بعثت نبوی یک نقطه عطف بسیار مهم در تاریخ بشر بوده است . بگونه ای که تاریخ بشر را میتوان به دو دوره “پیش از بعثت ” و”پس از بعثت “تقسیم نمود . ولی با آغاز دوران اسلامی تاریخ شاهد نقاط عطف مهمی هستیم که از آنها نیز به هیچ وجه نمی توان غفلت کرد .
از بعثت نبوی بعنوان یک نقطه عطف بسیار مهم تاریخی که بگذاریم ونیز اگر نقاط عطف در تاریخ اسلام را بخواهیم بشماریم بی تردید باید از هجرت یاد کنیم .هجرت تنها از آن جهت مهم نیست که موجب نجات پیامبر از خطر ترور قریش شد و تنها از آن جهت مهم نیست که سبب شد یک پایگاه قابل توجه اجتماعی واقتصادی وسیاسی در اختیار اسلام ومسلمانان قرار بگیرد وسبب رشد بالنده جامعه اسلامی در شبه جزیره عربستان شود _ که این تحولات هریک در جای خود وبه اندازه خود مهم وتاثیر گذار بوده اند _ بلکه اهمیت هجرت در تحولی است که از نظر حقوق سیاسی در تاریخ بشر بوجود آورد زیرا برای اولین بار یک نظام سیاسی ” عدالت محور ” و ” مردم مدار ” و ” آزادی شعار ” در تاریخ شکل گرفت که بر اساس اراده عمومی تشکیل شده بود : نظام سیاسی امامت.
عدالت ، مردم و آزادی سه پایه اصلی نظام سیاسی امامت را تشکیل میدهند . در نظام سیاسی امامت قدرت از مردم آگاه وآزاد سر چشمه میگیرد وبه آنها برمیگردد وبه همین دلیل میگوییم که نظام سیاسی امامت جز در جامعه آگاه وآزاد امکان پیدایش وبقا ندارد . در نظام سیاسی امامت قدرت از مردم با مردم وبرای مردم است . درنظام سیاسی امامت حقوق ووظایف امت وامام – هردو مشخص ومعین است . بی دلیل نیست که مبدا تاریخ ما مسلمانان جهان هجرت وآغاز امامت محمدی است .
دومین نقطه عطف تاریخی پس از بعثت رخداد فتح مکه است . درک نقش این حادثه در تحولات تاریخی نیازمند درک پیچیدگی هایی است که پس از بعثت ودر جریان ستیزش قریش با پیام وپیامبر در حامعه قریش بوجود آمد . حقیقت این است که قریش در جریان فتح مکه مجذوب حقیقت اسلام نشد بلکه مجذوب قدرت اسلام شد . اگر چنانچه قریش مجذوب حقیقت اسلام شده بود نیازی نداشت بیش از بیست سال باپیام وپیامبر بی مهری کند وحتی با آن بجنگد وجنگهای خونینی را به پیامبر وپیروان او تحمیل کند .قریش هنگامی بروی محمد لبخند زد که نبوت او را ابزار قدرت خود یافت تابه امید جهانداری وجهانستانی با دو شعار لااله الاالله ومحمدا رسول الله برای اولین بار در تاریخ شبه جزیره یک دولت مقتدر ونیرومند تشکیل دهد.
فتح مکه وبدنبال آن ورود قریش ودر هسته مرکزی آنان ابوسفیان ویارانش به جامعه متحد و موحد مسلمانان موجب پیدایش یک شکاف سیاسی جدی در میان اصحاب پیامبر شد . برخی از این رخداد بشدت خرسند شدند وآن را پایان تمام مسائل ومصائب مسلمانان در شبه جزیره عربستان دانستند زیرا پیش بینی میشد با گروش قریش به اسلام همه قبایل عرب در شبه جزیره به اسلام گرایش پیدا کنند زیرا قریش از جهت معنوی اقتصادی سیاسی وفرهنگی گروه مرجع قبایل عرب در شبه جزیره محسوب میشدند. این پیش بینی در سال بعد به وقوع پیوست وهیئت های نمایندگی قبایل عرب دسته دسته وارد مدینه شدند وطوعا وکرها ابراز گروش به اسلام کردند وبه همین دلیل سال نهم هجری را عام الوفود نامیده اند .
بی تردید ظرفیت اقتصادی ونفوذ اجتماعی وسلطه سیاسی قریش پدیده ای نبود که بتوان آنرا ندیده گرفت .
وگروهی دیگر از این رخداد – که آن را اجتناب ناپذیر میدانستند – نگران شدند زیرا در یک نگاه دقیق تر وعمیق تر به این واقعیت میرسیدند که با ورود قریش به جامعه اسلامی خطر خارجی تبدیل به خطر داخلی شده ویک تهدید کاهنده تبدیل به یک ضعف افزاینده شده است و تجربیات آینده نشان داد که این تحلیل واقع بینانه وآینده نگرانه بوده است .
دلایلی که گروه نخست را به این باور رساند که ورود قریش به جامعه اسلامی یک فرصت طلائی است را می توان بشرح زیر برشمرد :
- عدم درک فلسفه سیاست موئلفه القلوب
- نا آشنائی با راهبرد های پیامبر در تاریخ
- فقرتعبد
- سطحی نگری
- ظرفیت اقتصادی – سیاسی قریش
- نفوذ اجتماعی قریش
- روابط دیرین وسوابق قبلی با قریش
واینک به شرح فقط دلیل اول می پردازیم و بحث پیرامون دلایل دیگر را به فرصت های بعدی می گذاریم.
عدم درک فلسفه سیاست موئلفه القلوب:
پس از جنگ با قبایل هوازن وثقیف که به دنبال فتح مکه رخ داد پیامبر ازخمس غنایم جنگ مقادیر قابل توجهی به برخی از سران قریش که اینک مجذوب قدرت اسلام شده بودند بخشید در حالیکه به انصار ومهاجرین اولیه چنین عطائی نکرد. این اقدام بدستور خداوند صورت گرفت ولی فلسفه آن بدرستی از سوی بسیاری از اصحاب پامبر (مهاجرین وانصار )درک نشد.
انصار به این اقدام پیامبر اعتراض کردند وآن را یک محبت ویژه وغیر عادلانه نسبت به قریش دانستند وبرخی از مهاجرین نیز آن را نشانه ای از کرامت ومنزلت قریش تصور کردند وهردو گروه به تفسیر صحیحی از این اقدام نرسیدند.
حقیقت این است که این اعطا پاداشی در مقابل ایمان آوردن سران مشرک قریش به اسلام نبود زیرا اگر بنا بود کسی در مقابل ایمان آوردن به اسلام پاداش بگیرد باید این پاداش قبل از همه به مهاجرین وانصار داده میشد وقبل از همه آنها خدیجه وعلی باید پاداش میگرفتند که اولین ایمان آورندگان به پیام وپیامبر بودند. درحالیکه خدیجه تمام اموال خود را در راه دفاع از این دین داد وعلی برای دفاع از این آئین جان خود را بکف دست گرفت .
ازطرف دیگر ایمان خود بخود موجب تالیف قلوب بین موئمنین میشد – ومیشود – وبهمین دلیل است که ایمان اسلامی به سالها جنگ ودشمنی بین قبایل اوس وخزرج پایان داد وبین آنان روابط برادرانه برقرار کرد .ایمان به تنهائی برای تالیف قلوب موئمنین کافی است واگر سران قریش حقیقتا ایمان آورده بودند ومجذوب حقیقفت اسلام شده بودند همان ایمان به تنهائی برای تالیف قلوب آنان با سایر موئمنین کافی بود ونیازی به این عطا نبود .
پیامبر میدانست با ورود سران قریش به جامعه اسلامی خطر قریش برطرف نشده بلکه شکل این خطر تغییر پیدا کرده وخطر خارجی تبدیل به خطر داخلی شده است . زیرا میدانست قریش اگر ازبت پرستی – بدلیل ناکامی های متوالی نظامی وسیاسی – عبور کرده بودند ولی الزاما وارد عرصه ایمان به توحید نشده بودند . بین شرک وتوحید برزخی است که در آن بسیاری از سران دیروز شرک گرفتار شده بودند : برزخ دنیاپرستی وسکولاریسم و سکولاریسم ودنیاپرستی سرچشمه همه پلشتی ها وناروائی هاست وازخطر انسان دنیاپرست تنها با دادن بهره های مادی میتوان کاست.
پیامبر با این اقدام خداپسندانه خود ضمن اینکه کوشید از خطر قریش یرای اسلام ومسلمین بکاهد اعلام کرد که قریش به این دین از صمیم دل ایمان نیاورده اند وهمچنان باید از آنان بیمناک بود .وافسوس که بسیاری از اصحاب مفهوم دقیق این هشدار را درنیافتند .
بنابراین فلسفه این عطا نه پاداش دنیوی برای یک عمل اخروی بود ونه به دلیل منزلت و جایگاه رفیع قریش در پیشگاه پیامبر که پیامبر از بسیاری از آنان دل خونین داشت ودر باره دنباله های برخی از آنان پیشگویی های هراس انگیزی کرد که چگونه دودمان او را قتل عام خواهند کرد واین پیشگویی ها بویژه در کربلا تحقق یافت.