اشاره: زهرا علی پور در سال ۱۳۶۲ در شهر مشهد بدنیا آمد و هم اکنون در بیمارستان سینای مشهد مشغول به خدمت به مردم است. او ضمناً در شعر و شاعری هم دستی دارد. با او به گفتگو نشسته ایم.
فرهنگ اسلامی: چه شد که شاعر شدید؟ و روی به ادبیات آوردید؟
زهرا علیپور: شعر گفتن را از یازده سالگی شروع کردم که اولین شعرم را برای امام رضا گفتم. در واقع در مدرسه تکلیف انشاء داشتیم و من بجای نثر، شعر نوشتم و حتی ابیاتش هم در ذهنم ماندهاند (البته اگر بشود به آنها ابیات) آن ابیات این بود:
رضا رضای ماها
امام هشتم ما
رضا که ابن موسی
شب تولد تو
حرم بُوَد چراغان
کبوتری نشسته
به روی گنبد تو
به دل شکسته گفته
سلام من به آقا
بعد از این دیگر از سن سیزده سالگی سالی گاهی شعر می سرودم. از سن هفده سالگی دیگر قلم به دست گرفتم و دائم می نوشتم اما شرکت در جلسات شعر نداشتم و فقط می نوشتم. نه استادی داشتم نه کسی که کمک کند به من در شناخت فنون شعر. سالها گذشت از این قضیه و من سرکار میرفتم در بیمارستان مشغول بودم و در اتاق عمل مشغول کار بودم در ضمن شعرم میگفتم و دفتر سیاه میکردم تا چند سال پیش که شاید سال نود و چهار یا نودوپنج بود که محضر استاد کاظمی رسیدم. آن زمان گروههای تلگرامی تازه آمده بودند و من علاقهمند بودم که به شعر به صورت جدی ادامه بدهم درجلسه های استاد کاظمی آشنا شدم که جلسهی شعر امین و یا افتابگردانها نامیده میشد در آن زمان. اما بعدها دوباره همان اسم خودش را گذاشتهاند در فرهنگسرای بهشت و بعد از آنجا هم که حسینیه هنر رفتند. پس من از سال نود و سه یا نود و چهار بود که به صورت حرفهای وارد فضای شعر شدم. بعد در دوره ی کِلکِ خیال شرکت کردم که دورهی کشوری بود و همین طور در مسیر شعر راهم را ادامه دادم.
شش یا هفت ترانه از من چند سال پیش توسط آقای محمودزاده خوانده شد که یک خواننده ارزشی کشور هستند. اولین کاری که از من خوانده شد ترانهی ضامن آهو بود که من این ترانه را در اینستاگرام یک پست گذاشته بودم و روز تولدم بود و میخواستم فقط یک پست گذاشته باشم. من آن ترانه را هنوز به خاطر دارم که:
یک سال دیگر آمد و چشمام
لالایی یک خواب کم دارد
تو مهربان تر از پدر هستی
وقتی که دنیا بار غم دارد
چندتا از بیتهایش به زبان مُحاوره بود. آقای محمودزاده این شعر را در پستِ اینستاگرام من دیده بودند و خوششان آمده بود و یک قرارداد کاری با من بستند برای خواندن این شعر.
فرهنگ اسلامی: پس کم و بیش و به تدریج وارد عرصه ابدیات بصورت حرفه ای شدید آیا از محضر استادان شعر هم بهره بردید؟ در چه حد؟
زهرا علیپور: اولین استاد شعر من استاد محمد کاظم کاظمی بود. همینطور آقای دکتر بینا هم یک دوره استاد من بودند و الحمدالله هنوز هم این دو استادان بزرگوار مقام استادی دارند برای ما. اما در مورد اساتید دیگر مانند آقای نظافت باید عرض کنم که من فقط در جلسات شعر ایشان شرکت میکردم بعضی اوقات. اما چند سال پیش در دوره افتابگردانها شرکت کردم و از اساتید خیلی خوبی بهره بردم. و همینطور شعر جوان انقلاب که الحمدلله خیلی خوب بود. در دورهی کِلکِ خیال دو سال جزء برگزیدههایش بودم که اردو برگزار کرده بودند که یک دورهاش را نیز شرکت کردم اما دورهی بعدیاش چون همزمان آفتابگردانها را قبول شده بودم و تعهد گرفته بودند که هیچ دورهی دیگری همزمان شرکت نکنم، نرفتم. اما همانطور که عرض کردم در کلک خیال از محضر اساتید خیلی خوب کشوری بهره بردم در بحث شعر و خیلی روی روند شعرم تاثیر خوبی داشتند.
در مورد جلسات مشهد عرض کنم که حوزه هنری هم جلسات داشته است البته حوزه هنری را زیاد نمیرفتم و فقط این اواخر جلسات آقای بینا را میرفتم که یک جلسهی اختصاصی برای تعداد خیلی محدودی گذاشته بودند. در ساختمان اداره ارشاد جلسه استاد نظافت و استاد شکوهی برگزار میشد. جلسهی کوثر مادرانه که هم آقای گرمارودی هم استاد شکوهی برگزار میکردند. من بعد فوت استاد شکوهی دیگر آنجا نمیرفتم و اصلا نمیدانم آن جلسه ادامه دارد یا خیر؟
فرهنگ اسلامی: پس شما در حضور شعر و ادبیات مشهد حضور خوبی داشتید نظر شما در مورد فضای شعر مشهد مخصوصا شعر زنان مشهد چیست؟
زهرا علیپور: در مورد فضای شعر مشهد باید عرض کنم که ما خانمهای خیلی خوبی داریم که واقعا استعداد دارند و در سطح کشور جزء بهترینها هستند. حالا از دورهی قبل دههی هفتاد که خانم رجائی بودند بگیرید تا الآن که شخصیتهای خیلی خوبی در حوزه شعر هستند و درحال استفاده از آنها هستیم و در مشهد هم ساکن هستند.
فرهنگ اسلامی: علاوه بر شعر، آیا وارد عرصههای دیگر هم شدهاید؟
زهرا علیپور: بله من داستان هم مینویسم. سال گذشته داستان نوجوانم رتبه سوم کشوری آورد به اسم “صدای مَهیب” که یک داستانِ واقعی و سرگذشت دوستان نزدیکم را روی کاغذ آوردم و آن قضیه داستان هم مربوط میشود به زمان بمب گذاری در حرم امام رضا علیه السلام یعنی بیست و شش هفت سال پیش اگر اشتباه نکنم.
و در حال حاضر تصمیم دارم دو تا داستان دیگر هم بنویسم: یکی به امید خدا در رابطه با یکی از شهدای مدافع حرم شهید میرزا تقی محمودپور هست که من خیلی ارادت دارم به این شهید بزرگوار و تصمیم گرفتم که راجع به ایشان و آن کرامات هایی که بعد از شهادتشان از ایشان دیدهام در خواب، یا اتفاقهایی که افتاده است و آن چه که میدانم از زبان مادرشان و اطرافیانشان به رشته تحریر در بیاورم. و داستان دیگر در مورد یکی از بزرگان یعنی یک حاج آقا ظریف هست. ایشان شصت سال پیش در سن هجده سالگی از دنیا میروند و سی و سه ساعت که از مرگشان میگذرد، توسط امام رضا زنده میشوند. جنازه ایشان در سردخانه بوده و به دست علی ابن موسی الرضا زنده میشوند و پدر بزرگوارشان. و اتفاقهایی که بعد از آن برای ایشان میافتد. صاحب کرامتهایی هستند و این شخص خیلی شخصِ خاصی بوده است. خدارحمتشان کند. تقریبا یک ماه پیش به رحمت خدا رفتند ایشان بارها و بارها در خواب و بیداری در محضر علی ابن موسی الرضا علیه السلام مشرف شدند. من تصمیم دارم راجع به ایشان هم بنویسم در کتاب هایی که ان شاءالله در فکرم هست وصحبتش شده است. و این کتاب و کتابِ کودک را هم ان شاءالله اگر خدا بخواهد در آیندهی نزدیک میخواهم چاپ کنم.
فرهنگ اسلامی: شما پرستار هستید. چه ارتباطی بین پرستاری و سرودن شعر میبینید؟
زهرا علیپور: بنظر بنده پرستاری خودش یک نوع شعر است. یک شعری که شاید نمیدانم مصور است چون وجه اشتراک خیلی زیادی دارد. ببینید ما وقتی میخواهیم شعر بگوییم، عاطفهمان درگیرش میشود. حتما یک قسمتی از شعر عاطفه دارد، خیال دارد، اما این بُعد عاطفی بسیار مهم است. عموما شاعرها خیلی انسانهای لطیفی هستند. خیلی روحیاتشان روحیاتِ لطیفی هست و نمیشود مثلا یک شاعر ما داشته باشیم که حِسَش زمخت باشد و خودش انسان زمختی باشد و از عاطفه و احساس چیزی متوجه نشود و باز بخواهد مثلا شعر عاطفی بگوید و اثری را خلق کند که در آن عاطفه حرف اول را بزند. در پرستاری هم به نظر من عاطفه و مسئولیت پذیری حرف اول را میزند. یعنی نمیشود پرستاری برود بالای سر بیمار و آن عاطفهی لازم را نداشته باشد؛ یعنی پرستار زمانی پرستار است که تمام وجودش را و تمام قلبش را یک حسی فرا میگیرد که خودش را مُجاب میکند که باید در خدمت بیمار باشم یعنی شب تا صبح آن مشقتی که در کارِ پرستاری هست را آسان میکند. بنده به هر حال تقریبا چهارده سال هست که پرستار هستم در کادر درمان هستم در بیمارستان و شیفتهای خیلی سنگینی بعضی وقتها داشتم؛ شب تا صبح. باوجود این که مثلا من در روزهای عادی اگر بخواهم در بیمارستان دیگری بروم دیدن مریضی، اذیت می شوم. شاید پنج دقیقه نتوانم صبر کنم و طاقت بیاورم محیط بیمارستان را و تحمل کنم. اما کاری که در بیمارستانها هست نمیدانم لطف خداست که به محض اینکه وارد بیمارستان میشویم، کلا تمام وجودمان و تمام حواسمان به مریض مرتکز میشود یعنی گاهی اوقات مشکلاتمان را سعی میکنیم به ذهنمان نیاوریم یعنی تمام فکر و ذکرمان میشود درگیر مریض. در شعر هم همینطور است. ذهن انسان درگیر میشود به بافت شعر که الان من قسمت بعدی چه بیاورم. اینجا آن عاطفه درگیرست و در پرستاری هم همان عاطفه وجود دارد، و پرستار با تمام قلبش و با تمام وجودش میرود بالای سر بیمار و چیزی جدا از احساس و عاطفه و لطافتی من نمیبینم. به قول بندهخدایی که میگفت: چرا پرستارها همه زیبایند و چهرههاشان نورانی هستند؟ چرا چهرههاشان خاص هستند و اخلاقشان هم همینطور؟! حالا شاید ما پرستاری هم داشته باشیم که یک مقدار کم صبر و حوصله باشد اما عموما انسانهای مهربانی هستند لااقل با مریض. شاید در زندگی خودشان هم درد و مشکلات زیادی داشته باشند اما با مریض خیلی خوبند. یکی از اساتید یادم هست که چند سال پیش موقعی که دوره آفتابگردانها قبول شده بودم برای مصاحبه با بنده تماس گرفتند آقای عرفانپور و گفتند که بهنظر شما که پرستار هم هستید، آیا کارتان که پرستاری هست به شعرتان آسیبی نمیزند؟ من خندیدم و گفتم: اگر شعر به کار من آسیب نزند، کارم به شعر آسیبی نمیزند.
فرهنگ اسلامی: شاید خیلیها عقیدهشان بر این باشد که کارِ یک پرستار سروکار داشتن با درد و آه و ناله است و شعر مقتضی یک محیطِ آرام و روحیه لطیف است. در پاسخ به چنین افراد شما چه میفرمایید؟
زهرا علیپور: یعنی شاید میگویند چون ما با درد و بیماری سروکار داریم و یکسره آه و ناله میشنویم، شاید بگویند که این جلوی آن بعدِ عاطفی را و جلوی خلاقیت را و جلوی عاطفهی آدم را میگیرد. در صورتی که من شعرهای خوبم را در بیمارستان گفتم. مثلا ما یک زمان استراحت داریم. من از یازده و نیم تا ساعت دو بامداد در بخش نیستم و دوباره دو و نیم تا صبح در خدمت مریضها هستم. ساعت دو نیم معمولا مریضها خواب هستند. بخش آرام هست و برق خاموش هست. فقط برق سرپرستاری روشن است. در آن فاصله به هر حال زنگ اتاقی نمیخورد، مینشینم مطالعه میکنم، شعر میخوانم. خیلی از شعرهای خوبم را من همان نیمه شب گفتم. حتی کارهای تصنیفام را که برای یک مداح مینوشتم، یادم هست ماه رمضان تقریبا نزدیک شب های قدر بود. من چندتا کار خوب برای مداحی نوشتم یعنی حتی ریتم آهنگ می آمد در ذهنم. چون فضای بیمارستان نصف شب خیلی آرام هست و تو باید بیدار باشی و به خاطر اینکه خواب بر تو غلبه نکند، به هرحال خودم را به نوعی درگیر یک کاری میکردم. مثلا در حال نشستن مطالعه میکردم، مینوشتم یا به قول ما کاغذ سیاه میکردم. ولی در همین فاصله ممکن بود که یک یک ملودی بیاید در ذهنم یا اینکه مثلا به شعرهایی که از قبل گفته بودم میپرداختم. من یادم هست که کار آقا موسی بن جعفر (علیه السلام) را نصف شب نوشتم؛ کار آقا امیرالمؤمنین (ع) و شعری که برای حضرت زینب (س) گفته بودم، نصف شب نوشتم و کاری که برای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود را هم همینطور و خیلی از کارهای دیگری که در بیمارستان نوشتم با وجود اینکه شغل من یک مقدار زمختی خاصی دارد. زمختی که میگویم از این جهت هست که ما به هرحال درگیر هستیم با آه و ناله و درد وبیماری سرکار داریم یعنی یکی از شغل هایی که شما خودتان میدانید بهعنوان یکی از مشاغل سخت شناخته شده است، جزء کارهایی هست که بازنشستگیاش کمتر از بقیه شغلها هست چون واقعا شغل سختی هست. آن زمختی اش هم بهخاطر این هست که مریض درد دارد، استرس و انرژی منفیاش را به تو منتقل میکند ولی تو باید عاطفه داشته باشی و باید لطافت داشته باشی. من بارها شده بالای سر مریض رفتم، مریضی بوده که حتی امید به زندگی نداشته است. مثلا توموری یا سرطان داشته و مثلا مورد داشتیم طرف حتی دبیر ادبیات بوده رشتهاش ادبیات بوده و یا استاد دانشگاه بوده. کار ما فقط این نیست که برویم بالای سر بیمار؛ فقط این نیست که کاری انجام دهیم. ما در کشورهای خارجی داریم که هر کاری را انجام میدهند بالا سر مریض مانند نمایش، طنز و یا یک حرکتی که به مریض روحیه بدهند. من هم وقتی بالای سر مریض میروم، طبق بحثِ روانشناسی آن چیزی که میدانم و مطمنم تاثیر گذار است، سعی میکنم ارتباط کلامی حتی با بیمار داشته باشم. همان طور که کارش را انجام میدهم، حرف هم میزنم بعد میفهمند که شاعر هستم میگویند چقدر خوب حرف میزنم مثلا ادبی صحبت میکنم. اهل ادبیات هستم. شاعر هستم. حتی شده بنده برای مریض شعر خواندم چرا که حالش بد بود یعنی حالت افسردگی داشت. وقتی میخواندم میگفت من خیلی خاطرهی خوبی از شما و این بیمارستان خواهم داشت.
حتی ما یک مریضی داشتیم که چهرهاش خیلی شبیه مرحوم شهریار بهجت تبریزی بود. خیلی شبیه به ایشان بود. پیر مردی که چهرهشان دقیقا مثل چهرهی ایشان بود و و صدایشان مثل صدای ایشان. عینک میزد و آذری زبان هم بود و استاد دانشگاه هم بود. یکی از همکاران یک شب من را صدا زد و گفت: خانم علیپور بیایید، یکی از بیماران مخصوص شماست و به بیمار گفت این هم شاعر ماهست. آن مریض هم اهل ادبیات بود و یکسره اشعار آقای شهریار را میخواند خیلی اشعاره ترکی آذری شان را میخواند. خیلی قشنگ بود صدای ایشان و زنگ صدایشان. من فکر میکردم آقای شهریار دارند برای من شعر میخوانند.
آن شب ما به این بیمار رسیدگی داشتیم. همین طوری که صحبت میکرد میگفت وقتتان را نگیرم و من میگفتم نه اشکالی ندارد قند مکرر هست شنیدنش از زبان کسی که خودش استاد است و سر رشته دارد در ادبیات و روزی که ایشان مرخص شده بود چند روز بعد که همکاران مرا دیدند و یکی از همکاران گفت یک پیرمردی از بیماران مرخص شد و یک کتاب برای شما گذاشت. بعد من کتاب را نگاه کردم دیدم کتاب دیوان شهریار هست و بالای صفحه یک متنی برای من نوشته بود و خیلی تشکر کرده بود از پرسنلها و خودم و خدمات که به قول خود ایشان بیمارستان من برایشان داشته و یک متن خیلی زیبایی نوشته بود به من یک حس و انرژی داده بود که از دست یک مریض یک فرد فرهیخته مثلا یک کتابی را در بیمارستان به پرستاری که من باشم هدیه گرفتم، و آن هم علاقه و عشق شدیدی ک به شعر و ادبیات دارم به هر حال میخواهم بگویم که پرستار و شاعر باید آن حس بُعد عاطفیاش قوی باشد و پرستار هم همینطور باید آن بعد قسمت عاطفی روحَش لطیف باشد و روی خودش کار کند که وقتی بالا سر مریض میرود، بیماری که از سر درد و اضطراب پرستار بالای سرش میخواهد زنگ اتاقش را بزند، با عطوفت و رعفت و مهربانی با آن بیمار برخورد کند.
خیلیها این را گفتهاند و تعجب میکنند که منی که پرستار هستم، کارم سنگین است. توی کار ما باید شب تا صبح بیدار باشید. و آه و درد کشیدن و درد شنیدن مریض ممکن است تأثیرِ سوء داشته باشد به روند شعر گفتن ولی من احساس میکنم که وقتی قسمتِ عاطفهی شاعر پررنگتر باشد، چه بسا زیباتر هم میتواند بنویسد، همانطور که تفاوت را ما در شعرِ خانمها و آقایان به شدت میتوانیم ببینیم، یعنی شعری که یک خانم میگوید زبان و بافتش کاملا مشخص است و با شعری که یک آقا میگوید فرق دارد. عاطفه شعر یک خانم خیلی بیشتر است و در شعر آقایان زبان یک مقدار مردانهتر است. البته تصور من این است. ولی داریم کسانی را که شعرهایی ظریفی میگویند، اما در کل لطافت در شعرِ خانمها زیاد است و اگر شاعری هم که مانند من پرستار باشد، با آن حس لطافت قطعا ارتباط دارد. حتی من یادم هست که یک شعری را که آقای عرفانپور گفتند با سهتا کلمه که کلمه “پرستار” هم در آن بود و یک تستی از من گرفتند و خواستند که بداهه این شعر را بگویم و یادم هست من یک بیت هم نوشتم. باز یادم هست که زمانی سر اتاق عمل کار میکردم و فاصله بین عملها من در اتاقی یک گوشهای مینشستم و گاهی وقتها شعر میآمد سراغم، وسط عمل که شاید مهمترین زمانی بود که جراح مشغول بود و با من هم کاری نداشت. من آنوقت پوست دستکشی، کاغذی چیزی پیدا میکردم و مینشستم و اگر چیزی به ذهنم میآمد، آن را مینوشتم. حتی یادم هست که سالها پیش نوشتم:
سخت است در این معرکه هشیار بمانی
بر چوبهی یک دار، تو بیدار بمانی
نزدیک تو یک کوه همانند طبیب است
با بودن او باز تو بیمار بمانی
یک چیزی در این فضا که تنها دو بیتش در خاطرم مانده است.
فرهنگ اسلامی: ظاهراً شما فعالیت هائی در آستان قدس و انجمنهای گوهر شاد دارید؟
زهرا علیپور: بله من دبیر انجمن بانوان گوهرشاد مشهد هستم. همانطوری که در جریان هستید، آستان قدس برای آقایان رسمِ دعبل را دارد و برای خانمها جلسه گوهرشاد را. جلسه گوهرشاد فقط خاص مشهد نیست، یعنی شعبههای مختلفی در شهرهای مختلف دارد. اگر اشتباه نکنم سیزده چهارده تا شعبه داریم در سطحِ کشور. این شعبهها در شهرهای مختلفی وجود دارند: قم، تهران، اصفهان، یزد، هرمزگان، زابل، گیلان، رشت و شهرهای مختلفی دیگر که مشهد هم یکی از این شهرهاست. اینها دارند در عرصه شعر رضوی فعالیت انجام میدهند. بانوان رضوی هستند از سرتاسر کشور که ما از همه دعوت میکنیم که به این مجموعه بپیوندند بانوانی که شعر متعهد و آئین مند میگویند، چون رویکرد انجمن شعر گوهرشاد بیشتر با رویکرد شعر متعهد است. چرا که ما فکر میکنیم این انجمن را در محضر علی بن موسی الرضا (ع) داریم. اینکه میگویم محضر امام رضا (ع)، بخاطر این است که در حرمِ آقا (ع) یک رواقی را اختصاص دادند برای شعر به اسم رواق دعبل که هم برای آقایان است و هم برای خانمها که این رواق داخل صحنِ جمهوری قرار دارد. قسمتی که یک تلویزیون بزرگی در صحنِ جمهوری در حرم قرار گرفته است، به سمتِ چپِ این تلویزیون اتاقی را مشاهده میکنید که میخورد به سمتِ شیخ بهایی. آنجا ما جلساتمان را در روزهای شنبه برگزار میکنیم. قبلا در ساختمان بنیاد پژوهشها بود. بعد یک مدتی نمایندگی آستان قدس به کوچه ناظر منتقل شد و الآن هم حدود یکسال هست که جلسات منتقل شده است به رواق دعبل. رواقِ دعبل یک روز در هفته مختص آقایان هست و یک روز هم مختص خانمها. جدایی از این ساعت، برنامههایی خاص مناسبتی هم ما آنجا برگزار میکنیم. مانند برنامه سه روز پایانی آخر ماه صفر گوهرشاد یک برنامه شبِ شعر همین رسمِ دعبل را برگزار کرد که برنامه بین المللی بود یعنی شاعران پنج کشور برای ما شعرخوانی کردند، حالا یا به صورت مجازی و البته به صورت زنده از صفحه انجمن گوهرشاد و پورتال آستان قدس پخش میشد. منتهی یک مطلبی که هست، ما هر روز دو یا سه نفر از شاعران مشهدی را دعوت میکردیم که بیایند و حضورا شعرخوانی داشته باشند و ما بین اینها تماس تلفنی داشتیم با انجمنهای گوهرشاد سه شهر دیگر مانند شبِ اول شهر یزد بود که دبیر انجمن شهر یزد خانم عالیه مهرابی و دو تا از بچههای انجمن شعرخوانی داشتند. شب دوم اختصاص پیدا کرد به تهران که خانم نانیزاد دبیر انجمن تهران هستند و دو نفر دیگر از دوستان شاعر انجمن گوهرشاد تهران بودند که ما بین برنامه با آنها هم ارتباط تلفنی گرفتیم و شب سوّم هم که اختصاص پیدا کرد به قم که البته قم نوپا بود و انجمن گوهرشاد قم تازه تأسیس شده است و دوستان شاعرمان مثل خانم خلفزاده، خانم جوشقانیان و یکی دیگر از دوستان برنامه شعرخوانی داشتند. عرض کنم که در طول آن سه روز علاوه بر این ها شاعران زابل هم حضور داشتند که روز آخر خانم هرمزی مقدم دبیر انجمن هستند و ایشان هم شعرخوانی داشتند. ما بین برنامه ما با شاعران چند کشور دیگر هم ارتباط داشتیم. ارتباط تلفنی. از جمله سوریه، بحرین، لبنان، افغانستان. ما یک شاعر از کشور سوریه داشتیم که حضوری آمده بود و با شاعرانِ دیگرمان از کشورهای لبنان و بحرین و افغانستان تماس تلفنی گرفتیم. ما بین برنامه معرفی کتاب داشتیم. برنامه خیلی خوبی بود. آن سهروز پایانی ایام شهادت امام رضا (ع) که بیشتر اشعار رضوی خوانده میشد، و اشعاری برای شهادت آقا امام حسن مجتبی (ع) و حضرت رسول (ص) که یا به صورت مدح بود یا مرثیه. این برنامه را داشتیم و از آن به بعد برنامههای مشابه که بخاطر وضعیت کرونا به صورت زنده و هر هفته برگزار میکنیم، یعنی هر شنبه دو تن از شاعران عزیز بانوان گوهرشاد مشهد را دعوت میکنیم. این شاعران قبل از اینکه تشریف بیاورند، اثرشان را برای ما ارسال میکنند، انتخاب میشوند و یا خودشان داوطلب میشوند و حضورا تشریف میآورند و هر هفته هم با یکی از عزیزان انجمن گوهرشاد شهرهای دیگر. هر هفته اختصاص پیدا میکند به یک شهر. مثلا یک هفته ما این جلسه را با شیراز داشتیم که دبیرش خانم مرادی هستند و از ایشان خواستیم که یکی از اعضای فعال انجمنشان را معرفی کنند که با ایشان از حرم تماس بگیریم و به صورت زنده شعرشان را بخوانند و داخل برنامه زنده ما قرار بگیرند و استاد شعرشان را نقد بکنند. این برنامه را ما به صورت هفتگی داشتیم تا محدودیت زمانی که محدودیتهای حرم را بیشتر کردند. وقتی محدودیتها بیشتر شد، رواق دعبل نیاز به یکسری تعمیرات داشت که جلسه به مدت یکی دو ماه هست که کاملا تعطیل است ولی با بازگشایی دوباره حرم و رواقها ان شاءالله این برنامه را دوباره شروع خواهیم کرد و هر هفته اعضای یکی از انجمنهای شهرهایی دیگر به اضافه اعضای خود انجمن گوهرشاد مشهد شعرخوانی خواهند داشت. اینجا باید عرض کنم که تمام انجمنهای گوهرشاد زیرِ نظر انجمن گوهرشاد مشهد و آستان قدس فعالیت میکنند یعنی زیرمجموعه آستان قدس هستند که فعالیتهایشان را گزارش میدهند یکی از برادران مسئول مؤسسه آفرینشهای آستان قدس بوده و مسئولیت شعر با ایشان هست دبیران این انجمنهای زیرمجموعه ما دبیران بسیار قوی هستند. سرکار خانم عالیه مهرابی از اساتید هستند. خانم کرباسی، خانم نانیزاد، خانم هرمزی مقدم، خانم مرادی، خانم آراستهنیا و بچههای رشت همه جزء خوبان شعر و ادب هستند، جزء بهترینهای شعر بانوان هستند در سطح کشور. یا استاد هستند و یا سالهاست فعالیت دارند. الحمدلله این انجمن سالهاست کارهایش را انجام میدهد. زمانی که ما در ساختمان بنیاد پژوهشها بودیم، این جلسات را به صورت حضوری برگزار میکردیم. دوستان میآمدند و شعرهایشان را میخواندند و اساتید هم شعرهای دوستان را نقد میکردند. اساتیدی مانند استاد کاظمی، استاد بینا، استاد مؤید میآمدند و استاد یعقوبی و اساتید دیگر. از وقتی هم که آمدیم رواق دعبل، چونکه برنامه در داخل حرم برگزار میشود، گفتند که باید از حضور اساتید بانو استفاده بکنیم. بنده مجری و کارشناس برنامه هستم ولی استاد خانم زهرا حسین زاده از شاعران عزیز افغانستان هستند که ایشان حالا به عنوان استاد دارند تشریف میآورند و ان شاءالله میخواهیم از ظرفیت بانوان استفاده کنیم با این رویکرد که ان شاءالله در بحثِ شعر بانوان و شعر متعهد یک قطبِ پررنگ و قوی را در سطح کشور به وجود بیاوریم. آن هم به مرکزیت امام رضا (ع). از آنجا که خود آستان قدس دارد این برنامه را نظارت میکند، دلمان میخواهد که این برنامه آنقدر قوی کار بکند و آنقدر شاعران خانم آئین مند و متعهد و حتی خانمهایی که شعر آیینی نمیگویند بیایند و جذب این مجموعه گوهرشاد بشوند که ان شاءالله یک روز شاهد این باشیم که همگی بعنوان شاعران اهلبیتی (ع) شناخته بشوند که اگر ما در سطح کشور یک مجموعه شعر خوب خواستیم، همه انگشتها بروند به سمتِ حرم امام رضا (ع). این یکی از آرزوهای من است که این اتفاق خوب در حرم امام رضا (ع) بیفتد و من مطمئنم که این اتفاق میافتد، چون به لطف اهل بیت و کرم خداوند اعتقاد داریم. حتی ما داشتیم کسانی را که اصلا شعر نمیگفتند یا شعر میگفتند ولی شعر آیینی نمیگفتند و وارد این جلسه شدند و صحبت شده است که جایگاه و مقام یک شاعر آیینی را برایشان شرح دادیم که در روایات اینطور گفته شده است که چقدر بزرگ است جایگاه شخصی که برای اهلبیت (ع) شعر بگوید و مدح و ثنای اهلبیت (ع) بگوید. و آن دوستان علاقهمند شدند که شعرآیینی بگویند و ما شعرهای خوبی را از ایشان سراغ داریم. الحمدلله این برنامه به حول و قوه الهی و به مدد علی بن موسی الرضا (ع) خوب دارد پیش میرود. بچهها در سطح کشور کارشان را دارند خوب انجام میدهند. ما شاعران خیلی خوبی را داریم در قم، تهران، یزد، اصفهان، زابل، دزفول و شهرهای دیگر که همه دارند همت میکنند و شهرهای مختلفی که همه دست به دست هم دادهاند که یک نقطهی مشترکی بوجود بیاوریم در سطح کشور بنام انجمن گوهرشاد و یک اتفاق خیلی خوبی برای بانوان بیفتد و برای شعر آیینی بانوان و یک نوع یکدستی و همبستگی بین بانوان شاعر که ان شاءالله به جاهای خیلی خوبی ختم بشود و مورد حمایت اهلبیت (ع) باشد. ما قصدمان این است که همه شاعران بانو را جمع کنیم زیر پرچمِ امام رضا (ع) و یک روزی بهترین و قویترین شاعران از دلِ همین انجمن گوهرشاد خارج بشوند و بحثِ مان هم بحثِ ادب پروری هست و کسانی که حتی مستعد شعر هستند را جذبِ این مجموعه بکنیم. بههرحال یک محیط بسیار سالمی هست انجمن گوهرشاد چون اشخاصی که دارند کار میکنند، همگی اشخاص متعهدی هستند و چون رویکردمان هم رویکرد شعرآیینی هست، باز این جایگاه خاصی خودش را دارد. واقعا برای شعر اهلبیتی (ع) گفتن، من اعتقاد دارم که باید اذن و اجازه باشد که شاعری بتواند شعر آیینی بگوید برای اهلبیت (ع). یعنی باید از خود این حضرات معصومین (ع) باید طلب کرد، خواست و تقاضا کرد که به قلم من اجازه بدهید که من برایشما کاری را بنویسم.
این را هم عرض کنم که برنامه گوهرشاد ما هم به صورت حضوری بوده و هم مجازی. زمانی که کرونا نبود،جلسات همه حضوری برگزار میشد ولی الان که کرونا آمده یک سالی هست که درگیر این بیماری منحوس بودیم و واقعا منحوس. البته یک حسنهایی هم داشته حالا برای اینکه نحس بودهست. ولی از وقتی که کرونا آمد ما این برنامه رو به صورت مجازی برگزار میکنیم. یک مدت ک جلسات کلا رکود پیدا کرد. خیلی از جلسات. جلسات شعر کلا در شهر های مختلفی. ولی ما الان به صورت مجازی داریم به صورت بر خط داریم برگزار میکنیم و دوستان را در فضای شعری نگه میداریم که انشالله آن حس نوشتن و حس و حال نوشتن و آن دورهمیهای شاعرانهمان را داشته باشیم که انشالله از هم دیگر اثر پذیر باشیم اثر بگیریم از هم و بتوانیم هر روز بهتر از دیروز بنویسیم. ان شاءالله
فرهنگ اسلامی: برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت بیشتر داریم.
نمونه اشعار:
۱
تقدیم به بانوی آب و آیینه خانم حضرت زهراغلام الله علیها
نور حضورت آینه ی کردگار شد
با تو ستون عرش خدا استوار شد
باغ زمین به چنگ خزان بود پیش از آن
اما به لطف رؤیت رویت بهار شد
مروه صفا گرفت به یمن قدوم تو
زمزم به لطف کوثر تو خوش گوار شد
از آسمان رسیدی و -با یک گل از بهشت-
هر چار فصل خانه ی مولا بهار شد
بر صفحه ی سفید دل همسرت علی
نقش نگاه توست که تنها نگار شد
صبر جمیل و جلوهی ایثار و حسن تو
در زینب و حسین و حسن آشکار شد
آنقدر بغض تاول دستت ادامه یافت
تا آسیاب از نفس افتاد و زار شد
با کیسه ای ز نان تنور تو شب به شب
در کوچه های شهر علی رهسپار شد
سوگند می خوریم که لولاک شان تو
تنها دلیل گردش لیل و نهار شد
عمر تو خواست حق امامت ادا شود
هرلحظه اش برای ولایت نثار شد
(ای بی نشانه ای که خدارا نشانه ای)
در خاک راز مدفن تو ماندگارشد
۲
تقدیم به روح بلند شهید فخری زاده
من خاک پاک کشورم را دوست دارم
ایران از جان بهترم را دوست دارم
فرقی ندارد جبهه ها با خدمت خلق
هر جا که باشم سنگرم را دوست دارم
آزادگی یعنی نوای روشن عشق
فصل الخطاب آیه های روشن عشق
مثل علم که دست هر آزاده باشد
باید قلم در دست هر دلداده باشد
چون شیر بیشه بر دل دشمن بتازد
در پشت سنگر مثل فخری زاده باشد
از دانش ما حال بدخواهان خراب است
این افتخارات بزرگ انقلاب است
ای صبر و إیمان تو همچون کوه الوند
اعجازها داری میان اشک و لبخند
قلب تو سرشار از نبوغ علم و إیمان
زانو زده در پیشگاه تو دماوند
عشق است در رگ های ما همواره جاری
ما را هراسی نیست از جان دادن آری
در عمق این چشمان خدا را می توان دید
از نور قلبت وام دارد نور خورشید
از وسعت علم تو دشمن میهراسد
باید به این پرمایگی صدبار بالید
آری قسم به هر شهید پرپر اینک
ماییم فخری زاده های لشگر اینک
پرواز تا بالا گوارای وجودت
مرگی چنین زیبا گوارای وجودت
این راه عاشق هاست راه هر کسی نیست
دیدار با مولا گوارای وجودت
بر شانه می بردند بی دلها تنت را
باید بگیریم انتقام رفتنت را
این خاک صدها عاشق و دلداده دارد
مرد و زن جان برکف و آماده دارد
می ترسد از این غیرت مردانه،دشمن
می داند ایران باز فخری زاده دارد
شد آرزوی تک تک دلها شهادت
در صحنه می مانیم آری تا شهادت
۳
بلاغت گنگ می ماند به تفسیر پیام او
به ذلت میکشاند ظلم را نور کلام او
صدایش مثل حیدر ذوالفقارجان تاریخ است
که شمشیر دو دم دارد کلام در نیام او
ونامش زین اب بوده که زینت بر پدر باشد
چه جان هایی گره خورده به تار و پود نام او
ملایک می برند از خاک پایش طوطیا آری
که بالا میرود هرکس به تعظیم مقام او
ندیده این جهان مانند زینب حیدری دیگر
ألفبای شهامت را نوشته در زمام او
گلستان می شود قلبی که چون او باغبان دارد
وجان تازه میگیردجهانی از کلام او
کبوتر می شود پر می زند تا گنبدش قلبم
که تا شاید بگیرد عطری از سیب سلام او
دوفرزندش،تمام هستیش را پیشکش آورد
مبادا در خطر باشد دمی جان امام او
کمر خم می کند از داغ زینب آسمان حتی
قلم لال است بنویسد برای التیام او
زراهی دور می آید سواری از دل تاریخ
که از شام بلا باید بگیرد انتقام او
۴
همینکه پرتویی از نور بر زمین افتاد
ببین به کاخ مداین چگونه چین افتاد
شکوه نام محمد گرفت دنیا را
شکست طاق پر از ادعای کسری را
تمام همت او ارتقای انسان بود
عبای معجزه اش آیه های قرآن بود
جهان بدون وجودش بهار را کم داشت
و قلب آدم خاکی قرار را کم داشت
کسی که راستی و پاکیَش زبانزد بود
حبیب مطلق حق حضرت محمد بود
بخوان به نام خداوند در سکوت حرا
عروج می کند آیات در قنوت حرا
که از نگاه تو لبخندِ ماه تابیده ست
نسیم رحمت تو بین خلق پیچیده ست
رسیده از نفست جان تازه ای به زمین
هزار جان گرامی فدای جان امین
خدا اراده اش این بوده این چنین بشود
که رحمت و کرمش با شما اجین بشود
به مرگ جهل فرو رفته را تو جان بدهی
تو آمدی که خدا را به مانشان بدهی
کسی که زخم زبان را به دل چشید تویی
هزار بار گران را به جان خرید تویی
که در برابر صبر تو کوه هم کاه است
به پیشگاه تو دستان غصه کوتاه است
امید میوزد از آسمان چشمانت
شبیه اسم نجیبت شبیه قرآنت
تویی که شان وجودت حدیث لولاک است
اشاره ای به کلام خَلَقْتُ الافلاک است
به خاک پای تو افتاده آسمان حتی
رسیده نام تو تا أوج بیکران حتی
تویی که آمدنت مژده ی بهاران شد
خزان به یمن قدومت شکوفه باران شد
۵
خواب دیدم که بالب تشنه
بین اندوه خیمه ها بودم
مثل خورشیدظهر عاشورا
شاهد داغ کربلا بودم
آن طرف سیهزار گرگ اما
این طرف پشت بید میلرزید
دختری بی قرار بابا بود
صحنه ها را که دید میلرزید
غنچه ای روی ساقه پرپر بود
زخمی از جنگ نابرابر بود
داغی از هرتکان گهواره
بردل بی قرار مادر بود
ظهرسوزان از عطش لبریز
در دل لشکرپراز نیرنگ
هرکه با هرچه داشت میتازید
هرکه چیزی نداشت هم با سنگ
نینوا بود وآسمان دل خون
دل زینب دل خدا شده بود
توی گودال و تیغ، پیدرپی
سری از پیکری جدا شده بود
خیمه وقتی که سوخت در آتش
آه از سینه زمین برخاست
تا ابد از غم همان یک روز
در زمین و زمان عزا برپاست
مانده در گوشمان صدای زنی
که صلا زد غریبی او را
همه جا کربلا شد از آن گاه
همه ایام نیز عاشورا
در دل واقعه خودم دیدم
هجرتی را به سمت عرش خدا
پاره های تنی به روی حصیر
وسری مانده روی نیزه جدا
دلم از ناله ی زنی خون است
که زمین را به آسمان میدوخت
کوردلها به چشم خود دیدند
دختری راکه معجرش میسوخت
درمیان شلوغی گودال
بدنی زیر پا پراکنده
همه ی دشت پیکرش شده بود
صورتش روی نیزه تابنده
دشت گلگون شده زخون کسی
که حریمش حریم أمن خداست
زینت روی دوش پیغمبر
او خودش نور و مادرش زهراست
از گلستان پرگل زهرا
غنچه ای در خرابه جا مانده
صورتش مثل روز اول نیست
خنده ی کوچکش کجا مانده
آن طرف سر درون تشت طلا
وارد مجلس شراب شده
خیزران میخورد به دندانش
اف به بنیان این خراب شده
مادرت در عزات بنشیند
داغ بر دامن رباب نریز
لااقل پیش چشم محجوبش
شان خورشید راشراب نریز
آن طرف خواهری که بی تاب است
داغ از جمله هاش میبارید
دخترمرتضی است این دختر
آتش از خطبه هاش میبارید
مثل حیدرزنی به هیات نور
لرزه بر پیکر زمین انداخت
خطبه اش ذوالفقار دیگربود
روی رخسارکاخ چین انداخت
سهم ما را به ما بده… باید
علم و مشک آب برگردد
لااقل گاهوارهی خالی
به کنار رباب برگردد
۶
[رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید]
نسیم جنه الاعلی وزید و داد نوید
خوشا کسی که به وصل تو عاشقانه رسید
شراب کوثر رحمت ازین پیاله چشید
هزار شکر که من خادم الرضا هستم
تو آمدی که چو خورشید بی قرین باشی
بهانه ی کرم رب العالمین باشی
نگین ملک سلیمان در این زمین باشی
همیشه دست خدایت در آستین باشی
تو پادشاهی و من عبد بی نوا هستم
هوای شهر پر از عطر و بوی ریحان شد
به کوچه کوچه خراسان شکوفه باران شد
جهان به فیض حضور کسی گلستان شد
که پیرمرد یهودی از او مسلمان شد
به معجزات نگاه تو آشنا هستم
ندیده ام که گدا از کریم برگردد
نگاه رحمت خیرالنعیم برگردد
کسی بدون رضا از حریم برگردد
همیشه منتظرم یاکریم برگردد
کبوتر حرم حجت خدا هستم
کسی که بوده سر سفره با غلامانش
بهارمیچکد از آسمان دستانش
بهشت ریزه خور نعمت فراوانش
خوشا کسی که توکل کند به احسانش
که میهمان توی ای صاحب العطا هستم
رسیده ام به شفاخانه ات خدارا شکر
ازین عطای کریمانه ات خدارا شکر
توشمعی و همه پروانه ات خدارا شکر
ازین کرامت شاهانه ات خدارا شکر
منم که منتظر رحمت شما هستم
بسیار عالی خدا شمارا برای ما حفظ کند…