اشاره: ابوالفضل کرمی در زنجان متولد شد و امروز در کنار کار نگهبانی بانک به شعر و شاعری و موسقی و هنر خط مشغول است. با او گفتگو کرده ایم.
فرهنگ اسلامی: چطور به شعر علاقهمند شدید؟ اولین جوانه شعر چه زمانی و در اندیشه شما شکل گرفت؟ آن را هنوز در خاطر دارید؟
ابوالفضل کرمی: یادم هست که خیلی کوچک بودم و از همان کودکی به شعر علاقه داشتم. گاهی هم سعی میکردم شعر بسرایم ولی خیلی سخت بود. کسی هم نبود که به من یاد بدهد. خانهی ما در اسلامشهر بود و از به تهران فاصله داشتیم. یادم هست حتی یکی از شعرهایم را فرستادم به حوزه هنری، آقای مصطفی رحماندوست جوابِ من را داده بود و گفته بود شما استعداد دارید و باید دوره ببینید و از این حرفها. ولی من اصلا فرصت نمیکردم. کوچک بودم و نمیتوانستم حضور پیدا بکنم و به همه هنرها هم علاقه داشتم. در مدرسه هر موقع مسابقهای برگزار میشد، تعریف از خود نباشد، معمولا جایزهها را من میبردم، مثل قرآن و خط و نقاشی و سرود و غیره. این کار ادامه پیدا کرد تا زمانِ دیپلم من همینطور جایزههای زیادی بردم. اما در کل، دورهای نتوانستم ببینم، مثلا دورهای برای شعر هیچوقت نتوانستم ببینم، ولی قرائت قرآن را خیلی تمرین میکردم.
فرهنگ اسلامی: شما در موسیقی سنتی هم دستی دارید. از کی و چگونه؟
ابوالفضل کرمی: من تهصدایی داشتم. یادم هست که در آن زمان از صداوسیما داستان روایت فتح را پخش میکرد، خدا رحمت کند شهید مرتضی آوینی را. من خیلی تحتِ تأثیر قرار گرفتم. آخرش یکی از خوانندگان میخواند. نمیدانم خوانندهاش چه کسی بود؟ ولی وقتی من آن را شنیدم، احساس کردم باید بخوانم. حس کردم که میتوانم بخوانم. فکر میکنم دوم راهنمایی بودم. شروع کردم به تمرین کردنِ تحریرها که ما تحریرهای متنوعی در موسیقی سنتی داریم و برعکس چیزی که مردم تصور میکنند، تعدادِ این تحریرها یا چهچهها خیلی هم زیاد است که من شروع به تمرین و یادگیری این تحریرها کردم. خیلی طول کشید. در زمانِ سربازی ، یک سری گروهها برای دههی فجر راه انداخته بودند. من هم چند ماهی آنجا تمرین کردم با یک گروهی که من بعدا با آن گروه یک سی دی منتشر کردم. حدود ده روز در شهرهای مختلف مانند شاهرود، سمنان، دامغان، بسطام و غیره برنامه اجراء میکردیم.
چند سالی شاگرد علیرضا قربانی بودم و مدتی هم شاگرد استاد شاهپور رحیمی بودم. به طور آکادمیک من موسیقی سنتی را چهار پنج سال بیشتر نرفتم. موسیقی سنتی برای من خیلی گران و پرهزینه بود، یعنی هزینه کردن برایش واقعا کمرشکن بود. از طرفی هم احساس میکردم، کاری را انجام دادم، موفقیتآمیز نبود. من دلم میخواست که خیلی زود نتیجه بگیرم. خلاصه دلزده شدم.
ولی تا الآن که خداوند بزرگ چهل و شش سال به بنده حقیر عمر داده است، من تقریبا هر روز تمرین موسیقی سنتی را دارم.
فرهنگ اسلامی: شما یک سری طراحیها هم در صفحهی اجتماعی خود منتشر کردهاید، دوست داریم بدانیم از چه زمانی در این زمینه فعالیت میکنید؟
ابوالفضل کرمی: درست است. به طراحی هم علاقه داشتم. گاهی هم با برادرم طراحی تمرین میکردیم. البته اینها همهش در حدِ ابتدایی بود. در طراحی دوره ندیدم ولی خیلی علاقهمند بودم. خودم کار میکردم.
فرهنگ اسلامی: شما ماشاءالله همه فنِ حریف هستید، کمی از خوشنویسی هم برایمان بگویید.
ابوالفضل کرمی: زمانی که رفتم سربازی، تمرین خط و خوشنویسی را آنجا شروع کردم. پس همراه با آواز و موسیقی خطاطی را هم شروع کردم. در دورانِ سربازی که در کتابخانهای بودم، خط مینوشتم و آواز میخواندم. در خطاطی مدرک عالی را گرفتم در آن زمان. جلسات خطاطی را چند سالی شرکت میکردم ولی برای شرکت در جلسه امتحانات نمیرفتم. چند سال شاگرد استاد سپهری بودم. ایشان رییس انجمن خوشنویسان تهران هستند. خط شکسته را پیش ایشان کار کردم.
فرهنگ: شعر را به طور جدی از چه زمانی آغاز کردید؟
ابوالفضل کرمی: در مورد شعر باید بگویم که در آن زمان من خیلی سعی کردم شعر بگویم و نمیتوانستم، به یک دلزدگی رسیدم و نزدیک به بیست سال از شعر متنفر شدم. در این مدت بجز حافظ و سعدی هیچ شعری را دوست نداشتم بخوانم. یعنی هر شعری روبروی من میآمد، کنار میگذاشتم و نمیخواندم. بیزار بودم واقعا از شعر. گذشت و من موسیقی را ادامه دادم تا رسیدم به سی و چهار پنج سالگی که یادم هست در آن زمان یک سی دی موسیقی سنتی منتشر کردم به نام “سرگشته”. باید سه چهارتا شعر از شعراء میخریدیم. واقعیتش من پول نداشتم. آهنگساز میگفت هرطور شده باید بخرید. گفتم: “آهنگها را بدهید من ببرم منزل. ببینم میتوانم خودم کلامی بگذارم رویشان. من وقتی کوچک بودم یک چیزهایی مینوشتم.” حس میکردم میتوانم. خلاصه آوردم و روی موسیقی کلام گذاشتم و برای آهنگساز فرستادم، گفت خیلی خوب شده است. البته این مالِ آن زمان. آهنگساز هم فکر میکرد خیلی خوب است، من هم همین حس را داشتم. خلاصه روی سه تا از کارهای خودم، در آن زمان من شعر گفتم. آن سی دی شش هفت تا آهنگ داشت که شعرِ سه تا از آنها را من خودم گفته بودم و خیلی هم خوشحال بودم که شاعر شدهام. خلاصه از بیپولی شاعر شدم.
فرهنگ اسلامی: برای شعر گفتن و تقویت شعر از محضر کدام اساتید استفاده کردید؟
کرمی: حدود یازده سال پیش بود یا شاید هم کمی بیشتر که رفتن به جلساتِ شعر استاد بیابانکی در فرهنگسرای رازی را شروع کردم که استاد یاسمی بودند و استاد بیابانکی و بیژن ارژن هم یکی دو سال آمدند ولی بعد نیامدند. هنگامی که آن جلسه تمام شد، برای مدتی در جلساتِ استاد سهرابینژاد شرکت میکردم. بعدش رفتم شهرستان ادب در خدمت استاد مؤدب، آقای میلاد عرفانپور و مهدی سیار و مبین اردستانی و دکتر نجفی و آقای طهماسبی و آقای نعمتی. خیلی دوستانِ خوبی آنجا پیدا کردم، یعنی به نظر من اگر کسی بخواهد پیشرفت بکند، نباید شهرستانِ ادب را فراموش بکند و نباید از کلاسهای آن غفلت بکند، چون بدونِ غرضورزی و برادرانه در کمالِ ادب ایرادهای شاعر را میگویندو طوری که شاعر در نمیرود و نمیگویند این اثر را پاره بکن و بریز دور.
من یادم هست یک بار جایی داشتم شعر میخواندم. روزهای اولم بود. موقع رفتن، به من گفت: “بیزحمت همینطور که دارید بیرون میروید، آن شعرتان را هم پاره کنید و بیاندازید دور!” آدم ناراحت میشود از این طرز برخورد، ولی شهرستان ادب اینطور نیست. ایرادها را طوری میگیرند که شاعر حس میکند دارند به او هدیهای میدهند، واقعا من این حس را داشتهام. ولی نقدشان خیلی جدی بود، چون میخواستند واقعا شاعر به جایی برسد. بعد همراه با شهرستانِ ادب کلاسهای ساعتِ شعر استاد بیابانکی، استاد حبیبی کسبی، دکتر داوودی و بعدا استاد ناصر فیض شروع شد. چهار پنج سال پیش بود تقریبا که این جلسات شروع شد. من تقریبا از اول جلسات خدمت این اساتید بزرگوار بودم. من همیشه فکر میکنم که باید ساده شعر بگویم و باید طوری شعر بگویم که مخاطب هم حتما متوجه بشود. دلم نمیخواهد که ارکان جمله را بهم بریزم، هرچند ایرادی هم ندارد ولی من دوست ندارم به این شکل باشد.
فرهنگ اسلامی: آیا تا الآن از شما مجموعه شعری هم چاپ شده است؟
ابوالفضل کرمی: بله، زمانی که تعدادِ اشعارم به بیست و شش هفت تا شعر رسید، آنها را خدمت استاد پرویز بیگی حبیبآبادی بردم، انتشارات تخصصی شعر فصل پنجم. گفتند که باید کار را ببریم هیئت بررسی و چند هفتهی دیگر به شما خبرش را میدهیم، ولی یک ساعت دیگر استاد زنگ زدند و گفتند که من خودم کار را تأیید میکنم و دیگر نیاز نیست آنجا ارائه داده بشود. خلاصه کار به نام بغضِ سفالی واردِ بازار نشر شد.
فرهنگ اسلامی: از کلاسیک، نو و سپید بیشتر به کدام نوع شعر تمایل دارید؟ نظرتان در باره بقیه قالبها چیست؟
آقای کرمی: من گاهی سپید مینویسم که فکر میکنم شعرهای سپیدم بسیار ضعیف هستند. البته نسبت به شعرهای کلاسیکم هم همین حس را دارم و تلمذ میکنم و دارم یاد میگیرم، اما قالبی که من دارم کار میکنم و بیشتر در آن قالب نوشتم غزل بوده است. قالبهای دیگر را هم خیلی دوست دارم ولی واقعا فکر میکنم از پسشان برنمیآیم. آنها را هم حتما باید دورهاش را ببینم. من اعتقاد دارم که کاری را که نیما (علی اسفندیاری) انجام داد، خیلیها نتوانستند انجام بدهد. او فقط روی شعر اثر نگذاشت بلکه روی رمان هم اثر گذاشت، روی نقاشی هم اثر گذاشتند. یعنی روی خیلی از هنرها اثر گذاشت. البته این نظر بنده است. خلاصه من این دو نوع قالب یعنی قالب شعر نو و سپید را بسیار اثرگذار میدانم.
فرهنگ اسلامی: دلیل اینکه درباره برخی از ائمه معصومین (ع) شعر کمتر سروده شده است، چیست؟ و چه راهِ حلی را برای این مسئله توصیه میکنید؟
ابوالفضل کرمی: من خیلی تخصص در این نوع شعرِ ندارم و فکر میکنم که متخصصانِ حرفهای باید در این باره توضیح بدهند ولی این را میدانم که اگر من خودم بخواهم در موردِ شخصیتِ خاصی شعر بگویم، باید در فضایش تنفس بکنم و زیست کنم. ما یک شاعر گرانقدر اردبیلی داشتیم بنام آقای منزوی. برای اینکه در باره عاشورا و آن لحظاتِ بعد از آتش گرفتن خیمهها و دویدنِ بچهها در بیابان شعر بگویند، خودشان میرفتند در بیابان و وسطِ تابستان روی خارها پای برهنه میدویدند و شعر میگفتند. در واقع اینطور میخواستند در آن فضا قرار بگیرند. ولی باز در مورد شعر آیینی باید بگویم که بعضی از جلساتِ خیلی پربار هستند، مثل جلسه استاد مجاهدی در قم. ایشان شاگردانِ خیلی خوبی تقدیم جامعهی ادبی کردهاند، مثل آقایان سید حمید رضا برقعی و سید جواد شرافت و رضا یزدانی و غیره. اینها همگی شاعرانِ خوبی هستند. از طرفی هم استاد سعید بیابانکی، استاد محمود حبیبی کسبی، استاد مؤدب این اساتید هم اشعارِ آیینی خیلی خوبی دارند و تلاشِ زیادی در این راستا انجام دادند.
فرهنگ اسلامی: شما از موسیقی گفتید، نظر شما درباره سرود و ترانه چیست و آیا بردِ ترانه از دیگر قالبهای شعر بیشتر است؟
ابوالفضل کرمی: ببینید خدا به ما قابلیت لذت بردن از طریق گوش و شنیدن را داده است. مثلِ شنیدنِ امواجِ دریا، نغمه بلبل، صدای برخورد باد با برگها. با الهام گرفتن از صداهای طبیعت انسانها آمدند و با ابزاری مثلِ پوست و چوب و غیره خودشان صداهای لطیفی را تولید کردند که باز هم شنیدنش لذتبخش است. از آن طرف خدا به حنجرههایمان هم قابلیتِ تولیدِ صدای زیبا را داده است که باز هم با الهام گرفتن و با تقلید از صدای چهچهی بلبلها ما آمدیم و در موسیقیمان تحریر زدن و چهچه زدن را آوردیم که برگرفته از همان صدای بلبل و چکاوک و غیره است. انسانها تا سالها فقط آواز میخواندند و آوازخواندنشان ریتمیک نبود به نظرِ من. شاید در همین دویست یا سیصد سال اخیر بود که انسانها متوجه شدند که ریتمیک و با فواصل منظم میتوانند موسیقی را تکرار و اجرا بکنند که تصنیف و ترانه و سرود و اینها اختراع شد که لازمهی همه اینها باز شعر است و ترانه. تاریخ اثبات هم کرده است که اگر روی موسیقیهای تولید شده شعر و ترانه خوبی گذاشته نشوند، جاودانه نمیشوند. همه اینها باز برای لذت بردن انسان است. بعضی استفادهی حلال میکنند و بعضیها حرام. هم در موسیقی و هم در شعر. ما حتی در شعر هم غنا داریم و در موسیقی هم همینطور.
من بعید میدانم بردِ ترانه بیشتر باشد، چون کلماتِ نازلترند، کمارزشترند و یا مفاهیم سطحیاند، اما این هم از نیازهای جامعه است و این نوع تلاش و هماهنگی با کلام هم باشد.
فرهنگ اسلامی: برگزاری جشنوارهها تا چه حد میتواند به شعرِ شاعران کمک بکند؟
ابوالفضل کرمی: در باره مسابقات و همایشها و جشنوارههای شعر عرض بکنم که ازآنجا که اینها فضای رقابت ایجاد میکنند، مسلما شاعران سعی میکنند، برای تولیدِ شعرِ پختهتر با مضامین عالیتر بیشتر تلاش میکنند. من فکر میکنم که اینها باید باشند و خیلی هم خوب است.
فرهنگ اسلامی: شاعر روحِ لطیف و حساسی دارد و از مسائل دوروبرش بیشتر از افراد عادی تأثیر می پذیرد. در دنیای امروز که در منطقه ما از همه سو جنگ است و بیعدالتی، شما بهعنوان یک شاعر چه عکسالعملی از خود نشان میدهید؟ آیا شعری در این زمینه دارید؟
ابوالفضل کرمی: بهتر است در شعرهایمان به مردم روحیه بدهیم البته اول باید خود شاعر روحیه داشته باشد که من متأسفانه در شعرهای اجتماعیام این روحیه را ندارم و متأسفانه شعرهایم غمگین از آب در میآیند. دست خودم هم نیست. دروغ هم نمیخواهم گفته باشم. دوست دارم صداقت داشته باشم. واقعا چیزی که به ذهن و قلبم میرسد، همان را بنویسم. اگر چیز دیگری بنویسم، یعنی دروغ به خوردِ مردم دادهام و دلم نمیآید اینطور باشد. بد یا خوب هرچه هست، دوست دارم همان باشد و واقعا خودم باشم. من در مجموعه شعرم، هفت هشت تا شعر اجتماعی دارم که به تعریض نزدیکترند و یک نوع اشعار اعتراضی هستند.
فرهنگ اسلامی: امروز که دشمنان بشریت از هر طرف به اسلام هجوم آوردهاند، به نظرِ شما برای وحدتِ میانِ مسلمانان چه اقداماتی باید صورت بگیرد و وظیفه یک شاعر در این زمینه چیست؟
ابوالفضل کرمی: در مورد این مسئله باید بگویم که حتما باید آگاهیمان بالا برود و این از طریق آموزش امکانپذیر است و از طریق رسانه ها ممکن است. انسانهایی که دغدغهمند هستند، بیایند و آموزش بدهند و به ما یاد بدهند که چگونه به مسائل از جمله وحدت نگاه بکنیم که بسیار مهم است. باید ارزش و مفهومِ واقعی وحدت را درک کنیم تا بتوانیم به دیگران هم در شعرهایمان توصیه کنیم وگرنه اشعار آبکی و بیاثر از آب در میآید. اگر ما خودمان به وحدت اعتقاد نداشته باشیم و آموزش ندیده باشیم و با این حال بیاییم مردم را به وحدت دعوت بکنیم، معلوم است که مردم این دعوت را از ما نمیپذیرند و قبول نمیکنند. و باخود میگویند: “این صداقت ندارد و راست نمیگوید.” چرا؟ چون خودمان وحدت را یاد نگرفتیم.
فرهنگ اسلامی: جلسه دیدار شاعران با مقامِ معظم رهبری را چگونه ارزیابی میکنید؟
ابوالفضل کرمی: در اینباره باید بگویم که مقام معظم رهبری خودشان شاعر هستند و هروقت رهبرِ یک جامعه مردمش را به چیزی دعوت بکند، تأثیری دارد. رهبرِ عظیم الشأنِ ما مردم را دارند به خوبیها دعوت میکنند. به شعر دعوت کردهاند، به شعرِ خوب و بامفهوم. شعری که ارزشمند است. شعری که به دردِ جامعه بشری بخورد. مردم هم اقبال نشان دادند. شاعرانِ خیلی خوبی آمدند با حمایت ایشان. از نگاهِ رهبری هم شعر باید با مفهوم باشد و این نکته برای ایشان بسیار اهمیت دارد که در خدمتِ بیداری جامعه قرار بگیرد. حتی شعرهایی که طنز هم هستند، ایشان دوست دارند که در خدمتِ جامعه بشری قرار بگیرند.
فرهنگ اسلامی: فضای شعر پس از انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
ابوالفضل کرمی: به نظرِ بنده شعرهای سروده شده در این چهل سال سیر صعودی داشتهاند با مضامین عالی و من فکر میکنم بخاطر اقبال جوانها از سبکِ هندی انگار مضامین دارند به آن سمت میروند ولی بهروز شده و در خدمتِ کلِ غزل. سبکِ هندی بیتمحور بود ولی الآن اینطور نیست. الآن خیلی از شعرای ما که دارند با این سبک شعر میگویند و نوعی غافلگیری در شعرهایشان وجود دارد، مفهوم در خدمتِ کلِ غزل است. آنها محورِ کلّی را رعایت میکنند. این خیلی اثرگذاریاش بیشتر است که هم شما مضمون داشته باشید هم شعر شما در سبک هندی باشد و جدید باشد و در خدمتِ کلِ غزل باشد. این ماندگاریاش در ذهن بیشتر است. شاعرانی آمدند و پا در عرصهی ادبیات گذاشتند که بیشک اسمشان هم ماندگار خواهد شد. مثل استاد بیابانکی، استاد مؤدب، استاد فاضل نظری. اینها مردم را تا حدی با شعر آشتی دادند، چراکه گاه فاصله بین مردم و شعر زیاد شده است میان شعر و مخاطب عام ما. اما اساتید مثل استاد حسین منزوی و فاضل نظری و غیره آمدند و بین شاعران قدیم و مردم قرار گرفتند و یک حلقهی اتصالی شدند این شاعران. مردم دوباره رویکردشان به غزل خوب شده است. من با خیلی از شاعران صحبت کردم و دیدم که میگویند که “اگر فاصله بین ما و مخاطب زیاد شده ، تقصیر مخاطب است. باید آنها خودشان را به ما برسانند. مردم شعرِ ما را نمیفهمند. به ما چه؟” ولی این حرف غلط است. ما برای که داریم شعر میگوییم؟ ما داریم شعر میگوییم که مردم لذت ببرند و استفاده بکنند. درست است که شعر را باید متخصصان تأیید کرده باشد و آرایههای لفظی و معنوی هم داشته باشند ولی اگر شعر پیچیده باشد، گره داشته باشد، مردم نمیخوانند.
بگذارید من در مورد خودم بگویم که من واقعا فکر میکنم خاکِ پای مردم هستم. اگر شعر میگویم، اگر آواز میخوانم، اگر خط مینویسم، اگر کاری انجام میدهم، برای این است که مردم برای من خیلی مهمند. من حس میکنم که همیشه بدهکارم به این مردمِ شریف. مردم که فرهنگ چندهزار ساله دارند. من واقعا کوچکِ این مردم هستم. در شعر این را نتوانستهام بگویم، خیلی قدرت میخواهد. ولی دلم میخواهد یک جایی بگویم و باصداقت بگویم و مردم هم باور کنند که من واقعا خیلی دوستشان دارم.
نمونه اشعار:
۱
درهم شکست جاه و جلالی که داشتیم
رو به زوال رفت کمالی که داشتیم
باور نداشتیم که تعبیرش این شود
کابوس بود خواب و خیالی که داشتیم
دار و ندار اندک من عطر یار بود
بر باد رفت مال و منالی داشتیم
یک بیشه شیر چشم به راهش نشسته بود
خواهان زیاد داشت، غزالی که داشتیم
آری رها شدیم به سختی ولی چه سود؟
جا ماند در قفس پروبالی که داشتیم
از عاشقانه خواندنمان سالها گذشت
خاموش ماند قال و مقالی که داشتیم
از حالمان مپرس که ناگفته روشن است
افسوس میخوریم به حالی که داشتیم
۲
هم به لبخندش مداوا کن دلِ افسرده را
هم مهیا کن برای تیغِ تیزش گرده را
بیهوا افتاد گیسویی به دستت بیگمان
باد با خود میبرد اموال بادآورده را
غایت آمال انسان باغِ رضوان بود و هست
خرج بزم کرمها کن سیبِ دندانخورده را
کوکبِ اقبال من در آسمانها گم شده
میروم پیدا کنم این بختِ مادرمرده را
عشق ای رویای من ای آرزوی دوردست
باز برگردان به چشمم خوابهای برده را
۳
مثلِ طاووس به زیبایی خود مغرور است
هرکسی در قفسِ باورِ خود محصور است
اعتقادی به شب وصل ندارد گویا
ورنه اسباب وصال از همه بابت جور است
میرود جمعیتی پشتِ سرش میآید
راهپیمایی شوریدهسران پرشور است
سرکه یا باده؟ عجب عاقبتِ مجهولی
حال ما حال خرابِ سبدی انگور است
ما به دل بستن و دل دادن و دل دل کردن
او به دل کندن و دل بردنِ ما مشهور است
۴
ای سر نگاه کن که به دامانِ کیستی
چشم و چراغِ شامِ غریبانِ کیستی
طفلِ سهسالهای به لبت چشم دوخته
بالای نیزه قاری قرآن کیستی
ای تاهمیشه سرخترین بیرقِ جهان
درخون نشسته زلفِ پریشانِ کیستی
در دستهای دیو گرفتار آمدی
انگشترِ عقیق سلیمانِ کیستی
گفتند مرتدی که به حج پشت کردهای
ای کشتهی نماز مسلمانِ کیستی
عالم به فکر توست، تو در فکر عالمی
ما رعیت توایم، تو سلطانِ کیستی
ای غم بگو تو را چه کسی آفریده است
ای درمیانِ قول و غزل… آنِ کیستی
۴
رسیده فصلِ بهارِ فرارسیدنِ تو
چه روزها که ندیدم برای دیدنِ تو
در آستینِ رقیبان من کمین کرده
چه دستهای پلیدی برای چیدنِ تو
چه کس سروده تو را ای چکامهی هستی
که ایستاده جهان در صفِ شنیدنِ تو؟
به چهرمام بنگر ای کبوترِ امید
پریده تر شده رنگم پس از پریدنِ تو
تو قلبِ من شده بودی نمیزدی اما
چه خون دل که نخوردم سرِ تپیدنِ تو
۵
راستی سهمِ من از گنجِ تو ویرانی بود؟
سهمم از کاخِ بلندِ تو نگهبانی بود؟
از همان روزِ ازل قسمتِ باد سحری
خستگی، دربهدری، بیسروسامانی بود
آسمان با همه صاف است ولی در همه عمر
با منِ سوخته دل ابری و بارانی بود
چه بگویم به من از چشمِ سیاهت چه گذشت
بگذریم آنچه که میدانم و میدانی بود
کاش آیینه به دلباختگانش میگفت
آخر و عاقبتِ زلف پریشانی بود
ما که در کشمکشِ دائمی عشق و خرد
هرچه از عشق کشیدیم پشیمانی بود
۶
رفت آرام و قرارم، بیقراری ماند و من
پشتِ قابِ پنجره چشمانتظاری ماند و من
ساز ماندن میزدی آهنگِ رفتن داشتی
از سرود زندگی سوتِ قطاری ماند و من
چارفصلِ سالهای عمرِ من پاییز شد
بر سرِ جان آرزوی نوبهاری ماند و من
قایقم را رود با دستِ زلالش میکشید
برد آنجایی که تنها آبشاری ماند و من
یار بود و عشق بود و لالهزاری بود و من
یار رفت و عشق مرد و حال زاری ماند و من
۷
دل بستهام به لشگرِ آمادهای که نیست
یک عمر خوردهام قدحِ بادهای که نیست
رویای دیدنت به کجا میبرد مرا
من ایستادهام سر این جادهای که نیست
از کودکی هماره تو را خواب دیدهام
دلدادهام همیشه به دلدادهای که نیست
این اشکهای سرد به دادم نمیرسند
هی میچکند گوشهی سجادهای که نیست
از روی سادگی همهی عمر گشتهام
در جستجوی آتیهی سادهای که نیست
برخیز از زمین دلِ بیچاره بیجهت
افتادهای به خاطرِ افتادهای که نیست
۸
یونسم! چندیست در کامِ نهنگ افتادهام
چون کبوتر دستِ باز تیزچنگ افتادهام
یک سلام ساده هستم مثلِ سوگندی دروغ
در دهان مردمانی هفت رنگ افتادهام
دشمن از هرسو کمین کردهست و تیری میزند
چون تفنگِ خشمگینی بیفشنگ افتادهام
سبزوارم خاستگاهِ سربداران ناگزیر
زیرِ پای ناقصِ تیمورِ لنگ افتادهام
هیچکس از خاکِ خونین بر نمیدارد مرا
پرچمِ صلحم که در میدانِ جنگ افتادهام
چقدر هنرمندن ایشان. عالی است
باعث افتخاری دوست خوبم جناب کرمی