شدهاست. پیامبر با صراحت میگفت دانش را جستجو کنید ولو در چین باشد. اصرار و تأکید فراوان پیامبر اسلام برآموزش، قرائت، پژوهش و تفکر و دعوت رسمی قرآن به اندیشهورزی در زمین وآسمان و موجودات زنده و کشف رازهای حیات از طریق مشاهده مستقیم بعدها ثمرات فراوانی برجای گذاشت و در عصر امام باقر و امام صادق یک نوزایی وسیع علمی را در گستره جهان اسلام از اقیانوس هند تا اقیانوس اطلس پدیدار ساخت ولی با اینهمه اگرچه فناوری ساخت کاغذ در دوران طلایی تمدن اسلامی از آسیا تا شمال آفریقا و شیه جزیره ایبری منتشر شد و چاپ دستی کار استنساخ کتب را آسانتر کرد ولی همچنان کتابت امری زمان گیر و در نتیجه گران قیمت بود و همه طبقات اجتماعی نمیتوانستند از موهبت آموزش برخوردار شوند. بهویژه دراروپای غربی بهخصوص در اروپای بربر یعنی مناطقی که انگلوساکسونها و وایکینگها و نورمنها و گروههای کثیری از اسلاوها در آن زندگی میکردند تا اواخر هزاره اول میلادی خواندن و نوشتن چندان رواج نداشت.
در شبه جزیره ایبری در عصر خلافت اموی صنعت تولید کاغذ رواج یافت و کتابخانههای بزرگ با هزاران جلد کتاب که از سراسر جهان اسلام و دنیای مسیحیت در آنها جمعآوری شده بود، بهوجود آمده بودند. قرطبه در جمعآوری کتب علمی و استفاده از آثار متفکران و دانشمندان جهان اسلام با بغداد رقابت میکرد و ذخیرۀ آثار تمدن اسلامی در شبه جزیره ایبری و انتقال سرمایه و دانش فنی از کاستیل به سایر نقاط اروپا بهویژه انگلستان وانتشار علوم و فنون از طریق کاستیل و سیسیل در سراسر اروپای غربی همراه با اختراع چاپ ماشینی از روی چاپ دستی زمینههای عینی و ذهنی یک رستاخیز علمی و فنی را در غرب بهوجود آورد و این جهش به عنوان وسیله قدرت در اختیار امرای اروپا قرار گرفت. ماشین چاپ گوتمبرگ از قرن پانزدهم میلادی به بعد باعث تسریع در جابهجایی اطلاعات و در نتیجه افزایش سرعت تحولات اجتماعی گردید. اروپا با دستگاه چاپ گوتمبرگ، ناگهان خود را با انبوهی از اطلاعات روبه رو دید که به سرعت از زبانهای دیگر به ویژه زبان عربی، به زبان لاتین ترجمه و به وسیله دستگاه گوتمبرگ در سطح اروپا توزیع میگردید. با اختراع چاپ ماشینی، کار استنساخ و انتشار ارزان شد و آموزش از انحصار اشراف خارج گردید و سایر طبقات اجتماعی نیز به تدریج از نعمت آموزش برخوردار شدند. از این روست کانیز برگر و جرج موز که اولین عامل تحولات اروپا را اختراع چاپ و در نتیجه تعمیم آموزش میدانند مینویسند: اولین و مبرهنترین عامل تغییرات در اروپا اختراع چاپ بود که بهطور وسیعی انتشار کتاب و منابع علمی، درسی، سیاسی و ادبی را گسترش داد و یک حرکت وسیع علمی را بهوجود آورد. امروزه نظامات آموزشی در بسیاری از کشورهای جهان خدمات آموزشی را بهصورت رایگان در اختیار نوجوانان و جوانان قرار میدهند.
۳ـ تعمیم سیاست
تاپیش از تحولات اجتماعی و سیاسی ناشی از رنسانس و انقلاب صنعتی، نظامسلطنتی، نظام سیاسی رایج در سراسر جهان بود که با پدر سالاری، عشیره سالاری، بردهداری و نظام ارباب رعیتی قرابت وخویشاوندی داشت. در نظام سلطنتی سیاست محصور در حلقههای قدرت بود و شاه اگرچهگاه با درباریان مشورت میکرد ولی درمقابل احدی مسئول نبود و خارج از دربار و جامعه بسته اشراف کسی از مسائل سیاسی چندان اطلاع نداشت و اخبار وتحلیلها و تفاسیر خبری در مدار بسته حلقه قدرت منتشر میگردید. با اختراع ماشین چاپ و پیدایش ماهنامهها و هفتهنامهها و بعدها روزنامهها که اخبار و تفاسیر سیاسی را منتشر میکردند، سیاست از حلقه بسته محافل سیاسی وگفتگوی سربسته راهروهای قدرت وارد متن جامعه شد و درنتیجه مردم از رخدادهای سیاسی با سرعت بیشتری مطلع شدند و نسبت به این رخدادها از خود حساسیت نشان دادند و سرنوشت خود را در رابطه با تحولات سیاسی، مورد بحث و گفتگو قرار دادند و مسئله اختیار و مسئولیت درحوزه سیاست با جدیت بیشتری مطرح شد.
اگرچه بیش از یک هزار سال پیش از انقلاب صنعتی و صدها سال پیش از رنسانس، پیامبر اسلام، طرح امامت بهعنوان نظام متکی به آگاهی و آزادی مردم را بهصورت نظری و عملی ارائه کرده بود و عملا اولین جمهوری خودآگاه و خداآگاه تاریخ به معنی قدرت متکی به اراده آگاه و آزاد مردم و مسئول در برابر نیازهای مادی و معنوی مردم را تأسیس نموده بود و همین قدرت اساس پیدایش مدینه و محور اصلی گسترش اسلام در جزیره جهانی در گستره سه قاره آسیا، آفریقا و اروپا شد ولی این نظام درطی مراحلی تبدیل به نظام سلطنتی گردید.
در نخستین مرحله، با رحلت پیامبر، نظام امامت که متکی به آگاهی و اراده عمومی است تبدیل به نظام خلافت شد که در آن رؤسای قبایل و نخبگان سیاسی، آنهم رؤسای تیرههای قریش ـ بهجز تیره بنیهاشم ـ در حلقه قدرت قرار گرفتند. در این مرحله اشرافیت کهن قریش در قالب حزب اموی در فرمانداری شام متمرکز و متشکل گردید. درمرحله دوم حذف فیزیکی انقلابیون مسلمان و ترور شخصی و شخصیت آنها بهویژه امام علی در دستور کار نیروهای ارتجاعی و واپسگرا قرار داشت و در سومین مرحله با ولایتعهدی یزید در عصر معاویه، خلافت تبدیل به سلطنت شد و رسما نظام سلطنتی در حوزه تمدنی اسلام تأسیس شد و مردم به حاشیه حوادث رانده شدند و از حق اختیار و آزادی سیاسی محروم گردیدند. ولی با انقلاب صنعتی، وسایل ارتباطی توسعه یافتند و با توسعه ارتباطات، آگاهیهای سیاسی افزایش یافت و مردم به حقوق سیاسی خود اشراف بیشتری یافتند.
به دنبال اختراع چاپ، فناوری ارتباطات به سرعت گسترش یافت نخست تلگراف اختراع شد و بعد تلفن و اندکی بعد رادیو و سپس تلویزیون، فاکس، مخابرات و ارتباطات ماهوارهای بدینصورت اخبار و گزارشات و تفاسیر سیاسی با سرعت بیشتری در سطح تودههای مردم منتشر گردید. اگرچه این رسانهها در خدمت پروپاگاندای سیاسی نیز قرار داشتند و دارند و اگر چه نخبگان قدرت در اروپای غربی از این وسایل نخست در سطح یک قاره و سپس در سطح یک جهان استفاده مینمودهاند ولی آنچه بهصورت برگشتناپذیری رخ داد افزایش آگاهی و حساسیتهای سیاسی مردم بود. این چنین است که انسانی که در آغاز قرن پانزدهم هنوز کره زمین را کاملاً کشف نکرده بود، امروز نسبت به مسائل جهانی بهصورت روزانه از خود عکسالعمل نشان میدهد. افزایش آگاهیها و حساسیتهای سیاسی سبب «مسئول شناختن قدرت» در مقابل مردم و محدود کردن اختیارات آن در برابر مردم گردید و بدینصورت اندک اندک نظامات پارلمانی وجمهوریهای ناخودآگاه و ناخداآگاه شکل گرفتند تا اگر حتی نه بهصورت عملی، لااقل در نظر، حق اختیار و آزادی مردم را به رسمیت بشناسند. یعنی باتوجه به فرآیند ارتجاعی تبدیل امامت به خلافت (قدرت مشروط به تأیید نخبگان سیاسی قریش) و سپس تبدیل خلافت به سلطنت، مجدداً روند معکوس با جبر ماشین و انقلاب صنعتی آغاز شد و در این رهگذر نخست نظامات پارلمانی وسپس نظامات جمهوری شکل گرفتند و برخی از کشورها که ماهیت نظام آنها سلطنتی است نیز ناگزیر شدند در سطح ظاهر با عنوان جمهوری به حیات خود ادامه دهد و پادشاهانی که پیش از آن خود را مالک و صاحب اختیار مردم میدانستند ناگزیر شدند که مدعی شوند که با اجازه مردم بر مردم حکومت میکنند.
۴ـ ارتقاء نظری حقوق بشر
بدیهی است هنگامیکه «حق تملک دیگران» رسما و عملا به رسمیت شناخته شود و مالک، چه در شکل بردهدار وچه در قیافه رئیس عشیره و چه در شمایل شاه، حق هرگونه تصمیمگیری درباره مایملک جاندار خود یعنی بردگان، اعضای ضعیف عشیره و رعیت داشته باشد، سخن از حقوق بشر گفتن نمیتواند چندان جدی تلقی شود. بهویژه در اروپای بربر حتی پس از هزاره اول که جنگلنشینان هرجا در حصار اربابی و زیر سایه سر نیزه شوالیههای یک «لرد»ی و یا درپناه «دوک»ی یا… زندگی میکردند و مانند گاو و اسب و خر و خوک و مرغ و خروس و درخت و چشمه و سنگ و خاک جزء ثروت ارباب بهشمار میآمدند، سخن از حقوق بشر گفتن کاملاً شوخی بود.
به گزارش آسابریگس در انگلستان هیچ نوع برابری وجود نداشت. آنچه از شکار گوزن و روباه و یا شکار با بازشکاری بهدست میآمد سهم ارباب بود که ابدا دست به کاری نمیزد و کاریدی نمیکرد ولی محصول کار را میبرد. اربابها اگر در ناحیهای کلیسایی میساختند، کشیش آن را مثل یک خدمتکارخانه به خدمت خود درمیآوردند. زنها نیز در این نظام اجتماعی جایی متناسب با همین شرایط داشتند و نظافتکاری، آشپزی، چیدن پشم گوسفندان و دوخت و دوز کار آنها بود. آنها در شرایط حقوقی پایینی میزیستند. اگرچه در بیش از یک هزار و چهارصدسال پیش اسلام برای لغو امتیازات طبقاتی و تبعیض اجتماعی در حوزه جغرافیایی پیام خودگامهای بلندی برداشت؛ به عنوان مثال از حقوق فردی و اجتماعی زنان دفاع کرد حتی آنان را از کار اجباری در خانه معاف نمود و با بردهداری مبارزه کرد و حقوق اساسی بردهها را به رسمیت شناخت آنهم در شرایطی که مباره با بردهداری به معنی مبارزه با اشراف بود زیرا بار زندگی اشراف بردوش بردهها قرارداشت ولی پیامبر این نبرد را آغاز کرد و در نتیجه لبه تیز حمله اشرافیت عرب نیز متوجه او شد اما عملاً ستم اجتماعی و نادیده گرفتن حقوق مردم کم وبیش ادامه یافت و حرکت طوعی تاریخ اگرچه متوقف نشد ولی به سرمنزل مقصود نیز نرسید در حالی که حرکت کرهی آن ادامه یافت. انقلاب صنعتی از یک سوی باعث گسترش آموزش عمومی و افزایش حساسیتها و آگاهیهای سیاسی وشکلگیری مطالبات اجتماعی شد و از طرف دیگر مطالعات تطبیقی علمی در لایههای اجتماعی و نژادهای بشری عملا و منطقا هرگونه برتری نژادی و امتیاز طبقاتی از نظر بهره هوشی، نژادی نسبت به نژاد دیگر و یا اعضای یک طبقه اجتماعی نسبت به طبقات دیگر را کاملا رد کرد و گسترش رسانهها و سرعت انتقال اخبار واطلاعات محدودیتهای جدی اجتماعی و روانی نسبت به نقض حقوق بشر فراهم آورد. بهصورتی که امروز اگرچه قدرتهای بزرگ مجهز به سلاحهای وحشتناکی نظیر بمبهای اتمی و هیدروژنی هستند ولی نمیتوانند آنها را به آسانی علیه اهدافی که در کشورهای مختلف جهان دارند، بهکار گیرند و از آن بالاتر ناگزیرند سیاستهای جهانی خود را تحت عناوینی نظیر دفاع ازحقوق بشر توجیه نمایند. امروز دایره بحثهای حقوقی پابهپای گسترش فناوری توسعهیافته است و مباحثی نظیر حقوق دریاها، حقوق ارتباطات، حقوق بینالملل و… وارد مباحث حقوقی شدهاست.
۵ـ تضعیف تعصبات دینی
اشرافیت به معنی طبقهای برخوردار که ارکان اصلی قدرت را در اختیار خود دارد و ثروت و قدرت و پایگاه طبقاتی خود را ارث برده و به ارث میگذارد پدیدهاییاست که جهان هنوز هم با آن روبرو است. اشرافیت دینی و اشرافیت سیاسی و اقتصادی گاه پیوند نزدیکی باهم برقرار میکنند نظیر رابطه موبدان با دربار ساسانی در پارس (ایران) یا رابطه برهمنان با نظام سیاسی در هند و رابطه کلیسا با دربار روم و یا حتی امروز رابطه کلیسای کانتربری با دربار انگلستان.
هنگامی که تحت عناوین مشروع و موجه، قدرتها و نیروهای مسلط اجتماعی دست به توجیه وضع موجود میزنند بیگمان ناگزیرند که از تعصبات دینی و سنتهای اجتماعی به نفع خود استفاده نمایند. ضعف خرد اجتماعی از یک سوی و قدرت احساسات دینی از سوی دیگر سبب میشود تا از گرایشات دینی مردم به نفع حفظ وضع موجود و منافع طبقات حاکم استفاده شود. در چنین شرایطی جایی برای بحث و نقد و گفتگو و تشخیص سره از ناسره و حق از باطل و روا از ناروا باقی نمیماند و مرزهای اندیشه مردم را منافع طبقات حاکم تعیین میکنند نه تعقل و اندیشه آنها. در این حال امکان تبیین درست حقیقت عملا از دست میرود و آنچه باقی میماند چیزی جز مجموعهای از اعتقادات موروثی آمیخته با خرافات و تعصبات کورکورانه نخواهد بود. آنچنان که در سایه چنین ترکیب پیچیدهای هنوز هم بعضی از ادیان ابتدایی ومنسوخ ـ ولو با توانی کم و بنیانی سست ـ بهحیات خود ادامه دادهاند.
الحاد و سکولاریسم یک «لا» به کلیت دین در سراسر جهان بود. این «لا» سوار بر مرکب ماشین در سراسر جهان سفر کرد و منتشر شد و اندیشه و فرهنگ سکولار را در سراسر جهان انتشار داد و سبب تضعیف تمام باورها، گرایشات، تعصبات، احساسات وحب و بغضهای دینی در جامعه بشری گردید.
تبلیغات ضد مسیحی امرای سکولار درعصر رنسانس و آثار متفکرین، نقاشان، پیکرتراشان، فیلسوفان، روانشناسان، شاعران و اندیشمندانی که مورد حمایت آنها قرار داشتند تنها درحوزه اروپای مرکزی و غربی تأثیر نگذاشت بلکه تأثیرات آن بهتدریج در سراسر کره زمین منعکس شد و در نتیجه نه تنها انسان مسیحی اروپایی به تعلیمات کلیسایی بیاعتماد و بیاعتقاد شد بلکه این بیاعتقادی به اصل دین و دینباوری در جهان اسلام، قلمرو تعالیم بودا و کنفوسیوس، شبه قاره هند، آمریکای لاتین و آفریقا نیز تأثیر گذاشت و موجی از سکولاریسم کره زمین را در برگرفت آنچنان که آب در طوفان نوح دنیا را فرا گرفته بود و تنها کشتی نوح بود که میتوانست بر آن همه موج چیره شود، طوفان الحاد زمین را فراگرفت و تنها سفینه باورهای پاک به اسلام ناب محمدی میتوانست و میتواند در برابر امواج آن تاب بیاورد و انسان را به ساحل نجات برساند. این چنین است که اسلام امروز بهصورت زندهترین دین جهان درآمده است.
پیامبران بیخدای مذهب مدرنیته که عموماً از اروپای غربی ـ بهویژه انگلستان ـ برخاستهاند، طوفانی از افکار الحادی در سراسر جهان به راه انداختند.
گسترش سکولاریسم در جهان سبب تضعیف اعتقادات موروثی مذهبی در سراسر جهان شد، در نتیجه ارکان ادیان را در گستره زمین به لرزه درآورد. در چنین شرایطی دیگر نمیشد ایمان مردم به معبد و دیر و بتکده و کلیسا و کنیسه و مسجد را با تمسک به تعصبات دینی و باورهای موروثی و اساطیر و افسانههای خرافی حفظ نمود. تضعیف عقاید موروثی در کنار تضعیف تعصب و غیرت دینی موجی از بیباوری را در جهان پدیدار ساخت ولی در عین حال جهان و جهانیان را برای شنیدن هر پیامی و سنجیدن هر ارزشی و کاویدن هر اعتقادی که بتواند روح انسان را آرام و وجدان او راضی و خرد او را قانع کند آماده ساخت و این یک تحول بیمانند و اساسی در تاریخ بشر بود و هست.
اگرچه فرد پرستی جای پرستش هر معبودی را گرفت و آزمایشگاه، سجدهگاه انسان در معبد علم شد و مدرنیته بهشت موعود انسان زمینی گردید ولی این سیل خروشان رسوبات اندیشههای جاهلی، تعصبات بیپایه دینی و اساطیر و خرافات مذهبی را نیز در مقیاس جغرافیای جهانی شست و رفت و بهدور ریخت.
ای. جی دیکنز این گمانه را ابراز میکند که موجی از انسانگرایی مادی که پس از رنسانس در اروپا چهره نمود، ریشه در تمدن یونان و روم باستان داشته است. در حالی که بهما نمیگوید چرا قدرتی که رنسانس را بارور کرد و پس از آن در سراسر اروپای غربی ریشه دواند و سپس با تسخیر آمریکا، آفریقا و هند تسلط خود را در سراسر جهان مستقر نمود از شبه جزیره ایبری و دقیقا از آراگون و کاستیل سرچشمه گرفته است نه از شبه جزیره آناتولی و بیزانس و بالکان؟!
سکولاریسم که ریشه در آموزهها و علائق و آرمانهای اموی داشت، اگرچه در پی تضعیف دو دین آسمانی اسلام و مسیحیت بود و هریک را بهگمان خود پس از دیگری از سرراه خود برداشت ولی تعصبات دینی را در مقیاس کره زمین تضعیف کرد و انسان جدید را توانا ساخت تا بهدور از پیش داوریهای دیرین، دست به گزینشهای نوین بزند و این فرصتی بزرگ برای حرکت طوعی تاریخ بشر است.
تضعیف تعصبات دینی هنگامی منجر به حذف کامل دین از عرصه حیات بشری میشد که دین راستین ـ و به تعبیر امام خمینی اسلام ناب محمدی ـ نمیتوانست خود را در مقابل حملات فلسفی و هنری و سیاسی واجتماعی که علیه آن میشد ـ و میشود ـ اثبات کند. در حالی که هرچه زمان میگذشت و میگذرد چهره اسلام راستین بیش از گذشته خرد و اندیشه اندیشمندان و متفکران و آزادیخواهان جهان را متوجه خود میکند.
۶ ـ تقویت خرد جمعی
یکی دیگر از نتایج مستقیم رنسانس و سپس انقلاب صنعتی، تقویت خرد جمعی و کشف روشهای استفاده از آن بود. ترویج ماتریالیسم و درپی آن پوزیتویسم بدین معنی بوده که جز آنچه مشاهده میکنیم، هیچ حقیقتی وجود ندارد. بنابراین برای کشف حقیقت جز مشاهده راهی وجود ندارد و «مشاهده نمودن» را باید قانونمند و روشمند کنیم و جز به آنچه از طریق مشاهده بهدست میآوریم به چیز دیگری اعتماد نکنیم. برای قانونمندکردن و نیز روشمند نمودن، مشاهده روشهای کمی در مطالعات علمی ابداع شد و دامنه این روشها حتی به علوم انسانی نظیر جامعهشناسی، روانشناسی و مدیریت گسترش یافت. برای دقت بیشتر در مشاهده، گذشته از روش و شیوه مشاهده، مسئله تکرار در مشاهده و تکرار در مشاهدهگران و استقراء در آزمایش پیش آمد. بر این مبنا «حقیقت» آن چیزی است که در هر مشاهده و بهوسیله هر مشاهدهگر قابل رؤیت و اندازهگیری باشد. از این رو در این روش، خرد جمعی جانشین ظن شخصی شده و در بستر پژوهش در شاخههای گوناگون علوم جریان یافته است و یک جهتگیری عمومی در شیوه و شناخت دقیقتر مسئله و «حل مسئله» بهوجود آورد. گذشته از کاستیهایی که روشهای کمی دارند و نواقصی که در این روشها دیده میشوند، روشهای کمی مبنای مقبولی برای مسائل معقول بهوجود آوردند. اگر سکولاریسم باعث شد تا احساسات دینی در جهان، غربال و در نتیجه دریافت درست از دین راستین بتواند در سبد عقل مردم باقی بماند، ماتریالیسم تمام حس حقیقتجویی انسان را مصروف شناخت ماده و قوانین آن و روشهای کمی برای مطالعه عناصر و خواص آن نمود و این به معنی رستاخیز عظیم در جهان شناسی انسان در بعد مادی بود.
اگرچه ماتریالیسم انسان را یک بعدی، تک ساختی و یک چشمی ساخت و «چشم سِرّ» او را قربانی «چشم سر» او کرد ولی چشم سر او را ـ همین یک چشم را ـ بسیار توانا، نیرومند، دقیق و تیزبین نمود. در نتیجۀ این تحولات دورنمای پیدایش انسانی بهوجودآمد که مسائل مادی را خوب میبیند و خوب تجزیه وتحلیل میکند و محیط مسائل را درست تشخیص میدهد و راهکارهای ممکن را دقیق شناسایی مینماید و آنها را با واقع بینی ارزیابی کرده و راهکار مطلوب را کشف میکند و در دست چنین ا نسانی بود که تمدن مادی غرب شکل گرفت. امروز این انسان که در قالب تکنوکراسی و بروکراسی جهانی خدمت میکند یکی از سرمایههای بشریت است که ارزش آن از نفت خاورمیانه و الماس آفریقا و جنگلهای آمازون بیشتر است. اگرچه تکیه آریستوکراسی غرب نیز براین انسان متکی است ولی بیم آن نیز از اوست. اگر این انسان یک چشم، چشم دل خود را بر روی حقیقت هستی بگشاید، عصر جدیدی در تاریخ بشر آغاز خواهد شد.
آلن مکفارلین این انسان را چنین توصیف میکند: فردگرا، متحرک هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر اجتماعی و از نظر اقتصادی عقل گرا که بازار قبله اوست و بنابر داوری او لااقل از قرن سیزدهم به بعد زمینه پیدایش چنین انسانی در انگلستان بهوجود آمدهاست. یعنی دقیقاً پس از پایان جنگهای صلیبی.
اینکه مکفارلین مینویسد که لااقل از قرن سیزدهم میلادی اکثریت انگلیسیها چنین بودهاند تخمین ناروایی نزدهاست او به ریشههای رنسانس اشاره میکند نه به خودآن.
اگر رنسانس در دورههای تاریخی بعد شکوفه داد، در همین دوره ریشه بسته است و انقلاب صنعتی پس از آن ببار نشست ولی این دوران دورانی است که در آن تمدن اسلامی متلاشی شده و امرای سکولار غرب دستاندر کار ساختن انسان و جهان جدیدند و اروپای غربی را به سوی آیندهای پیش میبرند که به تعبیر آسابریگس: نسلهای بعد شکوه میکردند که مردمی میزیند که میپندارند ابدا خدایی وجود ندارد. توصیفی که آسابریگس از این «مردان بیباور بهخدا» در عصر رنسانس ارائه میکند بر انسانی که در عصر جدید دست به جهانستانی زد و «بهشت غرب» و «جهنم بقیه جهان» را آفرید قابل تطبیق است: «آنها خانههای مارا بر سرما خراب میکنند، زمینهای ما را میخرند و از دست ما خارج میکنند واجاره بهای آنچه در اجاره ماست را بالا میبرند و جرائم را بدون دلیل و بهطور سنگینی افزایش میدهند و داراییهای ما را بالا میکشند.» آنچه آسابریگس در توصیف فضای اجتماعی انگلیس در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی گفته، زبان حال انسان فلسطینی در قرن بیست و یکم نیز هست.
ولی همین انسان بیخدا، با همان تنها چشم دنیا بین خود، خرد ورزی را هر لحظه بیش از گذشته آموخت و روشهای مطالعات تطبیقی و کمی را کشف نمود و زمینه را برای خردورزیهای نوین آماده ساخت و خرد جمعی را به عنوان منبع بیپایان درایت وحکمت کشف نمود و هم در مشاهده و هم درتشخیص راه کارهای مطلوب، از آن سود فراوان برد و عملا دو آموزه بزرگ قرآن را که انسان را به مشاهده هستی و کشف راز و رمز آن و استفاده از خرد جمعی با روشهای شورایی و مشورتی دعوت میکند آویزهگوش خود نمود.
۷ـ ارتقاء پایگاه اجتماعی زنان
اروپا در قرون میانه، هنوز در عصر پدرسالاری میزیست و زنان اروپا، بهویژه زنان اروپای بربر از حقوقی که اسلام برای آنها در نظر گرفته بود نظیر حق ارث و حق رأی و حق مالکیت محروم بودند. در عصر پدرسالاری زن دارایی جاندار مرد بود که به پدر یا شوهر و یا حتی در شرایطی به پسرش تعلق داشت. پیامبر اسلام پدرسالاری را نفی کرد و حقوق اساسی زنان را به رسمیت شناخت و از آنان تجلیل و ستایش فراوان نمود ولی تا هنگامیکه نیروی بازوی مرد در اقتصاد، تولید، توزیع، دفاع و امنیت حرف نخست را میزد، زن نیز در پناه مرد و در سایهاقتدار او میزیست.
با اختراع ماشین وحذف نقش اقتصادی و امنیتی نیروی بازوی مرد و نیز با تولید انبوه کالا، مردسالاری اندک اندک رنگ باخت و بحثهای نظری در مورد حقوق زنان دامنگسترد و از آنجا که سرمایهداری غرب جامعۀ زنان را بازار مصرف تولیدات انبوه خود مییافت در زمینههای نظری پیرامون حقوق زنان از نگاه سوداگری غرب به بررسی و مطالعه پرداخت و از آنان هم در مصرف انبوهتر و هم در تولید ارزانتر کالا و خدمات استفادههای شایان توجهی کرد زیرا ماشین عملا نیاز به نیروی بدنی را کم و در عوض نیاز به نظم وانضباط اداری را افزایش داده بود و زنان نیز از این نظر میتوانستند بهعنوان مکمل کار ماشین در بوروکراسی غرب به شمار آیند.
استفاده غرب تنها محدود به نیروی کار و یا قدرت خرید جامعه زنان نبود. غرب از زنان به عنوان عامل تغییرات اجتماعی نیز استفاده نمود. حمایت از عریانی زنان در غرب در کنار ترویج الگوهایی برای پوشش زنان در کشورهای اسلامی و مسیحی که دستوپاگیر بوده و در آنها از رنگهای غمانگیز استفاده شده باشد زمینه لازم را برای ترویج عریانی زنان در کشورهای اسلامی و نیز در جوامع مسیحی و تضعیف بیشتر اسلام و مسیحیت فراهم آورد بهگونهایکه در حدود یک سده پیش حرکتهایی به نام نهضتهای آزادی زنان در جوامع اسلامی شکل گرفت که در آنها عملاً و رسما «آزادی زنان» به معنی «عریانی زنان» تعریف و تبیین میشد. غرب با این ترفند چند نشانه را با یک تیر زد. شهوت انسان را وسیله کشتن فطرت او ساخت، جوامع اسلامی و مسیحی را دچار چالشهای جدی نمود ثالثاً شهر فرنگ را با آب و رنگ زنان تزیین کرد.
ولی در هر صورت زن محور بحثها و گفتگوهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی بسیاری قرار گرفت و بحث درباره حقوق و شخصیت اجتماعی زن در محافل دانشگاهی و مجامع اجتماعی و مطبوعات، بهصورت یک مسئله جدی و حیاتی درآمد و عملا بخشی از حقوق او به رسمیت شناخته شد هرچند هنوز هم حقوقی که در غرب برای زنان تعریف شدهاست در سطح فروتری نسبت به آنچه اسلام برای زنان تعریف نموده است قرار دارد.
۸ ـ گسترش طبقه متوسط
با انقلاب صنعتی و پیدایش روشهای جدید تولید و توزیع، نیاز به کار بدنی و یدی در مزارع و روستاها کاهش یافت و در عوض بخش خدمات در شهرها توسعه بیشتری پیدا کرد. ارتقاء سطح بهداشت و بهبود روشهای درمانی و کنترل بیماریهای عفونی و واگیردار سبب افزایش جمعیت شد و در شهرها طبقه متوسط شهری گسترش و توسعه یافت. از ویژگیهای این طبقه اجتماعی آن است که نه آنچنان برخوردار است که دردهای جامعه را فراموش کند و نه آنچنان گرفتار است که نتواند به دردهای جامعه و راه حلهای آن بیندیشد. این طبقه زمینه اجتماعی انقلابهای بزرگ را فراهم آورده است.
در آمریکا در سال ۱۸۵۰ سی شهر وجود داشتند که بیش از بیست هزار نفر جمعیت داشتند. در رأس فهرست شهرهای پرجمعیت آمریکا در این تاریخ دو شهر نیویورک و فیلادلفیا قرار گرفتهبودند به ترتیب با جمعیتی بیش از پانصد هزار نفر و بیش از سیصد هزار نفر.مهاجران غالباً از قاره اروپا به آمریکا هجرت کرده بودند زیرا اضافه جمعیت شهرهای اروپا در آمریکا به جستجوی کار و مسکن و امکانات اقامت میپرداختند. از نخستین روزهای قرن هفدهم میلادی سیل مهاجرت از اروپا به آمریکا آغاز شد و میلیونها نفر اروپایی به قاره آمریکا به ویژه به آمریکای شمالی مهاجرت کردند.این جمعیت انبوه عموما و غالبا متعلق به طبقه متوسط شهرهای اروپا بودند که به آمریکا مهاجرت کردند. درابتدای قرن نوزدهم جمعیت شهر فیلادلفیا تنها ۶۹ هزار نفر بود درحالیکه در نیمه این قرن جمعیت آن به بیش از سیصد و چهل هزار نفر رسید.
گسترش شهرنشینی و توسعه جمعیت طبقه متوسط شهری، پدیده خاص اروپا و آمریکای شمال نبود و نیست بلکه با گسترش صنعت و توسعه شهرها و جهانیشدن فناوری، این پدیده جنبه جهانی پیدا کردهاست. طبقه متوسط شهری محور حرکت انقلاب در اغلب انقلابهای بزرگ بوده است و در تحولات اجتماعی از نهضت پارلمانی در انگلیس تا حرکت به سوی جمهوری در آمریکا و حرکتهای سوسیالیستی در شرق، این طبقه حضور نمایانی داشته است.
۹ـ الغاء نظام ارباب رعیتی
تغییر روش تولید زراعی و مکانیزاسیون زراعت و گسترش ماشینآلات کشاورزی نظم اجتماعی در روستا را تغییر داد و نظام ارباب رعیتی را که تا اواسط قرن بیستم نیز در برخی از کشورها به حیات خود ادامه میداد، با بحرانهای جدی روبرو کرد. در نظام ارباب رعیتی، رعیت بنوعی به بردگی مالک روستا گرفته میشد و جزء ثروت او بوده و وابسته به زمین مالک به شمار میآمد. در اروپا در قرون وسطی اربابها ارتش خصوصی و شوالیههای شخصی و قلعههای دفاعی داشتند. اگرچه هر یک در کشوری که میزیستند رسما از پادشاه تبعیت و یا حمایت مینمودند ولی در حوزه ملک خود ملکی بودند و اختیارات وسیعی داشتند و گزارشات تاریخی نشان می دهد که چگونه ماجراجویانی که از سوی اندلس حمایت میشدند در اواخر هزاره اول میلادی از بافت فئودالی اروپا استفاده نموده و در آن منتشر و منقسم شدند و بهتدریج در آن رسوخ و نفوذ نمودند. انقلاب صنعتی همانطوریکه به عمر بردهداری و پدرسالاری پایان داد، نظام ارباب رعیتی را نیز بهطور شایان توجهی از عرصه جهان برچید.
۱۰ـ پیدایش جهان شهر و سازوکارهای دولت جهانی
واژه Globalization اسم مصدر از مصدر جعلی To globalize که خود از واژه Globe که به معنی جهان است ساخته شده است. اصطلاح جهانی شدن که در ادبیات سیاسی جانشین «نظم نوین جهانی» شد که آن نیز اولین بار بهوسیله رئیس جمهوری وقت آمریکا در جنگ اول خلیج فارس بهکارگرفته شد ولی جهانی شدن به عنوان فرآیندی تاریخی، موضوعی است که در محافل علمی طرح شده است. جهانیشدن به معنی کمرنگ شدن و یا حتی محو شدن مرزهای جغرافیایی و پیدایش فرهنگ مشترک بین اقوام مختلف و رشد دادوستد بینالمللی و نزدیک شدن دیدگاهها و آرمانهای ملتها به یکدیگر و خلاصه در مقیاس یک جهان زیر سقف ارزشهای مشترک زیستن، فرآیندی است که با گسترش اسلام درجهان آغاز شد. در عصر فتوحات اسلامی و پس از آن، بهویژه با گسترش اسلام در آسیا، آفریقا و اروپا، اقوام و ملل گوناگون که به اسلام روی آورده بودند با یکدیگر روابط بسیار نزدیکی برقرار کردند بهگونهای که از آمیزش آنها با یکدیگر «انسان حوزه تمدن اسلامی» بهوجود آمد که معمولا دارای قد متوسط، پوست گندمگون، چشم میشی و… است و در حوزه تمدنی اسلام از سلسله جبال هیمالیا در آسیا تا اقیانوس اطلس زندگی میکند، در شمال این حوزه انسان اروپایی زندگی میکند که معمولا قد بلند، مو طلایی و چشم آبی دارد و در شرق آن انسان نژاد زرد و در جنوب آن انسان سیاهپوست زندگی میکند.
ولی جهانیسازی که امروز شاهد آن هستیم نتیجه پیشرفت و توسعه فناوری در جهان امروز است و از نتایج مستقیم انقلاب صنعتی به شمار میآید. جهانیشدن در سپیده دم طلوع اسلام نتیجۀ حرکت طوعی تاریخ بود و در زنجیرۀ تحولات ناشی از راهبرد تأسیس جهان طراز قرآن قرار میگیرد، حالآنکه جهانیشدن جدید که نتیجه انقلاب صنعتی است، نتیجۀ حرکت کرهی تاریخ است و در زنجیره تحولاتی قرار میگیرد که تحت تأثیر راهبرد تثبیت قرآن قرار داشتهاند. جهانیشدن دارای ابعاد مختلفی است که مهمترین آنها کمرنگ شدن مرزهای اعتباری و پررنگ شدن هویت مشترک و رجعت ناخودآگاه به سوی فطرت الهی انسانی است و یادآوری این پیام قرآن مجید که: آی! آدمها! ما شما را از یک زن و مرد آفریدهایم و اگر قبیله قبیلهاید برای آن است که یکدیگر را بشناسید وگرنه هیچ امتیازی جز به تقوا نیست.
۱۱ـ فرهنگ جهانی
اگر فرهنگ به معنی انعکاس مجموعه دستاوردهای مادی و معنوی جامعه بشری در آئینه رفتار انسانی است، جهان امروز از نظر فرهنگی بسیار منسجمتر از دنیای قرون میانه و عصر باستان است. امروز پدیدههای فرهنگی از طرق ارتباطی سریعتر و دقیقتر در جهان منتشر میشود و هویت فرهنگی مشترکی را بهوجود میآورد بهصورتی که مردم دنیای امروز حتی از نظر خوراک و پوشاک نیز بسیار به هم شبیه شدهاند. سرسفره هر خانوادهای در پنج قاره جهان نوشابههایی نظیر هم و گاه با نام مشترک دیده میشود. بسیاری از غذاها جنبه جهانی پیدا کردهاند. شما میتوانید در هر شهری غذاهای کشورهای دیگر را بخورید و امروز دیگر نام برخی از شرکتهای تولید و توزیع غذا در سراسر جهان نام آشنایی است. تولیدات سینمایی همانند در سراسر جهان عرضه میشود و محصولات تلویزیونی اروپا در آسیا و تولیدات تلویزیونی آسیا در اروپا دیده میشود.
آثار متفکرین ـ بهویژه متفکرین غربی ـ گاه همزمان درچند کشور و در چند قاره چاپ و منتشر میگردد و روزنامههای پرتیراژ از طریق شبکه جهانی اینترنت در اختیار خوانندگان آنها در سراسر جهان قرار میگیرند و شبکههای جهانی خبررسانی نظیر CNN ،BBCworld service و فاکس نیوز در پنج قاره جهان مشتری دارند. این فرآیند جهانگیر، فرهنگ جهانی را تحت تأثیر خود قرار میدهد و به آن شکل و رنگ و طعم ویژه ویژهای میبخشد. اگرچه غرب در فرهنگ جهانی تأثیر فراوانی دارد ولی اینطور نیست که تنها غرب سرچشمه الهام فرهنگ جهانی باشد. امروز متفکرین مصر و ترکیه و اندونزی با افکار متفکرین انقلاب اسلامی نظیر استاد شهید مطهری و دکتر علی شریعتی آشنا هستند و تصاویر امام خمینی بر درو دیوار بیروت و کراچی و لاهور دیده میشود و ترجمه اشعار مولوی به زبان انگلیسی در آمریکا پر فروشترین کتاب خارجی در یک سال شناخته میگردد در حالی که اشعار پابلونورودا و آثار امهسزر و اندیشههای فانون در خارج از مرزهای کشورهایشان تأثیرگذار شدهاند.
۱۲ـ چرخههای تولید بینالمللی
یکی دیگر از نتایج انقلاب صنعتی پیدایش چرخههای تولید بینالمللی است. در چرخۀ تولید، سرمایه، نیروی کار، دانش فنی و مواد اولیه هریک از یک جا با هم ترکیب شده و محصول نهایی را بهوجود میآورند. در این فرآیند، مدیریت حرف نخست را میزند. تا ابتدای قرن بیستم، کشورهای صنعتی درصدد توسعه صنایع در داخل مرزهای خود بودند. تا سال ۱۹۱۴ میلادی یعنی تا آغاز جنگهای جهانی اول، انگلستان چهار میلیارد پوند برای گسترش و نوسازی صنایع خود سرمایهگذاری کرد. این سرمایه از کجا بهدست آمد؟ عمدتا” از معادن الماس آفریقای جنوبی و آرژانتین. بنابرتخمین آسابریگس درآمدی که از این طریق در سال ۱۹۱۳ عاید انگلستان شد از بودجه سالیانه فرانسه بیشتر بود. ولی بهتدریج بهدلایل اقتصادی و اجتماعی چرخههای تولید به مرزهای بزرگتری توسعه پیدا کردند.
انقلاب صنعتی موجب استانداردشدن تجهیزات، مشاغل، آموزش و کالا و محصول نهایی شد و بدین ترتیب گروههای وسیعی از تکنوکراتها بهوجود آمدند که چرخههای تولید را به گردش درمیآورند.
در طول قرن بیستم سرمایهگذاریهای خارجی توسعه یافت زیرا سرمایهگذاران کشورهای صنعتی در پی نیروی انسانی ارزان بودند که در آسیا بهویژه آسیای شرقی بهوفور یافت میشد و بدینترتیب سرمایهگذاری سنگینی در کشورهای ژاپن، کره و اخیرا چین صورت گرفت. امروز چرخههای تولید بینالمللی در سراسر جهان گسترش یافتهاست و گاه کالای نهایی بر روی عرشه کشتیهای غول پیکر که از بنادر کشور صادر کننده نهایی بهسوی بازار مصرف در حرکت هستند تولید میگردد و بدین ترتیب از هزینه انبارداری کاسته میشود.
استاندارد شدن تولید، آموزش و توزیع در مقیاس جهانی موجب یکسان شدن روشها و مواد آموزشی و شیوههای تولید و الگوهای مصرف در مقیاس جهانی شدهاست و جهانیان را بیش از پیش به هم شبیه و همانند کردهاست.
۱۳ـ سازمانهای جهانی
با پیدایش نظریه عمومی سیستمها در اواخر قرن نوزدهم، در کنار توسعه چرخههای تولید بینالمللی و خطوط حمل ونقل دریایی و بهویژه پس از جنگ جهانی اول پیدایش جامعۀ ملل، به تدریج سازمانهای جهانی و سازوکارهای دولتجهانی و زمینههای پیدایش اقتداری جهانگیر فراهم آمد.
جنگ جهانی اول در اوت ۱۹۱۴ آغاز شد. در این جنگ انگلستان و روسیه و فرانسه و آمریکا که در سال ۱۹۱۷ وارد جنگ شد با آلمان و ایتالیا و عثمانی جنگیدند و بدین ترتیب آخرین بقایای برج و باروی این سه قدرت مسلمان و مسیحی را درهم شکستند تا نظام جهانی الحاد را پایهگذاری کنند. آنها سه امپراتوری را از پای درآوردند. امیراطوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول بهوسیله دول متفق متلاشی و تجزیه شد و بخش رومی این امپراتوری ـ یعنی شبه جزیره آناتولی ـ ترکیه نامگذاری شد و نام امپراتوری عثمانی از جغرافیای سیاسی جهان حذف گردید و آلمان نیز با پیمان ورسای تحت انقیاد درآمد. پس از جنگ جهانی اول کوششهایی برای پیدایش یک دولت جهانی به نام «جامعه ملل» صورت گرفت که به نتیجهنهایی نرسید. ظاهرا رقابت انگلیس و آمریکا موجب ناکامی جامعه ملل شد. پس از جنگ جهانی دوم که در طول آن مجددا متفقین با آلمان ـ که تجدید حیات پیدا کرده بود و ایتالیا ـ که در پی کسب قدرت واحیاء مجدد خویش بود و ژاپن که خارج از کنترل غرب صنعتی شده بود جنگیدند و این سه کشور را از پای درآوردند و این بار باخاموششدن شعلههای جنگ، پرچم سازمان ملل متحد در نیویورک برافراشته شد.
صرفنظر از علل پیدایش این دو جنگ جهانی، نتیجه نهایی این دو جنگ، پیدایش نوعی اقتدار جهانی بود. بیتردید متفقین، دول مقابل خود را مسبب آغاز این جنگها معرفی میکنند همانگونهکه در بند ۲۳۱ معاهده صلح ورسای در سال ۱۹۱۹ پس از پایان جنگ جهانی اول آمده است که: «دول متفق و متحد حکم میکنند و آلمان میپذیرد که وی و همپیمانانش مسبب تمامی تلفات و ضایعاتی هستند که براثر تحمیل جنگ تهاجمی آلمان و همپیمانان او بر دول متحد و متفق و ملتهای آنان وارده آمده است.»
در حالی که در دهه ۱۹۲۰ مورخان آلمانی این فرضیه را رد کردند و برای اثبات بیگناهی آلمان در آغاز جنگ جهانی اول بین سالهای ۱۹۲۲ و ۱۹۲۷ سی ونه جلد کتاب از اسناد دیپلماسی آلمان به چاپ رسید و متقابلا انگلستان نیز یازده جلد کتاب با عنوان اسناد سیاسی انگلستان در مورد ریشههای جنگ بین سالهای ۱۹۲۶ و ۱۹۳۸ به چاپ رساند. ولی مسبب این دو جنگ جهانی هر کشوری که بود، نتیجه این دو جنگ جهانی پیدایش سازمان ملل متحد و نابودی تمام دول رقیب از عرصه بینالمللی بود و این گامی بزرگ در راه تأسیس دولت جهانی به شمار میآمد.
بهدنبال تأسیس سازمان ملل متحد، به تدریج سازمانهای جهانی دیگری شکل گرفتند که ضمن نظم بخشی به امور جهانی در زمینههای گوناگون، اقتدار جهانی را نیز تحکیم بخشند. از جمله این سازمانها عبارتند از سازمان بینالمللی انرژی اتمی، سازمان بینالمللی ترابری هوایی، بانک بینالمللی همکاریهای اقتصادی، بانک بینالمللی بازسازی و توسعه (بانک جهانی)، سازمان بینالمللی هواپیمایی کشوری، صلیب سرخ بینالمللی، دیوان بینالمللی دادگستری، انجمن بینالمللی توسعه، سازمان بین الملی کار، صندوق بینالملل پول، اتحادیه بینالمللی مخابرات، و…
این سازمانها، با رهبری سازمان ملل و نیز سازمان ملل با رهبری شورای امنیت و بالاخره شورای امنیت با رهبری کشورهایی که عضویت دائم آن را دارند یعنی کشورهای انگلستان، آمریکا، فرانسه، روسیه و چین، با رهبری آمریکا و انگلیس نظم جهانی را مدیریت و رهبری میکنند و درمیان دو کشور آمریکا و انگلیس، آمریکا بهویژه، جایگاه مشخصی دارد و مقر سازمان ملل نیز در خاک آمریکا قرار گرفته است.
سازمانهای جهانی ضمن تسهیل رفت و آمد و تجارت و امنیت و مبادلات فرهنگی و سیاسی واقتصادی در مقیاس جهانی، بعد دیگری از پدیده جهانی شدن بهشمار میروند.
۱۴ـ وجدان جهانی
وجدان در لغت به معنی «یافتن» است. وجد، گمشده را یافتن است. وجدان همچنین به معنی خشم گرفتن، نفس و قوای باطنه نیز آمدهاست و وجدانیات «اموری است که بهوسیله حواس خمسه باطنه ادراک میشود چون علم ما به وجود خود ما و به حالات باطنی خود ما» ولی از نظر اجتماعی در تعریفی کلی و بسیط همانند آنچه که در فرهنگ جدید بینالمللی وبستر آمدهاست ممکن است به خوبی نشان دهنده دیدگاه عمومی متوسط باشد:
هشیاری به پسندیدگی اخلاق یا لیاقت مقصر شمردن ملاک شخصی، نیات و منش خویش، همراه با احساس تعهد در انجام دادن یا بودن آنچه شایسته شمرده میشود، غالبا ارجاع خاص به احساس گناه یا احساس پشیمانی برای انجام عملی ناشایست. بنابراین تعریف که از جولیوس گولد و ویلیام ل. کولب نقل شد وجدان میتواند در دو حوزه فردی و اجتماعی مطرح شود. در حوزه فردی، وجدان ناظر بر عمل فردی و درحوزه اجتماعی ناظر بر عمل اجتماعی است. در حوزه اجتماعی وجدان، عمل اجتماعی که خود را عضو آن میداند نظارت و بازرسی میکند. تا قبل از جهانی شدن بزرگترین جامعهای که انسان خود را عضو آن میدانست جامعه ملی بود ولی امروز حوزه عمل اجتماعی انسان توسعه یافته و افراد عملکرد خود و جامعه خود و دولت خود و نهادهای بینالمللی را در فضایی جهانی نظارت و بازرسی میکنند و جامعهها را و دولتها را و نهادهای بینالمللی را بهخاطر عملکرد بینالمللی و جهانی آنها مورد پرسش و بازخواست قرار میدهند. تظاهرات ضد جهانی سازی که در حقیقت اعتراضی علیه جهانخواری دولتهای بزرگ است و تظاهرات ضد جنگ که بهصورت مداوم و مستمر در اروپای غربی وآمریکای شمالی شکل میگیرد و یا تظاهرات روز جهانی قدس که هر سال در ایران و یا سایر کشورهای جهان بهصورت منظم تشکیل میشود و همچنین تظاهراتی که به نفع رفع ستم از ملت فلسطین در نقاط مختلف جهان در مناسبتهای دیگر بهراه میافتد همه حاکی از حضور زندۀ وجدان جهانی است که انسان امروز در عصر جهانی شدن بدان دست یافته است و با شناخت روزآمدی که از مسائل جهانی بهدست آورده درباره نیک و بد و زشت و زیبا در جهان امروز داوری میکند. اعتراضاتی که معمولا هنگام سفر رئیسجمهور آمریکا به کشورهای دیگر در آن کشورها صورت میگیرد تنها بدان معنی نیست که مردم آن کشورها الزاما به روابط ناعادلانه بین کشور خود و دولت آمریکا اعتراض میکنند زیرا این تظاهرات حتی در کشورهایی صورت میگیرد که دولت هایشان متحد سنتی و طبیعی دولت آمریکا بهشمار میروند (مانند کشور انگلستان) بلکه بدان معنی است که افکار عمومی بینالمللی و وجدان جهانی درباره عملکرد دولت آمریکا در مقیاس جهانی به یک داوری درونی و باطنی رسیده و این داوری را در مناسبتهای مختلف ابراز مینماید.
۱۵ـ چرخههای تصمیمگیری بینالمللی
تصمیمگیری یکی از بحثهای مهم در دانش مدیریت امروز است. مدلها و الگوهایی که در زمینه تصمیم گیری مطرح میشوند تحت تأثیر بینش انسان جدید قرار دارند که استانداردکردن را در طول انقلاب صنعتی آزمودهاست. مدلهای ساختاری، فرآیندی و یا حتی مدلهای توصیفی و هنجاری و الگوهای عقلایی محدود یا رضایتبخش و نیز الگوی عقلایی جامع یا ریشهای در تصمیمگیری رویکردی عینی به مسائل حوزه تصمیمگیری دارند.
برای آنکه یک «تصمیم» گرفته شود باید مسئله ومحیط مسئله و راه کارهای ممکن شناسایی شوند و آنگاه راهکارهای ممکن ارزیابی و ارزشگذاری شوند تا راه کار مطلوب که عبارت است از راه کاری که سود بیشتر و هزینه کمتر داشته باشد کشف گردد. بنابراین تصمیمگیری در مدیریت علمی یک انتخاب هوشمندانه نیست بلکه یک اکتشاف علمی است. از طرف دیگر هرچه در فرآیند شناخت مسئله و محیط آن و شناخت راه کارهای ممکن و ارزشگذاری آنها از خرد جمعی استفاده شود احتمال اشتباه در اکتشاف راه کار مطلوب، کاهش مییابد و بهاصطلاح تصمیم صحیحتر اتخاذ میگردد.
این پذیرفتنی است که سازمانهای بینالمللی تحت تأثیر هرم قدرت جهانی قرار دارند و در رأس این هرم، قدرتهای معدودی قرار گرفتهاند ولی از طرف دیگر این سازمانها عموما با مشارکت نمایندگانی از کشورهای مختلف ـ که عموما متخصصین و صاحبنظرانی در رشته کار خود هستند ـ در نشستهای مستمر و دورهای اقدام به طرح مسئله وکشف راه حل میکنند و بهویژه در مواردیکه با منافع قدرت جهانی در تعارض نباشد برای کشف راه حل درست، آزادی عمل دارند و درنتیجه در مقیاس جهانی از خرد جمعی برای طرح و حل مسائل جهانی استفاده میشود. از طرف دیگر فناوری جدید امکان برگزاری همایشها و گردهم آییهای علمی را بهصورت بسیار گسترده و وسیع در سطح جهانی فراهم آوردهاست. درنتیجه تعداد بیشتری از نخبگان در مقیاس جهانی میتوانند در فرآیند تصمیمسازیها و تصمیمگیریهای بینالمللی مشارکت داشته باشند و مسائل جهانی در زمینه انرژی، ترابری هوایی و دریایی، ارتباطات، بانکداری، توسعه و عمران، بهداشت و درمان، مسائل حقوقی، کار، مخابرات و… را مورد بررسی و کندوکاو قرار دهند.
۱۶ـ افزایش آمیزش نژادها
همانطورکه یادکردیم تاکنون دوبار پدیده «جهانی شدن» در جهان رخ داده است. موج اول جهانی شدن با ظهور اسلام و آغاز عصر فتوحات آغاز شد و تا اوایل قرن ششم هجری ادامه یافت و در حدود پانصد سال یا پنج سده طول کشید. در این دوران حوزه تمدنی و جهان اسلام بهوجود آمد که موجب پیدایش «انسان گونه تمدن اسلامی» گردید. این گونه انسانی نتیجه آمیزش نژادها و اقوام گوناگون در حوزه تمدن اسلامی بود و از اختلاط نژادهای مختلف بهویژه نژادهای سفید و سیاه بهوجود آمد. این انسان معمولا دارای قد متوسط، پوست گندمگون چشم میشی و موی سیاه و معمولاً تابدار است و از انسانهای نژاد زرد با موی شبرنگ صاف و قدکوتاه و چشم سیاه و صورت سپر مانند و انسانهای نژادهای اروپایی با قد بلند، موطلایی و چشم آبی و انسان سیاهپوست با قد بلند، موی مجعد و رنگ پوست سیاه کاملا متمایز میباشد.
عامل اصلی جهانیشدن در دوران جهانیسازی اسلامی، ایدئولوژی بود ولی در قرون جدید موج نوینی از جهانیشدن، جهان را فرا گرفته است که عامل اصلی پیدایش آن فناوری است و با آغاز سده هفدهم میلادی بهتدریج آغاز شده و تا امروز ادامه یافته است. اگر جهانیشدن در عصر جهانیسازی اسلامی محدود به گسترهای از کرۀ زمین که شامل دامنههای غربی سلسله جبال هیمالیا در آسیا تا دامنههای جنوبی سلسله جبال پیرنه در اروپا میشد و شامل شمال آفریقا نیز میگردید، جهانیسازی فنشناسانه که نتیجۀ بازتاب جهانی شدن در عصر جهانیسازی اسلامی در آئینه تحولات اروپای غربی است ـ سراسر جهان را تحت تأثیر خود قرار داده است و مقدمات لازم را برای آغاز موج سوم جهانیشدن که یک جهانی سازی تکنوایدئولوژیک است، فراهم آورده است. جهانیسازی فنشناسانه باعث نزدیک شدن نژادها واختلاط و آمیزش آنها با یکدیگر گردیده و ثمره آن افزایش دامنه پیدایش انسان گونه تمدن اسلامی است.
۱۷ـ مسئولیت جهانی
با تنظیم و تدوین مباحث نظری مربوط به اصالت فرد و حق رأی و ضرورت مسئولبودن قدرت در مقابل مردم، امروز مسئله مسئولیت جهانی سازمانهای بینالمللی و در رأس همه آنها سازمان ملل متحد در سطح افکار عمومی نخبگان جهان مطرح است. رنج بزرگ سازمان ملل و مسئله اساسی شورای امنیت از حقوق نامشروعی سرچشمه میگیرد که برای اعضای دائم شورای امنیت در نظر گرفته شدهاست و در میان آنها بهویژه قدرت گستردهای است که ایالت متحده آمریکا و انگلستان در این سازمان فراچنگ آورده و سلطه خود را برآن نهادینه نمودهاند و از آن به عنوان ابزاری بینالمللی برای توجیه سیاستهای جهانی خود استفاده میکنند. ولی گذشته از اینکه سازمان ملل تا چه اندازه در مقابل اعضای خود و مردم کشورهای عضو مسئول هست و یا نیست و یا تاچه حد به این مسئولیت عمل میکند و یا نمیکند، مسئله «مسئولیت جهانی دولت بینالمللی» پدیدهای بسیار جدید در تاریخ بشری است واین پدیده نیز از تحولات ملازم انقلاب صنعتی شمرده شده و از پیآمدهای آن بهشمار میرود.
۱۸ـ حذف جغرافیا در نظام اداری
از منظر نظریه عمومی سیستمها، محیط سیستم همانجایی است که یک سیستم با سیستمهای محیطی خود وارد تعامل میشود. بنابراین محیط سیستمها، فضایی جغرافیایی نیست بلکه فضایی مجازی است که در آن فرآیند تحقق مأموریتهای سیستم جاری و ساری است. نگرش سیستمی در کنار گسترش وسایل ارتباطی و مخابرات در دنیای جدید سبب شدهاست که امروز برخی از کمپانیها برای کاهش هزینههای خود قسمتی از تشکیلات اداری خود را از قارهای به قاره دیگر منتقل نمودهاند تا از نیروی کار ارزانتر برای تولید خدمات استفاده کنند. به عنوان مثال برخی از کمپانیهای مخابراتی در اروپا تشکیلات اداری خود را به هندوستان منتقل کردهاند و هنگامی که یک مشترک در اروپا با شماره تماس داخل شهری با شرکت موردنظر تماس میگیرد، کارمندی که بهاو پاسخ میدهد و او را درباره قبضی که دریافت نموده راهنمایی میکند در شهر دهلی قرار گرفته است و یا بعضی از پزشکان منشیهای خصوصی استخدام کردهاند که در کشور دیگری که سطح زندگی در آنجا پایینتر است و حقوق کمتری دریافت میکنند، زندگی میکنند ولی از همان محل، امور منشیگری ـ تعیین وقت، تعیین جدول برنامههای روزانه، هفتگی، ماهانه و… ذخیره و تنظیم سوابق پزشکی مشتریان و… ـ پزشک مورد نظر را انجام میدهند و حقوق خود را از طریق خدمات بانکی اینترنتی دریافت میکنند.
۱۹ـ سیستم ارتباطات بینالمللی
یکی دیگر از وجوه جهانیشدن، سیستم ارتباطات بینالمللی است که اهمیت آن اگر از سایر وجوه این پدیده بیشتر نباشد، قطعا کمتر نیست.
پیدایش سیستم ارتباطات بینالمللی قطعا معلول تحول فناوری ارتباطات در طول تاریخ بشر است. اختراع چاپ پس از اختراع زبان و خط و کاغذ یک گام بلند بشری در راه توسعه ارتباطات فرهنگی است. امروز چاپ و انتشار مطبوعاتی که روزانه بیش از یک میلیون نسخه شمارگان دارند امری معمول و رایج است. روزنامههایی نظیر دیلی تلگراف با ۵/۱ میلیون نسخه در روز، دیلیاکسپرس با نزدیک به سه میلیون نسخه در روز و دیلیمیل با روزانه در هر حدود دومیلیون نسخه در روز از آن جملهاند. گذشته از روزنامههای کثیرالانتشار که گاه در پنج قاره بهصورت همزمان چاپ و منتشر میشوند باید از شبکههای تلویزیونی بینالمللی یاد کرد که در سراسر جهان بیننده دارند شبکههایی ازقبیل CNN و یا B.B.C. Worldservice و نیز شبکههای منطقهای نظیر الجزیره و العالم و اخیراً اینترنت دنیایی کوچک شده و در عین حال گسترده را در هرخانه در مقابل چشم بینندگان و مشتریان خود قرار میدهد.
بحث درباره ساختار ارتباطات بینالمللی و اینکه چه کسانی پیام خود را بهوسیله این سیستم در اختیار افکار عمومی جهانیان قرار میدهند و بدینوسیله رفتار جهانیان را تحت تأثیر سیاست خود قرار داده و آن را به استخدام اهداف خود درمیآورند، فراوان است ولی آنچه در اینجا مورد نظر ماست تحولات ملازمی است که در اثر پیدایش سیستم ارتباطات بینالمللی در جهان امروز ایجاد شدهاست. پیدایش فرهنگ جهانی و گسترش آن و پدیده وجدان جهانی و مسائل مربوط به مسئولیت جهانی که امروزه بهطور جدی مطرح است نتیجه طبیعی وجود سیستم ارتباطات بینالمللی است.
رشد فناوری و فرآیندجهانی شدن در کنار مسئله نظم جهانی و پروژه جهانیسازی و نیازهای ملی و پیمانها و قراردادهای بینالمللی و نهادهای بزرگ ارتباطی در کنار هم مبانی و ضرورتهای پیدایش سیستم ارتباطات بینالمللی را توجیه و تبیین میکند. درنقطه کانونی عملیات این سیستم، رسانههای بزرگ بینالمللی که عمدتا متعلق به دو کشور آمریکا و انگلستان هستند قرار میگیرند و در محیط نزدیک این سیستم، سایر رسانههای جهانی قرار گرفتهاند که خروجی رسانههای بزرگ را بهصورت ورودی خود، مورد استفاده قرار داده و پس از ترجمه و تألیف با اخبار و تفاسیر محلی و برنامههای بومی بهصورت خروجی نهایی در اختیار مصرف کننده نهایی در سراسر جهان قرار میدهند.
۲۰ـ بت شکنی و خداشناسی
مجموعۀ تحولاتی که با آغاز رنسانس و گسترش سکولاریسم و انقلاب صنعتی رخ داد موجب شد در باورهای سنتی و موروثی به خدا تردیدهای جدی بهوجود آید. انسانها در این دوران خدا یا خدایانی را که خود ساخته بودند درهم شکستند. دیگر امروز هیچ مسیحی تحصیل کردهای تصور نمیکند که خدا پدر مسیح و مسیح پسر خداست و هیچ بودایی فرزانهای معتقد نیست که بودای تاریخی، خدا بوده است. به همین دلیل ارباب مذاهب اصراری ندارند آثار سنتی خود را بدون توجیهات فراوان منتشر کنند و این تنها قرآن مجید است که ترجمه آن مستقیماً به همه زبانها منتشر میشود و نخبگان جهان را متوجه خود میکند. جهان امروز آماده میشود تا خدایی که انسان را آفریده است بشناسد و بپرستد نه خدایی که انسان او را آفریده است.
۲۱ـ جهانیشدن و مسئله شمال و جنوب
منظور از «شمال» کشورهایی هستند که در قسمت شمال نیمکره شمالی قرار دارند و عموما از نظر رفاه، آموزش، بهداشت و فناوری در سطح بالایی قرار گرفتهاند یعنی کشورهای اروپای غربی، اروپای شمالی (کشورهای اسکاندیناوی ) روسیه وآمریکا و منظور از جنوب تمام کشورهای فقیر جهان هستند که عمدتا در نیم کره جنوبی زندگی میکنند. کشورهای جهان سوم عموما از کشورهای جنوب محسوب میشوند که بهقول جان مریل به شدت از نابرابریها از جمله نابرابری در جریان اطلاع رسانی بینالمللی و سلطه غرب بر جریان جهانی اطلاعات رنج میبرند. بهقول ویلی برانت «آنچه تاکنون بههیچ وجه مورد توجه شمال قرار نگرفته وضع بحرانی جنوب است که در چنبر شبکههای پولی، مالی و بازرگانی بینالمللی گرفتار آمدهاست ومجال بهبود ندارد». در شرایطی که ثروت آفریقا اعم از الماس و طلا و حتی نیروی کار مصروف رشد و آبادانی پیشرفت کشورهای شمال میشد هیچ چیزی جز فقر و تنگدستی و گرسنگی نصیب این قاره زرخیز نگردید بهگونهایکه میلیونها انسان در این قاره تاکنون در اثر گرسنگی جان خود را از دست دادهاند همانطورکه یان بروف یادآوری میکند درجهان پیچیده و چند بعدی، جهانیشدن میتواند درجهت های مختلف حرکت کند؛ جهتی که جهانیشدن میتواند پیدا کند تا حدودی به نوع درک ما از آن بستگی دارد. مسئله این است که به این حقیقت مهم توجه کنیم که انقلاب صنعتی و پیشرفت فناوری در دنیای امروز این امکان را فراهم آورده است که آمایش جهانی و رشد و نمو پیشرفت بینالمللی در سراسر جهان امکانپذیر گردد و برای اولین بار در تاریخ جهان، پیدایش دنیای بیفقیر و جهان بیکویر امکانپذیر گردد و این تنها در صورتی امکانپذیر است که دنیایی بیاسیر داشته باشیم یعنی دنیایی که در آن قدرت جهانی بهصورت عادلانه به خدمت جهانیان درآید. مسئول شدن دولت جهانی در مقابل جهانیان و برافراشته شدن پرچم عدالت جهانی از شرایط لازم برای ساختن جهان بیفقیر و دنیای بیاسیر و زمین بیکویر در عصر معاصر است.
پا به پای تحولات ملازم انقلاب صنعتی یکسری انقلابات سیاسی و اجتماعی در جهان رخ داد که اولین آنها انقلاب پارلمانی در انگلیس بود و دومین آنها انقلاب استقلال آمریکا و اعلام جمهوری و سومین آنها انقلاب فرانسه و چهارمین آنها انقلاب روسیه و پنجمین آنها انقلاب چین و ششمین آنها انقلاب اسلامی ایران بود که زمینه ساز هفتمین انقلاب که انقلاب جهانی اسلام است خواهد بود.
در تمام این شش انقلاب شعار عدالت جایگاه ویژه ای داشته است و در هفتمین انقلاب نیز که یک انقلاب جهانی است و منجر به پیدایش یک دولت جهانی با شعار عدالت جهانی خواهد شد، شعار اصلی عدالت است و این انقلاب مستضعفین جهان را به حقوق خود رسانده و صالحان را سازندگان تاریخ آینده جهان خواهد ساخت.
متقی:
یک بحثی وجود دارد و آن الهیات رهایی بخش است. الهیات رهایی بخش، به موازات ایران و خاورمیانه در امریکای لاتین هم از اواخر دهه ۱۹۶۰ به تدریج رشد می کند. یعنی بعد از انقلاب مارکسیستی که وجود دارد، انقلاب کوبای ۱۹۵۹، به تدریج مذهب در امریکای لاتین هم وارد عرصه عمل اجتماعی میشود. ولی نگاه آن نگاه انقلابی رادیکال نیست. نگاهش یک نگاه الهام بخشی است. اما انقلاب به نام مذهب، در امریکای لاتین انجام نمی گیرد، اما انقلاب به نام اسلام در ایران رخ داده است.
زورق:
در دین مسیحیت احکام دولتی وجود نداشته است. حضرت مسیح خود دولت تشکیل نداده است. اولین دولت مسیحی در قرن سوم میلادی توسط کنستانتین در روم شرقی شکل گرفت. در حالی که حضرت محمد(ص) اولین پیغمبر اولوالعزم در تاریخ هستند که دولت تشکیل دادند. مع الوصف الهیات رهائی بخش در آمریکائی لاتین رویکرد سیاسی داشت و انقلاب نیکاراگوئه که به عمر رژیم سوموزا پایان داد و ساندنیست ها را روی کار آورد یک انقلاب اجتماعی با رویکرد مذهبی بود به گونه ای که این انقلاب توانسته بود یک نیروی بسیج با ۶۰۰۰۰ نفر داوطلب بوجود آورد.
رویوران:
یکی از متغیرهای مهم در انقلاب بحث ارتباط امام با مردم بود. این نکته بسیار مهمی است. هم رهبری امام نسبت به مردم و نیز پذیرش فرامین در نفوذ کلام امام در متن مردم. این عامل تا حدود زیادی برمی گردد به تفکر شیعی از یک طرف، و آگاهی بخشی و شبه زدایی توسط امام در طول مدت سالهای ۴۲ تا ۵۷٫ مثلا، در تحولات مصر اگر نگاه کنیم، زمانی که جوانها با شعار الله اکبر به میدان تحریر رفتند. برخی از اسلام گراها عقب ماندند. به دلیل این که قیام علیه حاکم وقت را جز گناه کبیره میدانستند. و فشار جوانان انقلابی بر تشکیلات اخوان المسلمین در مورد این که باید به مقابله با رژیم حاکم برویم، حداقل توجیه دینی نداشت. رهبران اخوان بعد از ۱۹۵۲ که ناصر نظام به اصطلاح جمهوری در مصر اعلام کرد مغضوب حکومت بودند، ولی در سال ۷۰ که ناصر مرد و انور سادات عفو عمومی اعلام کرد، اخوان براساس حدیثی که خودشان روایت می کنند، مبنی بر اینکه هرکس بمیرد و بیعت با اولی الامر نداشته باشد به دینی غیر از اسلام مرده است. با انور سادات بیعت کردند. عمر تلمسانی به عنوان مرشد اخوان رفت و این کار را کرد. در سال ۸۱ یکبار دیگر این را تکرار کرد. او پس از مرگ سادات به عنوان مرشد اخوان با حسنی مبارک بیعت کرد. ولی در قیام اخیر در مصر، مشاهده میشود که مردم به این گروه فشار می آورند و به ناچار زیر فشار افکار عمومی باب اجتهاد را تا حدودی باز می کنند. به همین دلیل الان یک فرآیندی در مصر هست تحت عنوان فقه الواقع، که در زمینه فقه سیاسی است و نه عبادی. یعنی مذاهب اربعه سر جای خود باقی هستند. ولی این ها بحث می کنند که نظام حاکم بر مصر در حال حاضر مصداق اولی الامر هست یا نیست. در نهایت پس از تاخیر چند روزه به نیرو های خود اجازه می دهند که وارد میدان تحریر بشوند و آن حرکت اتفاق بیافتد. تعداد اندکی که در آنجا بودند، تبدیل به ۴ میلیون نفر میشوند و اولین نماز جمعه در میدان التحریر برقرار می کنند. و این نشان می دهد که در مذاهب اربعه فقر فقه سیاسی وجود دارد ولی چون شیعه اجتهاد دارد، بسیاری از مفاهیم را وارد عرصه اجتهاد کرد و از طریق اجتهاد قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی بوجود آمد. چون برادران اهل سنت اجتهاد ندارند الگوی سیاسی را در گذشته میبینند. و در نگاه آنها به سوی گذشته چیزی جز خلافت وجود ندارد. همه حکومت های سنی اعتقاد به الگوی خلافت دارند. با مجموعه ای از قیدها، که اگر یک دولت خلافت اعلام شد، دیگر کسی حق برداشتن پرچم دیگری را ندراد. و با آن باید بیعت کنند. با آمدن داعش به موصل و اعلام دولت خلافت، طرف دیگر به هم ریخت. به این دلیل که آن ها هم روی بحث خلافت خود سرمایه گذاری شدیدی کرده بودند. و الان هم یک الگوی جدیدی پیدا شده است. هر روحانی سنی بر اساس آموزه هایی که خود مطرح کرده، باید اعلام موضع بکند. شما می بینید مثلا آقای یوسف قرضاوی، ناچار است که صد دلیل بیاورد برای توجیه عدم پذیرش دولت خلافت داعش. می گوید، در گذشته خلیفه شناخته شده بود، ولی این خلیفه داعش شناخته شده نیست. و خلیفه در گذشته در کنار مردم بود ولی این خلیفه داعش زیرزمینی است. در گذشته خلیفه را مردم انتخاب کردند ولی این را تشکیلات انتخاب کرده است. و یا مثلا رییس الازهر، میگوید اساسا دولت خلافت منتفی است. شرایط آن دیگر جود ندارد. ما باید بحث دولت مدنی بکنیم. در دولت مدنی، یک قانون اساسی حاکم می شود. بر رفتار همه، از رهبر تا پایین ترین رده آن، تعیین می کند که چه اختیاراتی دارند. لذا الان خیلی جالب است، اگر در جهان اهل سنت مدتها در جهت اثبات خلافت، نوشتند، در این چند ماه اخیر مجموعه ای از ادبیات علیه خلافت نوشته شده است. در حالی که امام در انقلاب اسلامی ایران بستر ایدئولوژیک را کاملا فراهم کرد زیرا این ظرفیت در تشیع وجود دارد. اگر بعضی از علما نگاه متفاوتی داشتند، امام سعی کرد که آنها را متقاعد کند و یکدستی و یکپارچگی به وجود بیاورد، و این تجربه با آنچه که در کشورهای سنی اتفاق افتاد، تفاوت دارد و برجستگی مدیریت امام و ارتباط او با مردم را بیش از پیش نشان داد. در نجف، امام یازده بار مسایل حکومت اسلامی را تکرار کردند. یعنی امام فرهنگ نظام اسلامی را قبل از این که این نظام برپا شود به گونه ای مطرح کرد که زمینه پیدایش آن بوجود آید. این فرایند در انقلاب و تدوین قانون اساسی از طرف مجلس موسسان، تکمیل شد. در کشورهای عربی، اساسا جنبش ها اسلامی چنین ظرفیتی را نداشتند. زمانی که بعضی از این جنبش ها به قدرت رسیدند و تازه خلا را احساس کردند، بعد از بسیاری از شکستها و ناکامی ها، الان یک مفهومی هست که بسیار بر روی آن در حال حاضر دارند بحث می کنند، این که یک دولت مدنی بر پایه های مفاهیم اسلامی تشکیل بدهند. اهل سنت به تدریج دارند به این مفاهیم نزدیک می شوند.
بهشتی پور:
یکی از نوآوری هایی که امام خمینی در بحث انقلاب داشتند ایجاد انقلاب بر اساس اندیشه اسلامی بود. در تئوری های انقلاب مطرح می شد که اساسا یک انقلاب نمی تواند با اندیشه های دینی به وجود بیاید. یعنی غربی ها اندیشه های دینی را معارض با اندیشه های انقلاب مطرح می کردند. چون تئوری های انقلاب عموما مارکسیستی بود و مارکسیست ها خیلی روی این انگاره کار کردند و یا در اندیشه های لیبرالیستی غرب بر سر موضوع انقلاب که بحث میشد بیشتر بر سکولاریسم تکیه می شد. برای اولین بار بود که امام توانست انقلاب بر اساس اسلام را تئوریزه کنند، و در عمل هم یک انقلاب را اجرا بکند. به نظر من این خیلی قابل توجه هست، این که امام توانست یک انقلاب را بر اساس اندیشه های اسلامی اولا رهبری کند و بعد هم آن را به پیروزی برساند. و بعد به تشکیل نظام بپردازد.
دکتر احمدی:
در اهل سنت اساسا بیعت با خلیفه است. کسی با غیر خلیفه بیعت نمیکند. آن زمان که خلیفه باشد بیعت صورت می پذیرد. گرچه سادات خود را خلیفه پنجم اعلام کرد. دیداری بود که برای اینکه روی اخوان فشار نیاید و فشار را از روی اخوان برداشته شود،مسئولین اخوان به آن تن دادند.
تاج الدینی:
در این چندین سال پس از انقلاب مواجه ای که ما با امام داشته ایم، از سر شیفتگی بوده و باعث شده که اندیشه امام قربانی شود. در زمینه فلسفه و عرفان، یک شخصیت بزرگی مثل سید جلال آشتیانی، که به هر حال در زمینه عرفان نظری و فلسفی ملقب به ملاصدرای ثانی است، تقریبا ده سال قبل از انقلاب در کتاب خود یک داوری بین امام خمینی و علامه طباطبایی انجام داده است. میفرمایند که امام خمینی هم در حوزه فلسفه و هم در حوزه تفسیر قران برتر و قوی تر از علامه طباطبایی هستند. در حالی که جامعه ما با شخصیت عرفانی و فلسفی امام آشنایی ندارد. چهره ای که از امام و انقلاب نشان داده شده یک چهره کاملا سیاسی است. شهید مطهری در مورد انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی هشدار دادند. انقلاب اسلامی در آن اخلاق، معرفت، عرفان و دیگر موارد مثل سیاست نیز وجود دارد. که سیاست به عنوان مثال نسبت به معرفت شان پایینی دارد. خود امام خمینی در تحلیلی که نسبت به بعثت انبیا داشت، می فرمود که تمام حرکت های سیاسی مقدمه معرفت است. یعنی معرفه الله. ولی الان تصویری که از امام خمینی در ذهن حتی دوستداران ایشان مشاهده می کنید ، نه کسانی که بی اطلاع هستند، اساسا اندیشه امام خمینی کاملا مغفول واقع شده است. خیلی از علما مثل آقای جوادی آملی گفته اند که امام انقلاب اسلامی را از منظر فقه و اصول طرح نکردند، از منظر کلامی ایشان این موضوع را مطرح فرمودند. این صحبتی که میفرمایید که چرا به اندیشه های امام خیلی کم پرداخته شده است، بحث بسیار مهم و قابل تاملی است. به عنوان مثال در دانشگاه های ما، چرا شخصیتی مثل یحیی بونو بین دوستداران امام خمینی ظهور نمی کند و رساله ای در رابطه با اندیشه ها و افکار امام منظور نمی شود؟ وقتی از امام خمینی به عنوان یک اندیشمند یاد می شود، قطعا با طرح و بررسی و نقد این اندیشه رشد خواهد کرد.
زارعی:
در اهل سنت وقتی بحث خلافت مطرح میشود، خلافت در ذیل مباحث شرعی و شریعت خودش را نشان میدهد. و کسی که میگوید بیعت کردیم، این بیعت مفهوم دینی پیدا میکند و بیعت او توام با ثواب هست و عدم بیعت او هم گناه محسوب میشود. که به یک حدیث از پیغمبر اکرم استناد می کنند که ما آن را به گونه ای دیگر نقل می کنیم، که هیچ شخص مسلمانی در هیچ زمانی نباید بدون امام بماند. این جا در واقع یک مفهوم درون دینی است ولی همیشه تمکین اهل سنت به حاکم، در ذیل بیعت و این مقوله دینی نمی گنجد. بنابراین هر تبعیت اهل سنت از حاکم به منزله بیعت نیست. اگرچه در آنجا هم اعتراضی در عمل شکل نگیرد. ولی در آنجا نمیگویند که بیعت انجام شده است. به خاطر همین هم در آن مواردی که خارج از کادر بیعت، تبعیت اتفاق می افتد در طول تاریخ اهل سنت شاهد شورش ها و قیام ها علیه حاکم اهل سنت بوده ایم. به همین دلیل هم هست که سلسله های متعددی در طول تاریخ اهل سنت وجود دارد.
در مورد نوآوری هایی که حضرت امام در رابطه با انقلاب داشته اند، سه نکته را به نظر من آمده است و عرض می کنم. یکی از مواردی که حضرت امام داشتند در بحث تکوین حکومت اسلامی است که این نوآوری گاهی در معرض خدشه و تبدیل و تغییر قرار گرفته است. یکی از نوآوری های حضرت امام در بحث ولایت فقیه است. این بحث کم و بیش قبل از امام و در زمان های قدیم هم مطرح بوده است ولی با تعابیر مختلف، از همان عصر آغازین غیبت مطرح بوده است. در عصر صفویه این بحث یک جلوه ای داشته است، در عصر قاجار نیز همینطور. در طول تاریخ با جلوه های مختلفی این بحث پیش آمده، منتهی وقتی به دوران امام خمینی رسیدیم، تا حد زیادی این موضوع متحول شده است. تا این جا در واقع بحث ولایت فقیه، عمدتا تناسب با ولایت فقه پیدا میکند و نه ولایت فقیه. یعنی آن چه که در عصر صفویه و بعد از آن مطرح هست، حاکمیت فقه واحکام دینی است، به تعبیر دیگر شریعتمداری است. به حضرت امام که میرسد از حوزه شریعتمداری به حوزه ولایتمداری می رود و در زمینه بحث کلام بروز پیدا میکند. به ولایت فقیه در منظر کلام نگاه میشود. قبل از امام به ولایت فقیه از منظر فقه نگاه میشود. بعد از امام این موضوع در حوزه اصول دین و بحث امامت مطرح میشود و به آن در این عرصه نگاه می شود. و عرصه این حکومت را همان عرصه حکومت رسول اکرم میدانند و شمولیت ولایت فقیه را همان شمولیت ولایت حضرت رسول میدانند. بدون این که از نظر شان، مقایسه ای میان پیغمبر و ولی فقیه انجام بدهند. اما بعضی می گویند ولایت فقیه در کتابخانه ها جای داشته و حضرت امام آن را به منسه ظهور رساندند که این ظلمی است به اندیشه امام. چون حضرت امام این را بر اساس متن کتاب و سنت بازخوانی و بازنویسی کردند و نظریه ای شد که بتواند حکومت تشکیل دهد و عرصه اجتماعی را در دست بگیرد. ولایت فقیهی که حضرت امام تبیین می کنند [وهمین را به نوعی می توانیم در اندیشه های مقام معظم رهبری هم ببینیم] به نظر من پنج عنصر اصلی دارد که یکی از آنها شریعت است با مفهوم فقه و وظیفه ای که فقیه برای فقه اسلامی و اجرای احکام اسلامی دارد. مفهوم دوم ولایت هست که با همان مفهوم قدسی آن در این جا مطرح است. بحث لزوم تبعیت مردم از حاکم شرعی، و متقابلا حقی که از مردم بر گردن حاکم شرعی است. عنصر سوم در اندیشه حضرت امام، مردم به مفهوم گسترده آن هست. مقام معظم رهبری میفرمایند که مردم مشروعیت را هم به حکومت میدهند. یعنی حکومت از دو جا مشروعیت پیدا میکند. یک مشروعیت الهی و یک مشروعیت مردمی دارد. و مقام معظم رهبری میفرمایند که حکومت بدون رضایت مردم شرعی نیست. و لذا مردم در اندیشه حضرت امام بسیار مهم و برجسته اند و جایگاه فاخری دارند. مفهوم چهارم عدالت هست که در اندیشه امام از مهمترین موضوعات میباشد و مفهوم پنجم هم مفهوم آزادی هست که با همان مفهوم سیاسی آزادی مطرح است و نه به مفهوم بی بند و باری اخلاقی و هرج و مرج دینی و مذهبی. این پنج عنصر را در اندیشه حضرت امام میتوان مشاهده نمود. و جمع این پنج عنصر اندیشه حضرت امام را از اندیشه دیگران متمایز می کند. مساله دومی که از نظر من از نوآوری های حضرت امام هست، این است که حضرت امام به لحاظ مهندسی حکومت و طراحی حکومت، انقلاب و سیستم، بین تغییر در فرد به مفهوم فرد انقلابی، تغییر در کانون انقلاب، یا به تعبیری در مرکزیت حکومت، تغییر در محیط بیرونی و منطقه ای پیوند می زنند. درست است که امام از اصلاح انسان شروع میکنند، ولی همزمان با اصلاح انسان اصلاح جامعه را نیز شروع می کنند. مثلا ایشان نگفتند که ما صبر می کنیم انسان ها ساخته شوند و سپس انقلاب می کنیم. بلکه خود انقلاب را بزرگترین عامل سازندگی انسان ها یاد می کنند و اتفاقا این یکی از انتقادات درشتی هست به حضرت امام قبل از انقلاب وارد می شد و جز سوالات جدی بوده است. و مساله دیگر محیط بین المللی است که حضرت امام می فرماید که تغییر در محیط بین المللی و تلاش برای تغییر در محیط بین المللی نیز باید همزمان صورت گیرد. مساله آخر هم که هم طراز این مسایل نیست مساله اعتقاد به پیروزی است. در طول این سال ها از سال ۴۲ تا سال ۵۷ ما کسی را مانند امام نداریم که به اندازه ایشان اعتقاد به پیروزی داشته باشد. ایشان نه تنها پیروزی بر رژیم پهلوی بلکه اعتقاد به پیروزی در محیط منطقه ای و بین المللی داشته اند.
بشیر:
تفاوتی که اساسا در تفکر شیعه و سنی وجود دارد بحث عدالت است. بعضی از اندیشمندان به این قائلند که شیعه و سنی کم کم دارند به یک درمورد ویژگی های حکومت می رسند و علت آن شکست در تجربه حکومت در اهل سنت است چه در تجربه اخوانی چه در تجربه تونس و حتی در تجربه عراق و امثالهم.ظهور تکفیری ها هم به نظر بنده به اندیشه وفاق و وحدت کمک می کند زیرا این شکست را برجسته تر می کند و می دانیم که اندیشه وحدت بسیار مهم است. مساله بعدی که می شود به آن اشاره کرد، مساله دوری بعضی از حضرت امام است که روی آن تاکید شد.به نظرم تنوع گفتمانی در حال ایجاد شدن است.این تنوع گفتمانی مقداری ما را مشوش می کند. مساله بعدی کمبود تلاش برای گفتمان سازی بوسیله معتقدین، مومنین و انقلابیون در این زمینه است کمتر گفتمان سازی کرده ایم،کمتر مسائل مهم را مطرح کردیم یا یک سویه مطرح کردیم. خیلی از این اشکالات شاید بشود گفت متوجه جامعه دانشگاهی و اندیشمند است. بنابراین یک مسولیت خیلی مهم در این زمینه وجود دارد و آن هم بحث گفتمان سازی است.اما در رابطه با نو آوری به نظرم یکی از مباحث خیلی مهمی که مطرح است بحث دوگانه هاست.به نظرم حضرت امام یک گفتمان دو سویه را در جامعه مطرح کرد که در آن این دوگانه ها را به خوبی در ارتباط با هم مطرح کرد. بحث زمین و آسمان، دین و دولت، دنیا و آخرت، فرد و جامعه، انقلاب و اصلاح، امت و ملت و… و توانست قدرت گفتمانی خودش را بر همه گفتمان های دیگر که در منطقه و جهان مطرح بود،اثبات کند.به عنوان مثال بحث انقلاب یا اصلاح نشان داد که اساسا ماهیت حاکمیت باید تغییر بکند و یک انقلابی ایجاد بشود بحث خداگرائی و انسان گرائی، انقلاب اسلامی هم خدا در مرکز توجه آن قرار دارد و هم انسان و اساساً میخواهد انسان را با سرچشمه فیاض هستی و ذات اقدس الهی آشنا کند. انقلاب اسلامی برای آزادی و رهائی بشریت است و این راز زنده بودن انقلاب در جامعه اسلامی و فراتر از آن در سطح منطقه ای و بین المللی است. انقلاب اگر فقط برای ایران بود محصور می شد و از بین می رفت. پیام انقلاب اسلامی یک پیام کاملا جهانی است و نه فقط در زمان مقطع انقلاب بلکه برای همه زمانها تا پیروزی نهائی به عنوان یک جریان برای زمانهای مختلف. در بحث امت و ملت هیچگاه یکی فدای دیگری نشد بلکه هردو متناسب با وزنی که داشت مطرح گردید. منتها بحث ملت نه به عنوان ملی گرایی اما به عنوان یک گروه و یک جامعه انسانی خیلی مطرح بود. در بحث وحدت و تنوع که خیلی مهم است. بازهم تنوع در کنار وحدت و همگرائی مطرح شد و امام فرمودند مسلمین باید ید واحده باشند آنچنان که پنج انگشت یک مشت را می سازند. مثال هایی زیادی وجود دارد، در بحث خداگرائی در موضوع مسلمانان و مستضعفان و بحث اسلامیت و ایرانیت و حوزه و دانشگاه و… در تمام این دوگانه ها امام کوشید تعارض را به وحدت تبدیل کند. ما از این چه الهامی می گیریم؟چه تجربه ای کسب می کنیم؟به هر حال یک سری از مسائلی که حضرت امام مطرح کرده اند تلفیقی از آسمان و زمین است و در تمام این روندها میل امام به سوی عبور از کثرت و رسیدن به وحدت است. در بحث جمهوری اسلامی و نه شرقی نه غربی امام الگوئی در مقابل ما قرار داد. در بحث دیانت و سیاست باز هم امام به ما سرمشق داد به این معنی که هر کاری که می شود باید خالصانه و برای خدا باشد. امام با گفتمان توحیدی خود یک مدل جدید برای تولید قدرت ایجاد کرد و قدرت نرم نوینی بوجود آورد که مبنا آن آگاهی و آزادی توده های مردم است نه بر مبنای زور.به نظرم بحث های زور قابل تامل است که ما چگونه معادله ایجاد بکنیم بین قدرت به معنای سخت افزاری یا قدرت به عنوان یک عینیت و یک هژومونی به عنوان یک ذهنیت و تفکر.بحث تکلیف و مسولیت یا وظیفه خیلی مهم است.این که این تکلیف شماست یا این که یک مقام وپستی دارید خیلی تفکیک بحث مهمی است واین دوگانه ها واین رویکرد های گفتمانی امام در حال ایجاد تحول در جهان است. من هفت-هشت سال رایزن فرهنگی در دو کشور آفریقایی تانزانیا و آفریقای جنوبی بودم.آفریقایی هایی که اصلا فارسی بلد نبودند فهم و درک بالایی داشتند از اینکه حضرت امام چه پیامی به جهان منتقل می کند و چه مسائلی را مطرح می کند.به نظر بنده تعمیق این گفتمان ها خیلی مهم است.بحث دین گرایی و مسائل عرفی بحث وحدت اسلامی و اتحاد کشور های اسلامی که خیلی مهم است. امام در پی ایجاد وحدت حقیقی در میان مسلمانان بودند نه وحدت اعتباری مانند اتحاد بین مصر و سوریه در زمان ناصر یا بین عراق و سوریه و یا بین یمن و جاهای دیگر که مطرح بود. امام پل می زد بین دوگانه ها و تفرقه را به توحید و وحدت هدایت می کرد.
متقی:
آیا دوگانه ها به قول معروف مکمل هم اند یا فضا را شکاف بیشتری می دهند؟
بشیر:
بحث دین و ایده ئولوژی در این جا مطرح می شود. امام نشان دادند که این دوگانه ها همیشه در تقابل نیستند. بلکه گاه با هم متداخلند و می توانند یکدیگر را تعریف و تبیین کنند ثانیاً گاهی جنبه هم داستانی دارند مثل وجود لیل و نهار که اگر لیل یا نهار نبود اصلا مفهوم نهار و لیل تبیین نمی شد.یا مثل وجود خیر و شر. شاید اگر روند ظهور تکفیری ها نبود بسیاری از حقایق روشن نمی شد. پیدایش جریانهای تکفیری در یک نگاه کلی تبیین کننده و سرعت دهنده بسیاری از جریان های اسلامی است.مانند بحث ابلیس، که ظهور ابلیس می تواند برای تکامل انسان مطرح باشد نه تنها برای عقب راندن او بنابراین ما از بحث وجود تکفیری ها نباید وحشت داشته باشیم. بلکه حق و باطل در حال تبیین شدن هستند. همانطور که در صحنه های عاشورا تجلی حقیقت وجود دارد وقتی که حضرت امام حسن(ع) صلح می کنند و امام حسین(ع) شهادت را انتخاب می کنند که این شکاف نیست این وحدتی است که باید تبیین بشود. به نظرم این حرکت گفتمانی امام باید در یک شکل فرایندی بحث بشود که کمتر این کار صورت گرفته. البته من تلاش کردم و به عنوان مثال در بحث بیداری اسلامی کتاب بیداری اسلامی از منظر امام و مقام معظم رهبری را توسط دانشگاه امام صادق چاپ کردیم که در آنجا خیلی مفصل هم بحث کردم که امام چگونه به بحث های بیداری اسلامی [علی رغم این که اصلا کلمه بیداری اسلامی در آن زمان به آن معنا مطرح نبود] پرداختند. سید جمال الدین اسدآبادی کسی است که بحث های اسلامی را به طور کلی گفتمان سازی کرد و نظریه گفتمانی حاکمیت جدید را مطرح کرد. حضرت امام واقعیت بیدارگری را ایجاد کردند و مقام معظم رهبری در سطح عموم منطقه و جهان، بیداری اسلامی را هدایت می کنند. به هر حال وقتی در ایران گفتمان سازی شد و راجع به بیداری اسلامی مطرح شد بعضی از رژیم های وابسته در منطقه ترسیدند و هشیاری غربی ها نسبت به این بحث بیشتر شد.بحث داعش شاید در یک فرآیند گفتمانی در مقابل گفتمان بیداری اسلامی ساخته شده است و این مهم است که چگونه در خلق گفتمان ها داریم مشارکت می کنیم.
رجبی دوانی:
موارد مختلفی عنوان شد که هر کدام به نظر من جلسات متعددی را می طلبد. همین نکته آخری که اشاره فرمودند و جناب آقای دکتر بشیر هم توضیحاتی دادند یعنی اینکه مردم چه نقشی دارند و چگونه مردمی ،ما هم در سیره اهل بیت(علیهم السلام) و هم در فرمایشات امام باید تعمق کنیم. می دانیم امیرالمومنین (علیه السلام) با خواست عمومی به خلافت رسید. هیچ خلیفه ای حتی بر مبنای دیدگاه اهل تسنن که گفته اند پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین معرفی نکرد و این را به عهده مردم گذاشت، مردمی تر از امیرالمومنین(علیه السلام)به خلافت نرسید. اما این مردم از حضرت برگشتند که بارها امیرالمومنین(علیه السلام) از خدا طلب مرگ می کند که خدایا من را از این ها بگیر و کسی که مثل خودشان هست به آنها بده. اما کناره گیری نمی کنند چون حکومت حق حاکم شده حتی اگر مردم هم برگشتند که واقعا هم برگشته بودند، بارها حضرت درخواست می کرد حرکت کنیم در مقابله با غارات معاویه مقابله کنیم و بسیاری اطاعت نمی کردند اما حضرت کنار نرفت حتی داریم که جلوی مسجد کوفه می نشست، دست بر دست می زد و می فرمود: ای علی از خلافت بر مردم جز کوفه را در اختیار نداری که این را هم گاهی داری و گاهی از دست می دهی. اما کناره گیری نکرد. امام مجتبی(علیه السلام) هم باز با عدم مقبولیت و خواست مردم مواجه بود منتها آن حضرت در شرایطی قرار می گیرد که مجبور به پذیرش صلح می شود و کناره گیری می کند. نکته دیگر راجع به دیدگاه اهل تسنن در ارتباط با خلافت است.به نظرمی رسد، اهل تسنن فاقد یک اصول تعریف شده ثابت هستند. با توجه به شرایط دیدگاهایشان متفاوت و متغیر می شود. من فراموش نمی کنم بعد از اینکه سادات رفت به اسرائیل و قرار داد کمپ دیوید را هم امضا کرد، اگر خاطرتان باشد همه دولت های عربی با او قطع رابطه کردند و ضربه شدیدی خورد اما شیخ وقت الازهر برای این که او را از این تنگنا بیرون بیاورد با عنوان امیرالمومنین با او بیعت کرد که ما مومنین هستیم و او امیرالمومنین ماست. بنابراین ظاهراً دیدگاهشان چیز ثابتی نیست و بسته به شرایط متفاوت می شود. اما در ارتباط با کاری که حضرت امام کرد و علمای دیگر، به نظرم کمی جفا شد به برخی از مراجع و علما. ما اگر تاریخ علمای شیعه را بررسی کنیم عموم علما،نه کسی که صرفا لباسی پوشیده باشد همین طور که در زمان طاغوت برخی روحانی نماها با حکومت همکاری می کردند و سوادی هم نداشتند، اما علمای شیعه هیچ گاه با حکومت ها و لو حکومت شیعی و ارزشمندی مثل حکومت آل بویه و صفویه، این ها را به عنوان حکومت حق نمی پذیرفتند. جناب آقای زارعی اشاره کردند که دوره صفویه ولایت فقه بود هر چند اگر آن سند درست باشد. ما در ارتباط با شاه طهماسب داریم که در حقیقت به ولایت فقیه اعتقاد دارد و فرمانی که برای محقق کرکی صادر می کند در آنجا [بعضی در آن تشکیک کرده اند ولی اگر درستی آن را بپذیریم] می گوید که: در عصر غیبت حکومت از آن فقهای واجد شرایط است و من به نیابت از شما سلطنت می کنم. یعنی شما نائب امام زمان علیه السلام هستید ومن به نیابت از شما سلطنت می کنم. منتها همان محقق کرکی که با او همکاری هم دارد، شاه طهماسب را سلطان جائر می داند. بالاخره در راس این حکومت نائب امام علیه السلام حضور ندارد و در همان عصر ما شاهد بحث های شدیدی هستیم در محافل علمی شیعه راجع به تعامل با این حکومت یعنی حکومت شیعی. شیخ ابراهیم قطیفی در راس آن جریانی است که به شدت مخالف است ولی محقق کرکی می گوید می توان از همین حکومت هرچند آن را جائر می دانیم، اما از فرصتی که ایجاد کرده برای خدمت به تشیع و نشر معارف اهل بیت(علیهم السلام) بهره ببریم. حتی در دوره سیاه پهلوی ما علمائی نداریم که بخواهند سر سازگاری با حکومت داشته باشند، برخی شاید از روی سادگی به عنوان تنها شاه شیعه و اینکه امنیت کشور به هم نریزد نرمش نشان دهند اما هیچ کس خواهان همکاری و تعامل با دولت نبود.ولی امام، به عنوان استثنائی که هست در طول علمای شیعه، این باور را ایجاد کرد که علما به عنوان نائب امام زمان(علیه اسلام) باید و می توانند حکومت تشکیل دهند.این باور در علما نبود در عین این که حاکمیت ها را رد می کردند ولی در توان خود و صلاحیت خویش نمی دیدند که جایگزین شوند کار مهم امام این بود که این باور را ایجاد کرد، با اینکه در آغاز برخی این فکر را نمی کردند، اما وقتی امام شروع کرد الحق دیدیم همه علما همراهی کردند در سال ۴۲ در دفاع از امام تحصن کردند و… .
متقی:
این مسئله فرق می کند با مسئله انقلاب.بحث سال چهل و سه با بحث سال پنجاه و شش متفاوت است.آیا درست است؟
رجبی دوانی:
بله منتها دو بحث وجود دارد.این جا اگر من درست استنباط کردم، این طور عنوان شد که هیچ کس مثل امام نبود و فقط امام جنبه مقابله با حاکمیت ها را داشت و بقیه نوعی همکاری و سازگاری داشتند. می خواستم عرض کنم این طور نیست. اگر دیگران انقلاب نمی کردند و اهل انقلاب نبودند همکاری و همراهی با حاکمیت هم نداشتند. اما در ارتباط با صدر اسلام که آقای دکتر زورق مطرح کردند، اینجا باید یک تفکیکی قائل شد بین بحث ولایت و و امامت. اهل تسنن امامت را قبول دارند و حدیث هم دارند. حتی در زمان یزید هم داریم که مردم می گویند یزید امام ماست یعنی همین لفظ و واژه امام را بکار می برند. اما ولایت فراتر از امام است.زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) رسالت و امامت حضرت را پذیرفته بودند ولی ولایت حضرت را نپذیرفتند. چون لازمه ولایت اطاعت محض است و این برای پیغمبر هم نبود.امیرالمومنین(علیه السلام) اگر به خلافت رسید به نوعی امامت آمد اما ولایت حضرت کاملاً محقق نشد. چون اگر ولایت و اطاعت پذیری بود کار به آنجا نمی رسید که از خدا طلب مرگ کند. دو تا عامل باید با هم جمع بشود که ولایت بتواند حاکمیت خودش را اعمال بکند. مولفه اول خود ولی خداست، امام معصوم یا نائب او و دوم قابلیت مردمی.یعنی شناخت و معرفت به ولایت. در دویست و پنجاه سال حضور امامان ما فاقد مولفه دوم هستیم. اولی هست و دومی نیست یعنی مردم آن معرفت و شناخت و اعتقاد لازم به ولایت را ندارند. به لطف الهی زمانی که امام حرکت خودش را آغاز کرد هر دو مولفه فراهم شد.هم رهبر الهی و هم قابلیت مردمی با هم فراهم شد لذا برای اولین بار بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ما شاهد هستیم که حاکمیت ولایت ایجاد می شود.امیرالمومنین و امام مجتبی علیهما السلام هم که حکومت داشتند ولی اطاعت پذیری مردم و ولایت به صورت لازم وجود نداشت. لذا امام کاری که کرد و عظمت کار امام هم در آن بود این بود که برای اولین بار بعد از هزار و چهارصد سال ولایت حاکم شد که این بی نظیر است. من جمله ای را از حضرت امام دیدم، در یکی از ایام دهه فجر که میهمان های خارجی در محضر حضرت امام بودند امام می فرماید: «حفظ این نظام و دفاع از آن وظیفه همه مردم جهان است. چون ولایت ماموریت جهانی دارد. منتهی چون خیلی ها نمی دانند یک عده الان به جنگ ما آمده اند. ولی شما وظیفه دارید بروید به کشورهایی که از آنجا آمده اید و این عظمت را تبیین کنید.» یکی از نوآوری های حضرت امام نگرش راهبردی دقیق در مسائل سیاسی و فرهنگی است. امام سال بیست و دو در کشف الاسرار بحث ولایت فقیه را مطرح می کند و در آن جا می فرماید که حتی ارتش باید زیر نظر حاکم اسلامی باشد و نماینده ولایت باید در آن جا حضور داشته باشد تا آن را در جهت آرمان های الهی سوق بدهد و اشاره هم می کنند که رهبر کارش مسائل اجرائی نیست بلکه بحث رهبر معنوی و دادن سیاست های کلی است.دوم؛ اقدام به سامان دادن به تشکیلات است. ایشان هیئت مصلحین حوزه را در دهه بیست تشکیل می دهد. می خواهم بگویم انقلاب اسلامی یک دفعه پدید نیامد و حضرت امام ناگهان کار خود را آغاز نکرد. حضرت امام با زمینه سازی در دهه بیست هیئت مصلحین حوزه را درست می کند و در سالهای چهل و یک تا چهل و سه جلسات مشترک با علمای شهرهای مختلف دارند برای تحقق آرمان های سیاسی و فرهنگی خود و مبارزه پیگیر با رژیم شاه و بعد که انقلاب پیروز می شود می بینیم یکی از نوآوری های حضرت امام تصفیه تشکیلات اداری نظام طاغوت و کارآمد کردن آن در جهت خدمت به انقلاب و نظام اسلامی است. یعنی هر انقلابی که در جاهای مختلف صورت می گرفت برخی سیستم قبلی را کلا بهم می ریختند اما امام برخی از این موارد را حفظ کرد و آن را کارآمد و تصفیه کرد برای اهداف نظام. مورد بعدی ایجاد نهادهای نوین انقلابی برای تحقق و تثبیت آرمان های انقلاب بود من جمله سپاه، جهاد، بسیج، کمیته امداد و نهضت سواد آموزی. مورد دیگر که لازم است اشاره بشود جوان گرایی و میدان دادن به جوان ها در اداره امور کشور بود. نکته آخر هم رصد تحولات جهانی و منطقه ای که این جا هم بحثش شد و تثبیت جایگاه نظام در مقابل نظام دو قطبی جهان آن روز بود که یک بحث جدید است یعنی نه شرقی و نه غربی را مطرح فرمود و بعد با نامه ای که به گورباچوف نوشت عظمت راه خود و حقیقت نظام را به خوبی ترسیم فرمود.
سبحانی:
با توجه به ابعادی که برای کار بزرگ امام مطرح شده و ما تصور می کنیم، میشود در وجوه مختلف شخصیتی ایشان صحبت کرد. شاید صحبت از اقتصاد در دستگاه فکری ایشان به نسبت مسائل دیگر مثل ولایت فقیه سهم نداشته باشد. منتها مجموعه رویکردهائی را که ایشان داشتند و در مطالبی که یا نوشته می شد یا بیان می شد شاید به زبان امروزی بشود گفت رویکرد ایشان یک رویکرد به اصطلاح ارتقاء وضع محرومان است که در عرصه اقتصادی که دنبال می کرد و این رویکرد دیده می شود. یعنی مستضعفان و محرومان و پابرهنه ها را حامیان اصلی هم حرکت انبیا و هم حرکت انقلاب اسلامی می دیدند و بر از هر فرصتی که می شد برای رسیدن به این مجموعه استفاده کرد تاکید می کردند. نهادهائی را هم که در همان آغاز برای به وجود درآوردنش اقدام کردند مثل کمیته امداد یا حتی جهاد سازندگی در همه اینها گروه های هدف محرومان و مردمان زحمت کش و کم درآمد شهری و روستائی بودند. می شود گفت که تامین نیازهای اساسی راهبرد اصلی ایشان در پرداختن به اقتصاد مردم است. این اواخر سازمان بین المللی کار در زمینه راهبردهای توسعه بحثی را مطرح کرد تحت عنوان تامین نیازهای اساسی. به این صورت که گفت بعد از جنگ جهانی دوم که تاکید فراوانی شد که اگر کشورها سرمایه در اختیارشان قرار بگیرد می توانند به رشد و توسعه برسند و بعد از یکی دو دهه که تجربه شد در دهه هفتاد دیده شد که تولید خیلی از کشورها زیاد شد اما توزیع درآمد یا بهتر نشد یا بدتر شد. لذا گفتند رشد، به طبقات پایین چکه نکرد.سازمان بین المللی کار در سال ۱۹۷۳ گفت که یک درصدی از تولید ناخالص داخلی کشورها را به باز توزیع اختصاص بدهند. تا مثلا در سال ۲۰۰۰ آب آشامیدنی سالم ،پایین آمدن مرگ و میر کودکان مثلا زیر یک سال، شغل و تغذیه برای همه تامین شده باشد مشروط به راهبرد نیازهای اساسی. فرمایشات امام و آن نهادهایی که به فرمان امام به وجود آمد مثل کمیته امداد یا حساب صد در مسکن و امداد و جهاد سازندگی می شود گفت که همین تامین نیازهای اساسی را مد نظر داشته است. البته آموزه های دینی مثل موارد مصرف زکات یا بخشی از خمس گروه های هدفش همین محرومان هستند و می شود گفت این دو به هم مربوطند. به هر حال اینگونه به نظر می آید که اصالت منافع پابرهنه ها در مقابل اصالت منافع سرمایه دارها در فرمایشات امام خمینی زیاد دیده می شود. البته می گویم سرمایه دار که با سرمایه گذار متفاوت است. تلاش برای حذف ربا از نظام بانکی و مبارزه با حیله های شرعی در قبال ربا در فرمایشات امام وجود دارد. در مجموع، اگر به زبان راهبردها ی توسعه بخواهیم بررسی کنیم که می گوید اگر نیازهای اساسی توده مردم را را تامین کنیم به آنها امکان کارآمدتر شدن داده ایم و شخصیت و توانمندی به آن ها داده ایم این مساله در جهت گیری های امام خمینی به وضوح دیده می شود به نحوی که به قطعیت می شود گفت هر نوع سیاست اقتصادی که اتخاذ شود و مثلا تورم زا باشد یا چیزهایی مثل این که توان توده محروم را زیر سوال ببرد در دستگاه فکری اقتصادی ایشان نمی گنجد یا خیلی باید توجیه بشود تا بگنجد و این به معنای نادیده گرفتن کار و تلاش و پرداختن به تولید نیست. یعنی این دو مانع الجمع نیستند و سیاست های اقتصادی باید فقرا و محرومین و تهی دستان را به هیچ قیمتی فراموش نکند.
متقی:
یک بحث های اجتماع گرایانه وجود دارد که در آن بحث های خدمات را خیلی برجسته می کنند.این مسئله هم در اندیشه های حضرت امام وجود داشته هم در روش های مقام معظم رهبری. آیا فکر می کنید یک نوع ارتباط بین اندیشه های انقلاب اسلامی در حوزه اقتصادی و خدمات و این رهیافت ها وجود دارد؟
سبحانی:
خدمات یعنی چه؟
متقی:
ارائه خدمات به گروه های اجتماعی مثلا بحث هایی که حزب الله امروز در لبنان دارد و می گوید بهترین کاری که ما می توانیم برای گروه های اجتماعی انجام دهیم ارائه خدمات است. آیا این قالب ها با اندیشه های حضرت امام و مقام معظم رهبری و انقلاب پیوند دارد یا منشا خاص خود را دارد.
سبحانی:
نمود بیرونی هر نوع سیاستی که به اقشار ضعیف کمک بکند با آن قرابت دارد. این که می گوییم باید به محرومان پرداخت در قالب خدمات است و انواع خدمات مصادیق آن می شود.
حسینی:
نباید تردید کرد در این واقعیت که امام از دهه های سی و چهل به دنبال ایجاد حکومت اسلامی بوده اند و این ایده شاید بشود گفت حتی در طول زمان خیلی هم تحول پیدا نکرد. نظریه حکومت اسلامی و ولایت فقیه ریشه دار تر از عوامل بروز و ظهور انقلاب بوده است. بنابراین فکر نمی کنم خیلی بشود در این تردید کرد که امام دنبال ایجاد حکومت اسلامی بودند و برای اینکه آن را به نتیجه برسانند تلاش کرده اند. منتها شاید تفاوت است بین حکومت اسلامی و دولت اسلامی و اینکه در دولت اسلامی خطا و آزمون و تغییرات و تحولاتی رخ داده که این ها همه قابل تحلیل است ولی در اصل حکومت اسلامی نمی شود هیچ تردیدی کرد و از ابتدا ایشان به دنبال انجام چنین فریضه ای بودند. شاید یک دلیل آن هم برگردد به اصل ولایت در تفکر شیعی و تاثری که امام خمینی از ابن عربی داشتند و اصل ولایت در تفکر ابن عربی بصورت خیلی عمیق و فلسفی و عرفانی یا عرفان فلسفی مطرح شده است و در تفکر صدرایی هم این اصل وجود دارد و این تفکرات تاثیر داشته است. در دولت اسلامی و مسائلی که در دولت اسلامی هست رجوع به عقلانیت عمومی و استفاده از اذهان عمومی معنی دارد ولی در اصل حکومت اسلامی و احتمال تکامل این نظریه در طول زمان شاید چنین شواهدی نشود پیدا کرد.این که حکومت اسلامی برای چه مقصودی می تواند باشد باید گفت حکومت اسلامی در حقیقت برای انسان سازی است که در این جلسه هم کمتر به آن اشاره شد.به هر حال حکومت اسلامی یک، [به قول امروزی ها] پارادایم فکری هست که بنیانش معرفتی است و آقای تاج الدینی به آن اشاره کردند. از این رو می شود انقلاب اسلامی ایران را یک انقلاب فرهنگی نامید که اساس و بنیادش فرهنگی است و مسائل مربوط به انسان سازی با ابعاد بین المللی و جهانی در آن قرار می گیرد. من این جا می خواهم سوالی را مطرح بکنم راجع به تقسیم بندی که جناب آقای دکتر زورق داشتند.در مورد انقلاب های بعد از انقلاب صنعتی که نخستین آن را انقلاب پارلمانی انگلیس می دانند آیا آن را مبتنی می کنند بر تغییر تفکر نسبت به انسان از آسمان به زمین و رنسانس که قبل از انقلاب صنعتی رخ داده است؟ اگر چنین باشد چگونه ما می توانیم انقلاب اسلامی ایران را که یک نوع بازگشت به انسان قدسی و بازگشت به تفکر انسانی از نوع الهی می باشد را به دنبال انقلاب صنعتی بدانیم که خود انقلاب صنعتی بر اساس رنسانس شکل گرفته است.رنسانسی که مبدا آن را از ایتالیا می دانند که ازبرگرداندن علوم انسانی از توجه الهی و آسمانی به زمین شکل گرفته و کاملا به اصطلاح یک اومانیسم مطلق است. چگونه می توان انقلاب اسلامی را در تداوم تحلیل انقلاب های بعد ازانقلاب صنعتی بدانیم؟ که به نظرم این مسئله قدری سخت است تفاوت بین انقلاب اسلامی ایران و انقلاب های بعد از انقلاب صنعتی وجود دارد و مشابهت بین آنها خیلی دیده نمی شود.
زورق:
انقلاب صنعتی پس از رنسانس روی داد. رنسانس –همانطور که حضرتعالی به درستی فرمودید- رویکرد مادی داشت ولی تحولاتی ناخواسته و ملازم انقلاب صنعتی بر تمام جوامع –چه غربی و چه شرقی و چه مسیحی و چه مسلمان و یا بودائی تأثیر گذاشت مانند تأثیری که اختراع خط، کاغذ، قطب نما و باروت بر سرنوشت بشریت گذاشت. همانطور که عرض شد انقلاب صنعتی موجب تغییرات وسیع اجتماعی شد و جامعه را متحول نمود. انقلاب صنعتی آموزش را تعمیم داد، سیاست را تعمیم داد، نقش بازوی مرد را حذف کرد و مرد سالاری را کنار زد، نظام ارباب رعیتی را کنار زد و همه این ها را جبرا انجام داد و زمینه های به میدان آمدن توده های مردم برای تعیین سرنوشت خودرا فراهم تر کرد در حالی که قبل از انقلاب صنعتی این شرایط وجود نداشت. ولی تذکرات شما کاملاً به جاست. انقلاب های انگلیس و آمریکا و فرانسه و روسیه و چین از جنس انقلاب اسلامی ایران نیستند. شعار آنها «لااله» است و شعار انقلاب اسلامی ایران «الله اکبر» است ولی این انقلابات در مجموع در تاریخ معاصر انسان یک لااله الا الله را ساخته اند.
متقی:
پس شما با نظریه انقلاب های رنگی هم موافقتی ندارید؟
زورق:
این ها اصلا انقلاب نیستند و مختصات انقلاب را ندارند. مشخصه انقلاب تغییر نظام ارزش های اجتماعی است نه صرفاً تغییر دولت.
اسماعیلی:
به نظرم دو سه تا نکته وجود دارد که باید به آن توجه کنیم.یکی این که در حوزه نظری همانطور که دوستان اشاره کردند اندیشه ولایت فقیه یک اندیشه با قدمت است.ولی در حوزه عملی اگر بخواهیم تطور اندیشه سیاسی نه فقه سیاسی، را در حوزه تشیع یک طبقه بندی بکنیم در چهار مرحله می شود این کار را انجام داد. در دوره غیبت از قرن چهارم تا دهم که یک دوره انزواست سپس از قرن دهم تا ابتدای قرن سیزدهم و نیز یک دوره همکاری در زمان صفویه و بعد از آن است، از ابتدای دوره قاجار [که در اینجا گره می خورد با تفوق جریان اجتهادی و اصولی بر جریان اخباری] یک دستگاه مستقل دینی تشکیل می شود و مرجعیت یک دستگاه مستقلی می شود که نمودهای آن را می شود مشاهده کرد: در جنگ ایران و روس که حقیقتا با فتاوای علما شروع شد تا با انگیزه دربار قاجاری. یا بحث تحریم تنباکو و یا خود مشروطه. یعنی مرجعیت در قالب یک نهاد مستقل می آید و هماورد نهاد حاکمیت قرار می گیرد. در نهضت امام این حرکت به ایجاد حکومت می رسد که مرحله چهارم است و این دوره در حقیقت دوره تکاملی اندیشه سیاسی شیعه است که اعم از فقه و عرفان و کلام و فلسفه است. نکته دوم بحث جایگاه مردم در اندیشه امام خمینی است. فکر می کنم این مسئله یک بحث مستوفی را می طلبد. حتی در حوزه های کلامی این نگاه بیشتر وجود دارد تا در حوزه های اجتماعی.امام حتی در بحث تجرید الاعتقاد در بحث تبیین قاعده لطف در آن جا که بحث «عدمه منا» مطرح می شود که غیبت معصوم را از ما می دانند امام در این جا خدشه می کند که مردمی که نبوده اند چه گناهی کرده اند تا بگوییم نبود امام معصوم از آن هاست. یعنی امام یک خوش گمانی به مردم دارد که در بحث های امام تبلور دارد. یک بحثی را مقام معظم رهبری امسال در چهارده خرداد مطرح کردند. ویژگی سخنرانی های چهارده خرداد مقام معظم رهبری این است که حوزه فقه سیاسی را شامل می شود. امسال بحث اندیشه تغلب را مطرح کردند. در آن جا فرمودند که این که فکر کنیم امام مفهوم جمهوریت را از تجدد گرفته این نیست. امام با کسی رودربایستی نداشت اگر معتقد بود که در واقع مردم نقشی در حاکمیت ندارند بدون رودربایستی حرفش را می زد. یعنی این نگاه عمیقی که امام به مردم دارند کاملا از نگاه دینی امام نشأت می گیرد و یک چیز عاریه ای و تصنعی یا از باب اکل میته نیست. امام عمیقا به این بحث اعتقاد دارند ولو این که خود مقام معظم رهبری من فکر می کنم کامل تر از امام به این بحث اشاره می کنند که امام مردم را دارای مشروعیت در بحث ولایت فقیه نمی دانند بلکه بحث مقبولیت است ولی مقام معظم رهبری مشروعیت را دو رکنی می دانند، هم بحث تفویض از ائمه اطهار و هم مردم. یعنی مقام معظم رهبری این دو رکن را ترسیم می کنند در حالی که امام یک رکن را ترسیم کردند و حضور مردم را در بحث مقبولیت می دیدند. به هرحال این یک نکته مهمی است که در بحث های مقام معظم رهبری و امام وجود دارد. نکته دیگری که فکر می کنم خوبست به آن نگاه کنیم آینده انقلاب اسلامی و بحث الهام بخشی آن است. به هر حال الهام بخشی انقلاب اسلامی امروز یک گفتمان قوی درون دینی پیدا کرده است امروز اندیشه سلفی در میان اهل سنت در حوزه کلامی رشد داده شده است. نمی شود یک دست دید. من فکر می کنم که اگر مثلا دو متفکر برجسته اهل سنت را در دوره معاصر در نظر بگیریم یکی سید قطب به عنوان گرایش مصری و دیگری مودودی به عنوان یک گرایش در شبه قاره هند، فکر می کنم که اندیشه مودودی سازگاری بیشتری با انقلاب اسلامی دارد. ما در بحث آینده انقلاب اسلامی و موانعی که رویاروی گسترش آن است و شکست هایی که امروز برخی از انقلاب های منطقه خوردند، به عنوان مثال در تونس در دو انتخابات پشت سر هم اسلام گراها آراء را از دست دادند و در بحث آینده انقلاب اسلامی در منطقه و در بحث تقریب باید افق وسیع تری را مورد مشاهده قرار دهیم.
نظری:
جمله ای است از شکسپییر که می گوید: انقلاب بزرگ است و برای فهم آن باید متفطن یا زیرک بود. مسئله ای که وجود دارد این است که فهم این انقلاب نیازمند یک نوع تفطن و درایتی است بحث دیگری که مطرح شد و به درستی هم مطرح شد این است که در واقع منابع موجود متاسفانه کفایت نظری لازم را راجع به بحث انقلاب اسلامی ایجاد نکردند و ما می توانیم بگوییم که امروز وقتی به گذشته نگاه می کنیم از یک نظریه یا حتی یک فرانظریه تحلیلی در باب انقلاب اسلامی که تصور بشود بومی است و بیش از نظریه های غربی بتواند انقلاب اسلامی را توضیح دهد و فهم پذیر کند متاسفانه برخوردار نیستیم. نکته ای که به صورت ایجابی می خواهم مطرح کنم این است که به نظر می آید اگر ما موفق بشویم که انقلاب اسلامی را از چشم انداز منظومه ای نگاه بکنیم شاید بتوانیم در باب انقلاب اسلامی همان طوری که هست اصالت ها را حفظ کنیم. این چشم انداز منظومه ای به زعم من این پنج بعد و این پنج فاکتور اصلی را دارد که یکی ابعاد هستی شناختی آن است، یکی ابعاد معرفت شناختی آن است، ابعاد جامعه شناختی، انسان شناختی و فرجام شناختی. وقتی همه این ها را کنار هم قرار می دهیم آن منشور این طور معنا پیدا می کند .در واقع مطلب وقتی که نگاه می کنیم و می خواهیم راجع به همان بعد هستی شناختی می بینیم که در این جا یک هستی شناسی جدید یا به تعبیر ما یک خود آگاهی تمدنی جدید در حال شکل گیری است که واقعیت های ارجاعی اش با تعابیری که به کار بردم بازگشت به دین، روح یک جهان بی روح، انقلابی به نام خدا است و مهم تر از همه این هستی شناسی پیامد کاملا جدی و عملی اجتماعیش ایجاد یک جغرافیای فرهنگی است.یعنی شما ایران را هرجوری بخواهید به آن در حال حاضر به صورت حقایق مادی نگاه کنید خیلی امکان مقایسه وجود ندارد. ولی وقتی به یک سری مسائل هستی شناختی مثل جغرافیای فرهنگی شیعه نگاه می کنید ،آن هلال شیعی که صرف نظر از تصورات تهدید آمیزی که غرب روی آن ایجاد می کند، به عنوان یک واقعیت فرهنگی می خواهیم راجع به آن صحبت کنیم واقعا فرآیند یک انتقال بزرگ را که در چهارچوب هندسه جدید تمدنی از آن صحبت می شود فراهم می کند. این هندسه جدید تمدنی در برابر آن چیزی است که ما از آن به هستی شناسی تمدن سکولار نام می بریم و محوریت این هندسه جدید تمدنی هم چنان که اساتید فرمودند تشیع ومناسک برجسته ای است که ما به خصوص ظرفیت عالی آن را در رابطه با موضوع کربلا در فرهنگمان می بینیم. و دیگر مسئله موجودیت ملی است. سطح دیگری که از بحث وجود دارد این است که انقلابی که در چهارچوب هستی شناختی به نام انقلاب اسلامی به آن نگاه می کنیم یک نوع استقلال هویتی و یک نوع غنای هویتی را می خواهد در خودش جست و جو بکند. این مسئله را اگر بخواهیم به تعبیر اندیشه ای به صورت موقعیت مند به آن فکر کنیم و برگردیم به آن ارجاع زمانی نظام دو قطبی کاملا اهمیتش بیشتر و بیشتر می شود و ما آن را مخصوصا در بسیاری از بحث هایی که اتفاق می افتد مثل این که فرمودید بحث انقلاب دوم یعنی تسخیر لانه جاسوسی این حد و مرز استقلال هویتی می خواهد کاملا عیان شود. یعنی دیگر فقط در حوزه شعار نیست در حوزه کنش سیاسی هم خودش را نشان می دهد. مسئله ای که این جا وجود دارد و ما باز در متن باید آن را درک کنیم بحثی است که یک جمله ماندرد تاچر می گوید که ما غربی ها در دهه ۱۹۸۰ از وسائل نظامی و ابزار جنگی شوروی و اقمارش واهمه نداریم زیرا اگر بلوک شرق و اعضای پیمان ورشو مجهز به سلاح های نظامی بوده و به ادوات مخرب و ویرانگر مسلح می باشند ما نیز به سلاح های مدرن و پیشرفته مسلح و مجهزیم. لیکن از حضور فرهنگ اسلامی انقلاب اسلامی ایران نگرانیم. این یک بحثی است که وقتی در متن آن موقعیت آن را درک می کنیم اهمیت و ظرفیت هستی شناختی انقلاب اسلامی برای ما فهم پذیرتر می شود. بحث دیگری که وجود دارد و شاید ما متاسفانه کمتر امروز به آن نگاه می کنیم در چهارچوب بروکراسی و با مشکلات عدیده ای مواجه بشویم این است که اتفاقا بر خلاف نگرش مدرن که همیشه دنبال بروکراتیک سازی سیاست ،بروکراتیک سازی فرهنگ، بروکراتیک سازی دین و مسائل این تیپی است اتفاقا ما در انقلاب اسلامی ماهیت سیال و قدرت همه جائی فرهنگ را می بینیم.یعنی بر خلاف آسیبی که متاسفانه امروز ما با آن درگیر هستیم به یک تعبیری ما در چهارچوب اشاعه فرهنگی در آن فضا شاهد هستیم اتفاقاتی می افتد که هم اشاعه فضایی است یعنی تغییر نگرش و رفتار مردم و الهام بخشی انقلاب اسلامی. ما متاسفانه بحثی که همیشه داریم این است که ما آن چیزی را که خودمان داریم چون به آن توجه نمی کنیم مثلا بحث نظریه اشاعه وقتی می گوییم این ها دقیقا در نظریه ایشان هست. مثلا اشاعه فضایی راجع به همین ها صحبت می کند. آن بحثی که اشاعه و عدم اشاعه فرهنگی و انتقال فرهنگی است باز به همین صورت می باشد و بحث پخش و اشاعه سرایتی که شما وقتی انقلاب اسلامی را در متن خودش نگاه می کنید واقعا نفوذش در تمام کشورهای منطقه و فرامنطقه کاملا محسوس است.و نکته نهایی ما باید اقتصاد زمان را هم مدیریت کنیم، این است که این افق هستی شناختی جدید یک منطق سیاسی جدید را هم پی ریزی می کند. این منطق سیاسی جدید همچنان که به درستی اشاره کردند بین دو امر یعنی مشروعیت دینی و اراده سیاسی عمومی اتفاقا در یک چهارچوب هم نشینی راجع به آن ها فکر می شود که خودش یک بداعتی است که در منطق سیاسی پیشین حداقل من به عنوان دانشجوی علوم سیاسی آن را ندیدم. ما از یک هستی شناسی سیاسی جدید و یک نظام معنای گفتمانی جدید صحبت می کنیم و آن چیزی که این جا دارد طرح می شود طرح سیاست متعالی است. یعنی در واقع آن چیزی که در منظومه فکری حضرت امام خمینی وجود دارد ما می توانیم آن را در چهارچوب سیاست متعالی از آن تعبیر بکنیم که هم چنان که اشاره فرمودید این الهیات سیاسی مذهبی هست. یعنی لزوما هر نوع الهیات سیاسی، مذهبی نیست. آن چیزی که ما در اندیشه سیاسی می بینیم و خود شما هم اشاره فرمودید ادعا می کنند که الهیات سیاسی یعنی یک نوع سکولار شدن مذهب. در حالی که این جا فرمایش حضرت امام معطوف به طرح یک نوع الهیات سیاسی مذهبی است.
احمدی:
بهترین پژوهش ها آن است که خلاها را پر کند. چیزهایی که یا به آن شناخت کافی نیست یا یک گروهی مثلا نگرش نادرستی نسبت به آن دارند یا خلاهایی که تا حالا کسی نتوانسته آنها را پر کنند. به نظر من واجب این است که برویم نکاتی که تحقیق و پژوهش نشده و نکاتی که ابهام پیرامونش ایجاد شده و باعث نگرش های مثلا منفی در ارتباط با انقلاب شده و روی این ها بحث کنیم که یک کار مثبتی انجام بگیرد. خیلی مسائل وجود دارد ولی من فقط به دو سه نکته اشاره می کنم. یک نکته که یک سوال و ابهام است در مورد اندیشه های امام خمینی است. همین بحثی که آقای دکتر رجبی و دیگران مطرح کردند. الان دو نظر وجود دارد که آیا امام خمینی اندیشه ولایت فقیه را از همان اول مطرح کردند یا این که بعداً مطرح فرمودند. یک عده می گویند امام از اول به آن باور داشتند و در کشف الاسرار هم آورده اند و بعضی نظر دیگری دارند مثلا نگرشی که علمای شیعه معمولا داشتند نسبت به حاکمیت این است که حقانیت حاکمیت های موجود را قبول نداشتند ولی خیلی هم مخالفت نمی کردند و اگر حاکم خوب بوده به نحوی تایید می کردند اما ممکن است با آن همکاری نکنند و اگر هم بحث همکاری پیش بیاید به شرط اصلاح و نصیحت و این گونه موارد است. بعضی معتقدند در اندیشه امام این بحث نصیحت وجود دارد. مثلا در همان سخنرانی های خرداد چهل و دو و چهل و سه را اگر بررسی کنیم می بینم که نشانه های قوی وجود دارد که امام دارد شاه را نصیحت می کند و هنوز بحث براندازی را مطرح نمی کنند آنجا که می گویند که ما نمی خواهیم شاه مملکت نسبت به یک سگ آمریکایی این طور و آن طور بشود.
امام وقتی می روند به نجف یک سوال پیش می آید و این مسئله ولایت فقیه را مطرح می کنند البته ابتدا به صورت سخنرانی است و بعد مکتوب می شود.یک سوال بزرگی که ایجاد شده این است که چرا امام این بحث را در آن زمان مطرح کردند؟ بعضی می گویند خوب مثلا زمینه اش مطرح نبود پیروان نبودند و شرایط فراهم نبود و به این دلیل امام نگفتند. بعضی ها می گویند امام از اول اعتقاد داشت ولی مصلحت نبود آن زمان و شرایط فراهم نبود و بعضی حرفهای دیگری را گفته اند.
فهیمی فر:
بحث هایی که در ارتباط با امام مطرح شد یک مقدار تسری پیدا کرده به بحث انقلاب که در واقع لزوما این دو با هم منطبق نیستند. می خواهم عرض کنم در دو قرن گذشته اگر سه انقلاب به وجود آمد، انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و انقلاب ۱۹۱۷ روسیه یک انقلابی هم به وجود آمد تحت عنوان انقلاب اسلامی. من فکر می کنم که آن دو انقلاب رسیدند به شکل دهی یک تفکر همه جانبه در همه حوزه ها. از مسائل اقتصادی گرفته تا فلسفه سیاست و حوزه هنر. یعنی در واقع آن انقلاب ها در روند خودشان به نظریه هایی رسیدند که آن نظریه ها سازه انقلاب را به یک سازه مکتبی تبدیل کرد. ما هنر لیبرالیستی را داریم با مکتب های مختلف که آدم هایی من جمله کانت و هگل.هگل یک فیلسوف است منتها در حوزه هنر مطلب دارد که خودش هم ننوشته بلکه تقریراتی است که شاگردانش از سر کلاس ها فراهم آورده اند. یا آن انقلاب کپرنیکی کانت تبدیل شد به جریانی که تحت عنوان مدرنیسم در دنیا، نیومدرنیسم در هنر در دنیا تلقی می کنیم. یا مثلا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تبدیل شد به یک جریان به اسم رئالیسم سوسیالیستی در دنیا و ادبیات و سینمای خاص خودش را شکل داد. اما مساله این است که انقلاب اسلامی هنوز در حوزه های مختلف هنر یک نظریه معطوف به خودش ندارد و این جریانی که از مشروطه به این طرف شروع شد و متاثر از انقلاب فرانسه بود، در هنر یک نظام زیبایی شناختی و یک دستگاه فکر زیبایی شناختی در هنر ایرانی ایجاد کرد که ما در امتداد آن هستیم. در این قضیه یک تاسیساتی به وجود آمد من جمله دانشکده هنرهای زیبا که نظام معماری ما را رقم زد، در حوزه نقاشی کاملا امتداد نقاشی فرانسه بود که نمونه اش کمال الملک بود و ما تقریبا همان را داریم ادامه می دهیم و در حوزه ادبیات داستانی هم جریاناتی که از غرب از طریق روسیه آمد و سنت های روایی ادبیات داستانی ما را کاملا به هم زد. اگر بخواهم بطور خلاصه بگویم انقلاب اسلامی در زمینه هنر شاید هنوز نتوانسته است یک مکتب پیشنهاد کند. یعنی یک نظام زیبایی شناختی که امتداد و ظهورش را در یک کالبد در حوزه شهرسازی در حوزه معماری در حوزه نقاشی و در حوزه سینما ببینیم و این هنوز ایجاد نشده [ولی باید ایجاد شود] البته این نقص را ما در بعضی از حوزه های دیگر می بینیم. مهم ترین ویژگی انقلاب اسلامی بعد سیاسی آن بود که من فکر می کنم بعد سیاسی انقلاب اسلامی هم هنوز تبدیل به یک فلسفه سیاست نشده است. اگر بخواهم بصورت خلاصه عرض بکنم در حوزه هنر کمیت ما بسیار لنگ است. در واقع تقریبا مجموع ادبیاتی که ما در دانشگاه ها در حوزه هنر تدریس می کنیم ادبیاتی است که تحت عنوان شرق شناسی در حوزه هنر شکل گرفته است با همان پارادایم ها،با همان جهان بینی ها و با همان تفکرات.و آن ها را در حوزه های مختلف هنری به کار می گیریم .
متقی:
این ادامه تفکر اورینتالیسم است؟ یعنی به هیچ وجه باز تولید نشده؟ این مساله اورینتالیسم در حوزه سیاسی تاثیر گذار بود ،در حوزه فرهنگی تاثیر گذار بود آیا در حوزه هنر نتوانسته این تاثیر را بگذارد؟
فهیمی فر:
چرا، در حوزه هنر ما منجر شد به شکل دهی یک ادبیات تئوریک که نقطه مقابل آن جریان تئوریکی است که در تاریخ سنتی خودمان راجع به هنر داریم.مثلا تلقی هایی که از هنرمند می کنند، تلقی هایی که از کارکرد هنر در جامعه می کنند، از حقیقت هنری می کنند،از هنر قدسی می کنند، از هنر سنتی می کنند به جز فیلسوفان سنت گرا، ولی عموما چیزی که ما تحت عنوان ادبیات هنری در قاموس شرق شناسی داریم در واقع ادبیات سکولار و غیر دینی و غیر سنتی است که نقطه مقابل ادبیات سنتی ما است. به همین دلیل ما بروز و ظهور این هنر را در حوزه سینما، حوزه ادبیات داستانی و حوزه معماری خودمان می بینیم که چیزی جدای از آن تفکر لیبرالیست غربی نیست.
متقی:
یعنی ادبیات مقاومت و ادبیات جنگ و دفاع مقدس به نوعی در همان چهارچوب قرار گرفته است؟
فهیمی فر:
در همان نظام زیبایی شناختی قرار گرفته است.البته به لحاظ محتوا فرق می کند اما آن زبان هنوز زبان دینی نیست. بحث فرم و ریخت است و الا رافائل هم به قول آقای دکتر زورق راجع به مثلا حضرت مسیح و حضرت مریم نقاشی کشیده ولی به قول بورکات می گوید در مادی ترین صورت کار کرده است.هنرها قبل از این که محتوا باشند فرم هستند. این فرم باید اتحاد پیدا بکند با آن محتوا که در هنر ایران ما هنوز به این بلوغ نرسیده ایم و فرم هنر ما کاملا غربی است. در واقع ما از مشروطه به این طرف دچار یک انقطاع از نظر فرمی شدیم یعنی زبان در هنر، غربی شد با دغدغه ها و محتواهای بومی خودمان. این تعارض الان هست. شهرهای خود ما به شدت از نظر طراحی شهری غربی است و البته نوع بد اجرا شده و بد طراحی شده غربی که آن رفاه را ندارد. واقعا انقلاب اسلامی در حوزه هنر هنوز تبدیل به نگره نشده است. حضرت امام می فرمایند که:هنر عبارتست از دمیدن روح تعهد در کالبد انسانها. امانوئل کانت هنر را ذیل قابلیت های گوهری خودش تحلیل می کند و هرگونه محتوا و هرگونه تعهد و اخلاق یعنی آن چیزهایی که ما ارزش می دانیم را هیچ گونه ارتباطی با هنر نمی دهد. هنر را در ذیل آن قابلیت های فرمی خودش تحلیل می کند که جریان های فرمالیستی در هنر مدرن بعد از کانت به وجود می آید. در صورتی که امام می فرمایند هنر یک ابداعی است که انسان در امتداد خلق خدا برای ایجاد تعهد، ایجاد می کند.حالا این ایجاد تعهد چیست؟ بحث عرفان است یعنی آن بعد معرفت شناسی برداشته بشود وانسان آن ویژگی های اخلاقیش در آن فرایندی که شکل می دهد در درک اثر هنری به آن بلوغ اخلاقی برسد. این ها در تفکر معاصر غرب در حوزه هنر هیچ جایی ندارد و ما در کالبدی که در حوزه هنر داریم در امتداد همان هستیم. ما هنوز نتوانسته ایم یک نگره در حوزه فیلم اسلامی براساس انقلاب اسلامی تولید بکنیم.
اسماعیلی:
البته نه فقط در حوزه هنر بلکه در حوزه های دیگر هم این نقض را داریم که درواقع تولیدی صورت نگرفته شاید به این دلیل باشد که من به عنوان یک وقایع نگار و تاریخ نگار به حادثه نگاه می کنم در حوزه اجتماعی به غیر از اقتصاد اول فرضیه را مطرح می کنند بعد می روند و مدل را مورد بررسی قرار می دهند. ولی در حوزه اقتصاد برعکس است. برای مطالعه همین حوادث و وقایع که گذشته است، در دانشگاه های ما موارد تاریخی و منابع تاریخی در اختیارشان نبوده و اساسا به سمت تولید فرضیه نمی روند چون احساس می کنند نیازی برای تولید فرضیه نیست. این فرضیه الان وارداتی است و ما مصرف می کنیم. بهترین اساتید ما در واقع بهترین مدرسین این فرضیه های تولید شده در کشورهای دیگر [کشورهای غربی] را تدریس می کنند. یعنی در دانشگاه ما تولیدی صورت نمی گیرد که بر اساس آن تولید بخواهد کاری صورت بگیرد.این که انقلاب اسلامی در گونه های مختلفی در بخش معماری ،در بخش اقتصاد ،در بخش جامعه شناسی و این موارد نتوانسته تولیدی داشته باشد به نظر می رسد برای این است که تحولی در دانشگاه صورت نگرفته است.
متقی:
یک بحثی داشتند حضرت امام در رابطه با فضای دانشگاه و حوزه. [در مورد وحدت حوزه و دانشگاه] امروز وضعیت معکوس شده است. در قم هزار و دویست مرکز تحقیقاتی وجود دارد. امروز از قم دیگر قابل پذیرش نیست که بیاید کتاب زبان سیاسی برنارد لوئیس را ترجمه کند. و یا شیعیان مسلمانان فراموش شده گراهام فولر را ترجمه کند. این دیگر از قم و حوزه امروز قابل قبول نیست. زمانی قابل قبول بود ولی امروز باید تولید داشته باشد. یعنی بحثی که این جا دارم این است که نباید در این شرایط فعلی بحث های شیعیانمان را ببریم در بحث های گراهام فولر وبحث های زبان سیاسیمان را ببریم در بحث های برنارد لوئیس. بحث های ادامه انقلاب را ببریم در بحث های اسپوزیتو.
فخرزاده:
الان در خود حوزه هم ادامه این داستان ها جا افتاده است مثل میشل فوکو و غیره.
متقی:
خیلی از کسانی که من می شناسم تمام هنرشان این است که بیایند در فضای فوکو و امثالهم بحث کنند. آدم های بزرگ که از دانشگاه مدرک دکتری گرفتند را می گویم.
امیری مقدم:
یکی از دستاوردهای انقلاب بالواقع انقلاب اسلام سیاسی بود که امام آن را در شیعه و سنی شکل داد. با دو واکنش هم روبه رو شد. هم در شیعه هم در سنی واکنش مثبت و منفی پیدا شد. اولین اثر مثبتش تأثیرگذاری بر اخوان المسلمین مصر بود. هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود که اخوان بر مبنای تفکر امام دچار انشعاب شد. شهید شقاقی و یارانش تحت تأثیر امام قرار گرفتند و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی اولین کتاب در وصف امام و انقلاب اسلامی نوشته شد به نام ((الخمینی الحل و البدیل). در مقابل آن یک سری در مقابل امام ایستادند و مقاومت کردند که ما [دیروز نمادش را در منافقین و] امروز نمادش را در تکفیری ها می بینیم. یعنی جاذبه و دافعه ای که نسبت به امام وانقلاب به وجود آمد و رشد پیدا کرد و امروز جریان ها و نمادهایش به وجود آمده است. انقلاب اسلامی ناسیونالیسم عربی را هم دچار انشعاب کرد. سوریه و لیبی در جنگ کنار ما قرار گرفتند و یک سری هم در مقابل ما ایستادند. در عالم تشیع هم همین مسئله بود.یک سری موافق و یک سری مخالف شدند. آن هایی که معتقد به اسلام سیاسی بودند آمدند و یک سرکی کشیدند، بعضی ها تا به امروز ماندند و بعضی ها هم آمدند یک دوره ای همراهی کردند و برگشتند و از انقلاب جدا شدند. من می خواهم در دو بخش در حوزه خودمان یعنی حوزه خاورمیانه صحبت کنم. ما اگر بخواهیم در بعد حکومتی و دو بعد اجتماعی و جوامع دینی و اندیشه ای بخواهیم مورد بحث قرار دهیم امروز که ما این جا هستیم و همه هم قبول داریم علیه این انقلاب اسلامی توطئه ودشمنی و غرب بوده است، امروز در مقابل انقلاب اسلامی چه قدرتی در منطقه وجود دارد؟مصر دیگر قدرت قدیمی خود را ندارد، عربستان سعودی چیزی برای گفتن ندارد، عراق و سوریه هم که در مدار جاذبه سیاسی ما قرار دارند. تقریبا امروز در بحث نظام های منطقه ای واقعا نظامی که در اندازه نظام جمهوری اسلامی باشد در منطقه وجود ندارد. در بعد فکری و اجتماعی هم بخواهیم بررسی کنیم و امروز جهان اهل سنت را مورد مقایسه قرار دهیم ،یک سری از این ها همین حکومت هایی هستند که نه گفتمانی دارند و نه اثری. اخوان با همه سابقه اش از ۱۹۲۸ فقط یک سال توانست در مصر دوام بیاورد و از صحنه خارج شد.صوفیه و امثالهم که گوشه نشینند و کاری به مسائل اجتماعی ندارند. یک گروه به نام تکفیری آمده اند که عمیق ترین و قوی ترین جریان برخاسته از میان اهل سنت همین جریان تکفیری است و امروز همه از جمله اهل سنت با آنها در تضاد هستند. یکی از دستاوردهائی که انقلاب اسلامی و امام به نمایش گذاشت عقل گرائی و خرد گرائی شیعه و این تفکر است.امروز در دنیای غرب [بالاخره دنیای غرب دنیای اندیشه است] تنها جایی را که به عنوان جایی که عقل گرا و خرد گراست و اندیشه دارد و می توان با او حرف زد، شیعه و انقلاب اسلامی می دانند و آن ها می گویند اگر ما امروز بخواهیم با دنیای اسلام برخورد کنیم دو دسته می شود: شیعه و سنی. در شیعه یک جایی هست می روی با او حرف می زنی. یک جمهوری اسلامی ایرانی هست یک مرکزیت و رهبری دارد و چهار تا چهره هم رهبر در گوشه و کنار دارد، آیت الله سیستانی در عراق، سید حسن نصرالله در لبنان و… لذا می شود با آن صحبت کرد. اما در خارج از تشیع با چه کسی می توانی حرف بزنی؟ با بغدادی می خواهی صحبت کنی؟ با ایمن الظواهری می خواهی صحبت کنی؟ با بن لادن می خواهی صحبت کنی؟ تازه جریان تکفیری که امروز آمده و می گوید که شیعه رافضی است و باید آن را نابود کنیم، می گوید می خواهم الگوی ایران و حزب الله را نابود کنم. [بگذریم از اینکه دست سرویس های غرب را در پیدایش این جریانات تروریستی می توان جستجو کرد] او می گوید ایران و امام چرا توانست خودش را تثبیت کند؟ چون آمد یک ملت و یک سرزمین را برای خود تعریف کرد. پس ما [گروههای تروریستی نظیر داعش] خلافت را احیا بکنیم، خلافت اسلامی را و امروز هر دو،هم تفکر اخوانی که آقای اردوغان پرچم آن را به دست خود گرفته است و می گوید من باید خلافت نوعثمانی ایجاد بکنم، و هم تکفیری ها که می خواهند خلافت اموی را احیا بکنند، هر دو آن هایی که به جنگ ما آمدند به جنگ امام و انقلاب آمدند می گویند ما باید الگوی انقلاب را منتها با هدف مخالف با آن اتخاذ کنیم. ببینید، بعضی از کشورهای منطقه امروز نظام های فروپاشیده اند. انقلاب ما توانسته نهاد سازی بکند، امروز کشور ما نهاد دارد، سازمان و تشکیلات دارد و با همه این مخالفت ها توانسته به این جایگاه برسد. این را شما ساده نبینید، همه اش سیاسی نیست. همین اوباما هفته گذشته اعلام کرد که ایران می تواند تنها قدرت منطقه باشد.او عاشق چشم و ابروی ما که نشده.واقعیت این است که این انقلاب توانسته خودش را و ریشه هایش را مستحکم کند. معنای اظهارات اوباما این است که امروز دیگر قدرتی در منطقه نیست و جمهوری اسلامی ایران یک قدرت است. بنابراین به نظر من انقلاب اسلامی توانست در میان این همه توطئه و این همه فشار درختش را غرس بکند. امروز جمهوری اسلامی در فضا حضور دارد و در همین مسئله هسته ای چرا این ها این قدر فشار آوردند؟ برای چه چیزی؟ بنابراین از دید قدرت که نگاه می کنم معتقدم انقلاب اسلامی علی رغم همه مشکلاتی که می بینیم توانست برای این سرزمین به نام ایران قدرت تولید کند و نهادهای نوین را خلق نماید.
تاریخ مقاله :بهمن ماه ۱۳۹۳