سید حکیم بینش: تاتصمیم نگیری شعر بگوئی جوششی هم درکار نیست

0 375

مصاحبه اختصاصی با سید حکیم بینش، شاعر و نویسنده معاصر افغانستان و ایران

 

فرهنگ اسلامی: لطفا خود را برای مخاطبان ما معرفی کنید.

سید حکیم بینش: اول سلام می­کنم به خوانندگان این گفتگو.

یکی از شاعران بزرگ گفته بود که ما انسان­ها زندگی­نامه­های شبیه به هم داریم؛ یک روزی به دنیا می­آییم یک روزی هم از دنیا می­رویم. درست است اما تجربه­های متفاوتی داریم؛ یکی در جنگ به دنیا می­آید و در جنگ بزرگ می­شود، یکی در شرایط خوب. همین تجربه­های متفاوت از ما شخصیت­های متفاوتی می­سازد. شاید اعداد سال و ماه کمی تاریخ ادبیات را برای دانش آموزان سخت کند، اما در دل هر سال و ماه اتفاقات زیادی افتاده است و شرایط و زمانۀ هنرمند را به خوبی توصیف می­کند. بنده سیدحکیم بینش در سال ۱۳۵۵ در قریۀ سچک شهرستان یکاولنگِ ولایت بامیان افغانستان به دنیا آمدم. پدرم معلم بود، اما وقتی به ایران مهاجرت کرد، طلبه شد. در سال ۱۳۶۴ ما را هم به ایران آورد. مادرم چند ماه قبلش در افغانستان در گذشته بود. کودکی­ام یک بخشش در دل با صفای روستایم گذشت و بخش دیگرش در پسکوچه­های غربت، در مشهد مقدس. از همان سال­های اول مهاجرت پدرم کتاب جامع المقدمات را زیر بغل داده بود و تابستانی هم مرا در کتابخانۀ امام صادق که متعلق به بلخابی­ها بود، برد و من زندگی طلبگی را چند ماهی هم تجربه کردم. اما با شروع مدرسه­ها، به خانه برگشتم. دبستان و دبیرستان را در مشهد خواندم و دانشگاه را در اصفهان. کارشناسی شیمی محض دارم از دانشگاه اصفهان. اما از روزی که فارغ التحصیل شدم، بجز دو سال که در دو مدرسۀ خودگردان مهاجرین معلم بودم، مدرکم را در دهان کوزه گذاشته و آبش را می­خورم. البته درس­های علوم تجربی شناخت ما را نسبت به جهانی که در آن زندگی می­کنیم خیلی بیشتر و متفاوت­تر می­سازد؛ از اتم­ها و زیر اتمی­ها گرفته تا کیهانی که هر روز شگفتی بشر با کشف ناشناخته­های تازه اش بیشتر و بیشتر می­شود.

 

فرهنگ اسلامی: چه شد که به شعر علاقه مند شدید و چند سال است که شعر می­گویید؟

سیدحکیم بینش: اولین تجربه­های شعری من در دبستان بود، چند باری یک چیزهایی نوشتم به شکل منظوم؛ فکر کنم به جناب احمد مبلغ که همصنفی­ام بود نشان دادم که او هم با خنده یک چیزهایی گفت. شاید نقدش کرد، شاید تعریف، دقیقا یادم نیست و من دیگر ادامه ندادم. ولی باور کنیم که دوستان ما مسیر زندگی ما را تغییر می­دهند. من اگر با سید محمد علوی که فعلا هم همکارم هست و یکی از نویسندگان خوب افغانستانی آشنا نمی­شدم، شاید مسیر دیگری را تجربه می­کردم. ما در محلۀ التیمور مشهد زندگی می­کردیم، روزهای جمعه پدران ما که طلبه بودند، تمرین سخنرانی داشتند. از ما هم می­خواستند که مقاله نوشته کنیم. سیدمحمد مقاله­های خیلی زیبایی نوشته می­کرد، با عبارت­های خیلی شیک و عبارت­های «مگر نه این است، نا گفته نماند و….»در آن جلسات همه از نوشته­های او شگفت زده می­شدند که چطور یک نوجوان به این زیبایی مقاله نوشته می­کند. او که تشویق می­شد، حسادت من هم گل می­کرد. یک روز ازش پرسیدم چه کار می­کنی که این قدر زیبا نوشته می­کنی. گفت: پیش استادی مقاله نویسی می­روم. گفتم برایش بگو که من هم دوست دارم بیایم پیشش شاگردی کنم و یاد بگیرم، ببین قبول می­کند یا نه. سیدمحمد با خبر خوش آمد که بلی استادم قبول کرده است. از آن پس هر هفته عصر­های جمعه خانۀ استاد پلاس بودیم و چندی بعد به جمع ما دو نفر دیگر هم افزوده شد. آن استاد، سید ابوطالب مظفری بود، شاعر و پژوهشگر نامی امروز افغانستان. آن وقت­ها او طلبه بود و چند سالی می­شد که شعر می­گفت. خیلی جدی ادبیات را به هم به صورت نظم و هم نثر دنبال می­کرد. هر هفته در منزل استاد با کتاب تازه و مجلۀ تازه آشنا می­شدیم. قرار نبود شعر بگویم، می­رفتم نویسندگی یاد بگیرم. مقاله­های خود را نزدش می­خواندیم و او هم به قول نویسندگان چکش کاری می­کرد. آن وقت­ها اصلا نمی­دانستم ادبیات چیست و چه دنیای هزار تو و پر رمز و رازی دارد، اما آشنایی با استاد سید ابوطالب مظفری و خواندن کتاب­های شعر و ادبیات، مرا هم به ورطۀ ادبیات و شعر کشاند. اولین شعر­هایم تاریخ سال ۱۳۷۱ و ۱۳۷۲ دارد. اولین شعر جدی ام که خیلی مورد توجه استادم و دیگران قرار گرفت و شروع جدی من در شعر شد، مطلعش این است

برای بار آخر آه سردی برکشیدم من

قفس­ها را شکستم مرغکی بی­پر کشیدم من

با همین شعر و یکی دو شعر دیگر در مسابقات دانش آموزی شرکت کردم و جزء برگزیدگان استان خراسان شدم.

و حالا حدود سی سال است که با شعر و ادبیات سر و کار دارم. شاید به شعر خیلی وقت­ها به صورت جدی نپرداخته­ام، اما مخاطب خوبی برای دیگر شاعران هستم.

 

فرهنگ اسلامی: در کدام قالب­ها شعر می­گویید؟

سیدحکیم بینش: بعضی شاید بگویند ما قالب را انتخاب نمی­کنیم، این شعر و فضای شعر است که قالب را انتخاب می­کند. شاید برای آنها اینگونه باشد، اما من از همان اول تصمیم می­گیرم که در چه قالبی شعر بگویم. درست است که می­گویند شعر حاصل جوشش و کوشش آدمی است ولی تا تصمیم نگیری شعر بگویی، جوششی هم در کار نیست. الهام­ها هم بسیاری شان در حین سرودن شعر اتفاق می­افتند. وقتی در حال سرودن و مکاشفه قرار می­گیری، زیباترین تصویرها و کشف­ها الهام می­شوند. دوستی شاعری دارم که یک وقت­هایی خیلی باهم می­گشتیم، خیلی وقت­ها پای پیاده از این انجمن شعر به آن انجمن شعر می­رفتیم. وقتی از اتوبوس پیاده می­شدیم، می­گفت: یک غزل گفته­ام. وقتی ما در حال تماشای منظره­های شهر از داخل اتوبوس بودیم، او در دنیای مکاشفات خودش غرق بود. اما در همین حال و هوا و فضا از اول تصمیم گرفته بود که در چه قالبی شعر بگوید.

تو در دنیای شاعرانۀ خودت که در حال و هوای سرودن قرار داری، تصمیم می­گیری شعر بگویی و قالب را هم انتخاب می­کنی.

من بیشتر قالب غزل را دوست دارم. بیشتر آثارم هم در همین قالب است. مثنوی، رباعی، دوبیتی و شعر سپید هم گفته­ام، اما فکر می­کنم غزل چیز دیگری است. قالبی است که فکر می­کنم در او به رضایت و اقناع می­رسم. من فکر می­کنم غزل جان ادبیات است. شاید یک شاعر در شعر سپید خیلی زیبا احساساتش را بیان کند ولی ملاحت غزل برای من همیشه یک چیز دیگر بوده است.

فرهنگ اسلامی: حال شعر مشهد چطور است؟

سیدحکیم بینش: خراسانی­ها اهل شعر و ادب هستند. اهل ذوق و مکاشفه اند. شاعران بنام و بزرگی از این خطه بخصوص مشهد برخاسته­اند. اما حال شعر خراسان مثل سابق نیست. جلسات شعر در یک دوره­ای خیلی پر رنگ بود. جوانان و نوجوانان شور و حال بیشتری داشتند و در اکثر جلسات هم شرکت می­کردند، آثار بسیار در خور و قابل توجهی هم سروده می­شد. آثار شاعران در مجله­ها و روزنامه­ها چاپ می­شد و این انگیزۀ سرودن را زیاد می­کرد. در این سال­ها گروه­های مجازی کار انجمن­های شعر را کم و بیش کساد کرده است. بسیاری از شاعران دیگر تمایلی نمی­بینند که در جلسات شعری شرکت کنند. ما یک زمانی در هفته، سه چهار جلسۀ شعر را شرکت می­کردیم و گاهی در یک روز دو یا سه جلسه را می­رفتیم ولی حالا بعضی از شاعران دو هفته یکبار و یا حتی ماهی یک جلسه نمی­روند. خوبی جلسات این است که علاوه بر نقد آثار شاعران با شنیدن اشعار خوب، بر سر ذوق می­آیند و آثار بیشتری سروده می­شوند. نکته دیگر اینکه، پیش از این دکه­های روزنامه فروشی پر ازمجله­ و روزنامه بود، شاعران مجله و روزنامه می­خواندند، نقد می­خواندند، تحلیل شعر می­خواندند و بعضی هم که در جلسات شرکت می­کردند، نقد می­شنیدند و این­ها تأثیر فراوانی در ارتقای شعر داشت. خوب با این اوصاف انتظار داریم حال شعر مشهد خوب نباشد. اما با این وجود باز هم خدا را شکر رونق جلسات شعری کم و بیش وجود دارد و محافل شعری همچنان شور و حال خود را دارد، هرچند که حال و هوای گذشته را ندارد.

 

فرهنگ اسلامی: تعریف شما از شعر آیینی چیست و به نظر شما شعر آیینی چه نقشی در پیش برد اهداف انسانی و اسلامی ایفا می­کند؟

سیدحکیم بنیش: من همیشه با تعریف­ها مشکل داشته­ام. با جدا کردن شعرها و تقسیم بندی شعر و شاعران مشکل دارم. مثلا ما دربارۀ امام حسین(ع) شعر می­گوییم و این شعر را شعر آیینی می­شماریم. اما شعر کسی را که دربارۀ آزادی و آزادگی شعر می­گوید، آیینی نمی­دانیم. در حالی که درون مایۀ انقلاب امام حسین(ع) عزت و آزادگی بوده است. با این همه از نظر من، شعری که به طور عام مرام­های والای انسانی را بیان کند و شعری که به طور خاص دربارۀ سیرۀ پیشوایان دینی سروده ­شود، شعر آیینی است. شعر آیینی بخشی از ادبیات ماست و چون سیرۀ الگوهای ما را به تصویر می­کشند، نقش بسیار پر رنگی بازی می­کند. احساسات و عواطف در اشعار آیینی حرف اول را می­زند و همین­ هم، احساسات، ذهن و فکر مخاطب را درگیر می­سازد و تأثیر فوق العاده می­ماند. از سوی دیگر شعر زبان برتر است وقتی شاعر از یک سخن زیبا و یا یک حدیث زیبا الهام می­گیرد و یا آن کلام را به زبان شعر بیان می­کند، تأثیرش چندین برابر می­شود. به این دلیل نقش شعر آیینی، در توسعه اهداف انسانی و اسلامی و ترویج معارف دینی بسیار بالاست. منتها گاهی شاعران به خاطر عواطف شدیدی که در حین سرودن دارند، از توجه به زبان شعر غافل می­شوند. آفت شعر آیینی هم بیشتر از این ناحیه است.

 

فرهنگ اسلامی: مجموعه شعر چاپ شده و یا در دست چاپ دارید.

سیدحکیم بینش: سیب­های سرخ چیدنی نام اولین مجموعۀ شعرم هست که در سال ۱۳۹۳ منتشر شد. انتشارات عرفان آن را منتشر کرد. این کتاب یکی از نامزدهای جشنوارۀ شعر فجر در سال ۱۳۹۵ در بخش افغانستان بود. دومین مجموعۀ شعرم« ابرها شاعران گمنامند»، نام دارد که به صورت نرم افزار از سوی بنیاد کتابخانۀ قلم سبز افغانستان منتشر شد.

سومین مجموعۀ شعرم به نام بلخ و نیشابور از سوی مؤسسۀ فرهنگی شاعران پارسی زبان، به تازگی چاپ شده است.

فرهنگ اسلامی: شعر افغانستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران چه تغییراتی را تجربه کرده است.

سیدحکیم بینش: بدون شک جریان شعری مهاجرت تحت تأثیر فضای انقلاب اسلامی در ایران و بخصوص جریان شعری دهه شصت و هفت قرار داشته است. این تأثیر را در بیت بیت شعر شاعران مهاجر می­بینیم. این تأثیر گذاری از دو جنبه است. یکی از از جنبه زبان و بیان. بسیار از شاعران مطرح افغانستان تحت تأثیر زبان و کلام و فضای شعری بعضی از شاعران مطرح انقلاب اسلامی ایران قرار گرفتند اما خیلی زود مسیر جدیدی را برای خود تعریف کردند. مثلا شاعران مثل علی معلم، احمد عزیزی و قیصر امین پور بر ذهن و زبان شاعران مطرح ما تأثیرگذار بوده­اند. این تأثیرگذاری در آثار اولیه شاعران و زبان و بیان شان کاملا مشهود است. نکتۀ دیگر این که شاعران مهاجر با توجه به این که در فضاهای شعری ایران قرار داشتند، به صورت طبیعی از این فضاها تأثیرپذیری داشته­اند. اما بعد از مدتی تعاملات شعری به قسمی دیگر رقم خورد. پس از آن این شاعران مطرح مهاجر بودند که شاعران ایران را تحت تأثیر قرار داده و می­دهند. جلسات شعری مهاجرین که گاه دوستان ایرانی هم در آنها شرکت می­کنند این تأثیرگذاری­ها را بیشتر هم کرده و همچنان این تأثیرپذیری و تأثیرگداری ادامه دارد.

شاعران که در داخل افغانستان بودند هم کم و بیش با خواندن کتاب­های شعری ایران تأثیرپذیری داشتن. هرچند که این تأثیرپذیری کم بوده است ولی خوب وجود داشته. شاعران داخل افغانستان خیلی تشنه­تر از شاعرانی بودند که در ایران رشد می­کردند، اما امکان تبادل و تعامل شعری با فضای شعری معاصر ایران را نداشتنند.

تأثیر دیگر شعر انقلاب، از لحاظ محتوایی است. تفکر انقلاب اسلامی ایران، همانگونه که در شعر ایران تأثیرگذار بود و محتواهایی را وارد شعر کرد که پیش از او کمتر مورد توجه قرار گرفته بودند، بر شعر مهاجرت هم تأثیر گذاشت. شعر انقلاب به بیان زبان انقلاب بود و شاعران افغانستان هم کوشش می­کردند زبان مفاهیم بلند انقلابی باشند که انقلاب اسلامی ایران آوره بود.

 

فرهنگ اسلامی: ارتباط شاعران مهاجر با شاعران افغانستان چگونه بوده است و از چه طریقی؟

سیدحکیم بینش: شعر افغانستان از چندین شاخه و جویبار تشکیل شده است. گروهی در کابل، گروهی در بلخ و مزار، گروه در هرات و گروه­هایی در دیگر نقاط افغانستان جریان­های شعری افغانستان را پیش برده­اند. اما سال­ها این حلقه­ها منفصل بود و کمک چندانی به هم نمی­کردند. البته شاعران و نویسندگان مطرحی هم از میان آن­ها ظهور کردند که نمایندۀ شعر معاصر افغانستان به حساب می­آیند. مثلا استاد خلیل الله خلیلی که از چهره­های مطرح شعر فارسی معاصر هم محسوب می­شود. با این همه در شعر معاصر افغانستان آن درخشش­هایی را که در شعر معاصر ایران می­دیدیم مشاهده نمی­کردیم.

تا این که شاخه­از شعر افغانستان به نام شعر مهاجرت و شعر مقاومت در ایران بوجود آمد. شاعرانی که در فضای مهاجرت رشد کردند، توانایی­ها و قابلیت­های بیشتری را به نمایش گذاشتند. آنها پر قدرت و پر شور شروع کردند و امروز ما چهره­های شاخص و مطرحی داریم که همپای شاعران دیگر پارسی، می­درخشند. شاعران مطرح چون محمدکاظم کاظمی، سیدابوطالب مظفری، سیدفضل الله قدسی، محمد شریف سعیدی، قبنر علی تابش، سیدرضا محمدی، سیدضیا قاسمی، زهرا حسین زاده و خیلی­های دیگر. با برگشت بعضی از شاعران به افغانستان مثل سیدرضا محمدی و بعد هم با به وجود آمدن فضای مجازی و ارتباط شاعران ایران و افغانستان شعر افغانستان در داخل افغانستان جریان­های شتابنده­ای دیگری را شروع کردند و خیلی زود آثارش را دیدیم و اکنون چهره­ها درخشانی از میان آنها برخاسته است که آیندۀ روشنی را  برای ادبیات افغانستان نوید می­دهد.

ارتباط شاعران افغانستانی با شاعران مهاجر از طریق مکاتبات، سفرها، مجله­ها و کتاب­هایی که چاپ می­شد و در این اواخر از طریق فضای مجازی انجام می­شده است. حالا اینترنت مرزها را شکسته و شما می­توانید از طریق فضای مجازی در هر شب شعر و محفل شعری شرکت کنید.

از سفر یکی از راه­های اربتاطی شاعران گفتم. خوب است یک مثال هم بزنم. مثلا محمدکاظمی کاظمی در سفرش به کابل در اوایل دهۀ هفتاد، با شاعران کابلی دیدار داشت و باز­خورد سفرش و عکس­هایی که گرفته بود برای ما جالب بود. یا مرحوم قهار عاصی وقتی به مشهد آمد، در یکی از جلسات شعری مان، ما دورش را گرفته بودیم و مجذوب حرف و صمیمیت­هایش شده بودیم. بعد­ها این سفرها طبیعی تر هم شده بود و رفت و آمدها بیشتر. این ارتباط­ها با چاپ مجله­های در دری و خط سوم و مکاتبه­ها بیشتر و بیشتر شد.

 

فرهنگ اسلامی: کمی از رادیو بگویید و فعالیت­ها خودتان در رادیو.

سیدحکیم بینش: من از طریق استادمحمد کاظم کاظمی و خانم بیات به رادیو معرفی شدم. استاد کاظمی در همان اوایل می­گفت: رادیو دهانی دارد به این هوا، دست­هایش را شبیه دهان اژدها باز می­کرد و بعد ادامه می­داد که هرچه داخل دهانش بریزی پر نمی­شود. من بیست سال است که برای رادیو نویسندگی می­کنم، هنوز که هنوز است رادیو همان گرسنه­ای که بود، همان گرسنه است.

در رادیوها خیلی از کارها را تجربه کرده­ام. از نویسندگی و گویندگی تا بازیگری و تهیه کنندگی. بیشتر می­نویسم. برنامه­ها مختلف و متنوعی را تا به حال نوشته­ام، از برنامه­های اجتماعی، خانواده و جوان زنده تا نمایش و طنز و برنامه­های معارفی، فرهنگی وادبی تولیدی. یک زمانی بود روزانه چهل پنجاه صفحه در روز برای رادیو برنامه می­نوشتم. ماهانه چهار صد صحفه، سی صد صحفه مطلب می­شد. حالا که فکر می­کنم، می­بینم که آنوقت­ها چقدر انرژی داشتیم.

رادیو یک رسانۀ گرم است. مدتی که گوش کنی آموخته می­شوی و بخصوص بعضی از برنامه­ها را که مورد علاقه­ات هست اگر نشنوی حالت آن روز به قول دوستان ایرانی ما گرفته می­شود.

در رادیو چیزی که به آدم انرژی می­دهد ارتباط با مخاطب و حرف و حمایت­هایی است که شنوندگان دارند. مخاطبی که هر روز پیامک ارسال می­کند و منتظر است که شما پیامک­هایش را بخوانید؛ پیامک­هایی از این دست که رادیو دری برای ما یک مکتب است. من هر وقت قلم می­گیرم که چیزی بنویسم، آن مخاطبی را در نظر می­گیرم که در دودست­ترین نقطۀ افغانستان است و ارتباطش با دنیا فقط رادیویش هست. خیلی لذت بخش است وقتی برنامه­­ای را که می­نویسی اول از همه خودت را راضی کند و من تلاش می­کنم اول از هم در رادیو خودم را راضی کنم.

 

فرهنگ اسلامی: کمی از طنز دل­آقا و برنامۀ شکرستان برای مان بگویید.

سیدحکیم بینش: شاید از طنز جدی­تر سخنی نباشد. از تأثیر طنز هم همه واقف هستیم. طنز این خوبی را دارد که تو دیگر صریح حرف نمی­زنی. کلامت را در لابه­لای نکته­هایی که لبخند بر لبان طرف مقابل می­نشاند می­زنی

از زمانی که وارد رادیو شده­ام، طنز هم نوشته می­کنم و هم اجرا. انواع و اقسام طنز نویسی را در رادیو تجربه کرده­ام. گاهی شعر طنز گفته­ام، گاهی کلمات قصار، گاهی نمایشنامه طنز و در مجموع انواع فرم­های طنز را به کار گرفته­ام.

برنامه طنز چندک و قتقتک که آقای سیدعلی عطایی چندین سال تهیه می­کرد و بعد­ها یک بیشتر از یک سال هم من تهیه می­کردم و بعد دادنش به تهیه کنندگان دیگر از بهترین برنامه­های طنز رادیو دری بود. سال­ها در این برنامه نوشتم. البته در کنار طنز پردازان خوب دیگر رادیو سیدعلی عطایی، سیدمحمدعلوی و نصیر مجاب. چند سال است که نام و طرح برنامه عوض شد. حالا برنامۀ طنز شکرستان چندین سال است که از رادیو دری پخش می­شود. یک بخشی از این برنامه را که هم نوشته می­کنم و هم اجرا دل­آقا نام دارد. دل­آقا شخص ساده­ای است که همه از سادگی او سوء استفاده می­کنند و به گونه­ای او را آزار می­دهند. دل­آقا نماد همۀ آدم­های بی­شیله و پیله اطراف مان است که با یک صداقت مثال زدنی در میان ما زندگی می­کند، اما دیگران از این صداقت و سادگی به نفع خود استفاده می­کنند.

ما در قالب شخصیت دل­آقا انواع و اقسام مشکلات اجتماعی، خانوادگی و سیاسی را بیان می­کنیم.

 

فرهنگ اسلامی: کمی از ایران و همدلی­ها برای ما بگویید. از تجربه­های خوب تان در کشور میزبان.

سیدحکیم بینش: من در یکی از مثنوی­هایم گفته­ام

دو روخانه که سرچشمه مان همیشه یکی است

دو رودخانه­ که در اصل بیخ و ریشه یکی است

دو رودخانه که سرچشمه شان یکی باشد

درخت­های کهن ریشه­شان یکی باشد.

قصۀ همدلی ما با ایران خیلی دور و دراز است؛ به درازای تاریخ. پیدا و پنهان همیشه همدلی وجود داشته است. اگر این همدلی نبود، شاید قصۀ مهاجرت طوری دیگری خودش را نشان می­داد. شاید این همه مهاجر در کوچه و خیابان­های شهرهای مختلف ایران دیده نمی­شد. این همدلی­ها در همه حوزه­ها دیده می­شود از کمک رسانی هلال احمر تا بیانیه­های سیاسی و اجتماعی. گاهی این همدلی خیلی خودش را پر رنگ نشان می­دهد. در حادثۀ انتحاری کابل و قضیه جان پدر کجاستی، بیشتر از همه این همدلی را دیدیم. مردم ایران همیشه همدلی خود را ابراز کرده­اند و این همدلی در آثار شعرا و هنرمندان دیده می­شوند. اگر بخواهیم آثار شاعرانی را که برای مردم افغانستان شعر گفته­اند بیان کنیم چندین کتاب و مجموعه می­شود. بعضی حتی یک مجموعه تقدیم مردم افغانستان کرده­اند. مثل محمدحسین انصاری­نژاد که اخیرا مجموعه شعر گیسوان کابلی را در همدلی با مردم افغانستان چاپ کرده است.

نهاد­ها و موسسه­های فرهنگی ارتباط خیلی خوبی با فرهنگیان افغانستانی دارند. مثال عینی اش مؤسسۀ فرهنگی شاعران پارسی زبان که مبادرت به چاپ کتاب­های شاعران پارسی زبانان از جمله افغانستان دارد. یا نهاد کتابخانه­های عمومی کشورِ ایران که در این چندین سال محافل و مراسم­های زیادی را برای مردم افغانستان، شهدای دانش آموز و شخصیت­های فرهنگی افغانستان برگزار کرده­است.

مسافرت­ها شخصیت­های فرهنگی و شاعران که در این سال­های اخیر زیاد هم شده بود، به نوع همدلی و تعامل فرهنگی ایران و افغانستان را به تصویر می کشد.

اینها نمونه­های از همدلی ایرانیان را نشان می­دهد. نکتۀ دیگر اینکه شاعران و فرهنگیان ایرانی و افغانستانی در ارتباط با هم هستند و این همدلی ها به شکل بسیار گسترده در روابط آنها خود را نشان می­دهد. بهترین دوستان بعضی از شاعران افغانستانی، ایرانی هستند و برعکس. اگر سیدضیاء قاسمی با علی داوودی دوست هستند، بسیاری اوقات، این دوستی به شکل همدلی خود را نشان می­دهد.

در فضای مجازی هم که گاه و بیگاه شاهد این همدلی­ها هستیم.

از آن طرف مهاجرین افغانستانی و مردم افغانستان هم همیشه خود را در کنار مردم ایران می­دانند و همراه و همدل آنها حس می­کنند و هر وقت لازم به حمایت باشد از آنها حمایت می­کنند. مثلا برای حمایت تیم ملی ایران، مردم افغانستان و پیر و جوان دعا کردند و از بردشان خوشحال شدند و اشک شوق در چشم­های شان حلقه زد و از باخت شان ناراحت شدند و در غم فرو رفتند.  در حوادثی هم که پیش می­آید مردم مهاجر و بخصوص هنرمندان افغانستانی به حمایت مردم ایران می­پردازند و همدلی خود را نشان می­دهند. از یک همدلی دیگر هم یاد بکنیم و این فعالیت اشخاص تأثیرگذار افغانستانی در ایران است. فعالیت در همۀ زمینه­ها. مثلا حضور استاد محمدکاظم کاظمی در مشهد مقدس و نوشتن کتاب روزنه تأثیر زیادی در جریان شعری مشهد و جریانه­های شعر داشته است. بسیاری از شاعران ایرانی صاحب نام به طور مستقیم و غیر مستقیم خود را شاگرد استاد محمدکاظم کاظمی می­دانند.

این همدلی­ها ریشه اش فقط در همزبانی نیست. ریشه اش در یکی بودن شان است. آنها همدیگر را جدا از هم نمی­دانند. دو شاخه از یک ریشه می­دانند.

 

فرهنگ اسلامی: بسیار هم عالی. از این که امروز در خدمت شما بودیم و از گفته‌های شما استفاده کردیم، بسیار خرسندیم و برای شما آرزوی موفقیت‌های بیشتری را داریم. اگر در آخر حرفی یا نکته‌ای هست، بفرمایید.

سیدحکیم بینش: تشکر از شما که زمینۀ این گفتگو را فراهم کردید.

نمونه اشعار:

۱

برای زائر امام رضا(ع)

 

گفتم که کل پشت سرم می‌افتد؟

این منطرۀ دور و برم می‌افتد؟

عکاس به من گفت کمی این سوتر

اینجا که بایستی حرم می‌افتد

۲

اگر گرفته دلت مثل من بهانۀ ماه

بیا شکسته و زخمی در آستانۀ ماه

تو پای ثابت این تکیه خانه‌ها باش و

به این نشانی روشن بیا به خانۀ ماه

در شکسته ی چوبی، محلۀ هاشم

دری که خاطره گوید از آن یگانۀ ماه

در مقاوم چوبی که استقامت کرد

برای حفظ سند های محرمانۀ ماه

دری که مبدأ تاریخ درد های شماست

گریست بعد شکستن سرش به شانۀ ماه

از او بپرس خبر را که شاهد عینی است

از او که خون به جگر دارد از زمانۀ ماه

از او بپرس که همپای عرش لرزیده است

به وقت خطبه ی غرا و قاطعانۀماه

از او بپرس گمان می کنی نمی داند

کجاست مرقد  پر نور و  بی نشانۀ ماه

 

۳

🔶سفر

برای مسافرین اربعین

سفر شروع شد از تو، سفر ادامه ی توست

سفر رساندن پیغام و عکس و نامه ی توست

 

همین که راه بیفتی شوند همراهت

گل و درخت که دنباله های جامه ی توست

 

دوباره شب حرکت می کنیم و یک کارم

برای همسفرم خواندن چکامه ی توست

 

درون کوپه مرا مرد بامیانچی گفت

که درد سر همه جا از شناسنامه ی توست

 

برایم از سفرش گفت قصه هایی را

که دردناک تر از کشتن شمامه ی توست

 

بنفشه ها چه لگدمال می شوند آنجا

هزاره ها خبر تلخ روزنامه ی توست

 

برای عاشق راهت، نه جان، نه سختی راه…

و عشق زنده تر از پیش، از  اقامه ی توست

 

مهر ماه ۱۳۹۸ خورشیدی

◽️شمامه: یکی از دو تندیسی که در بامیان تخریب شد.

 

 

۴

🔴 شاهراه

🔵 برای همدلی مردم ایران و افغانستان

 

ما درختان سرو یک باغیم، یا دو تا گل که در دو گلدان است

ما دو تا شعبه های یک رودیم ما دو تا را دو جسم و یک جان است

 

کبک کاکل زری دری می خواند تو به بنگاله قند می بردی

تو تعارف …که کیک لاهیجان من تبسم…که توت خنجان است

 

تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد

پل بزن بین بلخ و نیشابور هر دو اقلیم یک خراسان است

 

فرض کن چند سال آینده است شاهراهی بزرگ ساخته‌اند

یک سر شاهراه کابل جان یک سر شاهراه تهران است

 

فرض کن چند سال آینده همدلی مثل سکه ضرب شود

یک طرف روی سرخ افغان و یک طرف نام سبز ایران است

 

آسمان حرف تازه ای دارد ابرها شاعران خوش نامند

ابرها هم بهانه می خواهند نوبت شعر باز باران است

 

۵

برای شهدای دانش آموز دشت برچی

 

تا کی عزیز من سر غم را بغل کنیم؟

هی نعش‌های تازۀ هم را بغل کنیم

 

هی سنگ سنگ سنگ مزار است پیش رو

هی مدفن قدم به قدم را بغل کنیم

 

در خون خویش میوۀ جانت شناور است

هی می‌دویم کشتۀ دم* را بغل کنیم

 

دریای پر تلاطم خون موج می‌زند

ما غرقه‌ها کدام بلم را بغل کنیم

 

قوم هزاره! پرچم دانایی‌ات بلند

باید که این جهنده علم را بغل کنیم

 

خوشبخت ما که همسفران قلم شدیم

از ماست دور گردن خم را بغل کنیم

 

ما قول می‌دهیم پس از این به جای غم

دفترچه و کتاب و قلم را بغل کنیم

 

*دم در اینجا یعنی عزیز و دوست داشتنی.  در میان مردم هزاره، اصطلاح دم برابر را داریم به معنای با جان برابر.

 

۶

کلاغ سپید

بگیر دست مرا، از خودم ببر بیرون

از این «ولی، اگر و لابد»م ببر بیرون

کسی به شکل کلاغ سپید دیده مرا

از این خیال که یک هدهدم ببر بیرون

دوباره من، یکی از روح‌های سرگردان

اگر به جسم تو داخل شدم، ببر بیرون

تو خانه‌ای که از اصوات کودکانه پر است

مرا که یک شبح بی‌خودم، ببر بیرون

نه، چشم‌ من سگ ولگرد کوچه بالایی است

بگیر، از دهن مردمم ببر بیرون(۱)

دوباره پیرهن راه‌راه پوشیدم

برای مرتبۀ چندمم ببر بیرون

هنوز عاشق آن رنگی‌ام که نیست تنت

مرا بپوش، مرا از خودم ببر بیرون

 

*تغییر قافیه آگاهانه است و برای آزمودن به کار گیری قافیه‌هایی نزدیک به هم در یک شعر.

 

۷

روز برفی

یک صبح روز برفی شهر پر اتفاق

در برف می‌دوم به بغل شور و اشتیاق

این برف‌ها نشانۀ خوبی برای ماست؛

یعنی هنوز عشق، زمین را نکرده عاق

یعنی هنوز ای غزلم! چشم‌های توست

در خانه‌های دهکده، روشن‌ترین چراغ

یادش به‌خیر صبح بهاری که باز بود

کلکین و می‌کشید نفس پردۀ اتاق

بادی خنک به حجم اتاقم که می‌رسید

جان می‌گرفت روی همین پرده‌ها براق(۱)

یادش به‌خیر باغچۀ سبزِ خانه‌مان

ما و درخت باغچه بودیم هم‌قراق(۲)

برف است و سوز می‌وزد اینجا و می‌کند

این بادِ گَشتگر پس دروازه اشپلاق(۳)

این سوزها در اصل نفس‌های سرد ماست

آخر چه سود بستن این چار تا رواق؟

 

۱. براق: اسبی که سرش به شکل آدمی تصور شده و می‌گویند که پیامبر با آن به معراج رفته است. معمولاً در پرده‌های دیواری خانه‌های مردم هزاره‌جات براق گلدوزی می‌شود.

۲. هم‌قراق یا هم‌قراغ: هم سن و سال.

۳. گَشتگر: گدا، گدایی‌گر. اِشپُلاق: سوت.

 

۸

برای تولد حضرت زهرا(ع)

 

مانند او که داده به ریحانه‌ها سلام

ما نیز می‌دهیم به دردانه‌ها سلام

تا پلک باز کرد جهان رنگ و رو گرفت

تا ناز کرد، شد پرِ پروانه‌ها سلام

با خنده‌اش شکوفه و گل آفریده شد

با سبحه‌اش بلند شد از خانه‌ها سلام

پیش از رسیدنش همه دیوانه‌اش شدیم

آمد، دوید بر لب دیوانه‌ها سلام

تا پلک باز کرد زمین جان تازه یافت

رویید سبز از دهن دانه‌ها سلام

هر روز داده است به او تلخ و بی‌حساب

زخم زبانِ تازۀ بیگانه‌ها سلام

با وعده‌های ساقیِ ما می‌رسد دمی

که بشنویم از لب پیمانه‌ها سلام

۳بهمن ۱۴۰۰

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.