بازی ولی تمام نشد، برگرفته از«نخستین رویاروئی های اسلام و سکولاریزم »( قسمت اول)

0 175

عثمان با بازی گردانی معاویه و بازیگری مروان و عمرو بن عاص و بازی خوردگی شورشیان کشته شد . سایه دشنه یک دسیسه بر سینه مدینه افتاده بود و علی مظلوم تر از همه در صحنه مدینه ایستاده بود و بازیگران را و بازی خوردگان را می نگریست و به آینده می اندیشید . معاویه یک قدم دیگر به هدف نهایی خود نزدیک شده بود . او قدم به قدم یک «محال» را به «مجال» نزدیکتر می ساخت . مجال جانشینی رسول الله بوسیله کسانی که سر سخت ترین دشمنان او بوده اند . و در تمام طول مدت رسالت و بعثت او با او جنگیده اند و پس از ناکامی در جنگ های پی در پی و پس از فتح مکه و تسخیر آن بوسیله مسلمانان در دو سال آخر عمر پیامبر با اکراه و اجبار اعلام گروش به اسلام نموده اند . معاویه می دانست تا اصحاب بزرگ پیامبر در قید حیاتند او نمی تواند خود را به عنوان جانشین پیامبر مطرح کند و قدرت مطلق را در قلمرو اسلامی قبضه کند و در عین حال می دانست که عمر خودش نیز نامحدود نیست و نمی تواند به انتظار بنشیند تا اصحاب پیامبر یکی پس از دیگری با عمر طبیعی از دنیا بروند تا شاید نوبت به او برسد و بتواند به شیوه ای قدرت را قبضه کند . تا این جای کار ، او و یارانش خوب پیش رفته بودند آنها خوب نقشه کشیده بودند و درست عمل کرده بودند و با درایت از دامنه های سلسله جبال قدرت ، با دست تدبیر وچنگ تزویر خود را بالا کشیده بودند واینک  به بلندترین قله نزدیک شده بودند . معاویه به هماوردی می مانست که در افسانه هفت خان شاهنامه به خان هفتم  میرسد . اینک او در خوان هفتم قرار داشت ولی نه در نقش رستم ، که در نقش مقابل او. او می دانست که اگر می خواهد قله  قلمرو اسلام را فتح کند باید در مقابل لشگر عراق قرار بگیرد و آن را نیز به شیوه ای از پای درآورد . و نیز می دانست این آخرین خان مشکل ترین خوانی است که در برابر اوست .  او دیگر کاملاً رخ در رخ علی قرار گرفته بود . درست همان طور که برادرش در جنگ بدر رخ در رخ علی قرار گرفت . با این تفاوت که برادرش با شمشیر علی زخم کاری خورد و کاری هم از پیش نبرد و در پیش پای علی به زمین افتاد و مرد . در حای که اینک او با تیغ آخته تدبیرش و با شمشیر زهرناک تزویرش به استقبال علی آمده بود . و آمده بود که علی را با شیوه خودش و نه شیوه برادرش از پای درآورد . او برای این که  علی را تضعیف کند و نهایتاً با یک (علی تضعیف شده) روبرو شود تا بتواند او را نیز کاملاً از پای درآورد طلحه و زبیر – که در جناح بندی های اصحاب پیامبر (ص) و در عصر پیامبر در جناح علی قرار داشتند – را وارد بازی رقابت  های سیاسی کرد وآنهارا رخ در رخ علی قرار دادتا فراموششان شود که چه صمیمانه به علی عشق میورزیدندوچه فداکارانه همراه با او از اسلام دفاع میکردند . او می دانست که معمولاً در عالم سیاست دوستی ها و دشمنی ها رنگ می بازند و جناح بندی ها تغییر می کنند . به ویژه هنگامی که کسی بازیگر قدرت  شده باشد و به منافع خود بیندیشد نه پرستشگر حقیقت وستایشگر آرمانهایش و مطمئن بود اگر طلحه و زبیر بر سر قدرت وارد عرصه رقابت با علی شوند آرمان های مشترکی که با علی داشته اند را از یاد خواهند برد و دشمنی دیر پای خود با امویان را نیز فراموش خواهند کرد .

بایدپذیرفت که نقشه معاویه پیچیده بود . دقیق بود . سنجیده بود . عمیق بود . او شطرنج باز ماهری شده بود که گاه یک  مهره حریف را با مهره دیگر خود او می زد و بازی را می برد و در این زد و برد به هیچ حرمت انسانی و اندرز اخلاقی و محدودیت شرعی نمی اندیشید . او میدانست که در بازی سیاست به هیچ وجه مهم نیست که چه میکند زیرا وقتی که  پیروز شد کسی در این باره سوالی نخواهد کرد زیرا اجازه چنین کاری را نخواهد داشت و راست هم می گفت . چون وقتی که او پیروز شد به کسی اجازه چنین پرسشی داده نشد . او دونده ای بود که در حرکت شتابناک خود هر مانع را به کمک مانع یا موانع دیگر از میان برمی داشت تا بتدریج همه موانع را از پیش پای خود برداشته باشد .

ابابکر حذف شد . اگر بپذیریم که ابابکر با مرگ طبیعی از دنیا نرفته است در این صورت این پرسش مطرح می شود که آیا عمر و عثمان هر دو با نقشه حذف ابابکر کنار آمده اند و حتی با آن همکاری کرده اند و به خاطر او با امویان درگیر نشده اند بلکه با آنان همدست شده اند و این «فاجعه» را به عنوان «واقعه» پذیرفته اند؟ فاجعه نقش آفرینی پذیرندگان ثانویه تا مرز حذف یک خلیفه و همکاری در نصب خلیفه دیگر و سپس عمر حذف شد و این بار عثمان نقش مبهم و پرسش برانگیز مغیره بن شعبه را ندیده گرفت (زیرا قاتل عمر ، غلام مغیره بن شعبه بود) و نقش احتمالی دمشق را در این بازی سرنوشت نبوده انگاشت وندیده گرفت و دمشق را مورد پرسش قرار نداد که هیچ حتی به حلقه یاران معاویه قدرت بیشتری بخشید و بدین ترتیب نقش آفرینی دمشق را در این بازی دردناک غنیمت یافت وفرصت شناخت واز ان عبور کرد در حالیکه ندیده گرفتن این نقش بود که نقشه کشیدن برای حذف خودش را نیز امکان پذیر ساخت . و حالا عثمان حذف شده است . آیا علی نیز مانند آن سه خلیفه پیشین منافعش را بر آرمانهایش ترجیح خواهد داد و دست دمشق را در این دسیسه ندیده خواهد گرفت و فتح خانه به خانه مناصب کلیدی بوسیله امویان را تحمل خواهد کرد ؟ و معاویه را در جایگاه خود – که پناهگاه ارتجاع عرب و اشرافیت قریش شده بود آسوده خواهد گذاشت تا بیاساید و بیندیشد و بر سر فرصت تیر توطئه ای را در کمان تزویری بگذارد و به سوی قلب قدرت اردوگاه محمد پرتاب کند و یکی دیگر از مردان این اردوگاه را از پای درآورد ؟ نه هرگز. «علی» ، «علی» بود و به هیچ کس دیگری شبیه نبود . او اگر شباهتی به کسی داشت ـ که داشت ـ به برادرش  محمد بود وهمسرش  فاطمه وبس وآن هر دو نگران قدرت گرفتن اشرافیت قریش زیر پرچم خاندان ابوسفیان بودندوبا داغ و دریغ و درد جان سپردند .و نیز آن هر دو  ـ علی وار ـ خود را برای اسلام می خواستند نه اسلام را برای خود . علی – فاطمه وار – امویان را همچنان کینه جویان جنگ بدر و ماجراجویان جنگ احد وطراحان و برنامه ریزان ورهبران جنگ خندق می دانست و می دانست که آنها هرگز محمد را به خاطر شکست هایی که از او خورده اند ، نبخشیده اند . و اگر شهادتین را با اکراه و اجبار بر زبان آورده اند برای ورود بی خطر به درون قلعه زرین قدرت اسلام بوده است و حتی توزیع نابرابر غنایم طلایی  جنگ حنین به نفع آنان و در میان آنان بوسیله پیامبر – که بر خلاف مشی عمومی او صورت گرفت و بنا بر مصلحتی  – نتوانست مرهمی بر زخم های سینه کینه جوی آنان بگذارد و از کینه توزی آنان بکاهد . وامروز حتی در پی عبور کم خطر وکم ضرر از دین محمدندالبته اگر بتوانند.

می توان تصور کرد که از نظر علی ، معاویه یک متهم بود . نه تنها متهم به قتل عثمان که متهم به قتل عمر و به قتل های احتمالی دیگر . معاویه تنها ذی نفع در این قتل های پی در پی بود . او حتی در قتل علی نیز متهم است . و قاعدتاً معاویه می دانست که علی به او به چشم یک متهم نگاه می کند ونه تنها به چشم یک مدعی از این رو فرافکنی می کرد و علی را مورد اتهام قرار می داد و از تمام امکاناتش برای تضعیف  موقعیت علی و تغییر معادلات قدرت ، سود می جست .

* * *

مدینه اما دیر گاهی بود که به خود می لرزید و از آینده ای که  فرا روی آن قرار می گرفت می هراسید و تنها سایه آسایش را در کنار قامت قدرت رهبری علی می جست . بازی خورده های شورشی ساده لوحانه تصور می کردند که با مرگ عثمان بازی به نفع آنان تمام شده است و از این پس کارگزاران عثمان همه یکی پس از دیگری از کار برکنار می شوند و دیگر نمی توانند با صراحت و غرور اعلام کنند که شام و عراق ، بستان قریش است . و از این پس بار طاقت سوز مالیات های سنگین از روی دوش آنها برداشته خواهد شد و مواهب قدرت از دمشق تا قاهره واز جلگه سند تا صحرای سینا در میان تهیدستان مصر و بصره و عراق و… تقسیم خواهد شد و از این به بعد مردانی از میان آنها برگزیده خواهند شد و به فرمانداری شام و عراق و مصر و . . . منصوب خواهند شد . و از این پس آنان از فراز اسب راهوار فرماندهی قلمروی اسلامی به استر سواری تاجرانه معاویه و عمرو بن عاص و پیاده روی حسرت آمیز مروان در جاده قدرت نگاه خواهند کرد و از کنار آنان جون گردباد گذر خواهند کرد و آنان را ندیده خواهند گرفت !ونمیدانستند که این بازی دردناک کار گروهی از کار گزاران عثمان است و چه تصور ساده لوحانه ای !

آنها نمی دانستند که بازی تمام نشده بلکه تازه آغاز شده است . آنها نمی دانستند که دست خود را نه تنها به خون یک قدرت که بخون هر که در هر جا که با تیر توطئه دمشق از پای درآید آلوده کرده اند و به هیچ دستاوردی جر نفرین تاریخ نرسیده اند .

* * *

مدینه می ترسید و به خود می لرزید و پناهگاه خود را در سایه استقامت علی می جست و در آهنگ تکلم روزانه علی طنین صدای محمد راودر نوای مناجات شبانه علی ناله های آخرین روزهای عمر فاطمه را می شنید ودر آن خاطرات خود را  جست جو می کرد . مدینه می دانست که علی تنها مردی است که از لحظه بعثت پیامبر تا لحظه وفات او در کنار محمد زیسته است و” محمد وار زیستن ” را مشق کرده است. محمد از غار حراکه بیرون آمد واز قله کوه نور که فرود آمد  خدیجه برویش لبخند زد و  علی دست خود راپیش آورد که با او بیعت کند ومحمد دست در دست علی و بازو به بازوی خدیجه  راه دراز سرنوشت خود را آغاز کرد و به سوی آینده حرکت کرد در حالیکه فاطمه را در آغوش خود داشت. و هنگامی که جان سپرد سرش بر سینه علی بود و اینک علی در غیاب محمد – که سنگ صبور همه دردها و رنج های مدینه بود – در کنار مدینه ایستاده است و مدینه با تمام امیدش به او خیره شده است .

مدینه پس از عثمان خود را رخ در رخ یک انتخاب بزرگ دید :یا زندگی افتخار آمیز در کنار علی با پذیرش  مخاطرات دشمنی های قریش و یا سقوط در گرداب اختلافات سیاسی و منازعات طایفه ای و عصبیت های قبیله ای که نهایتاً مرگ در زیر خنجر ارتجاع عرب را در پی داشت  همانطور که در زمان محمد نیز بر سر همین دو راهی قرار گرفته بود . آن روزها یک گزینه برای مدینه استقبال از محمد همراه با خطرکینه جوییهای  قریش بود  وگزینه دیگر سقوط در گرداب جنگهای داخلی و مدینه  آن روز محمد را وامروز علی را  انتخاب کرد .

مهاجرین و انصار دسته دسته به سوی علی آمدند ! مسجد لبریز از جمعیت شد ! همه آمدندحتی طلحه  که یک بار کوشش ناموفقش برای کنار زدن عثمان و غصب قدرت او عقیم مانده بود . طلحه کوشید که اولین کسی باشد که با علی بیعت می کند . حالا که باید بیعت کند – تا از قطار دومین انقلاب مدینه پس از هجرت واولین حرکت آزادمردم پس از رحلت پیامبر   جا نماند – چرا اولین نفری نباشد که بیعت می کند ؟ او دوست داشت همیشه  اولین باشد چه اولین در قدرت وچه اولین در بیعت . طلحه و زبیر هم آمدند تا از مردم عقب نمانند ولی درصحیفه نگاهشان سخن نا نوشته ای خوانده می شد که از آنان در آن شرایط نمی توانست کسی آن سخن را بشنود . یک سخن ناگفتنی که مثل یک لقمه در گلویشان گیر کرده بود . نه فرو می رفت و نه بیرون می آمدوراه نفس را بر آنان می بست . این سخن نا گفتنی خیلی ساده بود :” علی سهم ما چیست ؟ “این لقمه گلو گیر را استدراج سیاسی مدینه ـ که پس از محمد صورت گرفت ـ با دست  معاویه در حلقوم آرزو های آنان گذاشته بود .

ظاهراً طلحه و زبیر در ساده اندیشی تفاوت چندانی با فریب خوردگان بصره و کوفه نداشتند و از آن غم انگیزتر آن که آنان که عمری در کنار علی زیسته بودند هنوز علی رابخوبی نشناخته بودند . راستی اگر علی می خواست بر سر اسلام و حقوق مردم با کسی معامله کند پس از رحلت پیامبر با ابی سفیان معامله می کرد و جانشین بلافصل و بلا منازع پیامبر می شد و دیگر نوبت به هیچ کس دیگری نمی رسید . و نیزدر این شرایط جدید هم اگر می خواست بر سر اسلام و حقوق مردم با کسی معامله کند چرا با معاویه معامله نکند که خودش و اصحاب سرّش سر سلسله همه دسیسه ها بودند و از او فقط یک فرصت دیگر برای باقی ماندن بر سریر قدرت رامی خواستند و با طلحه و زبیر دو بازی خورده بزرگ که می رفتند تا همه افتخارات گذشته خود را در یک قمار سیاسی ببازند معامله کند ؟

سوال بزرگ برای طلحه و زبیر چنین بود : ما با علی در تلخی ها و شیرینی های سالها فداکاری در راه اسلام شریک بوده ایم ، اسلام که امروز این همه افتخار آفریده است و آوازه اش از جیحون تا نیل پیچیده است و از جلگه سند تا صحرای سینا نام محمد شور می آفریند و مردم را به شورش علیه هر چه بت و بتگر است وامی دارد . ما در آفرینش این همه افتخار شریک بوده ایم . ما فقط ده نفر بودیم که در جنگ احد از جان محمد دفاع کردیم و محمد را برای  تاریخ حفظ کردیم وتاریخ را برای محمد ساخته ایم و امروز نیز ما سه نفر (علی و طلحه و زبیر )  از آن ده نفر باقی مانده ایم و در کنار هم در مدینه زندگی  کرده ایم و سه گروه شورشی که عثمان را از سر راه برداشته اند  ، هر گروه یکی از ما را به رهبری خود می خوانده اند ، حالا که چرخ روزگار به نفع علی چرخید و مدینه به روی علی خندید و روزگار به کام علی گردید و علی به عنوان چهارمین خلیفه رسول الله در مسند قدرت قرار گرفت آیا سهم ما را به ماـ بی کم وکاست ـ می دهد ؟ و ما را شریک قدرت خود می گرداند یا ما را فراموش می کند و مانند یکی از دیگر انبوه مسلمانان که در زیر سایه قدرت او زندگی می کنند بشمار خواهد آورد ؟ درست مانند یکی از آنان ؟ .و با خود می اندیشیدند که اگر آنان با سایر مسلمانان مساوی دیده شوند چرا نباید علی را بخاطر این ناسپاسی و بی عدالتی سرزنش کنند و نه در کنار او که در مقابل او قرار گیرند ؟ ومعاویه آنان را بخاطر همین اندیشه می خواست  .

آنها توجه نمی کردند که اولاً حکومت اسلامی تکلیفی در برابر خدا ومردم است نه امتیازی برای اعمال قدرت بر مردم و ثانیا هنوز بازی تمام نشده است و هنوز خطر دمشق از مدینه و کوفه و بصره دفع نشده است و ثالثاً اسلام آمده است تا همه مسلمانان با هم مساوی دیده شوند نه نامساوی . اگر بنا به پذیرش استکبار و نابرابری و تبعیض باشد چرا موسی با فرعون و عیسی با مستکران یهود و پیامبر خدامحمد با قریش جنگید و مبارزه کرد ؟ و اگر تبعیض ناپسند است چه فرق می کند این تبعیض به نفع چه کسی باشد چه ابوجهل ، چه آن صحابی محترمی که ار عشره مبشره است ؟ و اگر فرق ابوجهل با زبیر در آن است که ابوجهل برای طلا و زبیر برای خدا فداکاری می کند ، زبیر باید پاداش خود را از خدا بخواهد نه از مردم و آن را در بهشت رضوان الهی جستجو کند نه در بستانهای قدرت در عرصه مدینه و کوفه و بصره . و باید می دیدند که علی خود را نه یکی از مردم مدینه می بیند بلکه می کوشد در تصاحب مواهب قدرت کمتر از کمترین های مدینه باشد و در حد مستضعفین مدینه زندگی کند تا زندگی را در کام تمام آنها شیرین کند و  کرامت انسان به این نیست که چقدر طلا در زندگی آنها حضور دارد ، به این است که چقدر خدا در زندگی آنها حضور دارد .

دستان طلحه و زبیر که آن روز دست علی را به بیعت فشردند به کاسه گدایی گرسنگان  بیشتر می مانستند ـ که پرسشگر یک لقمه دندان گیر است ـ تا به عصایی که در روز مبادا می توان به آن تکیه داد. آنها قلمرو اسلام را بصورت سفره ای می دیدند که در هر گوشه اش لقمه ای افتاده است .یک لقمه خراسان  و یک لقمه طبرستان و یک لقمه شیرین که از چهار گوشه اش عسل می چکید شام که آن را معاویه به چنگ آورده بودو  یک لقمه چرب وشیرین مصر بود که از دست عمرو بن عاص افتاده بود ولی هنوز چشمش  به دنبال آن بود و می کوشید که آن را به چنگ آورد . لقمه دیگر دیلم ، لقمه دیگر سیستان و . . . لقمه های زیادی  در گوشه وکنار این سفره وجود داشت .آنها می اندیشیدند علی که حالا نگهبان این سفره است کدام لقمه را در دهان این دو یار محمد و همرزمان دیروز خود قرار خواهد داد ؟ مگر نمی بیند چقدر روزگار عوض شده است و معاویه در دمشق چه می کند و چگونه کسری و قیصر رادر مقابل قصر  قدرت خود  به حیرت انداخته است ؟ !

ولی علی هنوز همان علی سال اول هجرت بود و در طول این دهه ها هیچ تغییری نکرده بود . مثل اینکه زمان در او تغییری ایجاد نمی کرد . آن مرد روزگار عسرت و غربت اسلام که خودش و زنش و کودکانش شبها گرسنه می خفتند تا گرسنه ای از گرسنگان مدینه شب آرام سر بر بالین بگذارد و خواب در چشم هایش بگرمی بگردد و صبح به آسایش از خواب برخیزد . مردی که همه زندگیش را در راه خدا و مردم فدا کرده بود و زندگیش در پرستش خدا و آسایشش در آسایش مردم خلاصه شده بود . علی هرگز “امروزی ” نشده بود آنچنانکه دیگران شده بودندو با دنیای جدید کنار نیامده بود آنچنانکه دیگران شده بودندوبا یک سفر به دنیای جدید تحلیلشان در باره اسلام و انقلاب عوض میشد. دنیای جدیدی که پارس و روم با شکوه و قدرت خود آفریده بودند و بسیار با مدینه و طایف و مکه تفاوت داشت . آری دنیای دیگران تغییر کرده بود نه دنیای علی . دنیای علی  “محمد ” بود و قرآنش و آرمانهایش و دنیای دیگران سرزمین هایی بود که به تسخیر آرمان های پیامبر در آمده بود . علی برای همیشه علی بود و برای همیشه علی است . علی روز بعثت که به پیامبر گفت : «خدا در آفرینش من با کسی مشورت نکرد که من در پرستش او با کسی مشورت کنم» . علی شام قبل از روز هجرت که در خوابگاه پیامبر خفت وسینه خود را آماج تیغ کینه تروریست های قریش کرد تا پیامبر بگریزد و به مدینه هجرت کند و علی بدر، که یک تنه کار سپاه را کرد علی احد ! علی خندق ! علی خیبر ! علی هرگز دمشقی و کوفی و بصری و مصری نشده بود و نشد . نه تیسفون و نه کنستانتیپول ، هیچ کدام جاذبه ای برای علی نداشتند . هر چند هر کدام به نوبه خود شرق ، غرب   قلوب بسیاری از اصحاب پیامبر را ربوده بودند .

اگرچه علی تغییر نکرده بود ولی طلحه و زبیر چطور ؟ آیا آنها هم تغییر نکرده بودند ؟ متأسفانه تاریخ گزارش مبسوطی از تغییرات وسیع در جغرافیای اندیشه و احساس بسیاری از اصحاب پیامبر را در اختیار ما قرار می دهد .

ورود پذیرندگان ثانویه پس از جنگ خندق و فتح مکه تنها موجب تجزیه سیاسی جامعه  اصحاب پیامبر نشد که سبب استحاله فرهنگی بخشی از اصحاب پیامبر – که پذیرندگان ثانویه را فرصت می دیدند و نه تهدید – نیز شد و همین استحاله فرهنگی یکی از مولفه های اصلی پیدایش مدینه العرب در تاریخ شده است .

در این استحاله فرهنگی ، قدم به قدم با قدرت یافتن جامعه مسلمین و رفع تهدیدهای نظامی قریش و قبایل یهود و سایر قبایل مشرک و رونق یافتن اقتصاد و شکوفا شدن ظرفیت های بازرگانی و تثبیت امنیت و آمیختگی با اشراف قریش که اینک همه اسلام آورده بودند و در آغوش اسلام جای گرفته بودند و آشناییی با اشرافیت لجام گسیخته و بی مهار روم و پارس و شکوه و عظمت فراعنه مصر و قیصر های روم و کسراهای پارس انگاره های نوین فرهنگی در اندیشه برخی از نخبگان جامعه اسلامی شکل گرفت و در این انگاره ها تجدید نظر در معیارها و ارزشهای مدینه النبی توجیه می شد و دنیا طلبی – در کنار خداجویی – امری پذیرفتنی و قابل قبول قلمداد می گردید و در تحت عناوین موجه بازگشت به ارزشهای عصر جاهلیت توصیه می گردید : و اینکه چه اشکالی دارد کسی از طرق مشروع و موجه و ضمن پرداخت همه دیون و وجوه شرعی ، خوب بپوشد ، خوب بنوشد ، طلا بیانبازد و در ساحل آسایش رخت اقامت بیندازد و ثروتمند و دولتمند باشد و البته به فقرا هم کمک کند و وجوهاتی بابت خیرات به این و آن بپردازد . در دنیا در کنار همه عباداتی که انجام می دهد ،گوساله سامری ثروت را در اختیار خود داشته باشد و در آخرت در کنار موسا با عیسای ناصری محشور شود ؟ راستی که صورت مسئله ظاهراً اشکالی ندارد ولی اشکال کار در آنجاست که وقتی نخبگان سیاسی که قدرت را در اختیار دارند به چنین توجیهاتی آلوده شوند ، با در نظر گرفتن امتیازاتی که موقعیت سیاسی در اختیار آنها قرار می دهد و یکی از آنها امتیاز تصمیم گیری در امور اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی جامعه است بتدریج یک طبقه مستقل اجتماعی را بوجود می آورند که برخوردار است ، مرفه است ، با درد مردم بیگانه است و مستضعفین را شهروندان درجه دوم می پندارد و با اسلحه قانون به قلب حقوق اساسی مردم شلیک می کند و مردم را از همه حقوق اساسی و اولیه خود محروم می سازد .

* * *

با کمال تأسف باید گفت اگر چه علی ، هنوز هم علی بدر و احد و خیبر و حنین بود ولی طلحه و زبیر و سعد بن وقاص و . . . مردان آن روزگاران نبودند . نسیم اشرافیت از سه طرف به سیمای شخصیت این مردم می وزید و در چهار جهت مواضع سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی آنها را تغییر می داد . نسیم اشرافیت از سوی نومسلمانان قریش و اشراف پارس و جامعه برده دار روم به سوی خیمه اندیشه نخبگان مدینه می وزید و آن را از جا می کند و با خود می برد و در شخصیت انقلابی آنان تغییرات اساسی بوجود می آورد .

طلحه و زبیر ، دیگر مردان جنگ احد و خیبر نبودند . آنها امروزی شده بودند و دیگر نه در سطح مدینه النبی که در افق بیزانس و پارس و مصر می اندیشیدند ، خانه گلین فاطمه و علی در چشم آنها دیگر بسیار حقیر می نمود . و کاخ جمشید در مرودشت و قصر نرون در بعلبک و طاق کسرادر مدائن و قبر فرعون در کنار دلتای نیل هر یک با هزار زبان با آنها سخن از دنیای قیصرها و کسراها و رامسس ها می گفتند . و معیارهای مدینه النبی را در اندیشه آنها محو می کردند و معیارهای جدید را جانشین آنها می  نمودند . دیگر در چشم آنها ، معاویه که کسرایی در ردای جامعه عربی بود بسیار پذیرفتنی تر از علی که تکرار موسی در جامعه شبان های عرب بود تجلّی می کرد . علی که از نعره شیرهای عرب و عجم در میدان های جنگ نمی ترسید از سکوت موریانه های تردید می هراسید که از درون به جان کلبه های چوبین ایمان یاران محمد افتاده بودند و آن را می جویدند و پوک می کردند .

* * *

در چشم یاران محمد که اینک زمام امور را در دست گرفته بودند ، محمد دیگر تعلق به گذشته داشت هرچند هنوز هم سرمایه عرب برای تسخیر جهان مکتب او بود ولی آینده به اشرافیت قریش تعلق داشت و تجدید حیات سنت اشرافیت قریش که از لحظه رحلت پیامبر آغاز شد و در طی سه مرحله به اوج خود رسید یک واقعیت اجتناب ناپذیر شمرده می شد و علت مخالفت نخبگان قریش با خلافت علی پس از پیامبر ، مخالفت او با تجدید حیات این سنت بود . طلحه و زیبر از چشم خود به جهان می نگریستند و اندیشه های نوینی را تجربه می کردند . چنین اندیشه هایی آن روزها زمینه داشت : ما عرب ها در میان پارس و روم و مصر زندگی می کنیم . نخبگان پارس و روم و مصر چنین پرشکوه زندگی می کرده اند . طاق کسری در مدائن ، قصر نرون در بعلبک هر دو با هزار زبان سخن از شکوه بی مانند اشراف پارس و روم به میان می آورند . امویان  که بدست ما مسلمان شدند و امروز فرماندار  شامند در دمشق مثل یک قیصر زندگی می کنند . چرا ما نیروهای حزب اللهی و جبهه رفته و طعم تلخ تیزی آهن شمشیر شرک را چشیده نباید آن چنان زندگی کنیم که شأن یک حزب اللهی از جان گذشته که در رکاب پیامبر جنگیده اقتضا می کند ؟ مگر ما از پارس و مصر و روم چه کم داریم ؟ . . . زمانه عوض شده است . اگر پیامبر امروز زنده بود لابد طور دیگری عمل می کرد و حرف دیگری می زد . این علی چرا هیچ تغییر نکرده است و هنوز مثل دهه اول هجرت فکر می کند . او چرا برای نیروهای حزب اللهی و بسیجی و جبهه رفته هیچ امتیاز ویژه اقتصادی قائل نیست . خدا رحمت کند عمر را که بیت المال را به نسبت سوابق جبهه تقسیم می کرد و مثل علی همه را به یک چشم نمی نگریست .

در چشم بسیاری از اصحاب پیامبر زمانه عوض شده بود . در زمان پیامبر کل تعداد لشگر او در برابر قریش بین ۳۱۳ تا ده هزار نفر بود . در حالیکه امروز یکی از لشگرهای مسلمانان بیش از چهار برابر بزرگترین لشگری بود که در زمان پیامبر بوسیله مسلمانان بسیج شده بود . تمام جمعیت مسلمانان در عصر پیامبر بسیار کمتر از جمعیت یکی از شهرهای پرجمعیتی بود که در آسیای غربی به تسخیر مسلمین درآمده بود .

طلحه و زبیر از علی می خواستند که دیگر مثل دهه اول انقلاب فکر نکند و می اندیشیدند که امروز دهه چهارم انقلاب است . و با یک نگاه به مصر و روم و پارس – که به تسخیر مسلمین درآمده اند و یا در خواهند آمد – باید متوجه شود که انباشت سرمایه مهم تر از عدالت است . بدون انباشت سرمایه نمی توان تولید ثروت کرد و بدون تولید ثروت ، عدالت به معنی توزیع فقر خواهد بود . اگر چه می توان در نوع اجرای سیاست حمایت از بخش خصوصی در عصر عثمان انتقاداتی داشت ولی در اصل صحت این سیاست نباید تردید کرد . باید بیت المال را به صورت نابرابر و بنا بر مصلحت و با توجه به تأثیر اجتماعی و سوابق انقلابی و قدرت سیاسی نخبگان تقسیم کرد و اصلاً عدالت به معنی برابری نیست . این چه معنی دارد که سهم خلیفه مسلمین از بیت المال با سهم غلام او برابر شود ؟ من که طلحه ام باید مثل غلام خودم سهم ببرم و زندگی کنم ؟ این عادلانه است ؟ تردید نباید داشت اگر طلحه و زبیر با اصطلاحات ادبیات سیاسی و اقتصادی امروز آشنایی داشتند بی هیچ تردیدی فتوا می دادند که علی سوسیالیست شده است . زیرا معتقد به تقسیم مساوی بیت المال در میان مسلمانان است .

* * *

ولی علی اساساً طور دیگری می اندیشید . از نظر او ما برای این دنیا آفریده نشده ایم تا پاداش مجاهدت های خود  در راه خدارا در همین دنیا بگیریم . ما برای خدائیم و به سوی خدا می رویم . و آنچه از این دنیا می گیریم توشه ما برای توسعه زندگی ما در آخرت است . اگر پیامبر در جنگ حنین از بیت المال چیزی به اشراف قریش داد و به انصار و یاران خودش چیزی نداد برای این بود که می دانست اجر انصار در پیش خداست و با صد شتری که ابوسفیان دنیا پرست گرفته است غیر قابل مقایسه است تا از خطرش و ضررش و شررش علیه مسلمین کاسته شود نه اینکه او مزد دنیاپرستی اش را از پیامبر گرفته باشد .

هر کس در جامعه اسلامی زندگی می کند حقوقی دارد و حقوق همه با هم برابر است . بیت المال را در میان همه مساوی تقسیم می کنم تا اجر آنها که برای خدا مهاجرت کرده اند در پیشگاه خدا محفوظ بماند . ولی همه فرزندان اسلام بر سر سفره دنیا بنشینند و از حقوق اساسی خود برخوردار باشند و محرومیت سهم پدری گروهی نباشد و اشرافیت سهم پدری گروهی دیگر . این سوسیالیسم نیست این اسلام ناب محمدی است .

از نظر علی هیچ ارزشی در جهان بالاتر از اقامه عدل نیست و اساساً همه انبیاء برای اقامه عدل مبعوث شده اند . انباشت سرمایه اگر عادلانه باشد که به معنی رجحان انباشت سرمایه نسبت به عدالت نیست و اگر ظالمانه باشد کدامیک از آیه های قرآن ظلم را تجویز کرده اند و کدام منطق انسانی آن را توجیه می کند ؟ شما چون بر خر قدرت سواری می گویی بگذار توبره سرمایه را به پشت خرم ببندم و بروم تولید ثروت کنم و بعد انشاء الله در بین فقرا تقسیم کنم و از کجا معلوم که این سرمایه باید پیش تو انباشته شود و پیش دیگران نشود ؟ و اساساً از کجا معلوم که تو این توبره را نبری و نخوری و پشت سرت را هم نظر نکنی ؟

* * *

این مردان ، مصلحت جویی ابابکر را و عدالت طلبی عمر را ( که بیت المال را به نسبت سوابق جبهه و جنگ تقسیم می کرد ) تحسین می کردند و قوم و خویش بازی عثمان را نیز تصدیق می کردند  اگر عثمان آنها را هم می دید و به آنها هم چیزی می داد ولی در نقطه کانونی همه این ارزیابی ها دنیا قرار داشت . در منطق ابابکر مصلحت امنیت اجتماعی جانشین حقیقت رسالت محمدی شده بود . در منطق عمر پاداش اخروی جای خود را به پاداش دنیوی داده بود و در منطق عثمان هر کس که در جایگاه او قرار بگیرد حق دارد بیت المال را به هر که دوست دارد بدهد و به هر کس دوست ندارد ندهد و او چون خود از بنی امیه است و امویان را بیشتر دوست دارد طبیعتاً باید به آنها بیشتر بدهد .

ولی علی اساساً طور دیگری می اندیشید . در منطق علی دنیاپرستی نباید ذبح شرعی شود تا اکل آن حلال گردد . دنیا پرستی با خداپرستی غیر قابل جمع است . کسانی که مدعی اند برای خدا کار می کنند نباید پاداش کار خود را از بیت المال مردم طلب کنند . در آن صورت چگونه می توانند مدعی خدمت در راه خدا شوند ؟ هر کس برای خدا کار می کند باید چشم به رضوان الهی و پاداش اخروی داشته باشد و در این دنیا خود را یکی از اعضای جامعه بداند و به حقوقی که خدا برای همه اعضای جامعه اسلامی در نظر گرفته است راضی باشد و اگر می خواهد به توسعه مادی بیشتری برسد با دسترنج خودش برسد نه با گرفتن امتیازات ویژه  اطلاعاتی و ارتباطی و اقتصادی و سیاسی از نظام اسلامی . همه در برابر حقوق الهی باید بصورت شهروندان جامعه اسلامی و بطور برابر دیده شوند . در جامعه اسلامی کسی آقازاده و کسی دیگر نوکر زاده نیست . همه با هم  برابرند و همه بندگان خدا هستند و آزادگان راه توحیدند .

بنابراین در منطق علی ، عشره  مبشره از آن جمله طلحه و زبیر – و نیز خود علی – اگر برای خدا به جبهه رفته اند و از کیان اسلام و جان پیامبر دفاع کرده اند باید اجر آن را از خدا بخواهند و اینک در نظام اسلامی آمادگی آن را داشته باشند که در کنار سایر کسانی که به خانواده اسلام پیوسته اند و عضو این خانواده هستند بصورت یکسان و برابر دیده شوند و این خانواده را یاری کنند تا همه اعضای آن به دور از دغدغه فقر و گرسنگی و تنگدستی و سوء تغذیه و سوء بهداشت و فقدان آموزش و مهارت زندگی و با تأمین نیازهای زیستی ، استعدادهای سرشتی خود را در راه خداپرستی و پرستش ذات اقدس الهی شکوفا کنند . زیرا آنچه سبب برکشیدگی و برگزیدگی انسان می شود عمل مومنانه و خالصانه اوست و نه هیچ چیز دیگری .

* * *

افسوس که طلحه و زبیر نمی توانستند منطق علی را درک کنند آنها عمری در حاشیه نشسته بودند و اینک که علی در متن قدرت قرار گرفته بود از او می خواستند به نسبت زحمتی که برای اسلام کشیده بودند از اسلام بهره بگیرند . آن ها مزد خود رادر همین دنیا می خواستند . بدون صراط ، بدون میزان ، بدون حشر و البته با حساب و کتاب خودشان و نه از خدا که از علی و علی نمی توانست با حساب و کتاب طلحه و زبیر بیت المال را بین آنها تقسیم کند و تهیدستان را ، مستضعفین را ، کودکان یتیم را ، بیوه زنان را ، از کار افتادگان را – که معمولاً دستشان هم بجایی نمی رسد – فراموش کند .

ظلمی که طلحه و زبیر – این یاران دیرین و قدیمی علی – به او کردند معاویه و عمروبن عاص که دشمنان قدیمی اوبودند نکردند . تکلیف علی در برابر معاویه روشن بود . ولی از طلحه و زبیر انتظار نمی رفت این طور عمری جهد و جهاد در راه خدا را با خاک و آب و گوسفند و درخت عوض کنند و به آن هم نرسند . نه به آخرت و رضوان الهی و نه به دنیا و سلطه و ثروت و پادشاهی . علی به رضوان الهی رسید ، معاویه به پادشاهی رسید ولی طلحه و زبیر به هیچ کدام نرسیدند . حسرت تنها واژه ایست که فاجعه زندگی طلحه و زبیر را تفسیر می کند .

مصیبت دیگر این بود که بر آتش آزارهای طلحه و زبیر ، معاویه دامن زده بود و آن را شعله ور تر کرده بود . گروهی که از بصره با شعار” یا زبیر “راه افتاد بر آن آتش آز دامن  زد . زبیر را در خانه پسرش و در شهر همسنگرش طلحه  به سوی آتش می کشیدند و پیش می بردند . او اگر می خواست با زهد انقلابی علی بسازد نمی دانست با زخم زبان پسرش چه کند که : (پدر تو از معاویه هم کمتری ؟ که این همه شوکت و قدرت به چنگ آورده است ؟ ببین پدر که در دمشق چه خبر است و چگونه حشمت معاویه  شوکت قیصر را پشت سر گذاشته است ؟ گندم زاران شام مثل زلف طلایی دختران پری چهره روم زیر نوازش نسیم تاب برمی دارند و دل می برند . گونه های دختران و پسران دمشق در اثر رفاه و ثروت و سلامت به سرخی دانه های انار می مانند و خانه های دمشق هر یک قصری است که یکی از آنها در مدینه پیدا نمی شود و مردم شام در برابر معاویه سر تسلیم فرود آورده اند و معاویه را بگونه یک پادشاه می ستایند و در مقابلش کرنش می کنند و تو زبیر ! مگر شمشیر تو نبود که در احد جان پیامبر را از خطر شمشیر ابوسفیان – پدر همین معاویه – نجات داد و مگر معاویه در خندق با شمشیر آبدارش نیامده بود تا به زندگی پیامبر پایان دهد . پس چگونه است که او امروز با شعار لا اله الا الله و محمداً رسول الله حاکم نیمی از قلمرو اسلام شده و تو از علی نمی توانی به اندازه   قبضه شمشیرت زمین بگیری ؟ !

امروز معاویه در دمشق خود را جانشین پیامبر معرفی می کند و از نحن شجره رسول الله سخن به میان می آورد و به مسجد  می رود و مردم با او نماز می گذارند و از همه مواهب قدرتی که با پیام پیامبر پدیدار شده به نفع خودش و حلقه یارانش و اطرافیانش استفاده می کند و تو چکار می کنی پدر! چه کار می کنی ؟ )

* * *

و زبیر در برابر منطق پسرش هیچ پاسخی نداشت . اگر در روز جنگ احد تلخی زخم کاری شمشیر قریش بر تنش را با یک دنیا عسل عوض نمی کرد ، امروز نمی توانست تلخی زخم زبان پسرش را تحمل کند . پسرش نسل دوم انقلاب محمد بود ولی افسوس که از فلسفه این انقلاب هیچ چیزی نمی دانست .

اگر زبیر در احد شهد شهادت در راه پیامبر را با شیرینی زندگی بدون پیامبر عوض نمی کرد ، امروز آماده بود تا تمام سوابق انقلابیش را با اندکی از قدرت معاویه معاوضه کند . او از اینکه از معاویه عقب مانده بود انسان تلخ کامی می کرد . در حالیکه باید بخاطر می داشت که معاویه با او همراه نبود ، تا از او عقب بماند و یا جلوبزند . و سعد بن وقاص نیز در این تجربه تلخ با زبیر شریک بود . او گذشته از فداکاری هایی که در زمان پیامبر انجام داده بود ، با خود می اندیشید پس از پیامبر هم برای گسترش پیام پیامبر در آسیا این همه رنج کشیدم و جز به شمشیرم تکیه ندادم و جز بر پشت مرکب جنگیم نیاسودم ولی به اندازه معاویه هم خودی حساب نشدم و فرمانداری شام به من شپرده نشد . و از خود می پرسید من اینک در چشم نخبگان قدرت در مدینه و دمشق چگونه دیده می شوم ؟ «خودی» ام ؟ «غیر خودی» ام ؟! نه او هیچ کدام نبود . او نه عدل علی را تاب می آورد و نه سابقه معاویه را فراموش می کرد . او نه در مدینه جائی داشت نه به دمشق راهی داشت . نه برای نخبگان قدرت «خودی» بود و نه برای مردم نجد و حجاز «غیر خودی» . او در بازی سیاست «نخودی» شده بود . و این نقش – که هیچ بود – آزارش می داد . او می اندیشید از چشم معاویه که امروز کسرای عرب است ، علی غیر خودی است ولی من چی ؟ او آیا مرا به بازی خواهد گرفت و اگر از من گذشته است پسرم عمر را به بازی خواهد گرفت ؟ و همین «ری» که با شمشیر من و امثال من به دست عرب افتاده است را به پسرم خواهد  داد ؟ ولی آیا سعد ابن وقاص می دانست وارد بازی معاویه شدن و یکی از اصحاب حلقه سرّ او و خاندانش شدن چه شرایط سنگینی خواهد داشت ؟

طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقاص در زمان پیامبر حباب های نور بودند که بر ریسمانی که از زمین به سوی آسمان می رفت آویخته شده بودند ولی آن ریسمان هدایت پاره شد و این حباب های نورانی آتش گرفتند و «نار» شدند و دود سراپای وجودشان را گرفت . قدرت طلبی آتشی شده بود که به خرمن قریش افتاده بود . قریش ترکیب نامتجانسی از نور و نار شده بود . نور محمدی را نار سفیانی تهدید می کرد و ایمان به خدا را عشق به دنیا به آتش می کشید و نابود می کرد .

* * *

مدینه ولی در حساس ترین لحظات تاریخ قرار گرفته بود و سرنوشت او – و بشریت – به حوادثی بستگی پیدا کرده بود که در مدینه جریان داشت . مدینه در موقعیت تعیین سرنوشت خودش و تمام ملت هایی که به اسلام روی آورده بودند قرار گرفته بود . چشم تاریخ به لب های مدینه دوخته شده بود که پس از ابابکر و عمر و عثمان نام کدام صحابی را به زبان می آورد ؟

 

صدای قهقهه ابوسفیان از پشت کوه احد در گوش هوش مدینه می پیچید که سرمستانه می گفت خندق تدبیر محمد برای دفاع از مدینه النبی را با صخره های دسیسه های احد پر کرده ام و خاک خونین مدینه النبی را به توبره خواهم ریخت وسوار بر مرکب قدرت به شام و سپس به اندلس خواهم برد . و برج و باروی مدینه العرب را با همان خاک خونین بنا خواهم کرد و از بدر تا خیبرو تا حنین و از حنین تا هر جا که انسان عرب با پرچم محمد به پیش می رود زمین را از خون مدافعان آرمان محمد لاله گون خواهم کرد و در مقابل سه داغی که از علی در بدر دیده ام سه جنگ خونین را بر علی تحمیل خواهم کرد: در بصره و در صفین ، و در نهروان  .

* * *

مدینه یک صدا نام علی را تکرار می کرد . مردم دور علی را گرفتند که بیا با تو بیعت کنیم . علی با صراحت گفت : «من وزیر شما باشم بهتر است تا امیر شما باشم» در مقام وزارت علی باید نظر می داد ولی در مقام امارت باید عمل می کرد و الگوی عملی او برای مدینه اسلام ناب محمدی بود . آیا مدینه این الگو را تحمل می کرد ؟ بیش از سه دهه از هجرت پیامبر گذشته بود و بیش از دو دهه می شد که مدینه پیامبر را از دست داده بود و در این دو دهه مدینه شاهد بازگشت اشرافیت قریش و تجدید حیات نظام ارزشهای اجتماعی متناسب با آن و رشد روزافزون ناسیونالیسم عربی و ملیتاریسم قریشی شده بود . آیا مدینه می تواند یک بار دیگر بر اساس نظام ارزشهای قرآنی زندگی گند ؟ مخصوصاً آیا نخبگان به ویژه آنها که پس از عمری حاشیه نشینی می خواستند به خوشه چینی برسند و از خوشه چینان انقلاب که در دمشق و عراق ، مصر به مسند قدرت تکیه داده بودند عقب نمانند ، می توانند علی را – که اسلام مجسّم است – تحمل کنند و او را بپذیرند ؟

علی دست معاویه را می دید که هر لحظه از آستینی بیرون می آید تا خنجری به سینه مدینه بزند . علی می دید که معاویه بر سر راه اصحاب پیامبر دام می گسترد و دانه می نهد و صید می کند . یکی از پرندگان آسمانی که صید دام زمینی معاویه شد طلحه بود و دیگری زبیر . علی رو به مردم کرد و گفت : «هر کس را که شما برگزینید من می پذیرم و بر آن راضیم» مردم اصرار کردند که : «ما هیچ کس را شایسته تر از تو نمی دانیم و جز تو را اختیار نمی کنیم» مدینه اندک اندک پس از سالها تجربه به فلسفه امامت پی برده بود و به شایسته ترین فرد که می تواند مردم را در راه خدا هدایت کند روی آورده بود . و افسوس که فاطمه نبود تا موج نوین بیداری اسلامی را در مدینه مشاهده کند وحس ملکوتی با محمد بودن را دوباره تجربه کند . فاطمه با چشمی اشکبار به خوابی ابدی فرو رفته بود .

اصرار مدینه بر امامت علی جدی بود . همه می دانستند که شایته تر از علی برای اداره امور مدینه النبی وجود ندارد ولی تردید علی در این بود که آیا مدینه استقامت آن را دارد که یکبار دیگر مدینه النبی شود و مدینه العرب را که اینک نه در مکه که در دمشق و نه با شعار اعل هبل که با شعار الله اکبر و نه با اقتصاد کوچک نجد و حجاز که با اقتصادی شبیه اقتصادبیزانس و جمعیتی معادل جمعیت پارس دارد برای نابودی آن طرح می ریزد و نقشه می کشد و تبلیغ می کند و نیرو جمع آوری می کندرا شکست دهد . تردید علی در استقامت مدینه بود نه در امامت خودش .

مردم اصرار کردند که : «ماهیچ کس را شایسته تر از تو نمی دانیم» و علی اصرار می کرد که اگر مرا به وزارت برگزینید و نه به امارت ، بهتر است . متن مردم برای اولین بار پس از پیامبروارد مسئله تعیین سرنوشت قدرت سیاسی شده بود نه «اهل حل و عقد» و به تعبیر امروز نخبگان و آن هم صرفآً نخبگان قریش  . در به قدرت رسیدن سه خلیفه پیشین ، نخبگان قریش – با حذف شاخه هاشمی و نقش آفرینی عملی شاخه اموی – مشارکت داشتند . آنها متن مردم و در میان آنها مخصوصاً انصار رسول الله را کنار زدند تا سنت قدیمی و باستانی سیادت قریش را احیا کنند ولی در مسئله خلافت و امامت علی متن مردم مدینه وارد صحنه شده بود و کار از دست نخبگان قریش در مدینه خارج شده بود و تنها پایگاه سیاسی و نظامی نیرومندی که برای آنان باقی مانده بود ، اردوگاه نیرومند امویان در شام بود . اصرار مردم به رهبری علی به اندازه ای بود که مورخین می نویسند «او را به قبول بیعت واداشتند» و راست هم می گویند .

با حرکت شورشیان مسلح از بصره و کوفه و مصر به مدینه و محاصره دارالخلافه ، مدینه عملاً وارد یک بحران جدی شد و با قتل عثمان این بحران به اوج خود رسید و امتناع علی از پدرش مسئولیت رهبری و اصرار مردم به رهبری علی و تداوم بحران می توانست بحران را به سراسر قلمرو اسلامی گسترش دهد دو موجب از هم گسیختگی واز دست رفتن یکپارچگی قلمرو اسلامی شود و در این صورت برنده اصلی معاویه و بازنده اصلی رسالت تاریخی پیامبر در ایجاد زمینه های لازم برای پیروزی استراتژی تثبیت قرآن در تاریخ بود . گذشته از این ها ، مطابق سیره امامت ، وقتی که امت اعلام حضور در صحنه می کند امام مکلف است امامت را بر عهده بگیرد و علی اینک می دید که مدینه به عنوان هسته اصلی و مرکزی امت اعلام حضور در صحنه مسئولیت کرده است .

از طرف دیگر ، از نظر ساختاری بدنه اجتماعی شورشیان از دو قسمت تشکیل شده بود . بخش اصلی این بدنه از ناراضیانی تشکیل شده بود که از تبعیض سیاسی و اقتصادی ، فساد اداری و اجتماعی و اشرافیت قریش به تنگ آمده بودند و خواهان تغییر وضع موجود بودند . آنها با تحریکات و تبلیغات مستقیم فرمانداران اموی شام و کوفه و برداشت های سیاسی و تحلیل شرایط موجود به این نتیجه گیری طبیعی رسیده بودند که برای اصلاح امور باید کار از اساس درست شود و به جای مقابله با فرمانداران خلیفه و درخواست تغییر آنها از خلیفه خود خلیفه باید تغییر کند و در یک جمله راهی جز پایان دادن به زندگی سیاسی خلیفه برای عبور از بحران باقی نمانده است . این نتیجه گیری اگرچه طبیعی بود ولی واقع بینانه نبود . در صورت ظاهر سر رشته امور در دست خلیفه بود ولی در واقع سر رشته امور به تدریح به دست «حزب اموی» افتاده بود . مشکل این گروه از شورشیان در آنجا بود که سازمان رسمی خلافت را می دیدند ولی قادر به رهگیری فعالیت های سازمان غیر رسمی حزب اموی نبودند . آنها «قبیله بنی امیه» را می دیدند و روابط نسبی آنها با یکدیگر را می شناختند . ولی حزب «بنی امیه» یا به تعبیر دیگر «حزب ابوسفیان» را نمی شناختند و اطلاعات دقیقی از تحولات فکری اعضای این حزب و خروج رسمی آنها از بت پرستی و عدم ورود آنها بصورت قلبی و واقعی به عرصه خداپرستی و در نتیجه اعتقاد عمیق آنها به اصالت طبیعت و اصالت لذت و اصالت قدرت و کوشش سازمان یافته و مخفی آنان برای کسب قدرت مطلق در عرصه قلمرو اسلامی نداشتند در نتیجه به جای مقابله با عامل اصلی پیدایش شرایط موجود – که حزب اموی بود – به مقابله با خلیفه ای برخاسته بودند که از حزب اموی نبود ولی از قبیله بنی امیه بود و بدین ترتیب این بخش از شورشیان عملاً به صورت وسیله ای در اختیار سیاست های حزب اموی قرار گرفته بودند و این بزرگترین مشکل آنان بود .

آری نحوه شکل گیری حزب اموی از نگاه آنان کاملاً پوشیده بود . آنها توجه نداشتندکه عثمان از «قبیله ابوسفیان» هست ولی از «قبیل ابوسفیان» نیست در حالی که معاویه هم از قبیله ابوسفیان – پدرش – بود و هم از قبیلش .

عثمان – مانند بدنه اصلی ناراضیان شورشی – نسبت به وجود حزب اموی و فعالیت های آن حساسیت چندانی از خود نشان نداده است و اتفاقاً نسبت به قبیله خود بسیار باگذشت ، مهربان و رحیم بود و به آنان مناصب بسیاری را واگذار کرد و سهم فراوانی از بیت المال را به آنان اختصاص داد شاید او می خواست از احساسات قومی قبیله اش برای تقویت پایگاه سیاسی اش استفاده کند و این دقیقاً بزرگ ترین اشتباهش بود و همین اشتباه به قیمت جانش تمام می شد . عثمان با اعضای حزب ابوسفیان نه سرشت مشترکی داشت و نه سرنوشت مشترکی .

عثمان از پذیرندگان اولیه بود و هنگامی به پیامبر ایمان آورد که هنوز خورشید کامیابی های مسلمانان از افق حوادث طلوع نکرده بود . او مجذوب حقیقت اسلام شده بود نه قدرت ان ، هرچند بعدها از قدرت اسلام به نفع خود و قبیله خود بهره برداری فراوانی کرد . او برای اسلام زحمات فراوانی در عصر پیامبر کشیده و جزء پناهجویانی بود که به حبشه گریختند . ولی ابوسفیان از پذیرندگان ثانویه بود و صرفاً مغلوب و سپس مجذوب قدرت اسلام شده بود و با وجود مهربانی هایی که پیامبر به او و دوستانش نمود باز هم کینه اسلام را در دل داشت و یاران خود را به کسب قدرت در قلمرو اسلام و حفظ آن تشویق می کرد . مشکل بزرگ عثمان جاه طلبی در عین ساده اندیشی بود و همین ویژگی او را در مسیر سیاست ورزی قرار داد و نهایتاً در راه قدرت حزب اموی قربانی شد .

عثمان مانند دو خیفه پیشین فریب «حزب اموی» را خورد و نهایتاً در راه قدرت آنان هم جان خود را از دست داد و هم ایمان خود را . او نمی بایست با توجه به «میثاق غدیر» جز به آنچه پیامبر به آن فرمان داده بود عمل می کرد . مخالفت سران قریش که عموماً از پذیرندگان ثانویه بودند نمی تواند همراهی اصحاب بلند پایه قریشی پیامبر که از پذیرندگان اولیه بودند با تغییر نظام سیاسی از امامت به خلافت را توجیه کند . پیامبر در غدیر خم از همه اصحاب خود پیمان گرفته بود که به نظام امامت وفادار بمانند و همان طور که در زمان او نظام سیاسی امامت بود ، بپذیرند که پس از او نیز نظام سیاسی نظام امامت باشد و امام پس از خود را نیز در همایشی که در آن جمعیتی بین هفتاد هزار تا صد و بیست هزار نفر شرکت کرده بودند معرفی کرده بود و با صراحت اعلام کرده بود که هر کس که من مولای او هستم این علی مولای اوست . و تصریحاً گفته بود که خداوندا دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار و بدین وسیله یک مرز دقیق سیاسی برای حرکت در مسیر امامت را برای اصحاب خود تعیین کرده بود . بنابراین هیچ جایی برای توجیه عبور از امامت و تغییر نظام سیاسی امامت به خلافت باقی نمانده بود . ولی با این همه عثمان از حزب ابوسفیان (حزب اموی) نبود . حزب اموی ایدئولوژی مشخصی (سکولاریسم) اهداف دقیق (کسب قدرت مطلق در قلمرو اسلامی و حفظ آن و نهادینه ساختن آن در حزب دودمانی خود) ساختار کارآمد و مخفی و استراتژی معیّنی (ساختن بهشت موعود بر روی زمین موجود) داشت و نهایتاً همین حزب از طریق شبه جزیره ایبری بهشت مدرنیته را در اروپای غربی و آمریکای شمالی بوجود آورد . و عثمان هرگز جزء این حزب نبود . و اگر بود بوسیله این حزب قربانی نمی شد . این حزب آماده بود هر کسی را که لازم باشد در راه آرمان بلند خود قربانی کند اگر چنانچه وجود او مانع تحقق اهدافش شود ولو از قبیله بنی امیه باشد و هر کسی را که می تواند به اهدافش کمک کند بکار گیرد ولو از قبیله بنی امیه نباشد . عثمان اولین نفر از قبیله بنی امیه بود که در راه قدرت حزب اموی قربانی شد ولی آخرین نفر نبود .

این واقعیت است که بخش اصلی بدنه اجتماعی شورشیان بین (قبیله بنی امیه) و (حزب اموی) مرزی نمی دیدند . زیرا اساساً از ماهیت وجودی حزب اموی اطلاعی در اختیار نداشتند در نتیجه روابط و ساختار سیاسی موجود با همه شائبه هایی که پیرامون آن وجود داشت را ناشی از مشی سیاسی و تعلق خاطر خلیفه اموی می دانستند و نسبت به ایدئولوژی ، تشکیلات و روابط درونی حزب اموی هیچ نوع آگاهی نداشتند واین واقعیت سبب شد تا به این تصور برسند که با تغییر عثمان این ساختار سیاسی فرو خواهد ریخت و معادلات قدرت تغییر خواهد کرد و شرایط کاملاً جدیدی بوجود خواهد آمد . آنها عثمان را عمود خیمه خلافت اموی می دانستند که با حذف آن این خیمه فرو خواهد افتاد و بساط امویان جمع خواهد شد . در حالی که خلافت عثمان نقاب صورت سلطنت اموی بود و سلطان اموی در دمشق سر رشته امور را در دست خود داشت و او بود که با شکست دادن علی نخستین امپراطوری را در تاریخ اسلام و عرب تأسیس کرد . و حذف عثمان نتوانست  کوچکترین خللی در ارکان قدرت او بوجود بیاورد . او کوشید با فضای اجتماعی بوجود آمده پس از قتل عثمان و با استفاده از روابط حزبی و تشکیلاتی آشکار و پنهان امویان شرایط را به نفع امویان تغییر دهد و علی را در نخستین مراحل – به صورت مرحله به مرحله – تصعیف و سپس حذف کند .

بخش دیگری از شورشیان که در مقابل بخش نخست از حجم بسیار کمتری برخوردار بودند کسانی بودند که مسئولیت تهییج و بسیج و تجهیز بخش نخست را بر عهده داشتند و آن ها را به سوی اقدامات خشن و ساختار شکنانه علیه عثمان هدایت می کردند و فعالیت های علی و برخی از نخبگان مدینه برای کاهش بحران و نجات عثمان و عقیم ساختن توطئه های دمشق را خنثی می نمودند .

اگر بخش نخست را بدنه اجتماعی شورشیان بنامیم ، اینان بدنه تشکیلات مخفی آن را بوجود آورده بودند . بخش اول عناصر ساختی و بخش دوم عناصر عملکردی شورش را پدید آورده بودند . عناصر عملکردی شورش پس از حذف عثمان نیز در جهت تداوم بحران در اشکال جدید و به نفع دمشق کوشیدند . به عنوان مثال انتقال پیراهن خون آلود عثمان و انگشت های بریده همسرش نائله ـ که به علی ارادت داشت وشوهرش را به پیروی از رهنمود های علی در اوج بحران تشویق میکرد ـ به دمشق بوسیله عناصر عملکردی شورش صورت گرفته است .

عناصر عملکردی شورش ، عناصر ساختی را عملاً به استخدام سیاست های دمشق درآوردند و آنها را در یک «بازی بزرگ» به کار گرفتند و راه معاویه و حزب اموی برای کسب قدرت مطلق را هموار نمودند .

* * *

عمرو بن عاص در این بازی بزرگ شرکت داشت . او گذشته از منافع و اهداف دمشق برای مجازات عثمان دلایل شخصی داشت . او در ماجرای فرار پناهجویان مسلمان از مکه به حبشه نماینده تام الاختیار قریش برای بازگرداندن پناهجویان به مکه بود و یکی از این پناهجویان عثمان بود . بنابراین عثمان و عمرو عاص از آن دوران خاطرات تلخی نسبت به یکدیگر داشتند . پناهجویان با رهبری جعفر بن ابی طالب ، عمرو عاص را در مأموریت خود ناکام گذاشتند و با موضع گیری آشکار پادشاه حبشه به نفع پناهجویان ، یک شکست سیاسی را در کارنامه عمرو عاص رقم زدند . دومین دلیل شخصی عمرو عاص برای مجازات عثمان کوچک تر از دلیل نخست نبود . عمرو عاص فاتح مصر بود و تا دوران عثمان مصر را در اختیار خود داشت ولی عثمان نهایتا او را از امارت مصر عزل کرد و برادر رضاعی خود را به جای او منصوب نمود و این در چشم عمرو عاص گناه کوچکی نبود .

عناصر عملکردی شورش در ارتباط متناسب ، متعامل و هدفمند با عناصر اموی در داخل دارالخلافه عثمان قرار داشتند و روند حوادث را از درون و بیرون دارالخلافه به نفع دمشق هدایت می نمودند و عملاً یک تشکیلات کارآمد و موثر را بوجود آورده بودند .

اقدامات امویان پس از قتل عثمان

حزب اموی پس از قتل عثمان اقدامات زیر را انجام داد :

  1. انتقال پیراهن خون آلود و انگشت های بریده نائله به دمشق

اولین اقدام حزب اموی پس از قتل عثمان ، عریان ساختن جسد عثمان و انتقال پیراهن خون آلود او همراه با انگشت های بریده همسرش نائله به دمشق بود . عامل اجرایی این اقدام نعمان بن بشیر از قبیله خزرج بود . نعمان پاداش این خدمت را گرفت و به فرمانداری کوفه رسید .

امویان جنازه عثمان را عریان کردند و پیراهن خون آلود او را از بدنش بیرون آوردند و بدن او را در صحنه جنایت رها کردند و انگشت های قطع شده نائله همسر عثمان را از صحنه جنایت جمع کردند و همراه با پیراهن خون آلود عثمان بوسیله نعمان بن بشیر به دمشق فرستادند و برای دفن پیکر عثمان هیچ اقدامی نکردند . بگو نه ایکه جنازه او تا سه روز در محل جنایت افتاده بود .

انگیزه نعمان بن بشیر برای مباشرت در این اقدام ، دادخواهی ذکر شده است ولی به نظر می رسد توجیه مشارکت نعمان بن بشیر در این اقدام با عنوان دادخواهی چندان قانع کننده نباشد . زیرا اولاً نعمان بن بشیر از قبیله بنی امیه نبود تا براساس سنن قبیلگی عربی خون خواه یکی از اعضای مقتول قبیله خود شده باشد . او از قبیله خزرج بود . کسانی از قبیله بنی امیه بودند و در مدینه حضور داشتند و می توانستند برای عثمان دادخواهی کنند.ثانیانعمان اگر می خواست به نفع عثمان دادخواهی کند می توانست در حضور علی – که به عنوان خلیفه بوسیله مردم انتخاب شده بود – اقامه دعوا کند و در صورتی که علی به دادخواست او توجهی نمی کرد روی به دمشق  آورد . به نظر می رسد نعمان بن بشیربن سعد بر اساس یک مأموریت تشکیلاتی دست به این اقدام زده است . و بعدها پاداش این حسن خدمت را گرفت و نخست قاضی دمشق شد و سپس والی یمن گردید و نهایتاً همان گونه که یاد شد والی کوفه شد و مدتی هم حکومت حمص را در اختیار خود داشت .

عریان کردن جنازه عثمان و بسته بندی پراهن خون آلود او همراه با انگشت های بریده نائله و ارسال آنها به دمشق اگرچه اخلاقاً قابل دفاع نیست ولی در منطق امویان قابل پذیرش بود زیرا آنان به نتایج اخلاقی کار خود نمی اندیشیدند بلکه به نتایج سیاسی آن توجه داشتند . آنها این «ابزار نا متعارف قدرت» را از آن رو به دمشق فرستادند تا با تهییج عمومی به نفع معاویه به عنوان خون خواه عثمان و به ضرر علی تولید قدرت کنند و دمشق را برای رویارویی با مدینه آماده کنند .

آن ” بسته شگفت انگیز قدرت آفرین ” به سلامت به دمشق رسید و محتویات آن را روز های جمعه با دقت در مسجد اموی دمشق می آویختند و خیل انبوه بازی خوردگان با مداحی و روضه خوانی و بازیگران سیاسی با قیافه حق بجانب و غمگین زیر آن پیراهن خونین می نشستند و خیره خیره بر آن می نگریستند و می گریستندوآه از دل برمیکشیدند و از معاویه داد می خواستند که به عنوان خون خواه برخیزد و شمشیر بدست بگیرد و به سوی مدینه حرکت کند و معاویه در حالی که زیر چشمی به آنان می نگریست با چشم هایش همراه آنان می گریست ولی لبخند رضایت بر لبان آرزوهایش می شکفت .

  1. درخواست همزمان از علی ، طلحه و زبیر برای احراز مقام خلافت

دومین اقدام دعوت همزمان برای پذیرش مسئولیت از علی ، طلحه و زبیر بود . علی به دلیل نزدیکی و خویشاوندیش با پیامبر و به دلیل سابقه اش در اسلام و به دلیل شخصیت سیاسی اش و اساساً به دلیل آنکه منصوب پیامبر به سمت ولایت و رهبری مردم بود از زمینه اجتماعی گسترده ای برخوردار بود و هیچ کس با حضور علی برای احراز این سمت پیش قدم نمی شد ولی همان طوری که یاد شد کسی منتظر پیشگامی طلحه و زبیر برای احراز این منصب نشد و گروهی از بصره و کوفه به عنوان حمایت از رهبری این دو به سوی مدینه حرکت کردند و این دو را به خلافت دعوت  نمودند . گروه بصره از زبیر دعوت کردند و گروه کوفه از طلحه و گروهی که از مصر به مدینه رفتند نیز همراه با مردم مدینه علی را به این منصب دعوت می نمودند و این دعوت های همزمان دقیقاً به معنی زمینه چینی لازم برای جنگ داخلی علیه کسی بود که در مدینه قدرت برسد و معاویه می دانست که این فرد کسی جز علی نمی تواند باشد و مدینه جز با علی بیعت نخواهد کرد .

پس از قتل عثمان ، به دلیل امتناع علی از پذیرش مسئولیت خلافت سرنوشت خلافت و امارت در هاله ای از ابهام فرو رفت و امارت مدینه به مدت پنج روز بدست عافقی بن حرب «فرمانده شورشیان مصر» افتاد . مصریان نزد علی رفتند و او را به خلافت خواندند و علی نپذیرفت . کوفیان و بصریان پیش طلحه و زبیر رفتند و آنها نیز نپذیرفتند . دلیل امتناع این هر سه از پیش روشن بود . پیامبر آن سه گروه را از پیش نفرین کرده بود و علی پیام پیامبر  در مورد این سه گروه نفرین شده را فرایاد مردم آورده بود و طلحه و زبیر نیز گفته علی را تأیید کرده بودند . بنابراین نه علی و نه طلحه و زبیر نمی توانستند پیشنهادات این سه گروه نفرین شده را بپذیرند . تصور کنید اگر این سه نفر ، هر سه این  پیشنهاد را می پذیرفتند آنگاه مدینه بلافاصله پس از قتل عثمان وارد جنگ داخلی می شد : پیامبر از پیش این توطئه را خنثی کرده بود . ولی واقعیت این است که عثمان کشته شده بود و  مدینه احتیاج به رهبری داشت و بحران رهبری در مدینه می توانست در تمام قلمرو اسلامی ایجاد بحران کند و آن را به شدت تهدید نماید . همین دلیل کافی بود که این سه نفر احساس مسئولیت کنند و پیشنهادات این گروه های شورشی را بپذیرند و با یکدیگر برای کسب قدرت وارد جنگ شوند . اگر مدینه دچار جنگ داخلی می شد ، آن گاه معاویه هم به عنوان خوان خواهی عثمان و هم به عنوان ناجی مدینه النبی با سپاه نیرومندش وارد مدینه می شد و قدرت را بدست می گرفت و این سه یار دیرین پیامبر را نیز بدست سرنوشت نامعلومی می سپرد و شاید آنها را به اتهام قتل عثمان به مرگ محکوم و مجازات می کرد . همان طوری که ذکر شد پیامبر از پیش این توطئه را خنثی کرده بود .

مدینه به عنوان پایتخت قلمرو اسلامی ، گرانیگاه قدرت اسلامی بود . اگر بحران خلافت در مدینه ادامه پیدا می کرد ، خطر از هم گسیختگی قلمرو وسیع اسلامی را تهدید می نمود . همان طوری که بحران ارتداد پس از رحلت پیامبر شبه جزیره عربستان را تهدید می کرد و این بحران با کمک همه نیروهای جامعه اسلامی – از پذیرندگان اولیه و ثانویه – در زمان ابابکر مدیریت و کنترل شد ، اینک بحران از هم گسیختگی همه قلمرو اسلامی را تهدید می نمود و آینده آن را به خطر می انداخت و این به معنی تهدید استراتژی تثبیت قرآن در تاریخ بود .

بی تردید امویان نیز در از هم گسیختگی قلمرو اسلامی سودی نداشتند زیرا آنها کل این قلمرو را می خواستند تحت فرماندهی و حکومت خود درآورند نه تنها جزئی از آن را . از هم گسیختگی قلمرو اسلامی به معنی بر باد رفتن رویاهای طلائی آنان نیز بود .

از طرف دیگر از سوی دیگر شورشیان نمی توانستند و نیز نمی خواستند یک نفر از جانب خود را به خلافت برگزینند . نمی توانستند چون جز با بیعت اهل مدینه ، خلافت رسمیت نمی یافت و نمی خواستند چون در صورتی که فرضاً آنها همه دل به خلافت علی می دادند و همراه با مردم مدینه با علی بیعت می کردند در آن صورت بازی تمام می شد و یک خلافت نیرومند در مدینه بوجود می آمد و کار کاملاً برای یاغی دمشق دشوار می گردید و زمینه ای برای تمرد طلحه و زبیر نیز بوجود نمی آمد .

بنابراین منافع امویان ایجاب می کرد که اولاً شیرازه امور در قلمرو اسلامی از هم نگسلد و ثانیاً یک خلافت نیرومند در مدینه بوجود نیاید و این به معنی روی کار آمدن «علی تا سرحد امکان ضعیف شده» بود . که هم مدینه او را می خواهد و هم یاران دیرینش در هوای قدرت سر ناسازگاری با او داشته باشند . منافع امویان ایجاب می کرد مدینه به عنوان پایتخت قلمرو اسلامی حفظ شود ولی شرایط ناپایداری در آن بوجود آید و به تدریج موقعیت مدینه در مقابل دمشق تضعیف شود و اساساً حرکت سه گروه شورشی از سه منطقه بصره ، کوفه و مصر به مدینه و شعار طرفداری از سه صحابی بزرگ پیامبر و حذف خلیفه و ایجاد خلأ رهبری با این استراتژی قابل تطبیق بود . استراتژی تضعیف مدینه در مقابل دمشق تا مرحله به مرحله دمشق بتواند جانشین مدینه به عنوان پایتخت قلمرو اسلامی شود . بنابراین شورشیان طبق یک برنامه هر یک خود را طرفدار یکی از سه صحابی بزرگ پیامبر معرفی نمودند . صحابی که هر سه از قریشند ، هر سه از عشره مبشره هستند و هر سه از پذیرندگان اولیه اند . اگر چه علی به دلیل سوابق انقلابی اش و این که وصی پیامبر بود و پیامبر او را به عنوان ولی مومنین معرفی نموده بود ، شخصیت ممتاز و بی بدیل مدینه بشمار می رفت ولی تنها شخصیت هایی که می توانستند با او وارد یک رقابت سیاسی شوند زبیر و طلحه بودند . آنها به دلیل سوابق خود چنین ظرفیتی را داشتند . اعزام گروههای شورشی از بصره و کوفه با شعار حمایت از طلحه و زبیر برای برانگیختن آنان و به صحنه آوردن آنها در مقابل علی صورت گرفته بود و این نقشه نهایتاً جواب داد .

* * *

زمان در مدینه به آهستگی می گذشت . عناصر ساختی شورش و بدنه اجتماعی شورشیان تحمل یک حضور نامحدود در مدینه را نداشت . بحران مدینه باید خاتمه می یافت ولی نه آن طور که مدینه می خواست . بلکه آن طور که دمشق اراده کرده بود . از این رو عناصر عملکردی شورش دست به آخرین تدبیر خود زدند و آخرین تیر سرکش ترکش خود را از تیردان تزویر بیرون کشیدند و به سوی قلب مدینه شلیک کردند و این تیر به قلب امنیت  مدینه خورد .شورشیان”. . . مردم «مدینه» را گرد آوردند و گفتند شما اهل شوری هستید و حکمتان بر امت نافذ . امام را تعیین کنید و ما تابع شما هستیم . دو روز به شما مهلت می دهیم . اگر خلیفه اختیار نکردید ،فلان و فلان و فلان را می کشیم و به چند تن از اکابر اشارت کردند . . . ”

 

«فلان و فلان و فلان» چه کسانی هستند ؟ جواب کاملاًٌ روشن است : علی و زبیر و طلحه . چرا ؟ پاسخ نیز روشن است . این سه به همراه عثمان سدّ راه دمشق بودند و باید به بهانه ای از سر راه برداشته می شدند  اما بطوری که سر انگشت سیاست دمشق در صحنه این جنایات تاریخی دیده نشود . یا به دست شورشیان کشته شوند – آن چنان که عثمان کشته شد – یا به عنوان تعجیل در تعیین خلیفه بعدی از پای درآیند . یا در متن و حاشیه جنگ های داخلی با یکدیگر کشته شوند – آن چنان که طلحه و زبیر کشته شدند – و یا با تحریک عناصر ناراضی ترور شوند آن طور که علی در مسجد و در سجده و در هنگام نماز در خون خود غلطید .

* * *

با تهدید به اعدام علی ، زبیر و طلحه از سوی شورشیان ، مردم مدینه (اعم از مهاجر و انصار) چاره ای نداشتند جز آنکه به گرد برجسته ترین صحابی پیامبر – علی – حلقه بزنند و از او به اصرار بخواهند حالا که خطر از همه سو مدینه را ، اسلام را ، صحابی برجسته پیامبر را و ملت های رو به اسلام آورده را تهدید می کند قدم به صحنه مسئولیت بگذارد و خلافت را بپذیرد و از کیان اسلام و میراث محمد دفاع کند .

دیگر کسی در این موقعیت برای بیعت با علی شرط نگذاشت که حتماً باید به سنت شیخین وفادار بماند این سنت که پاسداشت سنت سیادت اشراف قریش بود  با تمام قامت در دمشق قد برافراشته بود و خیره در چهره مدینه می نگریست و به جنگ سرنوشت می اندیشید .

* * *

علی در این روزهای سرنوشت ساز گرمی دست حمایت پیامبر را بر روی شانه های خود احساس می کرد . به راستی اگر پیشگویی پیامبر نبود که اردو کشان منازل ذو خشب و اعوص و ذوالمروه را نفرین کرده بود و علی با یادآوری موجب آن طرد شورشیان و مقاومت مدینه در برابر آنان شد (تذکری که با تأیید طلحه و زبیر نیز همراه گردید) معاویه می توانست در همان مرحله اول کار مدینه را یکسره کند و به دنبال عثمان ، علی و زبیر و طلحه را از پای درآورد و به قدرت مطلق برسد . در این مرحله معاویه از محمد شکست خورد .

* * *

بی تردید اگر عناصر عملکردی شورش می دانستند چنین حدیثی در میان اصحاب بزرگ پیامبر وجود دارد ، اساساً در این سه منزل اردو نمی زدند تا ناچار نشوند برای فریب مردم مدینه این سه منزل را تخلیه کنند و در مناطق دیگری اردو بزنند .

* * *

 برای مردم مدینه چاره ای نمانده بود جز آنکه خود به سوی کعبه امامت حرکت کنند و به دور آن طواف کنند و بدین وسیله سیستم امامت را عملاً به وجود آورند و بدین صورت به توصیه فاطمه عمل نمایند . توصیه ای که فاطمه در نخستین روزهایی که انحراف از امامت در مدینه ریشه می بست ، به انصار کرده بود ، پس از رحلت پیامبر این نخستین بار در مدینه بود که «متن مردم» برای سرنوشت خود تصمیم گیری می کرد و به عنوان یک امت ، امام خود را می شناخت و او را کشف می کرد و با طواف به گرد کعبه رهبری او نظام امامت را بوجود می آورد . در موارد پیشین نخبگان قریش از جانب مردم برای مردم ، تصمیم گیری  کردند و حق مردم  در تعیین سرنوشت خویش را نادیده  گرفتند .

بازی بزرگ معاویه به آزمون بزرگی برای مردم مدینه تبدیل شده بود . در این آزمون مردم مدینه می بایست رابطه خود را با خدا و با تاریخ مشخص می کردند . مدینه در این آزمون بزرگ یک بار دیگر خدا را برگزید کما اینکه در روز هجرت پیامبر به مدینه نیز خدا را برگزیده بود .

* * *

راستی چرا متن مردم در مدینه در این شرایط به تکلیف شرعی خود عمل کردند در حالیکه پس از رحلت پیامبر از آن غفلت کرده بودند . اگر نخواهیم بگوییم که از آن سرباز زده بودند ؟

به نظر می رسد دلایل زیر می تواند در این غفلت تاریخی موثر بوده باشد .

  • در زمان رحلت پیامبر جامعه اسلامی بسیار جوان بود . مدینه تنها ده سال فرصت زندگی در کنار پیامبر را داشت و در این ده سال دهها درگیری و جنگ کوچک و بزرگ درگرفت و مدینه فرصت آن را نیافت تا در سیره سیاسی پیامبر به دقت اندیشه کند و ابعاد نظری امامت را درک کند .
  • حضور اصحاب بزرگ قریشی پیامبر در مدینه که پیش از مردم مدینه به اسلام ایمان آورده بودند و با پیامبر نزدیکترین روابط فامیلی را برقرار کرده بودند و اصرار آنها بر تغییر نظان سیاسی و تبدیل نظام امامت به نظام خلافت در تردید مردم مدینه موثر بوده است .
  • پس از فتح مکه سیل نومسلمانان و پذیرندگان ثانویه وارد جامعه اسلامی شد ودر نتیجه حجم اجتماعی نومسلمانان بسیار بیشتر از جرم انقلابی مدینه گردید و بدین تر تیب معادلات قدرت به نفع قریش و به ضرر انصار برهم خورد . به عبارتی ، ضعف سیاسی انصار در تردید آنان موثر بوده است .
  • انصار با ویژگی های سیره امامت آشنایی نداشتند و نمی دانستند که امام ، امامت خود را ابراز می کند و مردم را انذار می دهد و منتظر ظهور و حضور امت خود در صحنه مسئولیت می ماند و پس از حضور مردم در صحنه ، امامت می کند و به دلیل این کم توجهی به سیره امامت ، انتظار داشتند که علی نیز مانند بازیگران سیاست و قدرت خود را برای کسب قدرت وارد صحنه زد و بند و داد و ستد و معامله سیاسی با گروههای ذی نفوذ و گروههای فشار کند و با انها وارد تعامل شود و آن گاه آنها از علی حمایت کنند و نمی دانستند که نماز امامت از امت آغاز می شود .
  • با این همه آنها نمی دانستند که عبور از امامت و تمکین در برابر نظام خلافت ، چه عواقب سنگینی را در پی خواهد داشت . عبور از امامت به معنی عبور از عدالت در تعیین زمامدار جامعه اسلامی است ، زیرا فرق «امام» و «خلیفه» در این است که امام پیشتاز مردم در خداست و از همه تواناتر ، داناتر ، عادل تر ، لطیف تر ، خلاق تر و در نتیجه زیباتر است .

به عبارت دیگر امام حتماً عادل ترین مردم است در حالی که خلیفه الزاماً چنین ویژگی هایی را ندارد و او صرفاً یک قرشی است که مورد تأیید نخبگان قریش قرار گرفته است . هر چند در چگونگی این تأیید نیز می تواند گفتگوهای بسیاری وجود داشته باشد .

عبور از عدالت در تعیین سرنوشت زمامداری جامعه به معنی عبور از عدالت در متن جامعه نیز خواهد بود .

  • تجربیات تلخ انصار و مهاجرین اولیه در دوران سه خلیفه پیشین و سازش خلفا با نو مسلمانان و پذیرندگان ثانویه که موجب تقویت و یا به عبارت بهتر بازآفرینی استکبار قریش شده بود به بیداری مدینه کمک کرد . آنها می دیدند که غفلت خلفای پیشین از مسئله شام چگونه نهایتاً منتهی به قربانی شدن خلفا در راه قدرت شام گردید . وقتی معاویه به عنوان یک اشرافی قرشی در دمشق رحل اقامت افکند آزهای اشرافیت قرشی در دمشق به یک بچه فیل می مانست که می شد با او در یک کلبه کوچک زندگی کرد ولی حالا آن بچه فیل بزرگ شده بود و همه چیز را در زیر دست و پای طمع ها و حسادت های خود خورد می کرد و همه را زیر پای خود له می نمود . آنها می دیدند که خلفای پیشین بنا بر مصلحت هایی که در نظر می گرفتند آن همه موقعیت های سیاسی و امتیازات اقتصادی و امکانات فرهنگی را در اختیار امویان قرار می دادند ولی امویان می روند تا اساس اسلام را در قلمرو اسلامی به خطر اندازند و همه چیز را نابود کنند .

دلایل فوق موجب آن شد که مدینه در این شرایط هشیارانه تر از گذشته عمل کند و توجه داشته باشد که عبور از امامت نه تنها به معنی عبور از عدالت است که به معنی عبور از حقیقت اسلام نیز هست.

* * *

از لحظه ای که عثمان را کشتند و پیراهنش را به شام بردند و با قیچی خونخواهی قبای خلافت را بر تن معاویه بریدند و سپس آتش جنگ های جمل ، صفین و نهروان را برافروختند تا لحظه ای که علی را در محراب مسجد کوفه از پشت سر هدف شمشیر زهرناک ارتجاع عرب قرار دادند ، بدنه اصلی انصار رسول الله و باقی ماندگان اصحاب راستین پیامبر عموماً در کنار علی قرار داشتند و از علی در برابر حملات ارتجاع عرب دفاع می نمودند .

انگشت های بریده نائله که روزهای جمعه آنها را در مسجد اموی دمشق می آویختند ، انگشت اشاره معاویه در دمشق به سوی مدینه بودند . علی می دانست که پیراهن خونین عثمان را کجا برده اند و چرا برده اند . او می دانست که نقش عمرو بن عاص ، مروان بن حکم ، سعد بن عاص و از همه مهم تر معاویه در پشت پرده این ماجراها چیست . او می دانست که چرا عثمان را قربانی کرده اند . او می دید که میراث محمد به غارت رفته است و ارکان اصلی دو استراتژی بزرگ پیامبر به خطر افتاده است . او می دانست که بازی بزرگ معاویه پایان نیافته بلکه آغاز شده است . او در برابر درخواست مدینه مقاومت کرد و چون باید برای او روشن می شد که آیا مدینه وارد صحنه مسئولیت و مقاومت در مقابل ارتجاع عرب شده است ؟ و برای تاریخ نیز روشن می شد که علی به عنوان امام  “امت حاضر در صحنه ” را امامت کرده است و مردمان هر زمان که می خواهند امامشان را در میان خود ببینند نباید صرفاً برای ظهور او دعا کند . آنها باید خود نخست در صحنه مسئولیت به عنوان یک امت ظهور کنند . زیرا شرط ظهور امام ، ظهور امت در صحنه مسئولیت است .هنگامی موضع علی در برابر پیشنهاد پذیرش مسئولیت رهبری جامعه نرم شد که سینه مدینه از شوق به رهبری علی گرم شد و شورشیان نیز شرم را کنار گذاشتند و بی شرمانه شمشیر را پیش آوردند و اعللام کردند اگر مدینه تکلیف خلافت را ظرف دو روز روشن نکند آنها گردن سه نفر را خواهند زد و سه قربانی دیگر به سه قربانی پیشین خواهند افزود . این یک تهدید توخالی نبود . این بخشی از نقشه ارتجاع عرب برای کسب کامل قدرت بود . آنها می خواستند صحنه را از همه رقبا خالی کنند یا به بهانه ای در مدینه و یا با دسیسه ای در میدان جنگ های نیابتی و پیشگیرانه .

در چنین شرایطی بود که علی مسئولیت زمامداری را پذیرفت . در حالی که می دانست قربانی بعدی خود اوست .

* * *

تعجیل عناصر عملکردی شورش برای تعیین تکلیف خلافت بی دلیل نبود . هر چه زمان می گذشت عناصر ساختی شورشی نسبت به آنها حساس تر می شدند . آنها ناراضیانی بودند که با ساده اندیشی فریب تحریکات عناصر شورشی را خورده بودند و به صفوف شورشیان پیوسته بودند . ولی به تدریج نسبت به عملکرد عناصر عملکردی شورشی دچار بدبینی می شدند ودر صداقت آنها تردید می کردند و درباره حسن نیت آنها به شک می افتادند . بنابراین زمان به نفع عناصر عملکردی شورش به پیش نمی رفت . به ویژه خشونت بی رحمانه ای که نسبت به عثمان اعمال شد و یا تهدیدی که نسبت به مردم مدینه صورت گرفت . برای آنان غیر قابل درک بود . بنابراین برای عناصر عملکردی شورش راهی جز شتاب برای تعیین تکلیف خلافت باقی نمانده بود تا پس از آن نوبت به آغاز تحریکات جدید علیه خلیفه جدید با نام حمایت از دو نامزد دیگر برسد . علی دست حریف را خوانده بود و به همین دلیل برای پذیرش این مسئولیت شتاب نکرد ولی طلحه و زبیر چطور ؟ نه آنها بازی حریف را خورده بودند.

 

حذف این سه مرد : علی ، طلحه و زبیر برای آغاز حکومت مطلقه معاویه ضرورت داشت . معاویه می رفت تا نظام خلافت را نیز تبدیل به نظام سلطنت کند . این یک استدراج واقعی بود . هنگامی که عناصر ساختی شورش اجتماع مردم مدینه حول محور رهبری علی را دیدند و با توجه به تردید دم افزونی که نسبت به عناصر عملکردی شورش پیدا کرده بودند با انتخاب و یا بهتر بگوییم با اکتشاف مردم مدینه اعلام همبستگی و همراهی  کردند و طلحه و زبیر  که با بلند شدن پرچم های  ” یا زبیر ” و ” یا طلحه “از کوفه و بصره به شدت وسوسه شده بودند و در نتیجه شدیداً احساس تکلیف می کردند تا در راه امت کمر خدمت و حکمت ببندند و خودشان را پیشتاز راه رهبری مردم کنند ،را تشویق به بیعت با علی نمودند . یکی از این عناصر ساختی مالک اشتر بود . او به نیت اصلی عناصر شورشی پی برده بود و دست معاویه را در این بازی دیده بود و دیگری حکیم بن جبله . حکیم از بصره بود و مالک از کوفه . ولی نه مالک به طلحه پیوست و نه حکیم به زبیر . این دو با علی بیعت کردند و از آن بالاتر طلحه و زبیر را وادار به بیعت با علی نمودند .

( . . . در میان بصریاان حکیم بن جبله بود . او زبیر را به اکراه حاضر کرده بود و در میان کوفیان مالک اشتر بود . او طلحه را آورده بود . آن دو با علی بیعت کردند و به مسجد روان شدند . . . )

بی تردید مالک اشتر و حکیم بن جبله به تنهایی نمی توانستند آتش  سوزان اشتیاق طلحه و زبیر به خلافت رابا آب قلیل اقدامات  خود خاموش کنند و به وحدت مدینه در آن شرایط حساس کمک کنند و شک نباید داشت که  جوّ اجتماعی مدینه و همراهی بخش قابل توجهی از عناصر ساختی شورش با مردم مدینه آنها را وادار به بیعت با علی کرده است .

اگر طلحه و زبیر به روشن بینی و واقع بینی که مالک و حکیم بن جبله به آن رسیده بودند می رسیدند و فریب وعده های اغواگرانه و سعایت های منافقانه و ستایش های چاپلوسانه عناصر عملکردی شورش را نمی خوردند ، بازی بزرگ معاویه به یک شکست بزرگ منتهی می شد و سرنوشت اسلام و بشریت بگونه ای دیگر رقم می خورد . ولی افسوس که نرسیدند و فریاد که رقم نخورد .

* * *

علی قدرت را امانت امت می دانست که از طرف مردم در اختیار امام قرار می گیرد تا آنها را در راه خدا و به سوی خدا رهبری کند .زیرا مردم در رأس امورند و این مردم هستند که باید سرنوشت خود را انتخاب کنند . از این رو علی با صراحت به مردم می گفت :

« . . . این امر مربوط به شماست . هیچ کس را در آن حقی نیست مگر آنکه شما بخواهید . دیروز که (از هم) جدا شدیم من (این امر را) نمی خواستم و شما اصرار ورزیدید . . . و مردم می گفتند (ما بر همان قرار دیروز هستیم) علی گفت : «خدایا تو شاهد باش» . . . »

بدین گونه مدینه که روزها و شب های طاقت فرسایی را پشت سر نهاده بود ، سر در آغوش رهبری علی گذاشت و آرام گرفت در حالیکه معاویه در دمشق برای مدینه خواب های تازه می دید و تارهای دسیسه های تازه ای را می طنید .

* * *

از لحظه بیعت مدینه با علی ، جنگ روانی معاویه علیه علی آغاز شد . معاویه در مدینه ایادی و عیونی داشت و علی در دمشق هرگز . این یک مشکل جدی بود . علی به آسانی نمی توانست زمام امور را در قلمرو وسیع اسلامی در دست بگیرد . کارشکنی های حزب اموی یک مشکل دیگر بود .علی عمیقا برای اسلام  احساس خطر می کرد . در حالی که طلحه و زبیر احساس می کردند با موج اعتراضاتی که علیه امویان از بصره و کوفه و مصرآغاز شدهمعویه با یک حکم خلیفه جدید رفتنی است و آنها باید هر چه زود تر برای کسب قدرت اقدام کنند زیرا نوبت فرماندهی  آنها فرارسیده است و علی تنها مانعی است که فراروی آنها قرار دارد . اگر این مانع را بردارند به هدف نهایی خود رسیده اند و چه خیال خامی !

طلحه و زبیر بیشتر و یا شاید باید گفت کاملاً تحت تأثیر امواج سیاسی قرار داشتند و کمتر موج آفرین بودند چه برسد به ان که موج شکن باشند . علی در شرایطی به قدرت رسید که حزب اموی در شام کاملاً قدرت را در اختیار خود داشت . در حالیکه شبکه ای از یاران خود را از دمشق تا مدینه و از بصره تا مصر در اختیار خود داشت . هنوز حکومت علی استقرار پیدا نکرده بود که موضع گیری علیه او آغاز شد . شاید کسانی می خواستند از تجربیات بدست آمده از شورش علیه عثمان ،هر چه زود تر علیه علی استفاده کنند . در حالیکه شورش علیه عثمان زمینه اجتماعی نیز داشت و عناصر ساختی شورش از همان زمینه اجتماعی برخاسته بودند . در حالیکه علی هنوز حکومت خود را مستقر نکرده بود تا جامعه درباره آن به یک قضاوت نهایی برسد . اضافه آنکه علی همواره در کنار عدالت زیسته بود و جز در برابر خدا ، سر خم نکرده بود و جز برای پیام و پیروزی رسالت تاریخی پیامبر نکوشیده بود و هرگز به دنبال امتیازات اجتماعی ، غنائم سیاسی و اقتصادی نرفته بود تا آنها را در میان اقوام و دوستان و اطرافیان خود بذل و بخشش کند و موجبات رنجش افکار عمومی را فراهم کند . یک لکه ابر در برابر خورشید زندگی علی دیده نمی شد تا بتوان به آن اشاره کرد و پرتو تابان و مهربان زندگی پرفروغ او را نادیده گرفت و مردم را به شورش علیه او واداشت . برای بازیگران سیاسی و بازی خورده های سیاست دستاویزی در زندگی علی وجود نداشت تا بتوان به بهانه آن دست به شورش آفرینی و مسئله سازی در برابر حکومت جوان علی زد و تنها دستاویز خوانخواهی عثمان بود . بدین ترتیب کسانی که حذف “عثمان پیر” از صحنه سیاست مدینه را هدف اصلی سیاست ها و برنامه های خود قرار داده بودند ، برای حذف حکومت جوان علی ، خونخواهی عثمان را بهانه فرار دادند و خونخواه عثمان شدند و مسایل لازم را برای تهییج مردم بویژه مردم دمشق در اختیار داشتند : پیراهن خون آلود عثمان و انگشت های بریده همسرش نائله .

آری همان کسانی که آشیانه عثمان را قتلگاهش کردند و شورشیان را از سه طرف به سویش روانه کردند وطبیعتا برای دفاع از جانش  عملاً دست به هیچ اقدام موثری نزدند و برعکس برای تحریک شورشیان به اقدامات خشن علیه عثمان از هیچ اقدامی فروگذار نکردند ، همان ها پرچم خوانخواهی عثمان را بدست گرفتند و دیگران را  نیز تحریک به شورش علیه علی نمودند .

گذشته از امویان چه کسانی زیر پرچم خونخواهی جمع شدند ؟ تاریخ به طور شگفت انگیزی از دو سه نفری نام می برد که انتظار نمی رود آنان نیز وارد این بازی شوند : طلحه و زبیر و عایشه .

* * *

آخرین جمعه ماه ذی الحجه بود که مردم مدینه با علی بیعت کردند . طلحه و زبیر نیز بیعت کردند . آنها روز غدیر را به یاد داشتند . دوران خلافت خلفای پیشین را فراموش نکرده بودند . علی را از نزدیک می شناختند و می دانستند که ” علی امروز ” همان  ” علی روز هجرت به مدینه ” است . ولی یک مشکل اساسی وجود داشت . آنها طلحه و زبیر روز و سال هجرت و سال های زندگی پیامبر در مدینه نبودند . آنها سرمایه داران بزرگ عرب شده بودند و اموال آنها چشم هر سوداگری را به خود خیره می کرد . آنها طعم شیرین قدرت اقتصادی را زیر زبان آرزوهای خود داشتند و حالا می خواستند لذت قدرت سیاسی را نیز تجربه کنند . مگر آنها از معاویه چه کم داشتد که هم قدرت اقتصادیش بی مانند بود و هم قدرت سیاسی اش شکوهمند . مشکل اساسی تر همین بود که کم کم بجای پیامبر  ، معاویه الگو و اسوه آنان شده بود و آنها را درجه به درجه ،از آسمان آرمانهای محمد دورتر و تدریجاً زمینگیرتر کرده بود در حالیکه پیامبر الگوی همیشه جاودان علی بود.خشم طلحه وزبیر از عثمان از آن جهت بود که چرا لقمه شام که چربتر وشیرین تر است در دهان معاویه است ؟ لقمه شام بسیار بزرگتراز لقمه ای بود که در دهان آنهاگذاشته شده بود بسیار بزرگتر . قلمرو شام کجا و آب وملک طلحه کجا؟

طلحه و زبیر نمی توانستند در مقابل وسوسه قدرت تاب بیاورند بویژه می دیدند که کرشمه های شاهد قدرت که با دست و دلبازی های شام تقویت می شود غیر قابل چشم پوشی است . گذشته از همه اینها عملکرد طلحه در آخرین روزهای عمر عثمان پرسش برانگیز شده بود و طلحه احتیاج داشت که نشان دهد بطور واقعی خواهان مرگ عثمان به نفع خود نبوده است وبرعکس از این رخداد غم انگیز عمیقاً متأسف است . بدین ترتیب و به سادگی طلحه و زبیر در مدینه – با تمام سوابق انقلابی خود در عصر پیامبر – تبدیل به مهره های سیاست دمشق شدند . بدون آنکه با اهداف این سیاست دقیقاً آشنایی داشته باشند . از این رو به خانه علی مراجعه کردند و دست روی نقطه دردناک حوادث مدینه گذاشتند . (علی ! ما به شرط اقامه حدود با تو بیعت کرده ایم . اکنون باید حد خدا را بر قاتلان این مرد – عثمان – اجرا نمائی . )

و این در شرایطی بود که هنوز شورشیان آرام نگرفته بودند و شمشیر بر کمر در کوچه های مدینه حرکت می کردند و در صورت هر تعرضی از خود دفاع می نمودند . پیشنهاد طلحه و زبیر کاملا جنبه سیاسی داشت زیرااولاً آنها را در صف قدرتمند خونخواهان عثمان یعنی در کنار کسانی قرار می داد که اردوگاه نیرومند بنی امیه از آنها حمایت میکرد. ثانیاً علی را یادر شطرنج سیاست مات می کرد و یا او را وادار می نمود برای آرام کردن طلحه و زبیر با آنها وارد معامله سیاسی شود و با امتیازاتی آنها را از خود راضی نماید .

مات شدن علی در شطرنج سیاست بدین معنی بود که اگر پیشنهاد طلحه و زبیر را می پذیرفت آنگاه باید رو در روی شورشیان و ناراضیان مصر و کوفه و بصره قرار می گرفت و اگر نمی پذیرفت باید رو در روی خونخواهان عثمان قرار می گرفت و در هر دو صورت کار برای او دشوار و پیچیده می گردید .

طلحه و زبیر کاملاً موقعیت دشوار علی را درک می کردند و در عین حال به خوبی می دانستند که علی برای دفاع از جان عثمان از هیچ اقدامی فروگذار نکرده است . ولی به روی این نقطه دردناک دست گذاشته بودند تا بتوانند از علی به نفع خود امتیازی بگیرند . حرف دل آنها با علی چنین بود : “علی ما مهاجرین اولیه با موالی و غلامان سفید و سیاه مسلمان برابر نیستیم تو اگر می خواهی با انها برابر باشی ، باش . ولی برای ما از مواهب قدرت باید سهم ویژه ای در نظر بگیری .” و این درخواست انها برای علی پذیرفتنی نبود .

طلحه و زبیر در شرایطی می خواستند از آب گل آلود ماهی بگیرند که همه چیز در هاله ای از ابهام قرار داشت . هنوز عناصر عملکردی شورش فعال بودند و عناصر ساختی شورش در شرایط نامطمئنی نسبت به آینده خود قرار داشتند و مردم نمی دانستند که در ماجرای قتل عثمان ، دقیقاً آمرو مأمور کیست و صفوف  بازگران و بازی خوردگان از هم کاملاً جدا نشده بود و هنوز پایه های قدرت علی در مدینه استوار نشده بود . در چنین شرایطی بود که طلحه و زبیر وارد بازی معاویه شدند و از علی خواستند قاتلان عثمان را شناسایی و اعدام کند . هر اقدام خشونت آمیزی در آن هنگام به معنی شعله ورتر ساختن آتش فتنه بود . و این دقیقاً همان چیزی بود که دمشق بدان احتیاج داشت .

با کمال تأسف طلحه و زبیر نیز – مانند معاویه – عملاً به اصالت تزویر معتقد شده بودند و تصور می کردند سیاست علم تدبیر قدرت نیست بلکه علم استفاده از تزویر برای کسب قدرت است و این با مبانی اعتقادی خودشان به عنوان یک مسلمان در تناقض قرار داشت . هرچند می توانست با مبانی اعتقادی حزب سکولار و مخفی اموی سازگاری داشته باشد .

علی – بر خلاف آن دو که عصر پیامبر را یک ” گذشته تاریخی” تلقی می کردند – مصمم بود که جز براساس منطق اسلام ناب محمدی عمل نکند و جز به راستی سخن نگوید ولو نتیجه آن شکست باشد و از تزویر پرهیز کند ولو در نتیجه آن  رقیب کامروا گردد . بگذار عرب بگوید که معاویه زیرک ترین مرد سیاست در میان عرب است . معاویه امروز را می دید و علی فردا را ، فردایی که با پایان تاریخ ، آغاز خواهد شد . بی تردند شمشیر تزویر معاویه مرگ آفرین تر از شمشیر سربازانش بود . ولی صداقت تنها پلی بود که میان علی و مردم و خدا وجود داشت . علی با صمیمیت به ان دو گفت : « . . . تا مردم ارام نگیرند و کارها استقرار نیابد ، آنچه را که شما می خواهید میسّر نیست . چون مردم آرام گرفتند و کارها استقرار یافت ، حق هر کس را خواهم گرفت .»

پاسخ علی به طلحه و زبیر گذشته از آن که بیان یک حقیقت آشکار بود ، اعلام موضع نهایی علی به طلحه و زبیر نیز بود . طلحه و زبیر در شرایطی برخاستند و رفتند که عمیقاً درک کرده بودند که علی اهل زد و بند و معامله  بر سر مواهب قدرت سیاسی نیست . چون قدرت را برای مردم میخواست نه برای خود در حالی که معاویه برای خود میخواست و اهل معامله بود .

* * *

راستی طرح مسئله خونخواهی عثمان در آن شرایط حساس از سوی طلحه و زبیر به چه مفهومی بود ؟ و اساساً طلحه و زبیر به دنبال چه اهدافی بودند ؟ آیا آن ها حقیقتاً در جستجوی احیای عدالت بودند و می خواستند خون مقتولی پایمال نشود ؟ پس در این صورت چرا آمادگی داشنتد تا با طرح مسئله خونخواهی عثمان و تهدید شورشیان ، مدینه را در آستانه یک خونریزی بزرگ تر قرار دهند ؟ اساساً چرا آن دو بویژه طلحه با صمیمیت کامل در آخرین روزهای عمر عثمان از جان عثمان دفاع نکردند و عثمان را رها کردند تا تنها تکیه گاه واقعیش در بیرون از دارالخلافه , علی باشد ؟ مگر نبود که آنها خود از منتقدان سرسخت عثمان بودند ؟ پس چرا شتابناک تر از امویان به خونخواهی عثمان آمده بودند ؟ حقیقت این است که طلحه و زبیربا تیری که به گمان خود  در کمان تزویر نهاده بودند ، چهار هدف را همزمان می زدند :

  1. طلحه و زبیر با طراح درخواست شناسایی و اعدام فوری عوامل قتل عثمان ، خود را از اتهام کوتاهی در حق عثمان تبرئه می کردند و این اقدام آنان را در صف منتقدین روزافزون قتل عثمان قرار می داد . شاید آنها در این اقدام نیم نگاهی به بهبود روابط خود با دمشق نیز داشتند .
  2. طرح (اقامه حدود در مورد قاتلان عثمان) یک آغاز طوفانی برای گفتگوی صریح با علی بر سر مشارکت در قدرت نیز می توانست باشد . کم ترین درخواست آنها می توانست فرمانداری کوفه و بصره باشد در حقیقت بدین وسیله می توانستند از امتیازات ویژه سیاسی برخوردار شوند . شاید آنها تصور می کردند که هر یک در یکی از این دو شهر پایگاه اجتماعی نیرومندی دارد که شورشیان اعزامی به مدینه نماینده معنی داری از آن پایگاههای اجتماعی هستند . در حالی که علی نمی توانست با چنین درخواست هایی موافقت کند . او می خواست کارگزارانش عاشقان خدمت باشند نه تشنگاه قدرت . گذشته از این ، طلحه و زبیر که با اندک نسیم حرکت شورشیان بصره و کوفه به حرکت درآمدند و تحت تأثیر امواج سیاسی قرار گرفتند در صورت استقرار در سمت فرمانداری های کوفه و بصره نمی توانستند در برابر امواج اجتماعی و سیاسی که با تحریک دمشق بوجود می آمد مقاومت کنند و در نتیجه موجبات تزلزل و ناپایداری در نخستین خطوط دفاعی مدینه در مقابل دمشق را بوجود می آوردند .
  3. علی ، علی بود چون به عدالت عشق می ورزید . گفته شد که بازگشت قدرت به علی به معنی بازگشت امت به امامت و تجدید حیات نظام سیاسی امامت پس از یک «برزخ بزرگ» نیز بود . «برزخ بزرگ» گسلی بود که در نظام سیاسی امامت با رحلت پیامبر بوجود آمد و تا قتل عثمان ادمه یافت و با آغاز امامت و حکومت علی ، پایان یافت . جوهر اصلی نظام امامت ، عدالت است . عدالت حکم می کند که نظام سیاسی جامعه اسلامی امامت باشد . زیرا امام تواناترین ، داناترین ، لطیف ترین ، خلاق ترین ، زیباترین و عادل ترین عضو جامعه امت است . با حذف عنصر عدالت از شرایط احراز امامت ، امامت فرو می ریزد و نابود می گردد . و «امام هدایت» تبدیل به «امام ضلالت» و گمراهی می گردد .

اصلی ترین وظیفه امام در جامعه اقامه عدل است . توسعه تابعی از متغیر عدالت است . اگر عدالت برقرار شد ، توسعه خواهی نخواهی پدیدار خواهد شد . توسعه بدون عدالت پیدایش تمدن های طاغوتی فرعون ها ، کسراها ، قیصرها و امروز غربی ها خواهد بود و عدالت سبب ایجاد زیر بنای لازم برای توسعه مادی و معنوی در جوامع داوودی ، سلیمانی ، محمدی و مهدوی می شود . در «برزخ بزرگ» طلحه و زبیر اگر چه از امتیازات قدرت سیاسی محروم ماندند و به امارت اماکن حاصل خیز و پرجمعیتی چون شام و مصر منصوب نشدند ولی در عوض از امتیازات اقتصادی فراوانی برخوردار شدند و به صورت ثروتمندترین سرمایه داران عرب درآمدند و آنها اینک می خواستند در عصر علی گذشته از امتیازات فراوان اقتصادی ، امتیازات سیاسی ویژه ای نیز بدست آورند و در این آرزو چشم امید فراوانی به علی و سوابق همکاری و همرزمی خود با او در عصر پیامبر داشتند ولی اگر علی مرزهای عدالت برای طلحه و زبیر زیر پای می گذاشت چگونه می توانست برای جلوگیری از بیداد امویان پرچم عدالت را بر دوش بگیرد و با فزون طلبی های آنان به مقابله برخیزد ؟

  1. حقیقت این است که طلحه و زبیر مانند همه نخبگان سیاسی در مدینه می دانستند که در شرایطی که سایه شمشیر شورشیان روی سینه مدینه افتاده است ، دم از «قصاص خون عثمان» زدن «طناب دار بگردن مدینه» افکندن است و از طرف دیگر می دانستند که علی برای کسب قدرت و اجرای عدالت احتیاج به زمان دارد اگر این زمان به علی داده شود او با توجه به حمایت بی شائبه توده های مردم محروم و عشق بی پایان مستضعفین مدینه و سایر شهرهای حکومت اسلام که تحت تأثیرعدالت او قرار می گیرند  پایه های حکومت خود را استوار خواهد ساخت و در آن صورت گرفتن امتیاز از او بسیار دشوار و یا حتی غیر ممکن خواهد شد . آنها می دانستند که نهایتاً علی حکمرانی نیست که برای بسط قدرت خود باج سیاسی دهد و از تجاوز به حقوق مردم تحت ستم در قلمرو خود چشم پوشی کند . بنابراین طلحه و زبیر مانند معاویه و عمرو بن عاص به این نتیجه قطعی رسیده بودند که نباید به علی فرصت داد تا پایه های حکومت خود را استوار کند.

***

۵٫استدراجی که در طول دوران «برزخ بزرگ» به تدریج بوجود آمد ، نهایتاً به یک شکاف اجتماعی هولناک مبدّل شد . کامروائی لایه های فرادست اجتماعی از دوران ابابکر آغاز شد . عمر کوشید این کام روایی و کام جویی را در چهار چوب یک نظام مدرج حقوقی و دیوانی نهادینه کند و به هر کس براساس یک جدول دیوانی – ولی بطور نابرابر – از بیت المال پرداخت هایی را داشته باشد . اساس این جدول دیوانی سوابق جبهه و جنگ در عصر پیامبر بود در عصر عثمان بیت المال بنا بر اراده خلیفه که تابعی از تعلقات شخصی و قومی او بود تقسیم می شد و بر این اساس امتیازات بی حساب و کتابی در اختیار امویان قرار گرفت . استدراج در دوران برزخ بزرگ به روی بسیاری از انقلابیون مسلمان نیز تأثیرات برگشت ناپذیری بر جای گذاشت و طلحه و زبیر را نیز آن چنان عوض کرد که توانستند برای کسب امتیازات بیشتر پای بروی معیارهای جامعه طراز قرآن بگذارند و جشم بروی حقیقت قرآن ببندند و با یک دست شمشیر تهدید را بلند کنند و با دست دیگر کاسه آزهای سیاسی خود را در مقابل علی به روی زمین بگذارند و از او سکه های طلایی امتیازات ناروای سیاسی و اجتماعی را طلب کنند . آنها چشم بروی حقیقت بستند . و زبان آز در کام نیازهای روز افزون خود چرخاندند و به ساز دمشق در میدان سیاست رقصیدند و چرخیدند و به آتش فتنه ای که دمشق آن را برافروخته بود ، دامن زدند . بدین ترتیب بود که آتش تبلیغات سیاسی با سوژه قتل عثمان بالا گرفت و دامن گسترد و پیش از آنکه غبار شورشیان در مدینه به زمین بنشیند خاکستر شعله های تبلیغات سیاسی با شعار خونخواهی عثمان روی در دیوار برج و باروی سیاست در مدینه نشست . دست دمشق با خنجری کین آلود ، از پشت در سینه مدینه فرود آمده بود .

* * *

با آغاز حکومت علی در مدینه ، عوامل حزب سفیانی از مدینه به شام گریختند ، یکی پس از دیگری . مروان مانند سایر عناصر اموی از جمله کسانی بود که به شام گریختند . گریزش آنها به شام دلایل روشنی داشت . نخست آنکه با حکومت علی در مدینه ، دیگر جایی برای نقش آفرینی آنها در مدینه باقی نمانده بود . دلیل دوم از دلیل اول مهم تر بود و آن اینکه با حضور آنان در مدینه ممکن بود مورد پرسش قرار گیرند و نقش آنها در برافروختن شورش های ضد عثمان در میان مردم مصر ، کوفه و بصره و تحریک شورشیان به حضور در مدینه و پایداری در محاصره دارالخلافه و قتل عثمان آشکار و یا آشکارتر شود . در این صورت همه رشته های دمشق پنبه می شد و همه طنیده ها بر باد می رفت .

در شرایط طبیعی نزدیکان عثمان می بایست در مدینه می ماندند و از علی احقاق حقوق عثمان را طلب می کردند و به علی کمک می کردند تا بر اریکه قدرت تکیه زند و همه عاملان و مباشران و زمینه سازان قتل عثمان را دستگیر ، محاکمه و مجازات کند ولی هیچ یک از این اتفاقات رخ نداد و آنها همه فرار را بر قرار ترجیح دادند .

ستیزش با علی تنها از سوی بازی خوردگانی نظیر طلحه و زبیر آغاز نشد بلکه شورشیان که خود مسبب سقوط عثمان از تخت قدرت و مرگ عثمان شده بودند از همان روزهای نخست علم مخالفت با علی برداشتند و بنای نافرمانی با او را به زمین نهادند .

قرائن نشان می دهد که در همان سه روز نخست از حکومت علی ، عوامل اموی به دمشق گریختند . در روز سوم علی از گروههای شورشی که از مصر و کوفه و بصره به مدینه آمده بودند درخواست بازگشت به شهرهای خود می کند و آنها نمی پذیرند و سرپیچی می کنند و نشان می دهند که در سر یک نقشه بزرگ دارند . نقشه ای بزرگتر از قتل عثمان .

جنگ روانی علیه علی در دمشق ، بصره و کوفه بالا می گیرد . در دمشق پیراهن خون آلود عثمان با انگشت های قطع شده نائله را در مسجد اموی می آویزند . کاملاً روشن است که معاویه می خواهد از پیراهن خون آلود عثمان و انگشت های بریده نائله برای خود یک نقاب بسازد و با این نقاب به رویارویی با علی بپردازد . بی تردید هرچه یادآور روز و روزگار پیامبر باشد و بتواند در اختیار معاویه قرار گیرد ، معاویه از آن برای تکمیل نقاب چهره سیاست خود ، استفاده خواهد کرد . آیا همسران پیامبر حاضرند معاویه را در این رویارویی بزرگ یاری دهند ؟ معاویه متأسف بود که هیچ یک از یاران و همسران پیامبر حاضر نبودند در رویارویی با علی در کنار او قرار گیرند ولی اگر آنها به نفع معاویه وارد این رویارویی نمی شوند آیا حاضرند به نفع شخص ثالثی – کسی همچون طلحه و زبیر – وارد رویارویی و درگیری شوند ؟ در این صورت باز هم معاویه به یک نتیجه مطلوب می رسید : تضعیف برادر و داماد و وصی و امام پس از پیامبر بوسیله یک صحابی و یا یک همسر پییامبر . گفتیم معاویه شطرنج بازی بود که در شطرنج سیاست یک مهره حریف را با یک مهره دیگر حریف می زد و از کار می انداخت .

لشگر گریه کنان بر خلیفه مقتول در مسجد اموی مستقر شدند . اینان زیر پرچم پیراهن خونین عثمان قرار گرفتند و با مردم در مقام عثمان داد سخن دادند و در فضائل عثمان اسب سخن در صحرای اندیشه راندند و هرگاه که مقتضی بود از مظلومیت عثمان به گریه درآمدند و با اشک خود جیحون را به کارون و کارون را به نیل و نیل را به دریای سرخ پیوند زدند و مسئولیت اصلی قتل عثمان را متوجه علی ساختند . و علی را آماج

کینه توده های بی خبر از همه جا قرار دادند و زمینه های عینی و ذهنی به راه انداختند ، یک جنگ احد جدید را بوجود آوردند تا لشگر دمشق در ضمن بتواند کار ناتمام لشگر قریش را در احد تمام کند .

در شرایطی که دمشق زمینه های روانی و اجتماعی درگیری با علی را بوجود می آورد مذاکره کنندگانی قرشی به نفع معاویه با علی وارد چانه زنی شده بودند تا بتوانند با هزینه کمتر راه پیروزی معاویه را هموار کنند . مغیره بن شعبه طی دو روز متوالی به حضور علی رسید و هر روز یک درخواست متفاوت و متضاد با درخواست دیگر را مطرح نمود . او در روز نخست به حضور علی رسید و خواستار ابقای همه احکام زمان عثمان شد .

( . . . او در این ملاقات از علی خواست که حکامی که اکنون هستند همچنان بمانند تا کارها استقرار یابد و آنگاه هر که را که خواست عوض کند و علی پاسخ روشنی به او نداد . . . )

در روز دوم مغیره درخواست متفاوتی را مطرح کرد . او در این ملاقات خواهان عزل فوری همه حکام زمان عثمان شد و این بار نیز با سکوت معنی دار علی روبرو گردید .

درخواست نخست مغیره به معنی تثبیت حکومت معاویه در دمشق بود و درخواست دوم او به معنی ایجاد تزلزل در تمام قلمرو حکومت علی و علی مفهوم این دو پیشنهاد را بدقت می دانست و می دانست هدف اصلی مغیره چیست و از این رو به او پاسخ روشنی نداد و وارد مذاکره و چاره جویی و چانه زنی با او نشد .

ابن عباس در رابطه با پیشنهادهای مغیره به علی گفت :

( . . . دیروز از روی نیک خواهی سخن گفته بود و امروز از روی بدخواهی . . . )

حقیقت این اسن که مغیره هیچ سخنی از روی نیک خواهی بریا علی نگفته بود . او هرگز نیکخواه علی نبود . کما اینکه نیکخواه خلفای پیشین نیز نبود و اگر بود عمر بوسیله غلام او ترور نمی شد . او جز روابط خود با امویان و منافع متقابل خود با آنان نمی اندیشید و ابن عباس هنوز نتوانسته بود این روابط و منافع متقابل را درک کند .

هر دو پیشنهاد مغیره به نفع معاویه ، به علی داده شد . هنگامی که به علی پیشنهاد می کرد که تمام حکام کنونی را حفظ کند در حقیقت به او گفت که حکومت جابرانه معاویه بر شام را به رسمیت بشناسد و هنگامی که خواهان عزل همه حکام می شد در حقیقت می خواست علی را در گرداب مشکلات گوناگون سیاسی ، امنیتی و اجتماعی در گسترده ای به وسعت قلمرو اسلامی غرق کند تا علی نتواند تمام توجه خود را روی مسئله شام متمرکز کند و برعکس شام بتواند از میان ناراضیانی که در چنین شراتیطی بوجود خواهند آمد به نفع خود یارگیری کند و علی به هر دو پیشنهاد مغیره عملاً پاسخ منفی داد و حق با علی بود .

* * *

 ابن عباس در رایزنی های خود پیرامون مسائل سیاسی و فضای سیاسی مدینه ، به علی گفت :

( . . . راه آن بود که پیش از کشته شدن یا به هنگام کشته شدن عثمان تو از مدینه به مکه می رفتی . اما امروز بنی امیه می خواهند مردم را به اشتباه اندازند و بدین سان بخشی از حادثه را به گردن تو اندازند . اکنون صلاح در این است که معاویه را در مقام خود رها کنی . . . )

تردیدی نیست که ابن عباس در این رایزنی جانب علی را گرفته و مصلحت او را سنجیده است . ولی او صافاً مصلحت علی را در نظر گرفته نه الزاماً مصلحت اسلام را . و برای رفع خطر از علی چاره جویی کرده نه برای رفع خطر از اسلام . در حالی که علی خود را برای اسلام می خواست نه اسلام را برای خود و به رفع خطر از اسلام بیشتر بها می داد تا رفع از خود و دقیقاً به همین منظور در مدینه ماند و با تمام قوا کوشید تا با رفع خطر از جان عثمان خطری که نهایتاً کیان اسلام را تهدید می کرد ، خنثی کند و در این راه از هرگونه اقدامی فروگذار نکرد . ولی با این همه نکته مهمی در اظهارات ابن عباس وجود دارد . او می گوید :

« . . . امروز بنی امیه می خواهند مردم را به اشتباه اندازند و بدین سان بخشی از حادثه را بگردن تو اندازند . اکنون صلاح در این است که معاویه را در مقام خود رها کنی . . . »

ابن عباس می خواهد بگوید جنگ روانی امویان علیه علی بدلیل مخالفت علی با معاویه است . بنابراین اگر علی معاویه را در مقام خود رها کند ، معاویه نیز به جنگ روانی خود علیه علی خاتمه خواهد داد و مسئله خونخواهی عثمان – حداقل به صورتی که جریان داشت – خاتمه خواهد یافت .

 

نکته دیگری که در اظهارات ابن عباس وجود دارد این است که خطاب به علی می گوید امویان می خواهند «بخشی از حادثه را بگردن تو اندازند» . توطئه علیه جان عثمان سه بخش اصلی داشت . بخش بصری ، بخش کوفی و بخش مصری . زیرا شورشیان سه گروه بودند . که از سه منطقه بصره و کوفه و مصر به سوی مدینه حرکت کرده بودند و هر یک پرچم حمایت از یکی از سه چهره طلحه ، زبیر و علی را بلند نموده بودند تا هر کدام که جانشین عثمان شدند به دلیل حضور گروهی با شعار حمایت از آن فرد در شورش ، متهم به دخالت در توطئه قتل عثمان گردد . بدین ترتیب طراحان این فتنه از پیش به تمام جوانب امر و احتمالات ممکن اندیشیده بودند و این سه نفر را عملاً در شرایطی قرار داده بودند تا صورت نیاز بتوان تحت عنوان خونخواهی عثمان دست به عملیات روانی زد .

تحلیل ابن عباس از شرایط سیاسی واقع بینانه و مصلحت طلبکانه بود ولی حقیقت طلبکارانه نبود . حقیقت این است که اگر علی مدینه را در شرایطی ترک می کرد که شورشیان دارالخلافه را محاصره کرده بودند ، دست شورشیان را در انجام که در سر داشتند باز گذاشته تا خلیفه را بکشند و هر گروه با شعار حمایت از یکی از دو چهره طلحه و یا زبیر آتش جنگ قدرت در مدینه را برافروزند و آن گاه هر قسمت از مدینه در اختیار یک گروه قرار گیرد و مدینه در آتش خانمانسوز جنگ داخلی فرو رود و آن گاه یاغی دمشق بتواند آن طور که می خواهد سرنوشت مدینه و آینده قلمرو اسلامی را رقم زند . آیا در چنین شرایطی تاریخ چگونه درباره علی قضاوت می کرد . آیا نمی گفت که علی در حساس ترین مقطع تاریخ مدینه را در کام مخاطرات فراوان رها کرد و خود برای حفظ امنیت خویش به حریم امن الهی در مکه پناه برد ؟ در این صورت علی از مسئولیت خود گریخته بود و حقیقت ضرورت حفظ پرچم رسالت محمدی در تاریخ را فدای عافیّت خود نموده بود .

* * *

حضور علی در مدینه موانع جدی برای پیروزی سیاست های دمشق بوجود آورد . علی تنها تکیه گاه واقعی عثمان در مقابل خطراتی بود که از درون و بیرون دارالخلافه او را تهدید می کرد . عثمان بخشی از این خطرات را می دید و بخشی دیگر را نمی توانست ببیند . او دست پنهان مه=عاویه را در توطئه ای که علیه جان او شکل گرفته بود ، نمی دید . تحلیل عثمان از شرایط سیاسی آن روز ، مانند تحلیل ابن عباس صادقانه بود ولی همه جانبه نبود . به عبارت دیگر عثمان مانند ابن عباس تحلیل جامعی از این بحران نداشن . عواملی که سبب می شدند تا عثمان نتواند تحلیل جامعی از شرایط سیاسی آن روز داشته باشد . احتمالاً متعددند ولی عوامل زیر را می توان از آن جمله برشمرد .

  • کبرش و ضعف قوای جسمی و دماغی
  • کانالیزه شدن عثمان و انحصار مجاری اطلاعاتی او به منابع اموی
  • علاقه و اعتماد بیش از اندازه او به روابط قوی و داشتن روابط ویژه عاطفی با بنی امیه
  • عدم اطلاع او از وجود حزب مخفی و الحادی اموی و اعتماد به ظواهر اسلامی نخبگان این حزب .

* * *

            اقداماتی که علی برای خاموش کردن آتش این فتنه انجام داد را می توان به شرح زیر برشمرد :

  1. افشاگری علیه شورشیان از زبان پیامبر و ملعون نامیدن آنها حتی آنها که با شعار حایت از علی از مصر به سوی مدینه حرکت کرده بودند .
  2. تلاش بمنظور اقناع عناصر ساختی شورشی و کوشش برای بازگردانیدن آنها به شهرهایشان
  3. کوشش برای رفع محاصره از دارالخلافه و خانه عثمان
  4. کوشش برای رفع محاصره ، غذایی و رساندن آب به عثمان
  5. کوشش برای ایجاد یک حلقه دفاعی برای محافظت از جان عثمان به کمک برخی از یاران و فرزندانش و فرزندان صحابه پیامبر

این اقدامات علی تگرچه مستقیماً به نفع عثمان صورت می گرفت ولی نتیجه نهایی آن خنثی شدن توطئه معاویه و جلوگیری از پیروزی معاویه در بازی بزرگی بود که برای کسب قدرت مطلق ، آغاز کرده بود .

کوشش های علی برای خاموش ساختن شعله فتنه در مدینه و خنثی کردن سیاست های دمش و برطرف کردن خطرات شورشیان به اندازه ای جدی بود که منجر به تهدید به قتل او و برخی دیگر از صحابه پیامبر گردید . ولی این کوشش ها ، شواهد روشنی در تاریخ بر جای گذاشت تا امروز بهتر بتوان سیاست های دمشق برای کسب قدرت مطلق را تجزیه و تحلیل کرد .

علی در پاسخ ابن عباس که می گفت : «صلاح در این است که معاویه را در مقام خود رها کنی» به صراحت گفت : «والله جز شمشیر نصیبی از من نخواهد داشت»

و ابن عباس در پاسخ گفت :

( . . . تو مرد دلیری هستی ولی در جنگ صاحب رأی و اندیشه نیستی . آیا نشنیده ای که پیامبر گفت الحرب حزعه ؟ »

علی پاسخ داد : «چرا شنیده ام»

ابن عباس گفت :

(بخدا سوگند اگر گوش به من بسپاری چنان می کنم که نتواند پیش از تصمیمی بگیرمد . . . )

علی پاسخ داد :

« . . . من از این حسابگری های تو و معاویه سر در نمی آورم»

ابن عباس گفت :

« . . . گوش به من دار و به خانه خود در ینبع برو و در خانه بر روی خود ببند تا عرب هر دز بزند هیچ کس چون تو نیابد ولی اگر امروز با اینان برخیزی فردا خون عثمان را بگردن تو خواهند انداخت .»

بدین ترتیب ابن عباس هم علی را به ترک صحنه مسئولیت تشویق می کرد . آیا او می دانست که دارد آب به آسیاب دمشق می ریزد ؟ و یکی از موانع بزرگ که بر سر راه قدرت معاویه بود – و بزرگ ترین مانع – را از سر راه او برمی دارد ؟

علی به ابن عباس گفت :

« . . . تو مرا راهنمایی کن ولی در مقام تصمیم گیری از من اطاعت کن ! آسان ترین کار تو اطاعت از من است . اکنون به شام برو که ترا والی آن دیار کرده ام . . . »

ابن عباس گفت :”

« در این صورت معاویه مرا به خاطر قتل عثمان خواهد کشت یا به حبس خواهد افکند و بر من سخت خواهد گرفت . بنابراین برای او نامه بنویس و به او وعده های نیکو ده . . . »

بدین ترتیب ابن عباس حکم علی را رد کرد . مشکل علی آن بود که یارانی مانند خودش نداشت . کسانی که خود را برای اسلام می خواهند . در حالی که معاویه یارانی مانند خودش فراوان داشت کسانی که اسلام را به عنوان ابزاری در راه بسط قدرت خود می خواهند . توصیه های محافظه کارانه و عافیت طلبکارانه ابن عباس به علی بیشتر به نفع معاویه بود تا علی . اگر ابن عباس بعنوان عموزاده پیامبر و والی جدید به شام می رفت ، معاویه نمی توانست در حاشیه امن شام برای مدینه بیش از گذشته طرح ریزی و نقشه کشی کند . او بناچار وارد یک چالش سیاسی جدی می شد . در این صورت جبهه درگیری اسلام ناب محمدی با ارتجاع عرب از مدینه به دمشق منتقل می گردید .

توصیه ای که ابن عباس به علی کرد اجرای همان سیاست شکست خورده ای بود که ابابکر و عمر و عثمان در برابر امویان در پیش گرفتند و پل پیروزی آنها شدند و از سابقه انقلابی خود نقابی بروی سیمای حزب اموی آفریدند و در راه بسط قدرت امویان یکی پس از دیگری قربانی شدند و هر یک بیش از خلیفه پیش از خود ، عرصه فراخ تری را در اختیار قدرت طلبی و کامجویی امویان و ارتجاع عرب قرار دادند و مدینه – این میراث محمد – را هر یک بیش از دیگری در برابر تهدیدات ارتجاع عرب بی دفاع نهادند بدون اینکه برای افشاگری علیه این خطر جدی که ماهیت دعوت محمدی را تهدید می کرد و اسلام مبارز که ضد استبداد و استثمار و استکبار موضع گیری می کند را در پای قدرت اشرافیت قریش قربانی می نمود – بوجود آورند .

و امروز علی نمی خواست و نمی توانست همان سیاست شکست خورده را از نو بیازماید . هدف علی کسب قدرت برای خود نبود . هدف او حفظ مشعل رسالت محمدی برای روشنایی عرصه تاریخ بشری بود و این هدف بزرگتر از آن بود که در اندیشه ابن عباس بگنجد .

سیاست علی در برابر معاویه درست ترین انتخاب ممکن بود و همین سیاست بود که معاویه ، مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص از آن هراس داشتند و می کوشیدند علی را از آن منصرف کنند .

* * *

مغیره بن شعبه نیز مدینه را ترک کرد کما اینکه پیش از او عمرو بن عاص مدینه را ترک کرده بود . شام پناهگاه و قرارگاه پذیرندگان ثانویه و ارتجاع عرب نشده بود . شام تیره تاریخ فرا می رسید . خورشید حقیقت طلبی دیگر در اوج مدار حرکت خود نبود . مغیره در حالی که با سماجت می گفت : «من علی را نصیحت کردم ولی او نپذیرفت» مدینه را ترک کرد . در لحن او نوعی تهدید نهفته بود .

* * *

با خود داری ابن عباس از پذیرش مسئولیت امارت شام ، علی سهل بن حنیف را به امارت شام برگزید . ابن عباس این فرصت را در اختیار علی نگذاشت تا عموزاده پیامبر را در برابر معاویه قرار دهد . او بر جان خویش می ترسید نه بر ایمان خویش .

و این نخستین زاویه ای بود که بنی عباس از اهل بیت پیامبر می گرفتند .

* * *

معاویه فرستاده دیگر علی به شام را مدتی در نزد خود نگه داشت . در تمام طول این مدت ماشین تبلیغات اموی در شام علیه علی کار می کرد و علی را به عنوان شریک در خون عثمان معرفی می نمود . مردم شام بی خبر از همه جا ، آماج آن همه بهتان بودند که به علی زده می شد . دمشق قلعه ای شده بود که در آن ارتجاع عرب پناه گرفته بود . بقایای قبایل یهودی که از مدینه به شام کوچ کرده بودند در چنین شرایطی تمام ظرفیت خود را در اختیار ارتجاع عرب گذاشته بودند . آنها نمی توانستند علی را بخاطر سرکوب بنی قریطه فرو ریختن قلعه های خیبر ببخشد و هرگز هم نبخشیدند .

سه ماه از قتل عثمان گذشته بود که معاویه فرستاده علی را همراه با فرستاده خودش قبیصه عبی همراه با طوماری به مدینه فرستاد . قبیصه وارد مسجد النبی شد در حالی که طوماری را در دست داشت که بر آن مهر معاویه نقش بسته بود . قبیصه طومار را بدست علی داد و علی آن را گشود . ولی طومار هنگامیکه گشوده شد همه دیدند که بر آن هیچ چیزی نوشته نشده بود . طومار سفید بود . علی از قبیصه پرسید که «معنی این کار چیست ؟» قبیصه گفت : «من مردم شام را در حالی ترک کردم که آن ها تنها در پی قصاص و انتقامند» علی پرسید : «از چه کسی ؟» قبیصه با صراحت و بی شرمی گفت : «از تو . آنها می خواهند ترا بجای عثمان قصاص کنند» این آخرین حرف معاویه با علی بود جنگ : قبیصه ادامه داد : «من در حالی شام را ترک کردم که شصت هزار پیر را دیدم که در پای جامه خون آلود عثمان در مسجد اموی می گریند .

علی گفت : «بارخدایا تو خود می دانی که من از خون عثمان بری هستم . کشندگان عثمان همه از مدینه گریخته اند» راست هم می گفت هم بازیگران صحنه از مدینه گریخته بودند و هم بازی خوردگانی که مباشر در آن صحنه هولناک حضور داشتند . آنها همه گریخته بودند حتی انگشت های نائله را هم با خود برده بودند .

معاویه با زبان این طومار سفید به علی گفت : «این طومار سفید است و هنوز بر آن چیزی نوشته نشده است . یازی من با عثمان اگرچه پایان یافت ولی بازی من در برابر تو در آستانه آغاز شدن است . طومار عمر عثمان را در هم پیچیدم و طومار عمر تو را نیز در هم خواهم پیچید و آن گاه طومار طندگی سیاسی و حکومت ترا با خون عثمان خواهم نوشت . بگونه ای که پس از تو ، مردم ترا بجای من ، به عنوان قاتل عثمان نفرین کنند»

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.