همسران پیامبر می دانستند که چگونه امویان از یاران پیامبر قربانی می گیرند و نزدیکان پیامبر را یکی پس از دیگری پل پیروزی خود می سازند . در طول سالهایی که پس از رحلت پیامبر بر مدینه گذشت تا لحظه حرکت این قافله از مکه به سوی بصره ، سه تن از نزدیکان پیامبر (ابابکر ، عمر و عثمان) پل پیروزی امویان شده بودند و صحنه را در شرایطی ترک کرده بودند که قدرت حزب اموی در هر مرحله بیشتر از مرحله پیشین شده بود و حالا سه نفر دیگر از نزدیکان پیامبر می رفتند تا پل پیروزی امویان شوند . اشک همسران پیامبر ، اشک حسرتبار دیدگان وجدان مدینه و مکه بود که بر مظلومیت پیام و پیامبری گریست .
در مکه سعید بن العاص و مروان بن الحکم بحث خون بهای عثمان را پیش کشیده بودند . تردیدی نباید داشت که از نظر آنان خون بهای عثمان چیزی کمتر از خلافت معاویه نبود و خلافت معاویه امکان پذیر نمی شد اگر چنانچه سه مرد – هر یک به شیوه ای – در خون خود نمی غلطیدند : طلحه و زبیر و علی !
کاش طلحه و زبیر می دانستند که به بصره نمی روند که به سوی قتلگاه خود به پیش می روند . کاش مشوق بصره ، بصیرت را از آنان نگرفته بود .
هرچه زمان می گذشت طلحه و زبیر و عایشه در مشت آهنین سیاست اموی نرم تر می شدند و بیشتر شکل می گرفتند . طرح مسئله خون بهای عثمان بوسیله مردی نظیر مروان ابن حکم در مقابل طلحه و زبیر و عایشه کنایه ای به سوابق ستیزه جویی آنان با عثمان داشت . گذشته از پول و نفرات و تجهیزات که در دست مروان و یارانش بود ، جنس منطق زمان هم به نفع او بود . این سه نفر باید می دانستند اگر مطابق با سیاست امویان و در جهت در هم شکستن قدرت علی حرکت نکنند ، خود آماج عکس العمل خشم آگین سیاست اموی خواهند شد .
* * *
پول نقدی که تنها یعلی بن امیه برای این شورش جدید آورد ششصد هزار درهم نقل شده است . متأسفانه منابع تاریخی سخنی از منبع اصلی تهیه این بودجه به میان نمی آورند و انتظار هم نباید داشت این منبع فاش شده باشد ولی باید اعتراف کرد ، این منبع در مقابل مبالغ هنگفتی که عثمان از بیت المال به امویان بخشیده بود رقم قابل توجهی نبود . ضمن آنکه این مبلغ را نیز امویان در راه عثمان خرج نمی کردند ، آنها این مبلغ را در راه خلافت – یا بهتر بگوییم سلطنت – خود سرمایه گذاری می کردند .
به عنوان مثال مروان بن حکم خراج مصر را که بیش از دو میلیون و پانصد هزار درهم بود از عثمان به پانصد هزار درهم خریده بود و همان پانصد هزار درهم را نیز عثمان به او بخشیده بود . با توجه به پولی که یعلی بن امیه برای کمک به بودجه جنگ جمل و تأمین قسمتی از مخارج شورش علیه علی به مکه آورد و ششصد هزار درهم نقل شده است ، ا بنابراین مخارج تهییج و بسیج گروههای شورشی از کوفه ، بصره و مصر به سوی مدینه علیه عثمان و حرکت آنها به سوی مدینه و استقرار و اردوی آنان در «ذو خشب» و «اعوص» و «ذوالمروه» و اقامت آنان در مدینه برای محاصره دارالخلافه – که به قتل عثمان منتهی شد – باید بسیار بیشتر از مبلغ مذکور باشد و احتمالاً به بیش از شش میلیون درهم بالغ شده باشد و این مبلغ نمی توانست جز از طریق دمشق تأمین شده باشد . معاویه خزائن شام را در اختیار خود داشت و برای تثبیت و گسترش قدرت خود سرمایه گذاری می کرد .همین دست برتر مالی که امویان در جریانات پشت پرده شورش داشتند مروان بن حکم را در موقعیتی قرار می داد که از موضع برتر با طلحه و زبیر سخن بگوید و از آنها بپرسد « . . . فرماندهی را به کدامیک از شما دو نفر واگذارم ؟ . . . »
مروان که می کوشید آتش رقابت بین طلحه و زبیر را هر چه بیشتر شعله ور کند در گفتگوهای خود با طلحه و زبیر مسئله خلافت پس از علی را پیش کشید و گفت : «اگر شما پیروز شوید چه کسی را به امارت بر می دارید ؟ ! »
این سوال و نظیر این سوال ها که بوسیله مروان بن حکم و یا سعید بن العاص مطرح می شد بیش از آنکه برای کسب اطلاع از حوادث و رخدادهای آینده و موضع گیری احتمالی طلحه و زبیر درباره آنها باشد ، جهت اندازه گیری شوق و شور آنها به کسب قدرت و برانگیختن آتش رقابت و اختلاف در میان آنها طرح می شدند . از نظر امویان مسئله کاملاً روشن بود ، علی ، زبیر و طلحه هر سه باید نابود می شدند تا معاویه و حزب مخفی وی می توانست به قدرت مطلق برسد و اینکه کدام یک زودتر قربانی شوند بستگی به شرایطی داشت که بوجود می آمد . ولی طلحه و زبیر این پرسش ها را جدی می گرفتند و می کوشیدند به آنها پاسخ های حساب شده ای بدهند . بعنوان مثال اظهار می داشتند در صورت پیروزی ، یکی از ما دو تن که مردم انتخاب کنند خلیفه خواهد بود . مسئله اصلی در این گفتگوها سنجش میزان اشتیاق این دو به خلافت و ارزیابی میزان انعطاف پذیری آن ها در مقابل یکدیگر بوده است وگرنه معاویه در دمشق تکلیف قدرت را برای همه امویان تعیین کرده بود و کسی از امویان در این که تصمیم معاویه در حفظ و گسترش قدرت تغییر ناپذیر است تردیدی نداشت .
سعید ابن العاص و مروان بن حکم در این گفتگوها در پی تعیین تکلیف خلافت پس از علی نبودند زیرا از نظر آنها تکلیف خلافت کاملاً روشن بود . ضمن آنکه زود بود تا درباره دوران پس از علی ، گفتگو کرد آنچه سعید و مروان جستجو می کردند تعیین تکلیف خود در مقابل این دو بود و اینکه :
- تا چه اندازه طلحه و زبیر می توانند با یکدیگر همکاری کنند . آیا گذشته مشترک آنها باعث نمی شود تا با همکاری با یکدیگر یک جبهه واقعاً متحد را بوجود آورند و در صورت پیدایش چنین جبهه ای روابط آنها با علی از یک سو و با معاویه از سوی دیگر چگونه خواهد بود ؟
- تا چه اندازه عشق به قدرت طلحه و زبیر را به حرکت واداشته و تا چه میزان عدم رضایت آنها از تغییرات سیاسی و اجتماعی در مدینه به نفع طبقات فرو دست و مومنین بی نام و نشان و مستضعفین سبب برانگیختن و تحرک آنها شده است ؟
- آیا امکان سازش بین این دو وجود دارد و آیا یکی از آنها حاضر است به نفع دیگری کناره گیری کند . با توجه به اینکه عایشه از خلافت زبیر حمایت می کند آیا طلحه حاضر است به آسانی کنار رود یا در صورت لزوم می توان از او در مقابل زبیر استفاده کرد ؟
- تا چه اندازه طلحه و زبیر آمادگی دارند مجدداً به سوی علی بروند و با او همکاری کنند و از علی چه توقعاتی دارند که اگر علی به آن توقعات پاسخ مثبت دهد به همکاری با علی بپردازند ؟
- چگونه می توان رقابت بین طلحه و زبیر از یک سو و طلحه و زبیر و علی از سوی دیگر را فعال نگاه داشت ؟
از نظر مروان ، سعید ، معاویه و سایر اعضای حزب اموی بدترین شرایط تلطیف روابط میان طلحه و زبیر و ترمیم روابط آنها با علی بود . این دقیقاً یک کابوس واقعی بود که دورنمای آن در برابر جشم امویان قرار داشت و بهترین حالت وجود حساسیت و رقابت بین طلحه و زبیر و استمرار تخاصم آنها با علی بود و متأسفانه این حالت که بدترین شرایط ممکن را برای طلحه و زبیر و علی رقم می زد اتفاق افتاد و در اولین مرحله جان طلحه و زبیر را گرفت و نهایتاً علی را در محراب مسجد کوفه هدف شمشیری قرار داد که از پیش به دقت زهرآگین شده بود .
در بین «بهترین حالت» و «بدترین حالت» برای امویان ، حالت سومی نیز وجود داشت و آن اینکه طلحه و زبیر بتوانند به یک اتحاد استراتژیک برسند و توانایی واقعی بسیج کنندگی گروههایی را در بصره و یا کوفه داشته باشند و در نتیجه بتوانند یک جبهه سوم در مقابل علی و معاویه بوجود آورند . این حالت سوم مطلوب طلحه و زبیر بود ولی مقدور آنها نبود . زیرا آن دو از پذیرندگان اولیه بودند و هر دو از نزدیکترین اصحاب پیامبر شمرده می شدند و هر دو جزء نیروهای جان بر کف اسلام و سرداران رشید هشت سال دفاع مقدس مدینه (از سال اول هجری تا سال هشتم که مکه فتح شد) بشمار می آمدند و طلحه قبول نداشت که صرف «شوهر خواهر عایشه بودن» سبب جلو افتادن زبیر و عقب افتادن او از خلافت گردد . از طرف دیگر احساسات عایشه و نقش عاطفی ویژه او نیز در اینکه زبیر و طلحه بتوانند به علی نزدیک بشوند یا نه بی تأثیر نبوده است . ضمناً طلحه و زبیر در بصره و کوفه حقیقتاً فاقد یک پایگاه اجتماعی نیرومند و تعیین کننده بودند تا بتوانند مستقلاً به نفع خود دست به جمع آوری نیرو بزنند . نیرویی که در برابر مدینه و دمشق نقش تعیین کننده داشته باشد . شرایطی که بوجود آمده بود ، برآیند همه مولفه ها بود و این برآیند بهترین وضعیت را برای امویان بوجود آورد .
* * *
طلحه و زبیر نهایتاً به یکدیگر به عنوان یک رقیب نگاه می کردند و هیچکدام حاضر نبودند رهبری نفر دوم را بپذیرند و دقیقاً به همین دلیل بود که در پاسخ پرسش مروان که می پرسید : « . . . اگر شما پیروز شوید چه کسی را به امارت برمی دارید ؟» می گفتند «یکی از ما دو تن که مردم انتخاب کنند » .
این پاسخ به اندازه کافی گویای مشکلاتی که بین طلحه و زبیر وجود داشت بود . این پاسخ نشان می داد که هیچ یک از دو رقیب حاضر نیست به نفع دیگری کنار برود و صحنه قدرت را به نفع دیگری ترک کند . آنها رعایت سابقه انقلابی یکدیگر را نیز نمی کردند که اگر می کردند باید به سابقه انقلابی علی – که از سوابق آنها درخشان تر بود – احترام بگذارند . آنها برای مردم نیز حق انتخاب قائل نبودند که اگر بودند باید به حق انتخاب مردم مدینه نیز – که علی را انتخاب کرده بودند – احترام بگذارند . آنها می گفتند هر یک از ما دو نفر که مردم انتخاب کنند. بنابراین از نظر آنها مردم حق نداشتند به شخص ثالثی روی آورند و او را انتخاب کنند . اگر مردم از نظر آنها حق انتخاب مطلق نداشتند پس معنی واقعی پاسخ آنها که می گفتند «هر یک از ما دو نفر که مردم انتخاب کنند» چه بود ؟
معنی دقیق پاسخ طلحه و زبیر به پرسش مروان چنین بود : «بگذارید ما بر رقیب مشترک خویش – که علی است – پیروز شویم آنگاه درباره اینکه چگونه با یکدیگر دوئل کنیم تصمیم گیری خواهیم کرد» . آنها نام «انتخاب شیوه دوئل» را «شیوه انتخاب مردم» گذاشته بودند .
مروان بن حکم تصمیم گرفت و صریح تر و بی پرده تر با طلحه و زبیر گفتگو کند از این رو به آنها گفت : «چون شما به طلب خون عثمان بیرون آمده اید ، خلافت را به فرزندان عثمان واگذار کنید» .
اشاره ضمنی این جمله ، بر خروج طلحه و زبیر بر علی و بر خلاف بیعتی که با علی کرده بودند بود . مروان تلویحاً به آنها یادآوری می کرد که شرایط رسیدن به خلافت بیعت مردم نیست چون بیعت اعتباری ندارد ، همان طور که بیعت طلحه و زبیر با علی عملاً زیرپا گذاشته شد و ندیده گرفته شد آنچه برای کسب مقام خلافت ضرورت دارد قدرت است که با «پیروزی نظامی» به دست می آید و ضمناً به آن دو یادآوری می کرد که خلافت ارث عثمان است که قطعاً به امویان تعلق دارد . امویان هم وارث عثمانند و هم قدرت لازم را برای بدست آوردن منصب خلافت دارند . اظهارات صریح و بی پرده مروان باعث شد ، طلحه و زبیر نیز بی پرده و بی پروا با او سخن بگویند . آنها اظهار داشتند :
« . . . چگونه پیرمردان مهاجرین را واگذاریم و خلافت را به فرزندان آنان دهیم ؟ . . . »
و آنچه که در شرایط طبیعی نباید اظهار می داشتند و تا زمانی که به امویان احتیاج داشتند باید آن را مثل یک راز در دل خود نگه می داشتند را بر زبان آوردند .
« . . . ما می کوشیم خلافت را از دست بنی عبد مناف بیرون کنیم .»
با توجه به اینکه بنی هاشم – که علی از آنان بود – و بنی امیه – که معاویه از آنان بود- ، هر دو از بنی عبد مناف بودند ، معنی اظهارات طلحه و زبیر چنین می شد :
« . . . ما می کوشیم خلافت را از دست علی و معاویه بیرون کنیم . . .»
و حقیقتاً چنین اظهاراتی انتظار نمی رفت از سوی طلحه و زبیر ، آن هم خطاب به مروان ابراز شود . به راستی اگر طلحه و زبیر می خواستند اولاً معاویه را از اریکه قدرت به زیر بکشند چرا انتظار داشتند یاران معاویه هزینه شورش و قیام آنها را تأمین کنند و برای آنها دست به تهییج مردم و بسیج نیرو و امکانات بزنند ؟ و اگر تصور می کردند که یاران معاویه به خاطر دشمنی با علی با آنان همکاری می نمایند ، چرا دشمنی بالقوه خود را با آنها درمیان می گذاشتند و آنان را نسبت به خود حساس و هشیار می کردند ؟ و اگر بر این باور بودند که یاران معاویه از مکنونات قلبی آنان مطلعند چگونه به آنها اعتماد می کردند و با طناب آنها به چاه می رفتند ؟
نظیر چنین اشتباهات فاحش بعدها در زندگی سیاسی ابن زبیر نیز مشاهده شد . او در حالی که پرچم مبارزه با بنی امیه را برافراشته بود به جنگ مختار رفت و مختار را در کوفه سرنگون نمود و بدین ترتیب راه دمشق را برای حمله به محل استقرار خود در مکه هموار ساخت . این اشتباهات شگفت انگیز نشان می دهند که نیروهای فطرت گزین که با امداد الهی به پیروزی هایی می رسند ، اگر خدا را از یاد ببرند ، خدا نیز آنها را از یاد خواهد برد و آنگاه دست به اشتباهات فاحشی می زنند که غیر قابل تصور و جبران ناپذیر خواهد بود . و این چنین شد که «طلحه و زبیر جنگ احد» که می توانستند پیروزی آفرین و افتخار انگیز باشند و به طومار نااکامی های نظامی ابوسفیان بیفزایند ، «طلحه و زبیر جنگ جمل» شدند و جان خود را نیز در یک جنگ بی افتخار و بدفرجام (که به هیچ وجه نمی توانست توجیه پذیر باشد) از دست دادند تا راه برای ستیزش جدی تر معاویه با علی هموارتر شود .
طلحه و زبیر به سادگی و با ساده اندیشی موضع خود را در مقابل بنی امیه آشکار ساختند و نشان دادند که نه با علی سر سازش دارند و نه با معاویه روی نرمش و تنها در اندیشه ستیزش برای کسب قدرت مطلق اند و همکاری آنها با امویان براساس نیاز متقابل است نه آرمان مشترک .