مطهری جمود و جهالت را به عنوان آفات برخی از جریان های سیاسی در جهان اسلام می دانست [۱] و اعتقاد داشت که ملت پرستى در عصر حاضر به عنوان آسیب جدی جهان اسلام مطرح است.[۲] به عبارت دیگر، فرهنگ و تمدن جدید بر خودخواهى ملت پرستى بنا شده و به تعبیر اقبال، صورت دیگرى از توحش است. اسلام نه ملىگرى است و نه استعمار، بلکه جامعه مللى است که مرزهاى مصنوعى و تمایزات نژادى را براى تسهیل شناسایى قبول دارد، نه براى آنکه عمق دید اعضاى این جامعه را محدود سازد. اندیشه نژادى که اکنون بیش از هر زمان دیگر با نیرومندى در جهان کار مىکند، ممکن است وسعت نظر انسانى را که ملتهاى مسلمان از دین خود فراگرفته، محو کند.[۳] مطهری در جایی دیگر پیرامون تناقض بشر امروز در خصوص ملی گرایی اشاره می کند؛ «بشر امروز پس از اینهمه موفقیتهاى علمى، دردمندانه مىنالد. از چه مىنالد؟ کسریها و کمبودهایش در کدام ناحیه است؟
آیا جز در ناحیه خُلق و خوى و آدمیت است؟ بشر امروز از نظر علمى و فکرى پا به جایى نهاده که آهنگ سفر افلاک کرده و سقراطها و افلاطونها باید افتخار شاگردىاش را بپذیرند، اما از نظر روح و خوى و منش، یک «زنگى مستِ تیغِ بُرّان به دست» بیش نیست. انسان امروز با همه پیشرفتهاى معجزآسا در ناحیه علم و فن، از لحاظ مردمى و انسانیت گامى پیش نرفته بلکه به سیاه ترین دوران سیاه خویش بازگشته است با یک تفاوت، و آن اینکه از برکت قدرت علمى و فلسفى و ادبى خویش، برخلاف گذشته، تمام جنایتها را در زیر پردهاى از تظاهر به انسانیت و اخلاق، نوع پرستى، آزادىخواهى و صلح دوستى انجام مىدهد. صراحت و یکرویى جاى خود را به دورویى و فاصله میان ظاهر و باطن داده است. در هیچ دورهاى مانند عصر جدید در باره عدالت، آزادى، برادرى، انسان دوستى، صلح و صفا، راستى و درستى، امانت و صداقت، احسان و خدمت سخن گفته نشده است، و در هیچ عصرى هم مانند این عصر بر ضد این امور عمل نشده است. در جهان امروز از یک طرف لاف نوع خواهى و بشردوستى با بانگى هرچه بلندتر گوشها را مىخراشد، و از طرف دیگر دامنه ملت پرستى که خود نوعى توحش است با همه تعصبات و خودخواهىها و قساوتها و آتش افروزىهاى ناشى از آن روز به روز بالا مىگیرد. این یکى از تناقضاتى است که منطق بشر امروز گرفتار آن است.»[۴]
در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران آمده است که گرایش به جنبههاى قومى و ملى در زبانهاى اروپایى ناسیونالیسم خوانده مىشود که برخى از دانشمندان فارسى زبان آن را ملت پرستى ترجمه کردهاند. ناسیونالیسم بر عواطف و احساسات قومى و ملى متکى است نه بر عقل و منطق. ناسیونالیسم را نباید بهطور کلى محکوم کرد. ناسیونالیسم اگر تنها جنبه مثبت داشته باشد، یعنى موجب همبستگى بیشتر و روابط حسنه بیشتر و احسان و خدمت بیشتر به کسانى که با آنها زندگى مشترک داریم بشود، ضد عقل و منطق نیست و از نظر اسلام مذموم نمىباشد، بلکه اسلام براى کسانى که طبعاً حقوق بیشترى دارند از قبیل همسایگان و خویشاوندان، حقوق قانونى زیادترى قائل است. ناسیونالیسم آنگاه عقلًا محکوم است که جنبه منفى به خود مىگیرد؛ یعنى افراد را تحت عنوان ملیتهاى مختلف از یکدیگر جدا مىکند و روابط خصمانهاى میان آنها به وجود مىآورد و حقوق واقعى دیگران را نادیده مىگیرد. نقطه مقابل ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم است که قضایا را با مقیاس جهانى مىنگرد و احساسات ناسیونالیستى را محکوم مىکند. ولى اسلام همه احساسات ناسیونالیستى را محکوم نمىکند، احساسات منفى ناسیونالیستى را محکوم مىکند نه احساسات مثبت را. در ابتدا چنین به نظر مىرسد که لازمه ناسیونالیسم و احساسات ملى این است که هر چیزى که محصول یک سرزمین معین یا نتیجه ابداع فکر مردم آن سرزمین است، آن چیز از نظر آن مردم باید ملى به حساب آید و احساسات ملى و ناسیونالیستى، آن را در بر مىگیرد و هر چیزى که از مرز و بوم دیگر آمده است باید براى مردم این سرزمین بیگانه و اجنبى به شمار آید. ولى این مقیاس مقیاس درستى نیست، زیرا ملت از افراد زیادى تشکیل مىشود و ممکن است فردى از افراد ملت چیزى را ابداع کند و مورد قبول سایر افراد واقع نشود و ذوق عمومى آن را طرد کند.[۵]
بدون شک چنین چیزى نمىتواند جنبه ملى به خود بگیرد. مثلًا ممکن است ملتى یک سیستم اجتماعى مخصوصى را در زندگى خود انتخاب کند و فردى یا افرادى از همان ملت یک سیستم مغایر با سیستم عمومى ابداع و پیشنهاد کنند و مورد قبول عموم واقع نشود. در این صورت، آن سیستم مردود و مطرود را صرفاً به خاطر اینکه از میان مردم برخاسته و مبدع و مبتکر آن یکى از افراد همان ملت بوده نمىتوان براى آن ملت یک پدیده ملى دانست، و برعکس ممکن است یک سیستم اجتماعى در خارج از مرزهاى یک کشور به وسیله افرادى از غیر آن ملت طرح شود ولى افراد آن کشور با آغوش باز آن را بپذیرند. بدیهى است در اینجا نمىتوانیم آن سیستم پذیرفته شده را به خاطر آنکه از جاى دیگر آمده است بیگانه و اجنبى بخوانیم و یا مدعى شویم که مردمى که چنین کارى کردهاند برخلاف اصول ملیت خود عمل کرده و در ملت دیگر خود را هضم کردهاند و یا بالاتر، مدعى شویم که چنین مردمى خود را تغییر دادهاند. در یک صورت آن چیزى که از خارج رسیده است بیگانه و اجنبى خوانده مىشود و پذیرش آن برخلاف اصول ملیت شناخته مىشود و احیاناً پذیرش آن نوعى تغییر ملیت به شمار مىآید که آن چیز رنگ یک ملت بالخصوص داشته باشد و از شعارهاى یک ملت بیگانه باشد. بدیهى است که در این صورت اگر ملتى شعار ملت دیگر را بپذیرد و رنگ آن ملت را به خود بگیرد، برخلاف اصول ملیت خود عمل کرده است. مثلًا نازیسم آلمان و صهیونیزم یهود رنگ ملیت بالخصوصى دارد؛ اگر افراد یک ملت دیگر بخواهند آن را بپذیرند، برخلاف ملیت خود عمل کردهاند. اما اگر آن چیز رنگ مخصوص نداشته باشد، نسبتش با همه ملتها على السواء باشد، شعارهایش شعارهاى کلى و عمومى و انسانى باشد و ملت مورد نظر هم آن را پذیرفته باشد، آن چیز اجنبى و بیگانه و ضد ملى شمرده نمىشود.[۶]
همان گونه که شهید مطهری تشریح می کنند؛ «یکى از مسائلى که در قرن حاضر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است مسأله ملیت است. در این روزها بسیارى از ملل عالم از جمله مسلمانان ایرانى و غیر ایرانى به این مسأله توجه خاصى پیدا کردهاند و حتى برخى از آنان به قدرى در این مسأله غرق شدهاند که حد و حسابى براى آن نمىتوان قائل شد. حقیقت این است که مسأله ملیت پرستى در عصر حاضر براى جهان اسلام مشکل بزرگى به وجود آورده است. گذشته از اینکه فکر ملیت پرستى برخلاف اصول تعلیماتى اسلامى است (زیرا از نظر اسلام همه عنصرها على السّواء هستند) این فکر مانع بزرگى است براى وحدت مسلمانان. چنانکه مىدانیم جامعه اسلامى از ملل مختلفى تشکیل شده است و در گذشته، اسلام از ملل مختلف و گوناگون یک واحد به وجود آورد به نام جامعه اسلامى. این واحد اکنون نیز واقعاً وجود دارد؛ یعنى واقعاً در حال حاضر یک واحد بزرگ هفتصد میلیونى وجود دارد که فکر واحد و آرمان واحد و احساسات واحد دارد و همبستگى نیرومندى میان آنان حکمفرماست. هر اندازه جدایى میان آنهاست مربوط به خود آنان نیست، مربوط به حکومتها و دولتها و سیاستهاست، و در قرون جدید قدرتهاى اروپایى و آمریکایى عامل اساسى این جدایى هستند. با همه اینها، هیچ یک از این عاملها نتوانسته است اساس این وحدت را که در روح مردم قرار دارد از بین ببرد. افرادى از همین واحد، همه ساله یک اجتماع تقریباً یک میلیون و نیم نفرى را در مراسم حج تشکیل مىدهند. اما از این طرف، فکر ملیت پرستى و نژادپرستى فکرى است که مىخواهد ملل مختلف را در برابر یکدیگر قرار دهد. این موج در قرون اخیر در اروپا بالا گرفت. شاید در آنجا طبیعى بود، زیرا مکتبى که بتواند ملل اروپا را در یک واحد انسانى و عالى جمع کند وجود نداشت. این موج در میان ملل شرقى به وسیله استعمار نفوذ کرد. استعمار براى اینکه اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» را اجرا کند، راهى از این بهتر ندید که اقوام و ملل اسلامى را متوجه قومیت و ملیت و نژادشان بکند و آنها را سرگرم افتخارات موهوم نماید؛ به هندى بگوید تو سابقهات چنین است و چنان، به ترک بگوید نهضت جوانان ترک ایجاد کن و پان ترکیسم به وجود آور، به عرب که از هر قوم دیگر براى پذیرش این تعصبات آمادهتر است، بگوید روى پان عربیسم تکیه کن، و به ایرانى بگوید نژاد تو آریاست و تو باید حساب خود را از عرب که از نژاد سامى است جدا کنى. فکر ملیت و تهییج احساسات ملى احیاناً ممکن است آثار مثبت و مفیدى از لحاظ استقلال پارهاى از ملتها به وجود آورد ولى در کشورهاى اسلامى بیش از آنکه آثار خوبى به بار آورد، سبب تفرقه و جدایى شده است. این ملتها قرنهاست که این مرحله را طى کردهاند و پا به مرحله عالىترى گذاشتهاند. اسلام قرنهاست که وحدتى بر اساس فکر و عقیده و ایدئولوژى به وجود آورده است. اسلام در قرن بیستم نیز نشان داده است که در مبارزات ضد استعمارى مىتواند نقش قاطعى داشته باشد.[۷]
مطهری در این زمینه به مسئله کاهش سطح همبستگی و اخوت اسلامی اشاره می کند و یکی از بسترهای رشد چنین روندی در جهان اسلام را توسعه دشمنی معاندان می داند که از هر ابزار و شیوه نوینی بهره می گیرند. بنابراین، «آنچه از زاویه اجتماعى مىتوان بدان نظر افکند، وحدت اسلامى است. مصلحان و دانشمندان روشنفکر اسلامى عصر ما، اتحاد و همبستگى ملل و فرق اسلامى را، خصوصاً در اوضاع و احوال کنونى که دشمن از همه جوانب بدانها هجوم آورده و پیوسته با وسایل مختلف در پى توسعه خلافات کهن و اختراع خلافات نوین است، از ضرورىترین نیازهاى اسلامى مىدانند. اساساً چنانکه مىدانیم وحدت اسلامى و اخوّت اسلامى سخت مورد عنایت و اهتمام شارع مقدس اسلام بوده و از اهمّ مقاصد اسلام است. قرآن و سنت و تاریخ اسلام گواه آن مىباشد.»[۸] در کتاب “نقدی بر مارکسیسم” آمده است که بناى رهایى بخشى انسان بر ایمان به حقانیت و مظلومیت خود از یک طرف و ضعف و تزلزل و بطلان دستگاههاى اربابى روزگار از طرف دیگر است. توحید و اسلام یعنى رهایى و آزادى، یعنى شکستن قیود و زنجیرها و باز کردن راه تکامل و تعالى به سوى آستان الهى. اسلام به پیروان خود مىگوید که این اختلاف رنگها و نژادها و زبانها که در ملتهاى روى زمین مىبینى و آنها آن را ملاک جدایى و تفرقه ساختهاند، چیزى اصیل و جوهرى نیست. در مجموع، آن مردمى عزیز و شریفترند که در راه تکامل انسانیت قدم بردارند. به یک معنا؛ «رنگها و زبانها و سنتهایى که در میان ابناء بشر مشاهده مىکنى، همچون اختلافى که در خود طبیعت به چشمت مىخورد جلوههاى گوناگون یک حقیقت و شمهاى از غنا و کثرت در وجود است، که هر گلى رنگ و بویى دارد و خواص و فوایدى، که همه در راه حرکت آدمیت به سوى مبدأ اعلاى خود ارزیابى و تقدیر مىشوند. این اختلاف و تفاوتها نه تنها مایه جدایى و دشمنى نتوانند بود، بلکه برخورد و آشنایى (تعارف) اینان است که تکامل مادى و معنوى مىزاید. پس راه شما که در این آئین مشترکید، از هر نژاد و اقلیم و زبانى که باشید این است که آئین خدایى را با قوّت حفظ کنید و از هم متفرق نگردید و یادآور این نعمت باشید که دشمنِ هم بودید و با جوهر اسلام توحید و وحدت یافتید و میوه این وحدت یک دنیا دانش و فضیلت و اخلاق شد که به کاروان بشریت ارمغان دادید و شما اگر داعى و مدافع نیکیها و دشمن فساد و ستمها باشید، بهترین امتهاى جهان خواهید شد.»[۹]
[۱]. سیدامرالله حسینی مومنزاده، اندیشههای استاد مطهری(۵): در مباحث اجتماعی، قم، مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، ۱۳۹۷، صص۴۲-۴۳٫
[۲]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، جلد۱۴، ص۵۴٫
[۳] . مرتضی مطهری، یادداشتهای شهید مطهری، جلد۱، ص۲۳۷٫
[۴]. مرتضی مطهری، سیری در سیره نبوی، پیشین، صص۱۶-۱۳٫
[۵]. مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، صص۵۹-۵۸٫
[۶]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، جلد۱۴، صص۶۵-۶۴٫
[۷]. مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۹۱، صص۵۱-۴۸ و مرتضی مطهری، اسلام و ایران، به همت حجتالله ابراهیمیان، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۹۲، صص۱۶-۱۳٫
[۸]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، جلد۲۵، ص۲۵٫
[۹]. مرتضی مطهری، نقدی بر مارکسیسم، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۹۵، صص۴۲۶-۴۲۰٫