سعدالله زارعی: دنیا در مقابل آمریکا قرار گرفته است

0 88

[اشاره: میزگرد بررسی مسائل سیاسی و اجتماعی در آمریکا با شرکت علی اکبر اشعری، فوآد ایزدی، حسین رویوران، سعد الله زارعی، محمد حسن زورق، نادر طالب زاده،  احمد کاظم زاده و ابراهیم متقی برگزار شد که در اینجا قسمت اوّل این میزگرد را ملاحظه می کنید]

زورق: بسم الله الرحمن الرحیم، ماجرای اعتراضات گسترده در شهر های مختلف آمریکا از اینجا شروع شد که فیلمی در فضای مجازی پخش شد که یک پلیس آمریکایی زانویش را روی گردن یک جوان سیاه‌پوست به نام جورج فلوید گذاشته و در حالی که جوان فریاد می‌زند که من دارم خفه می‌شوم او با خونسردی فشار را ادامه می‌دهد تا آن جوان خفه می‌شود. بعد از این جریان ابتدا اعتراضاتی از طرف سیاه‌پوستان شروع شد و سپس به سایر اقشار جامعه آمریکا گسترش یافت و سپس به سایر اقشار جامعه آمریکا گسترش یافت البته در گذشته هم نظیر این ماجرا وجود داشته که پلیس خشونت‌هایی را به کار برده که خارج عرف و آمیخته با جنایات بوده و اعتراضاتی از طرف مردم و مخصوصاً سیاه‌پوستان صورت گرفته‌است. در این گونه ماجرا‌ها معمولاً خشونت علیه سیاه‌پوستان بوده‌است. اگر بخواهیم بر اساس این سابقه قضاوت کنیم، این دفعه هم مانند دفعات قبلی است یا شاید کمی وسیع‌تر باشد. تفاوتی که وجود دارد این است که قبل از این اعتراضات ما تظاهرات علیه وال استریت را داشتیم که البته در آنجا خاص سیاه‌پوستان نبود. عده‌ای به بی‌عدالتی اقتصادی در آمریکا اعتراض داشتند. باید در کنار این حوادث تسلطِ الیت نخبه مالی بر تمام شریان‌های اقتصادی کشور آمریکا را هم دید. تجربیات قبلی این بود که پلیس یک نفر سیاه‌پوست را می‌کشت، -کاری که پلیس آمریکا به آن عادت دارد- سیاه‌پوستان شورش می‌کردند. اما در سال های اخیر مسئلۀ وال استریت و جنبش ۹۹درصدی‌ها را داریم که کمی موج اعتراضات دامن گستر اجتماعی پیدا می‌کند. این بار تفاوت گسترده‌تر شد. این دفعه به تمام نمادهایی که امپراطوری آمریکا را ساخته‌اند و تمام کسانی که معماران اصلی این بنا بودند حمله می‌شود.

ضمن اینکه اعتراضات از جنبۀ نژادی خارج شده و جنبۀ فرانژادی پیدا کرده‌است. به نوعی اکثریت آن‌ها رنگین پوست یا آسیایی تبار هستند. کسانی که آسیایی‌تبار هستند ولی از جنس بنایان و معماران این عمارت نیستند، همه وسط این صحنه آمده‌اند. این‌ها نشان می‌دهند که اصلاً تعلق خاطری به این سیستم و هویت ندارند. بنابراین این دفعه با دفعات قبلی فرق می‌کند. در اینجا دو نظریه می‌تواند مطرح شود. نظر بدبینانه این است که این پروژه را مثل پروژه‌ای که درتونس اتفاق افتاد خودشان درست کرده‌اند در تونس شخصی به اسم بوعزیزی دست‌فروشی بود که پلیس به او ستم کرد و او خودش را آتش زد. ولی آن آتش سبب فرار بن علی ظرف دو هفته شد. بعد از او حسنی مبارک هم رفت. بعد هم دیدیم بهار عربی سوار پروژه بیداری اسلامی شد و به نحوی پتانسیلی را که در جامعه به نفع انقلاب اسلامی داشت تخلیه و تحریف کرد. تخلیه به این صورت بود که مردم به خیابان‌ها ریختند و شعار دادند. بن علی و حسنی مبارک و علی عبدالله صالح در تونس و مصر و یمن سرنگون شدند و سوار احساسات دینی مردم سازمان‌های تروریستی را ایجاد کردند و نهایتاً به کشتار مردم در سوریه پرداختند تا که محور مقاومت را بشکنند. بنابراین پروژه سوار یک پروسه شد. حتی تهدید جدی برای غرب که گسترش انقلاب اسلامی درظرف جغرافیائی تمدن اسلامی ایجاد کرده بود به یک فرصت برای غرب تبدیل شد تا بتوانند محور مقاومت را در سوریه و عراق توسط داعش مورد حمله قرار دهند. مقاومت اسلامی که صورت گرفت تهدیدی که برای ما بود را به فرصت تبدیل کرد. یعنی اگر داعش نبود ما الآن حشدالشعبی و ظرفیت نظامی انقلابی در عراق و سوریه را نداشتیم. به هر حال پیداست که کشاکشی بین انقلاب و استکبار جهانی وجود دارد.

سؤالی که وجود دارد این است که اتفاقی که در آمریکا رخ داده آیا با مدلی که ما تجربۀ آن را در شمال آفریقا داریم تناسب دارد؟ در این جلسه باید جواب دهیم که تا چه اندازه می‌توانیم حوادث فعلی آمریکا و تجربیاتی که در شمال آفریقا داشتیم را شبیه‌سازی کنیم. چون در شمال آفریقا جرقه‌ای زده شد و انرژی پتانسیلی از جامعه خارج شد. منتها این انرژی رهبری مشخص نداشت. ایدئولوژی و سازمان‌دهی و آینده‌نگری نداشت. حداکثر ظرفیتی که وجود داشت ظرفیت اخوان‌المسلمین در مصر بود. که هدر رفت. در تونس راشد غنوشی به سمت ناسیونالیسم گرایش پیدا کرد و در مصر محمد مرسی که منتخب مردم بود را زندان کردند. با وجود این که اخوان تا ته همکاری با آمریکا و اسرائیل جلو رفت و بیشتر از این نمی‌توانست به آمریکا امتیاز بدهد ولی آمریکائی ها او را نیز سرنگون کردند حوادث آمریکا شباهت‌هایی با حوادث شمال آفریقا دارد، البته تفاوت‌هایی هم دارد. از جهت نداشتن رهبری مشخص و عدم سازمان‌دهی متناسب با این حجم از اعتراضات شباهت دارد. ما با این وضع فعلی هیچ تئوری جانشینی از سوی معترضین نشنیده‌ایم. شاید وجود داشته باشد در تونس و مصر مردم می‌توانستند تجربۀ انقلاب اسلامی را مد نظر خودشان قرار دهند که ندادند و اشتباهشان هم همین بود. به هر حال شباهت‌ها و تفاوت‌هایی در این دو فرآیند وجود دارد. چقدر ما می‌توانیم از مسائل شمال آفریقا برای تحلیل مسائل آمریکا مدد بگیریم؟ مسئله این است.

از طرف دیگر محدود کردن تحلیل در مورد مسائل امروز در این حد است که این یک شورش است و بالاخره مردم خسته شده و سرکوب می‌شوند. این تحلیل هم مقداری غیر واقع‌بینانه‌است چون علائمی که ما از اعتراضات در آمریکا می‌بینیم نشانه‌ای از خودآگاهی تاریخی دارد. یعنی کسانی که به این سمبل‌ها حمله می‌کنند کورکورانه و تصادفی عمل نمی کند. این حملات نشان دهندۀ یک بینش تاریخی است. البته معمولاً غربی‌ها حرکت‌ها را پیش‌بینی می‌کنند و قبل از این که این حرکت‌ها به نقطۀ بلوغ برای تولد طبیعی برسد آن ها را کورتاژ می‌کنند. یعنی کارشناسان غربی این تجربه را دارند ببینند روند حرکت به چه سمت است، همان روند را خودشان به صورت مصنوعی ایجاد کرده و سپس خنثی می‌کنند. مثلاً انگلستان پیش‌بینی می‌کرد که روزی شعار استقلال در آمریکا بعنوان کشوری که به سرعت رشد پیدا می‌کند داده ‌شود. بنابراین جنگ‌های استقلال را راه انداخت و خودش بهانۀ آن را به وجود آورد که افزایش مالیات بر صادرات آمریکا بود. بعد خودش جنگ استقلال را مدیریت کرد. ارتش انگلستان که در آمریکا مستقر بود در دو نوبت به استقلال طلبان پیوست. پس از جنگ داوطلبان به خانه‌ها رفتند و ارتش انگلیس، ارتش آمریکا شد. این است که می‌بینید به شکل ساختاری از زمان استقلال آمریکا تا امروز آمریکا کنار انگلیس است. آری آنها از این کارها هم این‌ها بلدند و می توانند که آینده را پیش‌بینی کنند و همان حرکتی که قرار است به طور طبیعی پیش بیاید را به صورت مصنوعی به وجود بیاورند و بعد خودشان آن را مدیریت و هدایت کنند.

به هرحال بنده طرح سئوال می‌کنم و تحلیل ارائه نکردم. این سؤالات وجود دارد. اگر بتوانیم در این جلسه به بخشی ازاین سؤالات پاسخ دهیم مقداری از ابهامات را کاهش داده ایم.

زارعی: سؤالاتی که آقای دکتر زورق بیان کردند سؤالات کلیدی این بحث است. یعنی این که نقطۀ عزیمت این جریان کجاست و معنا و خصوصیات آن چیست و چه پیش‌بینی‌هایی در مورد آن می‌توان کرد و نسبت آن با ما چیست؟ سؤالات اساسی این بحث است که شاید جواب‌هایی هم به این سؤالات داده شده باشد. اما جای تأمل و تفکر بیشتری در خصوص این موضوعات وجود دارد. من به عنوان یک ناظر که صحنه‌ای را خیلی سریع دیده و تصویری در ذهنم نشسته این طور به نظرم می‌آید که این جنبش در واقع جنبش محرومین است. شکی وجود ندارد که کسانی که به عنوان معترض به خیابان‌ها آمدند و حتی قربانی هم دادند هیچکدام جزء طبقات مرفه جامعه آمریکا نیستند. وقتی به آن‌ها نگاه می‌کنی متوجه می‌شوی که از اقشار محروم هستند. پس در نگاه اول جنبشی است که توسط محرومین اتفاق افتاد. کلمۀ محرومین کلمۀ پرکششی است که می‌تواند محرومیت‌های سیاسی، اقتصادی، مالی، معیشتی را شامل شود. بحث‌های مختلف می‌تواند در این کلمه بگنجد و به نظر من تا حدودی این نسبت را با ما تعریف می‌کند. یعنی اگر بگویند چه نسبتی با شما دارد؟ ما می‌گوییم در دنیا هر جنبش از طرف محرومین با هر ایدئولوژی [ساندنیست، چپ‌گرا، راست گرا و هرچه که باشد] با انقلاب اسلامی نسبت پیدا می‌کند. با ادبیات امام که مبتنی بر دفاع از محرومین و پابرهنگان و کسانی که گرفتار نظام سلطه هستند نسبت پیدا می‌کند. این‌ها ادبیات امام است. به نظر من این اولین کلمه‌ای است که می‌توان در مورد قضایایی که در آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی جریان دارد بکار برد. اما نکتۀ دیگری که می‌توانیم روی آن اتفاق نظر داشته باشیم این است که آنچه که ما در قامت این خیزش‌ها مشاهده می‌کنیم علامت بالینی یک بیماری مزمن در جامعۀ آمریکاست. مسئله فقط همین تعداد نفراتی که در خیابان می‌آیند نیست. این‌ها علامت یک وضعیت وخیم در جامعۀ آمریکا هستند. به طوری که نظام سیاسی برای این وضعیت وخیم هیچ راه حلی ندارد. لذا جنس برخوردی که سیستم جا افتادۀ آمریکا با جنبش محرومین می‌کند از جنس کشورهای جهان سومی مثل اوگاندا است. ادبیات و نوع برخورد، نوع برخورد یک سیستم جا افتاده نیست. در واکنش با چنین مسئله ای عکس العمل یک سیستم متوحش، بی‌برنامه، نا امید، نگران و در ابعادی مغرور دیده می‌شود. فکر می‌کنم با توجه به این مسئله بد نیست از لحاظ سیاسی نگاهی به وضعیت آمریکا از زمانی که واکنش‌های هیجانی از گذشته در سیستم آمریکا بروز و ظهور پیدا کرده داشته باشیم. به نظرم این مسئله در اتفاقی که در حال رخ دادن است معنایی شبیه جنبش محرومین پیدا می‌کند. نگاه کنید از قبل از ۲۰۰۲ گروهی در آمریکا این مسئله را مطرح می‌کنند که ما ناگزیریم طرحی نو در اندازیم. یعنی لزوم درانداختن طرحی نو شاید از حدود سال‌های ۱۹۹۴ یا ۱۹۹۵ در جامعۀ آمریکا مطرح می‌شود یکی از نخبگان آمریکائی که یک نئوکان است ۴۰۰ نفر از عناصر خبره را به خدمت می‌گیرد. ظاهراً مقری هم در ستاد نیروی دریایی آمریکا داشت. این‌ها قالبی را طرح کردند که باید برای نجات آمریکا و دست یافتن به موقعیت‌های بهتر، طرح نو در بیندازیم و کارهای بزرگ بکنیم تا بتوانیم زمام شرایط را به دست بگیریم. بعد از آن همین تیم، ماجراهای سال ۲۰۰۰ و پس از آن را در آمریکا مدیریت می‌کند و جهان با وضعیت جدیدی مواجه می‌شود. رفتارها و هنجارها و ساخته‌های حقوقی که خود آمریکایی‌ها بعد از ۱۹۴۵ در تأسیس آن نقش اصلی را بازی می‌کردند. و در نتیجه این سیستم در نیویورک و در ژنو و هر جای دیگری پیاده شد به آمریکایی‌ها نسبت داده شد. به گونه‌ای این نوع رفتارها به آمریکا منسوب بوده‌است. این سیستم از سال ۲۰۰۰ و قبل از آن از نظر آن تیم هوشمند نیاز به تغییر داشته‌است. کانون این دگرگونی محدودۀ ما می‌شود. چه باید تغییر کند؟ چیزی که قدرت آمریکا را بازخوانی و باز تولید کند و افزایش دهد و شرایط را از نقطه‌ای به نفع آمریکا تغییر دهد و صفحۀ جدیدی در آمریکا باز کند. نقطۀ اول برای تغیر کجاست؟ نقطۀ کانونی کجاست؟ به تعبیر کلاسیک خاورمیانه و به تعبیر درست‌تر غرب آسیا است. لذا آن اتفاق در برج‌های منهتن می‌افتد و کشورهایی که باید اشغال شوند افغانستان، عراق، یمن، سوریه، لبنان و منطقه‌ای که آن را به عنوان قلب جهان اسلام میشناسیم و اصلاً اسلام با این منطقه هویت پیدا می‌کند. شما استحضار دارید که دیگر کسی اسلام را با اندونزی، مالزی و مراکش نگاه نمی‌کند. در واقع نقطۀ کانونی تغییر در تاریخ اسلام را همین منطقه تشکیل می‌دهد. این‌ها با ما نسبت پیدا می‌کند. این‌ها علامت‌های بالینی است که تئوریسین‌های پختۀ آمریکایی می‌گویند: همین منطقه باید تغییر کند. نقطۀ آغاز این تغییر منطقۀ ما می‌شود. این است که بوش خیلی خشن، ادبیات انتقام از جهان اسلام در امتداد جنگ‌های صلیبی به کار برد و بعداً گفتند از دهانش در رفته و گفت حالا می‌توانیم بگوییم انتقام جنگ‌های صلیبی را از مسلمانان گرفتیم. ادبیات آن‌ها این است. این‌ها آمدند و سرشان به دیوار همین اسلام خورد که دیگر امروز آن اسلام بی‌پناه نیست. انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی آمده و اسلام را نمایندگی می‌کند. رهبر بیدار و دقیق، هوشیار و با تجربه و برخوردار از پشتوانۀ مردمی دارد. جهان اسلام بی‌حساب و کتاب نیست که هرکس بتواند وارد منطقه شده و سالم از آن رد شود. نه! الآن منطقه صاحب دارد. این‌ها به اینجا آمدند و شکست سخت و سریعی خوردند. یک موقع کسی در منطقه‌ای وارد می‌شود و آمالی دارد و نیروهایش را وارد می‌کند بعد از سی سال شکست می‌خورد. در این صورت گفته می‌شود این به مرور مستهلک و از صحنه خارج شد. اما آمریکایی‌ها در سال ۲۰۰۳ وارد عراق شدند و در ۲۰۰۷ برگۀ خروج را امضأ کردند. آن‌ها می‌خواستند از خاکستر رژیم بعث استفاده کنند یک نظام آمریکایی ایجاد کرده و با توسعۀ آن منطقه را تغییر دهند. اما انقلاب اسلامی از این خاکستر دولت دموکراتیکی را در عراق شکل داد. بنابراین منطقه دیوار مستحکمی دارد و سر آمریکا به این دیوار برخورد کرده‌است. بهره‌ای که ما می‌خواهیم از این بحث ببریم این است که حالا همه فهمیده‌اند که می‌توان این آمریکا را شکست داد. با این ادبیات دنیا در مقابل آمریکا قرار گرفته و به نظر من به طور طبیعی مقداری از این باور در جامعۀ خود آمریکا تجلی پیدا کرده‌است. پس می‌توان با بنیان‌ها در افتاد. این که الآن با بنیان‌ها در افتاده‌اند حاصل تجربه‌ای است که کسانی بنیاناً با آمریکا در افتاده‌اند و آمریکا را در یک زمان کوتاه شکست داده‌اند. پس می‌توان این بُن را کَند و ماجرای دیگری را درست کرد.

مسئلۀ دیگری که می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که وقتی در سال۵۸ حضرت امام نهضت را شروع کردند ادبیاتشان این بود که فرمودند این قرن غلبۀ مستضعفین بر مستکبرین است. بعد تفسیر کردند. این که گفته شد با بعثت پیامبر ۱۴کنگره از کاخ ساسانی در مدائن کنده شد شاید علامت و استعاره به این است که در قرن۱۴ اتفاقات بزرگی در دنیا حول محور انقلاب اسلامی پیامبر رخ می‌دهد.

یا مثلاً نامه‌ای که حضرت امام به گورباچف می‌نویسد و در آن نامه که ظاهراً بحث کمونیسم است یک تلنگر اساسی به غرب می‌زند. این شاید جزء عنایات خدای متعال باشد که امام در آن نامه به آقای گورباچف گفته بود اشتباه نکن! درِ باغ سبز غرب تو را فریب ندهد. غرب هم در همین مسائل دچار نوعی حادثه‌است و همین سرنوشت را پیدا می‌کند. حالا گورباچف باید این صحنه را ببیند که در واقع شکلی از تحقق به خودش پیدا می‌کند.

در ادامه می‌بینیم همان جریان و مسائلی که پیش آمد به نقطه‌ای رسیدیم که هشت سال بعد مهم‌ترین کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا با شعار Change جلو آمد. یعنی او آمده جهان را به نفع آمریکا تغییر دهد اما شکست خورده و در واقع می‌خواهد جلوی شکست آمریکا را بگیرد. دومی آمده شعار تغییر سیاست درونی آمریکا را برای ماندن می‌دهد. بعد، دورۀ وی هم سپری می‌شود. ناگهان در یک فضای آنارشیستی کسی با خصوصیات ترامپ سر کار می‌آید. روی کار آمدن ترامپ علامت این است که کفگیر آن‌ها ته دیگ خورده که آدمی به تعبیر شهید سلیمانی قمارباز این چنینی در جایگاه ریاست جمهوری یک ابرقدرت می‌نشیند. بعد هم قضایایی که شاهد آن هستیم. به نظر من اگر ما ریشه‌ها را مرور کنیم بتوانیم نسبتی بین انقلاب اسلامی و جنبش محرومین و جنبشی که می‌خواهد ساختار نظام جهانی را تغییر دهد و آنچه الآن در آمریکا در جهت زدن ریشه‌ها و بنیان‌ها حرکت می‌کند ببینیم. به نظرم این حوادث را شاید نتوانیم با بهار عربی خیلی تطبیق دهیم. به نظرم اعتراضات این را با خودمان و انقلاب امام بهتر بتوانیم تطبیق دهیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.