مصاحبه اختصاصی با سید حکیم بینش، شاعر و نویسنده معاصر افغانستان و ایران
فرهنگ اسلامی: لطفا خود را برای مخاطبان ما معرفی کنید.
سید حکیم بینش: اول سلام میکنم به خوانندگان این گفتگو.
یکی از شاعران بزرگ گفته بود که ما انسانها زندگینامههای شبیه به هم داریم؛ یک روزی به دنیا میآییم یک روزی هم از دنیا میرویم. درست است اما تجربههای متفاوتی داریم؛ یکی در جنگ به دنیا میآید و در جنگ بزرگ میشود، یکی در شرایط خوب. همین تجربههای متفاوت از ما شخصیتهای متفاوتی میسازد. شاید اعداد سال و ماه کمی تاریخ ادبیات را برای دانش آموزان سخت کند، اما در دل هر سال و ماه اتفاقات زیادی افتاده است و شرایط و زمانۀ هنرمند را به خوبی توصیف میکند. بنده سیدحکیم بینش در سال ۱۳۵۵ در قریۀ سچک شهرستان یکاولنگِ ولایت بامیان افغانستان به دنیا آمدم. پدرم معلم بود، اما وقتی به ایران مهاجرت کرد، طلبه شد. در سال ۱۳۶۴ ما را هم به ایران آورد. مادرم چند ماه قبلش در افغانستان در گذشته بود. کودکیام یک بخشش در دل با صفای روستایم گذشت و بخش دیگرش در پسکوچههای غربت، در مشهد مقدس. از همان سالهای اول مهاجرت پدرم کتاب جامع المقدمات را زیر بغل داده بود و تابستانی هم مرا در کتابخانۀ امام صادق که متعلق به بلخابیها بود، برد و من زندگی طلبگی را چند ماهی هم تجربه کردم. اما با شروع مدرسهها، به خانه برگشتم. دبستان و دبیرستان را در مشهد خواندم و دانشگاه را در اصفهان. کارشناسی شیمی محض دارم از دانشگاه اصفهان. اما از روزی که فارغ التحصیل شدم، بجز دو سال که در دو مدرسۀ خودگردان مهاجرین معلم بودم، مدرکم را در دهان کوزه گذاشته و آبش را میخورم. البته درسهای علوم تجربی شناخت ما را نسبت به جهانی که در آن زندگی میکنیم خیلی بیشتر و متفاوتتر میسازد؛ از اتمها و زیر اتمیها گرفته تا کیهانی که هر روز شگفتی بشر با کشف ناشناختههای تازه اش بیشتر و بیشتر میشود.
فرهنگ اسلامی: چه شد که به شعر علاقه مند شدید و چند سال است که شعر میگویید؟
سیدحکیم بینش: اولین تجربههای شعری من در دبستان بود، چند باری یک چیزهایی نوشتم به شکل منظوم؛ فکر کنم به جناب احمد مبلغ که همصنفیام بود نشان دادم که او هم با خنده یک چیزهایی گفت. شاید نقدش کرد، شاید تعریف، دقیقا یادم نیست و من دیگر ادامه ندادم. ولی باور کنیم که دوستان ما مسیر زندگی ما را تغییر میدهند. من اگر با سید محمد علوی که فعلا هم همکارم هست و یکی از نویسندگان خوب افغانستانی آشنا نمیشدم، شاید مسیر دیگری را تجربه میکردم. ما در محلۀ التیمور مشهد زندگی میکردیم، روزهای جمعه پدران ما که طلبه بودند، تمرین سخنرانی داشتند. از ما هم میخواستند که مقاله نوشته کنیم. سیدمحمد مقالههای خیلی زیبایی نوشته میکرد، با عبارتهای خیلی شیک و عبارتهای «مگر نه این است، نا گفته نماند و….»در آن جلسات همه از نوشتههای او شگفت زده میشدند که چطور یک نوجوان به این زیبایی مقاله نوشته میکند. او که تشویق میشد، حسادت من هم گل میکرد. یک روز ازش پرسیدم چه کار میکنی که این قدر زیبا نوشته میکنی. گفت: پیش استادی مقاله نویسی میروم. گفتم برایش بگو که من هم دوست دارم بیایم پیشش شاگردی کنم و یاد بگیرم، ببین قبول میکند یا نه. سیدمحمد با خبر خوش آمد که بلی استادم قبول کرده است. از آن پس هر هفته عصرهای جمعه خانۀ استاد پلاس بودیم و چندی بعد به جمع ما دو نفر دیگر هم افزوده شد. آن استاد، سید ابوطالب مظفری بود، شاعر و پژوهشگر نامی امروز افغانستان. آن وقتها او طلبه بود و چند سالی میشد که شعر میگفت. خیلی جدی ادبیات را به هم به صورت نظم و هم نثر دنبال میکرد. هر هفته در منزل استاد با کتاب تازه و مجلۀ تازه آشنا میشدیم. قرار نبود شعر بگویم، میرفتم نویسندگی یاد بگیرم. مقالههای خود را نزدش میخواندیم و او هم به قول نویسندگان چکش کاری میکرد. آن وقتها اصلا نمیدانستم ادبیات چیست و چه دنیای هزار تو و پر رمز و رازی دارد، اما آشنایی با استاد سید ابوطالب مظفری و خواندن کتابهای شعر و ادبیات، مرا هم به ورطۀ ادبیات و شعر کشاند. اولین شعرهایم تاریخ سال ۱۳۷۱ و ۱۳۷۲ دارد. اولین شعر جدی ام که خیلی مورد توجه استادم و دیگران قرار گرفت و شروع جدی من در شعر شد، مطلعش این است
برای بار آخر آه سردی برکشیدم من
قفسها را شکستم مرغکی بیپر کشیدم من
با همین شعر و یکی دو شعر دیگر در مسابقات دانش آموزی شرکت کردم و جزء برگزیدگان استان خراسان شدم.
و حالا حدود سی سال است که با شعر و ادبیات سر و کار دارم. شاید به شعر خیلی وقتها به صورت جدی نپرداختهام، اما مخاطب خوبی برای دیگر شاعران هستم.
فرهنگ اسلامی: در کدام قالبها شعر میگویید؟
سیدحکیم بینش: بعضی شاید بگویند ما قالب را انتخاب نمیکنیم، این شعر و فضای شعر است که قالب را انتخاب میکند. شاید برای آنها اینگونه باشد، اما من از همان اول تصمیم میگیرم که در چه قالبی شعر بگویم. درست است که میگویند شعر حاصل جوشش و کوشش آدمی است ولی تا تصمیم نگیری شعر بگویی، جوششی هم در کار نیست. الهامها هم بسیاری شان در حین سرودن شعر اتفاق میافتند. وقتی در حال سرودن و مکاشفه قرار میگیری، زیباترین تصویرها و کشفها الهام میشوند. دوستی شاعری دارم که یک وقتهایی خیلی باهم میگشتیم، خیلی وقتها پای پیاده از این انجمن شعر به آن انجمن شعر میرفتیم. وقتی از اتوبوس پیاده میشدیم، میگفت: یک غزل گفتهام. وقتی ما در حال تماشای منظرههای شهر از داخل اتوبوس بودیم، او در دنیای مکاشفات خودش غرق بود. اما در همین حال و هوا و فضا از اول تصمیم گرفته بود که در چه قالبی شعر بگوید.
تو در دنیای شاعرانۀ خودت که در حال و هوای سرودن قرار داری، تصمیم میگیری شعر بگویی و قالب را هم انتخاب میکنی.
من بیشتر قالب غزل را دوست دارم. بیشتر آثارم هم در همین قالب است. مثنوی، رباعی، دوبیتی و شعر سپید هم گفتهام، اما فکر میکنم غزل چیز دیگری است. قالبی است که فکر میکنم در او به رضایت و اقناع میرسم. من فکر میکنم غزل جان ادبیات است. شاید یک شاعر در شعر سپید خیلی زیبا احساساتش را بیان کند ولی ملاحت غزل برای من همیشه یک چیز دیگر بوده است.
فرهنگ اسلامی: حال شعر مشهد چطور است؟
سیدحکیم بینش: خراسانیها اهل شعر و ادب هستند. اهل ذوق و مکاشفه اند. شاعران بنام و بزرگی از این خطه بخصوص مشهد برخاستهاند. اما حال شعر خراسان مثل سابق نیست. جلسات شعر در یک دورهای خیلی پر رنگ بود. جوانان و نوجوانان شور و حال بیشتری داشتند و در اکثر جلسات هم شرکت میکردند، آثار بسیار در خور و قابل توجهی هم سروده میشد. آثار شاعران در مجلهها و روزنامهها چاپ میشد و این انگیزۀ سرودن را زیاد میکرد. در این سالها گروههای مجازی کار انجمنهای شعر را کم و بیش کساد کرده است. بسیاری از شاعران دیگر تمایلی نمیبینند که در جلسات شعری شرکت کنند. ما یک زمانی در هفته، سه چهار جلسۀ شعر را شرکت میکردیم و گاهی در یک روز دو یا سه جلسه را میرفتیم ولی حالا بعضی از شاعران دو هفته یکبار و یا حتی ماهی یک جلسه نمیروند. خوبی جلسات این است که علاوه بر نقد آثار شاعران با شنیدن اشعار خوب، بر سر ذوق میآیند و آثار بیشتری سروده میشوند. نکته دیگر اینکه، پیش از این دکههای روزنامه فروشی پر ازمجله و روزنامه بود، شاعران مجله و روزنامه میخواندند، نقد میخواندند، تحلیل شعر میخواندند و بعضی هم که در جلسات شرکت میکردند، نقد میشنیدند و اینها تأثیر فراوانی در ارتقای شعر داشت. خوب با این اوصاف انتظار داریم حال شعر مشهد خوب نباشد. اما با این وجود باز هم خدا را شکر رونق جلسات شعری کم و بیش وجود دارد و محافل شعری همچنان شور و حال خود را دارد، هرچند که حال و هوای گذشته را ندارد.
فرهنگ اسلامی: تعریف شما از شعر آیینی چیست و به نظر شما شعر آیینی چه نقشی در پیش برد اهداف انسانی و اسلامی ایفا میکند؟
سیدحکیم بنیش: من همیشه با تعریفها مشکل داشتهام. با جدا کردن شعرها و تقسیم بندی شعر و شاعران مشکل دارم. مثلا ما دربارۀ امام حسین(ع) شعر میگوییم و این شعر را شعر آیینی میشماریم. اما شعر کسی را که دربارۀ آزادی و آزادگی شعر میگوید، آیینی نمیدانیم. در حالی که درون مایۀ انقلاب امام حسین(ع) عزت و آزادگی بوده است. با این همه از نظر من، شعری که به طور عام مرامهای والای انسانی را بیان کند و شعری که به طور خاص دربارۀ سیرۀ پیشوایان دینی سروده شود، شعر آیینی است. شعر آیینی بخشی از ادبیات ماست و چون سیرۀ الگوهای ما را به تصویر میکشند، نقش بسیار پر رنگی بازی میکند. احساسات و عواطف در اشعار آیینی حرف اول را میزند و همین هم، احساسات، ذهن و فکر مخاطب را درگیر میسازد و تأثیر فوق العاده میماند. از سوی دیگر شعر زبان برتر است وقتی شاعر از یک سخن زیبا و یا یک حدیث زیبا الهام میگیرد و یا آن کلام را به زبان شعر بیان میکند، تأثیرش چندین برابر میشود. به این دلیل نقش شعر آیینی، در توسعه اهداف انسانی و اسلامی و ترویج معارف دینی بسیار بالاست. منتها گاهی شاعران به خاطر عواطف شدیدی که در حین سرودن دارند، از توجه به زبان شعر غافل میشوند. آفت شعر آیینی هم بیشتر از این ناحیه است.
فرهنگ اسلامی: مجموعه شعر چاپ شده و یا در دست چاپ دارید.
سیدحکیم بینش: سیبهای سرخ چیدنی نام اولین مجموعۀ شعرم هست که در سال ۱۳۹۳ منتشر شد. انتشارات عرفان آن را منتشر کرد. این کتاب یکی از نامزدهای جشنوارۀ شعر فجر در سال ۱۳۹۵ در بخش افغانستان بود. دومین مجموعۀ شعرم« ابرها شاعران گمنامند»، نام دارد که به صورت نرم افزار از سوی بنیاد کتابخانۀ قلم سبز افغانستان منتشر شد.
سومین مجموعۀ شعرم به نام بلخ و نیشابور از سوی مؤسسۀ فرهنگی شاعران پارسی زبان، به تازگی چاپ شده است.
فرهنگ اسلامی: شعر افغانستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران چه تغییراتی را تجربه کرده است.
سیدحکیم بینش: بدون شک جریان شعری مهاجرت تحت تأثیر فضای انقلاب اسلامی در ایران و بخصوص جریان شعری دهه شصت و هفت قرار داشته است. این تأثیر را در بیت بیت شعر شاعران مهاجر میبینیم. این تأثیر گذاری از دو جنبه است. یکی از از جنبه زبان و بیان. بسیار از شاعران مطرح افغانستان تحت تأثیر زبان و کلام و فضای شعری بعضی از شاعران مطرح انقلاب اسلامی ایران قرار گرفتند اما خیلی زود مسیر جدیدی را برای خود تعریف کردند. مثلا شاعران مثل علی معلم، احمد عزیزی و قیصر امین پور بر ذهن و زبان شاعران مطرح ما تأثیرگذار بودهاند. این تأثیرگذاری در آثار اولیه شاعران و زبان و بیان شان کاملا مشهود است. نکتۀ دیگر این که شاعران مهاجر با توجه به این که در فضاهای شعری ایران قرار داشتند، به صورت طبیعی از این فضاها تأثیرپذیری داشتهاند. اما بعد از مدتی تعاملات شعری به قسمی دیگر رقم خورد. پس از آن این شاعران مطرح مهاجر بودند که شاعران ایران را تحت تأثیر قرار داده و میدهند. جلسات شعری مهاجرین که گاه دوستان ایرانی هم در آنها شرکت میکنند این تأثیرگذاریها را بیشتر هم کرده و همچنان این تأثیرپذیری و تأثیرگداری ادامه دارد.
شاعران که در داخل افغانستان بودند هم کم و بیش با خواندن کتابهای شعری ایران تأثیرپذیری داشتن. هرچند که این تأثیرپذیری کم بوده است ولی خوب وجود داشته. شاعران داخل افغانستان خیلی تشنهتر از شاعرانی بودند که در ایران رشد میکردند، اما امکان تبادل و تعامل شعری با فضای شعری معاصر ایران را نداشتنند.
تأثیر دیگر شعر انقلاب، از لحاظ محتوایی است. تفکر انقلاب اسلامی ایران، همانگونه که در شعر ایران تأثیرگذار بود و محتواهایی را وارد شعر کرد که پیش از او کمتر مورد توجه قرار گرفته بودند، بر شعر مهاجرت هم تأثیر گذاشت. شعر انقلاب به بیان زبان انقلاب بود و شاعران افغانستان هم کوشش میکردند زبان مفاهیم بلند انقلابی باشند که انقلاب اسلامی ایران آوره بود.
فرهنگ اسلامی: ارتباط شاعران مهاجر با شاعران افغانستان چگونه بوده است و از چه طریقی؟
سیدحکیم بینش: شعر افغانستان از چندین شاخه و جویبار تشکیل شده است. گروهی در کابل، گروهی در بلخ و مزار، گروه در هرات و گروههایی در دیگر نقاط افغانستان جریانهای شعری افغانستان را پیش بردهاند. اما سالها این حلقهها منفصل بود و کمک چندانی به هم نمیکردند. البته شاعران و نویسندگان مطرحی هم از میان آنها ظهور کردند که نمایندۀ شعر معاصر افغانستان به حساب میآیند. مثلا استاد خلیل الله خلیلی که از چهرههای مطرح شعر فارسی معاصر هم محسوب میشود. با این همه در شعر معاصر افغانستان آن درخششهایی را که در شعر معاصر ایران میدیدیم مشاهده نمیکردیم.
تا این که شاخهاز شعر افغانستان به نام شعر مهاجرت و شعر مقاومت در ایران بوجود آمد. شاعرانی که در فضای مهاجرت رشد کردند، تواناییها و قابلیتهای بیشتری را به نمایش گذاشتند. آنها پر قدرت و پر شور شروع کردند و امروز ما چهرههای شاخص و مطرحی داریم که همپای شاعران دیگر پارسی، میدرخشند. شاعران مطرح چون محمدکاظم کاظمی، سیدابوطالب مظفری، سیدفضل الله قدسی، محمد شریف سعیدی، قبنر علی تابش، سیدرضا محمدی، سیدضیا قاسمی، زهرا حسین زاده و خیلیهای دیگر. با برگشت بعضی از شاعران به افغانستان مثل سیدرضا محمدی و بعد هم با به وجود آمدن فضای مجازی و ارتباط شاعران ایران و افغانستان شعر افغانستان در داخل افغانستان جریانهای شتابندهای دیگری را شروع کردند و خیلی زود آثارش را دیدیم و اکنون چهرهها درخشانی از میان آنها برخاسته است که آیندۀ روشنی را برای ادبیات افغانستان نوید میدهد.
ارتباط شاعران افغانستانی با شاعران مهاجر از طریق مکاتبات، سفرها، مجلهها و کتابهایی که چاپ میشد و در این اواخر از طریق فضای مجازی انجام میشده است. حالا اینترنت مرزها را شکسته و شما میتوانید از طریق فضای مجازی در هر شب شعر و محفل شعری شرکت کنید.
از سفر یکی از راههای اربتاطی شاعران گفتم. خوب است یک مثال هم بزنم. مثلا محمدکاظمی کاظمی در سفرش به کابل در اوایل دهۀ هفتاد، با شاعران کابلی دیدار داشت و بازخورد سفرش و عکسهایی که گرفته بود برای ما جالب بود. یا مرحوم قهار عاصی وقتی به مشهد آمد، در یکی از جلسات شعری مان، ما دورش را گرفته بودیم و مجذوب حرف و صمیمیتهایش شده بودیم. بعدها این سفرها طبیعی تر هم شده بود و رفت و آمدها بیشتر. این ارتباطها با چاپ مجلههای در دری و خط سوم و مکاتبهها بیشتر و بیشتر شد.
فرهنگ اسلامی: کمی از رادیو بگویید و فعالیتها خودتان در رادیو.
سیدحکیم بینش: من از طریق استادمحمد کاظم کاظمی و خانم بیات به رادیو معرفی شدم. استاد کاظمی در همان اوایل میگفت: رادیو دهانی دارد به این هوا، دستهایش را شبیه دهان اژدها باز میکرد و بعد ادامه میداد که هرچه داخل دهانش بریزی پر نمیشود. من بیست سال است که برای رادیو نویسندگی میکنم، هنوز که هنوز است رادیو همان گرسنهای که بود، همان گرسنه است.
در رادیوها خیلی از کارها را تجربه کردهام. از نویسندگی و گویندگی تا بازیگری و تهیه کنندگی. بیشتر مینویسم. برنامهها مختلف و متنوعی را تا به حال نوشتهام، از برنامههای اجتماعی، خانواده و جوان زنده تا نمایش و طنز و برنامههای معارفی، فرهنگی وادبی تولیدی. یک زمانی بود روزانه چهل پنجاه صفحه در روز برای رادیو برنامه مینوشتم. ماهانه چهار صد صحفه، سی صد صحفه مطلب میشد. حالا که فکر میکنم، میبینم که آنوقتها چقدر انرژی داشتیم.
رادیو یک رسانۀ گرم است. مدتی که گوش کنی آموخته میشوی و بخصوص بعضی از برنامهها را که مورد علاقهات هست اگر نشنوی حالت آن روز به قول دوستان ایرانی ما گرفته میشود.
در رادیو چیزی که به آدم انرژی میدهد ارتباط با مخاطب و حرف و حمایتهایی است که شنوندگان دارند. مخاطبی که هر روز پیامک ارسال میکند و منتظر است که شما پیامکهایش را بخوانید؛ پیامکهایی از این دست که رادیو دری برای ما یک مکتب است. من هر وقت قلم میگیرم که چیزی بنویسم، آن مخاطبی را در نظر میگیرم که در دودستترین نقطۀ افغانستان است و ارتباطش با دنیا فقط رادیویش هست. خیلی لذت بخش است وقتی برنامهای را که مینویسی اول از همه خودت را راضی کند و من تلاش میکنم اول از هم در رادیو خودم را راضی کنم.
فرهنگ اسلامی: کمی از طنز دلآقا و برنامۀ شکرستان برای مان بگویید.
سیدحکیم بینش: شاید از طنز جدیتر سخنی نباشد. از تأثیر طنز هم همه واقف هستیم. طنز این خوبی را دارد که تو دیگر صریح حرف نمیزنی. کلامت را در لابهلای نکتههایی که لبخند بر لبان طرف مقابل مینشاند میزنی
از زمانی که وارد رادیو شدهام، طنز هم نوشته میکنم و هم اجرا. انواع و اقسام طنز نویسی را در رادیو تجربه کردهام. گاهی شعر طنز گفتهام، گاهی کلمات قصار، گاهی نمایشنامه طنز و در مجموع انواع فرمهای طنز را به کار گرفتهام.
برنامه طنز چندک و قتقتک که آقای سیدعلی عطایی چندین سال تهیه میکرد و بعدها یک بیشتر از یک سال هم من تهیه میکردم و بعد دادنش به تهیه کنندگان دیگر از بهترین برنامههای طنز رادیو دری بود. سالها در این برنامه نوشتم. البته در کنار طنز پردازان خوب دیگر رادیو سیدعلی عطایی، سیدمحمدعلوی و نصیر مجاب. چند سال است که نام و طرح برنامه عوض شد. حالا برنامۀ طنز شکرستان چندین سال است که از رادیو دری پخش میشود. یک بخشی از این برنامه را که هم نوشته میکنم و هم اجرا دلآقا نام دارد. دلآقا شخص سادهای است که همه از سادگی او سوء استفاده میکنند و به گونهای او را آزار میدهند. دلآقا نماد همۀ آدمهای بیشیله و پیله اطراف مان است که با یک صداقت مثال زدنی در میان ما زندگی میکند، اما دیگران از این صداقت و سادگی به نفع خود استفاده میکنند.
ما در قالب شخصیت دلآقا انواع و اقسام مشکلات اجتماعی، خانوادگی و سیاسی را بیان میکنیم.
فرهنگ اسلامی: کمی از ایران و همدلیها برای ما بگویید. از تجربههای خوب تان در کشور میزبان.
سیدحکیم بینش: من در یکی از مثنویهایم گفتهام
دو روخانه که سرچشمه مان همیشه یکی است
دو رودخانه که در اصل بیخ و ریشه یکی است
دو رودخانه که سرچشمه شان یکی باشد
درختهای کهن ریشهشان یکی باشد.
قصۀ همدلی ما با ایران خیلی دور و دراز است؛ به درازای تاریخ. پیدا و پنهان همیشه همدلی وجود داشته است. اگر این همدلی نبود، شاید قصۀ مهاجرت طوری دیگری خودش را نشان میداد. شاید این همه مهاجر در کوچه و خیابانهای شهرهای مختلف ایران دیده نمیشد. این همدلیها در همه حوزهها دیده میشود از کمک رسانی هلال احمر تا بیانیههای سیاسی و اجتماعی. گاهی این همدلی خیلی خودش را پر رنگ نشان میدهد. در حادثۀ انتحاری کابل و قضیه جان پدر کجاستی، بیشتر از همه این همدلی را دیدیم. مردم ایران همیشه همدلی خود را ابراز کردهاند و این همدلی در آثار شعرا و هنرمندان دیده میشوند. اگر بخواهیم آثار شاعرانی را که برای مردم افغانستان شعر گفتهاند بیان کنیم چندین کتاب و مجموعه میشود. بعضی حتی یک مجموعه تقدیم مردم افغانستان کردهاند. مثل محمدحسین انصارینژاد که اخیرا مجموعه شعر گیسوان کابلی را در همدلی با مردم افغانستان چاپ کرده است.
نهادها و موسسههای فرهنگی ارتباط خیلی خوبی با فرهنگیان افغانستانی دارند. مثال عینی اش مؤسسۀ فرهنگی شاعران پارسی زبان که مبادرت به چاپ کتابهای شاعران پارسی زبانان از جمله افغانستان دارد. یا نهاد کتابخانههای عمومی کشورِ ایران که در این چندین سال محافل و مراسمهای زیادی را برای مردم افغانستان، شهدای دانش آموز و شخصیتهای فرهنگی افغانستان برگزار کردهاست.
مسافرتها شخصیتهای فرهنگی و شاعران که در این سالهای اخیر زیاد هم شده بود، به نوع همدلی و تعامل فرهنگی ایران و افغانستان را به تصویر می کشد.
اینها نمونههای از همدلی ایرانیان را نشان میدهد. نکتۀ دیگر اینکه شاعران و فرهنگیان ایرانی و افغانستانی در ارتباط با هم هستند و این همدلی ها به شکل بسیار گسترده در روابط آنها خود را نشان میدهد. بهترین دوستان بعضی از شاعران افغانستانی، ایرانی هستند و برعکس. اگر سیدضیاء قاسمی با علی داوودی دوست هستند، بسیاری اوقات، این دوستی به شکل همدلی خود را نشان میدهد.
در فضای مجازی هم که گاه و بیگاه شاهد این همدلیها هستیم.
از آن طرف مهاجرین افغانستانی و مردم افغانستان هم همیشه خود را در کنار مردم ایران میدانند و همراه و همدل آنها حس میکنند و هر وقت لازم به حمایت باشد از آنها حمایت میکنند. مثلا برای حمایت تیم ملی ایران، مردم افغانستان و پیر و جوان دعا کردند و از بردشان خوشحال شدند و اشک شوق در چشمهای شان حلقه زد و از باخت شان ناراحت شدند و در غم فرو رفتند. در حوادثی هم که پیش میآید مردم مهاجر و بخصوص هنرمندان افغانستانی به حمایت مردم ایران میپردازند و همدلی خود را نشان میدهند. از یک همدلی دیگر هم یاد بکنیم و این فعالیت اشخاص تأثیرگذار افغانستانی در ایران است. فعالیت در همۀ زمینهها. مثلا حضور استاد محمدکاظم کاظمی در مشهد مقدس و نوشتن کتاب روزنه تأثیر زیادی در جریان شعری مشهد و جریانههای شعر داشته است. بسیاری از شاعران ایرانی صاحب نام به طور مستقیم و غیر مستقیم خود را شاگرد استاد محمدکاظم کاظمی میدانند.
این همدلیها ریشه اش فقط در همزبانی نیست. ریشه اش در یکی بودن شان است. آنها همدیگر را جدا از هم نمیدانند. دو شاخه از یک ریشه میدانند.
فرهنگ اسلامی: بسیار هم عالی. از این که امروز در خدمت شما بودیم و از گفتههای شما استفاده کردیم، بسیار خرسندیم و برای شما آرزوی موفقیتهای بیشتری را داریم. اگر در آخر حرفی یا نکتهای هست، بفرمایید.
سیدحکیم بینش: تشکر از شما که زمینۀ این گفتگو را فراهم کردید.
نمونه اشعار:
۱
برای زائر امام رضا(ع)
گفتم که کل پشت سرم میافتد؟
این منطرۀ دور و برم میافتد؟
عکاس به من گفت کمی این سوتر
اینجا که بایستی حرم میافتد
۲
اگر گرفته دلت مثل من بهانۀ ماه
بیا شکسته و زخمی در آستانۀ ماه
تو پای ثابت این تکیه خانهها باش و
به این نشانی روشن بیا به خانۀ ماه
در شکسته ی چوبی، محلۀ هاشم
دری که خاطره گوید از آن یگانۀ ماه
در مقاوم چوبی که استقامت کرد
برای حفظ سند های محرمانۀ ماه
دری که مبدأ تاریخ درد های شماست
گریست بعد شکستن سرش به شانۀ ماه
از او بپرس خبر را که شاهد عینی است
از او که خون به جگر دارد از زمانۀ ماه
از او بپرس که همپای عرش لرزیده است
به وقت خطبه ی غرا و قاطعانۀماه
از او بپرس گمان می کنی نمی داند
کجاست مرقد پر نور و بی نشانۀ ماه
۳
🔶سفر
برای مسافرین اربعین
سفر شروع شد از تو، سفر ادامه ی توست
سفر رساندن پیغام و عکس و نامه ی توست
همین که راه بیفتی شوند همراهت
گل و درخت که دنباله های جامه ی توست
دوباره شب حرکت می کنیم و یک کارم
برای همسفرم خواندن چکامه ی توست
درون کوپه مرا مرد بامیانچی گفت
که درد سر همه جا از شناسنامه ی توست
برایم از سفرش گفت قصه هایی را
که دردناک تر از کشتن شمامه ی توست
بنفشه ها چه لگدمال می شوند آنجا
هزاره ها خبر تلخ روزنامه ی توست
برای عاشق راهت، نه جان، نه سختی راه…
و عشق زنده تر از پیش، از اقامه ی توست
مهر ماه ۱۳۹۸ خورشیدی
◽️شمامه: یکی از دو تندیسی که در بامیان تخریب شد.
۴
🔴 شاهراه
🔵 برای همدلی مردم ایران و افغانستان
ما درختان سرو یک باغیم، یا دو تا گل که در دو گلدان است
ما دو تا شعبه های یک رودیم ما دو تا را دو جسم و یک جان است
کبک کاکل زری دری می خواند تو به بنگاله قند می بردی
تو تعارف …که کیک لاهیجان من تبسم…که توت خنجان است
تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد
پل بزن بین بلخ و نیشابور هر دو اقلیم یک خراسان است
فرض کن چند سال آینده است شاهراهی بزرگ ساختهاند
یک سر شاهراه کابل جان یک سر شاهراه تهران است
فرض کن چند سال آینده همدلی مثل سکه ضرب شود
یک طرف روی سرخ افغان و یک طرف نام سبز ایران است
آسمان حرف تازه ای دارد ابرها شاعران خوش نامند
ابرها هم بهانه می خواهند نوبت شعر باز باران است
۵
برای شهدای دانش آموز دشت برچی
تا کی عزیز من سر غم را بغل کنیم؟
هی نعشهای تازۀ هم را بغل کنیم
هی سنگ سنگ سنگ مزار است پیش رو
هی مدفن قدم به قدم را بغل کنیم
در خون خویش میوۀ جانت شناور است
هی میدویم کشتۀ دم* را بغل کنیم
دریای پر تلاطم خون موج میزند
ما غرقهها کدام بلم را بغل کنیم
قوم هزاره! پرچم داناییات بلند
باید که این جهنده علم را بغل کنیم
خوشبخت ما که همسفران قلم شدیم
از ماست دور گردن خم را بغل کنیم
ما قول میدهیم پس از این به جای غم
دفترچه و کتاب و قلم را بغل کنیم
*دم در اینجا یعنی عزیز و دوست داشتنی. در میان مردم هزاره، اصطلاح دم برابر را داریم به معنای با جان برابر.
۶
کلاغ سپید
بگیر دست مرا، از خودم ببر بیرون
از این «ولی، اگر و لابد»م ببر بیرون
کسی به شکل کلاغ سپید دیده مرا
از این خیال که یک هدهدم ببر بیرون
دوباره من، یکی از روحهای سرگردان
اگر به جسم تو داخل شدم، ببر بیرون
تو خانهای که از اصوات کودکانه پر است
مرا که یک شبح بیخودم، ببر بیرون
نه، چشم من سگ ولگرد کوچه بالایی است
بگیر، از دهن مردمم ببر بیرون(۱)
دوباره پیرهن راهراه پوشیدم
برای مرتبۀ چندمم ببر بیرون
هنوز عاشق آن رنگیام که نیست تنت
مرا بپوش، مرا از خودم ببر بیرون
*تغییر قافیه آگاهانه است و برای آزمودن به کار گیری قافیههایی نزدیک به هم در یک شعر.
۷
روز برفی
یک صبح روز برفی شهر پر اتفاق
در برف میدوم به بغل شور و اشتیاق
این برفها نشانۀ خوبی برای ماست؛
یعنی هنوز عشق، زمین را نکرده عاق
یعنی هنوز ای غزلم! چشمهای توست
در خانههای دهکده، روشنترین چراغ
یادش بهخیر صبح بهاری که باز بود
کلکین و میکشید نفس پردۀ اتاق
بادی خنک به حجم اتاقم که میرسید
جان میگرفت روی همین پردهها براق(۱)
یادش بهخیر باغچۀ سبزِ خانهمان
ما و درخت باغچه بودیم همقراق(۲)
برف است و سوز میوزد اینجا و میکند
این بادِ گَشتگر پس دروازه اشپلاق(۳)
این سوزها در اصل نفسهای سرد ماست
آخر چه سود بستن این چار تا رواق؟
۱. براق: اسبی که سرش به شکل آدمی تصور شده و میگویند که پیامبر با آن به معراج رفته است. معمولاً در پردههای دیواری خانههای مردم هزارهجات براق گلدوزی میشود.
۲. همقراق یا همقراغ: هم سن و سال.
۳. گَشتگر: گدا، گداییگر. اِشپُلاق: سوت.
۸
برای تولد حضرت زهرا(ع)
مانند او که داده به ریحانهها سلام
ما نیز میدهیم به دردانهها سلام
تا پلک باز کرد جهان رنگ و رو گرفت
تا ناز کرد، شد پرِ پروانهها سلام
با خندهاش شکوفه و گل آفریده شد
با سبحهاش بلند شد از خانهها سلام
پیش از رسیدنش همه دیوانهاش شدیم
آمد، دوید بر لب دیوانهها سلام
تا پلک باز کرد زمین جان تازه یافت
رویید سبز از دهن دانهها سلام
هر روز داده است به او تلخ و بیحساب
زخم زبانِ تازۀ بیگانهها سلام
با وعدههای ساقیِ ما میرسد دمی
که بشنویم از لب پیمانهها سلام
۳بهمن ۱۴۰۰