در افغانستان چه می‌گذرد؟

0 35

رویوران: بسم الله الرحمن الرحیم. این جلسۀ ما در مورد افغانستان است. ‌پرسش‌های زیادی دربارۀ مسائل افغانستان مطرح است. اولین پرسش در مورد عقب‌نشینی آمریکا و ناتو از افغانستان است، که پرسش بزرگی است. آمریکا، که ظاهراً اولویت تضادّش فعلاً چین است، چرا از افغانستان عقب‌نشینی می‌کند؟ با توجه به اولویت‌های سیاسی‌اش، قاعدتاً باید در این محیط بماند تا نقش تخریبی علیه چین را از جغرافیای افغانستان ایفا کند. آیا آمریکا عقب‌نشینی می‌کند تا با یک نیروی نیابتی (یعنی طالبان) کار را انجام دهد؟

آیا برنامۀ خاصّی در افغانستان هست؟ افغانستان-به دلیلِ داشتن مرز مشترک و قرابت‌های فرهنگی، زبانی، تاریخی، و تمدنی با ایران- با امنیت ملی ما ارتباط مستقیم دارد. ما باید بدانیم در افغانستان چه می‌گذرد و حوادث به چه سویی در حرکت است. این جلسه برای پاسخ به این سؤال‌ها تشکیل شده‌است. امیدوارم بتوانیم به این سؤالات پاسخ مناسب بدهیم.

زورق: در ادامۀ فرمایش آقای رویوران، نکاتی را خدمتتان عرض می‌کنم.

(۱) انتقال نیرو‌های آمریکا از قطر به اردن مسئلۀ مهمّی است. قطر، در کنار بحرین، مرکز پایگاه دریایی آمریکا در منطقه است. این کشور به عنوان یک شبهِ جزیره موقعیت دریایی ویژه‌ای دارد. ممکن است بخشی از پایگاه دریایی آمریکا به بحرین منتقل شده باشد. در اخبار آمده نیرو‌های آمریکایی به اردن می‌روند، با این توجیه که «از دسترس موشک‌های ایرانی دور شوند»! این گزارشی است که ما در اخبار آشکار می‌بینیم و به خبر‌های پنهان دسترسی نداریم.

استقرار این نیروها در اردن آن‌ها را از جانب موشک‌های ایرانی ایمن نمی‌کند چون موشک‌های ایرانی تا دو هزار کیلومتر را می‌زند، ولی آن‌ها این طور توجیه کرده‌اند.

(۲) نکتۀ دوم، همان‌طور که اشاره فرمودند، اعلام خروج آمریکا از افغانستان است. ظاهراً، برای بعد از خروج هم برنامه‌ریزی کرده‌اند که طالبان جای آمریکا را در افغانستان را بگیرد. دولت افغانستان اعلام می‌کند که با طالبان می‌جنگد ولی برخی مناطق را به‌سادگی از دست می‌دهد؛ یعنی مأموران امنیتی افغانستان به‌سادگی خارج شده و نیرو‌های طالبان وارد می‌شوند. اما چرا طالبان در باریکۀ شرق افغانستان (که با چین هم‌مرز است) متمرکز شده‌است؟ اتفاقاً، آنجا نقطۀ ضعف چین است چون نزدیک کاشغر است. هرچه از پکن به غرب بیایید، مخصوصاً در نوار مرزی با پاکستان و تاجیکستان، مسلمان بیشتر است. آمریکا روی این نقطه دست گذاشته و می‌خواهد چین را تهدید کند. این امری واضح است و تحلیل نیست؛ قبلاً هم در این زمینه خبر‌هایی داشته‌ایم.

(۳) مسئلۀ دیگر جنگ دکل‌ها در عراق است. داعش دارد خطوط مواصلاتی الکتریکی عراق را به شکل نظام‌مند می‌زند. این کار در حکم مقدمه‌چینی برای جنگ است. اینکه فقط دکل‌های برق را می‌زنند یا خطوط انتقال برق از ایران به عراق را زده‌اند بی‌دلیل نیست.

(۴) مسئلۀ دیگر فقر ژئوپلتیک ما در شرق کشور است. با همسایگی طالبان با مرز‌های ما، این فقر ژئوپلتیک هر لحظه می‌تواند فعال شود. نمی‌گویم حتماً این‌طور می‌شود و این جزء نقشۀ آمریکاست، ولی فقر ژئوپلتیک انکار‌ناپذیر است.

(۵) نکتۀ دیگر اینکه همیشه خطر ما را از شرق تهدید می‌کند، نه از غرب. مشکل صدام این بود که می‌خواست به نقطۀ قوّت ژئوپلتیک ما بزند و نتوانست!

(۶) نکتۀ دیگر ضعف ژئوپلتیک شیعه در افغانستان است. شیعه در مرکز افغانستان و بامیان و کابل متمرکز است. اگر طالبان در افغانستان منتشر شود، ممکن است این ضعف ژئوپلتیک در آینده برای شیعه مشکل‌ساز شود.

 

باید همۀ این اتفاقات را در یک بسته دید و روابط احتمالی آن‌ها را بررسی کرد. احتمالاً، سرچشمۀ همۀ این اتفاقات در آمریکاست. ما باید کشف کنیم که چه رابطه‌ای بین خروج آمریکا از افغانستان، گسترش طالبان در افغانستان، انتقال نیرو از قطر به سوریه، و زدن دکل‌های برق در عراق وجود دارد. واقعیت‌هایی که در دست داریم برای کشف کلّ پازل کم‌اند. ممکن است دچار خیال‌پردازی شویم و احتیاج داریم که واقعیت‌های بیشتری را بدانیم.

نباید به توجیهات موضعی اکتفا کنیم. دوست عزیزی گفته‌اند آمریکا به اردن رفته که ایران‌هراسی را افزایش دهد، در حالی که ایران‌هراسی به انتقال نیروی نظامی به اردن نیاز ندارد؛ یا منابع آمریکایی می‌گویند آمریکا به اردن رفته تا از موشک‌های ایران دور باشد، اما این هم خیلی با واقعیت سازگاری ندارد. ما باید به یک تبیین کلی از تحولاتی که در آینده در راه است برسیم تا غافلگیر نشویم.

 

 

 

رویوران: آقای زورق ما را به سطح کلان‌تری بردند که تحولات شرق و غرب کشور را باید با هم دید. این درست است. هرچند موضوع گفت‌وگوی ما افغانستان است، من ناگزیرم چند جمله در حوزۀ تخصصی خودم خدمتتان عرض کنم. اتفاقاً، رفتار‌ آمریکا در منطقه سؤال‌برانگیز است. آمریکا سامانه‌های تاو و پاتریوت را از چهار کشور اردن، عراق، کویت، و عربستان جمع کرد و به شرق آسیا برد. حدود ۸۰ درصدِ ناوگان ششم را-که بیش از ۴۰ سال است که در بحرین مستقر است-به شرق آسیا بردند. این کار اولویت آمریکا را نشان می‌دهد.

ایران یک قدرت موشکی است. اینکه تاو و پاتریوت را جمع کرده و به اردن برده‌اند برای مقابله با توان موشکی ایران و دفاع از امنیت اسرائیل است. عرب‌ها اصلاً برای آمریکا مهم نیستند؛ اسرائیل مهم است. ولی جابه‌جایی نیروی زمینی از قطر به اردن معنای زیادی ندارد. نیروی زمینی چه کاری می‌تواند بکند؟ می‌تواند در قرارگاه مستقر در اردن حوادث سوریه را مدیریت کند. همین مسئله سؤالات زیادی ایجاد می‌کند که آمریکا در غرب کشور ما چه کار می‌کند.

حالا به خودِ افغانستان برگردیم. فرمودید طالبان بدون جنگ به شهر‌ها وارد می‌شود. مراکز استان‌ها همچنان در دست دولت است. مثل شیوۀ مائو تسه‌تونگ، طالبان از روستا شهر‌ها را محاصره می‌کنند اما به مراکز استان‌ها دست نمی‌زنند و اخیراً هم اعلام کردند که به کابل حمله نخواهند کرد. چرا؟ همۀ این‌ها محلّ سؤال است.

شفیعی: یک نکته بگویم. ما در کتاب‌ها دربارۀ تصمیم‌گیری غیرِ منتظره (unexpected decision-making) می‌خوانیم. من می‌گویم آمریکا باید با طالبان بجنگد ولی می‌بینم با آن همکاری می‌کند، یا آقای رویوران می‌گویند تصمیمی باید گرفته شود ولی کار طور دیگری پیش می‌رود. این‌ها تصمیمات غیرِ منتظره است، که جا دارد دربارۀ آن‌ها به لحاظ تئوریک بحث کنیم. راجع به کرزای، برخی تعجب می‌کردند که اگر آمریکا او را آورده‌است، چرا دوست دارد با ایران کار ‌کند؟ این اتفاقات در عالم سیاست می‌افتد.

فرض کنید ما همان کلیّت را داشته باشیم و با متخصصان امر آن را مورد توجه قرار دهیم و بعد در مورد جزئیات بحث کنیم. الآن، ابهام اول را باقی بگذاریم و فعلاً به افغانستان برویم. ما می‌توانیم نقاط عزیمتی در بحث داشته باشیم. من نقطۀ عزیمت را اجلاس دوحه می‌دانم، که در آن دو تصمیم گرفته شد: (۱) توافق بین طالبان و آمریکا، (۲) توافقی که ذیل توافق اول بین دولت افغانستان و طالبان منعقد شد.

طالبان و آمریکا مذاکره و توافق‌نامه‌ای را امضا کردند. آمریکایی‌ها می‌گویند طالبان آن را اجرا نکرد و طالبان هم می‌گوید آمریکا بخش‌هایی را اجرا نکرد، ولی اصل اساسی عدم مذاکره یا به توافق نرسیدن برای مذاکره بین طالبان و دولت افغانستان است. ریشۀ مشکلات از اینجا شروع می‌شود. این یک سرنخ اولیه بود.

من یک گام به عقب برمی‌گردم. اساساً، چرا آمریکایی‌ها از افغانستان خارج شدند؟ این یک ابهام استراتژیک است که باید روی آن انگشت بگذاریم-البته، این ابهام فعلاً از ضعف اطلاعاتی من ناشی می‌شود، و ممکن است دوستان پاسخی برای آن داشته باشند. به قول آقای زورق، آن‌طور که ما از اطلاعات کشف‌شده متوجه می‌شویم، آمریکایی‌ها به دلایلی افغانستان را ترک کردند.

از بایدن شروع می‌کنم. ترامپ هم همین عقیده را داشت، ولی بایدن با یک عبارت آن را تئوریزه کرد: «جنگ‌های بی‌پایان». در افغانستان، آمریکایی‌ها تقریباً ۲۵۰۰ نفر، نیرو‌های امنیتی بخش خصوصی ۳۸۰۰ نفر، و کشورهای شریک در ائتلافی که در افغانستان بودند (و عمدتاً اعضای ناتو هستند) ۱۵۰۰ نفر کشته دادند.

از سال ۲۰۰۱ م. تا الآن، آمریکایی‌ها ۲۹/۲ تریلیون دلار در این کشور هزینه کردند و حدود ۵۰ هزار نظامی در این کشور کشته شد. این‌ها برای چه اتفاق افتاد؟ چه نتیجه‌ای حادث شد؟ این وضع تا کی می‌توانست ادامه پیدا کند؟ جنگ بی‌پایان این بود؛ آیندۀ این جنگ مبهم بود.

نکتۀ دوم ویتنامی شدن جنگ است. برخی می‌گفتند: «حتی اگر این همه هزینه کردیم، آیا امکان دارد که بتوانیم از این باتلاق موفق بیرون بیاییم؟» شاید بتوان گفت همان‌گونه که جنگ انگلیس و افغانستان ابهت انگلیس را فروریخت و جنگ شوروی و افغانستان ابهت و عظمت شوروی را فروریخت، این جنگ عظمت آمریکا را فرومی‌ریخت و یک ضربۀ پایانی به آن می‌زد. به هر حال، این جنگ ۲۰ سال طول کشیده‌است. این نگرانی برای آمریکایی‌ها وجود داشت.

اگر این جنگ بی‌پایان است و اگر ماندن آمریکایی‌ها به تکرار تجربۀ ویتنام منجر می‌شود، با در نظر داشتن تهدید‌هایی که علیه آمریکا متصوّر است، چه باید کرد؟

یک ایده خروج مسئولانه است. از سال ۲۰۱۵ م.، آمریکایی‌ها مسئولیت دفاع و جنگیدن را به عوامل افغانستان دادند و پشتیبانی هوایی و تأمین سلاح و آموزش را خود بر عهده گرفتند. این چیز جدیدی نیست. فرض آمریکایی‌ها این بود که ۲۵۰-۳۰۰ هزار نیروی ملی و ۶۰ هزار تکاور یا نیروی ویژه در افغانستان می‌توانند با پشتیبانی از این نیروها کار‌ها را انجام دهند؛ بنابراین، تصمیم گرفتند که (۱) به خاطر آن دو نگرانی خارج شوند و (۲) برای جبران کوتاهی‌ها، به حمایت‌های خود ادامه دهند. کنگرۀ آمریکا تصویب کرده‌است که در سال ۲۰۲۲ م. در چارچوب همین تصمیم ۳/۳ میلیارد دلار به افغانستان اختصاص دهد. این هم یکی از نکات ابهام است.

عملاً، عرصۀ زمینی و پشتیبانی هوایی و پهپاد‌ها به ارتش افغانستان سپرده شد. برخی می‌گویند از ازبکستان و تاجیکستان پایگاه خواستند و به آن‌ها ندادند، ولی ظاهراً با روس‌ها توافقاتی کرده‌اند. نقش روسیه و آمریکا در این قضیه خیلی مهم است. اتفاقاتی که بین روسیه و آمریکا در حال وقوع است چیست و در افغانستان چگونه معنا پیدا می‌کند؟ روس‌ها با آمریکایی‌ها در افغانستان همکاری کردند. این یک راه بود که بتوانند از دستاورد‌ها دفاع و از آسیب‌ها نجات پیدا کنند.

چیزی که من دربارۀ سیاست آمریکا تصور می‌کنم این است که آن‌ها در در افغانستان به دنبال آشوب هدایت‌شده هستند. آمریکایی‌ها، بسته به منافعشان، در برخورد با بحران‌ها سه کار انجام می‌دهند: (۱) تولید بحران، (۲) ‌مدیریت بحران، (۳) حلّ بحران.

چرا من می‌گویم این سناریو وجود دارد؟ یک دلیلِ آن، که به‌خوبی به آن اشاره کردید، چین است. من اعتقاد دارم در تحلیل‌ها باید سطح کلان را ببینیم. اتفاقات خُرد ذیل یک بازی بزرگ حادث می‌شود. این همان سؤالی است که شما پرسیدید و ابهام بجایی است: اگر قرار است آمریکا با مهم‌ترین دشمن خود، چین، درگیر شود، چرا از یکی کلیدی‌ترین کشور‌ها به‌راحتی خارج می‌شود؟

آمریکا در برخورد با چین سه گزینه دارد: (۱) دامِ جنگ یا وقوع درگیری‌های نظامی، (۲) تلۀ چرچیل یا جنگ سرد، (۳) مدیریت مشترک امور جهان در کنار چین در قالب یک کنسرت دوجانبه (C2) یا گروه دوجانبه (G2). گزینۀ اول برای آمریکا پذیرفتنی نیست چون هزینۀ جنگ بسیار بالاست. گزینۀ سوم به این معناست که آمریکا و چین در ادارۀ امور جهان و مدیریت امنیت با هم باشند. این برای آمریکا پذیرفتنی نیست (مگر به او تحمیل شود) چون پذیرفتن آن به معنای آغاز سدۀ چینی است. بنابراین، احتمالاً به سوی جنگ سرد پیش خواهیم رفت.

الآن هم هرچه در مورد چین اتفاق می‌افتد در چارچوب جنگ سرد است. اگر نقشۀ جهان را نگاه کنید، آمریکا مانندِ حرف C چین را محاصره کرده‌است-این اصطلاح را از فرماندهان ارتش چین گرفتم که می‌گفتند: «آمریکایی‌ها ما را مانندِ حرف C محاصره کرده‌اند.» حلقۀ محاصره از ژاپن شروع می‌شود و به استرالیا و نیوزیلند و کرۀ جنوبی و تایوان و آسیای جنوب شرقی و هند می‌رسد، و پاکستان و افغانستان هم باید به آن بپیوندند. این هم از موضوعاتی است که ما باید به آن بپردازیم. من حتی من معتقدم برجام برای آمریکایی‌ها از این منظر مهم است که ایران را از حرکت به سوی چین بازدارد. آمریکا، بر اساس توصیۀ نظریه‌پردازانی که در مورد برخورد با چین راهبرد ارائه می‌کنند، در پی دو کار دیگر هم هست: (۱) خارج کردن کرۀ شمالی، میانمار، و پاکستان از آغوش استراتژیک چین، (۲) آسیب‌پذیر کردن چین از درون.

شما خواهید دید که خروج از افغانستان هم در همین پازل چه‌قدر معنا پیدا می‌کند. اگر چین پازل را به شکلی می‌چیند، چرا آمریکا این حلقه را تکمیل کند؟ چرا آمریکا از افغانستان خارج می‌شود؟ به نظر من، دلیلش این است که یک کشور باثبات و مسئول برای آسیب‌پذیر کردن چین به درد نمی‌خورد؛ اگر افغانستان دولت باثباتِ رسمی داشته باشد، در مورد هر اتفاقی علیه ایران یا چین، می‌شود یقۀ کابل را گرفت و پاسخ خواست.

 

 

 

 

آمریکا در افغانستان جنگیده‌است، اما چینی‌ها منفعتِ آن را می‌برند. تمام معادن افغانستان دست چینی‌هاست. آمریکا باید کاری کند که

(۱) ظرفیت‌های داخلی افغانستان را مختل کند،

(۲) سین‌کیانگ از جانب افغانستان آسیب‌پذیر شود،

(۳) با ایجاد بی‌ثباتی، ابتکارِ یک کمربند – یک جاده دچار مشکل شود.

 

بعد از آن، آمریکایی‌ها استراتژی شبکۀ نقطه‌های آبی را که الآن در دستور کار دارند جایگزین طرح چین می‌کنند. شبکۀ نقطه‌های آبی پروژه‌ای با هزینۀ بسیار زیاد ولی بسیار پیشرفته است که آمریکایی‌ها با شرکای اروپایی و غیرِ اروپایی خود پیش می‌برند تا طرح یک کمربند – یک جاده را ساقط کنند. یک افغانستان آشوب‌زده کارکرد‌هایی برای آمریکا دارد که افغانستان باثبات ندارد.

این‌ها بینِ خطوط است که من می‌خوانم. خودِ خط این را نمی‌گوید. این هم در جای خود مهم است. خودِ خط این را می‌گوید که آمریکایی‌ها هرچه از دولت افغانستان خواستند حاضر به انعطاف در مقابل طالبان نشد. الآن طالبان می‌گویند: «ما تا الآن یک شلیک به سربازان آمریکایی کردیم؟ نه! به‌رغم شرایطی که داریم و در ظاهر در لیست تروریستی آن‌ها هستیم، کاری به آمریکایی‌ها نداریم. ما با دولت افغانستان می‌جنگیدیم و نتوانستیم با آن‌ها مصالحه کنیم، پس جنگ را ادامه می‌دهیم.» این خط است. آمریکا از این جریان حمایت می‌کند. اگر بخواهیم این خط را بگیریم، نهایتاً به ترتیبِ زیر خواهد بود.‌

دست طالبان باز شده‌است که یک موازنۀ جدید قدرت ایجاد شود. در پرتو موازنۀ قدرت، می‌توان یک دولت شراکتی ایجاد کرد. در صورت برتری یک قدرت (که دولت باشد)، آن قدرت حاضر به امتیاز دادن به شما نیست. یک هدف این است. ما هم، به عنوان کارشناس، اگر تصورمان این باشد که طالبان به عنوان یک گروه باید در قدرت سهیم باشند، شاید بی‌میل نباشیم که موازنۀ قدرتی ایجاد شود تا بعد مذاکره انجام شود.

دولت آقای غنی برای رفتار خود دلایل مختلفی دارد؛ یکی این است که می‌گوید: «من سکولار هستم و با افراطی‌ها مذاکره نمی‌کنم.» دوم، دولت موجود می‌گوید: «طالبان انتظار دارند که دولت موقت تشکیل شود. من تازه قدرت را به دست گرفته‌ام؛ چرا آن را به‌راحتی تقدیم کنم؟ این کار را نمی‌کنم. اگر دولت موقت تشکیل و انتخابات برگزار شود، معلوم نیست چه پیش بیاید.» خلاصه، دولت نقد را به نسیه نمی‌دهد. با این فرض، در آخر، کار به جایی می‌رسد که دولت وادار به مذاکره با طالبان شود و دولت شراکتی با موازنۀ قوا شکل بگیرد.

آمریکایی‌ها از تجزیه خیلی حرف نزده‌اند. به نظر من هم معقول نیست که از تجزیه حرف بزنند. تجزیه برای کلّ جهان مایۀ آسیب است. دیدید که در اسپانیا و در کردستان، همه مخالفت کردند. اساساً، جهان خواهان تجزیه نیست چون عوارض آن دامن همه را می‌گیرد. به نظر من، شاید سناریوی بعدی این باشد که یک جنگ داخلی اتفاق بیفتد، و بالاخره جامعۀ افغانستان را به سوی فدرالی شدن سوق دهند.

من از سر خط شروع کردم و زود به پایان رسیدم. در این حرکت طولی، حالا می‌خواهم مقداری در عرض بمانم و نکاتی را در این مورد که چرا طالبان به این سرعت پیشروی کردند بگویم.

می‌گویند وقتی قدرت‌های بزرگ یک رژیم (مثلِ ان.پی.تی یا سازمان ملل متحد) را به وجود می‌آورند، آن رژیم تا زمانی می‌تواند ادامه پیدا کند که آن قدرت‌های بزرگ از او حمایت کنند؛ به محض اینکه حمایتشان را قطع کنند، فرومی‌پاشد. مثلاً، اگر آمریکا از سازمان ملل حمایت نکند، این سازمان دچار مشکل می‌شود؛ یا اگر آمریکا از ناتو خارج شود، ناتو فرومی‌پاشد.

در افغانستان هم همین‌طور است. ثبات افغانستان مادامی بود که آمریکا باشد. برای من مثل روز روشن بود که اگر پروژه‌ای در کار نباشد و طالبان بر اساس فرآیند‌های مدّ نظرشان کار کنند حتماً این دولت سقوط می‌کند. در عراق هم تا حدّی همین‌طور است. البته ما در عراق کار‌هایی کردیم؛ اما در مقطعی که آمریکایی‌ها خارج می‌شدند، به محض اینکه اسم بعث می‌آمد، همه شمشیر‌ها را غلاف می‌کردند. خروج آمریکا از افغانستان یک فضای روانی مثبت برای طالبان و فضای یأس و نااُمیدی برای دولت ایجاد کرد. این‌ها مؤلفه‌های مهمی هستند.

دولت در کابل یک دولت قراردادی است و اجزای آن با چسب به هم چسبیده‌است! با حکمتیار یک قرارداد و با آقای عبدالله یک قرارداد بسته‌اند؛ این قرارداد‌ها را هم کسی اجرا نمی‌کند و هر روز دعوا و درگیری است. توافق کرده‌اند که «۵۰ درصد شما و ۵۰ درصد ما.» آقای غنی و آقای عبدالله هرکس را خودشان دوست داشتند در مناطق مختلف گذاشتند. خیلی از اسلحه‌به‌دست‌هایی که قبلاً می‌جنگیدند با والیانی که دولت و عبدالله سر کار گذاشته‌اند مخالف‌اند و خیلی با آن والی‌ها همراهی نمی‌کنند. آن‌ها که باید بجنگند خیلی همکاری نمی‌کنند.

یک موضوع دیگر این است که همۀ ما تصور می‌کنیم آمریکایی‌ها ارتش افغانستان را در مقابل تروریسم آموزش دادند؛ ولی ارتش افغانستان آموزش کلاسیک دیده‌است، که برای درگیری با کشور‌های دیگر است نه با جنگ‌های نامتقارنی که طالبان در آن هر لحظه یک تاکتیک اعمال می‌کند. موضوع دیگری که خیلی مهم است و من خودم آن را تجربه کرده‌ام این است که تا قبل از سال ۲۰۰۱ م.، همین که طالبان به طرف یک شهر می‌آمد، شهر خودبه‌خود سقوط می‌کرد. دلیلش الگوی جنگی آن‌هاست. آن‌ها خودروسوار و تیربار به دست جلو می‌آمدند؛ اولی‌ها کشته می‌شدند و دومی‌ها می‌رسیدند. همیشه این ترس در دل ارتش و مردم افغانستان بوده و هست. این هم یکی از دلایل سقوط است.

نکتۀ بعد خودِ ارتش افغانستان است. هر سرباز افغان ۱۰۰-۱۵۰ دلار اما هر نیروی طالبان نزدیک به ۳۰۰ دلار آمریکا حقوق می‌گیرد. در جامعۀ افغانستان، که نصف مردم آن بیکار هستند، انگیزه برای جنگیدن و کسب درآمد زیاد است.

بنابراین، وقتی دولت وحدت ملی و استان‌ها شُل باشند، هر کس به دنبال کار خود می‌رود. از هر چهار نفر پلیس افغانستان، یکی رشوه می‌گیرد. هر کس به دنبال کاسبی خودش است. علاوه بر این، طالبان، صرف نظر از کمک‌های خارجی، از فروش موادّ مخدر سالانه سه تا چهار میلیارد دلار درآمد دارد. این درآمد برای سرباز‌گیری خیلی مهم است. یکی که از خودشان بود تعریف می‌کرد: «ما به سربازانمان گفته‌ایم که هرچه غنیمت گرفتند برای خودشان باشد. ما فقط پول سوخت موتورشان را می‌دهیم. هرچه دستاورد از غنایم داشتند مال خودشان است.» این‌ها در مباحث علمی چیز‌های کم‌اهمیتی است اما در عرصۀ عمل خیلی اهمیت دارد و تصرفات را تسریع می‌کند.

 

 

 

 

الآن، قسمت‌های تحت کنترل طالبان خیلی زیاد است-البته، درست است که ممکن است به لحاظ کیفیت فقر داشته باشد. با صحبت شما که گفتید نمی‌خواهند به کابل حمله کنند، تصور من این است که فقط تا حدّ وادار کردن دولت به پذیرش خواسته‌ها عمل می‌کنند.

به نظر من، ایران درمورد طالبان تاکنون سیاست خوبی را در پیش گرفته‌است. ممکن است دربارۀ اینکه بعد از خروج آمریکا چه برنامه‌ای داریم ابهاماتی روی کاغذ داشته باشیم، و ممکن است طالبان در عمل مسیر دیگری را انتخاب کرده باشند.

در هر حال، اینکه بین ما و پاکستان، بین پاکستان و ترکیه، بین روسیه و آمریکا، و بین همۀ ما و طالبان چه می‌گذرد حتماً جای بحث دارد. قبلاً عرض کردم که ‌یک ابهام در این میان هست: اگر آمریکا می‌خواهد با افغانستانِ بی‌ثبات به چین آسیب بزند، چرا به دنبال حکومت اشتراکی است؟ شاید چون حکومت اشتراکی شکل دیگری از بی‌ثباتی است. اما آیا این فقط یک تغییر موقت است؟ بالاخره، برای محاصرۀ چین، آمریکا یک افغانستان باثبات می‌خواهد یا یک افغانستان بی‌ثبات و مدیریت‌شده؟

ملازهی: به نظر می‌رسد آنچه طالبان الآن انجام می‌دهند خارج از توافق دوحه نیست. حداقل در سه منطقه، به شکل فعال‌تر وارد عمل می‌شوند: منطقۀ بدخشان (مرز با شمال و آسیای مرکزی)، مرز با ایران، و هزاره‌جات (که مرکز افغانستان است). به نوعی، حوزۀ امنیتی روسیه و چین و ایران و حوزۀ فرهنگی ایران در منطقۀ هزاره‌جات است.

اگر این در نظر گرفته شود، طالبان خارج از توافق حرکت نکرده‌است و همان توافق را اجرایی می‌کند. آن‌ها به شهر‌های بزرگ و مراکز استان حمله نکرده‌اند اما جاده‌ها را گرفته‌اند یا سعی می‌کنند بگیرند و ارتباط کابل با قندهار و ارتباط شمال با جنوب را قطع می‌کنند. جا‌هایی را گرفته‌اند و تلاش می‌کنند جا‌های دیگری را بگیرند. در شهر و روستا، مناطقی را که دولت در آن‌ها حضور چندانی ندارد گرفته‌اند. خودشان می‌گویند ۸۰ درصدِ خاک افغانستان دست آن‌هاست-اگر ۸۰ درصد نباشد، حداقل ۶۰ درصد هست. این ۶۰ یا ۸۰ درصد مناطقی است که کم‌جمعیت‌تر ولی وسیع‌تر است.

به نظر می‌رسد آقای خلیل‌زاد و آقای ملا برادر در دوحه به توافقی رسیده‌اند. آن توافق همان چیزی است که در صحبت‌های دوستان بود: اینکه طالبان برای افغانستان دو راه حلّ نظامی و سیاسی دارد.

اگر راه حلّ نظامی را تا پایان دنبال و کابل و مناطق دیگر را اِشغال کنند، جنگ داخلی طولانی‌مدت و مسلح شدن گروه‌های قومی غیرِ پشتون در پیش خواهد بود. اگر در افغانستان جنگ داخلی دربگیرد، محدود به داخل کشور نخواهد بود. به عنوان مثال، وقتی شیعه‌ها در هزاره‌جات قتل عام شوند، از ایران انتظار حمایت دارند؛ یا اگر منطقۀ فارس‌نشین و تاجیک‌نشین در هرات و شمال افغانستان درگیر جنگ با طالبان شود، از ایران انتظار دارد که به آن‌ها کمک کند. در این وضع، ایران دخالت مستقیم یا جنگ نیابتی را دنبال خواهد کرد.

اما پایان جنگ داخلی با تجزیۀ افغانستان همراه خواهد بود. اقوام غیرِ پشتون، اعم از لیبرال یا طالبان، دیگر زیر بار نمی‌روند که حامی مسلح پشتون‌ها باشند. آن‌ها سلاح، نیرو، و فرماندهی دارند. بنابراین، باید به سوی فدرالیسم بروند. البته، پیاده‌سازی فدرالیسم در افغانستان دشوار است. افغانستان سوییس نیست! یک جامعۀ قبیله‌ای است که تداخل قومی هم دارد.

با این اوصاف، راهی جز این وجود نخواهد داشت که توزیع متوازنی از قدرت شکل بگیرد که داخلی‌ها و کشور‌های منطقه و همسایه و کشور‌هایی که همسایه نیستند اما نفوذ دارند (مثلِ هند، عربستان سعودی، امارات، و ترکیه) با آن موافقت کنند. در سطح بین‌المللی هم، اگر چین را در این بازی خیلی جدی نگیریم، آمریکا و روسیه باید توافق کنند. خیلی سخت است که این سه جریان با هم هماهنگ شوند و به توافق برسند. برداشت من این است که افغانستان آینده، اگر بخواهد وحدت ملی را حفظ کند، راهی جز توزیع قدرت نخواهد داشت.

طالبان راه حل نظامی را تا زمانی ادامه می‌دهند که زمینۀ سقوط دولت مرکزی آماده شود. طبق توافق دوحه، قرار است یک دولت موقت ۱۸ماهه به وجود بیاید که قانون اساسی جدید را فراهم، ساختار قدرت را از نظر اداری مشخص، و سهم هر گروه را در ساختار قدرت معیّن کند. قدرت‌های محلی کوچک هم باید در آن ساختار هویت داشته باشند. اگر این اتفاق بیفتد، طالبان کابل و مراکز استان‌ها را نمی‌گیرد (چون در توافق نیست) ولی آن‌قدر به دولت فشار می‌آورد که دولت بپذیرد کنار برود.

ابهامی که در اینجا وجود دارد این است: آیا کنار رفتن دولت به این معناست که کلّ دولت برود؟ به نظر من، قربانی این مسئله اشرف غنی است. عبدالله عبدالله پشتوانۀ قومی دارد و نیرو‌های جهادی پشت او هستند. طالبان و عبدالله باید معامله را جوش دهند. افراد غنی ۱۰۰-۲۰۰ نفر هستند که در سال ۲۰۰۱ م. با هواپیما از دانشگاه‌های کانادا، آلمان، انگلیس، استرالیا، آمریکا، و جا‌های مختلف آمده‌اند. اخیراً در کنگرۀ آمریکا بحث می‌شود که به پنج هزار نفر اجازه دهند که به عنوان مترجم به آمریکا بروند. این‌ها را باید خارج کرد تا دوباره در اروپا و آمریکا به سر کار خود برگردند.

در این فضا، به احتمال زیاد، فشار نظامی تا جایی می‌رود که دولت سقوط کند؛ اما سقوط دولت به این معنا نیست که کلّ دولت سقوط کند، بلکه بخشی از دولت سقوط می‌کند. تعدادی از لیبرال‌ها که با عبدالله عبدالله کار کرده‌اند پشتون هستند و خواهند ماند چون طالبان هم روی این‌ها نظر خاصّی ندارند. یک دولت موقت تشکیل می‌شود که افغانستان را از این حالت بیرون می‌آورد.

ما داریم از افغانستانی صحبت می‌کنیم که ۴۲ سال جنگیده‌است. تمام رژیم‌های شناخته‌شدۀ دنیای امروز در افغانستان تجربه شده و همه شکست خورده‌اند: از سلطنت مطلقه تا دموکراسی! سلطنت مشروطۀ محمد ظاهر شاه، کودتای داوود خان و رژیم ناسیونالیست او، رژیم مارکسیستی نجیب‌الله، جمهوری اسلامیِ ربانی، امارت اسلامی، و دموکراسی لیبرال، همه شکست خوردند. بنابراین، زمینۀ تجزیه هم وجود دارد.

اگر طالبان توازن قدرت را نپذیرند، باید بجنگند. در این صورت، افغانستان هم جزئی از معاملۀ روسیه با آمریکا خواهد شد، که تنها شامل افغانستان نیست و اوکراین و سوریه و لیبی و عراق و اروپای شرقی هم در آن هستند. اگر قرار است معامله‌ای باشد، باید یک معاملۀ همه‌جانبه در سراسر منطقۀ نفوذ این قدرت‌ها صورت گیرد.

امتیاز تجزیۀ افغانستان برای روس‌ها این است که کشور حائلی به نام خراسان جلوی جریان افراطی اهل سُنت خلافت‌گرا ایجاد خواهد شد. خلافت‌گرایان عمدتاً از قوم پشتون هستند، که جمعیتش کم نیست و حدود ۵۵-۶۰ میلیون نفر است. این‌ها آخرین بازماندگان قبایل سازمان‌یافته در دنیا هستند. روس‌ها بدشان نمی‌آید که افغانستان تجزیه شود و یک منطقۀ ضربه‌گیر به نام خراسان از آسیای مرکزی و قفقاز حفاظت کند.

سیاست آمریکایی‌ها کوچک‌سازی کشور‌هاست. اگر این اتفاق بیفتد، آن بخش از صحبت‌ها که رقابت در منطقه رقابت در سطح جهانی است نه منطقه‌ای و تکلیف قدرت هژمون در قرن ۲۱ باید روشن شود مهم خواهد بود. چینی‌ها به‌سرعت از نردبان قدرت بالا می‌روند؛ آمریکایی‌ها در سراشیبی هستند و پایین می‌آیند و به لحاظ ذهنی آمادگی پذیرش ندارند.

در این منطقه، دو پروژه وجود دارد. یکی پروژه جادۀ ابریشمِ آمریکایی است، که دو محور دارد و قلمرو جغرافیایی آن مشخص است: از اروپای شرقی شروع می‌شود، از آذربایجان می‌گذرد، به افغانستان و آسیای مرکزی و ایالت سین‌کیانگ چین می‌رود، افغانستان را دور می‌زند، و به پاکستان می‌رود. در طرحِ آمریکایی‌ها، هدف این است که خطوط انرژی منطقه و خطوط جاده‌ای و ریلی که تجارت شرق و غرب را سازمان‌دهی خواهد کرد از ایران و روسیه عبور نکند. خطوط جاده‌ای قرار است از آسیای مرکزی به شکل خطّ آهن و جادۀ شوسه کشیده شده و از پاکستان به هند برود. این جادۀ ابریشمِ آمریکایی‌هاست. خانم کلینتون زمانی که وزیر خارجه بود آن را مطرح کرد، و الآن عملیاتی شده‌است.

پاسخ چینی‌ها طرحِ یک کمربند – یک جاده است، که درست بر خلاف طرح جادۀ ابریشم، انرژی را در منطقۀ دریای خزر و خلیج فارس کانالیزه می‌کند. خطوط ارتباطی و جاده‌ای در سه مسیر امتداد دارد:

(۱) یکی از کاشغر به شمال و از مسیر قزاقستان و روسیه (مسکو) به لهستان و آلمان و کشور‌های اروپایی می‌رود.

(۲) خطّ دیگر از قرقیزستان به آسیای مرکزی می‌آید.

(۳) در مسیر دیگر، که الآن دارد اجرایی می‌شود و بخش مهمّی از عملیاتش انجام شده‌است، قرار است یک خطّ لوله از بستر دریا از عمان به گوادر کشیده شود، و خطّ آهن و جاده موازی با هم از گوادر به قره‌قوم و کاشغر و چین برود.

 

چینی‌ها برای مسیر سوم اعلام آمادگی کرده‌اند. یک شرکت چینی گفته‌است می‌تواند در این طرح ‌۵۰۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری کند و حاضر است تا وقتی که ایران بتواند گاز بفروشد صبر کند تا هزینۀ آن را از ما و پاکستان بگیرد.

خلاصه، تکلیف چینی‌ها در برابر ‌طرح‌های آمریکا برای لوله‌های نفت و گاز و خطوط جاده‌ای کاملاً روشن است. برای اولین بار، چینی‌ها از مسیر قزاقستان به اروپا کالا فرستاده‌اند؛ یعنی مسیر شمالی مورد نظر خود را فعال کرده‌اند. قره‌قوم هم فعال است. تقریباً ۸۰۰ کیلومتر جاده از کراچی تا گوادر و کراچی تا لاهور ساخته شده‌است. فقط اختلافی بین ایالت‌های بلوچستان و سرحد و پنجاب افتاده‌است. ظاهراً در پاکستان و پارلمان و مجلس سنا صحبت‌هایی شده و توافق کرده‌اند که هم‌زمان، یکی از خطوط از دیر اسماعیل خان به طرف پنجاب و سند و دیگری از دیر اسماعیل خان به سوی پشتونستان و ایالت بلوچستان برود.

آمریکا می‌خواهد این طرح را به شکست بکشاند. اگر این طرح موفق شود، آن‌ها چاره‌ای جز پذیرش هژمونی چین ندارند. نقطۀ مستعدّ شکست در کجاست؟ در جغرافیای پشتون و بلوچستان است. اگر آمریکایی‌ها افغانستان را تجزیه کنند، ایران و پاکستان هم تجزیه خواهند شد: یک پشتونستان، یک خراسان، یک بلوچستان، و یک گرجستان خواهیم داشت. موضوع بسیار حساس‌تر از چیزی است که ما فکر می‌کنیم! مسائل بسیار پیچیده و در هم تنیده است. اگر این تحلیل را در نظر بگیرید، همۀ کشور‌ها با تجزیۀ افغانستان مسئله خواهند داشت.

اگر آمریکا بخواهد طرحِ یک کمربند – یک جاده را به شکست بکشاند و بعد از آن حداقل در قرن ۲۱ به عنوان هژمون جهانی باقی بماند، راهی جز تجزیۀ افغانستان و منطقه وجود نخواهد داشت. طرح آبراهام از اسرائیل و حوزۀ غربی مدیترانه شروع و به اقیانوس هند وصل می‌شود. در کنار پروژه‌ای که چینی‌ها خطّ انرژی را از عمان به گوادر بکشند، طرح دیگری ارائه شده که از بستر دریا از همین منطقۀ عمان سه خط به گوادر بکشند. برای این کار، ۱۲ میلیارد دلار هم کنار گذاشته‌اند. یکی از این خط‌ها خطّ انرژی است، یک خطّ آن جاده‌ای است که قرار است از زیر دریا بکشند، و یک خط هم لولۀ آب است که الآن هندی‌ها در بالای رودخانۀ سند می‌سازند. یکی از شرایط پاکستان برای کمک به افغانستان این بود که افغانستان به هند اجازه ندهد که روی رودخانه سد بزنند. هندی‌ها می‌خواهند چند سد احداث کنند که کلّ آب سه ایالت اسلام‌آباد، خیبر پختونخوا، و سِند را تحت تأثیر قرار خواهد داد.

در مجموع، به نظر می‌آید مسئله این است که افغانستان به شکل مدیریت‌شده در بحران باقی بماند، اما نه به گونه‌ای که چین، ایران، یا روسیه برندۀ این بحران باشند. اگر ما این مطلب را به‌درستی متوجه شویم، به نظر می‌رسد علی‌القاعده باید به دنبال آن برویم که یک دولت مرکزی قدرتمند در افغانستان به وجود بیاید. دولت قدرتمندی که بتواند بر سراسر افغانستان اعمال قدرت کند به نفع ایران است. این قدرت باید متوازن باشد، قومیت‌ها و مذاهب دیگر را بپذیرد، و مذهب شیعه را (که در قانون اساسی آمده) به رسمیت بشناسد. آیا طالبان زیر بار این مسائل خواهد رفت؟ به نظرم، باید به این مسائل فکر کرد.

زارعی: از نکات ارزشمندی که آقایان شفیعی و ملازهی فرمودند استفاده کردیم. در مورد بحران افغانستان، من می‌خواهم آمار و ارقام را مرور کنم تا ببینیم وضعیت کنونی امنیتی افغانستان به چه صورت است. ظاهراً، افغانستان ۳۶۹ فرمانداری دارد. از این تعداد، ۱۸۳ فرمانداری (۵۰ درصد) در اختیار و کنترل طالبان است، ۵۰ فرمانداری (۱۳ درصد) در اختیار دولت است، و ۱۳۶ فرمانداری (۳۷ درصد) محلّ درگیری است.

نکتۀ کلیدی‌ای که برای ما اهمیت دارد کشیده شدن درگیری‌ها به مناطق شمالی یا جبهۀ شمال است. مناطق تاجیک‌نشین، ازبک‌نشین، و هزاره‌جات نقاط حساسی است. دلیل عملیات طالبان در جبهۀ شمالی این است که مهم‌ترین مانع قدرت‌گیری‌شان در افغانستان و شکل‌دهی امارت اسلامی را همین مناطق تاجیک‌نشین و ازبک‌نشین می‌دانند. عامل اصلی سقوط حکومت طالبان در سال ۲۰۰۰ م. هم همین جبهۀ شمال بود؛ تاجیک‌ها و شیعه‌ها و هزاره‌ها بودند که از فضا استفاده کردند و حکومت را از طالبان گرفتند.

می‌دانید که آمریکایی‌ها، در پی کنفرانس بن که در سال ۲۰۰۱ م. برگزار شد، تلاش زیادی کردند که از طریق ائتلاف با نیرو‌های داخلی بتوانند کابل را بگیرند بدون اینکه کابل به وسیلۀ نیروی نظامی آمریکا تصرف شده باشد. در نهایت، آمریکایی‌ها عملیات هوایی را انجام دادند، و نیرو‌های جبهۀ شمال بودند که کابل را محاصره و آزاد کردند. با توجه به اینکه این‌ها دوباره می‌توانند چنین نقشی را به عهده بگیرند، طالبان پا روی مناطق شمالی گذاشته‌اند-ظاهراً، اکنون حدود ۸۰ درصد از مناطق شمالی در تصرف طالبان است.

البته، این حرکت طالبان برای تصرف مناطق افغانی مقولۀ جدیدی نیست. از حدود ۱۰ سال پیش یا حتی پیشتر، طالبان بر بخش قابل توجهی از افغانستان سیطره داشت؛ منتها این سیطره به دو شکل بود:

(۱) شکل اعلام‌شده توأم با پذیرش مسئولیت و ادارۀ استان، که استاندار و دیگر مسئولان را خودشان می‌گذاشتند و ارتش را به آنجا راه نمی‌دادند.

(۲) مراکز مهم شهر را می‌گرفتند؛ اما چون نمی‌خواستند هزینه‌های اداره بر دوش آن‌ها بیفتد، از پذیرش مسئولیت خودداری می‌کردند؛ هر لحظه می‌توانستند استاندار را خلع و نیرو‌های دولتی را اخراج کنند، ولی عمداً این کار را نمی‌کردند.

چیزی که این روزها اتفاق افتاده این است که طالبان در بخش‌هایی که در گذشته عملاً تصرف کرده بود ولی پرچمش را بالا نبرده بود پرچم را بالا برد و درگیری را به سوی مناطق شمالی کشاند. آمریکایی‌ها، تحت شرایطی، تصمیم گرفتند با طالبان توافق خروج امضا کنند؛ دلیلش هم این بود که تلفات نیرو‌های آمریکایی در افغانستان بالا رفته بود. قضایایی که بین ایران و آمریکا در دو سال اخیر پیش آمد سطح درگیری‌ها و تعداد تلفات آمریکایی‌ها را بالا برد و به سطح فرماندهان و نیرو‌های ارشد آمریکایی کشاند. حملات به پایگاه‌ها و نیرو‌های آمریکایی افزایش پیدا کرده بود، و این چشم‌انداز روشنی برای آمریکایی‌ها در افغانستان باقی نمی‌گذاشت. بنابراین، خروج آمریکا از افغانستان حقیقتاً یک انتخاب نبود، اگرچه خالی از توطئه هم نبود. این‌طور به نظر نمی‌آید که بگوییم مجبور شدند و ملاحظۀ دیگری در کار نبوده‌است-در صحبت‌های آقایان شفیعی و ملازهی هم اشاراتی به این مطلب بود.

با مرور این تحولات، متوجه می‌شویم که آمریکایی‌ها نمی‌خواهند افغانستان را از دست بدهند؛ این در ذهن آمریکایی‌ها هست که نباید افغانستان را از دست داد و مخصوصاً نباید اجازه داد افغانستان به عرصۀ قدرت ایران، روسیه، و چین تبدیل شود. چرا به ایران توجه بیشتری دارند؟ برای اینکه جنس افغانستان با جنس ایران بیشتر جور است: ایران است که می‌تواند از مردم حمایت و با آنان رفت‌وآمد کند و با آنان هم‌زبانی و هم‌کیشی و سابقۀ مشترک تاریخی دارد. ضمناً، آمریکایی‌ها به ایران خیلی حساس‌ترند تا به روسیه و چین و جاهای دیگر.

 

 

 

 

 

اینجا این پرسش پیش می‌آید: آیا راه حلی که آمریکایی‌ها برای افغانستان در نظر گرفته‌اند آشوب است؟ و آیا این آشوب مانع توسعۀ نفوذ جمهوری اسلامی است، یا خود اسباب نفوذ جدیدی برای جمهوری اسلامی می‌شود؟ این واقعاً پرسش مهمی است. اگر به سابقه نگاه کنیم، می‌بینیم طیّ ۲۰-۳۰سال گذشته، وقتی در منطقه تنش و آشفتگی به وجود آمده، معمولاً جمهوری اسلامی از مردم آشوب‌زده بیشتر حمایت کرده‌است. آیا برای ایران سخت است که در آشفته‌بازار افغانستان موقعیت‌های گسترده‌تری برای دفاع از حقوق مردم به دست بیاورد؟ جواب آن خیلی مبهم نیست. در کنار آن، اگر درگیری و آشفتگی پیش بیاید، آیا موج مهاجرت به سوی ایران گسیل نمی‌شود؟ طبیعتاً، جواب این هم روشن است. درگیری هزینه‌هایی خواهد داشت و ممکن است وضعیت شیعه در افغانستان را در معرض خطر قرار دهد. خلاصه، تحولات پیشِ رو ممکن است فرصت راهبردی جدیدی برای توسعۀ نفوذ در افغانستان در اختیار ایران قرار دهد.

اینکه آمریکایی‌ها برای افغانستان آینده‌ای پُرآشوب تدارک دیده‌اند واقعاً نتیجه‌گیری دشواری است؛ باید روی آن کار کنیم تا ببینیم واقعیت چیست.

راه حلّ دیگر این است که آمریکایی‌ها به طالبان به چشم نیروی قدرتمندی نگاه کنند که می‌تواند موازنه را به نفع آمریکایی‌ها برقرار کند. آیا چنین شرایطی قابل تصور است؟ مذاکرات آمریکایی‌ها با طالبان در دوحه بیش از چهار سال طول کشید و اتفاقِ یک‌شبه نبود. خودِ دوحه هم در واقع اسم رمز است! این‌ها توافقاتی کردند و هر دو سعی کردند توافق کتمان کنند یا عمق توافقات را خیلی برملا نکنند و آن را کمتر از چیزی که بود نشان دادند.

یادم هست زمانی یکی از دوستان که در مذاکرات حاضر بود گزارش داد که آمریکایی‌ها و طالبان به توافق نرسیدند. سردار سلیمانی پرسید: «از کجا می‌گویی؟» گفت: «از اظهارات و بیانیه‌های آن‌ها برمی‌آید.» سردار سلیمانی گفت: «به نظر من، توافق کرده‌اند و نمی‌خواهند اعلام کنند. ما نمی‌توانیم به حرف طالبان اعتماد کنیم. اینکه طالبان می‌گوید توافق نکرده قابل قبول نیست.» آن دوستمان تأکید داشت که «من خصوصی با این‌ها و ملا برادر صحبت کردم. قسم خورده‌اند.» آقای سلیمانی می‌گفت: «به قسمِ این‌ها هم نمی‌توان اعتماد کرد. حتماً توافق کرده‌اند.»

خبر‌هایی که بعداً آمد نشان داد که واقعاً توافق کرده‌اند و بین آمریکا و طالبان توافقات مهمی صورت گرفته‌است. آنچه ما از توافقات آمریکا و طالبان می‌دانیم تنها بخشی از چیزی است که بین آن‌ها توافق شده‌است و همۀ توافق نیست. یک احتمال جدی این است که آمریکایی‌ها، با گرفتن برخی تعهدات و دادن امتیازات، روی طالبان سرمایه‌گذاری کرده‌اند (به عنوان نیرویی که بتواند در آینده منافعشان را در حوزه‌های مختلف تأمین کند).

طالبان انگیزۀ مذهبی دارد که با ایران تنش داشته باشد. الآن، به‌زبان، می‌گوید به شیعه و به ایران کار ندارد از ایران می‌خواهد به او اعتماد کند؛ ولی در واقع، بعد از وهابیت و داعش، جریانی که می‌تواند در منطقه با ما تنش مذهبی ایجاد کند همین طالبان است. همچنین، نیرویی که خصلت ضدّ خارجی‌ دارد و می‌تواند با نفوذ چین و هند و روسیه مقابله کند طالبان است. از نظر آمریکایی‌ها، طالبان نیرویی است که در هر مسئله قابل مذاکره است.

از آن طرف، همه می‌دانند دولت اشرف غنی یک دولت ضعیف است؛ دولتی است که بخشی از پشتون‌هاست. خودِ پشتون حدود ۴۰ درصد جمعیت افغانستان را دارد. از این ۴۰ درصد، آقای اشرف غنی نمایندۀ حدود ۱۰ درصد است. در داخل خودشان هم با عبدالله و جبهۀ شمال درگیرند. بنابراین، این دولت قابل مذاکره و اعتماد و استناد نیست. طبیعتاً، آمریکایی‌ها نمی‌توانند به اشرف غنی-که در داخل افغانستان، در قوم پشتون، در ارتباط با روسیه، در ارتباطات خارجی با چین، و در ارتباطات خارجی با ایران دچار بحران است-دل ببندند.

باید این احتمال را در نظر بگیریم که یک توافق جدی بین طالبان و آمریکا به وجود آمده که بر مبنای آن، طالبان واقعاً افغانستان را بگیرد، نه اینکه یک دولت گذار تشکیل شود.

آمریکایی‌ها در اظهارات و بیانیه‌های رسمی از این چیز‌ها حرف می‌زنند، ولی شما می‌بینید که آمریکا هیچ کمکی به غنی برای تثبیت موقعیتش نکرد. آمریکا نه تنها به ارتش افغانستان بلکه در حلّ مشکلات اقتصادی هم به آن‌ها کمک نکرده و در روابط با طالبان هم جانب دولت مرکزی افغانستان را نگرفته‌است. همیشه این طرفِ بازی بوده‌است. حضور دولت افغانستان در مذاکرات دوحه یا هر مذاکرات دیگری که یک طرف آن آمریکایی‌ها بودند حاشیه‌ای و غیرِ مؤثر بوده‌است.

در سفر اخیر به آمریکا، اشرف غنی درخواست کرد که ارتش را تجهیز و از نظر هوایی آن‌ها را در این درگیری‌ها پشتیبانی کنند، اما آمریکایی‌ها حاضر نشدند کمک کنند. به نظر من، از نگاه آمریکایی‌ها، دولت اشرف غنی مُرده و موضوعی مربوط به گذشته است و الآن ماجرای جدیدی شکل گرفته‌است. به تعبیر دیگر، آمریکایی‌ها در حال شکل‌دهی یک نیروی نیابتی هستند که بتواند مخالفان آمریکا را در این منطقه اذیت کند و آرامش آن‌ها را بر هم زند. این نیروی نیابتی در درجۀ اول خودِ طالبان است، نیرویی که با پاکستان و عربستان هماهنگی‌هایی دارد. پاکستان و عربستان (و در شکل ضعیف‌تر، قطر و ترکیه) محور آمریکا هستند. طبیعتاً معلوم است که چه کسی در منطقه طرف مقابل این‌هاست.

این کلیّتی بود که به ذهن من رسید که تصویری از این مسئله داشته باشیم. از نظر من، شرایط افغانستان به ضرر مردم افغانستان و ما پیش می‌رود. حداقل تا اینجا، صحنه به ضرر مردم پیش رفته‌است. اینکه ما خیال کنیم طالبان امروز عاقل‌تر از طالبان دیروز است توهم است و نباید گرفتار آن شویم؛ حداقل، کاربرد سیاسی ندارد. بعضی از این اتفاقات در قالب توافق طالبان با آمریکا افتاده‌است. ما چه‌طور می‌توانیم دربارۀ این طالبان بگوییم که ایدئولوژی‌شان آرام‌تر شده‌است و خودشان می‌گویند که نمی‌خواهند بعضی کار‌ها را بکنند؟ کار‌هایی که نمی‌خواهند بکنند به نظر من ناشی از توافق با آمریکایی‌هاست.

الآن، مناطق شیعیان (مثلِ غور، بامیان، و سمنگان) در معرض تهدید نیست؛ اما تمام مناطق شیعه در محاصرۀ طالبان است، و هر لحظه ممکن است برای شیعه در آنجا اتفاقاتی بیفتد. فعلاً، آرام نگه داشتن محیط شیعه برای طالبان ضرورت تام دارد به خاطر اینکه ایران را از غائله دور کند و در غیبت ایران بتواند کار‌هایی را در صحنۀ سیاسی افغانستان شکل دهد.

الآن تمام مرز‌های ما دست طالبان است؛ تمام مرز ما با افغانستان مرز با طالبان شده‌است. نباید تصور کنیم که این آرامش دائمی است و برای ما مشکلاتی را به وجود نمی‌آورد. باید در نظر داشته باشیم که طالبانی که الآن جلو می‌آید همه چیز را خودش تعیین می‌کند. این اولین مشکل ماست. او می‌گوید: «من قانون اساسی را قبول ندارم. من دولت افغانستان را قبول ندارم. من مذاکرات صلح را قبول ندارم. من این ارتش را قبول ندارم. من این سیاست خارجی را قبول ندارم.» هیچ چیز را قبول ندارد. هرچه را مطرح می‌کند در چارچوب برنامه‌های خودش مطرح می‌کند. قانون اساسی را، که وضع اقوام را در آنجا تعیین کرده‌است، به هم می‌زند. در این قانون، که اسمش «قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان» است، در مورد، اقوام، مذهب، انتخابات، و وحدت ملی بحث شده‌است. وقتی این‌ها را قبول نداشته باشند، چه‌طور می‌شود در چارچوب امارت اسلامی وضعیت شیعه را تأمین کنیم؟ به نظرم، اوضاع برای ما مخاطره‌آمیز است.

 

 

 

 

من احتمال توافق طالبان با عبدالله را صفر می‌دانم؛ حتی اگر حرفش هم زده شود، حقیقت نخواهد بود. این‌ها به دنبال امارت اسلامی هستند، نه جمهوری و نه حتی جمهوریِ پشتونی (که بخواهند با عبداللهِ نیمه‌پشتون بنشینند و چیز‌هایی را حل‌وفصل کنند). آن‌ها به دنبال توافق واقعی با عبدالله نیستند.

ما باید این صحنه را در نظر بگیریم. معلوم نیست در اینجا خیلی آشوب اتفاق بیفتد. احتمالاً، برای اولین بار، یک حکومت مطلقه و مقتدر پشتونی شکل می‌گیرد که سویۀ تند مذهبی دارد و به توافق با طرف آمریکایی وابسته است.

زورق: یک پزشک در افغانستان هست که شعر هم می‌گوید و به نامِ چکاوک تخلص می‌کند. ایشان می‌گفت یک سری ترور‌های هدفمند در کابل شکل گرفته که خودِ دولت در آن دخالت دارد؛ می‌گفت: «من از ترس این ترور‌ها مطبم را در کابل بستم و به بامیان آمدم.» نکتۀ دیگری که می‌گفت این بود که «مثل اینکه همه [شاملِ آمریکا و انگلیس] با هم توافق کرده‌اند که طالبان حکومت را در دست بگیرد. این طالبان آن طالبان قبلی نیست. آن‌ها رفته‌اند.»

در ذهن این‌ها، طالبان کوچک و خطر آن کم جلوه داده می‌شود، در حالی که خطر وجود دارد. نکتۀ آخر این بود که می‌گفت: «آمریکایی‌ها دوباره برمی‌گردند. طالبان مدتی در اینجا زمینه‌سازی می‌کند؛ بعد، آمریکا تحت عنوان مقابله با طالبان برمی‌گردد.»

رویوران: از مجموع صحبت‌ها تا الآن، گویا گزینۀ آیندۀ افغانستان بیشتر مدیریت آشوب است تا چیز دیگر. در اینجا یک پرسش مهم وجود دارد: آیا این طالبان با طالبان گذشته خیلی فرق می‌کند؟ از لحاظ ظاهر، فرق می‌کند: آن طالبان نیرو‌های ما را در مزارشریف می‌کُشت، ولی الآن هیئت طالبان با دعوت رسمی به تهران می‌آیند؛ قبلاً طالبان با روسیه ارتباط نداشت، ولی الآن ارتباط رسمی دارد. گفتمان و تاکتیک آن موقع طالبان با الآن متفاوت بود. ما می‌بینیم الآن حتی وارد مناطق تاجیک شده‌اند. در آن موقع، تاجیک‌ها با آن‌ها می‌جنگیدند، ولی الآن نمی‌جنگند! چرا؟

شفیعی: الآن هم می‌جنگند.

رویوران: الآن جنگ هست، ولی نه به شدت گذشته. اول باید طالبان را بازتعریف کنیم که طالبان الآن چیست. یکی از مهم‌ترین بازیگران صحنۀ اصلی آینده افغانستان همین‌ها هستند. ما آن‌ها را می‌شناسیم؟

ملازهی: این برداشت که طالبان تغییر کرده‌اند را باید قدری دقیق‌تر بررسی کنیم. طالبان حرکت سیاسی و ایدئولوژیک دارند؛ به لحاظ ایدئولوژیک تغییر نکرده‌اند، اما به لحاظ سیاسی، این طالبان با آن طالبان فرق می‌کند. آن طالبان اینترنت و تلویزیون را حرام می‌دانست.

زورق: آن هم کار سیاسی بود.

ملازهی: واقعاً ایدئولوژیک بود. این تفکر در آن‌ها بود. دستگاه‌های تلویزیون را به خیابان ریختند و سوزاندند. باید این‌ها را از هم تفکیک کنیم. طالبان نو مثل بلبل به انگلیسی صحبت می‌کند و با اینترنت قهر نیست.

یک بخش از جنگ کنونی جنگ تبلیغاتی است. طالبان از لحاظ جنگ روانی و تبلیغاتی بهتر از دولت عمل می‌کند. این‌ها سیاسی‌کار شده‌اند ولی به لحاظ ایدئولوژیک، همچنان پیرو ایدئولوژی سخت و سفت مکتب دیوبَندی و آموزش‌دیدۀ مدارس فضلُ‌الرحمن و سمیعُ‌الحق در پاکستان هستند. پول آن‌ها را همچنان عربستان سعودی و امارات تأمین می‌کنند. هزینۀ ۵/۱میلیون دانش‌آموز شبانه‌روزی را چه کسی می‌دهد؟با بهترین رفاه زندگی می‌کنند و محور تمام دروس آموزشی آن‌ها جهاد است.

از نظر من، طالبان از لحاظ ایدئولوژیک تغییر نکرده‌است، اما از نظر تاکتیکی، چرا. آقای مولوی متقی به دایکندی رفت و در آنجا به شیعه‌ها اطمینان داد که «شما خواهر و برادر ما هستید. شما تاجر هستید. ما کمک می‌کنیم تجارت را انجام دهید.» آیا واقعاً این حرف قابل اعتماد است؟ فردا که بر اوضاع مسلط شدند، آیا شیعه را به عنوان یک گروه مذهبی می‌پذیرند؟ حتی اگر سُنی باشی و خطّ فکری آن‌ها را قبول نداشته باشی، از نظر آن‌ها مهدورݦُ‌الدّم هستی. آن‌ها تاکنون حداقل ۱۲ نفر از ۲۵۰ مولوی را که فتوای جهاد را رد کرده‌اند کُشته‌اند. فقط خودشان را مسلمان ناب می‌دانند و اگر خیلی ارفاق کنند، می‌گویند فلانی کافر نیست ولی منافق است. این تصور که طالبان تغییر کرده‌اند خیلی واقع‌بینانه نیست. آن‌ها همان تفکر قبلی را دارند، ولی از نظر سیاسی و تاکتیک، با طالبان قبلی متفاوت‌اند.

اشعری: در سایۀ تلاش سردار سلیمانی، در سوریه تشکلی پدید آمد. آن نیروها الآن در افغانستان هستند یا نه؟ چه می‌کنند؟ در این ماجرا‌ها نقشی دارند یا نه؟

زارعی: این بحث همیشه مطرح بوده‌است که داعشی‌ها وقتی شکست می‌خورند به این سمت کوچ می‌کنند؛ ولی این به شکل انبوه، که بخش زیادی از تروریست‌های تکفیری از سوریه و عراق به افغانستان منتقل شده باشند، اتفاق نیفتاده‌است. دلیلش واضح است: افغانستان خانۀ طالبان است، و طالبان اجازه نمی‌دهند نیروی دیگری به آنجا بیاید و زمین را از طالبان بگیرد-مخصوصاً، اگر آن گروه جنبۀ ایدئولوژیک و مذهبی داشته باشد. خودِ طالبان الآن با داعشی‌ها درگیر هستند.

بنابراین، آن‌طور که گفته شده، داعش اینجا ردّ پای قوی ندارد. طبق گزارشی که ما چند وقت پیش گرفتیم، حدود دو درصد از خاک افغانستان محلّ حضور و نفوذ داعشی‌هاست، و بقیه در دست طالبان است. در زمینی که بذر تندی مثل طالبان پاشیده‌اند و به نتایجی هم رسیده و تجربۀ ۲۵ساله به هم زده‌است، بذر تند دوم دیگر نمی‌تواند جولان پیدا کند. ظرفیت این بحث‌ها با حضور خودِ طالبان کامل است.

اشعری: گروه مقابل چه؟

زورق: منظورشان این است که نیرویی مانند حشد الشّعبیِ عراق در افغانستان هست؟

زارعی: در خودِ افغانستان به شکل رسمی نه، ولی نیروی رزم‌دیدۀ فاطمیون هست. البته، دولتی‌ها هنوز زیر بار نرفته‌اند که آن را به رسمیت بشناسند. این برای آن‌ها یک امکان مثبت است. آن‌ها می‌توانند نیرویی با انگیزۀ مذهبی آنجا داشته باشند و به ساختارشان وارد کنند. در روز حادثه، این‌ها به درد می‌خورند و می‌توانند با هر خطری مقابله کنند. دولتی‌ها، به واسطۀ اینکه روابطی با آمریکایی‌ها داشتند، متأسفانه زیر بار این مسئله نرفتند.

زورق: ظاهراً تضاد دولت با همین‌هاست.

زارعی: هنوز دولت افغانستان با این مسئله راه نیامده‌است.

رویوران: در گذشته، جبهۀ شمال و هزاره‌ها کابل را از طالبان گرفتند؛ طالبان را نه تنها در کابل بلکه در عمدۀ افغانستان شکست دادند. آیا طالبان، که یک بار از دیگر نیرو‌های سیاسی شکست خورده‌است، در اینکه بخواهد در آینده سلطه پیدا کند چالشی نمی‌بیند؟

زارعی: طالبان، به همان دلیل که فرمودند در بُعد سیاسی تغییر مشی داده‌است، طالب می‌ماند-بر خلاف گذشته که می‌گفت: «ما با شعار “الله اکبر” جلو می‌رویم و همه چیز را تمام می‌کنیم.» این طالب می‌داند که باید شیعه و فضای فعلی جمهوری اسلامی را آرام نگه دارد، در عرصۀ بین‌الملل خود را قابل مذاکره نشان دهد، و در عرصۀ فرهنگی خود را نشان دهد. یک مقام فرهنگی آن‌ها اخیراً با خبرگزاری فارس مصاحبه کرد….

رویوران: گفته بود: «۸۰ درصدِ افغانستان دست ماست.»

زارعی: … همان جا گفته بود: «ما تغییر کردیم.» تغییر تا کی؟ تا زمانی که پایه‌های قدرتشان تثبیت نشده باشد. پایۀ قدرت که تثبیت شد، به چیزی کمتر از امارت اسلامی (با ابعادی که خودشان می‌خواهند) فکر نمی‌کنند. ما اصلاً نمی‌توانیم به حرف‌هایی که می‌زنند اعتماد کنیم. میخشان محکم شود، قدرتشان را توسعه خواهند داد. تجربه نشان داده که انسجام خوبی در حکومت دارند. الآن در افغانستان حکومتی نیست. عبدالله یک طرف می‌کِشد، غنی یک طرف، و دوستُم یک طرف دیگر. طالبان که مسلط شوند، همۀ این‌ها کنار می‌روند و حکومت واحد جلو می‌آید. وقتی میخ را محکم کنند، یقۀ تک‌تکِ آن‌ها را می‌گیرند و اوضاع دیگری برقرار می‌شود.

کاظمزاده: بر اساس روند تحولات و ارتباطات در خاورمیانه طیّ چند ماه اخیر و همین‌طور از منظر روابط بین‌الملل، چند نکته را استنباط کردم که خدمتتان عرض می‌کنم.

همان‌طور که مستحضرید، دولت ترامپ در ماه‌های آخر، شاید بر اساس اینکه پیش‌بینی می‌کردند انتخابات را واگذار می‌کنند و برنامۀ کلانی که در سر داشتند نیمه‌تمام می‌ماند، با عجله، برخی چیز‌ها را بنا گذاشتند. درست است که آقای زارعی فرمودند پایه‌های مذاکرات افغانستان از چند سال پیش گذاشته شده بود، ولی مذاکرات در اواخر دولت صورت گرفت. قبل از آن، نه ما و نه هیچ کسِ دیگر مذاکرات را خیلی جدی نمی‌گرفت.

علاوه بر مذاکرات دوحه، برای سامان دادن به دو تحول جدید در خاورمیانه و خلیج فارس هم عجله‌ای صورت گرفت: (۱) عادی‌سازی روابط رژیم صهیونیستی با برخی از کشور‌های عربی، مثلِ امارات و بحرین و عوامل عربستان؛ (۲) تلاش برای حلّ اختلافاتی که بین متحدان آمریکا ایجاد شده بود. پروژۀ اِخوان باعث شده بود عربستان و امارات در یک جبهه و ترکیه و قطر در جبهۀ مقابل قرار گیرند و برخی از بازیگران از این شکاف بهره‌برداری کنند.

توافق دوحه و آن دو تحول که در منطقه اتفاق افتاد را ترامپ پایه گذاشت، ولی بایدن هم هر سه را تأیید کرد. من این‌طور نتیجه می‌گیرم که ظاهراً پروژۀ اِخوان به شکل دیگری در افغانستان بازتولید می‌شود به گونه‌ای که قطر و ترکیه و عربستان و امارات پشت قضیه قرار می‌گیرند. در موج اولِ طالبان، آن چهار کشور کنار هم بودند؛ اکنون، آن هماهنگی دارد به شکلی بازتولید می‌شود.

آقای دکتر بحث طالبان را مطرح کردند. الآن به نظر می‌رسد طالبان تنها نیست. در کنار طالبان، شرکت‌های امنیتی خصوصی هم هستند. در مورد مواد مخدر، باید شبکه‌ای وجود داشته باشد که بتواند مواد را به پول و دلار تبدیل کند. این کار ساده‌ای نیست. ما تجربۀ شرکت‌های امنیتی خصوصی را در عراق دیده‌ایم، شرکت‌های بی نام و نشان که کار خودشان را زیر پوشش انجام می‌دهند. به همان میزان که طالبان گسترش پیدا کرد، شرکت‌های امنیتی خصوصی هم (که از قبل بودند) تقویت شدند. قبل از مذاکره با طالبان، حتی این ایده مطرح بود که این شرکت‌ها محوریت کار را به عهده بگیرند.

تجربه‌ای که ما از برخورد آمریکا با دشمنان و رقبایش، حداقل بعد از جنگ جهانی دوم، داشتیم به این شکل است که آمریکایی‌ها معمولاً با همۀ رقبا و دشمنانشان هم‌زمان درگیر نمی‌شوند؛ معمولاً با یکی می‌سازند و برای مدتی آن جبهه را آرام نگه می‌دارند و به آن یکی می‌پردازند. در دورۀ جنگ سرد، آمریکایی‌ها به چین نزدیک شدند و چین را مدتی آرام نگه داشتند چون خطر شوروی و کمونیسم را بیشتر می‌دانستند. اتفاقاً، چین هم از این شرایط استفاده کرد و خود را بالا کشید. بعد از سقوط شوروی، غربی‌ها و ناتو در درون بقایای شوروی نفوذ کردند تا حداقل روسیه را از هم بپاشند. از زمانی که پوتین آمد، این روند تغییر کرد.

در سال ۲۰۱۶ م.، برای اولین بار، روسیه در انتخابات آمریکا نقش داشت. به این ترتیب، در دورۀ ترامپ، روس‌ها حداقل به مدت چهار سال از بابت آمریکا نفس راحتی کشیدند چون کسی را در واشنگتن داشتند که دائماً به ایران یا به چین حمله می‌کرد و ‌کاری به روسیه نداشت. بایدن و حزب دموکرات در مبارزات انتخاباتی مرتباً به روسیه و پوتین حمله می‌کردند چون پوتین و ترامپ را دو روی یک سکه می‌دانستند؛ بر همین اساس، تصور می‌شد که اگر بایدن روی کار بیاید، سیاست‌های دولت آمریکا بیشتر علیه روسیه خواهد بود تا چین. اگر خاطرتان باشد، دو روز بعد از پیروزی بایدن، ناوالنیِ مخالف را از آلمان به روسیه آوردند و موج اعتراضات ضدّ روسی راه افتاد-اگرچه، با برخوردی که روسیه و پوتین با این ماجرا داشتند، آن‌ها عقب کشیدند.

در موج دوم، بایدن به طور غیرِ منتظره خبر خروج از افغانستان را اعلام کرد، که برای خیلی‌ها شوک‌آور بود. در آن مقطع که ترامپ علیه بایدن سخنرانی می‌کرد، تنها جایی که از بایدن تجلیل کرد همین بحث افغانستان بود. برداشت من این است که گفت‌وگوی آمریکایی‌ها با طالبان در افغانستان یک پروژۀ فرا انتخاباتی است؛ بنابراین، حزب دموکرات، به رغم اختلاف‌هایی که با ترامپ و جمهوری‌خواهان داشت، در مورد افغانستان دقیقاً همان برنامه را دنبال کرد. اگر برای ترامپ برخورد با روسیه در دستور کار نبود، به اعتقاد و جمع‌بندی من، بایدن می‌خواهد در وهلۀ اول از افغانستان برای روسیه چالش‌سازی کند. اگر بخواهیم اولویت‌بندی کنیم، این منطق قابل درک است. در این ماجرا، ایران و روسیه و چین، هر سه متضرر می‌شوند. چالش‌سازی برای روسیه در ذهن بایدن در اولویت نخست است. به نظر می‌رسد که دومینوی بهار عربی، که از تونس شروع شد و بعد از جای سر دیگر برآورد، الآن از افغانستان شروع شده‌است. به نظر من، سقوط دومینو‌ها در این نوبت تا این لحظه بیشتر به سوی روسیه است. این بحران از روسیه به آسیای میانه و از آسیای میانه شاید به داخل سرزمین روسیه کشیده شود. به احتمال زیاد، بعد از این، چچن یا جنبش‌هایی که تا الآن مهار شده بودند سر بلند خواهند کرد. همان‌طور که فرمودند، این برای ما حتماً خطرساز است.

 

 

 

 

 

روس‌ها از آرامشی که در مرز‌های خود داشتند استفاده کردند و جبهه را به جا‌های دیگر مثل سوریه کشاندند و خاکریز‌های خود را به آن سو بردند، اما با شروع این بازی، خاکریز‌ها به سوی روسیه برمی‌گردد. آرامشی که ما در افغانستان و مرز‌های شرقی داشتیم باعث شد در عراق و سوریه و جا‌های دیگر با آرامش بیشتری پیش برویم. از این به بعد، حداقل این آرامش را نخواهیم داشت. باید این آمادگی را از الآن‌ ایجاد کنیم-هرچند الآن بسیار دیر است! سناریوی صحنه به گونه‌ای است که در این ماجرا، ایران، روسیه، چین، و حتی هند، هرکدام به شکلی هزینه می‌پردازند. معمولاً در این مواقع، بهترین و شاید تنها راه تشکیل یک ائتلاف و تقسیم هزینه است.

درست است که طالبان تا حدودی عاقل شده‌اند و پرچم سفید را در برخورد با بازیگران خارجی بالا برده‌اند، اما آن‌ها هم نمی‌خواهند که علیه آن‌ها ائتلافی شکل بگیرد. اگر ایران با روسیه در سوریه ائتلاف نمی‌کرد، شاید تحولات به شکل دیگری رقم می‌خورد. اتفاقی که افتاده این است که آمریکا، بی ‌سر و صدا، ائتلاف خودش را تشکیل داد، ولی کسانی که بازندۀ این بازی هستند در خوش‌خیالی فرورفته‌اند. شاید با از دست رفتن فرصت، اثرات منفی آن به‌زودی نمایان شود. با این همه، در مجموع، حداقل برای سیاست اعلامی هیچ چاره‌ای غیر از اینکه فضای کنونی حفظ شود نیست.

زورق: یک نکته را هم من اضافه می‌کنم. چیزی که برای آمریکا به خطر افتاده هژمونی آن‌ها در آسیای غربی است. اگر این هژمونی کاملاً از بین برود، تمام رژیم‌های وابسته به آمریکا در خطر خواهند افتاد. چالش اصلی آمریکا در منطقه ابتدا با ایران و بعد با سوریه بود. اشتباه آمریکا این بود که رسماً اعلام کرد می‌خواهد بشار اسد را بردارد. کار درست این بود که برای برداشتن بشار اسد اقدام می‌کرد ولی خودش را هزینه نمی‌کرد. آن‌قدر به پیروزی خوش‌بین بود که این کار را کرد. نه تنها آمریکا بلکه انگلیس و بقیۀ متحدانشان هم گفتند.

تزلزل در اقتدار یا هژمونی آمریکا، پیش از آنکه یک امر عینی باشد، یک امر ذهنی است. الآن چنین آزمونی ایجاد شده‌است، و آمریکا باید اقتدار خود را اثبات کند. این نیاز کلّی آمریکا برای تداوم بقاست. اگر آمریکا از آسیای غربی برود، باید از همه جا و حتی از ایالات متحده هم برود-چون مردم رنگین‌پوست در خودِ آنجا سر بلند کرده و می‌گویند: «شما ما را کُشتید.»

نکتۀ دوم اینکه وقتی قدرت در شرایط نزولی قرار می‌گیرد، خطر‌پذیری آن افزایش پیدا می‌کند، نه کاهش؛ می‌گوید: «کاری کنم تا شاید این شرایط عوض شود.» باید این احتمال را در نظر گرفت که برای ایران مشکلی در شرق به وجود آورند تا آمریکا کار خود را در غرب (سوریه و عراق) انجام دهد. این یک نوع عملیات فریب است. اگر ما سرگرم شرق باشیم، دیگر فاطمیون و حیدریون را در غرب نخواهیم داشت، و این‌ها خرجِ شرق خواهند شد و دست ما خالی می‌شود.

البته، جاذبه‌ای که دفاع از حرم برای شیعه داشت در افغانستان نیست. در سوریه، می‌گفتیم حرم حضرت زینب(س) در خطر است؛ در افغانستان، این حالت وجود ندارد. البته، مزارشریف مزار بعضی از بزرگان است-و بنا به گفتۀ خودِ افغان‌ها، عوام فکر می‌کنند مزار حضرت علی(ع) است.

خلاصه، این احتمال را هم باید در نظر گرفت که آمریکا بخواهد ایران را در شرق سرگرم کند و حمله از اسرائیل شروع شود. ممکن است حملات اسرائیل به سوریه شدت یابد، و بعد، ارتش آمریکا به طور مستقیم یا به شکل شرکت‌های شبهِ نظامی یا گروه‌های تکفیری وارد شود. اگر آمریکا بتواند میخش را در سوریه بکوبد، می‌تواند آبروی خود را بازگرداند؛ اگر بتواند نفوذ خود را در سوریه تثبیت کند و به سوی عراق بیاید، آب رفته به جو برمی‌گردد. این هم یک احتمال است که صفر نیست.

در سیاست، باید برای تمام احتمالات برنامه داشت. سیاستمدار حق ندارد غافلگیر شود چون غافلگیری او می‌تواند سبب نابودی یک کشور شود.

رویوران: جناب آقای ملازهی، یک ابهام وجود دارد. از لحاظ ایدئولوژیک، ما باید طالبان را یک جریان سَلفی بدانیم. در حالی که در خودِ عربستان بساط سلفی‌گری دارد جمع می‌شود، چرا عربستان و امارات پول ۵/۱میلیون نفرات طالبان را می‌دهند؟ سازمانِ مطاوعه در عربستان را، که مأموریتش امر به معروف و نهی از منکر بود، به دستور محمد بن سلمان منحل کردند-جالب اینکه به جای آن، یک سازمان رفاه و عیش‌ونوش تأسیس کردند، و اکثر خواننده‌ها و رقاصه‌ها و مانکن‌ها از طرف این سازمان به عربستان دعوت می‌شوند.

آقای کاظم‌زاده یک بار گفتند ممکن است توافقی بین جریان سلَفی و اِخوان اتفاق افتاده باشد. من نمی‌توانم این را در افغانستان قبول کنم چون اصلاً مرحوم ربانی نمایندۀ اِخوان بود.

می‌خواهم این ابهام را برای من حل کنید. قطر به طالبان اجازه نداد در آنجا دفتر داشته باشند، اما مذاکرات در قطر صورت گرفت. قطر و ترکیه نماد حمایت از اِخوانی ها هستند ولی با طالبان سازش نکردند. همین که آمریکا پیشنهاد داد که نیرو‌های ترکِ ناتو در فرودگاه بمانند (حتی نه به عنوان ناتو)، طالبان رد کرد و گفت: «اگر بمانند، آن‌ها را می‌کُشیم. ما هیچ خارجی را نمی‌پذیریم.»

بحث اِخوان، جریان سلَفی، و حمایت‌های بعضی از کشور‌های منطقه از طالبان خیلی قابل فهم نیست و خیلی با هم تعارض دارد. البته، می‌توانیم فرض کنیم که آمریکا همه را حذف کرده‌است، ولی اگر در مورد جزئیات آن صحبتی بفرمایید، ممنون خواهم شد.

ملازهی: نقش ترکیه باید جدی گرفته شود. ترکیه اِخوانی است اما به دنبال نئو-عثمانی‌گری و یک نوع نگاه قومیِ ترک‌تبارانه در سراسر منطقه است. دلیل اینکه ژنرال دوستُم بیشترین سفر‌ را به ترکیه انجام می‌دهد این است که تُرک‌ها در افغانستان زیاد کار می‌کنند و در فروشگاه‌های بزرگ (به سَبک خودِ ترکیه) در افغانستان سرمایه‌گذاری کرده‌اند.

تُرک‌ها دیده‌اند بیشترین کالایی که از ایران به هرات می‌رود و فروش دارد کاشی و سرامیک و شیرآلات و مصالح ساختمانی است؛ کارخانه‌ای زده‌اند که تمام این‌ها را همان‌جا تولید می‌کند و ارزان‌تر می‌فروشد و ایران را از آن بازار خارج می‌کند. آن‌ها فروشگاه‌های بزرگی ساخته‌اند و مواد غذایی را از اروپا و ترکیه به آنجا می‌آورند. با اینکه ذهنیت افغان‌ها به کالای ایرانی مثبت است، ترکیه بازار ایران را در آنجا تصاحب می‌کند.

من این را می‌پذیرم که اتفاقاتی که در عربستان سعودی می‌افتد واقعی است و بن‌سلمان واقعاً می‌خواهد تغییراتی ایجاد کند. او، برای اینکه بتواند با دنیای جدید تعامل کند، باید افکار خشک را قدری تلطیف کند، و حتی شاهزادگان و روحانیانی را که مقاومت می‌کنند می‌شکند. در عربستان سعودی، نسل و دیدگاه تغییر کرده‌است. می‌خواهند حکومت را حفظ کنند. حکومت را در خلأ نمی‌توان حفظ کرد؛ باید مردم را هم داشته باشند. تاکنون، مشروعیت سلطنت عربستان سعودی از وهابیت می‌آمد، اما این دیگر پاسخگو نیست. نسل جوان تحصیل کرده‌است. شاهزادگانشان به اروپا فرار می‌کنند-دختر ملک فیصل و دختر عبدالله فرار کردند و رفتند! این تغییر نسل و تغییر تفکر تأثیر دارد. حاکمان ناچارند خود را تغییر دهند.

در کنار این، شما طرح شهرک هوشمند بین اسرائیل و اردن را در نظر بگیرید، که برای خودش جریانی خواهد بود و تفکر را تغییر می‌دهد. تاکسی آنجا بدون راننده و پلیسش کامپیوتری است.

تفکر در عربستان سعودی دارد قوی می‌شود. واقعیت این است که می‌خواهند قدرت را حفظ کنند، و دیگر با آن ساختار قبلی نمی‌توان قدرت را حفظ کرد، اما این به آن معنا نیست که روابط اسلامی را نادیده بگیرند. الآن هم در پاکستان و کانادا مسجد و مدرسه می‌سازند و راه نفوذ عربستان سعودی را مسدود نمی‌کنند. اگر این دو را تفکیک کنیم، دچار اشتباه نمی‌شویم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.