چیستی و چرایی مهندسی فرهنگی

0 137

با حضور:علی اکبر اشعری،محمد باقر بابایی،حسن بهشتی پور،رضاپورحسین،محمد علی رمضانی،محمد حسن  زورق،حسن سبحانی،اصغر فهیمی فر،مجتبی مشیری،عقیل ملکی فر،حسن نجفی سولاری

منتشر شده در نشریه شماره ۱۶ فرهنگ اسلامی آبان ماه۱۳۹۳

 

  بسم الله الرحمن الرحیم. اگر بخواهیم در رابطه با مهندسی فرهنگی بحث کنیم، لازمه‌اش این است که نخست به مهندسی فرهنگ بپردازیم. در مهندسی فرهنگی، به التزامات فرهنگی، ارتباطات میان نظامات فرهنگی، آسیب‌شناسی نظام‌های فرهنگی، ارتباط نظام فرهنگی با سایر نظام‌ها و ارتقای نظام فرهنگی می‌پردازیم. مبنای بحث برمی‌گردد به اینکه فرهنگ را چه ببینیم و چه نظام‌واره‌ای برای آن قائل شویم.

به هرحال، نگاه کلی در رابطه با مهندسی فرهنگی این است که نظام‌واره‌ای را با نگاه فرهنگی برای آن در نظر می‌گیرند؛ زیرا فرهنگ زیرساخت تمام نظام‌هاست؛ همه نظام‌ها در زمینه سیاسی، اقتصادی و نیز اجتماعی. بالطبع نمی‌توان به فرهنگ به صورت امری مجرد نگاه کرد. فرهنگ با اقتصاد و سیاست رابطه تنگاتنگ دارد و به‌عکس. اینکه کدام‌یک از این‌ها مبنای کار است، در نگاهی که به آن رسیده‌ایم، این خیزش اولیه باید از بستر فرهنگ است؛ یعنی این فرهنگ است که نوع رفتارها در قلمروهای سیاسی یا اقتصادی را شکل می‌دهد و بالطبع وقتی تحول فرهنگی صورت گرفت، در خودِ باورها و مفروضات اثر می‌گذارد.

به همین دلیل است که در مهندسی فرهنگی کشور این نظام‌ها را لحاظ کرده‌اند. یک اشکال اساسی ـ که در مقاله‌ای در تحلیل مهندسی فرهنگی کشور نوشته بودم ـ این بود که بدون اینکه فرهنگ کشور را بازکاوی بکنند، برای آن مهندسی نوشتند. بدون اینکه مبنا شناخته شود، شاخص مشخص کردند. در مجموع، وقتی از مهندسی فرهنگی صحبت می‌شود، نگاهمان یک نگاه سیستمی است؛ یعنی یک شبکه که به مؤلفه‌های مختلف فرهنگ مرتبط است و این نظام را ایجاد می‌کند.

سابقه این بحث به فرمایشات مقام معظم رهبری بر می‌گردد که در زمینه فرهنگ مطرح کردند. به نظر من تعبیری که مقام معظم رهبری مطرح فرمودند، بسیار درست و کارشناسانه است؛ منتهی برای اینکه مهندسی فرهنگی برای ما شناسانده شود، باید ابتدا دو جزء را شناسایی کنیم؛ فرهنگ و مهندسی. تعاریفی از فرهنگ شده‌است؛ نظیر «بازتاب مجموعه دستاوردهای مادی و معنوی جامعه ـ که همان تمدن است ـ در رفتار فردی و اجتماعی.» اینکه ما چگونه در جامعه از نظر فردی و اجتماعی رفتار می‌کنیم، فرهنگ ما را نمایان می‌کند. هنر، فناوری و دانش در حوزه تمدن هستند، اما انسانی که با نوع خاصی از تمدن سر و کار دارد و شاکله شخصیتش در این تمدن شکل گرفته، رفتاری که از او صادر می‌شود را فرهنگ می‌نامیم. به همین دلیل به نوعی دیگر فرهنگ را مجموعه‌ای از آداب، عادات، رسوم و هنجارهای اجتماعی نیز تعریف کرده‌اند.

وقتی که دقت می‌کنیم، متوجه می‌شویم که تمام این تعریف‌ها با رفتار فردی و اجتماعی انسان‌ها ارتباط دارد. تعریف دیگری که از فرهنگ شده چنین است: «مجموعه‌ای از آداب، عادات، رسوم، نظام ارزش‌های اجتماعی، باورها، عقاید، موسیقی، معماری و…» وقتی ما این عناصر را در فرهنگ خودمان حس می‌کنیم، در حقیقت خودمان را حس کرده‌ایم. این همان عبارتی است که دکتر علی شریعتی در سخنرانی تالار فردوسی دانشگاه تهران، تحت عنوان انسان بی‌خود، مطرح کرده‌است. می‌گوید وقتی من آداب، رسوم، عادات، هنر و معماری خود را در فرهنگ خودم حس می‌کنم، در حقیقت خودم را حس می‌کنم. از اینجا نتیجه می‌گیریم که انسانی که فرهنگ خود را از دست بدهد، دچار از خود بیگانگی و بحران هویت می‌شود.

اجمالاً یک تعریف عملیاتی از مهندسی فرهنگی می‌توانیم داشته باشیم. به کوچک‌ترین جزء فرهنگی، عنصر فرهنگ گفته می‌شود. اگر فرهنگ را یک کل در نظر بگیریم، مهندسی فرهنگی به معنی اصلاح عناصر فرهنگی در یک بافت و ساختار کلی است.

نوع رفتار و نوع عادت از تجلیات فرهنگ است یا خودِ فرهنگ؟ در مهندسی فرهنگی رفتارها باید مهندسی شود یا چیزی که رفتارها را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد؟

رفتار و عادات و هنجارها و مراسم به عنوان عناصر فرهنگی بخشی از فرهنگ هستند که خود تحت تأثیر نظام ارزش‌های اجتماعی‌اند. کلمه مهندس به معنای اندازه است و مرحوم دهخدا اصل این کلمه را فارسی می‌داند. مهندسی فرهنگی کردن یعنی کالبدشکافی کردن، بررسی کردن، کم و زیاد کردن، اندازه‌گیری کردن و… در مورد رفتار فردی و اجتماعی که ما تحت تأثیر نظام ارزش‌های اجتماعی است. بنابراین، خواهی‌نخواهی مهندسی فرهنگی به تنظیم نظام ارزش‌های اجتماعی بر می‌گردد؛ یعنی نظام ارزش‌های اجتماعی خواهی‌نخواهی بر رفتار فردی و اجتماعی ما اثر می‌گذارد.

حالا اینجا بحث مفصلی هست که ارزش‌های اجتماعی نسبی هستند یا مطلق. طرف‌های این بحث ادله‌ای می‌آورند. آن‌هایی که قائل بر نسبیت ارزش‌های اجتماعی هستند و آن‌هایی که قائل بر مطلق بودن ارزش‌های اجتماعی هستند، هرکدام برای خود دلایلی دارند. برخی نگرانی‌هایی دارند از این که نسبیت در ارزش‌های اجتماعی ما را به سمت خروج از ضوابط و چارچوب‌هایی که جنبه اعتقادی هم می‌تواند داشته باشد، پیش می‌برد. ارزش‌های اجتماعی هم نسبی هستند و هم مطلق. یعنی ما هم ارزش‌های مطلق داریم و هم ارزش‌های نسبی. ارزش‌های مطلق، ارزش‌هایی هستند که همه‌جا و همه‌وقت، برای کل جوامع و در تمام دنیا ارزش هستند. ارزش‌های مطلق، همان صفات ثبوتیه خداوند متعال است؛ مثل ارزش قدرت. ما هیچ جامعه‌ای نداریم که در آن، ضعف، ارزش باشد. در همه جوامع بشری در طول تاریخ، قدرت، ارزش است. اَشکال قدرت متفاوت است؛ قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی.

همچنین علم ارزش است، اما نتوانستن یا ندانستن ارزش نیست. زیبایی هم یک ارزش مطلق است. یکی دیگر از ارزش‌های مطلق عدالت است. هیچ‌کس تا به حال نگفته است که ما قهرمان ظلم را می‌خواهیم انتخاب کنیم. حتی جرم‌شناسان هم اذعان دارند که مجرمین ظلم را در یک چارچوب عادلانه تعریف می‌کنند، بعد مرتکب آن می‌شوند. یکی دیگر از ارزش‌های مطلق لطف و مهر است و یکی دیگر، خلاقیت.

خداوند صفات زیادی دارد، من این صفات را از این جهت بیان می‌کنم که با تمدن ارتباط دارد. انسان به صفات خداوند، به صورت یک استعداد بالقوه که باید بالفعل شود، میل ذاتی دارد. میل به قدرت، یک میل سیری‌ناپذیر است، مانند میل به غذا نیست. انسان قدرت را نامحدود می‌خواهد. اگر شهردار یک منطقه است، می‌خواهد شهردار پایتخت بشود، اگر شهردار پایتخت شد می‌خواهد رئیس‌جمهور شود، اگر رئیس‌جمهور شد می‌خواهد دنیا را اداره کند. این میل ذاتی انسان به قدرت است. انسان به قدرت مطلق میل دارد، چون به خدا میل دارد، ولی خودش نمی‌داند؛ مانند بچه ای که میل به غذا دارد، ولی غذا را نمی‌شناسد و ممکن است خاک بخورد. میل به قدرت مطلق انواع قدرت‌ها را در تاریخ ایجاد کرده‌است؛ قدرت‌های نظامی، سیاسی، اقتصادی و… .

انسان به علم مطلق میل دارد. میل به علم مطلق علوم مختلف را ایجاد کرده‌است ـ مانند فیزیک، شیمی، ریاضی و… . انسان به زیبایی مطلق میل دارد. میل به زیبایی مطلق هنر را ایجاد کرده است ـ مانند موسیقی، شعر، آواز، نقاشی، مجسمه‌سازی و… . میل به عدالت مطلق، حقوق را ایجاد کرده‌است ـ مانند حقوق فردی، حقوق جزایی، حقوق کیفری، حقوق دریاها، حقوق فرکانس‌ها. میل به لطف مطلق، روابط و نهادهای لطیف را ایجاد کرده‌است (مؤسسات خیریه). میل به خلاقیت مطلق، فناوری را ایجاد کرده‌است ـ از جنگ‌افزارهای اولیه تا الآن.

پس میل به این ارزش‌های مطلق، تمدن را ایجاد کرده‌است؛ چون تمدن مجموعه دستاورد‌های مادی و معنوی جامعه است. پس تمدن زاییده عشق انسان به خدا و صفات اوست. ارزش‌های مطلق صفات خداوند است. ارزش‌های نسبی، ارزش‌هایی هستند که در یک زمان خاص و در یک مکان خاص، یک ارزش مطلق را نمایندگی می‌کنند. ممکن است گاهی اوقات رابطه آن‌ها با ارزش‌های مطلق از بین برود، اما به صورت یک رسم یا یک هنجار، در فرایند جامعه‌پذیری و فرهنگ‌پذیری نسل به نسل منتقل گردد؛ به عنوان مثال، درجات نظامی ارزش خود را از قدرت می‌گیرند، مدارج علمی ارزش خود را از علم می‌گیرند، نشان‌های هنری ارزش خود را از زیبایی می‌گیرند.

اگر زمانی ارتباط میان ارزش نسبی و ارزش مطلق از بین برود [به عنوان مثال، اگر یک هنرپیشه درجه نظامی روی شانه خود بگذارد] ارزشی نسبی بی‌اعتبار می‌شود؛ چون رابطه‌اش را با ارزش مطلق از دست داده‌است. اساساً صفات خداوند صفات وجودی است؛ یعنی هرجا که صفات خداوند نباشد، عدم است. اگر قدرت نباشد، آن را ضعف می‌نامیم. ضعف یعنی عدم وجود قدرت. اگر علم نباشد به آن جهل می‌گوییم. جهل یعنی عدم وجود علم. اگر عدالت نباشد به آن ظلم می‌گوییم. ظلم یعنی عدم وجود عدالت. اگر مهر نباشد به آن کین می‌گوییم. کین یعنی عدم وجود مهر. اگر خلاقیت نباشد به آن رکود می‌گوییم. رکود به معنی عدم وجود خلاقیت است.

در مهندسی فرهنگی باید شاخص انتخاب کنیم؛ چون گفته شد مهندسی فرهنگی یعنی اصلاح عناصر فرهنگی بر اساس یک شاخص. بعضی‌ها گفتند که این شاخص، مدرنیته باشد. قبل از انقلاب که صراحتاً ادعا همین بود. امروز هم بعضی از مدرنیته بومی نام می‌برند. بعضی دیگر نیز بر بومی بودن به عنوان یک شاخص تأکید دارند؛ در صورتی که ما می‌خواهیم این فرهنگ بومی را اصلاح کنیم. اگر به عنوان شاخص بگوییم دین، سؤال می‌شود کدام دین؟ اگر بگوییم مذهب، سؤال می‌شود کدام مذهب؟ اگر بگوییم مذهب خاص، سؤال می‌شود کدام قرائت از آن؟ اما آن چیزی که همه جا می‌تواند شاخص قرار داده شود، همان صفات ثبوتیه خداوند است؛ یعنی یک شاخص شش‌وجهی.

باید عناصر فرهنگی را با این شاخص بسنجیم و عناصر فرهنگی را با آن ارزیابی کنیم. در این شاخص شش‌وجهی، وجه عدالت، شرط پذیرش و سایر وجوه شرط رُجحان هستند. هر عنصر که با عدالت سازگاری داشته باشد، قابل قبول است. بقیه وجوه، موجب رجحان می‌شوند. به عنوان مثال، می‌گوییم حجاب یک عنصر فرهنگی عادلانه است؛ زیرا این عدالت نیست که یک دختر جوان، جوانی و زیبایی خود را نثار خانواده‌اش کند، بعد دختر جوان دیگری شوهر این خانم را وارد میدان جاذبه جنسی خود کند و آشیانه این زن را بر سر او و بچه‌های او تخریب کند.

بنابراین، می‌گوییم حجاب عنصر فرهنگی عادلانه و بی‌حجابی، ظالمانه است. بقیه وجوه، شرط رُجحان هستند. اگر چنانچه ما نوعی از حجاب داشته باشیم که از فحشا جلوگیری کند و از اینکه مردها و زن‌ها بی‌قانون، بی‌ضابطه و بی‌اخلاق و بی‌آینده‌نگری وارد میدان جاذبه جنسی یکدیگر شوند جلوگیری نماید، اما یک حجابی زیباتر باشد، این زیبایی رُجحان دارد. تک تک عناصر فرهنگی را با این شاخص شش‌وجهی باید سنجید. اولین شرط، شرط عدالت است. تمام عناصری که عادلانه نیستند، باید اصلاح شوند یا حذف گردند.

به نظر من مهنـــدســـی فرهنگـــی مانند یک جریــان از بالا به سمت پایین جریان پیدا می‌کند؛ فقط مربوط به جامعه نمی‌شود، کل ساختار باید در معرض مهندسی فرهنگی قرار بگیرد. این مبتنی بر تعریفی است که من از فرهنگ دارم. فرهنگ تعاریف متعدد کارکردی، مردم‌شناختی و فرایندی دارد، اما چند تعریف به نظر من با بحث مهندسی فرهنگی خیلی مناسب است. خیلی از تعاریف دیگر در اینجا جوابگو نیست.

یکی از آن‌ها فرهنگ به معنای شیوه زندگی است. شیوه زندگی آحاد جامعه را در شئون مختلف در بر می‌گیرد. مهندسی فرهنگی به معنای دیگر، مهندسی شیوه زندگی است که در سطح اجتماعی، سازمانی، خانوادگی و فردی معنا پیدا می‌کند. یکی دیگر از تعاریف، تعریف فرایندی فرهنگ است. در این تعریف، فرهنگ یعنی برنامه‌ریزی جمعی اذهان؛ مثلاً شما چند رایانه را به یک شکل برنامه‌ریزی می‌کنید تا آن‌ها بتوانند کارکردهای مشترکی را انجام دهند. اگر شما به هر رایانه یک سیستم عامل بدهید، در سیستم اختلال و ناهماهنگی ایجاد می‌شود. در یک سازمانِ واحد برای این که رایانه‌ها کارکرد هماهنگ و مناسب داشته باشند، باید از یک سیستم عامل بهره‌مند باشند. بنابراین وظیفه مهندسی فرهنگی این است که اذهان جامعه را به یک شکل برنامه‌ریزی کند تا ارزش ها، نگاه‌ها و دغدغه‌ها مشترک بشود. این ممکن است این تعبیر را ایجاد کند که «آیا هدف یک‌دست کردن تمام جامعه است؟» که قطعاً هدف ما این نیست. نتیجه این برنامه‌ریزی جمعی اذهان، ذهنیت‌های مشترک است. درحوزه فرهنگ، ذهنیت همه چیز است. ذهنیت‌های مشترک مانع خلاقیت یا تفاوت‌های سازنده نمی‌شود. این برنامه‌ریزی اذهان تمام اذهان اقشار مختلف جامعه را در برگیرد. حتی ذهن سازمان‌ها را به صورت جمعی نیز می‌توان برنامه‌ریزی کرد، ذهن خانواده‌ها و افراد را نیز به صورت جمعی می‌توان برنامه‌ریزی کرد. پس کلیت جامعه باید موضوع بحث مهندسی فرهنگی قرار بگیرد.

به نظر شما برنامه‌ریزی اذهان عمومی امکان‌پذیر است؟

در حال حاضر من و شما در خیلی از مسائل مانند هم فکر می‌کنیم. دغدغه‌ها، نگرش‌ها و نگاه‌های ما به عنوان کسانی که در فرهنگ ایران اسلامی زندگی می‌کنند، مشترک است. دقیقاً همین است که ما را به هم پیوند می‌دهد و عضو یک فرهنگ می‌کند، اما اینجا دو بحث داریم. یک بحث این است که این کار به خودیِ خود و به صورت یک جریان عمومی مدیریت نشده، اتفاق می‌افتد؛ مثلاً کارهایی که در مدرسه، دانشگاه یا نظام آموزشی انجام می‌شود، بالاخره همراه با رسانه‌ها دارند ذهن ما را برنامه‌ریزی میکنند. یک زمان هم شما با برنامه و آگاهانه این کار انجام می‌دهید که نتایج این‌ها متفاوت است. وقتی شما این کار را با برنامه انجام ندهید، کسانی هستند که این مهندسی فرهنگی را به جای شما، با برنامه خود در کشور پیاده‌سازی نمایند و ذهن جوان‌های ما را برنامه‌ریزی و مهندسی می‌کنند. اگر یک برنامه آگاهانه داشته باشیم که کارآمد باشد و ابزارهای کارآمدی برای تحقق آن به کار بگیریم، طبیعتاً می‌تواند شامل تمام اقشار جامعه باشد و کاملاً هم امکان‌پذیر است.

کاهش تعارضات فرهنگی با مهندسی فرهنگی امکان‌پذیر است؟

اساساً مهندسی یعنی طراحی؛ به عنوان مثال، اگر از لحاظ معماری تفاوت‌های شهر و روستا را مشاهده کنیم، شما معمولاً در روستا طراحی ندارید و خانه‌ها و مساجد و… به صورت خود به خودی و دلخواه ساخته شده‌اند، ولی به هرحال یک جامعه انسانی شکل گرفته‌است؛ جامعه ای که مبتنی بر هیچ طرح و مهندسی نیست و یک نظم بدوی است، اما در شهر شما یک نظم مهندسی دارید.

حالا مانند همین را در مهندسی فرهنگی می‌توانیم داشته باشیم. یک زمانی در جامعه یک کار فرهنگی به صورت بدوی شکل می‌گیرد. این یک سطح بدوی از مهندسی فرهنگی است که گاه پُر از تعارض است؛ مانند همان معماری روستا، اما وقتی که ما رویکرد مهندسی فرهنگی را مانند رویکرد مهندسی عمران و شهرسازی به کار بگیریم، بسیاری از این تعارضات اصلاً موضوعیت پیدا نمی‌کنند. این تعارضات به دلیل فقدان مهندسی فرهنگی موضوعیت پیدا می‌کنند.

جا دارد به همین مثالی که شما فرمودید بیشتر بپردازیم. عاشورا یا محرم در  جامعه ما چه موقعیتی را به وجود می‌آورد؟ نوعی هماهنگی و همسویی و به تعبیری همدلی در همه اقشار، در سطوح مختلف و اندازه مختلف رخ می‌دهد که می‌تواند نوعی مهندسی تلقی شود؛ مانند همان روستا که اشاره فرمودند که نهاد‌های مدنی در آن وجود ندارد و نتوانستند این اتفاق را سامان بدهند. به دلیل شکل زیست و محیط زیست روستا، عناصری که آنجا وجود دارد به تعبیری که فرمودند، خود به خودی است.

آنجا هزینه‌ها بالا و دستاوردها کم است. رشد و توسعه مانند شهر نمی‌تواند به‌راحتی اتفاق بیافتد. به نظر من اگر دنبال این چنین عناصری در جامعه خود بگردیم، مانند این موضوع که باید در برنامه‌ریزی یا مهندسی ـ که ظاهراً ما فاقد آن هستیم ـ مورد عنایت و توجه باشد، بسیار است.

آیا از منظر شما، مهندسی فرهنگی در جامعه ما وجود ندارد؟

این‌طور نمی‌توان قطعی صحبت کرد. یک سطح پایین و ناکارآمد از مهندسی فرهنگی در کشور وجود دارد که نظام آموزشی و رسانه‌های ما یا روحانیان انجام می‌دهند، اما این سطح، کافی نیست و در دنیای پیچیده امروز جوابگو هم نیست. ما به یک طرح مهندسی فرهنگی کارآمد، مطالعه شده، با توجه به اسلام، تاریخ، فرهنگ، اوضاع دنیا و آینده احتیاج داریم؛ چون طرح مهندسی فرهنگی نمی‌تواند صرفاً به این لحظه نگاه داشته باشد. اساساً جنس مهندسی فرهنگی آینده‌نگر است، باید معطوف به آینده باشد و با این شرایط آن اتفاقی که گفتیم می‌تواند بیفتد. گاهی، طرح‌ها و اسنادی که در سطح ملی تدوین می‌شود، نگاهش به حال و حداکثر به گذشته است؛ در صورتی که جامعه در حال تکامل است. مهندسی فرهنگی قرار است که تعالی و بهبودی را ایجاد کند. این بهبود ۱۰ تا ۱۰۰ سال آینده را در بر می‌گیرد. اینکه ۱۰ سال آینده شرایط چگونه خواهد بود، آیا در کشور ما مطالعه شده است؟

کار فرهنگی که یک شبه جواب نمی‌دهد. ۳۰ سال دیگر دغدغه‌ها، مناسبات، مقتضیات جهانی چگونه خواهد بود؟ من این نقد بزرگ را به سند مهندسی فرهنگی کشور وارد می‌کنم که حال‌نگر و گذشته‌نگر است؛ سند آینده‌نگری نیست و بر پایه آینده‌نگری و آینده‌پژوهی نوشته نشده‌است. با همه حسن نیت‌هایی که دوستان دارند، مطمئناً این سند به اهداف و مقاصد خود نخواهد رسید.

در بحثی که دوستان مطرح کردند، نکات جالبی بود. در رابطه با مهندسی فرهنگی یک سر طیف معتقد است که اساسا مهندسی فرهنگی بی معناست و طرف دیگر، مهندسی فرهنگ را لازم می‌داند. هر دو نگاه هم حرف‌هایی را مطرح می‌کنند. یک گروه می‌گویند مهندسی، اصول ساده، قوانین معین و استانداردهای عددی دارد. بنابراین، وقتی شما کلمه مهندسی را به کار می‌برید، باید رویه‌ها و روش‌های عددی را به کار ببرید و از استانداردهای معین قالبی و صلب پیروی کنید.

شما اگر به مخروط علوم دقت کنید، اول، علمِ ریاضی است؛ کاملاً مشخص و معین است. از ۱۲ هزار سال قبل که انسان عدد را فهمیده‌است، یک به علاوه یک، دو بوده و تغییر نکرده‌است. لایه بعدی علوم، فیزیک است؛ یک مقدار انعطاف دارد؛ هرچند مبتنی بر علم ریاضی است. سطح بعدی، علوم زیستی است؛ انعطاف بیشتری دارد. وقتی به علوم انسانی می‌رسد، هم بسیار گسترده‌تر و هم بسیار منعطف‌تر است.

پس با این استدلال، اساساً فرهنگ که مبتنی بر علوم انسانی است، قالب‌پذیر و شکل‌پذیر نیست که این جای نقد دارد. طرف مقابل، معکوسِ این حرف را مطرح می‌کند. در انسان‌های اولیه، یک شکل ابتدایی از تغییر بوده‌است، حدود هزار سال طول کشیده تا اولین الفبای حروف به وجود بیاید و انسان بتواند الفبا خلق کند، ولی شما الآن در کسری از ثانیه یک تغییر فرهنگی را در بعضی جاها مشاهده می‌کنید؛ لذا با مقدوراتی که توسط خود انسان به وجود آمده‌است، می‌توان به فرهنگ شکل و سازمان و نظام داد. این طرف قضیه به شدت قائل بر این است که می‌توان مهندسی فرهنگی کرد. طرف مقابل می‌گوید کلمه مهندسی را روی این موضوع نگذارید.

مطلب دوم، ظرف زمان است که دو نگاه متفاوت ایجاد می‌کند. گروه اول، به دلیل اینکه فرهنگ بسیار تدریجی است و اساساً تغییراتش محسوس نیست، بنابراین مهندسی را که برای بعد چهارم باید به کار برده شود، برای این به کار نبرید؛ چون تدریجی و طولانی‌مدت است. در طرف مقابل یک عده می‌گویند اتفاقاً به‌عکس است. به دلیل اینکه شبکه‌سازی، فشرده‌سازی، حذف زمان و مکان در شرایط حاضر حاکم شده‌است، اتفاقاً مهندسی را بر این می‌توان حاکم کرد و قدرت تغییرات فرهنگی به ۱۰۰سال و ۲۰۰سال و ۵۰سال نیست؛ از نظر زمانی خیلی سریع‌تر و قابل اندازه‌گیری‌تر واقع می‌شود.

لذا بحث است که آیا اصلاً بپذیریم که مهندسی فرهنگی منطق دارد یا ندارد؛ با همین دو استدلالی که عرض کردم؛ چه از نظر مخروط علمی و چه از نظر بُعد چهارم که همان بعد زمانی است. باید به قضیه با تأکید بر اینکه می‌توان مهندسی فرهنگی انجام داد، نگاه کنیم.

به نظر بنده عمده مشکلاتی که ما در حوزه فرهنگ داریم، به مفهوم خود فرهنگ برگردد و به تبع آن، به مهندسی فرهنگی. البته تعاریف، متعدد است. گاهی چند صد تعریف در منابع ذکر شده‌است. بعضی هم سعی کردند که یک وجه جمعی را برای آن قائل بشوند که حتماً در موردش بحث شده و بنده قصد ورود به آن بحث را ندارم. ممکن است چند بحث با هم مخلوط شوند، از جمله مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی که بین این‌ها هم باید قدری تفکیک صورت بگیرد. ما مفاهیم را یا مفاهیم حقیقی تلقی می‌کنیم یا اعتباری. مفهوم فرهنگ از مفاهیم حقیقی نیست؛ نه مفهوم ماهوی است که وجود خارجی داشته باشد ـ مثل انسان، درخت، میز و… ـ و نه حتی مفهوم فلسفی است که از چگونگی ارتباطات میان موجودات حکایت کند ـ مثل بحث علیت، علم و… . مفاهیم ثانی منطقی کاملاً ذهنی، از نوع موجودیت‌های ذهنی هستند که نشان می‌دهند بین مفاهیم ذهنی ما چگونه ارتباطی است.

اگر هیچ‌یک از این‌ها نباشد، ممکن است بگوییم جز مفاهیم اعتباری است. به تعبیری که مرحوم علامه طباطبایی در اصول فلسفه می‌فرمایند و گاهی هم در المیزان اشاره‌ای فرموده‌اند، مفاهیم اعتباری و قراردادی به نحوی کپی‌برداری یا الگوبرداری از مفاهیم واقعی است و به تعبیر ایشان، این‌ها دروغ‌های مفیدند؛ مثل مفهوم ریاست، مفهوم مالکیت؛ مثلاً در عالم ریاست نسبت سر به بدن و فرمان دادن مغز به بدن، یک نسبت واقعی است.

به نظر من فرهنگ، جز این مفاهیم نیز قرار نمی‌گیرد. تنها چیزی که می‌توان گفت این است که مفهوم فرهنگ، به تعبیر منطقیون و فلاسفه، فوق‌المعقوله است. ما پاره‌های مختلفی که گاهی پیدا کردن نسبتشان با هم یک مقدار مشکل است، کنار هم گذاشته‌ایم که نه شاید جامعیت لازم را داشته باشد و نه مانعیت لازم را؛ از باور‌ها، اعتقادات، نمادها، ارزش‌ها، حتی بخش‌های سخت‌افزاری تمدن. بعضاً رفتارها را ذکر می‌کنیم. اگر بگوییم این‌ها وجه جمعشان همه مربوط به انسان است، خیلی چیزهای دیگر هم به انسان مربوط می‌شود. به هرحال این ابهام به مفهوم فرهنگ و فرهنگی و بقیه مواردی که از این قبیل است، سرریز می‌شود.

نسبت فرهنگ با مقوله علم که آیا علم جز فرهنگ است یا نسبت این دو عام و خاص است، همین‌طور نسبت فرهنگ با دین، محل بحث است. گاهی ما دین را بخشی از فرهنگ تلقی می‌کنیم؛ می‌گوییم فرهنگ دینی، فرهنگ اسلامی یا در بعضی از تلقیات می‌گوییم که فرهنگ زیر مجموعه دین است. این‌ها به نظر من مقولاتی است که تا شفاف نشود، مقداری مشکل‌ساز می‌گردد. آن قدر که من اطلاع دارم، در سند فرهنگی بیشتر به مهندسی دستگاه‌های فرهنگی عنایت شده‌است و اینکه ما چگونه تکثری را که در بین دستگاه‌های فرهنگی خود داریم ـ گاهی گفته می‌شود حدود ۴۰۰ دستگاه فرهنگی داریم ـ سازمان‌دهی کنیم.

در کشور ما متولی این کار شورای عالی انقلاب فرهنگی است. به همین دلیل، این سند هم از زیرمجموعه این شورا تهیه و تصویب شده‌است. به هرحال این دستگاه‌های فرهنگی باید سامان‌دهی شوند؛ نسبتشان با یکدیگر مشخص شود و دستگاه‌های اصلی و فرعی از یکدیگر مشخص بشوند؛ معلوم شود که اگر نسبتی از نظر فرماندهی و فرمانبری میان آن‌ها وجود دارد، کدام مدیریت‌کننده هستند و کدام مدیریت‌شونده هستند؛ تداخل مسئولیت بینشان پیش نیاید. اینکه فرمودند گذشته‌نگر و حال‌نگر بوده‌است، به خاطر همین بوده و البته منافاتی نداشت؛ می‌توانست آینده‌گر نیز باشد.

اگر مهندسی فرهنگ را بخواهیم مد نظر قرار دهیم، اشکالاتی که فرمودند، هست. آیا فرهنگ قابلیت مهندسی دارد؟ هندسه و مهندسی از همان اندازه و شکل و عدد و رقم و… آمده‌است و فرهنگ یک مقوله پویاست. به خاطر همین مهندسی فرهنگ در کلام بزرگان کمتر آمده و همان مهندسی فرهنگی، به معنای سازمان‌دهی و سامان‌دهی دستگاه‌های فرهنگی طوری که به نحو مطلوب این‌ها را اداره کنیم مورد نظر بوده‌است.

شما نکته جدیدی مطرح کردید؛ تفاوت بین مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی. فرمودید که مهندسی فرهنگی به معنای مهندسی دستگاه‌های فرهنگی است، ولی در معنای اول، مهندسی خودِ فرهنگ است که به آن اشاره کردید.

وقتی از فرهنگ صحبت می‌کنیم، می‌خواهیم در مورد انسان حرف بزنیم. فرهنگ از ویژگی‌های انسان است. اگر بخواهیم در مورد مهندسی فرهنگی صحبت کنیم، باید بدانیم که انسان چیست و رفتارش چه‌طور شکل می‌گیرد و آیا نیاز به هدایت دارد یا نه. در مورد انسان، دو نگاه اصلی هست. در نگاهی که ما داریم، انسان موجودی است هدایت شده و جامعه هم در واقع مجموعه‌ای از همین انسان‌هاست؛ به عنوان مثال، در علم شیمی، با جابه‌جایی مولکول‌ها، رنگ و ساختار جسم تغییر پیدا می‌کند؛ مثل کربن در زغال و الماس. در واقع تفاوت این دو در نوع بافت موجود بین مولکول‌هاست.

در حال حاضر علم جدیدی به نام ژنتیک فرهنگی به وجود آمده  که تمام تبلیغاتی که شما می‌بینید، بر اساس همین علم توسعه یافته‌است. تمام تبلیغات سطح شهر و میان‌برنامه‌هایی که در تلویزیون پخش می‌شود، برای این است که ژن فرهنگی ما را تحت‌الشعاع قرار دهد و باردار کند. وقتی ژن فرهنگی ما باردار شد خودبه‌خود الگوهای فرهنگی تغییر می‌کند. وقتی من به فروشگاهی می‌روم، خودبه‌خود به سمت کالای تبلیغی می‌روم. همان‌طور که خداوند متعال فرموده، ورودی‌های ما گوش، چشم و قلب است. ورودی‌ها از این سه بخش اتفاق می‌افتد و بعد الگوها و رفتارها را می‌سازد. بر اساس همین در منطق ما، انسان هدایت‌شده است. وقتی حضرت آدم هبوط کرد، خداوند فرمود من هدایت را برای تو می‌فرستم، اگر به آن توجه کنی به همان وضعیت قبلی بر می‌گردی. این هدایت همان آموزه هاست.

مقام معظم رهبری که بحث مهندسی فرهنگی را مطرح نمودند، بر اساس همین اصل است که ما نمی‌توانیم فرهنگ را رها کنیم. هر آسیبی که وارد شود، برای ما مسئولیت دارد. نباید اجازه داد هر عنصری بر فرهنگ ما تأثیرگذار باشد. به همین دلیل است که مقام معظم رهبری معقوله مهندسی فرهنگی را مطرح نموده‌اند. وقتی بحث مهندسی مطرح می‌شود، قوانین ثابت در واقع همان ارزش‌های ذاتی است که خداوند به انسان عطا فرموده‌است. انسان فطرتاً به این ارزش‌ها میل دارد.

تأکید شما بر این است که فرهنگ همان سبک زندگی است. در مورد ژن‌های فرهنگی که صحبت نموده‌اید.

اساساً مهندسی طبق استانداردهای بین‌المللی، یعنی طراحی. بنابراین، تعریف مهندسی فرهنگی، به معنای طراحی فرهنگی است. در این جا یک پرسش مطرح می‌شود که «آیا فرهنگ طراحی‌پذیر هست یا خیر؟» به نظر من تمام ساختارهای جامعه از جمله فرهنگ قابل طراحی است و با طراحی می‌توان آن‌ها را ارتقا داد؛ مثل یک محصول که شما با یک طراحی مجدد، آن را نو و تازه می‌کنید.

اگر بخواهیم در مجموع، سخنان آقای بابایی و ملکی‌فر را جمع‌بندی کنیم، مهندسی فرهنگی، به معنای طراحی شیوه زندگی است.

از نظر من، مهندسی یعنی پیدا کردن یک نظام یا یک کلیت معنا‌دار بین اجزای یک شکل. پس مهندسی فرهنگی یعنی پیدا کردن یک کلیت معنادار بین اجزای متشکل فرهنگی. بنابراین هر فرهنگی، به خودی‌خود یک مهندسی دارد. هیچ فرهنگی بدون مهندسی نیست؛ یعنی بدون یک نظم کلی که بین اجزا حاکم است، نیست. در تمام فرهنگ‌ها یک الگوی فرهنگی هست؛ چه بدوی و چه فرهنگ‌های پیشرفته.

منتهی بحث ما، بحث بازمهندسی است؛ یعنی تعالی آن، تا بتواند پاسخ نیازهای جدید را بدهد. ریاضیات شامل دو بخش است: هندسه و جبر، روابط بُعدی و عددی. ما وقتی سه نقطه را در نظر می‌گیریم، نظام بین سه نقطه، مثلث است. یعنی اجزا را در یک وحدت کلی می‌بینیم که می‌توان برای آن‌ها الگویی تعریف کرد. ارسطو معتقد بود که انسان سه ساحت دارد: یک ساحت اندیشه و تئوری‌هاست، دوم ساحت عمل است و سوم، ساحت ابداع و تولید است. مشکل ما در مهندسی فرهنگی در همه جوامع این است که بین نظام اندیشه و تفکر و عمل، گسست ایجاد می‌شود. یعنی افراد آن‌چنان که فکر می‌کنند، زندگی نمی‌کنند. از همین جاست که بحران فرهنگی و اخلاقی به وجود می‌آید؛ یعنی ما به گونه‌ای از زندگی علاقه‌مندیم، ولی نمی‌توانیم آن‌طور که می‌خواهیم زندگی کنیم.

این مشکل را ما هم داریم؛ یعنی بین ساحت فکر و اندیشه ما و ساحت عمل ما رابطه دال و مدلولی ایجاد نمی‌شود. فرهنگ اگر واقعاً توان تولید ساخته‌های تمدنی را نداشته باشد، دچار مشکل می‌شود. خیلی علاقه‌مند است که تولید ساخته‌های تمدنی بر مبانی فرهنگی اتفاق بیفتد، اما توان اجرایی آن را ندارد. در کل، ما یک دستگاه اندیشه‌ای داریم که مجموعه ادبیات تئوریک ما را می‌سازد. منابع بُعد تئوریک ما، فلسفه، آموزه‌های دینی، اخلاق، فلسفه سیاست، اقتصاد، هنر، معماری و… است. این‌ها منابعی‌اند که در یک زمانی زایا می‌شوند؛ در یک زمانی یک کالبدی در زندگی را می‌توانند پیشنهاد بدهند. اگر فرهنگ زایا باشد قدرت تصرف در طبیعت را دارد. اگر زایا نباشد، به نوستالژی تبدیل می‌شود. اگر فرهنگ نتواند یک طرح عملی پیشنهاد دهد، یعنی منجر به ساخت تمدنی نشود، از بین خواهد رفت. همان‌طور که یکی از صاحب‌نظران گفته، جایی که فرهنگ تبدیل به تمدن می‌شود، یعنی ماهیت نرم‌افزاری فرهنگ تبدیل به یک کالبد و جسد می‌گردد. می‌گوید تمدن جسد فرهنگ است و فرهنگ، روح تمدن.

در این جا دو نظر موجود است. بعضی‌ معتقدند که مؤلفه‌ها و منابع شکل‌دهنده فرهنگ ما عقیم هستند. اینکه بخواهیم از فلسفه ملاصدرا یا از حکمت متعالیه، روش زندگی، هنرورزی یا معماری پیدا کنیم، امکان‌پذیر نیست. بعضی دیگر اعتقاد دارند که وقتی هنوز از درون فلسفه یونان تمدن صید می‌کنیم، چگونه نمی‌توانیم بین قوه فکری خود و عمل ارتباط برقرار کنیم؟ بنابراین، مهندسی فرهنگی یا بازـ مهندسی فرهنگی، یک حرکت دائم است؛ یعنی پیدا کردن رابطه بین فرهنگ و منابع فرهنگی و عمل. بر اساس این، پیدا کردن دستورالعمل‌های زیستی بر اساس مبانی ارزش‌های فرهنگی است.

اساساً وجود تعارض در جامعه به این معنی است که مهندسی فرهنگی وجود ندارد. من با کلمه طراحی هم در اینجا مخالفم. اینجا عرصه، عرصه انسان و فطرت است. معتقدم که مهندسی فرهنگی ما فعال و پویا نیست. مهندسی فرهنگی ما منفعل و غیرفعال است و بر اثر کوشش و خطای ما اتفاق افتاده‌است؛ کاملاً ناشی از مهندسی فرهنگی اندام‌واره دوران قبل از انقلاب است. رژیم گذشته مهندسی فرهنگی داشت؛ می‌دانیم که کار خود آن‌ها نبود [کار مستشاران غربی بود]، ولی تکلیف خیلی چیزها با خیلی چیزهای دیگر مشخص بود، اما بعد از انقلاب این تکلیف مشخص نیست. از من به عنوان یک مدیر رسانه‌ای این را بپذیرید. بنده به سهم خودم ذهن‌ساز و رفتارساز جامعه هستم، ولی در سطح مفهومی و مصداقی، بسیاری از چیزها برای من مشخص نیست. این تعارض فرهنگی شدیدی را می‌رساند. بخشی از جامعه یک فرهنگ با بخش دیگرش ناسازگاری دارد.

در کل، جامعه‌ای که اندام‌واره نیست، یعنی مهندسی فرهنگی ندارد. اندام‌واره به معنای یکی شدن و یکسان شدن و یک‌شکل شدن نیست؛ به این معناست که تکلیف انسان‌ها با خودشان مشخص است. این‌طور نباشد که بنده سنتی فکر کنم، مدرن زندگی کنم یا مدرن فکر کنم و سنتی زندگی کنم. از لحاظ جامعه‌شناختی، جامعه جز بلوک شرق سنتی محسوب می‌شود؛ پس باید جمع‌گرا عمل کنیم، اما جامعه ما نه جمع‌گراست و نه فردگرا. یک جامعه در حال گذار و درهم ریخته است. مثلاً در روز عاشورا، یک شخص در صف نانوایی جای خود را به شما می‌دهد. فردای روز عاشورا، همان شخص در همان صف طور دیگری عمل می‌کند. به فاصله یک روز، شما از یک انسان جمع‌گرا، به یک انسان فردگرا تبدیل می‌شوید. این جامعه پُرتعارض است و اندام‌واره نیست. مهندسی فرهنگی لازم است. اگر مهندسی فرهنگی بخواهد اتفاق بیفتد، ما در عرصه فرهنگ نیز نیاز به یک ستاد فرماندهی داریم. در عرصه نظامی ستاد فرماندهی کل داریم، اما الآن متولی فرهنگ در جامعه ما چه کسی است؟

نکته بعدی این است که مهندسی فرهنگی بدون مهندسی اقتصاد امکان‌پذیر نیست. نمونه معماری را دوستان فرمودند. در عرصه رادیو و تلویزیون، در رابطه با حجاب درمانده ایم؛ نه به این دلیل که نمی‌توانیم، به این دلیل که نمی‌دانیم. نمونه دیگر آن بحث جمعیت است که ظاهراً فرهنگی نیست، اما این تغییر سیاست که درست هم هست، نشان می‌دهد که در یک جایی خطا کرده‌ایم. چرا باید خطا کرده باشیم؟ مگر اینکه در اسلام سفارش شده که زاد و ولد کنیم که اسلام را گسترش دهیم، تازه به یاد ما آمده‌است؟ فردگرایی همه چیز را بلعیده‌است. بحث جمعیت به نظر من از نشانه‌های نداشتن مهندسی فرهنگی است. در مجموع عرض می‌کنم، عرصه فرهنگ و اقتصاد را از هم تفکیک نکنیم. مهندسی فرهنگی بدون مهندسی اقتصاد و اندام‌وارگی اقتصادی موفق نخواهد شد.

به هرحال مفهومی به نام مهندسی فرهنگی، رایج شده و مصطلح است و برای آن سند درست شده‌است. باید فرض بگیریم که اشخاصی که این اصطلاح را تعریف و سندنویسی کرده‌اند، به هرحال از آن تعریفی داشته‌اند؛ از فرهنگ و مهندسی فرهنگ برداشتی داشته‌اند. به نوعی می‌شود از زاویه نگاه آن‌ها ورود پیدا کرد. گاهی مفاهیمی در جامعه مطرح می‌شود، اما کسانی که آن‌ها را مطرح می‌کنند خیلی توضیح نمی‌دهند که منظورشان چیست. باید تلاش کرد تا تبیین شود منظور آن‌ها چه بوده‌است.

من هم مانند دوستان همین شیوه زندگی را در تلقی از فرهنگ به کار می‌گیرم و البته زندگی به معنای همه ابعاد آن را. هرچه که به زندگی انسان بر می‌گردد، زندگی اوست؛ می‌توان از آن برداشتی کرد و آن را سنجید. ممکن است بپسندیم و ممکن است نپسندیم. به هرحال، فرهنگ آن است. در لحظه‌ای که رصد می‌کنیم، به هرحال فرهنگ جامعه این‌گونه است. بعضی از ابعاد آن هم حسب شرایطی که عرض می‌کنم، از بقیه ابعاد مؤثرتر است ـ که فکر می‌کنم شرایط توسعه‌یافتگی و از این قبیل باشد. لذا مثلاً کارکردهای اقتصادی که من آن را فرهنگ می‌دانم، به همان اندازه و بلکه بیشتر از آنچه که اینجا دوستان به طور غالب در توصیف فرهنگ فرمودند، مؤثر است؛ همین‌طور کارکردهای سیاسی، قضایی… یعنی چیزی از زندگی بیرون از این تلقی نیست.

عواملی هم بر آن تأثیر گذار است. تسری جامعه ما به دیگران و جامعه دیگران به جامعه ما، این شیوه زندگی را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ به عنوان مثال، در اقتصاد یک مفهومی داریم به نام رابطه مبادله. می‌گوییم که بین بخش کشاورزی با بخش صنعت، رابطه‌ای به ضرر کشاورزی برقرار است. مثلاً در جامعه ایران، با اینکه کشاورزی از مالیات معاف است، اما نرخ تشکیل سرمایه در کشاورزی معاف از مالیاتِ حدود سه تا سه‌ونیم درصد است، ولی با اینکه مالیات ۲۵ درصدی در صنعت داریم، نرخ سرمایه‌گذاری در صنعت بیشتر است. چه چیزی در کشاورزی می‌گذرد که این رابطه را به نفع صنعت برقرار می‌کند؟

شاید با قیاس این، از یک رابطه مبادله بین فرهنگ‌ها بتوان صحبت کرد. در مثال‌هایی که دوستان می‌زنند، این‌طور به نظر می‌آید که رابطه‌ بین این فرهنگ با فرهنگ‌های دیگر که حالا به وسیله فناوری ارتباطات و امواج آمد و رفت می‌کنند، به ضرر فرهنگ ماست. در کل، اگر فرهنگ را شیوه زندگی بگیریم و همه ابعاد را در آن متمرکز کنیم، رابطه مبادله چون به ضرر این عمل می‌کند، وضعیت فعلی را رقم زده‌است، ولی وضعیت فعلی، فرهنگ ما نیز هست. اینکه فرهنگ باید چه باشد، در حال حاضر من به آن نظر ندارم.

چه از منظر دین نگاه کنیم، چه غیردین، هم فرد و هم جامعه علاقه مند است آن چه را هست و نمی‌پسندد، در آن تغییراتی بدهد. از این حیث، کلمه مهندسی را چه به معنای لغوی و چه به معنای اصطلاحی در اینجا می‌توان استفاده نمود: تمایل برای تبدیل وضعی که نمی‌پسندیم به وضعیتی که می‌پسندیم. نکته‌ای که می‌ماند و در فرهنگ ما سهم زیادی دارد، این است که جامعه ما جامعه‌ای است که از دین متأثر است. البته شاید بی‌دینی هم بکنیم، ولی آگاهانه نیست. به نظر من تحقق دین، که دغدغه بیشتر ماست، منوط بر فراهم شدن شرایط تحقق دین است؛ یعنی میل به اینکه دینی رفتار کنیم، صرفاً کفایت نمی‌کند؛ باید به هرحال اسبابش فراهم گردد تا دینی عمل کنیم. ممکن است افرادی استثنائاً دینی عمل کنند، اما قاعده نیست.

بنابراین می‌توان از مفهومی به نام امکان‌پذیری یا مهندسی‌پذیری صحبت کرد؛ از اینکه اصلاً تا چه حد ممکن است میل ما به تغییر منتهی شود. به نظر من چالش اصلی در جامعه عقب‌افتاده همین موضوع است؛ جامعه‌ای که مشکلش ممکن است مثلاً فقر یا جهل باشد. تغییر دادن این جامعه از این نظر که ما تمایل داریم یک مسئله است، ولی این تغییرات باید مورد قبول جامعه نیز باشد. البته نه اینکه جامعه اصلاً قبول نمی‌کند، بلکه به طور تدریجی می‌پذیرد که ممکن است حوصله ما را سر ببرد. یک مقداری هم باید به واقعیت‌هایی که این ساخت را به وجود آورده‌است، بیشتر توجه نمود.

فکر می‌کنم این مقوله در مواردی به قلمروهایی از زندگی که تعریف فرهنگ را تشکیل می‌دهد، مثل اقتصاد یا سیاست [سرایت می‌کند]. اگر مهندسی بگوییم یا هر اصطلاحی برای این تغییرات به‌کار ببریم، در جوامعی مثل جامعه ما، اقدامات اقتصادی، همان اقدامات فرهنگی است یا اقدامات درست سیاسی، اقدامات فرهنگی است. برداشت من خیلی این نیست که در یک جامعه گرفتار، در ابتدا کار فرهنگی بکنیم. مطمئناً در خیلی از جاها از فقر نجات دادن جامعه، اولین پلکان امکان پذیرش چیزهایی که فکر می‌کنیم باید یاد بگیرند را فراهم می‌کند؛ اتخاذ رویه‌هایی در سیاست که آن رویه‌ها هم به ارتقای زندگی مردم کمک کند تا بتوانند از فقر رها شوند و هم توانایی پاسداری از شخصیت خود را داشته باشند؛ لذا در مجموع، همه قلمرو زندگی را برای جامعه ما، با سنگینی بخش‌های غیرعرفی فرهنگی که اشاره می‌کنیم، باید هدف‌گذاری کرد.

تغییر حتماً ممکن است. این تغییرات به خاطر شرایطی که ما داریم، خیلی کُند خواهد بود. باید عواملی را که این جامعه را منعطف می‌کند و ممکن است لزوماً در بخش هنجارها و عادات و دین و حجاب و… نباشد، بیشتر تقویت کرد. اگر مردم از نیاز‌های اولیه مثل فقر نجات پیدا کنند، سرشت آن‌ها طوری آفریده شده است که فرهنگی [به آن معنایی که ما دوست داریم رفتار می‌کنند.] به نظر من از فقر، دین خارج نخواهد شد.

آقای ملکی‌فر سؤال خوبی مطرح فرمودند که «منظور از مهندسی فرهنگی چیست؟» آقای دکتر سبحانی این‌گونه پاسخ دادند که تغییر هر آنچه نمی‌پسندیم به آنچه که می‌پسندیم.

اگر ما بگوییم که مهندسی فرهنگی کارش این است که وضع موجود را به وضع بهتری ارتقا دهد، این، راهبرد فرهنگی نام می‌گیرد. راهبرد هم همین کار را انجام می‌دهد؛ در حالی که در کشور، بحث راهبرد فرهنگی از مهندسی فرهنگی جداست. حتی در شورای عالی انقلاب فرهنگی دو سند موجود است؛ یکی راهبرد فرهنگی و یکی مهندسی فرهنگی.

اینکه در ابتدا من خواهش کردم که منظور از مهندسی فرهنگی دقیقاً روشن شود، برای همین است که این اختلاط‌ها صورت نگیرد؛ به عنوان مثال، پیشنهاد من که یک مقدار هم به تعریف آقای دکتر فهیمی فر نزدیک هست، این است که مهندسی فرهنگی به دنبال ساختارسازی فرهنگی است؛ نهادهای فرهنگی را طراحی می‌کند و آن موقع لفظ طراحی برای آن نهاد‌ها کاملا مصداق دارد؛ اینکه چه چیزی مورد نیاز ماست. کتاب، تلویزیون، نهاد است. اینکه بخواهیم فرهنگ مطلوب را بر آن ایجاد کنیم واز وضع موجود به وضع مطلوب برسیم، مهندسی فرهنگی است. اگر مهندسی فرهنگی را به معنای ایجاد شاکله و جسدی بگیریم که فرهنگ در آن حرکت می‌کند، آن وقت کلمه مهندسی کاملاً قبل اطلاق است و تفاوتش هم با راهبرد فرهنگی مشخص میشود. راهبرد فرهنگی در اصل با محتوای فرهنگی سروکار دارد، با آن جسد دیگر کار ندارد؛ فرهنگ را می‌خواهد از یک وضعی به وضع دیگری ارتقا دهد. حالا اینجا سؤالی مطرح می‌کنم که خواهش می‌کنم دوستان پاسخ دهند: چه چیز را از یک وضع به یک وضع دیگر تغییر بدهیم؟ آیا همان شیوه زندگی را می‌خواهیم تغییر بدهیم؛ یعنی از شکل مدرن می‌خواهیم اسلامی کنیم؛ از شکل غربی شده به شکل اسلامی تبدیل کنیم؟

در سند شورای عالی انقلاب فرهنگی این‌طور آمده است که می‌توان جوهره و کارکرد مهندسی فرهنگی را تحقق داد و آن را تأمین نحوه تعامل مؤثر و ارتباط پویای نظام‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی با نظام فرهنگی دانست. هدفی که برای مهندسی فرهنگی تعریف کرده اند را از رهنمود‌های مقام معظم رهبری گرفته‌اند. در مقدمه بحث معظمٌ‌له این‌طور آمده‌است که مهندسی فرهنگی، باز طراحی، اصلاح و ارتقای شئونات و مناسبات نظام‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور مبتنی بر فرهنگ مهندسی شده است و این وظیفه خطیر را به عهده شورای عالی انقلاب فرهنگی محول می‌شود.

کارکرد و هدفی که برای مهندسی فرهنگی تبیین شده، این است؛ به دنبال بهینه‌سازی مناسبات نظام فرهنگی و سایر نظام‌هاست که این را بتوانند بر اساس تعریفی که از مهندسی فرهنگی شده‌است، در کشور پیاده‌سازی کنند. در اینجا هم مهندسی فرهنگی و هم مهندسی فرهنگ تعریف شده‌اند. مهندسی فرهنگ را، فرایند بازشناسی، آسیب‌شناسی، پالایش و ارتقابخشی فرهنگ و جهت‌گیری آن بر پایه هویت اصیل اسلامی ایرانی با توجه به مقتضیات ملی و جهانی می‌داند. مهندسی فرهنگی، فرایند باز طراحی، اصلاح و ارتقا شئون و مناسبات نظام‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور بر اساس فرهنگ مهندسی شده با توجه به مقتضیات ملی و جهانی است. این تعریفی است که این شورا از مهندسی فرهنگ و از مهندسی فرهنگی دارد. فرهنگ را هم که دوستان تعریف کردند؛ نظام‌واره‌ای است از باورها و مفروضات اساسی، ارزش‌ها، آداب، الگوهای رفتاری ریشه‌دار و دیرپا که به رفتارها و مناسبات جامعه جهت و شکل می‌دهد و هویت آن را می‌سازد.

الآن ورودی داده‌ها آن قدر زیاد است که روزآمد کردن این مهندسی را ضروری می‌کند. این مقدار فیلم و سریال که از خارج می‌آید، جنس خارجی که وارد می‌شود، فضای مجازی و… این جریان آن‌قدر شدید است که روزآمد کردن مهندسی را ضروری می‌کند؛ مثلاً به میزانی که در داروخانه‌های کشور جنس خارجی مشاهده می‌شود، در داروخانه‌های فرانسه رؤیت نمی‌کنید.

در این کاری که تا الآن انجام شده یا راجع به آن صحبت شده، بیشتر قصد بر این بوده که فعالیت‌ها و فرایندهای فعلی مهندسی و سامان‌دهی شود؛ هزینه‌های آن کم شود و هماهنگی و هم‌افزایی به وجود بیاید. به نظر من باید درباره مایه اصلی که در واقع، دست‌مایه همه کارهای فرهنگی است، پژوهش شود و پیدا شود که چه عناصر بنیادینی می‌تواند شکل زندگی را سامان دهد. بعد به همه دستگاه‌ها و سازمان‌ها سفارش داده شود که در فعالیت‌هایی که می‌خواهد انجام شود، به آن‌ها توجه کنند؛ مثلاً در کتب درسی، رادیو، مدارس و جاهای مختلف. هر سازمان باید با آن دستمایه، نگاه کاربردی خود را پیدا بکند.

نکته دیگر اولویت‌بندی است که کدام‌یک از این فعالیت‌ها و اقدامات اولویت بیشتری دارد. ما نکات زیادی داریم، کارهای انجام نشده بسیاری داریم، فرصت هم کم است؛ جریانی هم که می‌آید، این فرصت را کمتر می‌کند. این اولویت‌ها را باید با پژوهش و تحقیق شناسایی کنیم و روی بعضی‌ تمرکز و توجه بیشتری داشته باشیم.

مرکز تحقیقات ان.اچ.کِی (N.H.K) هم تحقیقات فنی انجام می‌دهد و هم تحقیقات اجتماعی. در حوزه مسائل اجتماعی آن‌ها هر پنج سال یک‌بار نظام ارزش‌های اجتماعی را استان به استان، از طریق تحقیقات میدانی در کشور ژاپن بررسی می‌کنند. ارزش‌هایی که در جامعه وجود دارد و متناسب با توسعه است [که منظورشان توسعه مادی است] را تقویت می‌کنند؛ مثل وقت‌شناسی، حرمت کار، احترام به قانون، علاقه به ژاپن صنعتی. ارزش‌هایی که مخالف توسعه است، مثل فرصت‌طلبی، عدم علاقه به کار و مانند آن را سعی می‌کنند استان به استان تضعیف کنند؛ یعنی برای هر استان یک برنامه منحصر به فرد دارند که این کار عمدتاً به اتکای رسانه ملی انجام می‌شد. آن چیزی که ما در حال حاضر در موردش بحث می‌کنیم که می‌شود یا خیر، ژاپنی‌ها دارند عمل می‌کنند. البته کشور ژاپن اگر دوستان دیده باشند، از نظر فرهنگی یک تافته جدا بافته است. اروپا باید طی مسیر کند تا از نظر نظام ارزش‌های اجتماعی در حد ژاپن بشود. درصدی از مردم ماسک دارند؛ نه به دلیل آلودگی هوا، به خاطر این که سرما خورده‌اند؛ برای اینکه میکروب سرماخوردگی به بقیه سرایت نکند، در مکان‌های عمومی ماسک می‌زنند.

در سایت خبری آن‌ها یک سالن بزرگ بود، گفتند که حدود ۷۰۰ نفر در آن جا کار می‌کنند. در آن زمان هم به قول خودشان از کاغذ استفاده نمی‌کردند. پشت یک میز کوچک، دو خانم منشی نشسته بودند. صدای پر زدن یک مگس از این سالن در نمی‌آمد. صد‌ها کارمند در آنجا کار می‌کرد، هرکسی هم مشغول کار خودش بود. یک آدم بی‌کار در آنجا وجود نداشت. یک نفر هم در آن جا نمی‌دیدید که با تلفن موبایل با دوستانش صحبت کند. این‌ها اتفاقاتی است که در دنیا افتاده‌است. درصدی از مردم ژاپن در شهرها در حال دویدن هستند که سریع‌تر به سر کارشان برسند. این‌ها واقعیت‌هایی است که در یک کشور به این شکل وجود دارد.

یک خیابان در توکیو، به نام هاراجیکو هست. روزهای یکشنبه جوان‌ها در آنجا آزادند و ورود ماشین‌ها ممنوع است. جوان‌ها آزادند که لباس‌های نامتعارف بپوشند و موهای خود را رنگ کنند، موسیقی جاز بنوازند و برقصند. نکته جالب برای من این بود که پسرها یک طرف می‌ایستادند و دختران طرف دیگر و یک مورد تداخل هم وجود نداشت. پس رادیو و تلویزیون توانایی انجام این کار را دارد؛ به شرط اینکه بدانند به کجا می‌خواهند بروند. ژاپن می‌گوید من می‌خواهم یک کشور صنعتی توسعه یافته بشوم و این را برای خودش تعریف کرده‌است.

رئیس ان.اچ.کِی (N.H.K) به دعوت صدا و سیما به تهران آمد. او می‌گفت ما یک کشور صنعتی و مدرن شده‌ایم. در زمان جنگ جهانی دوم، عشق و ایمان به امپراتور دل ما را گرم کرده بود. و بعد دست گذاشت روی قلبش و گفت الآن این خالی است؛ چیزی نداریم که ما را دلگرم کند و برای ما شوق‌آفرین باشد برای آینده. ما به تمدن صنعتی رسیدیم، ولی این ما را ارضا نمی‌کند. دقیقاً به لفظ گفت که شما اینجا «الله» دارید که باعث دلگرمی شما شده‌است.

در اجلاس رادیو و تلویزیون‌های اروپا سخنران پایانی اجلاس، یک خانم بود که گفتند ایشان مدیرکل اداره سیاست‌های اجتماعی بی.بی.سی است. ممکن است بی.بی.سی برای تخریب فرهنگ ما در بی.بی.سی فارسی برنامه داشته باشد، ولی برای تصحیح فرهنگ خودشان در شبکه‌های داخلی برنامه‌ریزی دارند. در آنجا هر فیلمی و هر صحنه‌ای قابل پخش نیست، همه برنامه‌ها حساب و کتاب دارد و سعی می‌کند جامعه را به سمت هدفی جلو ببرد.

سؤالی فرمودند که آن هدف برای ما چیست. باید گفت اصل قضیه در نظام ارزش‌های اجتماعی است که سیستم رُجحان افراد حقیقی و حقوقی جامعه را می‌سازد. اگر شما نظام ارزش‌های اجتماعی را اصلاح کردید، به سویی هدایت کردید [که برای هر جامعه فرق می‌کند] و سیستم رُجحان افراد حقیقی و حقوقی جامعه را به سمت آن جهت‌گیری نمودید، در حقیقت دارید مهندسی فرهنگی انجام می‌دهید، اما اگر نظام ارزش‌های اجتماعی رها شد، وضع کاملاً فرق می‌کند. حتی در یک گزارش ساده، که مسابقه فوتبال را گزارش می‌کند، یک مهاجم که گل می‌زند، می‌گوید با فرصت‌طلبی گل زد؛ یعنی فرصت‌طلبی ارزش می‌شود. وقتی فرصت‌طلبی ارزش شد، راننده سر چهار راه هم طوری سبقت می‌گیرد و انحراف به چپ می‌رود و حق دیگران را ضایع می‌کند که وقتی به مرکز چهار راه رسید، چراغ سبز شود. بقیه همه پشت چراغ می‌مانند و او رد می‌شود؛ چون فرصت طلبی ارزش شده است. اصل قضیه به تنظیم نظام ارزش‌های اجتماعی بر می‌گردد و به نظر من غایت هم ایجاد یک جامعه قدرتمند، دانشمند، عادل، زیبا، لطیف و خلاق است. البته این حرکتی است که پایان ندارد. قدرت بالاتر در شخصیت فردی، یعنی قدرت مدیریت هیجانات درونی به تعبیر ادبیات قدیم خودمان، کنترل شهوات. در عرصه اجتماعی هم مدیریت انواع قدرت‌هایی که می‌تواند وجود داشته باشد.

اجازه بدهید که در تعریف مهندسی فرهنگی این جمله را بخوانم: مهندسی فرهنگی این است که با رویکرد سیستمی [یعنی اینکه همه چیز را در ارتباط و تعامل و تناسب هدفمند با همه چیز دیدن] اجزای فرهنگ اعم از فرهنگ عمومی، فرهنگ تخصصی، فرهنگ سازمانی در مجموعه فرهنگ جانمایی شده و روابط آن‌ها به‌خوبی تنظیم شود [این روابط باز به رویکرد سیستمی بر می‌گردد.] ضعف‌های اجزا و روابط آن‌ها برطرف شود. [یعنی شما باید یک شاخصی داشته باشید، عناصر فرهنگی را ارزیابی کنید و بر اساس شاخص، عناصر فرهنگی را اگر اصلاح‌ناپذیرند حذف کنید؛ اگر اصلاح‌پذیرند اصلاحشان کنید.] فرهنگ مثل روحی است که در کالبد فعالیت‌های گوناگون کشور حضور و جریان دارد که اشاره دارد به همان سیستم رُجحان فردی و اجتماعی مردم یک جامعه. [یعنی ارزش‌های اجتماعی]

اساساً مهندسی فرهنگی باید ذیل مهندسی اجتماعی دیده شود. منظور من کل جامعه است، نه ابعاد آن که بگوییم موضوعات اجتماعی. ما یک طراحی کلی از جامعه بر پایه ارزش‌ها و آموزه‌های خود نیاز داریم. آنجا بخش فرهنگی دارد، اقتصادی، سیاسی، زیست‌محیطی و همین‌طور بخش آموزشی دارد که این‌ها باید در تعامل با هم به عنوان مؤلفه‌های یک سیستم کارآمد زنده زایا و پویا، با هم به تناسب برسند.

بنابراین مادامی که ما به نظام اجتماعی شفاف و توانمند نرسیم و بخواهیم با یک برخورد تحمیل‌گرایانه و تقلیل‌گرایانه، بخش فرهنگ را مهندسی کنیم، به نتیجه‌ای نمیرسیم.  ما تا به امروز راجع به مهندسی فرهنگی صحبت نکردیم. در کشور ما چیزی به نام مهندسی اجتماعی مد نظر نیست و ما داریم قطعه قطعه‌های نظام را جداگانه کار می‌کنیم. تصویر بزرگ نظامی که اجزای آن اقتصاد و سیاست و اجتماع هستند، الآن مشخص نیست. من خودم تعبیرم این است که می‌گویم ارتقای فرهنگی.

اگر کار مهندسی فرهنگی فقط نظام‌سازی و ساختار‌سازی است، این یک بحث است. اگر منظور از مهندسی فرهنگی را ارتقای فرهنگی جامعه در نظر بگیریم، به نظر می‌رسد که آن موقع باید بگوییم «جان فرهنگ چیست؟» آقای زورق فرمودند ارزش‌هاست. ارزش‌ها ارتقا پیدا نمی‌کند، ارزش‌ها بیشینه می‌شوند؛ هیچ‌وقت نمی‌شود ارتقاشان داد؛ چون ارزش‌های بنیادین باید پایدار باشد. آنچه که مهم و استراتژیک است، این است که ارزش‌های اساسی ما در گذر زمان و به دلیل تغییرات محیطی، تغییر نکنند. این چالش ماست. انتقال ارزش‌ها از یک نسل به نسل بعد در یک محیط بسیار متغیر؛ اگر این معنای مهندسی فرهنگی باشد که بتوانم ارزش‌های خود را بدون اینکه آسیب ببیند، به نسل بعدی منتقل کنم، نه اینکه ارتقا بدهم. البته بیشینه کردن آن امکان‌پذیر است: من صادق هستم، بیشتر صادق بشوم.

حالا سؤال این است آیا هیچ مکانیزم، هیچ رویکرد شناخته‌شده‌ای برای انتقال ارزش‌ها از یک نسل به یک نسل، از یک زمان به یک زمان وجود دارد یا خیر؟ باید نصیحت کنیم؟ باید در آموزش و پرورش این‌ها گفته شود؟ از صدا و سیما استفاده کنیم؟ ممکن است رویکردهای متعددی وجود داشته باشد، ولی در عرصه آینده‌پژوهی یک پاسخ اساسی وجود دارد؛ می‌گوید چشم‌انداز، تنها ابزار انتقال ارزش‌ها از زمانی به زمان دیگر، در کمال سلامت است، اما نه این چشم‌انداز که الآن کشور دارد و نه این رویکردی که به چشم‌انداز هست.

اولاً چشم‌انداز، مبنایش ارزش‌های روشن است؛ یک ایدئولوژی روشن است که ما به صورت یک بسته تعریف می‌کنیم؛ می‌گوییم جانِ چشم‌انداز، ارزش‌هاست، ما در این چشم‌انداز ۲۰ساله اصلاً ارزش‌ها را نمی‌بینیم، مشهود نیستند، یک نفر باید تفسیر و تعبیر کند که ارزش‌ها کدام هستند. ارزش‌ها باید به صراحت مشخص باشند و هزاران ارزش هم نمی‌توان مشخص کرد. شما نمی‌توانید یک کتاب بنویسید و بگویید می‌خواهیم این ارزش‌ها را حفظ کنیم؛ هم‌چنان که اصول دین بر پنج ارزش اساسی است که می‌توان با آن‌ها اُنس گرفت و حفظشان کرد و ارتباط گرفته شود، نظام هم باید بگوید این پنج یا شش مورد برای من ارزش اصلی است و بقیه فرعی هستند.

چشم‌انداز کشور باید بازتاب این ارزش‌ها باشد. چشم‌انداز یک کشور به این دلیل طراحی می‌شود که به صورت آبشاری از بالا به پایین بیاید؛ یعنی همراه با ارزش‌ها، بشود چشم‌انداز یک بخش، مثلاً چشم‌انداز سازمان، خانواده و در نهایت، فرد. این طور در جامعه جریان پیدا کند. اگر این اتفاق بیفتد، ارزش‌ها در بدنه جامعه به صورت نظام‌مند جاری می‌شود. ما چون متأسفانه این ظرفیت را کشف نکردیم، بیشتر از رویکردهای ابتدایی استفاده می‌کنیم؛ مثلاً نصیحت می‌کنیم. گاهی از روش‌های بدی استفاده شده‌است که آمدیم ابرو را درست کنیم، چشم را هم کور کردیم و هر روز دغدغه‌های فرهنگی ما دارد افزایش پیدا می‌کند. بنابراین به عنوان یک رویکرد، ما باید از ابزار چشم‌انداز برای حفظ و انتقال ارزش‌ها به نسل بعد استفاده کنیم.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.