حسین خم شد وناگاه بر زمین افتاد
نگاه او چو بر آن دست نازنین افتاد
ببرگرفت دو دست نشسته در خون را
وناگهان نظری بر رکاب و زین افتاد
سوار یک طرف افتاده و به سینۀ خاک
شیاری از رد زوبین آهنین افتاد
شکفته دیده خونبار او چنان گل سرخ
تنش شکسته درختی که بر زمین افتاد
بخون نوشته حدیث دریغ و دردش را
سرش گشوده کتابی که بر جبین افتاد
سکینه می نگرد گرد و خاک خونین را
و سایه ای ز سواری که در کمین افتاد
رقیه تشنه لب و دل شکسته می پرسد:
چه رفت بر سر ساقی؟!….. چرا چنین افتاد؟!
شکست قامت نستوه سیدالشهداء
چو از سلاله ام البنین یمین افتاد
بخوان!…… دوباره بخوان این چکامه را زورق
پسند خاطرش این شعر دلنشین افتاد