اشاره: محمدسرور رجایی متولدِ مردادماه ۱۳۴۷ در شهر کابل است. او می گوید:« کودکیهایم در جنگ گذشت. در جنگ درس خواندم و سالها با یکی از احزاب جهادی همکاری داشتم. وقتی که طالبان به اطرافِ کابل رسیدند، ناچار برایِ کاری آمده بودم ایران وقتی که به ایران رسیدم، طالبان کابل را گرفتند و من نتوانستم به افعانستان باز گردم و به اجبار در ایران ماندم و بعد در سال ۱۳۷۴ازدواج کردم و این باعث شد که در ایران بمانم. در ایران من هرکاری انجام دادم از بنایی گرفته تا دستفروشی، تا برای پیدا کردنِ خودم. برای اینکه در راه زندگی تجربههای کسب کنم. سال ۱۳۷۶ با شاعرانِ افغانستان در حوزه هنری آشنا شدم و آمدم در کنارِ آنها و دیدم که بچهها حرفهای کار میکنند و من هم در افغانستان تا حدودی فعالیتهای فرهنگی و هنری داشتم. گاهی شعر و گاهی مطلب مینوشتم که در نشریاتِ جهادی چاپ میشد. بعد که به اینها پیوستم کم کم راه خودش باز شد.»
فرهنگ اسلامی: احزاب جهادی که شما اشاره کردید، مربوط میشوند به قبل طالبان یا در زمان طالبان بوده و با طالبان میجنگیدند؟
محمد سروررجایی: در بهار ۱۳۵۷در کابل کودتای کمونیستی شد. دولت وقت طرفدار اتحاد جماهیر شوروی بود، به همین دلیل نیروهای شوروی به افغانستان آمدند و کشور ما را به اِشغالِ نظامی در آوردند . حزب جهادی که من هم عضویت آن را داشتم، در سالِ ۱۳۵۸ تأسیس شده بود. جنگ ما در آن موقعِ در برابر دولتِ کمونیستی و نیروهای متجاوزِ شوروی بود و هم زمانی که طالبان آمدند، ناچار در جبههها تا آخرین لحظاتِ ما در برابر طالبان جنگیدیم و مقاومت کردیم. اگرچه من در روزهای آخر در افغانستان نبودم و به ایران آمده بودم که آنها کابل را تصرف کردند.
فرهنگ اسلامی: یعنی در زمانِ پیداش طالبان در کابل بودید؟
محمد سروررجایی: در خودِ کابل نه. ببینید من متولد کابل هستم و من در سالهای حضور کمونیستها را در کابل بودم. در کابل درس خواندم و به واسطه ارتباطِ خانوادگی که با جهاد داشتیم، وضعیتِ کابل برای من سخت شد. ناچار کابل را ترک کردیم رفتم به مناطقِ آزادشده جهادی در مناطقی که تحتِ تسلطِ مجاهدین بودند. داییِ من یکی فرماندهانِ برجسته جهاد بود. مسئولِ نظامی یک ولایت بود. در پایگاه جهادی بودیم تا زمانی که دولتِ کمونیستی کابل سقوط کرد و ما دوباره به کابل رفتیم. در این سالها سه سال هم مسئول دفتر نمایندگی شورای ولایتی جهادی در پیشاورِ پاکستان کار کردم و با اصحابِ جهادی در ارتباط بودیم.
فرهنگ اسلامی: نوشتن را از کی شروع کردید؟ اولین شعرتان را کی گفتید؟ چطوری متوجه شدید که باید شاعر بشوید و شعر بگویید؟ شاگرد چه کسانی بودهاید؟
محمد سروررجایی: خدا رحمت کند پدربزرگم را شخصیت عالم و کتاب خوانی بود. از سالهایی که من خودم را شناختم و پنج شِش سالم بود، دوست داشتم که کتاب بخوانم. از کلاس اول، کتابهای فارسی را که سخت نبود، بدون ِ کمکِ دیگران و بدونِ غلط میتوانستم بخوانم و بعضی روزها هم کتاب های پدربزرگم را میگرفتم و میخواندم. یکی از کتاب هایِ بالینیِ پدربزرگِ من مجموعه شعری بود بنام «گلستانِ مُسرَت» که منتخبی از تمامِ شاعرانِ فارسی زبان بود. در همین سالها متوجه شدم که آن کتاب، در هند چاپ شده بوده، نه در ایران و افغانستان. من خیلی وقتها مینشستم و آن کتاب را میخواندم. سالها بعد در دهۀ ۱۳۶۰ عموی من مجموعه شعری از ایران برایَم فرستاده بود، به نام «گنجِ غزل» اثر مهدی سهیلی، که خیلی تاثیرگذار برای من بود.
در دوران کودکی ما در افغانستان رسم بود پیش از آن که به مدرسه دولتی بروی، بچهها را در مکتبهای خانگی میفرستادند که قرآن خوان بشوند. در مکتبخانه اولا الفبای عربی را میآموختیم و رو خوانی و روان خوانی قرآن را آموزش میدادند. هر کسی که در قرآن روانخوان میشد، به یادگیری درسِ فارسی. رو میآورد. درسِ فارسی چه بود؟ مجموعه شعری بود به نام «پنج گنج» که در بین بچهها معروف بود به پنج کتاب. هرکسی پنج کتاب را خوب یاد میگرفت، کتاب آموزش بعدی کتاب حافظ بود. پس ما با شعر آشنایی داشتیم؛ در افغانستان مدام میخواندم و گاهی شعر می گفتم. وزن را نمیشناختم. ردیف و قافیه را تا حدودی می شناختم.. اما برای خود مدام مینوشتم که بسیاری از آن سرودهای قدیمی که برای خود سروده بودم و با موضوع جنگ و جهاد بود. روحیه من هم بیشتر جهادی بود. هر وقت می خواستم شعری بنویسم، یا متنی یا نظمی با ذهنیتِ جهادی بود که می نوشتم. نوشتنِ جدی را از سال ۱۳۶۸ شروع کردم. روزی به خانه علم و فرهنگِ ایران در پیشاور رفته بودم، آن مرکز به مناسبتِ ۲۲ بهمن مسابقه مقاله نویسی و نقاشی با محوریت شخصیت امام خمینی در پنج موضوع گذاشته بود. من هم تصمیم گرفتم در مسابقه شرکت کنم. در آن روزها تمام نشریاتِ جهادی میخواندم. به نوعی میخواستم خودم را کمی مَحَک بزنم. مقالهای را در پنج صفحه نوشتم و بردم تحویل دادم. روزی که برنامه اختِتامیه بود وقتی در خانه علم و فرهنگ مراجعه کردم، راهم ندادند. چون کارتِ دعوت نداشتم و ناچار از دمِ در خانه علم و فرهنگ بازگشتم. شب یکی از رفقای جهادی من تماس گرفت. و گفت: رجایی تبریک میگویم. گفتم چرا؟ مگر من چه کاری انجام دادم؟ گفت امروز در خانه علم و فرهنگ بودیم. نفر سوم مقاله نویسی شدهاید و جالب اینجا بود که نفر اول و دوم دو نفر دکتر و پرفسورِ پاکستانی شده بودند. دو هفته بعد که رفتم یک هزار روپیه پاکستانی با یک کتابِ جاذبه و دافعه استاد مطهری به من جایزه دادند. از آنجا حس کردم که در نویسندگی استعداد و توانمندی دارم، کم کم می نوشتم و نوشته هایم را در نشریههای جهادی چاپ و منتشر می کردم و گاهی هم شعر می نوشتم. شعرهایم در آن زمان بیشتر شعاری بود. حسِ جنگ داشت که با این موضوع چاپ می کردیم و هرجا که می فرستادیم چاپ و منتشر میشد. اما کسی نبود که راهنمایی کند. شعر می سرودم و دوستانم چاپ و منتشر می کردند.
فرهنگ اسلامی: بدین ترتیب وارد دنیای ادبیات و شعر شدید تا کنون چند مجموعه شعر و داستان از شما چاپ شده دارید؟ و با چه موضوعاتی؟
محمد سروررجایی: در سال ۱۳۷۷ با جمعی از شاعرانِ هم وطن خود در حوزه هنری آشنا شدم. زمانی که شعر هایِ خود را که با نقد مَحَکِ زدم، حس کردم سرودههای من شعر نیست، بیشتر نظم است. بعدها شعر را شناختم، در کنار این چند مدتی که شعر می سرودم حس کردم که شعرِ کودک و نوجوان در افغانستان خصوصا در بینِ شاعران بسیار مظلوم واقع شده است. با خودم فکر کردم گفتم بهتر است وارد فضای شعرِ کودک و نوجوان شوم. شعرِ بزرگسال الحمد الله شاعرانِ بسیار برجستهای دارد، چه در ایران و چه در افغانستان اما در عرصه کودک و نوجوان کسی نیست. چنین شد که تغییرِ رَویه دادم از شعرِ بزرگسال فاصله گرفتم و شروع کردم سرودن برای کودک و نوجوان. علاوه بر این کار به مرور، کار پژوهش را پیش گرفتم در عرصه ی فرهنگِ جهاد و فرهنگ انقلاب و در ارتباط شهدای مشترکِ ایران و افغانستان. زندگی شهدای ایرانی که در افغانستان شهید شدند و شهدای افغانستانی که در جنگ ایران و عراق شهید شدند را بررسی کردم. در این سالها سه مجموعه شعرِ کودک و نوجوانم در افغانستان چاپ شده است. اما شعرِ بزرگسالِ خود را تا الان منتشر نکردهام.
فرهنگ اسلامی: با چه موضوعاتی؟
محمد سروررجایی: موضوع شعرهای کودک و نوجوان من، بیشتر اجتماعی و علم آموزی است. یک کتاب من به نام «گلهایِ باغ کابل» منتشر شد. مجموعهای به نام «کاغذپِران رنگَهی من» منتشر شد.
اسم کتابم در واقع کاغذپران رنگی بود ولی موقع چاپ ناشر نوشتند “رنگهی من”. در حالیکه من اسمش را کاغذپرانِ رنگی گذاشته بودم و اصلا “مَن” نداشت.
فرهنگ اسلامی: باتوجه به سابقه ذهنی شما آیا این کتابها بیشتر جهادی بودند؟
محمد سروررجایی: این مجموعهها نه جهادی بودند و نه مذهبی، چون اگر مذهبی بود ناشر کابلی چاپ نمیکرد متاسفانه چون میگویند بین شیعه و سُنی اخلاف اَفکنی نشود. من شعرهایی که مذهبی بود و عاشورایی بود را نفرستادم به کابل؛ فقط آنهایی که اجتماعی و آموزشی بودند، را فرستادم. در عرصه کار تحقیق و پژوهش اولین کتابی که منتشر کردم “در آغوشِ قلبها” بود که در سه بخش منتشر شد: مجموعه اشعار، یک مجموعه از خاطرات و یک مجموعه عکس از ارادتِ افغانستانی ها به حضرتِ امام۔ جمع آوری کردم. رفتم و شعر ها را و خاطره ها را پیدا کردم و آنها را دوباره بازنویسی کردم که زبان و روایتشان خوب شود و عکس هایی که تا به حال منتشر نشده بود از مراسمِ حضرتِ امام در افغانستان به نوعی ارادتِ مردم را پیدا کنم و از این کتاب خیلی استقبال شد و کتاب بعدی که از من دوباره در ایران چاپ شد “از دَشتِ لِیلی تا جزیره مجنون” نام دارد. از دشت لیلی تا جزیره مجنون پژوهشی است دربارۀ حضورِ افغانستانی در جنگِ ایران و عراق. این کتاب حدود دویست و هفتاد سند و عکس دارد از افغانستانی ها در جنگ، و پانصد و بیست صفحه دارد این کتاب. این توفیق را هم پیدا کردم که در شبِ دیدارِ شاعران با حضرتِ آقا یک نسخه را به ایشان تقدیم کنم و حضرت آقا گفتند که من این کتاب را حتما میخوانم. این کتاب را انتشارات “راهیار” چاپ و منتشر کرد. کتابِ داستانی برای نوجوانان به نام “گرگ هایِ مهربانِ کوهِ تخت”. از من چند ماه پیش در انتشارات علمی فرهنگی چاپ و منتشر شد. و دو کتاب آماده چاپ دارم که صفحه آرایی هم شده است و به زودی برای چاپ میرود. «ماموریتِ خدا» درباره یک شهیدِ ایرانی که در افغانستان شهید شده و مزارش هم در افغانستان هست. خیلی از ایرانی ها خبر ندارند از این موضوع. من از ایران برای تحقیق رفتم افغانستان. مزارش را پیدا کردم و با دوستانش و با کسانی که زیر نظرش آموزش دیده بودند، مصاحبه کردم. کتاب پژوهشی خوبی هست. کتابِ «احسانِ شهید» هم به همین مِنوال است. احسان یکی از شاگردانِ شهید چمران بوده که بعد از شهادتِ شهید چمران میرود افغانستان با مجاهدین و در نیمروز وقتی که رفتند یک فرمانده دشمن را دستگیر کنند، در نبرد به شهادت رسید. این هم تحقیقی هست. از این دست تحقیقات زیاد انجام داده ام اما نگارِش نشده است و کارهایی که انجام داده ام، همینطوری انبار شده است و نیازمند فرصتی هست که بنویسم و تحویل به چاپ بدهم.
فرهنگ اسلامی: شما که در افغانستان هم بودید و حالا هم که در ایران هستید، بعد اینکه شعر را جدی گرفتید، چه تفاوتهایی بین شعر افغانستان و شعر ایران دیدید؟ مثلا در چه زمینههای شعر افغانستان شما حس کردید، شاعران از شعر ایران قویتر عمل کردند و بالعکس؟ و فضای شعر مذهبی و جهادی در افغانستان چطور است؟
محمد سروررجایی: شعرِ مقاومت ما توسط شاعران مهاجری که در ایران زندگی میکردند به سر زبان ها افتاد. و از اینجا سرچشمه گرفت یا شاعرانِ مهاجری که در پاکستان بودند. در سالهای جهاد شاعران مقاومت در داخلِ افغانستان بسیار کم بودند، اصلا نبودند. چون فضایی برای آنها وجود نداشت. مرکزِ کابل قدرت دستِ اعضای کمونیستی بود. شعرِ آن روزهای افغانستان هم توسط چند نفر از شاعرانِ برجستهای که گرایش کمونیستی داشتند، اداره میشد. شعر آن روزها درخششِ چشمگیری پیدا کرد، اما با تفکرِ کمونیستی و انقلابِ کارگری به سرزبان ها افتاد. شاعرانِ مهاجرت در عالمِ مهاجرت برجسته شدند در ایران با رفاقتی که با ادبیاتِ ایران و با شاعران ایرانی پیدا کردند خودشان را کم کم بالا کشیدند. من در آن زمان در ایران نبودم، ممکن است در ابتدا شاعرانِ افغانستانی که در ایران بودند متأثر از شاعرانِ ایرانی شعر سرودند، بعدها شماری از آنها به جای رسیدند تاثیر گذار شدند. ارتباطِ دوستی شاعران ایران و افغانستان در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه۷۰ شکل گرفت باعثِ تقویت در دو طرف شد. درست است ایران از نظرِ امنیتی و اجتماعی و علمی در جایگاه ثابت فرهنگی بود و هست، که ما در آن موقعیت قرار نداشتیم. اما این رفاقت ها بود که شاعرِ جوان ایران را هم بالا کشید و ترقی داد و شاعر افغانستانی را هم ترقی داد. مثلِ سیدابوطالب مظفری، محمدکاظم کاظمی، قنبرعلی تابش، سید ضیا قاسمی، شریف سعیدی و … از شاعرانِ افغانستانی هستند که اگر بگوییم شاعر افغانستانی به نظر من جفا کردهایم. همان بهتر که بگوئیم شاعر زبان فارسی. قیاس بین شاعران افغانستانی و ایرانی، که از یک آبشخور تاریخی و فرهنگی سود میبرند، قیاس خوبی نیست. شاعران افغانستانی متعهد به ارزشهای دینی و ملی همه مهاجر شدند. شاعرانی که مردمی بودند و اعتقاد به جهاد و غیره داشتند کلا از افغانستان خارج شدند. از بینِ شاعران مهاجر که در کشور های مختلف پراکنده شدند مثلِ پاکستان و ایران و عدهای هم که به اروپا رفتند، سرامدانِ شعر مهاجرت و شعر افغانستان در ایران رشد کردند. شاعرانی که به گواه آگاهان ادبی حرفی برای گفتن دارند. حتی نسبت به شاعرانی که در داخل کابل بودند، این ها سرتر برآمدند.
فرهنگ اسلامی: دلیل این کار شاید این هم باشد که این شاعران هم از آنطرف و کشور خودشان افغانستان چیزی را با خودشان آورده بودند، مثلا فضای شعر بیدل و غیره را با خودشان داشتند و هم وقتی رسیدند اینجا، چیزی به آن افزودهتر شد. اینطور نیست؟
محمد سروررجایی: داشته هایی که با خود آوردند، ارزش بسیار داشت. اما رفاقت و اعتماد با ادبیات و شعرِ ایران آن داشتهها را هم تقویت کرد و هم به قَوامِ بیشتر و بهتر رساند. هم اینکه شعر افغانستان در معرضِ نقد قرار گرفت، کارهای پختهتری از شاعران افغانستان دیده شد.در سالهای اولیه شعر افغانستان در ایران، حسن کار در این بود که ذهینیت ها، هم در ایران و هم در افغانستان ذهینیت هایِ انقلابی و جهادی بود. مردم با این فضا و عرصه بیشتر تعلق خاطر داشتند. اما متاسفانه بعد از آن که در افغانستان جنگها زیاد شد، مجاهدین کابل را گرفتند و جنگ های داخلی شدیدتر شد، طالبان آمدند و بعد از طالبان آمریکاییها آمدند و مردم نسبت به ارزشهای مقاومتی دلسرد شدند. با تبلیغات غربیها اصلا در مقابل مقاومت و جهاد و ارزش های انقلابی دلسرد شدند و آنها را یک چیزی نفرت انگیز دانستند و کم کم شاعرانِ جوانی که به میدان آمدند با تنفری که از جنگ و از ماجراهایی که حتی آمریکاییها آمدند و “فرمانده جهادی” را “جنگ سالار” خواندند. ماجراهایی که واژه های ارزشمند اجتماعیِ ما را به بهانه هایی زمین زدند و ذهنیتِ شاعر جوانِ ما هم با توجه به یک نفرت پراکنی هایی که صورت گرفته بود و با وجود اینکه برخی از فرماندهانِ جهادی هم رفتند به سوی خود محوری و به سوی جنایت و زورگویی و این هم دلیلی دیگری شد تا ذهنیتِ شاعران جوان در مقابل ارزش ها کمرنگ شود و از آن فاصله بگیرند. در این ناملایمات، حتی برخی از شاعران شعرهایِ در ذم جهاد و مقاوت ارزشها سرودند.
فرهنگ اسلامی: در ایران چه انجمنهایی بودند که شاعران و نویسندگان هر دو کشور را به هم نزدیکتر کردند؟
محمد سروررجایی: گفته میشود که اولین انجمن فرهنگی، از مهاجران در شهر قم شکل گرفته، انجمنی متشکل از طلبههایی که هم درس میخواندند به نام «کانونِ مهاجر» هم فعالیت های فرهنگی میکردند. احزاب جهادی افغانستان در ایران از سال ۱۳۵۸ فعالیتشان را آغاز کردند و هر یکی هم در بدنه خود کُمیتهای به نام کمیته فرهنگی داشتند که مظلوم ترین کمیته هم به شمار میرفتند. کمیته های فرهنگی حتی بودجهای از طرف حزب هم دریافت نمی کردند، چون در آن زمان نیازِ فرهنگی را نمیفهمیدند. به نیازِ نظامی بیشتر توجه میکردند و برای آن ارزش بیشتری قائل بودند و اینکه ما تنها میتوانیم با قدرت نظامی در مقابل دشمن خود کار کنیم نه قدرت فرهنگی. این کمیتههای فرهنگی، بعضی اوقات برای کارهای فرهنگی همت میکردند در همان نشریهای که داشتند. کارهایِ فرهنگی آنها نیز مرتبط با حزبِ خود می آمدند و تبلیغ میکردند و مینوشتند و شعر میگفتند. ذهنیت داستان نویسی آن زمان کمتر بود. خاطره مینوشتند. خلاصه هرکاری که میکردند به نفعِ آن حزب بود.
سال هزار و سیصد و شصت و سه یا شصت و چهار اولین شاعر افغانستانی که به یکی از انجمنهایِ ادبی ایران پیوست، سید فضل الله قدسی بود. آقای قُدسی چون سابقه شاعری در افغانستان داشت، وقتی به مشهد میرسد، جذبِ یک مجموعه فرهنگی میشود. از نیمه ی دومِ دهه شصت کم کم بچههای حوزوی افغانستانی در مشهد و قم وارد این عرصه شدند که بیشتر طلبه بودند و پیش زمینه ذهنی از افغانستان برای کارهای ادبیاتی داشتند. کار شاعری و نویسندگی که هزینه ندارد. یک خودکار و دو برگِ کاغذ لازم دارد. کمی بعدتر از آن سالها کنگرۀ شعرِ افغانستانیها با حمایت آقای ابراهیمی نماینده حضرت امام در امورِ افغانستان در چند دوره راه اندازی میشود. شاعرانِ جوان کم کم ظهور میکنند و میشود سر اغاز کار. در همان سالها آقایِ محمدحسین جعفریان که در حوزه هنری مشهد کار میکردند، با جمعی از همین شاعران و نویسندگان جوان افغانستانی حدود چهل عنوان کتاب مجموعه شعر و خاطره برای افغانستان در حوزه هنری منتشر میکنند. مرکزِ فرهنگی مهاجران با حضورِ شاعران چون زنده یاد سعادتملوک تابش، آقای کاظمی، آقای مظفزی، و … که برای خودشان جلسهای راه اندازی کرده بودند، راه می افتد. حسن این کار در این است که در بدنه کمیته فرهنگی اَحزاب نیستند. مسقل فعالیتشان را به نام افغانستان آغاز میکنند.
این جمع با فکرِ باز و با ارتباطی بیشتر با مردم، جوانانی که استعداد داشتند را هم جذب خود میکنند واتفاقی می افتد که دیگر آن حساسیت حزبی را ندارد و به عنوان فرهنگیان مهاجر کار میکنند.
جلسه حوزه هنری بچه های افغانستان در تهران از ۱۳۷۳ شروع شده است. هر چهار شنبه در آنجا جلسه داشتند و در قم هم همچنان جلسه ایِ بوده و در اصفهان هم همین طور و این جلسات بود که کم کم بارور شد. در قم سرانجام کانونِ ادبیِ کلمه تاسیس شد. شاعران و داستان نویسان جوان افغانستان در تهران خانه ادبیات را تاسیس کردند. خانه ادبیاتِ افغانستان در سال ۱۳۸۲ تاسیس شد و هنوز هم فعال است و برای آموزش شعر و داستان تلاش میکنند. وقتی این کانون ها مردمی تر شکل گرفت از بدنه احزاب جدا شد. اعتمادِ مردم هم بیشتر شد و تاثیرگذاری این مجموعه ها روی جوانان هم بیشتر شد. الآن ما هر چه شاعر و نویسنده خوب داریم عضوِ یکی از این مجموعه ها بوده و به مرور توانسته حرفشان را برسانند و کتاب چاپ کنند، مجموعه شعر چاپ کنند، داستان بنویسند و خصوصا در دهه هشتاد داستان نویسی در بین بچه های افغانستان مهاجر رونق گرفت و کتاب هایِ خوبی هم منتشر شدند.
فرهنگ اسلامی: در زمینه داستان، داستاننویسهایی مانند احمد مدقق که کتاب “نامههای روسیاش” در جایزه جلال آل احمد تقدیر شد. این خودش یک نشانهی خوبی است، یعنی تقدیر از کتاب یک نویسندهی مهاجر افغانستانی شده است. این نویسندهها هم در ایران شروع کردند و همینجا رشد کردند یا خیر؟
محمد سروررجایی: اگر ما کمی برگردیم به عقب مثلا اولین جایزه ایِ که اگر اشتباه نکنم که داستانِ و یا یک کتاب مهاجر افغانستانی میگیرد آصفِ سلطانزاده است که جایزه گلشیری را میگیرد که در آن زمان جایزه معتبری بود. بعد از آن کتاب داستان آقای محمدحسینِ محمدی که هم جایزه گلشیری را گرفت هم جایزه داستانِ کوتاهِ اصفهان را و هم جایزه داستان کوتاه بندرعباس را گرفت. در همین روزها هست که در شعر هم اتفاق های خوب می افتد مثلا شاعران مثل سید رضا محمدی میشوند نفر دوم جایزه شبهای شهریور. سید ضیا جایزه میگیرد در شهرهای دیگر. کلا آن نسل ، نسلی بود که خیلی برای ادبیات کار کرد و شناخته شد و آن جایزهها بودند که در پیشرفت نسل بعدی سهمی به سزایی داشتند. مثلا کارِ آقای مُدَقِق هم باتوجه به این که یک موضوعِ ویژهایِ بود و به نوعی فضای فراموش شده جهاد را با دورۀ تاریخی کمونیستهای افغانستان، تلفیق کرد و رمانی نوشت. طرح موضوع ارزشمند بود و این اتفاق مبارک افتاد. کتابهای دیگری هم چاپ شدند، کتابهایی که بیشتر از نویسندگان افغانستان در افغانستان چاپ شد و در ایران کمتر دیده شدند. یکی از توفیقاتِ مهم آقای مُدَقق این بود که کتابش در ایران منتشر شد و توسط ایرانیها کتاب دیده و خوانده شد. کتاب آقای محمدحسین محمدی “اَنجیرهایِ سرخ مزار” هم در ایران بینِ درجه یکها قرار گرفت، چون چاپِ ایران بود دیده و خوانده شد. یا کتابِ “پایان روزش” هم که مخاطب پیدا کرد، چاپ ایران بود که توفیق پیدا کرد .
و بنظر من نگاه بیشتر نگاهِ تبلیغی هست. ادبیاتِ افغانستان قوت و تعهد داشت برای بیانِ هنرِ خود و برای بیان دردِ مردم خود اما در تبلیغات ضعیف بودند. مثلا شما ببینید، کتابِ بادبادک باز آقای حسینی که با پشتوانه تبلیغاتِ آمریکاییها به ایران میرسد و ناگهان میبینیم که در ایران چندین ترجمه میشود از سوی ناشرانِ مختلف چاپ و پخش میشود. خیلی از ایرانیها فقط بادبادک باز را دیدند، نه «آوازهای روسی واَنجیرهای سرخِ مزار» متاسفانه نگاه تبلیغاتی در ارتباطِ ادبیات داستانی و شعری افغانستان خوب عمل نکرد. در ایران میشود تقصیرها را بر گردنِ تبلیغ های ضعیف و ناخواسته انداخت. همین تبلیغهای ناخواسته بود که بادبادک باز، بادبادک باز شد.
فرهنگ اسلامی: ارتباطها بین نویسندگان و شاعران افغانستانی با ایرانی خیلی بیشتر شده است. مثلا همین دو سال پیش استاد محمد کاظم کاظمی دبیر جشنواره شعر فجر شد که یکی از جشنوارههای بسیار مهمی در ایران محسوب میشود. این هم به نظرم خیلی تأثیر میگذارد، روی رشد فکری جوانها و روی انگیزه دادن به آنها. شما چه فکر میکنید؟
محمد سروررجایی: انتخابِ استاد کاظمی به عنوان دبیر جشنواره فجر یک اتفاق مبارکی بود که برای اولین بار در چهل سال حضورِ مهاجرانِ افغانستانی در ایران رقم خورد؛ با آن که میتوانست، چنین اتفاقی زودتر هم رقم بخورد. خیلی از شاعرانِ افغانستانی این حق و توانایی را داشتند که در جاهایِ دیگر از حضور آن ها استفاده شود که نشد. خیلی از شاعران افغانستانی میتوانستند عضو هیئت مدیره نهادهای ایرانی بشود، مشاور فرهنگی برخی از رسانهها و نشریات و روزنامههای معتبر بشوند، اصلا عضوِ هیئت تحریری مجله ادبی میتوانستند بشوند که نشد. بعد از دهه هشتاد رفاقتِ شاعران و نویسندگان افغانستانی با ادیبان و شاعران ایرانی که از دهه هفتاد آغاز شده بود گل بدهد. استاد کاظمی اگر به عنوان دبیر شعر فجر انتخاب شد بر اساسِ توانمندیهایش بود. دوستیهای که با شاعران ایرانی هم دورۀ خود داشت و آنها نیز قدر این رفاقت و یگانگی زبان پارسی را دانستند. انتخاب آقای کاظمی احترام به زبان پارسی بود. متاسفانه فعلا چنین رفاقتهایی در بین شاعران جوان ایران و افغانستان دیده نمیشود. این فاصله بیشتر به ضرر ادبیات افغانستان تمام خواهدشد. الان ما دربین نسل جدید خود شاعرِ توانمندِ مثل دهه هفتاد نداریم. داستان نویسِ قدرتمندی مثل دهه هفتاد نداریم. ما ضرر کردیم به خاطر این فاصله گرفتن. دلیل فاصله گرفتن نسل جوان ادبی ما شاید این باشد که نامهربانیهای بیشتری از مسئولان میزبان دیدند. جوانان بیشتر به دنبال هویت گمشدۀشان بودند و هستند، در این مسیر کسی به آنها کمک نکرد. انها نیز نتوانستند خودشان را با بخشهای فرهنگی ایرانی وِفق بدهند. درست هست که فکر ها و اندیشههای جوانان ما متَحَول شده. دیگر خودسانسوری ندارند. دیگر ترس ندارند. آن ترس برداشته شده است. اما از این طرف تکنیکها ضعیف شده، بیان ها ضعیف شده. خب قطعا ما اینجا ضرر کردیم.
فرهنگ اسلامی: انقلاب اسلامی – چه در ایران و چه در افغانستان – در رشد فکری شاعران و به نشان دادن سمت و سویی به اینها چه نقشی را ایفا کرده است؟
محمد سروررجایی: معتقد هستم که اگر در کشور من انقلاب نمیشد و هموطنانم مهاجر نمیشدند، ما این همه شاعرِ خوب ،این همه داستان نویس خوب، این همه فرهنگی خوب نداشتیم. درست است جنگ هزینههایی دارد که پرداخت شود. ما بی خانه شدیم، آواره شدیم، تحقیرها را چشیدیم، گفتههای تلخِ جامعه میزبان را به جان خریدیم، اما از این طرف هم ما از نظر فرهنگی و پیشرفتِ فکری به جاهای بالاتری رسیدیم که این اتفاق مرهونِ جنگ است. اگر واقع بینانه به قضیه نگاه کنیم در قدم اول ادبیاتِ ما هر چه دارد از جنگ و جهاد دارد. این که امروز ما در مقابل انقلاب یا در مقابل جهاد بیاعتماد شدیم، روند ناملموس یا رونده تلخ ادامه جنگهای ویرانگر در افغانستان بود که آن خاصیتِ نیک را از ما گرفت. خاصیت ارزشِ های مارا گرفت و تبدیل شد به ضدِ ارزش ها. و به این دلیل جوانانی که بعدا به میدان آمدند شروع کردن به مخالفت با موضوعهایی که روزگاری ارزش ما بود و خطِ قرمز ما بود، شروع کردند به سرکوب کردن و علیه آن شعر گفتن و چنان پیش رفتند که حتی در بعضی جاها به جای اینکه دردِ اجتماع را بیان بکنند، از خلوت های خود سخن گفتند. به جای اینکه مشکلاتِ مردم خود را بیان بکنند، علاقهمندیهای شخصی خود را بیان کردند. شاید هم خیلی از جوانان ما ناخواسته دچار این آفت شدند. بعد از جنگ اگر ما به یک آرامشی نسبی می رسیدیم. آن فضایِ فکری بر اساسِ ارزشها که ایجاد شده بود تقویت میشد. نسل جوان ما به دلیل این که از ارزشهای جهاد و انقلاب ما آشنایی ندارند، مقصر نیستند. در این مسئله فرهنگیان پیش کسوت ما هم مقصر هستند که نتوانستند ارزشهای جهادی و مردمی خود را درست معرفی کنیم.
زمانی که در افغانستان کودِتای کمونیستی صورت گرفت، مردم به دلیل این که از ماهیت کودتاگران خبر نداشتند، خیلی امیدوار شدند که حکومت جدید، حکومتِ خوبی هست. بعد از سه، چهار ماهی که رویِ سیاه و خشونت طلب کمونیستها با بگیر و ببندها رو شد، دستگیری آدمهای نخبه، فرهنگی، علمی چهرهسرشناس و حتی جوانِ خوشپوش دانشگاهی آغاز شد، مردم فهمیدند که این حکومت وابسته به اتحادِ جماهیر شوروی سیاستهایی که در کشورهای ازبکستان و تاجیکستان و دیگر کشورهای تحت سلطۀ اتحاد جماهیر شوروی در گذشهها انجام داده، قصدِ چنین کاری در افغانستان را هم دارد. مردم مسلمان افغانستان در مناطق دور از پایتخت مخالفتها را آغاز کردند. وقتی انقلاب اسلامی در بهمن ماه ۵۷ به پیروزی رسید. اولین تاثیرِ که روی مردم افغانستان گذاشت، یافتن روحیه مبارزه و اعتراض بود. مردم مسلمان فهمیدند که میتوان با مشتِ خالی بر دهانِ اَبَر قدرت بزنیم. مردم ایران هم همین کار را کرده بود. با راهپیمایی و اعتراض انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانده بود. در |آن زمان که مردم با انگیزه بیشتر به صحنه مبارزه آمدند، حکومت کمونیستی وقت چون از ایران دِل خوش نداشت. شروع کرد به راهپیمایی بر علیه ایران، حتی شعارهایِ بسیار تندی مثل مرگ بر ایران، مرگ بر خمینی سر میدادند. در عرصۀ ادبیات مقاومت، باز هم آن اشعاری که برای تهیج و انگیزه بخشی مجاهدانِ افغانستانی به کار میرفت، شعرهایی بود که توسط شاعران افغانستانی در ایران سروده میشد. حتی بسیاری از ترانههایی که در ایران توسط هنرمندان ایرانی برای تقویت جبههها ساخته شده بود، بهترین سوغاتی ایران برای مردم و مجاهدان بود. کاسِتهای حماسی آهنگران و کویتیپور علاقهمندان بسیاری در آن سالها داشت. کتاب هایی که از ایران می آمد. به دست هر کسی که به افغانستان میرسید وظیفه داشت، رونویس بکند، دست نویس بنویسد. بعد بدهد به رفیقَش و رفیقش دستنویس کند، بدهد به رفیقش تا گسترش پیدا بکند.
فرهنگ اسلامی: در خود افغانستان هم شاعرانِ انقلابی و جهادی داریم مانند خلیلی و در رأس آنها شهید اسماعیل بلخی چه تأثیری داشتهاند روی شاعران پس از خودشان؟
محمد سروررجایی: شهید سید اسماعیل بلخی مِحور یا پیشگامِ شعرِ انقلابی در افغانستان است، چون خودَش هم انقلابی بود و هم دشمن شناس خوبی بود. سر انجام در مسیر مبارزه و حق طلبیهای خود به شهادت رسید. شعرهایی که از ایشان به جای ماند، تنها منبع روحیه بخشی مجاهدان شیعه افغانستان بود. در آن روزها تمام سخنوران در سخنرانیهایش از شعرهای شهید بلخی سود میبرد. تاثیرِ به سزایی در روحیه بخشی داشت. مثلا میگوید:
مُستَبد اِی کُهنه شاگردِ فَرَنگ
با خبر باش که ملت شد زرنگ
سروده است:
در این مَرتع چَریدَن یک نفس کاری بُوَد مشکل
شُبان بادیِ ما، مشت خونخوارست آگه شو
یا این طور به جوانان آگاهی میدهد:
مرا جام دل از این یاد، خون است
عروس وصل را داماد، خون است
لب شیرین دهد بر کوهکن، پند
که مزد تیشهی فرهاد، خون است
تمام این شعرها نشان دادن راه است. به خاطر دارم که در سالهای اول جهاد، هر سخنرانِ انقلابی که سخنرانی میکرد، شاهد مثالهایش از شعرِ شهید بلخی بود. در تمامِ مزار شهدای جهاد اگر شعری مینوشتند؛ شعرهای بلخی را مینوشتند. مثلا
شمشیرِ تیز عشق ز سنگِ مزارِ ماست
ما عاشقیم کشته شدن افتخار ماست
یا
ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید
بر خاک مزار ما دائم به دعا باشید
شعرهای آیینی و عاشورای بلخی هم نقش تاثیر گزاری به جوانان ما داشت. مداحان اکثر شعرهای عاشورایی شهید بلخی را در روزهای سوگواری شهدای کربلا میخواندند.
فرهنگ اسلامی: وضعیت شعر مذهبی در افغانستان به چه صورتی بوده و هست؟ چه اندازه اجازه کار دارند؟ تا چه حد قدغن است؟
محمد سروررجایی: در افغانستان از روزگارانِ دور شاعرانِ مذهبی سُرا داشتیم، اما به دلیل ستم حاکمان شیعه ستیز کمتر منتشر میشد. از دوران نوجوانی به خاطر دارم که ما یک جلد کتابی با نام خزائن الاشعار داشتیم، آن را دست به دست میکردیم و نوحههایش را مینوشتیم و در محرم در ذاکرخانهها میخواندیم. آن سالها ما شاعری نمیشناختیم. در آن زمان در افغانستان مَنقَبَتخوانی خیلی رواج داشت و خودم معتقد هستم که مَناقب خوان های سنتی افغانستان اگر نبودند، شاید بخشی از آیین های مذهبی ما به فراموشی سپرده میشد. عبدالرحمان خان که یکی از حاکمان جابر افغانستان بود، زمانی دستور میدهد که اگر اشعار مذهبی در مدح آئمه معصومین در نزد هر کسی دیدی – چه مال خودش باشد و چه از کسی دیگری باشد باید آن فرد زندان شود و مکافاتِ عملش را ببیند. و این خود ترسی بوده که میخواسته فاصله اجباری بین مردم و آیینهای مذهبیشان بیندازد. در آن وضعیت دیگر کسی جراتِ چاپ کردنِ کتاب شعر را نداشتند در کابل و در افغانستان. تا سالها این سختی ها وجود داشت. بعدها خدا رحمت کند سید محمدکاظم بلبل را که در ایران آمدند و درس خواندند و در بازگشت مجموعه شعر خوب مذهبی آیینی را در کابل منتشر کردند. مجموعه شعری که بیشتر قَصیده هست و به دردِ منقبت خوانها میخورد. می گویند که آقای بلبل هر بار تازه ترین شعرِ خودش را میسروده، بهترین منقبت خوان و یا مداحِ کابل از او می گرفته و میخوانده و دست به دست انتشار پیدا میکرده است. آن شاعر بزرگ آیینی افغانستانی در وصف خود گفته بود
عالمی طوطی شدند اما کسی بلبل نشد
از این رو منقبتخوانیها نقش تاثیرگذاری در جامعه یِ شیعی و مردم افغانستان داشتند. در دهههای اخیر باز هم هر چه ما به شعرِ آیینی نزدیک تر شدیم، در ابتدا با حضور شاعران افغانستانی مهاجر تقویت شدیم. این روند ادامه دارد و تبدیل به صحنه مبارزه شده است. رواج و سرودن شعر آیینی در افغانستان، کار بزرگی است که متاسفانه در این سالها کمرنگ شده است.
نمونه اشعار:
صبح باغ
چون صبح باغ باش، پر از آفتاب باش
سرشار از طراوت عطر گلاب باش
محبوب من حباب به تن کردهای چرا؟
محجوب باش، اهل حیا و حجاب باش
میدانمت که جنگ و شهیدان ندیدهای
حداقل تو هم روایتی از انقلاب باش
مانند شعر طنز هیاهو به پا مکن
چون شعر اعتراض جهان را خطاب باش
لبخند لااُبالی خود تابلو مکن
چون طرحهای سادهی جلد کتاب باش
سرباز نیزهدار جهان مُژّههای توست
آری به احترام خودت آفتاب باش
آیه*
دلت آغازخورشید است
لبت سرشار لالایی
بخوان لالا ایی دیگر
بگو از باغ بالایی
منم آن کودک نازت
که دایم گاز** می دادی
همیشه گریه می کردم
همیشه ناز می دادی
همیشه قصه میگفتی
برایم از پدر بسیار
کمربندش به من دادی
تفنگش هم به من بسپار
بببین، شکل پدر گشتم
برایت خانه می سازم
خزان شال گلدارت
پراز پروانه میسازم
تو لالایی ترین شعری
تو دریایی ترین گوهر
تو قرآنی ترین نامی
بخوانم “آیه” ات مادر
پ.ن: * مادر ** تاب
کابل و شیراز
الهام میدهند لبانت انار را
آوار میکنند به رویم شرار را
دستان نوبهار تو آذین نمودهاند
با تکّههای کوچک قلبم مزار را
آری، مزار و کابل و شیراز خواهرند
چون سرکنند چادری نوبهار را
چشمان سبزوار تو همرنگ چشمهاند
جاری کند خدا به من آن چشمه سار را
بادام چشمهای تو از جنس کاغذاند
کی میکنند تحمل پلکی فشار را؟
پلکی بزن بهار! که از نو بنا کنم
شور هرات و کابل و بلخ و مزار را
ابرها
برای نوجوانان
ابرها یعنی قو
ابرها یعنی سار
آمدند از هر سو
گلههاشان بسیار
آمدند از دریا
آمدند از جنگل
تحفهها آوردند
از برایم مخمل
میدوم در کوچه
با لباسی از مِه
میشمارم یک دو
ابر میگوید سِه
نُقره میپاشد ریز
برف میبارد باز
شهر ما میپوشد
شال مخمل با ناز
مصاحبه کننده: سید احمد شهریار