رسانه‌ها، مهندسی فرهنگی و شـاخص ارزش‌هـای سرشـتی

0 91

 

گاهی اوقات برای مهندسی فرهنگی شاخص‌هایی پیشنهاد می‌شود که به نظر نمی‌رسد بتواند برای اصلاح فرهنگی، راهنمای عملی قرار گرفته و جنبه علمی و فرافرهنگی داشته باشد. مثلاً اگر دین یا نژاد یا قومیت یا مدرنیته ـ چه به معنای غربی و چه

معنای بومی آن ـ شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی قرار گیرند، به چه نتیجه‌ای خواهیم رسید؟ خوب است در هر یک از این شاخص‌ها، اندکی تأمل کنیم.

 دین به عنوان شاخص ارزیابی‌های فرهنگی ـ تردیدی نیست که هر دین از نظر فردی که به آن ایمان دارد، شاخصی برای ارزیابی همه عناصر زندگی ـ از جمله، فرهنگ ـ خواهد بود. یک مؤمن راستین اگر دین خود را تنها راه رسیدن به حقیقت مطلق و زندگی سعادتمندانه در دنیا و آخرت بداند، ناگزیر است آن را به عنوان شاخص ارزیابی همه عناصر فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی زندگی خود بپذیرد و بر اساس این شاخص، راه خود را به سوی سعادت مطلق بگشاید و به پیش رود، ولی وقتی مهندسی فرهنگی به عنوان شاخه‌ای از درخت دانش مورد مطالعه قرار می‌گیرد، وقتی ادعا می‌شود که یک دین می‌تواند شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی شناخته شود، با این پرسش روبه‌رو خواهیم شد که «کدام دین؟ دین موسی(ع) یا بودا؟ دین شینتو یا کنفوسیوس؟ خدای عیسی یا خدای شیوا؟» بنابراین، اگر دین را به عنوان شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی بپذیریم، آن‌گاه به تعداد ادیان موجود، مهندسی‌های فرهنگی خواهیم داشت!

اگر بگوییم ما را به ادیان دیگر چه‌کار؟ ما مسلمانیم و می‌خواهیم برای جامعه خودمان مهندسی فرهنگی داشته باشیم و برای ما، اسلام شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی است، بلافاصله با این پرسش روبه‌رو می‌شویم که «کدام اسلام؟» به عبارت دیگر، اسلام به کدام روایت و کدام قرائت؟ شیعه جعفری؟ حنفی؟ مالکی؟ شافعی یا حنبلی؟ حتی اگر فرض کنیم به عنوان جمعیتی از شیعیان دوازده‌امامی بخواهیم برای جامعه خود مهندسی فرهنگی داشته باشیم، باز پرسش‌های دیگری پدید خواهد آمد: «تشیع با کدام قرائت؟» چگونه می‌توانیم این فهم متغیر را به عنوان یک شاخص معیار ارزیابی عناصر فرهنگی انتخاب کنیم و به اجماع نیز برسیم؟

 

 نژاد به عنوان شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی ـ شاید امروز کسی رسماً مدعی نباشد که نژاد می‌تواند شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی قرار گیرد؛ به‌خصوص در عصر جهانی شدن و مبادلات سهمگین فرهنگی جهان امروز. البته شکی نیست که مکاتب فسلفی نژادپرستانه گاهی تصریحاً یا تلویحاً چنین ادعاهایی را مطرح کرده‌اند و اگر امروز رسماً چنین ادعایی را مطرح نمی‌کنند، عملاً چنین کاری را انجام داده‌اند. به خلاف تصور ما، همین امروز و همین‌جا، یعنی در سپیده‌دم دهه دوم از قرن ۲۱ میلادِ پیامبری که رسالت جهانی داشت و بشریت مخاطب او بود، در همین ایران، جایی که آخرین انقلاب اجتماعی تاریخ بر اساس پیام آخرین پیامبر اولوالعزم خدا صورت گرفته‌است، عده‌ای نژاد و مشخصاً نژاد آریایی را شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی قرار داده‌اند و حتی اسلام را هم با معیار نژاد می‌سنجند؛ «اسلام ایرانی» را مطرح می‌کنند و با عنوان پان‌ایرانیسم، در پی طرد لغات و اصطلاحات عربی و حتی بعضی از حروف زبان فارسی‌اند که به گمان آن‌ها، عربی‌تر و تازی‌تر هستند!

اگر نژاد را به عنوان یک شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی بپذیریم، در مقابل این پرسش قرار می‌گیریم که «ما از کدام نژاد هستیم؟» البته مستشرقین که از چپ و راست گوش به زنگ چنین پرسش‌هایی هستند، بلافاصله به ما جواب می‌دهند که شما از نژاد آریا و از نژاد هند و اروپایی هستید، به‌ویژه شما ایرانی‌ها به ما و فرانسوی‌ها نزدیک‌تر هستید تا به اعراب، اما مسئله این است که انسان ایرانی وقتی به شهرهای عربی نظیر کربلا و نجف و حتی بیروت و قاهره می‌رود، مردم آنجا را بیشتر شبیه خود می‌بیند یا حتی کاملاً در شکل و شمایل خود می‌بیند، ولی وقتی به اروپا می‌رود و به لندن و پاریس و آمستردام و لوکرامبورگ سفر می‌کند، مردمان قد بلند و موطلایی و چشم‌آبی آنجا را شبیه خودش نمی‌بیند. با این مشکل چه کنیم؟ به نظر نمی‌رسد نژاد شاخص درستی برای ارزیابی عناصر فرهنگی باشد؛ به‌ویژه هنگامی که نژاد از قلمرو دانش ژنتیک رخت برمی‌بندد و در ساحت سیاست رحل اقامت می‌افکند.

 قومیت به عنوان شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی ـ اگر قومیت را به عنوان شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی قبول کنیم، مشکلات پیش گفته کاهش نخواهد یافت، بلکه از منظری دیگر افزایش نیز پیدا می‌کنند. هر قوم دارای آداب، رسوم، سنن، لهجه و گاهی زبان خاص خود است. اگر قومیت شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی قرار گیرد، آن‌گاه به تعداد اقوام هر کشور، مهندسی فرهنگی خواهیم داشت!

 بومی بودن به عنوان شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی ـ اگرچه اصطلاح بوم به معنی زمین، سرزمین، زمین بایر، محل و جا از جمله اصطلاحات رایج اقلیم‌شناسی و جغرافیاست و گاهی به معنی سرشت و طبیعت هم به کار رفته، ولی این اصطلاح در عصر امپریالیسم و جهان‌گشایی‌های غرب کاربرد تازه‌ای یافته‌است. اصطلاح بومیان، امروز در مورد مردمان کشورهایی به کار می‌رود که هدف جهان‌گیری‌ها و کولونی‌سازی‌های غرب قرار گرفته‌اند؛ مانند بومیان آفریقا، بومیان آمریکا، بومیان استرالیا و بومیان زلاند نو.

از منظر انسان مسلح مهاجم غربی که ابزارهای نظامی نوین مجهز است، بومیان (Natives) مردمی عقب‌مانده هستند که از قافله تمدن صنعتی پس افتاده و نه‌تنها محکوم و مجبور به نابودی‌اند، بلکه گاه مستحق نابودی هستند. از طرف دیگر، از منظر ساکنان بومی این سرزمین‌ها، غرب خطری است که موجودیت انسان بومی، فرهنگ بومی، اقتصاد بومی و مدنیت بومی را تهدید می‌کند. بنابراین، باید از هر عنصر بومی در برابر تهاجم غرب دفاع کرد تا بتوان از موجودیت خود دفاع نمود. آن‌ها برای حفظ خود، چون مارگزیده‌ای که از طناب سیاه و سفید هم می‌ترسد، از هر عنصر غیرخودی در هراس‌ و گریزان‌اند. بنابراین، مسئله برای بومیان استعمارزده، خوبی یا بدی نیست؛ مسئله خودی و غیرخودی است.

بومی بودن می‌تواند شاخص خودی یا غیرخودی بودن شناخته شود، ولی شاخص تمییز درست از غلط، خوب از بد یا مفید از مضر نمی‌تواند شناخته شود؛ این شاخص نمی‌تواند در توسعه ابعاد مادی و معنوی فرهنگ به‌کار گرفته شود.

 مدرنیته به عنوان شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی ـ یکی از شاخص‌هایی که از سوی برخی برای ارزیابی عناصر فرهنگی پیشنهاد شده، مدرنیته است؛ صرف‌نظر از فلسفه وجودی مدرنیته و نحوه پیدایش و گسترش آن و گفت‌وگوهایی که درباره ماهیت و معنای آن و حسن و قبح آن وجود دارد.

مدرنیته همان چیزی است که در ساحت زندگی انسان اروپای غربی پدیدار شده‌، انسان را به تسخیر جهان برانگیخته و جهان‌گشایی را برای انسان غربی، از پرتغال و اسپانیا گرفته تا انگلیس و هلند، تقریر کرده‌است. مدرنیته هم فرزند انسان مدرن است و هم پدر آن. حکایت مدرنیته و انسان مدرن، حکایت مرغ و تخم مرغ است؛ این از آن و آن از این زاده شده‌است. انتخاب شاخص مدرنیته به این معناست که عناصر فرهنگی را با رفتار و گفتار و پندار انسان مدرن بسنجیم؛ هرچه موافق خواست انسان مدرن است را بپذیریم و هرچه نیست را دور بریزیم. برخی از طرفداران شاخص مدرنیته تا آنجا جلو رفته‌اند که با صراحت اعلام کرده‌اند ما باید چنان از غرب تقلید کنیم که از فرق سر تا نوک پا، فرنگی شویم.

حکایت تقلید انسان شرقی از غرب حکایت دور و دراز و البته طنزآمیزی است. برخی با خرید یک قلاده سگ، مدرن می‌شوند؛ در حالی‌که اساساً نمی‌دانند که سگ چگونه دوست وفادار جنگل‌نشینان اروپایی شد و پس از انقلاب صنعتی نیز جای خود را در زندگی انسان اروپایی حفظ کرد. برخی، ترکیبی از بومی بودن و غربی بودن را به عنوان مدرنیته بومی، به منزله شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی معرفی و پیشنهاد کرده‌اند که ترکیبی نامأنوس و بالاتر از آن، نامفهوم است؛ مثل کوسه و ریش‌پهن!

 

     آیا برای مهندسی فرهنگی شاخصی می‌توان یافت؟

پرسش این است که «آیا شاخصی می‌توان پیدا کرد و با آن، عناصر فرهنگی را سنجید؟» اگر امکان پیدا کردن شاخص وجود نداشته باشد، باید پرونده مهندسی فرهنگی را مختومه اعلام کرد و گفت ماجرای فرهنگ نیز از آن ماجراهاست که با آن نمی‌توان کاری داشت. آش کشک خاله است (می‌خواهی بخور، نمی‌خواهی، نخور!) حقیقتاً نمی‌توان به دلیل نقد شاخص‌های پیشین مدعی شد که برای ارزیابی عناصر فرهنگی، شاخصی پیدا نمی‌شود؛ بلکه باید راه شناخت شاخص مطلوب را شناخت و آن‌گاه شاخص مطلوب را پیدا کرد.

 

     شاخص‌های شاخص مطلوب

برای پیدا کردن شاخص‌های مطلوب، باد در قدم اول، شاخصه‌های آن را شناسایی کرد؛ یعنی به این پرسش اندیشید که شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی، خودْ باید چه شاخصه‌هایی داشته باشد. به نظر می‌رسد شاخصه‌های زیر برای شاخص ارزیابی فرهنگی ضروری است:

 

 عقلانیت ـ شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی باید معقول و مورد پذیرش اندیشمندان و متفکران باشد؛ یعنی مشروعیت خود را از عقل بگیرد، نه از سنت‌های اجتماعی و عصبیت‌های قومی و عادات عمومی.

 جهانی بودن ـ شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی باید جهانی باشد؛ یعنی همه‌جا و همیشه کاربرد داشته باشد و مخصوص زمان و مکان خاص و فرهنگ خاص نباشد.

 مطلوبیت ـ شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی باید مطلوب همه انسان‌ها باشد و به این منظور، باید با فطرت و سرشت انسان تناسب و سازگاری داشته باشد و همه انسان‌ها به صورت سرشتی، به آن تمایل داشته باشند.

 عملی بودن ـ شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی باید عملی و ممکن باشد؛ در عمل کاربرد داشته و صرفاً جنبه نظری نداشته باشد.

 تعالی‌بخشی ـ شاخص ارزیابی تعناصر فرهنگی باید تعالی‌بخش باشد و سبب تکامل زندگی فردی و اجتماعی و توسعه مادی و معنوی شود. شاخص‌هایی نظیر بوم و نژاد نمی‌توانند الزاماً تعالی‌بخش باشند، مگر کسی به برتری نژادی معتقد باشد یا چنان به تأثیر جغرافیا در فرهنگ باور داشته باشد که بوم خود را معیار ارزیابی عناصر فرهنگی بشناسد.

 پاسخ‌گویی به نیازهای فردی و اجتماعی ـ شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی باید بتواند پاسخ‌گوی نیازهای فردی و اجتماعی باشد و راه تأمین نیازهای مادی و معنوی را هموار سازد؛ در غیر این صورت، فلسفه وجودی خود را از دست خواهد داد.

 

     سرشت بشری و شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی

با توجه به شاخصه‌های شاخص فرهنگی، به نظر می‌رسد که این شاخص را باید در وجود انسان جست‌وجو کرد؛ زیرا تنها عنصر ثابت در تاریخ و جغرافیا، سرشت انسانی است؛ لذا باید این شاخص را از نهاد انسان استخراج کرد و در عرصه فرهنگ به‌کار گرفت. برای این منظور، نیازمند شناسایی و بازشناسی انسان هستیم و ضروری است به این پرسش پاسخ دهیم که «انسان کیست؟»

 

     فطرت و سرشت انسانی

 

 هویت بشری ـ کلی‌ترین پرسش هویت، هویت بشری انسان است. به عبارت دیگر، پرسش «انسان کیست؟» یکی از مهم‌ترین پرسش‌ها در بازشناسی و بازکاوی هویت انسان است. اگر وجود بدون تعریف است، از آن روست که آن را نه به حد و نه به رسم، نمی‌توان تعریف نمود (ملاصدرا)؛ در عوض، موجودات همه به جنس و حد خود تعریف می‌شوند. در یک تقسیم‌بندی کلی، موجودات به جمادات، حیوانات و گیاهان تقسیم می‌شوند. نوع انسان از لحاظ بیولوژیک و فیزیولوژیک، بی‌تردید از شاخه حیوانات است. بحث بر سر اینکه انسان آیا از یک شاخه مشخص جانوری منشعب شده یا نه، بحثی است که اینک و در اینجا منظور نظر ما نیست.

بی‌تردید، بسیاری از زیست‌شناسان گونه انسان را شاخه‌ای از درخت حیوانات می‌دانند و به تکامل تدریجی انواع جانوری معتقدند. یکی از این زیست‌شناسان، داروین بود. نظریه‌های او طنین سنگینی در محافل دینی و علمی، هر دو به‌جا گذاشت. کتاب‌ها و مقالات زیادی درباره نظریه‌های او به رشته تحریر درآمد

به عنوان مثال، کارلتون اس. سون (Carleton S.Coon) در کتاب «تاریخ انسان» (The History of Man) که در سال‌های ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۷م. چند نوبت در آمریکا و انگلستان منتشر گردید و آخرین نشر آن توسط انتشارات پلیکان منتشر شد، از اصل تحول انواع حمایت کرد. او بحث خود را از انفجار بزرگ و پیدایش زمین و اتمسفر آن و خیزش و جوشش انواع جانوری آغاز می‌کند و مسئله تحول و تکامل در جامعه انسانی را از هنگامی که از آتش بهره‌مند شد تا وقتی که انرژی اتمی را به استخدام خود درآورد، پی‌گیری و ره‌جویی می‌نماید. کارلتون دوران حیات انسانی را به چهار دوره مشخص تقسیم‌بندی و تلاش می‌کند تحول زندگی بشری را در این چهار مرحله توضیح دهد.

کالین رنفرو (Colin Renfrew) نیز در کتاب خود به نام «پیش از تمدن» (Before Civilization) که در ۱۹۷۳ و ۱۹۷۹م. در نیویورک (آمریکا) منتشر گردید، کوشید برای تحولات تاریخ تمدن بشری از نخستین لحظات پیدایش آن، تفسیر و توضیحی بیابد.

تحول و تکامل انواع جانوری از طریق جهش ژنتیکی اصلی است که  توسط زیست‌شناسان پذیرفته شده‌است. داورین تصور می‌کرد که امور اکتسابی هم قابل وراثت است که این نظریه رد شد (مطهری)، ولی اصلی تحول و تکامل انواع جانوری تأیید گردید. شهید مطهری(ره) در بحث‌های خود تحت عنوان فلسفه تاریخ، ضمن پذیرش نظریه زیست‌شناسان درباره تکامل و تحول گونه‌های جانوری، آن را از نظر علمی قابل پذیرش دانسته‌است.

 

 نیازهای زیستی ـ صرف‌نظر از بحث‌های تأییدی یا انتقادی درباره نظریه تکامل و تحول انواع، در این واقعیت نمی‌توانیم تردید کنیم که از نظر فیزیولوژیک و بیولوژیک، بدن انسان تابع همان قوانینی است که به همه گونه‌های جانوری امکان زیست می‌دهد. دستگاه گردش خون، دستگاه گوارش، دستگاه اعصاب و سایر زیرسیستم‌های کالبد جانوران فوق‌العاده به هم شبیه‌اند.

بدن انسان از نظر حواس و اندام‌های حرکتی با سایر جانوران تمایز دارد، ولی این تمایز همیشه به معنی برتری نیست. قدرت بینایی یا شنوایی برخی از گونه‌های جانوری از انسان قوی‌تر و اندام‌های حرکتی برخی از جانوران از انسان بسیار نیرومندتر است. بنابراین، مزیت انسان نسبت به سایر حیوانات، نمی‌تواند از نظر زیست فیزیولوژیک یا بیولوژیک او باشد. از لحاظ فیزیولوژیک و بیولوژیک، نیازهای انسان و سایر گونه‌های جانوری کاملاً شبیه به هم و یکسان است. این نیازها که در همه موجودات زنده مشترک‌اند، «نیازهای زیستی» خوانده می‌شوند. موجودات زنده برای رفع این نیازها انگیزه دارند (انگیزه‌های زیستی).

از سوی دیگر، هر نیاز زیستی به عنوان یک پرسش، پاسخ مناسب خود را از محیط خارجی دریافت می‌کند که به آن، «امکان رفع نیاز» می‌گوییم. نیاز و امکان رفع آن یک استقرای عام را شکل می‌دهند؛ یعنی هرگاه پرسشی در یک ارگانیسم زنده پدید می‌آید، پاسخ آن الزاماً در طبیعت وجود دارد؛ مانند تشنگی/ آب، گرسنگی/ غذا، احساس خفگی/ اکسیژن، میل جنسی/ جنس مخالف. به عبارت دیگر، هیچ پرسش بی‌پاسخی در ارگانیسم زنده وجود ندارد. پیدایش نیاز، جوشش انگیزه و اقدام برای رفع نیاز یک چرخه حلزونی در زندگی موجودات زنده است.

 

نیاز‌های زیستی وجه مشترک انسان و سایر گونه‌های جانوری است. جدول زیر نمونه‌ای از نیازهای زیستی را نشان می‌دهد:

 

پرسش زیستی پاسخ طبیعی
تشنگی آب
گرسنگی غذا
خستگی استراحت
ترس تأمین امنیت
میل جنسی جنس مخالف
خفگی اکسیژن

 

نیازهای زیستی دو ویژگی مهم و اساسی دارند؛ نخست آنکه عمومی هستند و همه گونه‌های جانوری را در بر می‌گیرند و از این جهت، فرقی بین انسان و حیوانات نیست. در میان حیوانات نیز گونه‌های مختلف، اعم از آبزیان، خاکزیان و هوازیان یا پستانداران، مهره‌داران، خزندگان و دوزیستان از این جهت هیچ تفاوتی با هم ندارند.

ویژگی دوم این نیازها، اشباع‌پذیری و سیری‌پذیری نیازها و در نتیجه، کاهش مطلوبیت نهایی و فروکش کردن انگیزه است. همان‌طور که در اقتصاد نیز تأکید می‌شود، مطلوبیت نهایی همیشه به صفر منتهی می‌گردد (منتظر ظهور)؛ به گونه‌ای که به محض رفع نیاز، انگیزه فروکش می‌کند یا گاهی کلاً خاموش می‌گردد تا نیاز جدید، انگیزه جدیدی به وجود آورد و انگیزه جدید، اقدام جدیدی برای رفع نیاز در پی داشته باشد.

ارضای نیازهای زیستی در حیوانات به صورت کاملاً غریزی انجام می‌گیرد، ولی در انسان‌ها به صورت نیمه‌غریزی ظهور پیدا می‌کند؛ طوری که انسان ضمن درک نیاز زیستی، به صورت غریزی (مانند احساس گرسنگی یا میل جنسی) می‌تواند در اقدام برای ارضای آن از اراده خود استفاده کند و بیش و بیش یا کمتر از حد نیاز به آن بپردازد یا برای مدتی آن را به تعویق بیندازد.

از این جهت، همان‌طور که آنتونی گیدنز (Anthony Giddens) ابراز می‌دارد «بیشتر زیست‌شناسان و جامعه‌شناسان توافق دارند که الگوهای رفتاری انسان برای ارضای غرایز خود دقیقاً مطابق الگوهای رفتاری سایر موجودات زنده نیست» (گیدنز). او این تفاوت را به فرهنگ نسبت می‌دهد، ولی فرهنگ یک عامل خارج از محیط انسانی نیست و پیش از آن، باید عامل دیگری به عنوان «اراده انسانی» را در مدیریت ارضای غرایز در نظر گرفت. پدیده خودکشی که کمابیش در تمام جوامع دیده می‌شود و جنبه فرافرهنگی دارد، مخالف غریزه صیانت از نفس است و تنها با اراده انسانی رابطه پیدا می‌کند. جی. اچ. آبراهام در کتاب جامعه‌شناسی خود به‌درستی به این واقعیت اشاره می‌کند که «اگر جامعه به وسیله انسان‌ها آفریده می‌شود، بدون انسان، جامعه بی‌معنا خواهد بود» (Abrahams). بنابراین، رازهای جامعه انسانی را باید در درون انسان کاوید و نقش‌های ویژه او از جمله نقش اختیار را دریافت.

 

 انسان و نیازهای برتر ـ اگر «نیازهای زیستی» در همه گونه‌های جانوری مشترک است و انسان از این منظر تفاوتی با سایر جانوران ندارد، پس تفاوت اصلی انسان و سایر جانوران در چیست؟

برخی از متفکران، نطق و بیان را ویژگی انسان دانسته‌اند و به وسیله نطق و قدرت تکلم، انسان را از سایر گونه‌های جانوری جدا کرده‌اند و با این تعبیر که انسان «حیوان ناطق» است، او را متمایز ساخته‌اند. از جمله این متفکران می‌توان به آگ برن و نیم کوف اشاره کرد که معتقدند «ابزارسازی و سخنوری مناسبات انسان و قدرت تفکر را بسط دادند» (برن، کوف). پذیرش این تعبیر بدان معناست که باید بتوانیم به وسیله قدرت تکلم، همه پیچیدگی‌های تاریخ و تمدن بشری را توجیه کنیم. تردیدی نیست که قدرت تکلم انسان در کنار عواملی دیگر، به رشد تاریخی انسان کمک کرده‌است، ولی به اینکه قدرت نطق و تکلم انسان را به تافته‌ای جدابافته از سایر موجودات زنده کرده باشد، نمی‌توان یقین داشت.

گروه دیگری از متفکران قدرت تعقل انسان را ویژگی منحصربه‌فرد او دانسته و چنین اندیشیده‌اند که تنها امتیاز انسان نسبت به سایر گونه‌های جانوری، قدرت اندیشه‌ورزی و خردگرایی و تعقل اوست. بی‌تردید قدرت تعقل و تفکر انسان شرط لازم برای بقای او بر روی زمین و حفظ نسل او از خطرات گوناگون و رشد تاریخی او در بستر حیات بوده‌است؛ گویی طبیعت همه کمبودها و ضعف‌های اساسی و فیزیولوژیک او را از این طریق جبران کرده و به او که از وسایل دفاعی ارگانیک سایر موجودات زنده محروم بوده‌است، وسیله‌ای عطا کرده که می‌تواند نه تنها از نسل او حراست کند، که به او نسبت به سایر موجودات زنده برتری محسوسی دهد، ولی آیا می‌توان همه رازهای تاریخ انسان و شر و شورها و فراز و فرودها و جنگ و صلح‌ها و خدمت و خیانت‌ها و از خود گذشتگی‌ها و افزون‌طلبی‌های او را بدین‌وسیله توضیح داد؟

زندگی انسانی آکنده از اقدامات و تصمیمات غیرعقلایی است که نه نیاز غریزی و زیستی و نه منطق علمی هیچ‌کدام آن‌ها را تجویز نمی‌کنند. این دسته از اقدامات و انگیزه‌ها و کوشش‌های بشری را چگونه می‌توان توضیح داد؟ (۱) با اندکی تأمل در نوع انسان و تاریخ او، به این واقعیت بدیهی دست می‌یابیم که گذشته از نیازهای زیستی، نیازهای دیگری هم در انسان هست که اصطلاحاً «نیازهای سرشتی» یا «نیازهای فطری» خوانده می‌شود. نیازهای سرشتی سبب پیدایش انگیزه‌ها و گرایش‌های فطری و سرشتی در نوع انسان می‌شوند.

 

 فطرت، نیازها و انگیز‌ه‌های فطری

 

 تعریف فطرت ـ فطرت در لغت به معنی آفرینش آمده‌است: «در فطرت کائنات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت، محتاج نگشت.»‌ علامه دهخدا فطرت را به معنی «صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست» آورده (دهخدا، ذیل ماده فطرت) و آن را با کلماتی نظیر سرشت، جبلت و خمیره مترادف می‌داند. دکتر محمد معین نیز در فرهنگ فارسی خود، فطرت را به معنی آفرینش و ابداع و اختراع آورده و می‌نویسد: «(فطرت) صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست» (معین، ذیل ماده فطرت). ماده «فطر» در قرآن مجید نیز مکرر آمده‌است؛ مانند (فطرهنّ) (انبیا: ۵۶)، (فاطر السماوات و الارض) (انعام: ۱۴ و پنج آیه دیگر)، (إذا السماء انفطرت) و (منفطریه)… در همه این موارد، در مفهوم ابداع و خلق به کار رفته‌است (۲). ابداع به یک معنا، یعنی آفرینش بدون سابقه (مطهری).

 نیازهای فطری ـ مقصود ما از نیازهای فطری یا نیازهای سرشتی، طرح مجموعه‌ای از نیازها و گرایش‌ها و تمایلات انسانی است که اولاً ویژه نوع انسان‌ها و تغییر و تبدیل‌ناپذیر است(۳)  و در نتیجه وجه تمایز انسان نسبت به سایر گونه‌های جانوری شناخته می‌شود؛ ثانیاً، به وسیله این نیازها و تمایلات و انگیزه‌های منبعث از این نیازها، می‌توان رازهای تاریخ و فراز و فرودها و فداکاری‌ها و افزون‌طلبی‌های او را توضیح داد.

 انواع نیازهای فطری:

میل به قدرت : در تمام انسان‌ها میل به قدرت و توانایی وجود دارد. احساس نیاز به قدرت و گرایش به قدرت و حتی عشق به قدرت، تنها نتیجه نیاز انسان به قدرت برای رفع نیازهای غریزی او نیست؛ زیرا حتی در صورت تأمین نیازهای غریزی، بازهم عشق به قدرت که البته به توانایی جسمی محدود نمی‌شود و شامل همه انواع قدرت می‌گردد، در انسان وجود دارد. خود قدرت، فی حدّ ذاته، مطلوب انسان است. انسان ذاتاً و فطرتاً ستایشگر قدرت است و قدرت را دوست دارد. قدرت برای او مطلوبیت ذاتی دارد و این مطلوبیت به اندازه‌ای است که گاه برای کسب یا بسط قدرت، جهان خود را به خطر می‌اندازد. گرایش به قدرت و میل به آن، همچنین ویژه انسانِ یک دوره زمانی یا ویژه انسانِ یک افق جغرافیایی نیست.

میل به زیبایی : میل به زیبایی و گرایش به آن نیز یک تمایل ذاتی و فطری و سرشتی در نوع انسان است. انسان ذاتاً به زیبایی میل دارد. گرایش به زیبایی وسیله‌ای برای تأمین نیازهای غریزی انسان نیست. اگر میل به قدرت به عنوان یک تمایل ذاتی و فطری در نوع انسان وجود دارد که می‌تواند در تأمین نیازهای غریزی او هم به کار آید، میل به زیبایی صرف‌نظر از تأمین نیازهای غریزی، به عنوان یک تمایل ذاتی، همیشه درباره انسان موضوعیت دارد.

میل به زیبایی، فارغ از شرایط زمان و مکان، همیشه در نوعِ انسانی وجود داشته و به پویش‌های او شکل و جهت و معنا بخشیده‌است (۴). به قول سر هربرت رید و همکارانش، «ما غالباً متوجه نیستیم که حس زیبایی‌دوستی ما چه‌قدر عمیق و دقیق به رفتار ما جهت می‌دهد و چگونه با زندگی روزمره ما مرتبط است» (Read et. al). این حس در تمام زندگی ما جاری است.

میل به عدالت : علامه دهخدا عدالت را به معنی دادگری و عدل را مقابل ستم و بیداد آورده‌است. نیز عدالت را به معنی انصاف و آن را به معنی امری بین افراط و تفریط توصیف کرده‌است. هم او از عدل به عنوان مساوات در مکافات و نیکی به نیکی و بدی به بدی یاد کرده‌است؛ چنان‌که عدل را به معنی میانه‌روی، مراعات حق، میزان، نظیر، برابر کردن میان کسان، برابری دو کفه ترازو، احقاق حق، اخراج حق از باطل و اجتناب از کبائر آورده‌است (دهخدا، ذیل ماده عدالت). در یک تعریف منسوب به امام علی(ع)، عدل به معنی «وضع شیء در جای خود» توصیف شده که به نظر می‌رسد کامل‌ترین تعریفی است که تاکنون از عدل داده شده‌است.

گرایش به عدل یک گرایش ذاتی در نوع انسان است که محدود به زمان و مکان خواص نیست و موجب پیدایش حرکت‌ها و نهضت‌ها و جنبش‌های فراوانی در تاریخ انسان شده و تاریخ انسان با این گرایش ذاتی و فطری عمیقاً عجین بوده‌است.

میل به علم : یکی دیگر از تمایلات ذاتی و سرشتی انسان، میل به دانایی است. گرایش به علم به عنوان یک تمایل فطری نیز مشروط به ارضای نیازهای غریزی نیست. «انسان می‌خواهد بداند.» چه چیز را؟ همه‌چیز را! انسان می‌خواهد از درون ذرات الکترون و پروتون و نوترون تا فراسوی کهکشان‌ها اطلاع داشته باشد. چرا انسان می‌خواهد «همه‌چیز را در همه‌جا و برای همیشه» بداند؟ پاسخ این است که دانایی ذاتاً مطلوب انسان است و انسان فطرتاً طالب دانایی است.

میل به لطف : لطف در لغت به معنی مدارا، رونق، خوش‌رفتاری، مودت، بِر، نیکویی و نیکوکاری است (دهخدا، ذیل ماده لطف)؛ کما اینکه به معنی مهربانی کردن، یاری کردن و نرمی کردن نیز آمده‌است. گرایش به لطف نیز یک تمایل ذاتی و فطری در نوع انسان است که به شرایط زمانی و مکانی خاصی محدود نیست و انسان از بدو پیدایش خود، به عنوان یک گونه خاص و برگزیده از میان گونه‌های جانوری، این تمایل ذاتی را از خود نشان داده‌است.

میل به خلاقیت : خلاق در لغت به معنی آفریننده است (دهخدا، ذیل ماده خلاقیت). خلاقیت به معنی خلق کردن، آفریدن و به وجود آوردن است. دکتر معین نیز خلاق را به معنی آفریننده می‌داند (معین، ذیل ماده خلاقیت) و آن را به عنوان یکی از اسامی خدای تعالی که آفریننده جهان و جهانیان است، معرفی می‌کند.

میل به آفرینندگی، ابداع و خلاقیت یکی از تمایلات ذاتی انسان است و این تمایل به اندازه‌ای در نوع انسان بارز و آشکار است که برخی انسان را «حیوان ابزارساز» دانسته‌ و بر اساس آن، یک فلسفه تاریخ ساخته‌اند. تمایل به ابداع و ابزارسازی از نخستین لحظات پیدایش انسان در او بروز پیدا کرده و ما امروز تاریخ انسان را از روی آثار انسانی که همان آفریده‌های دست اوست ـ نظیر دست‌نوشته‌ها، دست‌افزارها، دست‌نگاره‌ها، گورها، تابوت ها، بناها و… ـ می‌شناسیم و می‌کاویم.

تاریخ انسان از روی آفریده‌های او رده‌بندی شده‌است و هر دوره، بسته به نوع آفریده‌های انسانی از سایر دوره‌ها متمایز گردیده‌است؛ نظیر عصر سنگ، عصر مس، عصر برنز، عصر آهن و بالاخره، عصر الکترونیک. اگرچه همان‌طور که رنفرو به‌درستی گوشزد می‌کند، شناخت ما از عصر حجر و دوران‌های پیش از تمدن، بر فرضیاتی مبتنی است که می‌توانند با کشف آثار جدید از دوران‌های کهن، تغییر کنند یا حتی زیرورو گردند (Renfrow)، ولی این واقعیت است که انسان دوره‌بندی تاریخ خود را بر اساس آثاری انجام می‌دهد که از او به عنوان یک موجود زنده آفریننده برجای مانده‌‌است و به تاریخ خود از پنجره آفرینندگی می‌نگرد.

 

 ویژگی‌های تمایلات فطری انسان ـ تمایلات فطری یا سرشتی سه ویژگی مهم دارند. این ویژگی‌ها به انسان هویت انسانی بخشیده و او را از سایر موجودات زنده جدا ساخته‌اند. نخستین ویژگی تمایلات فطری، انحصاری بودن آن‌ها در نوع انسان است. این تمایلات به صورتی که در انسان مشاهده می‌گردد، در سایر موجودات مشاهده نشده‌است.

دومین ویژگی، سیری‌ناپذیری انسان در این تمایلات است. انسان از ارضای این تمایلات لذت می‌برد ولی هیچ‌گاه از ارضای این تمایلات سیر نمی‌گردد. به عبارت دیگر، انسان می‌خواهد از این تمایلات به‌طور نامحدود و بی‌پایان بهره ببرد؛ در این تمایلات به سوی بی‌نهایت سیر می‌کند و بدین ترتیب، از طریق تمایلات فطری به سوی قدرت مطلق، علم مطلق، عدالت مطلق، زیبایی مطلق و خلاقیت مطلق حرکت می‌کند (۵). تاکنون کسی پیدا نشده که از علم یا قدرت یا عدالت و لطف و زیبایی و خلاقیت سیر شود. تشنگی و گرسنگی با آب و غذا پایان می‌یابند، ولی هیچ جویای علم و قدرت و زیبایی و عدالت و لطف نیست که به نسبتی از این ارزش‌ها بهره ببرد و از آن‌ها سیر شود و احساس عدم نیاز به آن‌ها نماید؛ بلکه به‌عکس، هرچه بیشتر به این ارزش‌ها دست می‌یابد، شیفته‌تر و مشتاق‌تر می‌شود.

سومین ویژگی تمایلات سرشتی این است که به‌خلاف تمایلات غریزی که برای حفظ نفس و نسل به کار می‌آیند، انسان در رابطه با تمایلات سرشتی تا مرز جان‌فشانی پیش می‌رود. جدول زیر نمونه‌هایی از نیازهای فطری را نشان می‌دهد:

 

تمایل و نیاز فطری پاسخ مطلوب
آفرینندگی آفرینندگی مطلق
توانایی توانایی مطلق
دادگری دادگری مطلق
دانایی دانایی مطلق
زیبایی زیبایی مطلق
لطف لطف مطلق

 

 

به عبارت دیگر، انسان در تمایل به آفرینندگی، توانایی، دادگری، دانایی، زیبایی و لطف، به سوی آفرینندگی مطلق، توانایی مطلق، دادگری مطلق، دانایی مطلق، زیبایی مطلق و لطف مطلق حرکت می‌کند. انسان در تمایلات فطری خود ـ با تعریف ویژه‌ای که از آن‌ها ارائه کردیم ـ به سوی هستی مطلق سیر می‌کند (۶).

 

 ارزش‌های مطلق و اعتباری ـ ارزش های مطلق همان گرایش‌های ذاتی انسان به صفات الهی هستند که تغییرناپذیرند. آفرینندگی، توانایی، دادگری، دانایی، زیبایی و لطف، ذاتاً برای انسان ارزشمندند و در نتیجه، مطلق هستند. علم به اعتبار خودش ارزشمند است؛ کما اینکه قدرت و زیبایی و عدالت و خلاقیت و لطف هر یک به اعتبار خود ارزشمند هستند. این مقصودها و مطلوب‌های انسان، ارزش خود را وام‌دار ارزش مطلوب و مقصود دیگری نیستند، ولی ممکن است در جامعه ارزش‌های اعتباری پدیدار شوند که ارزش خود را به اعتبار یکی از ارزش‌های فطری به دست آورده باشند؛ مانند مدارک تحصیلی که ارزش خود را از علم می‌گیرند یا درجات نظامی که ارزش خود را از قدرت می‌گیرند یا جوایز جشنواره‌های هنری که ارزش خود را از زیبایی می‌گیرند.

نظام ارزش‌های اجتماعی تا حد غیرقابل توصیفی از ارزش‌های فطری منبعث است؛ به عبارت دیگر، ارزش‌های سرشتی در تمام جوامع بشری مبنای نظام ارزش‌های اجتماعی به شمار می‌روند. ارزش‌های اعتباری اعتبار خود را به واسطه رابطه خود با ارز‌ش‌های فطری به‌دست می‌آورند و هرگاه این روابط تغییر کنند، ارزش‌های اعتباری نیز تغییر خواهند کرد؛ درست مثل سکه‌های رایج در هر مملکت که ارزش خود را از قدرت اقتصادی جامعه به دست می‌آورند و به محض تغییر در ارتباط آن‌ها با قدرت ـ نظیر از اعتبار افتادن پول رایج در برخی کشورها ـ ارزش اعتباری خود را از دست می‌دهند.

 

 خدا و انسان ـ ارزش‌های فطری همان ارزش‌های قدسی هستند؛ یعنی صفات ثبوتیه ذات اقدس الهی. توازن نیازها و پاسخ‌ها و امکان رفع نیازها یک استقرای عام است. هر نیاز در هستیِ موجود زنده به معنی وجود یک امکان برای رفع آن نیاز در عالم هستی است. به عبارت دیگر، آب و تشنگی، غذا و گرسنگی، استراحت و خستگی، میل جنسی و جنس مخالف، ترس و امنیت، احساس خفگی و اکسیژن، هریک به معنی وجود دیگری است. میل جنسی در یک جنس به معنی وجود جنس مخالف است، «من تشنه‌ام» یعنی «آب هست؛ باید به آن برسم»، «من گرسنه‌ام» یعنی ضرورتاً امکان تأمین غذا هست و باید آن را جست‌وجو کنم، «می‌ترسم» یعنی می‌توان به امنیت رسید که باید آن را بیابم، «احساس خفگی می‌کنم» یعنی باید اکسیژن پیدا کنم، «خسته‌ام» یعنی باید امکان استراحت را دریابم.

این استقرای عام که در رابطه با آن، به مثال‌هایی از نیازهای زیستی اشاره کردیم، شامل نیازهای سرشتی نیز می‌شود؛ یعنی میل به زیبایی مطلق به معنی وجود زیبایی مطلق و امکان وصول به آن است؛ کما اینکه میل به قدرت مطلق به معنای وجود قدرت مطلق و امکان دست یافتن به آن خواهد بود. «من عاشق قدرت زیبایی و علم و لطف و عدالت و خلاقیت مطلق هستم» یعنی «من عاشق خدا هستم و باید به او برسم.»

ویژگی‌ها منشأ انواع دامنه شمول امکان ارضا بستر ارضا
نیازها زیستی اکسیژن

غذا

آب

استراحت

میل جنسی

امنیت

عمومی سیری‌پذیر طبیعت
سرشتی علم

زیبایی

توانایی

عدالت

لطف

خلاقیت

خاص انسان سیری‌ناپذیر هستی مطلق

 

 

جدول فوق نیازهای زیستی و سرشتی را در یک نمای کلی نشان می‌دهد. همان‌طور که میلتون روکیچ یاد می‌کند، در مورد شخصیت و ویژگی‌های انسان تئوری‌پردازی‌های دامنه‌داری صورت گرفته‌است، ولی خصوصیات انسانی که به شخصیت انسان هویت ثابت و منسجم می‌بخشد، نتیجه نظام ارزش‌هایی است که انسان خود را با آن می‌سازد (Milton Rokeach). هرچه این ارزش‌ها با خودآگاهی و در نتیجه خداآگاهی بیشتر همراه باشد، شخصیت قوی‌تری به وجود خواهد آمد.

 قداست ارزش‌های سرشتی ـ یک معنای عدالت، وضع شیء در جای خود است؛ به این معنا که هر شیء با اندازه مناسب در جایگاه مناسب قرار داده شود. در این وضع، به معنی زیبایی نیز نزدیک می‌شویم؛ زیرا زیبایی نیز نتیجه وجود تناسب بین اندازه‌ها و جایگاه‌هاست. صورتی زیباست که در آن، هر عضو به اندازه مناسب، در جای مناسب قرار گرفته باشد؛ کما اینکه یک منظره زیبا نیز زیبایی خود را از تناسب اجزا و وضع هر جزء در جای خود به دست می‌آورد.

اگر از این منظر نگاه کنیم، عدالت مطلق در بی‌نهایت، همان زیبایی مطلق خواهد بود؛ کما اینکه عدالت و زیبایی مطلق، ذاتاً قدرت مطلق خواهد بود که توانایی وضع هر شیء را در جای خود، دارد. عدالت و زیبایی و قدرت مطلق، همان علم مطلق خواهد بود که دانایی آن عین ذات آن خواهد بود. عدالت و زیبایی و قدرت و علم مطلق، همان آفرینندگی مطلق خواهد بود که آفرینندگی آن عین ذات اوست. در بی‌نهایت، علم مطلق همان عدالت مطلق، عدالت مطلق همان زیبایی مطلق، زیبایی مطلق همان قدرت مطلق و قدرت مطلق همان آفرینندگی مطلق خواهد بود.

بنابراین، پاسخ همه نیازهای فطری یک حقیقت قدسی است که ما در عالم انسانی خود برای آن توصیفی نداریم؛ مگر اینکه آن را به عدالت مطلق، لطف مطلق، زیبایی مطلق، خلاقیت مطلق یا قدرت مطلق وصف کنیم؛ در واقع یک حقیقت قدسی را به چندین نام می‌خوانیم؛ چون در ضمیر ما، عدل و لطف و خلاقیت و قدرت و زیبایی و علم تعریف شده، ولی ذات او تعریف نشده‌است. گاهی او را به یک نام می‌خوانیم ـ مثلاً به او خدا یا الله یا God می‌گوییم، ولی تصور حقیقتی که علم و زیبایی و قدرت و لطف و خلاقیت و عدالت مطلق بوده و صفاتش عین ذات اوست و ذاتش بسیط است و مرکب نیست، برای نوع انسان، اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار است. آیا این همان اسم اعظم خداست؟ تمایلات سرشتی نشانه‌های استعدادهای بالقوه‌ای است که به عنوان گرایش‌های ذاتی، در ضمیر و سرشت و نهفت انسان وجود دارند. انسان مسئول است که این استعداد بالقوه را بپروراند و بالفعل کند.

 

 خداجویی و تمدن ـ تمایل و عشق انسان به علم مطلق، سبب پیدایش علوم در تاریخ بشری گردیده‌است، عشق به قدرت مطلق، انواع قدرت‌ها را در تاریخ انسان پدیدار ساخته‌است، عشق به زیبایی مطلق هنر را به وجود آورده‌است، عشق به عدالت مطلق سبب پیدایش حقوق شده‌است، عشق به لطف مطلق نهادها و مناسبات لطیف انسانی را ایجاد کرده و عشق به خلاقیت مطلق، سبب ظهور فناوری و تکنولوژی شده‌است. جدول زیر ارتباط گرایش‌های فطری و پدیده‌های تمدنی را نشان می‌دهد:

گرایش فطری پدیده تمدنی مثال‌ها
عشق به علم مطلق علوم گیاه‌شناسی، کیهان‌شناسی، جانورشناسی، فیزیک، ریاضیات، نجوم، شیمی، پزشکی…
عشق به قدرت مطلق انواع قدرت‌ها قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، قدرت فرهنگی، قدرت سیاسی، قدرت ارتباطی، قدرت فنی…
عشق به زیبایی مطلق هنر نقاشی، مجسمه‌سازی، موسیقی، رقص، آواز، شعر، ادبیات، داستان…
عشق به عدالت مطلق حقوق حقوق فردی، حقوق اساسی، حقوق سیاسی، حقوق دریاها، حقوق خانواده…
عشق به لطف مطلق مناسبات لطیف انسانی بنیادهای خیرخواهانه اجتماعی، روابط لطیف انسانی و…
عشق به آفرینندگی مطلق فناوری معماری، ابزارسازی، اختراعات و ابتکارات فنی و صنعتی و ارتباطی…
عشق به خدا تمدن تمدن مصر، تمدن بابل، تمدن آشور، تمدن پارس، تمدن روم، تمدن اسلامی، تمدن غرب…

 

 

بنابراین، تمدن زاییده عشق انسان به خدا و صفات اوست و به تعبیر دیگر، تمدن تصویر خداجویی انسان بر آیینه زمان است. اگر عشق انسان به صفات ثبوتیه خداوند نبود، انسان همان حیوان غارنشین باقی می‌ماند که کمبود شاخ و دم و نیش را با اضافه عقل خود جبران می‌کرد، ولی هرگز به مرحله تمدن‌سازی و تمدن‌آفرینی نمی‌رسید (۷).

 

 نیازهای زیستی و سرشتی و زندگی بشری ـ دستاوردهای زندگی بشری تحت تأثیر ترکیبی از نیازهای زیستی و سرشتی به وجود می‌آید. گاه یک یا چند نیاز زیستی و سرشتی با هم ترکیب می‌شوند و یک نیاز جدید را پدید می‌آورند. آن نیاز جدید خودْ می‌تواند با یک یا چند نیاز زیستی و سرشتی یا برآیند آن‌ها ترکیب شده و نیاز نوینی را خلق نماید و این تسلسل با افزایش سطح نیازها تداوم می‌یابد.

به عنوان مثال، انسان به استراحت نیاز دارد (نیاز زیستی) و در عین‌حال، به امنیت نیازمند است (نیاز زیستی دیگر)؛ در کنار این دو، به زیبایی گرایش دارد (نیاز سرشتی و فطری)، در حالی‌که به قدرت نیز گرایش دارد (نیاز سرشتی و فطری دیگر). ترکیبی از این نیازها به معماری شکل می‌دهد تا انسان‌ها خانه‌های راحت، امن و زیبا بسازند و در ساخت‌وساز آن، بتوانند قدرت خود را به نمایش بگذارند.

 

 خداآگاهی انسان و تاریخ ـ گفتیم تمدن زاییده عشق انسان به خدا و صفات اوست. عشق به خدا سبب پیدایش عشق به صفات او در نوع بشر گردیده‌است. آگاهی به اسماء الله و گرایش به صفات الهی، ذاتیِ نوع بشر و وجه ممیزه او از سایر موجودات زنده است. تمایل به صفات الهی همان احساس نیاز به صفات ثبوتیه خداوند است که به صورت سرشتی و فطری در انسان پدیدار شده‌است. این تمایل به صورت یک استعداد نهفته و بالقوه در انسان عمل می‌کند. مسئولیت تاریخی انسان، بالفعل نمودن این استعداد بالقوه است.

تمام تمدن‌های بشری زاییده عشق انسان به خدا و صفات او هستند و تفاوت در میان آن‌ها مربوط به خودآگاهی و ناخودآگاهی یا به تعبیر دیگر، خداآگاهی و نا ـ خداآگاهی است. انسان خودآگاه، قهراً خداآگاه نیز هست؛ زیرا خودآگاهی به معنای درک گرایش ذاتی انسان به سوی خداست و چنین ادراکی نمی‌تواند بدون خداآگاهی به دست آید.

حرکت انسان در تاریخ، حرکت از ناخودآگاهی به سوی خودآگاهی و نیز حرکت از نا ـ خداآگاهی به سوی خداآگاهی است. در این حرکت، انسان از موجودی ناخودآگاه مقهور غریزه، به‌تدریج و با امداد فطرت و نبوت و با استمداد از قدرت اختیار و آزادی، به سوی خودآگاهی و مدیریت مدبرانه و عقلایی غرایز و پرورش استعدادهای ذاتی ـ که از نظر خداجویی و خداگرایی دارد ـ حرکت می‌کند.

 

 شاخص ارزش‌های سرشتی و خصلت وجه‌اللهی آن ـ مناسب‌ترین شاخص برای ارزیابی عناصر فرهنگی تمایلات سرشتی انسان و توجه به آن‌ها در مسیر خودآگاهی و خداآگاهی است؛ یعنی توجه به قدرت، دانش، زیبایی، عدالت، لطف و خلاقیت، با در نظر گرفتن خصلت وجه‌اللهی آن‌ها. این تمایلات به صورت یک منشور شش‌وجهی می‌توانند به عنوان شاخص ارزیابی عناصر فرهنگی به‌کار گرفته شوند.

 

ارزش عدالت ـ ارزش وجوه این منشور با هم برابر نیست؛ زیرا اگرچه در عالم وحدت، تمام صفات خداوندعین ذات او هستند و در وجود او ـ که وجود مطلق است ـ کثرت راه ندارد، ولی در عالم کثرت ـ که ما در آنیم ـ نخستین صفت الهی که در اثر ناخودآگاهی و نا ـ خداآگاهی قربانی می‌شود، صفت عدالت است.بنابراین، در مهندسی فرهنگی، سازگاری با عدالت شرط لازم برای پذیرش هر عنصر فرهنگی است و سایر شروط، شرط رجحان آن‌ها محسوب می‌شوند. بنابراین، هر عنصری که سبب قدرتمندتر شدن، دانشمندتر شدن، عادل‌تر شدن، زیباتر شدن، لطیف‌تر شدن و خلاق‌تر شدن افراد جامعه می‌شود، باید حفظ شود.

بدیهی است عنصری که ناقض عدالت باشد، ولی سبب تقویت یکی دیگر از وجوه منشور شاخص ارزش‌های سرشتی گردد نیز نمی‌تواند پذیرفته شود؛ به عنوان مثال، نمی‌توان برای تقویت قدرت اقتصادی، عدالت اجتماعی را نقض کرد. در مهندسی اجتماعی بر اساس شاخص ارزش‌های سرشتی، عدالت معیار ارزیابی همه ارزش‌هاست.

 رسانه‌ها و شاخص ارزش‌های سرشتی ـ اگرچه رسانه‌ها نمی‌توانند قوانین حاکم بر زندگی جامعه بشری را تغییر دهند، ولی می‌توانند با استفاده از این قوانین، نقش کاتالیزور را در فعل و انفعالات اجتماعی ایفا کنند. ایفای نقش کاتالیزور در فعل و انفعالات اجتماعی به این معناست که:

رسانه‌ها می‌توانند تسهیل‌کننده باشند : رسانه‌ها می‌توانند با رفع موانع ذهنی به رفع موانع عینی کمک کنند. آن‌ها با کمک به پیام‌گیران برای تشخیص مسائل و تعریف آن‌ها و تشخیص محیط مسائل و راهکارهای ممکن و ارزش‌گذاری راهکارها، حرکت تحولات اجتماعی در مسیر رشد و پیشرفت را تسهیل می‌نمایند. بدیهی است در ارزش‌گذاری راهکارها، شاخص ارزش‌های سرشتی می‌تواند راهنمای عمل رسانه‌ها قرار گیرد تا رسانه‌ها بتوانند با پالایش و پیرایش فرهنگ به رشد و توسعه مادی و معنوی جامعه کمک کنند.

رسانه‌ها می‌توانند تسریع‌کننده باشند : گاهی تنها کاهش موانع ذهنی به تحول اجتماعی عینی منجر نمی‌شود. برای تبدیل تحولات ذهنی به تحولات عینی، تراکم اراده اجتماعی در جهت تغییر و انگیزش و تهییج و در نتیجه، بسیج عمومی مورد نیاز خواهد بود. رسانه‌ها می‌توانند ارده عمومی را در مسیر تحول و رشد و پیشرفت فرهنگی و اجتماعی متمرکز کنند و به این وسیله، وقوع تحول مطلوب را تسریع نمایند.

جایگزینی : نقش دیگر رسانه‌ها در تحولات اجتماعی، جایگزینی است. رسانه‌ها می‌توانند به عنوان کاتالیزورِ فعل و انفعالات اجتماعی، عناصر فرهنگی را به دو شیوه جایگزین نمایند: ۱) حفظ پوسته و تبدیل هسته : رسانه‌ها می‌توانند ضمن حفظ پوسته عناصر فرهنگی، هسته و محتوای آن‌ها را تغییر دهند و درون‌مایه آن‌ها را بر اساس شاخص ارزش‌های سرشتی متحول نمایند؛ ۲) تغییر پوسته و هسته : گاهی یک عنصر فرهنگی چنان فلسفه وجودی خود را از دست داده‌است که پوسته آن قابلیت تطابق با هر هسته مقبول را از دست داده‌است. در چنین شرایطی، کل عنصر فرهنگی نامطلوب با یک عنصر جدید ـ که تطابق بیشتری با شاخص ارزش‌های سرشتی دارد ـ جایگزین می‌گردد.

 

 نقش‌آفرینی رسانه‌ها بر اساس شاخص ارزش‌های سرشتی ـ نقش‌آفرینی رسانه‌ها بر اساس شاخص ارزش‌های سرشتی به افزایش قوت‌ها و فرصت‌ها و کاهش ضعف‌ها و تهدیدها به شرح زیر منتهی می‌گردد:

 

رفع تهدیدات : افزایش توانایی‌های فرهنگی بر اساس شاخص ارزش‌های سرشتی طبیعتاً به معنی کاهش و گاهی حتی رفع تهدیدات موجود است؛ زیرا جامعه توانا که فرهنگ مستعد و بارور دارد،‌ می‌تواند تهدیدات را به فرصت تبدیل کند. بدیهی است که جامعه توانا، دانا، زیبا، دادگر، مهرورز و آفریننده که توانایی و دانایی و زیبایی و دادگری و مهرورزی و آفرینندگی خود را از فرهنگ خود می‌گیرد، با تهدیدات کمتری نیز روبه‌رو می‌شود.

کاهش ضعف‌ها : شاخص ارزش های سرشتی ذاتاً در جهت کاهش ضعف‌ها عمل می‌کند؛ زیرا تمام ویژگی‌های آن در جهت کاهش نقاط ضعف فعال می‌شوند. توانایی، دانایی، زیبایی، دادگری، مهرورزی و آفرینندگی عموماً باعث کاهش نقاط ضعف می‌شوند. رسانه‌ها با مدیریت تحولات فرهنگی بر اساس شاخص ارزش‌های سرشتی، ضعف‌های موجود را کاسته و در جهت رفع آن‌ها حرکت می‌نمایند.

افزایش قوت‌ها : جامعه دانا و توانا که سایر ارزش‌های مستتر در شاخص ارزش‌های سرشتی را نیز داراست، ذاتاً دارای نقاط قوت فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فراوان خواهد بود. راز همه این قوت‌ها در فرهنگی است که بر اساس شاخص ارزش‌های سرشتی، شکل گرفته و فعال شده‌است.

افزایش فرصت‌ها : رسانه‌ها با هدایت تحولات فرهنگی بر اساس شاخص ارزش‌های سرشتی، موجب افزایش فرصت‌های جامعه می‌شوند. این نقش رسانه‌ها از طرق زیر به دست می‌آید: ۱) شناخت فرصت‌های موجود : فرهنگ دانایی‌محور امکان شناخت دقیق تر و کامل‌تر فرصت‌ها را برای افراد جامعه فراهم می‌آورد؛ ۲) افزایش قابلیت‌ها : فرهنگ توانایی ـ و دانایی‌محور امکانات لازم را برای بهره‌برداری صحیح از فرصت‌های موجود و معلوم فراهم می‌آورد؛ ۳) تبدیل تهدیدات : فرهنگ توانایی ـ و دانایی‌محور می‌تواند تهدیدات موجود را به فرصت‌های جدید مبدل سازد؛ ۴) رفع تهدیدات محتمل و خلق فرصت‌های جدید : فرهنگ توانایی ـ و دانایی‌محور مانع تهدیدات محتمل شده و متقابلاً فرصت‌های جدید را خلق می‌کند.

 

بر دروازه شهر فرهنگ نوشته شده‌است کسی که فطرت انسانی را نمی‌شناسد، وارد نشود! رسانه‌ها برای ورودبه این شهر نیازمند شناخت و آگاهی‌اند. هدف از مهندسی فرهنگی، ایجاد جامعه قدرتمند، دانشمند، زیبا، عادل، لطیف و خلاق است. آزادی در مهدسی فرهنگی بدین معناست که بین انسان و خدا، نباید هیچ مانع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی وجود داشته باشد.

 

     پی‌نوشت‌ها

 

۱)  بحث تصمیم‌گیری‌های غیرعقلایی انسان به اندازه‌ای جدی است که سایمون در مقابل الگوی عقلایی (rational) تصمیم‌گیری، الگوی طبیعی (natural) را ارائه داده‌است. نگاه کنید به: محمدحسن زورق (۱۳۸۶). ارتباطات و آگاهی، انتشارات دانشکده صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، فصل دهم (تصمیم‌گیری و نظریه ارتباطات.)

۲) قرآن مجید می‌فرماید: (فأقم وجهک للدّین حنیفاً فطره الله التی فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدّین القیّم و لکنّ أکثر النّاس لا یعلمون) (روم: ۳۰).

۳)  به قول استاد مطهری(ره)، فلاسفه شرق نظیر بوعلی سینا نیز به وجود دو نوع خیر قائل بوده‌اند: خیر محسوس (نیازهای زیستی) و خیر معقول (نیازهای سرشتی). نگاه کنید به: رشد معارف اسلامی، شماره ۲۴، ص ۵۴٫

۴) علامه محمدتقی جعفری زیبایی را به چهار دسته تقسیم می‌کند: زیبایی محسوس؛ زیبایی نامحسوس طبیعی؛ زیبایی معقول ارزشی؛ زیبایی یا جمال مطلق. نگاه کنید به: استاد محمدتقی جعفری (۱۳۶۹). زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ص۱۴۸٫

۵)  بنابراین، رشد انسان در مسیر خود به سوی تکامل مطلق (بی‌نهایت) تنها از راه وجود گرایش‌های ثابت و مشخص فطری و سرشتی ممکن می‌شود. از این روست که شهید مطهری(ره) می‌گوید: «تنها در صورتی که ما قائل به فطرت انسانی باشیم ـ یعنی معیارهای انسانیت را معیارهایی ثابت که ریشه‌اش فطرت انسانی است بدانیم ـ انسانیت و نیز تکامل انسان معنا و مفهوم پیدا می‌کند.» نگاه کنید به: رشد معارف اسلامی، شماره ۲۵، ص۸٫

۶)  دکتر رضا شاه‌کاظمی با توجه به نظریه افلاطون می‌نویسد: «زیبایی پرتو حقیقت است» و یادآوری می‌کند که تجربه زیبایی اساساً دعوت به اتحاد با مبدأ الهی است. باید افزود که انسان با تجربه سایر تمایلات سرشتی خود نیز خویشتن را با خالق خود هماهنگ و همانند می‌کند. نگاه کنید به: فیروزان، مهدی (۱۳۸۰). راز و رمز هنر دینی (مقالات ارائه شده در نخستین کنفرانس بین‌المللی هنر دینی)، تهران: انتشارات سروش، چاپ دوم، صص۱۰۳-۱۱۳٫

۷)  کما اینکه بعضی از اقوام بشری به دلیل ضعف پرورش انگیزه‌های فطری، به مرحله تمدن‌آفرینی نرسیدند یا بسیار دیر رسیدند.

 

     کتابنامه

 

گیدنز، آنتونی (۱۳۷۶). جامعه شناسی، ترجمه: مهدی صبوری، تهران: نشر نی، چاپ سوم.

برن، آگ؛ کوف، نیم (۱۳۵۲). زمینه جامعه‌شناسی، ترجمه و اقتباس: امیرحسین آریان‌پور، تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی و کتاب‌فروشی دهخدا، نشر ششم.

جعفری، محمدتقی (۱۳۶۹). زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول.

دهخدا، علی‌اکبر (۱۳۷۲). لغت نامه، انتشارات مؤسسه دهخدا، دانشگاه تهران.

زورق، محمدحسن (۱۳۸۶). ارتباطات و آگاهی، جلد اول، تهران: انتشارات دانشکده صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، چاپ اول.

فیروزان، مهدی (۱۳۸۰). راز و رمز هنر دینی، تهران: انتشارات سروش، چاپ دوم.

مطهری، مرتضی (۱۳۷۷). فلسفه تاریخ (۲)، تهران: انتشارات صدرا.

منتظر ظهور، محمود (۱۳۷۵). اقتصاد خُرد و کلان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دهم.

ملاصدرای شیرازی (۱۳۶۱). مشاعر، ترجمه غلامحسین آهنی، تهران: انتشارات مولی، چاپ دوم.

معین، محمد (۱۳۷۶). فرهنگ فارسی، تهران: انتشارات امیرکبیر.

 

  1. Coon, Cerleton (1967). The History of Man, London: Cok and Wgman Ltd.

Abraham, J. H. (1966). Sociology, London: English Universities Ltd.

Renfrow, Colin (1979). Before Civilization, London: Penguin Books.

Rokeach, Milton (1973). The Nature and Human Values, The Free Press.

Read, Sir Herbret et. al.  (۱۹۷۶). The Book of Art, New York: Grolier Inc.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.