شوک و ضد شوک راهبرد امریکا در فروپاشی کشورها

0 203

به کارگیری عقل در رفتار فردی و اجتماعی و فرایند عقلانیت مهمترین دستاورد انسانی است که پس از هزاران سال آزمون و خطا در راه رشد و تکامل در طول تاریخ بشری به آن رسیده است و حتی خداوند متعال نیز سیر ادیان آسمانی را در این جهت قرار داده و خاتم ادیان یک ساعت تفکر را برتر از هفتاد سال عبادت معرفی کرده تا راهنمای انسان پرسشگر باشد و رشد، تعالی و تمایز انسان از دیگر مخلوقات انجام پذیرد و انسان شایستگی جانشینی خالق محبوب را پیدا کند.

رشد فکری و اقتصادی درجوامع اسلامی در میان دیگر جوامع جهان در سده های اولیه ظهور اسلام به رشد عقلانیت برمی گردد نه دولت بنی امیه و نه دولت بنی عباس و دیگر دولتها در تاریخ اسلام دنبال تحقق اهداف اسلام نبودند بلکه دولتهای اقتدارگرایی بودند که حاضر به کشتن اهل بیت پیامبر اسلام برای حفظ قدرت شدند اما استمرار تمدن اسلامی بر می گردد به فرایند عقلانیت که دستاورد گسترش اسلام بود که ملت ها را مجذوب خود کرده  و موجب تمدن سازی شده و جنایات این امپراتوریها را پوشانده بود.

 

ورود به دوره قرون وسطی و عصر ظلمات که استبداد سیاسی بساط عقلانیت را برچید و به گسترش خرافات انجامید و دوران انحطاط در تمدن بشری نمایان گشت و زمانیکه رنسانس و انقلاب صنعتی در غرب آغاز شد خیلیها در سرتا سر جهان به زنده شدن عقلانیت امیدوار شدند هرچند که عقلانیت جدید همه جانبه نبود و تنها  ابعاد مادی و اثباتگرایی پیدا کرده بود. برخی از دانشمندان غربی در این فرآیند جدید در حرکت به سوی شبه عقلانیت، عقل را خدای جدیدی فرض کردند که باید از او تبعیت کرد و اینگونه فرآیند خداسازی عقلانیت آغاز شد و انسان جدید تنها با عقل مادی مسائل را می سنجید و می پذیرفت. در این دوره علوم الهی رنگ باخت و علوم مادی قابل اثبات در آزمایشگاه رونق پیدا کرد.

ولی سیر این تحولات فکری در دوران معاصر بر خلاف تصور و انتظار بجای حرکت به سوی عقل و عقلانیت بیشتر به دوری از آنها حرکت کرد. ابتدا میان طرفداران احساس و عقل اختلافی در گرفت تا اینکه امانوئل کانت(اندیشمند فرانسوی) آمد و فرایند عقلانیت را در زمان و مکان تعریف و محدود کرد ولی زمانیکه نیچه آمد عقل مجرد را بی ارزش اعلام کرد و انسان را جایگزین عقل کرد و اراده انسان بر اساس نسبیت حقیقت و اخلاق را جایگزین عقل ساخت. به عبارت دیگر نسبی کردن حقیقت و اخلاق  از سوی کانت آغاز انحراف بزرگی شد که انسان را از فرایند عقلانیت دور ساخت.

زمانیکه فروید آمد عقل را حتی از محدودیت و نسبیت انداخت و به طور کلی حذف کرد و ناخودآگاه انسان را جایگزین عقل هوشیار کرد و مبنای فهم رفتار انسانی قرار داد. زمانیکه هایدگر آمد اعلام کرد که این زبان است که متغیر اصلی فهم جهتگیری رفتار انسانی است و نه عقل یا ناخودآگاه انسان. بررسی این فرایند تاریخی می تواند چگونگی فاصله گرفتن  انسان در دوران معاصر از عقل و مقوله های اخلاقی را آشکار سازد موضوعی که جوامع را درگیر بحرانهای معاصر در ابعاد فکری و اجتماعی و سیاسی کرده است.

در اواسط قرن بیستم جان دوی و ولیم جیمس و جرمی بنتان شکل جدیدی از فهم اجتماعی مطرح کردند که عملگرایی پایه اصلی آن  شمرده می شود. به عبارت دیگر اگر منفعت قدرت ها در این باشد که برای تحقق برخی اهداف، انسانهای بیشماری باید کشته شوند این خود یک منفعت است و انجام آن از مشروعیت برخوردار است! تعمیم تفکر ماکیاولی و کنار گذاشتن اخلاق در تئوریهای جدید سیاسی مهمترین ویژگی تئوریهای معاصر در غرب شمرده می شود. مبنای رفتاری سیاستهای کنونی امریکا بر پایه این تئوری عملگرایی رئالیستی قرار دارد و در این میان اختلافی میان ترامپ افراطی، رئیس پیشین امریکا  و بایدن معتدل، رئیس کنونی کاخ سفید و یا حزب جمهوری و دمکرات در تبعیت فکری از این تئوری وجود ندارد.

 

 

پس از پیروزی امریکا و متحدان اروپایی در جنگ جهانی دوم ، اربابان کاخ سفید بر این باور بودند که چگونه می شود حافظه مردم جهان پاک شود و انسان نوینی پدید آید که بتوانند با او در تعامل بهتر باشند. فردی به نام دونالد کامرون در کانادا  تئوری شوک را مطرح کرد. کامرون با الهام گرفتن از  فرآیند شوک الکتریکی برای احیای مجدد تازه مرده ها  در علم پزشکی، تئوری خود را مطرح کرد. کامرون معتقد بود که انسان محکوم به رویدادهای گذشته خود که در حافظه او وجود دارد و نیز شرایط حال و آرزوهای آینده است در حالیکه مرحله پست مدرنیزم مورد نظر امریکا ایجاب می کرد انسان از گذشته و حال تهی گردد تا خمیر مایه ساختن انسان نوین را پیدا کند. او برای رسیدن به هدف پاک کردن حافظه انسانی تئوری شوک را مطرح کرد که در آن انسان گسیختگی پیدا می کند و او را از گذشه جدا می سازد. او ابتدا برای جدا سازی انسان از گذشته، شوک داروهای روانگردان و فضای تاریک را مطرح ساخت تا افراد در فضای جدید همه حواسشان از کار بیفتد و آمادگی تغییر را پیدا کنند.

سازمان اطلاعاتی مرکزی(سیا ) در امریکا از این تحقیق حمایت مالی کرد و در مراحل بعد از این تکنیک ها برای اعتراف گیری از افراد خاص استفاده کرد. امریکا در زندان ابو غریب عراق و گوانتانامو از این شیوه نیز استفاده کرد. افراد بازداشتی با تغییر شرایط متعارف، آنها را دچار شوک می کردند و بعد از جداسازی این افراد از گذشته خود آنها مثل بلبل اعتراف می کردند. در گذشته با استفاده از تئوریهای فروید و مکانیزم تسلسل آزاد و هپنوتیزم اعترافات گرفته می شد. در روش فرویدی از طریق هپنوتیزم، ناخود آگاه فرد را فعال می کردند و اطلاعات مورد نیاز را از او می گرفتند.

فردی در امریکا به نام ملتن فریدمن به این تکنیک کامرون توجه ویژه ای پیدا کرد و آن را در عرصه اقتصاد به کار گرفت تا هدف بازار نظام سرمایه داری و الگوی سبک زندگی همه جانبه مطلوب دلتمردان غربی در جهان تعمیم پیدا کند. به عبارت دقیقتر با ایجاد الگوهای جهانی همه جوامع جهان بازار آزاد شرکتهای غربی گردند و هرگاه مانعی در روند گسترش این الگو در هر کشوری ظاهر گردد با شوک برطرف می شد. این هدف از طریق همکاری کشورهای صنعتی غربی و با کمک صندوق بین الملل پول و بانک پول بین الملل آغاز شد و با جلسات پیا پی هماهنگی قرار بود پیگیری گردد و به همین علت غرب از زمان تاسیس صندوق پول بین الملل و بانک پول جهانی تلاش دارد این دو نهاد را کاملا تحت سلطه خود داشته باشد.

البته شناخت تفاوت میان دو نهاد صندوق و بانک بد نیست مطرح گردد. این دو نهاد هردو تابع سازمان ملل اند و صندوق با داشتن مراکز تحقیقات اقتصادی وظیفه نسخه نویسی اقتصادی را برای کشورهای مختلف انجام می دهد و بانک عملیات اجرای این توصیه ها را دنبال می کند و دادن هرگونه وام به کشورها را منوط به اجرای برنامه های پیشنهادی صندوق می کند. به عبارت دقیق تر تفاوت میان این دو نهاد در ساختار و عملکرد است  و نه در اهداف. آنها در تعمیم الگوی مورد نظر دولت های غربی مانند دو لبه قیچی عمل می کنند. کشورهای بحران زده و نیازمند به وام ناچار هستند به این نهادهای مالی برای برطرف کردن مشکل خود مراجعه  کنند و در گردونه این نهادها گرفتار و استحاله می شوند.

فریدمن و شاگردانش بر این باوراند که دولتهای دارای مشکل ناگزیرند با پای خود بیایند و به این فرایند جهانی سازی به پیوندند اما دولتهایی که مشکل مالی ندارند و یا حتی ذخیره ارزی زیادی دارند با گرفتار کردن آنها در جنگ تحمیلی داخلی یا خارجی و یا با پروژه تغییر نظام از طریق کودتا یا محاصره  و تحریم اقتصادی باید رام شده و به فرآیند غربی بپیوندند. البته شیوه های اجرای این تئوری در دو دهه اخیر متنوع تر از گذشته شده و شاید کاهش قیمت نفت و فلزات در چند سال اخیر و یا حتی گسترش واگیری کرونا در حال حاضر اگر ما به تئوری توطئه معتقد باشیم می تواند مصادیق جدیدی از اجرای این تئوری باشد. در این مکانیزم تلاش می شود با گسترش بیکاری و فقر و آغاز بحرانها در ابعاد آموزشی، بهداشتی و در نهایت اقتصادی، کشورهای هدف را به مرحله سقوط کامل سوق دهند ومردم آنها، آمریکا را به عنوان منجی به تصویر بکشند. شاید فیلم مرد قاتل که در سال ۲۰۱۹ در هالیوود تولید شد الهام گرفته از این نوع تفکر است که فردی پس از حادثه تصادف حافظه اش را از دست می دهد و پس از مرخص شدن از بیمارستان در شهر  نیویورک بدون هیچ گونه خاطره ای به راه می افتد و به قتل انسانهای مختلف می پردازد. امریکا این تکنیک را در شیلی، برزیل و عموم کشورهای امریکای لاتین به کار گرفت و در حال حاضر تلاش دارد آن را در مقابل ونزویلا و کوبا به اجرا در آورد. بعد از هر شوک شرکتهای امریکایی می آیند و فعالیت خود را آغاز می کنند تا بر این کشورها سلطه پیدا کنند.

در ۱۹۹۳ امریکا این تکنیک را علیه بعضی از شرکت ها درکانادا استفاده و تنها پس از یک سال کانادا تسلیم شرکت های امریکایی شد. کتاب دکترین شوک که اثر نائومی کلاین جزئیات بیشتری از این تئوری را به خوبی نمایان می سازد. دکترین شوک به این مسئله اشاره دارد که امروزه بازار آزاد از شوک‌های ناشی از فجایع اجتماعی، سیاسی، طبیعی و…. در جوامع استفاده می‌کند و سیاست‌های خود را در این جوامع پیاده کرده و آن‌ها را به بازار مصرفی برای آنچه می‌خواهد تبدیل می‌کند. در واقع جامعه وقتی با شوک مواجه می‌شود به صورت ناخودآگاه تلاش می‌کند با بیشترین سرعت ممکن و سریع‌ترین عکس‌العمل‌ها به حالت عادی بازگردد و این فرصتی را فراهم می‌کند که نائومی معتقد است سوءاستفاده گران به خوبی مشغول استفاده از آن هستند.

 

 

 

آنچه امروزه و در چهار دهه گذشته بر ضد جمهوری اسلامی ایران اعمال شده و می شود چیزی جدا از تئوری شوک نبوده که در سالهای اخیر شدت بیشتری پیدا کرده است. امریکا احساس می کند که چهار دهه تحریم سنگین و بحران سازی، سیستم اقتصادی ایران را تحت فشارقرار داده و به مرحله بحرانی رسانده و سیستم های  آموزشی و بهداشتی با خصوصی سازی ترک برداشته و درگیر تبعیض گشته و از طریق این بحرانهای تحمیلی می توان ایران را به زانو درآورد و تغییر سیاستها را بر آن تحمیل کرد.

با توجه به رویکردهائی که تلاش داشته تا به افکار عمومی اینگونه القاء کند که حل اختلاف با دولت آمریکا، کشور را از مشکلات نجات می دهد. همچنین سیاست انفعالی گسترده در مقابل امریکا که در بررسی فرایند مذاکرات بین المللی کاملا عیان است، به نظر می رسد جریانی در ساختار تصمیم سازی و تصمیم گیری رفتارهای سیاسی و اقتصادی همسو با نظرمطلوب آمریکا و اجرای تئوری شوک فعال بوده اند. لذا باز چینش این ساختار برای رهایی کشور از بحران و فرونیفتادن در طرح امریکا یک امر ضروری است.

 

حضور سید ابراهیم رئیسی بر مسند ریاست جمهوری ایران می تواند نقطه عطفی در تغییر روند فعلی باشد. با توجه به نوع نگاه وی که تاکید دارد مشکلات کشور خواه منشا خارجی داشته باشد، خواه داخلی، درمانش اما منشا داخلی دارد و باید با بسیج ظرفیت های داخلی، حرکت کشور به سمت مطلوب را تصحیح و شتاب داد. همچنین می توان به افق روشن کشور امیدوار بود. همانطور که وی و کارشناسان کشور تاکید داشته اند فساد در کشور اساس همه مشکلات کشور است و این فساد و لزوما مبارزه با این فساد باید در قوه مجریه متمرکز شود و این نیست مگر اینکه چینشی تازه در حوزه های تصمیم ساز و تصمیم گیر رفتارهای سیاسی و اقتصادی انجام شود.   اگر این واقعیت ها و بر اساس فهم مبانی رفتار غرب به درستی درک شود، می توان نقشه دشمن را نقش بر آب کرده و روند مصون سازی نظام جمهوری اسلامی در جهت مطلوب تقویت شود.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.