گسترش بحران های سیاسی در یک دهه اخیر در منطقه عربی غرب آسیا و ظهور فرآیند های سیاسی جدید فرا ملی در آن ، مانند تقسیم منطقه به دو جبهه مقاومت و تسلیم پذیری ، و یا فعال شدن جریان تکفیری و تروریستی در چند کشور منطقه به طور همزمان ، نظم واحد های سیاسی ملی یک سده پیش سایکس بیکو را بر هم زد و وضعیت سیاسی فرا مرزی جدیدی پدید آورد که شاخص آن بیشتر بر اتحاد و ائتلاف های سیاسی منطقه ای متکی است تا شاخص های دیگر.
با پایان یافتن جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ و شکست سخت دولت عثمانی در آن ، خاورمیانه عربی بین فاتحان پیروز جنگ تقسیم گردید و سرزمین فعلی سوریه و لبنان زیر سلطه فرانسه رفت و عراق و اردن و فلسطین و حاشیه جنوبی خلیج فارس وشبه جزیره عرب زیر سلطه انگلیس رفت و منطقه شاهد مرز های سیاسی جدیدی گردید که توسط استعمارگران تازه به دوران رسیده اعلام شد و با شرایط یکپارچه قبلی تفاوت اساسی داشت . این منطقه در پنج قرن قبل یعنی دوران حاکمیت دولت عثمانی بر خاورمیانه عربی ، فاقد تشخیص سیاسی بود ، هرچند که از لحاظ قومی این منطقه از دیرباز دارای همبستگی قومی عربی بوده است . رفتار دوگانه امپراطوری عثمانی در طول پنج قرن حاکمیت خود بر منطقه ، نه اجازه شکل گیری همبستگی قومی را به واحد های مختلف می داد که یکپارچگی آن را تهدید می کرد ، و نه رفتار سلطه طلبانه آن جایی برای همبستگی بر پایه دین و اسلام را فراهم می ساخت. البته دولت عثمانی مدعی خلافت اسلامی بود اما مجری احکام اسلامی نبود . این سردرگمی هویتی جوامع منطقه ، شرایطی را پدید آورد که استعمارگران غربی از قومیت عربی به عنوان ابزار اختلاف وستیز استفاده کنند و با کمک مردم عرب این منطقه ، سرزمین آن ها را به اشغال خود درآورند .
انگلیس و فرانسه بر اساس نگاه و نیاز سیاسی خود ، منطقه جدید تحت سلطه خود را چند پاره کرده و تکه های کوچکتری تحت عناوین دولت های جدید پدید آوردند . در این تقسیم ، هیچ معیار قومی و دینی و حتی مذهبی ملاحظه نشد و قدرت های استعمارگر پیشاپیش دولت- ملت طبیعی بر پایه اسلام را از یک دستی محروم ساختند ، هرچند که قول برپایی دولت متحد در شام و عراق و شبه جزیره عرب به شریف حسین حاکم حجاز از قبل داده شده بود . به عبارت دقیقتر غرب فرایند ملت سازی خود را در منطقه به صورت وارونه پیاده کرد و قومیت که مبنای وحدت در اروپا بود توسط انها در خاورمیانه مبنای تقسیم قرار گرفت .
واقعیت این است که استعمارگران غربی همواره از زاویه تجربه و منافع خود به دنیا می نگرند . تجربه نظام های سکولار غربی پس از تضاد با کلیسا و جنگ های سی ساله میان جریان پروتستان معترض و کلیسای کاتولیک ، تجربه جهان مسیحیت است و هیچ ارتباطی با جوامع اسلامی و حتی جوامع غیر مسیحی ندارد ، ولی غربی ها به علت گرایش سلطه طلبانه خود ، درصدد تعمیم این الگو در جهان برآمدند . غرب با این اقدام تلاش داشت تا سکولاریسم را مذهب جدید سیاسی سازد و از طریق آن سلطه خود را در جهان تعمیم دهد و حضور خود را در محور ائتلاف های جهانی نهادینه سازد . به عبارت دیگر غرب برای نظریه دولت – ملت نظریه پردازی کرده و نهاد های بین المللی در ابعاد مختلف برای آن تاسیس کرده وتلاش دارد انحصار در این الگو نیز به وجود آورد . درحالی که در منظومه فکری اسلامی مقوله شهروندی مبتنی بر قومیت اعتبار چندانی ندارد و مردود است و مبنای همبستگی امت اسلامی است که بستر اصلی واحد سیاسی و حکومتی است .
به هر حال در یکصد سال بعد از دولت عثمانی تاکنون ، متاسفانه حاکمیت رژیم های موروثی ، استبدادی ، و انحصارگرا و مشارکت ندادن مردم در فرآیند های تصمیم گیری سیاسی ، مانع از شکل گیری فرآیند ملت سازی در همین مدلهای دست ساز استعمارگران غرب شد . وبه همین علت در هر زمان در ساختار قدرت های حاکم در منطقه خلا جدی پیش آمد ، شکافهای اجتماعی قومی ومذهبی وهویتی پدیدار گشت . در عراق با سقوط رژیم استبدادی صدام حسین وحاکمیت چند دهه حزب شمول گرای بعث شکافهای قومی بین عرب ها وکردها وشکاف های مذهبی بین شیعیان وسنی ها آشکار شد . در سوریه نیز با اغاز جنگ داخلی شکاف های قومی ومذهبی تا حد زیادی نمایان شد وضعف فرایند ملت سازی در این کشور رخ نشان داد . در لبنان همچنین می توان گفت که نظام سیاسی طایفی از همان اغاز بر پایه ایجاد شکاف های اجتماعی استوار بود وتا کنون آن را نهادینه ساخته است . واین شرایط علت اصلی ناپایداری اجتماعی در لبنان در چند دهه اخیر است که این کشور را درگیر جنگهای داخلی ساخته است . هدف این جنگ ها اصلاح نظام سیاسی بیمار این کشور است که هر بار با دخالت عنصر خارجی و پیشنهاد تعدیلات جزیی مانند توافق طایف نظام طایفی باز تولید می گردد .
در برپایی نظام های سیاسی در منطقه عربی ، قدرت های استعمارگر ، واحدهای اجتماعی یکدست موجود مانند قبیله را که از هزاران سال پیش در منطقه عربی بوده است ، نیز تقسیم کردند ودر طول مرزهای سوریه با لبنان ویا سوریه با عراق ، ده ها قبیله وعشیره در دو سوی مرز به چشم می خورد که تقسیم شده اند وعلیرغم وجود مرزهای سیاسی در یک صد سال اخیر ، این قبایل همچنان وحدت اجتماعی خود را حفظ کرده وهیچگاه وجود مرز را یک واقعیت سیاسی جدی نگرفته اند که در نتیجه آن از پیوستگی خود چشم پوشی کنند .
حمله امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ وسقوط نظام تک حزبی واقلیتی در این کشور ، شرایط سیاسی این کشور ونیز منطقه را در معرض تغییر جدی قرار داد. به اجرا گذاشتن سیستم مردم سالاری در عراق تحت فشار مرجعیت دینی در نجف اشرف بجای فرماندار نظامی وغیر نظامی امریکایی ، شرایط تحول در عراق را فراهم ساخت . وبه طور طبیعی شیعیان که اکثریت جمعیتی بودند ، در راس قدرت قرار گرفتند. این واقعیت جدید با مزاج انحصار طلبانه بقایای رژیم گذشته و هواخواهان آنها در عراق هم خوانی نداشت که سالها در راس قدرت قرار داشتند . این تحولات ونیز انحلال نهادهای ارتش ، ونهاد های امنیتی عراق ، از سوی امریکا خلا سیاسی وامنیتی پدید آورد که در نتیجه مورد بهره برداری سازمانهای تروریستی نظیر سازمان القاعده قرار گرفت . اعزام گروههای تروریستی به عراق وهمکاری بعضی عوامل بومی با آنها زمینه جدیدی در عراق فراهم آورد که به هیچ عنوان نمی توان آن را در چهارچوب ملی تعریف کرد . به عبارت دیگر مساله عراق ، تحولات جدیدی را پدید آورد که در یک طرف آن ، مرزها بر پایه مذهب تعریف شده است . افراد تکفیری از سر تا سر منطقه به عراق سرازیر شدند وفردی مانند ابو مصعب زرقاوی اردنی خود را محق می داند تا در باره آینده عراق تصمیم بگیرد واکثریت مردم این کشور را که شیعه هستند کافر وواجب القتل اعلام کند وهزاران نفر از عراقی هایی را که این نگاه را قبول ندارند ، نیز به قتل برساند .
با اغاز بحران سیاسی در سوریه در سال ۲۰۱۱ این پدیده ابعاد خطرناکتری پیدا کرد چرا که تضاد اصلی در غرب سوریه با نظام سکولار و بعثی حاکم بود ولی برای جور کردن قافیه ، جنگ علیه اقلیت شیعه در این کشور اعلام شد وکشور های غربی وعربی بر پایه گفتمان کاملا مذهبی ، کمک نظامی ، مالی ، وسیاسی خود را به سوی مخالفان سرازیر کردند ومفتیان درباری فتوا های مورد نیاز را تهیه واعلام نمودند . در بحران سوریه جای تعجب اینجا بود که امریکا وفرانسه وانگلیس از یک سو به طور نمادین از حقوق اکثریت مردم دفاع می کردند ولی بوسیله گروههای تروریستی موجب کشتار و آوارگی آنها می شدند.
در برابر این اقدام ، ایران اسلامی احساس کرد که دو تکلیف همزمان سیاسی ودینی بر عهده دارد . از یک سو از سوریه به عنوان یکی از حلقه های مقاومت در برابر رژیم صهیونسیتی دفاع کند و از سوی دیگر گفتمان ضد مذهبی را که متاسفانه با ابزار مذهب وارد میدان شده ، خنثی سازد واز تغییر اولویت های جهان اسلام جلوگیری کند وتلاش برای تغییر معادله رویارویی با رژیم اشغالگر قدس خنثی سازد که محور مقاومت آن را به وجود اورده است .
این موج نفرت وتکفیر دینی به لبنان نیز رسید وماهیت خود را کاملا اشکار ساخت . سلفی های تکفیری لبنان مانند گروه احمد الاسیر ویا تشکل عبد الله عزام ، وجهه تضاد خود را بر ضد حزب الله تعریف کردند وگاه جاده جنوب لبنان را به عنوان جاده تدارکاتی مقاومت می بستند . این گروه ها چندین ماشین بمب گذاری شده وانتحاری در حومه بیروت پایتخت لبنان منفجر کرده وپایگاه اجتماعی مقاومت را تهدید کردند . در حالیکه مرزهای فلسطین بسیار نزدیک بود وانها اگر خلوص داشتند باید نوک پیکان را بسوی دشمن اصلی یعنی رژیم صهیونیستی نشانه می گرفتند . این گروه ها با طرح تضاد های مذهبی عملا تلاش داشتند تا تضاد اسلامی با اسراییل را تغییرداده وآن رااز تضاد خارجی به تضادهای داخلی دگرگون سازند. آنها عملاً نشان دادند که دست های پنهان اسرائیل هستند که از آستین تکفیر بیرون آمده اند.
جمهوری اسلامی ایران و حزب الله ابتدا با مشاهده این تحولات که همزمان با اجرای پروژه براندازی در سوریه آغاز گردید ، سیاست خویشتن داری را در پیش گرفتند وتلاش کردند تاوحدت جهان اسلام اسیب نبیند ولی پس از دو سال از آغاز بحران سوریه وگسترش ابعاد این توطئه ، مصمم شدند از محور مقاومت در این بحران دفاع نمایند و به نفع حفظ نظام سوریه کمک کنند. صحنه از همان اغاز نیز روشن بود وحضور حامیان رژیم صهیونیستی در جبهه تکفیری ها به عنوان شاخص کفایت می کرد ولی ایران وحزب الله از دخالت اکراه داشتند ونیازی به این کار نیز نمی دیدند . ولی دو سال بعد ، ایران و حزب الله زمانی تصمیم متفاوت گرفتند که احساس کردند موجودیت مقاومت آسیب پذیر شده و عوامل تکفیری توطئه خطرناکی را در منطقه به اجرا گذاشته اند . این داوری حزب الله در مراحل بعدی با اعزام بیماران تکفیری به بیمارستان های اسرائیل و دریافت کمک تسلیحاتی از دشمن صهیونیستی به اثبات رسید . گروه های تکفیری علت دخالت ایران وحزب الله در بحران سوریه را همبستگی مذهبی میان علویان و شیعیان قلمداد کردند، در حالیکه این فرض درستی نیست ، چرا که علویان پیرو طریقت اند و به شریعت و اقامه فرائض دینی و عبادات اهمیت چندانی نمی دهند و از بعد مذهبی ، عمده مراجع شیعه معتقدند که پیوند تبعیت از شریعت که وجه مشترک مذاهب شیعه و سنی است ، به مراتب قوی تر از اشتراکات ظاهری شیعه با علویان است و حمایت ایران و حزب الله از نظام سکولار بعثی سوریه به این علت است که سایه شوم اسراییل و حضور پر رنگ قدرت های استکباری غربی در پشت صحنه تکفیری ها دیده می شود.در حقیقت تکفیری ها با دستورالعملی که از غرب دریافت کرده اند مأمورند شکاف شیعه و سنی را در جهان اسلام به وجود آوردند و با اعمال خشونت به اسلام هراسی نیز دامن زدند.
شرایط میدانی کنونی سوریه که در آن از یک سو دولت برتری نظامی جدی پیدا کرده واز سوی دیگر گروه های تکفیری به علت قدرت طلبی وبی مسوولیتی دینی به جان هم افتاده اند ، وضعیت مهمی را به وجود آورده است که مهمترین دست آورد های آن شکست پروژه بر اندازی نظام در دمشق است . انتخاب مجدد آقای بشار اسد به مدت هفت سال دیگر، از سوی مردم سوریه آن هم بر پایه ی نوعی اجماع ملی ، شرایط یکسره سازی وضعیت میدانی نظامی در سوریه و معادله منطقه ای را فراهم می آورد که قطعا در خارج از چارچوب برنامه ریزی اتحاد و ائتلاف غرب خواهد بود. به عبارت دقیق تر تضاد مذهبی که غرب و هم پیمانانش در منطقه اشاعه دادند و بر منطقه تحمیل کردند تا حد زیادی مهار شده است و محور مقاومت – امت از این آزمون سخت سر افراز بیرون آمده و هم پیمانی خود را با ایثار وهمبستگی نهادینه ساخته و با روشن شدن بسیاری از حقایق برای مردم مسلمان منطقه ، امید به گسترش آن نیز وجود دارد .
آنچه مسلم است شرایط فعلی ومیدانی دو جبهه مقاومت وتسلیم پذیری ، معادله قدرت در منطقه ، ونیز نظام منطقه ای را تعیین خواهد کرد . در محور مقاومت ، ایستادگی دولت سوریه ، کمک بی توقع ایران وحزب الله لبنان به سوریه ونیز حمایت مبارزان عراقی از محور مقاومت ، شرایط برتری را فراهم کرده و وحدت جدی انان ومردم را در جبهه مبارزه مشترک رقم زده است . در محور تسلیم پذیری به علت نبود آرمان گرایی وجدایی مردم از این گروههای تروریستی و سیاست های وابسته وضد دینی ، سه شکاف داخلی ، منطقه ای وحتی در سطح بین المللی پدیدار شده است . در سطح داخلی سوریه اختلاف ودرگیری سخت گروه های وابسته به القاعده بویژه داعش وجبهه النصر والجبهه الاسلامیه وکشتار یکدیگر ونیز اختلاف برخی از آنان با ارتش آزاد سوریه نشان از اختلاف ورقابت است که تا کنون بیش از ده هزار کشته بر جای گذاشته است . این اختلاف نمایان ساخت که این گروه ها بر خلاف ادعای خود هدف مشترکی ندارند و رفتار انها نوعی قدرت طلبی تحت نقاب دین را به نمایش گذاشته است . در سطح منطقه قطر وعربستان مهمترین محور های حمایت از مخالفان در سوریه از اغاز تا کنون بوده که بیش از ده ملیارد دلار برای اجرای پروژه سرنگونی اسد هزینه کردند ، در حالیکه الان میان این دو اختلاف جدی پدیدار شده است . قطر از محور اخوان المسلمین حمایت می کند و دولت ترکیه را در کنار خود دارد . در مقابل عربستان سعودی بر ضد اخوان می جنگد وبرای حذف اخوان از قدرت در مصر پنج ملیارد دلار هزینه کرده است . در حال حاضر تنش سیاسی در میان این دو هم پیمان سابق به حدی همراه با تنش است که عربستان سفیر خود را از قطر فراخوانده وروابط خود را به پایین ترین سطح تنزل داده است . تا وجود اختلاف بین این دو دولت غرب گرا باور پذیر شود. در سطح بین المللی اختلاف امریکا واروپا در باره سوریه سطح دیگری از اختلاف در جبهه استکبار جهانی ومتحدان آن را نمایان می سازد . در اجلاس مجموعه کشوره های صنعتی در خرداد ماه گذشته در بروکسل پایتخت بلژیک موضوع جنگجویان اروپایی در سوریه محور اصلی بحث واقع شد وآقایان هلند رییس جمهور فرانسه وکامیرون نخست وزیر انگلیس وخانم مرکل صدر اعظم المان همگی در باره تعداد شهروندان تروریست خود در سوریه صحبت کردند وبازگشت آنان را به قاره اروپا مساوی با برهم خوردن امنیت این قاره نامیدند . دو عملیات اخیری که در فرانسه وبلژیک اتفاق افتاد وچند کشته بر جای گذاشت و ومجری آن افراد بازگشته از سوریه بودند ، این حادثه زنگ خطر را به صدا در آورده است . اروپاییان معتقدند که امریکا از لحاظ جغرافیایی دور از خاورمیانه است در حالیکه اروپا بسیار نزدیک وبه شدت از ادامه نا امنی در غرب آسیا تاثیر می پذیرد وبه همین علت انها خواهان حل سریع بحران سوریه بر پایه مهار تروریزم هستند. مجموعه این حقایق میدانی نشان میدهد که جبهه تسلیم پذیری وحامیان بین المللی آن در همه سطوح دچار اختلاف اند وبه علت شرایط ضعف وواگرایی حاکم بر انان نا گزیر هستند ، سیاست های خود را در سوریه مورد تجدید نظر قرار دهند و این مساله پیروزی جدیدی را در پیش روی جبهه مقاومت قرار میدهد .
به فهرست ناکامی های غرب در خاورمیانه باید تحولات یمن را نیز افزود. مردم یمن تحت رهبری عبدالملک حوثی موفقیت های مهمی به دست آورده اند و گام به گام رژیم غرب گرای حاکم بر این کشور را وادار به عقب نشینی می نمایند و رهبران انقلابی یمن صریحاً اعلام کرده اند که از جبهه مقاومت ضد صهیونیستی حمایت می کنند و این واقعیت ها هزینه اسرائیل برای غرب را بیشتر از منافع آن ساخته است.
تاریخ مقاله: دی ماه ۱۳۹۳