اشاره:
در زیرمصاحبه با سرکارخانم سیده کبری حسینی بلخی شاعره اهل کشور افغانستان و ساکن کشورمان ایران را مطالعه می نمائید.
فرهنگ اسلامی: با عرض سلام ،از اینکه امروز در خدمت شما هستیم، بسیار خرسندیم. لطفا خودتان را برای مخاطبان مامعرفی کنید .
حسینی: با عرض سلام خدمت شما و خوانندگان گرامی تان و با تشکر ازاین که چنین فرصتی را به وجود آوردید. بنده کبری حسینی بلخی اهل و شهروند افغانستان هستم. حوزه مطالعاتی بنده زبان و ادبیات فارسی و مسایل فرهنگی است.
فرهنگ اسلامی: و به شعر علاقهمندید، چرا؟و چند سال است که شعر می گوئید؟
حسینی: از کودکی به شعر علاقه داشتم و شعر میخواندم. برادرم مرحوم سید شهاب الدین بلخی، شاعر بود. از طریق آن شادروان و نیزخواندن کتاب های شاعران علاقهمندی من بیشتر شد. از میانه دهه ۱۳۸۰ خورشیدی، شعر را به صورت جدی دنبال کردم و در نشستهای هفتگی کانون ادبی _ فرهنگی کلمه در شهر مقدس قم شرکت میکردم. شعرهایم گاه و بیگاه در ماهنامه کانون و دیگر نشریههای مهاجران افغانستانی چاپ میشد. همه اینها انگیزه سرودن را در من بیشتر میکرد.
فرهنگ اسلامی:آیا مجموعه شعرهای شما چاپ شده یا در دست چاپ است؟
حسینی: تا کنون دو مجموعه شعر چاپ کرده ام. اولی با نام « مشتی پروبال» با موضوعات اجتماعی، آیینی و عاشقانه، در سال ۱۳۹۵ توسط مؤسسه انتشارات عرفان در تهران چاپ شده و دومی با نام «نوحه مرغابی ها» با محتوای آیینی، توسط مؤسسه فرهنگی شاعران پارسی زبان، همزمان در دهلی نو و تهران چاپ شده است. یک مجموعه دیگر نیز آماده است تا در فرصت مناسب به چاپ برسد.
فرهنگ اسلامی: خانواده چقدر از شما در زمینه شعر حمایت میکند، آیا افراد دیگری هم در خانواده شما شاعر است؟
حسینی: وقتی که کتابم چاپ میشود، بچهها خوشحال میشوند. کسی غیر از من در خانواده، شاعر نیست. شادروان سید شهاب الدین بلخی، برادرم، شاعر بود و از من حمایت می کرد، اما چشم از جهان پوشید.
فرهنگ اسلامی: خدا رحمتشان کند. از محضر چه استادانی استفاده کرده اید؟
حسینی: تا جایی که بتوانم آثار خوب شاعران را می خوانم و استفاده می کنم. در نشست های ادبی و نقد شعر شرکت می کنم. دوست دارم شعرهایم نقد شود، اما در محضر استادان خاصی متأسفانه تلمذ نکرده ام.
فرهنگ اسلامی: در کدام قالبها شعر میگویید؟
حسینی: من بیشتر غزل کار میکنم ونخستین مجموعه شعر من بیشتر در قالب غزل بود. چند کار سپید هم داشتم دومین مجموعه شعرم هم در قالب غزل سروده شده است. غزل را بیشتر میپسندم.
فرهنگ اسلامی: به نظر شما شعر آیینی چه نقشی میتواند در دنیای پیرامون ادبی ایفا کند؟
حسینی: من تعریف ویژهای از شعر آیینی دارم و طرفدار تقلیل دادن شعر آیینی به حادثه عاشورا، دهه فاطمیه و مهدویت نیستم، بلکه شعر آیینی به اشعاری میگویم که بازتاب دهنده معارف الاهی باشد. ازاین رو شعر آیینی فراتر از باور برخی شاعران میرود. شعرهایی که با موضوع و محتوای توحید، نبوت، امامت، عدالت و اخلاق و… است، از نظر من شعر آیینی است چون آیین ما براین مضامین و مفاهیم، استوار است. البته فراموش نکنیم که هنر شعر از روزگاران دور و دراز جنبه تعلیمی و رهنمودی داشته است چنانکه در حافظه هرکسی چند تک مصرع یا چند بیت آموزشی و تعلیمی اخلاقی و اندرزی وجود دارد. با توجه به آنچه بیان شد، شعر آیینی، نقش بسیار مهمی در اصلاح ناهنجاریهای جامعه ایفا میکند.
فرهنگ اسلامی: چند سال است که در ایران زندگی میکنید؟ کمی از تجربیات خود در ایران بگویید!
حسینی: هم اکنون سی و دو سال است که در ایران زندگی میکنم. ازاین رو ایران را بیش از افغانستان گشتهام و بلدم! جز خوبی از ایرانیان ندیدم. مردم ایران بسیار مهمان نواز هستند. یادم است که در برخی مناسبتهای تلخ و شیرین مردم ایران با مردم همکیش و همزبان و همفرهنگ افغانستان، همکاری و همدردی خوبی کردند. اینها هیچ وقت فراموش نخواهد شد. نارساییها و تلخیها آن قدر نیست که قابل یادآوری باشد.
فرهنگ اسلامی: شاعران ایرانی و افغانستانی چقدر از فعالیتهای ادبی و شعری همدیگر اطلاع دارند؟
حسینی: از قدیم گفتهاند جوینده یابنده است. کسانی که به دنبال اطلاعات و آگاهی از تحولات ادبی و فرهنگی باشند، با توجه به ابزارهای آگاهی بخش در زمانه ما، باخبر و آگاه میشوند. مانند کتاب جدیدی که چاپ میشود. میزگرد یا گفت و گوی ادبی، همایش و محافل ادبی و… البته رویدادهای تلخ و شیرینی که در ایران و افغانستان اتفاق می افتد، شاعران را تحت تأثیر قرار می دهد و ما شاهد سرودن شعرهای جدیدی در این گونه موارد هستیم. به عنوان مثال می توان از مجموعه شعر “گیسوان کابلی” آقای محمدحسین انصاری نژاد نام برد که همه شعرهایش در باره افغانستان سروده شده است. در غیر این، فکر کنم چندان پیوند و ارتباط نزدیک نیست. فقط در سطح بزرگان و بزرگواران انگشت شماری، اگر ارتباط و رابطه ای باشد. البته اوضاع و احوال اجتماعی، اقتصادی و روانی نیز در این مسأله بی تأثیر نیست.
فرهنگ اسلامی: خیلی ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید. ان شاءالله همواره سربلند باشید و قلمتان نویسا.
نمونه اشعار:
غدیر
هوا ز عطر گلاب محمدی پر بود
تمام دشت پر از مرد و اسب و اشتر بود
تمام قافلهها صف به صف قطار شده
غرور سرکش قوم عرب مهار شده
محمد آمده تا حرف آخرینش را
نهاده رو به جهان منبر برینش را
که تا نزول دهد وحی آسمانی را
به این جهان بزند حرفآنجهانی را
غدیر از می اوصاف مرتضی لبریز
به گوش گوش ستاره شده طلاآویز
ز قلههای زمین مهر و ماه تابیدند
تمام ریگ بیابان به چشم سر دیدند
سخن به کام پیمبر چو وحی شیرین بود
که آخرین سخنش در کمال این دین بود
گرفت دست علی را به مهر بالا کرد
علی ولی شما، گفت و خطبه انشا کرد
علی ولی شما گفت و گوشهای سکوت
شنید و دید ولی روز بعد حاشا کرد
دو روز بعد سران مهاجر و انصار
به شکل سنگ بیابان فقط تماشا کرد
کبود شد
ابر آمد از کرامت نام تو رود شد
دریا کران گرفت و مهیای جود شد
قمری به شاخسار، دم یا علی گرفت
بلبل به وصف روی تو غرق سرود شد
تا کاینات نام تو را از خدا شنید
دیوان به ناله آمد و شیطان حسود شد
یک شعله از نهیب تو بر عبدود رسید
یک شعله نیز قسمت اهل یهود شد
زخم تو خورد سینه محراب، شقه ماند
داغ تو دید، کاشی مسجد کبود شد
کعبه طواف کرده به دور تو بی گمان
چون زادگاه توست مقام سجود شد
عشق از ازل، به نام تو آغاز گشته است
مست ولای تو همه بود و نبود شد
غزل ننویسیم
جغرافیای چهرۀ تو از همه سر است
در وصف تو غزل ننویسیم بهتر است
شاعر چگونه وصف تواند تو را به شعر؟
خورشیدگونهای و جهانت منور است
باغی که اصل و ریشۀ آن آسمانی است
نخلی که آب و دانهاش از حوض کوثر است
رفتی به قتلگاه و پدر، دیده دوخته
در قد و قامتی که شبیه پیمبر است
یکباره شور و ولوله در دشمنان فتاد
شیری که پا گذاشته در صحنه، اکبر است
دورش تمام حلقۀ آهن کشیده شد
انگشتر عقیق که از کان دیگر است
از خیمهگاه، عمۀ بیچاره دیده بود
قران روشنی که به صد برگ پرپر است
سوره والناس
ای ترجمه سورۀ پر معنی والناس
با دست تو تفسیر شده معنی خناس
الگوی خوش هرچه علمدار به تاریخ
باقی همه سنگ اند و تویی دانۀ الماس
رفتی که کمی آب بیاری و دریغا
توفان بلا ریخت سرت، لشکر وسواس
در مزرع پر بار نبی فصل درو بود
تو خوشه پربار شدی، دور و برت داس
با عزم تو آیین جوانمردی تاریخ
چرخیده به دستان تو این چرخه دستاس
لبخند تو آیینۀ صبح است و بهار است
لبخند تو باغیست پر از شاخه گیلاس
دشت کرم و غیرت و مردی وفا است
جایی که تو اردو زدهای حضرت عباس
شرح ذبح عظیم
خدا ز عنبر و مشک آفرید جان و تنت را
عجیب نیست که دشمن ربود پیرهنت را
به قتلگاه کشیدی ز خیمهگاه به صد شوق
به روی دست ارادت تو آهوی ختنت را
به نص آیۀ قران، تو شرح ذبح عظیمی
که روز واقعه کشتی تمام ما و منت را
حدیث عشق چه گویم که نیزههای مخالف
به نوک خامه نوشتند مو به مو، بدنت را
فرات تشنۀ لبهای توست، من چه بگویم
نبی به نام خدا بوسه زد لب و دهنت را
بیا که شیعه پس از قرنهای آتش و آهن
به آب گریه نوشته است دل به دل سخنت را
دختر کرار
در خیمهگاه، غیر تو سالار کس نبود
عباس رفته بود و سپهدار کس نبود
یک دشت، هرزه دور و برت های و هوی داشت
اما دریغ، در صف احرار کس نبود
آتش ز چار سمت حرم، شعله میکشید
گویا به کیش احمد مختار کس نبود
گلچین مرگ هرچه گل از باغ چیده بود
در دست دشت، غیر خس و خار کس نبود
رفتی که با حسین کمی درد دل کنی
دیگر کنار بستر بیمار، کس نبود
آن شب حماسه پیش رخت سجده کرد و سوخت
آخر به جز تو دختر کرار کس نبود
شرمنده بود ماه، خودش را به خواب زد
جز چشم اشکبار تو بیدار کس نبود
برای اصغر شش ماه از زبان رباب
معما بود مرگ ای طفلکم اما تو حل کردی
شرنگ تلخ را در کام، احلی من عسل کردی
همیشه کودکان با خاک بازی میکنند، اما
شهیدِ کودک من، خوب بازی با اجل کردی
سواران عرب در جنگ میلی با رجز دارند
تو پیش از حرف گفتن، دستبردی با عمل کردی
برایت زندگانی اصغر من سخت کوچک بود
متاع زندگی را با خدا، نعمالبدل کردی
سر دوش پدر آن روز درس زندگی دادی
خطیب من چه بازیها تو با طول امل کردی
بهانه آب بود اما تو بعد رفتن اکبر
به گریه رخصت جنگیدنت را محتمل کردی
زنی گمنام بودم در میان کاروان عشق
چه کردی، مادرت را این چنین ضرب المثل کردی
شاه چراغ
عشقبازی نیست جز یک زخم کاری در حرم
سهم عاشق چیست غیر از بی قراری در حرم
در نماز عاشقی باید قنوت خون گرفت
در کنار خادمان افتخاری در حرم
ظلمت از پستوی شبها می زند بیرون سپس
غرق درخون می شود آیینه کاری در حرم
صحبت از تکرار تاریخ است و دراین روزها
می شود خون از تن خورشید جاری در حرم
می نویسم چون کبوترهای خونین بال و پر
با سرانگشتان زخمی یادگاری در حرم
تشنه ی شاه چراغم ای اجل مهلت بده
تا شود پاییز عمر من بهاری در حرم
مرگ زیبایی ست وقتی در نیایش های دوست
از سر سجاده سر را بر نداری در حرم
در شروع اتفاقات شگفت عاشقی
عقد بستن با لب معشوق آری! در حرم
فاش می گویم نمی ترسم مسلمانزاده نیست
آن که می آید به قصد انتحاری در حرم
این هم از تکرار تاریخ است در آخر زمان
جغد می چرخد پی باز شکاری در حرم
خاطر آباد
با نسیم روضهات دیوانه کردی باد را
صحنها هو میکشند این شور و این فریاد را
چون شباهت داشت با گلدستههای مرقدت
شاعران گفتند وصف قامت شمشاد را
هرکسی یک کاسه از حوض طلایت آب خورد
تا قیامت بیمه دارد خاطر آباد را
هست خورشیدی فراز این شبستان روز و شب
دوست دارم آفتاب داغ گوهر شاد را
حضرت عشقی و عشق از گنبدت پر میکشد
می کنی مجنون شبی صد خسرو و فرهاد را
تیر صیادی مرا تا آستان عشق برد
عاشقم من این چنین صیادی و صیاد را
تا که رنگ روشن فیروزه در ایوان زدی
بند کردی رودهای سرکش و آزاد را
این کبوتر باز امشب آسمانی گشته است
دوست دارد قفلهای پنجره فولاد