سیاست عبارت از تدبیر، سرپرستی، برنامهریزی و سامان بخشیدن به امور جامعه است. از سیاست به فن حکومتداری نیز تعبیر شده است.[۱] سیاست، به معنای درست آن، بخش جداییناپذیر از دین مقدس اسلام است که خداوند آن را برای جامعه بشری، از زمان بعثت پیامبر اکرم(ص) تا روز قیامت، برگزیده است؛ زیرا، سیاست که به معنای«اداره کشور و مردم» است در فرهنگ و قاموس اسلام جز به معنای راه و روش پاک و سالم عاری از هرگونه فریب و نیرنگ و ستم و خودکامگی نیست، و دربردارنده بالاترین آزادیهای انسانی است و دست انسان را میگیرد و او را به کمال در دنیا و آخرت میرساند.[۲] حضرت امام(ره)، در تعریف سیاست میفرمایند: «سیاست خدعه نیست، سیاست یک حقیقتی است، سیاست یک چیزی است که مملکت را اداره میکند، خدعه و فریب و اینها نیست، اینها همش خطاست..»[۳]. حضرت امام(ره)، با ارائه چنین تعریفی، تعریف ضداخلاقی از سیاست را نفی میکنند. از منظر ایشان، سیاست همان حرکت انبیاء و اولیای خداوند در هدایت بشریت، به سمت صلاح و سعادت همه جانبه است: «سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد؛ تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد. و این ها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان هست؛ صلاح ملت هست؛ صلاح افراد هست.»[۴]
در اسلام، اصول دین و مبانی سیاست با یکدیگر در آمیخته و کل واحد و تجزیهناپذیری را پدیدآوردهاند. از پیامبر اسلام (ص) نقل میکنند که فرموده است، «دین و دولت توأمانند». پیداست که در چنین حالی گفتگو از سیاست جدا از شریعت اسلام کاری دشوار است، زیرا مباحث سیاسی با فصول دیگر شریعت آمیخته است.[۵] به طور کلی، دو برداشت از رابطه اسلام و سیاست به دو نوع سنتی و سیاسی تقسیم میشود. اسلام سنتی، دین را به حوزه امور فردی و عبادی محدود میدانست و علیرغم تعریف جامع دنیوی و اخروی از دین عملاً در کار سلطان دخالتی نداشت و کارویژه او توجیه و مشروعیتبخشی به سلطان بود. اسلام از سنخ سنتی، اسلامی است که با هر نوع نظام سیاسی به بهانهها و توجیهات مختلفِ شرعی، عقلی، ضرورت و…بیگانه است. در این نوع رسوب شدهی اسلام، حاکم و عالم مجزّا و در کنار هم هستند. حاکم امور دنیا و سرپرستی رعایا را برعهده را برعهده دارد و عالم مشغول امور اخروی و نماز و روزه است. در نهایت عالم و فقیه زیر نظر سلطان و امیر قرار دارند و کارویژه مشروعیت بخشی دینی به شخص امیر را برعهده دارد. اما قرائت امام خمینی ریشه در مبانی اسلامی دارد و به دنبال بازگشت و رجوع به اسلام اصیل است. در این دیدگاه تمایز بین دین و سیاست از بین میرود و حدود و قلمرو بین دین و سیاست باطل میشود. در اسلام اصیل، دین مرجعیت امور سیاسی و الزامات آن را برعهده دارد. در این دیدگاه مسلمانان به اسلام بهعنوان مکتبی فراگیر مینگرند و آن را متفاوت با سکولاریسم دولتی موجود در کشورهای اسلامی میدانند. در اسلام اصیل، «اسلام راهحل است»، شعار اصلی آن است.[۶] اسلام اصیل بر تفکیکناپذیری دین و سیاست تأکید کرده و مدعی است که اسلام از نظریهای جامع دربارهی دولت و سیاست برخوردار است و به دلیل تکیه بر وحی از دیگر نظریههای سیاسی ، برتر است. این برداشت از اسلام، از تعبیرهای اسلامی برای تبیین و توضیح وضعیت سیاسی جامعه استفاده میکند و بازگشت به اسلام ناب محمدی و تشکیل حکومت اسلامی را تنها راهحل بحرانهای جامعهی معاصر به شمار میآورد.[۷] بنابراین این برداشت از رابطه اسلام و سیاست، گرد مفهوم مرکزی حکومت اسلامی نظم یافته و مدعی است اسلام نظریهای جامع درباره دولت و سیاست دارد،[۸] و متکفل پرداختن به امور اجتماعی- سیاسی و تشکیل حکومت است.[۹] هدف نهایی اسلام ناب محمدی، بازسازی جامعه براساس اصول اسلامی است و در این راه بهدست آوردن قدرت سیاسی، مقدمهای ضروری تلقی میشود.[۱۰] امام خمینی (ره)، در معرفی این تفسیر از اسلام میفرمایند: «اسلام فقط عبادت نیست، فقط تعلیم و تعلم عبادی نیست، اسلام از سیاست دور نیست.»[۱۱]؛ «والله اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرفی کردهاند سیاست مدن از اسلام سرچشمه میگیرد.»[۱۲]. بدین ترتیب این برداشت از اسلام در تقابل(غیریت و تخاصم) با همه برداشتهای مدرن و سنتی که اعتقادی به التزام دین و سیاست ندارند، قرار میگیرد. زیرا از دیدگاه مدرنیسم غربی نیز دین از سیاست جدا بوده و در نتیجه هرگونه حضور و دخالت دین در عرصه سیاسی امری نابهنجار، منفی تلقی می شد.[۱۳]
امام با انقلاب اسلامی، اسلام ناب محمدی را مطرح کرد. در یک بررسی واژگانی در مییابیم که واژه «اسلام سیاسی» پیش از وقوع انقلاب اسلامی ایران در ادبیات سیاسی ایران و جهان وجود نداشته است و در واقع مولود سالهای پس از انقلاب اسلامی ایران و برگرفته از نقش اسلام و ایدئولوژی اسلامی در جریان شکلگیری، پیروزی و تداوم انقلاب اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی در ایران است. اهمیت مسئله(ظهور اسلام ناب محمدی) در آن است که به اسلام صرفاً حافظ وضعیت موجود و منبعی برای مشروعیتبخشی به نیرویی برای دگرگونی و بازسازی دولت و جامعه درآمده است:[۱۴] «آنچه ما بدست آوردیم این است که ما اسلام را در اینجا زنده کردیم، پیشتر اسمی از اسلام بود و لیکن اسلام اصلش نبود یعنی اصلش دعوا با اسلام بود میخواستند اسلامزدایی کنند.»[۱۵]. بدین ترتیب، اسلام وارد عرصهی سیاست میگردد؛ چراکه دین از منظر ایشان «صرفاً به رابطهی انسان با خدا توجه ندارد؛ بلکه رابطهی انسانها با یکدیگر در عرصهی اجتماع را نیز مورد عنایت و توجه قرار میدهد. دینی که هم دنیا و هم آخرت را سامان میبخشد و پاسخگوی تمامی اقتضائات زمانی و مکانی است.»[۱۶] اسلام، حقوق، وظایف و روابط متقابل حاکم اسلامی و اتباع و مردم را تعیین کرده است و بهزعم این اندیشه، حذف اسلام از حکومتداری و سیاست، تحریف حقیقت اسلام است.[۱۷] گزارهی جدایی دین از سیاست در این برداشت جایی ندارد؛ چراکه اسلام جامع امور سیاسی است و غیر این، آفریدهی کنشگرانی است که در برداشتهای غیراسلامی هویت یافتهاند و منافعشان با تحکیم برداشتهای موجود پیوند خورده بود.[۱۸] با در نظر گرفتن نقطه نظراتی میتوان اسلام را جامع ترین دین بزرگ جهان بهشمار آورد.
در اندیشه امام خمینی(ره) تشکیل حکومت توسط رسول خدا(ص) در مدینه، بهترین دلیل بر رابطهی دین با سیاست است[۱۹]: «رسول الله، پایه سیاست را در دیانت گذاشته است. رسول الله(ص) تشکیل حکومت داده است؛ تشکیل مراکز سیاست داده است. و سایر خلفای اسلام تا آنجایی که به انحراف کشیده نشده بود در صدر اسلام، باید همه آنها را نفی کنند. باید آنها را این آخوندهای درباری و این سلاطین نوکر مآب، باید پیغمبر اکرم و خلفای اسلام را طرد کنند، و بگویند که آنها مسلم نبودند. برای اینکه آنها دخالت در سیاست میکردند. سیاستی که در صدر اسلام بود یک سیاست جهانی بود. پیغمبر اسلام دستش را دراز کرده بود در اطراف عالم و عالم را داشت دعوت میکرد به اسلام؛ و دعوت میکرد به سیاست اسلامی و حکومت تشکیل داد، و خلفای بعد حکومت تشکیل دادند و از صدر اسلام از زمان رسول خدا تا آن وقتی که انحراف در کار نبود، سیاست و دیانت توأم بودند. این آخوندهای درباری و این به اصطلاح سلاطین آمریکایی یا شوروی، یا باید پیغمبر و پیغمبران را و خلفای پیغمبر و پیغمبران را تخطئه کنند یا باید خود و حکومتهای خود را تخطئه کنند.»[۲۰].
به نظر امام، غربیها به خاطر منافع خودشان شعار تفکیک دین از سیاست را ترویج کردهاند. هدف آنها ایجاد تفرقه بین اقشار مختلف مردم بود، زیرا تفرقه، اختلاف و عدم وحدت زمینه را برای رسیدن به منافع و اهداف خودشان هموار مینمود، در حالی که اتحاد مانع بزرگی جهت رسیدن به مقصود بود: «این معنا که دین از سیاست جداست، این مطلبی است که استعماریها انداختهاند در دهن مردم و میخواهند به واسطه این دو فرقه را از هم جدا کنند؛ یعنی آنهایی که عالِم دینی هستند، علی حدّهشان کنند و آنهایی که غیر عالم دینی هستند، علی حدّهشان کنند، سیاسیون را از بقیه مردم جدا بکنند تا استفادههایشان را بکنند، اگر قوا با هم مجتمع بشوند، آنها میدانند که با اجتماع قوا نمیتوانند اینها منافعی را که میخواهند ببرند و لهذا دامن به این تفرقهها زدهاند زیاد.»[۲۱]. در اندیشه حضرت امام(ره)، تفکیک دین از سیاست، کاری است که دشمنان قبلاً با آیین مسیحیت کردهاند، و حالا کید و مکر آنان متوجه دین اسلام شده است و قصد دارند اسلام را تنها به مسائل عبادی صِرف و دعا و… منحصر کنند: «یکی از بدترین چیزی که اجانب در میان مردم و در میان خود ما القا کردند، این است که اسلام برای این است که ما همان عبادت بکنیم، چنانکه مذهب مسیح را هم مسخ کردند، مذهب مسیح مسخ شد. مسیح هرگز نمیشود که دعوتش این باشد که فقط عبادت بکنید، ظلم را بگذارید به کار خودشان. این نمیشود، نبی نمیتواند این طور باشد، مسخ شده است. اینها اسلام را در نظر ما، در نظر جاهلین مسخ کردند. اسلام را بهصورت دیگری نشان دادند و این از کیدهایی بود که با نقشهها پیاده شده است و ماخودمان هم باور کردیم، آخوند را به سیاست چه؟ حرف، حرف استعمار است. آخوند را به سیاست چه؟ «ساسه العباد» در دعای جامعه، زیارت جامعه است… چطور امام را به سیاست آره، اما آخوند را به سیاست نه.»[۲۲]
به نظر امام(ره)، حتی بسیاری از وجوه عبادی دین اسلام نیز، جنبه و وجه اجتماعی- سیاسی دارند. به عنوان نمونه، نماز جمعه صرفاً یک عبادت نیست، بلکه عبادتی سیاسی- اجتماعی است که در آن امام جمعه به بررسی و تبیین سیاست روز جامعه اسلامی میپردازد و رهنمودهای سیاسی لازم را ارائه میکند. همچنین، ایشان قرائتی کاملاً سیاسی از مسجد ارائه میدهند و مسجد را نهتنها محل عبادت، بلکه کانون تبادل افکار و زندگی بر طبق سنت الهی و کانون و مرکز سیاست تلقی میکنند[۲۳]. به شهادت تاریخ نیز، «مسجد» به عنوان پایگاه دینی و معنوی در صدر اسلام محلّ رتق و فتق امور اجتماعی – سیاسی و حتی پایگاه نظامی نیز بوده و کارکرد عبادی- سیاسی داشته است[۲۴]: «مسجد مرکز سیاست اسلام بوده است. در روز جمعه با خطبه جمعه مطالب سیاسی است- مطالب مربوط به سیاست مدن، اینها همه در مسجد درست میشده است؛ شالودهاش در مسجد ریخته میشده است. در زمان رسول خدا و در زمان دیگران و در زمان حضرت امیر-سلام الله علیه»[۲۵]. جمهوری اسلامی تجلی اسلام ناب محمدی و اندیشه ولایت فقیه امام خمینی (ره) است که ریشه در دهههای ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰ دارد.[۲۶] اسلامیّت وجه پایهای این نظام است و کانون تمام نظریهپردازیها در این شکل حکومتی است، لذا جزء امور ذاتی و خدشهناپذیر آن به حساب میآید و زمینهای برای تمام قرائتهای سیاسی محسوب میشود.[۲۷] تبلیغ جدایی دین از سیاست، طرح و نقشهی دشمنان این دین الهی است. امام خمینی(ره)، به مبارزه با این اندیشه پرداختند و سعی کردند آن را باطل سازند. امام(ره) این طرز تفکر که احکام اسلام، دارای مقررات ادارهی زندگی مردم در تمامی جنبهها و شئون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و.. است، را جایگزین تبلیغات دشمن کردند.
[۱] . حسین جوان آراسته، مبانی حکومت اسلامی، پیشین، ص ۲۱٫
[۲] . بتول محمود مولایی کرمانی و همکاران،«تبیین جامعه شناختی مؤلفههای قدرت نرم اسلام»، پیشین، ص ۵۹٫
[۳] . صحیفه امام، جلد ۱۰، ص ۱۲۵٫
[۴] . صحیفه امام، جلد ۱۳، ص ۴۳۲.
[۵] . غلامرضا بهداروندپانی،«رهیافتهای مختلف پیرامون اندیشه سیاسی در اسلام»، پیشین، ص ۱۰٫
[۶] . محمدصادق جمشیدیراد و سید محمدرضا محمودپناهی، «مفهوم اسلام سیاسی در انقلاب اسلامی ایران»، فصلنامه پژوهشنامه انقلاب اسلامی، سال دوم، شماره ۵، زمستان ۱۳۹۱، ص ۱۲۷-۱۲۸٫
[۷] . محمدعلی حسینیزاده، اسلام سیاسی در ایران، قم، دانشگاه مفید، ۱۳۸۶، ص ۱۸٫
[۸] . سید مرتضی هزاوهای ،«انقلاب اسلامی، بیداری اسلامی و آینده اسلام سیاسی در منطقه»، فصلنامه پژوهشنامه انقلاب اسلامی، سال اول، شماره ۴، پاییز ۱۳۹۱، صص ۱۲۰-۱۲۱٫
[۹] . سیدصادق حقیقت، «از اسلام فرهنگی تا اسلام سیاسی»، بازتاب اندیشه، ۱۳۸۵، شماره ۷۹٫
[۱۰] . محمدعلی حسینیزاده، اسلام سیاسی در ایران، پیشین، ص۱۹۵٫
[۱۱] . صحیفه امام، جلد ۶، ص ۲۰۰٫
[۱۲] . صحیفه امام،جلد ۱، ص۲۷۰٫
[۱۳] . غلامرضا بهروز لک، «اسلام سیاسی و اسلامگرایی معاصر»، پگاه حوزه، شماره ۲۰۹، خرداد۱۳۸۶، ص ۳۹٫
[۱۴] . سید عبدالامیرنبوی، «اسلام سیاسی در مصر: گذار به حداقلگرایی سیاسی»، پیشین، ص ۵۸٫
[۱۵] . صحیفه امام، جلد ۱۷، ص ۱۷۰٫
[۱۶] . علیرضا دهشیری، علامه مصباح و مسیر اصولگرایی تکلیف گرایی؛ نقشه راه اسلام ناب»، صص۱۸۶ و ۳۳۸٫
[۱۷] . منصور میراحمدی و اکرم شیری،«عدالت سیاسی در گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی»، فصلنامه علوم سیاسی، سال دوازدهم، شماره ۴۵، زمستان ۱۳۸۸، ۶۹-۷۰٫
[۱۸] . علیرضا دهشیری، «علامه مصباح و مسیر اصولگرایی تکلیف گرایی؛ نقشه راه اسلام ناب»، صص۱۸۶ و ۳۳۸٫
[۱۹] . حسین جوان آراسته، مبانی حکومت اسلامی، پیشین، ص ۲۸٫
[۲۰] . صحیفه امام، جلد ۱۷، صص ۲۰۴-۲۰۵٫
[۲۱] . صحیفه امام، جلد ۶، ص ۲۰۲٫
[۲۲] . صحیفه امام، جلد۶، ص ۲۸۶٫
[۲۳] . متین انصاری، «اسلام سیاسی: زمینهها و پیشگامان»، پیشین، صص ۲۴-۲۵٫
[۲۴] . حسین جوان آراسته، مبانی حکومت اسلامی، پیشین، ص ۲۹٫
[۲۵] . صحیفه امام، ج۲، ص ۳۲٫
[۲۶] . سیدصادق حقیقت، «از اسلام فرهنگی تا اسلام سیاسی»، پیشین.
[۲۷] . منصور میراحمدی و اکرم شیری، «عدالت سیاسی در گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی»، پیشین، ص ۶۹٫