هویت، انسان، خدا

0 224

بسم الله الرحمن الرحیم. موضوع بحث من هویت است.اگر بخواهیم در مورد هویت صحبت کنیم، با این پرسش روبه‌رو می‌شویم که «ما کیستیم؟» به دنبال آن، پرسش دیگری مطرح می‌شود: «ما کِـی در تاریخ زاده شدیم و چه وقت متولد شدیم؟»

اگر بخواهیم در مورد هویت صحبت کنیم، باید به این سؤال پاسخ دهیم که ما کیستیم. اولین پاسخ بدیهی که به ذهن ما می‌آید این است که ما موجود هستیم. در این واقعیت تردیدی نیست. اگر ما در اینکه وجود داریم تردید داشته باشیم، دیگر پرسش از هویت مطرح نمی‌شود و نمی‌پرسیم که ما کیستیم. سؤال از هویت بعد از قبول اصلِ وجود است. ما موجودیم!

جامعۀ موجودات به دو جامعۀ موجودات زنده و موجودات بی‌جان تقسیم می‌شود. ما جزء جامعۀ موجودات زنده هستیم. موجودات زنده خودشان به دسته‌هایی تقسیم می‌شوند. اکثر موجودات زنده آبزی، تعدادی هوازی، و تعداد کمی هم دوزیست هستند. ما از هوازیان هستیم. بخش عمدۀ هوازیان، سه چهارمِ گونه‌های جانوری هوازی، حشرات هستند. ما از حشرات نیستیم بلکه شاخه‌ای از پستانداران هستیم.

موجودات زنده نیازها و تمایلاتی دارند. وقتی نیاز به وجود بیاید میل به رفع نیاز به وجود می‌آید، میل به رفع نیاز انگیزه ایجاد می‌کند، و آن انگیزه به اقدام منجر می‌شود. می‌توان گفت که موجودات زنده یک سلسله نیاز و در پیوند با آن‌ها یک سلسله تمایل دارند.

همۀ حیوانات، از جمله انسان، یک دسته نیازها و تمایلات دارند که اسمش را نیاز‌ها و تمایلاتِ زیستی می‌گذاریم چون برای زیستن ضروری هستند-مثل نیاز به اکسیژن، آب، غذا، استراحت، امنیت، و تولیدِ مثل. از این جهت، ما یک حیوان هستیم و با حیوانات دیگر تفاوتی نداریم. انسان و موش و سوسک و کرگدن، همه، این نیازها را دارند و تمایل به رفع این نیاز‌ها را هم دارند. این نیاز‌ها و تمایلات دو ویژگی دارند: (۱) عمومی هستند و بین انسان و بقیۀ حیوانات مشترک‌اند، (۲) سیری‌پذیرند و در یک نقطه اشباع می‌شوند.

ما نمی‌خواهیم اکسیژن تمام کرۀ زمین را در ریۀ خودمان جمع کنیم؛ علاوه بر اینکه ممکن نیست، مطلوب و مفید هم نیست. ما نمی‌خواهیم آب همۀ اقیانوس‌ها را بیاشامیم، غذای همۀ رستوران‌ها را در یک وعده بخوریم، یا برای همیشه بخوابیم و استراحت کنیم. سایر نیاز‌ها هم همین‌طور است. از جهت نیازهای زیستی، ما حیوان هستیم؛ در چیستی، حیوان هستیم.

ولی با حیوانات یک تفاوت داریم. این تفاوت در این است که ما کیستی هم داریم. حیوانات کیستی ندارند. تفاوت بین رفتار دو گوسفند یا تفاوت بین رفتار دو گرگ خیلی زیاد نیست، اما تفاوت بین رفتار دو آدم خیلی زیاد است. بعضی از آدم‌ها خود را فدای دیگران می‌کنند؛ بعضی از آدم‌ها دیگران را فدای خودشان می‌کنند! کیستیِ آدم‌ها خیلی با هم تفاوت دارد، اما چیستی آن‌ها نه! علم پزشکی در حوزۀ چیستیِ انسان تلاش می‌کند و ربطی به کیستیِ انسان ندارد. همۀ آدم‌ها دارای دستگاه گوارش، دستگاه گردش خون، دستگاه اعصاب، و… هستند. ما در چیستی حیوانیم اما در کیستی نمی‌توانیم یک حیوان باشیم: یا فراتر از حیوان یا فروتر از حیوان می‌شویم. چرا؟ دلیلش این است که حیوانات با غرایز می‌توانند تعادل زندگی خود را حفظ کنند. برای یک حیوان، غذا فقط غذاست، اما برای انسان، غذا می‌تواند فقط غذا نباشد! برای یک حیوان، لانه فقط لانه است، اما برای یک انسان، خانه می‌تواند فقط یک خانه نباشد. ما یک دسته تمایلات داریم که در دیگر حیوانات نیست-مثلِ میل به قدرت، علم، عدالت، زیبایی، لطف، و خلاقیت. البته، همۀ حیوانات، از جمله انسان، برای رفع نیاز‌های زیستی خود از قدرت استفاده می‌کنند؛ ولی تفاوت در اینجاست که انسان حاضر است در راه قدرت جان خود را هم فدا کند، اما حیوان این کار را نمی‌کند.

ما از علم برای رفع نیاز‌های زیستی خود استفاده می‌کنیم، ولی خودِ علم را هم می‌خواهیم. به‌تازگی، خبر آمد که کهکشان عظیمی در دوردست‌ها کشف شده‌است. آن کهکشان الآن نمی‌تواند هیچ‌کدام از نیازها‌ی زیستی ما را برآورده کند، ولی ما دوست داریم بدانیم در آن کهکشان چه خبر است. ما خودِ علم را دوست داریم و بعضی وقت‌ها حتی در راه علم فداکاری می‌کنیم. ماری کوری هزار بار آزمایش کرد تا اشعۀ منتشرشده از رادیوم را کشف کرد. این کشف برای این نبود که او نفس بکشد، آب و غذا بخورد، بخوابد، امنیت خودش را حفظ کند، یا تولیدِ مثل کند. خودِ علم برای انسان موضوعیت دارد.

عدالت هم همین‌طور است. انسان‌ها حاضرند در راه عدالت جان دهند. درست است که ما از عدالت برای رفع نیاز‌های زیستی‌مان استفاده می‌کنیم، ولی جان‌فشانی در راه عدالت چه معنا دارد؟ اگر ما نباشیم، نیاز‌های زیستی ما معنا ندارد که به خاطر آن در راه عدالت جان‌فشانی کنیم.

زیبایی هم همین‌طور است. داستان‌های عاشقانه در ادبیات جهان زیاد است: عاشق‌هایی که خود را فدای معشوق کردند.

ما نیاز‌های زیستی را برای حفظ جان می‌خواهیم؛ جان خودمان را برای تمایلات سرشتی می‌خواهیم. این تمایلات اخیر که ذکر کردم (قدرت، علم، عدالت، لطف، و خلاقیت) را تمایلات سرشتی نام می‌گذاریم. ما در میل به قدرت به سمت بی‌نهایت حرکت می‌کنیم و بی‌نهایت قدرت می‌خواهیم. البته، ممکن است در ابتدا سطح آرزوی ما نازل باشد، اما وقتی به آن آرزو برسیم، سطح بالاتری را می‌خواهیم. مثلاً، یک روستایی آرزو دارد عضو شورای دِه باشد؛ وقتی شد، آرزو می‌کند عضو شورای شهرستان باشد؛ وقتی شد، آرزویش این است که استاندار یک استان شود؛ وقتی شد، آرزو می‌کند رئیس‌جمهور شود؛ وقتی شد، آرزویش این است که دنیا را اداره کند؛ و اگر به آن نقطه هم برسد، دلش می‌خواهد منظومۀ شمسی را تسخیر کند!

انسان در میل به قدرت، میل به علم، میل به عدالت، میل به زیبایی، میل به لطف، و میل به خلاقیت به سوی بی‌نهایت حرکت می‌کند. انسان قدرت و علم و عدالت و زیبایی و لطف و خلاقیتِ مطلق را می‌خواهد. یعنی چه؟ یعنی انسان خدا را می‌خواهد!

خداوند همۀ این صفات را دارد. میل به قدرت مطلق انواع قدرت‌ها را در جامعه ایجاد می‌کند: قدرت‌های سیاسی، نظامی، ارتباطی، و…. میل به علم مطلق انواع علوم را ایجاد می‌کند، که دامنۀ آن مرتباً گسترده‌تر می‌شود. میل به عدالت مطلق حقوق را ایجاد می‌کند: حقوق فردی، جزایی، کیفری، و…. ‌‌میل به زیبایی مطلق هنر را ایجاد می‌کند. میل به لطف مطلق روابط و نهاد‌های لطیف را ایجاد می‌کند: ما خیریه درست می‌کنیم و اسمش را خیریۀ ثامن‌الائمه می‌گذاریم؛ در کشورهای دیگر، می‌بینید که سردرِ یک مغازه نوشته‌اند: «Charity Shop» (فروشگاه خیریه). میل به خلاقیت مطلق فناوری را ایجاد می‌کند: از سنگ‌افزار‌های اولیه تا نرم‌افزار‌ها و جنگ‌افزار‌های امروز.

بنابر این، میل به خدا تمدن را ایجاد می‌کند. تمدن همین‌هاست و زاییدۀ عشق انسان به خدا و صفات اوست.

آیا هر تمدنی چنین است؟ بله، حتی تمدن‌های مادّی (ماتریالیست) هم زاییدۀ عشق انسان به خدا و صفات او هستند!

آیا ممکن است انسان به چیزی میل داشته باشد که آن را نشناسد؟ پاسخ باز مثبت است! نوزاد انسان وقتی به دنیا می‌آید به شیر مادر میل دارد ولی از شیر مادر هیچ آگاهی ندارد. طفل بشریت در گهوارۀ تاریخ به خدا میل داشته‌است، ولی این الزاماً به معنی آگاهی از خدا نیست. همان‌طور که نوزاد ممکن است خاک بخورد و دل‌درد بگیرد و بیمار شود، طفل بشریت هم در گهوارۀ تاریخ بسیار خاک خورده و ماتریالیست، خاک‌پرست، یا طبیعت‌پرست شده‌است؛ آن نامحدود را در این محدود جست‌وجو کرده و گرفتار مصائب و مسائل زیادی شده‌است.

مادر می‌کوشد به بچه شیر بدهد و بچه را نیز آگاه کند. روز‌های اول، با زبان حال، به بچه‌اش می‌گوید که «چیز‌های دیگر برای تو حرام است.» کمی که بزرگ می‌شود، مادر می‌گوید: «هریرۀ بادام برای تو مستحب و شیر برای تو لازم است، اما چلوکباب برای تو حرام است.» بزرگ‌تر که می‌شود، او را بیشتر نسبت به غذا آگاه می‌کند. کم‌کم، بچه مستقل می‌شود و می‌تواند غذاآگاه شود. حتی در بزرگسالی ممکن است استاد تغذیه شود.

در گهوارۀ تاریخ، مادرِ نبوت در کنار طفل بشریت است، که هم با شیر وحی او را تغذیه کرده و هم کوشیده او را خود‌آگاه و خداآگاه کند. خود‌آگاه یعنی اینکه بدانیم ما کیستیم، تمایلاتی که در ما هست برای چیست، چرا و چگونه سرنوشت ما از دیگر جانوران جدا شد، و چرا ما به قدرت، علم، عدالت، زیبایی، لطف، و خلاقیت مطلق میل داریم. این پاسخ را نبوت به ما ارائه کرده‌است.

بنابراین، همۀ تمدن‌ها (چه الهی و چه الحادی) زاییدۀ عشق انسان به خدا و صفات اوست. البته، خدا بسیط است و قدرت مطلق به اضافۀ علم مطلق به اضافۀ عدالت مطلق نیست-چون جهل ضعف است، قدرت مطلق نمی‌تواند علم مطلق نباشد.

از نظر هویت، انسان تنها موجود زنده‌ای است که میل دارد خود را به گونۀ صفات خدا ببیند و بیابد. این تمایل وقتی به‌درستی ارضا می‌شود که انسان، به کمک تقوا، راه راست و درست را در کیستی‌آفرینیِ خود برگزیده باشد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.