شنیدن شعر فارسی از یک شاعر غیر فارسیزبان همواره بهجتآفرین و جذاب است. ولی باید اعتراف کرد که بسیار مواقع این بهجتآفرینی نه به خاطر خود شعر، که ناشی از این شگفتانگیزی بوده است که یک شاعر به زبانی جز زبان مادریاش شعر میگوید. از آن جنس جذابیتهایی که مثلاً قرآن خواندن یک قاری نوجوان دارد.
و باید اعتراف کرد که بعد از اقبال لاهوری، جاذبهای که شعر فارسی شاعران هند و پاکستان برای ما داشته است، از این جنس بوده است. ما در واقع نه خود شعر، بلکه همت و تلاش شخص برای سرایش به زبانی جز زبان مادری را ستودهایم، که البته همت و تلاشی است ستودنی. ولی به هر حال این ستایش امری است عارضی و نه طبیعی.
به واقع از بعد اقبال لاهوری تا ظهور شاعری جوان به نام احمد شهریار، ما از کشور پاکستان شعری فارسی نشنیدهایم که به ذات خود و بدون درنظرداشت زبان مادری شاعرش، قابل توجه باشد. اقبال لاهوری برای ما تنها به این سبب عزیز نیست که شاعری پاکستانی است و شعر فارسی میگوید (هرچند همین هم خیلی مهم است) بلکه به واسطۀ کیفیت شعر اوست و فکر و احساسی که در این شعرها نهفته است. در واقع اینجا «متن» است که کار میکند جدا از همه ملاحظات برونمتنی. و در مورد احمد شهریار نیز چنین است. ما این شعر را تحسین میکنیم، صرف نظر از این که شاعر اهل چه کشوری است.
در سالهای اخیر چند شاعر جوان از کشور هندوستان و پاکستان توانستهاند به این توفیق دست یابند و البته اینها همه به واسطۀ تحولی است که در مناسبات ادبی میان کشورهای منطقه رخ داده است. در ایران قبل از انقلاب اسلامی نگاهها بیشتر به سمت غرب بود تا شرق. از حوزۀ شرقی زبان فارسی فقط آن چیزی مورد توجه بود که به تاریخ پیوسته بود و میشد آن را جزء مفاخر به حساب آورد. به مولانا و سنایی و جامی توجه میشد، ولی سخنوران کنونی در زادگاه مولانا و سنایی و جامی در ایران ناشناخته بودند.
این نگرش به مشرق که بعد از انقلاب اسلامی بیشتر شکل گرفت و با فعالیتهایی در حوزۀ دانشگاه و نیز فعالیتهای رایزنیهای فرهنگی و نهادهای ادبی و هنری ایران، تحقق عملی نیز پیدا کرد. حضور جمع کثیری از مردم افغانستان و نیز دانشجویان و طلابی از دیگر کشورهای منطقه در ایران هم به روند سرعت بخشید و چنین شد که شعر فارسی خارج از ایران بیشتر شناخته شد و حتی در مورد بعضی کشورها میشود گفت احیا شد. وجود شاعرانی همچون احمد شهریار یکی از ثمرات این نگرش نیک و حرکت سودمند بود. این چیزی است که جای قدردانی دارد و باید همه کسانی را تحسین کرد که در جایگاههای مختلف اداری و فرهنگی در ایران، این روند را تسهیل کردند و در تقویت آن کوشیدند.
اما از کلیات بگذریم و به اجمال، بپردازیم به شعر احمد شهریار. اگر تعبیر «نوهندی» درست باشد، او را میتوان یکی از شاعران این نحله در شعر امروز فارسی دانست. البته «نوهندی» باز خود دو گونه دارد، یکی در مکتب صائب است که شاعرانی همچون استاد قهرمان و تا حدودی و در شکلی بسیار پنهان و بهروزشده، فاضل نظری را میتوان به آن جریان منتسب دانست و دیگری در مکتب بیدل است که در ایران، بعضی غزلهای یوسفعلی میرشکاک و در مواردی ساعد باقری و علیرضا قزوه را (هرچند کمرنگ و هرچند در شماری از آثار این شاعران) میتوان به این جریان منتسب دانست.
احمد شهریار شاید به سبب تعلق منطقهای و شاید به سبب علایق شخصی به شعر عبدالقادر بیدل نظر دارد و البته چنان که من حس کردهام، میکوشد که این وابستگی را روزبهروز پنهانتر و درونیتر سازد.
حقیقت این است که نباید هیچ کس در قلمرو زبان فارسی به فکر «حافظ ثانی» شدن و «بیدل ثانی» شدن و «حافظ امروز» و «صائب امروز» بودن برآید. حتی شاعران توانمندی همچون محمدحسین شهریار و هوشنگ ابتهاج و محمد قهرمان که به پیروی از حافظ و صائب شناخته میشوند، در آن دسته از شعرهای خود توفیق بیشتری دارند که توانستهاند از مدار حافظ و صائب خارج شوند و جوهرۀ شخصی خود را آشکار سازند.
احمد شهریار در پارهای از شعرها و اغلب در کارهای قدیمیتر، تا حدی که شاید مطلوب نباشد «بیدلی» شعر میگوید
کی به خاطر آورم لیل و نهارِ خویش را
کاروان اغلب نمیبیند غبارِ خویش را
عشق آن اسبی که آخر میکشد روی زمین
درمیانِ لشکرِ دشمن، سوارِ خویش را
کنجِ تنهایی نشستم روبروی آینه
تا ببینم دیدهی چشمانتظارِ خویش را
اما در شماری از کارهای او، اندوختههای او از شعر بیدل پنهانترند و شاعر میخواهد شاعر امروز باشد، خودش باشد با آنچه از هنرمندیهای شعر بیدل در او رسوب کرده است.
در این جهان و پس از سالهای دربهدری
هنوز باز نگشتم به خانهی پدری
و شرمسارم از این روزهایِ زندگیام
که با ندامتِ قابیل میشود سپری
چرا به خاک – به این من – علاقهمند شدی
مگر تو بادی و آبی؟ مگر تو کوزهگری؟
گویا شاعر خود به همین نتیجهای رسیده است که در یکی از غزلهایش آن را بازگو کرده است.
با «چندغزلحوصله» مخروش فلانی
مخروش که هرگز نشوی بیدلِ ثانی
کلکِ تو بهجز آبروی خویش نبردهست
این جوی تهی را چه به دریای معانی
سوسن شو و با چند زبان میلِ سخن کن
باشد که خودت را به سکوتش برسانی
این «با چند زبان میل سخن کردن» نکتۀ جالبی است. شاعر شاید ناخواسته نوعی چندساحتی در شعر را توصیه میکند که سخت پسندیده است. اتفاقاً نقد مهمی که خاقانی بر عنصری دارد نیز همین است، این که «ز ده شیوه کان حلیۀ شاعری است / به یک شیوه زد داستان، عنصری» هر شاعری که به یک شیوه داستان میزند، در نهایت کارش به یکنواختی و رکود میکشد و من در احمد شهریار این تلاش را میبینم که میکوشد شعرش را از تکساحتی بودن نجات دهد. او در معانی و مضامین گوناگون شعر میگوید و اینها ارزشمند است.
هوشنگدر این یادداشت کوتاه، مجال پرداختن فنی به شعر احمد شهریار نیست و من نیز بر آن نیستم که نقدی بر آثار او بنگارم، که این کار، مقامی دیگر میطلبد. در این مقام فقط میتوانم به دو دستگیرۀ مهم هنری در شعرش اشاره کنم، یکی مضمونآوری و دیگری تلمیح و استفاده از پشتوانۀ فرهنگی شاعر. این را در جای جای آثار احمد شهریار میتوان یافت.
و اما در پایان سخن هیچ نمیتوانم از این نکته بگذرم که این کاش شاعر ما همچنان که در پی یافتن یک هویت شعری مستقل است، تخلص شعری مستقلی نیز برمیگزید. وقتی نام تو در سایۀ نام دیگری باشد، همیشه این تصور ایجاد میشود که شعر تو نیز در سایۀ اوست. و چه بهتر از این که نام هر شاعری را برای خود او بگذاریم و بکوشیم که نامی جدید و یگانه را در پهنۀ شعر فارسی ثبت کنیم.