افول و سقوط امپراتوری

0 20
افول و سقوط امپراتوری

خبرگزاری فارس ـ گروه غرب از نگاه غرب: ران سوسکیند روزنامه نگار از یکی از مشاوران کاخ سفید در دوران جرج بوش که گفته می شود کارل راو بوده، نقل می کند که لاف زنان گفته است «ما اکنون یک امپراتوری هستیم و وقتی دست به عمل می زنیم، واقعیت خود را خلق می کنیم.» او این نظر سوسکیند را که سیاست های عمومی باید در «اجتماعی مبتنی بر واقعیت» ریشه داشته باشد رد کرده و در پاسخ گفته است: «ما بازیگران تاریخ هستیم…و کار شما، همگی شما فقط مطالعه کاری است که ما می کنیم.»
شانزده سال بعد، جنگ ها و جرایم جنگی آمریکا که دولت بوش به راه انداخته، فقط موجب تشدید هرج و مرج در گسترده ای وسیع تر شده و این تلاقی تاریخی جنایتکاری و شکست، به شکلی قابل پیش بینی قدرت و اقتدار بین المللی آمریکا را تضعیف کرده است. در سرزمین اصلی امپراتوری صنعت بازاریابی سیاسی که راو و همکارانش بخشی از آن بودند، در تفرقه انداختن و حکومت کردن بر قلب و ذهن آمریکاییان بیشتر موفق بوده تا عراقی ها، روس ها یا چینی ها.
کنایه نهفته در این خودنمایی های دولت بوش در امپراتوری نمایاندن آمریکا، در این بود که این کشور از همان ابتدای تاسیس خود یک امپراتوری بوده و استفاده سیاسی یکی از کارکنان کاخ سفید از عبارت «امپراتوری» در سال ۲۰۰۴ ، برخلاف ادعای او به یک امپراتوری جدید و در حال ظهور اشاره نداشته، بلکه به یک امپراتوری منحط و رو به افول اشاره داشته که کورکورانه در مارپیچ مرگی عذاب آور دست و پا می زند.

آمریکاییان هیچگاه مثل امروز اینچنین نسبت به ماهیت امپریالیستی جاه طلبی های کشورشان ناآگاه نبوده اند. جرج واشنگتن، نیویورک را با عنوان «مسند یک امپراتوری» و کارزار نظامی اش علیه نیروهای انگلیسی را به عنوان «معبری به سوی امپراتوری» توصیف کرده بود. نیویورکی ها هویت ایالت خود به عنوان «ایالت امپراتوری» را با اشتیاق پذیرفته بودند و هنوز هم در نام «ساختان ایالت امپراتوری» و روی پلاک اتومبیل های ایالت نیویورک از این عنوان تکریم می شود.
گسترش حاکمیت ارضی آمریکا به سرزمین های بومیان، خریداری لوئیزیانا و ضمیمه کردن مکزیکوی شمالی در جنگ مکزیک- آمریکا، یک امپراتوری را بنا گذاشت که از آن امپراتوری که جرج واشنگتن بنا کرده بود بسیار فراتر رفته بود. اما این گسترش امپراتوری از آنچه که آمریکاییان می دانند مجادله برانگیزتر بوده است. چهارده سناتور از پنجاه و دو سناتور آمریکا علیه پیمان سال ۱۸۴۸ برای انضمام مکزیکو رای داده بودند؛ پیمانی که بدون وجود آن آمریکاییان برای دیدار از کالیفرنیا، آریزونا، نیومکزیکو، تگزاس، نوادا، یوتا و بخش عمده ای از کلرادو هنوز هم باید به عنوان مناطق مسافرتی جذاب متعلق به مکزیک سفر می کردند.
به دنبال شکوفایی کامل امپراتوری آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، رهبران این کشور دریافتند که برای اعمال قدرت امپریالیستی خود در جهان پسا استعماری باید با مهارت و ظرافت عمل کنند. هیچ یک از کشورهایی که برای استقلال از انگلیس یا فرانسه  مبارزه کرده بودند، قرار نبود از مهاجمان امپراتوری آمریکا استقبال کنند. پس رهبران آمریکا یک سیستم نواستعماری را طراحی کردند که از طریق آن  گسترش حاکمیت امپریالیستی خود را در بخش عمده ای از جهان اعمال کردند، در حالی که با وسواس از عباراتی چون «امپراتوری» یا «امپریالیسم» که می توانست اعتبار دوران پسا استعماری آنها را تضعیف کند اجتناب می کردند.

این بر عهده منتقدانی چون کوامه  نکوما رئیس جمهور غنا بود که کنترل امپریالیستی را که کشورهای ثروتمند هنوز بر کشورهای پسااستعماری اسما مستقلی چون کشور خودش اعمال می کنند به طور جدی مورد بررسی قرار دهد. او در کتاب خود «نو استعمارگرایی: آخرین مرحله امپریالیسم» نو استعمارگرایی را به عنوان «بدترین شکل امپریالیسم» محکوم می کند. او می نویسد: «برای کسانی که آن را اعمال می کنند، به معنای قدرت بدون مسئولیت است و برای کسانی که به آن مبتلایند به معنای بهره کشی بدون جبران است.»
به این ترتیب آمریکاییان پس از جنگ جهانی دوم در یک جهالت با دقت و مهارت اعمال شده نسبت به نفس امپریالیسم آمریکا بزرگ شدند. افسانه هایی که برای پوشاندن لباسی دیگر بر تن این امپراتوری جعل شدند نیز زمینه مساعدی را برای تقسیم بندی ها و شکاف های سیاسی امروز فراهم کرده اند. «برگرداندن دوباره عظمت آمریکا به آن» و وعده بایدن برای «اعاده رهبری آمریکا» هر دو  برای برانگیختن نوستالژی نسبت به ثمرات امپراتوری آمریکا طراحی شده اند.
بازی های  گذشته بر سر مقصر یابی که چه کسی چین یا ویتنام یا کوبا را از دست داد، می توان به این شکل معنا کرد که چه کسی آمریکا را از دست داد و چه کسی می تواند عظمت یا رهبری افسانه ای سابق آن را به شکلی بازگرداند. حتی در حالی که آمریکا در رها کردن یک همه گیری برای قربانی گرفتن از مردم و اقتصادش در سطح جهانی پیشتاز است، هیچ یکی از رهبران دو حزب آمادگی مطرح کردن بحثی واقع گرایانه تر را در این مورد ندارند که چگونه باید آمریکا را به عنوان یک کشور پسا امپراتوری در جهان چند قطبی امروز بازتعریف و بازسازی کرد.
هر امپراتوری موفقی توسعه یافته، حکومت کرده و از قلمروهای گسترده اش با کمک آمیزه ای از قدرت اقتصادی و نظامی بهره برداری کرده است. حتی در مرحله نواستعماری امپراتوری آمریکا، نقش ارتش آمریکا و سازمان سیا باز کردن درهایی بود که از طریق آنها تجار آمریکایی بتوانند برای گشایش فروشگاه ها و ایجاد بازارهای جدید «پرچم را دنبال کنند.»
اما اکنون نظامی گری آمریکا و منافع اقتصادی آمریکا از هم جدا شده اند. گذشته از معدودی پیمانکار نظامی، کسب و کارهای آمریکایی به شیوه ای ماندگار پرچمی را که در ویرانه های عراق یا دیگر مناطق جنگی فعلی آمریکا به پیش می رفت دنبال نکرده اند. هجده سال بعد از حمله آمریکا، بزرگ ترین شریک تجاری عراق چین است در حالی که بزرگ ترین شریک تجاری افغانستان پاکستان، بزرگ ترین شریک تجاری سومالی امارات متحده عربی و بزرگ ترین شریک تجاری لیبی اتحادیه اروپاست.

ماشین جنگی آمریکا به جای گشایش درها به روی کسب و کارهای بزرگ آمریکایی یا  حمایت از جایگاه دیپلماتیک آمریکا در جهان، به یک گاو نر در فروشگاه چینی فروشی جهانی تبدیل شده که صرفا از قدرتی ویرانگر برای بی ثبات کردن کشورها و نابود کردن اقتصادهایشان، بستن درها به روی فرصت های اقتصادی به جای گشودن آن، منحرف کردن منابع از نیازهای واقعی در داخل کشور و آسیب زدن به جایگاه بین المللی آمریکا به جای تقویت آن برخوردار است.
وقتی پرزیدنت آیزنهاور علیه «نفوذ غیر موجه» مجموعه نظامی- صنعتی آمریکا هشدار می داد، دقیقا همین نوع انشعاب خطرناک بین نیازهای اقتصادی و اجتماعی واقعی مردم آمریکا و یک ماشین جنگی را پیش بینی می کرد که بیشتر از مجموع ده ارتش بعدی جهان بعد از ارتش آمریکا هزینه برمی دارد اما نمی تواند حتی یک جنگ را با پیروزی به پایان برساند یا یک ویروس را شکست دهد، حال فتح یک امپراتوری از دست رفته به جای خود.

چین و اتحادیه اروپا به شرکای تجاری بزرگ اکثر کشورهای جهان تبدیل شده اند. ایالات متحده هنوز یک قدرت اقتصادی منطقه ای محسوب می شود، اما حتی در آمریکای جنوبی اکثر کشورها اکنون با چین بیشتر تجارت می کنند. نظامی گری آمریکا با ضایع کردن منابع ما که صرف تسلیحات و جنگ ها می شود این گرایش ها را تسریع کرده، در حالی که چین و اتحادیه اروپا منابع خود را در توسعه اقتصادی صلح آمیز و زیرساخت های قرن بیست و یکمی شان سرمایه گذاری کرده اند.
برای مثال چین بزرگ ترین شبکه ریلی پر سرعت جهان را تنها ظرف ۱۰ سال (از ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۸) احداث کرده و اروپا شبکه ریلی پر سرعت خود را از دهه ۱۹۹۰ به این سو احداث کرده و گسترش داده، اما راه آهن پر سرعت در آمریکا هنوز روی نقشه باقی مانده است.
چین ۸۰۰ میلیون نفر را از فقر بیرون کشیده است، در حالی که نرخ فقر در آمریکا  در ۵۰ سال اخیر اندکی بهبود یافته و فقر کودکان افزایش یافته است. آمریکا هنوز ضعیف ترین تور ایمنی اجتماعی را در میان تمام کشورهای توسعه یافته دارد، فاقد هر گونه سیستم مراقبت های درمانی همگانی است و نابرابری ها در ثروت و قدرت که نئولیبرالیسم محض باعث آن شده، نیمی از آمریکاییان را با درآمد ناچیز یا بدون درآمد گذاشته تا دوران بازنشستگی خود را با آسودگی بگذرانند یا اگر اختلالی در روند زندگی مردم پیش آمد از پس هزینه های آن برآیند.
اصرار رهبران ما به هدایت ۶۶ درصد هزینه های اختیاری فدرال به سمت حفظ و بسط یک ماشین جنگی که مدت هاست هر گونه نقش مفیدی را در امپراتوری اقتصادی رو به زوال آمریکا از دست داده، هدر رفت منابع را سرعت بخشیده است که فقط آینده ما را به مخاطره می اندازد.
چندین دهه پیش مارتین لوترکینگ جونیور به ما هشدار داد «کشوری که سال ها پشت سر هم پول بیشتری را صرف دفاع نظامی می کند تا برنامه های بهبود شرایط اجتماعی، در حال نزدیک شدن به مرگ معنوی خود است.»
در حالی که دولت ما بر سر این بحث می کند که آیا می توانیم از پس هزینه های مربوط به یارانه های کووید، یک برنامه اصلاحات اقتصادی سبز و مراقبت های درمانی همگانی «برآییم» یا نه، ما باید آنقدر عاقل باشیم تا متوجه شویم که تنها امید ما به دگرگون کردن این امپراتوری منحط و رو به زوال به یک کشور پسا امپراتوری پویا و مرفه، تغییر دادن سریع و عمیق اولویت های ملی خود از یک نظامی گری نامربوط و ویرانگر به برنامه های بهبود شرایط اجتماعی است که دکتر کینگ خواستار آن شده بود.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.