صداقت، دروغ و سرمایه اجتماعی

گفتگو حسین رویوران، محمد حسن زورق و احمد کاظم زاده

0 377

زورق: بسم الله الرحمن الرحیم! موضوع بحث ،نقش دروغ در کاهش سرمایه اجتماعی هر نظام سیاسی است. پایۀ قدرت سیاسی در هر جامعه همگرایی آحاد حقیقی و حقوقی است. پایۀ همگرایی آحاد حقیقی و حقوقی، اعتماد است. پایۀ اعتماد به یکدیگر اعتقاد به این باور است که به یکدیگر دروغ نمی‌گویند. پس پایۀ قدرت سیاسی« همگرایی آحاد حقیقی و حقوقی» است. پایۀ« همگرایی آحاد حقیقی و حقوقی» اعتماد متقابل بین این آحاد است. پایۀ این اعتماد، اعتقاد به راست گویی طرف‌هایی است که به عنوان آحاد حقیقی و حقوقی وجود دارند. آحاد حقیقی تک‌تک شهروندان هستند. آحاد حقوقی نهاد‌ها، سازمان‌ها اعم از بخش عمومی و خصوصی هستند. مهم‌ترین شخص حقوقی در هر کشوری نظام سیاسی آن کشور است. از نظام سیاسی مهم‌تر،هیچ شخص حقوقی وجود ندارد. اگر آحاد حقیقی احساس کنند این شخص حقوقی که سرنوشت تمام آحاد جامعه به آن بستگی دارد به آنها راست می‌گوید، با آن همگرا می‌شوند و در نتیجه قدرت آن شخص حقوقی که همان نظام سیاسی است افزایش پیدا می‌کند. اما اگر احساس کنند آن شخص حقوقی که نظام سیاسی است به آنها دروغ می‌گوید این اعتماد از بین می‌رود درنتیجه  همگرایی ضعیف می‌شود و مآلا قدرت سیاسی کاهش می‌یابد. اما اعتماد در چه فضایی صورت می‌گیرد؟ ما دوفضاداریم فضا‌ی واقعی وفضای ادراکی. اگر چنانچه نظام سیاسی در فضای واقعی راست بگوید و مردم نیزدر فضای ادراکی احساس کنند، نظام راست می‌گوید یعنی نظام در فضای واقعی نظام راست بگوید، مردم هم در فضای ادراکی احساس کنند که نظام راست می‌گوید. این تطابق فضای واقعی و ادراکی باعث افزایش همگرایی می‌شود. چنانچه نظام سیاسی در فضای واقعی راست بگوید ولی مردم در فضای ادراکی احساس کنند که دارد دروغ می‌گوید، با وجود این که در فضای واقعی دارد راست می‌گوید، قدرت سیاسی کاهش پیدا می‌کند. اگر چنانچه نظام در فضای واقعی دروغ بگوید و مردم در فضای ادراکی احساس کنند نظام دروغ می‌گوید باید گفت که کار نظام ساخته است.

اواخرعمر رژیم گذشته چنین فضائی ایجاد شد. اگر نظام در فضای واقعی به مردم دروغ بگوید ولی مردم احساس کنند دارد راست می‌گوید قدرت نظام سیاسی حفظ می‌شود. غرب تا سال‌های اخیر این وضعیت را برای خودحفظ کرده بود ولی چند سال است که وضعیت غرب کمی در فضای ادراکی دارد عوض می‌شود. بنابراین اولاً خود راستگویی پایه اعتماد متقابل عمومی، اعتماد پایۀ همگرایی و همگرایی آحاد حقیقی و حقوقی و همگرائی پایۀ قدرت است. از نظر اخلاقی این بحث را نمی‌گویم. از نظر اخلاقی در فضای واقعی باید راست گفت. چه مردم آن را در فضای ادراکی دروغ یا راست بپندارند، تفاوتی نمی‌کند. ما باید راست بگوییم. این دستور اخلاق و دین است. اما ما داریم در اینجا بحث در حوزۀ جامعه شناسی سیاسی می‌کنیم. موضوع بحث ما اخلاق و دین نیست. اگرچه مهم است که در فضای واقعی راست گفته شود ولی از آن مهم‌تر این است که مردم در فضای ادراکی راست گفتن نظام سیاسی را، «راست گفتن» بدانند، نه دروغ گفتن! مسئله این است. پس ما دروغ زدایی را در دو جبهه باید انجام دهیم. یکی در این جبهه که نظام برای این که فاسد نشود عادت کند که راست بگوید. چون مبنا و پایۀ اساسی دروغگویی در نظام توجیه و مصلحت‌اندیشی است. اگر با آن مقابله نشود ابتدا این مصلحت‌اندیشی‌ها جنبه حفظ منافع ملی دارد و کم‌کم جنبۀ حفظ منافع جناحی پیدا می‌کند. کم‌کم جنبۀ حفظ منافع باندی وکم کم جنبۀ حفظ منافع فردی پیدا می‌کند. پس یک جبهۀ دروغ زدایی در فضای واقعی واقع شده است. جبهۀ دوم دروغ زدایی در فضای ادراکی واقع  است. اگرما راست بگوییم ولی مردم خیال کنند که داریم دروغ می‌گوییم، باز همان کاهش همگرایی و کاهش قدرت ملی را خواهیم داشت. بنابراین باید تلاش کنیم در دو جبهه عمل کنیم. جبهه فضای واقعی و جبهۀ فضای ادراکی نهادی که در خط مقدم مبارزه با دروغ در جبهۀ اول هستند قوه قضائیه است. قوۀ قضائیه باید سعی کند در خودش و در نظام دروغ نباشد. رسانه‌ها هم در خط مقدم دروغ زدایی در فضای ادراکی هستند. رسانه‌ها باید سعی کنند در خودشان و در نظام سیاسی دروغ نباشد. پس نظام سیاسی برای دروغ زدایی در دو فضای واقعی و فضای ادراکی در دو جبهه مسئولیّت دارد. جبهۀ قوه قضائیه و جبهۀ رسانه‌ها! اگر رسانه‌ها و قوۀ قضائیه دروغ زدایی را از خودشان شروع کنند و به کل نظام سیاسی تسری دهند، نظام سیاسی در دروغ زدایی موفق می‌شود. و قدرت ملّیافزایش می یابد در نظام سیاسی دروغ مصلحتی هم نباید وجود داشته باشد. اما به این معنا نیست که نظام سیاسی نباید اسرار محرمانه داشته باشد. یعنی دروغ نباید گفت ولی هر راستی را هم نباید گفت. در طول جنگ تحمیلی عراق نقاط خاصی را می‌زد. اگر می‌گفتیم موشک عراق کجا خورده است خودمان به عراق گرا داده بودیم تا تصحیح گرا کند و درست آن هدفی که دارد و قاعدتا یک نقطه حساس است را بزند. اگر چه افکار عمومی از ما می‌خواست که ما هرچه سریع‌تر خبر را بدهیم و به ما می‌گفتند چرا BBC می‌گوید و شما نمی‌گویید؟ولی BBC دشمن ما بود و در خدمت تهاجم ارتش عراق بود و می‌خواست به نیروهای عراق گرا دهد. مثلاًاگر عراق با موشک می‌خواست وزارت دفاع را بزند ، BBc هم دقیقا می‌گفت موشک به ۵۰۰متری فلان نقطه اصابت کرده است. وبه مخاطبان خبر و به آنها گرا می‌داد.

ولی ما که دشمن خودمان نباید باشیم و در خدمت دشمن خودمان نباید باشیم. در اینجا هم ندادن اطلاعات درست است. ولی دلیل ندارد که اگر موشک را به غرب تهران زده و ما بگوییم به شرق کرمان زده است. چون بالاخره روشن می‌شود و اعتماد عمومی تضعیف می‌شود. گذشته از بحث قدرت ملّی اعتماد عمومی پایۀ زندگی اجتماعی است. وقتی اعتماد عمومی نیرومند شود اصطکاک و اختلاف در میان مردم کم می‌شود. وقتی اصطکاک و اختلاف کم شود زندگی در دهان خاطره مردم شیرین می‌شود. نهایتاً عامل اصلی در تلخی و شیرینی زندگی مردم، دروغ زدایی از نظام سیاسی است. سریال یا فیلمی که پخش می‌شود وبا تکرار دروغ گوئی های آشکار بین بازیگران و عادی جلوه دادن دروغ گفتن و خیانت کردن و مردم راقربانی منافع خود کردن  اعتماد متقابل بین مردم را از بین می‌برد در ظاهراین کار سیاسی نیست. بعضی ازسناریو‌نویس‌ها این عمل خود طوری توجیه می‌کنند که باور کنیم بالاخره باید چالشی وجود داشته باشد که ما به دنبال آن بتوانیم داستانی را بنویسیم. این نظری است که آنهااعلام می کنند. بعد هم می‌گویند همیشه چالش، چالش برانگیز نیست و خطا باید باشد. ولی وقتی« چالش‌های خطا‌آمیز سوء‌ظن بر انگیز» را پخش می‌کنند، کم‌کم مردم هم نسبت به هم دچار سوء‌ظن می‌شوند. وقتی مردم نسبت به هم دچار سوء‌ظن شوند اختلافات کوجک و بزرگ زیاد می شود و زندگی در کام آنها تلخ می‌شود. وقتی زندگی در کام آنها تلخ شود هیچکس را جز نظام سیاسی مقصر نمی‌شناسند. ممکن است نظام سیاسی را مسئول خوشبختی خودشان ندانند و هوش و درایت و تدبیر خودشان را تنهاعامل موفقیّت خود بدانند ولی حتماً مسئول ناکامی خودشان را نظام سیاسی می‌دانند. و دائم تکرار می کنند که «این چه وضع و اوضاعی است»« چه کشوری درست کرده‌اند؟» «ما چه آدم‌های بدبختی هستیم». این اصطلاحات در بین مردم رواج پیدا می کند و . از علایم بالینی احساس ناکامی اجتماعی است که در فضای ادراکی و نه در فضای واقعی رخ می‌دهد. و ممکن است بی‌ارتباط به فضای واقعی نباشد. ولی سهم فضای ادراکی در آن بیشتر از فضای واقعی است. وقتی آدم نگاه می‌کند می‌بیند این «آدم ناراضی» در ایران حد مطلق داشته‌هایش بیشتر از آن «آدم راضی» در کشور دیگر است. اما آن چرا احساس خوشبختی و این چرا احساس ناکامی می‌کند؟ این احساس تا حدود زیادی مربوط به فضای ادراکی است. وگرنه اختلاف طبقاتی در آن کشور بیشتر از اینجاست. البته در اینجا هم اختلاف طبقاتی زیاد است و خیلی هم بد است. بنابراین از نظر پدافند از کشورما باید تلاش کنیم حیات اجتماعی آمیخته با اعتماد باشد. مبارزه با دروغ و دروغ زدایی از رسانه‌ها شروع شود. یعنی تصویری که رسانه‌ها از جامعه ارائه می‌کنند حداقل باید نمونۀ معنی داری از جامعه باشد. البته اگر بخواهند جامعه را اصلاح کنند رسانه‌ها باید نمونه‌ای از جامعۀ مطلوب و نه نمونه‌ای از جامعۀ معیوب را ارائه کنند. چون این یک قانون اجتماعی است که« اکثریت مردم دوست دارند مثل اکثریت مردم باشند». وقتی در فضای ادراکی اکثریت را این چنین به وجود آوریم در فضای واقعی نیز اکثریت این چنین خواهد شد. یعنی اگر من احساس کنم که اکثریت مردم یک پدیده را دوست دارند من هم تلاش می‌کنم با اکثریت همگرا باشم. چون انسان در پناه اکثریت احساس امنیت می‌کند. احساس قبول شدن و پذیرفته شدن در جامعه می‌کند.

احساس می‌کند از جنس اکثریت و با اکثریت است. و می گوید هرچه مردم با آن روبروشوند ما هم با همان روبرو می‌شویم. هر اتفاقی برای آنها افتاد برای ما هم می‌افتد. دوست داریم در پناه اکثریت باشیم. وقتی شما در فضای ادراکی اکثریت را این طور ساختید در فضای واقعی هم این طور می‌شود. یعنی از نظر جامعه شناسی ارتباطات فضای واقعی تابعی از فضای ادراکی است. اگر بگوییم y=f(x) است y فضای واقعی و x فضای ادراکی است. کشور‌هایی که رسانه‌های آنها حساب و کتاب دارند معمولاً تلاش می‌کنند نمونه‌ای از جامعۀ مطلوب را ارائه کنند. الآن تلویزیون ما فیلم‌های انگلیسی و آمریکایی را فراوان پخش می‌کند. تلویزیون ما در پخش فیلم‌ها و سریال‌های آمریکایی و انگلیسی که بسیاری از آنها  مثبت است، مجانی به آنها خدمت می‌کند. مثلاً سریال شرلوک هولمز اواسط قرن نوزدهم انگلستان را تصویر می‌کند هنگامی که هنوز ماشین رواج چندانی ندارد. اما فضائی که از آن جامعه تصویر می‌کند را ببینید چیست. روابط اجتماعی که در آن جامعه تصویر می‌کند ببینیدچگونه است درون آن جامعه آدم ناقلا و کلاهبردار پیدا می‌شود اما باز هم جامعه، یک جامعۀ انسانی است. درون آن فداکاری و انسانیت هم هست. شادی و زیبائی و فداکاری و نظم و گذشت و خیر خواهی برای دیگران هست همه چیز تمیز و در جای خودش است و ما این را پخش می‌کنیم. حالا این را با تصویری که از سریال‌هایی که خودمان می سازیم و پخش می کنیم مقایسه کنید.خیلی جامعۀ مطلوبی را ارائه نمی‌کنیم. حتی موقعی که می‌خواهیم برای اذان تبلیغ کنیم تصویر مطلوبی را ارائه نمی‌کنیم. معمولاً کسی که بعنوان نمازگزار در برنامه های تبلیغاتی ما تصویر می‌شود یا یک پیرمرد دهاتی استیا یک زن سالخورده فقیر. معمولاجوان زیبا و تحصیل کرده نیست. کسی است که خانه‌اش خشتی و خراب است. انگار اگر یک ساختمان ۲۰طبقه باشد نمی‌توان در آن یک نماز خوان پیدا کرد. انگار که اگر یک پزشک جراح نمی‌تواند بعد از این که از جراحی آمد دو رکعت نماز بخواند. حتماً باید پینه دوز باشد. آیا این تصویر راست است یا دروغ است؟ این تصویر که از جامعه ما در ذهن جوانان ماساخته می شود قطعا دروغ است. یعنی ما داریم به مردم دروغ می‌گوییم. بدترین نوع دروغ گویی، دروغگویی راستگویانه است. دروغ گوئی راستگویانه چیست؟ جامعه‌ای را در نظر بگیرید که در آن هزار اتفاق افتاده است. دویست اتفاق مثبت است. دویست اتفاق منفی است. ششصد اتفاق خنثی است. این جامعۀ واقعی است. حالا رسانه ای بخواهد خبر بدهد هزار خبر که نمی‌تواند بدهد نهایتاً ده خبر را در یک برنامه خبری ده دقیقه می‌دهد. این رسانه اگر حرفه‌ای نباشد و جامعه مذکوررا دوست داشته باشد ده خبر مثبت می‌دهد. البته تصویر که از آن جامعه می سازد دروغ است. ده خبر راست مثبت هم می‌دهد. ولی این راستگوئی دروغ است. چرا دروغ است؟ به خاطر این که جامعه واقعی بیست درصد خبر‌هایش مثبت است. ولی جامعه‌ای که این رسانه می‌خواهد تصویر کند [والبته در عمل هم  نمی‌تواند تصویر کند] صد درصد رخدادهایش مثبت است واین تصویر سازی امکان‌پذیر نیست. امکان‌پذیر نیست یعنی این که مردم این تصویر را باور نمی‌کنند. از طرف دیگردروغ است چون صد درصد رخداد‌های آن جامعه مثبت نیست.

بیست درصد رخدادهای آن مثبت است. اما تک‌تک خبر‌ها که گزارش کرده راست است. این رسانه اگر حرفه‌ای نباشد وبا آن جامعه دشمن باشد ده خبر منفی می‌دهد. هر ده خبر راست است ولی جمع آنها دروغ است. چون صد درصد رخداد‌های آن جامعه منفی نیست. بیست درصد آن ها منفی است. ولی چون این رسانه حرفه‌ای نیست، اثری هم نمی‌تواند گذارد. چرا؟ چون مردم می‌گویند اینها نسبت آن جامعه مغرضانه عمل می کنند. ما در زمان جنگ هیچ وقت از رادیو عراق احساس ترس نداشتیم ورادیو عراق برای ما مشکلی نداشت. برای این که رادیو عراق ۲۴ساعته خبر و تحلیل پخش می‌کرد و به ما فحش می‌داد. مشکلی هم نبود. حتی مارا مسخره می‌کرد. اسرا را می‌آورد و می‌گفت:« شربت شهادت میل دارید؟» ولی روی افکار عمومی ما اثری نداشت. اما BBC نیم ساعت برنامه داشت و برای ما نگران کننده بود. چرا؟ چون BBC حرفه‌ای بود. اگرمی‌خواهد ده خبر پخش کند. اگر با جامعه مورد بحث نظر مساعد داشته باشد و بخواهد آن را تقویت کند از ده خبر یک خبر منفی پخش می‌کند. پنج خبر مثبت پخش می‌کند. چهار خبر خنثی هم پخش می‌کند. همه خبرها هم راست است. ولی مجموع آنها دروغ است. تک‌تک خبر‌ها را که بررسی کنید، راست است. یعنی دروغ نگفته است. اما ترکیب و تصویری که از آن جامعه ایجاد می‌کند، دروغ است چون جامعه‌ای را تصویر می‌کند که ۵۰درصد رخداد‌های آن مثبت است. در حالی که آن جامعه ۲۰درصد رخداد‌هایش مثبت است. پیام گیرنده هم می‌گوید: BBC بی‌طرف است. من خودم شنیدم آن خبر منفی را هم پخش می‌کرد. ولی اگر BBC با یک جامعه دشمن باشد یکی دو خبر مثبت هم پخش می‌کند. شش خبر منفی هم پخش می‌کند. سه تا خبر خنثی هم پخش می‌کند. پیام گیرنده می‌گوید من خودم گوش دادم خبر‌های از آن جامعه مثبت پخش می‌کرد. مثلاً در سالگرد انقلاب تحلیلی پخش کرد که خود ما تا حال مثل آن را پخش نکرده‌ایم. تک‌تک خبر‌های منفی را که بررسی کردم دیدم همه درست است. راست می‌گوید، ولی ترکیب اخبارآن دروغ است. یعنی دارد تصویری از این جامعه می‌سازد که ۶۰درصد رخداد‌های آن منفی است. در حالیکه این جامعه فقط ۲۰درصد رخداد‌هایش منفی است. رسانه‌ها باید تلاش کنند راستگویانه دروغ نگویند. کارگردانی به دانشکده ای که مدیریت آن را داشتم آمده بود. من گفتم اینها چیست که شما پخش می‌کنید؟ گفت: اینها واقعیت‌های اجتماعی است. دیدم اصلاً چیزی متوجه نیست. یکی از بدبختی‌های این است که گاهی فضولات فرهنگی دست اندر کار فرهنگ‌سازی می‌شوند. آدمی که اصلاً اعتقادی به نماز و روزه و خدا و قیامت ندارد سناریو‌نویس می‌شودو برای ماه مبارک بعنوان مثال برناه می سازد. گفت: اینها واقعیت است. گفتم توالت می‌روی، فیلم آن را هم بگیر پخش کن، این هم واقعیت است. مگر هر واقعیتی باید پخش شود؟ هیچ جوابی نداشت. البته من با ادبیات خودش به او جواب دادم. می‌گویند اینها واقعیت‌های اجتماعی است. در جامعه طلاق، بدهکاری، طلبکاری و کلاهبرداری هست. ما اینها را تصویر می‌کنیم. چرا اینها را تصویر می‌کند؟خوش بینانه اگر بخواهیم بگوئیم علتش این است که این سناریو‌نویس اصلاً دوره ندیده است. ممکن است دوره دیده باشد که چگونه یک سناریو را از نظر تکنیکی بنویسد. ولی دوره ندیده که چگونه سناریو را برای یک جامعه سالم که قرار است پیشرفت کند بنویسد. سناریو‌نویس باید یک جامعه‌شناس، یک اندیشمند و اخلاق مدار باشد. دقیقاً بداند که چکار می‌کند. عمل جراحی و چاقو‌کشی هر دو کار با چاقو است. چاقو کش هر جا که رسید می‌زند. اما عمل جراحی با دقت کمتر از یک میلیمتر باید صورت گیرد. سناریو‌نویس باید عمل جراحی کند و نباید چاقو‌کشی کند. در نتیجه باید به تکنیک و مجموعه‌ای از آموزه ها و انگیزه هامجهز باشد و ما گوئی اصلاً غافل از این مسئله هستیم. اصلاً ما گاهی برای سناریو‌نویس گزینش نداریم. ما در رسانه ها الکترونیکی نویسندگی داریم ولی شغلی بنام  نویسندگی نداریم که حساب و کتاب و آموزش و گزینش داشته باشند. عده‌ای محکم با این کار مخالفند. اگر شغل بود ضابطه‌مند می‌شد. بالاخره گزینش می‌کردند که تحصیلات او چقدر باید باشد. در چه رشته‌ای باید دارای تحصیلات باشد. و خودش چه تیپ آدمی باید باشد. باید صدا و سیما، آموزش و پرورش، حوزه‌های علمیه، وزارت ارشاد در مورد آموزش و پرورش و نحوه بکارگیری نخبگان مخصوصاً آنها که این روزها سلبریتی خوانده می‌شوند و روی افکار عمومی تأثیرگذارند توجه ویژه داشته باشند. در اصطلاح جامعه شناسی اینها گروه مرجع هستند. اینها خیلی تأثیر دارند که جامعه را به سمت راستگویی در دو فضا واقعی و ادراکی ببرند یا به سمت دروغگوئی ببرند در نتیجه سلامت و قدرت جامعه را افزایش دهند و یا کاهش دهند.

رویوران: من تصور می‌کنم راستگویی در ابعاد فردی و اجتماعی اهمیت زیادی دارد. چون بدون در نظر گرفتن ابعاد فردی، در ابعاد اجتماعی خیلی امکان تحقق ندارد. در فرهنگ خودمان این حدیث خیلی عجیب است که «النجاه فی‌الصدق!» این که همیشه راه نجات از طریق راستگویی است خودش نشان دهندۀ یک نوع فرهنگ‌سازی است. این که اگر می‌خواهی در زندگی نجات پیدا کنی همیشه راست بگو! این یک وضعیت و قانون عام است. قرآن دربارۀ صدق و صادقین آیات زیادی دارد و نشان می‌دهد که جامعۀ ایمانی و ایده‌آل و مطلوب عمدتاً دارای همین ویژگی است. اتفاقا در مقابل، دروغ را چنان کوبیده که گفته اصلاً دروغ کلید صندوقچۀ همۀ گناهان است. شما اگر این آسیب را مهار کنی، جامعه و افراد وضعیت مطلوبی پیدا می‌کنند. در ابعاد اجتماعی صداقت خیلی اهمیت دارد. یعنی تقریباً درمجموعه‌ای از احادیث و آیات صداقت تعریف شده و مورد تأکید قرار گرفته است. در یک نظام مردم سالار و منتخب قطعاً باید با مردم راستگویی کرد. چون نظام از خود این مردم است باید با مردم روراست باشد. باید با کمک اینها از بحران‌ها عبور کند. با کمک اینها باید مدیریت کند. زمانی که خواستند در آن جامعه بحران زده، خلافت را برعهده حضرت علی(ع) بگذارند یکی از مهم‌ترین شاخص‌هایی که امام مطرح می‌کند می‌گوید: اگر مردم نیامده بودند من قبول نمی‌کردم. این نشان می‌دهد که با کمک مردم می‌خواست جامعه را اصلاح کند. حالا این که امام چقدر در اصلاح جامعه موفق شد موضوع متفاوتی است. اما از لحاظ مدیریتی مردم را به عنوان مهم‌ترین ابزار حل بحران‌ها می‌دانست. من تصور می‌کنم اگر راستگویی و دروغگویی، وناکارآمدی و کارآمدی به نمایه نظام تعبیر کنیم؛ راستگویی با کارآمدی ایده‌آل‌ترین و مطلوب‌ترین نظام است. من در ابعاد اجتماعی نظام سیاسی را می‌گویم. زمانیکه راستگویی با ناکارآمدی باشد به سمت بحران می‌رود.

زمانی که ناکارآمدی و دروغ باشد بدبینی و نارضایتی پیش می‌آید. زمانی که دروغگویی با کارآمدی توأم شد نفاق به وجود می‌آید. این مطلب را زبان ریاضی خیلی روشن می‌کند. راستگویی با کارامدی ارتباط تنگاتنگ دارد. ما کی به سمت دروغ می‌رویم؟ وقتی ناکارآمدی هست. ما می‌خواهیم کار خودمان را توجیه کنیم. ما در آستانه انتخابات هستیم. واقعاً اگر بشود صفحۀ جدیدی با فردی که مردم انتخاب می‌کنند باز کرد که مبنایش ترکیبی از راستگویی و کارآمدی باشد به نظرم دگرگونی اساسی در جامعه ایجاد می‌کند. این پدیده دو رکن دارد. یک رکن آن بُعد مدیریتی است. رکن دوم رسانه‌ای است. یعنی این دو رکن می‌توانند این تحول را ایجاد کنند. در واقع اتفاقی بیفتد و رسانه ها، وزارت ارشاد، مطبوعات، منبر، مسجد همه بر اساس این واقعیت کاری انجام دهند. البته بحث فضای ادراکی که گفته شد خیلی مهم است. اول انقلاب راستگویی بود. البته شاید بعضی وقت ها ناکارامدی هم بود. امکانات خیلی محدود بود. اما نوع فرهنگ مردم طوری بود که نه تنها اعتراض نمی‌کردند که جانفشانی می کردند. من در تاریخ ۱/۱/۶۳ به تهران آمدم. زمانی که برون‌مرزی معاونت شد و مدیر عامل محترم وقت سازمان به اهواز آمده بود. گفت: رادیو دست گروه‌هائی است و هر روز ما با وزارت خارجه مشکل داریم. من و آقای نعمت زاده از مرکز اهواز به تهران آمدیم. می‌خواهم بگویم بعد از مدتی ما با بچه‌ها به ساختمان سروش که تعاونی مسکن بود آمدیم. اینها اعلام کرده بودند ما در شهرک غرب خانه سازمانی می‌دهیم. من گفتم الآن نیاز ندارم. این به نظرم نکتۀ مهمی است که چرا آن زمان نمی خواستیم و الآن هرچه می‌دهند می‌گوئیم هل من مزید. چرا آن موقع یک نفر می‌گفت: نه، نیاز ندارم. این به همان فضای ادراکی برمی‌گردد که فرصت را برای دیگری بگذارم. ولی الآن« خود و من»محور است. اتفاقا این به نوع فرهنگ عمومی برمی‌گردد. انسان احساس اطمینان می‌کند؟ من در آن موقع جزء اقشار آسیب‌پذیر جامعه بودم. کل حقوق من دو هزار و خرده‌ای بود. ولی در پناه جمع و راستگویی برای آینده احساس امنیت می‌کردم. بله من باید برای ازدواج به فکر خانه باشم. ولی این احساس امنیت در آن زمان خیلی مهم بود. الآن من خانه دارم ولی اگر فرضا فردا بگویند می‌خواهیم خانه بدهیم من ممکن است  ثبت‌نام ‌کنم. چرا؟ این همان عدم احساس امنیت است که الآن در جامعۀ ما اتفاق افتاده است. به همین دلیل تصور من بر این است که مدیریت فضای ادراکی، کار خیلی سخت، دقیق و ظریفی است. گاهی راستگویی به تنهایی جواب نمی‌دهد. با همبستگی اجتماعی و مسائلی از این قبیل آدم در آن فضا احساس امنیت می‌کند. من یک بار داشتم در موردجامعۀ بدوی در رابطه با عراق کار می‌کردم. جامعۀ بدوی در کویر و با امکانات محدود قرار گرفته است. این گونه نیست که در کویر طلا وجود دارد بلکه تعدادی شتر هست. اما ضریب همبستگی در قبیله بدوی به شدت بالاست. کسی بمیرد همه کمک می‌کنند. عروسی باشد همه کمک می‌کنند. بچه‌دار شوند همه کمک می‌کنند. جزء رسوم و عادات و سنت‌های اجتماعی آنها است. طرف بدینگونه احساس امنیت می‌کند. اما در جامعۀ شهری طرف می‌خواهد عروسی کند، عزا می‌گیرد. می‌خواهد خانه اجاره کند کمترین قیمت اجاره هفت میلیون است. تازه ۲۰۰-۳۰۰ میلیون تومان رهن را از کجا بیاورد؟ الآن بخواهی استخدام شوی دستمزد شروع کار چهار میلیون تومان است. دو نفر هم کار کنند معادل ۶ یا ۷ تومان می‌شود. می‌خواهم بگویم راستگویی وترکیبی از کارآمدی و مدیریت فضای ادراکی مورد نیازاست. اینها با هم می‌تواند فضای جدیدی به وجود بیاورد و هرکشوری را از وضعیت بحران خارج کند. برنامه‌ای به «نام زندیگی پس از زندگی» در شبکه ۴ پخش می شد که ساعت ۶ شروع می‌شد. افرادی که به گونه‌ای به کما رفته‌اند یا تجربۀ نزدیک به مرگ داشته‌اند و وارد فضای جدید شده‌اند و به هر دلیلی برگشته‌اند. برنامۀ بسیار خوبی است و باور‌های جدیدی در انسان ایجاد می‌کند. من داشتم برنامه را نگاه می‌کردم. یک نفر بچه روستایی شمالی می‌گفت: من به زنم امر و نهی و تهدید زیادی می‌کردم. زنم می‌گفت : من تو را به خدا می‌سپارم. زن مؤمنه بود. این شخص تصادف می‌کند و به کما می‌رود.

تقریباً مرگش مسجل می‌شود ولی بعد برمی‌گردد. این برنامه در مورد فضای جدیدی است که افراد خیلی محدودی آن را تجربه کرده‌اند. اکثرا می‌گویند از یک دالان نور رفتیم. البته در کتاب‌های خارجی هم گزارش این تجربه ها هست. می‌گفت: من چیزی به عنوان جسم از خودم نمی‌دیدم ولی داشتم می‌رفتم و با نگاه و شعور نه با چشم و جسم احساس می‌کردم دو مَلَک مرا همراهی می‌کنند. مرا به جایی بردند که آدم‌های زیادی بودند. یک جائی به شکل L  مانند بود که مرا روی آن نشاندند. گفت: گرگی در جلو آمد که گرگ ها این دنیا در مقابل آن بسیار زیباست. در آنجا همه چیز درک و نگاه است. جسم نیست. می‌گوید: چنان این گرگ ترسناک و چندش‌آور بود که همۀ وجود من بر هم ریخت. به آن که نگاه می‌کردم سلول‌های بدنم یکی یکی می‌لرزید. می‌گوید: در آنجا آرزو کردم که خدایا مرا نجات بده و برگردان. من کارها را درست می‌کنم. یک مرتبه احساس کردم پذیرفته شد وآن گرگ از من دور شد و برگشتم.

ادامه میزگرد در مجله شماره خرداد ماه بخوانید…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.